مدارک شهادت حضرت زهرا(س) در کتب اهل سنت مانند ابن قتيبه، ابن شهر آشوب، شهرستاني، ذهبي، عمر رضا کحاله، يعقوبي، بلاذري، ابن ابي الحديد و شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسي آمده است که در این مجال مروری بر آنها خواهیم داشت.
ظلم و ستم در حق تنها بازمانده رسول خدا(ص)، حضرت زهرا(س) و شهادت آن بانوي يگانه، حقيقتي غير قابل انکار و از مسلمات تاريخ اسلام است. به گونه اي که هيچ فردي را ياراي انکار و رد آن نيست، چرا که مورخان و محدثان عامه و خاصه علی رغم فشارها و محدوديتهايي که در طول تاريخ همواره متوجه ايشان بوده است، باز هم به گونه هاي مختلف و بيان هاي گوناگون به آن پرداخته اند به طوري که هر انسان محقق و بدون تعصب با مراجعه به مصادرِ متقن و منابعِ دست اول مسلمانان، اعم از شيعه و سني آن را خواهد يافت.
در اين مختصر برآنيم تا با آوردن چند نمونه از تصريحات علما و بزرگان اهل سنت، از هر گونه استبعاد و رد کردن اين وقايع تلخ تاريخي، و هرگونه شبه افکني در ميان جوانان جلوگيري کنيم.
ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيب دينوري (معروف به ابن قُتَيبَة) در گذشته سال 276 هجري، در کتاب خود بنام الامامة والسياسة جلد اول صفحه 12، چاپ سوم، 2 جلد در يک مجلد، تحت عنوان کيفَ کانَت بيعة علي أبي طالب کرَّمَ الله وجهه (علي کرم الله وجهه چگونه بيعت کرد) با ذکر سند از عبدالله بن عبدالرحمن انصاري روايت کرده که گفت: همانا روزي ابوبکر از عده اي که از بيعت با او سرپيچي کرده و نزد علي جمع شده بودند، سراغ گرفت. پس عمر را به دنبال آنها ـ که در خانه علي جمع شده بودند ـ فرستاد، پس آنها از خارج شدنِ از خانه خودداري نمودند، در اين هنگام عمر دستور داد که هيزم حاضر کنيد و خطاب به اهل خانه گفت: «قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست بايد خارج شويد و الا خانه را با اهلش به آتش مي کشم.» شخصي به عمر گفت: اي ابا حفض، آيا مي داني در اين خانه فاطمه است؟! عمر گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد!
در همان کتاب جلد 1 صفحه 13 با ذکر سند مي گويد: … پس از چندي که گذشت عمر به ابوبکر گفت بيا تا نزد فاطمه برويم، چرا که ما او را به غضب درآورده ايم. پس به اتفاق يکديگر نزد فاطمه رفته واز او اجازه ورود گرفتند، لکن فاطمه به آنها اجازه ورود نداد، ناچار نزد علي آمده و با او سخن گفتند، تا آنکه آنها را بر فاطمه وارد کرد. پس همين که آن دو نزد فاطمه نشستند، فاطمه صورت خود را به ديوار برگرداند. در اين هنگام آن دو به فاطمه سلام کردند، لکن او جواب سلام آنها را نداد، لذا ابوبکر شروع به سخن کرده و گفت: اي حبيبه رسول خدا آيا ما در مورد ارث پيامبر و همچنين در مورد شوهرت تو را به غضب درآورديم؟ فاطمه گفت: چه مي شود تو را، که اهل و خانواده ات از تو ارث ببرند، لکن ما از محمد ارث نبريم! سپس فاطمه گفت: آيا اگر حديثي از پيامبر را به ياد شما بياورم قبول مي کنيد، و به آن اعتقاد پيدا مي کنيد؟ عمر و ابوبکر گفتند: آري. پس فاطمه گفت: شما را به خدا قسم آيا از پيامبر نشنيديد که مي گفت: «رضايت فاطمه، رضايت من و غضب فاطمه، غضب من است. پس هر کس فاطمه دختر مرا دوست داشته باشد، همانا مرا دوست داشته و هر کس فاطمه را راضي کند مرا راضي کرده است و هر کس فاطمه را به غضب آورد، همانا مرا به غضب آورده است».
عمر و ابوبکر گفتند: آري از پيامبر شنيديم. فاطمه گفت: پس همانا من، خداوند و ملائکه را شاهد مي گيرم که شما دو نفر مرا به سخط و غضب درآورديد و مرا راضي نکرديد، و هرگاه پيامبر را ملاقات کنم از شما دو نفر به او شکايت خواهم کرد. در اين هنگام، ابوبکر شروع به گريه کرد در حالي که فاطمه گفت: به خدا قسم تو را (ابوبکر) در هر نمازي که بخوانم نفرين خواهم کرد.
ابن شهر آشوب سروي (درگذشته سال 588هجري) در کتاب المناقب خود جلد سوم صفحه 132 از کتاب المعارف ابن قتيبه دينوري در بيان ذکر اولاد فاطمه(س) چنين نقل مي کند؛ فرزندان فاطمه عبارتند از: حسن ،حسين، زينب، ام کلثوم و محسن که همانا از ضربه قنفذ کشته شد. لازم به تذکر است که در چاپهاي امروزي کتاب المعارف ابن قتيبه چنين آمده است: پس علي داراي چند فرزند شد به نامهاي حسن، حسين، ام کلثوم و زينب کبري که مادرشان فاطمه دختر رسول خدا(ص) بود، لکن محسن ابن علي در سن کودکي به هلاکت رسيد!
