ملاک تمییز حق و باطل از دیدگاه قرآن کریم
از نظر قرآن، انسان به طور طبیعی و فطری حقطلب است و گرایش به حق دارد، زیرا کمالگرایی و نقصگریزی در انسان، فطری و طبیعی است و از آنجایی که کمال تنها در حق یافت میشود و باطل چیزی جز نقص نیست، او به حق گرایش داشته و از باطل گریزان است.
بنابر این انسان، با توجه به ماهیت و ساختار فطریاش باید جویای حق و پیرو حقیقت باشد، راه درست را برگزیده و همیشه با حقیقت همراه و همدم باشد. و بنا بر مسئولیت و هدفی که از خلقت، برایش تعریف شده باید در درون و برون نفس خویش با تمسک به حق و مصادیق تعریف شده آن با باطل در پیکار و نبرد باشد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چگونه حق را بشناسد و معیار تشخیص حق و باطل چیست؟
و اصولاً آیا میتوان گفت: که در این دنیا معیار مشخصی برای شناخت حق و باطل از همدیگر وجود دارد؟
در این نوشتار سعی بر آن است که به کمک آیات قران پس از روشن شدن معنا و مفهوم لغوی حق و باطل از دیدگاه علمای لغت و نظریات مفسرین در تفسیر این آیات معیارهای لازم و دقیق قرآنی برای شناسایی حق و باطل تبیین و مشخص گردند، و انسان مسلمان دریابد که حق چیست؟ و قرآن کتاب آسمانی اسلام چگونه حق و باطل را معرفی و تبیین میکند؟ و چه معیارهای دقیقی را برای تمییز آن دو از همدیگر در اختیار انسان قرار میدهد؟
کلمات کلیدی: حق، باطل، معیار، تمییز، حقجویی، شناخت، تبیین
مقدمه
نخستین پرسشی که از سوی حقجویان مطرح میشود، این است که چگونه حق را از باطل بشناسیم؟ زیرا جهان آمیزهای از حق و باطل است و باطل به سبب فریبکاری و نیرنگ بازی همواره خود را حق مطلق و محض نشان میدهد و در این دغلکاری، کاسهای از آش داغتر و کاتولیکتر از پاپ میباشد. از اینرو مردم در شناخت حق و باطل در حیرت میمانند.
در حالیکه، حق عبارت است از آنچه ثابت و پایدار است و باطل عبارت است از آنچه متغیر و ناپایدار است. خداوند متعال، قرآن کریم، وحی الهی و تعالیم اسلام و پارهای از موارد دیگر را از مصادیق حق بیان کرده است و مصادیق باطل را که نقطه مقابل حق است، مواردی همچون شرک، کفر، ضلالت، ظلم و گناه، شیطان وسوسههای شیطانی، برشمرده است.
قرآن کریم، کلمه حق را در مقابل باطل و ضلال بکار برده است، همچنین حق را به آب و باطل را به کف روی آب تشبیه کرده است. در قرآن کریم، آنجا که صحبت از حق و باطل میشود حق را از خداوند ولی باطل را به اذن او میداند. وجود باطل از سویی نتیجه قهری نقص و محدودیت موجودات است و از سوی دیگر آمیخته بودن آن با حق، ابزار تحقق یکی از بزرگترین سنن الهی یعنی ابتلا و آزمایش انسان به شمار میرود.
پس ضرورت دارد برای شناخت حق و باطل به سراغ مکتبی برویم که خودش براساس حق و حقیقت استوار شده است. و به استناد تمامی شواهد عقلی و نقلی تنها وسیله تضمینی و مطمئن برای شناخت حقّ و راهیابی به سوی آن همان قرآن (وحی آسمانی) و به تبع آن تعالیم تعالیبخش اسلام است.
زیرا با مطالعه و تدبر در آیات قرآنی درمییابیم که بنیان مکتب اسلام از چنین ویژگی برخوردار است و یکی از رموز جاودانگی و زوالناپذیری آیات قرآنی استواری آنها براساس حق میباشد. چنانچه در آیه 18 سوره انبیاء در این ارتباط چنین آمده: َبلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمْ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (سوره انبیاء)
ترجمه: بلکه حق را بر باطل فرو مىافکنیم، پس آن را در هم مىشکند، و بناگاه آن نابود مىگردد. واى بر شما از آنچه وصف مىکنید.
«بلکه حق را بر باطل فرو میافکنیم» یعنی: قطعا آنچه گفتند، دروغ و بیاساس است، ما نه اهل بازی هستیم و نه اهل سرگرمی و به تعبیری شأن و وصف و سنت ما این است که حق را بر باطل فرو میکوبیم«پس آنرا درهم میشکند» و سرکوب میکند.
اصل دمغ: شکستن و شکافتن سر است تا آنجا که شکاف به دماغ برسد، که این ضربه کشندهای است.
به قولی: مراد از حق: حجت، و مراد از باطل، یاوهها و شبهههایشان است که حق بر آنها فرود میآید و آنها را نابود میکند «پس ناگهان باطل نابود میشود». (مخلص، عبدالرؤؤف، 1385 ش، ج4، صص 15-16 )
در این آیه خداوند متعال به غلبهی حق برباطل و زوال پذیری باطل اشاره میکند.
خداوند متعال در جای جای قرآن مطالبی را در ارتباط با حق و باطل مطرح کرده که فرع بر شناخت «حق و باطل» میباشد؛ به تعبیر دیگر، بیانات قرآن تنها در صورتی قابل توضیح است که به این مبنا قایل باشیم که مصادیق مهمی از حق در دنیا قابل تشخیصاند؛ و معیارهای شناخت آنها توسط خداوند متعال بوسیلهی پیامبرانش بیان گردیده است.
آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته، ماهیت و ویژگیهای حق و باطل، معیار حق و باطل، وسایل تشخیص حق از باطل از دیدگاه آموزههای تعالیم قرآن است.
واژهشناسی حق و باطل
الف ) معنای لغوی حق
ابن منظور معنای لغوی حق را چنین بیان کرده است: حق نقیض باطل است. وَحَقَّ الْأمْرُ: آن کار محقق و ثابت شد، یا به گفتهی ازهری: واجب گردید. (ابن منظور، 1385ش، 11 / 332 )
در قرآن هم «حَقَّ» به معنای «ثابت گردید» آمده است:
قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمْ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ (سورة قصص، آیة 63)
یعنی: کسانی که فرمان عذاب در بارة آنها مسلم و ثابت شده بود، گفتند…
در آیه زیر هم «حَقَّتْ» به معنای «لازم و ثابت گردید» آمده است. وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ: (سورة زمر، آیة 71)
و اما فرمان عذاب بر کافران لازم و ثابت شده است.
و«اسْتَحَقَّ الشَّیْءَ». یعنی: فلان چیز را مستحق شد، در همین معنا در قرآن چنین آمده است: فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنْ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمْ الأَوْلَیَانِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذاً لَمِنْ الظَّالِمِینَ. (سورة مائده، آیة 107)
یعنی: «اگر معلوم شد که آن دو نفر (به علت خیانت) گناه را بر خود ثابت کرده اند».
در «اَلْمُعْجَمُ الْوَسِیط» نیزچنین آمده است: «حَقَّ الْأَمْرُ یَحِقُّ حَقاً». یعنی: فلان مسئله صحت یافت، ثابت شد و راست از آب درآمد.
و «تَحَقَّقَ الْأَمْرُ». یعنی: فلان قضیه صحت یافت و عملاً رخ داد. و «حَقَّقَّ الْأَمْرَ». یعنی: فلان مسئله را اثبات کرد و راستی آن را نشان داد.( احمدبن فارس، 1404 هـ. ق، 1 / 187).
اصل واحد در ماده «حق» ثبوت و پابرجایی همراه با مطابق واقع بودن است، این قید در مفهوم تمامی مصادیق آن در نظر گرفته شده است. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۲، ص ۲۶۲)
سپس این واژه بر هر امرثابتی که انکارنمی شود اطلاق گردیده. (از باب اطلاق مصدر و اراده اسم فاعل از آن) (ابن عاشور، 1984 م، ج ۶، ص ۱۶۶)
حق به معنای ثبوت و واقعیت داشتن است ودرکلام خداوند متعال در مقابل باطل و ضلال استعمال می شود، زیرا باطل آن چیزی است که برای آن ثبوت و واقعیت نباشد و ضلال عبارت است از انحراف و خروج از برنامه حق و راه صحیح. (مصطفوی، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۳۵۸)
با توجه به مطالب فوق معلوم میگردد که مفهوم لغوی «حق» بر ثبوت لزوم و صحت استوار است. بنابراین، میتوان گفت که «حق» یعنی: ثابت، لازم و صحیح.
