اهداف وبرنامههای دشمن برای نفوذ در سازمان حکومتی پیامبرصلی الله علیه واله وسلم
قرآن همواره مسلمانان را پرهیز میدهد که از مکر شیطان و دیگر دشمنان غافل نباشند و خویشتن را برای مبارزه و دفاع آماده کنند. حتی در بسیاری موارد، انگشت اشاره به دشمن نشانه رفته و آن را معرفی میکند.
مطابق این آیات الهی، سرسختترین دشمنان اسلام یهود و مشرکاناند:
مشرکان، با پیدایش اسلام، با به راه انداختن جنگهای پیاپی و شکنجه و آزار نو مسلمانان، در صدد ایجاد موانع نفوذ اسلام در جزیرهالعرب و دیگر مناطق بود.
به شهادت تاریخ، یهودیان نیز همواره مترصد ظهور پیامبری از بنی اسماعیل بودند و نگران از فروریختن آمال بنی اسحاق در دستیابی به حاکمیت جهانی، دست به برنامهریزیهای گسترده در مقابله با قیام پیامبر آخر زمان(صلی الله علیه واله وسلم) زده بودند. آنان با شناختی که از نور نبوت و سلسله حاملان آن داشتند، اجداد پیامبر را شناسایی و ردیابی کرده در هر فرصت ممکن، اقدام به ترور و از میان برداشتن آنان کردهاند. ترور هاشم، جد اعلای پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) و نیز عبدالله پدر آن بزرگوار، در زمره این تلاشها در راستای جلوگیری از پیدایش پیامبر آخر الزمان است. با امداد الهی، با میلاد پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) این مرحله از عملیات یهود، به بار ننشست و برنامهریزی برای از میان بردن رسول اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) آغاز شد.
تاریخ زندگی پیامبر اسلام(ص)، در بردارنده صفحاتی است که به این تلاش اشاره کرده است. این برنامه از دوران کودکی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آغاز شده بود. اما دشمن که با برنامهریزیهایی دقیق به میدان آمده بود، در هنگامه این تلاشها، احتمال عدم موفقیت را نیز پیشبینی کرده بود و در صدد نفوذ در سازمان حکومتی پیامبر نیز بود تا در وقت لازم، نفوذیان خویش را برای برنامههای معین به کار گیرد.
عناصر نفوذی دشمن هرگز ماهیت خویش را ابراز نکردند و حتی با ظاهرسازیهای دروغین تا رأس هرم قدرت نیز پیش رفتند. هر چند این افراد ردپایی از خویش به جای گذاشتهاند و میتوان در تاریخ نفوذ آنان را اثبات کرد، (1. در جنگ تبوک، گروهی از منافقان در صدد قتل پیامبر(ص) برآمدند و خداوند از توطئه آنان پرده برداشت. حذیفه بن یمان، صحابی وفادار رسولالله، این منافقان را دیده و شناخته است. ر.ک: شیخ صدوق، الخصال، ص 499؛ الخرایج و الجرایح، ج 1، ص100.) اما آنان توانستند کار خویش را به درستی پیش برده و همچنان قلوب عوامالناس را همراه خود سازند و بیعت و حمایت آنان را پس از رسول(ص) به دست آورند. بسیاری از اطرافیان پیامبر(ص) آستانه تحمل و پذیرش حقیقت را نداشتند؛ بنابراین رسوا ساختن آنان نیز کاری از پیش نمیبرد.
جبهه یهود برای نفوذ به درون حاکمیت، در پی کسی بودند که از عهده دو مأموریت برآید:
1. در کنار رسول خدا به گونهای رفتار کند که مسلمانان او را شخصیتی برجسته و توانمند برای خلیفه شدن بشناسند.
2. سازمانی ایجاد کرده و کسانی را گرد هم آورد که حکومت او را به رسمیت بشناسند؛ همچنین کسانی باشند که در حمایت از او تلاش کنند و مسلمانان را گرد او جمع نمایند.
ابوبکر، بهترین گزینه برای انجام این مأموریت شناخته شد. شرایط و جایگاه اجتماعی ابوبکر او را گزینه مناسبی برای نفوذ ساخته بود. در حالی که نوع گروندگان به پیامبر جوان هستند، ابوبکر تنها سه سال از پیامبر کوچکتر است، مسلمانان هر گاه به دور رسولالله جمع میشوند و او را نیز در کنار رسولالله ببینند، به دلیل سن بالای ابوبکر، او را به عنوان نفر دوم اسلام میشناسند. بدیهی است اگر کسی با قصد و انگیزه نیز بخواهد این نقش را بازی کند. موفقتر خواهد بود.
افزون بر اینها، او در مکه صاحب نام بود و به بدی شهرت نداشت. (1. سیره النبی، ج 1، ص 165؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 60؛ البدایه و النهایه، ج3، ص39.) بنابراین اگر در این سیستم نفوذ یابد، طبیعتاً در بین اصحاب رسولالله شهرت خواهد یافت.
وضعیت مسلمانان در مکه نیز زمینه را فراهمتر کرده بود. هسته اصلی اسلام، پس از علنی شدن بیش از چهل نفر نبود که به تدریج افراد دیگر به آنها اضافه گردیده و گرد هم میآمدند. او با این ویژگیها و با پشتوانه برنامهریزی قوی، به آسانی میتوانست خود را به عنوان شخص برجسته پس از رسول خدا به مسلمانان مهاجر وتوریست معرفی کند.
