اما م علي عليه السلام وماجراي فدك

 

ارزش اقتصادى فدک

کشمکشهاى سقیفه در راه انتخاب خلیفه به پایان رسید وابوبکر زمام خلافت را به دست گرفت .حضرت على ـعلیه السلام با گروهى از یاران با وفاى او از صحنه حکومت بیرون رفت، ولى پس از تنویر افکار وآگاه ساختن اذهان عمومى، براى حفظ وحدت کلمه، از در مخالفت وارد نشد واز طریق تعلیم وتفسیر مفاهیم عالى قرآن وقضاوت صحیح واحتجاج واستدلال با دانشمندان اهل کتاب و… به خدمات فردى واجتماعى خود ادامه داد.

امام ـعلیه السلام در میان مسلمانان واجد کمالات بسیارى بود که هرگز ممکن نبود رقباى وى این کمالات را از او بگیرند.او پسر عم وداماد پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم، وصى بلافصل او، مجاهد نامدار وجانباز بزرگ اسلام وباب علم نبیصلى الله علیه و آله و سلم بود. هیچ کس نمى‏توانست سبقت او را در اسلام وعلم وسیع واحاطه بى نظیر وى را بر قرآن وحدیث وبر اصول وفروع دین وبر کتابهاى آسمانى انکار کند یا این فضایل را از او سلب نماید.

در این میان، امام ـعلیه السلام امتیاز خاصى داشت که ممکن بود در آینده براى دستگاه خلافت ایجاد اشکال کند وآن قدرت اقتصادى ودر آمدى بود که از طریق فدک به او مى‏رسید .

از این جهت، دستگاه خلافت مصلحت دید که این قدرت را از دست امام ـعلیه السلام خارج کند، زیرا این امتیاز همچون امتیازات دیگر نبود که نتوان آن را از امام ـعلیه السلام گرفت . (1)

مشخصات فدک

سرزمین آباد وحاصلخیزى را که در نزدیکى خیبر قرار داشت وفاصله آن با مدینه حدود 140 کیلومتر بود وپس از دژهاى خیبر محل اتکاى یهودیان حجاز به شمار مى‏رفت قریه «فدک» مى‏نامیدند . (2) پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم پس از آنکه نیروهاى یهود را در «خیبر» و«وادى القرى» و«تیما» در هم شکست وخلأ بزرگى را که در شمال مدینه احساس مى‏شد با نیروى نظامى اسلام پر کرد، براى پایان دادن به قدرت یهود در این سرزمین، که براى اسلام ومسلمانان کانون خطر وتحریک بر ضد اسلام به شمار مى‏رفت، سفیرى به نام محیط را نزد سران فدک فرستاد .یوشع بن نون که ریاست دهکده را به عهده داشت صلح وتسلیم را بر نبرد ترجیح داد وساکنان آنجا متعهد شدند که نیمى از محصول هر سال را در اختیار پیامبر اسلام بگذارند واز آن پس زیر لواى اسلام زندگى کنند وبر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند. حکومت اسلام نیز، متقابلا، تأمین امنیت منطقه آنان را متعهد شد. در اسلام سرزمینهایى که از طریق جنگ ونبرد نظامى گرفته شود متعلق به عموم مسلمانان است واداره آن به دست حکام شرع خواهد بود. ولى سرزمینى که بدون هجوم نظامى ونبرد در اختیار مسلمانان قرار مى‏گیرد مربوط به شخص پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وامام پس از اوست وباید به طورى که در قوانین اسلام معین شده است، در موارد خاصى بکار رود، ویکى از آن موارد این است که پیامبر وامام نیازمندیهاى مشروع نزدیکان خود را به وجه آبرومندى برطرف سازند. (3)

فدک هدیه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ

محدثان ومفسران شیعه وگروهى از دانشمندان سنى مى‏نویسند:

وقتى آیه وآت ذا القربى حقه و المسکین و ابن السبیل (4) نازل شد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دختر خود حضرت فاطمه را خواست وفدک را به وى واگذار کرد. (5) ناقل این مطلب ابوسعید خدرى یکى از صحابه بزرگ رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است .

