زندگي اجتماعي خود در درون، حاوي اختلافها و تضادهاست؛ زيرا انسان به دليل خوي و قريحه خود، چيزهايي ميطلبد كه گاه در تضاد با خواست ديگران واقع ميشود و از همين جا كشمكشها و اختلافات بروز مينمايد. اين اختلافها مستند به علل متنوع و متفاوتي است.
برخي معتقدند سبب اين اختلاف دستيابي به مزايا و نيازهاي زيستي انسان است كه به حسب فطرت هر انساني براي كسب معاش و رفع نيازها براي آن تلاش ميكند و اين امر موجب كشمكش و اختلاف ميگردد كه نيازمند وضع قوانيني است كه به اين اختلافات پايان دهد؛ بنابراين يكي از اهداف تشريع دين نيز به منظور پايان دادن به اختلافهاي ناشي از زندگي اجتماعي است تا انسان¬ها را به رعايت حقوق يكديگر و عدل و انصاف راهنمايي كند. چنانكه يكي از اهداف ارسال رسل نيز همين اقامه قسط و عدل در جامعه و رفع اختلاف از آنان است. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّـهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حقّ از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری میکند بیآنکه او را ببینند؛ خداوند قوّی و شکستناپذیر است! (حديد/ 25)؛كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّـهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّـهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ (و تضادی در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت میکرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند؛) تنها (گروهی از) کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانههای روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود. (امّا افراد بیایمان، همچنان در گمراهی و اختلاف، باقی ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت میکند. (بقره/213)
همچنين گفته شده: اين اختلافات در بين بشر (امةَ واحده) ضروري الوقوع است و آن به¬دليل اختلاف در خلقت (از نظر جسمي، قدرت، ضعف و …) انسانهاست. هر چند به صورت ظاهر همه انساناند، افكار و افعال و اختلاف مواد به اختلاف احساسات و ادراكات و احوالات آنها منجر ميشود و اين اختلافها به اختلاف رفتار و عملكردها ميانجامد و موجب آسيب و اخلال به نظام اجتماعي ميگردد و ظهور همين اختلافات در امت واحده، منجر به تشريع دين گرديده است. (طباطبایي،2، 119)
برخي نيز سبب اين اختلافات را در امت واحده، حب دنيا و حسد و تنازع در طلب دنيا و امثال آن ذكر كردهاند. (رازي2، 372)
بنابراين اختلاف در امت واحده بر اساس آرايي كه مفسران بيان کرده، ريشه در اختلاف طبایع، غلبه صفات نفوس و افعال و رفتارهاي فطري و غيرفطري آنان در كسب منافع و غير آن دارد. (ابنعربي،1، 77)
در ميان آراء بيان شده، رأي طباطبايي از ويژگي خاصي برخوردار است؛ زيرا وی علت به وجود آمدن اختلاف در امت واحده را به يك عامل خاص منحصر نميكند. هرچند در پارهاي موارد منشأ اختلاف در امت واحده رنگي اقتصادي به خود ميگيرد، ولي ارجاع دادن اين اختلاف به «فطرت» در آراء وی حائز اهميت و توجه است. وی در بحثي كه ذيل آيه 213 سوره بقره “كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّـهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّـهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ” مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ (و تضادی در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت میکرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند. (افراد باایمان، در آن اختلاف نکردند؛) تنها (گروهی از) کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانههای روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود. (امّا افراد بیایمان، همچنان در گمراهی و اختلاف، باقی ماندند.) و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت میکند. در توجيه اين مطلب مينويسد:
«انسان به دليل دارا بودن قريحه استخدام، براي رفع برخي حوائج خويش به سوي سلطهگري و سلطهپذيري كشيده ميشود. انسان هر روز به علم و قدرت خويش براي دستيابي خواست¬ها و چگونگي استفاده از تمايلات ميافزوده و متوجه مزيتهاي جديد شده و نسبت به راه دقيق بهرهوري آگاه ميگردد. در بين ايشان هم توانمندان و صاحبان سلطه و ارباب قدرت و هم ضعفا و ضعيفان پديد ميآيد و اين منشأ ظهور اختلاف است. اين گرايش به اختلاف فطري است كه به قريحه استخدام دعوت ميكند، چنانكه خود اين قريحه به زندگي اجتماعي و مدنيت دعوت ميكند. و تزاحم بين دو حكم فطري، آنگاه كه فوق آن حكم ثالثي باشد كه بين آن دو حكم، داوري و قضاوت كند و موجب اعتدال امر و اصلاح شأن آنها گردد، اشكالي ندارد و اين مثل قواي انسان در اعمال و رفتار اوست كه با هم مسابقه ميگذارند و اين امر به تزاحم منجر ميشود؛ كما اينكه ميل به غذا اقتضاي خوردن دارد و از سوي ديگر جهاز هاضمه نيز قدرت بر هضم غذاي محدود را دارد و معده گنجايش بيش از آن را ندارد و اينجاست كه عقل بين ميل به غذا و عدم تحمل معده حكم كرده، آن را تعديل ميكند و براي هر يك حكمي مناسب آن صادر ميكند و رفتار هر يك از اين قواي فعال انساني را به نحوي تنظيم ميكند كه عملكرد هر يك از آنها مزاحم ديگري نباشد. تنافي بين دو حكم فطري در اينجا نيز از همين قبيل است، گرايش و رفتن فطرت انسان به سوي مدنيت و سلوك وي به سوي اختلاف به اين تنافي ميانجامد؛ ولي خداوند اين تنافي را به واسطه بعثت انبيا و با بشارت دادن و انذار دادن آنان و انزال كتابي كه بين اختلافهاي مردم حكم كند، رفع ميكند». (طباطبايي،2، 124-125)
همچنين طباطبايي، آنجا كه به وجود طبقات و تقسيم جامعه به فقير و ضعيف و .. با تكيه بر بعد اقتصادي آن اشاره ميكند، اين اختلافات و اختلاف طبقاتي را، ناشي از همين قريحه فطري انسان و مستند بدان ميداند و البته تأثير محيط زيست و عوامل پيراموني را در پديدآيي اختلاف طبقاتي ناديده نميگيرد، بلكه به نظر ميرسد در برخي سطور تفسيري ايشان، گاه اين عوامل همدوش فطرت مطرح ميشود.
