حماسه اقتصادی – زینت وتجمل در اسلام (در تفسیر نمونه)

حماسه اقتصادی – زینت وتجمل در اسلام (در تفسیر نمونه)
[سوره الأعراف (7): آيات 31 تا 32]
يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)
ترجمه:
31- اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.
32- بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت خالص (براى مؤمنان) خواهد بود اينچنين آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند شرح مى‏دهيم.
تفسير:
در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت، هم چنان سخن از مساله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است.
نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى‏شود دستور مى‏دهد كه” زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد” (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ). 
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 148
اين جمله مى‏تواند هم اشاره به” زينتهاى جسمانى” باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى‏شود، و هم شامل” زينتهاى معنوى”، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
و اگر مى‏بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده، و يا اگر مى‏بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداقهاى روشن است «1».
و همچنين اگر مى‏بينيم كه در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده «2» دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينتهاى ظاهرى و باطنى را در بر مى‏گيرد.
گرچه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجد الحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مى‏شدند، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباسهاى كثيف و مندرس و يا لباسهاى مخصوص منزل را در تن مى‏كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مى‏نمايند، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى‏خبران مسلمانان معمول و متداول است، در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباسهاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم.
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى‏كند و مى‏گويد از آنها” بخوريد و بنوشيد” (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).
__________________________________________________
(1) و (2) براى اطلاع از اين اخبار به تفسير برهان جلد دوم صفحه 9 و 10 و تفسير نور الثقلين جلد دوم صفحه 18 و 19 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 149
اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال‏آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى‏كند” ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد” (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
كلمه” اسراف” كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده‏گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى‏شود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى‏كند.
در آيه بعد با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى‏برند، تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسايى و مايه قرب به پروردگار است، مى‏پردازد و مى‏گويد: اى پيامبر” بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزى‏هاى پاكيزه را تحريم كرده است” (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).
اگر اين امور، بد بود، خدا نمى‏آفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟ مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى تضاد ممكن است وجود داشته باشد؟! سپس براى تاكيد اضافه مى‏كند: به آنها” بگو اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده، اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى‏كنند ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر كه صفوف كاملا از هم مشخص مى‏شوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى‏گيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مى‏شوند”! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ)                    
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 150
بنا بر اين چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد چگونه ممكن است تحريم گردد؟ حرام چيزى است كه مفسده‏انگيز باشد، نه نعمت و موهبت.
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتاريها و گاهى با غم و رنجها و اندوه‏ها است، ولى در سراى ديگر، خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤمنان قرار خواهد گرفت (ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد).
در پايان آيه به عنوان تاكيد مى‏گويد:” اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى‏فهمند تشريح مى‏كنيم” (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
زينت و تجمل از نظر اسلام
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب كرده است، نه مانند بعضى كه مى‏پندارند استفاده از زينتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسايى است، و نه مانند تجمل‏پرستانى كه غرق در زينت و تجمل مى‏شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى براى رسيدن به اين هدف نامقدس مى‏دهند.
و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مى‏بينيم كه تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگيهاى روح انسان و ساختمان جسم او است.
توضيح اينكه: به گواهى روانشناسان، حس زيبايى يكى از چهار بعد روح انسانى است، كه به ضميمه حس نيكى، و حس دانايى، و حس مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى‏دهند، و معتقدند تمام زيبائيهاى ادبى، شعرى،  
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 151
صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است، با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.
لذا در اسلام: استفاده كردن از زيبائيهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده است.
به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى ع مى‏خوانيم هنگامى كه به نماز برمى‏خاست بهترين لباسهاى خود را مى‏پوشيد سؤال كردند چرا بهترين لباس خود را مى‏پوشيد؟ فرمود:
ان اللَّه جميل يحب الجمال، فاتجمل لربى و هو يقول خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ.
” خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى‏پوشم و هم او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد” «1».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه يكى از زاهدان ريايى به نام” عباد بن كثير” با” امام صادق” ع روبرو شد، در حالى كه امام ع لباس نسبتا زيبايى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت (على ع) لباس بسيار ساده مى‏پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميت‏تر از اين مى‏پوشيدى، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ:
” چه كسى حرام كرده است زينتهايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را”؟ «2» … و روايات متعدد ديگر.
__________________________________________________
(1) وسائل جلد سوم ابواب احكام الملابس.
(2) وسائل جلد سوم ابواب احكام الملابس باب 7 حديث 4.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 152
اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، و يا تعبير به اينكه خداوند زيبائيها را آفريده، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبايى، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمى‏آفريد، آفرينش زيبائيها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائيها آن را دوست دارد.
ولى مهم اينجاست كه غالبا در اين گونه موضوعات، مردم راه افراط را مى‏پويند، و با بهانه‏هاى مختلف رو به تجمل‏پرستى مى‏آورند، و به همين دليل قرآن مجيد- همانطور كه گفتيم- بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى از اسراف و زياده روى و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر مى‏دارد، در بيش از بيست مورد در قرآن مجيد به مساله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است (درباره اسراف در ذيل آيات متناسب مشروحا سخن خواهيم گفت).
به هر حال روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مى‏كوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل‏پرستان و شكمخواران صحه مى‏گذارد، مخصوصا در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد حتى از زينتهاى معتدل نيز نهى مى‏كند، و لذا مى‏بينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤال مى‏كردند چرا لباس فاخر پوشيده‏ايد در حالى كه جد شما على ع چنين لباسى در تن نمى‏كرد؟ در پاسخ مى‏فرمودند مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مى‏بايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفه‏ترى دارند و در چنين شرائطى استفاده از اين زينتها (در حدود معقول) مانعى ندارد.
يك دستور مهم بهداشتى
جمله” كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا”:” بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد” كه در آيه فوق آمده است، گرچه بسيار ساده به نظر مى‏رسد، اما امروز   ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى‏ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن، و هم منبع آماده‏اى است براى انواع عفونتها و بيماريها، لذا براى درمان بسيارى از بيماريها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زباله‏هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.
عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده‏روى در تغذيه و به اصطلاح” پرخورى” است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، مخصوصا در عصر و زمان ما كه بيماريهاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون، تصلب شرائين، نارساييهاى كبد و انواع سكته‏ها، فراوان شده، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى، يكى از عوامل اصلى محسوب مى‏شود، و براى از بين بردن اينگونه بيماريها راهى جز حركت كافى و ميانه‏روى در تغذيه نيست.
مفسر بزرگ ما، مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” مطلب جالبى نقل مى‏كند كه هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى‏يابم، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است: علم اديان و علم ابدان، او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا:” بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد” و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است
المعدة بيت الادواء و الحمية رأس كل دواء و اعط كل بدن ما عودته
:” معده خانه همه بيماريها است، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را                       
عادت داده‏اى (از عادات صحيح و مناسب) آن را از او دريغ مدار”.
طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا!:” قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس (طبيب معروف) طبى باقى نگذارده است”.
كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى‏كنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
[سوره هود (11): آيات 15 تا 16]
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)
ترجمه:
15- كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى‏كم و كاست به آنها مى‏دهيم! 16- (ولى) آنها در آخرت جز آتش (سهمى) نخواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى نيل به مقاصد مادى و براى غير خدا) انجام دادند بر باد مى‏رود و اعمالشان باطل مى‏شود.
تفسير:
آيات گذشته با ذكر” دلائل اعجاز قرآن” حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنجا كه پس از وضوح حق باز گروهى، تنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش، از تسليم خوددارى مى‏كنند در آيات مورد بحث اشاره به سرنوشت اينگونه افراد دنيا پرست كرده، مى‏گويد:” كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن باشد در همين جهان نتيجه اعمال خويش را در مى‏يابد بى‏آنكه چيزى از آن كم و كاست شود” (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ).
” بخس” در لغت بمعنى نقصان حق است، و جمله” هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ” اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت.
اين آيه بيان يك سنت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤثر نتايج، آن از ميان نمى‏رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن چيزى جز آن نخواهد بود، و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد و هم نتايج پر بارى براى جهان  ديگر خواهد داشت.
در واقع قسم اول از اين اعمال به بناى بى‏دوام و كوتاه عمرى مى‏ماند كه تنها براى يك مدت موقت ساخته و از آن استفاده مى‏شود، ولى بعد از آن ويران مى‏گردد، اما قسم دوم به بناهاى محكم و شالوده دارى شبيه است كه قرنهاى متوالى برقرار مى‏ماند و قابل استفاده است.
نمونه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى‏يابيم، جهان غرب با تلاش پيگير و منظم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته، و بر نيروهاى مختلف طبيعت مسلط گشته و با سعى و كوشش مداوم و استقامت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى، مواهب فراوانى فراهم نموده است.
بنا بر اين گفتگو ندارد كه آنها نتايج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پيروزيهاى درخشانى نايل خواهند شد، اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است، اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.
حتى كارهاى انسانى و مردمى آنها مانند: تاسيس بيمارستانها، درمانگاهها مراكز فرهنگى كمك به بعضى از ملتهاى فقير و امثال آن اگر دامى براى استعمار و استثمار آنان نباشد، چون بهر حال هدف مادى و حفظ منافع مادى دارد تنها اثر مادى خواهد داشت.
همچنين كسانى كه اعمال ريا كارانه انجام ميدهند اعمالى كه جنبه‏هاى انسانى و عبادى دارد.
لذا در آيه بعد صريحا مى‏گويد:” اين گونه افراد در سراى ديگر بهره‏اى جز آتش ندارند”! (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ).
” و تمام آنچه را در اين جهان انجام داده‏اند در جهان ديگر محو و نابود مى‏شود و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد (وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها).                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 48
و تمام اعمالى را كه براى غير خدا انجام داده‏اند باطل و نابود مى‏گردد (وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
” حبط” (بر وزن وقت) در اصل به اين معنى است كه حيوان از علفهاى نامناسب زياد بخورد تا شكم او باد كند و دستگاه گوارش او بيمار و ضايع شود، اين حيوان بر اثر اين حالت ظاهرا چاق و چله بنظر مى‏رسد ولى در باطن مريض و بيمار است.
اين تعبير جالب و رسايى است در باره اعمالى كه ظاهرا مفيد و انسانى است ولى در باطن با نيتى آلوده و پست انجام يافته است.
در اينجا بايد بچند نكته توجه كرد.
[آيا اين دو آيه تعارض دارند؟]
1- ممكن است در ابتداء چنين بنظر رسد كه دو آيه فوق با هم يك نوع تعارض دارند، براى اينكه آيه اول مى‏گويد:” اشخاصى كه تنها هدفشان زندگى دنياست نتيجه همه اعمالشان را بى‏كم و كاست به آنها ميدهيم” اما آيه دوم مى‏گويد” اعمال آنها حبط و بى‏خاصيت و باطل مى‏گردد”! اما با توجه به اينكه يكى از اين دو آيه اشاره به محيط زندگى دنيا و ديگرى به سراى آخرت است پاسخ اين ايراد روشن مى‏شود آنها نتايج اعمال خويش را در دنيا بطور كامل مى‏گيرند، ولى چه سود كه اين اعمال، هر چند از مهمترين كارها باشد براى آخرت آنها بى‏اثر است، چرا كه هدفشان پاك و نيتشان خالص نبوده، آنها هدفى جز وصول به يك سلسله منافع مادى نداشتند كه به آن رسيدند.
[زينت و حيات دنيا]
2- ذكر كلمه” زينت” بعد از حياة دنيا براى اينست كه دنياپرستى و زرق و برق دنيا را محكوم كند، نه بهره گيرى معتدل و حساب شده از   مواهب اين جهان.
كلمه” زينت” كه در اينجا بطور سر بسته بيان شده در آيات ديگر به زنان زيبا، گنجها و ثروتهاى عظيم، مركبهاى گرانبها و پر زرق و برق، زمينهاى زراعتى و دامهاى فراوان تفسير شده است (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ (آل عمران 14) «1».
[كلمه” باطل” بعد از” حبط”]
3- ذكر كلمه” باطل” بعد از” حبط” ممكن است اشاره به اين باشد كه اعمال آنها ظاهرى دارد بدون محتوا و بهمين دليل نتيجه آن بر باد ميرود، سپس اضافه مى‏كند، اعمالشان اصولا از آغاز باطل و بى‏خاصيت است، منتهى چون حقايق بسيارى از اشياء در اين جهان شناخته نمى‏شود و در سراى ديگر كه محل كشف اسرار است، حقيقت خود را نشان ميدهد، معلوم مى‏شود كه اينگونه اعمال از آغاز چيزى نبوده است.
4- در تفسير آيات فوق در كتاب” در المنثور” حديثى نقل شده كه مفاد آيه را بخوبى روشن مى‏سازد
قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: اذا كان يوم القيامة صارت امتى ثلاث فرق: فرقة يعبدون اللَّه خالصا و فرقة يعبدون اللَّه رياء و فرقة يعبدون اللَّه يعيون به دنيا.
فيقول للذى كان يعبد اللَّه للدنيا: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى؟
فيقول الدنيا، فيقول لا جرم لا ينفعك ما جمعت و لا ترجع اليه انطلقوا به الى النار.
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 38 ببعد ذيل آيه 14 سوره آل عمران مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 50
و يقول للذى يعبد اللَّه رياء: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى؟ قال:
الرياء، فيقول انما كانت عبادتك التي كنت ترائى بها لا يصعد الى منها شى‏ء و لا ينفعك اليوم، انطلقوا به الى النار.
و يقول للذى كان يعبد اللَّه خالصا: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى؟
فيقول بعزتك و جلالك لانت اعلم منى كنت اعبدك لوجهك و لدارك قال:
صدق عبدى انطلقوا به الى الجنة
” «1»:
” پيامبر ص فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى‏شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى‏شوند، گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى‏كردند و گروهى از روى ريا، و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند، در آن هنگام خداوند به كسى كه او را به خاطر دنيا، پرستش مى‏كرده مى‏گويد: به عزت و جلال من سوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى‏گويد دنيا، خداوند مى‏گويد بنا بر اين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى‏دهد و به آن باز نمى‏گردى، او را به سوى آتش ببريد!.
و به آن كس كه خدا را از روى ريا عبادت مى‏كرده مى‏گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده؟ در پاسخ ميگويد: ريا!، ميفرمايد آن عبادتى را كه از روى ريا انجام ميدادى چيزى از آن به سوى من صعود نميكرد، و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد! و به آن كس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته ميشود به عزت و جلالم سوگند بگو منظورت از عبادت چه بود؟ در پاسخ ميگويد به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاهترى، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت ميپرستيدم مى‏فرمايد بنده‏ام راست ميگويد او را به بهشت ببريد”.
__________________________________________________
(1)    بنا بنقل تفسير الميزان ج 10 صفحه 186
امور مادی را چه کسی زینت داده
[سوره البقرة (2): آيه 268]
الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (268)
ترجمه:
268- شيطان، شما را (به هنگام انفاق)، وعده فقر و تهيدستى مى‏دهد، و به فحشا (و زشتيها) امر مى‏كند، ولى خداوند وعده” آمرزش” و” فزونى” به شما مى‏دهد، و خداوند، قدرتش وسيع، و (به هر چيز) داناست. (به همين دليل، به وعده‏هاى خود، وفا مى‏كند.)
تفسير: مبارزه با موانع انفاق
در ادامه آيات انفاق در اينجا به يكى از موانع مهم آن پرداخته و آن وسوسه‏هاى شيطانى در زمينه انفاق است، كه انسان را از فقر و تنگدستى مى‏ترساند، به خصوص اگر اموال خوب و قابل استفاده را انفاق كند، و چه بسا اين وسوسه‏هاى شيطانى مانع از انفاقهاى مستحبى در راه خدا و حتى انفاقهاى واجب مانند زكات و خمس گردد.
در اين راستا مى‏فرمايد:” شيطان به هنگام انفاق به شما وعده فقر و تهيدستى مى‏دهد” (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ).
و مى‏گويد: تامين آينده خود و فرزندانتان را فراموش نكنيد و از امروز فردا را ببينيد و آنچه بر خويشتن روا است بر ديگرى روا نيست و امثال اين وسوسه‏هاى گمراه كننده، به علاوه” او شما را وادار به معصيت و گناه مى‏كند” (وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ).
” فحشاء” به معنى هر كار زشت و بسيار قبيح است، و در اينجا به تناسب بحث، به معنى بخل و ترك انفاق كه در بسيارى از موارد، نوعى معصيت و گناه است آمده (هر چند واژه فحشاء در مواردى به معنى گناه بى عفتى آمده، ولى  مى‏دانيم در اينجا تناسب چندانى ندارد) حتى بعضى از مفسران تصريح كرده‏اند كه عرب به شخص بخيل، فاحش مى‏گويد. «1»
اين احتمال نيز داده شده كه فحشاء در اينجا به معنى انتخاب اموال غير قابل مصرف براى انفاق است، و نيز گفته شده: منظور از آن هر معصيتى است زيرا شيطان به وسيله ترس از فقر و تهيدستى انسان را وادار به كسب مال از انواع طرق نامشروع مى‏كند.
تعبير به امر كردن شيطان، اشاره به همان وسوسه‏هاى او است، و اصولا هر نوع فكر منفى و بازدارنده و كوتاه بيننده، سرچشمه‏اش تسليم در برابر وسوسه‏هاى شيطانى است، و در مقابل، هر گونه فكر مثبت سازنده و آميخته با بلند نظرى، سرچشمه‏اش الهامات الهى و فطرت پاك خدادادى است.
در توضيح اين سخن بايد گفت: در نظر ابتدايى انفاق و بذل مال، چيزى جز” كم كردن” مال نيست و اين همان نظر كوته‏بينانه شيطانى است، ولى با دقت و ديد وسيع مى‏بينيم كه انفاق ضامن بقاى اجتماع و تحكيم عدالت اجتماعى، و سبب كم كردن فاصله طبقاتى و پيشرفت همگانى و عمومى مى‏باشد و مسلم است كه با پيشرفت اجتماع، افرادى كه در آن اجتماع زندگى مى‏كنند نيز در رفاه و آسايش خواهند بود و اين همان نظر واقع‏بينانه الهى است.
قرآن به اين وسيله مسلمانان را توجه مى‏دهد كه انفاق اگر به ظاهر، چيزى از شما كم مى‏كند در واقع چيزهايى بر سرمايه شما مى‏افزايد، هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى.
در دنياى امروز كه نتيجه و اثر اختلافات طبقاتى و پايمال شدن ثروتها به خاطر به هم خوردن تعادل تقسيم ثروت به روشنى به چشم مى‏خورد درك معنى
__________________________________________________
1) تفسير روح البيان، جلد 1 صفحه 431 (ذيل آيه مورد بحث).
تفسير نمونه، ج‏2، ص: 338
آيه فوق چندان مشكل نيست.
ضمنا از آيه استفاده مى‏شود كه يك نوع ارتباط ميان” ترك نمودن انفاق” و” فحشاء” وجود دارد البته اگر” فحشاء” به معنى بخل باشد ارتباط آن از اين جهت است كه ترك انفاق و بخششهاى مالى، آرام آرام صفت” بخل” را كه از بدترين صفات است در انسان ايجاد مى‏كند و اگر” فحشاء” را به معنى مطلق گناه يا گناه جنسى بگيريم باز ارتباط آن با ترك انفاق بر كسى پوشيده نيست، زيرا سرچشمه بسيارى از گناهان، و بى‏عفتيها و خودفروشيها، فقر و تهيدستى است علاوه بر همه اينها، انفاق يك سلسله آثار و بركات معنوى دارد كه جاى انكار نيست.
سپس مى‏افزايد:” خداوند آمرزش از سوى خود و فضل و بخشش را به شما وعده مى‏دهد” (وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا).
در تفسير” مجمع البيان” از امام صادق ع نقل شده است كه: هنگام انفاق دو چيز از طرف خدا است و دو چيز از ناحيه شيطان آنچه از جانب خداست يكى” آمرزش گناهان” و ديگرى” وسعت و افزونى اموال” و آنچه از طرف شيطان است يكى وعده فقر و تهيدستى و ديگرى امر به فحشاء است.
بنا بر اين منظور از مغفرة، آمرزش گناهان است و منظور از فضل همانطور كه از ابن عباس نقل شده زياد شدن سرمايه‏ها در پرتو انفاق مى‏باشد.
جالب توجه اينكه از امير مؤمنان على ع نقل شده كه فرمود:” هنگامى كه در سختى و تنگدستى افتاديد به وسيله انفاق كردن، با خدا معامله كنيد” (انفاق كنيد تا از تهيدستى نجات يابيد) «1».
و در پايان آيه مى‏فرمايد:” خداوند قادر و توانا و عالم است” (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
__________________________________________________
1)” نهج البلاغه” كلمات قصار شماره 258.
تفسير نمونه، ج‏2، ص: 339
اشاره به اين حقيقت است كه چون خداوند قدرتى وسيع و علمى بى پايان دارد مى‏تواند به وعده خويش عمل كند بنا بر اين بايد به وعده او دلگرم بود نه وعده شيطان” فريبكار” و” ناتوان” كه انسان را به گناه مى‏كشاند و چون از آينده آگاه نيست و قدرتى ندارد، وعده او جز گمراهى و تشويق به نادانى نخواهد بود.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)
وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 308
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى! 2- همان كس كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع كند).
3- گمان مى‏كند كه اموالش سبب جاودانگى او است! 4- چنين نيست كه او مى‏پندارد، به زودى در حطمه (آتشى خردكننده) پرتاب مى‏شود.
5- و تو چه مى‏دانى حطمه چيست؟
6- آتش برافروخته الهى است.
7- آتشى كه از دلها سرمى‏زند! 8- اين آتش بر آنها به صورت دربسته است.
9- در ستونهاى كشيده و طولانى!
شان نزول:
جمعى از مفسران چنين گفته‏اند كه آيات اين سوره در باره” وليد بن مغيره” نازل شده است كه در پشت سر پيغمبر اكرم ص غيبت مى‏كرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مى‏نمود.
بعضى ديگر آن را در باره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند” اخنس بن شريق” و” امية بن خلف” و” عاص بن وائل” دانسته‏اند.
ولى چنانچه اين شان نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى‏شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 309
تفسير: واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!
اين سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى‏شود مى‏فرمايد:” واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى!” (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) آنها كه با نيش زبان و حركات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزاء كرده، يا عيبجويى و غيبت مى‏كنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى‏دهند.
” همزه” و” لمزة” هر دو صيغه مبالغه است «1» اولى از ماده” همز” در اصل به معنى” شكستن” است و از آنجا كه افراد عيبجو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مى‏شكنند به آنها” همزه” اطلاق شده.
و” لمزة” از ماده” لمز” (بر وزن رمز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيبجويى نمودن است.
در اينكه آيا اين دو واژه به يك معنى است، و اشاره به غيبت كنندگان و عيبجويان مى‏كند؟ يا در ميان اين دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زيادى داده‏اند، بعضى آنها را به يك معنى گرفته‏اند، و بنا بر اين ذكر اين دو با هم براى تاكيد است.
ولى بعضى گفته‏اند” همزه” به معنى غيبت كننده و” لمزه” به معنى عيبجو است.
بعضى ديگر” همزه” را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيبجويى
__________________________________________________
(1) صيغه مبالغه غير از اوزان ششگانه معروف به وزنهاى ديگر نيز مى‏آيد، از جمله همين وزن است كه اشباه و نظائرى نيز در لغت عرب دارد مانند” ضحكه” به معناى كسى كه بسيار خندان است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 310
مى‏كنند و” لمزه” را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مى‏دهند دانسته‏اند.
بعضى” اولى” را اشاره به عيبجويى روبرو، و” دومى” را به عيبجويى پشت سر مى‏دانند.
بعضى اولى را به معنى عيبجويى آشكار، و دومى را عيبجويى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده‏اند.
و گاه گفته شده هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مى‏كند.
و بالآخره در سخنى از” ابن عباس” آمده است كه در تفسير اين دو چنين مى‏گفت: هم المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الناعتون للناس بالعيب:
” آنها كسانى هستند كه سخن‏چينى مى‏كنند، و ميان دوستان جدايى مى‏افكنند، و مردم را با عيوب توصيف مى‏كنند” «1».
گويا ابن عباس اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است استفاده كرده، آنجا كه فرمود:
الا انبئكم بشراركم؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه (ص) قال: المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الباغون للبراء المعايب:
” آيا شما را از شريرترين افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها كه بسيار سخن‏چينى مى‏كنند، در ميان دوستان جدايى مى‏افكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند” «2».
ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى‏شود كه اين دو واژه به يك معنى است، و مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه عيبجويى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخن‏چينى و بدگويى را شامل مى‏شود.
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 92.
(2)” اصول كافى” جلد 2 باب النميمة حديث 1.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 311
به هر حال تعبير به” ويل” تهديد شديدى است نسبت به اين گروه، و اصولا آيات قرآن موضعگيرى سختى در برابر اينگونه افراد نموده، و تعبيراتى دارد كه در باره هيچ گناهى مانند آن ديده نمى‏شود، مثلا بعد از آنكه منافقان كوردل را به خاطر سخريه مؤمنان به عذاب اليم تهديد مى‏كند، مى‏فرمايد:
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:
” چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند آنها را هرگز نمى‏بخشد” (توبه 80).
شبيه همين معنى در باره منافقانى كه پيغمبر اكرم ص را استهزا مى‏كردند در سوره منافقون آيه 5 آمده است.
اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است، و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است، در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است: اذل الناس من اهان الناس:” ذليل‏ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند”! «1».
شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه 11 و 12 سوره حجرات (جلد 22 صفحه 177 تا 195) آورده‏ايم.
سپس به سرچشمه اين عمل زشت (عيبجويى و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مى‏گيرد) پرداخته، مى‏افزايد:” همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده” بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن را كند (الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ).
آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى‏شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاى ديگر، لذت مى‏برد و شادى مى‏كند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 142
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 312
هر درهم و دينارى براى او بتى است، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى‏بيند، و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.
” عدده” در اصل از ماده” عد” به معنى شمارش است، بعضى نيز احتمال داده‏اند كه از” عده” (بر وزن غده) به معنى آماده كردن اين اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است.
بعضى نيز آن را به امساك و نگهدارى تفسير نموده‏اند.
ولى معنى اول از همه ظاهرتر است.
به هر حال آيه ناظر به ثروت‏اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى‏نگرند، و در جمع‏آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران، از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع‏آورى مى‏كنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصيت مى‏دانند.
آنها مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى‏خواهند، و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بيشتر مى‏گردد، و گرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست، بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان” فضل اللَّه” تعبير شده، آنجا كه مى‏فرمايد: وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (جمعه- 10) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى‏كند: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ:” بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند”.
چنين مالى مسلما نه مايه طغيان است، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران، اما مالى كه معبود است و هدف نهايى است، و صاحبان آن را همچون” قارون” دعوت به طغيان مى‏كند ننگ است و ذلت، و مصيبت است و نكبت، و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.
و غالبا جمع‏آورى كميت زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى‏شود.
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم: كه فرمود:
لا يجتمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد، و امل طويل، و حرص غالب، و قطيعة رحم، و ايثار الدنيا على الآخرة:
” مال جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمى‏شود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنيا بر آخرت” «1».
زيرا كسانى كه سخاوتمندند و گرفتار آرزوهاى دور و دراز نيستند مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود كمك مى‏كنند، و غالبا اموال نزد آنها جمع نمى‏شود، هر چند درآمدشان زياد باشد.
در آيه بعد مى‏افزايد:” اين انسان زراندوز و مال‏پرست گمان مى‏كند اموالش سبب جاودانگى او است” (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ) «2».
جالب اينكه” اخلد” در اينجا به صورت” فعل ماضى” آمده، يعنى او گمان مى‏كند اموالش او را به صورت يك موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى‏تواند به سراغ او آيد، نه بيماريها و حوادث جهان مشكلى براى او ايجاد مى‏كند، چرا كه مشكل‏گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و اين مشكل‏گشا
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 668 حديث 7
(2)” ماله” ممكن است اضافه” مال” به ضمير غالب باشد، يا تركيب از” ما” موصوله و صله آن، جمله” اخلده” كه فعل ماضى است معنى مضارع دارد و يا به معنى موجبات خلود است.را در دست دارد.
چه پندار غلط و خيال خامى؟ اموالى كه آن قدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت برمى‏داشت، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تاخير اندازند، و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ (قصص- 81).
اموالى كه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق” كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ”:
” چه بسيار باغها و چشمه‏ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند” (دخان- 25 تا 27) ولى همه اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد:” كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ” (دخان- 28).
و لذا در قيامت كه پرده‏ها كنار مى‏رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى‏برند و فريادشان بلند مى‏شود: ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ:” مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت” (حاقه- 28 و 29).
اصولا انسان از فنا و نيستى متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگى است، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مى‏كند كه بدانيم انسان براى جاودانگى آفريده شده است، و الا غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.
ولى اين انسان مغرور و خودخواه و دنياپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى‏بيند كه درست مايه فنا و نيستى او است، فى المثل مال و مقام را كه غالبا دشمنان بقاى او هستند وسيله جاودانگى مى‏شمرد.
از اين بيان روشن شد كه پندار جاودانگى به وسيله مال دليلى براى جمع مال، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان                       محسوب مى‏شود.
قرآن در پاسخ اين گروه مى‏فرمايد:” چنان نيست كه او مى‏پندارد” (كَلَّا).
” بلكه به زودى با كمال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مى‏شود”! (لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ).
بعد” حطمة” را چنين تفسير مى‏كند:” و تو چه مى‏دانى حطمه چيست”؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ).
” آتش برافروخته الهى است” (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ).
” آتشى كه از دلها سرمى‏زند” و نخستين جرقه‏هايش در قلوب ظاهر مى‏شود! (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ).
” لينبذن” از ماده” نبذ” (بر وزن سبز) به گفته” راغب” در” مفردات” در اصل به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است.
يعنى خداوند، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى‏كند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.
” حطمه” صيغه مبالغه از ماده” حطم” به معنى درهم شكستن چيزى است، و اين نشان مى‏دهد كه آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى‏شكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه” حطمه” نام تمام جهنم   نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است «1».
فهم اين معنى كه آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشكند شايد در گذشته مشكل بود، ولى امروز كه مساله شدت تاثير امواج انفجار بر همه ما واضح شده كه چگونه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب نه تنها انسانها بلكه ميله‏هاى محكم آهن و ستونهاى عظيم ساختمانها را درهم بشكند مطلب عجيبى نيست.
تعبير به” نار اللَّه” (آتش الهى) دليل بر عظمت آن است و تعبير به” موقدة” دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است.
عجيب اينكه اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنيا كه نخست پوست را مى‏سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى‏كند، اول بر دلها شراره مى‏زند، و درون را مى‏سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مى‏كند.
اين چه آتشى است كه اولين جرقه‏هايش بر دل آدمى ظاهر مى‏شود؟ اين چه آتشى است كه درون را قبل از برون مى‏سوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش!.
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حب دنيا و ثروت و مال.
چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى كه آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه‏ها و عيبجويى و غيبت و تحقير سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مى‏كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 3 صفحه 17 و 19 حديث 60 و 64 […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 317
در آخرين آيات اين سوره مى‏فرمايد: اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است”! (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ).
” مؤصده” از ماده” ايصاد” به معنى بستن در و محكم كردن آن است، و لذا به اطاقكهايى كه در درون كوه‏ها. براى جمع اموال بوجود مى‏آورند” وصيد” مى‏گفتند.
در حقيقت همانگونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مى‏داشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مى‏كند!.
و سرانجام مى‏گويد:
” آنها در ستونهاى كشيده و طولانى قرار خواهند داشت” (فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ)” عمد” جمع” عمود” به معنى ستون يا هر شى‏ء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است، و” ممددة” به معنى كشيده و طويل است.
جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته‏اند كه درهاى جهنم محكم با آنها بسته مى‏شود، به گونه‏اى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد، و بنا بر اين تاكيدى است بر آيه قبل كه مى‏گويد درهاى جهنم را بر آنها مى‏بندند و از هر طرف محصورند.
بعضى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته‏اند، شبيه چيزى كه در ميان ما به” كند و زنجير” معروف است، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فرورفتگى در آن به اندازه مچ پاها وجود دارد، پا را در آن مى‏نهادند، و با ميله‏اى روى آن را گرفته و قفل مى‏كردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت، و اين جزاى شكنجه‏هاى آنها نسبت به مردم بيگناه در اين دنيا است.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 318
بعضى نيز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير براى آن ذكر كرده‏اند، و آن اين كه شعله‏هاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مى‏شود آنها مى‏گويند در اكتشافات اخير ثابت شده كه اشعه مخصوص ايكس (رونتگن) بر خلاف اشعه‏هاى ديگر كه به صورت مخروطى پخش مى‏شود به صورت استوانه‏اى درست همچون ستون منتشر مى‏گردد، و عجيب اينكه اين اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مى‏كند، و حتى بر قلب مسلط مى‏شود، و به همين دليل براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن استفاده مى‏كنند، معلوم مى‏شود اشعه‏اى از آتش سوزان جهنم برمى‏خيزد كه بى شباهت به اشعه فوق نيست «1».
ولى از ميان اين تفاسير مناسبتر همان تفسير اول است (البته بنا بر بعضى از اين تفاسير جمله” فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ” بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است
نكته‏ها:
1- كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.
” خود برتربينى” بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى‏شود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت همين كه به نوايى مى‏رسند، چنان گرفتار كبر و غرور مى‏شوند كه مطلقا ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان سبب جدايى آنها از جامعه، و جدايى جامعه از آنها مى‏شود.
در عالمى از پندار فرو مى‏روند، خود را تافته‏اى جدا بافته مى‏پندارند و
__________________________________________________
(1)” طنطاوى” ذيل آيات مورد بحث
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 319
حتى از مقربان خدا مى‏شمارند، و همين سبب مى‏شود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به” همز” و” لمز” مشغول مى‏شوند، و با عيبجويى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مى‏افزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به” عقرب” تشبيه شده‏اند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينه‏توزيهاست).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم ص فرمود:” من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى‏كردند و به آنها مى‏خوراندند!، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت: هؤلاء الهمازون من امتك، اللمازون!:” اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند” «1» همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره حجرات داشته‏ايم.
2- حرص بر جمع مال
در باره مال و ثروت، نظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان اهميتى براى آن قائلند كه حلال تمام مشكلاتش مى‏دانند، تا آنجا كه طرفداران اين عقيده در اشعار خود داد سخن در اين زمينه داده‏اند، از جمله شاعر عرب: مى‏گويد:
فصاحت سحبان و خط ابن مقلة             و حكمة لقمان و زهد بن ادهم‏

اذا اجتمعت فى المرء و المرء مفلس             فليس له قدر بمقدار درهم!

__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 667 حديث 5
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 320
:” فصاحت” سحبان” (فصيح معروف عرب) و خط” ابن مقله” (خطاط معروف) و حكمت” لقمان” و زهد” ابراهيم بن ادهم” اگر در انسانى جمع شود و مفلس و بى پول باشد قدر و مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت”! و لذا جاى تعجب نيست كه اين گروه دائما به جمع اموال پردازند و آنى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.
در نقطه مقابل اين گروه جمعيتى هستند كه براى مال و ثروت، كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى‏ستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوى و قرب خدا مى‏دانند! ولى در برابر اين دو عقيده كه در طرف” افراط” و” تفريط” قرار دارد آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى‏شود، اين است كه مال خوب است اما به چند شرط: نخست اينكه:” وسيله” باشد و نه” هدف”.
ديگر اينكه انسان را” اسير” خود نسازد، بلكه انسان” امير” بر آن باشد.
سوم اينكه از طرق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.
علاقه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است، و لذا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم: هنگامى كه حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرين فرمود: يكى از ياران تعجب كرد و در اين سؤال نمود امام ع فرمود:
ليس حيث تذهب اليه انما الذهب الذى ذهب بالدين و الفضة التي افاضت الكفر:
” منظور از ذهب چيزى است كه دين را از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى‏شود” «1».
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 73 صفحه 141 حديث 17.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 321
در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان ع مى‏خوانيم:
السكر اربع سكرات سكر الشراب، و سكر المال، و سكر النوم، و سكر الملك:
” مستى چهار- گونه است، مستى شراب، مستى مال، مستى خواب و مستى قدرت”! «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد پدر و مادرم به فدايت باد، مرا موعظه‏اى كن، فرمود:
ان كان الحسنات حقا فالجمع لما ذا؟ و ان كان الخلف من اللَّه عز و جل حقا فالبخل لما ذا؟!:
” اگر حسنات حق است و به آن ايمان داريم، جمع مال براى چيست؟ (چرا در راه خدا انفاق نكنيم) و اگر پاداش و جبران الهى حق است، بخل براى چيست”؟ «2».
بسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامى‏گذارند، حسابش را آنها بايد بدهند و بهره‏اش نصيب ديگران است لذا در حديثى مى‏خوانيم از امير مؤمنان على ع سؤال كردند، من اعظم الناس حسرة؟:” چه كسى حسرتش از همه بيشتر است”؟! فرمود: من رأى ماله فى ميزان غيره، و ادخله اللَّه به النار و ادخل وارثه به الجنة!:” كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد”! «3».
و در حديث ديگرى از امام صادق ع در تفسير آيه” كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ:” اينگونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مى‏دهد” فرمود:
هو الرجل يدع المال لا ينفقه فى طاعة اللَّه بخلا ثم يموت فيدعه لمن يعمل به فى طاعة اللَّه او فى معصيته
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 142.
(2)” توحيد صدوق” طبق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 668 حديث 8.
(3)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 142.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 322
:” اين در باره كسى است كه مالى را وامى‏گذارد و به خاطر بخل، در راه طاعت الهى انفاق نمى‏كند، سپس مى‏ميرد و آن را براى كسى مى‏نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مى‏كند”.
سپس امام ع افزود اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند آن را در ميزان عمل ديگرى مى‏بيند و حسرت مى‏خورد، چرا كه مال مال او بوده، و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است) «1».
آرى موضعگيرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناكى مى‏سازند و گاه وسيله سعادت بزرگى.
اين سخن را با حديث پر معنايى از” ابن عباس” پايان مى‏دهيم، او مى‏گويد:
ان اول درهم و دينار ضربا فى الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهما فوضعهما على عينيه، ثم ضمهما الى صدره، ثم صرخ صرخة، ثم ضمهما الى صدره، ثم قال: انتما قرة عينى! و ثمرة فؤادى ما ابالى من بنى آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان يحبوكما:
[سوره الكهف (18): آيات 45 تا 46]
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِراً (45) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46)
ترجمه:
45- زندگى دنيا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى‏فرستيم، و به وسيله آن گياهان زمين، سرسبز و درهم فرو مى‏روند، اما بعد از مدتى مى‏خشكند، به گونه‏اى بادها آنها را به هر سو پراكنده مى‏كنند، و خداوند بر هر چيز توانا است 46- مال و فرزندان، زينت حيات دنيا هستند، و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار و شايسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميدبخش‏تر است.
تفسير: آغاز و پايان زندگى در يك تابلو زنده.
در آيات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت 60 يا 80 سال براى افراد عادى كار آسانى نيست، قرآن در آيات مورد بحث ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى‏كند، تا غافلان مغرور با مشاهده آن كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى‏شود از اين غرور و غفلت بيدار شوند.
مى‏گويد:” براى آنها زندگى دنيا را به قطره‏هاى آب باران كه از آسمان نازل مى‏كنيم تشبيه كن” (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ   مِنَ السَّماءِ                     تفسير نمونه، ج‏12، ص: 444

اين قطره‏هاى حيات‏بخش بر كوه و صحرا مى‏ريزد، دانه‏هاى آماده‏اى كه در زمين‏هاى مستعد نهفته است، با ريزش آن جان مى‏گيرد و حركت تكاملى خود را آغاز مى‏كند.
پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى‏شود، و به جوانه گياه اجازه عبور مى‏دهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاك سر برمى‏دارد، آفتاب مى‏درخشد نسيم مى‏وزد، مواد غذايى زمين كمك مى‏كند، و اين جوانه نورس با نيرو گرفتن از همه اين عوامل حيات به رشد و نمو خود ادامه مى‏دهد، آن چنان كه” بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مى‏گذارند و درهم فرو مى‏روند” (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ).
صفحه كوه و صحرا يك پارچه جنبش و حيات مى‏شود، شكوفه‏ها و گل‏ها و ميوه‏ها يكى بعد از ديگرى زينت بخش شاخه‏ها مى‏شوند، گويى همه مى‏خندند، فرياد شادى مى‏كشند، به وجد و رقص درآمده‏اند.