ذهبي مورخ مشهور (در گذشته سال 748هجري) در کتاب خود بنام «لسان الميزان» جلد اول صفحه 268، شماره 824 تحت عنوان «احمد» با ذکر سند مي گويد: «محمدبن احمد حماد کوفي» (از حافظين حديث اهل سنت) گفته است: «بدون شک عمر چنان لگدي به فاطمه(س) زد که محسن از او سقط شد».
عمر رضا کحاله از علماي معاصر اهل سنت، در کتاب خود بنام «اعلام النساء» چاپ پنجم بيروت سال 1404- قسمت حرف«فاء» فاطمة بنت محمد صلي الله عليه وآله با ذکر سند مي گويد: تا آنکه ابوبکر از عده اي که از بيعت با او سر باز زده و تخلف کرده بودند و نزد علي بن ابيطالب(ع) جمع شده بودندٰ مانند عباس و زبير و سعد بن عباده سراغ گرفت، و آنها در خانه فاطمه(س) از بيعت با ابوبکر باز نشسته بودند. پس ابوبکر، عمر بن الخطاب را به سوي آنان فرستاد. عمر روانه منزل فاطمه شده و فرياد کشيد و آنان را به خارج از خانه جهت بيعت فراخواند. آنان از بيرون آمدن خودداري کردند، در اين هنگام عمر هيزم طلبيده و گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست يا از خانه خارج مي شويد و يا آنکه خانه را با اهلش به آتش مي کشم. شخصي به عمر گفت: اي ابا حفض (کنيه عمر)، در اين خانه فاطمه است! عمر گفت: اگر چه فاطمه در اين خانه باشد، آن را به آتش مي کشم!
يعقوبي در تاريخ خود جلد دوم صفحه 137 چاپ بيروت تحت عنوان «ايام ابي بکر» (دوران حکومتي ابوبکر) نقل مي کند: زماني که ابوبکر مريض شد، يعني در همان مرضي که مرد، عبدالرحمن بن عوف به عيادت او رفته و از او پرسيد: اي خليفه پيامبر حالت چگونه است؟ ابوبکر گفت: همانا من بر هيچ چيز تأسف نمي خورم مگر بر سه چيز که انجام دادم و اي کاش انجام نداده بودم…اما آن سه چيز که انجام دادم و اي کاش انجام نداده بودم: اي کاش قلاده خلافت را به گردن نينداخته بودم…. اي کاش خانه فاطمه را تفتيش نکرده و مورد هجوم آن عده قرار نداده بودم، اگر چه با من اعلان جنگ مي کردند.
احمدبن يحيي معروف به «بلاذري» در گذشته سال 279 هجري در کتاب خود بنام «انساب الاشراف» چاپ مصر جلد اول صفحه 586 تحت عنوان «امر السقيفة» (گزارشي از سقيفه) حديث شماره 1184 مي گويد: ابوبکر براي بيعت گرفتن از علي(ع) به دنبال وي فرستاد، پس علي(ع) بيعت نکرد. در اين هنگام عمر با شعله اي آتش روانه ي خانه ي علي عليه السلام شد. فاطمه(ع) در پشت درب با او مواجه شده و گفت: اي پسر خطاب آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مي بينم؟ عمر گفت: آري! و آن چنان به اين عمل مُصر و محکم هستم، چنانکه پدرت بر ديني که آورده بود محکم بود.
بلاذري در همان کتاب، صفحه 587، حديث شماره 1188 از ابن عباس روايت مي کند: زماني که علي از بيعت خودداري نمود و در خانه کناره گيري کرده بود، ابوبکر عمر را به سوي علي فرستاد و به وي دستور داد علي را با بدترين صورت نزد من حاضر کن! پس چون عمر نزد علي آمد، بين آن دو سخناني رد و بدل شد. علي گفت: اي عمر بدوش که نيمي از آن مال توست، به خدا قسم آنچه امروز تو را چنين بر امارت و حکومت ابوبکر حريص کرده چيزي نيست جز آنکه فردا حکومت را به تو بسپارد!
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح خود جلد بيستم صفحه 16 و 17 تحت عنوان ايراد کلام أبي المعالي الجويني في أمر الصحابه و الرد عليه(نقل اعتراضات أبي المعالي جويني در امور صحابه و رد برآن) مي گويد: اگر گفته شود که خانه فاطمه مورد هجوم واقع شد، و صيانتش شکسته شد به خاطر حفظ نظام اسلام و به خاطر جلوگيري از تفرقه مسلمانان، چرا که مسلمانان آن زمان از دين بر مي گشتند و دست از اطاعت بر مي داشتند، در جواب گفته مي شود که: همين کلام و جواب را بدهيد آنجا که در جنگ جمل هودج عايشه مورد هتک واقع شد (چرا که عايشه بر عليه خليفه رسمي مسلملنان قيام کرده) و هودج او مورد حمله قرار گرفت تا آنکه ريسمان اطاعت پاره نشود و اجتماع مسلمين از هم نپاشد و خون مسلمانان به هدر نرود. پس وقتي که جائز باشد حمله به خانه فاطمه به خاطر امري که هنوز واقع نشده بود، بدون شک جائز است حمله به هودج عايشه به خاطر امري که واقع شده بود.
شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسي در کتاب العقد الفريد، جلد 4 صفحه 260 چنين مي نويسد: علي و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند تا اينکه ابوبکر، عمر را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند، و به او گفت اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد کن. عمر ابن خطاب با مقداري آتش به سوي خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در اين هنگام فاطمه با او روبرو شد و گفت: اي فرزند خطاب آمده اي خانه ما را بسوزاني! عمر گفت: بلي، مگر اينکه شما نيز آن کنيد که امت کردند(بيعت با ابوبکر)