در اینجا ممکن است این شبهه پیش آید که رفتارهای ابوبکر، همه مثبت و در جهت تقویت اسلام بوده است! اما باید اذعان داشت بخشی از اصحاب در واقع به رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) ایمان نداشتند و رفتارهایی که نقل شد، ظاهری نمادین از دین داشت و در حقیقت برای انگیزههای غیر خدایی صورت میگرفت. آنان قصد داشتند با این رفتارها نزد مردم شخصیت و مقامی کسب کنند تا در زمان مناسب بتوانند خلافت را از مسیر خود منحرف نمایند.
ما برای این ادعا که بخشی از اصحاب هیچگاه به رسول خدا(ص) ایمان نیاوردند، سه شاهد میآوریم:
1. امیر مؤمنان(ع) در بیانی پیش از جنگ صفین میفرمایند: هیچ کدام از این سه نفر با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) پیشینه و سابقهای را نداشتند. (1. کتاب سلیم بن قیس، ص248؛ بحارالانوار، ج30، ص323.)
معلوم است منظور ایشان عدم پیشینه مثبت است، چرا که آنان در بسیاری از جریانات صدر اسلام حضور داشتند. آنان سابقهای که به نفع اسلام و رسول خدا(ص) بوده و با انگیزه الاهی باشد، ندارند.
2. علی(ص) در جای دیگر میفرمایند: اگر قریش نام و اسم رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) را وسیلهای برای رسیدن به ریاست و عزت قرار نمیدادند، هرگز خداوند سبحان را پس از رحلت پیامبر به اندازه یک روز هم عبادت نمیکردند. (2. شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص298.)
3. حذیفه در بیانی میگوید: قسم به خدا، اینان اعمالی انجام دادند که کاشف این است که به اندازه یک چشم به هم زدن به خدا و رسول خدا(ص) ایمان نداشتند. (1. ارشاد القلوب، ج2، ص327؛ بحارالانوار، ج 28، ص95.)
در ادامه، به بیان جزئیات برنامههای ابوبکر در نفوذ به سازمان حکومتی پیامبر خواهیم پرداخت.
الف. شخصیت پردازی
ابوبکر در بین مردم مکه صاحب نام بود و جایگاه ویژهای داشت. روشن است که مسلمانان از اسلام آوردن او خشنود شده باشند و او نیز برای انجام مأموریت خود، سعی داشت این ذهنیت را همواره زنده نگهدارد؛ بنابراین در این راستا دست به تلاشهایی چند زد:
1. همراهی با رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم)
ابوبکر، همواره در تلاش بود که مردم او را در زمره صحابیان خاص پیامبر(ص) بشناسند و در رسیدن به این مقصود، در صدد ملازمت با پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در رویدادهای تاریخساز و مهم اسلام بود.
وی میخواهد خود را رنج کشیده برای اسلام معرفی کند؛ کسی که در شناساندن پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به مردم کوشش فراوان کرده است. با این کار، او جایگاه خود را در نظر مردم حفظ کرده و حتی ارتقاء میدهد و مردم با شناخت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) او را نیز میشناسند.
بیعت عقبه دوم، یکی از رویدادهای مهم و تاریخساز اسلام است که مخفیانه بین رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و مردم مدینه و در ایام منی در شعبی در آن ناحیه برگزار شد. در اینجا امیرمؤمنان (ع) و حضرت حمزه و ابوبکر حضور داشتهاند. حضور علی(ع)و حمزه برای حمایت از پیامبر در حمله احتمالی کفار به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) و مردم مدینه بود، که چنین هم شد؛ (1. اعلام الوری، ج1، ص143؛ تفسیر القمی، ج1، ص273؛ قصص الانبیاء، ص332.) اما نمیتوان حضور ابوبکر را به این علت دانست،و این بعدها در جنگهای احد، (2. مسند أبی داود الطیالسی، ص3؛ المستدرک، ج3، ص27؛ البدایه والنهایه، ج4 ص33؛ الطبقات الکربی، ج3، ص218؛ شرح نهجالبلاغه، ج13ع ص293. در این منابع، سخن از کسانی است که به سوی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بازگشتند که این خود نشانه فرار آنها است.) حنین (3. تاریخ الخمیس، ص102؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص62؛ اغتیال النبی(ص)، ص32.) و خیبر (مجمعالزوائد، ج9، ص124؛ الغدیر، ج7، ص200.) به اثبات رسید و در جنگ خندق نیز هنگامی که عمر بن عبدود مبارز طلبید، او از ترس ساکت شده بود. بنابراین حضور چنین فردی، باید دلیل دیگری داشته باشد. او میخواهد خود را در نزد حاضران به عنوان فردی مهم و ارزشمند. برای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) معرفی کند، و این امر دهان به دهان از حاضران به سایر مردم مدینه منتقل شود و آنان نیز با او آشنا شوند.
در این وقایع، ابوبکر خود را همراه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) قرار میدهد تا مردم با شناخت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم)، او را نیز بشناسند؛ در حالی که این امر برای امیرمؤمنان(ع)، در آن زمان میسور نبود؛ چرا که در زمان حضور در مکه، ایشان جوان بودند و همانند سایران کمتر جلب توجه میکردند.
این کار برای حضرت ابوطالب هم میسر نبود. چون ایشان اسلام خود را اعلان نکرد، ایشان وقار و حکمت حکیمان را واجد بود و به گفته اکثم بن صیفی، حکیم عرب: حکمت، ریاست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود. (1. الکنی والالقاب, ج1، ص108 – 109.) ابوطالب سیدی بزرگوار و فرمانروایی پر هیبت بود.
به نظر مشرکان، ابوطالب از خود آنها بود و حمایتی که از پیامبر میکرد، حمایت از بستگان و قبیلهای بود. حضرت ابوطالب اسلام خود را اظهار و اعلام نکرد تا بتواند با حفظ ریاست بر قریش، از رسول خدا(ص) حمایت کند. از این رو میبینیم پس از وفات حضرت ابوطالب، انواع آزارها بر رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) جاری شد و در دوارن حضور وی جرئت بر انجام آنها نداشتند.
