در خبرگزاری فارس در سالروز تولد نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم گفتگویی با محمدحسین رجبیدوانی تحت عنوان نقد خرافات مشهور درباره میلاد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از زبان رجبیدوانی منتشر کردکه بهتر بود اقای رجبی دوانی مبانی نقد ومستندات ان را نیر بیان می کردند که متاسفانه این اتفاق رخ نداد ولذا بران شدیم تا نقدی بر نقد ایشان وارد کرده واز نقل بیانات سست وبی پایه واساس ان هم زمانی که همه دشمنان اسلام در صدد تخریب ارزشهای الهی وباورهای دینی بر امده اند جلوگیری نماییم.
خبر گزاری فارس چنین اورده:
“محمدحسین رجبیدوانی استاد تاریخ اسلام خرافات مشهور درباره میلاد پیامبر(ص) از جمله داستان «شقالصدر»، سرنگونی بتهای کعبه، خشک شدن دریاچه ساوه و ماجرای انتخاب حضرت توسط دایهاش را نقد کرد.
محمدحسین رجبیدوانی استاد تاریخ اسلام به مناسبت فرا رسیدن هفدهم ربیعالاول و سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص)، ضمن تبریک این ایام در گفتوگو با خبرنگار آئین و اندیشه فارس برخی خرافات منتسب به این ایام را برشمرد:
* خشکشدن دریاچه ساوه صحت ندارد
برخی نقلها و منابع تاریخی حوادث عجیبی ـ از جمله خشکشدن دریاچه ساوه ـ را برای ولادت پیامبر(ص) بر شمردهاند. گذشته از اینکه بسیاری از محققان معاصر، برخی از راویان این نقلها یا احادیث را ضعیف و مشکوک دانستهاند، چنین مواردی را در سخن از ولادت رسول خدا(ص) مطرح نمیکنند، چرا که از نگاه آنها اصل آن ماجراها زیر سؤال است. ولادت پیامبر(ص) رحمت است و نه نقمت که دریاچه ساوه را خشک کند. ضمن اینکه تاکنون کسی نیز بررسی نکرده است که آیا واقعاً در منطقه ساوه دریاچهای بوده است که خشک شود یا خیر؟!”
نقد:
و طاق كسري از ميانش شكست و دو حصّه شد و آب دجله شكافته شد و در قصر او جاري گرديد و نوري در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، هر بتي كه در هر جاي عالم بود بر رو افتادند و درياچه ساوه كه سالها آن را ميپرستيدند فرو رفت و خشك شد و وادي سماوه كه سال ها بود كسي آب در آن نديده بود آب در آن جاري شد.(1)
خبرگزاری فارس از قول ایشان اورده:
“سرنگونی بتهای مکه واقعیت ندارد
در برخی نقلها آمده است که در شب میلاد حضرت، همه بتهای مکه به رو افتاده و سرنگون شد. قاعدتاً نمیتوان به این نقلها اعتماد کرد، چون اگر این نقل واقعیت داشت، در میان مردم بتپرست متعصّب مکه، انعکاس وسیعی مییافت و به این سادگی از ذهن آنان پاک نمیشد.”
نقد:
از حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ روايت شده است؛ كه چون آن حضرت متولّد شد بت ها كه بر كعبه گذاشته بودند همه بر رو افتادند و چون شام شد اين ندا از آسمان رسيد كه: جاءَ الحق و زهق الباطل إنَّ الباطل كان زهوقا؛(2)حق آمد و باطل نابود شد همانا باطل نابود شدني است.(3) و جميع دنيا در آن شب روشن شد و هر سنگ و كلوخي و درختي خنديد و آنچه در آسمانها و زمين ها بود تسبيح خدا گفتند و شيطان گريخت و ميگفت: بهترين امّتها و بهترين خلايق و گرامي ترين بندگان و بزرگ ترين عالميان محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ است.(4)
همچنین خبرگزاری اورده:
“مطالب کذب درباره دایه و دوران شیرخوارگی حضرت
در خصوص دوران شیرخوارگی پیامبر(ص) در بادیه نیز مطالبی مطرح میشود که اشتباه است.
محمد(ص) دو، سه یا هفت روز بیشتر از مادر شیر نخورد. شاید آمنه به سبب شوک ناشی از درگذشت ناگهانی عبدالله قادر به شیر دادن نبود. تا چند روز «ثویبه» کنیز ابولهب ـ که پیش از این حمزه را شیر داده بود ـ به محمد(ص) شیر میداد، تا اینکه طبق سنت آن زمان، زنانی از بادیه برای تحویل گرفتن نوزادان اهل مکه به این شهر آمدند.
مطابق روایات از 10 زنی که از قبیله سعدیه آمده بودند، تنها حلیمه نتوانسته بود نوزادی را برای شیر دادن با خود ببرد. گفته میشود او ابتدا از بردن محمد(ص) به سبب آنکه یتیم و فقیر بود، امتناع کرد، اما چون نمیخواست دست خالی باز گردد به تشویق همسرش حاضر شد آن حضرت را با خود ببرد!
این مطلب با واقعیت مطابقت ندارد. سنت سپردن نوزادان به زنان شیرده، سنتی اشرافی و در خاندانهای متموّل رایج بود که با دو انگیزه صورت میگرفت: یکی؛ پرورش آنها در فضای پاک و آزاد بادیه که از آلودگی و بیماریهای شهر به دور بود و دیگری؛ آموختن زبان فصیح عربی.
بنابراین عملکردن به سنت اشراف برای فقرا معنی ندارد! جد و قیّم محمد(ص) یعنی عبدالمطلب، از افراد شاخص مکه و ثروتمندان قریش بود و برای حلیمه یا هر زن دیگر، افتخار بزرگی بود که نوزاد سرور و بزرگ مکه را پرورش دهد.
دوره اقامت حضرت محمد(ص) در بادیه را با توجه به روایات موجود، دو، چهار و یا پنج سال ذکر میکنند که با توجه به شواهد و قرائن، قول پنج سال صحیحتر به نظر میرسد. در این مدت حلیمه دو یا سه بار آن حضرت را به مکه نزد مادر برد و سرانجام او را به مادر سپرد.”
نقد:
مورخان، دایه های پیامبر اسلام را دو زن دانستهاند:
1) حلیمه سعدیه: حلیمه، دختر ابو ذؤیب عبدالله بن حارث، از قبیله بنی سعد بود. او محمد را از هفت روزگی شیر داد. حلیمه یا به دعوت عبدالمطلب یا همراه دیگر دایگان برای شیر دادن کودکان مکه (و قبول پرستاری آنان) به مکه رفت، محمد را با خود به قبیله خویش برد.
2) ثویبه: ثویبه، کنیز ابولهب (دشمن سرسخت پیامبر اسلام)، بود. او مدتی محمد را از همان شیری که به کودکش، مسروح، میداد، تغذیه می کرد. وی پیش از آن،حمزه، عموی پیامبر را نیز شیر داده بود. ثویبه تا آخرین لحظات حیات پیامبر و خدیجه، مورد علاقه آنان بود. پیامبر پس از بعثت، کسی را فرستاد تا ثویبه را از ابولهب خریداری کند ولی ابولهب امتناع کرد. پس از بازگشت پیامبر از نبرد خیبر، خبر مرگ ثویبه به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم رسید و او را بسیار محزون کرد. (4)
پیامبر سراغ فرزند او را گرفت تا به او نیکی کند ولی او پیش از مادرش از دنیا رفته بود.
