حوادث چند روزه آن سرشار از درسها، عبرتها و حقايق تلخ و شيرين است و امتداد تاريخ بشريت و در همة امصار و اعصار ميثاق فطرت انسان را هماره به او گوشزد ميكند: “و وكَّدتم ميثاقه”1 و حسين(ع) ناخداي كشتي نجات است كه سفينهاش در مسير پرتلاطم تاريخ ناجي ناسيان فطرت، جاهلان طريقت و دستگير سرگردانان ظلمتآباد و طوفان زدة دنياست: “مَنْ اتاكم نجي و من لم يأتكم هلك… امن من لجأ اليكم؛2 براي رسيدن به ساحل امن نجات وسيلهاي جز صراط مستقيم و حقيقي نيست: “انتم الصراط الاقوم و… صراطه”3
زيرا بين هدف و وسيله يعني بين مقصد و راه، ربط خاص وجودي برقرار است، چنانكه نه با هر وسيله و راهي به هر هدف و مقصدي ميتوان رسيد و نه براي وصول به مقصد معين ميتوان از هر وسيلهاي استمداد نمود؛ يعني هدف معين، راه مشخص ميطلبد و راه معين به هدف مشخص ميرسد و هرگز هدف وسيله را تبرير و توجيه نميكند4 و اين مطلب عميق از سخنان گهربار سيدالشهدا(ع) استنباط ميشود كه فرمود: “من حاول أمرا بمعصية الله، كان أفوت لما يرجو و أسرع لما يحذر؛ هر كه با گناه كردن بخواهد چيزي را به دست آورد، به آنچه اميد بسته به سرعت از دست برود و از آنچه گريزان است در چنگ آن گرفتار آيد.”5
در نهضتهاي اسلامي و ديني به طور عام و در نهضت عاشوراي حسين(ع) به طور خاص، قدسي و الهي بودن هدف به عنوان يكي از مشخصههاي اين حماسة عظيم و جاويد چه در آغاز، چه در ميانه و نيز سرانجام آن به وضوح، جلوهگر است، چنانكه در كلام نوراني حضرت امير (عليه افضل صلوات المصلين)، حسن فاعلي اين حركتها چنين تبيين ميگردد: “اللهم انّك تعلم انّه لم يكن الذي كان منا منافسة في سلطان و لا التماس شيٍ من فضول الحطام؛ خدايا تو ميداني كه جنگ و درگيري ما براي به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود”6
براي رسيدن به اين هدف، راه آن “تشكيل حكومت اسلامي” بود يعني فقط بايد دين در جامعه حكومت و نقشآفريني كند. فراهم شدن اين بستر براي نشر حقايق و توسعه آن در جغرافياي بسيار گستردة حاكميت ديني كه حدّ و مرزي براي آن متصور نيست نميتوانست مجوزي شرعي ـ عقلي در امكان توسل و تمسك به هر وسيله باشد.
روش صحيح به صورت “تسخير” و نه قهر و جبر به اين صورت كه فاعلي برتر بر مسند آن تكيه كرده، كمال شايسته فاعل پايينترش را براي وي تشريح كند و با فراهم ساختن مراكز فكري و تصميمگيري و ديگر امكانات لازم او را به كمال لايقش رهبري كند تا او آزادانه راه خويش را برگزيند، تنها از عهده اوليا و متولياني برميآمد كه دغدغة دين را سرلوحة هر فعاليت فرهنگي، اجتماعي، سياسي و… قرار داده بودند و از هر ضلالت و گمراهي كه ساحت فكري، عقيدتي و معرفتي آنها را تهديد كرده و محاط خويش قرار داده، به كرانة انديشه صائب و صادق توحيدي سوق داده و از جهالت عارض بر حوزة عقل معيشتي و معادي رهايش بخشند. به همين جهت بعثت پيامبران(ع) و بدنبال آن اولياي دين در هر جغرافياي از زمان امري ضروري گشت و هدف آن نيز چنين تأمين شد: “فهداهم به من الضلالة و انقذ هم بمكانه من الجهالة؛ پس خداي سبحان مردم را به وسيله محمد(ص) از گمراهي نجات داد و هدايت كرد و از جهالت رهايي بخشيد.7 تحقق اين امر مهم