ب ) معنای لغوی باطل:
در لسان العرب آمده است که «بَطَلَ الشَّیْءُ»: بیهوده از بین رفت و تباه شد، باطل نقیض حق و جمع آن «اباطیل» است. (ابن منظور، 1385ش، 13 / 59)
در «المعجم الوسیط» همچنین آمده است: بَطَلَ الشَّیْءُ: تباه گردید و حکم آن ساقط شد. «أَبْطَلَ الشَّیْءَ»: نادرستی فلان چیز را نشان داد و آن را باطل کرد. (احمدبن فارس، 1404 هـ. ق، 1 / 60)
در کتاب «مفردات غریب القرآن» هم در این باره چنین آمده است: باطل، نقیض حق، و عبارت است از مسئلهای که وقتی به جستجوی آن میپردازیم، ثابت نشود، (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ هـ.ق، ص 50)
«باطل»که نقطه برابر «حق» است چیزی است که نه ثباتی دارد ونه واقعیتی. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۱، ص ۲۹۰)
اگر به شخص شجاع و قهرمان «بطل» گفته می شود به خاطر آن است که مخالفان خود را باطل می کند یا به تعبیری از بین میبرد.(احمدبن فارس، ۱۴۰۴ق، ج ۱، ص ۲۵۸)
شاید نیز به این اعتبار که عنوان شجاع برای او و نیز قدرت و نیروی او از ثبات و بقا برخوردارنیست. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۱، ص ۲۹۰)
واژه ی «ابطال» به معنای فاسدکردن و از بین بردن چیزی است، خواه آن چیزحق باشد ویا باطل. و هر دو مورد درباره ی ابطال در قرآن کریم آمده است؛
خداوند می فرماید: «…و خسر هنالک المبطلون». (غافر، ۷۸)
… آنجاست که باطل کاران زیان می کنند.
همچنین درباره ی ابطال باطل می فرماید: «لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل…». (الانفال، ۸)
تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند…..(راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ هـ.ق، ص ۱۳۰)
نقطه برابرابطال، احقاق است. (مصطفوی، ۱۳۶۰ش، ج ۱، ص ۲۹۰)
میان حق و باطل واسطه ای وجود ندارد؛هرچه حق نبود، باطل است. (قرائتی، ۱۳۸۳ش، ج ۵، ص ۲۰۸)
و نهایتا خداوند در قرآن میفرماید:
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ ( سورة لقمان، /30)
ترجمه: این [ها همه] دلیل آن است که خدا خود حق است و غیر از او هر چه را که مىخوانند باطل است، و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است.
پس مقصود از حق در آموزههای قرآنی هرگونه باور یا کاری است که از دیدگاه دین ثابت و صحیح و ماندگاری یا انجام آن واجب باشد. و مقصود از باطل هم نقیض حق در معنا یاد شده است، یعنی: باور یا عملی که به لحاظ دینی فاقد سند و ارزش بوده، از ویژگی حقانیت بیبهره است، و ترک و از میانبرداشتن آن لازم است. بر این اساس معنای حق دستورات خدا و معنای باطل نواهی او خواهد بود.
تعریف اصطلاحی حق و باطل:
آنچه که از بررسی کتب فقهی میتوان استنباط کرد، این است که فقها برای «حق» تعریف اصطلاحی ارائه نکردهاند، گویا آنان به معنای لغوی این واژه اکتفا کردهاند، و بر اساس همان معنا آن را در مباحث فقهی خود بر گزارههای صحیح دینی و واجبات شرعی اطلاق کردهاند. به همین ترتیب، «باطل» را بر اموری که به لحاظ شرعی نادرستاند و منشأ و مبنای امور صحیح شرعی نیستند، اطلاق کردهاند.
استاد قرضاوی اندیشمند معاصر حق و باطل را چنین تعریف میکند:
« حق – همانطور که فطرت پاک انسان میگوید – عبارت است از آنچه ثابت و پایدار است، و باطل عبارت است از آنچه که متغیّر و نا استوار است. بنا بر این، هر آنچه همراه با ثبات و پایداری است، حق است، و هر آنچه خصوصیتش پراکنده شدن و نابود شدن است، باطل است. (قرضاوی، 1360ش، صص 14، 15).
فلسفه امتزاج حق و باطل در دنیا
ظرف دنیا، ظرفی است که حق و باطل در آن مختلط و در هم آمیخته است و امکان ظهور حق محض با همه آثار و خواصش جدای از باطل وجود ندارد، از این رو هیچ حقی جلوه نمی کند مگر آنکه با باطلی درآمیخته شود و لبس و شکی در آن راه یابد. آیه شریفه: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ (الانعام، ۹)
ترجمه: و اگر او را فرشتهاى قرار مىدادیم، حتماً وى را [به صورت] مردى در مىآوردیم، و امر را هم چنان بر آنان مشتبه مىساختیم.
نیز شاهد بر آن است. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۲، ص ۹۹)
حیات اخروی را حق و زندگی دنیا با همه زرق و برقش که انسانها آنها را مال خود می پندارند و به طلب آن می دوندـ که یا مال است و یا جاه و یا امثال آن ـ باطل دانسته است. خداوند ذات متعالی خود را حق و سایر اسبابی که انسانها فریب آن را می خورند و به جای تمایل به خدا به آنها میل پیدا می کنند، باطل خوانده است. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۴، ص ۲۶۲)
به طورکلی حق که خلاف باطل است، شامل همه خیرات و آنچه انجام دادنش لازم است می شود؛ به بیانی دیگر حق عبارت است از ادای طاعات ترک محرمات. (زحیلی، ۱۴۱۸ق، ج ۳۰، ص ۳۹۴)
به گفتهی فخرالدین رازی لفظ «حق»، اگر بر ذات چیزی اطلاق شود منظورآن است که آن ذات به خودی خود موجودی حقیقی است. مصداق حقیقی آن ذات باری تعالی است؛ چرا که، زوال و عدم در وی راه ندارد. به گفته لبید «الا کل شئ ما خلا الله باطل». اگر «حق» بر اعتقادی اطلاق شود مراد آن است که آن اعتقاد درست و مطابق با واقع است و اگر لفظ «حق» بر قول و خبر اطلاق شود به این معناست که آن خبر صدق و مطابق با واقع است. (رازی، ۱۴۲۰ق، ج ۱، صص ۱۱۹-۱۲۰)
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (سوره الاسراء)
ترجمه: و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل همواره نابودشدنى است.
«و بگو: حق آمد» یعنی: آنچه که خداوند به پیامبرش از ظهور و پیروزی اسلام وعده داده بود، تحقق یافت «و باطل نابود شد» یعنی: شرک از میان برافتاد و مضمحل شد «هرآینه باطل همواره نابودشدنی است» زیرا باطل در ماهیت و جوهره عناصر خود از مایههای بقا برخوردار نیست بلکه حیات موقت خویش را از عوامل خارجی و تکیهگاههای غیرطبیعی استمداد میکند پس چون این تکیهگاهها سست شوند، باطل نیز فرومیپاشد؛ اما حق عناصر وجودی خویش را از ذات و ماهیت خود بر میگیرد. بخاری و مسلم از ابنمسعود روایت کردهاند که فرمود: «رسولخدا (ص) در روز فتح مکه در حالی وارد آن شدند که بر گرداگرد خانه کعبه 360 بت نصب شده بود پس با چوبی که در دست داشتند برآن بتان میکوبیدند و این آیه را میخواندند: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج3 ص438 )
سید قطب در تفسیر این آیه حق مطلب را چه زیبا ادا می کند، آنگاه که می فرماید: با این سلطه و قدرتی که از خدا دریافت میشود، آن حق را با قوت و صدق و ثباتی که دارد، و از میان رفتن و دورگردیدن و بر باد فنا رفتن باطل را اعلان کن. چه سرشت صدق و صداقت این است که زنده و ثابت جای بماند، و سرشت باطل این استکه پنهان گردد و از میان رود.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا ».