با وجود تناقض و اختلاف در زمان شیردهی ثویبه (از سه روز تا هفت ماه) و نیز این ماجرای دروغین که ابولهب، دشمن دیرین پیامبر، به دلیل شادمانی از تولد حضرت محمد، ثویبه را آزاد کرد و ثویبه پس از آزادی شروع به شیر دادن پیامبر کرد، چندان صحیح به نظر نمیرسد که ثویبه یکی از دایگان پیامبر باشد. (5)
عبدالمطلب، بزرگ قریش، که سرپرستی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم را به عهده داشت به دنبال دایهای برای نوه خود بود. عقیل بن ابی وقاص – پیرترین مرد قریش – حلیمه دختر ابوذؤیب از قبیله بنی سعد را برای دایگی محمد صلی الله علیه و آله وسلم معرفی کرد. عقیل گفت:« او زنی است عاقل که از گفتاری فصیح و سیمایی زیبا و خاندانی گرامی برخوردار است.»
عبدالمطلب پدر حلیمه (ابو ذؤیب عبدالله بن حارث) را توسط پیکی به نزد خود فرا خواند و از او درخواست کرد که حلیمه را برای شیردادن حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به مکه بیاورد و در عوض پاداشی بزرگ دریافت کند.
صبحگاهان حلیمه با شوهرش (بکر بن سعد) به دیدار عبدالمطلب در مکه آمدند.
حلیمه کودک را در آغوش گرفت و پستان چپ خود را به دهان او گذاشت ولی محمد از خوردن امتناع کرد و با دست خود، سینهی راست او را گرفت. به دلیل آن که پستان راستش بدون شیر بود، حلیمه او را وادار به خوردن پستان چپ می کرد ولی موفق نمی شد تا این که بالاخره سینه راست خود را در دهان نوزاد نهاد. همین که نوزاد شروع به مکیدن کرد، پستان حلیمه پر شیر شد و دهان کودک از شیر انباشته شد. حلیمه با شگفتی گفت:« چقدر عجیب است! من دوازده کودک از سینه چپ خود شیر داده ام ولی یک قطره شیر از سینه راستم ننوشیدهاند؛ ولی اکنون به برکت این کودک پستانم پر از شیر شده است.»
عبدالمطلب ابتدا از حلیمه خواست در مکه بماند ولی او سکونت در قبیله خود (اطراف مکه) را ترجیح داد، به همین دلیل، عبدالمطلب با دو شرط محمد را به حلیمه سپرد: اول آن که با نوزاد رفتار خوبی داشته باشد و دیگر این که هر جمعه او را برای دیدنش به مکه بیاورد.
آنگاه نوزاد را همراه چهار هزار درهم و هدایایی گرانبها به حلیمه سپرد. حلیمه همراه شوهرش در حالی که محمد را در آغوش داشت، سوار بر شتر شدند و به سمت محل سکونت قبیله خود (بنی سعد) حرکت کردند. (6)
«مجاهد» از ابن عباس پرسید:«آیا دایه ها بر سر محمد صلی الله علیه و آله و سلم مشاجره کردند؟»
گفت:« آری به خدا سوگند، و دلیلش این بود که وقتی آمنه کودک خود، محمد، را به دنیا آورد، فرشته ای در آسمان بانگ زد: این محمد آقای همه پیامبران است، خوشا به سعادت زنی که او را شیر دهد.
کار به جایی رسید که همه خواستار شیر دادن به محمد صلی الله علیه و آله و سلم شده بودند، تا این که دوباره ندایی برخاست که:« دست نگهدارید! خداوند در میان زنان، دایهای برای او مشخص کرده است و او حلیمه است.» (7)
حلیمه گفت:
روزی در حالت بین بیداری و خواب مشاهده کردم که کسی نزدیک من آمد و مرا در نهری از آب که سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل بود، انداخت و سپس گفت:« بنوش!»
وقتی نوشیدم، مرا به جای خود باز گرداند و گفت:« به شهر مکه برو. در آن جا مولود مبارکی است که باعث سعادت و نیک بختی تو خواهد شد.»
آن گاه با دست به سینه من زد و گفت:« خداوند سینه تو را پر شیر کند و از حوادث ناگوار مصون دارد!»
از آن حالت بین خواب و بیداری خارج شدم و احساس کردم سینه هایم پر شیر شده است و زیبایی خاصی پیدا کرده ام. (8)
حلیمه فرمود:« هر شب و روزی که محمد نزد ما بود، از جانب خدا خیری بر ما نازل میشد و با وجود قحطی و کمی علوفه، گوسفندان ما از چریدن در صحرا سیر می شدند و شیر کافی می دادند، در حالی که گوسفندان دیگر قبیله، گرسنه از صحرا باز می گشتند. یکی از فرزندان خودم که همزمان با محمد شیر مینوشید، هیچ گاه پیش از او شیر نخورد.
زمانی که همراه محمد از مکه به سوی محل سکونت خود می رفتیم، مردی نورانی که نور او تا اوج آسمان می رسید، از غاری خارج شد و گفت:« خداوند متعال مرا مأمور حفظ و نگاهبانی محمد صلی الله علیه و آله و سلم کرده است.»
2- پستان بی شیر حلیمه با مکیدن محمد صلی الله علیه و آله پر شیر شد.
3- مرکبی که حلیمه با آن سفر می کرد، به هنگام سواری محمد پرتوان و چالاک شد.
4- هیچگاه مگس بر او نمی نشست و هیچ حیوان گزنده ای به او نزدیک نمی شد.
5- آمنه می گوید:« پس از به دنیا آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه چراغی روشن نکردم، زیرا نوری که از او پرتو افشان بود مرا از چراغ بینیاز میکرد.»
6- پس از تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مردم از هر سو به دیدار او می رفتند. هر کس او را زیارت می کرد، چنان از بوی مشک، معطر می شد که وقتی بازمیگشت، دیگران از بوی خوش او سرمست میشدند.
7- پس از زایمان آمنه، عبدالمطلب به دیدار او و فرزندش آمد. به سیمای محمد که چون ماه می درخشید نگاه کرد و از این که دید نوزاد لب به تسبیح و تکبیر خدا گشوده است، شگفت زده شد. (9)
در خبر گزاری فارس امده:
” «شقالصدر» داستان مجعول است
داستان مجعول شقالصدر یکی دیگر از خرافات مشهور درباره پیامبر(ص) است.
در منابع اهل تسنن و برخی منابع شیعه، نقلهایی حاکی از شکافتن سینه حضرت محمد(ص) ـ شقالصدر ـ هنگام اقامت در صحرا آمده که کاملاً بیاساس است.
به موجب این نقلهای بیاساس، دو مرد سفیدپوش (یا جبرئیل) از آسمان به زمین آمده و در مقابل چشمان کودکانی که با آن حضرت بازی میکردند، سینه محمد(ص) را شکافته و قلب او را بیرون آورده و از آن لخته خونی را که سهم شیطان در قلب وی بوده است، خارج کرده و در تشتی پر از برف شستوشو داده و در جای خود میگذارند و پس از سخنانی به آسمان باز میگردند!
برخی داستان شقالصدر را ذیل تفسیر آیه «ألم نشرح لک صدرک» برای توضیح انشراح صدر پیغمبر(ص) آوردهاند، در حالی که خود این نقلها، دلیلی واضح برای بطلان آن است. مگر ممکن است نوعی از پلیدی در قلب سرور خلایق خدا باشد که در هیچ کس دیگری ـ حتی ابوسفیان و ابوجهل و ابولهب ـ نیست؟!