کلیه مفسران شیعه وسنى قبول دارند که آیه در حق‏نزدیکان وخویشاوندان پیامبر نازل شده است ودختر آن حضرت بهترین مصداق براى ذا القربى است.حتى هنگامى که مردى شامى به على بن الحسین زین العابدین ـعلیه السلام گفت:خود را معرفى کن، آن حضرت براى شناساندن خود به شامیان آیه فوق را تلاوت کرد واین مطلب چنان در میان مسلمانان روشن بود که آن مرد شامى، در حالى که سر خود را به عنوان تصدیق حرکت مى‏داد، به آن حضرت چنین عرض کرد:

به سبب نزدیکى وخویشاوندى خاصى که با حضرت رسول دارید خدا به پیامبر خود دستور داده که حق شما را بدهد. (6) خلاصه گفتار آنکه آیه در حق حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ و فرزندان وى نازل شده ومورد اتفاق مسلمانان است، ولى این مطلب که هنگام نزول این آیه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فدک را به دختر گرامى خود بخشید مورد اتفاق دانشمندان شیعه وبرخى از دانشمندان سنى است.

چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فدک را به دختر خود بخشید؟

مى دانیم وتاریخ زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وخاندان او به خوبى گواهى مى‏دهد که آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته‏اند وچیزى که در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود. مع الوصف مى‏بینیم که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم فدک را به دختر خود بخشید وآن را به خاندان حضرت على ـعلیه السلام اختصاص داد.در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چرا پیامبر فدک را به دختر خود بخشید. در پاسخ به این سؤال وجوه زیر را مى‏توان ذکر کرد:

1ـ زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم،طبق تصریحات مکرر آن حضرت، با امیر مؤمنان ـعلیه السلام بود واین مقام ومنصب به هزینه سنگین نیاز داشت. حضرت على ـعلیه السلام براى اداره امور وابسته به منصب خلافت مى‏توانست از در آمد فدک به نحو احسن استفاده کند. گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مطلع شده بود که در همان روزهاى نخست فدک را از دست خاندان پیامبرخارج کرد.

2ـ دودمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، که مظهر کامل آن یگانه دختر وى ونور دیدگانش حضرت حسن ـعلیه السلام وحضرت حسین ـعلیه السلام بود، باید پس از فوت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به صورت آبرومندى زندگى کنند وحیثیت وشرف رسول اکرم وخاندانش محفوظ بماند. براى تأمین این منظور پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فدک را به دختر خود بخشید .

3ـ پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏دانست که گروهى کینه حضرت على ـعلیه السلام را در دل دارند، زیرا بسیارى از بستگان ایشان به شمشیر وى در میدانهاى جهاد کشته شده‏اند . یکى از راههاى زدودن این کینه این بود که امام ـعلیه السلام از طریق کمکهاى مالى از آنان دلجویى کند وعواطف آنان را به خود جلب نماید. همچنین به کلیه بینوایان ودرماندگان کمک کند وازاین طریق موانع عاطفى که بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، هرچند ظاهرا فدک را به زهرا ـ علیها السلام ـبخشید، ولى در آمد آن در اختیار صاحب ولایت بود تا از آن، علاوه بر تأمین ضروریات زندگى خود، به نفع اسلام ومسلمانان استفاده کند.

درآمد فدک

با مراجعه به تاریخ، همه این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى‏گیرد.زیرا فدک یک منطقه حاصلخیز بود که مى‏توانست حضرت على ـعلیه السلام را در راه اهداف خویش کمک کند.

حلبى، مورخ معروف، در سیره خود مى‏نویسد:

ابوبکر مایل بود که فدک در دست دختر پیامبر پاقى بماند وحق مالکیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق کرد؛ اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شد ورو به ابوبکر کرد وگفت: فردا به درآمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد، زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند از کجا هزینه جنگى را تأمین مى‏کنى. (7) از این جمله استفاده مى‏شود که در آمد فدک به مقدارى بوده است که مى‏توانسته بخشى از هزینه جهاد با دشمن را تأمین کند. از این جهت لازم بود که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم این قدرت اقتصادى را در اختیار حضرت على ـعلیه السلام بگذارد.

ابن ابى الحدید مى‏گوید:

من به یکى از دانشمندان مذهب امامیه در باره‏فدک چنین گفتم:دهکده فدک آنچنان وسعت نداشت وسرزمین به این کوچکى، که جز چند نخل در آنجا نبود، اینقدر مهم نبود که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند.او در پاسخ من گفت: تو در این عقیده اشتباه مى‏کنى.شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود.به طورمسلم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود که مبادا امیر مؤمنان از درا مد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت استفاده کند. لذا نه تنها فاطمه را از فدک محروم ساختند، بلکه کلیه بنى هاشم وفرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود(خمس غنائم) هم بى نصیب نمودند.

