مفردات نور در ترجمه وشرح لغات قران كريم22

 

جلد ‌22 صفحه ‌7 سطر ‌8

آيات ‌2 تا ‌5 سوره فصلت اعراب آيات :

زجاج گويد : ” تنزيل ” مرفوع است بنا بر ابتدا‏يت ، و ” كتاب فصلت “خبر آن ميباشد اين كه گفتيم مذهب بصريين است ، اما فراء كوفي گويد : جايز است ” تنزيل ” مرفوع است بوسيله ” حم ” (‌2) و نيز جايز است كه ” تنزيل “ مرفوع باشد بنا بر تقدير گرفتن ” هذا ” (‌3) و معني اينست ” هذا تنزيل ” يا ” هو تنزيل ” (‌4) .

 

قرآنا عربيا : قرآنا نصب داده شده است بنا بر اينكه حال باشد ، به اين معني كه آيات قرآن در حال جمع آوريش بيان شده است .

 

بشير او نذيرا : هم صفت ” قرآنا عربيا ” است (‌5) .

جلد ‌22 صفحه ‌21 سطر ‌12

آيات ‌11 تا ‌12 سوره فصلت اعراب آيات :

طوعا و كرها هر دو مصدر هستند كه بجاي حال قرار گرفته اند كه تقدير آن چنين است ” ا‏تيا تطيعان اطاعة اوتكرهان كرها ” (‌1) و طا‏عئين ، كه منصوب است بنابر حاليت دليل بر اين مدعاست .

سبع سماوات نيز منصوب است بنابر حاليت بعد از فراغت از فعل .

جلد ‌22 صفحه ‌31

شرح لغات 16 – 20 فصلت :

صرصر : از صرير گرفته شده است و به منظور اعلان شديد معني لفظ آنرا مشدد ساخته اند ، گفته مي شود صريصر صريرا يا آنکه صرصر يصرصر صرصره و ريح صرصر يعني : بادي که داراي صدايي شديد است و اصل ” صرصر ” صرر بوده است سپس راء قلب به صاد شده است ، همانگونه که در نههه نهنهه (3) گويند ، و در کففه کفکفه (4) گويند .

نابغه شاعر عرب گفته است :

اکفکف عبرة غلبت عزائي اذا نهنهتها عادت ذباحا (1) خزي : خاري و پستي که انسان از رس رسوا شدن از مثل آن شرم داشته باشد .

هون : خاري .

يوزعون : وزع به معني منع و باز داري است ، يوزعون يعني باز داشت مي شوند ، واز همين باب است قول حسن که مي گويد : ( لابد للناس من وزعة ) يعني : ( براي مردم باز دارنده اي لازم است ) . اعراب آيات : قوله ” ويوم يحشر ” ظرف است و نصب آن بوسيله ” مدلول قوله ” فهم يوزعون ” است ، زيرا يوما بمنزله اذا است و نمي توان آنرا منصوب به ” ونجينا الذين آمنوا ” گرفت ، زيرا نجينا ماضي است ، و ظرف ( يوم يحشر ) مستقبل است و ماضي نمي تواند در آن عمل کند .

جلد ‌22 صفحه ‌40 سطر ‌13

آيات ‌21 تا ‌25 سوره فصلت لغات آيات :

الانطاق : يعني بنطق آوردن ، يابد ينطريق كه انساني را وادار كند بنطق ، يا او را بسخن گفتن دعوت كند .

نطق : عبارتست از گرداندن زبان در دهان بمنظور تشكيل كلمات ، و لذا است كه خداوند بزرگ متصف بصفت نطق نشده گفته نميشود خدا ناطق است ، بله خدا به متكلم وصف شده است .

الارداء : بمعني اهلاك است يعني هلاك ساختن ، گفته ميشود ارداه فردي يعني او را بهلاكت رسانيد و هلاك شد ، مضارعش يردي اسم مفعولش رد ميشود همانگونه كه اعشي در شعر خود گفته است :

افي الطوف حفت علي الردي | و كم من رد اهله لم يرم يعني : آيا در طوف نرسيدي كه هلاك شوم ، و چه بسيار هلاك شده‌اي كه بستگانش در يكجا آرام نداشتند ) .

استعتاب : بمعني طلب رضايت نمودن است كه عبارت اخري استرضاء است .

اعتاب : بمعني ارضاء است ، و اصل اعتاب بزبان عرب بصلاح در آوردن جلد است با اعاده دباغي آن ، سپس در اين مورد استعاره شده است ، كه بعضي از افراد بخواهند الفت از بين رفته را ميان همديگر باز گردانند .

تقييض : در اصل بمعني تبديل است ، و مقايضه هم كه بمعني مبادله نمودن مالي بمالي است از همين باب ميباشد . شاعر عرب شماخ گفته است :

تذكرت لما اثقل الدين كاهلي | و عاب بزيد ما اردت تعذرا رجالا مضوا مني فلست مقايضا | بهم ابدا من ساير الناس معشرا يعني : ( هنگاميكه بار بدهكاري بر پشتم سنگيني كرد ، و عذر خواهي هم موجب عار و ننگ زيد شد ، بياد آورم جوانمرداني را كه از دستشان داده ام كه هيچگاه از ساير مردم يك فوج را نيز حاضر نيستم با آنان مبادله كنم ) .

جلد ‌22 صفحه ‌41 سطر ‌18

اعراب آيات :

ذلكم مبتداء ظنكم خبر ، ارداكم خبر بعد از خبر ، و اگر هم بخواهي ارداكم را ميتواني حال بگيري ( اي ذلكم ظنكم مرد يا اياكم ) و نيز جايز است كه ذلكم مبتداء و ظنكم بدل از آن وارداكم خبر مبتداء باشد .