طبق فرموده پیغمبر اکرم (ص) نخستین چیزی که خدا آفرید، نور وجود مقدس آن حضرت بود. بنابراین چرا از ابتدا چنین آلودگی را در خلقت او قرار بدهد تا بعداً مجبور شود مقابل چشمان حیرتزده چند کودک، سینه او را بشکافند و آن آلودگی را برطرف کنند؟! ضمن اینکه چگونه این امر مادی در بدن پیغمبر آینده، میتواند از نظر معنوی مشکلساز باشد؟
اصلاً آیا پذیرفتنی است که افضل و اکمل و سرور پیامبران خدا با چنین عملی آماده رسالت شود؟ در این صورت چگونه بر دیگر انبیاء که مشکلی نداشتند، فضیلت و برتری خواهد داشت؟!”
در این گفتار مانیز با ایشان هم عقیده ایم ولذا با بررسی شقوق مختلف موضوع را در تائید بیان ایشان مطرح میکنیم.
صفحات تاریخ گواهى مىدهد، دوران زندگى رهبر مسلمانان جهان از آغاز كودكى تا روزى كه به پیامبرى و رسالت مبعوث شد و تا زمانى كه دعوت حق را لبیك گفته و به سراى باقى شتافت، پر از حوادث شگفتانگیز مىباشد. این حوادث بیانگر این واقعیت است، كه حیات پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم یك زندگى عادى نبوده و حكایت از عظمتشخصیت او مىكند.
دانشمندان و تاریخ نویسانى كه جهانبینى آنان تنها از دریچهى مادىگرى شكل مىگیرد، وقوع حوادث غیر عادى در زندگانى انبیاى الهى را زاییدهى پندار و یا ساخته و پرداخته حب و علاقه زیاد پیروان ادیان مىدانند. این دانشمندان، حداكثر، انبیاى الهى را انسانهاى فوق بشرى كه با افكار نورانى خود سیر زندگانى بشریت را روشن نموده، معرفى كردهاند. (10).)
دانشمندان مسلمان با قبول عالم ماده و روابطى كه بر آن حاكم است، بر این عقیدهاند: تمام پدیدههاى عالم به ارادهى الهى مىباشد و امور جهان تحت قدرت خداوند تدبیر مىشود، و خداوند در جهت هدایت انسانها، بنا به مصالحى كه خود آگاه است، از باب لطف و رحمتبر بندگان، حوادث شگفتانگیزى را در مورد بعضى از انسانها تحقق مىبخشد، تا آنها مشعلهاى ایتبشریتشوند.
از جمله این موارد، حوادث مهم دوران كودكى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را مىتوان ذكر كرد، مانند: شكاف برداشتن طاق كسرى و پر شیر شدن رگهاى خشكیدهى سینه حلیمه سعدیه و زیاد شدن بركات در قبیله او (11).
متاسفانه در بین نقل این ارهاصات (12)سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام.
و كرامات كه نشانههاى عظمت شخصیت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم است و سبب فخر و مباهات مسلمانان مىباشد، عدهاى ناآگاه یا مغرض، خلاف واقعها ومطالب ناروایى به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم نسبت دادهاند، كه اگر بپذیریم با سوء نیت همراه نبوده، حاصلى جز وهن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام و خدشه به عظمت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمدر بر ندارد.
از جمله این اسراییلیات داستان «شق صدر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم» را مىتوان ذكر كرد كه در كتابهاى حدیث و تاریخ غیر امامیه روایاتى جعلى در مورد شكافتن سینه پیامبر در كودكى نقل شده و این واقعه را در شما ر فضایل و كرامات حضرت محمدصلى الله علیه و آله و سلم برشمردهاند.
.صلی الله علیه واله وسلم طرح و تبیین موضوع «شق صدر النبى»
در بیان جمعى از اهل سنت (13)
از حلیمه سعدیه نقل كردهاند: پس از آن كه محمدصلى الله علیه و آله و سلم را براى شیر دادن به میان قبیله خود بردم، هنوز چند ماهى از این ماجرا نگذشته بود كه (طبق معمول روزهاى سابق) محمدصلى الله علیه و آله و سلمبا فرزندان دیگر براى بازى به پشت چادرها رفتند، ناگهان برادر رضاعى او سراسیمه و شتابان به نزد ما آمده، گفت: برادر قریشى ما را دریابید كه دو مرد سفید پوش او را گرفته خواباندند، سینهاش را شكافتند و چیزى از سینه او بیرون آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم به جانب او روان شدیم، بچه را با رنگى پریده، مضطرب و وحشتزده در نقطهاى از بیابان مشاهده كردیم، بىاختیار در آغوشش كشیده، بدو گفتم: پسرجان چه اتفاقى برایت افتاده، او گفت: دو مرد سفید پوش پیش من آمدند و مرا خوابانده سینهام را شكافتند، قلب مرا در آوردند و غدهاى سیاه از آن بیرون كشیدند و آن را در طشت طلایى شستشو دادند و دوباره در جایش قرار دادند.
مطلب بالا خلاصه داستانى استبه نام «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم» كه در كتابهاى روایى و تاریخى اهل سنت آمده است(14)
و به عنوان كرامت و فضیلتى براى پیامبر نقل شده است.
ناقلان این داستان مىگویند: این عمل در مدت عمر پیامبر چهار یا بعضا پنج مرتبه تكرار شده است: زمان طفولیتحضرت، قبل از پنجسالگى، در ده سالگى، در بیستسالگى و در شب معراج و تكرار این حادثه را سبب ازدیاد شرافت و مقام حضرت دانستهاند، و این معنى را برخى از شعرا به نظم درآورده، گفتهاند:)
“لقد شق صدر النبى محمد مرارا تشریف وذا غایة المجد
فاولى له التشریف فیها مؤثل لتطهیر من مضغة فى بنى سعد
و ثانیه كانت له و هو یافع و ثالثه للمبعث الطیب الند
و رابعه عند العروج لربه و ذا باتفاق فاستمع یااخا الشد
و خامسه فیها خلاف تركتها لفقدان تصحیح لها عند ذى النقد
به راستى پاره شدن سینه محمدصلى الله علیه و آله و سلم در چند مرتبه به خاطر كمال شرافت و رسیدن به نهایت مجد و بزرگوارى است.
پس نخست، جمع گشت تمامى شرافتبر او، تا از لعاب دهان بنى سعد تطهیر شود.
بار دوم، زمانى بود كه نوجوانى را مىگذراند، و بار سوم هنگام بعثت پاكیزه و بلند مرتبه.
نوبت چهارم، گاه معراج به سوى پروردگار بود، اى برادر هدایتیافته! بشنو اینها را كه همه مورد اتفاق نظر است
“شق الصَدر” در لغت و اصطلاح
الف. معناى لغوى
در كتاب مصباحُ المنیر آمده است: الشق بالفتح، انفراج (15).
)فى الشىء. كتاب اقرب الموارد «الشق» را این گونه معنى كرده است: شق الشىء شقاً، صدعه (16)و فرقه و منه قولهم: شق عصا المسلمین، اى فرق جمعهم..
ب. معناى اصطلاحى
معناى اصطلاحى «شق الصدر» همان معناى لغوى آن است; یعنى، شكافتن سینه و منظور از «قصة شق الصدر» داستان شكافتن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلماست.
