روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله حسنین را بر پشت مبارک سوار کرد حسن را بر اضلاع راست و حسین را بر اضلاع چپ و لختی برفت و فرمود بهترین شترها شتر شما است و بهترین سوارها شمائید و پدر شما فاضلتر از شما است ..
ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله گناهی کرد و از بیم پنهان شد تا گاهی که حسنین را یافت تنها، پس ایشان را برگرفت و بر دوش خود سوار کرد و به حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورد و عرض کرد یا رسول الله اِنّی مُسْتَجیرٌ بِالله وَ بِهما یعنی پناه آوردهام به خدا و این دو فرزندان تو از آن گناه که کردهام، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بخندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود بر او که آزادی و حسنین را فرمود که شفاعت شما را قبول کردم در حق او پس این آیه نازل شد وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ الآیه .
و نیز ابن شهر آشوب از سلمان فارسی روایت کرده که حضرت حسین علیه السلام بر ران رسول خدای صلی الله علیه و آله جای داشت پیغمبر او را میبوسید و میفرمود تو سید پسر سید و پدر ساداتی و امام پسر امام و پدر امامانی و حجت پسر حجت و پدر حجتهای خدائی از صلب تو نه امام پدید آیند و نهم ایشان قائم آل محمد علیهم السلام است. و شیخ طوسی به سند صحیح روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السلام دیر به سخن آمد روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوی خویش بازداشت و تکبیر نماز گفت امام حسین علیه السلام خواست موافقت نماید درست نگفت حضرت از برای او بار دیگر تکبیر گفت و او نتوانست باز حضرت مکرر کرد تا آنکه در مرتبه هفتم درست گفت به این سبب هفت تکبیر در افتتاح نماز سنت شد .
و ابن شهر آشوب روایت کرده است که روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد به صورت دحیه کلبی و نزد آن حضرت نشسه بود که ناگاه حسنین علیهماالسلام داخل شدند و چون جبرئیل را گمان دحیه میکردند به نزدیک او آمدند و از او هدیه میطلبیدند، جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و بهی و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. چون آن میوهها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلی الله علیه و آله بردند حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان رد کرد. و فرمود که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اول به نزد پدر خود ببردی بهتر است. پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و به نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ایشان رفت و همگی از آن میوهها تناول کردند و هرچه میخوردند به حال اول برمیگشت و چیزی از آن کم نمیشد و آن میوهها به حال خود بود تا گاهی که حضرت رسول «ص» از دنیا رفت و باز آنها نزد اهلبیت بود و تغییری در آنها بهم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسلام رحلت فرمود پس انار برطرف شد و چون حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شد به برطرف شد و سیب ماند آن سیب را حضرت امام حسن علیه السلام داشت تا آنکه به زهر شهید شد و آسیبی به آن سیب نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه السلام بود .
حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود وقتی که پدرم در صحرای کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت و هرگاه که تشنگی بر او غالب میشد آنرا میبوئید تا تشنگی آن حضرت تخفیف مییافت چون تشنگی بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست از حیوه خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند، پس آن حضرت فرمود که من بوی آن سیب را از مرقد مطهر پدرم میشنوم گاهی که به زیارت او میروم و هر که شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطر برود بوی سیب را از آن ضریح منور میشنود .
و از امالی مفید نیشابوری مرویست که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: برهنه مانده بود حضرت امام حسن و امام حسین علیهاالسلام و نزدیک عید بود پس حسنین علیهاالسلام به مادر خویش فاطمه علیهاالسلام گفتند ای مادر کودکان مدینه به جهت عید خود را آرایش و زینت کردهاند پس چرا تو ما را به لباس آرایش نمیکنی و حال آنکه ما برهنهایم چنانکه میبینی حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود ای نور دیدگان من همانا جامههای شما نزد خیاط است هرگاه دوخت و آوَرد، آرایش می کنم شما را به آن روز عید و میخواست به این سخن خوشدل کند ایشان را، پس شب عید شد دیگر باره اعاده کردند کلام پیش را، گفتند امشب شب عید است پس چه شد جامههای ما؟ حضرت فاطمه گریست از حال ترحّم بر حال کودکان و فرمود ای نور دیدگان خوشدل باشید هرگاه خیاط آورد جامهها را زینت میکنم شما را به آن انشاءالله، پس چون پاسی از شب گذشت ناگاه کوبید در خانه را کوبندهای فاطمه علیهاالسلام فرمود کیست؟ صدائی بلند شد که، ای دختر پیغمبر خدا بگشا در را که من خیاط میباشم جامههای حسنین (ع) را آوردهام، حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود چون در را گشودم مردی دیدم با هیبت تمام و بوی خوش پس دستار بستهای به من داد و برفت. پس فاطمه علیهاالسلام به خانه آمد گشود آن دستار را دید در وی بود دو پیراهن و دو ذراعه و دو زیر جامه و دو رداء و دو عامه و دو کفش، حضرت فاطمه علیهاالسلام بسی شاد و مسرور شد، پس حسنین علیهاالسلام را بیدار کرد و جامهها را به ایشان پوشانید پس چون روز عید شد پیغمبر صلی الله علیه و آله بر ایشان وارد شد و حسنین را برداشت و به سوی مادرشان برد، فرمود ای فاطمه آن خیاطی که جامهها را آورد شناختی؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمیدانستم که من جامه نزد خیاط داشته باشم خدا و رسول داناترند به این مطلب فرمود ای فاطمه آن خیاط نبود بلکه او رضوان خازن جنت بوده و جامهها از حلل بهشت بوده، خبر داد مرا جبرئیل از نزد پروردگار جهانیان.