تا اينجا روشن شد كه هر انساني داراي قريحهاي است كه ميخواهد انسان¬هاي ديگر را استخدام كند و از ساير انسانها بهرهكشي كند. حال اگر اين نكته را هم ضميمه كنيم كه افراد انسان به حكم ضرورت از نظر خلقت و منطقه زندگي و عادات و اخلاقي كه مولود خلقت و منطقه زندگي است، مختلف هستند، نتيجه ميگيريم كه اين اختلاف طبقات همواره اجتماع صالح و عدالت اجتماعي را تهديد ميكند و هر فرد قوي ميخواهد از ضعيف بهرهكشي كند و بيشتر از آنچه به او ميدهد از او بگيرد و از اين بدتر اينكه غالب ميخواهد از مغلوب بهرهكشي كند و بيگاري بكشد، بدون آنكه چيزي به او بدهد و مغلوب هم به حكم ضرورت مجبور ميشود در مقابل ظلم غالب دست به حيله و خدعه بزند تا روزي به قدرت برسد، آن وقت تلافي كرده و انتقام ظلم ظالم را به بدترين وجهي بگيرد؛ پس بروز اختلاف و اين آيه شريفه نوزدهم از سوره یونس
«وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ» به همين معنا اشاره دارد. (طباطبايي،2، 177)
منشأ اقتصادي طبقات در آراء مفسران
برخي مفسران معتقدند يكي از عوامل مهم شكلگيري طبقات اجتماعي، عامل اقتصادي بوده است چنانكه ذيل آيه 275- 276 سوره بقره در خصوص «ربا» آمده است:
«اين آيه و ساير آيات مربوط به ربا هنگامي نازل شد كه رباخواري با شدت هر چه تمامتر در مكه و مدينه و جزيره عربستان رواج داشت و يكي از عوامل مهم زندگي طبقاتي و ناتواني شديد طبقه زحمتكش و طغيان اشراف بود و لذا مبارزه قرآن با ربا بخش مهمي از مبارزات اجتماعي اسلام را تشكيل ميدهد.» (مكارم، 3، 365)
در جاي ديگر ميخوانيم:
«ربا باعث ثروتمند شدن طبقه مستكبر انگل جامعه ميشود و از زيانهاي اقتصادي به زيانهاي سياسي و فرهنگي و اجتماعي منجر ميگردد.» (هدايت،10/61)
طباطبایی نیز ذیل «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» (بقره/ 276) درباره آثار سوء ربا با تكيه بر بعد اجتماعي آن مينويسد:
«… آثار وضعي آن عبارت است از تجمع ثروت و تراكم آن از يك طرف و فقر و محروميت عمومي از طرفي ديگر … همچنان ميبينيم اين جدايي و بيگانگي در بين دو طبقه از مردم دنيا پيدا شده؛ يكي طبقه ثروتمند و يكي فقير و روز به روز اين اثر شوم كوبندهتر و ويرانگرتر خواهد شد … از نظر اجتماعي و از ديدگاه يك جامعهشناس اين اثر شوم بسيار عاجل و زودرس است…».