فرضیههاى مطرح در مورد قصه «شق الصدر»
در رابطه با موضوع «شق الصدر» دو نظریه مختلف از دانشمندان مسلمان بیان شده است:
1. دانشمندان سنى مذهب بعد از نقل این داستان، آن را پذیرفته و از كمالات حضرت رسولصلى الله علیه و آله و سلم بر شمردهاند و یا لااقل آن را تلقى به قبول كرده و در مخالفتبا مفاد داستان حرفى نزدهاند. از دانشمندان اهل سنت تنها “محمود ابوریة” در كتاب «اضواء على السنة المحمدیة» این داستان را جعلى و از اسراییلیات شمرده است.
2. دانشمندان شیعى در رابطه با صحت این داستان به سه دسته تقسیم مىشوند:
الف) اكثریت آنها این داستان را جعلى و از اسراییلیات مىدانند; مانند: طبرسى در «مجمع البیان» و ….
ب) عدهاى نیز وقوع این حادثه را از قبیل تمثیل و تمثل دانسته و در صدد توجیه عقلانى آن بودهاند; مانند: علامه طباطبایى در «المیزان» .
ج) بعضى از دانشمندان شیعى نیز به خاطر وقایع شگفتانگیزى كه در این داستان است، آن را تلقى به قبول كردهاند; مانند: علامه مجلسى در كتاب «بحار الانوار» .
پیشینهى روایى وتاریخى قصه «شق الصدر»
الف. ریشههاى روایى
ریشههاى روایى خبر «شق الصدر» را در اخبارى مىتوان یافت كه در كتابهاى صحیح بخارى و مسلم (17)
و یا سایر كتابهاى روایى و اهل سنت نقل شده است. بخارى در صحیح از ابىهریره (18).
نقل مىكند كه : هر كدام از فرزندان آدم علیه السلام به دنیا مىآید، شیطان، انگشتى به پهلویش مىزند غیر از، عیسى بن مریم كه چون خواستبه او انگشتبزند حجاب بر او زده شد و انگشت (شیطان) به حجاب اصابت كرد. و در روایتى دیگر آورده است كه: «مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمىآید، مگر این كه شیطان به هنگام تولد اورا لمس نماید، مگر مریم و فررندش» و در صحیح مسلم آمده كه: مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمىآید مگر این كه به خاطر نیش زدن شیطان، گریه مىكند «الا یستهل من نخسة
الشیطان(19)
نقل چنین احادیثى در كتب روایى اهل سنت، دادن حربه به دست مسیحیان متعصب بر ضرر مسلمانان است. آنها به استناد این احادیث قایل شدهاند كه هیچ بشرى حتى پیامبران معصوم نبوده و در معرض خطا و لغزش هستند، مگر عیسى بن مریم، او از لمس شیطان مصون ماند و همین امر مافوق بشرى بودن او را تایید كرده و نشان مىدهد كه او موجودى لاهوتى است. (20.
ابو ریة به صورت شكواییه از ناقلان این احادیث مىگوید: اگر مسلمانان به برادران مسیحى بگویند: چرا خداوند خطاى (21)آدم علیه السلام و ذریه او را به غیر این طریق مشكل نبخشید تا لازم نباشد روح پاك و سالم عیسىعلیه السلام را كه بدون گناه و پاك بود (اینگونه به سوى خود) ببرد [منظور به دار آویختن حضرت عیسى علیه السلام] .
در جواب، مسیحیان مىگویند: چرا خداوند پیامبر را كه برگزیدهاش بود، بدون عمل جراحى قلب همانند دیگر برادرانش، از انبیا و رسولان منزه از خون سیاه و نصیب شیطان نیافرید تا دیگر نیازى به عمل جراحى، آن هم چندین مرتبه كه سینهاش پاره پاره شد، نباشد.(22)
آلوسى در تفسیر روحالمعانى در ذیل آیه «الم نشرح» مىگوید : «الشرح فى الاصل بمعنى الفسخ…» و در ادامه در تفسیر این آیه كه چگونه قلب پیامبر توسع و شرح صدر پیدا كرد، اشاره به روایتى مىكند از ابن عباس كه در این باره نقل شده است، و آن همان «قصه شق الصدر» است. «عن ابن عباس و جماعة انه اشارة الى شق صدره الشریف فى صبیاه و قد وقع هذا الشق على ما فى بعض الاخبار و هو عند مرضعته حلیمة…» . (23).
بعضى از اهل سنتبعد از نقل این داستان آن را از جمله مزایا و فضایلى شمردهاند كه مخصوص پیامبر اسلامصلى الله علیه و آله و سلم مىباشد، و هیچ پیامبرى حتى حضرت عیسىعلیه السلام از چنین موهبت الهى برخوردار نبودهاند. ابن برهان حلبى در كتاب «انسان العیون فى سیرة الامین والمامون» (24)
و بوطى در كتاب
«فقه السیرة» (25).
چنین راى را برگزیدهاند.
ب. ریشهى تاریخى
علامه جعفر مرتضى در این باره مىگوید: «حقیقت این است كه این روایت ماخوذ از –داستانهاى- زمان جاهلیت است. در كتاب «اغانى» افسانهاى آمده كه مفادش چنین است:
«اُمَیّة بن ابى صلت» در خواب دید، دو پرنده آمدند، یكى در باب خانه نشست و دیگرى داخل شد، قلب اُمیّة را شكافت و سپس آن را برگرداند. پرنده دیگر به آن –پرنده- گفت: آیا دریافت كردى؟ گفت: آرى، گفت: آیا تزكیه شد؟ گفت: قبول نكرد. سپس قلب را به محلش باز گرداند. آنگاه عمل شكافتن سینه چهار بار براى او –اُمیّة- تكرار شد» .
به نظر مىرسد وجود خرافات و افسانههایى، مانند داستان «اُمیّة بن ابى الصلت» و روایات جعلى مانند روایت «مس شیطان» زمینهها را براى نقل روایاتى در مورد «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم» و ساختن چنین داستانى فراهم كرده است.
دیدگاهها در مورد قصه «شق الصدر»
الف) دیدگاه دانشمندان اهل سنت
منشا این حادثه را در كتابهاى روایى و تاریخى غیر امامیه مىتوان یافت و علماى اهل سنت را از نظریه پردازان این داستان مىتوان ذكر كرد. این واقعه را در كتابهاى روایى اهل سنت در «صحیح مسلم» كتاب الایمان و «صحیح بخارى» كتاب التوحید و در «مسند احمد» كتاب باقى مسند المكثرین و در كتابهاى تاریخى در «سیره ابن هشام» و «تاریخ طبرى» در قسمت دوران كودكى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلممىتوان یافت. «مسلم بن الحجاج» از «انس بن مالك» نقل مىكند كه جبرئیل نزد رسول خداصلى الله علیه و آله و سلمآمد، درحالى كه با نوجوانى مشغول بازى بود. وى را گرفت، بر زمین انداخت، آنگاه سینهاش را شكافت، قلب او را بیرون آورد، و از درون آن لخته خونى بیرون كشید و گفت: این سهم شیطان از تو است، سپس قلب را با آب زمزم، در طشتى از طلا شستشو داد و بعد از ترمیم درجاى خود نهاد، بچهها نزد مادرش -دایه او- رفتند و گفتند: محمد كشته شد. آنان به طرف او شتافتند و او را رنگ پریده یافتند. «انس» مىگوید: من اثر بخیه را در سینهاش دیدم. (26
و ان ذلك (مغمز الشیطان) مخلوق فى كل واحد من الانبیاء عیسى علیه السلام وغیره ولم تنزع الامن نبینا محمد صلى الله علیه و آله و سلم قال صلى الله علیه و آله و سلم: «ثم غسلا قلبى بذلك الثلج»
«قال لى انس فكنت ارى اثر المخیط فى صدره» . نزدیك به این معنى و عبارات -كه از صحیح مسلم نقل شد- و یا عین آن را مىتوان در سیره ابن هشام (27).