جلد ‌22 صفحه ‌48 سطر ‌6

لغات آيات 26 – 30 :

در آيه ‌26 كلمه ” اللغو ” بكلامي گفته ميشود كه هيچ معنا‏ي از آن استفاده نميشود ، و الغاء كلمه از نظر نحوي بمعني اسقاط عمل آن كلمه است گفته ميشود لغي يلغي و يلغو لغوا و لغي يلغي لغا ، يعني : از بيهوده سخن گفتن و وطي كلام نموده حرف توي حرف آورد .

جلد ‌22 صفحه ‌48 سطر ‌11

اعراب آيات :

در آيه ‌28 ” ذالك ” مبتداء و ” جزاء اعداء الله ” خبر آنست و كلمه ” النار “ بدل است از جزاء اعداء الله ، و جايز است كه النار تفسير باشد ، مثل آنكه گفته شده است جزاي دشمنان خدا چيست ؟ كه در پاسخ گفته ميشود ، آتش است ، زجاج گفته است ” لهم فيها دار الخلد ” يعني : لهم في النار دار الخلد ، و آتش همان خانه ابدي است همانگونه كه ميگو‏ي : ” و لك في هذه الدار دار سرور ” و منظور تو از دار دومي همان دار اولي است همان گونه كه شاعر گفته است :

اخور غا‏ب يعطيها و يس‌کلها | يأبي الظلامة منه النوفل الزفر (‌1) بنابر اين ( لهم فيها دار الخلد ) از باب تجريد است و محل ان لا تخافوا منصوب است و تقدير چنين است ( تتنزل عليهم الملا‏كه بان لا تخافوا ) پس از آنكه باء حذف شد ان لا تخافوا بفعل وصل شد و فعل او را نصب داد .

جلد ‌22 صفحه ‌56 سطر ‌1

آيات ‌31 تا ‌34 سوره فصلت اعراب آيات :

نزلا منصوب است بنابر مصدريت و تقديرش چنين است : ( انزلكم ربكم فيما تشتهون نزلا ) و نيز جايز است كه منصوب باشد بنابر حاليت كه تقديرش چنين باشد : ( و لكم فيها ما تشتهي بانفسكم منزلا نزلا ) همانگونه كه ميگويند : ( جاء زيد مشيا اي ما شيا ) و بهر حال در هر دو وجه بايد نزلا را مصدر گرفت . ابو علي گفته است نزلا دو احتمال دارد : ‌1 . آنكه نزلا جمع نازل باشد مثل قول شاعر :

ان تركبوا فركوب الخيل عادتنا | او تنزلون فانا معشر نزل و بنابراين حال است از ضمير ” تدعون ” يعني : ( ما تدعون من غفور رحيم نازلين ) . ‌2 . آنكه منظور از نزلا غذا‏ي باشد كه براي واردين و مهمانان تهيه ميگردد ، و حال است از ما تدعون اي لكم ما تدعون نزلا من غفور رحيم كه من غفور رحيم هم صفت نزل باشد و در نزل ضميري است كه به نزلا برمي‌گردد .

و قولا در آيه بعدي منصوب است بنابراينكه تفسير باشد ، در جمله و لا السيئه لا زا‏ده مؤكده است كه براي تبعيد مساوات آمده است يعني : هيچگاه حسنه با سيئه برابر نيست .

جلد ‌22 صفحه ‌56 سطر ‌1

آيات ‌31 تا ‌34 سوره فصلت اعراب آيات :

نزلا منصوب است بنابر مصدريت و تقديرش چنين است : ( انزلكم ربكم فيما تشتهون نزلا ) و نيز جايز است كه منصوب باشد بنابر حاليت كه تقديرش چنين باشد : ( و لكم فيها ما تشتهي بانفسكم منزلا نزلا ) همانگونه كه ميگويند : ( جاء زيد مشيا اي ما شيا ) و بهر حال در هر دو وجه بايد نزلا را مصدر گرفت . ابو علي گفته است نزلا دو احتمال دارد : ‌1 . آنكه نزلا جمع نازل باشد مثل قول شاعر :

ان تركبوا فركوب الخيل عادتنا | او تنزلون فانا معشر نزل و بنابراين حال است از ضمير ” تدعون ” يعني : ( ما تدعون من غفور رحيم نازلين ) . ‌2 . آنكه منظور از نزلا غذا‏ي باشد كه براي واردين و مهمانان تهيه ميگردد ، و حال است از ما تدعون اي لكم ما تدعون نزلا من غفور رحيم كه من غفور رحيم هم صفت نزل باشد و در نزل ضميري است كه به نزلا برمي‌گردد .

و قولا در آيه بعدي منصوب است بنابراينكه تفسير باشد ، در جمله و لا السيئه لا زا‏ده مؤكده است كه براي تبعيد مساوات آمده است يعني : هيچگاه حسنه با سيئه برابر نيست .

جلد ‌22 صفحه ‌63 سطر ‌13

لغات آيات 36 – 42 :

نزغ : بمعني تحريك بسوي فساد است ، گفته مي‌شود نزغ ينزغ و فلان ينزغ فلانا يعني او را تحريك نموده بسوي فساد مي‌كشاند ،

و در آيه ‌40 : يلحدون ، بمعني آنستكه از حق بسوي باطل توجه پيدا كرده است ولحد يلحد نيز بهمين معني است ،

و در آيه ‌41 ” كفروا باالذكر ” منظور از ذكر قرآن دلا‏ل و احكام شرعيه ياد آوري مي‌شود .