و قریب به این حدیث است خبری که در منتخب روایت شده که روز عید حسنین علیهاالسلام به حضور مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و لباس نو خواستند جبرئیل جامههای دوخته سفید برای ایشان آورد و حسنین (ع) خواهش لباس رنگین نمودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله طشت آورد و حضرت جبرئیل آب ریخت حضرت مجتبی علیه السلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سیدالشهداء علیه السلام خواهش رنگ سرخ نمود و جبرئیل گریه کرد و اخبار داد رسول خدا صلی الله علیه و آله را به شهادت آن دو سبط و اینکه حسن (ع) به زهر شهید میشود و بدن مبارکش سبز شود و حضرت امام حسین (ع) آغشته به خون شهید بود ..
عیاشی و غیر او روایت کردهاند که روزی امام حسن علیه السلام به جمعی از مساکین گذشت که عباهای خود را افکنده بودند و نان خشکی در پیش داشتند و می خوردند چون حضرت را دیدند او را دعوت کردند حضرت از اسب خویش فرود آمد و فرمود: خداوند متکبران را دوست نمیدارد و نزد ایشان نشست و با ایشان تناول فرمود، پس به ایشان فرمود که من چون دعوت شما را اجابت کردم شما نیز اجابت من کنید و ایشان را به خانه برد و به جاریه خویش فرمود که هر چه برای مهمانان عزیز ذخیره کردهای حاضر ساز و ایشان را ضیافت کرد و انعامات و نوازش کرده و روانه فرمود .
و از وجود و سخای آن حضرت روایت شده که مرد عربی به مدینه آمد و پرسید که کریمترین مردم کیست؟ گفتند حسین بن علی علیه السلام، پس به جستجوی آن حضرت شد تا داخل مسجد شد دید که آن حضرت در نماز ایستاده پس شعری چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود که ای قنبر آیا از مال حجاز چیزی به جای مانده است؟ عرض کرد بلی چهار هزار دینار فرمود حاضر کن که مردی که احق است از ما به تصرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و ردای خود را که از برد بود از تن بیرون کرد و آن دنانیر را در برد پیچید و پشت در ایستاد و از شرم روی اعرابی از قلت زر از شکاف در دست خود را بیرون کرد و آن زرها را به اعرابی عطا فرمود و شعری چند در عذرخواهی از اعرابی خواند اعرابی آن زرها را بگرفت و سخت بگریست، حضرت فرمود ای اعرابی گویا کم شمردی عطای ما را که میگریی، عرض کرد بر این میگریم که دست با این وجود و سخا چگونه در میان خاک خواهد شد. و مثل این حکایت را از حضرت اما حسین علیه السلام نیز روایت کردهاند :
مؤلف گوید که: بسیاری از فضائل است که گاهی از امام حسن علیه السلام روایت میشود و گاهی از امام حسین علیه السلام و این ناشی از شباهت آن دو بزرگوار است در نام که اگر ضبط نشود تصحیف و اشتباه میشود ..
و در بعضی از کتب منقولست از عصام بن المصطلق شامی که گفت داخل شدم در مدینه معظمه پس چون دیدم حسین بن علی علیه السلام را پس تعجب آورد مرا، روش نیکو و منظر پاکیزه او، پس حسد مرا واداشت که ظاهر کنم آن بغض و عداوتی را که در سینه داشتم از پدر او، پس نزدیک او شدم و گفتم توئی پسر ابوتراب؟ (مؤلف گوید که اهل شام از امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوتراب تعبیر می کردند و گمان میکردند که تنقیص آن جناب میکنند باین لفظ و حال آنکه هر وقت ابوتراب میگفتند گویا حلی و حلل به آن حضرت میپوشانیدند). بالجمله عصام گفت: گفتم به امام حسین (ع) توئی پسر ابوتراب؟ فرمود بلی. قال فَبالَغْتُ فی شَتْمِهِ وِ شَتْم آبیِه(یعنی هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم)
فَنَظَرَ اِلَیَّ نَظْرهَ عاطِفٍ رًؤُفٍ(پس نظری از روی عطوفت و مهربانی بر من کرد و فرمود :
اعوذ باللهِ مِنَ الشَیْطانِ الرَّجیم بِسْم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضُ عَنِ الْجاهِلیَ الآیات الی قوله ثُمَّ لایقصرُونَ
و این آیات اشارتست مکارم اخلاق که حق تعالی پیغمبرش را به آن تأدیب فرمود از جمله آنکه از خلاق مردم اکتفا کند و متوقع زیادتر نباشد و بد را به بدی مکافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسه شیطان پناه به خدا گیرد .