السید الحسنى از علماى شیعه در كتاب «سیدة المصطفى» ، ص 46، این راى و نظر را برگزید.
«تاریخ یعقوبى»(28)
«تاریخ طبرى» (29)،
«تاریخ مسعودى» (30)
و «السیرة الحلبیة» (31)
یافت و اگر اختلافى وجود دارد در تعداد افرادى است كه براى این كار آمدهاند. در بعضى از كتابها از آنها به ملك یا جبرئیل تعبیر شده و در بعض دیگر به دو مرد سفیدپوش، ولى در اصل وقوع چنین حادثهاى در تمام كتابهاى مذكور، اتفاق نظر وجود دارد. البته ناقل خبر كتاب صحیح مسلم «انس بن مالك» و ناقل خبر كتابهاى تاریخ «حلیمه» است. بعضى
(32).
خواستهاند در جهت تایید این واقعه به آیات یكم تا سوم سوره مباركه «انشراح» تمسك كنند. آنجا كه خداوند خطاب به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرمودهاند:
«الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك ورزك» (33).
«آیا سینه تو را نگشودیم و سنگینى آن را از تو برنداشتیم» .
نقد و بررسى دیدگاه اهل سنت
1. ضعف سند روایت
با مراجعه به كتابهاى رجالى اهل سنت (34)
معلوم مىگردد كه مؤلفان این كتب، «ثور بن یزید شامى» را كه یكى از راویان این خبر است و طبرى این داستان را از او نقل كرده توثیق نكردهاند، ابن حجر مىگوید: جد او در صفین جزو لشگریان معاویه بود و در آن نبرد كشته شد، و هر موقع نام علىعلیه السلامرا نزد «ثور» مىبردند، مىگفت: مردى كه جد مرا كشته دوست ندارم، هرموقع نزد او دربارهى علىعلیه السلام بدگویى مىكردند، سكوت مىنمود.
ابن هشام در تاریخ، این داستان را از «بعض اهل علم» نقل مىكند، نقل روایتبه این صورت ضعف سندى دیگرى به شمار مىرود. زیرا معلوم نیست كه این «بعض اهل علم» چه افرادى مىباشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود و نمىتوان به مفاد آن پایبند بوده و بر اساس آن عمل كرد و یا اعتقادى را برگزید.
2. ضعف متن روایت
محمود ابوریه در كتاب «اضواء على السنة المحمدیة» به نقل از استادش «محمد عبده» مىگوید: این خبر از اخبار ظنیه بوده و خبر واحد است و موضوع آن عالم غیب است و ایمان به غیب نیز جزو عقاید مىباشد و در آن ظن و گمان مفید فایده نیست، به دلیل قول خداوند: «…ان الظن لا یغنى من الحق شیئا» (35)
3. تعارض بین مفاد روایات
در بین مفاد روایاتى كه در مورد این واقعه نقل شده، تعارض آشكارى به چشم مىخورد. ابن هشام مىگوید: سبب ارجاع رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلمبه مادرش این بود كه عدهاى از مسیحیان حبشه او را با دایهاش دیدند، آنگاه از او -دایهاش- سؤالاتى كردند و پیامبر را مورد معاینه قرار دادند، آنگاه به دایهاش گفتند: ما این كودك را مىگیریم و به سرزمین حبشه مىبریم، -با شنیدن این سخنان- حلیمه بر جان پیامبر ترسید و او را به مادرش برگرداند
در حالىكه در ادامه مطلب ابن هشام و دیگران نیز در كتابهایشان نقل كردهاند كه علتبرگرداندن پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمبه نزد مادرش داستان شكافتن سینه او بوده است; زیرا حلیمه و شوهرش ترسیدند جنیان به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم لطمهاى وارد كنند
، بنابراین او را به مادرش برگرداندند.
چگونه ممكن است، پاره شدن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم سبب برگشت او به مادرش باشد؟ در حالىكه وقوع این حادثه را در سن دو یا سه سالگى پیامبر نقل كردهاند، با این كه همه اتفاق دارند كه پیامبر بعد از اتمام پنجسالگى به مادرش برگردانده شد. (37)
4. منبع شرارت كجاست؟
آیا ممكن است غده یا “لخته” خونى در قلب، منبع شرارت باشد، در حالىكه شرارت و تقوا به قلب مادى ربطى ندارد. به علاوه چرا چندین مرتبه این عمل تكرار شده، آیا -العیاذ بالله- این به بدى سیرت و ذات پیامبر بر نمىگردد وبهره پیامبر نسبتبه سایر افراد بنىآدم از شیطان بیشتر نبوده است؟
5. آیا ایجاد طهارت باطنى احتیاج به عملیات جراحى دارد؟
اگر خداوند بخواهد بندهاش را از شرور و بدیها پاك كند آیا احتیاج به عمل جراحى، آن هم در انظار عمومى دارد و چگونه ملك مجرد با پر و بالش این عمل را انجام مىدهد؟!
6. شیطان را بر بندگان مخلص خدا راهى نیست
آیا این قبیل روایات با آنچه در آیات قرآنى آمده كه شیطان بر بندگان مخلص خدا راه نفوذ ندارد، معارض نیست؟
و هنگام تعارض باید جانب كدامیك را گرفت؟
خداوند در قرآن از قول شیطان نقل مىكند كه او مىگوید: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ *:
«پروردگارا! بدانچه گمراهم نمودى هر آینه زینت مىدهم در زمین براى بندگان و به زودى همه آنها، به جز بندگان مخلصت را گمراه مىكنم» (38)
. إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا
خداوند در جواب شیطان مىفرماید: «بر بندگان من تو را سلطهاى نیست» . (39)
«ابوریه» بعد از آوردن این آیات مىگوید: «چگونه اینان كتاب خدا را به وسیله سنت ظنیه و احادیث متواتر را با اخبار آحاد كه فقط مفید ظن است، دفع مىكنند» . (40).
قصه «شق الصدر» در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغهاش در ذیل كلام امیر مؤمنانعلیه السلامدر خطبه قاصعه آنجا كه حضرت مىفرماید:
«لقد قرن الله به من لدن كان فطیما اعظم ملك من ملائكته، یسلك به طریق المكارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره» (41)
مىگوید: «ینبغى ان نذكر الان ما ورد فى شان رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم وعصمه بالملائكة لیكون ذلك تقریرا و ایضاحا لقولهعلیه السلام”ولقد قرنالله…” . (42).
«شایسته است آنچه در شان و عصمت رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلموارد شده است را ذكر كنیم تا توضیحى روشن براى كلام حضرت باشد كه فرمود: “لقد قرن الله…”» .