حتي برخي ذيل آيه «أَْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلا يَكَادُ يُبِينُ »(زخرف، 52) گفتهاندتعبير به مهين (پست) ممكن است اشاره به طبقات اجتماعي آن زمان باشد كه ثروتمندان و «اشراف قلدر را طبقه بالا و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست ميپنداشتند…» (مكارم، 21) عموماً هنگامي كه ثروت از مدار اصلي خود كه وسيله رشد و توسعه اقتصادي و مبادله كالاست خارج شد و خود به عنوان يك امر اصيل و ارزشدار درآمد و وسيله قدرت و سيطره بر اموال و به¬ دنبال آن حيات اجتماعي افراد و طبقات ديگر شد و موجب سلب آزادي عمل و به انحطاط كشيدن جامعه و مانعي بر سر راه رشد فضائل انساني گرديد، جامعه را از توازن و عدالت خارج نموده، موجب شكاف عميق طبقاتي بين اقشار و جامعه ميگردد و شايد بتوان يكي از مصاديق ربا را همين استفادههاي نابجا از ثروت عمومي جامعه و به غارت بردن دسترنج مردم دانست؛ از اين روست كه دانشمندان بصير و آزاد، رباخواري را منشأ ظلم و بردگي و بروز طبقات مختلف و اختلافهاي خونين اعلام كردهاند. (طالقاني، 2، 264)
همچنين وی معتقد است اگر اجتماع و تمدن آنها (صرفاً) بر پايه نيازمندي¬ها و اقتصاد بپا گردد، خود را نفي ميكند؛ چون توسعه اقتصاد منشأ تصادم و ظهور طبقات به صورتهاي گوناگون و جدايي آنها ميشود و با شكاف طبقات جبهههاي جنگ سرد و گرم را هر چه بيشتر حاد مينمايد. (طالقاني،1، 216-217)
جايگاه ارزشي طبقات اجتماعي
از ديدگاه قرآن اقشار اجتماعي با يكديگر از نظر طبقه اجتماعي تفاوت دارند ولي نسبت به يكديگر از نظر ارزش برتري ندارند؛ يعني درست است كه منشأ شكلگيري طبقات ميتواند ريشه در تواناييها و استعدادهاي فردي، اجتماعي و اقتصادي داشته باشد، ولي ملاك امتياز فرد يا يك طبقه بر فرد يا طبقهي ديگر اين ويژگيها نيست؛ چنانكه برخي مفسران ذيل آيه «وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلا بِاللَّهِ وَلا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ» (نحل/ 127) نوشتهاند:
«هدف آيه فوق اين است كه به پيامبر (ص) و مومنان آغاز اسلام كه غالباً از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالي و قدرت سياسي و اجتماعي كافران جبار را دليلي بر حقانيت يا قدرت واقعي آنها بدانند». (مكارم، 20، 16)
بلكه همانطور كه از آيات متعدد قرآن استفاده ميشود، ملاك امتياز افراد نزد خدا تقواي ايشان است و نه چيز ديگر:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ »(هجرات، 13)
در آيه فوق چنانكه ملاحظه ميشود ذكر خلقت از مرد و زن و وجود شعبهها و قبيلهها نه براي برتري و افتخار كه براي شناخت اوضاع و احوال فردي و اجتماعي است و ارزش حقيقي افراد نه وابستگي و تعلق آنان به جنس و قوم و قبيلهاي خاص، بلكه به تقواپيشگي آنان است.
از بسياري آيات اينگونه مستفاد ميشود كه قدرت و ثروت صرف، موجب برتري نيست و انديشه كساني كه برتري را به داشتن مال و ثروت ميدانند تخطئه نموده است و استدلال كساني را كه علت پيروي از پيامبران را نداشتن ثروت مادي ميدانند، رد نموده و بدينگونه بعد ارزشي آن را ـ كه برخي دليل حقانيت پنداشتهاند ـ نفي ميكند؛ چنانكه در آيات (فرقان، 25) اين منطق تخط«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ »(هود، 25) و« وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلا»ئه شده است؛ يعني اين اقوال كه اگر او در ادعاي نزول وحي به خويش صادق است، چرا داراي مال و ثروت و … نيست، (گنابادي، 2، 321) رد شده است.
ليكن اين سخن به معناي نفي كلي استعدادي كه يك فرد يا طبقه، براي خلق ارزشها و گام نهادن در مسير تربيت و هدايت، رشد و تعالي جامعه دارد، نيست؛ چنانكه برخي تفاسير بدان اشاره نمودهاند. در يكي از اين تفاسير ذيل آيه « لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (توبه، 88) گفته شده؛ با اين سخن ديدگاه اسلام درباره اموال و اصحاب روشن ميشود… به عبارت ديگر اسلام حكم مطلق درباره قدرت مالي و قدرت عشيرهاي صادر نميكند، نه آنها را يك¬جا تأييد ميكند و نه يك¬جا نفي مينمايد. همانگونه كه درباره توانگران و فقرا هم به گونه مطلق رأي نميدهد.
هرکس در زندگی خود به نحوی با مساله مدیریت درگیراست ، در سطوح بالا یا پایین . نه تنها دولتمردان ، فرماندهان، روسای دانشگاهها ، مدیران ادارات، گردانندگان چرخهای صنایع و موسسات خصوصی بلکه هر انسانی در محدوده کسب و کار و خانه و خانواده خود ، با نوعی از مدیریت سرو کار دارد، که اگر به طور صحیح انجام شود راهها نزدیک ، فعالیت ها پرثمر ، کوششها پربار ، مشکلات کم و موفقیت و پیروزی قطعی است . به عکس آنچه بعضی فکر می کنند ، مشکل بزرگ جامعه ما ، مشکل کمبودها نیست مشکل ضعف بعضی از مدیریتها است که هر گاه با الهام از مبانی اسلام و دستورها ی جامع الاطراف و حرکت آفرین آن اصلاح گردد.به سرعت می توانیم ضعفها را به یاری خدا جبران کنیم و بر مشکلات پیروز شویم و انقلابمان را به سرعت پیش برین مدیریت روح یک تشکیلات و اساس آن است که بر پایه اخوت اسلامی و نه قیمومت و استثمار غربی وشرقی استوار باشد مدیریتی که نبوغهارا شکوفا سازد ، استعدادها را پرورش دهد و حرکتها را منظم و سریع و همسو و هم جهت کند.
