در جلسات گذشته بيان نموديم اهل سنّت بر عدالت جميع صحابه پافشارى مىكنند ولى اين سخن ادّعايى بىپايه و اساس مىباشد زيرا هيچ يك از آيات قرآن و روايات بر آن دلالت نمىكند ، حتّى در وقايع تاريخى هم دليل روشنى بر آن يافت نمىشود . از طرفى دلايل فراوانى در ادلّه معتبر يافت مىشود ، كه برخلاف ادّعاى اهل سنّت ثابت مى كند كه صحابه به بسيارى از اصول اسلامى مقيّد و پايبند نبودهاند .
لوازم ادّعاى نادرست اهل سنّت
همچنان كه بيان نموديم بر ادّعاى اهل سنّت لوازم باطل متعدّدى مترتّب مىشود كه هريك از آنها جاى تحقيق و بررسى دارد . يكى از اين لوازم ، معارضه اين ادّعا ، يعنى عدالت جميع صحابه با اعتقاد به عصمت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد . موارد متعدّدى در تاريخ يافت مىشود كه صحابه با قول و نظر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به معارضه برخاستهاند و موضع خاصّى را اتّخاذ نمودهاند . حال اگر موضع و نظر آنها را بپذيريم با عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تنافى دارد و اگر موضع و نظر آنها را نپذيريم بايد از عدالت تمامى صحابه دست برداريم . علماى عامّه و متكلّمين آنها در توجيه اين اشكال از اصل اساسى كه بنيان وحى و نبوّت بر آن استوار است دست كشيدند ؛ يعنى عصمت را محدود و منحصر به تلقّى و ابلاغ وحى نمودند و قائل شدند پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در غير مورد وحى به اجتهاد شخصى خويش مراجعه مىنمايند و لذا مانند مردم عادّى ممكن است دچار لغزش و اشتباه شوند ، همان طور كه ممكن است فردى در همان مسئله بهتر و صحيحتر از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم اجتهاد نمايد .
اهل سنّت يكى از مواردى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از نظر آنان، دچار انحراف و لغزش شدند را جريان نماز گزاردن بر جنازه منافقين مىدانند . آنها ادّعا مىكنند پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در اين مورد به اجتهاد خويش مراجعه نمودند و برخلاف دستور خداوند متعال بر جنازه منافقين نماز گزاردند و تخلّف پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دلالت بر گناه و عدم عصمت مىنمايد . پس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در همه امور قدرت تمييز و تشخيص ندارند ، در حالى كه در همين مسئله خليفه دوم نيز اجتهاد كرد و به واقع رسيد و حتّى از عمل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم ممانعت نمود[1] .
در پاسخ به اين شبهه بيان نموديم ، كه اين ادّعا ناشى از عدم درك و كژفهمى مىباشد چرا كه حقيقت با مطلبى كه بيان مىنمايند ، فاصله زيادى دارد[2] .
بررسى مسئله اسيران بدر
خداوند متعال در سوره انفال مىفرمايد :
«مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيَما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[3] .
هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مىخواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مىخواهد و خداوند قادر و حكيم است . اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مىرسيد .
