اگر ابوبكر و عمر با خلافت امير المؤمنين علیه السلام مخالفت نميكردند ، چه ميشد؟
پاسخ:
پاسخ اين سؤال در کتب اهل سنت به روشني آمده است كه با كوچكترين دقت معلوم ميشود كه اگر چنان كه حضرت امير عليه السلام خليفه مي شد چه اتفاقي مي افتاد اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:
1 – هدايت مردم به صراط مستقيم و بهشت :
به اقرار اهل سنت و طبق روايات ايشان در صورتي که امير مومنان را به خلافت ميرساندند ، مردم را به راه راست و به سوي بهشت هدايت مي نمودند :
روايت معجم كبير طبراني :
حدثنا محمد عبد الله الحضرمي ثنا علي بن الحسين بن أبي بردة البجلي الذهبي ثنا يحيى بن يعلى الأسلمي عن حرب بن صبيح ثنا سعيد بن مسلم عن أبي مرة الصنعاني عن أبي عبد الله الجدلي عن عبد الله بن مسعود … قال وما أظن أجلي إلا قد اقترب قلت يا رسول الله ألا تستخلف أبا بكر فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه قلت يا رسول الله ألا تستخلف عمر فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه قلت يا رسول الله ألا تستخلف عليا قال ذاك والذي لا إله غيره لو بايعتموه وأطعتموه أدخلكم الجنة أكتعين
حدثنا إسحاق بن إبراهيم الدبري ثنا عبد الرزاق عن أبيه عن ميناء عن عبد الله بن مسعود قال كنت مع النبي صلى الله عليه وسلم ليلة وفد الجن فتنفس فقلت مالك يا رسول الله قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت استخلف قال من قلت أبو بكر قال فسكت ثم مضى ساعة ثم تنفس فقلت ما شأنك بأبي أنت وأمي يا رسول الله قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت فاستخلف قال من قلت عمر فسكت ثم مضى ساعة ثم تنفس فقلت ما شأنك قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت فاستخلف قال من قلت علي بن أبي طالب قال أما والذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلن الجنة أجمعين أكتعين
المعجم الكبير ج10/ص67 ش 9969 و 9970
ابن مسعود از رسول خدا نقل کرده است که فرمودند : گمان مي کنم که مرگ من نزديک شده است ؛ عرضه داشتم : اي رسول خدا آيا ابو بکر را به جانشيني تعيين نمي کنيد؟ پس از من روي برگرداندند و چنين به نظر من رسيد که ايشان با اين کار موافق نيستند ؛ پرسيدم :آيا عمر را تعيين نمي کنيد ؟ باز روي از من برگرداندند و چنين به نظر من رسيد که با اين کار موافق نيستند ؛ گفتم : اي رسول خدا ، آيا علي را به جانشيني تعيين نمي فرماييد ؟ پاسخ دادند : همين است قسم به خدايي که جز او نيست ؛ اگر با او بيعت کنيد و از او اطاعت نماييد همه شما را به بهشت رهنمون خواهد ساخت .
…عبد الله بن مسعود مي گويد : در شب آمدن جنيان به حضور ايشان ، در کنار حضرت بودم ؛ پس حضرت نفس عميقي کشيدند ؛ عرض کردم : چه شده است ؟ فرمودند : خبر رحلتم به من داده شده است ؛ گفتم : اي رسول خدا آيا جانشين تعيين نمي فرماييد ؟ فرمودند : چه کسي را ؟ پاسخ دادم : ابو بکر ؛ پس حضرت سکوت فرمودند ؛ مدتي گذشت ؛ دوباره حضرت نفس عميقي کشيدند ؛ گفتم چه شده است اي رسول خدا ؟ دوباره پاسخ دادند به من خبر رحلتم داده شده است اي ابن مسعود ؛ عرض کردم : جانشين خود را تعيين بفرماييد ؛ فرمودند : چه کسي را ؟ گفتم : عمر ؛ پس مدتي سکوت فرمودند و دوباره نفس عميقي کشيدند ؛ عرضه داشتم چه شده است ؟ پاسخ دادند : خبر رحلتم را به من داده اند ؛ گفتم اي رسول خدا جانشين خويش را تعيين بفرماييد ؛ فرمودند : چه کسي ؟ عرضه داشتم : علي بن ابي طالب ؛ فرمودند : قسم به کسي که جانم در دست اوست اگر او را اطاعت کنند همه ايشان را به بهشت خواهد برد .
