اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ امْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ امحَاقِ هِلالِهِ، وَ اسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا مَعَ انْسِلاخِ أَيَّامِهِ حَتَّی يَنْقَضِيَ عَنَّا وَ قَدْ صَفَّيْتَنَا فِيهِ مِنَ الْخَطِيئَاتِ، وَ أَخْلَصْتَنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ
خدايا با بيرمق شدن نور ماه و رفتن او در محاق، گناهان ما را نيز پنهان فرما. با پايان يافتن اين ماه پيامدهاي گناهان و سنگيني رفتار خطاي ما را، از ما بركنار نما؛ تا جايي كه چون اين ماه پايان مييابد، ما نيز از خطا و گناه پاك شده و از بديها و زشتيها رها گشته باشيم.
اين دعا در هنگام ورود و فرا رسيدن ماه رمضان گفته شده است. اما در پايان اين دعا به پايان ماه توجه شده است. براساس نظر اهل لغت و ادبيات عربي، شبهاي اول ماه تا سه شب، را «هلال» و از آن زمان تا سه شب مانده به پايان ماه را «قمر» مينامند. از شب بيست و هفتم به بعد، گاهي دو شب و گاهي سه شب به پايان ماه مانده ديگر ماه ديده نميشود. ايام ديده نشدن ماه را، ايام «مُحاق»، «مِحاق» يا «مَحاق» ميگويند. حالت «هلال» ماه در دو مرحله ظاهر ميشود: يكي در آغاز ماه و ديگري در پايان ماه. دو يا سه شب مانده به پايان ماه، ديگر هلال ماه در حال «محاق» است. شب پايان ماه نيز شب سلخ ناميده شده چرا كه دوباره ماه نو طلوع میكند. امام سجاد (ع) در دعا ميفرمايد: خدايا همانگونه كه هلال ماه رو به محاق ميرود، و ديگر نور ماه ديده نميشود، گناهان ما را نير بيرمق و پنهان فرما! به گونهاي كه تا پايان ماه ديگر گناهي براي ما نمانده باشد و در هنگام «سلخ» و نو شدن ماه، ما را نيز آراسته و نو نما .
ماه سلّاخي گناهان
سلخ» به معني پوست كندن است؛ «سلاّخ» كساني هستند كه پوست گوسفند را ميكَنند «وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ»1 در روز نور، همچون پوستهاي روي زمين را فرا ميگيرد، در شب خدا آن پوسته را از آن جدا ميسازد و دوباره زمين تاريك ميشود. چون روز، با تابش نور به زمين، پديدار ميشود. در پايان ماه نيز كه ديگر ماه تمام ميشود ميگويند «سلخ» ماه است؛ يعني ديگر پايان ماه است. البته نور ماه هميشه وجود دارد اما موقعيت ما نسبت به ماه به گونه ايست كه گاهي ماه را به صورت هلال ميبينيم و گاهي به صورت قمر و بدر و دوباره به صورت هلال و سپس ديگر آنرا نميبينيم. حضرت امام سجاد (ع) رفتارهاي زشت ما را به ماه تشبيه ميكنند و از خدا ميخواهند تا آنچنان كه در پايان ماه، نور مهتاب كم ميشود، گناهان ما نيز بيرمق و بيفروغ گردند تا جايي كه در پايان ماه ديگر گناهي در دفتر اعمال ما نمانده و با پايان اين ماه ما نيز از همه گناهان پاك شده باشيم.
رمضان، ماه آمرزش، توبه و بازگشت از گناهان
رمضان ماه آمرزش توبه و بازگشت به سوی خداوند است. آنهایی که در زندگی خویش آلودگی هایی داشته اند می توانند با روزه جان خود را شتسشو دهند. و به پاکی درون خود بپردازند و از خدای خویش طلب آمرزش کنند. پیشوایان معصوم (ع) فرموده اند: گناهان در این ماه بخشوده می شود و این مژده ای بزرگ است برای کسانی که لغزش هایی داشته اند و تسلیم خواهش های نفسانی بودند می توانند از برکات این ماه استفاده کنند و به سوی خدا بازگردند. بدون تردید گناهکار پشیمانی که در این ماه مبارک رمضان برای خداوند روزه بداردو از گذشته خویش توبه کند و طلب آمرزش بخواهد مورد بخشش و عفو خداوند قرار خواهد گرفت.
پیامبر (ص) در فضیلت ماه رمضان فرموده اند: «و هو شهر المغفره….» «ماه رمضان ماه خداوند و ماه مغفرت است. ماه رمضان ماه آمرزش گناهان و رهایی از عذاب و عقال الهی است. «و هو شهر الانابه.» «ماه رمضان ماه انابه است ماه رجعت و بازگشت به خدا.
پیامبر (ص) فرمودند: حسنات در ماه مبارک رمضان مقبول است و سیئات و گناهان آمرزیده است و هرکس بخواهد در ماه مبارک رمضان آیه ای از کتاب خدای عزوجل راخواند مثل کسی است که تمام قرآن را در غیر این ماه ختم کرده است. و هرکس بخندد برروی برادر مومن خود ملاقات نکند او را در قیامت مگر این که در روی او بخندد و بشارت همه او را به بهشت و هرکس کمک کند در ماه مبارک رمضان مومنی را، اعانت کند خدا او را بر عبور از صراط روزی که قدمها در پل صراط لرزان است. شهر رمضان شهر برکت ورحمت و شهر مغفرت و شهر توبه و انابه است. هرکس که دراین ماه آمرزیده نشود پس در کدام ماه آمرزیده می شود؟ پس بخواهید از خدا این که قبول کند از شما در این ماه روزه را»
محمدبن معلم از امام باقر (ع) روایت می کند که آن حضرت فرمودند: خداوند متعال ملائکه را موکل کرده بر روزه داران که برای آنان استغفار می کنند. در تمام روز های ماه مبارک رمضان چون آخرین شب ماه رمضان فرا می رسد. فرشتگان می گویند بشارت باد بر شما ای روزه داران که خداوند گناهان شما راآمرزیدند. رسول گرمی (ص) فرمودند: ماه مبارک رمضان ماهی است که خداوند واجب کرده روزه آن را، و هرکس از روی ایمان روزه بگیرد از گناهان پاک می شود آنچنان که از مادر متولد شده باشد.
در بحارالانوار آمده: امیرالمومنین (ع) فرمود که روزی رسول خدا (ص) برای ما خطبه ای خواندند که: رو کرده به شما ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش که از ماههای دیگر برتر است. روزهای آن برتر و بالاتر از روزهای دیگر و شب های آن برتر از شب های دیگر و ساعات آن بالاتر از ساعات دیگر سال است. ای روزه دار تدبیر کار خودکه در این ماه مهمان پروردگاری. در اعضاء و جوارح خود تامل کن که آنها رااز گناه بازداری دیگر آن که شب ها در خواب و روزها در غفلت و فراموشی نگذرانی. نکند که این ماه تمام شود و گناهان تو آمرزیده نشده باشد و هنگامی که روزه داران جزای اعمال خود را می گیرند، تو از زیانکاران باشی. ای روزه دار اگر پروردگار تو رااز درگاه خویش براند توبه کدام درگاه رو خواهی آورد. و اگر خوار کند تو را چه کسی گرامی می دارد تو را و اگر ذلیل کند تو را چه کسی عزیزت خواهد نمود و اگر در ردیف بندگان تو را نپذیرد کدام خدایی را اختیار می کنی و اگر لغزش ها و گناهان تو را نیامرزد برای آمرزش گناهان به چه کسی امید خواهی داشت.»
از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمودند: شب های ماه مبارک رمضان خداوند آنقدر از گناهکاران را می آمرزد که حسابش را غیر خودش نمی داند و در شب آخر ماه مبارک رمضان بقدر آنچه را که در تمام ماه مبارک رمضان بخشیده از جهنم آزاد می کند و هرکس ماه رمضان را روزه بدارد و از چیزهایی که خدا حرام کرده دوری کند بهشت بر او واجب می گردد.