افرادى که باید مدام به دنبال تأمین زندگى بروند وبا نیازمندى به سر ببرند هرگز فکر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى‏پرورانند. (8) امام موسى بن جعفر ـعلیه السلام حدود مرزى فدک را در حدیثى چنین تحدید مى‏کند:

فدک از یک طرف به «عدن»، از طرف دوم به «سمرقند»، از جهت سوم به «آفریقا»، از جانب چهارم به دریاها وجزیره‏ها وارمنستان … محدود مى‏شد. (9) به طور مسلم فدک، که بخشى از خیبر بود، چنان حدودى نداشت؛ مقصود امام کاظم ـعلیه السلام این بوده است که تنها سرزمین فدک از آنان غصب نشده است بلکه حکومت بر ممالک پهناور اسلامى که حدود چهارگانه‏آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است.

قطب الدین راوندى مى‏نویسد:

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سرزمین فدک را به مبلغ بیست وچهار هزار دینار اجاره داد. در برخى از احادیث هفتاد هزار دینار نیز نقل شده است واین اختلاف به حسب تفاوت در آمد سالانه آن بوده است.

هنگامى که معاویه به خلافت رسید فدک را میان سه نفر تقسیم کرد:یک سوم آن را به مروان بن حکم ویک سوم دیگر را به عمرو بن عثمان وثلث آخر را به فرزند خود یزید داد. وچون مروان به خلافت رسید همه سهام را جزو تیول خود قرار داد. (10) از این نحوه تقسیم استفاده مى‏شود که فدک سرزمین قابل ملاحظه اى بوده است که معاویه آن را میان سه نفر، که هریک نماینده فامیل بزرگى بود، تقسیم کرد.

هنگامى که حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با ابوبکر در باره‏فدک سخن گفت وگواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد او برد، وى در پاسخ دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفت:فدک ملک شخصى پیامبر نبوده، بلکه از اموال مسلمانان بود که از در آمد آن سپاهى را مجهز مى‏کرد وبراى نبرد با دشمنان مى‏فرستاد ودر راه خدا نیز انفاق مى‏کرد. (11) اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با در آمد فدک سپاه بسیج مى‏کرد یا آن را میان بنى هاشم وبینوایان تقسیم مى‏نمود حاکى است که این بخش از خیبر در آمد سرشارى داشته که براى بسیج سپاه کافى بوده است.

هنگامى که عمر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاک سازد به آنان اخطار کرد که سرزمینهاى خود را به دولت اسلامى واگذار کنند وبهاى آن را بگیرند وفدک را تخلیه کنند.

پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از روز نخست با یهودیان ساکن فدک قرار گذاشته بود که نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار کنند.ازاین جهت، خلیفه ابن تیهان وفروة وحباب وزید بن ثابت را به فدک اعزام کرد تا بهاى مقدار غصب شده آن را پس از قیمت گذارى به ساکنان یهودى آنجا بپردازد. آنان سهم یهودیانرا به پنجاه هزار درهم تقویم کردند وعمر این مبلغ را از مالى که از عراق به دست آمده بود پرداخت . (12)

انگیزه‏هاى تصرف فدک

هوادارى گروهى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از خلافت وجانشینى ابوبکر نخستین پل پیروزى او بود ودر نتیجه خزرجیان که نیرومندترین تیره‏انصار بودند، با مخالفت تیره دیگر آنان از صحنه مبارزه بیرون رفتند وبنى هاشم، که در رأس آنان حضرت على ـعلیه السلام قرار داشت، بنابه عللى که در گذشته ذکر شد، پس از روشن کردن اذهان عمومى، از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاکم خوددارى کردند.

ولى این پیروزى نسبى در مدینه براى خلافت کافى نبود وبه حمایت مکه نیز نیاز داشت. ولى بنى امیه، که در رأس آنها ابوسفیان قرار داشت، جمعیت نیرومندى بودند که خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته، انتظار مى‏کشیدند که از نظر ابوسفیان وتأیید وتصویب وى آگاه شوند . لذا هنگامى که خبر رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به مکه رسید فرماندار مکه، که جوان بیست وچند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود، مردم را از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاه ساخت ولى از خلافت وجانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى که هردو حادثه مقارن هم رخ داده، طبعا با هم گزارش شده بود وبسیار بعید است که خبر یکى از این دو رویداد به مکه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشر نشود .