حضرت حمزه نیز از چنین موقعیتی برخوردار نبود. ایشان گرچه اسلام خود را اعلام کرد، اما اولاً این امر سال ششم پس از بعثت بود؛ ثانیاً حضرت حمزه زودتر از پیامبر به مدینه هجرت کرد. ولی ابوبکر تا زمان هجرت در مکه ماند و هیچ مشکلی برای اقامت در آنجا نداشت. که این نیز میتواند علامت همراهی او با مشرکین باشد. (2. المستدرک، ج3، ص369؛ البدایه والنهایه، ج3، ص40؛ سیرهالنبی، ج2، ص527. در تاریخ تنها یک مورد شکنجه درباره ابوبکر ذکر شده که آن هم دروغ است. نقل کردهاند: نوفل بن خویلد، ابوبکر و طلحه را گرفت و آن دو را با طنابی به هم بست و هر دو را شکنجه داد. بر این نقل نقدهایی وارد شده است. از جمله اسکافی میگوید: مشرکان تنها عبید و اجیر و کسی را که حامی نداشت، شکنجه میدادند. از سوی دیگرع مورخان عامه قائلاند ابوبکر از بزرگان قریش بود؛ حرفش نافذ بود و بزرگی بود که دعوت او را اجابت میکردند. پس ممکن نیست او را شکنجه و آزار کرده باشند. (شرح نهجالبلاغه، ج13، ص 255؛ تاریخ الطبری، ج2، ص60؛ سیرهالنبی، ج1، ص165؛ البدایه والنهایه، ج3، ص39.)
2. کمکهای مالی
اقدام دیگر ابوبکر، برآوردن نیاز مالی اسلام و مسلمانان بود. با این شیوه مسلمانان اعتماد کاملی به ابوبکر و حسن نیت او در تمامی رفتارهایش مییافتند. برای نمونه، برخی معتقدند ابوبکر بلال حبشی را پس از اسلامش از صاحب او خریداری کرده است. (1. سیرهالنبی، ج1، ص210؛ أسدالغابه، ج1، ص206؛ الاصابه، ج1، ص455). بنابراین وقتی ابوبکر به حکومت میرسد، تاریخ مبارزهای از بلال با غاصبان حکومت ثبت نکرده است. نام بلال در زمره یاران ممتاز علیبن ابیطالب(ع) که در خانه حضرت تجمع کردند، مشاهده نمیشود؛ هر چند در میان یاران غاصب خلافت نیز نام او مشاهده نشده است.
3. دعوت به اسلام
ابوبکر تلاش گستردهای کرد که افراد از طریق او به اسلام در آیند؛ (2. سیرهالنبی، ج1، ص165). چرا که میدانست اینان سرانجام پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) را به پیامبری خواهند پذیرفت و اگر از مسیر او پیامبر را بپذیرند، و به واسطه او مسلمان شده باشند در آینده سوء نیت او را نمیپذیرند.
از سوی دیگر، سطح معرفت و بصیرت تازه مسلمانان، در آن اندازهای نبود که ترفندهای یهود و مشرکان را بشناسند، عوامل نفوذی را شناسایی کنند و معارف دینی خود را تعمیق بخشند. هجرت مسلمانان به حبشه در سال پنجم بعثت روی داد؛ دو سال پس از علنی شدن اسلام. بنابراین مهاجران به حبشه، تنها دو سال پیامبر اکرم را درک کردند. آنان در این سالها باید خود را پنهان میکردند تا از شر مشرکان مصون باشند. بنابراین نمیتوانستند گرد هم آیند و اسلام خویش را تکامل بخشند. در سال هتفم بعثت، مسلمانان گرفتار شعب ابوطالب شدند. شعب مکان خوبی بود که اطراف پیامبر اکرم گرد آیند، اما شرایط زندگی به اندازهای دشوار بود که مانع آموزش آنها میشد. با پایان تحریم همه جانبه پیامبر حضرت ابوطالب از دنیا رفتند و شرایط برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) نیز دشوار شد و دیگر نمیتوانستند در مکه باقی بمانند؛ بنابراین از سال دهم بعثت به بعد، کسی که مسلمان میشد، نمیتوانست در مکه بماند و به مدینه میرفت. از سوی دیگر، اسلامی هم که به مدینه رفته بود، به همت مصعب بن عمیر در سال دوازدهم بعثت و در هفده تا بیست سالگی او بود. بنابراین در مکه بصیرتی نسبت به پیچیدگیهای یهود و نیات شوم آنها برای مسلمانان حاصل نشد و جریان یهودیان و نفوذ آنان، از چشم مسلمانان پوشیده ماند. در مدینه هم پیش از هجرت، فرصت مناسبی برای کسب بصیرت اهالی مدینه نبود. پس از هجرت هم فراغتی برای مسلمانان ایجاد نشد که به این گونه مسائل بپردازند.
ب. تشکیل سازمان
مأموریت دوم ابوبکر این بود که سازمانی تشکیل دهد، و گروهی را گرد هم آورد که به خلافت وی پس از پیامبر(ص) معتقد باشند. بدیهی است هر چه این سازمان زودتر تشکیل شود، سریعتر میتوانند نفوذ کنند و برای خود چهرهای مناسب در نزد مردم بپردازند؛ بنابراین پایه سازمان نفاق در مکه گذارده شد. وی کسانی را فراخواند و هسته اصلی را تشکیل داد و با گذشت زمان کسانی را به سازمان افزود. در ادامه، شواهدی بر تشکیل سازمان توسط ابوبکر و رهبری وی بر آن، ارائه خواهد شد.