خود شعلهاي بود در يك ظلمت مطلق و جنبشي در يك سكون و سكوتي مرگبار و فارغ از هر انديشه، عمل و رفتار به همين جهت لازمه چنين رهبري قيادي وجود يك رشد و بينش نيرومند بود كه با آن ميتوانست چيزي را ببيند كه ديگران نميديدند. آنچه ديگران در آينه نميديدند او در خشت خام ميديد. منطقي داشت ما فوق منطق افراد عادي و عقلايي كه در اجتماع بودند و وجود اين منطق و مبناي عقلي مستحكم در اين حركت قيادي حاوي اين درس بزرگ بود كه: در هر زمان كه شرايط اقتضا و ايجاب نمايد وظيفه مسلمانان “اقدام و قيام” است حتي اگر اين اقدام و قيام همراه با خطر يا خطرات باشد. قرآن كريم شرط آن را “قائم بودن” و “علي شيء” بودن معرفي كرد چراكه يك انسان قائم پناهگاه و قرارگاه استوار لازم دارد و اگر “علي شيء” نباشد قائم نيست و قدرت اقامة چيز ديگر را نخواهد داشت”قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ”8 و سرّ اينكه ائمه طاهرين(ع) اقامه كنندة دين و قرآن و حدود الهي معرفي شدند: “القوّامون بأمره”9، “أقمتم الصلوة… و أقمتم حدوده”10 “اشهد انّك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة”11 آن است كه آنان “بر شئ” بودند و پايگاه مستقر غير متزلزل فكري داشتند.12 و اين ويژگي، ويژة انقلاب مكتبي است كه هيچگاه بدون پايگاه فكري ميسر نبوده و نيست و اصحاب و مرتزقان از آبشخور زلال آن با نهادينه ساختن اين خصيصه در اعماق فكر و دل خويش، عناصري چون “ملاحظه كاري”، “لذت جويي” و “عافيت طلبي” نميتواند مانع اقدام آنها شود و اين همان حقيقت دين است كه در جهاد رخ مينمايد نه در رهبانيت. لذا در واقعة عاشورا اين اقدام در لباس جهاد و نفي هر گونه رهبانيت با نثار خون پاك حضرت ثارالله(ع) انجام گرفت هر چند افرادي چون ابنعباسها، ابن حنيفهها، ابن عمرها و عدة زيادي در كمال خلوص نيت حضرت را از اقدام به اين كار نهي ميكردند ليكن اباعبدالله(ع) چيزي را ميديد كه آنها نميديدند و به دنبال تحقق فعلي بود كه انجام آن در نگاه دين جز از او انتظار نميرفت: “بذل جان كرد در راه تو تا بندگانت را از ناداني و سرگرداني و گمراهي نجات بخشد.”13 آري بذل نفسِ نفيسي كرد به هدف ارتقاء سطح فرهنگ و آگاهي و بيدار كردن مردمان از خواب عميق ضلالت و گمراهي.
خون تو تفسير اين اسرار كرد
ملت خوابيده را بيدار كرد14
همسو و در راستاي با آن هدف سترگي كه در نهضت عظيم فرهنگي، كه جدّ بزرگش رسول خدا(ص) آن را از قبل در جغرافياي منحطّ و فرو رفته در موهومات آن عصر شروع و به انجام رسانده بود و ادامة اين رسالت خطير اكنون به عهدة وارث انبياء و ثمرة قلب رسول خدا(ص) ميبايست انجام ميگرفت. چرا كه “الاسلامُ نبويُّ الحدوثُ و حُسَينيُّ البقاءِ”15 بوده، هست و خواهد بود و سيرة او در اين نهضت عظيم، همان سيرة جدّش رسول خدا(ص) است: “أسير بسيرة جدي و أبي علي بن ابيطالب”16 كه به هدايت جامعه بشري عنايت دارد و روش و هدف ويژهاي كه خداوند سبحان به پيامبرش آموخت اين بود كه: “لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ”17 و اين هدف در كنار اهداف متوسط اولياء، هدف نهايي و غايي تلقي شد يعني نوراني شدن جامعه و خروج آن از هر تيرگي و تباهي.