ايمان بياوريم بر نياز و راز
آيا واقعا گناه همچون جرم و لايه و پوستهاي براي انسان است؟ آيا دعاها قطعات شعري و ادبي است؟ گاهي انسان دل تنگ ميشود و فال حافظ گرفته و يا غزل يا قطعه شعري زيبا از يك شاعر را ميخواند، و از معاني آن لذت ميبرد اما ميداند كه شعر مجاز است. بعيد است كسي كه فال حافظ ميگيرد و قطعهاي از غزل حافظ را ميخواند، مضامين ابيات شعر را خيلي جدي بگيرد هر چند شيرين و زيبا بوده و داراي نكتههاي ادبي و عرفاني باشد. متأسفانه بسياري از افراد با ادعيه و مناجات اينگونه برخورد ميكنند. تصور اين افراد از دعا و مناجات همچون خواندن قطعات زيباي ادبي و حداکثر، ثواب بردن از آن است. در حالي كه وقتي ميگوييم خدايا با تمام شدن اين ماه ما را از گناهان پاك فرما! بايد معتقد باشيم كه اكنون آلوده و كثيف و پليد هستيم و واقعا از خدا به قصد اجابت بخواهيم تا آلودگيها را از ما جدا و دور بسازد. متأسفانه بسياري از افراد براي لذت بردن از زيباييهاي ادبي يا ثواب بردن، دعا را ميخوانند. البته همين كه انسان در چند دقيقه، از لغويات دور شده و دروغ نميگويد و غيبت نميكند و به خدا توجه پيدا ميكند، كار بسيار خوب و ارزندهاي است و ثواب هم دارد. امّا خوبي و ارزش خواندن دعا با ارزش باور به مضمون دعا و اميد به استجابت آن، بسيار تفاوت دارد.
مراتب ارزش يک کار
انسان در هر روز چندين بار غذا ميخورد. براي اينكه انسان در مرحله اول، احساس گرسنگي ميكند. عاقلانهتر كه فكر كنيم، غذا براي سلامتي بدن و حفظ قواي جسمي و همچنين براي انجام وظايف و عبادت خدا مورد نياز انسان است. كساني كه سطح معرفت بالايي دارند، در اين زمينه نيز با هدف جلب رضايت خدا، از خوردنيها و آشاميدنيها استفاده ميكنند. هر زمان كه احساس ميكنند خدا دوست دارد تا غذا بخورند، از غذا استفاده كرده و به اندازه نيز ميخورند. اما افراد معمولي، براي سير كردن معده، از غذا استفاده ميكنند تا براي انجام كار و وظايف نشاط و انرژي داشته باشند، شايد برخي بدانند كه وقتي انسان غذا خورده و مواد غذايي را ميجود، اين كار موجب تقويت عضلات فك و دهان هم ميشود. عضلات هر چه بيشتر حركت و ورزش نمايند، قويتر ميشوند؛ مثل عضلات دست كه با حركت، بازوهاي انسان قوي ميشود. شما در طول عمر، چند بار با هدف تقويت عضلات فك و دهان غذا خوردهايد؟ ممكن است يكي از فوايد غذا خوردن و جويدن غذا، تقويت عضلات فك و دهان باشد اما هيچ كسي با اين هدف، غذا نميخورد. عموماً افراد براي سير شدن معده، و عده اندكي نيز براي رضايت خدا غذا ميخورند. غذا خوردن براي هدف سير شدن معده كجا و غذا خوردن براي رضاي خدا كجا؟ گاهي غذا خوردن بسيار مستحب و ثواب آن نيز از روزه بيشتر است. وقتي انسان روزه مستحبي گرفته باشد و به خانه دوستي برود و بداند كه دوست او علاقه بسيار دارد كه با او غذا بخورد، در اينجا نياز نيست انسان بگويد من روزه هستم. براي اينكه دوست خود، را خوشحال كند، بايد بنشيند و با او غذا بخورد. ثواب شاد كردن آن دوست، از ثواب روزه مستحبي بيشتر است.
دعا براي ثواب، همچون غذا خوردن براي تقويت عضلات دهان است!
انگيزه انسان در كارها بسيار متفاوت است. اگر كسي بگويد: من غذا ميخورم براي اينكه عضلات فك و دهانم تقويت شود، مردم به او ميخندند و ميگويد اين هم شد هدف كار؟! دعاهايي كه ما ميخوانيم و عبادتهايي كه ما انجام ميدهيم اگر فقط براي ثواب بردن و بهرهمندي از ميوه بهشتي و «لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ»2 و ديگر نعمتهاي بهشتي باشد، همچون كسي است كه براي تقويت عضلات فك و دهان غذا بخورد. فوايدي كه دعا و ياد خدا و عبادت براي انسان به ارمغان ميآورد آنقدر فراوان، عالي، پرثمر و پرفايده است كه در برابر ثوابهايي كه براي خواندن دعا ميدهند، قابل مقايسه و سنجش نيست.
بازي كودك و تجارت تاجر!
كساني كه در سطح بالايي از معرفت و بصيرت قرار دارند با تمام وجود، دعا و مناجات را ميخوانند. فرق آنان با افراد معمولي همچون فرق كودك يا تاجر است. كودك با پول بازي ميكند، اما تاجر با پول تجارت ميكند. اگرچه بازي كردن نيز يك كار و سرگرمي است و كودك بايد بازي بكند، اما بازي كودك با پول كجا و سودهاي كلان تاجر از پول، كجا؟ اگر ما تلاش نماييم تا مقداري از مضامين دعاها را با حال خود هماهنگ نموده و تا جايي كه ميتوانيم به حقايق دعا خود را نزديك نماييم، ميتوانيم از آثار و نتايج دعا، بيشتر بهرهمند شويم. ميزان بهرهمندي انسان از مناجات و دعا، به ميزان معرفت و باور و اعتقاد انسان به دعا و درك اهميت آن بستگي دارد. لازم است تا بزرگان و طلاب محترم، مردم جامعه را از نتايج مثبت عمل به دستورات دين و منافع ژرف و عميق دعا و مناجات، بيشتر آگاه سازند. به عنوان نمونه دزدي كردن باعث بياعتمادي مردم و ناامني در جامعه و فساد در اقتصاد ميشود. دستورات دين به انسان ميگويد، امانتدار و درستكار بوده و دزدي و خيانت نكند. فايدهاي كه اين دستور ديني به همراه دارد آن است كه انسان در دنيا آسودهتر و در امنيت زندگي ميكند.
آثار و فوايد دعا
عبادات بايد با نيت تقرب به خدا به جا آورده شود و دعا كه از برترين عبادتهاست تنها با همين نيت بايد انجام گيرد. همچون اولياي خاص الهي كه تسليم محض اوامر او هستند و از آن جهت دعا ميكنند كه اطاعت حق تعالي است و لذا دعايشان اجابت بشود يا نه، راضي هستند. هرچند آنان از دعا جز تقرب، چيزي نمي خواهند، اما خود دعا داراي آثار و فوايدي است كه هر دعاكنندهاي از آن بهرهمند خواهد شد، البته در صورتي كه آداب و شرايط آن را رعايت كند.
در اينجا با توجه به روايات به برخي از فوايد دعا اشاره مي كنيم:
1. كسب معرفت
از شرايط دعا، به دست آوردن معرفت لازم براي شناخت خود و خداست. اينكه انسان بداند فقير محض است و در همه چيز محتاج خداست و خداوند بينياز از ديگران و برآورنده نياز ديگران است و بداند كه هيچ چيزي بدون اراده خداوند واقع نميشود و هرچه را او اراده كند بيدرنگ محقق ميشود. »انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون« [1]
با اين معرفت انسان با تمام وجود و با اخلاص دعا خواهد كرد و همين باعث اجابت آن ميشود. امام صادق ـ عليه السّلام ـ در بيان آيه «فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي» ميفرمايند: » يعني مردم بدانند كه خداوند قادر است هر آنچه را بخواهند به آنان عطا كند.«[2] و وقتي از آن حضرت درباره علت عدم استجابت دعا پرسيدند، فرمود: » چون شما كسي را ميخوانيد كه او را نميشناسيد.«[]
2. آرامش رواني
گاهي انسان در زندگي روزمره خود گرفتار مشكلاتي ميشود كه بر طرف كردن آن از توانش خارج است. و » وارد آمدن فشار براي انجام كارهايي فراتر از توانمنديهاي آدمي در وي اضطراب ايجاد ميكند و اين اضطراب را نميتواند مدت درازي تحمل كند.«[4]
بهترين راه حل براي از بين بردن اضطراب و به دست آوردن آرامش، دعا و راز و نياز با خداست چرا كه دعا برقراري ارتباط بنده با خداست. خدايي كه بر هر كاري تواناست. اين ارتباط انسان را اميدوار و دلگرم به قدرتي برتر ميكند كه اگر صلاح بداند به راحتي آن فشارها و سختيها را برطرف ميكند.
3. خودسازي
برقراري ارتباط با خداوند و با او به راز و نياز پرداختن در صورتي امكانپذير است كه اعمال او خلاف خواست پروردگار نباشد. قرآن كريم ميفرمايد: » خداوند دعاي كساني را اجابت ميكند كه ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند« (شوري، 26)
پس سخن گفتن با خدا و طلب حاجت از او، دلي پاك و عملي صالح لازم دارد. چنانكه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند:» پرهيزگار باشيد و اعمالتان را صالح و درونتان را براي خدا خالص كنيد تا خداوند دعايتان را اجابت كند.[5]« و چون شرط به اجابت رسيدن دعا، ترك گناه است، كسي كه حقيقتا درخواستي از خدا دارد، مراقب اعمال و رفتار خود خواهد بود.