سکوت مرموز فرماندار اموى مکه علتى جز این نداشت که مى‏خواست از نظر رئیس فامیل خود، ابوسفیان، آگاه شود وسپس مطابق نظر او رفتار کند.

با توجه به این حقایق، خلیفه به خوبى دریافت که ادامه فرمانروایى وى بر مردم، در برابرگروههاى مخالف، نیاز به جلب نظرات وعقاید مخالفان دارد وتا آرا وافکار وبالاتر از آن قلوب ودلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود نسازد ادامه زمامدارى بسیار مشکل خواهد بود.

یکى از افراد مؤثرى که باید نظر او جلب مى‏شد رئیس فامیل امیه، ابوسفیان بود.زیرا وى از جمله مخالفان حکومت ابوبکر بود که وقتى که شنید وى زمام امور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت:«ما را با ابو فضیل چکار؟» وهم او بود که، پس از ورود به مدینه، به خانه حضرت على ـعلیه السلام وعباس رفت وهر دو را براى قیام مسلحانه دعوت کرد وگفت :من مدینه را با سواره وپیاده پر مى‏کنم؛ برخیزید وزمام امور را به دست گیرید! ابوبکر براى اسکات وخریدن عقیده وى اموالى را که ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید ودینارى از آن برنداشت.حتى به این نیز اکتفا نکرد وفرزند وى یزید(برادر معاویه) را براى حکومت شام انتخاب کرد.وقتى به ابوسفیان خبر رسیدکه فرزندش به حکومت رسیده است فورا گفت :ابوبکر صله رحم کرده است! (13) حال آنکه ابوسفیان، قبلا به هیچ نوع پیوندى میان خود وابوبکر قائل نبود.

تعداد افرادى که مى‏بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است که در این صفحات بیان شود؛چه همه مى‏دانیم که بیعت با ابوبکر در سقیفه بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت.از مهاجران تنها سه تن، یعنى خلیفه ودو نفر از همفکران وى ـ عمر وابوعبیده، حضور داشتند.به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن وقرار دادن مهاجران در برابر کار انجام شده، خشم گروهى را بر مى‏انگیخت.از این جهت، لازم بود که خلیفه رنجش آنان را برطرف سازد وبه وضع ایشان رسیدگى کند. به علاوه، مى‏بایست گروه انصار، به ویژه خزرجیان که از روز نخست با او بیعت نکردند وبا دلى لبریز از خشم سقیفه را ترک گفتند، مورد مهر ومحبت خلیفه قرار مى‏گرفتند.

خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود، بلکه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم کرد. وقتى زید بن ثابت سهم یکى از زنان بنى عدى را به در خانه او آورد، آن زن محترم پرسید که: این چیست؟زید گفت:سهمى است که خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم کرده است. زن با ذکاوت خاصى دریافت که این پول یک رشوه دینى!بیش نیست، لذا به او گفت: براى خرید دینم رشوه مى‏دهید؟ سوگند به خدا، چیزى از او نمى‏پذیرم.وآن را رد کرد. (14)

کمبود بودجه حکومت

پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم در دوران بیمارى خود هرچه در اختیار داشت همه را تقسیم کرد وبیت المال تهى بود.نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى‏شدند، یا آنها را به وسیله افراد امینى گسیل مى‏داشتند.ولى این در آمدهاى مختصر براى حکومتى که مى‏خواست ریخت وپاش کند وعقاید مخالفان را بخرد قطعاکافى نبود .

از طرف دیگر، قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته، از دادن زکات به مأموران خلیفه خوددارى مى‏کردند وازاین ناحیه نیز ضربت شکننده اى بر اقتصاد حاکمیت وارد مى‏آمد.

ازاین جهت،رئیس حزب حاکم چاره اى جز این نداشت که براى ترمیم بودجه حکومت دست به این طرف وآن طرف دراز کرده، اموالى را مصادره کند. در این میان چیزى بهتر از فدک نبود که با نقل حدیثى از پیامبر، که تنها خود خلیفه راوى آن بود (15) ، از دست حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـخارج شد ودر آمد سرشار آن براى محکم ساختن پایه‏هاى حکومت مورد استفاده قرار گرفت.