ساختمان وجود آدمی نیز یک نظام تشکیلاتی فوق العاده ظریف و پیچیده است که تمام تشکیلات لازم برای یک مدیریت صحیح و نمونه را به عالیترین صورتی در برگرفته است . این تشکیلات حیرت انگیز و منظم دارای بخشهای زیر است .
1- برنامه ریزی
2- فرماندهان و مدیران کل و جزئ
3- بازوهای اجرائی
4- انگیزه های حرکت
5- برنامه ریزی و سازماندهی
6- کنترل و هماهنگی و…..
به طوری که اگر یک لحظه ، گوشه ای از این مدیریت از کار بیفتد مرگ به سراغ انسان می آید و یا لا اقل بیمار می شود
به همین دلیل برای پی بردن به اصول صحیح تشکیلات و ضوابط مساله مدیریت و فرماندهی ، راهی بهتر از این نیست که از این دو جهان بزرگ و کوچک الهام و الگو بگیریم و به این دستور پر معنی قرآن تحقق بخشیم .
و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون
در پهنه زمین نشانه های است برای ارباب یقین و در درون جان شما نیز آیات و نشانه های دیگری است آیا نمی بینید .
امیر مومنان علی (ع) نقش فرمانده و مدیر کل را در جامعه به رشته و نخ گردن بند تشبیه کرده است که دانه ها و مهره ها را به هم ارتباط داده و از مجموع آنها یک واحد به هم پیوسته به وجود آورده است و اگر آن رشته از هم بگسلد مهره ها پراکنده گردیده و هماهنگی خود را از دست می دهد .
فرمود : و مکان القیم بالامر مکان النظام من الخرز ، یجمعه و یضمه فاذا انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم یجمع بحذا فیره ابدا (نهج البلاغه )
موقعیت فرمانده و قیام کننده به امور دین ، مانند کار رشته است که مهره ها را جمع می کند و پیوند می دهد ، اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراکنده می گردد و دیگر هرگز به تمامی جمع نخواهد شد.
اهداف اصلی مدیریت اسلامی
بی شک اهداف مدیریت در اسلام ، جدا از اهداف حکومت اسلامی که مدیریت ها ، جزئی از پیکره آن است نمی تواند باشد . بنابراین باید در یک مقیاس وسیع و کلی اهداف حکومت را در اسلام ، مورد بررسی قرار دهیم تا هدف مدیریت هائی که بدنه این حکوت را تشکیل می دهد مشخص گردد.
بلکه فراتر از این موضوع ( هدف از آفرینش بشر ) از نظر جهان بینی کلی اسلامی باید در فهم دقیق اهداف مدیریت اسلامی مورد توجه قرار گیرد که بدون آن مساله مدیریت و فرماندهی شکل اسلامی خود را از دست داده و به رنگ مدیریتهای غربی وشرقی در می آید
حکومت اسلامی اهرمی برای وصول به چهار هدف بزرگ
بدون تردید اسلام به مساله حکومت به عنوان یک هدف نمی نگرد بلکه آن را یک وسیله برای تحقق بخشیدن به اهداف عالی مذهب می شمرد اما این اهداف کدام است و چگونه است ؟
در یک بررسی کلی چهار هدف عمده بیش از همه جلب توجه می کند که نه تنها حکومت اسلامی ، بلکه مدیریت هائی که از آن نشات می گیرد نیز باید در مسیر این چهار هدف گام بردارد :
1- آگاهی بخشیدن به انسانها
2- تربیت معنوی و احیای ارزشهای اخلاقی
3- اقامه قسط و عدل به صورت خود جوش و برخاسته از متن جامعه
4- آزادی انسانها از زنجیرهای اسارت
بهتر این است که برای درک عمق این اهداف ، از خود قرآن که اصیل ترین و معتبر ترین سند دینی ما است کمک بگیریم ، قران در مورد اصل آگاهی و تربیت انسانی چنین میگود :
هو الذی بعث فی المیین رسولا منهم یتلو ا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانو من قبل لفی ضلال مبین
خداوند از میان جامعه ای که فاقد سواد و اشنائی به خواندن و نوشتن بود پیامبر و فرستاده خودر ا برانگیخت تا ایات خدا را بر آنها بخواند و انان را تربیت کند و کتاب خدا و حکمت و دانش به آنها تعلیم دهد ، اگر چه پیش از آشنائی به مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ، اشکارا گمراه بودند و را ه صحیح زندگانی را نمی شناختند .