4 . از بين بردن خودخواهي
براي استجابت دعا بهتر است انسان اول براي ديگران دعا كند سپس براي خود. چنانكه امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: » هر كس چهل مؤمن را قبل از خود دعا كند، دعايش مستجاب ميشود.«[6] همچنين پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايند:» وقتي كسي از شما دعا ميكند آن را عموميت دهد – و براي ديگران هم دعا كند – چرا كه باعث اجابت دعاست.«[7] طلب خير براي ديگران در واقع مبارزه دروني با انحصار طلبي و خودخواهي است.
5 . نجات از دوزخ
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايند: » در قيامت امر ميشود عدهاي را به جهنم ببرند ، خداوند به مالك جهنم ميفرمايد: به آتش بگو پاهايشان را نسوزاند چونكه با آن به مساجد ميرفتند، صورتشان را نسوزاند به خاطر وضو گرفتنشان و دستهايشان را نسوزاند چون هنگام دعا دستها را بالا ميگرفتند…»[8]
6 . تشويق به فعاليت
امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: » دعاي چهار نفر اجابت نميشود: يكي از آنها كسي است كه در خانه بنشيند و از خدا روزي طلب كند.[9]« و حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: » دعا كننده بدون عمل مانند تيرانداز بدون كمان است كه هيچ گاه دعاي او به اجابت نمي رسد.[10] كسي كه واقعا ميخواهد دعا كند بايد حداكثر شرايط اجابت آن را رعايت كند. يكي از آن شرايط كار همراه دعاست.
7 . محبوبيت نزد خدا
انجام هر عبادتي انسان را محبوب درگاه حق تعالي ميكند و دعا يكي از آن عبادات و بلكه افضل آن است. خداوند در قرآن كريم از حضرت ابراهيم به خاطر دعاكردنش تعريف و تمجيد ميكند.
» ان ابراهيم لحليم اوّاه منيب«(هود/75) امام باقر ـ عليه السّلام ـ در بيان اين آيه ميفرمايند:» اواه كسي است كه بسيار دعا ميكند.[11]«
8 . جلب روزي
خداوند روزي دهنده تمام مخلوقات است اما با دعا ميتوان نعمتهاي بيشتر و بهتري به سوي خود جلب كرد. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايند: »رزق و روزي به عدد قطرات باران از آسمان بر زمين نازل ميشود تا هر كس به اندازه خود دريافت كند، لكن خداوند زياده دهنده است پس از فضل خداوند نعمتهاي بيشتري درخواست كنيد.[12]
9 . دفع بلا
امام سجاد ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: » دعا و بلا با هم هستند تا روز قيامت و دعا بلا را دفع ميكند حتي در حاليكه نزول بلا قطعي شده باشد.«[13] و حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: » امواج بلا را با دعا دفع كنيد.«[14]
10 . تقويت روحيه احساس مسئوليت نسبت به جامعه
دين اسلام همه ابعاد زندگي اجتماعي و فردي انسان را مورد توجه قرار داده است. همه افراد را نسبت به يكديگر و جامعه مسئول ميداند و اين مسئوليت را در قالب امر به معروف و نهي از منكر به عنوان يكي از فروع دين واجب كرده است و يكي از شرايط استجابت دعا را اين وظيفه ميداند. اميرمؤمنان ميفرمايند:» امر به معروف و نهي از منكر كنيد تا خداوند دعايتان را مستجاب كند.[15]« و همچنين در وصيت خود به فرزندانش ميفرمايد:» امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد، مبادا خداوند اشرار امت را بر شما مسلط كند، بعد شما هرچه دعا كنيد، اجابت نشود.[16]«
11 . شفاي دردها
امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: »دعا كنيد چرا كه دعا شفا دهنده دردهاست[17]«
12 . به دست آوردن منزلت نزد خدا
امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: »نزد خداوند متعال، مقام و منزلتي هست كه كسي به آن نميرسد مگر با درخواست و دعا[18]«.
نتايج ظاهري عبادات
فوايد و نتايج مثبت شامل عبادات نيز ميشود. به ياد دارم كه در دوران كودكي گاهي در كتابهاي مذهبي میخوانديم كه نماز براي بدن، مثل ورزش است. اين هدف درست مثل همان هدف تقويت فك براي غذا خوردن است. درباره روزه، نوشته بودند اسلام كه به گرفتن روزه دستور داده است براي آن است تا بدن سالم بماند. با روزه معده استراحت ميكند تا دستگاه گوارش و بدن سالم بمانند. از بيانات اطباء و بزرگان پزشكي نيز شواهدي ميآوردند كه تا چه اندازه روزه مفيد است، و چقدر افراد مريض بودهاند كه با روزه گرفتن خوب شدهاند! اين كتابها بيشتر براي توجيه دين بود تا براي اثبات دين، و بيشتر در آن به نتايج و آثار ظاهري دين در دنيا، مثل سلامت بدن و زندگي راحت تأكيد ميشد. در حال حاضر در فضاي آموزشي و مذهبي، نظير چنين كتابهايي ديگر ديده نميشود. بيان نتايج ظاهري در اين كتابها بيشتر براي اثبات حقانيت دين بود در حالي كه اگر در تحقيقات نوين صدها برابر اين نتايج ظاهري براي دين اثبات بشود، در برابر حقيقت دين، همچون غذا خوردن براي تقويت عضلات فك و دهان است.
چگونه مايعي بدبو، محبوب خدا ميشود؟
هدف اساسي دين، تقويت ارتباط انسان با خداست. انسان نبايد اصل خود را فراموش كند. يك عدد اسپرم چه ارزشي دارد؟ هزاران اسپرم در يك قطره مني وجود دارد. هر انسان يك عدد اسپرم بوده كه پس از تغيير و تحولات تبديل به انسان شده است. قطره مني كه در هر روز ميليونها ميليون از آن را از روي لباس و بدن ميشويند تا آلودگي آن باقي نماند، به نطفهاي تبديل شده و سپس از آن انسان به وجود آمده است. جالبتر آنكه اين موجود پست و بيارزش و متعفن، به جايي ميرسد كه محبوب خدا شده و آنچنان ترقي نموده و مورد عنايت واقع ميشود كه خداوند با آن هستي بينهايت، جمال بينهايت، كمال بينهايت و قدرت بينهايت به او ميگويد: «تو محبوب من هستي! در نزد من آي و دل به كسي مبند» اين نطفه پست آلوده از كجا تا كجا ترقي نموده و به چه درجهاي ميرسد؟! گناه همان چيزي است كه مانع ترقي و بالا رفتن انسان ميشود. هدف اصلي انسان در زندگي، از صفر به سوي بينهايت رفتن است. اگر كسي باور كند، كه گناه مانع كمال و ترقي انسان است، وقتي چندين سال عمر خود را مينگرد، خواهد ديد كه چقدر آلودگي براي خود ايجاد كرده است.
گناه، لايه كثيف متعفن بر روي قلب
گناهان وقتي در سالهاي متمادي بر روي همديگر انباشته گردند، بسيار محكم و سفت ميشوند. تا جايي كه پاك كردن آن همچون يك جرم آلوده سفت، مشكل ميشود. تصور كنيد پس از هفتاد سال، جِرمِ كثيفِ غليظِ متعفني، روح ما را فرا بگيرد. اگر كسي باور كند كه پاك كردن آلودگيها و اجرام سخت و متعفن، تا چه اندازه مشكل است، چه چيزي براي خود؛ لازمتر از نجات از آلودگي ميبيند؟ بايد توجه داشت كه با تجربه و توانايي و قدرت انساني، اين مشكل حل نميشود. هفتاد سال تجربه انسان نشان ميدهد كه انسان هر روز بر گناه خود ميافزايد. وقتي انسان به ضعف خود ميانديشد، خواه ناخواه دست نياز و گدايي به سوي خداي بزرگ بلند ميکند كه «خدايا تو مرا نجات بده». اگر انسان به چنين جايي رسيد، راه درست را پيموده است. دعا براي آن است كه ما را متوجه مشكل اصلي نموده و راه حل مشكل را نشان دهد. راه حل تنها در دست قدرت خداست. اوست كه ميتواند پوستههاي غليظِ متراكمِ آلوده روح را از ما جدا و پاك كند. اين كار از عهده هيچ كس جز خدا برنميآيد. آيا خدا ميتواند چنين كاري انجام دهد؟ خدايي كه به آتش نمرود ميگويد: «كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً»،3 خروارها هيزم افروخته را براي ابراهيم (ع) گلستان ميكند؛ قدرت خاموش كردن آتش گناه ما را نيز دارد. اگر در دل تصور كنيم كه خدا نميتواند براي ما كاري انجام دهد، اين نخستين لغزش، گناه، خطا و جهل ماست. در دعا ما به سوي خدايي رفته و نزديك ميشويم كه همه امور در دست قدرت اوست. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»4 از سوي خدا هيچ كمبودي وجود ندارد.