وى در تفسیر كلام حضرت علیه السلام به ذكر جریان شق صدر پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نقل از «كتاب تاریخ طبرى» مىپردازد. و در جهت تایید این مطلب حدیثى را از امام باقرعلیه السلامنقل مىكند كه اصحاب امام باقرعلیه السلاماز او در مورد قول خداوند كه مىفرماید: «الا من ارتضى من رسول…» سؤال كردند. حضرتعلیه السلامفرمود: «خداوند براى انبیاى خود ملائكهاى را مامور كرده كه اعمال آنها را حفظ و رسالت را به آنها تبلیغ مىكنند و براى پیامبر اسلام ملك عظیمى را موكل كرده كه از هنگام شیرخوارگى او را به خیرات و خوبیها و مكارم اخلاق ارشاد و از بدیها باز مىدارد» . (43).
ب) دیدگاه دانشمندان شیعه
در منابع شیعى این داستان را مىتوان در كتابهاى تفسیر ذیل آیه اول سوره «اسراء» كه جریان معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را بیان مىكند و در سوره «انشراح» ذیل آیه «الم نشرح…» و در منابع روایى در كتاب شریف بحار (جلد15) جستجو كرد.
1. قصه «شق الصدر» در تفسیر مجمع البیان (39)
شیخ طبرسى در تفسیر شریف مجمع البیان در تفسیر آیهى اول سوره اسراء به مناسبت نقل ماجراى معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم مىگوید: «روایات زیادى در ارتباط با عروج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمبه آسمان وارد شده است و عدهى كثیرى از صحابه نیز آنها را نقل كردهاند، كه این روایات را به چهار دسته مىتوان تقسیم كرد:
الف. روایاتى كه قطع به صحت آن داریم; زیرا متواترند و علم به صحت آنها پیدا مىكنیم.
ب. روایاتى كه عقل وقوع مضامین آنها را تجویز مىكند، و با اصول دین ما نیز مخالفتى ندارد و ما نیز مفاد آنها را مىپذیریم.
ج. روایاتى كه، متن آنها با بعضى از اصول دینى سازگارى ندارد، گرچه تفسیر و تاویل آنها بر وجهى كه موافق اصول اعتقادى باشد، ممكن است. بنابراین لازم است این گونه روایات را قبول نكنیم» .
در ادامه شیخ طبرسى براى هر كدام از این چهار قسم مثالهایى را نقل مىكند، تا این كه مىگوید:
«اما نوع چهارم از روایات مانند این كه نقل شده، در شب معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم با خداوند صحبت كرد، و او را دید، و یا این كه گفته شده سینه پیامبر شكافته شد» . (و قلب او را از بدیها و گناه شستشو دادند) .
شیخ طبرسى براى بطلان قسم چهارم از روایات و مثالهاى آن دلیل مىآورد و مىگوید: «دلیل بطلان مثال رؤیت و تكلم با خدا این است كه قبول این مطلب سبب تشبیه و تجسیم خداوند مىشود، و خداوند منزه از آن است، و دلیل بطلان مثال شكافته شدن سینه پیامبر وشستشوى آن از گناه و بدیها این است كه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمپاك و پاكیزه (طاهر ومطهر) از هر بدى و عیبى آفریده شد، به علاوه چگونه ممكن است قلب با شستشوى ظاهرى از گناه و اعتقاد سوء كه یك امر درونى و روحى است پاك شود(44)
2. قصه «شق الصدر» در تفسیر المیزان
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در ذیل آیه اول سوره اسراء كه خداوند مىفرماید: سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿١﴾ «منزه است آن –خدایى- كه بندهاش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه -به واسطهى پیامبران- آن را بركت دادهایم سیر داد، تا از نشانههاى خود به او بنمایانیم كه او همان شنواى بیناست» . (45
مىگوید: مثلت له تمثیلا: اذا صورت له مثاله بالكتابة وغیرها ومنه «العبد اذا كان اول یوم من ایام الاخرة مثل له ماله و ولده و عمله ویجوز ان یراد بالتمثل حضور هذه الثلاثة بالبال وحضور صورها فى الخیال»
(46). تمثیل بهشتبراى پیامبرصلى الله
علیه و آله و سلم شده است و بهشت را براى او ممثل كردهاند; نه این كه در خارج بهشت را با چشم سر مشاهده كرده باشد.
ایشان در ذیل همین مطلب «قصه شق الصدر» را یادآور مىشود و مىگوید: «قصه شقالصدر پیامبر نیز مانند رؤیت و دیدن بهشت نوعى تمثل بوده است»
. و در ادامه مىگوید: «واقع شدن چنین تمثیلاتى در ظواهر كتاب و سنت (زیاد است) كه راهى براى انكار آنها وجود ندارد» .
لازم به تذكر است كه قبول این قبیل توجیهات متفرع بر صحت و قبول اصل سند روایت مىباشد. و توجیه تمثل علامه با فرض قبول سند روایت در صورتى قابل قبول است كه با متن روایات صحیح در كتب شیعه سازگارى داشته باشد.
به علاوه، به نظر مىرسد قول به تمثل با متن روایاتى كه از كتب اهل سنت در این مورد نقل شده است قابل جمع نیست وسازگارى ندارد; زیرا از جمله احادیث منقول در این باره، حدیثى است كه از طریق انس بن مالك نقل شده است.
انس در روایتى كه در كتاب صحیح مسلم از او نقل شده است مىگوید: «من جاى بخیه را در سینه پیامبر دیدم» با توجه به این قسمت روایت، قبول قول به تمثل در شكافتن سینه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم امرى مشكل است.
3. قصه «شقالصدر» در كتاب بحارالانوار (42)
این داستان را علامه مجلسى در جلد پانزدهم بحار به نقل از كسى كه او را «واقدى» مىنامند، نقل كرده است. وى داستان را این طور بیان مىكند كه: «جبرئیل، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را به پشت انداخت و لباسش را بالا زد، پیامبر به او فرمود: اى برادر چه اراده كردهاى، جبرئیل گفت، نگران نباش، بالش را بیرون آورد، سینه و شكم پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را پاره كرد، قلب او را گشود و لكه سیاهى از آن بیرون آورد، سپس قلب را شستشو داد و آن را در سینه گذاشت» .
وى در ادامه مىگوید: عبدالله بن عباس سؤال كرد از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از چه چیزى قلب تو را شستشو دادند؟ پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «از شك و فتنه نه از كفر; زیرا من هرگز كافر نبودم و به درستى كه من ایمان به خدا داشتم قبل از این كه در صلب آدم علیه السلام جاى گیرم» .
علامه مجلسى مىگوید: روایتشق صدر از طریق مخالفان نقل شده است، و عدهى زیادى از اصحاب -علماء شیعه- بر آن اعتماد نمىكنند، ولى به خاطر دو نكته من آن را ذكر كردهام: (47)
الف. روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفتانگیزى را در مورد شخصیت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم بیان مىكند كه عقل در قبول آن مشكلى ندارد.