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
این یک حقیقت خدائی است و آن را با تأکید بیان و مقرر میدارد. باطل زوال میپذیرد و نابود میگردد، هرچندکه در نگاه اول به نظر رسد که دولت و قدرت و برو و بیائی دارد. باطل میآماسد و بالا میپرد و میجهد و باد به غبغب میاندازد، و چون پوچ است بر حقیقتی تکیه و اعتماد ندارد. بدین خاطر تلاش میکند در جلو دیدگان مردمان خود را بیاراید و دیگران را گول بزند و آنگونه که هست ننماید. بلکه بزرگ و سترگ و ستبر و پایدار جلوهگر شود. ولی خشک و پرپر است و هرچه زودتر آتش میگیرد، بسان گیاه خشک و پرپری که فوراً آتش میگیرد و شعلهها به فضا خیز میدارند و تنوره میکشند و پس از اندکی فروکش میکنند و به تندی آتش خاموش میگردد و به خاکستر تبدیل میشود. در صورتیکه اخگرهای تافته گرم میمانند و گرم میکنند و سود میرسانند و جای میمانند.
باطل خس و خاشاک روی آب است. اندکی بر سطح آب میماند، ولی هرچه زودتر بیهوده میرود و آنچه میماند آب است.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا »
قطعا باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
باطل پوچ است و ماندگار و پایدار نمیماند، چون عناصر بقا در آن نیست. حیات موقت خود را از عوامل خارجی میگیرد و تکیهگاههای غیرطبیعی دارد. هروقت این عوامل خارجی خلل پذیرفتند، و این تکیهگاههای غیرطبیعی پوسیده و سست گردیدند، باطل فرومیافتد و پرت میگردد. امّا حق از ذات خود عناصر وجود خویش را تکیه و تأمین میکند. گاهی هواها و هوسها و ظروف و شرائط و سلطهها و قدرتها بر ضد او میایستند و به پیکارش برمیخیزند… ولیکن ایستادگی و پایداری و اطمینان به خویشتن حق، نتیجه و فرجام رزم و نبرد را بهره او میسازد و بقا و ماندگاری را بپای او تضمین میکند. چراکه حق از سوی خدائی استکه «حق» را جزو اسبهای خود کرده است و او زنده باقی پایداری است که زوال نمیپذیرد.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا »
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
در فراسوی باطل شیطان است. در پشت سر باطل سلطه و قدرت زورمداران و قلدران است. ولیکن وعده خدا راستترین وعدهها است، و سلطه و قدرت خدا نیرومندترین و تواناترین سلطهها و قدرتها است. هیچ مؤمنی نیستکه مزه ایمان را چشیده باشد، مگر اینکه همراه با آن مزه شیرینی وعده خدا را چشیده است، و صدق عهد و پیمان خدا را دیده است. آخر چه کسی از خدا بهتر به عهد خود وفا میکند؟ و آخر چه کسی است که از خدا راستگوتر در سخن خود باشد؟ (سیدقطب، 1989م، ج 4، ص 2247)
طبرسی ذیل این آیه چنین می گوید: و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آری، باطل همواره نابودشدنی است؛ مصادیق حق را دین اسلام، توحید و عبادت الهی و نیز قرآن کریم و مصادیق باطل را شرک، پرستش بتها و شیطان ذکر کرده است. (طبرسی، 1372ش، ج 6، ص 671)
به طورکلی حق که خلاف باطل است، شامل همه خیرات و آنچه انجام دادنش لازم است میشود؛ به بیانی دیگر حق عبارت است از اداء طاعات ترک محرمات. (زحیلی، 1418ق، ج 30، ص 394)
زمخشری همه خیرات را از توحید خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعیت از کتب رسولان الهی و نیز زهد در دنیا و رغبت در آخرت را از مصادیق حق میداند. (زمخشری، 1407ق، ج 4، ص 794)
روش قرآن در شناساندن حق و باطل
یکی از راههای شناخت هرچیزی آگاهی و اطلاع بر ویژگیهای چیز است. از این رو قاعده مهم منطقی و فلسفی شکل گرفته، که مکرراً از بزرگان شنیده شده که: «تعرف الأشیاء بأضدادها» چیزها به ضد آن شناخته میشود».
البته نباید فراموش کرد که غرض از ضد در اینجا هر نوع تقابل منطقی در میان دو چیز است خواه این تقابل منطقی به شکل ضدان منطقی باشد و یا به شکل نقیضان منطقی تحقق یابد. حق و باطل چون، دارای تقابل نقیضان هستند میتوان از هر یک به شناخت دیگری دست یافت. از این رو قرآن افزون بر تبیین خصوصیات حق برای تشخیص آن از باطل، به ویژگیهای باطل نیز اشاره میکند تا از این طریق حق به خوبی شناخته شود.
در صورت فهم عمیق و تدبر دقیق به آموزههای قرآن به روشنی دیده میشود که بخش عمدهای از راههای شناخت حق از باطل به معرفی باطل و آثار آن تعلق گرفته است. بلکه حتی در مواردی که قرآن به تبیین ویژگیهای حق و آثار آن میپردازد، در همان جا ویژگیها و آثار نقیض آن یعنی باطل را بیان میکند. به عنوان نمونه هنگامی که به خصوصیت پایداری در مسیر حق میپردازد، در همان جا به ناپایداری باطل نیز اشاره میکند و یا هنگامی که از آثار مثبت و فواید حق سخن به میان میآورد، از زیان و خسرانی که باطل با خود به همراه دارد نیز سخن میگوید. پس به این ترتیب با بهرهگیری از روش شناخت متقابلان از طریق بیان خصوصیات و ویژگیهای یکدیگر به انسان کمک میکند تا به آسانی حق را بشناسد و به سبب آثار و پیامدهای مثبت و خوب آن، رهرو آن باشد و در مقابل، با شناخت آثار و پیامدهای زیانبار و منفی باطل، ا ز باطل گریزان شده و به آن گرایش و علاقه پیدا نکند.
مثال دیگری که به گفته مفسران بیانگر حق و باطل است، مثال تشبیه حق به درختی است، که ریشهدار و بارور و مثال باطل به بوتهای خبیث، بیریشه، بیدوام و بیخاصیت است:
أَلَمْ تَرَى کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (24) تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (25) وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (ابراهیم)
ترجمه: آیا ندیدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاک که مانند درختى پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ (24)
میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند، شاید که آنان پند گیرند. (25)
و مَثَلِ سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد. (26
شهید سید قطب در ذیل تفسیر این آیه چه زیبا بیان کرده است آنگاه که می گوید:
سخن خوب و پاک – سخن حق و درست – بسان درخت خوب و پاک است. تنه آن استوار و بلند است و به ثمر نشسته است… استوار و برجا است و طوفانها و گردبادها آن را از ریشه نمیکنند، و بادهای باطل آن را بازیچه دست خود قرار نمیدهند، و کلنگهای طغیان و سرکشی بر آن توانائی و زور ندارد، هرچند برخیها در بعضی از اوقات گمان برند که این درخت در معرض خطر ریشهکننده و نابودکنندهای قرارگرفته است. ولی این درخت بلندبالا و برافراشته میماند، و از بالا بالاها شر و ظلم و طغیان مینگرد، هرچند در برخی از اوقات به نظر بعضیها چنین آید که شر به مزاحمت آن در فضا میرود و ساقه تنومند آن را سرنگون میسازد. امّا چنین نیست. این درخت به بار نشسته است و ثمره آن همیشگی است وگسیخته نمیگردد. زیرا دانهها و هستههای آن در درونهای مردمان زیادی لحظه به لحظه میروید و جوانه میزند…ولی سخن بد و ناپاک -سخن پوچ و باطل -بسان درخت بد و ناپاک است. چه بسا به جنب و جوش و رشد و نمو بپردازد و بالاتر و بالاتر رود و سر درهم تند و پر شاخ و برگ شود، و بهگمان بعضیها چنین رسد که این درخت بد و ناپاک ستبرتر و نیرومندتر از درخت بد و ناپاک باشد. ولیکن این درخت بد و ناپاک پفیده و سرسبز میماند، و ریشههای آن در خاک است و نزدیک به سطح زمین، بدانگونه که انگار برکنده شده است و بر روی زمین افکنده شده است… مدت زمان چندانی نمیگذرد از سطح زمین برکنده میشود، و بر جای خود ماندگار و برقرار نمیماند و بازیچه دست گردبادها و طوفانها میگردد.