ظرفيت و لياقت، شرط نزول رحمت
رحمت و قدرت خدا نامتناهي است و محدوديتي ندارد؛ اما چون حكيم است، كار گزاف نيز نميكند. رحمت خدا شامل حال كسي ميشود كه لياقت و ظرفيتي داشته باشد. همه مشكلات انسان، ناشي از نداشتن ظرفيت و لياقت است. اساس ظرفيت و لياقت، درك ضعف و فقر است. بايد باور كنيم كه از خود هيچ نداريم. اگر به فقر و ناداري و بيچارگي خود پي برديم لياقت و ظرفيت نيز پيدا ميشود. آنچه مانع از نزول رحمت خدا به گنهكاران ميشود، اتكاء به قدرت انساني و مادي است. اگر انسان از يك سو به قدرت و رحمت بينهايت خدا باور داشته و از يك سو به ضعف و بيچارهگي واقعي خود پي برده باشد ديگر مشكلي وجود ندارد. همه مشكلات براي آن است كه انسان باور ندارد كه خدا همه كاري ميتواند انجام بدهد. اگر خدا معادل رحمتهايي كه به همه بندگان عنايت فرموده به يكي از بندگان مرحمت فرمايد، چيزي از خزانه الهي كم نخواهد شد. در عالم آخرت خداوند چنين كاري خواهد كرد: «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»5
خود بزرگبيني و تكبر، بيراههاي منتهي به مرداب ضلالت
انسان بايد هر چه بيشتر، قدرت و رحمت خدا را باور داشته و هر چه بيشتر بر ضعف و عجز و بيچارهگي و قصور و ناداري و ناچيزي خود آگاهي يابد. اگر كسي واقعا باور نمود كه ناچيز است چيزي نيست، ديگر تكبر براي او مفهومي نميتواند داشته باشد. اگر واقعا در خود چيزي نميبيند، به چه چيز ميتواند بنازد؟ با چه چيزي به ديگران فخر نموده و بزرگي بفروشد؟ مشكل اصلي همه گناهان، از جنس مشكل ابليس است كه به آن مبتلا شد: «اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ»6. بايد تلاش كنيم كه از نظر فكري، و اعتقادي و رفتاري به اين باور برسيم كه واقعاً چيزي نيستيم و از خود چيزي نداريم. هر چه هست، عنايت خداست. اگر كمالي و فضلي باشد از اوست. اگر شيطنت و رذالت باشد به جهالت ما باز ميگردد. در چنين حالتي اگر رحمت بيپايان خدا شامل حال ما بشود، خلاف حكمت نيست.
افتادگي آموز اگر طالب فيضي؛ هرگز نخورد آب، زميني كه بلند است
آب جاري به صورت طبيعي در زمين گود فرو ميرود، اما به بالاي صخره نميرود. انانيّت و تكبر و خودخواهي صخرهايست كه هر چه آب رحمت الهي در پاي آن جاري باشد، بر سر قلّه صخره نميرسد. دل فروتن و متواضع مثل زمين نرمي است كه وقتي نهر آب بر آن جاري و سرازير ميشود، همه آبها را جذب و هضم و از آن استفاده ميكند.
نظير اين عبارتها در روايات اهل بيت (ع) آمده است.
تكبر در روايات اسلامى
در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمىگنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مىگذرانيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على ان لايسجد لآدم; از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)». (26)
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبههاى نهجالبلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس» و پيامدهاى آن مىباشد مىخوانيم: «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد… عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته; عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟! (27)
تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مىدهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مىتواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مىخوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان و معصية الرحمن; از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است»! (28)
حديثبالا اين واقعيت را روشن مىسازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خود برتربينى است.
4- در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مىخوانيم: «ما دخل قلب امرء شئ من الكبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك! قل ذلك او كثر; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمىشود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»! (29)
5- در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص و الاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتل احدهما صاحبه; ريشههاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مىباشد: حرص و تكبر و حسد.
اما «حرص» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند». (30)
بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت.
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق8 چنين آمده است: «لايدخل الجنة من فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر; كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! (31)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «اقبح الخلق التكبر; زشتترين اخلاق(بد) تكبر است»! (32)
با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كه در آمد به قدر كافى گوياست و زشتى فوقالعاده اين صفت رذيله را روشن مىسازد.
در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايههاى سعادت و زشتترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشتشمرده شده است. كه هر يك از اين امور به تنهايى مىتواند عامل مؤثر بازدارندهاى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثر است.
تكبر در منطق عقل
اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطههاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شدهاند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبتبايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور.
زشتى اين صفت از بديهيات كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مىكند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوش مىدارند و آن را از زشتترين صفات مىشمرند.
در واقع بخش مهمى از مساله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكران غير مذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مساله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.
اصولا چگونه انسان مىتواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مىشود و درون وجود او مملو از آلودگىهاست! (33)
انسانى كه آنقدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مىدهد و حتى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمىشود، او را بيمار مىسازد و در بستر بيمارى مىافكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بىطاقت مىشود و از مختصر سرما رنج مىبرد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مىرود حيات او به خطر مىافتد و كمى پايين مىآيد باز جانش در خطر است! از سرنوشتخويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمىداند، نزديكترين دوستانش گاه قاتل او مىشوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مىگردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مىشود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مىبخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مىشود كه خانه و كاشانهاش را بر سرش ويران مىكند.
از امورى كه نشانه ناتوانى فوقالعاده انسان استبيماريهايى است كه دامن او را مىگيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمىشوند ناشى مىگردد و انسانهاى نيرومند و قوىپيكر و قهرمان را به زانو در مىآورد!
بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مىكند و تلاش و كوشش شبانهروزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مىگيرد؟ از اينكه يك سلول كوچك بدن كه تنها با ذرهبين قابل رؤيت استبه طغيان و استكبار برمىخيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامهاى شروع به تكثير مثل مىكند، به گونه تصاعدى افزايش مىيابد و در زمان كوتاهى تشكيل غده سرطانى مىدهد.
بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بودهاند همين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلول كوچك را بگيرد!
آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مىتواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(ع) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده استبه پايان مىبريم:
«مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة; بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشهاى او را آزار مىدهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مىشود و او را مىكشد و مختصر عرقى او را متعفن و بدبو مىسازد»! (34)
آيا با اين حال سزاوار استخود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟
نكتهها
در اينجا مسائل مهمى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مىشود.
1- تعريف و حقيقت تكبر
بزرگان اخلاق گفتهاند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مىشود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفتهاند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسهاى با ديگرى نمىشود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتى عبادت، خود را بزرگ مىبيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتما خود را با ديگرى مقايسه مىكند و برتر از او مىبيند.
واژه «كبر و تكبر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مىشود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مىنشيند يا راه مىرود و سخن مىگويد كه نشان مىدهد خود را برتر از همه اطرافيانش مىبيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبر مىنامند كه ريشه اصليش همان حالتباطنى و درونى است.نشانههاى تكبر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دستبه سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدت و ضعف تكبر است، در بعضى همه اين نشانهها ظاهر مىشود و در بعضى قسمتى از اينها!
اين حالات و حركات ريشههاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان استبه طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجه آن نشوند و حتى اين صفت مذموم را با نقطههاى مثبت و قوت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيت) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجه آن مىشود.
2- شاخههاى تكبر
در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مىشود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مىگردد، ولى از زاويههاى مختلف به آن نگاه مىشود.
«خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخرفروشى»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مىشود.
كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مىبيند، «خود برتربين» است.
كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است.
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است.
كسى كه سعى مىكند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى» است.
بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش» است.
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهرههاى مختلف ظاهر مىگردد.
3- تكبر در برابر چه كسى؟
علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كردهاند:
تكبر در برابر خدا!
تكبر در برابر پيامبران.
تكبر در مقابل خلق خدا.
منظور از تكبر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مىگيرد، اين است كه انسان ضعيف ادعاى الوهيت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «…انا ربكم الاعلى; من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد (35) و يا از «…ما علمت لكم من اله غيرى…; من خدايى جز خودم براى شماسراغ ندارم» (36) دم بزند.