ثُمَّ قالَ: خَفّضْ عَلَیْکَ اِسْتَغْفِرِ اللهِ لی وِلَکَ.
پس فرمود به من آهسته کن و سبک و آسان کن کار را بر خود، طلب آمرزش کن از خدا برای من و برای خودت، همانا اگر طلب یاری کنی از ما تو را یاری کنم و اگر عطا طلب کنی ترا عطا کنم و اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد کنم. عصام گفت: من از گفته و تقصیر خود پشیمان شدم و آن حضرت به فراست یافت پشیمانی مرا فرمود :
لاتَثْریبَ عَلَیْکُمْ الْیَوْمَ یَغْفِرُاللهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمْ الرّاحِمینَ
و این آیه شریفه از زبان حضرت یوسف پیغمبر است به برادران خود که در مقام عفو از آنها فرمود که عتاب و ملامتی نیست بر شما، بیامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الراحمین. پس آن جناب فرمود به من که اهل شامی تو؟ گفتم بلی فرمود شِنْشِنَه اعرفها مِنْ اخزم و این مثلی است که حضرت به آن تمثیل جست حاصل اینکه این دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئیست در اهل شام که معاویه در میان آنها سنت کرده پس فرمود: حیّانا الله وً ایّاکَ هر حاجتی که داری به نحو انبساط و گشاده روئی حاجت خود را از ما بخواه که مییابی مرا در نزد افضل ظن خود به من انشاء الله تعالی
عصام گفت از این اخلاق شریفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها که از من سر زد چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم به زمین فرو بروم، لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالی که پناه به مردم میبردم به نحوی که آن جناب ملتفت من نشود لکن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصی دوستتر از آن حضرت و از پدرش.
از مقتل خوارزمی و جامع الاخبار روایت شده است که مردی اعرابی به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت یابن رسول الله ضامن شدهام ادای دیت کامله را و ادای آن را قادر نیستم لاجرم با خود گفتم که باید سوال کرد از کریمترین مرد و کسی کریمتر از اهل بیت رسالت صلوات الله علیهم اجمعین گمان ندارم. حضرت فرمود: یا اخا العرب من سه مسئله از تو میپرسم اگر یکی را جواب گفتی ثلث آن مال را به تو عطا میکنم و اگر دو سوال را جواب دادی دو ثلث مال خواهی گرفت و اگر هر سه را جواب گفتی تمام آن مال را عطا خواهم کرد، اعرابی گفت یابن رسول الله چگونه روا باشد که مثل تو کسی که از اهل علم و شرفی از این فدوی که یک عرب بدوی بیش نیستم سوال کند؟ حضرت فرمود که از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: اَلمَعرُوف بِقَدرِ الْمَعرِفَه باب معروف و موهبت به اندازه معرفت بروی مردم گشاده باید داشت، اعرابی عرض کرد هر چه خواهی سوال کن اگر دانم جواب میگویم و اگرنه از حضرت شما فرا میگیرم ولا قُوّه اِلاّ بِالله
حضرت فرمود که افضل اعمال چیست؟ گفت: ایمان به خداوند تعالی. فرمود چه چیز مردم را از مهالک نجات میدهد؟ عرض کرد توکل و اعتماد بر حق تعالی. فرمود زینت آدمی در چه چیز است؟ اعرابی گفت: علمی که به آن عمل باشد. فرمود که اگر بدین شرف دست نیابد؟ عرض کرد مالی که با مروت و جوانمردی باشد. فرمود که اگر این را نداشته باشد؟ گفت فقر و پریشانی که با آن صبر و شکیبائی باشد. فرمود اگر اینرا نیز نداشته باشد؟ اعرابی گفت که صاعقهای از آسمان فرود بیاید و او را بسوزاند که او اهلیت غیر این ندارد.
پس حضرت خندید و کیسهای که هزار دینار زر سرخ داشت نزد او افکند و انگشتری عطا کرد او را که نگین آن دویست درهم قیمت داشت و فرمود که به این زرها ذمه خود را بری کن و این خاتم را در نفقه خود صرف کن.
اعرابی آن زرها را برداشت و این آیه مبارکه را تلاوت کرد :
اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه
و ابن شهر آشوب روایت کرده که چون امام حسین علیه السلام شهید شد بر پشت مبارک آن حضرت پینهها دیدند از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پرسیدند که این چه اثر است؟ فرمود از بس که انبانهای طعام و دیگر اشیاء چندان بر پشت مبارک کشید و به خانه زنهای بیوه و کودکان یتیم و فقراء و مساکین رسانید این پینهها پدید گشت. و از زهد و عبادت آن حضرت روایت شده است که بیست و پنج حج پیاده به جای آورد و شتران و محملها از عقب او میکشیدند و روزی به آن حضرت گفتند که چه بسیار از پروردگار خود ترسانی؟ فرمود که از عذاب قیامت ایمن نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.
