پاسخ: اين پرسش- كه در قالب مغالطه هايي پررنگ و لعاب ارائه مي شود تا كنون به صورت هاي مختلفي طرح شده است، كه مجموع آنها را به دو شكل: درون ديني و برون ديني، مي توان تقسيم كرد. در شكل درون ديني، با استناد به برخي آيات قرآني سعي مي شود هرگونه محدود كردن آزادي ها منافي با دين معرفي شود. و در شكل برون ديني نيز از سه منظر متفاوت به پرسش فوق نظر شده، و سعي مي شود با تكيه بر مختار بودن انسان، اومانيسم و انسان محوري، و مسئوليت گريزي و حق خواهي انسان در عصر مدرنيته چنين وانمود شود كه دين حق تحديد آزادي ها را ندارد، و اساساً بايد دين را به گونه اي تفسير كرد كه در برابر آزادي قرار نگيرد.
ما نخست شكل درون ديني شبهه را پاسخ خواهيم گفت، سپس به پاسخگويي شكل برون ديني شبهه پرداخته، و از هر سه منظر به بحث خواهيم نشست.
الف. شكل درون ديني
اين شكل از شبهه كه از جانب دينداران و مسلمانان طرح مي شود مبتني بر اين است كه اگر دين در امور سياسي و اجتماعي انسان دخالت كند و مردم را ملزم به رفتار خاصي نمايد، و يا آنها را به اطاعت از كسي وادار كند با آزادي انسان در تنافي خواهد بود. چه اينكه انسان موجودي است داراي آزادي و اختيار و هر كاري كه خود خواست مي تواند انجام دهد. اسلام براي آزادي انسان احترام زيادي قائل شده است و براساس آيات متعددي انسان موظف به اطاعت از كسي نيست. به عنوان نمونه:
1- در سوره مباركه غاشيه آيه 22 خطاب به پيامبر آمده است: « لست عليهم بمصيطر؛ اي پيامبر، تو بر مردم سيطره و تسلط نداري» پس مطابق اين آيه پيامبر نبايد در امور ديگران دخالت كند.
وقتي پيامبر كه بالاترين انسان است حق تصرف در امور ديگران را ندارد قهراً امام معصوم (ع) و فقيه، و هيچ شخص ديگري نيز چنين اجازه اي ندارد.
2- در آيه 107 سوره مباركه انعام مي فرمايد: «و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما انت عليهم بوكيل؛ پيامبر ما تو را نگهبان و حافظ مردم قرار نداده ايم و تو وكيل مردم نيستي.»
3- آيه 99 سوره مائده: «و ما علي الرسول الا البلاغ؛ بر پيامبر [وظيفه اي] جز ابلاغ نيست؛» يعني پيامبر تنها بايد پيام هاي الهي را به مردم برساند و مردم اگر خواستند عمل مي كنند، و اگر نخواستند عمل نمي كنند.
4- آيه 3 سوره انسان: «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً» يا آيه 29 سوره كهف: «فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر» يعني ما راه را نشان داده ايم، هر كس خواست ايمان آورد و هر كس خواست انكار كند.»
پاسخ: اولاً، بايد توجه داشت كه اينگونه شبهات در زمانما جهت تضعيف تئوري ولايت فقيه القاء مي شود تا به اين وسيله اطاعت از ولي أمر و حاكم ديني را خالف با آزادي انسان، و حتي خود دين جلوه دهند. ثانياً آيات مذكور بر حسب بياني كه اين عده دارند با برخي آيات ديگر قرآن تناقض دارد زيرا در آيه شريفه 36 سوره احزاب مي فرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنۀ اذا قضي الله و رسوله أمراً ان يكون لهم الخيرۀ من أمرهم»؛ يعني وقتي خدا و پيامبر (ص) چيزي را براي مردم مقرر كردند، هيچكس حق اختيار و انتخاب در مقابل آنها را ندارد.» يا در آيه 6 سوره أحزاب مي فرمايد: «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم»؛ يعني پيامبر (ص) از خود مؤمنين نسبت به آنها أولي است». أولي يا به معناي سزاوارتر است و يا به معناي داشتن ولايت مفسرين مي گويند مفاد آيه اين است كه پيامبر (ص) در تصميم گيري نسبت به مردم از خود مردم مقدم است و ديگران حق ندارند در مقابل او اظهار نظر كنند.
و يا سوره مباركه نساء آيه 65 مي فرمايد: «فلا و ربك لا يؤمنون حت يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليما»؛ مردم ايمان واقعي نمي آورند مگر زماني كه تو را داور قرار دهد و قضاوت را نزد تو آورند و آنچه كه تو حكم كردي از جان و دل بپذيرند و در دلشان نيز احساس ناراحتي و نارضايتي نكنند.» اگر ايمان دارند كه حكم تو حكم خدا است و خدا اين مقام را به تو داده است و تو بايد طبق حكم خدا عمل كني و آنها هم اين حكم را بپذيرند، پس احساس نگراني نمي كنند، مگر اينكه قلباً ايمان نياورده باشند.