ولى اين صحنه دل‏انگيز ديرى نمى‏پايد، بادهاى خزان شروع مى‏شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى‏پاشد هوا به سردى مى‏گرايد، آب‏ها كم مى‏شود” و چيزى نمى‏گذرد كه آن گياه خرم و سرسبز و خندان به شاخه‏ها و برگ‏هاى پژمرده و بى فروغ تبديل مى‏شوند” (فَأَصْبَحَ هَشِيماً) «1».
آن برگ‏هايى كه در فصل بهار آن چنان شاخه‏ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ طوفانى نمى‏توانست آنها را جدا كند آن قدر سست و بيجان مى‏شوند كه” هر باد و نسيمى آنها را جدا كرده با خود به هر سو مى‏برد” (تَذْرُوهُ الرِّياحُ) «2».
__________________________________________________
(1)” هشيم” از ماده” هشم” به معنى شكستن گرفته شده، و در اينجا به گياهان خشكيده‏اى اطلاق گرديده كه درهم شكسته است.
(2)” تذروه” از ماده” ذرو” به معنى پراكنده ساختن است.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 445
” آرى خداوند بر هر چيزى توانا بوده و هست” (وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِراً).
آيه بعد موقعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين ميان مشخص مى‏كند، و مى‏گويد” اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا).
شكوفه‏ها و گل‏هايى مى‏باشند كه بر شاخه‏هاى اين درخت آشكار مى‏شوند، زود، گذرند، كم‏دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير” اللَّه” رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى‏اعتبارند.
در حقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهم‏ترين سرمايه‏هاى زندگى دنيا گذارده شده است كه بقيه به آن وابسته است،” نيروى اقتصادى” و” نيروى انسانى” چرا كه براى رسيدن به هر مقصودى از مقاصد مادى حتما اين دو نيرو لازم است، و به همين دليل آنها كه بر تخت قدرت مى‏نشينند سعى در جمع‏آورى اين دو نيرو مى‏كنند، مخصوصا در زمان‏هاى گذشته هر كس فرزندان بيشترى داشت خود را نيرومندتر احساس مى‏كرد، چرا كه آنها يكى از دو ركن اصلى قدرت او را تشكيل مى‏دادند، در آيات گذشته نيز ديديم كه آن مرد ثروتمند بى ايمان اموال و نفرات خود را به رخ ديگران مى‏كشيد و مى‏گفت” أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً”.
و لذا روى” بنون” كه جمع” ابن” به معنى پسر است تكيه شده، چرا كه آنها پسران را سرمايه و نيروى فعال انسانى مى‏دانستند، نه دختران.
به هر حال همانگونه كه ديديم پابرجاترين اموال كه عبارت از باغ و زمين زراعتى و چشمه آب بود چگونه در چند لحظه نابود شد، در مورد فرزندان نيز گذشته از آنكه حيات و سلامتشان هميشه آسيب پذير است گاهى به صورت دشمنانى درمى‏آيند كه به جاى كمك بودن مزاحم سرسختى خواهند شد! سپس اضافه مى‏كند” باقيات صالحات يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته، نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش‏تر است” (وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا).
گر چه جمعى از مفسران خواسته‏اند مفهوم” باقيات صالحات” را در دائره خاصى مانند نمازهاى پنجگانه، يا ذكر سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر، و امثال آن محدود كنند ولى روشن است كه مفهوم اين تعبير آن چنان وسيع و گسترده است كه هر فكر و ايده و گفتار و كردار صالح و شايسته‏اى كه طبعا باقى مى‏ماند و اثرات و بركاتش در اختيار افراد و جوامع قرار مى‏گيرد شامل مى‏شود.
اگر مى‏بينيم در بعضى از روايات به نماز شب، و يا مودت اهل بيت ع تفسير شده بدون شك منظور بيان مصداق‏هاى روشن است، نه منحصر ساختن مفهوم در اين امور، به خصوص اينكه در پاره‏اى از اين روايات” من” كه دلالت بر تبعيض مى‏كند بكار رفته است.
مثلا در روايتى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه فرمود:
” لا تستصغر مودتنا فانها من الباقيات الصالحات
“: دوستى ما را كوچك مشمر كه از باقيات صالحات است”.
و در حديث ديگرى از پيامبر ص مى‏خوانيم كه فرمود: از گفتن تسبيحات اربع مضايقه نكنيد كه آنها از باقيات صالحات است”.
حتى اگر همان اموال ناپايدار و فرزندانى كه گاهى فتنه و مايه آزمايش هستند در مسير اللَّه قرار بگيرند آنها هم به رنگ باقيات صالحات درمى‏آيند، چرا كه ذات پاك خداوند جاودانى است و هر چيزى براى او و در راه او قرار گيرد جاودانه خواهد بود.
نكته‏ها:
1- زرق و برق ناپايدار
بار ديگر در آيات فوق با نقش سازنده مثال در تجسم معانى روبرو مى‏شويم كه چگونه قرآن مجيد، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانى امكان‏پذير نيست با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حس آنها قرار مى‏دهد.
به انسانها مى‏گويد آغاز و پايان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تكرار مى‏شود، اگر شصت سال عمر كرده‏ايد شصت سال اين صحنه را تماشا نموده‏ايد.
در بهاران گامى به صحرا بگذاريد و آن صحنه زيبا و دل انگيز را كه از هر گوشه‏اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پائيز نيز به همان صحراى سرسبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هر گوشه‏اى نمايان است.
آرى شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه، بعد جوانى مى‏شويد همچون گلى پرطراوت، سپس پير و ناتوان مى‏شويد، به مانند گلهاى پژمرده خشكيده و برگهاى زرد و افسرده، و سپس طوفان اجل، شما را درو مى‏كند و بعد از چند صباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى‏گردد.
ولى اين ماجرا گاهى به صورت غير طبيعى است و در نيمه راه زندگى، صاعقه يا طوفانى آن را پايان مى‏دهد، آن گونه كه در آيه 24 سوره يونس آمده است إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا                      يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ‏
:” زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده‏ايم كه بر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم و چهارپايان از آن مى‏خورند مى‏رويد، تا زمانى كه روى زمين زيبايى خود را از آن گرفته، و اهل آن مطمئن مى‏شوند، ناگهان فرمان ما شب هنگام يا در روز فرا مى‏رسد (سرما يا صاعقه‏اى را بر آن مسلط مى‏سازيم) و آن چنان آن را درو مى‏كنيم كه گويى هرگز نبوده است”!.
ولى بسيار مى‏شود كه حوادث نيمه راه زندگى باعث نابودى آن نمى‏گردد و مسير طبيعى خود را طى مى‏كند ولى پايان آن نيز پژمردگى و پراكندگى، و فنا و نيستى است، همانگونه كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است.
بنا بر اين زندگى دنيا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت.
2- عوامل غرورشكن-
گفتيم بسيارى از مردم با پيدا كردن امكانات مادى و رسيدن به مال و مقام مغرور مى‏شوند و اين غرور دشمن بزرگى براى سعادت انسانها است، و در آيات فوق ديديم كه چگونه غرور سر از شرك و كفر درمى‏آورد؟! به همين دليل قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است از طرق مختلف براى درهم شكستن اين غرور استفاده مى‏كند:
گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه‏هاى مادى را مجسم مى‏كند (همچون آيات فوق).
و گاه هشدار مى‏دهد كه همين سرمايه‏هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود (مانند آيه 55 سوره توبه).
گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ، همچون قارونها و فرعونها به انسانها بيدار باش مى‏دهد.
و گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش و يا خاك بى مقدارى بود مى‏برد، و يا آينده او را كه نيز همين گونه است در برابر چشمانش مجسم مى‏سازد، تا بداند در ميان اين دو ضعف و ناتوانى، غرور، كار احمقانه‏اى است (مانند آيه 6 سوره طارق- آيه 8 سوره سجده، و 38 سوره قيامت).
و به اين ترتيب از هر وسيله‏اى براى درهم شكستن اين خوى شيطانى كه در طول تاريخ سرچشمه جنايات بزرگى شده است بهره مى‏گيرد.
ولى مسلم است افراد با ايمان و پرظرفيت و واقع‏بين هرگز با رسيدن به مقام و يا ثروتى گرفتار اين خوى زشت نمى‏شوند، نه تنها مغرور نمى‏شوند بلكه كمترين تغييرى در برنامه زندگى آنها پديدار نمى‏گردد، آنها همه اين امور را زينتهاى عاريتى مى‏شمرند كه با وزش يك نسيم فرو مى‏ريزند!
[سوره المؤمنون (23): آيات 31 تا 41]
ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32) وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35)
هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (39) قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ (40)
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (41)
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 234
ترجمه:
31- سپس بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم.
32- و در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد، جز او معبودى براى شما نيست آيا (با اين همه از شرك و بت پرستى) پرهيز نمى‏كنيد؟! 33- ولى اشرافيان خود خواه قوم او كه كافر شده بودند و لقاى آخرت را تكذيب كرده بودند و ناز و نعمت در زندگى دنيا بانها داده بوديم گفتند: اين بشرى است مثل شما! از آنچه شما مى‏خوريد مى‏خورد و از آنچه مى‏نوشيد مى‏نوشد! 34- و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد مسلما زيانكاريد.
35- آيا او به شما وعده مى‏دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى‏شويد؟  
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 235
36- هيهات، هيهات از اين وعده‏هايى كه به شما داده مى‏شود!.
37- غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست، پيوسته گروهى از ما مى‏ميرند و نسل ديگرى جاى آنها را مى‏گيرد و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.
38- او فقط مرد دروغگويى است كه بر خدا افترا بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد.
39- عرض كرد، پروردگارا! مرا در برابر تكذيب‏هاى آنها يارى فرما.
40- (خداوند) فرمود: به زودى آنها از كار خود پشيمان خواهند شد. (اما زمانى كه سودى به حالشان ندارد).
41- سرانجام صيحه آسمانى آنها را به حق فرو گرفت و ما آنها را همچون خاشاك بر سيلاب قرار داديم دور باد از رحمت خدا قوم ستمگر!
تفسير: سرنوشت غم‏انگيز يك قوم ديگر (قوم ثمود)
اين آيات به بحث پيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح ع بر سر كار آمدند پرداخته و منطق آنها را كه هماهنگ منطق كفار پيشين بوده، و همچنين سرنوشت دردناكشان را شرح مى‏دهد، و بحثهايى را كه در آيات گذشته ذكر شد تكميل مى‏كند.
نخست مى‏گويد:” ما بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم و قوم تازه‏اى به روى كار آمدند” (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).
” قرن” از ماده” اقتران” به معنى نزديكى است، لذا به جمعيتى كه در عصر واحد زندگى مى‏كنند قرن گفته مى‏شود، و گاه به زمان آنها نيز قرن مى‏گويند، اندازه‏گيرى مدت قرن به سى سال يا صد سال صرفا جنبه قراردادى دارد و تابع سنتهاى اقوام مختلف مى‏باشد.
از آنجا كه بشر نمى‏تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبر بزرگى                         را براى نشر دعوت توحيد و آئين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنان كه آيه بعد مى‏گويد:” ما در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد و جز او معبودى براى شما نيست” (فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
اين همان چيزى بود كه نخستين پايه دعوت همه پيامبران را تشكيل مى‏داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همه اصلاحات فردى و اجتماعى است.
سپس اين رسول الهى براى تاكيد بيشتر به آنها مى‏گفت:” آيا در برابر اين دعوت صريح باز هم از شرك و بت پرستى پرهيز نمى‏كنيد” (أَ فَلا تَتَّقُونَ).
در اينكه اين قوم كداميك از اقوام بودند؟ و پيامبرشان چه نام داشت؟
مفسران با بررسى آيات مشابه آن در قرآن دو احتمال داده‏اند:
نخست اينكه منظور” قوم ثمود است” كه در سرزمينى در شمال حجاز زندگى مى‏كردند و پيامبر بزرگ الهى” صالح” براى هدايت آنها مبعوث شد، آنها كفر ورزيدند و راه طغيان پيش گرفتند، سرانجام به وسيله صيحه آسمانى (صاعقه‏اى مرگبار) از ميان رفتند.
شاهد اين تفسير مجازات” صيحه” است كه در پايان آيات مورد بحث براى آنها ذكر شده، و در سوره هود آيه 67 نيز صريحا در باره” قوم صالح” آمده است.
ديگر اينكه منظور” قوم عاد” است كه پيامبرشان” هود” بود و در بعضى از آيات قرآن سرگذشت آنها بلافاصله بعد از سرگذشت نوح آمده و اين خود قرينه‏اى بر اين تفسير است «1».
اما با توجه به اينكه مجازات اين قوم طبق آيات 6 و 7 سوره” الحاقه” تندباد شديدى بود كه هفت شب و هشت روز آنها را در هم مى‏كوبيد روشن مى‏شود تفسير اول صحيحتر است.
__________________________________________________
(1) به سوره هود آيه 50 و سوره اعراف آيه 65 و سوره شعراء آيه 123 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 237
به هر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سركش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چه بود؟ قرآن در آيه بعد مى‏گويد:” آن جمعيت اشرافى خودخواه كه خداوند يگانه را انكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانى در اين زندگى دنيا بخشيده بوديم گفتند: اين فقط انسانى است مثل شما، از آنچه شما مى‏خوريد مى‏خورد، و از آنچه مى‏نوشيد مى‏نوشد” (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ).
آرى جمعيتى كه در ناز و نعمت به سر مى‏بردند و به تعبير قرآن” ملا” بودند (ظاهرى چشم پر كن و درونى از نور حق تهى داشتند) چون دعوت اين پيامبر بزرگ را مخالف هوسهاى خود مى‏ديدند، و مزاحم منافع نامشروع و استكبار و برترى جويى بى دليلشان مشاهده مى‏كردند و به خاطر همين ناز و نعمتها از خدا دور افتاده بودند و سراى آخرت را انكار نمودند، به ستيزه بر خواستند، درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.
آنان انسان بودن اين رهبران الهى و خوردن و نوشيدن آنها را همانند ساير مردم دليلى بر نفى رسالتشان گرفتند، در حالى كه اين خود تاييدى بر رسالت اين بزرگ مردان بود كه آنها از ميان توده‏هاى مردم برمى‏خاستند كه دردها و نيازها- شان را بخوبى درك كنند.
سپس به يكديگر گفتند:” اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع زيانكاريد”! (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ).
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 238
اين كوردلان توجه به اين نكته نداشتند كه خودشان انتظار داشتند مردم در اين وسوسه‏هاى شيطانى از آنان پيروى كنند و براى مبارزه با اين پيامبر همصدا شوند، اما با اين حال پيروى از كسى را كه از كانون وحى كمك مى‏گيرد و قلبش به نور علم پروردگار روشن است عيب مى‏شمردند و مخالف آزادى و حريت انسان! سپس به انكار معاد كه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خودكامگان و هوسرانان بود پرداختند و گفتند:” آيا اين مرد به شما وعده مى‏دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان (پوسيده) شديد باز هم از قبرها بيرون مى‏آئيد و حيات نوينى را آغاز مى‏كنيد”؟! (أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ).
” هيهات! هيهات! از اين وعده‏هايى كه به شما داده مى‏شود” (وعده‏هاى بى اساس و تو خالى!) (هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ).
اصلا مگر ممكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت باز هم به زندگى باز گردد؟ چنين چيزى محال است محال!! سپس با اين سخن انكار معاد را تاكيد بيشترى كردند كه” غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست، پيوسته گروهى از ما مى‏ميرند و نسل ديگرى جاى آنها را مى‏گيرد، و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست! و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد”! (إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ).
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 239
سرانجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند:” او فقط مرد دروغگويى است كه بر خدا افترا بسته، و به همين دليل ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد”! (إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ).
نه رسالتى از طرف خدا دارد، و نه وعده‏هاى رستاخيز او درست است، و نه برنامه‏هاى ديگرش، به همين دليل يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد.
هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و تمام پرده‏هاى حيا را دريدند، و بى شرمى را در انكار رسالت و معجزات و دعوت انسانساز پيامبرشان را به آخرين حد رساندند، و خلاصه بر همه آنها اتمام حجت شد، اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و” گفت: پروردگارا مرا در مقابل تكذيبهاى آنها يارى كن” (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ).
آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى‏خواستند زدند، تو مرا كمك فرما.
” و از سوى پروردگار به او گفته شد كه آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گشت” و ميوه درخت تلخى را كه نشانده‏اند خواهند چشيد” (قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ).
اما زمانى پشيمان مى‏شوند كه سودى ندارد و راه بازگشت بسته است.
و همين طور شد” ناگهان صيحه آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت” (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ).
صاعقه‏اى مرگبار با صدايى وحشت‏انگيز و مهيب فرود آمد، همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد، و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت، بقدرى                       
سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه‏هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه‏هايشان مدفون گشتند چنان كه قرآن در پايان اين آيات مى‏گويد:
” ما آنها را همچون خار و خاشاك در هم كوبيده شده روى سيلاب قرار داديم” (فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً).
” دور باد از رحمت خداوند قوم ستمگر”! (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
نكته‏ها:
1- زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن
در آيات فوق رابطه‏اى ميان” اتراف” (زندگى اشرافى و پرناز و نعمت) و” كفر و تكذيب لقاى پروردگار” ديده مى‏شود، و به راستى چنين است، چرا كه صاحبان اين گونه زندگانى معمولا تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى هر گونه كامجويى و بهره‏گيرى از لذائذ حيوانى دارند، و پر واضح است كه قبول مراقبت الهى و همچنين دادگاه بزرگ رستاخيز مانع مهمى در اين راه است، هم آرامش وجدانشان را بر هم مى‏زند، و هم زبان مردم را به روى آنها باز مى‏كند.
لذا اين گونه افراد يكباره طوق عبوديت پروردگار را از گردن بر مى‏دارند، و راه انكار مبدء و معاد را پيش مى‏گيرند و به تعبيرى كه در آيات فوق خوانديم مى‏گويند: زندگى همين است و بس و هيچ خبر ديگرى نيست و هر كس غير اين بگويد دروغگو است! دم غنيمت است و اين چهار روزه عمر را بايد خوش بود، از هر چمنى بايد گلى چيد و از هر وسيله لذتى لذت جست! و اينچنين خلافكاريها و زشتيهاى اعمال خود را توجيه مى‏كنند.
از اين گذشته فراهم ساختن چنان زندگى پر زرق و برق بدون غصب حقوق ديگران و ظلم و ستم معمولا ممكن نيست، تا رسالت پيامبران و قيامت را انكار نكنند                       
اين راه براى آنها هموار نخواهد شد، و اينجاست كه مى‏بينيم اكثريت كسانى كه داراى چنين زندگى هستند به همه چيز پشت پا مى‏زنند و با ديده تحقير و انكار به همه چيز مى‏نگرند.
اين بينوايان كور دل و اسيران چنگال هوى و هوس از سايه اطاعت و لطف پروردگار بيرون مى‏روند، ولى طوق عبوديت هوى و هوس و شهوت را بر گردن مى‏نهند، و خود بنده بندگان دگر مى‏شوند، افكارى منحط، ارواحى آلوده، و دلهايى سياه و تاريك دارند، دورنماى زندگى آنها شايد براى بعضى جالب باشد اما از نزديك وحشتناك است چرا كه ناآرامى حاصل از گناه و ترس از زوال نعمتها و مرگ فكر آنها را همواره در اضطراب فرو مى‏برد.
2-” تراب” و” عظام”
” تراب” به معنى خاك و” عظام” به معنى استخوانها است، معمولا بدن انسان نخست تبديل به استخوانهاى پوسيده و سپس خاك مى‏شود، بنا بر اين جاى اين سؤال باقى است كه چرا در آيه فوق، تراب بر عظام مقدم داشته شده است؟.
اين تعبير ممكن است اشاره به دو بخش مختلف بدن آدمى باشد نخست گوشتها فرو مى‏ريزد و خاك مى‏شود و استخوانها سالها بعد از آن باقى مى‏ماند و سپس مى‏پوسد و از بين مى‏رود.
اين احتمال نيز قابل توجه است كه” تراب” اشاره به نياكان بسيار قديم باشد كه همگى خاك شدند و عظام اشاره به پدران كه استخوانهاى پوسيده آنها باقى است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 242
3-” غثاء” چيست؟
در آيات فوق خوانديم كه” قوم ثمود” بر اثر صيحه آسمانى همچون” غثاء” گشتند، غثاء در اصل به معنى گياهان خشكيده‏اى است كه به صورت بسيار در هم ريخته بر روى سيلاب قرار دارد، همچنين به كفهايى كه روى ديگ در حال جوشيدن پيدا مى‏شود نيز غثاء مى‏گويند.
تشبيه اجساد بى جان آنها به” غثاء” اشاره به نهايت ضعف و ناتوانى و در هم شكستگى و بى ارزش بودن آنها است، چرا كه خاشاك روى سيلاب از هر چيز بى‏ارزشتر و سبكتر است نه از خود اراده‏اى دارد و نه بعد از گذشتن و فرو نشستن سيلاب اثرى از آن باقى مى‏ماند.
در مورد صيحه آسمانى، شرح مبسوطى در جلد نهم صفحه 164 (ذيل آيه 67 سوره هود) داشتيم، البته اين مجازات منحصر به قوم ثمود نبود بلكه چند قوم گنهكار با همين عذاب الهى نابود شدند كه شرح آن را در همانجا بيان كرديم.
4- يك سرنوشت عمومى
جالب اينكه در آخرين جمله از آيات مورد بحث، مساله را از صورت خصوصى بيرون آورده و به صورت يك قانون كلى و همگانى بيان مى‏كند و مى‏فرمايد:
دور باد قوم ستمگر از رحمت خدا، و اين در حقيقت نتيجه‏گيرى نهايى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد از انكار و تكذيب آيات الهى و انكار معاد و رستاخيز و نتيجه دردناك آنها، مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست، بلكه همه ستمگران را در طول تاريخ شامل مى‏شود.
[سوره الأحزاب (33): آيات 28 تا 31]
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (28) وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً (29) يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30) وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً (31)
ترجمه:
28- اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى‏خواهيد بيائيد هديه‏اى به شما دهم و شما را به طرز نيكويى رها سازم! 29- و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را طالب هستيد خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است.                        تفسير نمونه، ج‏17، ص: 278
30- اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است.
31- و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند، و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزى پر ارزشى براى او فراهم ساخته‏ايم.
شان نزول:
مفسران شان نزولهاى متعددى براى آيات فوق ذكر كرده‏اند كه از نظر نتيجه چندان تفاوتى با هم ندارند.
از اين شان نزولها استفاده مى‏شود كه همسران پيامبر ص بعد از پاره‏اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پيامبر ص در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند، طبق نقل بعضى از تفاسير،” ام سلمه” از” پيامبر” ص كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و” ميمونه” حله‏اى خواست، و” زينب” بنت جحش پارچه مخصوص يمنى و” حفصه” جامه مصرى،” جويريه” لباس مخصوص خواست، و” سوده” گليم خيبرى! خلاصه هر كدام درخواستى نمودند.
پيامبر ص كه مى‏دانست تسليم شدن در برابر اينگونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد چه عواقبى براى” بيت نبوت” در بر خواهد داشت، از انجام اين خواسته‏ها سر باز زد و يك ماه تمام از آنها كناره‏گيرى نمود، تا اينكه آيات فوق نازل شد و با لحن قاطع و در عين حال توأم با رأفت و رحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق و برق دنيا مى‏خواهيد مى‏توانيد از پيامبر ص جدا شويد و به هر كجا مى‏خواهيد برويد، و اگر به خدا و رسول خدا و روز جزا دل بسته‏ايد و به زندگى ساده و افتخار آميز خانه پيامبر ص قانع هستيد بمانيد و از پاداشهاى ص بزرگ پروردگار برخوردار شويد. 
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 279
به اين ترتيب پاسخ محكم و قاطعى به همسران پيامبر ص كه دامنه توقع را گسترده بودند داد و آنها را ميان” ماندن” و” جدا شدن” از او مخير ساخت!.
تفسير: يا سعادت جاودان يا زرق و برق دنيا!
فراموش نكرده‏ايد كه در آيات نخست اين سوره خداوند تاج افتخارى بر سر زنان پيامبر ص زده و آنها را به عنوان” ام المؤمنين” (مادر مؤمنان) معرفى نموده، بديهى است هميشه مقامات حساس و افتخار آفرين، وظائف سنگينى نيز همراه دارد، چگونه زنان پيامبر ص مى‏توانند ام المؤمنين باشند ولى فكر و قلبشان در گرو زرق و برق دنيا باشد؟ و چنين پندارند كه اگر غنائمى نصيب مسلمانان شده است همچون همسران پادشاهان بهترين قسمتهاى غنائم را به خود اختصاص دهند، و چيزى كه با جانبازى و خونهاى پاك شهيدان به دست آمده تحويل آنان گردد، در حالى كه در گوشه و كنار افرادى، در نهايت عسرت زندگى مى‏كنند.
از اين گذشته نه تنها پيامبر ص به مقتضاى آيات پيشين” اسوه” مردم است كه خانواده او نيز بايد اسوه خانواده‏ها، و زنانش مقتداى زنان با ايمان تا دامنه قيامت گردد.
پيامبر ص پادشاه نيست كه حرمسرايى داشته باشد پر زرق و برق، و زنانش غرق جواهرات گرانقيمت و وسائل تجملاتى باشند.
شايد هنوز گروهى از مسلمانان مكه كه به عنوان مهاجر به مدينه آمده بودند بر صفه (همان سكوى مخصوصى كه در كنار مسجد پيغمبر قرار داشت) شب را تا به صبح مى‏گذراندند، و خانه و كاشانه‏اى در آن شهر نداشتند، در چنين   شرائطى هرگز پيامبر ص اجازه نخواهد داد زنانش چنين توقعاتى داشته باشند.
از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه حتى بعضى از آنان خشونت سخن را با پيامبر ص به آن حد رساندند كه گفتند: لعلك تظن ان طلقتنا لا نجد زوجا من قومنا غيرك:” تو گمان مى‏كنى كه اگر ما را طلاق دهى همسرى غير از تو در ميان قوم و قبيله خود نخواهيم يافت”؟! «1».
اينجا است كه پيامبر ص به فرمان خدا مامور مى‏شود با قاطعيت تمام با اين مساله برخورد كند و براى هميشه وضع خود را با آنها روشن سازد.
به هر حال نخستين آيه از آيات فوق پيامبر ص را مخاطب ساخته مى‏گويد:
” اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا را مى‏خواهيد، و طالب زينت آن هستيد، بيائيد هديه‏اى به شما دهم، و شما را به طرز نيكويى رها كنم، بى آنكه خصومت و مشاجره‏اى در كار باشد” (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا).
” امتعكن” از ماده” متعه” است، و چنان كه در آيه 236 سوره بقره گفته‏ايم منظور از آن هديه‏اى است كه با شؤون زن متناسب باشد در اينجا منظور اين است كه مقدار مناسبى بر مهر بيفزايد و يا اگر مهريه‏اى تعيين نشده هديه شايسته‏اى به آنها بدهد به طورى كه راضى و خشنود گردند، و جدايى آنها در محيط دوستانه انجام پذيرد.
” سراح” در اصل از ماده” سرح” (بر وزن شرح) به معنى گياه و درختى است كه برگ و ميوه دارد، و سرحت الإبل يعنى شتر را رها كردم تا از گياهان
__________________________________________________
(1)” كنز العرفان” جلد 2 صفحه 238.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 281
و برگ درختان بهره گيرند، سپس به معنى وسيعتر، به معنى هر گونه رها كردن هر چيز و هر شخص اطلاق شده، و گاه به عنوان كنايه از طلاق دادن نيز مى‏آيد” تسريح الشعر” به شانه زدن مو گفته مى‏شود كه در آن نيز معنى رهايى افتاده است.
به هر حال منظور از” سراح جميل” در آيه مورد بحث رها كردن زنان توأم با نيكى و خوبى و بدون نزاع و قهر است.
در اينجا مفسران و فقهاى اسلامى بحث مشروحى دارند كه آيا منظور از اين سخن در آيه فوق اين است كه پيامبر ص زنان خود را مخير ميان ماندن و جدا شدن كرد و اگر آنها جدايى را انتخاب مى‏كردند، خود طلاق محسوب مى‏شد و نيازى به اجراى صيغه طلاق نداشت؟ يا اينكه منظور اين بوده كه آنها يكى از دو راه را انتخاب كنند، اگر جدايى را انتخاب مى‏كردند پيامبر ص اقدام به اجراى صيغه طلاق مى‏فرمود، و گرنه به حال خود باقى مى‏ماندند.
البته آيه فوق دلالتى بر هيچيك از اين دو امر ندارد، و اينكه بعضى تصور كرده‏اند آيه گواه بر تخيير زنان پيامبر ص است و اين حكم را از مختصات پيامبر ص شمرده‏اند زيرا در حق ساير مردم جارى نمى‏شود، درست به نظر نمى‏رسد.
بلكه جمع ميان آيه فوق و آيات طلاق، ايجاب مى‏كند كه منظور جدا شدن از طريق طلاق است.
به هر حال اين مساله در ميان فقهاى شيعه و اهل سنت مورد گفتگو است هر چند قول دوم يعنى جدا شدن از طريق طلاق نزديكتر به ظواهر آيات مى‏باشد بعلاوه تعبير” أُسَرِّحْكُنَّ” (من شما را رها سازم) ظهور در اين دارد كه پيامبر ص اقدام به جدا ساختن آنها مى‏فرمود، به خصوص اينكه ماده” تسريح” به معنى طلاق در جاى ديگر از قرآن مجيد به كار رفته است (سوره بقره آيه 229) «1».
__________________________________________________
(1) توضيح بيشتر در اين زمينه را در كتب فقهى مخصوصا كتاب جواهر جلد 29 صفحه 122 به بعد مطالعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 282
در آيه بعد مى‏افزايد:” اما اگر شما خدا و پيامبرش را مى‏خواهيد و سراى آخرت را، و به زندگى ساده از نظر مادى و احيانا محروميتها قانع هستيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است” (وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً).
در حقيقت در اين چند جمله، تمام پايه‏هاى ايمان و برنامه‏هاى مؤمن، جمع است، از يك سو ايمان و اعتقاد به خدا و پيامبر و روز قيامت و طالب اين اصول بودن و از سوى ديگر در برنامه‏هاى عملى نيز در صف نيكوكاران و محسنين و محسنات قرار گرفتن، بنا بر اين تنها اظهار عشق و علاقه به خدا و سراى ديگر و پيامبر ص كافى نيست، برنامه‏هاى عملى نيز بايد هماهنگ با آن باشد.
و به اين ترتيب خداوند تكليف همسران پيامبر ص را كه بايد الگو و اسوه زنان با ايمان باشند براى هميشه روشن ساخت، داشتن زهد و پارسايى و بى اعتنايى به زرق و برق و تجملات دنيا، و توجه خاص به ايمان و عمل صالح و معنويت، اگر چنين هستند بمانند و مشمول افتخار بزرگ همسرى رسول خدا باشند، و گرنه راه خود را در پيش گيرند و از او جدا شوند! گر چه مخاطب در اين سخنان، همسران پيامبرند، ولى محتواى آيات و نتيجه آن، همگان را شامل مى‏شود، مخصوصا كسانى كه در مقام رهبرى خلق و پيشوايى و تاسى مردم قرار گرفته‏اند، آنها هميشه بر سر دو راهى قرار دارند، يا استفاده از موقعيت ظاهرى خويش براى رسيدن به زندگى مرفه مادى و يا تن در دادن به محروميتها براى نيل به رضاى خدا و هدايت خلق.
سپس در آيه بعد به بيان موقعيت زنان پيامبر ص در برابر كارهاى نيك و بد، و همچنين مقام ممتاز و مسئوليت سنگين آنها، با عباراتى روشن پرداخته مى‏گويد:” اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و معصيت فاحشى انجام                     دهد عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است”! (يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
شما در خانه وحى و مركز نبوت زندگى مى‏كنيد، آگاهى شما در زمينه مسائل اسلامى با توجه به تماس دائم با پيامبر خدا از توده مردم بيشتر است، به علاوه ديگران به شما نگاه مى‏كنند و اعمالتان سرمشقى است براى آنها، بنا بر اين گناهتان در پيشگاه خدا عظيمتر است چرا كه هم ثواب و هم عذاب بر طبق معرفت و ميزان آگاهى، و همچنين تاثير آن در محيط داده مى‏شود، شما هم سهم بيشترى از آگاهى داريد و هم موقعيت حساسترى از نظر تاثير گذاردن روى جامعه.
از همه اينها گذشته اعمال خلاف شما از يك سو پيامبر را آزرده خاطر مى‏سازد و از سوى ديگر به حيثيت او لطمه مى‏زند، و اين خود گناه ديگرى محسوب مى‏شود و مستوجب عذاب ديگرى است.
منظور از” بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ” گناهان آشكار است و مى‏دانيم مفاسد گناهانى كه از افراد با شخصيت سر مى‏زند بيشتر در زمانى خواهد بود كه آشكارا باشد.
در مورد” ضعف” و” مضاعف” سخنى داريم كه در بحث نكات خواهد آمد.
اما اينكه مى‏فرمايد” اين كار بر خدا آسان است” اشاره به اين است كه هرگز گمان نكنيد كه مجازات كردن شما براى خداوند مشكلى دارد، و ارتباطتان با پيامبر اسلام مانع از آن خواهد بود، آن گونه كه در ميان مردم معمول است كه گناهان دوستان و نزديكان خود را ناديده يا كم اهميت مى‏گيرند، نه چنين نيست اين حكم با قاطعيت در مورد شما اجرا خواهد شد.
اما در نقطه مقابل نيز” و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبر ص                       خضوع و اطاعت كند و عمل صالحى بجا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد، و روزى پر ارزشى را براى او فراهم ساخته‏ايم” (وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً).
” يقنت” از ماده” قنوت” به معنى اطاعت توأم با خضوع و ادب است «1» و قرآن با اين تعبير به آنها گوشزد مى‏كند كه هم مطيع فرمان خدا و پيامبر باشند و هم شرط ادب را كاملا رعايت كنند.
در اينجا باز به اين نكته بر خورد مى‏كنيم كه تنها ادعاى ايمان و اطاعت كافى نيست بلكه بايد به مقتضاى” وَ تَعْمَلْ صالِحاً” آثار آن در عمل نيز هويدا گردد.
” رزق كريم” معنى گسترده‏اى دارد كه تمام مواهب معنوى و مادى را در بر مى‏گيرد، و تفسير آن به بهشت به خاطر آن است كه بهشت كانون همه اين مواهب است.
نكته: چرا گناه و ثواب افراد با شخصيت، مضاعف است؟
گفتيم گر چه آيات فوق پيرامون همسران پيامبر ص سخن مى‏گويد كه اگر اطاعت خدا كنند پاداشى مضاعف دارند، و اگر گناه آشكارى مرتكب شوند كيفر مضاعف خواهند داشت، ولى از آنجا كه ملاك و معيار اصلى همان داشتن مقام و شخصيت و موقعيت اجتماعى است، اين حكم در باره افراد ديگر كه موقعيتى در جامعه دارند نيز صادق است.
اين گونه افراد تنها متعلق به خويشتن نيستند، بلكه وجود آنها داراى دو بعد است، بعدى تعلق به خودشان دارد، و بعدى تعلق به جامعه، و برنامه زندگى آنها مى‏تواند جمعى را هدايت يا عده‏اى را گمراه كند، بنا بر اين اعمال
__________________________________________________
(1)” مفردات راغب” ماده” قنوت”.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 285
آنها دو اثر دارد، يك اثر فردى و ديگر اثر اجتماعى، و از اين لحاظ هر يك داراى پاداش و كيفرى است.
لذا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه فرمود:
يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد!
” هفتاد گناه جاهل بخشوده مى‏شود پيش از آنكه يك گناه از عالم بخشوده شود”! «1».
از اين گذشته همواره رابطه نزديكى ميان سطح علم و معرفت با پاداش و كيفر است، همانگونه كه در بعضى از احاديث اسلامى مى‏خوانيم:
ان الثواب على قدر العقل:
” پاداش به اندازه عقل و آگاهى انسان است” «2».
و در حديث ديگرى از امام باقر ع آمده است
انما يداق اللَّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا:
” خداوند در روز قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه به آنها در دنيا داده دقت و سختگيرى مى‏كند” «3».
حتى در روايتى از امام صادق ع آمده است كه: توبه عالم در بعضى از مراحل پذيرفته نخواهد شد، سپس به اين آيه شريفه استناد، فرمود، إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ:” توبه تنها براى كسانى است كه از روى جهل و نادانى كار بدى انجام مى‏دهند” (سوره نساء آيه 17) «4».
و از اينجا روشن مى‏شود كه ممكن است مفهوم” مضاعف” يا” مرتين” در اينجا افزايش ثواب و عقاب باشد، گاه دو برابر و گاه بيشتر، درست همانند اعدادى كه جنبه” تكثير” دارد بخصوص اينكه” راغب” در” مفردات” در معنى
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد اول صفحه 37 (باب لزوم الحجة على العالم).
(2 و 3) اصول كافى ج اول صفحه 9 كتاب العقل و الجهل. […..]
(4) اصول كافى جلد اول صفحه 38 (باب لزوم الحجة على العالم).
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 286
” ضعف” مى‏گويد: ضاعفته ضممت اليه مثله فصاعدا:” آن را مضاعف ساختم يعنى همانندش و يا بيشتر و چند برابر آن افزودم” (دقت كنيد).
روايتى كه در بالا در باره تفاوت گناه عالم و جاهل تا هفتاد برابر ذكر كرديم گواه ديگرى بر اين مدعا است.
اصولا سلسله مراتب اشخاص و تفاوت آن بر اثر موقعيت اجتماعى و الگو و اسوه بودن نيز ايجاب مى‏كند كه پاداش و كيفر الهى نيز به همين نسبت باشد.
اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحسين ع پايان مى‏دهيم:
كسى به امام عرض كرد:
انكم اهل بيت مغفور لكم:
” شما خانواده‏اى هستيد كه خداوند شما را مشمول آمرزش خود قرار داده”.
امام در غضب شد و فرمود:
نحن احرى ان يجرى فينا ما اجرى اللَّه فى ازواج النبى (ص) من ان نكون كما تقول، انا نرى لمحسننا ضعفين من الاجر و لمسيئنا ضعفين من العذاب، ثم قرء الايتين:
” ما سزاوارتريم كه آنچه را خدا در باره همسران پيامبر ص جارى كرده در مورد ما جارى شود، نه چنان كه تو مى‏گويى، ما براى نيكوكارانمان دو پاداش، و براى بدكارانمان دو كيفر و عذاب قائل هستيم، سپس دو آيه فوق را به عنوان شاهد تلاوت فرمود” «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 354 (ذيل آيه مورد بحث).
[سوره هود (11): آيات 29 تا 31]
وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (31)
ترجمه:
29- اى قوم! من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى‏طلبم، اجر من تنها بر” اللَّه” است، و من آنها را كه ايمان آورده‏اند (بخاطر شما) از خود طرد نمى‏كنم چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد (و در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود) ولى شما را قوم جاهلى مى‏بينم.
30- اى قوم! چه كسى مرا در برابر (مجازات خدا) يارى مى‏دهد اگر آنها را طرد كنم! آيا انديشه نمى‏كنيد؟
31- من هرگز به شما نمى‏گويم خزائن الهى نزد من است و نمى‏گويم غيب مى‏دانم و نمى‏گويم من فرشته‏ام و (نيز) نمى‏گويم آنها كه در نظر شما خوار مى‏آيند خداوند خيرى به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنها آگاهتر است (من اگر با اينحال آنها را برانم) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود.
تفسير:
من هيچ فرد باايمانى را طرد نمى‏كنم.
در آيات گذشته ديديم كه قوم خود خواه و بهانه جو ايرادهاى مختلفى به                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 75
نوح داشتند كه او با بيانى رسا و روشن به آنها پاسخ گفت.
آيات مورد بحث نيز دنباله پاسخگويى به بهانه جوييهاى آنها است.
نخستين آيه يكى از دلائل نبوت را كه نوح براى روشن ساختن قوم تاريكدل بيان كرده بازگو مى‏كند:” اى قوم! من در برابر اين دعوت از شما مال و ثروت و اجر و پاداشى مطالبه نمى‏كنم” (وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا).
” اجر و پاداش من تنها بر خدا است” خدايى كه مرا مبعوث به نبوت ساخته و مامور به دعوت خلق كرده است (إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ).