علماى عامّه ذيل آيه شريف ، رواياتى را نقل نمودهاند و براساس آن مدّعى هستند كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پيش از نزول وحى دچار خطا و اشتباه شدند . براى روشن شدن مطلب يكى از روايات مورد استناد آنان را نقل مىنماييم :
« فلّما أسرّوا الاُسارى ، قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم لأبي بكر وعمر : ما ترون في هؤلاء الاُسارى ؟ فقال أبوبكر : يا رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ، هم بنو العمّ والعشيرة ، أرى أن تأخذ منهم فدية ، فتكون لنا قوّة على الكفّار ، فعسى اللّه أن يهديهم للإسلام. فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : ماترى يا ابن الخطّاب ؟ قلت: لا واللّه يا رسول اللّه [صلىاللهعليهوآلهوسلم]، ما أرى الّذي رأى أبوبكر، ولكنّي أرى أن تمكنّا فنضرب أعناقهم فتمكّن عليّا[ عليهالسلام] من عقيل فيضرب عنقه ، وتمكنّي من فلان (نسيبا لعمر) فأضرب عنقه، فأنّ هؤلاء أئمّهالكفر وصناديدها. فهوى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ماقال أبوبكر ولم يهو ما قلت ؛
چون افرادى را به اسارت گرفتند . رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به عمر و ابوبكر فرمودند : با اسيران چه كنيم ؟ ابوبكر گفت : اى رسول
خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] آنها عموزادگان و خويشاوندان ما هستند ، به ظر من از آنها فديه بگيريم (و آنها را نكشيم) زيرا به اين وسيله بر قدرت ما افزوده مىشود و از طرفى اميد مىرود كه به اسلام هدايت شوند . پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم به عمر فرمودند : نظر تو چيست ؟ عمر مىگويد : گفتم : نهاى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] من نظر ابوبكر را نمىپسندم . به نظر من اجازه بدهيد تا آنان را به قتل برسانيم . پس اجازه دهيد كه على[ عليهالسلام] ، عقيل را به قتل برساند و همچنين فلان شخص (كه فاميل من است) را نيز من به قتل برسانم . زيرا اين افراد بزرگان و پيشوايان كفر مىباشند . ولى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] به نظر ابوبكر بيشتر مايل شدند تا نظر من [عمر] .
فلمّا كان من الغد جئت فإذا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وأبوبكر قاعدين يبكيان ، فقلت : يا رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم]أخبرني من أيّ شيء تبكي أنت وصاحبك ، فإن وجدت بكاءً بكيت ، وإن لم أجد بكاء تباكيت لبكائكما . فقال رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] : أبكي للذّي عرض علىّ أصحابك من أخذهم الفداء لقد عرض عليّ عذابهم أدنى من هذه الشجرة (شجرة قريبة كانت من نبيّ اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم) وأنزل اللّه عزّوجلّ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[4] فأحلّ اللّه الغنيمة لهم »[5] .
اين ماجرا گذشت فرداى آن روز نزد رسول خدا [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] آمدم و ايشان [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] و ابوبكر را گريان ديدم . پس گفتم: اى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! به چه دليلى شما و ابوبكر گريه مىكنيد ؟ اگر دليلى بر گريه يافتم من هم گريه مىكنم ، و اگر دليلى بر گريه نيافتم (به احترام شما) خود را به حالت گريه در آورم . پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : من به خاطر پيشنهادى كه اصحاب تو ، به من دادهاند گريه مىكنم چون آنها گفتند اسراء را آزاد كنيم تا در مقابل از آنها فديه بگيريم . در نزديكى اين درخت آيهاى بر من نازل شد و خبر داد كه عذاب بر آنها نازل مىشود (اشاره كردند به درختى كه نزديك رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بود) . و خداوند چنين فرمود : « هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مىخواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مىخواهد و خداوند قادر و حكيم است . * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مىرسيد * اكنون از آنچه غنيمت گرفتهايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد ، خداوند آمرزنده و مهربان است » پس خداوند متعال طبق اين آيه غنائم را بر آنان حلال نمود .
در همين زمينه در سخنان گذشته نظرات اهل سنّت مخصوصاً قرطبى را نقل نموده و مورد نقد و بررسى قرار داديم[6] .
فخر رازى و نظريّه عصمت
قصد ما اين بود كه بحث در مورد ماجراى اسراى بدر را به پايان برسانيم و بحث جديدى را آغاز نماييم امّا با توجّه به مهمّ بودن مطلب با مراجعه مجدّد به تفاسير اهل سنّت قصد داريم نظريّه فخررازى را نيز نقل نماييم . او نزد اهل سنّت به امام المفسّرين والمنقّدين شهرت دارد . تفسير وى با صرف نظر از مسلكِ او مفيد و حائز اهميت مىباشد ، ولى كژ انديشىها و اعتقادات انحرافى ، او را به وادى انحراف كشيده به طورى كه از مرد متفكّرى ماننند او بعيد به نظر مىرسد . دليل ما بر اين مطلب سخنى است كه خود او مىگويد ؛ كه من چهل طريق بر واقعه غدير يافته ام كه تمام آنها براى اثبات اين واقعه كافى است ولى با اين حال هنوز اطمينان پيدا نكردهام . اگر چشم واقع بينانه از انسان گرفته شود به جايى مىرسد كه به خاطر تعصّبهاى بى جا در مقابل چهل نقل ، اعتراف مىكند كه من اطمينان ندارم .