1. دعوت ویژگان به اسلام: ابوبکر پس از اسلام آوردنش، مردم را به اسلام و رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) فرا میخواند. پرسش این است که این دعوت شدگان از چه طایفه و صنفی بودند؟ آیا همه مردم را به اسلام فرا میخواندند یا گروه خاصی را؟ به گفته ابن اسحاق، از قریش کسانی که با ابوبکر رفت و آمد کرده، به او اطمینان و اعتماد داشتند. (1. سیرهالنبی، ج1، ص165). بنابراین او کسانی را به اسلام دعوت میکرد که اولاً او را قبول داشتند؛ ثانیاً از قریش بودند. روشن است اگر ابوبکر بخواهد سازمانی را با این افراد تأسیس کند، رهبر این سازمان خواهد بود.
مورخان کسانی را که به دست ابوبکر مسلمان شدهاند، چنین بر میشمرند: عثمان، ابوعبیده بن جراح، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، سعدبن ابی وقاص، عبیده بن حارث و ارقم بن ابی الارقم. (2. سیرهالنبی، ج1، ص165؛ البدایه و النهایه، ج7، ص107؛ تاریخ مدینه دمشق، ج30، ص51).
اسلامی پنج تن از این اشخاص در شواهد بعدی تکرار خواهد شد و درمییابید که سازمان ابوبکر با این پنج تن به همراه عمر بن خطاب تشکیل شد.
2. ترور پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم): در حجهالوداع، هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) از اعمال حج فارغ شدند، جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند سبحان به تو سلام میرساند و میفرماید: رفتن تو به سوی پروردگارت نزدیک شده است. حق تعالی دستور میدهد علیابن ابیطالب(ع) را خلیفه و وصی خود قرار دهی و آنچه را به شما آموخت، به او یاد دهی و تمام امانتهای خود را به او بسپاری. رسول خدا(ص) علی(ع) را خواست و یک شب و یک روز با او خلوت کرد و هر علم و حکمت که خداوند سبحان به ایشان آموخته بود، همه را به او آموخت. پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در این روز نزد عایشه بود، بنابراین عایشه به طریقی از این جریان آگاه گردید و بلافاصله خبر را به حفصه گفت و هر کدام به پدر خود منتقل کردند. ابوبکر و عمر جمع شدند و جماعت طلقاء و منافقان را هم فراخواندند. سپس داستان را بیان کردند و در این زمینه در میان خود سخن بسیار گفتند تا اینکه اتفاق کردند بر اینکه ناقه رسول خدا(ص) را در عقبه هرشی (گردانهای در راه مکه، نزدیک جحفه) رم دهند.
حذیفه میگوید: پس از بیعت مردم با علی(ع) در غدیر خم، رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) حرکت کرد تا آنکه نزدیک عقبه هُرشی رسید. (1. جریان ترور و اختلاف مورخان در مکان آن را در فصلهای آینده بیشتر بررسی خواهیم کرد). آن منافقان زودتر بر سر عقبه قرار گرفته بودند و با دبههایی پر از سنگ منتظر آمدن رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) بودند. وقتی به عقبه رسیدیم، دبهها را رها کردند؛ به گونهای که زیر پای ناقه رسول خدا(ص) فرود آمد. ناقه ترسید و نزدیک بود رم کند و حضرت را بیندازد. حضرت خطاب به ناقه فرمود آرام باش، بر تو باکی نیست منافقان نزدیک ناقه آمدند که آن را به دره بیاندازند. من و عمار به سوی آنان حملهور شدیم، بنابراین نا امیدانه باز گشتند. چون شب بسیار تاریکی بود، مهاجمین را نشناختم. به رسول خدا(ص) عرض کردم: چه کسانی بودند؟ فرمودند: آنها منافقاناند در دنیا و آخرت. عرض کردم کیستند؟ یکایک را نام برد و جماعتی را نام برد که من نمیخواستم بعضی در میان آنها باشند. حضرت فرمود: به سوی آنان نظر کن. برقی زده شد و تمامی اطراف ما روشن گردید. به آن جماعت نظر کردم و همه را شناختم. همان کسانی بودند که رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) نام برده بود. چهارده نفر بودند: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابو عبیده بن جراح، معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص که اینها از قریش بودند و پنج نفر دیگر: ابوموسی اشعری، مغیره بن شعبه، اوس بن حدثان، ابو هریره و ابو طلحه انصاری. پس از ناموفق ماندن ترور، سالم مولی ابی حذیفه در راه مکه به این گروه از منافقان اضافه شد و تعهدنامه آنان را برای غصب خلافت پذیرفت. (1. ارشاد القلوب، ج2، ص328- 333؛ بحارالانوار، ج28، ص97-101).
3. صحیفه ملعونه: پس از جریان غدیر و شکست عملیات ترور منافقان، حضرت حرکت کرد و وارد مدینه شد. پانزده منافق شرکت کننده در این عملیات، در خانه ابوبکر جمع شدند و عهد و پیمان بستند که بیعت علی(ع) را بشکنند و خلافت به ابوبکر، عمر، ابو عبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه برسد و به کس دیگری منتقل نشود. سعید بن عاص این پیمان را در صفحهای نوشت و اسامی را هم در آخر صفحه ذکر کرد و بر این پیماننامه 34 نفر از منافقان شاهد بودند. چهارده نفر از اصحب عقبه، و باقی از سایر منافقان. سپس وی صحیفه را به مکه فرستاد و این صحیفه در کعبه مدفون بود و عمر در زمان خلافت خود آن را از آن مکان بیرون آورد. حذیفه نام شماری از کسانی که در هنگام نوشتن صحیفه حاضر بودند، به این شرح میشمرد: ابوسفیان، عکرمه بن ابی جهل، صفوان بن امیه بن خلف، سعید بن عاص، خالد بن ولید، عیاش بن أبی ربیعه، بشیر بن سعد، سهیل بن عمرو، حکیم بن جزام، صهیب بن سنان، أبو الأعورسلمی و مطیع بن اسود المدری. حذیفه میگوید: شماری دیگر هم بودند که نام آنها را فراموش کردهام. (1. ارشاد القلوب، ج2، ص333؛ الکافی، ج 8، ص179؛ بحارالانوار، ج 28، ص102-112).