مهم این است که در حکومت اسلامی همه معیارها مخصوصا معیار مدیریت معیار اسلامی و از کتاب و سنت مایه گیرد ، تا این حقیقت اشکار گردد که کاربرد این معیارها برای حل مشکلات اجتماعی و سیاسی وفرهنگی و اقتصادی و نظامی به مراتب بر معیارهای شناخته شده شرق و غرب برتری دارد .
اگر خدای ناکرده براثر سهل انگاریها ، و عدم رعایت موازین اسلامی مدیریت ها به بن بست و ناکامی کشد بیم این می رود که ناآگاهان یا دشمنان قسم خورده آن را به حساب ضعف مبانی مدیریت در اسلام بگذارند و مکتب از این رهگذر صدمه ببیند و این مصیبتی است بزرگ و ضایعه ای جبران ناپذیر .
پیامبر ا سلام مدیر و فرمانده بی نظیر
حتی آنها که اسلام را به عنوان یک آئین الهی و آسمانی نپذیرفته اند در این امر شک ندارندکه پیامبر اسلام ، فرمانده بزرگی بود که پیروزی سربازانش را در کمترین مدت و با کمترین ضایعات ، تامین کرد . و از نظر مدیریت نیز آنچنان نیرومند بود که از یک جامعه نیمه وحشی ، تمدنی بزرگ به وجود آورد و از قبائل پراکنده عرب توانست تشکیل امتی بدهد ة شک نیست که تالیف امتی واحد ازقبائلی که در طول تاریخ به نزاع و تخاصم و حمله و هجوم بر یکدیگر عادت کرده بودند و خون همدیگر را می ریختند در اندک مدتی کاری بس بزرگ و معجزه اجتماعی بی نظیری است که تاثیر آن بر کل تاریخ بشر بر کسی پوشیده نیست.
مدیریت دقیق در تمام مراحل :
بعد از ورود پیامبر به مدینه ، حوادثی رخ داد که هریک چهره جدیدی از این مدیریت الهی بود به عنوان نمونه :
1- ارائه عدل اسلامی در آغاز ورود
2- عقد مواخات
3- مسد پایگاه عبادت و حکومت
4- پیمان عدم تعرض
5- پرهیز از جنگ در جبهه های مختلف
6- ارسال نامه برای سران کشورهای بزرگ جهان
7- بیعت گرفتن و ایجاد روحیه تازه در لحظات بحرانی
8- بینش دقیق پیامبر در آئین نبرد
قرآن مجید در مورد شخص پیامبر (ص) پنج صفت را به عنوان دلائل شایستگی او برای این پست و مقام بیان کرده است :
لقد جائکم رسول من انفسکم. عزیز علیه ما عنتم . حریص علیکم . با لمو منین روف رحیم
از سوی خدا پیامبری به سراغ شما آمد که از خود شما است . کسی که ناراحتیهای شما بر او ناگوار و سنگین است و برای هدایت و نجات شما سخت کوشا است و نسبت به مو منان مهربان و رحیم است .
به این ترتیب : جوشیده بودن از میان توده های جمعیت و مردم مستضعف ، دلسوزی فوق العاده ، علاقه شدید به سامان بخشیدن به کار مردمی که تحت رهبری او هستند ، و بالاخره مهر و محبت فوق العاده ، از ویژگیهای مهم این پیامبر از خصوصیات رهبری و مدیریت او و هم از عوامل پیروزی سریع و عمیق او بود.
مسئولیت ها و وظایف دهگانه یک مدیر و فرمانده
پیش از آنکه شرایط علمی و اخلاقی یک مدیر لایق ، روشن شود ، با ید ابعاد وظائف اورا در نظر بگیریم ، چرا که همیشه شرایط بر محور وظائف دور می زند ، و بدون شناخت ابعاد وظیفه یک مدیر و فرمانده هرگز نمی توان شرائط لازم برای احراز آن پست را برای او تعیین کرد .
به طور کلی می توان گفت یک مدیر ، ده وظیفه عمده و اصلی دارد :
1- تصمیم گیری
2- برنامه ریزی
3- سازماندهی
4- هماهنگی و کنترل
5- ایجاد انگیزه و ابتکار
6- چاره جوئی و پیشگیری
7- بررسی و ارزیابی عوامل پیروزی و ناکامی
8- جمع آوری اطلاعات آمار لازم
9- جذب نیروهای صالح
10- تشویق و توبیخ
تصیم گیری :
مدیر باید قبل از هر چیز برای انجام وظائفی که به عهده او محول شده تصمیم گیری لازم را به عمل آورد و برای انجام این مقصد باید از امور زیر کمک گیرد :
الف- اگاهیها و تجربه های گذشته
در این قسمت باید آنچه را از نظر علمی خواندخه ، یا در پستهای دیگری به عنوان تجربه اندوخته ، همه را به دقت مورد بررسی مجدد قرار دهد و هرگز مواردی را که به ناکامی منجر شده ، فراموش نکند هیچگاه اصرار به آزمودن آزموده ها و پیمودن راهی را که نتیجه آن قبلا منفی بوده نداشته باشد که در حدیث معروف آمده :
لا یلدغ المومن من جحر مرتنی ( افراد با ایمان دوبار از یک سوراخ گزیده نمی شوند )
این نکته شایان توجه است که آموزشهای کلاسیک در زمینه مدیریت ، هر قدر عمیق و گسترده باشد هرگز جای مسائل تجربی را نمی گیرد ، بلکه ارزش آنها نیز با محک تجربه تعیین می شود .