هم این و هم آن، تنها ضربالمثلی نیست که زده شود. و تنها مثالی برای دلداری و دل دادن به خوبان و پاکان نیست. بلکه در زندگی واقعیت دارد، هرچند که تحقق پیداکردن آن در برخی از اوقات به کندی صورت گیرد. خیر و خوبی اصیل نمیمیرد و پژمرده نمیشود، هر اندازه هم شر و بدی برای آن مزاحمت تولید کند و سر راه را بر او بگیرد… شر و بدی هم زنده نمیماند مگر بدان اندازه که اندک خیر و خوبی آمیزه آن نابود شود و از میان رود -کمتر شر و بدی سره و خالص یافته میشود –همین که خیر و خوبی آمیخته به شر و بدی از میان رود، اثری از شر و بدی برجای نمیماند. چه درخت شر و بدی نابود میشود و خشک و پرپر میگردد، هر اندازه هم ستبر و بلندبالا باشد. (سیدقطب، 1989م، ج 4، صص 2098، 2099)
کلمه طیبه به کلمهی توحید، دعوت اسلام و قرآن کریم (بیضاوی، 1418ق، ج 3، ص 198)
یا هر کلامی که دال بر حق باشد تفسیر شده است. (کاشانی، 1336ش، ج 5، ص 133)
و همچنین کلمه خبیثه به کفر، شرک و هر گفتاری که خداوند متعال ازآن نهی کرده، تفسیر شده است. (میبدی، 1371ش، ج 5، ص 253)
ویژگیها و آثار حق و باطل در قرآن
از آنجا که اسلوب قرآن کریم، به عنوان یک کتاب تعلیم و تربیت، براساس مسائل عینی است، برای نزدیک ساختن مفاهیم پیچیده به ذهن، به مثالهای حسی، جالب و زیبا و پرکاربرد در زندگی روزمره مردم روی آورده است. آیه 17 سوره رعد، برای تجسم حق و باطل مثال بسیار رسایی بیان میکند. این آیه که به تعبیرعلامه طباطبایی از غرر آیات قرآن کریم است، درباره طبیعت حق و باطل بحث کرده، کیفیت ظهور و آثار هر یک از این دو را خاطرنشان میسازد. (طباطبایی، 1417ق، ج 11، ص 335)
«أنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ»(رعد آیه 17)
تر جمه: و سیل، کفى بلند روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى، در آتش مىگدازند هم نظیر آن کفى برمىآید. خداوند، حق و باطل را چنین مَثَل مىزند. اما کف، بیرون افتاده از میان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمین [باقى] مىماند. خداوند مَثَلها را چنین مىزند.
«خداوند برای حق و باطل اینچنین مثل میزند؛ اما آن کف، بیرون افتاده از میان میرود» یعنی: سیل، کفرا بر روی زمین میافگند و در نتیجه آن کف خشک شده از میان میرود و در زمین قرار نمیگیرد. همینگونه صنعتگر، کف گداختههای مذاب معادن را به بیرون افگنده نه از آن زیوری میسازد و نه کالا و ابزاری. پس همچنین است باطل که نابود میشود «اما آنچه به مردم سود میرساند» از آب صاف و گداختههای خالص معدنی«پس بر روی زمین باقی میماند» یعنی: در زمین قرار میگیرد، بدینسان که آب به عروق زمین و بافتهای آن سرازیر شده و در نتیجه، مایه انتفاع و بهرهگیری مردم میشود و مواد مذاب اجسام معدنی نیز در کارگاههای زرگری و ریختهگری به صورت زیورات و ابزار آلات کارآمد و مفید در میآیند و این است مثل حق.. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج3 صص 184 -186 )
دراین مثل، به تعبیر بزرگان چند نکته قابل تأمل وجود دارد:
الف) خود اتکایی حق و طفیلی بودن باطل
باطل به تبع و طفیل حق ظهور میکند و با نیروی حق حرکت میکند. به عبارتی دیگر نیروی باطل متعلق خودش نیست، بلکه آن نیرو اصالتاً برای حق است. کفی که روی آب هست، با نیروی آب حرکت میکند. (مطهری، 1369ش، ص 52)
باطل همیشه از نیروی حق استفاده میکند. اگر در عالم راستی وجود نداشته باشد دروغ نمیتواند وجود داشته باشد. (مطهری، 1369ش،، ص 54)
به بیانی دیگر، حق همیشه متکی به خود است، اما باطل از آبروی حق مدد میگیرد و سعی میکند خود را به لباس آو درآورد و از حیثیت او استفاده کند. همانگونه که هر دروغ از راست فروغ میگیرد، که اگر سخن راستی در جهان نبود، کسی هرگز دروغی را باور نمیکرد و اگر جنس خالصی در جهان نبود، کسی فریب جنس تقلبی را نمیخورد، بنابراین حتی فروغ زودگذر باطل و آبرو و حیثیت موقت او به برکت حق است، اما حق همه جا متکی به خویش است. (مکارم شیرازی، 1374ش، ج 10، ص 167).
ب ) نمود ظاهری داشتن باطل و اصیل بودن حق
«فاحتمل السبیل زبداً رّابیاً» یعنی کف، روی آب را میگیرد و میپوشاند، به گونهای که اگر جاهل نگاه کند و از ماهیت آن خبر نداشته باشد، کف خروشانی را میبیند که در حرکت است و توجهی به آب باران که زیر این کفهاست نمیکند، درحالی که این آب است که چنین خروشان حرکت میکند، نه کف. ولی چون کفها روی آب را گرفتهاند چشم ظاهر بین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را میبیند. باطل هم برنیروی حق سوار میشود و روی آن را میپوشاند، به طوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیاندازد، غیرحق را به جای حق میبیند. (مطهری، 1369ش، ص 50)
به بیانی دیگر، باطل همواره مستکبر، بالانشین، پرسروصدا، ولی درون تهی و بیمحتواست، اما حق متواضع، کم سروصدا، اهل عمل و پرمحتوا و سنگین وزن است. (مکارم شیرازی، 1374ش، ج 10، ص 167)
ج) زوال باطل و بقای حق
حق اصیل و باطل غیراصیل است. همیشه بین امر اصیل و غیراصیل اختلاف و جنگ بوده است، ولی اینطور نیست که حق همیشه مغلوب باشد و باطل همیشه غالب. آن چیزی که استمرارداشته و زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمایشی بوده که جرقهای زده، بعد خاموش شده و از بین رفته است. (مطهری، 1369ش، صص 35-36)
جنگ میان حق و باطل همیشه وجود داشته است. باطل به طور موقت روی حق را میپوشاند ولی آن نیرو را ندارد که بتواند به صورت دائم باقی بماند و عاقبت کنار میرود. هر وقت جامعهای درمجموع به باطل گرایید، محکوم به فنا شده است. (مطهری، 1369ش، ص 37)
باطل همانند کف سیلاب است. لحظاتی چند خودنمایی میکند و بالا و پایین میرود و سپس متلاشی و نابود میشود و چیزی جز آب پاک و سرچشمه اصیل آن باقی نمیماند. (قرضاوی، 1360ش، ص 86)
سید قطب مثال حق و باطل در این زندگی را چنین بیان میکند که: باطل رو میآید و بالا میرود و باد میکند و پفیده میشود و برآمده میگردد، ولیکن بعد از آن کفی یا خس و خاشاکی بیش نخواهد بود و هرچه زودتر دور افکنده و پرت میشود، نه از حقیقی برخوردار است و نه پیوستگی و پیوندی میان اجزاء آن است. حق آرام و پایدار میماند. چه بسا برخیها گمان برند دیگر حق خون از بدنش رفته است و فسرده است یا فروکش کرده است و به دل زمین خزیده است یا هدر رفته است و ضایع گردیده است و یا مرده است. ولیکن حق در زمین باقی و پایدار است، بسان آبی که زندگی میبخشد و زنده میگرداند، و همانند فلز خالصی است که به مردمان سود میرساند. (سیدقطب، 1989م، ج4، ص 2054)
نابودی باطل و بقای حق، یک سنت و قانون الهی است، نه پنداری و تصادفی، هرچند پیروان حق کم و طرفداران باطل زیاد باشند. چرا که حق همچون آب، ثابت و ماندگار و باطل مانند کف، ناپایدار و فانی است. (قرائتی، 1383ش، ج 7، ص 108)
بنابراین باطل از آن جهت همچون کف است که:
1. رفتنی است.
2. در سایه حق جلوه میکند
3. روی حق را میپوشاند.
4. جلوه دارد ولی ارزش ندارد. نه تشنهای را سیراب میکند نه گیاهی از آن میروید.
5. با آرام شدن شرایط محو میشود.