“جهالت” در تقابل با “عقل” بود. در اصطلاح دين مقصود تنبّه عقلي است كه مردم بايد داشته باشند و به عبارت ديگر قوة تجزيه و تحليل قضاياي مشهود و تطبيق كليات بر جزئيات است و اين امر صرفاً با كسبِ علم محضِ نظري تأمين نميشد چرا كه: “رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَمْ يَنْفَعْه”18 لذا موضوع رسالت اوليا دعوت مردم به سمت رسول باطني و زدودن گرد و غبار نشسته بر چهره دين بر اثر جهالتها و ضلالتها بود و هماره شكوايشان از اعمال امتي بود كه بر اين رسوم زندگي كرده و با اين هيأت رخت بر ميبستند: “إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا؛ به خدا شكايت ميكنم از مردمي كه در جهالت زندگي ميكنند و با گمراهي ميميرند.19 آري در منظر بيخردان و جاهلاني كه انديشه را به كنار نهاده و جز به تن و آسودن آن نميانديشند، داعيان به تفكر و يكتاپرستي و مجاهدان با جهل و ظلمپرستي دشمناني بودند مانع تحقق آمال و هوسهايشان. لذا دليل كثرت مخالفت با ظهور هر پيامبر در هر نقطه از جغرافياي زمين و برنامههاي او و در نتيجه قلّت مريدان در حول محور فعاليتهاي او راز و رمزي داشت كه عبارت بود از: “مبارزه با نقاط ضعف مردم” اين ضعف موجود در غالب مردمان ناشي از استنكاف آنها از دعوت رسول باطني و ظاهري و سركوب و منكوب ساختن آن دو به دست هوسها و خواهشهاي نفساني بود: “أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ؛ قربانگاه انديشهها، زير برق آرزوهاست.20 حقيقت امر اين است كه انسان قبل از آنكه دست تطاولش را به روي انبيا و اوليا (رسول ظاهري) دراز كند و با آنان به مقابله و ستيز بپردازد، نخست عقل (رسول باطني) را سركوب و منكوب كرد. در آية شريفة “كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ * قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ…”21 دوزخيان به وجود انبيا(ع) محكوم ميشوند و سپس در آية بعد وجود عقل و روشنگريهاي او به رخ آنان كشيده ميشود يعني در نهايت امر مسئله به عقل و حجيت آن مرجوع است: “وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ”22 آنهايي كه گستاخ شده و جرأت و جسارت يافتند انبياي الهي را سنگباران كرده و يا محبوس و به مسلخ بفرستند؛ ابتدا عقل خويش را به زندان افكنده و به قربانگاه آمالشان فرستادند زيرا حجت باطني به انسان نزديكتر است و تا ابتدا او به بند كشيده نشود نميتوان به حجت ظاهر كه يك درجه از آدمي دورتر است دست يافت و او را به بند كشيد چون او از درون فرياد ميزند و اين از برون.23 عدم كاركرد عقل و تدبير نتيجه خطرناكي غير از “سوء تدبير” به دنبال نداشت كه شيوع آن از آفاتي بود كه اولياي الهي از اشاعة آن در ميان جامعة بشري به طور عام و در بين جامعه ديني به طور خاص، سخت خوف و هراس داشتند: “انّي ما اخاف علي امّتي الفقر و لكن اخاف عليهم سوء التدبير”24 و همين عامل عمده در كنار ديگر عوامل موجود، زمينهساز و به وجود آورندة حادثة دردناك كربلا در جامعه مسلمانان و به دست آنان و در ميان آنان صورت پذيرفت و اندوه پيامبر(ص) نيز بيترديد از همين ناحيه بود و نه از اينكه اهل بيتش شهيد و يا اسير ميشوند.25 اين جهل و ناداني مردمان كه زمينة تحريف در دين را مهيا ميكرد ابزاري شد در دست ابنزيادها و اگر خيال شود كه مردمي كه در كربلا گرد آمده و سيدالشهدا(ع) را از دم تيغ گذراندند، به خدا و پيغمبر و قرآن اعتقاد نداشتند و يك مردم كافرِ بياعتقاد بودند، سخت اشتباه