و سید شریف زاهد ابوعبدالله محمدَ بن علی بن الحسن ابن عبدالرحمن علوی حسینی در کتاب تغازی روایت کرده از ابوحازم اعرج که گفت حضرت امام حسین علیه السلام تعظیم میکرد امام حسین علیه السلام را چنانکه گویا آن حضرت بزرگتر است از امام حسن علیه السلام. و از ابن عباس روایت کرده که گفت سبب آنرا میپرسیدم از امام حسن علیه السلام؟ فرمود که از امام حسین علیه السلام هیبت میبرم مانند هیبت امیرالمؤمنین علیه السلام، و ابن عباس گفته که امام حسن علیه السلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه که امام حسین علیه السلام میآمد در آن مجلس حالش را تغییر میداد به جهت احترام امام حسین علیه السلام.
و به تحقیق بود حسین بن علی علیه السلام زاهد در دنیا در زمان کودکی و صغر سن و ابتداء امرش و استقبال جوانیش، میخورد با امیرالمؤمنین علیه السلام از قوت مخصوص او، و شرکت و همراهی میکرد با آن حضرت در ضیق و تنگی و صبر آن حضرت و نمازش نزدیک به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن و امام حسین علیهاالسلام را قدوه و مقتدای امت، لکن فرق گذاشته بود مابین اراده آنها تا اقتدا کنند مردم به آن دو بزرگوار پس اگر هر دو به یک نحو و یک روش بودند مردم در ضیق واقع میشدند. روایت شده از مسروق که گفت: وارد شدم روز عرفه بر حسین بن علی علیه السلام و قدحهای سویق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در کنار ایشان بود یعنی روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند که به آن سویق افطار نمایند پس مسئلهای چند از آن حضرت پرسیدم جواب فرمود آنگاه از خدمتش بیرون شدم پس از آن حضرت امام حسن علیه السلام رفتم دیدم مردم خدمت آن جناب میرسند و خوانهای طعام موجود و بر آنها طعام مهیا است و مردم از آنها میخورند و با خود میبرند، من چون چنین دیدم متغیر شدم حضرت مرا دید که حالم تغییر کرده پرسید ای مسروق چرا طعام نمیخوری؟ گفتم ای آقا من روزه دارم و چیزی را متذکر شدم فرمود بگو آنچه در نظرت آمده، گفتم پناه میبرم به خدا از آنکه شما یعنی تو و برادرت اختلاف پیدا کنید، داخل شدم بر حسین علیه السلام دیدم روزه است و منتظر افطار است و خدمت شما رسیدم شما را به این حال میبینم! حضرت چون این را شنید مرا به سینه چسبانید فرمود یابن الاشرس ندانستی که خداوند تعالی ما را دو مقتدای امت قرار داد، مرا قرار داد مقتدای افطار کنندگان از شما، و برادرم را مقتدای روزهداران شما تا در وسعت بوده باشید.
و روایت شده که حضرت امام حسین علیه السلام در صورت و سیرت شبیهترین مردم بود حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و در شبهای تار نور از جبین مبین و پائین گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور میشناختند .
و در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب روایت شده که حضرت فاطمه علیهاالسلام حسنین علیهماالسلام را به خدمت حضرت رسول «ص» آورد و عرض کرد یا رسول الله این دو فرزند را عطائی و میراثی بذل فرما، فرمود هیبت و سیادت خود را با حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسین عطا کردم، عرض کرد راضی شدم. و به روایتی فرمود حسن را هیبت و حلم دادم و حسین را وجود و رحمت
و ابن طاوس از حذیفه روایت کرده است که گفت شنیدم از حضرت حسن علیه السلام در زمان حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در حالتی که امام حسین علیه السلام کودک بود که میفرمود به خدا سوگند جمع خواهند شد برای ریختن خون من طاغیان بنی امیه و سرکرده ایشان عمر بن سعد خواهد بود، گفتم که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله ترا به این مطلب خبر داده است فرمود که نه پس من رفتم به خدمت رسول صلی الله علیه و آله و سخن آن حضرت را نقل کردم حضرت فرمود که علم او علم من است. و ابن شهر آشوب از حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام روایت کرده است که فرمود در خدمت پدرم به جانب عراق بیرون شدیم و در هیچ منزلی فرود نیامد و از آنجا کوچ نکرد مگر اینکه یاد می کرد یحیی بن زکریا (ع) را و روزی فرمود که از خواری و پستی دنیا است که سر یحیی (ع) را برای زن زانیه از زناکاران بنی اسرائیل به هدیه فرستادند
و در احادیث معتبره از طریق خاصه و عامه روایت شده است که بسیار بود که حضرت فاطمه علیهماالسلام در خواب بود و حضرت امام حسین علیه السلام در گهواره میگریست و جبرئیل گهواره آن حضرت را میجنباند و با او سخن میگفت و او را ساکت میگردانید چون فاطمه علیهماالسلام بیدار میشد میدید که گهواره حسین (ع) میجنبد و کسی با او سخن میگوید و لکن شخصی نمایان نیست چون از حضرت رسالت میپرسید میفرمود او جبرئیل است.