امیر مومنان علی (ع) می فرماید :
وفی التجارب علم مستانف تجربیات علم و دانش جدیدی است
ب- بهره گیری هرچه بیشتر از مشاوره
جالب ترین تعبیر در این زمینه در کلام امیر مومنان وارد شده آنجا که می فرماید :
لاظهیر کالمشاوره ( هیچ پشتیبانی همچون مشور ت نیست )
به این تربیت انسان از طریق مشورت می تواند تمام ارزشهای فکری دیگران و تجربیات انها را در اختیار خود قرار دهد .
بنابراین آنجا که پیامبر با وجود بی نیازیش با امت خود مشورت می کند به طریق اولی پیروان او ملزم به مشورتند.
اما با تمام اهمیتی که مشورت دارد باید توجه دقیق به شرائط آن داشت زیرا هرکس را به عنوان مشاور، به ویژه در کارهای مهم و سنگین ، نمیتوان انتخاب کرد که مشور ت با کسانی که واجد شرایط نیستند نتیجه معکوس می بخشد و انسان را در تصمیم گیریها ضعیف و گمراه می سازد .
امام صادق (ع) در این باره می فرماید :
ان المشوره لا تکون الا بحدودها ، فمن عرفها بحدودها ، والاکانت مضرتها علی المستشیرا اکثر من منفعتها له:
فاولها : ان یکون الذی یشاوره عاقلا
والثانیه : ان یکون حرا متدینا
والثالیه :ان یکون صدیقا مواخیا
و الرابعه : ان تطلعه علی سرک فیکون علم به کعلمک بنفسک ، ثم یستر ذلک و یکتمه . فانه اذا کان عاقلا انتفعت بمشورته ، و اذا کان حرا متدینا جهد نفسه فی النصیحه لک ،واذا کان صدیقا مواخیا کتم سرک اذ ا اطلعته علیه ، و اذا اطلعته علی سرک فکان علمه به کعلمک به تمت المشوره
شورا شرائط و ابعادی دارد ، کسی که به آن آگاه باشد، نتیجه می گیرد ، و گرنه زیان آن بر مشورت کننده از سود آن است :
نخست اینکه طرف مشورت فردی باشد صاحب عقل وخرد . دوم اینکه انسان آزاده و با ایمانی باشد
سوم اینکه دوست و دلسوز و علاقمند باشد
چهارم اینکه آنچنان باشد که اگر اورا از سر خود آگاه کردی ( تا به توانی از اونظر خواهی کنی ) در کتمان آن نهایت دقت را به خرج دهد
همچنین حضرت علی (ع) مشورت با چند گروه را ممنوع ساخته که عبارت است از :
هرگز بخیل را در مشور ت خود دخالت مده ، که تورا از نیکوکاری منصرف کرده و از فقر می ترساند .و نیز با افرا د ترسو و بزدل مشورت نکن که روحیه تورا تضعیف کرده و از تصمیم گیری قاطع باز می دارند . همچنین حریص را به مشاوره مگیر که حرص و ستم را در نظر تو زینت می بخشد . زیرا بخل و ترس و حرص تمایلات مختلفی هستند که جامع آنها سوء ظن به خدا است .
آفات تصمیم گیری
1- تردید و دودلی
2- احتیاط بیش از حد
3-وسواس در برخورد با مسائل مختلف
4- تسویف (امروزو فردا کردن)
5- ترس و وحشت از حوادث بزرگ
6- دستپاچگی در برابر حوادث پیش بینی نشده
و خلاصه آنچه نشانه عدم اعتماد به نفس است مهمترین مانع اتخاذ تصمیم مؤثر برای کارهاست گاه وحشت از عدم پیروزی وروشن نبودن عاقبت کار ، مدیر یا فرمانده را از اتخاذ تصمیم قاطع باز می دارد .
برنامه ریزی :
یک مدیر خوب ، کسی است که از قدرت برنامه ریزی بهره کافی داشته باشد که آن نیز با استفاده از تجربیات شخصی و استفاده از تجارب دیگران در نظرات صاحبنظران انجام می گیرد و به هر حال بدون برنامه ریزی هرگز نباید و نمی توان وارد مرحله عمل شد .
برنامه ریزی باید واجد شرایط زیر باشد :
باید دقیق و از نظرکمی و کیفی کاملا روشن باشد
باید از هرگونه ابهام و کلی گوئی به دور باشد
باید زمانبندی مورد توجه قرار گیرد
نیروی انسانی ، هزینه ها و ابزارو وسائل مورد نیاز دقیقا مورد توجه قرار گیرد
همیشه محلی برایی حوادث پیش بینی نشده در نظر گرفته شود .