جلد ‌22 صفحه ‌63 سطر ‌19

اعراب آيات :

اما ينزغنك : اما مركب است از ان شرطيه و ماء زا‏ده كه بمنظور ت‌کكيد آمده است ، و بخاطر همين تأكيد شباهت به قسم پيدا كرده است ، و لذا نون تأكيد داخل فعلش شده است .

ان الذين كفروا باالذكر : ان از حروف مشبهة للفعل است كه خبري براي دو آيه نيامده است ، و تقدير آن چنين است ” ان الذين كفروا مبتدا و خبرش معذبون است ، كه خبرش حذف شده است ، و نيز جايز است ، اولئك ينادون من مكان بعيد ، را خبرش بگيريم .

جلد ‌22 صفحه ‌103 سطر ‌3

لغات آيات 11 – 15 :

ذرا : عبارتست از اظهار مخلوقات و ايجاد آنان ، گفته ميشود : ” ملح ذرآ‏ي ” يعني نمكي بسيار سفيد كه سفيديش آشكار است ، و گفته ميشود ” انمي الله ذراك و ذروك ” يعني : خداوند نسلت را رشد دهد ، و اين معني را ازهري نقل كرده است .

شرع : بمعني بين و اظهر است ” شرع الله الدين ” يعني خداوند دين را بيان كرد و ظاهر ساخت ، و مشرعه و شريعه از همين ماده است ، زيرا شريعه و مشرعه بقسمتي از نهرهاي آب گويند كه در آنجا آب معلوم و ظاهر است ، بنابر اين شرعه و شريعت نيز براه و روشي گويند كه ظاهر و مستقيم بوده و خداوند آنرا بيان فرموده است .

جلد ‌22 صفحه ‌103 سطر ‌13

اعراب آيات :

ان اقيموا الدين : در آيه ‌13 از نظر اعراب جايز است در محل رفع يا نصب يا جر باشد : ‌1 . اما رفع بتقدير مبتدا‏ي كه هو باشد يعني : ” هو ان اقيموا الدين “ ‌2 . اما نصب به اين تقدير ” شرع لكم ان اقيموا الدين “ كه تحويل مصدر و مفعول شرع باشد . ‌3 . اما جر بنا بر آنكه بدل از هاء به در ” وصينا به ” باشد . و نيز جايز است كه ” ان اقيموا الدين ” تفسير از ” ما وصي به نوحا ” و ” الذي اوحينا اليك ” و ” ما وصينا به ابراهيم ” باشد ، و بنابراين معني چنين باشد كه خداوند براي شما و پيشينيانتان تشريع فرموده است كه دين را بپا داشته و از تفرقه در دين بپرهيزيد .

جلد22 صفحه126

سوره شوري آيات 21- 25 اعراب آيات :

جمله ” ذالک الذي ” يبشر الله عباده ” تقديرش يبشر الله به عباده بوده اول باء و سپس هاء از آن حذف شده است . و نيز جايزاست الذي در اين جمله حکم ماء مصدريه داشته باشد که معني چنين خواهد شد : اينست بشير خداوند نسبت به بندگانش . و جمله و يمح الله الباطل معطوف بريختم نيست ، زيرا محو باطل واجب است و مشروط به شرطي نيست .

جلد ‌22 صفحه ‌148 سطر ‌4

آيات ‌32 تا ‌35 سوره شوري لغات آيات :

الاعلام : بمعني كوهها و جمع علم است خنساء شاعر گفته است :

” و ان صخرا لت‌کتم الهداة به | كانه علم في راسه نار “ فيظللن : يعني ادامه مي‌دهند و ثابت مي‌مانند ، گفته مي‌شود : ” ظل يفعل كذا ” در صورتي كه آن كار را شبانه روز انجام دهد .

رواكد : ” جمع راكد ” بمعني چيزهاي ثابت است .

يوبقهن : ايباق بمعني بهلاكت رساندن و تلف كردن است ، و بق الرجل يبق و وبق يوبق يعني : هلاك شد .

محيص : بازگشت گاه و پياهگاه .

جلد ‌22 صفحه ‌152 سطر ‌14

اعراب آيات 36 – 40 :

و اذا ما غضبوا هم يغفرون : جايز است ضمير هم در اين آيه ت‌کكيد باشد از ضمير در غضبوا ، و يغفرون جواب اذا است ، و نيز جايز است هم مبتداء باشد و يغفرون خبر آن . و هم چنين هم در ” هم ينتصرون ” ت‌کكيد است براي ضمير اصابهم ، و اگر هم خواستي ” هم ” را وصف ضمير مزبور بگير ، و نيز ممكن است هم را مبتدا فرض كني . و بر طبق قول سيبويه بايد هم فاعل فعل مقدري باشد كه ” هم ينتصرون ” بر آن دلالت دارد .

جلد ‌22 صفحه ‌159 سطر ‌8

اعراب آيات 41 – 45 :

جمله ” ان ذلك لمن عزم الامور ” جواب قسمي است كه قوله : ” و لمن صبر و غفر ” بر آن دلالت دارد ، همانگونه خداوند سبحان فرموده است “ لئن اخرجوا لا يخرجون معهم ” . و نيز گفته شده است كه جمله : ” ان من ذالك لمن عزم الامور ” جمله اي است در موضع خبر مبتدا‏ي است كه عبارتست از : ” من صبر و غفر ” ، و تقديرش چنين است : ” ان ذالك منه لمن عزم الامور ” و براي اجتناب از طول سخن حذف اين مقدرات نيكو است . و جمله ” خاشعين ” بنابر حاليت از ضمير در ” يعرضون ” منصوب است . و جمله ” يعرضون ” در موضع نصب است بنابر اينكه حال باشد از ضمير در ” تراهم ” .