روايت حلية الاولياء :
حدثنا جعفر بن محمد بن عمر ثنا أبو حصين الوادعي ثنا يحيى بن عبدالحميد ثنا شريك عن أبي اليقظان عن أبي وائل عن حذيفة بن اليمان قال قالوا يا رسول الله ألا تستخلف عليا قال إن تولوا عليا تجدوه هاديا مهديا يسلك بكم الطريق المستقيم
رواه النعمان بن أبي شيبة الجندي عن الثوري عن أبي اسحاق عن زيد بن يثيع عن حذيفة نحوه
حلية الأولياء ج1/ص64
به رسول خدا عرض کردند : اي رسول خدا ، آيا علي را به عنوان جانشين تعيين نميفرماييد ؟ فرمودند : اگر علي را به عنوان سرپرست قبول کنيد او را هدايت کننده و هدايت شده خواهيد يافت که شما را به راه راست مي کشاند .
روايت مسند حارث :
594 حدثنا يحيى بن أبي بكير ثنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن عمرو بن ميمون قال شهدت عمر بن الخطاب غداة طعن…فقال ادعوا لي عليا وعثمان وطلحة والزبير وعبد الرحمن بن عوف وسعد قال فدعوا قال فلم يكلم أحدا من القوم الا عليا وعثمان فقال يا علي ان هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك قرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وما أعطاك الله من الفقه والعلم فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ثم قال يا عثمان ان هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك صهرك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وشرفك فان ولوك هذا الأمر فاتق الله ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس … قال فلما خرجوا قال ان ولوها الأجلح سلك بهم الطريق قال فقال عبد الله بن عمر ما منعك قال أكره أن أحملها حيا وميتا قلت في الصحيح طرف منه
مسند الحارث (زوائدالهيثمي) ج2/ص622
عمر را در صبح آن روزي که چاقو خورد ديدم… پس گفت : علي و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد را به نزد من بخوانيد . پس همه را خواندند . پس هيچ کس غير از علي و عثمان سخني نگفت . پس عمر گفت : اي علي بدرستيکه ايشان شايد فاميلي تو را به رسول خدا و فقه و علمي را که خدا به تو داده بشناسند . پس اگر تو را در اين امر سرپرست گردانيدند پس در آن از خدا بترس . سپس گفت اي عثمان : اين ثوم شايد بدانند که تو داماد رسول خدايي و شرف تو را بشناسند . پس اگر تو را بر اين کار سرپرست کردند از خدا بترس و فرزندان ابي معيط را بر گردن مردم سوار نگردان!!!…
وقتي از نزد وي بيرون رفتند عمر گفت : اگر او را به دست شخص کم مو( علي) بسپارند ايشان را به راه خواهد آورد . پس عبد الله بن عمر گفت : چه چيزي مانع تو شد ( که او را به جانشيني خود بگماري) ؟ پاسخ داد: بدم مي آيد که او را چه در دوران زندگي خويش و در دوران مرگ بر کاري بگمارم!!!
در المطالب العالية ج15/ص775 ش3898 همين روايت را آورده و آن را صحيح مي داند .
روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه سخنان عمر را براي ابن عباس نقل مي کند که گفت :
أجرؤهم واللّه إن وليها أن يحملهم على كتاب ربهم وسنّة نبيهم لصاحبك ! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم .
شرح نهج البلاغة: 52/12
با جرات ترين ايشان براي وادار کردن مردم بر کتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علي) است ؛ آگاه باش که اگر حاکم شود مردم را به راه روشن هدايت و راه راست هدايت خواهد کرد .
2 – رهنمود مردم به راه روشن هدايت :
بعد از دور شدن مردم از انتخاب امير مومنان به خلافت ، در مورد راه راست نظرات مختلفي پيش آمده و هر گروه خود را بر راه راست مي پندارد ؛ در اين زمينه اهل سنت روايات جالبي دارند :
روايت حلية الاولياء:
اين مضمون در روايتي که از حلية الاولياء نقل گرديد آمده است که :
يحملكم على المحجة البيضاء
حلية الأولياء ج1/ص64
شما را بر راه روشن و نوراني وادار مي کند .
روايت أخبار المدينة:
عمر بن خطاب نيز مي گويد اگر مردم علي را به عنوان خليفه انتخاب مي کردند ايشان را به راه روشن فرا مي خواند :
1490 – حدثنا أبو بكر العلمي قال حدثنا هشيم عن داود بن أبي هند عن الحسن قال خلا عمر رضي الله عنه يوما فجعل الناس يقولون ما الذي خلا له فقال المغيرة بن شعبة أنا آتيكم بعلم ذاك فأتاه فقال يا أمير المؤمنين إن الناس قد ظنوا بك في خلواتك ظنا قال وما ظنوا قال ظنوا أنك تنظر من يستخلف بعدك قال ويحك ومن ظنوا قال ومن عسى أن يظنوا إلا هؤلاء علي وعثمان وطلحة والزبير قال وكيف لي بعثمان فهو رجل كلف بأقاربه وكيف لي بطلحة وهو مؤمن الرضا كافر الغضب وكيف لي بالزبير وهو رجل ضبس وإن أخلقهم أن يحملهم على المحجة البيضاء الأصلع يعني عليا رضي الله عنه
أخبار المدينة ج2/ص59
… روزي عمر با خود خلوت کرد ؛ پس مردم گفتند که چه شده است که عمر با خود خلوت کرده است؟ پس مغيره بن شعبه گفت من به شما در اين مورد خبر خواهم داد . پس به نزد عمر آمده و گفت : اي امير مومنان ! بدرستيکه مردم در مورد اين خلوت کردن هاي تو گمان هايي دارند. عمر گفت :چه گماني؟ پاسخ داد : گمان کرده اند که تو در مورد اينکه چه کسي را بعد از خود به خلافت بگماري نظر مي کني . گفت : واي بر تو ! و چه کساني را گمان کرده اند؟ پاسخ داد : و چه کساني را ممکن است گمان کنند غير از ايشان – علي و عثمان و طلحه و زبير؟
عمر گفت : من چگونه در مورد عثمان فکر کنم و حال آنکه او شخصي است که بستگان خود را به کار مي گمارد . و چگونه در مورد طلحه فکر کنم و حال آنکه او در حال خوشنودي با ايمان و در حال خشم کافر است و چگونه در مورد زبير فکر کنم و حال آنکه او فردي بد خلق است . و بدرستيکه سزاوار ترين ايشان که ايشان را بر راه سفيد وادار مي کند فرد اصلع ( کم مو است) – يعني علي –
روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :
روايت ابن ابي الحديد از ابن عباس نيز گذشت که عمر به او گفته بود :
! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم .
شرح نهج البلاغة: 52/12
آگاه باش که اگر حاکم شود مردم را به راه روشن هدايت و راه راست هدايت خواهد کرد .
3 – رهنمود جامعه به سوي حق
در کتاب تاريخ مدينة دمشق ج42/ص428 همين روايت را با مضامين مختلف آورده است که در يکي از آنها آمده است :
قال عمر لأصحاب الشورى لله درهم إن ولوها الأصلع كيف يحملهم على الحق وإن حملا على عنقه بالسيف قال فقلت أتعلم ذلك منه ولا توله …
عمر در مورد اصحاب شوري گفته است : خداوند ايشان را … اگر اين کار را به شخص کم مو بسپارند ايشان را به حق وادار مي کند اگر چه بر گردنش شمشير برگيرد . پس به او گفتم اين را از او مي داني و او را خليفه نمي کني؟ …
شبيه اين مضامين در الكامل في التاريخ ج2/ص460 و تاريخ الطبري ج2/ص580 و تاريخ الإسلام ذهبي ج3/ص639 و… و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 13 ص 260 آمده است .