اين به خوبى نشان مى‏دهد كه من هدف مادى از اين برنامه ندارم و جز به پاداش معنوى الهى نمى‏انديشم، و هرگز يك مدعى دروغين نمى‏تواند چنين باشد و اينهمه دردسر و ناراحتى را بخاطر هيچ براى خود بخرد.
و اين ميزان و الگويى است براى شناخت رهبران راستين، از فرصت طلبان دروغين، كه هر گامى را بر مى‏دارند به طور مستقيم يا غير مستقيم هدف مادى از آنان دارند.
سپس در پاسخ آنها كه اصرار داشتند نوح ايمان آورندگان فقير و يا كم سن و سال را از خود براند با قاطعيت مى‏گويد” من” هرگز كسانى را كه ايمان آورده‏اند طرد نمى‏كنم” (وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا).
” چرا كه آنها با پروردگار خويش ملاقات خواهند كرد و در سراى ديگر خصم من در برابر او خواهند بود” (إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ). «1»
در پايان آيه به آنها اعلام مى‏كند كه” من شما را مردمى جاهل مى‏دانم” (وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ).
__________________________________________________
(1) اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه منظور نوح اين است كه اگر ايمان آورندگان من در باطن دروغگو باشند خداوند در رستاخيز به حساب آنها مى‏رسد، ولى احتمال اول صحيحتر بنظر مى‏رسد.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 76
چه جهل و نادانى از اين بالاتر كه مقياس سنجش فضيلت را گم كرده‏ايد و آن را در ثروت و تمكن مالى و مقامهاى ظاهرى و سن و سال جستجو مى‏كنيد، و به گمان شما افراد پاكدل و با ايمان كه دستشان تهى و پايشان برهنه است از درگاه خدا دورند، اين اشتباه بزرگ شما است و نشانه جهل و بيخبريتان!.
به علاوه شما بر اثر جهل و نادانى چنين مى‏پنداريد كه پيامبر بايد فرشته باشد، در حالى كه رهبر انسانها بايد از جنس آنها باشد تا نيازها و مشكلات و دردهاى آنان را بداند و لمس كند.
در آيه بعد براى توضيح بيشتر به آنها مى‏گويد:” اى قوم! اگر من اين گروه با ايمان را طرد كنم چه كسى در برابر خدا (در آن دادگاه بزرگ عدالت و حتى در اين جهان) مرا يارى خواهد كرد”؟! (وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ).
طرد افراد صالح و مؤمن كار ساده‏اى نيست، آنها فرداى قيامت دشمن من خواهند بود و هيچكس نمى‏تواند در آنجا از من دفاع كند، و نيز ممكن است مجازات الهى در اين جهان دامن مرا بگيرد.” آيا انديشه نمى‏كنيد” تا بدانيد آنچه مى‏گويم عين حقيقت است (أ فلا تذكرون).
[تفاوت ميان” تفكر” و” تذكر”]
ميان” تفكر” و” تذكر” اين تفاوت وجود دارد كه” تفكر” در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هيچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم، ولى” تذكر” (ياد آورى) در موردى گفته مى‏شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنايى داشته است، هر چند از طريق آگاهيهاى فطرى باشد، و اتفاقا مسائل مورد بحث نوح با قومش نيز همه از اين قبيل است، مطالبى است كه انسان با مراجعه به فطرت و نهاد خويش آنها را درك مى‏كند ولى غرور و تعصب و خود خواهى و غفلتشان بر روى آنها پرده افكنده است.
آخرين سخنى كه نوح در پاسخ ايرادهاى واهى قوم به آنها مى‏گويد اين است كه اگر شما خيال مى‏كنيد و انتظار داريد من امتيازى جز از طريق وحى و اعجاز بر شما داشته باشم اشتباه است، با صراحت بايد بگويم كه” من نه به شما مى‏گويم خزائن الهى در اختيار من است و نه هر كارى بخواهم مى‏توانم انجام دهم” (وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ).
و نه مى‏گويم از غيب آگاهى دارم” (وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ).
و نه مى‏گويم من فرشته‏ام (وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ).
اينگونه ادعاهاى بزرگ و دروغين مخصوص مدعيان كاذب است، و هيچگاه يك پيامبر راستين چنين ادعاهايى نخواهد كرد، چرا كه” خزائن الهى”” و علم غيب” تنها در اختيار ذات پاك خدا است، و فرشته بودن با اين احساسات بشرى نيز سازگار نيست.
بنا بر اين هر كس يكى از اين سه ادعا يا همه آنها را داشته باشد دليل بر دروغگويى او است.
نظير اين تعبير در باره پيامبر اسلام ص نيز در آيه 50 سوره انعام ديده مى‏شود، آنجا كه مى‏گويد: قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ:” بگو من نمى‏گويم خزائن الهى نزد من است و نمى‏گويم از غيب آگاهم، و نه مى‏گويم فرشته‏ام، من تنها پيروى از آنچه بر من وحى مى‏شود دارم” منحصر ساختن امتياز پيامبر در اين آيه به مسئله” وحى” و نفى امور سه‏گانه بالا دليل بر اين است كه در آيات مربوط به نوح نيز چنين امتيازى در مفهوم كلام افتاده هر چند صريحا بيان نشده است.
در پايان آيه بار ديگر به موضوع ايمان آورندگان مستضعف پرداخته و
تاكيد مى‏كند كه” من هرگز نمى‏توانم در باره اين افرادى كه در چشم شما حقيرند بگويم خداوند هيچ خير و پاداش نيكى به آنها نخواهد داد” (وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً).
بلكه به عكس خير اين جهان و آن جهان مال آنها است، هر چند دستشان از مال و ثروت تهى است، اين شما هستيد كه بر اثر خيالات خام، خير را در مال و مقام يا سن و سال منحصر ساخته‏ايد و از حقيقت و معنى به كلى بيخبريد.
و به فرض كه گفته شما راست باشد و آنها اراذل و اوباش باشند خدا از درون جان آنها و نياتشان آگاه است (اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ) من كه جز ايمان و صداقت از آنها چيزى نمى‏بينم، و به همين دليل وظيفه دارم آنان را بپذيرم، من مامور به ظاهرم و بنده‏شناس خداست! و” اگر غير از اين كارى كنم مسلما از ستمكاران خواهم بود” (إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ).
اين احتمال نيز در تفسير جمله آخر داده شده است كه به تمام محتواى آيه مربوط باشد يعنى اگر من ادعاى علم غيب يا فرشته بودن، يا مالك خزائن الهى بودن كنم، و يا ايمان آورندگان را طرد نمايم در پيشگاه خدا و و جدان در صف ستمگران خواهم بود.
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد:
[1- آگاهى از غيب‏]
1- همانگونه كه بارها اشاره كرده‏ايم آگاهى از غيب به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شرط از آن خدا است، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران و اولياى خود مى‏گذارد همانطور كه در آيه 26 و 27 سوره” جن” مى‏خوانيم:” عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچكس را از علم غيب خود                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 79
آگاه نمى‏كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).
بنا بر اين هيچگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى‏كند و آيات يا رواياتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان ع نسبت مى‏دهد وجود ندارد.
آگاهى از اسرار غيب بالذات مخصوص خدا است و ديگران هر چه دارند بالعرض و از طريق تعليم الهى مى‏باشد و به همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى‏كند «1».
2- مقياس سنجش فضيلت
بار ديگر در اين آيات به واقعيت بر خورد مى‏كنيم كه صاحبان زر و زور و دنياپرستان مادى كه همه چيز را از دريچه افكار خود به همان رنگ مادى مى‏بينند تمام احترام و شخصيت را در داشتن ثروت و مقام و موقعيتهايى هموزن اين دو مى‏پندارند، بنا بر اين تعجب نيست كه مؤمنان راستينى كه دستشان از مال و ثروت تهى بود در قاموس آنها به عنوان” اراذل” معرفى گردند و با چشم حقارت و پستى به آنها بنگرند.
اين منحصر به قوم نوح نبود كه مؤمنان مستضعف مخصوصا جوانان انقلابى را كه اطرافش را گرفته بودند تهى مغز و كوتاه فكر و بى‏سر و پا مى‏دانستند، تاريخ نشان مى‏دهد كه اين منطق در برابر پيامبران ديگر مخصوصا در مورد پيامبر اسلام ص و مؤمنان نخستين وجود داشته است.
هم اكنون نظير اين منطق را در عصر و زمان خود مى‏بينيم كه مستكبران فرعون صفت، با اتكاى به قدرت شيطانى خود مؤمنان راستين را متهم به تمام
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 245 و جلد 7 صفحه 46 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 80
اين موضوعات مى‏كنند و به صورت تكرار تاريخ همان عناوين را به مخالفان خود نسبت مى‏دهند ولى هنگامى كه يك محيط فاسد با يك انقلاب الهى پاكسازى شد اين گونه مقياسهاى سنجش شخصيت نيز همراه ساير عناوين موهوم به زباله دان تاريخ ريخته مى‏شود، و مقياسهاى اصيل و انسانى جاى آنها را مى‏گيرد، مقياسهايى كه در متن زندگى انسان قرار گرفته و واقعيتهاى عينى روى آن استوار است و يك جامعه پاك و آباد و آزاد از آنها مايه مى‏گيرد، همچون ايمان، علم و آگاهى فداكارى و گذشت، تقوا و پاكدامنى، شهامت و شجاعت، تجربه و هوشيارى مديريت و نظم و مانند اينها.
[3- سخنى از نويسنده تفسير المنار]
3- بعضى از مفسران مانند نويسنده” المنار” هنگامى كه به اين آيه مى‏رسد در ضمن يك جمله كوتاه به آنها كه علم غيب را براى غير خدا قائلند و يا حل مشكلاتى را از آنها مى‏خواهند اشاره كرده، مى‏گويد:” اين دو امر (علم غيب و خزائن الهى) همان چيزهايى است كه قرآن از پيامبران نفى كرده اما بدعتگزاران مسلمين و اهل كتاب آنها را براى اولياء و قديسين اثبات مى‏كنند” «1» اگر منظور او اين باشد كه هر گونه آگاهى از غيب و لو به تعليم الهى از آنها نفى شود اين بر خلاف نصوص صريح قرآن مجيد است، و اگر منظور او نفى توسل به پيامبران و اولياى الهى باشد- به اين صورت كه از آنها تقاضا كنيم كه از خداوند حل مشكلات ما را بخواهند- اين سخن نيز مخالف آيات قرآن و احاديث مسلمى است كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده است (براى توضيح بيشتر در اين باره به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 363- 369 مراجعه فرمائيد:)
__________________________________________________
(1) المنار جلد 12 صفحه 67.
[سوره الزخرف (43): آيات 33 تا 35]
وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ (35)
ترجمه:
33- اگر تمكن كفار از مواهب مادى سبب نمى‏شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما براى كسانى كه كافر مى‏شدند خانه‏هايى قرار مى‏داديم با سقفهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالا روند! 34- و براى خانه‏هاى آنها درها و تختهايى (زيبا و نقره‏گون) قرار مى‏داديم كه بر آن تكيه كنند.
35- و انواع وسائل تجملى، ولى تمام اينها متاع زندگى دنياست و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است.
تفسير: قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره‏اى! (ارزشهاى دروغين).
اين آيات هم چنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى‏دهد. 
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 56
در نخستين آيه مى‏فرمايد:” اگر بهره‏مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى‏شد كه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه به خداوند رحمن كافر مى‏شدند خانه‏هايى با سقفهايى از نقره قرار مى‏داديم” (وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ) «1».
خانه‏هايى كه چندين طبقه داشته باشد،” و براى آنها پله‏ها و نردبانهاى جالبى قرار مى‏داديم كه از آن بالا روند” (وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ) «2».
جمعى از مفسران گفته‏اند منظور پله‏هايى از نقره است، و عدم تكرار كلمه” فضة” (نقره) به خاطر وضوح آن است، ولى گويا آنها وجود پله‏ها را به تنهايى دليل بر اهميت خانه‏ها ندانسته‏اند در حالى كه چنين نيست، اصل وجود پله‏هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است.
” سقف” (بر وزن شتر) جمع” سقف” است و بعضى آن را جمع” سقيفه” به معنى مكان مسقف مى‏دانند ولى قول اول مشهورتر است.
سپس مى‏افزايد” علاوه بر اين، براى خانه‏هاى آنان درها و تختهايى قرار مى‏داديم كه بر آن تكيه كنند” (وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ).
ممكن است اين جمله اشاره به درها و تختهاى نقره باشد كه چون در آيه قبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده، و نيز ممكن است
__________________________________________________
(1)” لبيوتهم” بدل اشتمال است از” لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ” و تكرار لام به خاطر همين معنى است، يا به معنى” على” است، اى: على بيوتهم، ولى احتمال اول صحيحتر است. […..]
(2)” معارج” جمع” معراج” به معنى وسيله‏اى است كه انسان براى صعود به طبقات بالاتر از آن استفاده مى‏كند.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 57
وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براى اهميت آمده) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى متعدد نمى‏گذارند، اين مخصوص قصرها و خانه‏هاى مجلل است، و همچنين وجود تختهاى بسيار.
باز به اين هم اكتفاء نكرده مى‏افزايد: علاوه بر همه اينها” انواع وسائل تجملى و زينت‏آلات براى آنها قرار مى‏داديم” (وَ زُخْرُفاً) «1».
تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد، قصرهايى مجلل و چند اشكوبه با سقفهايى از نقره، و درها و تختهاى متعدد، و انواع وسائل زينتى، و هر گونه نقش و نگار آن چنان كه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است.
سپس مى‏افزايد:” اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است” (وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ).
” زخرف” در اصل به معنى هر گونه زينت و تجمل توأم با نقش و نگار است، و از آنجا كه يكى از مهمترين وسائل زينت طلا است به آنهم” زخرف” گفته شده است، و اينكه به سخنان بيهوده” مزخرف” مى‏گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى‏دهند.
كوتاه سخن اينكه اين سرمايه‏هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا به قدرى
__________________________________________________
(1) بعضى” زخرفا” را عطف بر” سقفا” دانسته، و اشاره به وسائل زينتى مستقلى مى‏دانند كه در اختيار اينگونه افراد گذارده مى‏شود، و بعضى عطف بر” من فضة” دانسته‏اند و در اصل” من زخرف” بوده، سپس منصوب به” نزع خافض” شده، در اين صورت مفهوم جمله چنين مى‏شود كه سقفها و درها و تختهاى خانه‏هاى آنها را بعضى از طلا و بعضى از نقره قرار مى‏داديم (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 58
در پيشگاه پروردگار بى‏ارزش است كه مى‏بايست تنها نصيب افراد بى‏ارزش همچون كفار و منكران حق باشد، و اگر مردم كم‏ظرفيت و دنياطلب به سوى بى‏ايمانى و كفر متمايل نمى‏شدند خداوند اين سرمايه‏ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى‏كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست.
نكته‏ها:
1- اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى‏شكند
به راستى تعبيرى رساتر از آنچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاى دروغين پيدا نمى‏شود، براى دگرگون ساختن جامعه‏اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن تعداد شتران، مقدار درهم و دينار، و تعداد غلامان و كنيزان و خانه‏ها و وسائل تجملى است، تا آنجا كه تعجب مى‏كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير به نبوت برگزيده شده، اساسى‏ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهم شكسته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى، تقوى و پرهيزگارى، و علم و دانش، ايثار و فداكارى، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات، روبنايى و سطحى، و ناپايدار خواهد بود.
و اين همان كارى است كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام ص به عاليترين وجهى انجام داد، و به همين دليل جامعه‏اى كه از عقب افتاده‏ترين و خرافى‏ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه، آن چنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت.                   
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 59
جالب اينكه در حديثى از پيغمبر گرامى ص در تكميل اين برنامه مى‏خوانيم:
لو وزنت الدنيا عند اللَّه جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء:
” اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى‏نوشانيد” «1».
امير مؤمنان على ع نيز در” خطبه قاصعه” سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى‏فرمايد:
” موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين در دست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان خدا شود حكومت و ملكش باقى مى‏ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت، اما او گفت: آيا از اين دو تعجب نمى‏كنيد كه با من شرط مى‏كنند كه بقاى ملك و دوام عزتم بستگى به خواسته آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مى‏بارد! (اگر راست مى‏گويند) پس چرا دستبندهايى از طلا به آنها داده نشده است”؟
” اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع‏آورى آن، و تحقير پشمينه‏پوشى گفت”.
” اگر خدا مى‏خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد مى‏گشود، و اگر اراده مى‏كرد پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى‏داشت، ولى اگر اين كار را مى‏كرد آزمايش مردم از ميان مى‏رفت و پاداش و جزا بى‏اثر مى‏شد”!.
و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى‏فرمايد:
__________________________________________________
(1) تفسير كشاف جلد 4 صفحه 250.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 60
” مگر نمى‏بينيد خداوند انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان، با سنگهايى كه نه زيانى مى‏رساند و نه سودى، نه مى‏بيند و نه مى‏شنود، آزمايش نموده، اين سنگها را خانه مقدس خود (كعبه) قرار داده، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پر سنگلاخ‏ترين مكانها، و بى‏گياه‏ترين نقاط روى زمين، در تنگناى دره‏هايى مستقر ساخته، در ميان كوه‏هاى خشن، شنهاى متراكم، چشمه‏هاى كم آب، آباديهاى جدا و پر فاصله كه هيچ مركبى به راحتى در آن زندگى نمى‏كند، و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند …”.
” اگر خدا مى‏خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاى هموار و پر درخت و آباد كه داراى خانه‏ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته، در ميان گندم‏زارها و باغهاى پر گل و گياه، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب، در وسط باغستانى بهجت‏زا با جاده‏هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانايى داشت، ولى در اين حالت آزمايش و امتحان ساده‏تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاى فريبنده ظاهرى مشغول مى‏شدند و از ارزشهاى واقعى الهى غافل مى‏گشتند) «1».
به هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سخت و ناگوار تحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته‏اند به خاطر همين است كه آن ارزشهاى اصيل را رها ساخته، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونق گرفته است، مقياس شخصيت مال و مقام دنيا شده، و علم و تقوا و فضيلت را به فراموشى سپرده‏اند، در زرق و برق مادى فرو رفته، و از اسلام بيگانه شده‏اند، و تا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 192 (خطبه قاصعه).
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 61
و تا تحول را از ارزشهاى حاكم بر وجودشان شروع نكنند مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ (رعد- 11).
2- پاسخ به يك سؤال
با مطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى، و ثروت و مقام مادى، اين سؤال مطرح مى‏شود كه پس چرا قرآن مجيد در جاى ديگر مى‏گويد:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ القيمة كذلك نفصل الآيات لقوم يعلمون:
” بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و طيبات را حرام كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت خالص براى آنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى‏فهمند شرح مى‏دهيم” (اعراف- 32).
يا در جاى ديگر مى‏فرمايد: يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ:
” اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد” (اعراف- 31).
چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است؟! در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاى دروغين است، هدف اين است كه مقياس شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه اينكه امكانات مادى بد چيزى است، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهايى.
وانگهى اينها در صورتى ارزش دارد كه در حد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهايى از طلا و نقره و گرد آوردن                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 62
زينتهاى انبوهى از سيم و زر! و از اينجا روشن مى‏شود كه نه بهره‏مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بر شخصيت آنها است، و نه محروم بودن مؤمنان از آن، و نه استفاده از اين امور در حد معقول، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى‏زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى.
[سوره مريم (19): آيات 73 تا 76]
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75) وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76)
ترجمه:
73- و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى‏شود كافران به مؤمنان مى‏گويند كداميك از دو گروه (ما و شما) جايگاهش بهتر و جلسات انس و مشورتش زيباتر و بخشش او بيشتر است؟! 74- اقوام بسيارى را پيش از آنها نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از اينها بهتر بود و هم ظاهرشان آراسته‏تر! 75- بگو كسى كه در گمراهى است خداوند به او مهلت مى‏دهد تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود ببينند: يا عذاب اين دنيا يا عذاب آخرت. آن روز است كه خواهند دانست چه كسى مكانش بدتر و چه كسى لشكرش ناتوان‏تر است؟!  
تفسير نمونه، ج‏13، ص: 122
76- اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى‏افزايد، آثار و اعمال صالحى كه (از انسان) باقى مى‏ماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتر است.
تفسير:
به دنبال بحثى كه در آيات قبل، پيرامون ظالمان بى‏ايمان شد، در آيات مورد بحث گوشه‏اى از منطق و سرنوشت آنها را شرح مى‏دهد.
مى‏دانيم نخستين گروهى كه به پيامبر اسلام ص ايمان آوردند مستضعفان پاكدلى بودند كه دستشان از مال و منال دنيا تهى بود، همان گروه محروم و مظلومى كه آئينهاى الهى براى نجات آنان از چنگال ظالمان و ستمگران آمده، مردان و زنان بلند همت و با ايمانى همچون بلال، سلمان، عمار، خباب، سميه و امثال آنها.
از آنجا كه معيار ارزش در جامعه جاهلى آن زمان- همچون هر جامعه جاهلى ديگر- همان زر و زيور و پول و مقام و هيات ظاهر بود، ثروتمندان ستمكار همچون” نضر بن حارث” و امثال وى بر گروه مؤمنان فقير، فخرفروشى كرده، مى‏گفتند: نشانه شخصيت ما با ما است، و نشانه عدم شخصيت شما همان فقر و محروميتتان است!.
اين خود دليل بر حقانيت ما و عدم حقانيت شما است!.
چنان كه قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى‏گويد:” هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده شود كافران مغرور و ستمگر، به كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند كداميك از دو گروه ما و شما جايگاهش بهتر، جلسات انس و مشورتش زيباتر، و بذل و بخشش او بيشتر است”؟ (وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا).
مخصوصا در روايات اسلامى مى‏خوانيم كه اين گروه اشرافى و مترف، زيباترين لباسهايشان را مى‏پوشيدند و زينت مى‏كردند، جلو ياران رسول اللَّه ص راه مى‏رفتند و نگاه تحقير و تمسخرآميز به آنها مى‏كردند، آرى اين است راه و رسم اين طبقه در هر عصر و زمان.  
تفسير نمونه، ج‏13، ص: 123

[معنى” ندى” و” نادى”]
” ندى” در اصل از” ندى” به معنى رطوبت گرفته شده است، و سپس به معنى افراد فصيح و سخنگو آمده.
چرا كه يكى از شرائط قدرت بر تكلم داشتن آب دهان به قدر كافى است و از آن پس” ندا” به معنى مجالست و سخن گفتن، و حتى مجلسى را كه جمعى در آن براى انس جمع مى‏شوند يا به مشورت مى‏نشينند” نادى” گفته مى‏شود، و” دار الندوه” كه محلى بود در مكه و سران در آنجا جمع مى‏شدند و مشورت مى‏كردند از همين معنى گرفته شده است.
ضمنا از سخاوت و بذل و بخشش گاه به” ندى” تعبير مى‏كنند «1» و آيه فوق ممكن است اشاره به همه اينها باشد، يعنى مجلس انس ما از شما زيباتر و پول و ثروت و زرق و برق و لباسمان جالبتر، و سخنان و اشعار فصيح و بليغمان بهتر و رساتر است!.
ولى قرآن با بيانى كاملا مستدل و در عين حال قاطع و كوبنده، به آنها چنين پاسخ مى‏گويد: اينها گويا فراموش كرده‏اند تاريخ گذشته بشر را:” اقوام بيشمارى پيش از آنها بود كه مال و ثروت و وسائل زندگانيشان از اينها بهتر بود و هم منظره و ظاهرشان آراسته‏تر، اما ما اين گروه ستمكار را نابود كرديم و از ميان برداشتيم” (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً). «2»
آيا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره‏هاى زيبايشان توانست جلو عذاب الهى را بگيرد؟ اگر اينها دليل بر شخصيت و مقامشان در پيشگاه خدا بود چرا به چنان سرنوشت شومى گرفتار شدند.
زرق و برق دنيا آن چنان ناپايدار است كه با نسيم مختصرى نه تنها دفترش به هم مى‏خورد بلكه گاهى طومارش درهم پيچيده مى‏شود.
__________________________________________________
(1) مفردات راغب ماده” ندى”. […..]
(2)” اثاث” به معنى متاع و زينت دنيا است، و” رئى” به معنى هيئت و منظر است.
تفسير نمونه، ج‏13، ص: 124
” قرن”- همانگونه كه در گذشته (جلد پنج صفحه 156) گفته‏ايم معمولا به معنى يك زمان طولانى است، ولى چون از ماده” اقتران” به معنى نزديكى گرفته شده است به قوم و جمعيتى كه در يك زمان جمعند نيز گفته مى‏شود.
سپس هشدار ديگرى به آنها مى‏دهد كه به آنها بگو گمان نكنيد اى ستمگران بى‏ايمان اين مال و ثروت شما مايه رحمت است، بلكه چه بسا، اين دليل عذاب الهى باشد:” كسى كه در گمراهى است و اصرار بر ادامه اين راه دارد خداوند به او مهلت مى‏دهد، و اين زندگى مرفه هم چنان ادامه مى‏يابد” (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا).
” تا زمانى كه وعده‏هاى الهى را با چشم خود ببينند يا عذاب اين دنيا يا عذاب آخرت” (حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ).
” آن روز است كه خواهند دانست، چه كسى مكان و مجلسش بدتر و چه كسى لشكرش ناتوانتر است” (فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً).
در حقيقت اينگونه افراد منحرف كه ديگر قابل هدايت نيستند (توجه داشته باشيد كه قرآن” مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ” مى‏گويد كه اشاره به استمرار در گمراهى است) براى اينكه دردناكترين مجازات الهى را ببينند گاهى خداوند آنها را در نعمتها غوطه‏ور مى‏سازد كه هم مايه غرور و غفلتشان مى‏شود، و هم عذاب الهى، سلب نعمتها را دردناكتر مى‏كند، اين همان چيزى است كه در بعضى از آيات قرآن به عنوان مجازات” استدراج” ذكر شده است. «1»
جمله” فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا” گرچه به صورت امر است، ولى در معنى خبر مى‏باشد و مفهوم آن اين است كه خداوند به آنها مهلت و ادامه نعمت مى‏دهد.
بعضى از مفسران نيز آن را به همان معنى امر كه در اينجا به مفهوم نفرين
__________________________________________________
(1) به جلد هفتم تفسير نمونه صفحه 32 (ذيل آيات 182 و 183 سوره اعراف مراجعه فرمائيد).
تفسير نمونه، ج‏13، ص: 125
يا به معنى لزوم چنين رفتارى بر خدا تفسير كرده‏اند، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى‏رسد.
كلمه” عذاب” در آيه فوق به قرينه اينكه در مقابل” الساعة” قرار گرفته اشاره به مجازاتهاى الهى در عالم دنيا است، مجازاتهايى همچون طوفان نوح و زلزله و سنگهاى آسمانى كه بر قوم لوط نازل شد، يا مجازاتهايى كه به وسيله مؤمنان و رزمندگان جبهه حق، بر سر آنان فرود مى‏آيد، چنان كه (در سوره توبه آيه 14) مى‏خوانيم: قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ:” با آنان پيكار كنيد كه خداوند آنها را با دست شما مجازات مى‏كند”.
و” الساعة” در اينجا يا به معنى پايان دنيا است، يا عذاب الهى در قيامت (معنى دوم مناسبتر به نظر مى‏رسد).
اين عاقبت و سرنوشت ستمگران و فريفته‏گان زرق و برق و لذات دنيا است” اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى‏افزايد” (وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً).
بديهى است هدايت درجاتى دارد هنگامى كه درجات نخستين آن بوسيله انسان پيموده شود خداوند دست او را مى‏گيرد و بدرجات عاليتر مى‏برد، و همچون درخت بارورى كه هر روز مرحله تازه‏اى از رشد و تكامل را مى‏پيمايد اين هدايت يافتگان نيز در پرتو ايمان و اعمال صالحشان هر روز به مراحل بالاترى گام مى‏نهند.
در پايان آيه به آنها كه بر زيورهاى زودگذرشان در دنيا تكيه كرده، و آن را وسيله تفاخر بر ديگران قرار داده‏اند پاسخ مى‏دهد كه” آثار و اعمال صالحى كه از انسان باقى مى‏ماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتر است” (وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا). «1»
__________________________________________________
(1)” مرد” (بر وزن نمد- با تشديد دال) يا مصدر است به معنى” رد و بازگشت” و يا اسم مكان است به معنى” محل بازگشت” كه در اينجا منظور بهشت است، ولى احتمال اول با معنى آيه متناسبتر است.
[سوره الشعراء (26): آيات 123 تا 135]
كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ (127)
أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (130) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132)
أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135)
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 290
ترجمه:
123- قوم عاد رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
124- هنگامى كه برادرشان هود گفت: آيا تقوى پيشه نمى‏كنيد؟
125- من براى شما فرستاده امينى هستم.
126- تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
127- من هيچ اجر و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى‏طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است.
128- آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه‏اى از روى هوى و هوس مى‏سازيد؟
129- و قصرها و قلعه‏هاى زيبا و محكم بنا مى‏كنيد، آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند.
130- و هنگامى كه كسى را مجازات مى‏كنيد همچون جباران كيفر مى‏دهيد.
131- تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
132- از خدايى به‏پرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى‏دانيد امداد كرده.
133- شما را به چهارپايان و نيز پسران (لايق و برومند) امداد فرموده.
134- همچنين به باغها و چشمه‏ها 135- (اگر كفران كنيد) من بر شما از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم.
تفسير: جنايات و اعمال بى رويه قوم عاد
اكنون نوبت به قوم” عاد” و پيامبرشان” هود” مى‏رسد كه گوشه‏اى از زندگى                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 291
و سرنوشت آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى‏كند.
قوم” عاد”، چنان كه قبلا هم گفته‏ايم، جمعيتى بودند كه در سرزمين” احقاف” در ناحيه” حضرموت”، از نواحى” يمن”، در جنوب جزيره” عربستان” زندگى داشتند.
” قوم سركش عاد- چنان كه قرآن مى‏گويد- فرستادگان خدا را تكذيب كردند” (كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ) «1».
گرچه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند.
بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى‏گويد:” در آن هنگام كه برادرشان هود گفت: آيا تقوى پيشه نمى‏كنيد”؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ).
او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك” برادر” آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرد و به همين دليل كلمه” اخ” بر او اطلاق شده.
سپس افزود” من براى شما فرستاده امينى هستم” (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).
سابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوئيدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم.
باز تاكيد مى‏كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد” از
__________________________________________________
(1) از آنجا كه” عاد”،” جماعت” و” قبيله” اى را تشكيل مى‏دادند به همين مناسبت فعل” كذبت” با تاء تانيث آمده است زيرا اين دو لفظ مؤنث لفظى است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 292
خدا بترسيد و پرهيزگارى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد” كه اطاعتم اطاعت خدا است (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).
و اگر فكر مى‏كنيد من سوداى مال در سر مى‏پرورانم و اينها مقدمه رسيدن به مال و مقامى است بدانيد” من كوچكترين اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى‏خواهم” (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ).
” اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است” (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).
همه بركات و نعمتها از او است و من اگر چيزى مى‏خواهم از او مى‏خواهم، كه پروردگار همه ما او است.
قرآن در اين بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت به ترتيب تكيه كرده است: نخست محتواى دعوت هود را كه توحيد و تقوى بوده مشخص مى‏كند كه در ضمن آيات گذشته خوانديم.
سپس به انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها يادآور مى‏كند، و در لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى‏گويد:” آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه‏اى از روى هوى و هوس مى‏سازيد”؟! (أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ).
واژه” ريع” در اصل به معنى مكان مرتفع است و” تعبثون” از ماده” عبث” به معنى كارى است كه هدف صحيح در آن تعقيب نمى‏شود، و با توجه به واژه” آيه” كه به معنى نشانه است روشن مى‏شود كه اين قوم متمكن و ثروتمند براى خودنمايى و تفاخر بر ديگران بناهايى بر نقاط مرتفع كوه‏ها و تپه‏ها، (همچون برج و مانند آن) مى‏ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اينكه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 293
و اينكه بعضى از مفسران گفته‏اند منظور از اين سخن، كلبه‏هايى بوده كه بر فراز بلنديها مى‏ساختند و مركز لهو و لعب و هوسرانى و عياشى بوده- همانگونه كه در عصر ما در ميان طاغوتيان مرسوم است- بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا با كلمه” آية” و” عبث” سازگار نيست.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده‏اند كه قوم عاد، اين ساختمانها را مشرف بر جاده‏ها مى‏ساختند تا از فراز آن به استهزاء و مسخره راهروان بپردازند ولى از اين سه تفسير، تفسير اول صحيحتر به نظر مى‏رسد.
بار ديگر به انتقادگرى از آنها پرداخته، مى‏گويد:” شما قصرها و قلعه‏هاى زيبا و محكم مى‏سازيد، آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند” (وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ).
” مصانع” جمع” مصنع” به معنى مكان و ساختمان مجلل و محكم است.
” هود” به اين اعتراض نمى‏كند كه چرا شما داراى خانه‏هاى مناسبى هستيد بلكه مى‏گويد شما آن چنان غرق دنيا شده‏ايد و به تجمل پرستى و محكم كارى بيحساب در كاخها و قصرها پرداخته‏ايد كه سراى آخرت را به دست فراموشى سپرده‏ايد، دنيا را نه به عنوان يك گذرگاه كه به عنوان يك سراى هميشگى پنداشته‏ايد، آرى چنين ساختمانهاى غفلت‏زا و غرور آفرين مسلما مذموم است.
در حديثى از پيامبر اسلام ص مى‏خوانيم: كه روزى از گذرگاهى مى‏گذشت چشمش به قبه و بارگاهى افتاد كه مشرف بر جاده بود، پرسيد: اين چيست؟
ياران عرض كردند متعلق به يكى از انصار است، حضرت كمى توقف كرد صاحب آن فرا رسيد و سلام كرد، پيامبر ص صورت از او گرداند …
مرد انصارى اين مطلب را با ياران خود در ميان گذاشت و گفت: به خدا سوگند من نظر رسول اللَّه را نسبت به خودم ناخوش آيند مى‏بينم، نمى‏دانم درباره                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 294
من چه اتفاقى افتاده و من چه كرده‏ام؟! گفتند: پيامبر ص آن ساختمان مجلل تو را ديده و ناراحت شده.
مرد انصارى رفت و آن قبه و بارگاه را با خاك يكسان كرد، يك روز پيامبر ص آمد و آن را نديد، فرمود چه بر سر اين ساختمان كه اينجا بود آمد؟ جريان را عرض كردند: فرمود:
ان لكل بناء يبنى وبال على صاحبه يوم القيامة الا ما لا بد منه:
” هر بنائى در روز قيامت وبال صاحب آن است، مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است”! «1».
از اين روايت و روايات مشابه آن بينش اسلام كاملا روشن مى‏شود كه با ساختمانهاى طاغوتى و غافل كننده كه توأم با اسراف و زياده روى است مخالف است و به مسلمانان اجازه نمى‏دهد همچون مستكبران مغرور و از خدا بى خبر- آنهم در محيطهايى كه معمولا محرومان و نيازمندان مسكن فراوانند- اقدام به چنين ساختمانهايى كنند.
ولى جالب اينكه پيامبر اسلام ص براى رسيدن به اين هدف انسانى متوسل به زور نشد، و هرگز دستور تخريب چنان ساختمانى را نداد، بلكه از طريق يك واكنش اخلاقى لطيف- رو ترش كردن و بى اعتنايى نمودن- هدف خود را تامين فرمود.
سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع و جدال پرداخته مى‏گويد:” شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى‏كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى‏دهيد” (وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ).
ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد، اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهيد، و براى كمترين جرم، سنگين‏ترين
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 295
جريمه را قائل شويد و به هنگام خشم و غضب خون افراد را بريزيد و با شمشير به جان آنها بيفتيد كه اين كار جباران و ستمگران و طاغيان روزگار است.
” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:” بطش” (بر وزن نقش) به معنى گرفتن چيزى است با قدرت و برترى.
در حقيقت هود اين دنياپرستان را از سه طريق مورد سرزنش قرار مى‏دهد:
نخست به نشانه‏هايى كه از روى خودخواهى و خودنمايى بر فراز بلنديها مى‏ساختند كه بر ديگران تفاخر كنند.
سپس به ساختمانهايى چون قصرهاى محكم جباران كه نشانه آرزوهاى دور و دراز و غفلت از اين نكته كه دنيا” دار ممر است و نه دار مقر” انتقاد مى‏كند.
و سرانجام زياده روى آنها را به هنگام مجازات مورد انتقاد قرار مى‏دهد، كه قدر جامع بين امور سه‏گانه همان حس برترى جويى و حب بقاء است، و اين نشان مى‏دهد كه آن چنان عشق دنيا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غرق بودند و تا سر حد دعوى الوهيت پيش رفته بودند و اينها بار ديگر اين حقيقت را اثبات مى‏كند كه
حب الدنيا رأس كل خطيئه «1».
بعد از بيان اين انتقادهاى سه‏گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده مى‏گويد:” اكنون كه چنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نمائيد” (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).
سپس به بخش سوم از بيان هود مى‏رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 296
است، تا از اين راه، حس شكرگزارى آنها را تحريك كند، شايد به سوى خدا آيند.
و در اين زمينه از روش اجمال و تفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى‏كند، نخست روى سخن را به آنها كرده مى‏گويد:” از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى‏دانيد امداد كرد” و به طور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد (وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ) «1».
سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح و تفصيل آن پرداخته مى‏گويد:
” شما را به چهارپايان و پسران (لايق و برومند) امداد كرد” (أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ).
از يك سو سرمايه‏هاى مادى كه قسمت مهمى از آن- مخصوصا در آن عصر- چهارپايان و دامها بودند در اختيار شما گذاشت، و از سوى ديگر نيروى انسانى كافى كه بتواند آن را حفظ و نگاهدارى كند و پرورش دهد.
اين تعبير در آيات مختلف قرآن تكرار شده است كه به هنگام برشمردن نعمتهاى مادى نخست به” اموال” اشاره مى‏كند، بعد به” نيروى انسانى” كه حافظ و نگاهبان و پرورش دهنده اموال است، و اين يك ترتيب طبيعى به نظر مى‏رسد نه اينكه اموال از اهميت بيشترى برخوردار باشد.
در آيه 6 سوره اسراء مى‏خوانيم: وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً:” ما شما را بوسيله اموال و فرزندان امداد كرديم و جمعيت شما را
__________________________________________________
(1)” امدكم” از ماده” امداد” در اصل به اين گفته مى‏شود كه امورى را پشت سر هم و به طور منظم قرار دهند، و از آنجا كه خداوند نعمتهايش را به طور دائم و تحت نظام خاصى به بندگان ارزانى مى‏دارد از آن تعبير به” امداد” شده.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 297
بيشترين قرار داديم”.
بعد مى‏افزايد:” باغهاى خرم و سرسبز و چشمه‏هاى آب جارى در اختيارتان قرار داديم” (وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ).
و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى، هم كشاورزى و باغدارى، و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پر بار ساختيم، به گونه‏اى كه در زندگى خود احساس كمترين كمبود و ناراحتى نداشته باشيد.
ولى چه شد كه بخشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب و روز بر سر سفره او نشستيد و او را نشناختيد.
سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را تهديد و انذار به كيفر الهى مى‏كند، و مى‏گويد: اگر كفران كنيد” من بر شما از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم” (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
روزى كه نتيجه آن همه ظلم و ستم و غرور و استكبار و هواپرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.
معمولا” يَوْمٍ عَظِيمٍ” (روز بزرگ) در قرآن به قيامت اطلاق مى‏شود كه از هر نظر عظمت دارد، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته، نيز اطلاق شده است، آن چنان كه در همين سوره در داستان شعيب مى‏خوانيم كه پس از سرسختى و لجاجت در مقابل حق، خداوند آنها را با مجازات دردناكى (صاعقه‏اى كه از قطعه ابرى فرود آمد) كيفر داد، و سپس از اين روز به عنوان” يوم عظيم” ياد مى‏كند: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 298
بنا بر اين در آيه مورد بحث، نيز ممكن است” يوم عظيم” اشاره به روزى باشد كه گردنكشان قوم عاد، گرفتار مجازات دردناك طوفان درهم كوبنده گشتند گواه اين معنى بيان كيفر آنها در چند آيه بعد از اين است.
و نيز ممكن است اشاره به كيفر روز قيامت و يا هر دو كيفر باشد كه تاريخ هر دو روز عظيم است.
[سوره الأنبياء (21): آيات 11 تا 15]
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (14) فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (15)
ترجمه:
11- چه بسيار مناطق آباد ستمگرى را كه ما درهم شكستيم و بعد از آنها قوم ديگرى روى كار آورديم.