از اربعین مؤذن و تاریخ خطیب و غیره نقل شده که جابر روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدای تبارک و تعالی فرزندان هر پیغمبری را از صلب او آورد و فرزندان مرا از صلب من و از صلب علی بن ابیطالب (ع) آفرید، به درستی که فرزندان هر مادری نسبت به سوی پدر هنده مگر اولاد فاطمه که من پدر ایشانم.
مؤلف گوید: از این قبیل احادیث بسیار است که دلالت دارد بر آنکه حسنین علیهماالسلام دو رزند پیغمبر (ص) میباشند و امیرالمؤمنین سلام الله علیه در جنگ صفین هنگامی که حضرت حسین علیه السلام سرعت کرد از برای جنگ با معاویه فرمود باز دارید حسن را و مگذارید که به سوی جنگ رود چه من دریغ دارم و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد ابن ابی الحدید گفته: اگر گویند حسن و حسین پسران پیغمبرند، گویم هستند چه خداوند که در آیه مباهله فرماید: اَبنآ ناجُز حسن و حسین را نخواسته، و خداوند عیسی را از ذریت ابراهیم رده و اهل لغت خلافی ندارند که فرزندان دختر از نسل پدر دخترند، و اگر کسی گوید که خداوند فرموده است.
ما کان مُحَمَّدٌ اَبا اَحدٍ رِجالِکُمْ. یعنی نیست محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچیک از مردان شما در جواب گوئیم که محمد را پدر ابراهیم ابن ماریه دانی یا ندانی بهر چه جواب دهد جواب من در حق حسن و حسین همان است . همانا این آیه مبارکه در حق زید بن حارثه وارد شده چه او را به سنَّت جاهلیت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله میشمرند و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیه فرستاد که محمد صلی الله علیه و آله پدر هیچیک از مردان شما نیست لکن نه آنست که پدر فرزندان خود حسنین و ابراهیم نباشد در جملهای از کتب عامه روایت شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست حسنین را گرفت و فرمود در حالی که اصحابش جمع بودند :
ای قوم آنکس که مرا دوست دارد و ایشان را و پدر و مادر ایشان را دوست دارد در قیامت با من در بهشت خواهد بود. و بعضی این حدیث را نظم کردهاند ::
اَخَذَ اْلَّنبِیُّ یَدَ الْحُسیْن وَ صِنْوِهِ یَوْماً وَ قالَ وَ صَحبَتُهُ فی مَجْمَعً
مَنْ وَدَّنی یا قَومِ اَوْهذیْنِ اَو اَبَوَیهِما فَالْخُلْدُ مَسْکَنُهُ مَعی
طلیعه سخن:
درنیمه رمضان سال دوم یا سوم (۱) هجری ستاره ای دیگر در آسمان امامت و ولایت بدرخشید و با نور خود جهان را منور ساخت . پس از تولد، حضرت فاطمه علیها السلام او را برای نام گذاری خدمت امیر المؤمنین علیه السلام آورد، آن حضرت فرمود: من در نام گذاری او بر رسول خدا پیشی نمی گیرم . پس او را به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آوردند، ایشان فرمودند: من در نام گذاری او برخداوند عزوجل پیشی نمی گیرم . در این هنگام خداوند به جبرئیل فرمود: محمد صلی الله علیه و آله صاحب فرزندی شده، فرود آی و به او سلام برسان و تبریک بگو و بگو که علی علیه السلام نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسی علیه السلام است، پس نام فرزند هارون را بر او بگذار . جبرئیل فرود آمد و پس از ابلاغ سلام و تبریک، عرض کرد: خداوند به تو امر کرده که نام فرزند هارون را بر او بگذاری . حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: نام او چه بوده است؟ عرض کرد: «شبر» . حضرت فرمود: زبان ما عربی است . جبرئیل عرض کرد: پس نام او را «حسن » بگذار، و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چنین کرد . (۲)
کنیه ایشان ابو محمد» است و برخی از القابشان عبارتند از: «سید، مجتبی، سبط، الامین، الحجه، البر، التقی، الزکی و الزاهد» . (۳)
ایشان هفت سال و اندی از دوران کودکی خویش را در دامان شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله سپری کردند و پس از آن ۳۰ سال یاوری صدیق برای پدر گرامی خویش بودند و پس از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام ۱۰ سال عهده دار امامت شیعیان گردیدند .