كردهايم، گمراه شدهايم و از اين رخداد عظيم نميتوانيم پند گيريم. حتي اگر خيال كنيم اين مردم نسبت به علي(ع) و آل او بياعتقاد بودند باز هم در اشتباهيم. مردم شام به خدا و پيامبر و قرآن اعتقاد داشتند ليكن علي(ع) و آلش را نميشناختند اما مردم كوفه ميشناختند. اين گواه و شهادت معاصرين حسين بن علي(ع) است كه همه ميگفتند: “دل مردم با توست”26 در تاريخ است كه وقتي مسلمبن عقيل(ع) در كوفه در مجمع عمومي مردم نامة امام(ع) را خواند اين مردمان گفتند: سخنان حضرت است و گريستند.27
در ادامه به نمونههايي چند از ميان نمونههاي فراوان كه نتيجة سوء تدبيرها و انحراف در انديشه، عمل و رفتارهايي بود كه در حادثة دلخراش كربلا به منصة ظهور رسيد و فرزند عزيز پيامبر خدا، حسين(ع) را شهيد فراموشكاري امت كرد، اشاره ميشود:
1. دادن صبغةديني به حادثة شهادت سيدالشهدا(ع) كه از فجيعترين جنبههاي شهادت آن حضرت محسوب ميشود.28 شيخ صدوق در “خصال” و “امالي” از ابوحمزه ثمالي روايت كرده كه امام زينالعابدين(ع) در حاليكه اشك چشمان مباركش را پوشانده بود به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب(ع) فرمود: “لا يوم كيوم الحسين(ع) ازدلف إليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنهم من هذه الأمة كل يتقرب إلى الله عز و جل بدمه و هو بالله يذكرهم فلا يتعظون حتى قتلوه بغيا و ظلما و عدوانا”29
آيت الله ميرزا محمد ارباب(ره)30 مراد به تقرب را در اين روايت “اظهار نمودن كاري بر خلاف واقع و عقيده” معنا كرده و اعتقاد آن گروه را اين نميداند كه كشتن حضرت موجب قرب به خداست بلكه هواپرستي و دنيا خواهي آن جماعت خدا را از يادشان برده بود. لذا ميبينيم امام صادق(ع) در زيارت اربعين جدش سيدالشهدا(ع) مانعان پيشرفت حركت آن حضرت را همين افراد معرفي نمود: “قد تزاور عليه من غرّته الدّنيا” و قرآن كريم نيز به اين حقيقت چنين اشاره كرد: “فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ”31
آري در حقيقت جنگ اصحاب ابن زياد جنگ عقيده نبود بلكه “جنگ با عقيده” بود32 كه با ملاحظة اين نكته ميتوان گفت از يك نظر اينها از كفار بدر و احد پستتر بودند زيرا جنگ آنها تا حدي در راه عقيده بود.
2. هلهله، خنده و تيرباران سفير حضرت “بريربن خُضَير” قبل از شروع به قتال، كه از طرف امام(ع) براي موعظة آن قوم غافل گسيل شده بود.33
معرفت نيست در اين قوم خدا را سببي
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر34
3. سخن عمر بن سعد در عصر تاسوعا خطاب به لشكريان خود كه: “يا خيل الله اركبي و بالجنة أبشري”35
4. فتواي عالم نمايي ديني و درباري چون “شريح قاضي”36 در ازاي دريافت دويست دينار از طرف امويان بر اعلام خروج حسين(ع) بر حاكميت و مهدور الدم بودن او: “الا انّ الحسين بن علي بن ابيطالب قد خرج علي اميرالمؤمنين فدمه هدر”37
5. گزينش عالم نمازادهاي به نام “عمر بن سعد” به عنوان “فرمانده مذهبي” سپاهيان و اقامة پنج نوبت نماز جماعت به امامت ايشان. شگفتا كه بنا به روايت تاريخ آنها ابتدا نماز صبح را به امامت فرماندة خود اقامه كردند و سپس دست به جنايت بزرگ آلودند. آيا رواست كه نماز بخوانند و در پايان نمازشان بگويند: “اللهم صل علي محمد و علي آل محمد” و بعد از فراغت از نماز با شمشيرهاي آختهشان آل محمد(ص) را درو كنند.38 آري حسين(ع) در عصري به امامت رسيده بود كه امويان منابر و مساجد را در اختيار گرفته و نمازهاي جمعه و جماعت به امامت آنان برپا ميشد.