12- آنها هنگامى كه احساس عذاب ما را كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند!.
13- فرار نكنيد و بازگرديد به زندگى پرناز و نعمتتان، و به مسكنهاى پر زرق و برقتان! تا سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند (شما هم آنها را محروم بازگردانيد)! 14- گفتند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم. 
تفسير نمونه، ج‏13، ص: 366
15- و هم چنان اين سخن را تكرار مى‏كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم!.
تفسير: چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟
در آيات مورد بحث به دنبال گفتگوهايى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين، مشخص مى‏كند.
نخست مى‏گويد:” چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را كه درهم شكستيم” (وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً).
” و بعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار و به ميدان آزمايش آورديم” (وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ).
با توجه به اينكه” قصم” به معنى شكستن توأم با شدت است و حتى گاهى به معنى خرد كردن آمده، و با توجه به اينكه تكيه روى ظلم و ستمگرى اين اقوام شده، نشان مى‏دهد كه خداوند شديدترين انتقام و مجازات را در مورد اقوام ظالم و ستمگر قائل است.
ضمنا اشاره به اين مى‏كند كه اگر تاريخ گذشتگان را مورد بررسى قرار دهيد، خواهيد دانست كه تهديدهاى پيامبر اسلام شوخى و بى‏حساب نيست، واقعيت تلخى است كه بايد دقيقا به آن بينديشيد.
آن گاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى‏شد، و وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى‏كند، مى‏گويد:
” هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى‏خواهد دامنشان را بگيرد،                        تفسير نمونه، ج‏13، ص: 367
پا به فرار گذاردند” (فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ) «1».
درست همانند يك لشگر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى‏بيند به هر سو پراكنده مى‏شوند.
اما به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى‏شود:” فرار نكنيد و بازگرديد به سوى زندگانى پرناز و نعمتتان! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پرزر و زيورتان، شايد سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند” (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ).
اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضاكنندگان بر در خانه‏هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى‏آمدند و محروم بازمى‏گشتند به آنها مى‏گويد: بازگرديد و همان صحنه‏هاى نفرت‏انگيز را تكرار كنيد، و اين در حقيقت يك نوع استهزاء و سرزنش است.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده‏اند كه جمله” لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ” اشاره‏اى به دستگاه پر زرق و برق و كبريايى آنها است كه خود شخصا در گوشه‏اى مى‏نشستند و مرتبا فرمان مى‏دادند، و خدمتگزاران، پى در پى نزد آنها مى‏آمدند و سؤال از امر و فرمانشان مى‏كردند.
اما اينكه گوينده اين سخن كيست؟ در آيه صريحا نيامده.
ممكن است ندايى وسيله فرشتگان خدا يا پيامبران و رسولانشان باشد
__________________________________________________
(1)” ركض” هم به معنى دويدن با سرعت، و هم به معنى دواندن مركب مى‏آيد، گاهى نيز به معنى كوبيدن پا بر زمين آمده است، مانند” ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ”:” اى ايوب پاى خود را بر زمين بكوب چشمه‏اى مى‏جوشد كه هم براى شستشو و هم براى نوشيدن آماده است” (ص- 42).
تفسير نمونه، ج‏13، ص: 368
يا از درون ضمير مخفى و وجدانشان.
در حقيقت اين نداى الهى بوده است كه به آنها گفته مى‏شد:” فرار نكنيد و بازگرديد” كه از يكى از اين سه طريق به آنها مى‏رسيده است.
جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمتهاى مادى بالخصوص روى” مسكن” انگشت گذارده شده، شايد به خاطر اينكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است، و يا اينكه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى‏كند، و نيز بيشترين علاقه او به آن است.
به هر حال آنها در اين هنگام بيدار مى‏شوند، آنچه را قبلا شوخى مى‏پنداشتند به جدى‏ترين صورت در برابر خويش مى‏بينند و فريادشان بلند مى‏شود” مى‏گويند:
اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم”! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).
اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه‏هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى‏شود بى‏ارزش است، و اثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضافه مى‏كند:” و هم چنان اين سخن را (واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم) تكرار مى‏كردند تا آنها را از ريشه، قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم” (فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ).
همچون زراعتى درو شده (حصيد) بر زمين مى‏ريزند، و شهر پر جوش و خروش و آبادشان به قبرستان ويران و خاموشى مبدل مى‏گردد (خامدين) «1»
__________________________________________________
(1)” خامد” در اصل از ماده” خمود” (بر وزن جنود) به معنى خاموش شدن آتش است، سپس به هر چيزى كه از جوش و خروش و سر و صدا بيفتد اطلاق شده است.
[سوره الرعد (13): آيات 25 تا 26]
وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (25) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ (26)
ترجمه:
25- و آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى‏شكنند، و پيوندهايى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده قطع مى‏كنند: و در روى زمين فساد مى‏نمايند، لعنت براى آنهاست و بدى (و مجازات) سراى آخرت! 26- خدا روزى را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) وسيع و براى هر كس بخواهد (و مستحق ببيند) تنگ قرار مى‏دهد ولى آنها به زندگى دنيا شاد (و خوشحال) شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است.
تفسير: دنيا پرستان تبهكار!
از آنجا كه نيك و بد همواره با مقايسه يكديگر به خوبى روشن مى‏گردد پس از ذكر صفات” اولوا الالباب” و حق‏طلبان كه در آيات گذشته مشروحا آمد، در قسمتى از آيات مورد بحث، بخشى از صفات اصلى مفسدان و آنها كه عقل و انديشه واقعى خود را از دست داده‏اند بيان مى‏دارد، و مى‏گويد:
” و آنها كه عهد الهى را بعد از محكم كردن مى‏شكنند، و پيوندهايى را كه خدا فرمان به برقرارى آن داده، قطع مى‏كنند، و در روى زمين افساد مى‏نمايند، لعنت و مجازات سراى ديگر از آنهاست” (وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 199
مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
).
و در حقيقت تمام مفاسد عقيدتى و علمى آنها در سه جمله فوق، خلاصه شده است:
1- شكستن پيمانهاى الهى كه شامل پيمانهاى فطرى، و پيمانهاى عقلى، و پيمانهاى تشريعى مى‏شوند.
2- قطع رابطه‏ها: رابطه با خدا، رابطه با رهبران الهى، رابطه با خلق، و رابطه با خويشتن 3- آخرين قسمت كه ثمره دو قسمت قبل است، فساد در روى زمين است.
كسى كه پيمانهاى خدا را بشكند، و پيوندها را از هر سو ببرد، آيا كارى جز فساد انجام خواهد داد؟! اين تلاشها و كوششها از ناحيه اين گروه به خاطر رسيدن به مقاصد مادى، و يا حتى خيالى، صورت مى‏گيرد، و به جاى اينكه آنها را به هدف ارزنده‏اى نزديك كند، دور مى‏سازد، چرا كه لعنت به معنى دورى از رحمت خدا است «1».
جالب اينكه در اين آيه و آيه گذشته، دار (خانه و سرا) به صورت مطلق آمده است، اشاره به اينكه سراى واقعى در حقيقت، سراى آخرت است چرا كه هر سراى ديگر” البته خلل مى‏گيرد”! در آيه بعد اشاره به اين مى‏كند كه روزى و زيادى و كمى آن، بدست خدا
__________________________________________________
(1) راغب در كتاب مفردات مى‏گويد:” لعن” به معنى طرد كردن و دور ساختن توأم با خشم است، اين كلمه هنگامى كه به خدا در آخرت اضافه شود اشاره به عقوبت و كيفر است، و در دنيا به معنى بريدن از قبول رحمت، و اگر از ناحيه مردم باشد به معنى نفرين است.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 200
است:” خداوند روزى را براى هر كس بخواهد وسيع، و براى هر كس بخواهد تنگ قرار مى‏دهد” (اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).
اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى‏كنند، پيوندهاى خدايى را مى‏برند، و عهد الهى را مى‏شكنند تا در آمد و بهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى و كم و زياد آن بدست خدا است.
اين جمله علاوه بر اين مى‏تواند پاسخ به سؤالى كه صريحا در آيه ذكر نشده است، باشد و آن اينكه بعد از بيان دو گروه حاميان حق و باطل، در آيات قبل، اين سؤال پيش مى‏آيد: چگونه خداوند همه اينها را از مواهب و روزيهاى خود برخوردار مى‏سازد؟!.
آيه در پاسخ اين سؤال مى‏گويد: روزى و كم و زياد آن دست خدا است، و به هر صورت متاعى است زودگذر، آنچه بايد روى آن حساب كرد، همان سراى ديگر و سعادت ابدى است.
ولى به هر حال نكته مهم اين است كه” مشيت الهى” در زمينه روزيها اين نيست كه خدا بى حساب و بدون استفاده از اسباب، به كسى روزى فراوان دهد و يا روزى او را كم كند، بلكه مشيت او بر اين قرار گرفته است كه آن را در لابلاى اسباب اين جهان جستجو كند كه” ابى اللَّه ان يجرى الامور الا باسبابها”! سپس اضافه مى‏كند كه” پيمان‏شكنان و مفسدان فى الارض، تنها به زندگى دنيا خشنود و خوشحالند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى بيش نيست” (وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ).
ذكر” متاع” به صورت” نكره” براى بيان ناچيز بودن آنست، همانگونه كه در فارسى مى‏گوئيم فلان موضوع” متاعى” بيش نيست، يعنى متاعى بى‏ارزش!.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 201
نكته‏ها:
1- مفسد فى الارض كيست؟
فساد كه نقطه مقابل صلاح است، به هر گونه تخريب و ويرانگرى گفته مى‏شود، و به گفته” راغب” در” مفردات”، الفساد خروج الشي‏ء عن الاعتدال قليلا كان او كثيرا، و يضاده الصلاح، و يستعمل ذلك فى النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة:” فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است، كم باشد يا زياد، و نقطه مقابل آن صلاح است و اين در جان و بدن و اشيايى كه از حد اعتدال خارج مى‏شوند، تصور مى‏شود”.
بنا بر اين تمام نابسامانيهايى كه در كارها ايجاد مى‏گردد، و همه افراط و تفريطها در كل مسائل فردى و اجتماعى، مصداق فساد است” در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد” فساد” و” صلاح” در برابر يكديگر قرار گرفته‏اند، در سوره شعراء آيه 152 مى‏خوانيم الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ:” آنها كه در زمين فساد مى‏كنند و اصلاح نمى‏كنند”.
در سوره بقره آيه 220 مى‏فرمايد: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ:” خداوند مفسدان را از مصلحان مى‏شناسد”.
و در سوره اعراف آيه 142 مى‏خوانيم: وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ:
” اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن”.
در بعضى از موارد ايمان و عمل صالح را در برابر فساد قرار داده است، أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ:” آيا آنها را كه ايمان و عمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم” (سوره ص آيه 27).
از سوى ديگر در بسيارى از آيات قرآن،” فساد” با كلمه” فى الارض”، همراه ذكر شده كه نشان مى‏دهد، نظر به جنبه‏هاى اجتماعى مساله است، اين                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 202
تعبير در بيست و چند مورد از قرآن به چشم مى‏خورد.
و از سوى سوم” فساد و افساد” در آيات مختلف قرآن مجيد با گناهان ديگرى كه شايد غالبا جنبه مصداق دارد ذكر شده كه بعضى از اين گناهان فوق العاده بزرگ و بعضى از آن كوچكتر است مثلا:
گاهى همرديف با جنگ با خدا و پيامبر آمده است مانند إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً (مائده- 33).
و گاهى همرديف با هلاك كردن حرث و نسل (انسانها و زراعتها) وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ (بقره- 205).
و زمانى در كنار قطع پيوندهايى كه خدا به آن فرمان داده است مانند الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ (بقره- 27).
و گاه در كنار برترى جويى و سركشى قرار گرفته تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً:” اين سراى آخرت است، كه آن را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد ندارند” (قصص- 83).
گاه” فرعون” را مفسد مى‏شمارد، و بهنگام توبه كردن در حال غرق شدنش در نيل مى‏گويد: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ:” هم اكنون ايمان مى‏آورى در حالى كه قبلا گناه كردى و از مفسدان بودى” (يونس- 91).
و نيز اين كلمه (فساد فى الارض) گاه در مورد سرقت به كار رفته، همانگونه كه در داستان برادران يوسف مى‏خوانيم كه پس از اتهامشان به سرقت گفتند:
تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ:” بخدا سوگند شما مى‏دانيد ما نيامده‏ايم كه در زمين مصر فساد كنيم و ما هرگز سارق نبوده‏ايم” (يوسف- 73).
و گاه در مورد همرديف كم‏فروشى بيان شده همانگونه كه در داستان شعيب                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 203
مى‏خوانيم وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ:” كم فروشى نكنيد و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد” (هود- 85).
و بالآخره گاهى به معنى به هم ريختن نظام عالم هستى و جهان آفرينش آمده است لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا:” اگر در زمين و آسمان غير از خداوند يگانه” اللَّه”، خدايان ديگرى بودند فاسد مى‏شدند” (انبياء- 22).
از مجموع اين آيات كه در سوره‏هاى مختلف قرآن آمده به خوبى استفاده مى‏شود كه فساد به طور كلى، يا فساد فى الارض يك معنى بسيار وسيع دارد كه بزرگترين جنايات همچون جنايات فرعون و ساير جباران، و كارهاى كمتر از آن را و حتى گناهان همچون كم‏فروشى و تقلب در معامله را شامل مى‏شود، و البته با توجه به مفهوم وسيع فساد كه هر گونه خروج از حد اعتدال را شامل مى‏شود، اين وسعت كاملا قابل درك است.
و با توجه به اينكه مجازاتها بايد با ميزان جرم، مطابقت داشته باشد روشن مى‏شود كه هر گروهى از اين” مفسدان” بايد يك نوع مجازات شوند و مجازات همه يك نواخت نيست.
حتى در آيه 33 سوره مائده كه” مفسد فى الارض” با” محارب با خدا و پيامبر” همراه ذكر شده، چهار نوع، مجازات مى‏بينيم كه حتما حاكم شرع بايد در هر مورد مجازاتى را كه با مقدار جنايت متناسب است برگزيند (كشتن- بدار آويختن- قطع ايدى و ارجل- و تبعيد) فقهاى ما در بحث محارب و مفسد فى الارض شرائط و حدود اين مجازاتها را در كتب فقهى مشروحا بيان كرده‏اند «1».
و نيز براى ريشه كن كردن اين گونه مفاسد، در هر مورد بايد به وسيله‏اى
__________________________________________________
(1) ما نيز در ذيل آيه 33 سوره مائده (جلد 4 صفحه 358 به بعد) شرح لازم را در اين زمينه بيان نموديم.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 204
متشبث شد، گاهى نخستين مرحله امر به معروف و نهى از منكر، يعنى نصيحت و اندرز و تذكرات، كافى است، ولى زمانى هم فرا مى‏رسد كه بايد به آخرين درجه شدت عمل يعنى جنگ متوسل شد.
ضمنا تعبير به فساد فى الارض ما را به يك واقعيت در زندگى اجتماعى انسانها رهنمون مى‏شود و آن اينكه مفاسد اجتماعى، معمولا موضعى نخواهند بود و در يك منطقه نمى‏توان آنها را محصور ساخت، بلكه در سطح اجتماع و در روى زمين گسترش پيدا مى‏كنند و از يك گروه به گروه ديگر سرايت خواهد كرد.
اين نكته نيز از آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه يكى از اهداف بزرگ بعثت پيامبران پايان دادن به هر گونه فساد در ارض (به معنى وسيعش) بوده است آن چنان كه از قول شعيب پيامبر بزرگ الهى مى‏خوانيم: إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ او در برابر فساد آن قوم سركش مى‏گويد” تنها هدف من اين است كه تا آنجا كه در قدرت دارم به مبارزه با فساد بر خيزم و اصلاح كنم” (هود- 88).
2- روزى بدست خدا است اما! …
تنها آيات فوق نيست كه مى‏گويد كم و زياد روزى بدست خدا است، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى، به خوبى استفاده مى‏شود كه خدا روزى هر كس را بخواهد وسيع و روزى هر كس را بخواهد محدود مى‏سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته‏اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه‏اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفى‏شان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را” مخدر” مى‏دانند، از دو نكته اساسى غافلند:
نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مساله دلبخواه و بى‏حساب نيست، بلكه همانگونه كه سابقا هم گفته‏ايم                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 205
مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است.
ديگر اينكه: اين مساله به معنى نفى عالم اسباب نمى‏باشد، چرا كه عالم اسباب يعنى جهان تكوين، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكم‏فرماست، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده‏اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كرارا انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش مى‏داند.
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان مى‏دارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت” بيكارى”،” پرخوابى”،” تنبلى” در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است.
از جمله در حديثى كه از امير مؤمنان ع در اين ابواب نقل شده مى‏خوانيم كه فرمود:
ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتجا بينهما الفقر
:” هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام” فقر” متولد شد”! «1».
و در حديثى ديگر از امام صادق ع مى‏خوانيم:
لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها:
” در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن مى‏دويدند و آن را طلب مى‏كردند”! «2».
__________________________________________________
(1) و (2) وسائل الشيعه جلد 12 صفحه 38.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 206
در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
انى لابغض الرجل ان يكون كسلانا عن امر دنياه، و من كسل عن امر دنياه فهو عن امر آخرته اكسل:
” من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض مى‏دارم، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره‏اش بزودى نصيب او مى‏شود) در كار آخرتش تنبلتر است” «1».
و نيز از امام موسى بن جعفر ع نقل شده است كه فرمود:
ان اللَّه تعالى ليبغض العبد النوام، ان اللَّه ليبغض العبد الفارغ:
” خداوند بنده پر خواب را مبغوض مى‏شمرد، خداوند انسان بى‏كار را دشمن مى‏دارد” «2».
__________________________________________________
(1)    و (2) وسائل جلد 12 صفحه 37.
[سوره الكهف (18): آيات 103 تا 108]
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً (103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً (105) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107)
خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108)
ترجمه:
103- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) كيانند.
104- آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده، با اينحال گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند.
105- آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، به همين جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد.
106- اينگونه كيفر آنها دوزخ است، بخاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء گرفتند.
107- اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است.
108- آنها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضاى نقل مكان از آنجا نمى‏كنند.
تفسير: زيانكارترين مردم
اين آيات و آيات آينده تا پايان اين سوره در عين اينكه توضيحى است براى صفات افراد بى ايمان، يك نوع جمع‏بندى است براى تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.
نخست به معرفى زيانكارترين انسانها و بدبخت‏ترين افراد بشر مى‏پردازد، اما براى تحريك حس كنجكاوى شنوندگان در چنين مساله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى‏كند و به پيامبر دستور مى‏دهد:” بگو آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست”؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا).
بلافاصله خود پاسخ مى‏گويد تا شنونده مدت زيادى در سرگردانى نماند:
” زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند”! (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً).
مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 560
خسران واقعى آنست كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه‏اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خداداد و عمر و جوانى و سلامت است؟ همين‏ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.
هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده‏اى شود گويى همه آنها گم و نابود شده‏اند، درست به اين مى‏ماند كه انسان سرمايه عظيمى همراه خود به بازار ببرد اما در وسط راه آن را گم كند و دست خالى برگردد.
البته در صورتى كه انسان بداند سرمايه خويش را از دست داده گر چه خسران كرده، اما خسران خطرناكى نيست، چرا كه اين زيان درسهايى براى آينده به او مى‏آموزد كه گاهى اين درسها معادل آن سرمايه يا بيشتر از آن است و به اين ترتيب در واقع چيزى را از دست نداده است.
اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجا است كه انسان سرمايه‏هاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است، نه از اين كوششها نتيجه‏اى برده، نه از زيانش درسى آموخته، و نه از تكرار اين كار در امان است.
جالب اينكه در اينجا تعبير به” اخسرين اعمالا” شده در حالى كه بايد” اخسرين عملا” باشد (چون تميز معمولا مفرد است) اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بازار عمل گرفتار زيان و خسران نشده‏اند بلكه جهل مركبشان، سبب خسران در همه برنامه‏هاى زندگى و تمام اعمال و كارهايشان شده است.
به تعبير ديگر گاه انسان در يك رشته تجارت زيان مى‏كند، و در يك رشته ديگر سود، و در پايان سال آنها را روى هم محاسبه كرده مى‏بيند چندان زيانى نكرده است، ولى بدبختى آن است كه انسان در تمام رشته‏هايى كه سرمايه‏گذارى كرده زيان كند.    
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 561
ضمنا تعبير به” گم شدن” گويا اشاره به اين حقيقت است كه اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمى‏شود، همانگونه كه ماده و انرژيهاى جهان هر چند دائما تغيير شكل مى‏دهند اما به هر حال از بين نمى‏روند، ولى گاه گم مى‏شوند، چون آثار آنها به چشم نمى‏خورد و هيچگونه استفاده از آن نمى‏گردد، همانند سرمايه‏هاى گم شده‏اى كه از دسترس ما خارج و بلا استفاده است.
در باره اينكه چرا انسان گرفتار چنين حالتى از نظر روانى مى‏شود در نكات بحث خواهيم كرد.
آيات بعد به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى‏پردازد و چند صفت كه ريشه تمام بدبختيهاى آنها است، بيان مى‏دارد:
نخست مى‏گويد: آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند (أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).
آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى‏كند، آياتى كه پرده‏هاى غرور را درهم مى‏درد، و چهره واقعيت را در برابر انسان مجسم مى‏سازد، و بالآخره آياتى كه نور است و روشنايى، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مى‏گردد.
ديگر اينكه آنها بعد از فراموش كردن خدا به” معاد” و” لقاء اللَّه” كافر گشتند (و لقائه).
آرى تا ايمان به” معاد” در كنار ايمان به” مبدء” قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال او است و همه را براى يك دادگاه بزرگ و دقيق و سختگير حفظ و نگهدارى مى‏كند، روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى‏كند:” به خاطر همين كفر به مبدء و معاد، اعمالشان حبط                       
و نابود شده است” (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).
درست همانند خاكسترى در برابر يك طوفان عظيم.
و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند،” لذا روز قيامت وزن و ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد” (فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً).
چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد، آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجشى داشته باشند؟!.
سپس ضمن بيان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بدبختى و زيانشان را بيان كرده مى‏گويد:” كيفر آنها جهنم است به خاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را بباد استهزاء و سخريه گرفتند” (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً) «1».
و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى (مبدء و معاد و رسالت انبياء) را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفته‏اند:
مشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سرانجام كارشان بخوبى دانسته شد و اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى‏رويم تا با قرينه مقابله، وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد، قرآن در اين زمينه مى‏گويد:” كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است” (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا).
__________________________________________________
(1) در تركيب و جمله بندى ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ در ميان مفسران گفتگو است:
بعضى” ذلك” را مبتدا و” جزائهم” را خبر و” جهنم” را بدل از ذلك مى‏دانند.
در حالى كه بعضى ديگر مبتدا را محذوف دانسته و” ذلك” را خبر آن مى‏دانند و” جزائهم جهنم” نيز مبتداى خبر ديگرى است كه در تقدير چنين مى‏شود: الامر ذلك جزائهم جهنم ولى روشن است كه بيان اول مناسبتر مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 563
” فردوس” به طورى كه بعضى از مفسران بزرگ گفته‏اند باغى است كه همه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب” فردوس” بهترين و برترين باغهاى بهشت است.
و از آنجا كه كمال يك نعمت در صورتى خواهد بود كه دست زوال بدامن آن دراز نشود بلا فاصله اضافه مى‏كند:” آنها جاودانه در اين باغهاى بهشت خواهند ماند” (خالِدِينَ فِيها).
و با اينكه طبع مشكل‏پسند و تحول‏طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى‏كند” ساكنان فردوس هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد” (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا).
براى اينكه هر چه مى‏خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل چنان كه شرح آن در نكته‏ها خواهد آمد.
نكته‏ها:
1- اخسرين اعمالا چه كسانى هستند؟!
در زندگى خود و ديگران بسيار ديده‏ايم كه گاه انسان كار خلافى انجام مى‏دهد در حالى كه فكر مى‏كند كه كار خوب و مهمى انجام داده است، اين گونه جهل مركب ممكن است يك لحظه و يا يك سال، و يا حتى يك عمر، ادامه يابد، و راستى بدبختى از اين بزرگتر تصور نمى‏شود.
و اگر مى‏بينيم قرآن چنين كسان را زيانكارترين مردم نام نهاده دليلش روشن است براى اينكه كسانى كه مرتكب گناهى مى‏شوند اما مى‏دانند خلافكارند غالبا حد و مرزى براى خلافكارى خود قرار مى‏دهند، و لا اقل چهار اسبه نمى‏تازند، و بسيار مى‏شود كه به خود مى‏آيند و براى جبران آن به سراغ توبه                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 564
و اعمال صالح مى‏روند، اما آنها كه گنهكارند و در عين حال گناهشان را عبادت، و اعمال سوئشان را صالحات و كژى‏ها را درستى‏ها مى‏پندارند، نه تنها در صدد جبران نخواهند بود بلكه با شدت هر چه تمامتر به كار خود ادامه مى‏دهند، حتى تمام سرمايه‏هاى وجود خود را در اين مسير به كار مى‏گيرند، و چه تعبير جالبى قرآن در باره آنها ذكر كرده: (ا بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا).
در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى” اخسرين اعمالا” آمده است كه هر يك از آنها اشاره به مصداق روشنى از اين مفهوم وسيع است، بى آنكه آن را محدود كند، در حديثى از” اصبغ بن نباته” مى‏خوانيم كه شخصى از” امير مؤمنان على” ع از تفسير اين آيه سؤال كرد، امام فرمود:” منظور يهود و نصارى هستند، اينها در آغاز بر حق بودند سپس بدعتهايى در دين خود گذاردند و در حالى كه اين بدعتها آنها را به راه انحراف كشانيد گمان مى‏كردند كار نيكى انجام مى‏دهند” «1» در حديث ديگرى از همان امام ع مى‏خوانيم: كه پس از ذكر گفتار فوق فرمود:” خوارج نهروان نيز چندان از آنها فاصله نداشتند”! «2» در حديث ديگر مخصوصا اشاره به” رهبانها” (مردان و زنان تارك دنيا) و گروه‏هاى بدعت‏گذار از مسلمين شده است «3».
و در بعضى از روايات به” منكران ولايت امير مؤمنان على ع” تفسير گرديده. «4»
راهبانى كه يك عمر در گوشه” ديرها” تن به انواع محروميتها مى‏دهند، از ازدواج چشم مى‏پوشند، از لباس و غذاى خوب صرف نظر مى‏كنند، و ديرنشينى را بر همه چيز مقدم مى‏شمرند، و گمان مى‏كنند اين محروميت‏ها سبب قرب آنها به خدا است آيا مصداق اخسرين اعمالا نيستند؟
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) تفسير نور الثقلين جلد سوم صفحه 312.
(4) همان مدرك صفحه 311.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 565
آيا هيچ مذهب و آئين الهى ممكن است بر خلاف قانون عقل و فطرت، انسان اجتماعى را به انزوا دعوت كند و اين كار را سرچشمه قرب به خدا بداند؟
همچنين آنها كه در آئين خدا بدعت گذاردند، تثليث را بجاى توحيد و مسيح بنده خدا را به عنوان فرزند خدا، و خرافاتى ديگر از اين قبيل را وارد آئين پاك الهى نمودند، به گمان اينكه دارند خدمتى مى‏كنند، آيا اين گونه افراد از زيانكارترين مردم نيستند؟!” خوارج نهروان”، آن جمعيت قشرى بى مغز و نادان كه بزرگترين گناهان (همچون كشتن على ع و گروهى از مسلمانان راستين و گلهاى سرسبد اسلام) را موجب تقرب به خدا مى‏دانستند و حتى بهشت را در انحصار خود فرض مى‏كردند آيا از زيانكارترين مردم نبودند؟! خلاصه آيه آن چنان مفهوم وسيعى دارد كه اقوام زيادى را در گذشته و حال و آينده در برمى‏گيرد.
اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه سرچشمه اين حالت انحرافى خطرناك چيست؟
مسلما تعصبهاى شديد، غرورها، تكبر خودمحورى، و حب ذات از مهمترين عوامل پيدايش اين گونه پندارهاى غلط است.
گاه تملق و چاپلوسى ديگران، و زمانى در گوشه انزوا نشستن و تنها به قاضى رفتن، سبب پيدايش اين حالت مى‏گردد كه تمام اعمال و افكار انحرافى و زشت انسان در نظر او زينت مى‏دهد، آن چنان كه بجاى احساس شرمندگى و ننگ از اين زشتيها، احساس غرور و افتخار و مباهات مى‏كند، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى‏فرمايد: (أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً:” آيا كسى كه اعمال زشتش در نظرش زينت داده شده است و آن را نيكو مى‏پندارد .. 
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 566
(فاطر آيه 8).
در بعضى ديگر از آيات قرآن عامل اين تزيين زشتيها، شيطان معرفى شده است، و مسلما ابزار شيطان در وجود انسان همان خلق و خوهاى زشت و انحرافى است، وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ:
” به خاطر بياوريد هنگامى را كه شيطان اعمال مشركان را در نظرشان زينت داد و به آنها گفت در اين ميدان (جنگ بدر) هيچكس نمى‏تواند بر شما پيروز شود و من شخصا در كنار شما در اين ميدان شركت دارم”! (سوره انفال آيه 48).
قرآن پس از ذكر داستان برج معروف فرعون مى‏گويد وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ:” اين چنين براى فرعون اعمال زشتش در نظرش تزيين شده (كه دست به اين گونه كارهاى احمقانه و مضحك براى مبارزه با خدا مى‏زند و گمان مى‏كند كار مهمى انجام داده است) (مؤمن- 36 و 37).
2- لقاء اللَّه چيست؟
گر چه بعضى از شبه دانشمندان خرافى از اينگونه آيات چنين استفاده كرده‏اند كه خدا را در جهان ديگر مى‏توان ديد، و ملاقات را به معنى ملاقات حسى تفسير نموده‏اند.
ولى بديهى است كه ملاقات حسى لازمه‏اش جسميت، و جسميت لازمه‏اش محدود بودن، نيازمند بودن و فنا پذير بودن است، و هر عاقلى مى‏داند خداوند نمى‏تواند داراى چنين صفاتى باشد.
بنا بر اين بدون شك منظور از” ملاقات” يا” رؤيت” در آيات مختلف قرآن هنگامى كه به خدا نسبت داده مى‏شود ملاقات حسى نيست بلكه شهود باطنى است.
يعنى انسان در قيامت چون آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان مشاهده مى‏كند او را با چشم دل آشكارا مى‏بيند، و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى                       
مى‏شود، به همين دليل، طبق آيات قرآن، حتى لجوج‏ترين منكران خدا در قيامت زبان به اعتراف مى‏گشايند چرا كه راهى براى انكار نمى‏بينند. «1»
گروهى از مفسران نيز مفهوم اين تعبير را مشاهده نعمتها و پاداشها، و همچنين عذاب و كيفرهاى الهى دانسته‏اند، و در حقيقت كلمه نعمت و ثواب و جزا را در تقدير گرفته‏اند.
از اين دو تفسير در عين اينكه با هم منافاتى ندارند تفسير اول روشنتر به نظر مى‏رسد.
3- توزين اعمال
نيازى به اين نداريم كه مساله توزين اعمال را در قيامت از طريق تجسم اعمال تفسير كنيم و بگوئيم عمل آدمى در آنجا تبديل به جسم صاحب وزنى مى‏شود چرا كه توزين معنى وسيعى دارد و هر گونه سنجش را دربرمى‏گيرد، مثلا در مورد افراد بى شخصيت مى‏گوئيم آدمهاى بى‏وزنى هستند، و يا سبك مى‏باشند، در حالى كه منظور كمبود شخصيت آنها است نه وزن جسمانى.
جالب اينكه در آيات بالا در مورد گروه” اخسرين اعمالا” مى‏گويد:” براى آنها در قيامت اصلا ترازوى سنجش برپا نمى‏سازيم” آيا اين با آياتى كه مى‏گويد وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ (وزن در آن روز حق است- اعراف 8) منافات دارد؟! مسلما نه، زيرا توزين در مورد كسانى است كه كار قابل سنجشى انجام داده‏اند، اما كسى كه تمام وجودش و افكار و اعمالش حتى به اندازه بال يك مگس وزن ندارد چه نيازى به سنجش دارد؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم:
انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة
: در روز قيامت مردان
__________________________________________________
(1) به سوره مؤمنون آيه 106 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 568
فربه بزرگ جثه‏اى را در دادگاه خدا حاضر مى‏كنند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نيست” «1»! چرا كه در اين جهان اعمالشان، افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود.
و از اينجا روشن مى‏شود كه مردم در آنجا چند دسته‏اند:
1- گروهى بقدرى از نظر حسنات و اعمال صالح پربارند كه نيازى به توزين و حساب در كارشان نيست و بى حساب وارد بهشت مى‏شوند.
2- گروهى ديگر آن چنان اعمالشان حبط و باطل شده و يا بكلى فاقد عمل صالح هستند كه باز نيازى به توزين ندارند، آنها نيز بى حساب وارد دوزخ مى‏شوند!.
3- اما گروه سوم آنهايى هستند كه داراى حسنات و سيئات مى‏باشند، كارشان به وزن و حساب كشيده مى‏شود و شايد اكثر مردم داخل در اين قسم سوم هستند.
4- تفسير جمله” لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا”.
” حول” (بر وزن ملل) معنى مصدرى دارد و به معنى” تحول” و نقل مكان است، همانگونه كه در تفسير آيات گفتيم” فردوس”، باغى از بهشت است كه بهترين نعمتها و مواهب الهى در آن جمع است، و به همين دليل بهترين نقاط آن جهان مى‏باشد: و لذا ساكنان آن هرگز تمناى نقل مكان از آن را نمى‏كنند.
ممكن است سؤال شود پس زندگى در آنجا به صورت يك نواخت و راكد خواهد بود و اين خود عيب بزرگ آن است.
در پاسخ مى‏گوئيم هيچ مانعى ندارد كه تحول و تكامل در همان منطقه تداوم داشته باشد يعنى اسباب تكامل در آنجا جمع است، و انسانها در پرتو اعمالى كه در اين
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 569
جهان انجام داده‏اند و مواهبى كه خدا در آن جهان به آنها عنايت كرده در مسير تكامل دائما پيش مى‏روند.
به خواست خدا در ذيل آيات مناسب بحث پيرامون تكامل انسان را حتى در بهشت مشروحتر بيان خواهيم داشت.
5- فردوس جاى چه كسانى است؟
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى‏آيد اين است كه” فردوس” چنان كه گفته شد برترين جاى بهشت است «1» و در آيات فوق خوانديم فردوس منزلگاه افراد با ايمان و صاحبان اعمال صالح است، اگر چنين است مناطق ديگر بهشت ساكنانى نبايد داشته باشد، چرا كه غير مؤمن را در بهشت راهى نيست.
در پاسخ اين سؤال مى‏توان گفت كه آيات فوق به هر فردى كه ايمان و عمل صالح دارد اشاره نمى‏كند بلكه درجه والايى از نظر ايمان و عمل صالح را معيار براى دخول در فردوس قرار داده، هر چند ظاهر آيه مطلق است، اما توجه به مفهوم كلمه” فردوس” آن را مقيد مى‏كند.
لذا در سوره مؤمنون كه صفات وارثان فردوس را بيان مى‏كند حد اعلايى از صفات مؤمنان را ذكر كرده كه در همه افراد وجود ندارد و اين خود قرينه‏اى است بر اينكه ساكنان فردوس بايد داراى صفات ممتازى باشند، علاوه بر ايمان و عمل صالح.
و نيز به همين دليل در حديثى كه سابقا از پيامبر ص نقل كرديم خوانديم كه مى‏فرمايد هر وقت از خدا تقاضاى بهشت را مى‏كنيد مخصوصا تقاضاى
__________________________________________________
(1) بعضى گفته‏اند اين لغت در اصل از زبان رومى گرفته شده است و بعضى ريشه آن را از زبان حبشى مى‏دانند كه به زبان عرب انتقال يافته است (تفسير فخر رازى و تفسير مجمع البيان).
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 570
فردوس كنيد كه جامعترين و كاملترين منزلگاههاى بهشت است اشاره به اينكه همت افراد با ايمان بايد در همه چيز و در همه حال عالى باشد، حتى در تمناى بهشت به مراحل پائينتر قناعت نكند، هر چند مراحل پائينتر هم غرق نعمت است.
بديهى است كسى كه چنين تقاضايى از خدا مى‏كند لا بد بايد خود را براى رسيدن به چنين مقامى آماده كند، لا بد بايد حد اكثر تلاش و كوشش را براى كسب برترين صفات انسانى و انجام صالحترين اعمال به خرج دهد.
بنا بر اين آنها كه مى‏گويند خدا كند ما به بهشت راه يابيم هر چند در پائين ترين مراحل آن باشيم، افرادى هستند كه از همت والاى مؤمنان راستين بهره كافى ندارند.
[سوره النجم (53): آيات 27 تا 30]
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏ (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏ (30)
ترجمه:
27- كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى‏كنند.
28- آنها هرگز به اين سخن يقين ندارند تنها از ظن و گمان بى پايه پيروى مى‏نمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى‏كند.
29- حال كه چنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى‏گردانند و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏طلبند، اعراض كن.
30- اين آخرين حد آگاهى آنها است، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده‏اند به خوبى مى‏شناسد، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى‏داند.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 530
تفسير: ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى‏رساند
اين آيات هم چنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى‏كند.
نخست مى‏فرمايد:” كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى‏كنند”: (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏).
آرى اين سخن زشت و شرم‏آور تنها از كسانى سر مى‏زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى‏گفتند، سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى‏دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند تعبير به” تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏” اشاره به همان است كه در آيات قبل گفته شد كه اين سخنان نامهايى است بى محتوى و اسمايى است بى مسمى، و به عبارت ديگر از حدود” نامگذارى” تجاوز نمى‏كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.
سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده، مى‏افزايد:
” آنها به اين سخن علم و يقين ندارند، بلكه از ظن و گمان بى پايه پيروى مى‏كنند حال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى‏كند و كسى را به حق نمى‏رساند” (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً).
انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى‏گويد، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى‏دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى                       
شيطان صفت است، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است.
روشن است واژه” ظن” (گمان) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمانهاى بى پايه است كه طبق تعبيرات آيات قبل همرديف” هواى نفس و اوهام و خرافات” است، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است.
معنى ديگر: گمانهايى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى‏باشد، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه، يا” قول اهل خبره” و يا” ظواهر الفاظ” و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را از زندگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى‏شود.
بدون شك اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يك نوع علم عرفى است نه گمان، بنا بر اين كسانى كه با اين آيه (إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) و مانند آن براى نفى حجيت” ظن” به طور كلى استدلال كرده‏اند قابل قبول نيست.
اين نكته نيز قابل توجه است كه” ظن” در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح است (اعتقادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد) ولى در لغت مفهوم گسترده‏اى دارد كه حتى به” وهم” و احتمالات ضعيف نيز گفته مى‏شود، و ظن بت پرستان از همين قبيل بود، خرافه‏اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر مى‏شد، سپس هواى نفس به فعاليت برمى‏خاست و آن را تزيين مى‏كرد، و احتمال ديگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى‏سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى‏آمد، در حالى كه هيچ پايه‏اى نداشت.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 532
سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهل استدلال و منطق نيستند، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خرافات غوطه‏ور ساخته، مى‏افزايد:” چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده‏اند، و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏خواهند و نمى‏جويند، روى بگردان” و به آنها اعتنا مكن كه شايسته سخن نيستند! (فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا).
منظور از” ذكر خدا” به عقيده بعضى از مفسران قرآن است، و گاه احتمال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى‏رساند، و نيز احتمال داده‏اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است.
ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده‏اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن، و دليل عقل، و چه از طريق سنت، و ياد قيامت شامل مى‏گردد.
ضمنا اين نكته نيز از آيه استفاده مى‏شود كه رابطه‏اى در ميان غفلت از ياد خدا، و اقبال به ماديات، و زرق و برق دنيا وجود دارد، و قابل توجه اينكه در ميان اين دو تاثير متقابل است، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مى‏دهد، همانگونه كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مى‏سازد، و اين هر دو با هواپرستى همراه است، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى‏كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى‏شود.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر ص است ندارد، چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حد اقل احتمال تاثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تاثير است نبايد نيروها را به هدر داد، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.                        تفسير نمونه، ج‏22، ص: 533
اين نيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر ص نيست، بلكه همه مناديان راه حق را شامل مى‏شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمينه‏هايى صرف كنند كه اميد اثر است، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى به هدايتشان نيست بايد بعد از اتمام حجت آنها را به حال خود رها ساخت، تا خداوند در باره آنها داورى كند.