سرانجام معاویه – لعنه الله علیه – با فریفتن «جعده » ، همسر آن حضرت و اعطای صدهزار درهم و وعده ازدواج با فرزند خود یزید، امام علیه السلام را مسموم ساخت وایشان پس از ۴۰ روز بیماری در آخر صفر سال ۵۰ هجری مظلومانه به شهادت رسیدند . (۴)
دوران امامت آن حضرت با دوران خلافت یکی از پلیدترین و در عین حال زیرک ترین خلفای بنی امیه مقارن بود . معاویه بن ابی سفیان که بازور و نیرنگ حاکمیت خود را تثبیت کرده بود، برای توسعه و بسط حکومت خود از هیچ اقدامی فروگذاری نمی کرد، و از آنجا که خاندان اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آنان را مانع اصلی بر سر راه خود می دید، به روشهای گوناگون به خشونت و ظلم و جنایت نسبت به آنان اقدام می کرد . ابن ابی الحدید از علمای اهل سنت می نویسد: شیعیان در هرجا که بودند به قتل می رسیدند، بنی امیه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند می بریدند و هرکس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود زندانی می شد و اموالش به غارت می رفت و خانه اش ویران می شد . (۵)
ابن جریر طبری از مورخین اهل سنت از قول ابوسوار عدوی می گوید: سمره بن جندب که جانشین زیاد بن ابیه در بصره بود، در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همگی حافظ قرآن بودند . (۶)
کرامات و قانون علیت :
پدیده های جهان محکوم به یک سلسله قوانین ثابت و سنتهای لایتغیر الهی می باشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معینی قرار داده که گردش کارها هرگز بیرون از آن انجام نمی شود . «فلن تجد لسنه الله تبدیلا» (۷) ; «برای سنت خدا هیچ تغییری نخواهی یافت .»
با توجه به این مطلب ممکن است این سؤال در ذهن بوجود آید که آیا انجام معجزات و کرامات، نقض قانون علیت و سنتهای لایتغیر الهی نیست؟
ماتریالیستها و طرفداران جهان بینی مادی دچار چنین توهمی شده اند و از آنجا که بخشی از قوانین طبیعی جهان را که به وسیله علوم تجربی کشف گردیده، قانونهای واقعی و منحصر فرض کرده اند، معجزات و کرامات را نقض قانون طبیعت پنداشته اند . اما با کمی دقت و تتبع روشن می شود که نه قوانین آفرینش استثناءپذیر است و نه کارهای خارق العاده استثناء در قوانین آفرینش و سنتهای الهی است .
اگر در برخی موارد در سنتهای جهان تغییراتی مشاهده می شود، آن تغییرها معلول تغییر شرائط است و بدیهی است که هر سنتی در شرایط خاصی جاری است و با تغییر شرائط، سنتی دیگر جریان می یابد، پس اگر مرده ای به طور اعجاز زنده می شود و یا فرزندی همچون عیسی بن مریم علیهما السلام بدون پدر متولد می شود، برخلاف سنت الهی و قانون جهان نیست; چراکه بشر همه سنتها و قانونهای آفرینش را نمی شناسد و همین که چیزی را بر ضد قانون و سنتی که خود آگاهی دارد می بیند، می پندارد که برخلاف قانون و سنت الهی و نوعی استثناء و نقض قانون علیت است، در حالی که آنچه را به عنوان قانون می شناسد، قشر قانون است نه قانون واقعی .
آنچه را که علوم بیان کرده است، در شرائط مخصوص و محدودی صادق است و زمانی که با اراده یک پیامبر یا ولی خدا کاری خارق العاده انجام می گیرد، شرائط عوض می شود، یعنی روح نیرومند و پاک و متصل به قدرت لایزال الهی شرائط را تغییر می دهد . به عبارت دیگر، عامل و عنصر خاصی وارد میدان می شود، بدیهی است در شرائط جدید که از وجود عامل جدید یعنی اراده نیرومند و ملکوتی ولی حق ناشی می شود، قانون دیگری حکمفرما می گردد . (۸)
علامه بزرگوار طباطبایی قدس سره در این باره می نویسد: همه امور خارق العاده … . به مبادی نفسانی و اسباب ارادی مستند اند چنان که در کلام خداوند به آن اشاره شده است، و کلام خداوند به این امر صراحت دارد که مبادی و اسباب ارادی موجود نزد انبیاء و رسولان و مؤمنین بر تمام اسباب در جمیع حالات برتری دارد . خداوند متعال می فرماید: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون » (۹) ; «و هماناعهد ما درباره بندگانی که به رسالت فرستادیم سبقت گرفته است که البته آنها بر کافران، فتح و پیروزی یابند و همیشه سپاه ما [بر دشمن] غالبند .»
و از این مطالب می توان نتیجه گرفت که این مبدا برتر و غالب، امری ماورای طبیعت و ماده است . (۱۰) »
اینک به برخی از کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام می پردازیم:
وسعت علم در کودکی :
حذیفه بن یمان نقل میکند که روزی بر بلندای کوهی، درمجاورت پیامبر بودیم و امام حسن علیهالسلام که کودکی خردسال بود، با وقار و طمأنینه در حال راه رفتن بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: همانا جبرئیل او را همراهی میکند و میکائیل از او محافظت مینماید و او فرزند من و انسان پاکی از نفس من و عضوی از اعضاء من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فدای او باد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایستاد و ما هم ایستادیم، ایشان به امام حسن علیهالسلام فرمود: تو ثمره من و محبوب من و روح و روان منی. در این هنگام یک مرد اعرابی به سوی ما میآمد، حضرت صلیاللهعلیهوآله فرمود: مردی به سوی شما میآید که با کلامی تند با شما سخن میگوید و شما از او بیمناک میشوید. او سؤالهایی خواهد پرسید و در کلامش درشتی و تندی است. اعرابی نزدیک شد و بدون اینکه سلام کند گفت: کدام یک از شما محمّد است؟ گفتیم: چه میخواهی؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله به او فرمودند: «مَهْلاً؛ آهسته [ای اعرابی].» او که از این برخورد، پیامبر صلیاللهعلیهوآله را شناخت گفت: ای محمّد! درگذشته کینه تو را به دل داشتم ولی تو را ندیده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بیشتر شد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله تبسّم کردند، ماخواستیم به اعرابی حمله کنیم که آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابی گفت: تو گمان میکنی پیامبری؟ نشانه و دلیل نبوّت تو چیست؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: اگر دوست داشته باشی عضوی از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم کاملتر شود.
