شرائط ارزشي شدن انجام يک کار
1. آگاهي
يک کار وقتي ارزش يک کار انساني را دارد که باعث شود بر مقام ما پيش خدا افزوده شود و نزد او عزيز شويم و فضيلتي را دارا شويم و اگر کاري را ترک میکنيم ترک آن کار باعث سعادت ما شود و ما را از خطرها نجات دهد. در صورتي اين گونه خواهد بود که شرائطي داشته باشد:
اول اينکه کار از روي آگاهي انجام بگيرد. يعني انسان با عقل خودش آن کار را تصور کرده باشد، منافعش را سنجيده باشد، احياناً اگر ضرري دارد، ضررش را بسنجد و با هم مقايسه کند وقتي انجام آن رجحان دارد با آگاهي آن کار را انجام دهد. بدون آگاهي نسبت به درستي يا عدم درستي کار، يا بدون آگاهي نسبت به کيفيت انجام کار نبايد وارد کاري شد. نبايد صرف تبعيت از ديگري يا تحت تأثير انگيزههاي نفساني باشد؛ که در اين صورت، طبعاً اين کار ارزشي ندارد. يکي از انواع کارهاي خوبي که ما سراغ داريم، نماز خواندن است. مؤمنين همه نماز میخوانند. بسيار نادر است که کسي ايمان داشته باشد و عمداً نماز نخواند. امّا نماز خواندنها با هم خيلي تفاوت دارد. گاهي صرف يک عادت است – صرف عادت که میگويم تعبير مسامحي است. هيچ وقت صرف عادت نيست. مقصود اين است که عُمده عاملي که او را به نماز وا میدارد، يک عادت است – در اين صورت چندان ارزشي ندارد. اما اگر درست درک کند که نماز يعني چه؟ من کیام؟ خدا کيست؟ نماز خواندن يعني چه؟ با چه کسي رو به رو میشوم؟ چه میگويم؟ چرا اين حرفها را میزنم؟ …، به نماز بيشتر علاقهمند میشود، تمرکز و حضور قلب پيدا میکند، از نماز خواندن لذّت میبرد و از آن سير نمیشود. مرحوم آيتالله بهجت – رضوان الله عليه – میفرمودند: روزي شيخ انصاري – رضوان الله عليه – از درس برگشته بود. در هواي گرم تابستان نجف خسته و تشنه به منزل رسيدند. تقاضا میکنند: يک مقدار آب براي من بياوريد. تا خواستند آب را از سرداب بيرون آورده، براي ايشان بياورند، يک مقدار طول کشيد. در اين فرصت شيخ به نماز ايستاد. در آن ظهر گرم با لب تشنه نماز را که شروع کرد، حالي پيدا کرد و شروع به خواندن يکي از سورههاي طولاني کرد. آنقدر از اين نماز لذّت برد که مدّتي طول کشيد. نماز که تمام شد، آب گرم شده بود. از همان آب گرم مقداري دهانش را تر میکند و دوباره مشغول عبادت میشود.
آنهايي که معناي نماز را میدانند، مزه نماز را میچشند، و مي فهمند با چه کسي حرف میزنند، موقع تشنگي – آن هم آن تشنگي شديد و هواي گرم – باز هم، هيچ چيز جاي نماز را برايشان نمیگيرد. اما انساني که معرفت به نماز ندارد، از نماز خسته میشود. «… وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ»1
2. اختيار
شرط دوم ايناست که کار واقعاً از روي اختيار و اراده انجام شود. نه اينکه تحت تأثير عوامل جنبي، مثل خجالت کشيدن از جمع و … باشد که احياناً انسان را تا حد اکراه میرساند.
در کارهايي که انجام میدهيم اين دو شرط در ارزشدار بودن کار دخالت دارد.
شرائط ارزشي شدن ترک يک کار
اما درکارهايي که ترک میکنيم علاوه بر اين دو شرط، يک شرط ديگر هم لازم است، و آن اين است که وقتي يک کاري را ترک میکنيم، شرايط انجام دادن آن فراهم باشد و ترک کنيم. کسي که چشم ندارد تا به نامحرم نگاه کند، يا ناشنوا است و نمیتواند موسيقي گوش کند، ترک اين امور براي او هنر نيست؛ لذا کساني که براي مبتلا نشدن به گناه، سعي میکنند، اسباب و وسايل و شرايط گناه را از زندگي خود حذف کنند، مثلاً داروهايي میخورند که توان جنسیشان را ضعيف کند، هنري نکردهاند. آن وقتي ترک گناه، موجب درجات عالي میشود که انسان بتواند گناه کند، انگيزه و تمايل قوي داشته باشد و به خاطر خدا ترک کند.