در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى‏افزايد:
” اين است آخرين حد معلومات آنها”! (ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ).
آرى اوج افكار آنها به اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را در باره ملائكه طرح كنند، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را به فراموشى بسپارند و اقبال به دنيا كنند، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند.
و در پايان مى‏گويد:” پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده‏اند به خوبى مى‏شناسد، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى‏داند” (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى‏).
جمله” ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ” مى‏تواند اشاره به خرافاتى همچون بت- پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است.
يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده‏اند.
در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام ص                       
نقل شده مى‏خوانيم: و لا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا:” خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده” «1».
پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى‏شناسد و هم هدايت يافتگان را، يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى‏سازد، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.
نكته: سرمايه دنيا پرستان
قابل توجه اينكه در آيات فوق در عين اينكه براى دنيا پرستان علمى قائل شده آنها را گمراه مى‏شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهائيش تنها وصول به ماديات باشد، و در ما وراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نيست، ضلالت و گمراهى است، و اتفاقا تمام بدبختيهايى كه در دنياى امروز وجود دارد، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها، فسادها و آلودگيها، از همين علوم ضلالت آفرين سرچشمه مى‏گيرد، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى‏رود! آرى تا علم ابزارى براى اهداف والاترى نشود جهل است، و تا سرچشمه نور ايمان و وسيله‏اى در مسير آن نگردد ضلال است.
__________________________________________________
(1)    اين دعا بدون اشاره به اينكه مربوط به اعمال ماه شعبان است در” مجمع البيان” و بعضى ديگر از تفاسير، ذيل آيه مورد بحث نيز آمده است.
[سوره الحجر (15): آيات 6 تا 8]
وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8)
ترجمه:
6- و گفتند اى كسى كه” ذكر” (قرآن) بر تو نازل شده، مسلما ديوانه‏اى!! 7- اگر راست مى‏گويى چرا فرشتگان را براى ما نمى‏آورى؟! 8- (اما اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را جز به حق نازل نمى‏كنيم و هر گاه نازل شوند ديگر به اينها مهلت داده نمى‏شود (و در صورت انكار به عذاب الهى نابود مى‏گردند)
تفسير: تقاضاى نزول فرشتگان
در اين آيات نخست به موضع‏گيريهاى خصمانه كفار در مقابل قرآن و پيامبر ص اشاره كرده، مى‏گويد: آنها گفتند اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده به طور قطع سوگند ياد مى‏كنيم كه ديوانه‏اى”! (وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ).
و اين تعبير نهايت گستاخى و جسارت آنها را در برابر پيامبر ص مجسم مى‏كند.
از يك سو تعبير به يا أَيُّهَا الَّذِي (اى كسى كه! …) از سوى ديگر تعبير به نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ كه به عنوان استهزاء و انكار قرآن مى‏گفتند، و از سوى سوم تاكيد آنها بر جنون پيامبر ص بوسيله” ان” و” لام قسم”.
آرى افراد لجوج و بى مايه هنگامى كه در برابر يك عقل بزرگ و بى مانند                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 14
قرار بگيرند يكى از نخستين وصله‏هايى كه به او مى‏چسبانند جنون است، چرا كه مقياس را عقل كوچك و ناتوان خودشان قرار مى‏دهند و هر چه به اين مقياس نگنجد در نظر آنها بى عقلى و ديوانگى است!.
اينگونه افراد، تعصب خاصى روى مسائل موجود محيطشان دارند هر چند گمراهى و ضلالت باشد، لذا با هر دعوت تازه‏اى به عنوان دعوت غير عاقلانه مبارزه مى‏كنند، از نوآوريها وحشت دارند، و سخت به سنتهاى غلط پايبندند.
علاوه بر اين، دنيا پرستان كه همه چيز را با معيارهاى مادى مى‏سنجند، اگر با انسانى برخورد كنند كه حاضر است همه منافع مادى خويش و حتى جان خود را در راه رسيدن به يك هدف معنوى از دست دهد باور نمى‏كنند كه او عاقل باشد، چرا كه عقل در عرف آنها، تهيه اموال بيشتر، همسر زيباتر و زندگى مرفه‏تر و مقام و منصب ظاهرى بالاتر است! كاملا روشن است كه با اين تفكر اگر ببينند كسى در برابر بهترين اموال و زنان و پستها مى‏گويد” اگر خورشيد آسمان را در يك دست من، و ماه را در دست ديگرم قرار دهيد، و به جاى حكومت بر محيط كوچك شما بر تمام منظومه شمسى حكومت كنم، دست از دعوت خويش بر نخواهم داشت” جز اينكه او را مجنون خطاب كنند، كار ديگرى نخواهند داشت.
و عجب اينكه اين نابخردان وصله‏هايى به رهبران الهى مى‏چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد و نقيض بود، گاهى آنها را” ديوانه” مى‏خواندند و گاهى” ساحر”، با اينكه ساحر كسى است كه بايد از زيركى و هوشيارى خاصى برخوردار باشد و درست در نقطه ضد ديوانه است.
آنها نه تنها چنين نسبتهاى نابخردانه‏اى به پيامبر ص مى‏دادند بلكه براى بهانه جويى مى‏گفتند:” اگر راست مى‏گويى چرا فرشتگان را براى ما نمياورى”!                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 15
تا تصديق گفتار تو كنند و ما ايمان بياوريم (لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
خداوند به آنها چنين پاسخ مى‏گويد:” ما ملائكه را جز به حق نازل نمى‏كنيم” (ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ).
” و اگر فرشتگان نازل شوند (و حقيقت براى آنها جنبه شهود و حسى پيدا كند) و بعد ايمان نياورند، ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد” و به عذاب الهى نابود مى‏گردند (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ).
در تفسير جمله ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ مفسران، بيانات مختلفى دارند:
1- بعضى گفته‏اند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنها براى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جويى كه ببينند و باز هم ايمان نياورند، و به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست كه جنبه اقتراحى داشته باشد، بلكه براى اثبات حق است، و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابت شده، چرا كه پيامبر اسلام ص با در دست داشتن اين قرآن و اعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است.
2- منظور از” حق”، همان مجازات نهايى دنيوى و بلاى نابود كننده و به تعبير ديگر” عذاب استيصال” است، يعنى اگر فرشتگان نازل شوند و آنها هم ايمان نياورند- كه با لجاجتى كه در آنها هست نخواهند آورد- توأم با نابودى آنها خواهد بود.
جمله دوم آيه (وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ) نيز تاكيدى بر همين معنى است، اما بنا به تفسير اول مطلب تازه‏اى را مى‏گويد.
3- احتمال ديگر اينكه” حق” به معنى” مرگ” است، يعنى فرشتگان تنها به هنگام مرگ و قبض روح نازل مى‏گردند نه زمان ديگر.
ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، چرا كه ما در قرآن در داستان ابراهيم و لوط و حتى در مورد مسلمانان در بعضى جنگها مى‏خوانيم كه فرشتگان بر آنها نازل شدند.
4-” حق” به معنى شهود است يعنى تا در اين عالم دنيا است پرده‏ها جلو چشم او را گرفته، و از ديدن اينگونه حقايق كه مربوط به جهان ما وراء ماده است ناتوان است، تنها در جهان ديگر كه پرده‏ها كنار مى‏رود و عالم شهود است، مى‏تواند فرشتگان الهى را ببيند.
اين تفسير نيز همان اشكال تفسير سوم را دارد، چرا كه حتى قوم لوط كه افراد بى ايمان و گمراهى بودند، فرشتگان مامور عذاب را در اين دنيا ديدند «1» بنا بر اين تنها دو تفسير اول و دوم با ظاهر آيه سازگار است.
اما اينكه در ذيل اين آيه مى‏خوانيم اگر بعد از اينهمه دلائل روشن باز هم به تقاضاى آنها دائر بر ارائه معجزه حسى ترتيب اثر داده شود ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد، براى اين است كه در چنين حالتى به تمام معنى براى آنها اتمام حجت مى‏گردد، و تمام بهانه‏ها قطع، مى‏شود، و چون مهلت زندگى به منظور اتمام حجت و احتمال تجديد نظر و بازگشت به سوى حق است، و چنين چيزى در مورد اينگونه افراد معنى ندارد پايان عمر آنها اعلام مى‏گردد و به مجازاتى كه استحقاق آن را دارند مى‏رسند (دقت كنيد).
__________________________________________________
(1)    سوره هود آيه 81.
[سوره النمل (27): آيات 38 تا 40]
قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40)
ترجمه:
38- (سليمان) گفت، اى بزرگان! كداميك از شما توانايى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد؟! 39- عفريتى از جن گفت: من آن را نزد تو مى‏آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به آن توانا و امينم! 40- (اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت، من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد! و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود مستقر ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى‏آورم يا كفران مى‏كنم؟
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 467
تفسير: در يك چشم بر هم زدن تخت او حاضر است!
سرانجام فرستادگان ملكه سبا هدايا و بساط خود را برچيدند و به سوى كشورشان بازگشتند و ماجرا را براى” ملكه” و اطرافيان او شرح دادند، همچنين عظمت اعجاز آميز ملك سليمان و دستگاهش را بيان داشتند كه هر يك از اينها دليلى بود بر اينكه او يك فرد عادى و پادشاه نيست، او به راستى فرستاده خدا است و حكومتش نيز يك حكومت الهى است.
در اينجا براى آنها روشن شد كه نه تنها قادر بر مقابله نظامى با او نيستند بلكه اگر فرضا بتوانند مقابله كنند به احتمال قوى مقابله با يك پيامبر پر قدرت الهى است.
لذا ملكه سبا با عده‏اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند و شخصا اين مساله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آئينى دارد؟
اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد، و سليمان تصميم گرفت در حالى كه ملكه و يارانش در راهند قدرت‏نمايى شگرفى كند تا آنها را بيش از از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسليم سازد.
لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و” گفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما توانايى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند و تسليم شوند براى من بياوريد؟ (قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ).
گرچه بعضى از مفسران براى پيدا كردن دليل احضار تخت ملكه سبا خود را به زحمت افكنده‏اند، و گاه احتمالاتى ذكر كرده‏اند كه به هيچ وجه با مفاد آيات سازگار نيست، ولى روشن است كه هدف سليمان از اين برنامه چه بود؟ او به اصطلاح مى‏خواست ضرب شستى نشان دهد و كار فوق العاده مهمى انجام گيرد،                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 468
تا راه را براى تسليم بى قيد و شرط آنها و ايمانشان به قدرت اللَّه هموار سازد، و نياز به حضور در ميدان نبرد و خونريزى نباشد.
او مى‏خواست ايمان به اعماق وجود ملكه سبا و اطرافيانش راه يابد تا سايرين را نيز دعوت به تسليم و پذيرش ايمان كنند.
در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب و ديگرى عجيبتر بود.
نخست” عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت من تخت او را پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد و از جاى برخيزى نزد تو مى‏آورم” (قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ) «1».
من اين كار را با زحمت انجام نمى‏دهم و در اين امانت گرانقيمت نيز خيانتى نمى‏كنم، چرا كه” من نسبت به آن توانا و امينم”! (وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ).
” عفريت” به معنى فرد گردنكش و خبيث است، و جمله” إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ” كه از جهات مختلفى توام با تاكيد است (ان- جمله اسميه- لام) نيز نشان مى‏دهد كه بيم خيانت در اين عفريت مى‏رفته، لذا در مقام دفاع از خود برآمده و قول امانت و وفادارى داده است.
به هر حال سرگذشت سليمان مملو است از شگفتيها و خارق عادات، و جاى تعجب نيست كه عفريتى اينچنين بتواند در يك مدت كوتاه يعنى يك يا چند ساعت كه سليمان در مجلس خويش براى داورى ميان مردم، يا رسيدگى به امور مملكت، يا نصيحت و ارشاد، نشسته است چنين امر مهمى را انجام دهد.
__________________________________________________
(1) كلمه” آتى” ممكن است” اسم فاعل” باشد و ممكن است” فعل مضارع” از ماده” اتى” ولى احتمال اول مناسبتر به نظر مى‏رسد (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 469
دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه‏اى از” كتاب الهى” داشت، چنان كه قرآن در حق او مى‏گويد:” كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد”!! (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ).
و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبا را در يك” طرفة العين” نزد او حاضر كرد:” هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد زبان به شكر پروردگار گشود و گفت:
اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را بجا مى‏آورم يا كفران مى‏كنم”؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ).
سپس افزود:” هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده است، و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است” (وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ).
در اينكه اين شخص كه بوده؟ و اين قدرت عجيب را از كجا به دست آورده؟
و منظور از علم كتاب چيست؟ مفسران گفتگو بسيار كرده‏اند.
ولى ظاهر اين است كه اين شخص يكى از نزديكان با ايمان، و دوستان خاص سليمان بوده است، و غالبا در تواريخ نام او را” آصف بن برخيا” نوشته‏اند، و مى‏گويند وزير سليمان و خواهرزاده او بوده است «1».
و اما” علم كتاب” منظور آگاهى او بر كتب آسمانى است،. آگاهى عميقى كه به او امكان مى‏داد كه دست به چنين كار خارق عادتى بزند، و بعضى احتمال داده‏اند منظور لوح محفوظ است، همان لوح علم خداوند كه اين مرد به گوشه‏اى
__________________________________________________
(1) و اينكه بعضى او را جبرئيل و يا خود سليمان دانسته‏اند بدون دليل است، و در مورد اينكه او خود سليمان باشد قطعا مخالف ظاهر آيات است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 470
از آن علم آگاهى داشت، و به همين دليل توانست تخت” ملكه سبا” را در يك چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر كند.
بسيارى از مفسران و غير آنها گفته‏اند اين مرد با ايمان از” اسم اعظم الهى” با خبر بود، همان نام بزرگى كه همه چيز در برابر آن خاضع مى‏گردد، و به انسان قدرت فوق العاده مى‏بخشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه آگاهى بر اسم اعظم بر خلاف آنچه بسيارى تصور مى‏كنند مفهومش اين نيست كه انسان كلمه‏اى را بگويد و آن همه اثر عجيب و بزرگ داشته باشد، بلكه منظور تخلق به آن اسم و وصف است، يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كند و آن چنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يابد كه خود مظهرى از آن اسم گردد، اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر چنين خارق عاداتى را در انسان ايجاد مى‏كند «1».
در مورد جمله قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ نيز مفسران احتمالات گوناگونى داده‏اند، اما با توجه به آيات ديگر قرآن حقيقت آن را مى‏توان دريافت: در سوره ابراهيم آيه 43 مى‏خوانيم: لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ:” در روز رستاخيز مردم آن چنان وحشتزده مى‏شوند كه چشمهايشان خيره مى‏گردد، و حتى پلكها به هم نمى‏خورد (مى‏دانيم در حالت وحشت چشم انسان به حالت يك نواخت و خيره همچون چشم مردگان باز مى‏ماند).
بنا بر اين منظور اين بوده پيش از آنكه چشمت را بر هم زنى من تخت ملكه سبا را نزد تو حاضر مى‏كنم «2».
__________________________________________________
(1) در باره” اسم اعظم خدا” در جلد هفتم تفسير نمونه صفحه 30 (ذيل آيه 180 سوره اعراف) نيز بحث كرده‏ايم.
(2) اينكه بعضى گفته‏اند منظور از جمله” يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ” نظر افكندن به چيزى و بازگشت نظر به انسان و آگاهى او از آن است هيچگونه دليلى ندارد، همانگونه كه اين تعبير گواه بر نظريه خروج شعاع از چشم كه در فلسفه قديم آمده است نخواهد بود (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 471
نكته‏ها:
1- پاسخ به چند سؤال: [چرا سليمان شخصا اقدام به آوردن تخت نكرد؟]
از سؤالاتى كه در ارتباط با آيات فوق مطرح مى‏شود اين است كه چرا سليمان شخصا اقدام به اين كار خارق العاده نكرد؟ او كه پيامبر بزرگ خدا بود و داراى اعجاز، چرا اين ماموريت را به” آصف بن برخيا” داد؟
ممكن است به خاطر اين بوده كه” آصف” وصى او بوده است، و سليمان مى‏خواسته در اين لحظه حساس موقعيت او را به همگان معرفى كند «1» بعلاوه مهم اين است كه استاد شاگردان خود را در مواقع لازم بيازمايد و شايستگيهاى آنها را به دست آورد، و اصولا شايستگى شاگردان دليل بزرگى بر شايستگى استاد است، اگر شاگردان كار فوق العاده‏اى انجام دهند مهم است.
[چرا تخت را بدون اجازه صاحبش فرا خواند؟]
سؤال ديگر اينكه: سليمان چگونه تخت ملكه سبا را بدون اجازه او نزد خود آورد؟
ممكن است به دليل هدف بزرگترى مانند مساله هدايت و راهنمايى آنها و نشاندادن يك معجزه بزرگ بوده است، از اين گذشته مى‏دانيم شاهان از خود مالى ندارند و اموال آنها معمولا از غصب حقوق ديگران به دست مى‏آيد!
[عفريت چگونه توانايى بر اين كار خارق العاده داشت؟]
سؤال ديگر اينكه: عفريت جن چگونه توانايى بر چنين خارق عادتى دارد؟
__________________________________________________
(1) در روايت مشروحى كه در تفسير عياشى از امام دهم على بن محمد الهادى (ع) نقل شده همين پاسخ را در جواب يحيى بن اكثم مى‏خوانيم (تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 91). […..]
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 472
پاسخ اين سؤال را در بحثهاى مربوط به اعجاز گفته‏ايم كه گاهى حتى افراد غير مؤمن بر اثر رياضتهاى پرمشقت و مبارزه با نفس، توانايى بر پاره‏اى از خارق عادات پيدا مى‏كنند ولى تفاوت آن با معجزات اين است كار آنها چون متكى به قدرت محدود بشرى است هميشه محدود است، در حالى كه معجزات متكى بر قدرت بى پايان خدا است و قدرت او همچون ساير صفاتش نامحدود مى‏باشد.
لذا مى‏بينيم عفريت توانايى خود را محدود مى‏كند برآوردن تخت ملكه سبا در مدت توقف سليمان در مجلس داورى و بررسى امور كشور، در حالى كه” آصف بن برخيا” هيچ حدى براى آن قائل نمى‏شود و محدود ساختن به يك چشم بر هم زدن در حقيقت اشاره به كمترين زمان ممكن است، و مسلم است كه سليمان از چنين كارى كه معرفى يك فرد صالح است حمايت مى‏كند، نه از كار عفريتى كه ممكن است كوته‏نظران را به اشتباه بيفكند و آن را دليل بر پاكى او بگيرند.
بديهى است كه هر كس كار مهمى در جامعه انجام دهد و مورد قبول واقع شود خط فكرى و اعتقادى خود را در لابلاى آن تبليغ كرده است، و نبايد در حكومت الهى سليمان، ابتكار عمل به دست عفريتها بيفتد، بلكه بايد آنها كه علمى از كتاب الهى دارند بر افكار و عواطف مردم حاكم گردند.
2- قدرت و امانت دو شرط مهم
در آيات فوق و همچنين” آيه 26 سوره قصص” مهمترين شرط براى يك كارمند يا كارگر نمونه دو چيز بيان شده: نخست قوت و توانايى، و ديگر امانت و درستكارى.
البته گاه مبانى فكرى و اخلاقى انسان ايجاب مى‏كند كه داراى اين صفت باشد (همانگونه كه در مورد موسى در سوره قصص آمده است) و گاه نظام جامعه و حكومت صالح ايجاب مى‏كند كه حتى عفريت جن به اين دو صفت الزاما متصف                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 473
شود، اما به هر حال هيچ كار بزرگ و كوچكى در جامعه بدون دارا بودن اين دو شرط انجام پذير نيست، خواه از تقوا سرچشمه گيرد، و خواه از نظام قانونى جامعه (دقت كنيد).
3- تفاوت” عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ” و” علم الكتاب”
در آيات مورد بحث درباره كسى كه تخت ملكه سبأ را در كمترين مدت نزد سليمان آورد، به عنوان” من عنده علم من الكتاب” (كسى كه بخشى از علم كتاب را دارا بود) تعبير شده است، در حالى كه در سوره رعد آيه 43 در مورد پيامبر ص و گواهان بر حقانيت او چنين آمده است قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ:” بگو كافى است براى گواهى ميان من و شما، خداوند و كسى كه در نزد او” علم كتاب” است”.
در حديثى از” ابو سعيد خدرى” از” پيامبر” ص چنين آمده است كه ابو سعيد مى‏گويد: من از معنى” الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ” (كه در داستان سليمان آمده) از محضرش سؤال كردم فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، عرض كردم” وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ” از چه كسى سخن مى‏گويد، فرمود:
ذاك اخى على بن ابى طالب:
” او برادرم على بن ابى طالب است”! «1».
توجه به تفاوت” علم من الكتاب” كه علم جزئى را مى‏گويد، و” علم الكتاب” كه” علم كلى” را بيان مى‏كند روشن مى‏سازد كه ميان” آصف” و” على” ع چه اندازه تفاوت بوده است؟!.
لذا در روايات بسيارى مى‏خوانيم كه اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف است كه يك حرف آن نزد” آصف بن برخيا” بود، و چنان خارق عادتى را انجام داد،
__________________________________________________
(1) اين حديث را گروهى از مفسران و علماى اهل سنت به همين عبارت يا شبيه آن نقل كرده‏اند، براى توضيح بيشتر به احقاق الحق جلد سوم صفحه 280 و 281 مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 474
و نزد امامان اهل بيت ع هفتاد و دو حرف آن است، و يك حرف آن مخصوص به ذات پاك خدا است «1».
4- هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي‏

دنيا پرستان مغرور، هنگامى كه به قدرت مى‏رسند، همه چيز را جز خود فراموش مى‏كنند، و تمام امكاناتى را كه بدست آورده‏اند، قارون‏وار كه مى‏گفت:
إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي:” آنچه را دارم بر اثر علم و دانش من است” (سوره قصص آيه 78) از ناحيه خودشان مى‏دانند لا غير، در حالى كه بندگان خاص خدا به هر جا برسند مى‏گويند: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي:” اين از فضل خدا است بر ما”.
جالب اينكه سليمان نه تنها اين سخن را به هنگام مشاهده تخت ملكه سبأ در برابرش بيان كرد، بلكه افزود اين براى اين است كه خدا مرا بيازمايد، آيا شكر گذارم يا نه؟.
قبلا نيز در همين سوره خوانديم كه سليمان نعمتهاى خود را همه از خدا مى‏داند، و خاضعانه رو به درگاهش مى‏كند كه پروردگارا! شكر اينهمه نعمت را به من الهام كن و توفيقى عطا فرما كه بتوانم در پرتو آن، جلب رضاى تو كنم.
آرى اين است معيار شناخت موحدان خالص از دنيا پرستان مغرور، و اين است راه و رسم مردان پرظرفيت و با شخصيت در برابر كم‏ظرفيتان خودخواه.
گرچه معمول شده است كه بعضى از متظاهران فقط اين جمله پر معنى سليمان (هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي) را بر سر در كاخهاى طاغوتى خود مى‏نويسند بى آنكه به آن اعتقادى داشته باشند و در عملشان كمتر انعكاسى داشته باشد ولى مهم آنست كه هم بر سر در خانه باشد، هم در پيشانى تمام زندگى انسان و در قلب او، عملش
__________________________________________________
(1) به اصول كافى و تفسير نور الثقلين مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 475
نشان دهد كه همه را از فضل خدا مى‏داند، و در مقام شكر آن برآيد، نه شكر با زبان كه شكر با عمل و با تمام وجود «1».
5- آصف بن برخيا چگونه تخت ملكه را حاضر ساخت؟
اين اولين خارق عادتى نيست كه در داستان سليمان، و يا در زندگى پيامبران به طور كلى مى‏بينيم، و آنها كه فكر مى‏كنند بايد اين گونه تعبيرات را با توجيهها و تفسيرهايى از ظاهرش دگرگون ساخت، و جنبه‏هاى كنايى و معنوى به آن داد، بايد حساب خود را يك جا با معجزات انبياء روشن سازند.
آيا آنها به راستى انجام كارهاى خارق عادت از پيامبران يا جانشينان آنها را محال مى‏دانند و آن را به كلى منكرند؟! چنين چيزى نه با اصل توحيد و قدرت پروردگار كه حاكم بر قوانين هستى است سازگار است، و نه با صريح قرآن در آيات بسيار.
اما اگر بپذيرند كه چنين چيزى ممكن است تفاوتى نمى‏كند كه بحث از زنده كردن مردگان و شفاى كور مادرزاد وسيله حضرت مسيح ع باشد، و يا حاضر كردن تخت ملكه سبا، وسيله آصف بن برخيا.
بدون شك در اينجا روابط مرموز و علل ناشناخته در كار است كه ما با علم محدودمان از آن آگاه نيستيم، ولى همين قدر مى‏دانيم كه اين كار محال نيست.
آيا آصف با قدرت معنوى خود تخت ملكه سبا را تبديل به امواج نور كرد و در يك لحظه در آنجا حاضر كرد و بار ديگر آن را مبدل به ماده اصلى ساخت؟
بر ما درست روشن نيست.
__________________________________________________
(1) درباره اهميت شكر و تاثير آن در فزونى نعمت و اقسام شكر (شكر تكوينى و تشريعى) بحث مشروحى در جلد دهم صفحه 278 به بعد (ذيل آيه 7 سوره ابراهيم) آمده است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 476
همين قدر مى‏دانيم كه امروز انسان از طرق علمى متداول روز، كارهايى انجام مى‏دهد كه دويست سال قبل، ممكن بود جزء محالات محسوب شود، فى- المثل اگر به كسى در چند قرن قبل مى‏گفتند، زمانى فرا مى‏رسد كه انسانى در شرق دنيا سخن مى‏گويد و در غرب جهان، درست در همان لحظه، سخنانش را مى‏شنوند و چهره‏اش را همگان مى‏نگرند، آن را هذيان يا خواب آشفته مى‏پنداشتند.
اين به خاطر آن است كه انسان مى‏خواهد همه چيز را با علم و قدرت محدود خود ارزيابى كند، در حالى كه در ما وراء علم و قدرت او، اسرار فراوانى نهفته است.
[سوره الواقعة (56): آيات 41 تا 50]
وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41) فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ (44) إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ (45)
وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ (46) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلى‏ مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50)
ترجمه:
41- و اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟ (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى‏شود).
42- آنها در ميان بادهاى كشيده و آب سوزان قرار دارند.
43- و در سايه دودهاى متراكم و آتش‏زا! 
44- سايه‏اى كه نه خنك است و نه مفيد.
45- آنها پيش از اين در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند.
46- و بر گناهان بزرگ اصرار داشتند.
47- و مى‏گفتند: هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم آيا برانگيخته خواهيم شد؟
48- يا نياكان نخستين ما؟
49- بگو اولين و آخرين، 50- همگى در موعد روز معينى جمع مى‏شوند.
تفسير: كيفرهاى دردناك اصحاب شمال
در تعقيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آن مى‏رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد.
مى‏فرمايد:” و اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى” (وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ).
همانها كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى‏شود كه رمزى است براى آن كه گنهكار و آلوده و ستمگرند و اهل دوزخ، و همانگونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تعبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است، فى المثل مى‏گوئيم سعادتى به ما رو كرد، چه سعادتى؟ يا مصيبتى رو كرد، چه مصيبتى؟! سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده مى‏گويد:” آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند” (فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ).
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 229
” و در سايه دودى شديد و آتش‏زا” (وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ).
باد سوزان كشنده از يك سو، و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر، و سايه دود داغ و خفه كننده از سوى سوم، آنها را چنان گرفتار مى‏سازد كه تاب و توان را از آنان مى‏گيرد، و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است.
” سموم” از ماده” سم” به معنى باد سوزانى است كه در” مسام” (سوراخهاى ريز بدن انسان) داخل مى‏شود و او را هلاك مى‏كند (اصولا سم را به اين جهت سم مى‏گويند كه در تمام ذرات بدن نفوذ مى‏كند).
” حميم” به معنى شى‏ء داغ، و در اينجا به معنى آب سوزان است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است، مانند آيه 19- حج يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ:” بر سر آنها آب سوزان ريخته مى‏شود”.
” يحموم” نيز از همين ماده است و در اينجا به تناسب ظل (سايه) به دود غليظ و سياه و داغ تفسير شده است.
سپس براى تاكيد مى‏افزايد: سايه‏اى كه نه برودت دارد، و نه هيچ فايده” (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ).
سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى‏كند، و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بردارد، ولى پيدا است اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد.
تعبير” كريم” از ماده” كرامت” به معنى مفيد فايده است، و لذا در ميان عرب معمول است كه وقتى مى‏خواهند شخص يا چيزى را غير مفيد معرفى كنند مى‏گويند:” لا كرامة فيه”، مسلم است سايه‏اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى‏رود” لا كرامه”.
گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 230
ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.
در آيات بعد دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله نخست خلاصه مى‏كند:
نخست اين كه” آنها پيش از اين در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند” (إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ).
” مترف” بطورى كه در” لسان العرب” آمده از ماده” ترف” (بر وزن سبب) به معنى تنعم است، و مترف به كسى مى‏گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است «1».
درست است كه همه” اصحاب الشمال” در زمره” مترفين” نيستند، ولى هدف قرآن سردمداران آنها است.
همانگونه كه امروز هم مى‏بينيم فساد جامعه‏هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى‏باشند، سرنخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات، و مراكز شهوات، و گرايشهاى انحرافى، به دست اين گروه است، و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى‏گذارد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه نعمت معنى گسترده‏اى دارد و منحصر به اموال نيست بلكه جوانى و سلامت و عمر نيز از نعمتهاى خدا است كه اگر باعث غرور و غفلت گردد سرچشمه اصلى گناهان است، و اصحاب شمال هر يك داراى نوعى از اين نعمتها هستند.
سپس به دومين گناه آنها اشاره كرده، مى‏افزايد:” آنها بر گناهان بزرگ
__________________________________________________
(1) لسان العرب جلد 9 صفحه 17.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 231
اصرار داشتند” (وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ).
” حنث” در اصل به معنى هر گونه گناه است، ولى در بسيارى از مواقع اين واژه به معنى پيمان‏شكنى و مخالفت سوگند آمده، به خاطر اينكه از مصداقهاى روشن گناه است.
بنا بر اين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست، بلكه اصرار بر گناهان عظيم است، چرا كه گناه ممكن است، احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى‏ورزند، هنگامى كه متذكر مى‏شوند فورا توبه مى‏كنند.
جمعى” حنث عظيم” را در اينجا به معنى” شرك” تفسير كرده‏اند، چرا كه گناهى از آن عظيمتر وجود ندارد، همان گونه كه قرآن مى‏گويد:
إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ” خداوند هيچگاه شرك را نمى‏بخشد و كمتر از آن را براى هر كس بخواهد مى‏بخشد” «1».
بعضى نيز آن را به” دروغ” كه از اعظم گناهان، و كليد معاصى ديگر است تفسير كرده‏اند، مخصوصا هنگامى كه توأم با تكذيب انبياء و قيامت باشد.
ولى ظاهر اين است كه همه اينها مصداقهايى براى” حنث عظيم” محسوب مى‏شود.
و سومين عمل خلاف آنها اين بود كه مى‏گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم، بار ديگر برانگيخته خواهيم شد”؟ وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ).
بنا بر اين انكار قيامت كه خود سرچشمه بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى‏باشد، و تعبير به” كانُوا يَقُولُونَ” نشان مى‏دهد
__________________________________________________
(1) نساء آيه 48.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 232
كه در انكار قيامت نيز اصرار ميورزيدند و پافشارى داشتند.
در اينجا دو مطلب قابل توجه است: نخست اينكه: هنگامى كه سخن از” اصحاب اليمين” و” مقربين” در ميان بود، شرح اعمال و كارهايى را كه سبب آن پاداشها مى‏شد نداد (جز اشاره كوتاهى كه در مورد مقربان بود) اما هنگامى كه نوبت به” اصحاب الشمال” مى‏رسد، در اين باره شرح كافى مى‏دهد تا هم اتمام حجتى باشد و هم بيان اين حقيقت كه آن مجازاتهاى دردناك با اصل عدالت كاملا سازگار است.
ديگر اين كه سه گناهى كه آيات سه‏گانه فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى‏تواند اشاره به نفى اصول سه‏گانه دين از ناحيه اصحاب شمال باشد: در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود، و در آيه دوم انكار توحيد، و در آيه نخست كه سخن از” مترفين” مى‏گفت اشاره‏اى به تكذيب انبياء است، زيرا همانگونه كه در آيه 23 زخرف مى‏خوانيم: وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ: اينگونه ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها گفتند ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنها پايبنديم”.
تعبير به” ترابا و عظاما” ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى ما تبديل به خاك و استخوانهاى ما برهنه مى‏شود، با اين حال آفرينش جديد چگونه ممكن است؟ و چون فاصله خاك از حيات نوين بيشتر است در آغاز ذكر شده است.
و عجب اينكه آنها صحنه‏هاى معاد را با چشم خود در اين جهان مى‏ديدند كه چگونه بسيارى از موجودات زنده مانند گياهان مى‏پوسند و خاك مى‏شوند و بار ديگر لباس حيات در تن مى‏كنند، و اصولا كسى كه آفرينش نخستين را كرده است چگونه تكرار آن براى او مشكل است، با اين حال آنها پيوسته  روى انكار معاد اصرار داشتند «1».
آنها به اين هم قناعت نمى‏كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى‏گفتند:
” آيا نياكان نخستين ما كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده دوباره زنده مى‏شوند”؟! (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) «2».
همانها كه شايد هر ذره‏اى از خاكشان به گوشه‏اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است؟
ولى چنان كه در پايان سوره يس مشروحا گفته شد در برابر دلائل محكمى كه بر مساله معاد دلالت مى‏كند اينها يك مشت بهانه‏هاى واهى است.
سپس قرآن به پيامبر اسلام ص دستور مى‏دهد كه در پاسخ آنها” بگو:
نه فقط شما و پدرانتان، بلكه تمام اولين و آخرين …” (قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ).
” همگى در موعد روز معين (روز رستاخيز) جمع مى‏شوند” (لَمَجْمُوعُونَ إِلى‏ مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) «3».
” ميقات” از ماده” وقت” به معنى زمانى است كه براى كار يا وعده‏اى
__________________________________________________
(1) توجه داشته باشيد كه تكرار حرف استفهام، و تعبير به” ان” همه به عنوان تاكيد آورده شده.
(2)” همزه” در” أ و آبائنا الاولين” همزه استفهام، و” واو”،” واو عاطفه” است كه همزه استفهام بر آن مقدم مى‏شود.
(3)” الى” در اين جمله به خاطر اين به كار رفته كه قيامت، در پايان اين جهان قرار دارد و نيز ممكن است كه” الى” در اينجا به معنى لام بوده باشد، همانگونه كه در بسيارى از آيات قرآن” لميقات” آمده است.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 234
تعيين شده، و منظور از ميقات در اينجا همان وقت مقرر قيامت است، كه در آن روزها همه انسانها در محشر براى رسيدگى به حسابهايشان اجتماع مى‏كنند، گاهى نيز به صورت كنايه، براى مكانى كه براى انجام كارى مقرر شده است به كار مى‏رود، مانند” ميقاتهاى حج” كه نام مكانهاى خاصى است كه از آنجا احرام مى‏بندند.
ضمنا از تعبيرات مختلف اين آيه تاكيدهاى متعددى در زمينه رستاخيز استفاده مى‏شود (ان- لام- مجموعون به صورت اسم مفعول- و توصيف” يوم” به معلوم بودن).
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه معاد و رستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى‏گيرد، و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است «1».
و از اينجا به خوبى روشن مى‏شود آنهايى كه قيامت را در زمانهاى متعدد نسبت به هر امتى جداگانه پنداشته‏اند از آيات قرآن كاملا بيگانه‏اند.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت، معلوم بودن نزد پروردگار است و گرنه هيچكس حتى انبياء مرسلين و ملائكه مقربين از وقت آن آگاه نيست.
__________________________________________________
(1) هود آيه 102- مريم آيه 95.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 235
[سوره الواقعة (56): آيات 51 تا 56]
ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55)
هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)
ترجمه:
51- سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده.
52- قطعا از درخت زقوم مى‏خوريد 53- و شكمها را از آن پر مى‏كنيد 54- و روى آن از آب سوزان مى‏نوشيد 55- و همچون شترانى كه مبتلا به بيمارى عطش شده‏اند از آن مى‏آشاميد 56- اين است وسيله پذيرايى از آنها در قيامت!
تفسير: بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه
اين آيات هم چنان ادامه بحثهاى مربوط به كيفرهاى” اصحاب الشمال” است، آنها را مخاطب ساخته چنين مى‏گويد:” سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده”                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 236
(ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ).
” از درخت” زقوم” مى‏خوريد” (لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ) «1».
” و شكمهاى خود را از آن پر مى‏كنيد” (فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ).
در آيات گذشته تنها از محيط زندگى” اصحاب الشمال” دوزخ سخن به ميان آمده بود.
اما در اينجا سخن از ماكول و مشروب آنها است، كه درست از اين نظر نيز نقطه مقابل مقربان و اصحاب اليمين مى‏باشند.
قابل توجه اينكه مخاطب در اين آيات” گمراهان تكذيب كننده‏اند”، آنهايى كه علاوه بر گمراهى و ضلال داراى روح عناد و لجاج در مقابل حقند و پيوسته به اين كار ادامه مى‏دهند.
” زقوم” چنان كه قبلا نيز گفته‏ايم گياهى است تلخ و بد بو و بد طعم، و شيره‏اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى‏رسد ورم مى‏كند، و گاه به هر نوع غذاى تنفر آميز دوزخيان گفته شده است «2».
براى شرح بيشتر در باره” زقوم” به جلد 19 صفحه 70 ذيل آيه 62 سوره صافات، و جلد 21 ذيل آيه 43 سوره دخان مراجعه كنيد).
تعبير به” فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ” اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديد مى‏شوند به گونه‏اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى‏خورند و شكمها را پر مى‏كنند.
__________________________________________________
(1)” من” در” من شجر” تبعيضيه است و در” من زقوم” بيانيه. […..]
(2)” مجمع البحرين”،” مفردات راغب”،” لسان العرب” و” تفسير روح المعانى”.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 237
هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى‏شوند، اما نوشابه آنها چيست؟ قرآن در آيه بعد مى‏گويد:” شما روى آن غذاى ناگوار از آب سوزان مى‏نوشيد”! (فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ) «1».
” و چنان حريصانه مى‏نوشيد همانند نوشيدن شترانى كه به بيمارى استسقا مبتلا شده‏اند” (فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ).
شترى كه مبتلا به اين بيمارى مى‏شود آن قدر تشنه مى‏گردد و پى در پى آب مى‏نوشد تا هلاك شود، آرى اين است سرنوشت” ضالون مكذبون” در قيامت.
” حميم” به معنى آب فوق العاده داغ و سوزان است، لذا به دوستان گرم و پر محبت” ولى حميم” مى‏گويند،” حمام” نيز از همين ماده مشتق شده است.
” هيم” (بر وزن ميم) جمع” هاؤم” (و بعضى آن را جمع” اهيم” و” هيماء” مى‏دانند) در اصل از” هيام” (بر وزن فرات) به معنى بيمارى عطش است كه به شتر عارض مى‏شود، اين تعبير در مورد عشقهاى سوزان، و عاشقان بيقرار نيز به كار مى‏رود.
بعضى از مفسران” هيم” را به معنى زمينهاى شنزار مى‏دانند كه هر قدر آب روى آن بريزند در آن فرو مى‏رود و گويى هرگز سيراب نمى‏شود! و در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده، مى‏گويد:” اين است وسيله پذيرايى از آنها در روز قيامت”! (هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ).
__________________________________________________
(1) قابل توجه اينكه در آيه قبل ضمير مؤنث (منها) به” شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ” باز مى‏گردد و در اين آيه ضمير مذكر (عليه) چرا كه” شجر” هم به معنى مذكر و هم مؤنث به كار مى‏رود و همچنين ثمر (مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث).