جلد ‌22 صفحه ‌103 سطر ‌3

لغات آيات 11 – 15 :

ذرا : عبارتست از اظهار مخلوقات و ايجاد آنان ، گفته ميشود : ” ملح ذرآ‏ي ” يعني نمكي بسيار سفيد كه سفيديش آشكار است ، و گفته ميشود ” انمي الله ذراك و ذروك ” يعني : خداوند نسلت را رشد دهد ، و اين معني را ازهري نقل كرده است .

شرع : بمعني بين و اظهر است ” شرع الله الدين ” يعني خداوند دين را بيان كرد و ظاهر ساخت ، و مشرعه و شريعه از همين ماده است ، زيرا شريعه و مشرعه بقسمتي از نهرهاي آب گويند كه در آنجا آب معلوم و ظاهر است ، بنابر اين شرعه و شريعت نيز براه و روشي گويند كه ظاهر و مستقيم بوده و خداوند آنرا بيان فرموده است .

جلد ‌22 صفحه ‌103 سطر ‌13

اعراب آيات :

ان اقيموا الدين : در آيه ‌13 از نظر اعراب جايز است در محل رفع يا نصب يا جر باشد : ‌1 . اما رفع بتقدير مبتدا‏ي كه هو باشد يعني : ” هو ان اقيموا الدين “ ‌2 . اما نصب به اين تقدير ” شرع لكم ان اقيموا الدين “ كه تحويل مصدر و مفعول شرع باشد . ‌3 . اما جر بنا بر آنكه بدل از هاء به در ” وصينا به ” باشد . و نيز جايز است كه ” ان اقيموا الدين ” تفسير از ” ما وصي به نوحا ” و ” الذي اوحينا اليك ” و ” ما وصينا به ابراهيم ” باشد ، و بنابراين معني چنين باشد كه خداوند براي شما و پيشينيانتان تشريع فرموده است كه دين را بپا داشته و از تفرقه در دين بپرهيزيد .

جلد ‌22 صفحه ‌148 سطر ‌4

آيات ‌32 تا ‌35 سوره شوري لغات آيات :

الاعلام : بمعني كوهها و جمع علم است خنساء شاعر گفته است :

” و ان صخرا لت‌کتم الهداة به | كانه علم في راسه نار “ فيظللن : يعني ادامه مي‌دهند و ثابت مي‌مانند ، گفته مي‌شود : ” ظل يفعل كذا ” در صورتي كه آن كار را شبانه روز انجام دهد .

رواكد : ” جمع راكد ” بمعني چيزهاي ثابت است .

يوبقهن : ايباق بمعني بهلاكت رساندن و تلف كردن است ، و بق الرجل يبق و وبق يوبق يعني : هلاك شد .

محيص : بازگشت گاه و پياهگاه .

جلد ‌22 صفحه ‌152 سطر ‌14

اعراب آيات 36 – 40 :

و اذا ما غضبوا هم يغفرون : جايز است ضمير هم در اين آيه ت‌کكيد باشد از ضمير در غضبوا ، و يغفرون جواب اذا است ، و نيز جايز است هم مبتداء باشد و يغفرون خبر آن . و هم چنين هم در ” هم ينتصرون ” ت‌کكيد است براي ضمير اصابهم ، و اگر هم خواستي ” هم ” را وصف ضمير مزبور بگير ، و نيز ممكن است هم را مبتدا فرض كني . و بر طبق قول سيبويه بايد هم فاعل فعل مقدري باشد كه ” هم ينتصرون ” بر آن دلالت دارد .

جلد ‌22 صفحه ‌159 سطر ‌8

اعراب آيات 41 – 45 :

جمله ” ان ذلك لمن عزم الامور ” جواب قسمي است كه قوله : ” و لمن صبر و غفر ” بر آن دلالت دارد ، همانگونه خداوند سبحان فرموده است “ لئن اخرجوا لا يخرجون معهم ” . و نيز گفته شده است كه جمله : ” ان من ذالك لمن عزم الامور ” جمله اي است در موضع خبر مبتدا‏ي است كه عبارتست از : ” من صبر و غفر ” ، و تقديرش چنين است : ” ان ذالك منه لمن عزم الامور ” و براي اجتناب از طول سخن حذف اين مقدرات نيكو است . و جمله ” خاشعين ” بنابر حاليت از ضمير در ” يعرضون ” منصوب است . و جمله ” يعرضون ” در موضع نصب است بنابر اينكه حال باشد از ضمير در ” تراهم ” .

جلد ‌22 صفحه ‌179 سطر ‌9

لغات آيات 1 – 4 زخرف :

ا فنضرب : گفته مي‌شود : ” ضربت عنه و اضربت عنه ” يعني او را ترك كردم ، و نسبت به او خود داري كردم .

