عوامل ريزشها و رويشها
دربارهي ريزشها و رويشها و عوامل آن به نظر ميرسد كه ابتدا بايد موضوع را درست بفهميم و بعد آن را تحليل كنيم؛
چون در اثر تعريف نادرست ممكن است دچار مغالطه شويم. گاهي مشتركات لفظي، انسان را به اشتباه مياندازند؛ يعني بعضي واژههاي مثل هم، معنا و بار مشتركي ندارند. اگر اينها اشتباه شود، تحليل موضوع ناقص ميشود. رويش و يا ريزش نيز از اين دستهاند. ابتدا بايد معلوم شود كه رويشِ چيست و ريزشِ چيست؟ در تحليل اين پديده قرار است موجودي بهنام انسان بررسي شود كه داراي ابعاد مختلف است. ضمن اينكه بايد اذعان كرد همهي ابعاد انسان براي ما شناختهشده نيست. گوستاو لوبُن، كتابي تحت عنوان “انسان، موجود ناشناخته ” دارد كه بسيار در دنيا صدا كرده است. او در اين كتاب گفت كه ما انسان را نميشناسيم؛ برخلاف ادعاهايي كه آن زمان از شناخت انسان را ميشد و ادعاي دروغي هم بود.
بنابراين در اينجا ميخواهيم افتوخيز و صعود و نزول يك موجود ناشناخته را در انقلاب اسلامي ايران بررسي كنيم كه دربارهي آن چيزي نميدانيم و اگر ميدانيم، اندك است. انقلاب هم همينطور است. هر كسي انقلاب را يكجور تعريف ميكند. هنوز برخي نميتوانند حتي درك كنند كه اسلاميت نظام با جمهوريت آن چه ارتباطي دارد؟ آيا اين دو واژه مكملاند يا همديگر را قطع ميكنند؟ يا اينكه اين دو واژه را آوردهايم تا يك مفهوم سومي درست كنيم؟ و… اين مسألهاي است كه رهبر معظم انقلاب نيز بهطور بسيط به آن اشاره كردهاند كه ارتباط اين دو با هم چيست. همين كه ايشان آن را تبيين و طرح ميكنند، پيداست كه جزء مسائل روز است. با اين تفاسير متوجه ميشويم كه تا چه اندازه بحث پيچيده ميشود.
انسان موجودي داراي ابعاد مختلف است كه اگر ابعادش را بشناسيم، در تبيين اين بحث، كمك فراواني به ما خواهد كرد. زماني در بين روانشناسان غربي و نحلههاي فكري آنها، تفاسير متنوعي در مورد انسان و ابعاد وجودياش مطرح بود كه هر كدام سعي ميكردند بهنوعي آن را مطرح كرده و در دنيا عرضه كنند. بهطور مثال، جناب فرويد ادعا ميكرد كه شخصيت انسان تنها بر دو بُعد استوار است؛ شهوت و خشم. اومانيستها هم تعاريف ديگري از انسان و ابعاد وجودي او ارائه ميكردند. اينها تفاسير ناقص و ابتري بود كه شايد چند دهه فكر بسياري از افراد را به خود مشغول ساخت، درحاليكه بسياري از آنها به اذعان خود دانشمندان غربي از مبناي علمي برخوردار نبود. اگر كتابهاي روانشناسي كه از حدود 50 سال پيش به اين سو در غرب نوشته شده را مشاهده كنيد، متوجه ميشويد كه مملو از اين حرفهاست و اين تئوريها بيداد ميكند.