4. سرپیچی از لشگر اسامه: نزدیک به دو ماه پس از حجهالوداع و بیعت غدیر خم، رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) دچار بیماری سختی شدند که هر چه میگذشت، حال ایشان وخیمتر میشد. در این روزها ایشان لشکری را به فرماندهی اسامهبن زید، برای جنگ به سمت موته مهیا کرد. امام علی(ع) در این زمینه میفرمایند: علت لشگرکشی این بود که منافقان نتوانند خلافت را غصب کنند. (2. الخصال، ص371؛ بحارالانوار، ج28، ص207). پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) میدانستند واپسین روزهای زندگی مبارکشان در حال سپری شدن است و وجود منافقان در مدینه خلافت پس از ایشان را به خطر خواهد انداخت؛ از این رو میخواستند این اشخاص در مدینه نباشند و بهترین راه، لشگرکشی به سمت موته بود.
سپاه اسامه، از تمامی مهاجران و انصار نخستین تشکیل شده بود. ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراح، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبیر نیز در این سپاه قرار داشتند. گروهی به کمی سن اسامه اعتراض کردند. رسول خدا(ص) خشمگین شدند و فرمودند: او لیاقت امیری لشگر را دارد، سپس کسانی را که از این سپاه تخلف کنند، لعن کردند. (1. السقیفه و فدک، ص 77). با این حال شماری از لشگریان به اسامه گفتند: به کجا میروی؟ ما در هیچ زمانی احتیاج به حضور در مدینه بیش از اکنون نداشتهایم، رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) گرفتار بیماری سختی است. منافقان آن قدر کارشکنی کردند که لشگر حرکت نکرد و پیامبر(ص) به ملکوت اعلی پیوست. (2. ارشاد القلوب، ج2، ص338؛ بحارالانوار، ج28، ص107). با نگاهی به تاریخ، به روشنی میتوان دریافت که تخلف ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراج، سالم مولی ابیحذیفه و شماری دیگر از یاران ابوبکر بود که لشگر اسامه را از حرکت باز داشت. مطابق روایات تاریخی، ابوبکر، عمر و ابوعبیده، لشگر را ترک و به سمت مدینه حرکت کردند. (3. تثبیت الامامه، ص19). مقداد سخنانی دارد که در بخشی از آن آمده است: «پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) خبر داد که تو (ابوبکر) و یارانت لشگر اسامه را ترک خواهید کرد.» (4. الاحتجاج، ج1، ص100؛ بحارالانوار، ج28، ص196) از سوی دیگر، کسانی میتوانند به دستور رسول خدا(ص)اعتراض کنند و از حرکت سپاه جلوگیری نمایند که صاحبان نفوذ باشند و نیز انگیزه مهمی را در سر داشته باشند. در این زمینه، به نام ابوبکر و برخی از یارانش در بعضی از کتابهای تاریخ اشاره شده است. (1. ارشاد القلوب، ج2، ص338؛ بحارالانوار، ج28، ص107).
از مطاب پیش گفته روشن میشود گروهی معترض به کمی سن اسامه، ابوبکر و یارانش(عمر، عثمان، ابوعبیده، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، سالم مولی ابی جذیفه، بشیر بن سعد و…) بودند که میخواستند لشگر حرکت نکند تا در زمان رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم)در مدینه باشند و بتوانند خلافت را به دست گیرند.
5. نماز ابوبکر: در دوران بیماری پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)، با اذن بلال و هنگام نماز، اگر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) میتوانست بیرون رود، با مشقت به مسجد میرفت و با مردم نماز میخواند و اگر ممکن نبود، به امیر مؤمنان(ع) دستور میداد به جای ایشان نماز را اقامه نماید. معترضان شبانه از لشگر اسامه به مدینه بازگشتند، صبح روز بعد بلال اذان گفت و به خانه حضرت آمد تا ایشان را برای نماز خبر دهد. بیماری پیامبر اکرم(ص) شدت بسیار یافته بود و ایشان متوجه حضور بلال نشدند؛ بنابراین اطرافیان نگذاشتند او داخل خانه شود. در این هنگام عایشه صهیب را نزد ابوبکر فرستاد و از او خواست تا با مردم نماز بخواند و به او توصیه کرد از این زمینه برای بهرهبرداری در آینده استفاده نماید.