6. بالانشین پرسروصدا، اما توخالی و بی محتوی است. (قرائتی، 1383ش، ج 6، ص 207)
ناگفته نماند که اصول پیشگفته همانطور که در امور محسوس و حقایق خارجی جریان دارد، در معارف و اعتقادات نیز جاری است، و مثل اعتقاد حق در دل مؤمن مثل آب نازل شده از آسمان و جاری در مسیلها است که هریک با اختلاف که در وسعت و ظرفیت دارند به قدر ظرفیت خود از آن استفاده نموه، مردم ازآن منتفع گشته، دلهایشان زنده میشود و خیر و برکت در ایشان باقی میماند، به خلاف اعتقاد باطل که در دل کافر مثلش مثل کفی است که بر روی سیل میافتد و چیزی نمیگذرد که از بین میرود. (طباطبایی، 1417ق، ج 11، ص 339)
قرآن در بیان ویژگیها و آثار حق و باطل، از شیوههای گوناگون استفاده کرده است تا هر کسی در هر مقام و منزلت علمی و رشدی، بتواند به سادگی از آنها بهره گرفته و مسیر حرکت زندگی خویش را انتخاب کند. از این رو از روشهای سخت و مشکل برهانی تا روشهای ساده و آسان تمثیلی و داستانی استفاده کرده است.
هر چند انسانهایی که فطرت و طبیعت سالم و خدادادی خویش را از دست دادهاند، به سبب این که دچار بیماردلی و سنگ دلی شدهاند و ماهیت خود را دست خوش تغییر جدی ساختهاند، ناتوان از درک حق و باطل بوده و کمال و نقص را نمیشناسند و حتی به سوی باطل گرایش مییابند و آن را با تمام وجود میجویند.
حق، اصولاً چیزی جز راستی و صداقت نیست، همان طور که باطل نیز چیزی جز دروغ و کذب نمیباشد. این گونه است که اهل باطل همواره بر دروغگویی پافشاری دارند و در رفتار و کردارشان، صداقت و وفاداری و راستگویی دیده نمیشود. این در حالی است که دیگران را به دروغ متهم میسازند و خود را اهل صداقت و راستی و راستگویی میدانند. «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ» (سوره قصص: 55)
ترجمه: و چون لغوى بشنوند از آن روى برمىتابند و مىگویند: «کردارهاى ما از آنِ ما و کردارهاى شما از آنِ شماست. سلام بر شما، جویاى [مصاحبت] نادانان نیستیم.
خداوند در این آیه، اهل باطل را افرادی جاهل و بیهودهگو میشمارد و بر این نکته تأکید میورزد که ایشان لغو و بیهودهگویی را در حالی به اهل حق و مؤمنان نسبت میدهند که خود در آن غرقه هستند. از نظر مؤمنان نیز بیهودهگویی و شنیدن آن، امری است که تنها انسانهای جاهل و بیخرد از آن پیروی میکنند. در این آیه، جاهل در حقیقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر نادانی و فقدان علم؛ بنابراین رفتاری که بیخردان انجام میدهند، رفتاری همراه با بیهودگی و لغو در شنیدن و گفتن است که عمل اهل باطل میباشد.
از نگاه قرآن، پذیرش توحید، عین حقجویی و حقخواهی است و در مقابل، کفر و شرک چیزی جز باطلگرایی نمیباشد. از این رو خداوند اهل شرک را اهل باطل معرفی میکند.
«أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» (سوره اعراف: 173)
ترجمه: یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطلاندیشان انجام دادهاند هلاک مىکنى؟.
و در آیات 7 و 8 سوره انفال خبر از میان رفتن باطل در نهایت میدهد که همان بطلان شرک و کفر میباشد. «وَإِذْ یَعِدُکُمْ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (7) لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»
ترجمه: و [به یاد آورید] هنگامى را که خدا یکى از دو دسته [کاروان تجارتى قریش یا سپاه ابو سفیان] را به شما وعده داد که از آنِ شما باشد، و شما دوست داشتید که دسته بىسلاح براى شما باشد، و [لى] خدا مىخواست حقّ [اسلام] را با کلمات خود ثابت، و کافران را ریشهکن کند. (7) تا حقّ را ثابت و باطل را نابود گرداند، هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند
ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یـزدانـند، بـرای مـردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عرب بـا پـیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجـا و بـاطل را (که شـرک است) تـباه گرداند، هـرچند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
معیارها و ارزشها و رهنمودهای قرآنی در مورد حقّ و باطل کلّی و دائـمی هستند و تا آسمانها و زمین پابرجا و پـایدارنـد، و تـا گروهی از مسلمانان در این زمین هستند و رودر روی جاهلیّت میجنگند تا دین خدا را به زندگی این امّت بازگردانند، راهنما و راهگشایند.
اصولاً هر امر ناهنجار و زشت و پلید عقلی و عقلایی و شرعی، از امور باطلی است که لازم است آن را ترک کرد و در مقابل هر امر هنجاری عقلانی و عقلایی و شرعی از امور حق است که نتیجه آن در دنیا و آخرت، آرامش و آسایش است. اگر آدمی امری را تجربه کرد که وی را دچار تردید و سرگردانی کند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را از یاد ببرد باید در حق بودن آن شک کرد و ترک آن را بهتر از انجام آن دانست.
آنچه بدیهی و مؤکداً بیان شده، این است که انسان در آغاز بر فطرت پاک و سالم آفریده شده و در مقام اعتدال و استواست و از این رو به طور طبیعی گرایش به زیباییها و حقایق به عنوان یک امر کمالی دارد؛ ولی اندک اندک به سبب وسوسههای بیرونی شیطان و ابلیس و هواها و خواستههای درونی نفس انسانی، از فطرت خویش دور میشود و به دام ولایت شیطان میافتد به گونهای که فرهنگ و ارزشهای شیطانی برای او اصالت مییابد و باطل به جای حق و نقص به جای کمال مینشیند؛ زیرا فطرت و طبیعت چنین افرادی در یک فرآینده زمانی تغییر یافته و هویت و ماهیت جدیدی پیدا کرده است. در این میان آمیختگی حق و باطل و شبهاتی که از راه این آمیختگی پدید میآید، امر را بر تودههای مردم دشوار میکند و جالب این که انسان بیماردل (فی قلوبهم مرض به تعبیر قرآن) و سنگ دل (کالحجارة او اشد قسوة در تعبیر قرآنی) حتی اگر از شبهه بودن آن آگاه باشد به سوی باطل گرایش یافته است. کسانی که گرفتار شبهات میشوند و در نهایت در ولایت شیطان میروند و تغییر ماهیت میدهند و باطل برای ایشان جای حق مینشیند و اینگونه فطرت سالم خود را از دست میدهند، دیگر عطر کلام وحی و حقایق آسمانی و هنجارهای زیبای اجتماعی و اخلاقی و دیگر امور کمالی و ضد نقص، حال ایشان را به هم میزند. از این رو خداوند در توصیف این افراد میفرماید که هر آیهای که برای مؤمنان عامل رشد و بالندگی و هدایت است برای این مردمان عامل گمراهی و ضلالت میشود و بیش از پیش در آن غوطهور میشوند؛ چون کمال و حق به مزاج و ذائقه ایشان خوش نمیآید و سخنان یاوه و بیهوده و رفتارهای زشت و زننده، آنان را خوشحال میکند.
اصولاً انسانهایی که بیمار دل و سنگدل شدهاند و ماهیت انسانی و فطرت پاک و طبیعی خود را از دست دادهاند، دوست میدارند که شبههآفرینی کنند، زیرا با آمیختگی حق و باطل میتوانند دیگران را نیز به سوی باطل خویش بکشانند و آنان را با خود همراه سازند. چنین بیماردلانی در اهل کتاب، با آمیختن حق و باطل و ارایه آن به جای حق میکوشیدند به باطل خویش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست یابند. وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره آیه 42 )
ترجمه: و حق را به باطل درنیامیزید، و حقیقت را- با آنکه خود مىدانید- کتمان نکنید.
«ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمیآمیزید» آمیختن حق به باطل؛ خلط کردن آن با تحریفات عمدی و داخل کردن آن چیزهایی در دین است که از دین نیست و منحرفان به این منظور آنرا در دین وارد میکنند تا حقایق را بر مردم پوشانیده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقیقت را کتمان میکنید، با آنکه خود میدانید» که رسول خدا (ص) بر حق است؟ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (آل عمران آیه 71)
ترجمه: اى اهل کتاب، چرا حق را به باطل درمىآمیزید و حقیقت را کتمان مىکنید، با اینکه خود مىدانید؟
«ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمیآمیزید» آمیختن حق به باطل؛ خلط کردن آن با تحریفات عمدی و داخل کردن آن چیزهایی در دین است که از دین نیست و منحرفان به این منظور آنرا در دین وارد میکنند تا حقایق را بر مردم پوشانیده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقیقت را کتمان میکنید، با آنکه خود میدانید» که رسول خدا (ص) بر حق است؟
از ویژگیهای دیگرحق، که قرآن بیان کرده است، سودمندی و اصلاحگری آن است؛ زیرا حق، امری صالح است و افزون بر صالح بودن و دوری از فساد و تباهی موجب اصلاحات نیز میشود. این در حالی است که باطل بر فساد و تباهی استوار است و هر چیزی را نیز به افساد و تباهی میکشاند.
از ویژگیهای دیگر حق در قرآن، بصیرتزایی ست در حالی که باطل، آدمی را دچار جهل و نادانی میکند و پرده بر دیدگان انسان میافکند تا حقایق را نبیند. از این رو خداوند در آیات 58 و 59 سوره روم بیان میکند که دلهای کافران به سبب بدرفتاری و بدذاتی ایشان، مهر شده و دیگر نمیتوانند حق را از باطل تشخیص دهند بلکه حتی اگر تشخیص دادند به سوی باطل گرایش مییابند. در حقیقت از آثار طبیعی باطلگرایی انسان، مهر شدن دلها و عدم توانایی از درک حقایق و تشخیص آن میباشد که نتیجه آن فرو رفتن بیش از پیش در تباهی و هلاکت جاودانه است. وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ (روم آیه 58)
ترجمه: و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مَثَلى آوردیم، و چون براى ایشان آیهاى بیاورى، آنان که کفر ورزیدهاند حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نیستید..
«و به راستی در این قرآن برای مردم از هرگونه مثلی زدهایم» از امثالی که آنانرا به سوی توحید و یگانگی ما و راستگویی پیامبرانمان راهنمایی میکند و هرگونه حجتی را که بر بطلان و ناروا بودن شرک دلالت میکند، برایشان آوردهایم چنانکه این حجتها را در این سوره کریمه به گونههای مختلف و با ادله و امثال گوناگون و به اشکال متعدد ارائه کردهایم «و اگر برای آنان آیتی بیاوری» از آیات قرآن که به این حقیقتها ناطق است «قطعا کافران میگویند: شما جز باطلاندیش نیستید» یعنی: ای محمد! تو و یارانت جز باطلاندیشان بیهودهگویی نیستید که از سحر و چیزهای دیگری که در بطلان شبیه آن هستند، پیروی میکنید.
همین باطل گرایی و کفر مردم است که قدرت تشخیص را از آنان میگیرد و حقایق را اموری موهوم میانگارند در حالی که باطل خود را امری حق جلوه میدهند و به عنوان حق به سوی آن میروند. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج4 ص568 ) کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (روم آیه 59)
ترجمه: این گونه، خدا بر دلهاى کسانى که نمىدانند مُهر مىنهد.
«اینگونه، خداوند بر دلهای کسانی که نمیدانند» به علم سودمندی که به وسیله آن به سوی حق رهیاب گردیده و از باطل نجات یابند؛ «مهر مینهد» همانانکه خدای عزوجل به علم ازلی خویش دانسته است که گمراهی را انتخاب میکنند. یعنی: این ادعایشان که سخن تو آنچه از آیات را که برایشان آوردهای، باطل میپندارند، در حقیقت تکذیبی است که منشأ آن مهر زدن خداوند بر دلهایشان به چنان مهر زدنی است که بر اثر آن با حق معارضه کرده و با آن عناد میورزند و در برابر آن گردن نمینهند.
خداوند در آیه 11 سوره بقره تبیین میکند که تغییر ماهیت در یک فرآیند غلط و باطل در سایه کفر و نفاق، موجب میشود که شخص بی آن که احساس کند که به سوی باطل میرود، کارهای فاسد و تباه کننده خود را از امور اصلاحی دانسته و خود را نیز مصلح میشمارد. به سخن دیگر، تغییر ذائقه و ادراک در این افراد موجب میشود تا باطل را جای حق ببینند و افساد را اصلاح بدانند و حتی براین اساس مردم حقجو و حقیقتطلب را نادان و گمراه بشمارند و آنان را به تمسخر بگیرند. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج4 ص569)
و در آیات اولیه سوره بقره، اهل باطل خود را به ناحق به عنوان مصلح معرفی میکند که این آیات چهره منافقانه ودروغین آنان را چنین افشا میکند: (سوره بقره)
ترجمه: و چون به آنان گفته شود: «در زمین فساد مکنید»، مىگویند: «ما خود اصلاحگریم.
یعنی: کار ما فساد افروزی نیست بلکه ما فقط مردمانی مصلح هستیم که در جهت خیر و صلاح و اصلاح میکوشیم.
سید قطب در توضیح این آیه چنین میگوید: کسانیکه به بدترین وجه فساد میکنند و زشتترین اعمال را انجام میدهند، و در عین حال میگویند: ما اصلاحگرانیم، بدون گمان در هر عصر و زمانی فراوانند. این چنین میگویند، زیرا مقیاس ارزشهائی که دارند خراب شده است و ترازوی سنجش کردار و گفتارشان اختلال پذیرفته است. معلوم است هنگامی که ترازوی سنجش اخلاص و پاکی، در نفس آدمی تباهی گیرند، همهی مقیاسها و ارزشها در هم فرو میریزد و تباهی میگیرد. اصلاً کسانیکه دل به خدا نمیدهند و از درون با خدا یک رنگ و مخلص نمیباشند، مشکل است که به فساد و زشتی اعمال خویش پی ببرند. زیرا ترازوی سنجش خیر و شر و صلاح و فساد در پیش آنان، به همراه هوی و هوس و برابر میل و آرزوی ایشان در نوسان است و به این سو و آن سو در جولان است و شاهین آن با دست خواستها و تمایلات ایشان، بالا و پائین میافتد. دیگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمیبرند بلکه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهای دلند.
از اینجا است که چنین حکم قاطعانه و بیان صادقانهای، به دنبال آن صادر میگردد:
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یشْعُرُونَ
هان ایشان مفسدانند و بس، ولیکن نمیفهمند. (سیدقطب، 1989م، ج1، ص 44)
بدینسان است که چون خداوند آنان را از فساد نهی میکند، مدعی میشوند که صفت «صلاح» ویژه آنان است. خاطرنشان میشود که این روش مفسدان در هر زمانی است که فسادشان را در قالب «صلاح» معرفی میکنند.
اما خداوند این ادعایشان را با رساترین بیان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر که درحقیقت به آن موصوف هستند، محکوم نمود و فرمود: أَلا إِنَّهُمْ هُمْ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ (سوره بقره: 12)
ترجمه: بهوش باشید که آنان فسادگرانند، لیکن نمىفهمند.
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمْ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ (سوره بقره: 13)
ترجمه: «و چون به آنان گفته شود: همانگونه که سایر مردم ایمان آوردهاند، شما هم ایمان بیاورید، میگویند: آیا ما نیز همانند کمخردان و نادانان ایمان بیاوریم؟» اینگونه است که از روی استهزا و تحقیر، به مؤمنان نسبت بیخردی را میدهند و همین وقاحتشان سبب شد تا خداوند سفاهت و بیخردی را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگوید: «آگاه باشید که آنان همان کمخردانند؛ ولی نمیدانند».
علت اینکه خداوند متعال در بیان فسادکاریشان: «لایشعرون» و در بیان ایمان نیاوردنشان: «لایعلمون» فرمود، این است که: شعور؛ ادراک امور پنهانی و علم؛ یقین داشتن و مطابقت فهم با واقعیت است و از آنجا که فسادانگیزی در زمین امری محسوس است و منافقان چنان حس بالایی ندارند که آنرا درک کنند، پس نسبت دادن بیشعوری به آنان با این حالشان سازگار است، اما از آنجا که ایمان یک امر قلبی است و آنرا فقط کسی درک میکند که حقیقتش را بداند، لذا به دلیل آنکه آنها از چنین علمی بیبهرهاند، پس حقیقت ایمان را نیز در نمییابند، از اینرو نسبت دادن بیعلمی به آنان در اینجا نیز کاملا با حالشان سازگار و هماهنگ است. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385ش، ج 1، صص 40- 41 )
مصادیق حق و باطل در قرآن
خداوند در آیات قرآن مصادیق بسیاری را برای تبیین حق و باطل مطرح گرده است و باورهای مطابق با واقع را حق، و آنچه را که با واقع تطابق ندارد باطل نامیده است.