4 – احياي سنت پيامبر اكرم (ص)
يکي از فوايدي که بر انتخاب امير مومنان مترتب مي گشت ، احيا شدن تمامي سنت هاي رسول خدا بود ؛ امير مومنان بعد از به دست گرفتن خلافت ظاهري سعي در از بين بردن بدعت هاي خلفا نمودند ، که اين قضيه با مخالفت مردم ناکام ماند ؛ اما اگر از همان ابتدا حق به حضرت داده مي شد حضرت سنت رسول خدا را زنده مي گردانيدند :
روايت تاريخ المدينة :
عمر به ابن عباس گفت :
إنّ أحراهم إن وليها أن يحملهم على كتاب اللّه وسنّة نبيّهم صاحبك، يعني عليّاً.
تاريخ المدينة المنورة: 883/3، بتحقيق فهيم محمد شلتوت، 1410
سزاوار ترين شخص براي وادار کردن مردم بر کتاب خدا وسنت رسول خدا صاحب تو (علي ) است .
روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :
روايتي که ابن ابي الحديد در اين زمينه نقل مي کند نيز گذشت که عمر مي گويد :
با جرات ترين ايشان براي وادار کردن مردم بر کتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علي) است
شرح نهج البلاغة: 52/12
5 – موجب اتحاد جامعه اسلامي
مهمترين عامل تفرقه در بين مسلمانان ، اختلاف ايشان در مورد دين است ؛ و به همين جهت اگر کسي مي توانست اين اختلاف را از بين ببرد همه مسلمانان با يکديگر متحد شده و همگي به ريسمان محکم الهي چنگ مي زدند و از تفرقه دوري مي کردند .
در اين زمينه در کتب اهل سنت روايات بسياري نقل شده است که رسول خدا فرمودند : علي است که براي امت من آنچه را در آن اختلاف مي کنند بيان مي کند ؛ بنا بر اين اگر به ايشان فرصت بيان دين داده مي شد ديگر کسي در دين اختلاف نمي کرد :
روايت مستدرک حاکم نيشابوري :
عن أنس بن مالك رضى اللّه عنه أنّ النبي صلى اللّه عليه (وآله) وسلم قال لعلي: أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه بعدي. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.
المستدرك: ج 3 ص 122
از انس بن مالک روايت شده است که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به امير مومنان فرمودند : تو هستي که بعد از من براي امتم آنچه را در آن اختلاف کردند بيان مي کني .
همين روايت در مصادر ذيل نيز نقل شده است :
تاريخ مدينة دمشق: 42/ 387، كنز العمال: 615/11 رقم 32983، شواهد التنزيل: 383/1، المناقب للخوارزمي: 329، ينابيع المودة: 86/2.
روايت بلاغات النساء (ابن طيفور):
فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز در خطبه هاي خود که سني و شيعه به آن اشاره داشته و آن را نقل کرده اند به برکات ولايت امير مومنان اشاره فرموده اند . اين خطبه ها را ابن طيفور در بلاغات النساء ذکر کرده است :
ففرض الله الإيمان تطهيراً لكم من الشرك … وامامتنا أمنا من الفرقة وحبنا عزاً للإسلام
خداوند ايمان را سبب پاک شدن از شرک قرار داد … و امامت ما را سبب حفظ از تفرقه و دوستي ما را سبب عزت اسلام
آيا در صورت بيعت مردم با امير مومنان کسي با ايشان مخالفت نمي نمود؟
رواياتي که گذشت نشان مي دهد که اگر امامت امير مومنان را قبول مي کردند تمامي مسلمانان با هم متحد مي شدند . و ديگر کسي براي خود ادعاي خلافت نمي نمود . شاهد بر اين مطلب کلامي است که اهل سنت از ابو بکر وعمر نقل کرده اند :
مرّ المغيرة بن شعبة بأبى بكر وعمر وهما جالسان على باب النبى حين قبض فقال: ما يقعدكما؟ قالا: ننتظر هذا الرجل يخرج فنبايعه ـ يعنيان عليّاً ـ فقال: أتريدون أن تنظروا حبل الحبلة من أهل هذا البيت وسعوها فى قريش تتّسع.