عمر، به گونه اى به این حقیقت اعتراف کرده، به ابوبکر چنین گفت:فردا به در آمد فدک نیاز شدیدى پیدا خواهى کرد، زیرا اگر مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کنند، از کجا هزینه جنگى آنها را تأمین خواهى کرد. (16) گفتار وکردار خلیفه وهمفکران او نیز بر این مطلب گواهى مى‏دهد. چنانکه وقتى حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک رااز او مطالبه کرد در پاسخ گفت:پیامبر هزینه زندگى شما را از آن تأمین مى‏کرد وباقیمانده در آمد آن را میان مسلمانان قسمت مى‏نمود.در این صورت تو با در آمد آن چه کار خواهى کرد؟ دختر گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :من نیز از روش او پیروى مى‏کنم وباقیمانده آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم کرد.

با اینکه حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـراه را بر خلیفه بست، وى گفت:من نیز همان کار را انجام مى‏دهم که پدرت انجام مى‏داد! (17) اگر هدف خلیفه از تصرف فدک، تنها اجراى یک حکم الهى بود وآن اینکه در آمد فدک، پس از کسر هزینه خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، در راه مسلمانان مصرف شود، چه فرق مى‏کرد که این کار را او انجام دهد یا دخت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وشوهر گرامى او که به نص قرآن از گناه ونافرمانى مصون وپیراسته‏اند.

اصرار خلیفه بر اینکه در آمد فدک در اختیار او باشد گواه است که او چشم به این در آمد دوخته بود تا از آن براى تحکیم حکومت خود استفاده کند.

عامل دیگر تصرف فدک

عامل دیگر تصرف فدک، چنانکه پیشتر نیز ذکر شد، ترس از قدرت اقتصادى امیرمؤمنان على ـعلیه السلام بود. امام ـعلیه السلام همه شرایط رهبرى را دارا بود، زیرا علم وتقوا وسوابق درخشان وقرابت با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وتوصیه‏هاى آن حضرت در حق او قابل انکار نبود وهرگاه فردى با این شرایط وزمینه‏ها قدرت مالى نیز داشته باشد وبخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت کند، این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود. در این صورت، اگر سلب امکانات وشرایط دیگر حضرت على ـعلیه السلام امکان پذیر نیست ونمى‏توان با زمینه‏هاى مساعدى که در وجود اوست مبارزه کرد، ولى مى‏توان حضرت على ـعلیه السلام را از قدرت اقتصادى سلب کرد. از این رو، براى تضعیف خاندان وموقعیت حضرت على ـعلیه السلام، فدک را از دست مالک واقعى آن خارج ساختند وخاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را محتاج دستگاه خود قرار دادند.

این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى‏شود.وى به ابوبکر گفت:

مردم بندگان دنیا هستند وجز آن هدفى ندارند.تو خمس وغنایم را از على بگیر وفدک را از دست او بیرون آور، که وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها کرده به تو متمایل مى‏شوند . (18) گواه دیگر بر این مطلب این است که دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از فدک محروم کرد، بلکه آنان را از یک پنجم غنایم جنگى نیز، که به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پیامبر است (19) ، محروم ساخت وپس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دینارى از این طریق به آنها پرداخت نشد.

تاریخنویسان غالبا تصور مى‏کنند که اختلاف حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ با خلیفه وقت تنها بر سر فدک بود، در صورتى که او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت:

1ـ فدک که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به وى بخشیده بود.

2ـ میراثى که از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى او باقى مانده بود.

3ـ سهم ذى القرى که به تصریح قرآن یکى از مصارف خمس غنایم است.

عمر مى‏گوید: وقتى فاطمه ـ علیها السلام ـ فدک وسهم ذى القربى را از خلیفه خواست، خلیفه ابا کرد وآنها را نداد.

انس بن مالک مى‏گوید:

فاطمه ـ علیها السلام ـ نزد خلیفه آمد وآیه خمس را که در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت کرد.خلیفه گفت:قرآنى که تو مى‏خوانى من نیز مى‏خوانم.من هرگز سهم ذى القربى را نمى‏توانم به شما بدهم، بلکه حاضرم هزینه زندگى شما را از آن تأمین کنم وباقى را در مصالح مسلمانان مصرف کنم.

فاطمه گفت:حکم خدا این نیست.وقتى آیه خمس نازل شد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:بر خاندان محمد بشارت باد که خداوند (از فضل وکرم خود) آنان را بى نیاز ساخت.

خلیفه گفت:به عمر وابوعبیده مراجعه مى‏کنم، اگر با نظر تو موافقت کردند حاضرم همه سهمیه ذى القربى را به تو بپردازم! وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تأیید کردند . فاطمه از این وضع سخت تعجب کرد ودریافت که آنان با هم تبانى کرده‏اند. (20) کار خلیفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن کریم با صراحت کامل مى‏گوید که یک سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است، ولى او به بهانه اینکه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته وگفت: باید به آل محمد به اندازه هزینه زندگى پرداخت وباقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف کرد.