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 238
و اين در حالى است كه” اصحاب اليمين در سايه‏هاى بسيار لطيف و پر طراوت آرميده‏اند، و از بهترين ميوه‏ها و چشمه‏هاى آب گوارا، و شراب طهور، مى‏نوشند و سرمست از عشق خدا هستند،” ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا”؟! واژه” نزل” چنان كه قبلا گفته‏ايم به معنى وسيله‏اى است كه با آن از ميهمان عزيزى پذيرايى مى‏كنند، و گاه به اولين طعام يا نوشيدنى كه براى ميهمان مى‏آورند اطلاق مى‏شود، بديهى است دوزخيان نه ميهمانند، و نه زقوم و حميم وسيله پذيرايى محسوب مى‏شود، بلكه اين يك نوع طعنه بر آنها است تا حساب كنند وقتى پذيرايى آنها چنين باشد واى به حال مجازات و كيفر آنان!
[سوره آل‏عمران (3): آيات 196 تا 198]
لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (196) مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ (198)
ترجمه:
196- رفت و آمد (پيروزمندانه) كافران در شهرها تو را نفريبد.
197- اين متاع ناچيزى است، و سپس جايگاهشان دوزخ، و چه بد جايگاهى است؟!.
198- ولى آنها كه (ايمان دارند و) از پروردگارشان مى‏پرهيزند، براى آنها باغهايى از بهشت است، كه از زير درختان آن نهرها جريان دارد، و هميشه در آن خواهند بود، اين نخستين پذيرايى است كه از خداوند به آنها مى‏رسد، و آنچه در نزد خدا است، براى نيكان بهتر است.
شان نزول:
بسيارى از مشركان مكه تجارت‏پيشه بودند، و از اين راه ثروت قابل ملاحظه‏اى به دست مى‏آوردند، و در ناز و نعمت به سر ميبردند، و نيز يهوديان مدينه در تجارت مهارت داشتند، و از سفرهاى تجارى خود غالبا با دست پر باز ميگشتند، در حالى كه مسلمانان در آن زمان به خاطر شرائط خاص زندگى و از جمله مسئله مهاجرت از مكه به مدينه و محاصره اقتصادى از ناحيه دشمنان نيرومند، از نظر وضع مادى بسيار در زحمت بودند، و به عسرت زندگى ميكردند، مقايسه اين دو حالت اين سؤال را براى بعضى طرح كرده بود كه چرا افراد بى ايمان اين چنين                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 226
در ناز و نعمتند، اما افراد با ايمان در رنج و عذاب، و فقر و پريشانى زندگى ميكنند؟
آيات فوق نازل شد و به اين سؤال پاسخ گفت «1».
تفسير:
يك سؤال ناراحت كننده
سؤالى كه در شان نزول بالا براى جمعى از مسلمانان عصر پيامبر، مطرح بود يك سؤال عمومى و همگانى براى بسيارى از مردم در هر عصر و زمان است، آنها غالبا زندگى مرفه و پر ناز و نعمت گردنكشان و طغيانگران و فراعنه و افراد بى‏بند و بار را، با زندگى پر مشقت جمعى از افراد با ايمان مقايسه ميكنند و ميگويند چرا آنها با آن همه جنايت و آلودگى زندگى مرفه‏اى دارند، و اما اينها با داشتن ايمان و تقوى در سختى به سر ميبرند و گاهى اين موضوع در افراد سست ايمان ايجاد شك و ترديد مى‏كند.
اين سؤال اگر به دقت بررسى شود و عوامل مطلب در دو طرف تجزيه و تحليل گردد، پاسخ‏هاى روشنى دارد، كه آيه فوق به بعضى از آنها اشاره كرده است و با دقت و مطالعه، به بعضى ديگر ميتوانيم دست يابيم.
آيه ميگويد: لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ:” رفت و آمد پيروزمندانه كافران در شهرهاى مختلف هرگز تو را نفريبد” … گرچه مخاطب در آيه شخص پيامبر است ولى روشن است كه منظور عموم مسلمانان ميباشند.
سپس ميفرمايد مَتاعٌ قَلِيلٌ:” اين پيروزيها و درآمدهاى مادى بى قيد و شرط، پيروزيهاى زودگذر و اندك‏اند”.
ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ:” به دنبال اين پيروزيها عواقب شوم و
__________________________________________________
1- تفسير مجمع البيان و المنار و الميزان.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 227
مسئوليتهاى آن، دامان آنها را خواهد گرفت و جايگاهشان دوزخ است چه جايگاه بد و آرامگاه نامناسبى”.
آيه فوق در حقيقت اشاره به دو نكته ميكند:
نخست، اينكه بسيارى از پيروزيهاى طغيانگران و ستمكاران ابعاد محدودى دارد، همانطور كه محروميتها و ناراحتيهاى بسيارى از افراد با ايمان نيز محدود است، نمونه زنده اين موضوع را در وضع مسلمانان آغاز اسلام و دشمنان آنها ميتوانيم مشاهده كنيم، حكومت اسلام چون در آن زمان به شكل نهالى نوخاسته بود، و از طرف دشمنان نيرومندى كه همچون طوفان بر او مى‏تاختند تهديد مى‏شد بسيار پر و بال بسته بود به خصوص اينكه مهاجرت مسلمانان مكه آنها را كه در اقليت بودند، به كلى از هستى ساقط كرده بود، و اين وضع، مخصوص آنها نبود، بلكه تمام طرفداران يك انقلاب بنيادى و روحانى در يك جامعه فاسد، يك دوران محروميت شديد در پيش خواهند داشت.
ولى مى‏دانيم كه اين وضع زياد طولانى نشد، حكومت اسلام ريشه‏هاى محكمى پيدا كرد و شاخه‏هاى آن نيرومند و قوى شد، سيل ثروت به كشور اسلام سرازير شد و دشمنان سرسخت كه در ناز و نعمت بودند به خاك سياه نشستند، اين همان چيزى است كه با جمله” متاع قليل” در آيه به آن اشاره شده است.
ديگر اينكه موفقيت‏هاى مادى جمعى از افراد بى ايمان بر اثر اين است كه در جمع‏آورى ثروت هيچ گونه قيد و شرطى براى خود قائل نيستند، و از هر طريقى خواه مشروع يا نامشروع و حتى با مكيدن خون بى‏نوايان براى خود ثروت‏اندوزى ميكنند، در حالى كه مؤمنان براى رعايت اصول حق و عدالت محدوديتهايى دارند و بايد هم داشته باشند، بنا بر اين نمى‏توان حال اين دو را با هم مقايسه كرد، اينها احساس مسئوليت ميكنند در حالى كه آنها هيچگونه مسئوليتى براى خود احساس نمى‏كنند، و از آنجا كه عالم، عالم اختيار و آزادى اراده است، خداوند هر دو دسته را آزاد گذاشته تا سرانجام، هر يك به نتيجه اعمال خود برسند. و اين همان                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 228
است كه در آيه فوق به آن اشاره شده ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.
نقاط ضعف و قوت
يكى ديگر از علل پيشرفت بعضى از افراد بى ايمان و عقب‏ماندگى جمعى از مؤمنان اين است كه دسته اول در عين نداشتن ايمان گاهى نقاط قوتى دارند كه در پرتو آن پيروزى‏هاى چشمگيرى بدست مى‏آورند، و دسته دوم در عين داشتن ايمان نقاط ضعفى دارند كه همان موجب عقب افتادگى آنان ميشود.
مثلا: افرادى را مى‏شناسيم كه در عين بيگانگى از خدا در كارهاى زندگى جدى، مصمم و داراى پشتكار و استقامت و هماهنگى با يكديگر و آگاهى از وضع زمان هستند.
اين افراد، در زندگى مادى مسلما پيروزى‏هايى به دست مى‏آورند، و در حقيقت يك سلسله از برنامه‏هاى اصيل دينى را بدون استناد به دين پياده مى‏كنند.
در مقابل افرادى هستند كه پاى‏بند به عقائد مذهبى هستند، ولى بسيارى از دستورات عملى آن را فراموش كرده‏اند آنها افرادى بى‏حال، كم شهامت، فاقد استقامت و پشتكار و كاملا پراكنده و از هم جدا ميباشند، مسلما آنها در زندگى مواجه با شكست‏هاى پى در پى ميشوند. ولى اين شكست‏ها نه به خاطر ايمان آنهاست، بلكه به خاطر نقاط ضعفى است كه دارند، آنها گاهى چنين تصور ميكنند كه تنها با خواندن نماز و گرفتن روزه بايد در همه كارها پيروز شوند در حالى كه دين يك سلسله برنامه‏هاى عملى براى پيشرفت در زندگى آورده كه فراموش كردن آنها با شكست و ناكامى همراه است.
خلاصه هر يك از اين دو دسته داراى نقاط ضعف و نقاط قوتى هستند، كه هر كدام از اينها آثارى دارد منتهى هنگام محاسبه گاهى اين آثار به يكديگر اشتباه ميشوند.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 229
مثلا: فرد بى‏ايمانى داراى جديت و پشتكار است، چون بى‏ايمان است آرامش دل و جان و هدف عالى انسانى و عواطف پاك مردمى ندارد، اما چون جدى و با استقامت است در زندگى مادى پيش ميرود.
در اينجا بعضى سؤال ميكنند كه چرا اين فرد بى‏ايمان در زندگى پيروز شده؟
مثل اينكه خيال ميكنند عامل پيروزى چيز ديگرى بوده است. اين موضوع، هم در باره يك فرد صادق است، و هم ميتوان آن را در سطح يك كشور نيز پياده كرد.
ضمنا عوامل سه‏گانه‏اى كه براى پيروزى افراد بى ايمان و شكست بعضى از افراد با ايمان گفته شد، همه در يك جا صدق نميكند بلكه هر كدام مخصوص به- موردى است.
لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها در آيه قبل سرانجام افراد بى ايمان تشريح شده بود، و در اين آيه پايان كار پرهيزكاران بيان ميگردد و ميفرمايد:” ولى آنها كه پرهيزكارى پيشه كردند (و براى رسيدن به سرمايه‏هاى مادى موازين حق و عدالت را در نظر گرفتند، و يا بخاطر ايمان به خدا از وطن‏هاى خود آواره شدند و در محاصره اجتماعى و اقتصادى قرار گرفتند) در برابر اين مشكلات، خداوند باغ‏هايى از بهشت در اختيار آنان ميگذارد كه نهرهاى آب از زير درختان آن جارى است و جاودانه در آن ميمانند”.
نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ” نزل” در لغت به معناى چيزى است كه براى پذيرايى ميهمان آماده ميشود و بعضى گفته‏اند نخستين چيزى است كه به وسيله آن از مهمان پذيرايى ميشود (همانند شربت يا ميوه‏اى است كه در آغاز ورود براى ميهمان مى‏آورند) بنا بر اين آيه فوق ميگويد: باغ‏هاى بهشت با آن همه مواهب مادى نخستين وسيله پذيرايى از پرهيزكاران ميباشد، و اما پذيرايى مهم‏تر و عالى‏تر همان نعمتهاى روحانى و معنوى است كه با جمله: وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ:” آنچه در نزد خداست براى   نيكان بهتر است” به آن اشاره شده است.   
[سوره لقمان (31): آيات 20 تا 24]
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (20) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِيرِ (21) وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22) وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى‏ عَذابٍ غَلِيظٍ (24)
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 63
ترجمه:
20- آيا نديدى خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده و نعمتهاى خود را- چه نعمتهاى ظاهر و چه نعمتهاى باطن- بر شما گسترده و افزون ساخته است؟
ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى در باره خدا مجادله مى‏كنند.
21- هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى‏گويند: نه، ما از چيزى پيروى مى‏كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم! آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند (باز هم تبعيت مى‏كنند)؟! 22- كسى كه روح خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكو كار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است) و عاقبت همه كارها به سوى خدا است.
23- و كسى كه كافر شود كفر او تو را غمگين نسازد، بازگشت همه آنها به سوى ما است، و ما آنها را از اعمالى كه انجام داده‏اند (و نتايج شوم آن) آگاه خواهيم ساخت، خداوند از آنچه در درون سينه‏ها است آگاه است.
24- ما كمى از متاع دنيا را در اختيار آنان مى‏گذاريم سپس آنها را مجبور به تحمل عذاب شديد مى‏كنيم.
تفسير: تكيه گاه مطمئن!
بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبدأ و معاد و راه و رسم زندگى و برنامه‏هاى اجتماعى و اخلاقى قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى‏رود تا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد، شكرى كه سرچشمه” معرفة اللَّه” و انگيزه اطاعت فرمان او مى‏شود «1».
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران مانند” آلوسى” در” روح المعانى” و فخر رازى در” تفسير كبير” آيات مورد بحث را مربوط به آيات قبل از ذكر وصاياى لقمان دانسته‏اند كه مشركان را مخاطب ساخته مى‏گويد:” اين خلق خدا است نشان دهيد بتها چه آفرينشى داشتند”؟- و در آيات مورد بحث مى‏گويد:” آيا نديديد كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مسخر شما گردانيد، ولى ذيل اين آيه و آيات بعد از آن و رواياتى كه در تفسير آن وارد شده با عموميت مفهوم آيه سازگارتر است.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 64
روى سخن را به همه انسانها كرده مى‏گويد:” آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع و سود شما حركت كنند”؟ (أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ، ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
تسخير موجودات آسمانى و زمينى براى انسان مفهوم وسيعى دارد كه هم شامل امورى مى‏شود كه در قبضه اختيار او است و با ميل و اراده‏اش در مسير منافع خود به كار مى‏گيرد، مانند بسيارى از موجودات زمينى، يا امورى كه در اختيار انسان نيست اما خداوند آنها را مامور ساخته كه به انسان خدمت كند، همچون خورشيد و ماه.
بنا بر اين، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طريق سود انسانها هستند خواه مسخر فرمان انسان باشند يا نه، و به اين ترتيب لام در” لكم” به اصطلاح لام منفعت است «1».
سپس مى‏افزايد:” خداوند نعمتهاى خود را- اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن- بر شما گسترده و افزون ساخت” (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً).
” اسبغ” از ماده” سبغ” (بر وزن صبر) در اصل به معنى پيراهن يا زره گشاد و وسيع و كامل است، سپس به نعمت گسترده و فراوان نيز اطلاق شده است.
در اينكه منظور از نعمتهاى” ظاهر” و” باطن” در اين آيه چيست؟ مفسران بسيار سخن گفته‏اند.
بعضى نعمت” ظاهر” را چيزى مى‏دانند كه براى هيچكس قابل انكار نيست
__________________________________________________
(1) در باره تسخير موجودات براى انسان در جلد 10 ذيل آيه 2 سوره رعد صفحه 120 بحثهاى ديگرى نيز داشتيم.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 65
همچون آفرينش و حيات و انواع روزيها، و نعمتهاى” باطن” را اشاره به امورى مى‏دانند كه بدون دقت و مطالعه قابل درك نيست (مانند بسيارى از قدرتهاى روحى و غرائز سازنده).
بعضى نعمت” ظاهر” را اعضاى ظاهر و نعمت” باطن” را قلب شمرده‏اند.
بعضى ديگر نعمت” ظاهر” را زيبايى صورت و قامت راست و سلامت اعضاء و نعمت” باطن” را” معرفة اللَّه” دانسته‏اند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص مى‏خوانيم كه” ابن عباس” از آن حضرت در اين زمينه سؤال كرد، فرمود:” ابن عباس! نعمت ظاهر اسلام است، و آفرينش كامل و منظم تو بوسيله پروردگار و روزى‏هايى كه به تو ارزانى داشته.
و اما نعمت باطن، پوشاندن زشتيهاى اعمال تو و رسوا نكردنت در برابر مردم است” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:” نعمت آشكار، پيامبر ص و معرفة اللَّه و توحيد است كه پيامبر آورده، و اما نعمت پنهان، ولايت ما اهل بيت و پيمان دوستى با ما است” «2».
ولى در حقيقت هيچگونه منافاتى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد و هر كدام يكى از مصداقهاى روشن نعمت ظاهر و باطن را بيان مى‏كند، بى آنكه مفهوم گسترده آن را محدود سازد.
و در پايان آيه از كسانى سخن مى‏گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون، انسان را احاطه كرده، كفران مى‏كنند، و به جدال و ستيز در برابر حق برمى‏خيزند، مى‏فرمايد:” بعضى از مردم هستند كه در باره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى، مجادله مى‏كنند” (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ).
__________________________________________________
(1 و 2)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 66
و بجاى اينكه بخشنده آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرك و انكار، از سر جهل و لجاجت مى‏آورند.
در اينكه فرق در ميان” علم” و” هدايت” و” كِتابٍ مُنِيرٍ” چيست؟
شايد بهترين بيان اين باشد كه” علم” اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريق عقل و خرد خويش درك مى‏كند، و” هدى” اشاره به معلمان و رهبران الهى و آسمانى و دانشمندانى است كه مى‏توانند در اين مسير دست او را بگيرند و به سر منزل مقصود برسانند، و منظور از” كتاب منير” كتابهاى آسمانى مى‏باشد كه از طريق وحى، قلب و جان انسان را پر فروغ مى‏سازند.
در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند، و نه از وحى الهى استمداد مى‏جويند، و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آنها به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده‏اند.
آيه بعد به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده مى‏گويد:
” هنگامى كه به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مى‏گويند:
نه، ما از چيزى پيروى مى‏كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم”! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا).
و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مى‏فرمايد:” آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از او تبعيت كنند”؟! (أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِيرِ) «1».
__________________________________________________
(1) مفسران معمولا” لو” را در اينجا به معنى شرطيه گرفته‏اند كه جزاى آن محذوف است و در تقدير چنين است لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِيرِ ا يتبعونه.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 67
در حقيقت قرآن در اينجا پوشش پيروى از سنت نياكان را كه ظاهرى فريبنده دارد كنار مى‏زند و چهره واقعى عمل آنها را كه همان پيروى از شيطان در مسير آتش دوزخ و جهنم است آشكار مى‏سازد.
آرى رهبرى شيطان به تنهايى كافى است كه انسان با آن مخالفت كند، هر چند در لفافه‏هاى دعوت به سوى حق بوده باشد كه مسلما يك پوشش انحرافى است و دعوت به سوى آتش دوزخ نيز به تنهايى كافى براى مخالفت است هر چند دعوت كننده مجهول الحال باشد، حال اگر دعوت كننده شيطان و دعوتش به سوى آتش افروخته جهنم باشد تكليف روشن است.
آيا هيچ عاقلى دعوت پيامبران الهى را به سوى بهشت رها مى‏كند و به دنبال دعوت شيطان به سوى جهنم مى‏رود؟! سپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته، آنها را در مقايسه با يكديگر و مقايسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده، مورد توجه قرار مى‏دهد، مى‏گويد:” كسى كه قلب و جان خود را تسليم خدا كند و در آستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد در حالى كه محسن و نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده است” (وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏).
منظور از” تسليم وجه براى خدا” در حقيقت اشاره به توجه كامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است زيرا” وجه” (به معنى صورت) به خاطر آنكه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه از ذات او به كار مى‏رود.
تعبير به” هُوَ مُحْسِنٌ” از قبيل ذكر عمل صالح بعد از ايمان است.
چنگ زدن به دستگيره محكم تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى                        تفسير نمونه، ج‏17، ص: 68
نجات از قعر دره ماديگرى و ارتقاء به بلندترين قله‏هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست، غير آن، همه پوسيده و پاره شدنى و مايه سقوط و مرگ است، علاوه بر اين آنچه باقى مى‏ماند اين وسيله است، و بقيه همه فانى و نابود شدنى است.
و لذا در پايان آيه مى‏فرمايد:” عاقبت همه كارها به سوى خدا است” (وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ).
در حديثى كه در تفسير برهان از طرق اهل سنت از امام على بن موسى الرضا ع از پيامبر گرامى اسلام نقل شده چنين آمده:
سيكون بعدى فتنة مظلمة، الناجى منها من تمسك بالعروة الوثقى، فقيل يا رسول اللَّه و ما العروة الوثقى؟ قال ولاية سيد الوصيين، قيل يا رسول اللَّه و من سيد الوصيين؟
قال: امير المؤمنين، قيل يا رسول اللَّه و من امير المؤمنين؟ قال مولى المسلمين و اما مهم بعدى، قيل يا رسول اللَّه و من مولى المسلمين و امامهم بعدك؟ قال: اخى على بن ابى طالب (ع):
” بعد از من فتنه‏اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مى‏يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند، عرض كردند: اى رسول خدا عروة الوثقى چيست؟ فرمود: ولايت سيد اوصياء است.
عرض كردند يا رسول اللَّه سيد اوصياء كيست؟ فرمود: امير مؤمنان.
عرض كردند امير مؤمنان كيست؟ فرمود مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من، باز براى اينكه پاسخ صريحترى بگيرند عرض كردند او كيست؟
فرمود: برادرم على بن ابى طالب ع «1».
روايات ديگرى نيز در همين ازمنه كه منظور از” عروة الوثقى” دوستى اهل بيت ع يا دوستى آل محمد ص يا امامان از فرزندان حسين ع است نقل شده «2».
__________________________________________________
(1)” تفسير برهان” جلد 3 صفحه 279 ذيل آيه مورد بحث.
(2) براى توضيح بيشتر به” تفسير برهان” جلد 3 صفحه 278 و 279 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 69
بارها گفته‏ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است، و منافات با مصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوى و مانند آن ندارد.
سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته مى‏گويد:” كسى كه كافر شود و اين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد” (وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ).
چرا كه تو وظيفه‏ات را به خوبى انجام داده‏اى، او است كه بر خويشتن ظلم و ستم مى‏كند.
اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مى‏دهد كه پيغمبر گرامى اسلام ص از اينكه مشاهده مى‏كرد گروهى جاهل و لجوج، راه خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانه‏هاى واضح، ترك مى‏گويند و به بيراهه سر مى‏نهند، سخت رنج مى‏برد، و آن قدر غمگين، و اندوهناك مى‏شد كه بارها خداوند او را دلدارى مى‏دهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز.
و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مى‏ورزند و ظلم و ستم مى‏كنند، از نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است” بازگشت همه آنها به سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و شوم آن، آگاه مى‏سازيم” (إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).
نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم” زيرا خداوند از آنچه در درون سينه‏ها است آگاه است” (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).
اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مى‏سازد يا از آنچه در آن اختلاف داشتند با خبر مى‏كند، در آيات فراوانى از قرآن مجيد نازل شده است و با توجه به اينكه” ننبئكم” از ماده” نبا” مى‏باشد، و” نبا” 
طبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مى‏شود كه محتوا و فايده مهمى دارد و صريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است، روشن مى‏شود كه اين تعبيرات اشاره به آن است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى از اعمال انسانها مى‏كند كه جاى هيچگونه اعتراض و انكار براى كسى باقى نمى‏ماند، آنچه را مردم در اين دنيا انجام مى‏دهند و غالبا به دست فراموشى مى‏سپارند، همه را مو به مو ظاهر مى‏سازد، و براى حساب و جزا آماده مى‏كند.
حتى آنچه در دل انسان مى‏گذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست، همه را به صاحبان آنها گوشزد مى‏كند!.
سپس مى‏افزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت‏زده نكند،” ما كمى از متاع دنيا در اختيار آنان مى‏گذاريم- و متاع دنيا هر چه باشد كم و ناچيز است- سپس آنها را بالاجبار به عذاب شديد مى‏كشانيم” عذابى مستمر و دردناك (نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى‏ عَذابٍ غَلِيظٍ).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند، در اين جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند، خود او مى‏خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد، و همين متاع قليل به آنها نيز از سوى او است، و چقدر متفاوت است حال اين گروه كه ذليلانه و بالاجبار به عذاب غليظ الهى كشانده مى‏شوند با آنها كه تمام وجودشان در اختيار خدا است و چنگ به عروة الوثقى زده‏اند، در دنيا پاك و نيكوكار زندگى مى‏كنند و در آخرت در جوار رحمت الهى متنعمند.
[سوره هود (11): آيات 15 تا 16]
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)
ترجمه:
15- كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را طالب باشند اعمالشان را در اين جهان بى‏كم و كاست به آنها مى‏دهيم! 16- (ولى) آنها در آخرت جز آتش (سهمى) نخواهند داشت و آنچه را در دنيا (براى نيل به مقاصد مادى و براى غير خدا) انجام دادند بر باد مى‏رود و اعمالشان باطل مى‏شود.
تفسير:
آيات گذشته با ذكر” دلائل اعجاز قرآن” حجت را بر مشركان و منكران تمام كرد و از آنجا كه پس از وضوح حق باز گروهى، تنها به خاطر حفظ منافع مادى خويش، از تسليم خوددارى مى‏كنند در آيات مورد بحث اشاره به سرنوشت اينگونه افراد دنيا پرست كرده، مى‏گويد:” كسى كه تنها هدفش زندگى دنيا و زرق و برق و زينت آن باشد در همين جهان نتيجه اعمال خويش را در مى‏يابد بى‏آنكه چيزى از آن كم و كاست شود” (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ).
” بخس” در لغت بمعنى نقصان حق است، و جمله” هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ” اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت.
اين آيه بيان يك سنت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت و مؤثر نتايج، آن از ميان نمى‏رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن چيزى جز آن نخواهد بود، و اما اگر هدف خدا و جلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد و هم نتايج پر بارى براى جهان  ديگر خواهد داشت.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 47
در واقع قسم اول از اين اعمال به بناى بى‏دوام و كوتاه عمرى مى‏ماند كه تنها براى يك مدت موقت ساخته و از آن استفاده مى‏شود، ولى بعد از آن ويران مى‏گردد، اما قسم دوم به بناهاى محكم و شالوده دارى شبيه است كه قرنهاى متوالى برقرار مى‏ماند و قابل استفاده است.
نمونه اين موضوع را امروز در اطراف خود به روشنى مى‏يابيم، جهان غرب با تلاش پيگير و منظم خود اسرار بسيارى از علوم و دانشها را شكافته، و بر نيروهاى مختلف طبيعت مسلط گشته و با سعى و كوشش مداوم و استقامت در مقابل مشكلات و اتحاد و همبستگى، مواهب فراوانى فراهم نموده است.
بنا بر اين گفتگو ندارد كه آنها نتايج اعمال و تلاشهاى خود را خواهند گرفت و به پيروزيهاى درخشانى نايل خواهند شد، اما از آنجا كه هدفشان تنها زندگى است، اثر طبيعى اين اعمال چيزى جز فراهم شدن امكانات مادى آنان نخواهد بود.
حتى كارهاى انسانى و مردمى آنها مانند: تاسيس بيمارستانها، درمانگاهها مراكز فرهنگى كمك به بعضى از ملتهاى فقير و امثال آن اگر دامى براى استعمار و استثمار آنان نباشد، چون بهر حال هدف مادى و حفظ منافع مادى دارد تنها اثر مادى خواهد داشت.
همچنين كسانى كه اعمال ريا كارانه انجام ميدهند اعمالى كه جنبه‏هاى انسانى و عبادى دارد.
لذا در آيه بعد صريحا مى‏گويد:” اين گونه افراد در سراى ديگر بهره‏اى جز آتش ندارند”! (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ).
” و تمام آنچه را در اين جهان انجام داده‏اند در جهان ديگر محو و نابود مى‏شود و هيچ پاداشى در برابر آن دريافت نخواهند كرد (وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها).                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 48
و تمام اعمالى را كه براى غير خدا انجام داده‏اند باطل و نابود مى‏گردد (وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
” حبط” (بر وزن وقت) در اصل به اين معنى است كه حيوان از علفهاى نامناسب زياد بخورد تا شكم او باد كند و دستگاه گوارش او بيمار و ضايع شود، اين حيوان بر اثر اين حالت ظاهرا چاق و چله بنظر مى‏رسد ولى در باطن مريض و بيمار است.
اين تعبير جالب و رسايى است در باره اعمالى كه ظاهرا مفيد و انسانى است ولى در باطن با نيتى آلوده و پست انجام يافته است.
در اينجا بايد بچند نكته توجه كرد.
[آيا اين دو آيه تعارض دارند؟]
1- ممكن است در ابتداء چنين بنظر رسد كه دو آيه فوق با هم يك نوع تعارض دارند، براى اينكه آيه اول مى‏گويد:” اشخاصى كه تنها هدفشان زندگى دنياست نتيجه همه اعمالشان را بى‏كم و كاست به آنها ميدهيم” اما آيه دوم مى‏گويد” اعمال آنها حبط و بى‏خاصيت و باطل مى‏گردد”! اما با توجه به اينكه يكى از اين دو آيه اشاره به محيط زندگى دنيا و ديگرى به سراى آخرت است پاسخ اين ايراد روشن مى‏شود آنها نتايج اعمال خويش را در دنيا بطور كامل مى‏گيرند، ولى چه سود كه اين اعمال، هر چند از مهمترين كارها باشد براى آخرت آنها بى‏اثر است، چرا كه هدفشان پاك و نيتشان خالص نبوده، آنها هدفى جز وصول به يك سلسله منافع مادى نداشتند كه به آن رسيدند.
[زينت و حيات دنيا]
2- ذكر كلمه” زينت” بعد از حياة دنيا براى اينست كه دنياپرستى و زرق و برق دنيا را محكوم كند، نه بهره گيرى معتدل و حساب شده از                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 49
مواهب اين جهان.
كلمه” زينت” كه در اينجا بطور سر بسته بيان شده در آيات ديگر به زنان زيبا، گنجها و ثروتهاى عظيم، مركبهاى گرانبها و پر زرق و برق، زمينهاى زراعتى و دامهاى فراوان تفسير شده است (زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ (آل عمران 14) «1».
[كلمه” باطل” بعد از” حبط”]
3- ذكر كلمه” باطل” بعد از” حبط” ممكن است اشاره به اين باشد كه اعمال آنها ظاهرى دارد بدون محتوا و بهمين دليل نتيجه آن بر باد ميرود، سپس اضافه مى‏كند، اعمالشان اصولا از آغاز باطل و بى‏خاصيت است، منتهى چون حقايق بسيارى از اشياء در اين جهان شناخته نمى‏شود و در سراى ديگر كه محل كشف اسرار است، حقيقت خود را نشان ميدهد، معلوم مى‏شود كه اينگونه اعمال از آغاز چيزى نبوده است.
4- در تفسير آيات فوق در كتاب” در المنثور” حديثى نقل شده كه مفاد آيه را بخوبى روشن مى‏سازد
قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: اذا كان يوم القيامة صارت امتى ثلاث فرق: فرقة يعبدون اللَّه خالصا و فرقة يعبدون اللَّه رياء و فرقة يعبدون اللَّه يعيون به دنيا.
فيقول للذى كان يعبد اللَّه للدنيا: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى؟
فيقول الدنيا، فيقول لا جرم لا ينفعك ما جمعت و لا ترجع اليه انطلقوا به الى النار.
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 38 ببعد ذيل آيه 14 سوره آل عمران مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 50
و يقول للذى يعبد اللَّه رياء: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى؟ قال:
الرياء، فيقول انما كانت عبادتك التي كنت ترائى بها لا يصعد الى منها شى‏ء و لا ينفعك اليوم، انطلقوا به الى النار.
و يقول للذى كان يعبد اللَّه خالصا: بعزتى و جلالى ما اردت بعبادتى؟
فيقول بعزتك و جلالك لانت اعلم منى كنت اعبدك لوجهك و لدارك قال:
صدق عبدى انطلقوا به الى الجنة” «1»:
” پيامبر ص فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى‏شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى‏شوند، گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى‏كردند و گروهى از روى ريا، و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند، در آن هنگام خداوند به كسى كه او را به خاطر دنيا، پرستش مى‏كرده مى‏گويد: به عزت و جلال من سوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى‏گويد دنيا، خداوند مى‏گويد بنا بر اين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى‏دهد و به آن باز نمى‏گردى، او را به سوى آتش ببريد!.
و به آن كس كه خدا را از روى ريا عبادت مى‏كرده مى‏گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده؟ در پاسخ ميگويد: ريا!، ميفرمايد آن عبادتى را كه از روى ريا انجام ميدادى چيزى از آن به سوى من صعود نميكرد، و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد! و به آن كس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته ميشود به عزت و جلالم سوگند بگو منظورت از عبادت چه بود؟ در پاسخ ميگويد به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاهترى، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت ميپرستيدم مى‏فرمايد بنده‏ام راست ميگويد او را به بهشت ببريد”.
__________________________________________________
(1) بنا بنقل تفسير الميزان ج 10 صفحه 186
[سوره القصص (28): آيات 79 تا 82]
فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد! 80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، اما جز صابران آن را دريافت نمى‏كنند.
81- سپس ما، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد، يا تنگ مى‏گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى‏برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى‏شوند!
تفسير: جنون نمايش ثروت!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى‏شوند، يك شاخه آن” جنون نمايش ثروت” است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى‏برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه‏ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى‏كنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه‏ها در سينه‏ها پرورش مى‏دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مى‏كند، و بسيار مى‏شود كه همين عمل زشت و شرم‏آور طومار زندگى آنها را درهم مى‏پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى‏دهد!.
ممكن است اين كار جنون‏آميز انگيزه‏اى مانند” تطميع افراد طمعكار” و” تسليم افراد سركش” داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مى‏دهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى‏شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى‏فرمايد:
” قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد” (فَخَرَجَ  عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ‏  ).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 164
تعبير به” فى زينته” گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه‏ها مى‏تواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانه‏هاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشته‏اند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زين‏هايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينت‏آلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته‏اند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغه‏آميز بدانيم باز نمى‏توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره‏كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مى‏گويد:” كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم”! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
” به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد”! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! … و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون                        در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيره‏سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته‏اند.
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى‏سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى‏كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى‏زدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مى‏كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مى‏گويد:” كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مى‏گوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است” (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند:” اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى‏گيرد كه صابر و شكيبا باشند” (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان‏انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى‏دهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مى‏ايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمى‏آورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مى‏ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
مسلما منظور از جمله” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون” يوشع” بودند، ولى جالب اين است                       
در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به” الذين يريدون الحياة الآخرة” نمى‏كند بلكه تنها تكيه بر علم مى‏كند، چرا كه” علم” خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” پاسخ كوبنده‏اى است به قارون كه خود را عالم مى‏دانست، قرآن مى‏گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيره‏سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى‏بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمى‏گردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مى‏خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مى‏رويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مى‏توان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده‏ام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكاره‏اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى‏دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه                       
نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئه‏گر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى‏دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده‏اى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفته‏اى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى‏دهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مى‏دهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مى‏گويى من حقيقت را فاش مى‏گويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مى‏دهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كرده‏ام اما تهمت به پيامبر خدا نزده‏ام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت‏سيرت توطئه‏گر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان” خسف” (فرو رفتن در زمين)                       
را در اختيار موسى ع قرار داد «1».
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 168
در اينجا قرآن مجيد مى‏گويد:” ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم” (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى‏آيد و به حيات طغيانگران پايان مى‏دهد، چنان آنها را درهم مى‏كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى‏گردد.
مساله” خسف” كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادى‏هايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مى‏رود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى‏شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم‏سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
” اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد”! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيره‏خوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
__________________________________________________
(1) در المنثور (طبق نقل تفسير الميزان جلد 16 صفحه 84) و همچنين تفسير روح المعانى و ديگر مفسران اين حديث را با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آورده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 169
آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو مى‏كردند كه اى كاش براى هميشه يا لا اقل يك لحظه به جاى او بودند منعكس ميكند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مى‏گويد:” آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آن گاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مى‏گفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى‏گيرد” و كليد آن تنها در دست او است (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ).
امروز بر ما ثابت شد كه هيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است، نه عطايش دليل بر رضايت و خشنودى از كسى است و نه منعش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است.
او با همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مى‏كشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مى‏سازد.
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى‏رسيد و خدا آنها را بجاى قارون مى‏گذاشت، امروز چه خاكى بر سر مى‏كردند؟
لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:” اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى‏برد”! (لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا).
” اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى‏شوند” (وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ).
الان حقيقت را با چشم خود مى‏بينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفر  و شهوت را.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 170
و نيز مى‏فهميم كه اين گونه زندگانيهايى كه دورنماى دل‏انگيزى دارد چه وحشتزا است؟
ضمنا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مى‏شود كه سرانجام، قارون مغرور با كفر و بى‏ايمانى از دنيا رفت، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت.
نكته‏ها:
1- قارونهاى ديروز و امروز!
داستان قارون- سمبل ثروتمند مغرور- كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بسيار جالبى بيان كرده است، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمى‏دارد.
اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مى‏كشاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهى‏دستان! و باز همين غرور و مستى و عشق بى‏حد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مى‏شود كه دست به زشتترين و ننگين‏ترين گناهان بزند، در مقابل پيامبر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بى‏شرمانه‏ترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جايى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمى‏دهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد.  
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 171
اين مغروران بيخبر، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر مى‏دانند، و به گمان اينكه ثروتشان كه گاه از طريق غصب حقوق ديگران به دست آمده است دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است، همه را نادان و خود را دانا مى‏پندارند! حتى كارشان به جايى مى‏رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى‏كنند و دم از استقلال مى‏زنند و مى‏گويند: آنچه را پيدا كرده‏ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى‏نظير خودمان بوده است.
و ديديم سرانجام اين گونه مغروران تبهكار به كجا مى‏رسد؟! اگر قارون با اطرافيانش و تمام ثروتش به قعر زمين فرو رفت و نابود شد ديگران به اشكال ديگرى نابود مى‏شوند، و گاه حتى زمين، ثروتشان را به شكل ديگرى مى‏بلعد، يعنى ثروتهاى عظيم خود را تبديل به كاخها، باغها و زمينهايى مى‏كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حتى اموال خود را مى‏دهند و زمينهاى باير و موات را خريدارى مى‏كنند، به اين خيال كه آن را تقسيم كرده و به قيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب، زمين ثروتشان را مى‏بلعد!.
اين گونه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى‏كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى‏آورند، مجموعه‏اى از كاسه كوزه‏هاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقه‏هاى گرانبها!، و گاه مجموعه‏اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه‏اى از تمبرهاى پستى، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است، به عنوان با ارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع‏آورى مى‏كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى‏بينيم جاى آنها فقط در زباله‏دان است!.
آنها اين زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده‏اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى‏خوابند، و عجب اينكه چنان و جدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين                       
ناراحتى از اين وضع احساس نمى‏كنند! گاه حيوانات آنها داراى مرفه‏ترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مى‏گيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مى‏كنند، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده‏اند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى‏شود و نه قطره دوائى.
تمام اين بحثها گاه در باره افراد معينى در يك جامعه است و گاه در باره يك كشور، يعنى يك كشور قارونى مى‏شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهايى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپايى مى‏بينيم.
آنها مجلل‏ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست براى خود فراهم ساخته‏اند، به طورى كه گاه مواد غذايى اضافى آنها كه به زباله‏دانها ريخته مى‏شود اگر بطور صحيحى جمع‏آورى مى‏شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مى‏گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غارت شده‏اند، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است، اما اين ابر غارتگران همه را مى‏برند و آنها را بر خاك سياه مى‏نشانند.
اينها قارونهاى زالوصفتى هستند كه پايه‏هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه‏هاى كوخهاى مستضعفين بنا نهاده‏اند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مى‏نوشند و خنده مستانه سر مى‏دهند، و اينها بايد زانوى غم در بغل گيرند و گريه كنند!
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 173
2- قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جالب اينكه از آيه 23 و 24 سوره مؤمن به خوبى استفاده مى‏شود كه رسالت موسى ع از آغاز هم براى مبارزه با سه كس بود: فرعون، وزيرش هامان، و ثروتمند مغرور قارون: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ:” ما موسى را با آيات خود و دلائل و معجزات روشنى فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگويى است”.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مى‏خوانيم كه او از يك سو نماينده فرعون در بنى اسرائيل بود «1» و از سوى ديگر خزانه‏دار گنجهاى فرعون «2».
و اينجا است كه پرونده قارون روشنتر مى‏شود: فرعون براى اينكه بنى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله‏باز و به اندازه كافى بيرحم، از ميان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سپرد، تا به نفع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قرائن نشان مى‏دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دست قارون ماند، و موسى ع تا آن زمان مجال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
به هر حال خواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيمياء، و آگاهى بر فنون
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 25 صفحه 13 و تفسير” مجمع البيان” جلد 7 صفحه 266 (ذيل آيات مورد بحث).
(2)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 520 ذيل آيه 24 سوره مؤمن.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 174
تجارت سالم، يا آشنايى به اصول استثمار مستضعفان، هر چه بود قارون بعد از پيروزى موسى بر فرعونيان ايمان اختيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذره‏اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سرانجام هنگامى كه موسى ع تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چهره‏اش كنار رفت، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت؟
3- موضع اسلام در برابر مساله ثروت
نبايد از آنچه گفتيم اين چنين استنباط شود كه اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است، نبايد تصور كرد كه اسلام، فقر را مى‏پسندد و دعوت به فقر مى‏كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى‏داند.