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6/43.
مغيرة بن شعبه هنگام رحلت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از کنار ابوبکر و عمر گذشت در حاليکه ايشان در کنار در خانه علي نشسته بودند ؛ پس به ايشان گفت : براي چه اينجا نشسته ايد؟ گفتند : منتظريم تا اين شخص – مقصودشان علي بود – بيرون بيايد تا با وي بيعت کنيم ؛ پس گفت : آيا مي خواهيد بيعت اين خرماي نرسيده (کنايه از جوان بودن امير مومنان) از اين خاندان را نگاه کنيد که در قريش گسترش پيدا کرده ، پيش مي رود؟
يعني حتي مغيرة بن شعبة نيز مي دانست که اگر کسي در ابتدا با خلافت امير مومنان مخالفت نکند ، کار حضرت به سرعت پيش رفته و حتي تمام قريش با حضرت موافقت خواهند کرد .
و اين مطلب با کمي تدبر نيز به دست مي آيد : زيرا اگر ايشان با علي بيعت مي کردند ، مهاجر و انصار بهانه اي براي مخالفت نداشتند ؛ لذا همگي با ايشان بيعت مي نمودند .
مهاجرين : زيرا اکثر ايشان با ابو بکر بيعت کردند و اگر او با علي بيعت مي کرد با امير مومنان بيعت مي کردند . همانطور که اين روايت اشاره بدان داشت .
انصار: زيرا ايشان از اصل با بيعت ابو بکر مخالف بودند و وقتي به زور با وي بيعت کردند باز هم در فکر بيعت با امير مومنان بودند که ابوبکر ايشان را تهديد کرد .
فلمّا كان آخر النهار افترقوا إلى منازلهم فاجتمع قوم من الانصار وقوم من المهاجرين فتعاتبوافيما بينهم فقال عبد الرحمن بن عوف: يامعشر الانصار وان كنتم اولى فضل ونصر وسابقة ولكن ليس فيكم مثل أبي بكرلا عمر ولاعلى ولا أبي عبيدة.
فقال زيد بن أرقم: انّا لاننكر فضل من ذكرت … وانّا لنعلم أنّ ممّن سمّيت من قريش من لو طلب هذا الامر لم ينازعه أحد: على بن أبي طالب .
و روى الزبير بن بكار قال: روى محمد بن اسحاق أنّ أبابكر لمّا بويع افتخرت تيم بن مرّة، قال: وكان عامّة المهاجرين لا يشكّون أنّ علياً هو صاحب الامر بعد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6/21.
وقتي كه روز به آخر رسيد به خانه هاي خود رفتند ؛ پس عده اي از انصار و عده اي از مهاجرين با هم جمع شدند ؛ پس خود را مورد سرزنش قرار دادند ؛ پس عبد الرحمن بن عوف گفت : اي انصار اگرچه شما داراي فضل و ياري (رسول خدا) و سبقت (در دين) هستيد اما هيچ کس از شما مانند ابو بکر و عمر و علي و ابو عبيده نيست ( مبادا به خيال خلافت براي خود باشيد) پس زيد بن أرقم گفت : ما فضيلت کساني را که گفتي انکار نمي کنيم ، اما ما از قريشياني که نام بردي کسي را مي شناسيم که اگر اين کار را بخواهد کسي نمي تواند ( در جهت فضيلت) با او مقابله کند ؛ علي بن ابي طالب .