این تلاشها جز براى این نبود که دست امام ـعلیه السلام را از مال دنیا تهى کنند واو را محتاج خویش سازند، تا نتواند اندیشه قیام بر ضد حکومت راعملى کند.

از نظر فقه شیعى، به گواهى روایاتى که از جانشینان پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم به دست ما رسیده است، سهم ذى القربى ملک شخصى خویشاوندان پیامبر نیست.زیرا اگر قرآن براى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است که دارنده‏این عنوان، پس ازپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، حائز مقام زعامت وامامت است. از این رو، باید سهم خداوپیامبر وذى القربى، که نیمى از خمس غنایم را تشکیل مى‏دهند، به خویشاوند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که ولى وزعیم مسلمانان نیز هست برسد وزیر نظر او مصرف شود .

خلیفه به خوبى مى‏دانست که اگر حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ سهم ذى القربى را مى‏طلبد مال شخصى خود رانمى خواهد، بلکه سهمى را مى‏خواهد که باید شخصى که داراى عنوان ذى القربى است آن را دریافت کرده، به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف کندوچنین شخصى، پس از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم جز حضرت على ـعلیه السلام کسى نیست ودادن چنین سهمى به حضرت على ـعلیه السلام یک نوع عقب نشینى از خلافت واعتراف به زعامت امیرمؤمنان است. از این رو، خطاب به حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ گفت:

هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى‏گذارم وپس از تأمین هزینه زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى‏کنم!

فدک در کشاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد

در نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدک ومصادره اموال دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تقویت بنیه مالى حزب حاکم وتهى ساختن دست خلیفه راستین از مال دنیا بود .ولى پس از گسترش حکومت اسلامى، فتوحات بزرگ مسلمین سیل ثروت را به مرکز خلافت روانه ساخت ودستگاه خلافت خود را از در آمد فدک بى نیاز دید. از طرف دیگر، مرور زمان پایه‏هاى خلافت خلفا را در جامعه اسلامى تحکیم کرد ودیگر کسى گمان نمى‏برد که خلیفه راستین امیر مؤمنان على ـعلیه السلام با درآمد فدک به فکر مخالفت بیفتد ودر مقابل آنان صف آرایى کند.

با اینکه در دوران خلفاى دیگر علل اولیه تصرف فدک، یعنى تقویت بنیه مالى دستگاه خلافت، از میان رفته وبه کلى منتفى شده بود، اما سرزمین فدک ودر آمد آن همچنان در قلمرو سیاست واموال هر خلیفه اى بود که روى کار مى‏آمد ودر باره آن، به گونه اى که با نحوه نظر وگرایش او به خاندان پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم بستگى داشت، تصمیم مى‏گرفت.آنان که پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت کاملا بریده بودند از بازگردانیدن فدک به مالکان واقعى آن به شدت خوددارى مى‏کردند وآن را جزو اموال عمومى وخالصه حکومت قرار مى‏دادند واحیانا به تیول خود یا یکى از اطرافیان خویش در مى‏آوردند، ولى کسانى که نسبت به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم کم وبیش مهر مى‏ورزیدند یا مقتضیات زمان وسیاست وقت ایجاب مى‏کرد از فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ دلجویى کنند آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ مى‏سپردند تا روزى که خلیفه دیگر وسیاست دیگرى جانشین خلیفه وسیاست قبلى گردد.

از این جهت،فدک هیچ گاه وضع ثابت واستوارى نداشت، بلکه پیوسته در گرو کشاکش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود.گاهى به مالکان واقعى خود بازمى گشت واغلب مصادره مى‏شد ودر هر حال، همواره یکى از مسائل حساس وبغرنج اسلامى بود.

در دوران خلفا تا زمان حضرت على ـعلیه السلام فدک وضع ثابتى داشت.از درآمد آن مبلغى مختصر به عنوان هزینه زندگى به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پرداخت مى‏شد وباقیمانده آن، مانند دیگر اموال عمومى، زیر نظر خلفا به صرف مى‏رسید.

هنگامى که معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم کرد:سهمى به مروان وسهمى به عمرو بن عثمان بن عفان وسهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد.