سازماندهی :
هدف از سازماندهی تقسیم کار در یک مجموعه است به گونه ای که مسائل زیر در آن تامین گردد
هیچ کاری بدون مسئول نماند ، و در عین حال از تداخل وتضاد مسئولیت ها جلوگیری به عمل اید.
هرکاری به افرادی که دقیقا از عهده ان برمی آیند سپرده شود
کل افراد به صورت یک مجموعه منسجم در آیند
سلسله مراتب در تقسیم پست ها در نظر گرفته شود
تمام افراد از طریق سلسله مراتب با مدیریت در ارتباط باشند .
ایجاد هماهنگی :
دیگر از وظائف مهم مدیر نقش هماهنگ کننده اوست ، او در عین این که رابطه خود را با نفرات خویش ( چه از طریق مستقیم یا غیر مستقیم ) باید حفظ کند نقش هماهنگ کننده را نیز باید هرگز فراموش نکند ، چرا که مفردات خوب هرگز ضامن پیروزی نیست ، بلکه یک ترکیب صحیح و هماهنگ همیشه پیروز است .
یک نمونه کوچک در تشکیلات بدن انسان است و اگر در کار هریک از دستگاههای بدن خود و موجودات زنده دیگر دقت کنیم می بینیم مساله ارتباط و هماهنگی به قدری دقیق و ظریف است پیاده شده است که بهتر از آن تصور نمی شود . هر قدر سازمانی گسترده تر و پیچیده تر شود مساله هماهنگی در آن حساستر می شود تا آنجا که گاه انسان با وسائل عادی نمی تواند آن را تامین کند و ناچار از وسائل دقیق صنعتی کمک می گیرد چنانکه در سازمان های اداری وصنعتی پیچیده امروز از وجود کامپیوتر برای هماهنگ کردن بهره فراوان می گیرند.
ایجاد انگیزه :
هیچ انسانی بدون انگیزه به سراغ کاری نمی رود ، و این انگیزه بر خلاف انگیزه های غریزی حاکم بر حیوانات ، حتما باید از طریق درک و فهم و شعور روی او تاثیر بگذارد . انگیزه را می توان به بنزین موتور تشبیه کرد ، با این تفاوت که تاثیر ان اجباری است ولی انگیزه افعال آدمی با توجه به اصل اختیار و آزادی اراده انسان ، اختیاری است .
انگیزه ها را می توان به سه نوع تقسیم کرد :
الف- انگیزه های پنداری
ب- انگیزه های مادی
ج- انگیزه های معنوی
چاره جوئی در برابر حوادث پیش بینی نشده :
مدیر نباید فکر کند که سازمان زیر نظرش همیشه سالم است و هیچگونه کمبود و نارسائی و بیماری ندارد ، و همه چیز همیشه در جای خود کار می کند که اگر چنین تصوری داشته باشد بهنگام بروز حوادث ناگهانی به سردرگمی خطرناکی گرفتار می شود .این حوادث دوگونه است ک گاه عمومی و همگانی است ( همگانی در حوزه مدیریت او) گاه فردی و شخصی ( مربوط به یک یا چند فرد از همکاران ) صورت اول مثل این است که در گیری شدیدی میان تمام نفرات یک تشکیلات رخ دهد یا اختلافات مقطعی ، یا ریشه دار پیدا شود ، یا احیانا بر اثر سوء تفاهم نسبت به مدیر ، یا حتی سوء تدبیر و سوءتشخیص او ، سر به شورش بردارند ، یا مورد حمله غافلگیرانه از سوی حادثه ای قرار گیرند .
در این مواقع باید مدیر و فرمانده تمام نبوغ و ابتکار خود را برا مقابله با حادثه به کار گیرد.
تشویق و تو بیخ
می دانیم سنگین ترین وظیفه مدیریت بر دوش انبیاء و پیامبران الهی بوده ، و نیز می دانیم بارزترین صفت آنها بشارت و انذار است چنانکه قرآن درباره پیامبر اسلام می گوید :
یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا
در قرآن متجاوز از 120 مرتبه مشتقات انذار و متجاوز از 40 بار مشتقات بشارت به کار رفته قسمت مهمی از آیات قرآن توصیف نعمتهای معنوی و مادی بهشت است که تشویقی برای حرکت به سوی نیکیها و پاکیهاست و در بخش عظیمی از مجازاتهای روحانی و جسمانی دوزخیان سخن می گوید که یک عامل باز دارنده است .
حضرت علی (ع) به مالک اشتر فرموده است با تحسین و حقشناسی ، خویشتن را با مامورین درستکار خود مرتبط کن خدمات صادقانه آنان را به زبان بیاور ، و صریحا قدر دانی نما ،زیرا تحسین و حقشناسی ، مردان شجاع را در راه نیکوکاری تهییج می کند ،ومسامحه کاران را بخواست خدا به جنبش و حرکت وا می دارد .
معیارهای گزینش قرآنی :
در معیارهای قرآنی در هر مورد روی صفاتی متناسب با همان پست و مقام تکیه شده است .