ب. در بعضى تالیفات شیعیان این روایت ذكر شده است(48)
4. نظر سید هاشم المعروف الحسنى
وى در كتاب «سیرة المصطفى» بعد از نقل این داستان، و اعتراف به ضعف سند روایات در برابر این موضوع مىگوید: اما ضعف سند به تنهایى نمىتواند سبب انكار این حادثه شود; زیرا آنچه در این روایات آمده از نوع اعجاز است و عقل به آن احاطه و دسترسى ندارد، در حالىكه قدرت خداوند نیز واسع و فراگیر است. به علاوه در زندگى پیامبر بزرگ اسلام از این قبیل حوادث زیاد است كه تفسیرى براى آن غیر از اراده خداوند نمىتوان یافت.(49)
نقد و نظر:
در مورد قصه «شق الصدر» زندگى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم پر از حوادث واقعى مىباشد كه نمونهاى از یك انسان كامل را در آن مىتوان یافت و شخصیت او داراى چنین جاذبه روحى و معنوى بوده است كه در طول تاریخ تمدن اسلامى تمام انسانهاى آشنا به تاریخ اسلام حتى آنان كه با او مخالف بودهاند را تحت تاثیر قرار داده است. با وجود چنین حوادث شگفتانگیز و وجود شخصیتبزرگى كه همگى حكایت از الهى بودن او مىكند، ضرورتى ندارد براى نشان دادن عظمت وكمال پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نقل حوادثى دروغین وخلاف واقع پیرامون شخصیت او پرداخت. بیان این قبیل وقایع نه تنها موجبات رفعت و بلندى مقام پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را فراهم نمىكند، بلكه سبب وهن و توهین به ساحت عصمت او مىشود. علاوه بر مطالب مذكور، نكات ذیل در بطلان نظریه «شق الصدر» پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم قابل توجه مىباشد
شكافتن سینه وجسم حضرت و شستشوى قلب مادى او موجبات پاكى از گناه و بدى را فراهم نمىآورد; زیرا گناه یك فعل روحى و غیر مادى مىباشد كه با شستشوى عضوى مادى برطرف شدن اثر آن ممكن نیست. كانون گناه، روح و روان انسان است نه قلبى كه در قفسه سینه قرار دارد و اگر در لسان قرآن و روایات كانون گناه و ثواب قلب معرفى مىشود، غالبا همان روح و نفس انسانى مراد است، نه قلب مادى كه در قفسه سینه قرار دارد
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (50)
آیات اول سوره مباركه «انشراح» که می فرماید: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿١﴾ وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ ﴿٢﴾ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ ﴿٣﴾
ارتباطى به «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم» ندارد (كه بعضى آن را به عنوان مؤیدى براى این داستان آوردهاند) زیرا شرح صدرى كه در این سوره مراد است، همان مساله سعه صدر است، كه معناى صبر، استقامت و تحمل مصایب و مشكلات را دارد و ربطى به شكافتن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم ندارد.
. اگر داستان «شق الصدر» را بپذیریم، معنایش این است كه پاكى حضرت از گناه جبرى و خارج از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است، و این را به عنوان فضیلتى براى حضرتش نمىتوان ذكر كرد. به علاوه اگر ارادهى خداوند بر این تعلق گرفته بود، تا پیامبرش را از گناه پاك كند، چه نیازى به انجام این امور مشكل داشت، بلكه خداوند با یك ارادهى تكوینى «كُن فَیَكون» بدون عمل جراحى قلب پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمرا از لخته خون سیاه و غدهى بد پاك مىكرد تا حضرتصلى الله علیه و آله و سلم به گناه آلوده نشود.
البته اتّفاقات دیگری نیز در هنگام ولادت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله واقع شده مختصرا به ان می پردازیم.
از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه ابليس به هفت آسمان ميرفت و خبرهاي سماويّه را ميشنيد، وقتي كه حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ متولّد شد او را از سه آسمان منع كردند و چون پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ متولّد شد او را از همة آسمانها منع كردند و شياطين را با تيرهاي شهاب از درهاي آسمان راندند، پس قريش گفتند: حتماً وقت تمام شدن دنيا و آمدن قيامت است كه اهل كتاب (يهود و نصاري) ذكر ميكردند و ما شنيديم، عمرو بن اميه كه داناترين اهل جاهليّت بود گفت: نگاه كنيد به ستارههاي معروف كه مردم با آنها زمانهاي زمستان و تابستان را ميشناسند اگر يكي از آنها بيفتد، بدانيد وقت آن است كه همة خلايق هلاك شوند و اگر آنها به حال خود و ستارههاي ديگر ظاهر شوند پس امر غريبي اتّفاق خواهد افتاد.(51
وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ متولّد شد، ديوها رانده شدند و مردم را زمين لرزه اي فرا گرفت كه به همه جاي دنيا رسيد تا آنجا كه كليسا ها ويران گشت و چيزي كه جز خدا پرستش ميشد از جاي خود كنده شد و ستارگاني هويدا گشت كه پيش از آن ديده نميشد و كاهنان يهود از آن در شگفت ماندند.(52)
ايوان كسري بلرزيد و چهار كنگره آن افتاد و آتشكدة فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد و داناترين علماي مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتراني عربي اسباني سركش را ميكشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند،(53) و تخت هر پادشاهي در آن صبح سرنگون شده بود و جميع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نميتوانستند بگويند و علم كاهنان ـ پيشگويان ـ برطرف شد و سحر ساحران باطل شد وهر كاهن و پيش گوئي كه بود ميان او و همزادي كه داشت و خبر ها را به او ميداد جدايي افتاد و قريش در ميان عرب بزرگ شدند و ايشان را آل الله گفتند، چونكه آنان در خانة خدا بودند.(54)و آمنه مادر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ گفت: كه چون پسرم بر زمين رسيد دست ها را بر زمين گذاشت و سر به سوي آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد پس از او نوري ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاي شام را ديدم و در ميان آن روشني صدايي شنيدم كه قائلي ـ گويندهاي ـ ميگفت: زاييدي بهترين مردم را، پس نام او را محمّد بگذار.(55)
مرحوم طبرسي در كتاب احتجاج از امام موسي ـ عليه السلام ـ روايت كرده است كه چون پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ از مادر متولد شد، دست چپ را بر زمين گذاشت و دست راست را به سوي آسمان كرد و لبهاي خود را به توحيد به حركت آورد و از دهان مباركش نوري ساطع شد كه اهل مكّه قصرهاي بصري و اطراف آن را كه از شام است ديدند و قصرهاي سرخ يمن و نواحي آن را و قصرهاي سفيد اصطخر فارس و حوالي آن را ديدند و در شب ولادت آن حضرت دنيا روشن شد تا آن كه جنّ و انس و شياطين ترسيدند و گفتند در زمين امر غريبي رُخ داده است. ملائكه را ديدند كه فرود ميآمدند و بالا ميرفتند و تسبيح و تقديس خدا ميكردند و ستاره ها به حركت آمدند و در ميان هوا ميريختند.(56) و در آن وقت شيطان در ميان اولاد خود فرياد كرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چيز تو را آشفته ساخته است اي سيّد ما، گفت: واي بر شما از اول شب تا حال احوال آسمان و زمين را متغيّر مييابم و بايد كه حادثه عظيمي در زمين واقع شده باشد كه تا عيسي به آسمان رفته است مثل آن واقع نشده است، پس برويد و جستجو كنيد كه چه امر غريبي حادث شده است، پس متفرّق شدند و گرديدند و برگشتند و گفتند چيزي نيافتيم، ابليس بزرگ شيطانها گفت كه دانستن اين، كار من است، پس جستجو كرد در تمام دنيا تا به حرم رسيد، ديد ملائكه اطراف حرم را فرو گرفته اند، چون خواست كه داخل شود ملائكه بر او بانگ زدند و او برگشت؛ پس كوچك شد مانند گنجشكي و از جانب كوه حري داخل شد، جبرئيل گفت: برگرد اي ملعون، گفت: اي جبرئيل يك سوال از تو ميكنم، بگو امشب در زمين چه اتّفاقي افتاده است، جبرئيل گفت: محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ كه بهترين پيغمبران است امشب متولّد شده است، پرسيد كه آيا مرا در او بهره اي هست؟ گفت: نه، پرسيد آيا در امّت او بهره دارم؟ گفت: بلي، ابليس گفت: راضي شدم.(57)
پی نوشت ها:
1-. ابي كثير، ابوالفداء الحافظ، پيشين، جلد 2، صفحه 268 و 269؛ و مجلسي، علامه محمد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 257 و 258.