بسيار بعيد به نظر مىرسد كه افرادى همچون «فرعون» كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مىكرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا «رب اعلى» و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مىرسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق تودههاى ساده لوح اين گونه ادعاها را مىكردند تا پايههاى حكومتخود را از طريق ادعاى الوهيت محكم سازند.
شكل ديگرى از تكبر در برابر خدا، تكبر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعتخداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «…لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون; من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيدهاى، كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى، سجده نخواهم كرد»، (37) «… قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين; … من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل»! (38)
آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مىگيرد كه موجود ضعيفى، خود را آگاهتر از حكيم على الاطلاق مىپندارد.
قسم دوم تكبر، تكبر در برابر انبياء و پيامبران است كه در ميان امتهاى پيشين بسيار ديده شده است، گروهى از مستكبران در اين امتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مىزدند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مىگفتند: «…انؤمن لبشرين مثلنا…; آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند(يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم»؟ (39)
و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مىگفتند: «و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون; و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد». (40)
و گاه به بهانهجويىهاى كودكانه مىپرداختند و از سر لجاجت مىگفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمىشوند؟ چرا ما خدا را نمىبينيم؟; و قال الذين لايرجون لقائنا لو لاانزل علينا الملائكة او نرى ربنا».
قرآن در ادامه اين آيه مىگويد: «لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا; آنها در باره خود تكبر ورزيدند و طغيان كردند». (41)
قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداستبه گونهاى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونههاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مىرسد و به تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مىگردد.
آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مىزند، سپس به استكبار در برابر انبياء و رسولان پروردگار مىرسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگار مىانجامد!
4- انگيزههاى تكبر
تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مىگردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و بر اثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كردهاند، نخست اسباب دينى كه «علم» و «عمل» است، و اسباب دنيوى كه «نسب»، «زيبايى»، «قوت»، «مال» و «فزونى ياران و ياوران» مىباشد و در باره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد، مىگويد:
نخستين اسباب تكبر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مىگردد، همانگونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفتبزرگ علم، تكبر است; آفة العلم الخيلاء».
بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيتند كه وقتى چند بابى از علم را مىخوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مىشمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مىنگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كرنش دارند.
در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مىشود، خود را نادانتر مىبينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مىكنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آوردهاند مسؤوليتخود را سنگينتر مىبينند و خوف آنها بيشتر مىشود كه گفتهاند: «من ازداد علما ازداد خوفا; هر كس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مىشود».
سبب دوم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مىشود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مىپندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منتى بر ديگران مىپندارند، اين در جهات دنيوى.
و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مىشمرند و اين امور سبب مىشود كه امتياز فوقالعادهاى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفتهاند مردم را چنين فكر مىكنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «اذا سمعتم الرجل يقول هلك الناس فهو اهلكهم; هنگامى كه شنيديد كسى مىگويد: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است»!
در حديث ديگرى از همان حضرت(ص) مىخوانيم: «كفى بالمرء شرا ان يحقر اخاه المسلم; براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»!
مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مىافزايد: چهقدر فرق استبين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مىشمرد، به او احترام مىگذارد و خود را در برابر او ناچيز مىبيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مىداند و دوست دارد از او دور شود! (42)
او در بخش ديگرى از سخنانش مىافزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مىماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مىداند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهميتبه آن نمىدهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان «عجب» و «تكبر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مىپندارد و انتقام الهى مىشمرد!
چه قدر فرق استبين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است: يكى از بزرگان عباد، از عرفات در ايام حجبازمىگشت گفت: «اگر من(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مىرفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»!
اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص) به پايان مىبريم: در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت(ص) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم! پيغمبر(ص) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان را مىبينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(ص) و يارانش ايستاد، پيامبر(ص) فرمود: «اسئلك بالله حدثتك نفسك ان ليس فى القوم افضل منك؟ فقال اللهم نعم!; فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمىگفتى كه در ميان اين جمعيت كسى برتر از تو نيست؟ عرض كرد: آرى» (43) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(ص) با نور نبوت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است.
عامل سوم، نسب و حسب عالى است.
به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولد شدهاند، اين را براى خود امتياز بزرگى مىشمرند و ديگران را كه از خانوادههاى پايينترى هستند كوچك و بىارزش مىپندارند، در حالى كه مىدانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شدهاند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.
اين مساله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمل نمىكردند، از جمله در حديثى مىخوانيم كه «ابوذر» در حضور پيامبر(ص) به كسى گفت «يابن السوداء…!; اى فرزند زن سياه!» پيامبر(ص) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست استبر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!
ابوذر مىگويد: من(كه متوجه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار! (44)
به هر حال همانطور كه بارها شنيدهايم قرآن و روايات اسلامى به ما مىگويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مىبينيم اميرمؤمنان على(ع) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجاد7 در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مىفرمودند، نه براى برترىجويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مىخواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقام و موقعيتخويش را شرح مىدهد.
چهارمين اسباب تكبر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبتبه آنها فخرفروشى كند.
اين عامل در تمام كسانى كه بهرهاى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مىكشند.
در حديثى مىخوانيم كه زن(كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(ص) رسيد(و مسائل خود را پرسيد) عايشه مىگويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشارهاى به قد و قامت او كردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(ص) فرمود: «غيبتش كردى»!
مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مىگويد: «منشا اين كار تكبر بود; زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را در باره آن زن نمىگفت و اين غيبت از غرور و تكبر سرچشمه مىگرفت.
پنجمين اسباب تكبر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايهداران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانهها ديده مىشود.
آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركبهاى سوارى گرانبها و خانههاى وسيع و قصرهاى مجلل استفاده مىكنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مىدهند و نسبتبه آنها فخرفروشى مىكنند و اين از زشتترين و كثيفترين انواع تكبر است.
گاه اين گونه متكبران آن قدر گزافهگويى مىكنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كرده مىگويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مىخرم و آزاد مىكنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! و امثال اين ترهات.
قرآن مجيد نمونههايى از اين نوع تكبر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستان قارون مىخوانيم: او براى برترىجويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينتخود در برابر قومش(بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون…) (45)
در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمتبا پوششهاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار اشتسوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!
ولى اين تكبر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد. (46)
عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيتسياسى و اجتماعى است كه غالبا در زورمندان و امراء ديده مىشود، خود را موجودى برتر و گاه ظل الله فى الارضين; سايه خدا در سراسر زمين! مىپندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شان و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كردهاند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مىشدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فر و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها و محاسبههاى نادرست و در نتيجه سبب سرعتسقوطشان مىشد.
هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مىكردند، بعضى از علما ممكن استبه خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوت قبيله خود بر ديگران فخر مىفروشند، حتى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مىكنند!
اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن استبه ديگران فخرفروشى كنند و البته منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوت معنوى يا مادى، صورى و يا حتى خيالى و پندارى ممكن استسبب غرور و استكبار صاحبش شود.
مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشا غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده مىشود، سعى كند متواضعتر و خاضعتر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بى ارزش است.
5- ريشهيابى تكبر
صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشههايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشهكن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.
بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا.
او معتقد است تكبر درونى ريشهاش «عجب» – خود بزرگبينى – است، اين خود بزرگبينى سبب مىشود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشههاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه» است كه نسبتبه شخص خاصى پيدا مىكند و همين امر سبب مىشود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مىگردد و ديگرى «رياكارى» است كه سبب مىشود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد.
اين ريشههاى چهارگانه، ريشههاى اصلى تكبر را تشكيل مىدهد.
ولى ظاهر اين است كه ريشهها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيز مىتواند ريشه تكبر گردد.
6- آثار و نشانهها
بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوستبدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانههايش در اعمال و سخنان او ظاهر مىشود.
بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمردهاند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مىشود، مثل اينكه شخص متكبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مىكشد و نگاههاى تحقير آميزى مىكند حتى حاضر نيستبا تمام صورت با افراد روبرو شود.
گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مىگردد، تعبيرهايى كه از خود مىكند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مىبرد، حتى تن صداى او نشان مىدهد كه آدم مغرور و متكبرى است.
در ميان حرف اين و آن مىدود و به كسى اجازه سخن گفتن نمىدهد، به سخنان مردم گوش نمىدهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مىشمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مىداند!
گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مىشود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مىشود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام!; كسى كه مىخواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستادهاند»! (47)
و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشتسر او حركت كنند.