به هر جهت فخر رازى ذيل آيه شريف ، مىگويد :
« تمسّك الطاعنون في عصمة الأنبياء عليهمالسلام بهذه الآية من وجوه :
كسانى كه به عصمت انبياء عليهمالسلام طعنه وارد مىكنند (يعنى آن را نمىپذيرند كه منظور همان اهل سنّت است) به صورتهاى پنج گانه به اين آيه شريف تمسّك مىجويند :
دليل اول :
أنّ قوله تعالى : «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى»[7] ، صريح في أنّ هذا المعنى منهيّ عنه ، وممنوع من قبل اللّه تعالى . ثمّ إنّ هذا المعنى قد حصل ، ويدلّ عليه وجهان . الأوّل قوله تعالى بعد هذه الآية : «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّمَن فِي أَيْدِيكُم مِّنَ الأَسْرَى »[8] . الثاني : أنّ الرواية الّتي ذكرناها قد دلّت على أنّه عليه الصّلاة والسّلام ماقتل اولئك الكفّار ، بل أسرهم ، فكان الذّنب لازماً من هذا الوجه ؛
دليل اول : به درستى كه اين سخن خداوند متعال كه (هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد) صراحت دارد بر اينكه به اسارت گرفتن از جانب خداوند متعال ممنوع و منهىّ مىباشد در حالى كه به اسارت گرفتن حاصل شد . و دليل بر اينكه آنها بر خلاف فرمان خداوند ، دشمن را به اسارت بردند دو چيز است . 1 ـ سخن خداوند متعال بعد از اين آيه كه مىفرمايد : (اى رسول خدا به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو) 2 ـ روايتى كه ما نقل نموديم (روايتى كه در صحيح مسلم و مسند احمد نقل شده بود) دلالت دارد بر اينكه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلمكفّار را به قتل نرسانيدند بلكه آنان را به اسارت گرفتند . به هر جهت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم با مرتكب شدن اين عمل دچار معصيت و گناه شدند كه با عصمت منافات دارد .
دليل دوم :
أنّه تعالى أمر النبيّ عليه الصلاة والسّلام وجميع قومه يوم بدر بقتل الكفّار وهو قوله : « فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»[9] وظاهر الأمر للوجوب ، فلمّا لم يقتلوا بل أسرّوا كان الأسر معصية ؛
همانا خداوند در روز بدر به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و همه ياران ايشان دستور داد كفّار را به قتل برسانند و فرمود : (گردنهايشان را بزنيد
وهمه انگشتانشان را قطع كنيد) و امر هم ظهور در وجوب دارد و از آنجايى كه دستور قتل اجرا نشد بلكه كفّار را به اسارت گرفتند ، اين نافرمانى ، گناه و معصيت محسوب مىشود .
دليل سوم :
أنّ النّبي عليه الصلاة والسّلام حكم بأخذ الفداء ، وكان أخذ الفداء معصية ، ويدلّ عليه وجهان ، الأوّل ، قوله تعالى : «تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ»[10] وأجمع المفسّرون على أنّ المراد من عرض الدنيا ههنا هو أخذ الفداء والثاني ، قوله تعالى : «لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيَما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[11] وأجمعوا على أنّ المراد بقوله (أخذتم) ذلك الفداء ؛
همانا رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم دستور دادند كه از كفّار فديه بگيرند در حالى كه فديه گرفتن گناه و معصيت بوده و بر حرمت فديه گرفتن دو چيز دلالت مىكند ، 1 . قول خداوند متعال كه مىفرمايد : (شما متاع ناپايدار دنيا را مىخواهيد ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مىخواهد) زيرا مفسّرين اجماع كردهاند بر اينكه منظور از عرض دنيا همان فديه گرفتن مىباشد . 2 . قول خداوند متعال كه مىفرمايد : (اگر فرمان سابق خدا نبود مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مىرسد) زيرا مفسّرين اجماع كردهاند بر اينكه منظور از أخذتم (آنچه گرفتيد) همان فديه مىباشد .