اينجا يا بايد قائل به وجود تناقض در آيات الهي شويم، در حالي كه ساحت قرآن منزه از اين پندار است، و يا بايد آيات را با توجه به آيات ديگر و بهره گيري از احاديث معتبر معصومين عليهم السلام معنا كنيم.
با بررسي صدر و ذيل و سياق آيات دسته اول معلوم مي شود كه مورد اين آيات كفار هستند و خداوند، پيامبر گرامي اسلام (ص) را دلداري مي دهد كه خود خوري نكن و از اينكه عده اي جهنمي مي شند نگران مباش، وظيفه تو ابلاغ و بيان حق است و ايمان آوردن مردم تكليف تو نيست، در اين جهت ما به انسانها اختيار داده ايم و در آينده به اعمال آنها رسيدگي مي شود.
بنابراين نتيجه اين دو دسته از آيات چنين مي شود كه ابتدائاً وظيفه پيامبر ابلاغ دين است و خواه ناخواه جمعي مي پذيرند و جمعي انكار مي كنند. اما دسته اي كه پذيرفتند بايد بدون چون و چرا از دستورات الهي و ديني پيروي كنند.
در اينجا ممكن است كسي تصور كند همان گونه كه مردم در پذيرش اصل دين مختارند، مسلمانان نيز در عمل كردن به احكام دين يا عمل نكردن به آنها مختار خواهند بود. اما اين تصوري باطل است؛ زيرا وقتي كسي اسلام را پذيرفت معنايش اين خواهد بود كه معتقد به اين دين و احكام آن، و ملتزم به انجام دستورات آن است. و اگر خود را در عمل به اين احكام آزاد بداند، معنايش آن است كه خود را ملتزم به انجام آنها نمي دانند. و اين چيزي جز تناقض ميان اعتقاد و عمل نيست. مثل اينكه مردمي به حكومتي و قانوني رأي دهند و پس از انتخاب و پذيرش بگويند ما آزاديم كه عمل كنيم يا نكنيم. چنين سخني در هيچ نقطه اي از عالم پذيرفته نيست.
پس در اصل پذيرش اسلام، اجباري نيست (لا اكراه في الدين) و اعتقاد به خدا و پيامبر و قيامت قابل تحميل بر ديگران نيست، اما بعد از پذيرش اسلام بايد به احكام و فرامين آن عمل نمود و به عنوان مثال بايد نماز خواند، بايد روزه گرفت، و بايد از اموامر پيامبر اسلام (ص) و امام (ع) پيروي كرد و همينطور باقي مقررات ديني را بدون استثنا بايد رعايت نمود. زيرا پذيرش هر دين و قانوني، پذيرش لوازم و پيامدهاي آن هم مي باشد وگرنه هيچ نظام اجتماعي شكل نخواهد گرفت و هر كس به ميل شخصي خود عمل خواهد كرد.
در اين زمينه (لزوم پيروي از تمامي دستورهاي ديني) در سوره مباركه نساء آيه 150 و 151 با صراحت مي فرمايد: «ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون أن يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤمن ببعض ونكفر ببعض و يريدون أن يتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و أعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً»؛ يعني آن كساني كه مي خواهند دين را تجزيه كنند و بگويند كه يك بخش را قبول داريم و يك بخش را قبول نداريم، اينها حقيقتاً دين را قبول ندارند و كافر هستند زيرا همه احكام از طرف خداوند است و از اين جهت ميان آنها فرقي نيست. پس انكار بعضي از دين بمنزله انكار جميع دين و مستلزم كفر و عذاب الهي است.
البته حكومت اسلامي در مسائل فردي و پنهاني دخالت نمي كند ولي در مسائل فردي پنهاني دخالت نمي كند ولي در مسائل اجتماعي و رعايت حرمت دين و مقدسات دخالت كرده، و شهروندان را وادار به عمل مي كند و در اين حالت است كه ولايت پيامبر و امام و فقيه تحقق پيدا مي كند.
ناگفته نگذاريم كه در اين برهه برخي، همانند اسلاف خود در طول تاريخ، درصددند تا با استناد به آيات متشابه، يا مثله كردن آيات قرآني، و يا حتي دادن نسبت تناقض به اين آيات، اهداف شوم و ضد ديني خود را عملي نمايند و ديگران را نيز چون خود به وادي انحراف و سقوط بكشانند.