در حديثى آمده است: «كان رسول الله فى بعض الاوقات يمشى مع الاصحاب فيامرهم بالتقدم و يمشى فى غمارهم!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مىكرد به آنها دستور مىداد بر او تقدم جويند و او در لا به لاى آنها راه مىرفت»! (48)
دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتبى دارند پرهيز مىكند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!
دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دستخود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دستبه سينه در برابر او براى انجام حوائجحاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!
گاه آثار تكبر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجه مىكند، يا مركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مىگردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارونوار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبتبه سايرين ثابت نمايد.
البته اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فى غير سرف و لامخيلة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبر و برترىجويى نماييد». (49)
كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبر و برترىجويى» در تمام شؤون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
7- مفاسد و پيامدهاى تكبر و استكبار
اين خوى زشت – همانگونه كه در سابق اشاره شد – آثار بسيار مخربى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونهاى كه مىتوان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مىشود:
1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناكتر است آلودگى به شرك و كفر است !
آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمهاى جز كبر داشت؟
آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟
تكبر به انسان اجازه نمىدهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مىافكند و او را از ديدن چهره زيباى حق محروم مىكند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مىبيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبر است.
شايد به همين دليل است كه در حديثى مىخوانيم كه راوى از امام صادق(ع) در باره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام(ع) فرمود: «ان الكبر ادناه!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبر است»! (50)
2- محروم شدن از علم و دانش
يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مىرسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشدهاى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر به آسانى حاضر نمىشوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمتها را از افراد همرديف و يا زير دستخود بپذيرند.
آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمىدهد مطلب مهمى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بن حكم» از امام كاظم(ع) مىخوانيم: «ان الزرع ينبت فى السهل و لاينبت فى الصفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التكبر من آلة الجهل!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مىرويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبر جبار هرگز آباد نمىگردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را از ابزار جهل قرار داده است»! (51)
3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مىكنيم مىبينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مىدهد.
آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مىورزند.
آنها براى تحكيم پايههاى برترىجويى خود حريص در جمعآورى مالند.
آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مىدهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.
در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مىشود كه انسان در انواع گناهان فرو رود». (52)
در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) مىخوانيم: «التكبر يظهر الرذيلة; تكبر رذايل اخلاقى را ظاهر مىسازد». (53)
4- تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است
از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مىشود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمىدهد تسليم برترىجوييهاى افراد متكبر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديكترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مىگيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفرند!
در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: «من تكبر على الناس ذل; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مىشود». (54)
در حديث ديگرى از امام صادق(ع) مىخوانيم كه از رسول خدا(ص) فرمود: «امقت الناس المتكبر; منفورترين مردم، متكبر است». (55)
در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «ثمرة الكبر المسبة; ميوه درخت تكبر بدگويى مردم است». (56)
اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(ع) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «ليس للمتكبر صديق; براى متكبر دوستى باقى نمىماند»! (57)
در حديث ديگرى فرمود: «ما اجتلب المقتبمثل الكبر; چيزى مانند تكبر خشم مردم را برنمىانگيزد»! (58)
5- تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مىخورند و يا موفقيت ناچيزى نصيبشان مىشود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مىكشاند طبعا موفقيت او را در صحنه زندگى ناچيز مىكند.
در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبر مايه اتلاف(اسباب موفقيت) است». (59)
اين سخن را به گونه ديگرى نيز مىتوان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزىها و ويرانىها از تكبر و استكبار سرچشمه مىگيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مىگيرند و هر يك مىخواهد بر ديگران برترىجويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مىگردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مىشود و خانهها ويران مىگردد.
گاه تكبر به صورت گروهى ظاهر مىشود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مىپندارد و همين برترىجويى نژادى يكى از اسباب مهم جنگها در طول تاريخ بوده است.
برترىجويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.
كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه، تا اين حد ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.
8- درمان تكبر
بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مىزند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى».
اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مىروند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز در باره عظمتخداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزىهاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديدهاى مىشود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مىكند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمىتواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مىشود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامتخميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مىآيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر(ع) مىخوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديدهاى خواهد بود و در اين ميان نمىداند به چه سرنوشتى گرفتار مىشود و با او چه مىكنند». (60)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تختبيمارستان افتادهاند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مىدانيم قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشستهاند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميلههاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.
پس انسان به چه چيزش مىنازد؟ و به چه چيز افتخار مىكند؟ و بر ديگران فخرفروشى مىكند؟!
در حديثى از امام زين العابدين7 آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كارهاى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديدهاى است، هنگامى كه روز قيامتشود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بى مقدار است»! (61)
كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مىشود.
و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مىشود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لا مستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جملهها را تكرار كند.
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد.
با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد.
در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مىنشست و غذا ىخورد و مىفرمود: «انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بندهاى هستم مانند غلامان غذا مىخوردم». (62)
غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيدهايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد. (63)
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مىفرمايد: «و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مىنشست و غذا مىخورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مىكرد و با دستخود كفش خويش را وصله مىكرد و بر مركب برهنه سوار مىشد و حتى كسى را پشتسر خويش سوار مىكرد».
البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمىشود، هدف اين استبا مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:
از آنجا كه تكبر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كردهاند كه بسيار قابل توجه است، از جمله:
آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مىفروشند بايد در اين حقيقتبينديشند كه اولا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جد اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد.
در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «يا بنى ويل لمن تجبر و تكبر، كيف يتعظم من خلق من طين، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنة فقد فاز او الى النار فقد خسر خسرانا مبينا!; واى بر كسى كه تكبر و برترىجويى مىكند، چگونه خود را بزرگ مىپندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمىگردد؟ نمىداند به كجا مىرود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»!
اما كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مىشوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصا بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مىرود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر و صورتش مىنشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدل مىشود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مىتواند سبب غرور و برترىجويى بر ديگران شود؟
و اگر سبب تكبر او قوت و قدرت جسمانى استبايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مىشود و به كلى از كار مىافتد، به گونهاى كه نتواند حتى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذب است.
اما آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبر مىشوند اولا بايد به اين نكته توجه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمىتواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيت، به اسب و استر، اتومبيل و خانهاش افتخار مىكند؟ و چگونه شرف و شخصيتخود را در اين امور مىپندارد؟ امورى كه مىتواند در دست پستترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها را دزدان به آسانى مىربايند. چه بى ارزش استشرفى كه دزد آن را مىربايد و صاحبش را فاقد آن مىكند!
از اين گذشته همه مىدانيم اموال و ثروتهاى دنيوى دائما دستبه دست مىگردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مىشوند و كاخ نشينان، خاك نشين مىگردند.
چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.
اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاسفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سختتر و پيچيدهتر استبه خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خزانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤوليتش سنگينتر است، ممكن استخداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.
نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكلتر است، با اين حال چگونه مىتوانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!
و سر انجام اگر سرچشمه تكبر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبر انجام داده بايد به اين واقعيتبينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مىپذيرد كه از هرگونه عجب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!
بخصوص اينكه از نشانههاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
9- آزمايشهاى درمانى!
پيش از اين گفتهايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و با مقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حل مىشود از جمله اينكه طبيب پس از درمان بيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مىفرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مىدهد تا بيمارى به كلى ريشه كن شود.
بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك «تكبر» نيز همين روش را پيشنهاد كردهاند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبر مىپردازد براى اطمينان به ريشه كن شدن آن بايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كن شدن اين بيمارى مطمئن شود.
مرحوم فيض كاشانى با استفاده از «احياء العلوم» آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهاد مىكند كه جالب توجه است از جمله:
1- با بعضى از اقران و همرديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آيا حاضر استبه راحتى آن را بپذيرد و حتى از او تشكر كند؟ يا هنوز براى او پذيرش حق از دوست همرديف يا از شاگردش سنگين است؟ در صورت اول كبر ريشه كن شده و در صورت دوم هنوز ريشههاى آن باقى است!
2- با دوستان و همرديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدم دارد و پشتسر آنها وارد مجلس شود و پايينتر از آنان بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبر از وجود او رختبر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگينى مىكند بداند هنوز ريشههاى آن باقى است!
ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مىافكند و براى اين كه خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مىگويد در پايينترين نقطه مجلس بنشين و در ميان افراد عادى قرار بگير و تصور مىكند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش اين است از اين طريق بزرگى شخصيتخود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كه در واقع نوع تكبر آميخته با رياكارى است.
3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگر دوستى نيازى داشتبراى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اينگونه كارها بر او سنگين نبود كبر ريشه كن شده، و الا بايد به درمان ادامه دهد!
4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سختبود هنوز ريشههاى تكبر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند باز متكبر رياكارى است!