2-. سوره اسراء، آيه 81.
3- . سروي مازندراني، ابن شهرآشوب، پيشين، جلد 1، صفحه 31، و علّامه محمد باقر مجلسي، پيشين، جلد 15، صفحه 274.
4- . مجلسي، علّامه محمّد باقر، حياة القلوب، تحقيق: سيد علي اماميان ، چاپ چهارم، قم: انتشارات سرور، 1382، جلد 3، صفحه 141؛ و مجلسي، محمّد باقر، بحار الانوار، پيشين، جلد 15، صفحه 274.
5-بحارالانوار، ج15، ص 384و337و321، الصحیح من سیرة النبی، ص 17تا38، سیرة النبویه، ج1، ص169
6-سیرةالنبویه، ج1، ص169 وبحارالانوار، ج15، ص341 و الفضائل ص371
7-بحارالانوار، ج15، ص385، ح24
8-بحارالانوار، ج15، ص371، ح20
9-بحارالانوار، ج15، ص331تا333 و ص376 و 377
10- تاریخ عرب، ص 143، فیلیپ حتى، مترجم: ابوالقاسم پاینده; تاریخ جامع ادیان، جان، بى ناس ، ص716، مترجم: على اصغر حكمت
11-. بحار: 15/345; سیرة ابن هشام: 1/177; تاریخ طبرى: 2/158; مناقب ابن شهر آشوب: 1/24; زندگانى محمد، ص 160، هیكل
12-ارهاصات: به آن حوادثى كه مقارن ولادت و در طول دوران كودكى پیامبر اتفاق افتاده است مىگویند، مانند خشك شدن دریاچه ساوه و به رو افتادن بتها در بتخانهها…،
13-سیره ابن هشام: 1/174 175; تاریخ طبرى: 2/158 162; تاریخ یعقوبى: 1/10; صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح236; صحیح البخارى، كتاب التوحید، ح6943; مسند احمد، ح13555.
. [قالت (حلیمة [… اذا اتانا اخوه یشتد فقال لى و لابیه ذاك اخى القریشى قداخذه رجلان علیها ثیاب بیض فاضجعاه فشقا بطنه فهما یسوطانه
14-اضواء على السنة المحمدیة، ص 187، محمود ابوریه
15-سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، ص 110، علامه جعفر مرتضی
16-«انفراج» به معنى باز شدن، گرفته شده از ماده «فرج الشىء» چیزى را باز كرد
صدع الشى: آن چیز را شكافت 17-
18-صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح236
19-تفسیر روح المعانى: 3/137 در ذیل آیه «و انى اعیذها بك و ذریتها من الشیطان» درباره مس شیطان فرزندان آدم مگر حضرت عیسى مسیح، مطالبى را نقل كرده است
20- صحیح بخارى: 6/359; بخارى این روایت را در تفسیر سوره مریم، آیهى «انى اعیذ بك و ذریتها…» آورده است
21- نخسة به معنای سیخ زدن و نیش زدن، نخسة الشیطان سیخ زدن شیطان
22-اضواء على السنة المحمدیة، ص 186، به نقل از كتاب «المسیحیة فى الاسلام» نوشته ابراهیم لوقا
23- بر اساس اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى مسیح به صلیب آویخته شد تا كفارهى گناهان آدم وفرزندان اوباشد، و آنها معتقدند انسانها با گناه جبلى به دنیا مىآیند24
24- اضواء على السنة المحمدیة، ص183
25- تفسیر روح المعانى: 3/166
26-السیرة الحلبیة النبویة: 1/165…
27- فقه السیرة، بوطى، ص 53
28- صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح236; صحیح البخارى، كتاب التوحید ح 3: 696، مسند احمد ح5: 1355، قریب به این مضمون در سیره ابن هشام: 1/175; تاریخ طبرى: 2/158 162; تاریخ یعقوبى: 2/10.
29-سیره ابن هشام: 1/174 175
30- تاریخ طبرى: 1/574.30-
31- تاریخ یعقوبی:10/2.
32-تاریخ مسعودى: 2/275
33- (انشراح/21)
34-السیرة الحلبیة: 1/165.در مسند احمد، ح 5: 1355 و صحیح البخارى، ح 3: 616 و صحیح مسلم، ح 236، جبرئیل را به عنوان كسى كه شق صدر نبى را انجام داد معرفى كردهاند
35-تفسیر روح المعانى: 30/166.
بنابراین، ما مكلف نیستیم به مضمون این روایات ایمان بیاوریم.(36)
36-تهذیب التهذیب: ج2/ ص 33.
37- اضواء على السنة المحمدیة، ص 188.
/-سیره ابن هشام: 1/177.
/-قال لى ابوه یا حلیمة: لقد خشیت ان یكون هذا الغلام قد اصیب [دیوانه شود] فالحقیه باهله قبل ان یظهر به ذلك.
/-سیره ابن هشام: 1/174، سیره حلبى: 1/166.
/-سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام: 1/112; حیات محمد، ص 161، هیكل
38-حجر/40 و39
39-اسراء/35
40- اضواء على السنة المحمدیة، ص 188
41-قسمت اول خطبه قاصعه، نهج البلاغه
42- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: 13/204
43- شرح نهج البلاغه: 13/207
44- تفسیر مجمع البیان: 3/395
45- تفسیر المیزان: 13/34.
46-مجمع البحرین، ج5، كتاب الام / صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح236.
47- بحار الانوار: 15/356
48- بحار الانوار:ص357
49-و هذا الاختلاف وان كان بذاته من الدواعى التى تثیر الشكوك حول هذه الحادثة وبخاصة اذا نظرناالى اسانید تلك المرویات الا ان ذلك وحده لا یكفى لانكار هذه الحادثة من اساسها لان ما جاء فى تلك المرویات هو من نوع الاعجاز والعقل لا تحیط به…» . سیرة المصطفى، ص46
50-احزاب/33
51-. سروي مازندراني، ابن شهرآشوب، مناقب، قم، انتشارات علامه، بي تا، جلد 1، صفحه 31؛ و مجلسي، علامه محمد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 257.
52- . يعقوبي، احمد بن اسحاق، پيشين، جلد 1، صفحه 359.
53-. ابن كثير، ابوالفداء الحافظ، البداية و النهايه، بيروت، مكتبة المعارف، 1410 هجري، جلد 2، صفحه 268؛ و مجلسي، علّامه محمّد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 257 ؛ و يعقوبي، احمد ابن اسحاق، پيشين، جلد 1، صفحه 359.
54-. سروي مازندراني، ابن شهرآشوب، پيشين، جلد 1، صفحه 30.
55- . ابن هشام، سيره النبويه، داراحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، جلد 1، صفحه 166.
56-. مجلسي، علّامه محمّد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 275 و 274.
57-. راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، التحقيق: مؤسسة الامام المهدي،قم، جلد 1، صفحه 69-71. و مجلسي، محمّد باقر، بحارالانوار، پيشين، جلد 15، صفحه 257.