و زبير بن بکار روايت کرده است که … وقتي با ابوبکر بيعت شد ، قبيله تيم بن مرة افتخار کردند . و گفت : اکثر مهاجرين شک نداشتند که علي صاحب اين امر بعد از رسول خدا بوده است .
بنا بر اين بيعت ابتدايي با امير مومنان به طور کامل شکل مي گرفت و صدايي براي مخالفت به گوش نمي رسيد ؛ وقتي در مدينه چنين حکومتي شکل مي گرفت ديگر کسي جرات مخالفت با اين حکومت قدرتمند مرکزي را پيدا نمي کرد ؛ در همين حال امير مومنان لشکر اسامه را براي اجراي فرمان رسول خدا به سمت مرز روم و براي درگيري با ايشان مي فرستاد ؛ (همان لشکري که ابوبکر ايشان را براي کشتار – به اصطلاح ايشان – مرتدين فرستاد) و همين سبب گسترش بسيار سريع اسلام در سراسر جهان مي گرديد .
6- فزون شدن بركات الهي بر مردم :
روايت بلاغات النساء:
وما الذي نقموا من أبي الحسن ، نقموا والله منه نكير سيفه ، وشدة وطئه ، ونكال وقعته ، وتنمره في ذات الله عز وجل . والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) إليه لاعتلقه ، ولسار بهم سيرا سجحا ، لا يكلم خشاشه ، ولا يتعتع راكبه ، ولأوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه ولأصدرهم بطانا ، قد تخير بهم الري غير متحل منه بطائل إلا بغمر الماء وردعة شررة الساغب ، ولفتحت عليهم بركات من السماء والأرض ، وسيأخذهم الله بما كانوا يكسبون .
بلاغات النساء باب کلام فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و[آله] وسلم
و چه چيزي را بر ابو الحسن عيب گرفته اند؟ قسم به خدا ترسناک بودن شمشيرش را و قدرت قدم هايش را و مصيبت ضربت شمشيرش را و دلاوري او را در راه خدا اشکال گرفته اند !! قسم به خدا اگر دست خود را از زمامي که رسول خدا به او داده بود بر مي داشتند ، آن را با دست خود مي گرفت و ايشان را به راهي آرام مي برد که مرکبش آزار نبيند و سوارش اذيت نشود ؛ و ايشان را به نزد آبشخوري پر آب و جوشان مي برد که هر دو سوي آن پر باشد (از آب) و ايشان را از آن سيراب بيرون مي آورد ؛ او سيرابي ايشان را خواسته بود و براي خود چيز زيادي نمي خواست مگر ظرف کوچکي آب و مقداري غذا که تنها سختي گرسنگي را مانع شود . و براي ايشان برکاتي از آسمان و زمين گشوده مي شد . اما خداوند ايشان را به (گناهاني) که کسب کرده اند خواهد گرفت (عذاب خواهد کرد).
در اين خطبه که اهل سنت نيز آن را نقل کرده اند فاطمه زهرا عليها السلام به خوبي وضعيت جامعه را در صورتي که خلافت به امير مومنان مي رسيد بيان نموده اند .
خداوند متعال مي فرمايد :
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ
( آيه 96 سوره اعراف)
اگر اهل شهرها ايمان آورده و پرهيزکاري مي نمودند بر ايشان برکاتي از آسمان و زمين مي گشوديم ولي دروغ پنداشتند پس ما ايشان را به سبب آنچه کسب کردند گرفتيم (عذاب کرديم).
و فاطمه زهرا عليها السلام اين آيه را به عنوان نمونه اي از اثرات قبول همگاني خلافت امير مومنان مطرح نموده اند . همان مضموني که در روايت رسول خدا و کلام عمر نيز بدان اشاره شده بود ؛ زيرا اگر علي را انتخاب مي کردند همگي ايشان را به راه راست هدايت مي کرد اما چنين نکردند