فدک همچنان دست به دست مى‏گشت تا که مروان بن حکم، در دوران خلافت خود، همه سهام را از آن دو نفر دیگر خرید واز آن خود قرار داد وسرانجام آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبد العزیز هدیه کرد یا براى او به ارث گذاشت .

هنگامى که عمربن عبد العزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت که بسیارى از لکه‏هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعه اسلامى پاک سازد.از این رو، به جهت گرایشى که به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم داشت، نخستین مظلمه اى را که به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدک بود. وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على وبه روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد. (21) او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبکر بن عمرو نوشت ودستور داد که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پس دهد.

فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامه خلیفه نوشت:

فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد وهر کدام در خانواده اى زندگى مى‏کنند. من فدک را به کدام یک بازگردانم؟ فرزند عبد العزیز وقتى پاسخ نامه فرماندار را خواند سخت ناراحت شد وگفت:

من اگر تو را به کشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائیل خواهى گفت که رنگ آن گاو چگونه است. هنگامى که نامه من به دست تو رسید فدک را میان فرزندان فاطمه که از على هستند تقسیم کن.

حاشیه نشینان خلافت که همه از شاخه‏هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند وگفتند:تو با عمل خود شیخین را تخطئه کردى. چیزى نگذشت که عمر بن قیس با گروهى از کوفه وارد شام شد واز کار خلیفه انتقاد کرد.خلیفه در پاسخ آنان گفت:

شما جاهل ونادانید.آنچه را که من به خاطر دارم شما هم شنیده‏اید ولى فراموش کرده‏اید . زیرا استاد من ابوبکر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش واو از جدش نقل کرد که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«فاطمه پاره تن من است؛ خشم او مایه خشم من وخشنودى او سبب خشنودى من است». فدک در زمان خلفا جزو اموال عمومى وخالصه حکومت بود وسپس به مروان واگذار شد واو نیز آن را به پدرم عبد العزیز بخشید. پس از درگذشت پدرم، من وبرادرانم آن را به ارث بردیم وبرادرانم سهم خود را به من فروخته یا بخشیدند ومن نیز آن را به حکم حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به فرزندان زهرا باز گرداندم.

پس از درگذشت عمر بن عبد العزیز، آل مروان، یکى پس از دیگرى، زمام امور را به دست گرفتند وهمگى در مسیرى بر خلاف مسیر فرزند عبد العزیز گام برداشتند وفدک در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود وخاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از درآمد آن کاملا محروم بودند.

پس از انقراض حکومت امویان وتأسیس دولت عباسى فدک نوسان خاصى داشت:

نخستین خلیفه عباسى، سفاح، فدک را به عبد الله بن الحسن بازگرداند.پس از وى منصور آن را باز ستاند.مهدى فرزند منصور از روش او پیروى نکرد وفدک را به فرزندان حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرداند.پس از درگذشت مهدى فرزندان وى موسى وهارون، که یکى پس از دیگرى زمام خلافت را به دست گرفتند، فدک را از خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سلب کردند ودر تصرف خود در آوردند. تا اینکه مأمون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت.

روزى مأمون براى رد مظالم ورسیدگى به شکایات رسما جلوس کرده، نامه هایى را که ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى‏کرد.

نخستین نامه اى که همان روز در دست او قرار گرفت نامه اى بود که نویسنده آن خود را وکیل ونماینده حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ معرفى کرده،خواستار بازگرداندن فدک به دودمان نبوت شده بود.خلیفه به آن نامه نگریست واشک در دیدگان او حلقه زد.دستور داد که نویسنده نامه را احضار کنند.

پس از چندى، پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد وبا مأمون در باره‏فدک به بحث نشست.پس از یک رشته مناظرات مأمون قانع شد ودستور داد که نامه رسمى به فرماندار مدینه بنویسند که فدک را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرداند.نامه نوشته شد وبه امضاى خلیفه رسید وبراى اجرا به مدینه ارسال شد.

بازگرداندن فدک به خاندان نبوت مایه شادى شیعیان شد ودعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود که نخستین بیت آن این است:

أصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مأمون هاشم فدکا (22)

چهره زمانه خندان گشت،زیرا مأمون فدک را به فرزندان هاشم(که مالکان واقعى آن بودند) باز گرداند.