صفحا : گفته مي‌شود ” صفح عني بوجهه ” يعني از من رو گرداند ، كثير شاعر گفته و در شعر خود از زني ياد نموده است :

صفو حافما تلقاك الا بخيلة | فمن مل منها ذالك الوصل ملت يعني : ” اين زن از عاشقان خود بسيار رو گردان است ، و بسيار در وصل بخل مي‌وزرد ، و هر كس از وصل او اظهار ملال و خستگي كند او نيز فورا اظهار خستگي مي‌كند ” . يعني : اين زن بسيار صورت بر ميگرداند ، و صفوح در ميان صفات خداوند بمعني بسيار عفو كننده نسبت به گناهان است ، گويا از مجازات گناهكار با بزرگواري خويش رو گردان شده است ، گفته ميشود : ” صفح عن ذنبه ” هنگاميكه گناه او را عفو كند .

مسرفين : اسراف بمعني تجاوز نمودن از حد است در معصيت .

جلد ‌22 صفحه ‌188 سطر ‌5

لغات آيات 11 – 15 :

انشرنا : گفته ميشود ” انشر الله الخلق فانشروا ” يعني : خداوند بندگانش را زنده ساخت و زنده شدند ، اعشي شاعر گويد :

لو اسندت ميتا الي نحرها | عاش و لم ينقل الي قابر حتي يقول الناس مما راوا | يا عجبا للميت الناشر يعني : ” اگر مرده‌اي را بگلوي او تكيه دهند ، زنده ميشود و ديگر او را بطرف قبر كن نمي‌برند كه دفنش كنند ، و مردم كه اين را ديده‌اند مي‌گويند : چه شگفتي است مرده‌اي كه زنده شده است ” (‌1) . مقرنين : اقران بمعني اطاقه يعني طاقت آوردن است ، گفته ميشود اقرنت لهذا لبعير يعني : طاقت اين شتر را داشتم ، يعني حريفش شدم .

جلد ‌22 صفحه ‌208 سطر ‌1

لغات آيات 26 – 30 :

عرب ميگويند ” انا براء منك ، و نحن براء منك ” و مذكر و مؤنث و تثنيه و جمع در آن يكسان است ، و معني آنستكه ” من از تو بيزاري دارم ” همان گونه كه گفته اند : ” رجل عدل ” و ” قوم عدل ” يعني فردي يا كسانيكه عدالت دارند .

جلد 22 صفحه 215

سوره زخرف آيات 31 تا 35 لغت :

معارج : بمعني پله است که واحد آن معرج است ، و عروج به معني صعود و بالا رفتن است .

وظهر عليه : هنگامي گويند که از چيزي بالا روند نابغه جعدي گويد :

بلغنا السماء مجدنا و جدودنا وانا لزجو فوق ذلک مظهرا سرر : جمع سرير است که گاهي هم اسره جمع بسته مي شود .

زخرف : عبارتست از کمال حسن چيزي ، وروي همين حساب است که طلا را زخرف گفته اند ، و گفته ميشود : زخرفه در صورتي که چيزي را نيکو سازند و زينت بخشند ، و به همين مناسبت است که به نقاشيها و نصويرها نيز زخرف گفته اند . و درحديث است که پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله ) وارد خانه کعبه نشد تا آنکه دستور داد و نقش ها و تصويرهاي آن را برچيدند .

جلد ‌22 صفحه ‌223 سطر ‌1

لغات آيات 36 – 40 :

يعش : عشو در اصل بمعني نگاه كردن با چشم ضعيف است ، گفته مي شود عشي يعشو عشوا و عشوا هنگامي كه چشمش ضعيف گردد ، و نور خود را از دست دهد ، گويا كه روي چشمش پرده‌اي افتاده است ، اعشي گويد :

متي تأته تعشو الي ضوء ناره | تجد خير نار عندها خير موقد و هنگاميكه چشم كسي از بين رود گفته ميشود عشي يعشي عشاْ الرجل اعشي . و در قرا‏ت نادري خوانده شده است ” و من يعش ” بفتح شين كه معنايش ” يعم ” است يعني : ” هر كس كور شود ” . و گفته ميشود ” عشي الي النار ” هنگامي كه كسي بسوي آتش رود ، و آهنگ آن نمايد ، و ” عشي عنها ” گفته مي‌شود كه در موردي كه انسان از چيزي رو گردان شده آهنگ چيز ديگري كند ، مثل اينكه گويند : ” مال اليه ” و ” مال عنه ” .

نقيض : تقييض عبارتست از آمادگي و گسيل يافتن ، ازهري گويد : ” قيض الله فلانا : جاء به ” يعني آورد او را .

جلد ‌22 صفحه ‌229 سطر ‌1

اعراب آيات 41 – 45 :

پس از آنكه در جمله ” فاما نذهبن ” ما بعد از حرف شرط ” ان ” در آمد جمله از لحاظ تأكيد و اعلان طلب تصديق شباهت به قسم پيدا كرد ، و بهمين علت نون تأكيد وارد كلام شد زيرا نون در جواب قسم لازم مي آيد نه در جزاء كه شباهت به آن دارد .

جلد ‌22 صفحه ‌245 سطر ‌14

آيات ‌55 تا ‌58 سوره زخرف لغات آيات :

آسفونا : گفته مي‌شود آنچه ياسف اسفا بمعني اغضبه فغضب يعني او را بخشم در آورد و بمعني احزنه فحزن نيز ميايد ، و مي‌گويند اسف عبارتست از خشم كسي كه اندوهناك هم باشد ، ولي در اينجا بمعني صرف غضب است .

سلفا : سلف بمعني چيز گذشته است كه پيش از هنگام آمدنش تقدم يافته باشد ، و سلف در بيع هم از اين گونه است ، و سلف نقيض خلف است .