مهمترین مصادیق «حق» در قرآن کریم عبارت است از:
الف) ذات باری تعالی
به حقیقت «حق» مطلق تنها اوست و غیر او زایل، باطل، محدود و نیازمند است، و «علی و کبیر» که از هر چیز برتر و از وصف بالاتر است ذات پاک او میباشد و به تعبیر رسول خدا (ص) راستترین سخنی که تاکنون شاعری گفته است سخن لبید بن ربیعه عامری شاعر است که:
ألاکلّ ُشئ ٍما خلا لله باطلٌ و کل نعیمٍ لا محاله زائلٌ
«آگاه باشید هرچه جز خدا است باطل است و هر نعمتی سرانجام، زوالپذیراست. (بخاری، ۱۴۰۱ق، ج ۴، ص ۲۳۶؛ ج ۷، ص ۱۰۷)
استاد قرضاوی اندیشمند معاصر در این زمینه میگوید: « زمانی که با یک دید واقعبینانه به جهان هستی مینگریم، هیچ موجودی بهجز خداوند آفریدگار را دارای ثبات و بقا و متکی بهخود نمییابیم. و هر کس و هر چیزی بهجز او، نه وجودش از خودش است و نه بقایش بدست خودش، همه، موجوداتی هستند که بوسیله موجود دیگر بوجود آمدهاند و زمانی نبودهاند و بعد بوجود آمدهاند، و بعد هم برای زمان معینی وجود خواهند داشت و سپس دفتر وجودشان در هم پیچیده خواهد شد!
پس آن حقیقت عظیمی که فطرت و عقل انسان و سطر به سطر بلکه حرف به حرف کتاب آفرینش بدان شهادت میدهند این است که فقط خداوند حقّ است و هر آنچه غیر اوست باطل است. و این همان حقیقتی است که راز آن را قرآن، این کتاب بر حق خداوند در بیش از یک سوره برملا ساخته است:
فَذَلِکُمْ اللَّهُ رَبُّکُمْ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّا تُصْرَفُونَ (سوره یونس: 32)
«این است خدا، پروردگار حقیقی شما» نه آنچه را که با وی شریک قرار دادهاید و بر چیزی توانا نیستند «و بعد از حق جز گمراهی چیست؟» پس، ربوبیت حق تعالی به اقرار خودتان حق است لذا غیر آن باطل میباشد «پس چگونه بازگردانیده میشوید؟» یعنی: چگونه از حق آشکار عدول کرده به بیراهه میروید و غیر باری تعالی را به پروردگاری میگیرید؟!
سید قطب در تفسیرش این آیه را چنین تفسیر میکند: خدا حقّ است. حقّ یکتا است و چند تا نیست. کسی که از حقّ کنارهگیری کـند گـرفتار بـاطل مـیشود، و در سنجش و برآورد امور گمراه میگردد و به کـژراهه میرود:
فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ؟
آیا سوای حقّ جز گمراهی است؟ پس چگونه باید از راه به دور برده شوید؟.
شما را چه میشود که با وجود اینکه حقّ آشکار است و چشمها آن را میبینند، از آن رویگردان و دور میگردید؟ به سبب همچون رویگردانی و انصرافی که مشرکان از حقّ روشن دارند، حقیّ که به مقدّمات آن اعتراف مینمایند ولی نتائج ضروری آن را انکار میکنند، و واجبات و وظائفی را انجام نمیدهند که این حقّ اقتضاء میکند و میطلبد، خدای سبحان در قوانین و سنن خود چنان مقدّر و مقرّر فرموده است و گنجانده است و جای داده است که: کسانی که از منطق فطرت سالم، و از سنّت جاری آفرینش، بیرون روند و منحرف شوند، چنان گردند که ایمان نیاورند. (سیدقطب، 1989م، ج3، ص 1782)
« ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»(سوره حجّ: 62)
ترجمه: این [قدرت نماییها] بدان سبب است که خدا خود حق است، و اوست که مردگان را زنده مىکند و [هم] اوست که بر هر چیزى تواناست.
«این همه» آفرینشگری و قدرتنمایی«بدان سبب است که خدا خود حق است» حق: وجود ثابت و پایداری است که هیچ تغییر نمیکند و زوال نمیپذیرد «و اینکه اوست که مردگان را زنده میکند» چنانکه زمین مرده را زنده کرد «و هم اوست که بر هر چیزی تواناست» چنانکه بر خلقت شگفتآسای انسان و جانداران دیگر و رستنیها توانا میباشد.
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (سوره حجّ: 62)
ترجمه: [آرى، ] این بدان سبب است که خدا خود حق است و آنچه به جاى او مىخوانند آن باطل است، و این خداست که والا و بزرگ است.
بر اساس همه شواهد عقلی و نقلی خداوند حق است و آنچه را که بجز او به فریاد میخوانند و پرستش مینمایند باطل است. و خداوند والامقام و بزرگوار است.
این تعلیل کافی و تضمین بسندهای است برای پیروزی حق و عدل، و شکست باطل و ظلم و جور. همچنین این، تضمین استمرار و ثبات قوانین و سنن جهان است، و میرساند که قوانین و سنن جهان تزلزل نمیپذیرد و تخلف نمیگیرد. از جمله این قوانین و سنن هم پیروزی حق و شکست ظلم و جور است.
«آری! این» یاری دادن مظلوم «بدان سبب است که خدا خود حق است» پس دین وی حق است، عبادت وی حق است، نصرت دادن اولیائش علیه دشمنانش حق است، وعده وی حق است و او خود حق است زیرا وجودش واجب و به ذات خود ثابت و قائم است و وجوب وجود و یگانگی او مقتضی آن است که او مبدأ و منشأ تمام موجودات بوده و همه چیز، در قلمرو قدرت و در بند اراده او باشد «و آنچه بجز او میپرستند» که بتان از جمله آنهایند «باطل است» که هیچ ثبوت و حقیقتی ندارد. همچنین معبودان دروغین از آنروی باطلاند که برخلاف پندار باطلپرستان، خدا نمیباشند «و این» نصرت «به سبب آن است که خدا هموست والا و بلند مرتبه» یعنی: خداوند متعال بر همه چیز برتر، از همتایان و مشابهان مقدس و منزه و از آنچه ستمگران میگویند پاک و مبراست «کبیر است» یعنی: صاحب بزرگی و عظمت و جلال است پس، از علو و عظمت وی است که مظلومان را یاری میدهد. (قرضاوی، 1360ش، صص 14، 15 ).
بنا بر این هر چیزی به اندازه اتصال و ارتباطی که با حق مطلق – الله – دارد و به اندازهای که از خشنودی خداوند بر خوردار است، حقّ است و به اندازه دوری و بیگانگی از خدا و تهی بودن از خوشنودی خدا باطل است.
پس آنچه ریشهاش خدایی باشد، حقّ است و آنچه ریشهای غیر خدایی داشته باشد باطل است. و به تبع حق بودن حدا سخن و بیان او هم حق است و هر کار وفعلی که از او صادر شود نیز حق است چرا که به شهادت و تعبیر قران خداوند نه سخن باطل میگوید و نه کار باطل انجام میدهد.
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (سوره آل عمران: 191)
ترجمه: همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند [که: ] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.
حق تعالی صاحبان خرد را چنین تعریف و توصیف میکند: «هم آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند» و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر میکنند»
این متفکران و اندیشمندان ذاکر میگویند: «پروردگارا! اینها را بیهوده» و به باطل و عبث «نیافریدهای»
خداوندا! تو این جهان را نیافریدهای تا پوچ و باطل باشد. بلکه آن را آفریدهای تا حق باشد. حق اساس آن، و حق قانون آن، و حق در آن اصیل است.
این جهان حقیقت دارد، و «عدم» نیست، آنگونه که برخی از فلسفهها میگوید. جهان برابر قانونی در سیر و حرکت و گردش و چرخش است، و به دست هرج و مرج واگذار نشده است. جهان به سوی هدفی در حرکت است، و به دست تصادف سپرده نشده است. جهان در وجود و حرکت و هدف خود محکوم حق است و باطل آمیزه آن نمیگردد.