مردم در مسجد جمع شده و منتظر رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) یا امیرالمؤمنان(ع)بوند؛ اما دیدند ابوبکر وارد شد و گفت: رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) دستور داده است من به جای ایشان نماز بخوانم. بعضی از اصحاب مخالفت کردند و گفتند: این دستور چه هنگام به تو رسید؛ حال آنکه در لشگر اسامه بودی؟ به خدا سوگند، باور نداریم پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) کسی را نزد تو فرستاده و دستور به اقامه نماز به تو داده باشد. بلال گفت: صبر کنید تا از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) جویا شوم. به سرعت به سمت خانه ایشان رفت و ماجرا را بیان کرد. حضرت فرمود: مرا به مسجد ببرید و در حالی که یک دست بر دوش علی(ع) و دست دیگر بر دوش فضل بن عباس داشت به سختی و با زحمت، خود را به مسجد رساندند. ابوبکر در محراب بود و اطراف او را عمر، ابو عبیده، سالم و صهیب و عدهای از متخلفین لشگر اسامه احاطه کرده بودند و اکثر مردم به او اقتدا نکرده و منتظر خبر بلال بودند. حضرت، ابوبکر را از محراب دور کرده، نماز را نشسته خواندند. پس از اقامه نماز خطاب به مردم فرمودند: ای مردم، تعجب نکنید از پسر ابو قحافه و اصحاب او، من آنان را با لشگر اسامه فرستادم، اما آنان مخالفت امر مرا کردند و برای فتنه به مدینه بازگشتند. (1. ارشاد القلوب، ج2، ص339، بحارالانوار، ج28، ص109).
کسانی که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از آنها با عنوان اصحاب ابوبکر یاد میکند؛ عمر، ابوعبیده بن جراج و سالم مولی ابی جذیفه، کسانی چون عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و بشیر بن سعد هستند؛ زیرا همواره این افراد در وقایع مهم در کنار ابوبکر حضور داشتند و وقتی از ابوبکر و یارانش نام برده میشود، حتماً این افراد منظور است.
حضور ابوبکر و طرفدارانش در مسجد، از جهتی برای آنها خوشایند نبود؛ چون آنان مأمور بودند در لشگر اسامه باشند و دیدیم که برخی از نمازگزاران نیز به مخالفت برخاستند. اما چنانچه اشاره شد، اقامه نماز به امامت ابوبکر میتوانست آنان را در غصب خلافت یاری دهد، که به گواهی تاریخ این حربه نیز به کار آنان آمد. پیروان سقیفه حدیثی را جعل کردهاند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) به ابوبکر دستور دادند به نماز بایستد و خود حضرت نیز در کنار ابوبکر نشستند و ابوبکر به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) اقتدا کرد و مردم نیز به ابوبکر اقتدا کرده بودند! (1. صحیح البخاری، ج1، ص175؛ صحیح مسلم، ج2، ص23؛ مسند احمد، ج6، ص210و224؛ علامه مجلسی در بحارالانوار، ج28، ص146-174، این روایات را ذکر کرده و آنها را نقد کردهاند).
6. توطئه سقیفه: یکی دیگر از شواهد ایجاد سازمان غصب خلافت، به دست ابوبکر، اجتماع مخالفان پس از رحلت پیامبر در سقیفه است. در روز سقیفه، ابوبکر، عمر و ابوعبیده، با انصار مجادله کردند. هر کدام از این سه تن ایستادند و این سخنان را گفتند: ای جمعیت انصار، قریش برای خلافت سزاوارترند تا شما، چون رسول خدا(ص) از قریش است و رسول خدا(ص) فرمودهاند: الائمه من قریش؛ پیشوایان از قریش هستند.
سلمان فارسی میگوید: پس از این جریان، نزد امیر مؤمنان(ع) آمدم و دیدم ایشان بدن مبارک و مطهر رسول خدا(ص) را غسل میدهند. داستان را نقل کردم. فرمودند: میدانی اولین کسی که با ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا(ص) بیعت کرد در مسجد چه کسی بود؟ عرض کردم: خیر، من در مسجد نبودم. ولی در بنی ساعده اولین بیعت کننده مغیره بن شعبه، سپس به ترتیب بشیر بن سعد، ابو عبیده بن جراح عمربن خطاب، سالم مولی ابی حذیفه و معاذبن جبل بودند. (2. کتاب سلیمبن قیس، ص143-144؛ کافی، ج8، ص343؛ بحارالانوار، ج28،ص261).
در ماجرای سقیفه ابوبکر و یارانش دست به تحریف حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) میزنند. از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) نقل شده است که فرمودند: پس از من دوازده امام خواهند آمد که همه آنها از قریش هستند. (1. کمال الدین و تمام النعمه، ص274؛ کنزالعمال، ج11، ص629؛ مجمعالزوائد، ج 5، ص178؛ سیر اعلام النبلاء ج10، ص411). در روایات دیگر، این دوازده امام را نام بردهاند. نیز امیرمؤمنا(ع) میفرمایند: همانا امامان از قریشاند که درخت آن را در خاندان هاشم کشتهاند، دیگران در خور آن نیستند، ولایت و امامت را کسی جز ایشان شایسته نیست. (2. نهجالبلاغه، خطبه 144). لیکن این گروه منافق تنها «الائمه من قریش» را گرفته و از آن استفاده میکنند. عمر و ابوعبیده هم همین بخش را بر زبان جاری کرده و با این عمل خود، جعل ابوبکر را تایید میکنند.
باید توجه داشت در روز سقیفه ابوبکر و یارانش حضور داشتند. مورخان کسانی که در سقیفه نقش مؤثری در امر خلافت داشتند، را ذکر کردهاند. البته آن مقداری که مذهب آنان اجازه نقل میداده است.