6. معرفي حضرت به عنوان مارق و خارج شده از دين كه حضرت در جواب اين عده فرمود: “والله لتعلمنّ أينا المارق من الدين”39
7. فتوا و اظهار به عدم قبول عبادت حضرت از جانب خداوند، به هنگامي كه امام(ع) در روز عاشورا درخواست اقامة نماز نمود.40
8. بشارت حسين(ع) به اينكه اهل آتش دوزخ است.41
9. معرفي امام (ع) به عنوان گمراه كنندة افراد.42
10. سخن قابل تأمل مسلم بن عَمرو باهلي به هنگامي كه مسلم بن عقيل از او آب خواست، گفت: “… قطرهاي از آن نخواهي نوشيد تا در جهنم حميم بهرهات شود”. وقتي مسلم از او پرسيد: كيستي؟گفت كسي كه حق را شناخته در حالي كه تو از حق رو گرداندهاي. از امام اطاعت ميكنم در صورتي كه عصيان كردهاي.43 اينها نمونهاي از مردمي بودند كه به گونهاي تربيت شده بودند كه مشي و شيوة حكومت معاويه و يزيد را همان تحقق اسلام ميپنداشتند.
بدينسان در طول ساليان متمادي، فرهنگ، تربيت و انديشة مردم دستخوش تغيير شده، روح سلحشوري در آنان مرده بود. امويان با تبليغات زهرآگين و پراكندن شبهات، راه و روزنة فهم و ادراك درست مردم را بسته و آنان را متقاعد كرده بودند كه خود، خليفه و جانشين رسول خدايند و بر اثر اين تبليغات مردمي كه سالها پاي منبر اميرالمؤمنين(ع) نشسته و زناني كه بارها در حوزه درس زينب كبري(س) حضور يافته بودند ـ چنانكه اشاره شد ـ براي خشنودي خدا با فرزند و جانشين به حق پيامبر خدا(ص) كمر به پيكان و قتل او بستند. آنقدر اين رسوبات جاهليت اموي زياد بود كه ممكن نبود با سخنرانيها و نامه نگاريها معضلي را حل كرد چرا كه “لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا”44 تبليغات، تطميع سران و نخبگان قوم و تهديد عموم مردم از جمله عواملي بود كه زمينه و بستر انحراف جامعة آن روز را كاملاً آماده و مهيا ساخته بود. بدين ترتيب اجتماعي شكل گرفته بود كه تار و پودش: سكوت، بيتفاوتي و محافظهكاري، پايههايش: مرعوبيت يا مجذوبيت، رنگ و لعابش: مشورتهاي بسته فرمايشي و نمايشي، محتوايش: بيخبري و ناآگاهي مردم و تمكين آنها نسبت به شيوخ و متنفذّين و نبودن حق چون و چرا برايشان در مقابل تمايلات و تصميمات و زد و بندهاي دستگاه خلافت و پشتوانهاش: تبليغات رسمي و انحصاري حاكميت در منابر، مساجد، محافل و مجالس براي ترسيم چهرهاي مطلوب از يزيد براي مردم بود. از اين رو حسين(ع) از جد بزرگوارش اين برنامه را دريافت كرد كه در شرايط كنوني يك سلسله شهادتها و اسارتها لازم است تا آن ديني كه ميرفت تا به فراموشي سپرده شود احيا گردد.
ختام سخن اينكه حسين(ع) را طمع ملك ري و طمع پولي كه خولي بن يزيد گرفت و رشوة رؤسا و جبن و مرعوبيت عامه و ميل به جبران محبت يزيد (كه ابن زياد ميخواست كدورت يزيد را از پدرش كه در ولايتعهدي يزيد تعلل كرد جبران نمايد) و خبث ذاتي امثال شمر بن ذيالجوشن و مستي و غرور و بدبختي و سبكسري شخص يزيد و از همه سهمگينتر و تكاندهندهتر “فراموشيِ عامة مردم كه مسلمان بودند” شهيد كرد.
گر بر ستم قرون بر آشفت حسين(ع)
بيداري ما خواست، به خون خفت حسين(ع)45
پينوشتها:
1 . زيارت جامعه كبيره امام هادي(ع)؛ حضرت امير(ع) نيز در نهجالبلاغة شريف در فلسفة انبياء(ع) به طور عام به اين نكته چنين اشارت داشته است: “فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه، ليستأدوهم ميثاق فطرته”، نهج البلاغه/ خطبه اول، ترجمة محمد دشتي.