اميرالمؤمنين – عليه السلام – میفرمايند: شيعيان ما کساني هستند که ورودشان در کارها با جهل نيست؛ بلکه با آگاهي کامل است. سعي میکنند در هر کاري وارد میشوند، اطرافش را بسنجند، خوب دقّت کنند تا حجت داشته باشند که اين کار را بايد انجام داد و با اين کيفيت هم بايد انجام داد. وقتي انسان با ناداني وارد در کار شود، ممکن است به زودي متوجّه شود که اشتباه کرده است و اين کار، کار درستي نبوده يا آن گونه که بايد انجام دهد، نداده است و بعد فرصت از دست رفته باشد و نتواند جبران کند.
مؤمن در انجام حقّ، خستگي نمي شناسد
«وَ لَا يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ بِعَجْزٍ»: وقتي وارد کاري مي شود، با آگاهي وارد میشود و بعد از ورود، تمام توانش را به کار میگيرد که وظيفهاش را درست انجام بدهد. با سستي و تنبلي در کارهاي حقّ اقدام نمیکند. تمام نيرويش را به کار میبرد و در کار احساس ناتواني نمیکند. برخي افراد کار خوب را، خوب شروع مي کنند، امّا زود خسته میشوند، يا تنبلی مي کنند و به محض اينکه مانعي پيش آيد، کار را کنار میگذارند. اين شأن شيعه نيست. آن شيعهاي که علي – عليه السلام – دوست دارد، کسي است که وقتي با آگاهي و تحقيق وارد کاري شد، آن کار را درست انجام دهد تا به پايان برساند.
سکوتِ به جا، مؤمن را خسته نمي کند
«إِنْ صَمَتَ لَمْ يُعْيِهِ الصَّمْتُ»: اگر تشخيص داد، وظيفهاش اين است که بايد در جايي سکوت کند، از سکوت کردن خسته نمیشود.
گاهي انسان تکليف دارد که حرف بزند؛ در اين صورت اگر سکوت کند، گناه کرده است. آنجايي که بايد امر به معروف کند، اگر سکوت کند، وظيفه واجب را ترک کرده است. گاهي سخنراني کردن، واجب میشود. تحقق اين انقلاب بيش از هر چيز، از سخنرانیهاي حضرت امام – رضوان الله عليه – و يارانش بود. گاهي جايي که سخنراني واجب است، عواملي مانند خستگي يا ترس از توهين يا ترس از سيلي خوردن يا … انسان را وادار به سکوت میکند. مؤمن نه سکوتش در اثر عجز از حرفزدن است و نه وقتي که سکوت میکند از سکوت کردنش خسته میشود. ممکن است براي حرفزدن انگيزه پيدا کند، مثلاً کسي حرفي زده است و او میخواهد جوابش را بدهد ولي میبيند اين کار صحيح نيست، چون به جدال و مراء میکشد و موجب نزاع و خصومت میشود؛ لذا سکوت میکند و از سکوت کردنش هم خسته نمیشود.
انسان به طور طبيعي منتظر است يک جايي هم براي حرف زدن او پيدا شود و او هم يک اظهار فضلي کند. گاهي يک کلاه شرعي سر خودش میگذارد که اين حرف زدن من به خاطر يک احساس وظيفهاي بود. در صورتي که چه بسا اين طور نبوده؛ بلکه براي ارضاي نفس بوده است! يکي از بزرگان میفرمودند: بنده هم درس امام میرفتم و هم درس مرحوم آقاي طباطبايي – رضوان الله عليهما. دلم میخواست يک جلسهاي، هر دو بزرگوار باشند و راجع به يک موضوعي بحث شود، ببينم اينها چهطور بحث میکنند. يک وقتي يک مهماني قرار بود به حجره ما بيايد که با هر دوي اين بزرگواران ارتباط داشت. ما به آقايان اطلاع داديم که شما هم تشريف بياوريد تا ديداري حاصل شود. آنها هم روي رفاقتي که داشتند و دعوتي که شد، قبول کردند و هر دو تشريف آوردند. يک موضوع بحثي را که به هر دوي اين آقايان مربوط میشد، مطرح کردم؛ ولي به طور مشخص از يکي از ايشان نپرسيدم. هيچ کدام جواب ندادند. رو کردم به اين آقا گفتم نظر شريف جنابعالي چيست؟ گفت: آقا میفرمايد. به آن آقا گفتم، گفت: آقا میفرمايد. مدّتي گذشت و هيچ کدام از آقايان هيچ جوابي ندادند. تا بالاخره من به يک صورتي مسأله را برگرداندم که از نظر هر دو استفاده کنم و الّا خودشان هيچ انگيزهاي براي حرف زدن نداشتند.