7. حمایت سازمانی از ابوبکر: در روزهای نخستین بیعت مردم با ابوبکر، در حالیکه او بر منبر رسول خدا(ص) نشسته بود، دوازده تن از اصحاب امیرمؤمنان(ع) وارد مسجد شدند و هر کدام سخنانی درمخالفت با او و حمایت از علی (ع) بیان کردند. پس از آن جماعتی از مردم نیز به پا خاستند و مانند این دوازده صحابه سخن گفتند. ابوبکر به منزل رفت و سه روز در خانه ماند. روز سوم عمر بن خطاب، طلحه، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و ابوعبیده بن جراح، در حالی که هر کدام ده نفر از قبیله خود همراه داشتند و شمشیرها را از غلاف بیرون کشیده بودند، نزد ابوبکر امدند و او را از منزل به مسجد بردند و یکی از آنان گفت: قسم به خدا، اگر یکی از دوازده صحابه بیاید و سخنان گذشته را بیان کند، بر او شمشیر خواهم کشید. (1. الخصال، ص464-465؛ بحارالانوار، ج28، ص213).
8 . شهادت دروغ: مدتی از دستگاه غاصب خلافت خوشایند نبود؛ از این رو تصمیم گرفتند ایشان را به هر شکل ممکن به مسجد بیاورند. عمر و قنفذ و شماری از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) به سمت خانه حضرت حرکت کردند و ایشان را به اجبار به مسجد آوردند. در مسجد بین علی(ع) و ابوبکر سخنانی رد و بدل شد. ابوبکر ترسید کلمات حضرت در مردم نفوذ کند و آنان را تحت تأثیر قرار دهد و مردم ایشان را یاری کنند؛ بنابراین همان جا حدیثی با این مفاد جعل کرد. «از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) شنیدم که فرمود: خداوند سبحان برای ما اهل بیت، نبوت و خلافت را با هم قرار نداده است.» امیرمؤمنان فرمودند: آیا از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) کسی شاهد بود؟ عمر گفت: خلیفه رسول خدا(ص) راست میگوید. من از رسول خدا(ص) همین سخنان ابوبکر را شنیدم، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم تصدیق کردند و گفتند ما از رسول خدا(ص) این مطلب را شنیدیم. (2. کتاب سلیم بن قیس، ص153-154؛ بحارالانوار، ج28، ص274؛ الاحتجاج،ج1، ص110).
یکی از دلایل جعلی بودن این حدیث، آن است که رسول خدا(ص) از ابتدای بعثت تا زمان رحلتشان در موارد متعددی و در حضور افراد مختلف، از خلافت و جانشینی علی(ع) سخن گفتند، به گونهای که اهل تسنن در کتابهای خود این موارد متعدد را آورده و نتوانستهاند تکذیب کنند. بنابراین چنین حدیثی نمیتواند صحت داشته باشد. از سوی دیگر، معنا ندارد این خبر تنها برای پنچ نفر گفته شده باشد؛ حال آنکه خلافت امری بسیار مهم است و رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) میبایست آنرا برای همه مردم بازگو میکردند؛ همان گونه که روز غدیر خم در ابلاغ خلافت علی (ع) چنین کردند.
دلیل دیگر بر جعلی بودن حدیث آن است که عمر با قرار دادن علی بن ابی طالب در شورای شش نفره برای تعیین خلیفه سخن خود را نقض کرد. امام(ع) در پاسخ به ابن عباس که ایشان را از رفتن به شورا منع کرد، چرا که نتیجهای جز خلافت عثمان در پی ندارد، فرمودند: حضور من ثابت میکند عمر مرا بر خلافت اهلی میداند، در حالی که در گذشته گفته بود رسول خدا(ص) فرمودند: نبوت و خلافت در یک خانه جمع نمیشود. عمر با قرار دادن من در این شورا آنچه را که روایت کرده بود، با فعل خود، تکذیب کرد. (1. بحارالانوار، ج28، ص 295؛ شرح نهجالبلاغه،ج1، ص189).
از مجموع این شواهد میتوان چند نکته را نتیجه گرفت:
1. ابوبکر گروه نفاقی تشکیل داده بود که اعضای اولیه و اصلی آن عمر، عثمان، ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابی حذیفه، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و سعدبن أبی وقاص بودند و به مرور زمان به این سازمان، دیگران نیز از قبایل گوناگون افزوده شدند؛ مانند بشیر بن سعد از خزرج، اسیدبن حضیر از اوس، مغیره بن شعبه و ابوموسی اشعری از قبایل دیگر. ابوسفیان، معاویه و عکرمه بن ابی جهل از قریش بودند که پس از فتح مکه در ظاهر مسلمان شده و به مدینه آمدند و تنها وجه حضور آنها در مدینه، عصب خلافت علی(ع) بود.
2. از شواهد به دست میآید ابوبکر رئیس این گروه بوده است. برای این جهت چند شاهد دیگر نقل میکنیم:
حذیفه میگوید: رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) فرمودند: ای مردم، آیا تعجب نمیکنید از ابن ابی قحافه و «اصحاب او» که آنها را در لشگر اسامه قرار دادم تا به سمتی که دستور دادم حرکت کنند، ولی آنان به خاطر فتنه به مدینه بازگشتند. (1. ارشاد القلوب، ج2، ص34؛ بحارالانوار، ج28، ص110).
از فرزند ابوبکر، محمد، روایت شده است که پدرم در لحظات آخر عمر خود گفت: میبینم رسول خدا(ص) و علی(ع) را در حالی که صحیفهای که بر آن پیمان بستیم و در کعبه گذاشتیم، در دست رسول خدا است و میفرماید: تو و اصحاب به این صحیفه عمل کردید و بر ضد ولی خدا اغتشاش و ناآرامی راه انداختید، آتش جایگاه شماست. ¬(2. صراط المستقیم، ج3، ص153؛ بحارالانوار، ج 28، ص122).
در جریان سقیفه، پس از سخنان ابوبکر و عمر و تعدادی دیگر، حباب بن منذر بن جموع سخنانی بیان کرد و در قسمتی از کلماتش گفت: ای جماعت انصار، سخنان این شخص (ابوبکر) و اصحاب وی را گوش نکنید. (3. السقیفه و فدک، ص60، شرح نهجالبلاغه، ج6، ص9؛ بحارالانوار، ج28، ص345).