بلكه به عكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى آن تكيه مى‏كند در آيه 180 سوره بقره از” مال” تعبير به” خير” شده است.
و در حديثى از امام باقر ع مى‏خوانيم:نعم العون الدنيا على طلب الآخرة:
” دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت” «1».
بلكه آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى‏كند شاهد گويايى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مى‏پسندد كه بوسيله آن” ابتغاء دار آخرت” و طلب سراى ديگر شود، چنان كه دانشمندان
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 ص 17 (حديث 5 از باب 16 از ابواب مقدمات تجارت).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 175
بنى اسرائيل به قارون گفتند: وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخرة.
اسلام ثروتى را مى‏پسندد كه در آن” أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ” و نيكى به همگان باشد.
اسلام ثروتى را مدح مى‏كند كه در آن لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا تحقق يابد بالآخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنون‏آميز” تكاثر” نگردد، و انسان را به” خود برتربينى” و” تحقير ديگران” و حتى رويارويى با پيامبر خدا نكشاند.
وسيله‏اى باشد براى استفاده همگان، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.
علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت است، چنان كه در حديثى مى‏خوانيم يكى از ياران امام صادق ع خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى‏ترسيم كه دنياپرست باشيم).
امام (كه پاكى و تقواى آن مرد را مى‏دانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى‏خواهى انجام دهى؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود و خانواده‏ام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة:” اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است” «1».
و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مى‏كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى‏خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار 
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 ص 19 (حديث 3 از باب 7 از ابواب مقدمات التجارة).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 176
فقر نشان دهند، روشن مى‏شود.
اصولا يك ملت فقير، نمى‏تواند آزاد و سربلند زندگى كند.
فقر وسيله وابستگى است.
فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است.
و فقر انسان را به گناه و آلودگى دعوت مى‏كند.
همانگونه كه در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم:
” بى‏نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است” «1».
جوامع اسلامى بايد بكوشند هر چه بيشتر، غنى و بى‏نياز گردند، به مرحله خودكفايى برسند و روى پاى خود بايستند و شرف و عزت و استقلال خود را بر اثر فقر، فداى وابستگى به ديگران نكنند و بدانند خط اصيل اسلام اين است.
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 صفحه 17 (حديث 7 از باب 6 از ابواب مقدمات التجارة). […..]
[سوره القصص (28): آيات 76 تا 78]
إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (76) وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (77) قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78)
ترجمه:
76- قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم كرد، ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل صندوقهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود، به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد.
77- و در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن، بهره‏ات را از دنيا فراموش   منما، و همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است نيكى كن و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
78- (قارون) گفت: اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده‏ام، آيا او نمى‏دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمى‏شوند (و مجالى براى عذرخواهى آنان نيست).
تفسير: ثروتمند خود خواه بنى اسرائيل
سرگذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات گذشته اين سوره مشروحا آمد، و گفتنيها در باره آنها گفته شد، گفتارى كه به قدر كافى الهام بخش بود.
در بخش ديگرى از آيات اين سوره سخن از درگيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى‏آورد، قارونى كه مظهر ثروت آميخته با كبر و غرور و طغيان بود.
اصولا موسى در طول زندگى خود با سه قدرت طاغوتى تجاوزگر مبارزه كرد:” فرعون” كه مظهر قدرت حكومت بود، و” قارون” كه مظهر ثروت بود، و” سامرى” كه مظهر صنعت و فريب و اغفال.
گرچه مهمترين مبارزه موسى ع با قدرت حكومت بود، ولى دو مبارزه اخير نيز براى خود واجد اهميت است و محتوى درسهاى آموزنده بزرگ.
معروف است كه قارون از بستگان نزديك موسى ع (پسر عمو يا عمو يا پسر خاله او) بود، و از نظر اطلاعات و آگاهى از تورات معلومات قابل ملاحظه‏اى داشت، نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد، او را به مبارزه با پيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت‏انگيزش                       
درسى براى همگان شد، كه شرح اين ماجرا را در آيات مورد بحث مى‏خوانيم.
نخست مى‏گويد:” قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد” (إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ).
علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود، و چون ظرفيت كافى و ايمان قوى نداشت، اين ثروت فراوان او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد.
قرآن مى‏گويد:” ما آن قدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه زورمند، مشكل بود” (وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ).
” مفاتح” جمع” مفتح” (بر وزن مكتب) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مى‏كنند، مانند صندوق‏هايى كه اموال را در آن نگهدارى مى‏نمايند.
به اين ترتيب مفهوم آيه چنين مى‏شود كه قارون آن قدر طلا و نقره و اموال گرانبها و قيمتى داشت كه صندوق آنها را، گروهى از مردان نيرومند به زحمت جابجا مى‏كردند.
و با توجه به اينكه” عصبه” به معنى جماعتى است كه دست به دست هم داده‏اند و نيرومندند و همچون اعصاب يكديگر را گرفته‏اند روشن مى‏شود كه حجم جواهرات و اموال گرانقيمت قارون چقدر زياد بوده است (بعضى مى‏گويند” عصبه” به ده نفر تا چهل نفر مى‏گويند).
جمله” تنوء” از ماده” نوء” به معنى قيام كردن با زحمت و سنگينى است و در مورد بارهاى پر وزنى به كار مى‏رود كه وقتى انسان آن را حمل مى‏كند از سنگينى او را به اين طرف و آن طرف متمايل مى‏سازد! آنچه در بالا در مورد تفسير” مفاتيح” گفتيم چيزى است كه گروه عظيمى از مفسران و علماى لغت پذيرفته‏اند، در حالى كه بعضى ديگر” مفاتح” را جمع مفتح (بر وزن منبر به كسر ميم) به معنى” كليد” دانسته‏اند، و مى‏گويند كليد گنجهاى قارون آن قدر زياد بود كه چندين مرد زورمند از حمل آن به زحمت مى‏افتادند! كسانى كه اين معنى را برگزيدند خودشان براى توجيه آن به زحمت افتاده‏اند كه چگونه اينهمه كليد گنج امكان پذير است و به هر حال تفسير اول روشنتر و صحيحتر است.
زيرا گذشته از اين كه اهل لغت براى همين كلمه (مفتح به كسر ميم) نيز معانى متعددى گفته‏اند از جمله خزانه يعنى محل جمع‏آورى مال است، معنى اول به واقعيت نزديكتر و دور از هر گونه مبالغه است.
و به هر حال اين لغت را با” مفاتيح” كه جمع” مفتاح” به معنى كليد است نبايد اشتباه كرد «1».
از اين بحث بگذريم و ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟
قرآن مى‏گويد:” به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اينهمه خوشحالى آميخته با غرور و غفلت و تكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد” (إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ) «2».
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران نيز در اينجا براى كليد معنى مجازى ذكر كرده‏اند و گفته‏اند منظور اين است كه كليد به دست آوردن آن همه مال و حفظ و نگهدارى آن براى مردان زورمند مشكل بود، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى‏رسد. (براى اطلاع بيشتر از مفهوم لغوى اين كلمه به لسان العرب مراجعه فرمائيد).
(2)” فرحين” جمع” فرح” (بكسر راء) به معنى كسى است كه بر اثر به دست آوردن چيزى مغرور و متكبر شده و از باده پيروزى سرمست مى‏باشد و از خوشحالى در پوست نمى‏گنجد.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 155
بعد از اين نصيحت، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت‏ساز ديگر به او مى‏دهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مى‏دهد.
نخست مى‏گويند:” در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن” (وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ).
اشاره به اينكه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج‏انديشان، چيز بدى نيست، مهم آن است كه ببينيم در چه مسيرى به كار مى‏افتد، و اگر بوسيله آن” ابتغاء دار آخرت” شود، چه چيزى از آن بهتر است؟، اگر وسيله‏اى براى غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانى و هوسبازى گردد، چه چيز از آن بدتر؟! اين همان منطقى است كه در جمله معروف امير مؤمنان على ع در باره دنيا به روشنى از آن ياد شده است:
من ابصر بها بصرته، و من ابصر اليها اعمته:
” كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى‏كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد”! «1».
و قارون كسى بود كه با داشتن آن اموال عظيم، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سود كه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد.
در نصيحت دوم افزودند:” سهم و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن” (وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا).
اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد، يعنى اموالى كه جذب بدن او، يا صرف لباس و مسكن او مى‏شود مقدار معينى است، و ما زاد بر آن به هيچوجه قابل جذب نيست و انسان نبايد اين حقيقت را فراموش كند.
مگر يك نفر چقدر مى‏تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسكن و چند مركب مى‏تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند كفن با خود مى‏تواند
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 82.
ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانت‏دار آنها!.
و چه زيبا فرمود: امير مؤمنان على ع:
يا بن آدم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك:
” اى فرزند آدم! هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى‏آورى خزانه‏دار ديگران در مورد آن خواهى بود”! «1». تفسير ديگرى براى اين جمله در روايات اسلامى و سخنان مفسران ديده مى‏شود كه با تفسير فوق قابل جمع است و ممكن است هر دو معنى مراد باشد، (چون استعمال لفظ در اكثر از معنى واحد جايز است)، و آن اينكه:
در معانى الاخبار از” امير مؤمنان على” ع در تفسير جمله وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا چنين آمده است:
لا تنس صحتك و قدرتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الآخرة:
” تندرستى و قوت و فراغت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و بوسيله اين (پنج نعمت بزرگ) آخرت را بطلب”! طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه انسانها كه فرصتها و سرمايه‏ها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است «2».
سومين اندرز اينكه:” همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن” (وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ).
اين نيز يك واقعيت است كه انسان هميشه، چشم بر احسان خدا دوخته و از پيشگاه او هر گونه خير و نيكى را تقاضا مى‏كند، و همه گونه انتظار از او دارد، در چنين حالى چگونه مى‏تواند تقاضاى صريح يا تقاضاى حال ديگران را ناديده بگيرد و بى‏تفاوت از كنار همه اينها بگذرد؟! و به تعبير ديگر همانگونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش، شبيه اين سخن را در آيه 22 سوره نور در مورد عفو و گذشت مى‏خوانيم:
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 192.
(2)” معانى الاخبار” (مطابق نقل تفسير نور الثقلين ج 4 ص 139).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 157
وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” مؤمنان بايد عفو كنند و صرفنظر كنند آيا دوست نمى‏داريد خداوند بر شما ببخشد”؟
اين جمله را به تعبير ديگر چنين مى‏توان تفسير كرد كه گاه خداوند مواهب عظيمى به انسان مى‏دهد كه در زندگى شخصيش نياز به همه آن ندارد، عقل توانايى مى‏دهد كه نه فقط براى اداره يك فرد، بلكه براى اداره يك كشور كارساز است، علمى مى‏دهد كه نه يك انسان، بلكه يك جامعه مى‏تواند از آن استفاده كند، اموال و ثروتى مى‏دهد كه درخور برنامه‏هاى عظيم اجتماعى است.
اين گونه مواهب الهى مفهوم ضمنيش اين است كه همه آن به تو تعلق ندارد بلكه تو وكيل پروردگار در منتقل ساختن آن به ديگران هستى، خدا اين موهبت را به تو داده كه با دست تو بندگانش را اداره كند.
بالآخره” چهارمين” اندرز اينكه:” نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن را در راه” فساد” و” افساد” به كارگيرى:” هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد” (وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ).
اين نيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بى‏ايمان گاه بر اثر جنون افزون‏طلبى و گاه براى برترى‏جويى دست به فساد مى‏زنند جامعه را به محروميت و فقر مى‏كشانند همه چيز را در انحصار خود مى‏گيرند، مردم را برده و بنده خود مى‏خواهند، و هر كسى زبان به اعتراض بگشايد او را نابود مى‏كنند، و اگر نتوانند از طريق تهمت به وسيله عوامل مرموز خود او را منزوى مى‏سازند، و خلاصه جامعه را به فساد و تباهى مى‏كشند.
در يك جمع‏بندى كوتاه به اينجا مى‏رسيم كه اين اندرزگويان نخست سعى كردند غرور قارون را درهم بشكنند.
در مرحله دوم اخطار نمودند كه دنيا وسيله است نه هدف.                       
در مرحله سوم به او هشدار دادند كه از آنچه دارى تنها بخش كمى را مى‏توانى مصرف كنى.
در مرحله چهارم اين حقيقت را به او گوشزد كردند كه فراموش نكن خداوند به تو نيكى كرده تو هم بايد نيكى كنى، و گرنه مواهبش را از تو خواهد گرفت.
و در مرحله پنجم او را از فساد در ارض كه نتيجه مستقيم فراموش كردن اصول چهارگانه قبل است بر حذر داشتند.
درست معلوم نيست كه اين نصيحت‏كنندگان چه كسانى بودند؟ قدر مسلم اينكه مردانى دانشمند، پرهيزگار، هوشيار، نكته‏سنج و با شهامت بودند.
اما اينكه بعضى احتمال داده‏اند كه خود موسى بوده بسيار بعيد است چرا كه قرآن مى‏گويد” إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ”:” قوم قارون به او گفتند”.
اكنون نوبت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگر بنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت؟
قارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بيحسابش ناشى مى‏شد” چنين گفت: من اين ثروت را به وسيله علم و دانش خودم به دست آورده‏ام”! (قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي).
اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم! من كه با علم و آگاهيم در ايجاد آن دخالت داشته‏ام در مصرف آن نياز به ارشاد و راهنمايى كسى ندارم! بعلاوه لا بد خداوند مرا لايق اين ثروت مى‏دانسته كه به من عطا كرده است راه مصرف آن را نيز به من ياد داده، از ديگران بهتر مى‏دانم و لازم به دخالت شما نيست!.                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 159
و از همه اينها گذشته من زحمت كشيده‏ام، رنج برده‏ام، خون جگر خورده‏ام تا اين ثروت را اندوخته‏ام، ديگران هم اگر لياقت و توانايى دارند چرا زحمت نمى‏كشند؟ من مزاحم آنها نيستيم! و اگر ندارند چه بهتر كه گرسنه بمانند و بميرند «1».
اينها منطقهاى پوسيده و رسوايى است كه غالبا ثروتمندان بى‏ايمان در مقابل كسانى كه آنها را نصيحت مى‏كنند اظهار مى‏دارند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن اين معنى را سربسته گذاشته كه قارون به كدام علمش در تحصيل اين ثروت تكيه مى‏كند؟.
آيا به علم كيمياء، آن چنان كه بعضى از مفسران گفته‏اند؟
يا به علم تجارت و كشاورزى و فنون صنعت؟
و يا به علم مديريت خاصش كه توانسته بود از طريق آن اين ثروت عظيم را به چنگ آورد؟ يا همه اينها؟
بعيد نيست كه مفهوم آيه معنى وسيعى داشته باشد و همه را شامل شود.
(البته صرف نظر از اينكه علم كيمياء- علمى است كه بوسيله آن مى‏توان از مس و مانند آن طلا بسازند- افسانه است يا واقعيت).
در اينجا قرآن پاسخ كوبنده‏اى به قارون- و قارونها- مى‏دهد كه” آيا او نمى‏دانست خداوند اقوامى را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و آگاهتر و ثروتمندتر بودند”؟! (أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً).
تو مى‏گويى آنچه دارى از طريق علم و دانشت دارى، اما فراموش كردى كه از تو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند، آيا توانستند از چنگال مجازات الهى رهايى يابند؟
__________________________________________________
(1) جمله” أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي” را به هر يك از معانى سه‏گانه فوق يا به همه آنها مى‏توان تفسير كرد.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 160
روشن ضميران بنى اسرائيل به قارون گفته بودند” ما آتاك اللَّه …” (خدا اين مال و ثروت را به تو داده) اما اين بى‏ادب جسور با اين سخن مقابله كرد و گفت:
” آنچه را دارم از علم خويش دارم” اما خداوند در جمله بالا كوچكى قدر و قوت او را در برابر اراده و مشيتش آشكار مى‏سازد.
و در پايان آيه با يك جمله كوتاه و پر معنى هشدار ديگرى به او مى‏دهد و مى‏فرمايد:” به هنگام نزول عذاب الهى، مجرمان از گناهانشان سؤال نمى‏شوند” اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى (وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ).
يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى‏كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى‏دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست، عذاب الهى همان و نابودى همان!.
در اينجا اين پرسش پيش مى‏آيد كه منظور از اين سؤال كه در مورد مجرمان نفى شده كدام سؤال است؟ در دنيا يا آخرت؟
بعضى از مفسران، اولى را انتخاب كرده‏اند، و بعضى دومى را، و مانعى ندارد كه هر دو مراد باشد، يعنى هم در موقع مجازات استيصال در دنيا از آنها سؤالى نمى‏شود تا بخواهند پشت هم‏اندازى كنند و عذرتراشى نمايند و خود را بى‏گناه قلمداد كنند، و هم در قيامت، چرا كه در آنجا بدون سؤال همه چيز روشن است و به گفته قرآن، چهره‏ها خود گواهى بر وضع مجرمان مى‏دهد! (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ) (سوره رحمن آيه 41) و به اين ترتيب آيه مورد بحث هماهنگ با آيه 39 سوره رحمان است كه مى‏فرمايد:” فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ:” در آن روز از هيچيك نه انسان و نه جن در باره گناهش سؤال  نمى‏شود”.                      تفسير نمونه، ج‏16، ص: 161
در اينجا سؤال ديگرى مطرح است كه اين تعبير با آيه 92 سوره حجر كه مى‏گويد:” قسم به پروردگارت كه ما از همه آنها سؤال مى‏كنيم”” فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ” چگونه سازگار است؟
اين سؤال را نيز از دو راه مى‏توان پاسخ گفت: نخست اينكه قيامت، مواقف متعددى دارد بعضى از مواقف سؤال مى‏كنند، اما در بعضى از مواقف همه چيز روشن است و نياز به سؤال ندارد.
ديگر اينكه سؤال دو گونه است:” سؤال تحقيق” و” سؤال سرزنش”، در قيامت نياز به” سؤال تحقيق” نيست، چرا كه همه چيز عيان است و حاجت به بيان نيست، ولى” سؤال سرزنش‏آميز” در آنجا وجود دارد كه اين خود يك نوع مجازات روانى براى مجرمان است.
درست همانند سؤالى كه پدر از فرزند ناخلفش مى‏كند و مى‏گويد: آيا من اين همه به تو خدمت نكردم؟ و آيا جزاى آن همه خدمت خيانت و فساد بود؟! (در حالى كه هر دو از جريانها با خبرند و منظور پدر سرزنش فرزند است).
[سوره الكهف (18): آيات 28 تا 31]
وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30) أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 414
ترجمه:
28- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند، و تنها ذات او را مى‏طلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، و كارهايشان افراطى است.
29- بگو اين حق است از سوى پروردگارتان، هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مى‏خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كرده‏ايم كه سراپرده‏اش آنها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاى آب كنند آبى براى آنها مى‏آورند همچون فلز گداخته كه صورتها را بريان مى‏كند، چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى؟! 30- مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد.
31- آنها كسانى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است، باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است، در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته‏اند، و لباسهاى (فاخرى) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى‏كنند، در حالى كه بر تختها تكيه كرده‏اند، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكويى؟!
شان نزول:
مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته‏اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر ص رسيدند، و در حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان، ابو ذر، صهيب، و خباب و مانند آنها                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 415
مى‏كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى، و اين گونه افراد كه بوى آنها مشام انسان را آزار مى‏دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مجلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى‏گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر ص دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمانها و ابو ذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است.
و به دنبال نزول آيات پيامبر ص به جستجوى اين گروه برخاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه‏اى از مسجد رفتند و به عبادت پروردگار پرداختند) سرانجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدا مشغول بودند، يافت، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كه با امثال شما باشم،” آرى زندگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است”! (
معكم المحيا و معكم الممات) «1»!
تفسير: پاكدلان پابرهنه!
از جمله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نيست، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يك صفند، آيات مورد بحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى‏كند و به پيامبر ص چنين دستور مى‏دهد:” با كسانى باش كه صبحگاهان و عصرگاهان پروردگار خود را مى‏خوانند و تنها ذات پاك او را مى‏طلبند”
__________________________________________________
(1) مجمع البيان و قرطبى ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 416
(وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ).
تعبير به” و اصبر نفسك”” خود را شكيبا دار” اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر ص از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كه گروه مؤمنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى‏دهد كه در برابر اين فشار فزاينده، صبر و استقامت پيشه كن، و هرگز تسليم آنها مشو.
تعبير به” صبح و شام” اشاره به اين است كه در همه حال و تمام عمر به ياد خدا هستند.
و تعبير به” يريدون وجهه” (ذات او را ميطلبند) دليل بر اخلاص آنها است، و اشاره به اينكه آنها از خداوند خود او را ميخواهند، حتى بخاطر بهشت (هر چند نعمتهايش بزرگ و پرارزش است) و بخاطر ترس از دوزخ و مجازاتهايش (هر چند عذابهايش دردناك است) بندگى خدا نمى‏كنند، بلكه فقط به خاطر ذات پاك او، او را مى‏پرستند كه” ما از تو، به غير از تو، نداريم تمنا”! و اين بالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به خدا است «1».
سپس به عنوان تاكيد ادامه مى‏دهد” هرگز چشمهاى خود را از اين گروه با ايمان، اما ظاهرا فقير، برمگير، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر، ديده ميفكن” (وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) «2».
باز براى تاكيد فزونتر اضافه مى‏كند:” و از آنها كه قلبشان را از ياد
__________________________________________________
(1) در باره معنى” وجه” و اينكه گاهى به معنى” ذات” و گاهى به معنى” صورت” آمده و دليل انتخاب آن در اين گونه موارد، در جلد دوم صفحه 263 مشروحا بحث كرده‏ايم.
(2) لا تعد از ماده” عدا يعدو” به معنى تجاوز كردن است، بنا بر اين مفهوم جمله اين است:” چشم از آنها برمگير تا به ديگران نگاه كنى”.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 417
خود غافل ساختيم اطاعت مكن” (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا).
” از آنها كه پيروى هواى نفس كردند” (وَ اتَّبَعَ هَواهُ).
” و همانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و توأم با اسرافكارى” (وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً) «1».
جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است:
مؤمنان راستين اما تهيدست، قلبى مملو از عشق خدا دارند، هميشه به ياد او هستند، و او را مى‏طلبند.
اما ثروتمندان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند، و جز هواى نفس چيزى نمى‏طلبند، و همه چيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است.
اهميت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر ص چنين مى‏گويد:” بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوى پروردگارتان، هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود، و هر كس مى‏خواهد كافر گردد” (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ).
اما بدانيد اين ظالمان دنياپرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى‏زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چرا كه:” ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده‏ايم كه سراپرده‏اش آنها را از هر سو احاطه كرده است” (إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها).
آرى آنها در اين زندگى دنيا هر گاه تشنه مى‏شدند صدا مى‏زدند، و خدمتكاران انواع نوشابه‏ها را در برابرشان حاضر مى‏كردند” ولى در جهنم
__________________________________________________
(1)” فرط” به معنى تجاوز از حد است، و هر چيزى كه از حد خود خارج بشود و به اسراف متوجه گردد به آن” فرط” مى‏گويند.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 418
هنگامى كه تقاضاى آب مى‏كنند آبى براى آنها مى‏آورند همچون فلز گداخته! كه اگر نزديك صورت شود صورتها را بريان مى‏كند”! (وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ) «1».
” چه بد نوشيدنى است”؟! (بِئْسَ الشَّرابُ)!” و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است”؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً) «2».
فكر كنيد آبى كه اگر نزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى‏كند آيا قابل خوردن است؟ اين به خاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه‏هاى گوارا و خنك مى‏نوشيدند، در حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى‏زدند، اين همان آتش است كه در اينجا بدين صورت تجسم يافته است!.
عجيب اينكه قرآن در اينجا براى ثروتمندان، ظالم و دنيا پرستان بى ايمان، تشريفاتى در جهنم همانند تشريفات اين جهان قائل شده است ولى با اين تفاوت كه در دنيا” سرادق” يعنى خيمه‏هاى بلند (” سرادق” در اصل از كلمه فارسى سراپرده گرفته شده است) و اشرافى دارند كه فقيران را در آن راهى نيست و محل عيش و نوش و باده‏گسارى است ولى در آنجا خيمه‏هاى عظيمشان” از شعله‏هاى آتش سوزان دوزخ است”! در اينجا در سراپرده‏هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى‏كنند جام‏هايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى‏نمايند، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى؟ آبى همچون
__________________________________________________
(1)” مهل” (بر وزن قفل) چنان كه راغب در مفردات گويد به معنى درد ته‏نشين شده روغن است كه معمولا چيز آلوده و كثيف و بد طعمى است، ولى جمعى ديگر از مفسران به معنى هر گونه فلز گداخته تفسير كرده‏اند و ظاهر جمله” يشوى الوجوه” (صورتها را بريان مى‏كند) در اينجا معنى دوم را مى‏رساند.
(2)” مرتفق” از ماده” رفق و رفيق” است يعنى محل اجتماع دوستان.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 419
فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان! آرى هر چه آنجا است تجسمى است از آنچه اينجا است! (پناه بر خدا).
و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفر دنيا پرستان خودخواه، به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى‏پردازد نخست: به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى‏گويد:
” آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد” كم باشد يا زياد، كلى باشد يا جزئى، از هر كس، در هر سن و سال، و در هر شرايط (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا).
” آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است” (أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ).
” باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است” (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ).
آنها با دستبندهايى از طلا آراسته‏اند” (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) «1».
” و لباسهاى فاخرى به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى‏كنند” (وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ).
” در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده‏اند”
__________________________________________________
(1)” اساور” جمع” اسوره” بر وزن” مشورة” و آن نيز به نوبه خود جمع” سوار” بر وزن” غبار” و” كتاب” است و در اصل از كلمه فارسى” دستوار” يعنى دستبند گرفته شده، و بعد از آنكه معرب گرديده از آن فعلهاى عربى نيز مشتق شده است.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 420
(مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الارائك) «1».
” وه! چه پاداش خوبى است”؟ (نِعْمَ الثَّوابُ).
” و چه جمع نيكويى از دوستان”؟! (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً).
نكته‏ها:
1- روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه‏ها
نه تنها آيات فوق، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى‏كند، بلكه در بسيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته‏ايم و يا بعدا به آن مى‏رسيم روى اين مطلب تاكيد شده است.
اصولا جامعه‏اى كه گروهى از آن (كه طبعا اقليتى خواهند بود) مرفه‏ترين زندگى را داشته باشند، در ناز و نعمت غوطه‏ور، و در اسراف و تبذير غرق باشند، و به موازات آن آلوده انواع مفاسد گردند، در حالى كه گروه ديگرى كه اكثريت را تشكيل مى‏دهند از ابتدايى‏ترين و ساده‏ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنين جامعه‏اى نه جامعه‏اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد.
چنين مجتمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد، ظلم و ستم، خفقان و سلب آزادى، استعمار و استكبار، حتما بر آن سايه خواهد انداخت، جنگهاى خونين غالبا از جامعه‏هايى كه داراى چنين بافتى هستند برخاسته، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى‏گيرد.
__________________________________________________
(1)” ارائك” جمع” اريكه” به تختى مى‏گويند كه اطراف آن از هر طرف به صورت سايبان پوشانيده شده، و در اصل به گفته، راغب از” اراك” كه نام درخت معروفى است گرفته شده، چرا كه گاهى عربها از اين درخت، سايبانهاى مخصوصى مى‏ساختند و يا از” اروك” كه به معنى اقامت و توقف است مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 421
اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در ميان انواع محروميتها، درد و رنجها، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند.
چنين جامعه‏اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و خودكامگى و استكبار، و هر گونه عوامل تباهى است، و اگر مى‏بينيم همه پيامبران بزرگ مخصوصا پيامبر اسلام ص با چنين نظامى شديدا مبارزه پى‏گير و مستمر داشته، به همين دليل است.
در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است، محله‏هاى آنها جدا، مراكز تفريح و اجتماع آنها جدا (اگر فقراء مركز تفريحى داشته باشند) آداب و رسومشان كاملا متفاوت، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است!.
اين جدايى كه بر خلاف روح بشريت، و روح تمام قوانين آسمانى است، براى هيچ مرد الهى قابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى‏كرد تا آنجا كه گاهى بزرگترين عيب پيامبر ص را اين مى‏دانستند كه سلمانها و ابو ذرهاى پابرهنه و تهيدست (اما با دلهايى مملو از ايمان و عشق به خدا و شهامت و ايثار) دور او را گرفته‏اند.
در جامعه جاهلى زمان نوح ع نيز اشراف بت‏پرست به نوح همين ايراد را مى‏كردند كه چرا به تعبير آنها” اراذل”! از تو پيروى كرده‏اند؟ (اراذل بمعنى پستها! چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مى‏پنداشتند) (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا- هود آيه 27).
و ديديم كه چگونه گروهى از اين خودپرستان بى ايمان حتى از نشستن در كنار تهيدستان با ايمان، و لو براى چند لحظه، ابا داشتند، و نيز در تاريخ                       
اسلام خوانده‏ايم كه چگونه پيامبر ص با كنار زدن گروه اول و ميدان دادن به گروه دوم جامعه‏اى ساخت به معنى واقعى كلمه،” توحيدى”، جامعه‏اى كه استعدادهاى نهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت، نبوغها و ارزشهاى انسانى و تقوا و دانش و ايمان و جهاد و عمل صالح بود.
و امروز هم تا كوشش براى ساختن چنين جامعه‏اى نكنيم، و با الگو گرفتن از برنامه پيامبر اسلام ص فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت و تنظيم قوانين صحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم- هر چند استكبار جهانى نپسندد و با آن به مخالفت برخيزد- جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت.
2- مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان-
بارها گفته‏ايم تجسم اعمال يكى از مهمترين مسائل مربوط به رستاخيز است، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع و گسترده و تكامل يافته‏اى از اين جهان است، اعمال، افكار، روشهاى اجتماعى ما و خوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى‏يابند، و هميشه با ما خواهند بود.
آيات فوق ترسيم زنده‏اى از همين حقيقت است، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده‏ها تكيه مى‏كردند و سرمست از باده‏ها بودند و سعى داشتند همه چيزشان از مؤمنان تهيدست جدا باشد در آنجا هم” سرادق” و سراپرده‏اى دارند اما از آتش سوزان! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان را محترق مى‏كند.
در آنجا هم نوشابه‏هايى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه‏هايى كه از خون دل مردم محروم فراهم شده است، نوشابه‏اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديه مى‏شود نه تنها امعاء و احشاء را ميسوزاند بلكه همچون                       
فلز گداخته است كه پيش از نوشيدن، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى‏شود چهرههاشان را برشته مى‏كند! اما به عكس، آنها كه براى حفظ پاكى و رعايت اصول عدالت پشت پا به اين مواهب زدند و به زندگى ساده‏اى قناعت كردند، و محروميتهاى اين دنيا را براى اجراى اصول عدالت بخاطر خدا تحمل نمودند، در آنجا باغهايى از بهشت با نهرهايى از آب جارى، و بهترين لباسها و زينتها، و شوق‏انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد بود، و اين تجسمى است از نيت پاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى‏خواستند.
3- رابطه هواپرستى و غفلت از خدا-
روح آدمى را يا خدا پر مى‏كند و يا هوا، كه جمع ميان اين دو ممكن نيست، هواپرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خدا است، هواپرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است، و بالآخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرو مى‏برد، و از همه حقايق جهان دور مى‏سازد.
يك انسان هواپرست جز به اشباع شهوات خويش نمى‏انديشد آگاهى، گذشت، ايثار فداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد.
رابطه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است، آنجا كه مى‏گويد:
(وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً) در اينجا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا، و جالب اينكه نتيجه آن افراطكارى آنهم به طور مطلق ذكر شده است.
چرا هواپرست هميشه گرفتار افراط است، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون‏طلبى مى‏رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه ميشد امروز با آن مقدار نشئه نمى‏شود، و بايد                       
تدريجا بر مقدار آن بيفزايد، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير ميكرد امروز براى او يك امر عادى است، و به همين ترتيب در همه شاخه‏هاى هوا و هوس، دائما رو به افراط گام برمى‏دارند تا خود را هلاك و نابود كنند.
4- لباسهاى زينتى در جهان ديگر-
اين سؤال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيا نكوهش كرده، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤمنان در آن جهان مى‏دهد، زينت آلات طلا، پارچه‏هاى ابريشمين، نازك، ضخيم، اريكه‏ها و تختهاى زيبا و مانند آن.
در پاسخ اين سؤال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى‏دانيم كه ما هرگز مانند توجيه‏گرانى كه همه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى‏دانند اين گونه آيات را تفسير نمى‏كنيم، چرا كه از خود قرآن آموخته‏ايم كه معاد هم جنبه” روحانى” دارد هم” جسمانى” و به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدون شك لذات روحانيش قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست.
ولى در عين حال اين حقيقت را نمى‏توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از دور مى‏بينيم، و سخنانى به اشاره مى‏شنويم، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم همچون اين دنيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى، همانگونه كه” مادر” اگر بتواند رابطه‏اى با جنين خود برقرار كند جز با اشارات نمى‏تواند زيبائيهاى اين دنيا را: آفتاب درخشان، ماه تابان، چشمه‏سارها، باغها و گلها و مانند آن را براى كودكى كه در شكم او است بيان كند، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند آن را درك كند در اختيار ندارد، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما محاصره شدگان در رحم دنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست. 
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 425
با روشن شدن اين مقدمه به سراغ پاسخ سؤال مى‏رويم: اگر خدا زندگى پر زرق و برق اين جهان را نكوهش كرده به خاطر آنست كه محدوديت اين جهان سبب مى‏شود فراهم كردن چنان زندگانى با انواع ظلم و ستم توأم باشد، و بهره‏گيرى از آن با غفلت و بى خبرى.
تبعيضهايى كه از اين رهگذر پيدا مى‏شود مايه كينه‏ها، حسادتها، عداوتها و سرانجام خونريزيها و جنگها است.
اما در آن جهان كه همه چيزش گسترده است نه تحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى‏كند، نه سبب تبعيض و محروميت كسى مى‏شود، نه كينه و نفرتى برمى‏انگيزد، و نه در آن محيط مملو از معنويت انسان را از خدا غافل مى‏سازد، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد، و نه در رقبا ايجاد حسادت مى‏كند، نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن از خلق خدا و خدا.
چرا بهشتيان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگ معنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب.
5- نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان-
نكته ديگرى كه آيات فوق به ما مى‏آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اين گروه و آن گروه به خاطر آنكه ثروتمندند. يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم، و به اصطلاح قلم سرخى دور آنها بكشيم، بلكه آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطر بهره‏گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها برويم و به گفته قرآن مصداق” تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا” باشيم، اما اگر هدف هدايت و ارشاد آنها و حتى بهره‏گيرى از امكاناتشان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى باشد تماس با آنها نه تنها مذموم نيست بلكه لازم و واجب است. 
[سوره الزخرف (43): آيات 51 تا 56]
وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ (52) فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (54) فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (55)
فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ (56)
ترجمه:
51- فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى‏بينيد؟! 52- من از اين مردى كه خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى‏تواند فصيح سخن بگويد برترم! 53- اگر راست مى‏گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده‏اند؟ (تا گفتارش را تاييد كنند).
54- او قوم خود را تحميق كرد و از وى اطاعت كردند.
55- اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم.
56- و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 84
تفسير: اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!
منطق موسى از يك سو، و معجزات گوناگونش از سويى ديگر، و بلاهايى كه بر سر مردم مصر فرود آمد و به بركت دعاى موسى ع برطرف شد از سوى سوم تاثير عميقى در محيط گذاشت، و افكار توده‏هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت و تمام نظام مذهبى و اجتماعى آنها را زير سؤال برد.
اينجا بود كه فرعون با سفسطه‏بازى و مغلطه‏كارى مى‏خواست جلو نفوذ موسى ع را در افكار مردم مصر بگيرد، دست به دامن ارزشهاى پستى مى‏زند كه بر آن محيط حاكم بود، و خود را با اين ارزشها با موسى مقايسه مى‏كند تا برترى خويش را به ثبوت رساند، چنان كه قرآن در آيات مورد بحث مى‏گويد:
” فرعون در ميان قوم خود ندا داد كه اى قوم من! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست؟ و اين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارد؟
و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى‏گذرد؟ آيا نمى‏بينيد؟” (وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ) «1».
ولى موسى چه دارد؟ هيچ، يك عصا و يك لباس پشمينه! آيا شخصيت از آن او است يا از آن من؟ آيا او سخن حق مى‏گويد يا من مى‏گويم؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلب را بنگريد.
و به اين ترتيب فرعون ارزشهاى قلابى را به چشم مردم مصر كشيد، و همانند بت‏پرستان عصر جاهليت در برابر پيغمبر اسلام ص مال و مقام را ارزشهاى واقعى انسانى گرفت.
__________________________________________________
(1)” واو” در جمله” و هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي” ممكن است عاطفه باشد (عطف بر” ملك مصر” و ممكن است حاليه باشد (تفسير كشاف) ولى احتمال اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 85
تعبير به نادى (ندا داد) نشان مى‏دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد و با صدايى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله‏ها را بازگو نمود، يا اينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس كنند.
تعبير به” انهار” جمع” نهر” با اينكه منظور از آن رود نيل است به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه‏هاى بسيار زيادى تقسيم مى‏شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى‏ساخت.
بعضى از مفسران گفته‏اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها” نهر الملك”” نهر طولون”” نهر دمياط” و” نهر تنيس” بود.
چرا فرعون مخصوصا روى شاخه‏هاى نيل تكيه مى‏كند براى اينكه تمام آبادى مصر و ثروت و قدرت و تمدن آنها از نيل سرچشمه مى‏گرفت، لذا فرعون به آن مى‏نازد و بر موسى فخر مى‏فروشد! تعبير به” تَجْرِي مِنْ تَحْتِي” به اين معنى نيست كه رود نيل از زير قصر من مى‏گذرد، آن گونه كه جمعى از مفسران گفته‏اند، چرا كه رود نيل از آن عظيم‏تر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشد بسيارى از قصرهاى مصر چنين بود، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشت، بلكه منظور اين است اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبق مقرراتى است كه من اراده مى‏كنم.
سپس مى‏افزايد:” بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمى‏تواند فصيح سخن بگويد برترم” (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ                     مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ‏) «1».
و به اين ترتيب دو افتخار بزرگ براى خود (حكومت مصر، و مالكيت نيل) و دو نقطه ضعف براى موسى (فقر، و لكنت زبان) بيان كرد.
در حالى كه موسى هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت، چرا كه خداوند دعاى او را مستجاب كرد و سنگينى زبانش را بر طرف ساخت، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي (خداوندا گره را از زبان من بگشا) (طه- 27) و مسلما دعايش مستجاب شد و قرآن نيز گواه بر آن است.
نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلم و ستم بر محرومان حاصل مى‏شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش.
تعبير به” مهين” (پست) ممكن است اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كه ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى‏پنداشتند، و يا اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود، و قبطيان فرعونى خود را آقا و سرور آنها مى‏پنداشتند.
سپس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت:” چرا دستبندهايى از طلا به او داده نشده؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده‏اند تا گفتار او را تصديق كنند”؟! (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ) «2».
__________________________________________________
(1) جمعى” ام” را در جمله بالا” منقطعه” و به معنى” بل” گرفته‏اند، و بعضى آن را” متصله” و مربوط به جمله ا فلا تبصرون دانسته‏اند، و در تقدير چنين است: ا فلا تبصرون ام تبصرون انا خير من هذا …
(2)” مقترنين” به معنى متتابعين يا” متعاضدين” آمده، و بعضى گفته‏اند اقتران در اينجا به معنى تقارن است.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 87
اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده و يار و معاونانى براى او قرار نداده است؟.
مى‏گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد دستبند و گردن‏بند طلا زينت خود كنند، لذا از اينكه موسى چنين زينت‏آلاتى همراه نداشت، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى در تن كرده بود اظهار تعجب مى‏كند، و چنين است حال جمعيتى كه معيار سنجش شخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت‏آلات است.
اما پيامبران الهى با كناره‏گيرى از اين مسائل مخصوصا مى‏خواستند اين ارزشهاى كاذب و دروغين را ابطال كنند، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين آن سازند، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت به خود نخواهد ديد.