جدلا : جدل عبارتست از برابر آوردن دليل در مقابل دليل و بعضي هم گفته اند : جدل عبارتست از نزاع سرسختانه ، و اصلش از جدل الحبل است يعني : تناب را پرتاب كرد بمعني سخت تا بدادن آن ، و رجل مجدول الخلق يعني مردي تند خوي ، و بعضي هم گفته‌اند اصل آن از جداله است ، بمعني زمين ، باين معني كه گويا هر كسي ميخواهد طرف خود را زمين بزند .

جلد ‌22 صفحه ‌261 سطر ‌7

آيات ‌70 تا ‌71 سوره زخرف لغات آيات :

تحبرون : حبور عبارت است از شادماني و سروري كه آثارش در صورت ظاهر ميگردد ، وقتي درباره چيزي بگويند : ( حبرته ) يعني : آنرا نيكو ساختم ، و حبار بمعني اثر است .

صحاف : صحاف جمع صحفه است و آن جامي است كه غذا در آن خورده مي‌شود .

اكواب : و اكواب جمع كوب است ، و كوب ظرفي است مانند ابريق ” آفتابه “ ( آبريز ) كه گوشه و گردن ندارد ، و بعضي هم گفته‌اند كوب مانند جام شراب است ، اعشي در اين باره گفته است :

صريفيه (‌2) طيب طعمها | لها زبد بين كوب و دن يعني : ” شرابي خوش طعم كه بين جام و خمره كف بر مي‌آورد ” .

جلد ‌22 صفحه ‌269 سطر ‌1

آيات ‌84 تا ‌85 سوره زخرف اعراب آيات :

قوله ” و هو الذي في السماء اله ” اله مرفوع است بنابر آنكه خبر مبتداي محذوف از صله باشد ، و تقديرش آنست كه و هو الذي هو في السماء اله . و في السماء متعلق است به اله، و محل في السماء منصوب است بوسيله آله گرچه متقدم است بر آن . و عنده علم الساعه يعني : علم وقوع الساعه ، بنابراين مصدر اضافه شده است به مفعول ، يعني : ” يعلم وقوع الساعه ” .

جلد ‌22 صفحه ‌285 سطر ‌14

آيات ‌3 تا ‌6 سوره دخان اعراب آيات :

انا كنا منذرين : جواب قسم است ، نه ” انا انزلناه ” (‌2) زيرا انسان بوسيله چيزي بر خودش قسم نميخورد ، زيرا قسم عبارتست از ت‌کكيد خبري به وسيله خبر ديگر ، بنابراين ” انا انزلناه في ليلة مباركة ” جمله معترضه اي است بين قسم و جواب قسم .

امرا من عندنا : نصب امرا بيكي از دو جهت است : ‌1 . آنكه بنابر حاليت منصوب باشد و تقديرش اينست : ” انا انزلناه آمرين امرا ” همانگونه كه گفته ميشود : ” جاء فلان مشيا و ركضا اي ماشيا و راكضا “ و بنابراين تركيب امرا مصدري است كه بجاي حال گذاشته شده است اين تركيب مختارا خفش است . و نيز جايز است آن را بتقدير ” ذا امر ” بگيريم كه مضاف آن حذف شده است ، همانطور كه گفته است و لكن البر بمعني ” ذا البر ” . ‌2 . آنكه بنابر مصدريت منصوب باشد ، زيرا ” فيها يفرق ” به معني ” فيها يؤثر ” است كه يفرق بر يؤمر دلالت مي‌كند . ” رحمة ” منصوب است بنابر آنكه مفعول له باشد يعني : ” انزلناه للرحمه “ اخفش گفته است ” رحمة ” منصوب است بنابر آنكه حال باشد يعني : ” راحمين رحمة ” .

جلد ‌22 صفحه ‌294 سطر ‌8

آيات ‌15 تا ‌16 سوره دخان اعراب آيات :

يوم نبطش : منصوب است به ” انا كاشفوا لعذاب قليلا ” و نيز جايز است كه منصوب شود بضميري كه ” منتقمون ” به آن دلالت دارد ، و نمي‌توان آن را منصوب به “منتقمون” گرفت ، زيرا ما بعد ان در ما قبليش عمل نمي‌كند .

جلد ‌22 صفحه ‌300 سطر ‌1

لغات آيات 22 – 29 :

الرهو : عبارتست از آسان و آرام ، گفته ميشود ” عيش راه ” يعني : زندگي آرام و ساده ، شاعر عرب گفته :

يمشين رهوا افلا الاعجاز خاذله | و لا الصدور علي الاعجاز تتكل (‌1) يعني : ” اين زنان آرام و ساده راه مي‌روند ، بطوريكه نه قسمتهاي پشت سرشان از ساير اعضاء بدن جا مي‌ماند ، و نه سينه‌هايشان عقب ميرود كه بر پشتشان تكيه كند ” . بعضي گفته‌اند : رهو عبارتست از زميني نرم كه نه شنزار است ، و نه سنگلاخ .

ابن اعرابي گفته است : رهو از پرندگان و اسبان آنها را گويند كه تند و تيز هستند . ازهري گفته است : ميگويند : ” جا‏ت الخيل رهوا ” يعني : اسبان در حال مسابقه آمدند ، شاعر عرب گفته است :

طيرا رات باز يا نضخ الدماء به | و امه خرجت رهوا الي عيد (‌2) يعني : ” پرنده‌اي كه بازي شكاري را آلوده بخون ديد ، و مادرش بسرعت رفت كه بازگردد ” .