در مورد فرماندهان روی عنوان (زاده بسطه فی العلم و الجسم)
در مورد کارکنان روی عنوان (القوی الامین )
در مورد حافظان مدیریت و بیت المال روی عنوان حفیظ علیم)
و با توه به اینکه مدیریت و فرماندهی به خاطر برنامه های پیچیده عصر ما نسبت به گذشته تفاوت بسیار پیدا کرده ، نا چار برای گزینش مدیرها و فرماندهان باید یک سلسله اصول کلی مشترک را در نظر گرفت که در قرآن به ان اشاره شده و یک سلسله شرائط ویژه که متناسب با همان بخش مدیریت و فرماندهی است که باید به آن افزوده شود . همچنین برای مدیریت امور مالی بیش از هر چیز امانت و علم و اگاهی لازم است .
حضرت علی (ع) برای فرماندهان سپاه و لشگر شرائطی بیان فرموده که درفرمان مالک اشتر که از غنی ترین ، و دقیق ترین برنامه ها ی کشورداری اسلامی است منعکس است .
در حقیقت قسمتهای مهمی از مسائل لازم و ارزشهای انسانی و اسلامی معتبر برای مدیریت و فرماندهی را در آن بیان فرمود ه است .
حضرت علی (ع) خطاب به مالک اشتر می فرمایند فرمانده سپا هت را کسی قرار ده که واجد این شرایط باشد:
ازهمه آنها نزد تو نسبت به خداوند و پیامبر و امام دلسوزترو خیر خواه تر
ازهمه آنها پاکدامن تر
از همه عاقل تر و هوشیارتر
از کسانی باشد که دیر به خشم من آیند
و به موقع عذر می پذیرند
از آنها که نسبت به مستضعفان روف و مهربانند
و در مقابل زورمندان و مستکبران قوی و انعطاف ناپذیر
ازکسانی که حوادث سخت آنها را از جابدر نمی برد
هرگز ضعف و زبونی آنها را به زانو در نمی آورد
به سراغ کسانی رو که از خانواده های اصیل ، نجیب، با شخصیت،صالح ،خوش سابقه ، با شهامت ، شجاع، و سخاوتمند هستند
توصیه حضرت علی (ع) به محمد بن ابی بکر
هنگامی که امیر مومنان علی ( ع) محمد بن ابی بکر را که از بزرگان یارانش بودبه عنوان فرمانده لشکر منصوب کرد به او چنین فرمود:
بالهای خود را برای آنها بگسترو پهلوی نرمش وملایمت را بر زمین بگذار
چهره خویش را برای مردم گشاده دار
مساوات را در میان آنها اعم از کوچک و بزرگ – حتی در نگاههایت مراعات کن . تا نه بزرگان کشور به حمایت بی دلیل تو طمع ورزند و نه ضعفا در اجرای عدالت از تو مایوس شوند چرا که خداوند از بندگان خود در مورد اعمال کوچک و بزرگ آشکار و پنهان باز خواست می کنند
ای محمد بن ابی بکر بدان من تورا فرمانده بزرگترین لشکرم یعنی لشکر مصر کردم ، بر تو لازم است که با خواست های دلت مخالفت کنی و از عقیده ات دفاع نمائی هر چند یک ساعت از عمر تو بیشتر نمانده باشد
هرگز خدارا به خاطر رضای احدی به خشم نیاور که خداوند همه کس را میگرد و هیچکس جای اورا نخواهد گرفت
نماز را در اوقات خود بجای آور نه آنکه به نگام بیکاری در انجامش تعجیل کنی ، اما به هنگام اشتغال به کارها آنرا به تاخیر بیندازی …….
از منافقان سخت بپرهیز و بر حذر باش چرا که پیامبر گرامی اسلام فرمود : من نه از مومن و نه از مشرک بر امتم نمی ترسم زیرا مومن را ایمانش از خلافکاری باز می دارد و مشرک را خدا به خاطر شرکش در هم می کوبد
تنها از شر منافقان بر شما می ترسم که در دل ایمان ندارند و به زبان سخنانی می گویند جالب و دلپسند تا شما را بفریبند و به اهداف شوم خود برسند ولی از اعمال زشتشان می توان آنها را باز شناخت.
توصیه حضر ت علی (ع) به عبدالله بن عباس :
عبدالله بن عباس که از دانشمندان امت بود می گوید : امیرمومنان علی (ع) سخنی به من فرمود که از هیچ کلامی بعد از کلام رسول خدا به اندازه این سخن بهره نبردم و آن این سخن بود :
اما بعد – گاه انسان به خاطر رسیدن به چیزی مسرور و خوشحال می شود که هرگز از دستش نمی رفت .
و گاه به خاطر از دست دادن چیزی ناراحت می گردد که هرگز به آن نمی رسید شادی تو باید از چیزی باشد که در مسیر آخرت به دست آورده ای و تاسف تو باید از چیزی باشد که در این رابطه از دست داده ای !
به آنچه از دنیا به تو می رسد خوشحا ل مباش !
و بر آنچه از دنیا از دست می دهی تاسف مخور و جزع مکن!
وباید هم و غم تو در اموری باشد که بعد از مرگ به آن خواهی رسید