ب. شكل برون ديني
شبهه گاهي به اين صورت مطرح مي شود كه فصل مقوم و مميز انسان اختيار او است. يعني فرق انسان با ساير حيوانات در اين است كه آنها مجبورند طبق غريزه عمل كنند، اما انسان موجودي مختار است كه بر طبق انتخاب خود عمل مي كند. حال اگر دين با يك سلسله احكام و مقررات بخواهد مردم را ملزم كند كه كارهايي را انجام دهند يا از انجام اعمالي بپرهيزند يا از افراد بخواهد كه از پيامبر (ص) و امام (ع) و نايب امام اطاعت كنند، با اساس انسانيت انسان مخالفت كرده است. و بعبارت ديگر قوانين و احكام ديني مستلزم سلب انسانيت و آزادي انسان است.
قبل از پرداختن، به پاسخ، نخست يك اشكال فلسفي، كه مرتبط با شبهه فوق است، و پاسخ آن را يادآور مي شويم تا پيش درآمدي بر پاسخ اصلي باشد. ما با دو مقام روبرو هستيم يكي مقام تكوين و هست ها و واقعيت ها، و ديگري مقام تشريع و بايدها و ارزش ها. اشكال كننده مي گويد: درك كننده «هست ها» عقل نظري، و درك كننده «بايدها» عقل عملي است و اين دو كاملاً از يكديگر مستقلند. از راه هست ها و دانش ها به بايدها و ارزش ها نمي توان گذر كرد و اين راه منطقاً بسته است. و مثلاً نمي توان گفت چون انسان تكويناً مخلوق خداوند هست، پس بايد از احكام الهي تبعيت كند.
اين شبهه ابتدا توسط ديويد هيوم، فيلسوف معروف انگليسي، در قرن 18 مطرح شده است. و پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز كساني در كشور ما، در اين زمينه به سخنراني و قلمفرسايي پرداختند و به ترويج آن در جامعه همت گماردند.
پاسخ اين شبهه بطور مختصر اين است كه اولاً اين اشكال با مبناي خودتان در تناقض است. زيرا، شما، خود، درصدديد از هست به بايد برسيد. مي گوييد انسان موجود مختاري «است» پس «بايد» او را آزاد گذاشت و «نبايد» او را ملزم به اطاعت كرد.
ثانياً: طبق گفته شما به هيچ كس در هيچ جا و هيچ حكومتي نمي توان الزام كرد وبايد هر كس هر كاري كه خود خواست بتواند انجام دهد چون قانون و الزام، سلب آزادي انسان و سلب آزادي هم سلب انسانيت انسان است. و نتيجه اين سخن چيزي جز توحش، بربريت و قانون جنگل نيست كه هيچ انسان عاقلي آن را نمي پذيرد.
اگر هر كسي در جامعه هر طور دلش مي خواهد رفتار كند، هر كس را خواست كتك بزند، و هر سخني را، هرچند اهانت و ناسزا به ديگران باشد، بتواند بر زبان بياورد، و …، آيا ديگر از زندگي بر پايه خرد و هوشمندي خبري خواهد بود؟ فصل مقوم و مميز انسان عقل اوست و لازمه عقل داشتن مسئوليت داشتن و پذيرش قانون است. اگر قانون نباشد مدنيتي نيست و اگر مسئوليتي نباشد انسانيتي نخواهد بود.
اما حل اشكال اين است كه در اين مسأله بايد تفصيل داد و گفت اگر مجموعه هست ها به حد علت تامه رسيد در آن صورت نمي توان از وجود علت، ضرورت وجود معلول را استنتاج كرد و اين ضرورت بالقياس را با واژه بايد بيان كرد و بدين ترتيب از هست ها به بايدها گذر كرد ودر غير اين صورت اين گذر كردن نادرست خواهد بود. در مورد بحث ما نيز «اختيار تكويني» زمينه و جزء العلۀ براي تكليف و اطاعت است نه آن كه علت تامه باشد.
بنابراين پاسخ اصلي شبهه اين است كه: معناي آزادي و اختيار انسان، بعنوان فصل مميز، داشتن قدرت تكويني بر اختيار و انتخاب است، اما از بعد تشريعي بايد مسئوليت و قانون پذير باشد و حدودي براي اعمال و گفتار خويش قائل شود و الا از انسانيت خارج خواهد شد. البته بحث از محدوده قانون و چگونگي آن سخن ديگري است كه در جاي خود بايد بررسي شود.
صورت ديگر شبهه
صورت ديگر شبهه اين است كه عصر برده داري سپري شده، و تصوير رابطه عبوديت و مولويت بين انسان و خدا مربوط به زمان پيامبر (ص) است. در عصر مدرنيته ديگر سخن از عبد و اطاعت و تكليف نيست. بلكه بايد از «آقايي» يا به تعبير قرآني «خليفه اللهي» انسان سخن گفت. ما قائم مقام خداونديم و مانند او بر زمين حكومت كرده، و آن را اداره مي كنيم. دوره «مسئوليت»، و مسؤول بودن نيز به پايان آمده است، و آن دسته از آيات قرآن با بحث عبد و مولا را پيش مي كشد، يا سخن از اطاعت به ميان مي آورد نيز مربوط به زمان نزول قرآن است نه دوران انسان نوگراي امروز.