2 . همان.
3 . همان.
4 . اين ديدگاه درست در تقابل با ديدگاهي بود كه ماكياولي و پيروان اخلاق او معتقد بودند و بر اين باور و انديشه تكيه داشتند كه: براي نيل به هر هدف ميتوان هر وسيلهاي را استخدام كرد اگر چه با تحريف حقايق و وارونه نشان دادن واقعيتها باشد.
5 . تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبة حراني، ص 248.
6 . نهج البلاغه، خطبه 131.
7 . همان، خطبه اول.
8 . مائده/ 68.
9 زيارت جامعه كبيره.
10 . همان.
11 . مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين(ع).
12 . بنيان مرصوص امام خميني(ره)، آيت الله جوادي آملي، ص 239.
13 . “و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة” زيارت اربعين امام حسين(ع).
14 . كليات اقبال لاهوري، قادر فاضلي، ص 120.
15 . در اينكه اين عبارت از چه كسي صادر شده اطلاع دقيقي در دست نيست و برخي انديشمندان عبارت را منسوب به “قول بعضيها” دانستهاند. (شهيد مطهري، “مجموعه آثار” ج 17، ص 569) و مشابه اين عبارت نيز چنين آمده است كه: “انّ الاسلام علوي و التشيع حسينيُّ” زيرا شمشير علي(ع) همان عاملي بود كه پرچمهاي اسلام به مدد آن برافراشته شد و… (نك: “تاريخ شيعه”: علامه محمدرضا مظفر، ترجمه دكتر سيدمحمد باقر حجتي، صص 70-69)
16 . بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 44، ص 329.
17 . ابراهيم/ آيه 1.
18 . نهج البلاغه، حكمت 107.
19 . همان، خطبه 17.
20 . همان، حكمت 219.
21 . ملك/8 و 9.
22 . ملك/ 10
23 . تحجرگرايي، مجموعه سخنان آيت الله محييالدين حائري شيرازي، ص 126.
24 . از سخنان گهربار و تأمل انگيز رسول اكرم(ص) است از كتاب: “عوالي اللئالي”، ابن ابي جمهور احسائي، ج 4، ص 39.
25 . پيام آور عاشورا، عطاء الله مهاجراني، ص 24.
26 الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 68.
27 . حياة الامام حسين(ع)، باقر شريف القرشي، ج 2، ص 346.
28 . مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 17(حماسه حسيني)، ص 466.
29 . به نقل از : سفينه البحار، شيخ عباس قمي، ج 6، ص 132.
30 . ر.ك: چهل حديث حسيني، ميرزا محمد ارباب، صص 175-174.
31 . نساء/ 74.
32 . مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 17، ص 494.
33 . مقتل الحسين(ع)، السيد عبدالرزاق الموسوي المقرم، ص 232-233.
34 . آينةجام ديوان حافظ، همراه با يادداشتهاي استاد مطهري، غزل 252.
35 . نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ص 239.
36 . اينكه وي فتوا به قتل حسين(ع) داده است، محل ترديد برخي از نويسندگان و محققان است و استدلال اين عده مبني بر فقدان هر گونه سند و مدرك در اين باره است و نتيجه آنكه داستان فتواي او از اواخر دورة قاجاريه به اين طرف ساخته شده است. البته برخي نيز به ساختگي بودن اين داستان تصريح يا اشارتي كردهاند. براي اطلاع بيشتر نك: تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(ع)، محمد صحتي سردرودي، ص 147-157 كه به طور مستوفي بدان پرداخته است.
37 . به نقل از: “شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، آيت الله جوادي آملي، ص 186.
38 . أبناء الرسول في كربلاء، خالد محمد خالد، ص 160.
39 . بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 45، ص 19؛تاريخ طبري، محمدبن جرير طبري، ج 5، ص 435.
40 . موسوعة كلمات الامام حسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، ص 444.
41 . تاريخ طبري، ج 5، ص 430؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 546.
42 . همان، ص 434.
43 . تاريخ طبري، ج 4، ص 281.
44 . اعراف/ 179.
45 . “همصدا با حلق اسماعيل”، دكتر سيدحسين حسيني، ص 109.