همچنین تمام احکامی که خداوند برای تنظیم روابط بندگان با خدا یا روابط آنان با جهان و زندگی و یا روابط فردی و اجتماعی، تشریع کرده است، همگی حق هستند و باید آنها را پذیرفت و بدانها اقرار کرد و درستی و عادلانه بودن آنها را حتمی و مسلم دانست همانطور که خداوند میفرماید:
وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنْ الْحَقِّ (سوره مائده: 48)
ترجمه: و ما این کتاب [قرآن] را به حقّ به سوى تو فرو فرستادیم، در حالى که تصدیقکننده کتابهاى پیشین و حاکم بر آنهاست. پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن، و از هواهایشان [با دور شدن] از حقّى که به سوى تو آمده، پیروى مکن.
قرآن توچیه گر نهایی برای تبیین حق، میباشد و پیروی از هواهای نفسانی میتواند انسان را به سوی پرتگاه باطل بکشاند و به تعبیر دلانگیز سید قطب: انسان در برابر ایـن تعبیر روشـن و آشکار، و این قاطعیت گفتار، و این احتیاط فراوان میایستد و میبیند که چگونه در برابر وسوسههائی که برای ترک چیزی – هرچند اندک- از این شریعت در برخی از ظروف و شرائط، این همه احتیاط و برحذرباش گوشزد میگردد. انسان در برابر همه اینها میایستد و تعجب میکند که مسلمانی که ادعای ییروی از اسلام را دارد، چگونه به خود اجازه میدهد و میپسندد که همه شریعت یزدان را به ادعای ظروف و شرائط رها سازد و پشتگوش اندازد، و شـگفتانگیزتر چگونه میپسندد که بعد از ترک کلی شریعت یزدان، ادعای اسـلام کند! اصلا مردمان چگونه ییوسته خود را «مسلمان» مـینامند، بدانگاه که حلـقه کمند اسـلام را از گردن خود بدر میآورند، و شریعت یزدان را بطور کلی رها میسازند، و در قالب عدم اعتراف به شریعت یزدان، و ناشایست قلمدادکردن این شریعت در همه شرائط و ظـروف، و پیاده و اجرا کردن همه بخشهای آن را غیر ضروری شمردن در همه شراط و ظروف… اقرار به الوهیت یزدان را اعلان میدارندا
وَأَنْزَلْنَا إِلَیکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ
بر تو (ای پیغمیر) کتاب (کامل و شامل قرآن) را نازل کردیم که (در همه احکام و اخبار خود) ملازم حق است.
حق در شرف صدور این کتاب از جانب الوهیت جلوهگر و هویدا است. آن جهتی که حق فرو فرستادن شریعتها، و واجب گرداندن قانونها را دارد… حق در مـحتویات این کتاب، و در همه کارهائی که از عقیده و شریعت عرضه میدارد، و در صلاحیت این شریعت در همهی شرائط و ظروف، و در ضرورت پیاده و اجراءکردن آن در مقام شرائط و ظروف، و در هر خبری که روایت مینماید، و در همه رهنمودهائی که در بر دارد… جلوهگر و هویدا است. (سیدقطب، 1989م، ج2، ص 902)
زمخشری همه خیرات را از توحید خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعیت از کتب رسولان الهی و نیز زهد در دنیا و رغبت در آخرت را از مصادیق حق میداند. (زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۷۹۴)
حق اشاره به وجود حقیقی و پایدار است؛ در این جهان آن وجود حقیقی که قائم بالذات و ثابت و برقرار و جاودانی باشد تنها اوست و بقیه هرچه هست در ذات خود وجودی ندارد و باطل هستی خود را از طریق وابستگی به وجود حق، پدیدار میکند و هر لحظه نظر لطفش را از آنها برگیرد در ظلمات فنا و نیستی، محو و ناپدید میشود. به این ترتیب هر قدر ارتباط موجودات دیگر به وجود حق تعالی بیشتر گردد به همان نسبت حقانیت بیشتری کسب میکند. (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴ش، ج ۱۷، ص ۸۲)
از آنجا که خداوند حق محض است، سخن و فعل او هم حق محض است، چون از حق محض غیر از حق محض سر نمیزند. مقدم شدن کلمهی الحق در آیه «… والحق أقول» افاده حصر میکند و نشانه آن است که خداوند جز حق نمیگوید، (زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۱۰۸)
و به همین جهت است که قسمتی از دعای اولوالالباب (صاحبدلان و خردمندان واقعی) چنین است: «همانا که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [که: ] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهای، منزهی تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار»؛ نیز با توجه به همین مطلب است که قرآن کریم نظر کسانی را که گمان میکنند جهان آفرینش برنامه و هدف ندارد و کاروان زندگی به سوی سرمنزل مشخصی نیست به شدت محکوم میکند و میفرماید: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لا تُرْجَعُونَ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ (سوره المؤمنون: 115-116)
ترجمه: آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما به سوى ما بازگردانیده نمىشوید؟ (115)پس والاست خدا، فرمانرواى بر حق، خدایى جز او نیست. [اوست] پروردگار عرش گرانمایه.
نیز آنچه خداوند در کتابهای آسمانی و به وسیله رسولانش، ازعوالم غیب و سرانجام زندگی و حقایق آخرتی بیان نموده، همه حق است؛«… ألّا إنّ وعدالله حق.. » (یونس، ۵۵).
.. بدانید، که درحقیقت، وعده خدا حق است… ؛ مرگ حق است: «و جاءت سکرة الموت بالحق… »؛ (ق، ۱۹) و سکرات مرگ، حقیقت را [به پیش] آورد… ؛قامت و رستاخیز حق است: وَیَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَرَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (سوره یونس: 19)
ترجمه: و از تو خبر مىگیرند: «آیا آن راست است؟» بگو: «آرى! سوگند به پروردگارم که آن قطعاً راست است، و شما نمىتوانید [خدا را] درمانده کنید.
آنگاه حق تعالی سؤال دیگری از سوی مشرکان را مطرح میکند: «و از تو خبر میگیرند که آیا آن حق است؟» یعنی: آیا آنچه را که به ما از عذاب و معاد و قیامت وعده میدهی، راست است؟ «بگو: آری، سوگند به پروردگارم که آن قطعا حق است و شما عاجزکننده نیستید» یعنی: شما نمیتوانید خدای سبحان را درمانده کرده و از چنگ عذاب بگریزید پس حتما گرفتار آن میشوید.
ابنکثیر میگوید: «این یکی از سه موردی است که خداوند متعال در آن، بر وقوع روز آخرت سوگند یاد کرده است». (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج 2، صص 667-668 )
آری! خدا حقّ است. حقّ یکتا است و چند تا نیست. کسی که از حقّ کنارهگیری کـند گـرفتار بـاطل مـیشود، و در سنجش و برآورد امور گمراه میگردد و به کـژراهه میرود.
وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (سوره الاحقاف: 34)
ترجمه: و روزى که کافران بر آتش عرضه مىشوند [از آنان مىپرسند: ] «آیا این راست نیست؟» مىگویند: «سوگند به پروردگارمان که آرى. » مىفرماید: «پس به [سزاى] آنکه انکار مىکردید عذاب را بچشید.
ب) قرآن کریم
براساس آیه: المر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (سوره الرعد: 1)
ترجمه: الف، لام، میم، راء. این است آیات کتاب، و آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است، ولى بیشتر مردم نمىگروند
پس به حقیقت کلام خدا قرآن، حق است و بس. حق خالصی که با باطل نمیآمیزد. حقی که احتمال شک و تردیدی در آن نمیباشد. این حروف، نشانههائی بر این استکه قرآن حق است. این حروف، بیانگر این است که قرآن از سوی خدا نازل میگردد. آنچه از سوی خدا هم نازل شود هرگز جز حق نخواهد بود، حقی که هیچگونه شک و تردیدی درباره آن وجود ندارد.
… و آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، حق است، ولی بیشتر مردم نمیگروند. قرآن کریم حق خالص است و در آن باطل نیست و این حق محض بودن از حرف لام در «الحق» که افاده حصر میکند استفاده میشود و مفادش این است که آنچه به سوی تو نازل شده فقط و فقط حق است، نه اینکه باطل محض و یا آمیخته به باطل باشد. (طباطبایی، ۱۴۱۷ق، ج ۱۱، ص ۲۸۶)
از آنجا که قرآن کریم با حجتهای آشکار خود، جدا کنندهی حق از باطل است آن را «فرقان» نیز مینامند. (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ق، ص ۶۳۳) و نیز «قول فصل» (طبرسی، ۱۳۷۲ش، ج ۱۰، ص ۷۱۶)