اما اگر بخواهيم كاملترين تعريف از انسان را بدانيم، بايد به كلام حضرت علي(ع) رجوع كنيم كه ميفرمايند: “أتزعم أنك جرم صغير؛ آيا تو خيال ميكني كه يك جرم كوچكي هستي؟ ” “و فيك انطوي عالم اكبر؛ درحاليكه عالم بزرگي در تو نهاده شده است “. در روايات و به اصطلاح عرفاي ما، اين ميتواند تجلي تمام صفات حقتعالي باشد كه نمونهاش را در حضرت بقيهالله(ارواحنا له الفداه) و بقيهي ائمهي معصومين(عليهمالسلام) ميتوان مشاهده كرد. در واقع، ائمه تجلي و مظهر كامل صفات حق تعالي هستند. اين انقلاب را هم اگر بهمعناي واقعي آن درك كنيم، ادامهي همان انقلاب انبياست و هيچ شكي هم در آن نيست. يعني اگر خاتمالانبياء هم بود، همين كار را ميكرد كه امام خميني(ره) انجام داد. به همين جهت است كه اين انقلاب ميتواند مقدمهاي براي ظهور حضرت ولي عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) محسوب شود.
چنين انقلابي با چنين هدفي به راه افتاد اما خيلي از افراد اين توقع را نداشتند و در مقابل آنها كساني هم به دنبال رشد بودند كه اين انقلاب به دردشان خورد و كمكشان كرد. در واقع اين دو به هم پيوسته هستند و دو امر جدا نيستند؛ مثل لباس كه هم من به او نياز دارم و هم او به من. من به او ميرسم كه تميز بماند و از آسيبها مصون باشد و او هم من را از گرما و سرما حفظ ميكند و پوشش من محسوب ميشود. اينجا هم نبايد فراموش كنيم كه محيط، در به كمال رسيدن انسانها بسيار مؤثر است و نقش اساسي را ايفا ميكند و گاه به حال يك عده مضر است. آنها كساني هستند كه نه براي خودشان و نه براي ديگران دغدغهي انسانيت ندارند و البته بهمرور زمان مشكل پيدا ميكنند؛ مثل دوران پيامبر. چه كساني در مقابل پيامبر ميايستند؟ تمام كساني كه بت داشتند و از كنار آن به منافع مالي جدي رسيدند، جزء اين دسته محسوب ميشوند. فكر كنيد پيغمبر آمد و گردن اين بتها را زد؛ حالا اين آدمها چه كار ميكنند؟ ميگويند متشكريم؟ قطعاً منافعشان به خطر افتاده و به تكاپو ميافتند.
در نظام ما هم مسأله به همين شكل است. مسؤولي كه بهدنبال منافع شخصياش باشد و ماديات براي او اولويت داشته باشد، چگونه ميتواند با ساختارها و شاكلهي انقلاب همگام بماند و رشد كند؟ اينها مثل چرخدندههايي است كه اگر به هم بخورند خيلي زيبا با هم كار ميكنند و مكمل يكديگرند؛ اگرنه، مزاحم همديگرند و اصطكاك دائمي ايجاد ميشود تا اينكه يا انقلاب كوتاه بيايد و يا اينكه آقايان كوتاه بيايند؛ يكي از اين دوتاست. به اعتقاد من شاكلهها اگر با هم بخواند، هيچ مشكلي بهوجود نميآيد. انساني كه شاكلهاش با شاكلهي انقلاب رشد نكند، بالأخره روزي دچار ريزش ميشود؛ چراكه انقلاب ما يك انقلاب اقتصادي و مادي صرف نبود، ابعاد مهم ديگري هم داشت كه نبايد از آن غافل شد.
براي تبيين اين موضوع لازم است به چهار نفر از نخبگان و دانشمندان مورد اعتماد امام موسي كاظم(ع) اشاره كنم كه از زماني كه ايشان در زندان به سر ميبردند، پول خمس و زكات و تمامي اموالي كه به امام تعلق ميگرفته است را دريافت ميكردهاند. روايات فراواني داريم كه از اين افراد نقل شده است. حتي اينها را نميخواهيم بهطور كامل كنار بگذاريم، چراكه خيلي از منابع فقهيمان از دست ميرود، ولي همين افراد امام را كنار گذاشتند. اينها با تمام مقبوليت و شهرتي كه داشتند، وقتي امام هفتم شهيد شد، بهصراحت اعلام كردند كه امام هشتم(ع) امام نيست و بهنوعي سركردگان “واقفيه ” شدند. در حقيقت ميدانستند كه امام رضا(ع) امام است ولي چرا اذعان نميكردند؟ زيرا شاكلهشان با امام(ع) همخواني نداشت و اسير طمع پول و مادياتي شده بودند كه زير دستشان بود.