جلد ‌22 صفحه ‌300 سطر ‌17

اعراب آيات :

رهوا : منصوب است بنابر آنكه حال باشد از ” البحر ” بنابراين حال بعد از فراغ از فعل است ، مثل آنكه ميگويند : ” قطعت الثوب قباء ” يعني ” آن لباس را قباء بريدم ” و اين دلالت ميكند بر اينكه دريا پيش از آنكه آن را ترك كنند ، و بعد از تركش آرام بوده است . و ” كم ” در جمله ” كم تركوا ” در موضع نصب است بنابر اينكه صفت باشد براي موصوفي محذوف كه مفعول تركوا است ، و تقديرش چنين است : ” شيئا‌ كثيرا تركوا ” . كذالك خبر مبتدا‏ي است محذوف يعني : ” الامر كذالك ” .

جلد ‌22 صفحه ‌308 سطر ‌7

اعراب آيات 31 – 40 :

من فرعون : يعني : ” من عذاب فرعون ” كه مضاف از جمله حذف شده است ، و نيز جايز است ” من فرعون ” حال باشد از “ عذاب مهين ” : يعني : عذابي مهين كه از طرف فرعون بود ، بنابراين تركيب از جمله مضاف حذف نشده است .

اهم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم : جايز است ” الذين من قبلهم “ مبتداء باشد ، و اهلكناهم خبر آن باشد ، و نيز جايز است كه منصوب باشد به فعلي در تقدير كه اهلكناهم بر آن دلالت دارد ، و نيز جايز است مرفوع باشد بنابر آنكه عطف شده باشد بر قوم تبع ، و بنابراين تركيب بايد بر ” قبلهم ” وقف نمود ، و اهلكناهم در تقدير ” اهلكناهم ” است كه بمعني : ” و المهلكون من قبلهم ” مي‌باشد .

جلد ‌22 صفحه ‌322

لغات :

سندس : حرير است .

استبرق : عبارت است از ديباي ضخيم ، زجاج گفته است اينکه به آن استبرق گفته اند به خاطر شدت براقيت آن است .

حور : جمع حوراء است از حور که عبارت است از سفيدي شديد ، و حوريان بهشتي داراي صورت هايي سفيد و درخشان هستند . ابو عبيده گويد : حوراء به کسي گويند که سفيدي چشمش بسيار سفيد و سياهي آن بسيار سياه باشد .

عين : جمع عيناء کسي را گويند که داراي چشماني درشت باشد .

جلد ‌22 صفحه ‌323 سطر ‌3

آيات ‌53 تا ‌57 سوره دخان اعراب آيات :

كذلك : جارو مجرور است و در موضع رفع است بنابر آنكه خبر مبتداء باشد ، و تقدير چنين است : ” الامر كذالك ” .

متقابلين : منصوب است بنابر اينكه حال باشد از يلبسون .

يلبسون : جايز است كه خبر بعد از خبر باشد ، و جايز است كه حال باشد از ظرفي كه عبارتست از في مقام ، زيرا تقدير چنين است متقين در مقامي قرار دارند ، و مفعول يلبسون محذوف است ، و تقديرش چنين است ” يلبسون ثيابا من سندس ” .

و آمنين : حال است از يدعون .

الموتة الاولي : منصوب است بنابر استثناء . زجاج گويد : يعني ” سوي الموتة التي ذاقوها في الدنيا ” مثل آنجا كه مي‌فرمايد : ” و لا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء الا ما قد سلف ” كه به معني ” سوي ما قد سلف ” است . بنظر من سوي هميشه ظرف است ، الا هم حرف است ، روي اينحساب چگونه ميتوان گفت : الا بمعني سوي است ؟ پس بهتر آنستكه بگو‏يم الا در اينجا با ما بعدش صفت است يا بدل بمعني غير و تقديرش اينست : ” لا يذوقون فيها الموت غير الموتة الاولي ” و بايد مستثني منه موت باشد نه موته اولي زيرا موته اولي منقضي شده است ، پس ممكن نيست از موتي كه در بهشت آن را نمي‌چشند استثناء شود ، زيرا داخل در آن نيست كه از آن استثناء شود .

فضلا من ربك : مفعول له است ، و تقديرش چنين است : ” فعل الله ذالك بهم فضلا منهم و تفضلا منه ” و نيز جايز است كه منصوب باشد بفعل مقدري و تقديرش اينطور باشد : ” و اعطاهم فضلا ” و جايز است نيز فضلا مصدر مؤكد ما قبلش باشد ، زيرا آنچه كه قبلا آمده است تفضل الهي است ، مانند گفتار امرء القيس شاعر عرب كه ميگويد : ” و رضت فذلت صعبه اي اذلال ” (‌1) در صورتي كه شعر را بمعني ” اذللته اي اذلال ” بگيريم ، در اينصورت اي اذلال مصدر م‌ْكد است براي رضت و با بودن رضت از جمله اذللت بينياز شده‌ايم .

لغت : : سندس : حرير است .

استبرق : عبارتست از ديباي ضخيم ، زجاج گفته است اينکه به آن استبرق گفته اند بخاطر شدت براقيت آن است .

حور : جمع حوراء است از حور که عبارتست از سفيدي شديد ، و حوريان بهشتي داراي صورتهائي سفيد و درخشان هستند . ابو عبيده گويد : حوراء بکسي گويند که سفيدي چشمش بسيار سفيد و سياهي آن بسيار سياه باشد .

عين : جمع عيناء کسي را گويند که داراي چشماني درشت باشد .