به يقين نمىتوان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمانها يكسان نيست، گاه مىشود كه براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى را كنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مىشود، لذا در حديثى مىخوانيم امام صادق(ع) مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانوادهاش خريده و به سوى خانه مىبرد، هنگامى كه چشم امام(ع) به او افتاد شرمنده شد، امام(ع) فرمود(نگران نباش) چيزى است كه براى خانوادهات خريدهاى و به سوى آنها مىبرى، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيب نمىگرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانوادهام بخرم و خودم براى آنان ببرم، اين در حالى است كه جدش اميرمؤمنان على(ع) اين كار را مىكرد و كسى در آن زمان بر آن حضرت(ع) خرده نمىگرفت، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.
5- لباسهاى ساده و كم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نكرد تكبر از وجودش ختبربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «من اعتقل البعير و لبس الصوف فقد برئ من الكبر!; كسى كه پاى شتر را شخصا ببندد و لباس پشمينه بپوشد(و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است»!
ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبر توام با رياكارى محسوب مىشود.
باز تكرار مىكنيم كه زمانها و مكانها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصب شرايط را در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن، مقتضاى زمان و مكان و موقعيت هر شخص را مشخص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوت ديگران نيز استفاده كنيم.
راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوقالعاده اهميت مىدهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مىپردازند تا از سلامتخود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلب سليم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم» است» اهميتى قائل نيستند؟!
فروتني مسيحيان، مايه نجات آنان از گمراهي
قرآن ميفرمايد: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصاری»7 در قرآن از بعضي از نصاري كه در زمان پيغمبر اكرم(ص) بودند تجليل و تمجيد شده است. خدا آن مسيحيان را با يهودان عنود و كينهتوزي كه در آن زمان بودند، مقايسه ميكند: قرآن ميگويد براي مسلمانان، يهوديان دشمنترين و مسيحيان دوستترين هستند. قرآن درباره علت دوستي و مهرباني مسيحيان بامسلمانان ميگويد: «بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» علت آن كه مسيحيان قابل هدايت بوده و با شما دوست هستند، و در نهايت نيز به كمك شما خواهند آمد، آن است كه چندين صفت نيك دارند: نخست آن كه علم براي آنان عزيز است، «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ»، دوم آن كه اهل عبادت هستند «وَ رُهْباناً» دلبستگي به دنيا ندارند، و سوم آن كه «وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» تكبر ندارند. در زمان كنوني كساني را به عنوان مسيحي ميشناسيم كه خيلي دنياپرست و متكبر و بلكه مجسمه تكبر هستند. قرآن مسيحياني را ستايش ميفرمايد كه داراي صفات نيك بوده و تكبر نداشتند. چنين افرادي با مسلمانان مهربان و دوست بودند.
اگر انسان بخواهد شرايط دروني او به گونهاي باشد كه حق در آن نفوذ كرده و نور حق به آن تابيده و جذب شود نخست بايد حق را بشناسد و سپس شيفته حق شده و آن را بپذيرد و در عمل به آن پايبند باشد. قرآن درباره نصاري ميفرمايد: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»8 نصاري چون اهل تكبر نبودند حقيقت را ميپذيرفتند. آنان دچار آلودگيهاي دنيا نشده و دنياپرست نبودند. بر همين اساس زماني كه مينگريستند بر پيامبر (ص) مطلب حقي، نازل شده، از شادي اشك ميريختند و ميگريستند: «تَری أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِمِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» انساني كه اهل تكبر و خودخواهي و غرور باشد، با شنيدن حرف حق از ديدگان اشك جاري نميسازد. بلكه اگر ببيند كسي از ديده اشك جاري نمود، او را مسخره كرده و ميگويد براي چه گريه ميكنيد؟
چهره حقيقي گنهكار، زشت و سياه و متعفن است
همانگونه كه انسان كوچكترين آلودگي و زشتي را از چهره خود دور مي كند بايد تلاش كند تا روح خود را نيز پاك و زيبا سازد. آناني كه دلي بينا و چشمي بصير دارند با ديدن گنهكار، از زشتي و سياهي او منزجر ميشوند. زشتيهاي گنهكار در قيامت ظاهر خواهد شد. بايد باور كرد كه گناه انسان را سياه و زشت ميكند، «تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ»9 دل انسان را آلوده كرده و بين او و خدا حجابهايي ايجاد مينمايد. بايد به زيبايي و آراستگي و پاكي دل همّت گماشت اما بايد دانست كه زيبا و پاك كردن دل، از توان انسان به تنهايي خارج است و به قدرت لايزال الهي نياز دارد.
آثار گناه
1. مانع معرفت است:
یکی از موانع معرفت، گناه است که بر عقل و فطرت تأثیر گذاشته و باعث انحراف از حق و ظرافتهای خلقت میگردد.«و لکن قَسَت قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون؛ ولی دلهایشان سخت شده و شیطان آنچه را انجام میدادند برایشان آراسته است».(سوره انعام، ایه 43)
کی کجی کردی و کی کردی تو شر
کـه نـدیــدی لایقــش در پی اثـر
کی فـرستـادی دمی بــر آسمـان
نیـکیی کز پی نیــامـد مثــل آن
و امام صادق (ع) میفرماید:«اذا اذنب الرجل خرج فی قلبه نکتةسوداء فان تاب انمحت و ان زاد زادت حتی تغلب علی قلبه فلا یفلح بعدها ابداً؛ هنگامی که انسان گناه میکند، نکته سیاهی در قلب او پیدا میشود، اگر توبه کند محو میگردد و اگر بر گناه بیفزاید زیادتر میشود تا تمام قلبش را فرا گیرد و بعد از آن هرگز روی رستگاری را نخواهد دید».3
صد جوال زر بیاری ای غــنی حـق بگوید دل بیار ای منـحنی
ننگرم در تـو در آن دل بـنـگرم تحفه او را آور ای جـان بر درم
2. مانع استجابت دعاست:
با کدامین روی چون دل مردهای رو بـه سوی آســمانهـا کـــردهای
ایـن دعـاهـا را اجـابت بایـدت غـم خـوری چون که اجابت نایـدت
یکی از عوامل مهمی که باعث میگردد ارتباط بنده با خدا قطع گردد و توفیق دعا خواندن واستجابت از او گرفته شود، انجام دادن گناه است. در دعای کمیل میخوانیم:«اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا؛ خدایا! بیامرز گناهانی را که از دعا جلوگیری میکنند ».
هر که را پاک باشد ز اعتدال آن دعایش میرود تا ذوالجلال
و باز حضرت علی (ع) میفرماید:«المعصیة تمنع الاجابة؛ گناه از اجابت دعا جلوگیری میکند.»4
امام سجاد (ع) از بعضی از گناهان اسم میبرندکه آنها مانع استجابت دعا میشوند:
بد دلی و بد طینتی و نفاق با برادران ایمانی و باور نداشتن به اجابت دعا و تأخیر نمازهای واجب تا آنکه وقت آنها بگذرد و نیکی نکردن و صدقه ندادن و بد زبانی و فحاشی کردن و رنجاندن پدر و مادرو… از جمله گناهانی میدانند که مانع اجابت دعا میشوند».5
3. مانع آرامش خاطر است:
آدمی بدنبال سعادت است، هر چیزی که آسایش و آرامش او را بهم بزند، مانع کسب سعادت می شود. آرامش و آسایش خاطر تنها در سایه ایمان به خدا و توجه به او و بیتوجهی به دنیا بدست میاید. انسان وقتی گناهی مرتکب میشود، وجدان اخلاقی او را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد و با ضربات پیگیر خود بر روح و فطرت، آرامش روحی را از صاحب آن میگیرد که قرآن نام آن را«نفس لوّامه» میگذارد. پشیمانی و ندامت که از تلاش و کوشش همین نفس حاصل میشود، آرامش خاطر را از گنهکار میگیرد.
هین مراقب باش گر دل بایدت کز پی هر فعل چیـزی زایـدت
ور از ایـن افـزون ترا همّت بود از مـراقـب کـار بــالاتــر رود
حضرت علی(ع) میفرماید:«و من لم یعدل نفسه عن الشّهوات خاض فی الحسرات و سبح فیها؛ کسی که خود را از شهوات سرزنش نکند در دریای حسرت و اندوه در افتد و در آنها دست و پا زند».6
و همچنین آن حضرت میفرماید:«و کم من شهوة ساعة قداورثت حزناً طویلاً؛ چه بسا یک ساعت لذت مایه اندوه و غصه دراز مدت میگردد».7
4. مانع شرم و حیاست:
اگر غرایز طغیان کند، پرده شرم و حیا دریده میشود و انسان بدون شرم و حیا و بیباک از رسوایی و تنفر عمومی، به موجودی خطرناک تبدیل میشود.فضائل اخلاقی کنترل کننده انسان و دور کننده او از گناه است، فرد گناهکار با انجام پی در پی گناه، فضائل را یک به یک از دست میدهد و به شخص بیشخصیت و لا ابالی تبدیل میگردد. حضرت علی(ع) در دعای کمیل می فرماید:«اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم؛ خدایا! بیامرز گناهانی که پردهها را میدرد».