1. احمدبنابيبِشر سرّاج كه حدود ده هزار دينار پول بيشتر نزد او نبود. اگر هر دينار را يك مثقال طلا حساب كنيم، به پول امروز حدود يك ميليارد تومان ميشود. در واقع او بهخاطر يك ميليارد تومان، امام(ع) را كنار گذاشت. نقل است كه در زمان مرگش هم اعتراف كرد كه دروغ گفته است ولي پولها را خورده بود و ديگر دير شده بود.
2. عليبنابيحمزه بطائني كه بسياري از افرادي كه مدرس فقه هستند، او را ميشناسند. بسياري از آقاياني كه در علم رجال استاد هستند- از جمله رهبر انقلاب- اين افراد را خوب ميشناسند. سي هزار دينار سهم، نزد او بود كه امام هشتم(ع) از او مطالبه كردند. همين كافي بود تا بهكلي منكر همهچيز شود و حتي در مقابل امامت امام هشتم نيز بايستد.
3. عثمانبنعيسي رواسي كه او هم بهخاطر سي هزار دينار و شش كنيز، به همهچيز پشت پا زد و از پايه و اساس، منكر امامت حضرت شد و گفت امام موسي بنجعفر(ع) غايب شده است و بعداً ظهور خواهد كرد!
4. زيادبنمروان قندي كه هفتادهزار دينار نزدش بود و بهكلي منكر داشتن چنين پولي شد؛ حدود هفت ميليارد تومان امروز. من از مبلغ كم شروع كردم و به اين مورد آخر رسيدم؛ يعني اولي ده هزار تا، دومي سي هزار تا، سومي سي هزار تا و شش كنيز و چهارمي هفتاد هزار.
بنابراين ريزشها تازگي ندارد، بلكه از زمان حضرت آدم شروع ميشود. خداوند دو فرزند به او داد و از همانجا مسألهي حق و باطل مطرح شد. نمونههايي از اين قبيل- چه در زمان انبياء و چه اهلبيت عصمت و طهارت- فوقالعاده زياد است.
به اعتقاد بنده يكي از فاكتورهاي بسيار مهم در پيدايش اين پديده، تعلق به امور مادي همچون رياست، مقام و… است. خيلي از افراد تا وقتي كه مسؤوليتي دارند و يا از سوي كسي مسؤوليتي ميگيرند از آن فرد خاص و نظام دفاع ميكنند، ولي روزي كه از آن مسؤوليت كنار گذاشته شوند، دچار ريزش ميگردند. اينجاست كه ممكن است فرد به گروه مخالفين هم بپيوندد.
كسي كه وابسته به مقامهاي دنيايي است، به اين وضع ميافتد كه “مَن جاء بالناس ذَهب بالناس؛ كسي كه بهخاطر مردم آمد، بهخاطر مردم هم ميرود “. اما مقابل اين هم وجود دارد كه “كسي كه با كتاب خدا و سنّت رسول بيايد- يعني برمبناي ايمان واقعي حركت كند- اگر كوهها هم كَنده شوند، او همچنان استوار خواهد ماند “. اين انسان را به چه قيمتي خريده ميشود؟ اينها همانهايي هستند كه تا آخر ميمانند و با هيچ اتفاقي از موضع واقعي خود دست برنميدارند. نمونهي آن شهداي جنگ تحميلي ما بودند كه با ايمان واقعيشان و بدون هيچ چشمداشتي، تا آخرين قطرهي خونشان بر سر مواضع حق ايستادند.