به هر حال اين بهانه فرعون درست شبيه بهانه‏اى بود كه در چند آيه قبل از قول مشركان مكه نقل شده كه مى‏گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟! بهانه دوم همان بهانه معروفى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پيامبران مطرح مى‏كردند: گاه مى‏گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست؟ و گاه مى‏گفتند: اگر انسان است لا اقل چرا فرشته‏اى همراه او نيامده؟
در حالى كه رسولان مبعوث به انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مسائل آنها را لمس كنند، و به آن پاسخ گويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوه‏اى براى آنها باشند «1».
لازم به يادآورى است كه” اسورة” جمع” سوار” (بر وزن هزار) به معنى دستبند است، خواه از طلا باشد يا نقره، و اصل آن از واژه فارسى” دستواره”
__________________________________________________
(1) در جلد پنجم تفسير نمونه ذيل آيه 9 سوره انعام بحث مشروحى در اين زمينه آمده است (صفحه 159).
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 88
گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است).
در آيه بعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى‏كند، و آن اينكه: فرعون از واقعيت امر چندان غافل نبود، و به بى‏اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت، ولى” او قوم خود را تحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند”! (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ).
اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگهدارند، و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بيخبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاى دروغين را جانشين ارزشهاى راستين كنند، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزى دهند.
چرا كه بيدار شدن ملتها و آگاهى و رشد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى‏كنند! اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جوامع فاسد حاكم است، اگر فرعون براى نيل به اين هدف وسائل محدودى در اختيار داشت طاغوتيان امروز با استفاده از وسائل ارتباط جمعى، مطبوعات، فرستنده‏هاى راديو تلويزيونى، و انواع فيلمها، و حتى ورزش در شكل انحرافى، و ابداع انواع مدهاى مسخره، به استخفاف عقول ملتها مى‏پردازند، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به همين دليل دانشمندان و متعهدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى‏بخشند وظيفه سنگين در مبارزه با برنامه” استخفاف عقول” بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است.
جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى‏دهد” آنها گروهى                     فاسق بودند” (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ).
اشاره به اينكه اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى‏شدند، و اسباب گمراهى خود را به دست خويش فراهم نمى‏ساختند، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درست است كه فرعون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت، ولى آنها نيز با” تسليم كوركورانه” موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.
آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى‏كردند.
اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه‏كاريهايشان در مقابل فرستاده الهى موسى ع اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجتها از طرق گوناگون، و عدم تسليم آنها در مقابل حق، سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.
مى‏فرمايد:” هنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم، و همه را غرق نموديم”! (فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ).
خداوند مخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود، چرا كه تمام عزت و شوكت و افتخار و قدرتشان با همان رود عظيم نيل و شاخه‏هاى بزرگ و فراوانش بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه كرد، و گفت أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي” آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من نمى‏باشد”؟! آرى بايد همان چيزى كه مايه حيات و قدرت آنها است عامل فنا و نابودى و گورستانشان گردد تا همگان عبرت گيرند! «1».
__________________________________________________
1- چنان كه شاعر گويد:
در سر دارى كه باشدت سردارى             هم در سر آن روى كه در سر دارى‏
!
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 90
” آسفونا” از ماده” اسف” هم به معنى” اندوه” آمده و هم” غضب” بلكه به گفته راغب در مفردات گاه به” اندوه توأم با غضب” گفته مى‏شود، و گاه به هر يك از اين دو جداگانه، چرا كه حقيقت آن هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى‏كند، هر گاه نسبت به زيردستان باشد در شكل غضب ظاهر مى‏شود، هر گاه نسبت به بالادستان باشد به صورت اندوه آشكار مى‏گردد، لذا وقتى از ابن عباس در باره” حزن” و” غضب” سؤال كردند گفت ريشه هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است! «1».
بعضى از مفسران” آسفونا” را به معنى” آسفوا رسلنا” (فرستادگان ما را محزون و غمگين ساختند) تفسير كرده‏اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى‏رسد و ضرورتى براى چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه نه حزن و اندوه در باره خداوند مفهومى دارد و نه خشم به آن معنى كه در ميان ما معروف است، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى” اراده مجازات”، و رضايت او به معنى” اراده ثواب” است.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه‏گيرى از مجموع اين سخن مى‏فرمايد:” ما آنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى ديگران قرار داديم” (فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْآخِرِينَ).
” سلف” در لغت به معنى هر چيز متقدم است، و لذا به نسلهاى پيشين” سلف” و به نسلهاى بعد از آنها” خلف” اطلاق مى‏شود، و به معاملاتى كه به صورت پيش‏خريد انجام مى‏گيرد نيز” سلف” مى‏گويند چرا كه قيمت آن قبلا پرداخته مى‏شود.
__________________________________________________
(1) مفردات راغب ماده” اسف”.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 91
و” مثل” به سخنى مى‏گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى‏شود، و از آنجا كه ماجراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرت بزرگى بود در اين آيه به عنوان” مثل” براى اقوام ديگر ياد شده است. 
[سوره المؤمنون (23): آيات 112 تا 116]
قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (113) قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (115) فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (116)
ترجمه:
112- (خداوند) مى‏گويد چند سال در روى زمين توقف كرده‏ايد.
113- در پاسخ مى‏گويند: تنها به اندازه يك روز يا قسمتى از يك روز! از آنها كه مى‏توانند بشمارند سؤال فرما.
114- مى‏گويد (آرى) شما مقدار كمى توقف كرديد اگر مى‏دانستيد! 115- ولى آيا گمان كرده‏ايد كه ما شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز گشت نخواهيد كرد! 116- پس بزرگتر و برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است (از اينكه شما را بى هدف آفريده باشد) معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است.
تفسير: كوتاهى عمر اين جهان
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از مجازات دردناك دوزخيان آمده بود در تعقيب آن در اين قسمت از آيات نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى آنها كه به صورت سرزنشهاى الهى است مطرح شده:  
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 342
نخست مى‏گويد:” در آن روز خداوند آنها را مخاطب قرار داده مى‏گويد:
شما چند سال روى زمين توقف و زندگى كرديد”؟ (قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ).
كلمه” ارض” در اين آيه و همچنين قرائنى كه در آيات بعد خواهد آمد نشان مى‏دهد كه منظور سؤال از مقدار عمر آنها در دنيا با مقايسه به ايام آخرت است.
و اينكه جمعى از مفسران گفته‏اند منظور سؤال از مقدار توقف آنها در جهان برزخ مى‏باشد بعيد به نظر مى‏رسد، هر چند شواهد مختصرى در بعضى ديگر از آيات براى آن ديده مى‏شود «1».
اما آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را بقدرى كوتاه مى‏بينند كه” در پاسخ مى‏گويند ما تنها به اندازه يك روز، يا حتى كمتر از آن، به اندازه بعضى از يك روز، در دنيا توقف داشتيم” (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ).
در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گويى لحظه‏هاى زودگذرى هستند در
__________________________________________________
(1) در سوره” روم” آيه 55 و 56 مى‏خوانيم: وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى‏ يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ:” هنگامى كه قيامت بر پا مى‏شود مجرمان سوگند ياد مى‏كنند كه ما جز ساعتى درنگ نكرديم آرى آنها اين گونه در دنيا نيز دروغ مى‏گفتند، ولى آنها كه داراى علم و ايمانند به آنان مى‏گويند مدت توقف شما در كتاب الهى ثبت است، و تا روز رستاخيز توقف كرديد، و هم اكنون روز رستاخيز است ولى شما نمى‏دانستيد”، اين آيه نشان مى‏دهد كه سؤال و پاسخ مربوط به توقف در برزخ است و اگر آن را قرينه بر آيات مورد بحث قرار دهيم مفهوم آن نيز توقف در برزخ خواهد بود، ولى همانگونه كه گفتيم قرائن موجود در آيات مورد بحث برترى دارد و نشان مى‏دهد كه سؤال و جواب مربوط به توقف در دنيا است.
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 343
برابر زندگى آخرت، كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.
سپس براى تاكيد سخن خود، يا براى اينكه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مى‏كنند: خداوندا!” از آنها كه مى‏توانند درست بشمارند و اعداد را در مقايسه با يكديگر به خوبى تشخيص دهند سؤال كن” (فَسْئَلِ الْعادِّينَ).
ممكن است منظور از” عادين” (شمرندگان) همان فرشتگانى باشد كه حساب و كتاب عمر آدميان و اعمال آنها را دقيقا نگاه داشته‏اند، زيرا آنها بهتر و دقيقتر از هر كس اين حساب را مى‏دانند.
اينجا است كه خداوند به عنوان سرزنش و توبيخ به آنها” مى‏فرمايد: آرى شما مقدار كمى در دنيا توقف كرديد اگر مى‏دانستيد” (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
در واقع آنها روز قيامت به اين واقعيت پى مى‏برند كه عمر دنيا در برابر عمر آخرت روز يا ساعتى بيش نيست، ولى در اين جهان كه بودند آن چنان پرده‏هاى غفلت و غرور بر قلب و فكرشان افتاده بود كه دنيا را جاودانى مى‏پنداشتند، و آخرت را يك پندار و يا وعده نسيه!، لذا خداوند مى‏فرمايد: آرى اگر شما آگاهى داشتيد به اين واقعيت كه در قيامت پى برديد در همان دنيا آشنا مى‏شديد «1».
در آيه بعد از راهى ديگر، راهى بسيار مؤثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروه وارد بحث مى‏شود و مى‏گويد:” آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده
__________________________________________________
(1) طبق آنچه در بالا گفتيم كلمه” لو” در آيه فوق” شرطيه” است، و جمله‏اى نيز در تقدير است و مجموعا چنين مى‏شود: لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، علمتم انكم ما لبثتم الا قليلا ولى بعضى از مفسران گفته‏اند كلمه” لو” در اينجا به معنى” ليت” است، بنا بر اين جمله چنين معنى مى‏دهد:” اى كاش شما اين مطلب را در دنيا مى‏دانستيد”.
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 344
آفريده‏ايم، و به سوى ما باز گشت نخواهيد كرد”؟! (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ).
اين جمله كوتاه و پر معنى يكى از زنده‏ترين دلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى‏كند، و آن اينكه اگر راستى قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود، زيرا زندگى اين جهان با تمام مشكلاتى كه دارد و با اينهمه تشكيلات و مقدمات و برنامه‏هايى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى‏باشد، چنان كه در نكته‏ها شرح داده خواهد شد.
و از آنجا كه اين گفتار يعنى عبث نبودن خلقت، سخن مهمى است كه نياز به دليل محكم دارد در آيه بعد اضافه مى‏كند” خداوندى كه فرمانرواى حق است هيچ معبودى جز او نيست و پروردگار عرش كريم است برتر از آن است كه جهان هستى را بيهوده و بى هدف آفريده باشد” (فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ).
در واقع كسى كار پوچ و بى هدف مى‏كند كه جاهل و ناگاه، يا ضعيف و ناتوان، يا ذاتا وجودى باطل و بيهوده باشد، اما خداوندى كه جامع تمام صفات كماليه است (اللَّهُ).
خداوندى كه فرمانروا و مالك همه عالم هستى است (الْمَلِكُ).
و خداوندى كه حق است و جز حق از او صادر نمى‏شود (الْحَقُّ) چگونه ممكن است آفرينش او عبث و بى هدف باشد.
و اگر تصور شود كه ممكن است كسى او را از رسيدن به هدفش باز دارد با جمله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ (هيچ خدايى جز او نيست) آن را نفى مى‏كند و با تاكيد بر ربوبيت خداوند (رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) كه مفهومش مالك مصلح است هدفدار بودن جهان را مشخصتر مى‏سازد.
خلاصه اينكه در اين آيه علاوه بر ذكر كلمه” اللَّه” كه خود اشاره اجمالى به تمام صفات كماليه خدا است بر چهار صفت به طور صريح تكيه شده: مالكيت و حاكميت خدا، سپس حقانيت وجود او، و ديگر عدم وجود شريك براى او، و سرانجام مقام ربوبيت، و اينها همه دليلى است بر اينكه او كارى بى هدف انجام نمى‏دهد و دنيا و انسانها را عبث نيافريده است.
كلمه” عرش” چنان كه قبلا هم اشاره كرده‏ايم اشاره به مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تحت حكومت خداوند محسوب مى‏شود (زيرا عرش در لغت به معنى تختهاى پايه بلند مخصوصا تخت حكومت زمامداران است، و اين تعبير كنايه‏اى است از قلمرو حكومت پروردگار) براى توضيح بيشتر در باره معنى عرش در قرآن مجيد به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 204 به بعد (ذيل آيه 54 سوره اعراف) مراجعه فرمائيد.
و اما اينكه” عرش” توصيف به” كريم” شده است به خاطر اين است كه واژه” كريم” در اصل به معنى شريف و پرفايده و نيكو است و از آنجا كه عرش پروردگار داراى اين صفات است توصيف به كريم شده است.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه توصيف به” كريم” مخصوص وجود عاقل مانند خداوند يا انسانها نيست، بلكه به غير آن نيز در لغت عرب گفته مى‏شود چنان كه در سوره حج ذيل آيه 50 در مورد مؤمنان صالح مى‏خوانيم: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ:” براى آنها آمرزش و روزى كريم (پر ارزش و پر بركت) است” و به طورى كه راغب در مفردات مى‏گويد: اين صفت در مورد نيكيهاى كوچك و كم اهميت گفته نمى‏شود بلكه مخصوص مواردى است كه خير و نيكى پر اهميتى وجود دارد.
تفسير نمونه، ج‏14، ص: 346
نكته: مرگ نقطه پايان زندگى نيست
گفتيم از جمله دلائلى كه در بحث معاد براى اثبات وجود جهان ديگر مطرح شده” مساله مطالعه نظام اين جهان” است، و به تعبير ديگر مطالعه اين” نشاه اولى” گواهى مى‏دهد كه” نشاه اخرى” بعد از آن است.
در اينجا لازم مى‏دانيم توضيح بيشترى در اين زمينه بياوريم:
ما از يك سو مى‏بينيم جهان آفرينش، هم از نظر عظمت و هم از نظر نظم، فوق العاده وسيع و پرشكوه و اعجاب‏انگيز است، اسرار اين جهان بقدرى است كه دانشمندان بزرگ معترفند تمام معلومات بشر در برابر آن همچون يك صفحه كوچك است از يك كتاب بسيار بزرگ، بلكه همه آنچه را از اين عالم مى‏دانيم در حقيقت الفباى اين كتاب است.
هر يك از كهكشانهاى عظيم اين عالم شامل چندين ميليارد ستاره است و تعداد كهكشانها و فواصل آنها آن قدر عظيم است كه حتى محاسبه آن با سرعت سير نور كه در يك ثانيه سيصد هزار كيلومتر راه را طى مى‏كند وحشت آور است.
نظم و دقتى كه در ساختمان كوچكترين واحد اين جهان به كار رفته همانند نظم و دقتى است كه در ساختمان عظيمترين واحدهاى آن ديده مى‏شود.
و انسان در اين ميان، لا اقل كاملترين موجودى است كه ما مى‏شناسيم و عاليترين محصول اين جهان است تا آنجا كه ما مى‏دانيم- اينها همه از يك سو.
از سوى ديگر مى‏بينيم كه اين عاليترين محصول شناخته شده عالم هستى يعنى انسان در اين عمر كوتاه خود در ميان چه ناراحتيها و مشكلاتى بزرگ مى‏شود؟
او هنوز دوران طفوليت را با همه رنجها و مشكلاتش پشت سر نگذاشته و نفسى تازه نكرده دوران پر غوغاى جوانى با طوفانهاى شديد و كوبنده‏اش فرا مى‏رسد.                        تفسير نمونه، ج‏14، ص: 347
و هنوز جاى پاى خود را در فصل شباب محكم نكرده دوران كهولت و پيرى با وضع رقت‏بارش در برابر او آشكار مى‏شود.
آيا باور كردنى است كه هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم، و اين اعجوبه خلقت كه نامش انسان است همين باشد كه چند روزى در اين جهان بيايد اين دورانهاى سه گانه را با رنجها و مشكلاتش طى كند، مقدارى غذا مصرف كرده، لباسى بپوشد، بخوابد و بيدار شود و سپس نابود گردد و همه چيز پايان يابد.
اگر راستى چنين باشد آيا آفرينش مهمل و بيهوده نيست؟ آيا هيچ عاقلى اين همه تشكيلات عظيم را براى هدفى به اين كوچكى مى‏چيند؟! فرض كنيد مليونها سال نوع انسان در اين دنيا بماند، و نسلها يكى پس از ديگرى بيايند و بروند، علوم مادى آن قدر ترقى كند كه بهترين تغذيه و لباس و مسكن و عاليترين درجه رفاه را براى بشر فراهم سازد، ولى آيا اين خوردن و نوشيدن و پوشيدن و خوابيدن و بيدار شدن، ارزش اين را دارد كه اينهمه تشكيلات براى آن قرار دهند؟
بنا بر اين مطالعه اين جهان با عظمت به تنهايى دليل بر اين است كه مقدمه‏اى است براى عالمى وسيعتر و گسترده‏تر، جاودانى و ابدى، تنها وجود چنان جهانى است كه مى‏تواند به زندگى ما مفهوم بخشد، و آن را از هيچى و پوچى در آورد.
به همين دليل عجيب نيست فلاسفه مادى‏گرا كه اعتقاد به قيامت و جهان ديگر ندارند اين عالم را بى هدف و پوچ بدانند، و براستى اگر ما نيز اعتقاد به چنان جهانى نداشتيم با آنها همصدا مى‏شديم، اين است كه مى‏گوئيم اگر مرگ نقطه پايان باشد آفرينش جهان بيهوده خواهد بود، لذا در آيه 62 سوره واقعه مى‏خوانيم وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ:” شما كه اين جهان- نشاه اولى- را ديديد چرا متذكر نمى‏شويد و به عالمى كه پس از آن است ايمان نمى‏آوريد؟!
[سوره الأحقاف (46): آيات 33 تا 35]
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‏ بَلى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (33) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)
ترجمه:
33- آيا آنها نمى‏دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر چيز تواناست.                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 375
34- روزى را به يادآور كه كافران را بر آتش عرضه مى‏دارند (و به آنها گفته مى‏شود) آيا اين حق نيست؟ مى‏گويند: آرى، به پروردگار ما سوگند (كه حق است، در اين هنگام) مى‏گويد: پس عذاب را به خاطر كفرتان بچشيد! 35- بنا بر اين صبر كن آن گونه كه پيامبران اولو العزم شكيبايى كردند و براى (عذاب) آنها شتاب مكن، هنگامى كه وعده‏هايى را كه به آنها داده شد مى‏بينند احساس مى‏كنند كه گويى فقط ساعتى از يك روز در دنيا توقف داشتند، اين ابلاغى است براى همگان، آيا جز قوم فاسق هلاك مى‏شوند؟
تفسير:
همچون پيامبران اولوا العزم شكيبا باش
اين آيات كه آخرين آيات سوره” احقاف” است به بحث پيرامون” معاد” مى‏پردازد، زيرا از يك سو در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغان جن نقل شد اشاره به مساله” معاد” آمده بود.
و از سوى ديگر سوره” احقاف” در بخشهاى نخست از مساله توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبر اسلام سخن مى‏گويد.
و در آخرين بخش از اين سوره مساله” معاد” را پيش مى‏كشد، و به اين ترتيب اصول سه‏گانه اعتقادى را تكميل مى‏كند.
نخست مى‏فرمايد:” آيا آنها نمى‏دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آفرينش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده، قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست”؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‏ بَلى‏ إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
آفرينش آسمانها و زمين با موجودات رنگارنگ و مختلفش نشانه قدرت او بر هر چيز است، چرا كه هر چيز به تصور آيد او در اين عالم آفريده است، با اين                       
حال چگونه ممكن است از تجديد حيات انسانها عاجز باشد؟ اين دليلى است دندان‏شكن بر مساله” امكان معاد”.
اصولا بهترين دليل بر امكان هر چيز وقوع آن است، ما كه اينهمه پيدايش موجود زنده و جاندار را از موجودات بيجان مى‏بينيم چگونه مى‏توانيم در قدرت مطلقه او بر مساله معاد ترديد به خود راه دهيم؟
اين يكى از دلائل متعدد معاد است كه قرآن مجيد در آيات مختلف از جمله در آيه 81 سوره يس روى آن تكيه كرده است «1».
در آيه بعد صحنه‏اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد را مجسم كرده، مى‏فرمايد:” روزى را به خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى‏كنند” (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ).
آرى گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى‏كنند، و گاه كافران را بر دوزخ و هر كدام هدفى دارد كه در چند آيه قبل به آن اشاره شد.
هنگامى كه كافران را بر آتش عرضه مى‏كنند و شعله‏هاى سوزان و كوه‏پيكر و وحشتناك آن را مى‏بينند به آنها گفته مى‏شود:” آيا اين حق نيست” (أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ).
آيا امروز هم مى‏توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكار كنيد، و بگوئيد اين از افسانه‏هاى خرافى پيشينيان است؟!.
آنها كه چاره‏اى جز اعتراف ندارند” مى‏گويند: آرى سوگند به پروردگارمان كه اين حق است” و جاى شك و ترديد در آن نيست، ما گمراه بوديم كه آن را ناحق مى‏پنداشتيم (قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا).
__________________________________________________
(1) شرح بيشتر پيرامون اين موضوع و دلائل مختلف معاد را در ذيل آيات آخر سوره يس (جلد 18 از صفحه 456 تا 490) مطالعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 377
در اين هنگام خداوند يا ماموران عذاب الهى مى‏گويند:” پس بچشيد عذاب را به خاطر آنچه انكار مى‏كرديد” (قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).
و به اين ترتيب در آن روز همه حقايق را با چشم خود مى‏بينند و اعتراف مى‏كنند، اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد، و جز اندوه و حسرت و شكنجه و جدان و آزار روحى نتيجه‏اى نخواهد داشت.
در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره” احقاف” است با توجه به آنچه در مورد معاد و كيفر كافران در آيات قبل گذشت به پيامبر خود دستور مى‏دهد كه” صبر كن همانگونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و شكيبايى كردند”.
(فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ).
تنها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده‏اى، همه پيامبران اولو العزم با اين مشكلات روبرو بودند و استقامت كردند،” نوح” ع پيامبر بزرگ خدا 950 سال دعوت كرد اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند، پيوسته آزارش مى‏دادند و به سخريه‏اش مى‏گرفتند.
” ابراهيم” ع را به ميان آتش افكندند و” موسى” ع را تهديد به مرگ نمودند، و قلبش از نافرمانيهاى قومش پر خون بود، و عيسى مسيح ع را بعد از آزار بسيار مى‏خواستند به قتل برسانند كه خداوند نجاتش داد، خلاصه تا بوده دنيا چنين بوده است، و جز با نيروى صبر و استقامت نمى‏توان بر مشكلات پيروز شد.
پيامبران اولوا العزم چه كسانى بودند؟
در اين كه منظور از پيامبران اولوا العزم چه كسانى هستند در ميان مفسران گفتگو بسيار است، و پيش از آنكه در اين باره تحقيق كنيم بايد معنى” عزم”
را بررسى كرد، زيرا” اولوا العزم” به معناى صاحبان” عزم” است.
” عزم” به معناى اراده محكم و استوار است،” راغب” در” مفردات” مى‏گويد: عزم به معنى تصميم گرفتن بر انجام كارى است (عقد القلب على امضاء الامر).
در قرآن مجيد گاهى” عزم” در مورد” صبر” به كار رفته، مانند وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ:” كسى كه صبر كند و عفو نمايد اين از عزم امور است” (شورى 43).
و گاه به معنى” وفاى به عهد” مانند: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً:” ما به آدم از قبل عهد كرديم، اما او فراموش كرد و بر سر عهد خود نايستاد” (طه- 115).
ولى با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آئين تازه با مشكلات و گرفتارى‏هاى بيشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن عزم و اراده محكم‏ترى لازم داشتند به اين دسته از” پيامبران”،” اولوا العزم” اطلاق شده است، و آيه مورد بحث نيز ظاهرا اشاره به همين معنا است.
در ضمن اشاره‏اى است به اين كه پيغمبر اسلام ص نيز از همان پيامبران است، زيرا مى‏گويد” تو هم شكيبايى كن آن گونه كه پيامبران اولوا العزم شكيبايى كردند”.
و اگر بعضى” عزم” و” عزيمت” را به معنى” حكم و شريعت” تفسير كرده‏اند به همين مناسبت است، و گرنه” عزم” در لغت به معنى شريعت نيامده است.
به هر حال طبق اين معنى” من” در” من الرسل”” تبعيضيه” است، و اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده‏اند، همانها كه در آيه 7 سوره احزاب نيز به آنان اشاره شده: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ                       
وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً
:” به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم” (احزاب- 7).
در اينجا بعد از ذكر همه انبياء به صورت جمع، به اين پنج پيامبر بزرگ اشاره مى‏كند، و اين دليل بر ويژگى آنها است.
در آيه 13 سوره شورى نيز از آنها سخن مى‏گويد: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏:
” آئينى براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و بر ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم”.
روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولوا العزم همين پنج تن بودند، چنان كه در حديثى از امام باقر و امام صادق ع آمده است:
منهم خمسة: اولهم نوح، ثم ابراهيم، ثم موسى، ثم عيسى، ثم محمد (ص)
«1».
در حديث ديگرى از امام على بن الحسين آمده است:
منهم خمسة اولوا العزم من المرسلين: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (ص)،
و هنگامى كه راوى سؤال مى‏كند: لم سموا اولوا العزم:” چرا آنها اولوا العزم ناميده شدند”؟
امام در پاسخ مى‏فرمايد:
لانهم بعثوا الى شرقها و غربها، و جنها و انسها:
” زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند” «2».
و باز در حديثى از امام صادق ع آمده:
سادة النبيين و المرسلين خمسة
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث (جلد 9 صفحه 94) […..]
(2)” بحار الانوار” جلد 11 صفحه 58 (حديث 61) در همان جلد صفحه 56 حديث 55 نيز با صراحت در اين زمينه سخن مى‏گويد.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 380
و هم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارة الرحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (ص).
” بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند، و آنها پيامبران اولوا العزم هستند و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنها دور مى‏زند، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد ص بودند” «1».
در تفسير” در المنثور” از ابن عباس نيز همين معنى نقل شده كه پيامبران اولوا العزم همين پنج نفرند” «2».
ولى بعضى از مفسران اولوا العزم را اشاره به پيامبرانى مى‏دانند كه مامور به پيكار با دشمنان شدند.
بعضى عدد آنها را 313 نفر دانسته «3» و بعضى همه پيامبران را اولوا العزم (صاحبان اراده قوى) مى‏دانند «4» و مطابق اين قول” من” در” من الرسل” بيانيه است نه تبعيضيه.
ولى تفسير اول از همه صحيح‏تر است و روايات اسلامى آن را تاييد مى‏كند.
سپس قرآن در دنبال اين سخن مى‏افزايد:” در باره آنها (كافران) عجله و شتاب مكن” (وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ).
چرا كه قيامت به زودى فرا مى‏رسد و آنچه را در باره آن شتاب داشتند با چشم خود مى‏بينند، سخت مجازات مى‏شوند و به اشتباهات خود پى مى‏برند.
به قدرى عمر دنيا در برابر آخرت كوتاه است كه” هنگامى كه آنها وعده‏هايى كه به آنها داده مى‏شد مى‏بينند احساس مى‏كنند كه گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند”! (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ)
__________________________________________________
(1) كافى جلد 1 باب” طبقات الانبياء و الرسل” حديث 3.
(2 و 3 و 4)” در المنثور” جلد 6 صفحه 45.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 381
. اين احساس كمى عمر دنيا در برابر آخرت يا به خاطر آن است كه واقعا اين زندگى در برابر آن حيات جاويدان ساعتى بيش نيست، و يا به خاطر اين است كه دنيا چنان به سرعت بر آنها مى‏گذرد كه گويى ساعتى بيش نبوده است، و يا از اين جهت كه آنها محصول تمام عمر خود را كه از آن بهره‏بردارى صحيح نكردند بيش از يك ساعت نمى‏بينند.
اينجا است كه سيلاب حسرت بر قلب آنها جارى مى‏شود، اما چه سود كه راه بازگشت وجود ندارد.
لذا مى‏بينيم هنگامى كه از پيامبر ص” فاصله دنيا و آخرت را سؤال مى‏كنند” و مى‏گويند: كم ما بين الدنيا و الآخرة؟ در پاسخ مى‏فرمايد: غمضة عين:
” يك چشم بر هم زدن”! سپس مى‏گويد: خداوند فرموده كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ «1».
اين نشان مى‏دهد كه تعبير به” ساعت” نه به معنى مقدار ساعت معمولى است، بلكه اشاره به زمان كم و كوتاه است.
بعد به عنوان هشدار به همه انسانها مى‏افزايد:” اين ابلاغى است، براى همه” (بلاغ) «2».
براى تمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند، براى كسانى كه غرق در زندگى زودگذر دنيا و شهوات آن گشتند، و بالآخره ابلاغى است براى همه ساكنان اين جهان ناپايدار.
و در آخرين جمله ضمن يك استفهام پر معنى و تهديدآميز مى‏فرمايد:” آيا
__________________________________________________
(1)” روضة الواعظين” مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 25.
(2)” بلاغ” خبر مبتداى محذوفى است، و در تقدير چنين است:” هذا القرآن بلاغ”- يا-” هذا الوعظ و الانذار بلاغ”.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 382
جز قوم فاسق هلاك مى‏شوند”؟ (فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ).
نكته: پيامبر اسلام اسطوره صبر و استقامت بود
زندگى پيامبران بزرگ خدا مخصوصا پيامبر اسلام ص بيانگر مقاومت بى‏حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت، و طوفانهاى شديد، و مشكلات طاقتفرسا است، و با توجه به اينكه مسير حق هميشه داراى اينگونه مشكلات است رهروان راه حق بايد از آنها در اين مسير الهام بگيرند.
ما معمولا از نقطه روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى‏نگريم و اين نگرش كه از” آينده به گذشته” است واقعيتها را طور ديگرى مجسم مى‏كند ما بايد خود را در آن روز تصور كنيم كه پيامبر ص تك و تنها بود، هيچ نشانه‏اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى‏خورد.
دشمنان لجوج براى نابودى او كمر بسته بودند، و حتى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند! پيوسته به ميان قبائل عرب مى‏رفت، و از آنها دعوت مى‏كرد، اما كسى به دعوت او پاسخ نمى‏گفت.
سنگسارش مى‏كردند آن چنان كه از بدن مباركش خون مى‏ريخت، ولى دست از برنامه خود برنمى‏داشت.
آن چنان او را در محاصره اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راهها به روى او و پيروان اندكش بسته شد، بعضى از گرسنگى تلف شدند، و بعضى را بيمارى از پاى درآورد.
ياران اندكش را شكنجه مى‏دادند، شكنجه‏هايى كه بر جان و قلب او مى‏نشست.                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 383
روزهايى بر پيامبر گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است، هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به” طائف” آمد نه تنها دعوتش را اجابت نگفتند بلكه آن قدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد.
افراد نادان را تحريك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند، ناچار به باغى پناه برد در سايه درختى نشست، و با خداى خودش اين چنين راز و نياز كرد:
اللهم اليك اشكو ضعف قوتى، و قلة حيلتى، و هو انى على الناس، يا ارحم الراحمين! انت رب المستضعفين، و انت ربى، الى من تكلنى؟ الى بعيد يتجهمنى؟ ام الى عدو ملكته امرى؟ ان لم يكن بك على غضب فلا ابالى …
“:” خداوندا! ناتوانى و نارسايى خودم و بى‏حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى‏كنم، اى كسى كه از همه رحيمان رحيم‏ترى، تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى، مرا به كه وا مى‏گذارى؟ به افراد دور دست كه با چهره درهم كشيده با من روبرو شوند؟ يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند؟
پروردگارا! همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است” «1».
گاه ساحرش خواندند، و گاه ديوانه‏اش خطاب كردند.
گاه خاكستر بر سرش ريختند، و گاه كمر به قتلش بستند و خانه‏اش را در ميان شمشيرها محاصره نمودند.
اما با تمام اين احوال هم چنان به صبر و شكيبايى و استقامت ادامه داد.
و سرانجام ميوه شيرين اين درخت را چشيد، آئين او نه تنها جزيره عربستان كه شرق و غرب عالم را در برگرفت، و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هر صبح و شام از چهار گوشه دنيا، و در تمام پنج قاره جهان، به گوش مى‏رسد.
و اين است معنى” فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ”.
__________________________________________________
(1)” سيره ابن هشام” جلد 2 صفحه 61.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 384
و اين است راه و رسم مبارزه با شياطين و اهريمنان و طريق پيروزى بر آنان و نيل به اهداف بزرگ الهى.
با اينحال چگونه عافيت‏طلبان مى‏خواهند بدون شكيبايى و تحمل رنج و درد به اهداف بزرگ خود نائل شوند؟
چگونه مسلمانان امروز در برابر اينهمه دشمنانى كه كمر به نابودى آنها بسته‏اند مى‏خواهند بدون الهام گرفتن از مكتب اصيل پيغمبر اسلام ص پيروز شوند؟
مخصوصا رهبران اسلامى بيش از همه مامور به اين برنامه‏اند چنان كه در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است:
ان الصبر على ولاة الامر مفروض لقول اللَّه عز و جل لنبيه: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، و ايجابه مثل ذلك على اوليائه و اهل طاعته، بقوله: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ

:” صبر و استقامت بر رهبران و زمامداران فريضه است، زيرا خداوند به پيامبرش فرموده: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش نيز فرض كرده است، چرا كه مى‏گويد: براى شما در زندگى پيامبر تاسى نيكويى بود (و شما نيز بايد همگى به او اقتدا كنيد) «1».
خداوندا! اين موهبت بزرگ، اين عطيه آسمانى، اين صبر و شكيبايى و استقامت در برابر مشكلات را به ما ارزانى فرما! پروردگارا! به ما توفيق ده كه اين چراغ هدايتى را كه پيامبران اولوا العزمت مخصوصا خاتم پيامبران محمد ص با زحمات طاقتفرسا فرا راه بشريت قرار دادند هم چنان فروزان نگهداريم و به شايستگى از آن پاسدارى كنيم.
__________________________________________________
(1)” احتجاج طبرسى” مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 23.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 385
بارالها! مى‏دانيم دشمنان حق متشكل و متحدند، و از هيچ جنايتى ابا ندارند، بيش از آنچه آنها در توان دارند به ما صبر و شكيبايى مرحمت فرما، تا هرگز در برابر انبوه مشكلات زانو نزنيم، و امواج و طوفانها را پشت سر بگذاريم، و اين جز با امداد و لطف بى‏پايان تو ممكن نيست آمين يا رب العالمين.
پايان سوره احقاف جمعه سوم رمضان 1405 مطابق 3: 3: 1364
محتواى سوره محمد (ص)
اين سوره كه بخاطر آيه دوم آن كه نام پيامبر اسلام در آن ذكر شده سوره محمد ص نام دارد نام ديگرش سوره” قتال” (سوره جنگ) است، و در واقع مساله جهاد و جنگ با دشمنان اسلام مهمترين موضوعى است كه بر اين سوره سايه افكنده، در حالى كه قسمت مهم ديگرى از آيات اين سوره به مقايسه حال مؤمنان و كفار و ويژگيها و صفات آنها، و همچنين سرنوشتشان در آخرت مى‏پردازد.
به طور كلى محتواى سوره را مى‏توان در چند بخش خلاصه كرد:
1- مساله ايمان و كفر و مقايسه حال مؤمنان و كافران در اين جهان و جهان ديگر.
2- بحثهاى گويا و صريحى پيرامون مساله جهاد و پيكار با دشمنان، و دستور در باره اسيران جنگى.
3- قسمت قابل ملاحظه ديگرى شرح حال منافقان است كه به هنگام نزول اين آيات در مدينه فعاليتهاى تخريبى زيادى داشتند.
4- بخش ديگر از مساله” سير در زمين” و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يك درس عبرت سخن مى‏گويد.
5- در قسمتى از آيات سوره مساله آزمايش الهى به تناسب مساله جنگ مطرح است.
6- در قسمتى ديگر از مساله” انفاق” كه آن نيز نوعى جهاد است و در نقطه مقابل آن مساله” بخل” سخن به ميان آمده.
7- در بعضى از آيات سوره به همين مناسبت مساله صلح با كفار (صلحى كه مايه شكست و ذلت باشد) مطرح و از آن نهى شده است.
رويهمرفته با توجه به اينكه اين سوره در مدينه به هنگام درگيرى شديد مسلمانان با دشمنان اسلام نازل شده، و به گفته جمعى از مفسران در بحبوحه جنگ                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 389
احد يا كمى بعد از آن بوده است، مساله اصلى در آن مساله جنگ است. و بقيه مسائل بر محور آن دور مى‏زد، جنگى سرنوشت‏ساز و مشخص كننده صفوف مؤمنان از كافران و منافقان، جنگى كه پايه‏هاى اسلام را تقويت مى‏كرد، و دشمنانى را كه قصد نابودى اسلام و مسلمين داشتند بر سر جاى خود مى‏نشاند.
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام ص آمده است:
من قرء سورة محمد (ص) كان حقا على اللَّه ان يسقيه من انهار الجنة
:” كسى كه سوره محمد ص را تلاوت كند بر خدا حق است كه او را از نهرهاى بهشت سيراب سازد” «1».
در كتاب” ثواب الاعمال” از امام صادق ع نيز نقل شده كه فرمود:
من قرء سورة الذين كفروا (سورة محمد” ص”) لم يرتب ابدا، و لم يدخله شك فى دينه ابدا، و لم يبتله اللَّه بفقر ابدا و لا خوف سلطان ابدا و لم يزل محفوظا من الشرك و الكفر ابدا حتى يموت فاذا مات وكله اللَّه به فى قبره الف ملك يصلون فى قبره و يكون ثواب صلاتهم له و يشيعونه حتى يوقفوه موقف الا من عند اللَّه عز و جل و يكون فى امان اللَّه و امان محمد (ص)
:” هر كس سوره محمد ص را بخواند هرگز شك و ترديد در دين به خود راه نمى‏دهد، و هرگز خداوند او را به فقر در دين مبتلا نمى‏سازد، و هرگز ترسى از سلطانى نخواهد داشت، و همواره تا آخر عمرش از شرك و كفر محفوظ و در امان خواهد بود، و هنگامى كه مى‏ميرد خداوند هزار فرشته را مامور مى‏كند كه در قبرش نماز بخوانند و ثواب نمازهايشان از آن او است، و اين هزار فرشته هم چنان با او هستند تا در عرصه محشر در محل امن و امانى او را متوقف كنند، و پيوسته در امان خدا و محمد ص است” «2».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 9 آغاز سوره محمد (ص).
(2)” ثواب الاعمال” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 25.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 390
روشن است آنها كه محتواى اين آيات را در جان خود پياده كنند و در پيكار با دشمنان سرسخت و بى‏رحم و بى‏منطق، ترديد و تزلزل بخود راه ندهند، هم پايه‏هاى دين و ايمانشان قوى مى‏شود، و هم ترس و ذلت و فقر از آنها برچيده خواهد شد، و هم در قيامت در جوار رحمت الهى متنعمند.
در حديث ديگرى آمده است كه امام ع فرمود:
من اراد ان يعرف حالنا و حال اعدائنا فليقرء سورة محمد فانه يراها آية فينا و آية فيهم
:” هر كس بخواهد حال ما و دشمنان ما را بنگرد سوره محمد را بخواند كه آيه‏اى در باره ما است و آيه‏اى در باره آنها” «1».!
اين حديث را مفسران اهل سنت مانند” آلوسى” در” روح المعانى” «2» و” سيوطى” در” در المنثور” «3» نيز نقل كرده‏اند.
و بيانگر اين واقعيت است كه نمونه اتم ايمان اهل بيت پيامبر ص بودند و نمونه بارز كفر و نفاق بنى اميه درست است كه در اين سوره تصريحى به عنوان اهل بيت نيامده، و نه به عنوان بنى اميه، ولى چون از دو گروه مؤمن و منافق و ويژگيهاى آنها بحث شده است قبل از هر چيز اشاره به آن دو مصداق روشن مى‏كند، و در عين حال مانع از شمول سوره نسبت به ساير افراد مؤمن و منافق نيست.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان جلد 9 اول سوره.
(2) روح المعانى جلد 26 صفحه 33.
(3) در المنثور جلد 6 صفحه 46.


جستجو