شگفت آور نامه اى است که مأمون در سال 210 در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت که خلاصه آن این است:

امیر مؤمنان، با موقعیتى که در دین خدا ودر خلافت اسلامى دارد وبه سبب خویشاوندى با خاندان نبوت، شایسته ترین فردى است که باید سنتهاى پیامبر را رعایت کند وآنچه را که وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرا بگذارد.پیامبر گرامى فدک را به دختر خود فاطمه بخشیده است واین مطلب چنان روشن است که هرگز کسى از فرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد وکسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نکرده است که شایسته تصدیق باشد.

بر این اساس،امیر مؤمنان مأمون مصلحت دید که براى کسب رضاى خدا واقامه عدل واحقاق حق، آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند ودستور او را تنفیذ کند. از این جهت، به کارمندان ونویسندگان خود دستور داد که این مطلب را در دفاتر دولتى ثبت کنند.هرگاه پس از درگذشت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مراسم حج ندا مى‏کردند که هرکس از پیامبر چیزى را، به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى، ادعا کند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى‏پذیرفتند؛ تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى که حتما باید قول او تصدیق وتأیید شود.

امیر مؤمنان به مبارک طبرى دستور داد که فدک را، با تمام حدود وحقوق، به وارثان فاطمه باز گرداند وآنچه در دهکده فدک از غلامان وغلات وچیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبد الله بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند .

بدان که این نظرى است که امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته وخدا او را موفق ساخته است که به سوى خدا وپیامبر تقرب جوید.

این مطلب را به کسانى که از جانب تو انجام وظیفه مى‏کنند برسان ودر عمران وآبادى فدک وفزونى در آمد آن بکوش. (23) فدک همچنان در دست فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ بود تا اینکه متوکل براى خلافت انتخاب شد.وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود.لذا فدک را از فرزندان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ باز گرفت وتیول عبد الله بن عمر بازیار قرار داد.

در سرزمین فدک یازده نخل وجود داشت که آنها را پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دست مبارک خود غرس کرده بود ومردم در ایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرک وبه قیمت گران مى‏خریدند واین خود کمک شایانى به خاندان نبوت بود.

عبد الله ازاین مسئله بسیار ناراحت بود. لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع کند.وى نیز با شقاوت بسیار مأموریت خود را انجام داد، ولى وقتى به بصره بازگشت فلج شد.

از آن دوره به بعد، فدک از خاندان نبوت سلب شد وحکومتهاى جائر از اعاده آن به وارثان حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ خوددارى کردند.

پى‏نوشتها:

1ـ مشروح این بحث را در بخش «انگیزه‏هاى غصب فدک» مى‏خوانید.

2ـ به کتاب معجم البلدان ومراصد الاطلاع، ماده«فدک» مراجعه شود.

3ـ سوره حشر، آیه‏هاى‏6و.7 در کتابهاى فقهى این مطلب در کتاب جهاد تحت عنوان «فی‏ء» بحث شده است.

4ـ سوره اسراء، آیه‏.26 یعنى حق خویشاوندان ومساکین ودر راه ماندگان را بپرداز.

5ـ مجمع البیان، ج‏3، ص 411؛ شرح ابن ابى الحدید، ج‏16، ص 268؛ الدر المنثور، ج‏4، ص‏ .177

6ـ الدر المنثور، ج‏4، ص‏ .176

7ـ سیره حلبى، ج‏3، ص .400

8ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏16، .236

9ـ بحار الأنوار، ج‏48، ص .144

10ـ همان، ج‏16، ص‏ .216

11ـ همان، ص .214

12ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏16، ص .211

13ـ تاریخ طبرى، ج‏3، ص .202

4ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏1، ص‏ .133

15ـ آن حدیث مجعول چنین است:«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث». یعنى ما گروه پیامبران ارثیه باقى نمى‏گذاریم.

16ـ سیره‏حلبى، ج‏3، ص .400

17ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏16، ص‏ .316

18ـ ناسخ التواریخ، ج زهرا،ص .122

19ـ سوره انفال، آیه 41: واعلموا أنما غنمتم من شی‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربى .

20ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏16، صص‏231ـ .230

21ـ این احتمال دوم را هرچند ابن الحدید نقل کرده است پایه استوارى ندارد. زیرا عمر بن عبد العزیز در سال‏99 هجرى به مقام خلافت رسید، در حالى که امام سجاد ـعلیه السلام در سال 94 درگذشته است. ممکن است مقصود محمد بن على بن الحسین باشد که لفظ محمد از نسخه‏ها افتاده است.

22ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏16، صص 218ـ .216

23ـ فتوح البلدان، صص 41ـ39؛ تاریخ یعقوبى، ج‏3، ص .48


جستجو