لطف حـق با تـو مـداراها کـند چون که از حد بگذرد رسوا کند
امام سجاد (ع) در حدیثی گناهانی که پرده دری میکنند را اینگونه برشمارد:
«الذنوب التی تهتک العصم:شرب الخمر…؛ شراب خواری، قماربازی، گفتن سخنان لغو و بیهود برای خنداندن دیگران، گفتن عیب دیگران و همنشینی با مردم بدنام و… از گناهانی است که پرده دری میکنند».8
5. مانع طول عمر میشود:
اگر چه مرگ در اختیار انسان نیست، لیکن اعمال ما در طولانی شدن یا کوتاه شدن عمر ما دخالت دارند؛ یعنی اعمال و رفتار ما در زندگی ما تأثیر میگذارند.
حضرت علی (ع) میفرماید:
«اعوذ باللّه من الذنوب الّتی تعجّل الفناء؛ از گناهانی که در نابودی شتاب میکنند به خدا پناه میبرم».9
بعضی کارها از قبیل: قطع رحم، قسم دروغ، سخنان دروغ، آزردن پدر و مادر و… عمر را کوتاه و کارهایی از قبیل: صدقه پنهانی، نیکی به پدر و مادر و صله رحم و… عمر را طولانی میکنند.
6. باعث تغییر نعمت میشود:
حضرت علی (ع) در دعای کمیل میفرماید:
«اللهم اغفر لی الذنوب الّتی تغیر النعم؛ خدایا! بیامرز گناهانی را که باعث تغییر نعمتها میشوند».
یکی از حقایقی که ایات قرآن از آنها پرده برداشته، ارتباط میان اعمال ما و حوادث و اتفاقاتی است که در خارج رخ میدهد. اگر ملتی به گناه آلوده شود، خداوند نعمتها را یا به نقمت تبدیل میکند و یا آنها را از آن ملت میگیرد. ایات قرآن و روایات معصومین ـ علیهم السلام ـ گرفتن نعمت را به گناه بندگان نسبت میدهند، خداوند میفرماید:«اولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین کانوا من قبلهم کانو هم اشد منهم قوة و اثاراً فی الارض فأخذهم اللّه بذنوبهم ؛ ایا در زمین گردش نمیکنید تا بنگرید که چگونه بود سرانجام کسانی که پیش از ایشان بودند و نیرو و آثارشان در زمین بیش از اینها بود و خدا آنها را به گناهانشان برگرفت».(سوره مؤمن، ایه 21)
و امام صادق (ع) می فرماید:«و ما انعم اللّه علی عبد نعمة فسلبها ایاه حتی یذنب ذنباً یستحق بذلک السَّلب؛ خداوند نعمتی به بندهای نداده تا از او بگیرد،جز آنکه گناهی انجام دهد که به سبب آن، نعمت از او گرفته شود».10
سرگذشت قومهای؛ نوح، عاد، ثمود، لوط و… خواندنی و پند آموز است.
گناه آثار دیگری از جمله؛ تسلط اشرار، قساوت قلب، قطع روزی، محرومیت از نماز شب و… دارد.
حضرت علی(ع) می فرماید:«ما جفت الدموع الاّ لقسوة القلوب و ما قست القلوب الالکثرة الذنوب؛ اشک چشمها نخشکید مگر به خاطر قساوت دلها و دلها سخت نشد، مگر بخاطر گناهان».11
نکته آخر این که رفتار و گفتار و نیات انسان دارای پیامدی است که یا در این دنیا و یا در جهان آخرت دامنگیر انسان میشود.
گر مراقب باشی و بیدار تو بینی هر دم پاسخ کردار خود
گرفتاریهایی که دراین دنیا دامنگیر انسان می شوند یا مکافات عمل هستند و یا برای امتحان، برای تعدادی پایه ترقی و تکامل است و برای گروهی تخفیف کیفر اخروی،صورت اخیر لطفی است از طرف خداوند برای گناهکاران تا از مجازات اخروی آنها کاسته شود و ممکن است در این دنیا پاک گردند و به سرای باقی سفر کنند.
چون مراقب باشی و گیری رسن حـاجتـت نبـود قیـامـت آمـدن
هر که رمزی رابدانـد او صحیح حاجتش نبود که گویندش صریح
ایـن بــلا از کــودنی آمــد تو ر کـه نکردی فهــم رمـز نکتــه را
مهم این نیست که بررسی کنیم که این گناه،زمینه فرهنگی، خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی و یا روانی داشته است، زیرا همه فرزندان حضرت آدم هستیم و همه انسانها غیر از چهارده معصوم ـ علیهم السلام ـ گناه میکنند، مهم پشیمان بودن و توبه کردن است.«لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید»
خدا بايد پوست ما را بكند!
امام سجاد (ع) در دعا ميفرمايد: «وَ اسْلَخْ عَنَّا تبعاتنا مع ِانْسِلاخِ أَيَّامِهِ» در ايام پاياني ماه رمضان لايههاي متعفن و پوستههاي آلوده و سياه را از ما جدا ساز و حجابهايي كه ما را از تو دور ميكند، از ميان بردار. انسان بايد اين خواسته را با تمام وجود بخواهد. «سلخ» يعني پوست كندن. در اين دعا از خدا ميخواهيم تا پوستهي گناهان را جدا ساخته و بكَند؟! براي آن است كه پوسته ضخيمِ كثيفِ آلودهاي بر روي روح داريم كه باطن آن آتش است و ما را نابود خواهد كرد. اگر بخواهيم از دعا بهره صحيح ببريم، بايد حال درون را با مضمون دعا هماهنگ كنيم؛ و بدانيم كه به چه آلودگي، و كثافت و بدبختي گرفتار هستيم كه چاره آن تنها در دست خداست و كليد آن نيز تضرع و زاري است.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ امْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ امحَاقِ هِلالِهِ» خداوندا! با به محاق رفتن هلال اين ماه، خطاها و گناهان ما را محو نما. «امحاق» از آن افعالي است كه در باب اِفعال لازم ميآيد؛ با آن كه مجرد آن متعدي است. امّا برخي تصور ميكنند كه در همه جا باب اِفعال، متعدي است و صورت مجرد آن بايد لازم باشد. در حالي که گاهي برعكس، ثلاثي مجرد آن ميتواند متعدي باشد و هنگامي كه به باب افعال ميآيد، لازم ميشود؛ مثلاً «حصد الزرع» يعني كِشتهها را درو كرد. اين فعل متعدي است. «حصد الزارعُ الزرعَ». اما به باب افعال كه ميرود ميشود «أحصد» به معني «حان وقت حصاده»؛ در اينجا وقتي فعل به باب افعال ميآيد، لازم ميشود. «امحاق» هم اينگونه است؛ «مَحَقَهُ»، «مَحَقَ الذَّنْب» يعني گناه را محو كرد. «مَحَقَ» وقتي به باب افعال ميرود «إِمْحاق»، ميشود و لازم است. «أَمْحَقَ هِلالُهُ»، «أَمْحَقَ الْقَمَرُ» يعني «دَخَلَ فِي الْمُحاقِ»، «إِمْحاقُ الْهِلال» يا «إِمْحاقُ الْقَمَر» يعني ماه در ايام محاق وارد شد. «وَ اسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا» پيامد رفتارهاي ما كه دامنگير ماست، از ما جدا ساخته و دور نما. «حَتَّی يَنْقَضِيَ عَنَّا» تا جايي كه در پايان ماه رمضان «قَدْ صَفَّيْتَنَا فِيهِ مِنَ الْخَطِيئَاتِ» ما از همه زشتيها پاك و تصفيه شده باشيم و آلودگيها و گناهان از ما جدا شده باشد. «وَ أَخْلَصْتَنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ» ما را از بديها خالص نموده و از آميزههاي بدي كه در وجود ما رسوخ كرده و با وجود ما در آميخته است، خالص نمايي..
منابع :
www.mesbahyazdi.org پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیه الله مصباح یزدی
www.hawzah.net پایگاه اطلاع رسانی حوزه علمیه
www.tahoorkotob.com پایگاه اطلاع رسانی کتب مذهبی
www.nooreaseman.com پایگاه اطلاع رسانی نور آسمان