پاسخ كوتاه اين بيان نيز، كه مي خواهد به نحوي تنافي بين دين و آزادي را نشان دهد، اين است كه اولاً: عنوان «خليفه الله» كه در بعضي از آيات قرآن به آن اشاره شده، و در شأن حضرت آدم (ع) آمده است، شامل هر انساني نمي شود. هر كس كه در شكل و هيأت انسان بود از ديد اسلام خليفه الهي نيست. قرآن كريم بعضي از بني آدم را شيطان انسي مي داند و مي فرمايد: « كذلك جعلنا لكل نبي عدواً شياطين الانس و الجن» ؛ يعني ما براي هر يك از پيامبران دشمناني از جنس شياطين انساني و جني قرار داده ايم. بعضي انسان ها را قرآن پست تر و گمراه تر از چهارپايان ، و بعضي را بدترين جنبندگان روي زمين مي داند. قطعاً چنين افرادي را نمي توانند خليفه حق بر روي زمين باشند.
خليفه الهي كسي است كه علم به جميع أسماء حسناي الهي داشته، صلاحيت اجراي عدالت الهي را در زمين دارا باشد. خليفه او كسي است كه صفات الهي را در زندگي فردي و اجتماعي به ظهور برساند، نه هر كس كه روي دو پا راه مي رود.
ثانياً: گذشته از بحث قرآني كه مجالي واسع تر مي طلبد، بايد گفت: اين كه «كرامت انساني به آزادي است و امروزه زمان محدوديت و مسئوليت به سر آمده است» شعاري فريبنده بيش نيست كه ابتدا در دنياي غرب مطرح شده است و كساني هم در كشورهايي مانند ايران را پذيرفته اند و بدون توجه به لوازمش آن را تكرار مي كنند.
اين مسأله گرچه نياز به بحث مفصلي دارد اما آنچه در اينجا مختصراً مي توان گفت اين است كه مي پرسيم: منظور از اينكه «انسان بايد از هرگونه مسؤوليت و تكليفي آزاد باشد و هيچ محدوديتي نداشته باشد» اين است كه هيچ قانوني نبايد وجود داشته باشد؟ اگر اين گونه باشد كه هيچ عاقلي چنين سخني را بر زبان نمي راند و چنين جامعه اي اصلاً قابل زندگي نخواهد بود. زيرا لازمه اش آن است كه هر كس، بتواند ديگري را بكشد، فحش دهد، هتك ناموس كند، امنيت و مال و آبروي ديگري را از بين ببرد و …، و عوارض اين نظريه ابتدا دامن خود گويندگان آن را خواهد گرفت و آنها را نابود خواهد كرد.
پس بناچار بايد مراد، آزادي محدود و مشروط باشد. و در اين صورت سؤال اين است كه حدود آزادي را چه مرجعي بايد تعيين نمايد؟ اگر هر كس بخواهد به ميل خود تعيين حد كند، باز مشكل سابق برخواهد گشت. پس بايد يك مرجع قانوني و صلاحيت دار تعيين حدود را بعهده گيرد.
اما اين مرجع چه كسي مي تواند بود؟ در اينجاست كه شخص متدين و مسلمان پاسخي مي دهد و شخص ليبرال غربي و غير موحد پاسخي ديگر.
جواب مسلمان اين است كه خدايي در عالم وجود دارد كه خالق موجودات است و مصالح و مفاسد موجودات و انسان را بهتر از همه مي شناسد و جز خير و كمال بندگانش را نمي خواهد. هيچكس سزاوارتر از او براي تعيين حدود آزادي نيست. با اين بيان هيچ تناقض و اشكالي بر تئوري مسلمان ها وارد نمي شود.
اما يك ليبرال غيرموحد مي گويد حدود آزادي را مردم بايد تعيين كنند. اين نظريه و پاسخ اشكال هاي فراواني دارد؛ از جمله اينكه هيچگاه همه مردم بر يك نظر مشترك اتفاق نخواهند كرد و اگر رأي اكثريت را ملاك قرار دهيم، آن اقليت، كه چه بسا 49% مردم باشند، چگونه به حقوق انساني خود مي رسند؟ علاوه براينكه انسان ها در طول تاريخ نشان داده اند كه قدرت تشخيص مصالح و مفاسد مادي و معنوي خود را بطور كامل ندارند و به همين جهت همواره در آراء خود تجديدنظر مي كنند.