روایت شده است: معاذبن جبل به هنگام فوت «واویلا و واهلاکا» میگفت. به او گفتند: هذیان میگویی؟ گفت: خیر. گفته شد: پس برای چیست؟ گفت: چون عتیق (ابوبکر) و عمر را در اینکه جانشینی را از علی منحرف کنیم، پیروی کردیم. (1. صراط المستقیم، ج3، ص153؛ بحارالانوار، ج 28، ص122).
از کلمات «اصحابه» یا «اصحابک» در این روایات استنباط میشود ابوبکر سازمان داشته و رهبر آن هم خود او بوده است؛ به ویژه آنکه در وقایق فوق برخی از یاران صاحب نفوذ ابوبکر، مانند: عمر و ابو عبیدهبن جراح، نیز حضور داشتهاند، ولی نام ابوبکر برده شده است.
3. این سازمان سعی داشت از کسانی استفاده کند که در میان مردم صاحب نفوذ باشند و اگر چنین نبود دستور داده شده بود خود را چهره و سرشناس کنند. افرادی چون ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابی حذیفه و عبدالرحمن بن عوف در این سازمان شرکت داشتند.
برخی یاران ابوبکر، در زمان جاهلیت، عادی و ناشناس بودند. از جمله سالم در آن زمان عبد بود که بعد آزاد شد. (2. أسدالغابه، ج2، ص245؛ الطبقات الکبری، ج3، ص85). اما پس از گذشت حدود دو دهه از بعثت رسول خدا(ص) این سه از اعضای صحیفه ملعونه میشوند. حذیفه درباره اعضای این صحیفه و شاهدان بر آن می گوید: «هر کدام از این افراد، پیروان بسیاری داشتند که حرفهای آنها را قبول داشته و اطاعت میکردند» (3. ارشاد القلوب، ج 2 ص341، بحارالانوار، ج28، ص111). معلوم میشود این افراد برای شخصیتپردازی خود، تلاش کرده و توانسته بودند مرید و اعوانی گرد آورند.
ابان بن تغلب درباره غصب خلافت، از امام صادق(ع) مطالبی را نقل میکند که در بخشی از آن آمده است: پس از سخنان اصحاب امیرمؤمنان(ع)، ابوبکر به خانه رفت و سه روز در خانه ماند و به مسجد رسول خدا(ص) هم نیامد. در روز چهارم خالد بن ولید آمد در حالی که هزار نفر با او بودند. پس سالم مولی ابی حذیفه آمد و او هم همراه خود هزار نفر داشت و بعد معاذبن جبل آمد که او را هم هزار نفر همراهی میکردند. (1. الاحتجاج، 1، ص 104؛ بحارالانوار،ج28 ص202).
سالم مولی ابی حذیفه یک عبد آزاد شده است! باید درباره شخصیت او در تاریخ پژوهش شود تا معلوم گردد او چه کرد که به اندازهای رسید که هزار حامی و اعوان داشته است.
در بخشی از متن صحیفه ملعون آمده است: خلافت باید به ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه برسد. (2. ارشاد القلوب، ج2، ص333؛ بحارالانوار ج28، ص102). میبینیم ابوعبیده و سالم از کاندیداهای خلافت هستند. عمر وقتی قصد داشت شورای شش نفره را برای خلیفه پس از خود معرفی کند، گفت: «اگر ابوعبیده بن جراح زنده بود، او را خلیفه پس خود قرار میدادم». و افزود «اگر سالم مولی ابی حذیفه زنده بود، او را خلیفه پس از خود قرار میدادم» (3. تاریخ طبری، ج3، ص 292؛ بحارالانوار، ج31، ص385).
وقتی ابوبکر از رسول خدا(ص) نقل کرد که خداوند سبحان برای اهل بیت، نبوت وخلافت را با هم قرار نداده است، علی (ع) پرسید: آیا شاهدی بر این سخن داری؟ عمر و ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل گفتند: ما شاهد بودیم. (1. کتاب سلیم بن قیس، ص153-154؛ بحارالانوار، ج 28، ص274؛ الاحتجاج، ج1، ص 110؛ المحتضر، ص60). در این زمان هیچ یک از صحابه و مردم به آنان اعتراض نکردند. این امر نشان میدهد این افراد دارای شخصیت ویژهای در نزد مردم و صحابه بودند که مردم سخن آنها را پذیرفته و اعتراض نکردند.
هنگامی که عمر شورای شش نفره را تشکیل داد، گفت: اگر به تساوی رسیدند،هر کس که عبدالرحمن بن عوف به او رأی داده باشد، خلیفه است. (2. سبلالهدی و الرشاد، ج11، ص 273؛ کنزالعمال، ج5 ص 743، تاریخ مدینه دمشق، ج35، ص289).
قرار گرفتن عبدالرحمن بن عوف در بین شورا، و همچنین اینکه عمر او را فصلالخطاب قرار میدهد و ما شاهد اعتراض و اغتشاشی از مردم برای این رفتار و عمل عمر نیستیم، کاشف از آن است که او دارای شخصیت مقبولی در بین مردم بوده است.
از سوی دیگر، در میان گروه نفاق، کسانی چون بشیربن سعد و اسید بن حضیر حضور دارند که بعدها به آن پیوستهاند. بشیر بن سعد از بزرگان خزرج بود که پس از سعد بن عباده در بین خزرجیان مطرح بوده است. أسید بن حضیر نیز رئیس اوس بود. (3. اسد الغابه، ج1، ص92،).