جلد ‌22 صفحه ‌357 سطر ‌7

لغات آيات 21 – 25 جاثيه :

اجترحوا : اجتراع بمعني بدست آوردن و تحصيل است ، گفته ميشود ” جرح و اجترح ” بمعني ” كسب و اكتسب ” است ، و ” فلان جارحة قومه “ اي كاسبة قومه ، و اصل آن از ” جراح ” است ، زيرا گناه ت‌کثيري همانند جراحت دارد ، و مانند اجتراح است اقتراف كه مشتق است از ” قرف القرحة “ يعني : پس از خشك شدن زخم و پوست بر آوردن آن .

السيئا‌ت : سيئه عبارتست از كاري زشت كه صاحبش با استحقاق مذمت نسبت به آن بد مي‌شود ، و حسنه آنست كه صاحبش باستحقاق مدح نسبت به آن خوشحال مي‌شود .

علي بن عيسي گويد : كار زشت آنستكه اگر كسي قادر بر آن باشد شايسته نباشد كه آنرا انجام دهد ، و كار نيكو كاري است كه هر كس توانا‏ي آنرا داشته باشد شايسته باشد كه آن كار را انجام دهد ، و هر كاري كه انجام گيرد و هيچ جهتي از اين جهات در آن نباشد آن كار بيهوده و لغو است ، كه نه آن را ميتوان بحكمت نسبت داد ، و نه به سفاهت .

جلد 22 صفحه 383

لغات آيات 6 – 10 :

آياتنا : آيه عبارت است از چيزي که انسان را به مطلبی شگفت آور راهنمايي کند ، شاعر گفته است :

” بآية تقدمون الخيل ذورا کان علي سنا بکها مداما “ تفيضون : گفته مي شود : ” افاض القوم في الحديث ” هنگاميکه در گفتاري غور کنند ، و اصل افاضه به معني دفع است ، و ” افاضوا من عرفات يعني : از عرفات به راه افتادند ، و حديث مفاض و مستفاض و مستفيض يعني حديثي جاري و شايع .

بدعا : بدع و بديع به يک معني است و ” هو بدع من قوم ” يعني اولين فرد از آن قوم ، عدي بن زيد شاعر عرب گويد : ” فلا انا بدع من حوادث تعتري رجالا عرت من بعد بؤس و اسعد ” که شاهد در بدع است که در اين شعر به معني اولين آمده است .

جلد ‌22 صفحه ‌391 سطر ‌17

لغات آيات :

قديم : قديم بچيزي گويند كه وجودش از قبل باشد ، و در عرف متكلمين قديم موجودي است كه وجودش اولي ندارد .

اوزعني : ايزاع در اصل بمعني منع است ، و اوزعني به معني امنعني است كه به معني انصراف از كاري دادن است با لطف ، و از اين باب است قول حسن كه ميگويد : ” لابد للناس من وزعة ” يعني : ” مردم حاكماني لازم دارند كه مانع از ارتكاب محرمات شوند ” و ابو مسلم گفته است : ايزاع عبارتست ، از رساندن چيزي بقلب .

جلد ‌22 صفحه ‌392 سطر ‌6

آيات ‌12 تا ‌15 سوره احقاف اعراب آيات :

اما ما منصوب است بنابر آنكه حال باشد از ضمير در ظرف بنظر سيبويه و يا آنكه حال باشد از ” كتاب موسي ” به نظر اخفش و به نظر كسي كه بوسيله ظرف رفع داده است . و نيز جايز است ” كتاب موسي ” را رفع دهيم بنابر آنكه عطف شده باشد بر” و شهد شاهد من بني اسرا‏يل ” اي ” و شهد من قبل القرآن كتاب موسي “ و سپس ظرف بين و او و معطوف به فاصله شده است .

و رحمة معطوف است بر ” اماما ” .

و لسانا عربيا نيز منصوب است كه حال باشد از ” هذا كتاب ” و نيز جايز است كه حال باشد از ضمير در مصدق ، و تقديرش اين است : ” هذا كتاب مصدق ملفوظا به علي لسان العرب ” .

و بشري عطف است بر لينذر ، و مفعول له است .

جزاء مصدري است مؤکد كه براي ما قبلش ، و تقديرش چنين است : ” جوزو اجزاء ” كه بعدا از آوردن جزاء بي نياز شده‌ايم ، چون جمله ما قبلش بر آن دلالت ميكند ، و نيز جايز است جزاء مفعول له باشد ، و كرها بنا بر حاليت منصوب باشد يعني : ” حملته كارهة ” .

جلد ‌22 صفحه ‌399 سطر ‌17

آيات ‌16 تا ‌19 سوره احقاف اعراب آيات :

وعد الصدق : در آيه ‌16 منصوب است ، و تقديرش چنين است “وعدهم الله ذالك وعدا ” و اضافه وعد به صدق اضافه غير حقيقي است زيرا كه صدق در تقدير نصب است بنابر آنكه صفت وعد باشد .

الذي كانوا يوعدون : موصول است وصله در موضع نصب است بنا بر آنكه صفت باشد براي وعد .

اف لكما : مبتداء و خبر است ، و تقديرش چنين است : ” هذا الكلمة التي تقال عند الامور المكروهة كا‏نة لكما ” .

و يلك : منصوب است زيرا مفعول فعل محذوف است ، و تقديرش اين است : ” الزمك الله الويل ” ، و بعضي گفته اند : تقديرش چنين است : ” وي لك ” كه مبتدا و خبر باشد ، همانگونه كه در ” اف لكما ” گفتيم .

ليوفيهم : معطوف است بر محذوف ، و تقديرش چنين است : ” و الله اعلم ليجزيهم بما عملوا و ليوفيهم اعمالهم ” .


جستجو