اعرابی پرسید: مگر عضو میتواند سخن بگوید؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: آری، ای حسن! برخیز.» آن مرد امام حسن علیهالسلام را به خاطر کودکیش، کوچک شمرد و گفت: پیامبر فرزند کوچکی را میآورد و بلند میکند تا با من تکلّم کند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: تو او را به آنچه اراده کردهای دانا خواهی یافت. امام حسن علیهالسلام شروع به تکلّم کرد و فرمود: آرام باش ای اعرابی! تو از انسان کند ذهن و فرزند شخص کند ذهن سؤال نکردی، بلکه از یک فقیه و دانشمند سؤال کردهای ؛ ولی تو جاهل و نادانی.
پس اگر تو نادانی، همانا شفای جهل تو نزد من است؛ زمانی که سؤال کنندهای سؤال کند. دریای علمی نزد من است که آن را با هیچ ظرفی نمیتوان تقسیم کرد و این ارثی است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از خود به جای گذاشته است.
سپس فرمودند: هر آینه زبانت را باز کردی و از حدّ خود فراتر رفتی و خود را فریفتی، ولی از اینجا نمیروی مگر اینکه ایمان میآوری، اگر خدا بخواهد.
بعد از آن، امام علیهالسلام جزء به جزء وقایعی را که برای او اتفاق افتاده بود، بیان کرد و فرمود:شما درمیان قومتان اجتماع کردید وگمان کردید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرزندی ندارد و عرب هم از او بیزار است، لذا خون خواهی ندارد و تو خواستی او را بکشی و نیزهات را برداشتی، ولی راه بر تو سخت شد، در عین حال از تصمیم خود منصرف نشدی و در حال ترس و واهمه به سوی ما آمدی. من به تو از سفرت خبر میدهم که در شبی صاف و بدون ابر خارج شدی، ناگهان باد شدیدی وزیدن گرفت و تاریکی شب بیشتر شد و باران شروع به باریدن کرد و تو با دلتنگی تمام باقی ماندی و ستارهای در آسمان نمیدیدی تا بواسطه آن راه را پیدا کنی… .
مرد عرب با تعجّب گفت: ای کودک! این خبرها را از کجا گفتی؟ تو از تاریکی و سیاهی قلب من پرده برداشتی، گویا تو مرا نظاره کرده بودی و از حالات من چیزی بر تو مخفی نیست؛ چنان که گویی این علم غیب است.
سپس آن مرد به دست امام حسن علیهالسلام مسلمان شد و رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله مقداری قرآن به او آموخت و او از پیامبر صلیاللهعلیهوآله اجازه گرفت و به سوی قوم و قبیله خود بازگشت و عدهای را به دین اسلام وارد کرد.
بعد از آن، هر موقع که امام حسن علیهالسلام را میدیدند، خطاب به ایشان میگفتند: همانا به امام حسن علیهالسلام نعمتی عطا شده که به أحدی داده نشده است.
میوه دادن درخت خشکیده :
روزی امام حسن علیهالسلام برای عمره به سوی مکّه عظیمت کردند. در این سفر، فرزند زبیر ایشان را همراهی میکرد. در طول مسیر، در مکانی؛ زیر یک درخت خرمای خشکیده به استراحت پرداختند. ابن زبیر به امام علیهالسلام عرض کرد: ای کاش این درخت، خرمای تازه داشت و از آن میخوردیم. امام علیهالسلام فرمودند: آیا تو به خرمای تازه اشتهایی داری؟
او گفت: آری. امام حسن علیهالسلام سر را به سوی آسمان بلند نمودند و دعایی خواندند. در این هنگام درخت، سبز شد و پر از برگ گردید و دارای خرمای فراوانی شد و یاران ایشان از آن درخت بالا رفتند و خرمای زیادی چیدند.
آگاهی از غیب :
از معجزات و کراماتی که تمام ائمه علیهمالسلام از آن بهرهمند بودند، علم غیب و آگاهی از اموری است که بر دیگران مخفی میباشد، و در تاریخ موارد متعددی از ائمه معصومین علیهمالسلام در این باره مطالبی نقل شده است. در مورد امام حسن علیهالسلام نیز مواردی نقل شده که از غیب حوادثی را خبر میدادند. ازباب نمونه به یکی از آن موارد اشاره میکنیم:
در سفری امام حسن علیهالسلام با پای پیاده به سوی مکّه حرکت میکرد. در میانه راه پای مبارک آن حضرت ورم نمود و شخصی به ایشان عرض کرد: ای کاش سوار مرکب میشدید تا این ورم [پای [شما تسکین پیدا کند.» امام علیهالسلام فرمودند: هرگز! [سوار بر مرکب نمیشوم] و لکن وقتی به منزلگاه[بعدی] رسیدیم، شخص سیاه پوستی نزد ما میآید که روغنی دارد و برای [درمان] این ورم خوب است، روغن را از او بخرید و نسبت به اوبخل نورزید.