يکي از بزرگان که الآن از مراجع قم هستند، مي گفتند: بنده يک وقت شاگرد امام بودم و با ايشان خيلي ارتباط داشتم. يک روز به منزل ايشان رفتم، مدتي نشستم و هيچ صحبتي نشد. وقتي بيرون آمدم، يکي از دوستان پرسيد: منزل امام چهکار میکردي؟ گفتم: «مساکته» میکرديم؛ تبادل سکوت!
اگر در يک مجلسي، بحثي علمي مطرح شود، و جاي اين باشد که انسان نظري بدهد، ولي سکوت کند، اين سکوت يک قدرت و شجاعتي میخواهد، و بايد خيلي مالک نفس خودش باشد.
اميرالمؤمنين – عليه السلام – میفرمايند: شيعة ما آنجا که بايد سکوت کند از سکوت خسته نمیشود و سکوت او را عاجز نمیکند. گاهي انسان از اينکه حرف نمیزند، خسته و درمانده میشود و دوست دارد يک چيزي بگويد. اما اينها آن چنان بر خودشان مسلط هستند که جايي که نبايد حرف بزنند، هيچ کس، به هيچ قيمتي نمیتواند اينها را به حرف درآورد.
مؤمن از سخنِ به جا، در نمیماند
«وَ إِنْ نَطَقَ لَمْ يُعْيِهِ اللَّفْظُ»: و آن وقتي که بايد سخن بگويد: اين طور نيست که از سخن گفتن دربماند. او به دنبال انجام وظيفه است. اگر بايد حرف بزند تا آن جا که لازم است با نهايت صراحت، شجاعت و صلابت سخن میگويد. علي – عليه السلام – خود چهگونه سخنراني میکرد؟ او همان کسي بود که آن گريهها را و آن عبادتها را داشت.
مؤمن اندازه از دست نمي دهد
«وَ إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ بِهِ صَوْتُه». در مجلسي که مؤمنين هستند، اگر انسان اخم کند و محزون باشد، ديگران هم ناراحت میشوند. «افسردهدل، افسرده کند انجمني را». در اين گونه مجالس، مستحب است که لبخندي بزند، شوخي کند و حرفي بزند که ديگران بیجهت مبتلا به حزن و اندوه نشوند. چون حزني که در اثر عامل معنوي و الهي نباشد مطلوبيتي ندارد. حزني مطلوب است که انگيزه الهي داشته باشد و آن حزني است که در قلب است. لزومي ندارد که در قيافه هم ظاهر شود: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِه».2
در سيره پيغمبر اکرم – صلي الله عليه و آله – نقل شده که وقتي در مجلسي بودند و يک کسي حرف خندهداري میزد يا يک موضوعي بود که همه مردم اظهار شادي میکردند، حضرت هم براي متابعت با ديگران تبسّمي میکردند. امّا هيچ وقت قهقهه نمیزدند.
غالب افراد، مغلوب احساساتشان هستند. وقتي حرف خندهداري میشنوند، شروع میکند قاه قاه خنديدن و نمیتوانند جلوي خودشان را بگيرند! اين کم کم براي انسان ملکه میشود. هم میخندد و هم سعي میکند ديگران را بخنداند. اگر يکي جوکي گفت، اين سعي میکند يکي ديگر بگويد و وقتي آن تمام شد، سوّمي را خندهدارتر بگويد و کم کم میشود مسابقه در جوک گفتن و خنديدن! وقت انسان مدّتي تلف میشود، بدون اينکه هيچ محصولي داشته باشد. در صورتي که اين حال براي انسان ملکه شود، وقتي يک کسي يک حرف خندهداري زد، نمیتواند جلوي خودش را بگيرد و شروع میکند قاه قاه خنديدن؛ کاري کودکانه! بچهها هم، همينطور هستند؛ نه خندهشان حساب دارد و نه گريهشان. اين وصف شيعيان علي – عليه السلام – نيست.
میفرمايد: شيعه ما آن جايي که بايد اظهار شادي کند و بخندد، تبسّم میکند؛ امّا اختيار از دستش بيرون نمیرود. هم وقارش را حفظ میکند و هم بیجهت خنده زيادي نمیکند که وقتش تلف شود ويا وقت ديگران را بگيرد. مسابقه در خنده، کار لغو و وقتگذراني بیجهت است. انسان بايد در انجام هر کاري، قدرت داشته باشد که مهار آن دستش باشد. اندازه نگهدار! اوّل بايد ديد چه اندازهاي مطلوب است و بعد مراقب بود که آن اندازه از دست در نرود.
وَفَّقَنا اللهُ وَ إياکُم إن شَاءَ الله.