یکی از غلامان به ایشان عرض کرد: بعد از این منزل منزلی که شخص سیاه پوستی در آن باشد وجود ندارد تا برای شما روغن بخریم. امام فرمودند: «آری چنین کسی را خواهیم یافت.» پس از آنکه مقداری راه پیمودند، شخص سیاه پوستی جلوی آنها آمد، امام علیهالسلام فرمود: آن سیاه پوست نزد شماست، روغن را از او بخرید.
آن شخص سؤال کرد:این روغن را برای چه کسی میخواهید؟ شخصی گفت: برای حسن بن علی علیهماالسلام .آن سیاه پوست گفت: مرا نزد او ببرید. پس از آنکه او به نزد امام علیهالسلام آمد، عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول این روغن را نمیگیرم. لکن از خدا بخواه که فرزند سالم پسری به من عطا کند که دوستدار شما اهل بیت باشد.» بعد از آن به برکت دعای امام علیهالسلام آن شخص دارای چنین فرزندی شد.
خشک شدن دست نوازنده :
محمد بن ریان نقل میکند: مامون برای رسیدن به هدفش (بد نام کردن حضرت امام جواد علیه السلام) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد علیه السلام به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت .
به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد علیه السلام، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند. کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ التفاتی به آنها نکرد .
در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند و صوتی خوش داشت و عود مینواخت وجود داشت . وی به مامون گفت من توان آن را دارم که نقشهات را – وادار کردن حضرت به لهو و لعب – عملی سازم .
از این رو در مقابل امام جواد علیه السلام نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد علیهالسلام سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: “اتق الله یا ذالعثنون ” از خدا بترس ای ریش بلند. دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.
روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود از وی سئوال کرد. مخارق پاسخ داد چون امام جواد علیهالسلام بر من نهیب زد چنان ترسی از هیبت او بر من مستولی شد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت .
نقره از برگ زیتون :
ابوجعفر طبری از ابراهیم بن سعید نقل میکند که حضرت امام جواد علیه السلام را دیدم که بر برگ درخت زیتون دست میزد و آن برگها به برگ نقره تبدیل میشد. من آنها را از حضرت گرفتم، و با آنها در بازار معامله نمودم. آن برگها نقره خالص بودند و هرگز تغییری نکردند .(۲)
: طلا شدن خاک
اسماعیل بن عباس هاشمی میگوید: در روز عیدی به خدمت حضرت جواد علیه السلام رفتم، از تنگدستی به آن حضرت شکایت کردم . حضرت سجاده خود را بلند کرد، از خاک قطعهای از طلا گرفت . یعنی خاک به برکت دست حضرت به پارهای طلای گداخته مبدل شد. آن را به من عطا کرد. من آن را به بازار بردم شانزده مثقال بود . (۳)
جای انگشت بر سنگ :
عمر بن یزید میگوید: امام محمد تقی علیه السلام را دیدم. به آن حضرت گفتم: یابن رسول الله، نشانه امامت چیست؟
حضرت فرمود: امام کسی است که توان چنین کاری را داشته باشد . دست خود را بر سنگی نهاد و جای انگشتش بر آن ظاهر شد .
نرم شدن آهن :
راوی نقل میکند: حضرت امام جواد علیه السلام را دیدم که آهن را بدون آن که در آتش نهد میکشید و سنگ را با خاتم خود نقش میزد . (۴)
پی نوشت :
۱- الکافی، ج۱، ص ۴۹۴/ اثبات الهداه، ج۳، ص۳۳۲/ مدینه المعاجز، ج ۷، ص ۳۰۳ / حلیه الابرار، ج ۴، ص ۵۶۵/ الوافی، ج۳، ص ۸۲۸ / المناقب، ج ۴، ص۳۹۶ / البحارالانوار، ج۵۰، ص۶۱ .
۲- دلائل الامامه، ص ۳۹۸ / موسوعه الامام الجواد علیه السلام، ج ۱، ص ۲۲۸/ اثبات الهداه، ج۳، ص ۳۴۵٫
۳- اثبات الهداه، ج ۳، ص ۳۳۸/ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۴۹/ مدینه المعاجز، ج ۷، ص۳۷۳ / موسوعه الامام الجواد علیه السلام، ج ۱،ص ۲۵۳ .
۴- مدینه المعاجز، ج۷،ص۳۲۲/ اثبات الهداه، ج۳، ص ۳۴۵/ دلائل الامامه، ص ۳۹۹/ نوادر المعجزات، ص ۱۸۱/ موسوعه الامام جواد علیه السلام، ج۱،ص ۲۵۲ .