دليل چهارم :
أنّ النبي[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] وأبابكر بكيا ، وصرّح الرسول [صلىاللهعليهوآلهوسلم] أنّه إنّما بكى لأجل أنّه حكم بأخذ الفداء ، وذلك يدلّ على أنّه مذنب ؛
همانا پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] و ابوبكر گريه كردند و پيامبر خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] صراحتاً فرمودند كه به اين خاطر دستور به گرفتن فديه از كفار گريه مىكنند . پس گريه و صراحت پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] دلالت دارد بر اينكه مرتكب گناه شدهاند .
دليل پنجم :
أنّ النبي[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] قال : إنّ العذاب قرب نزوله ولو نزل لما نجا منه إلاّ عمر وذلك يدلّ على الذّنب ؛
همانا پيامبر خداوند[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرمودند : نزول عذاب نزديك است و اگر نازل شود هيچ كس به جز عمر از آن خلاص نمىيابد . و نزول عذاب برگناه و معصيت دلالت مىكند .
فهذه جملة وجوه تمسّك القوم بهذه الآية ؛
اين پنج دليل ، همه دلايلى بود كه قوم در نفى عصمت به آن تمسّك مىجويند .
فخر رازى در ادامه به پاسخ اين پنج دليل مىپردازد كه البتّه در بعضى از جوابها به دليل تعصّب بى دليل خود، حقيقت را بر عكس جلوه مىدهد.
پاسخهاى فخر رازى
1 . والجواب عن الوجه الّذي ذكروه أوّلاً ، أنّ قوله «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ »[12] يدلّ على أنّه كان الأمر مشروعاً ، ولكن بشرط سبق الإثخان في الأرض ، والمراد بالإثخان هو القتل والتخويف الشديد ، ولاشك أنّ الصحابة قتلوا يوم بدر خلقا عظيماً ، وليس من شرط الإثخان في الأرض قتل جميع النّاس. ثمّ إنّهم بعد القتل الكثير أسروا جماعة ، والآية تدلّ على أنّ بعد الإثخان يجوز الأسر فصارت هذه الآية دالّة دلالة بيّنة على أنّ ذلك الأمر كان جائزاً بحكم هذه الآية ، فكيف يمكن التمسّك بهذه الآية في أنّ ذلك الأسر كان ذنباً ومعصية ؟ ويتأكّد هذا الكلام بقوله تعالى : «حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء»[13] ؛
وأمّا پاسخ از دليل نخست : قول خداوند متعال : (هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد) بر اين مطلب دلالت دارد كه اسير گرفتن مشروع و جايز مىباشد ولى تنها شرط آن اثخان در ارض است و منظور از اثخان قتل و رعب و ترس شديد مىباشد . شكى نيست كه صحابه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در روز بدر تعداد زيادى را به قتل رساندند ، واز طرفى شرط اثخان ، به قتل رساندن جميع مردم نمىباشد . سپس اصحاب بعد از قتل بسيار ، تعدادى را به اسارت گرفتند . از طرفى آيه بر اين مطلب دلالت دارد كه بعد از اثخان، اسير گرفتن جايز مىباشد . پس به حكم اين آيه آن هم بادلالتى واضح و روشن ، اسير گرفتن جايز و مشروع مىباشد . پس چگونه ممكن است به اين آيه تمسّك كرد و گفت : اسير گرفتن گناه و معصيت مىباشد ؟ همچنين خداوند متعال كلام خود را به كلام ديگرى تأكيد مىكند و مىفرمايد : (تا به اندازه كافى دشمن را در هم كوبيديد (به قتل رسانديد) در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد ، سپس يا بر آنان منّت گذاريد (و آزادشان كنيد) و يا در برابر آزادى از آنان فديه بگيريد .
فإن قالوا : فعلى ما شرحتموه دلّت الآية على أنّ ذلك الأسر كان جائزاً والإتيان بالجائز المشروع لايليق ترتيب العقاب عليه ، فلم ذكر اللّه بعده مايدلّ على العقاب ؟؛
اگر كسى اشكال كند كه بنابر آنچه شرح داديد كه آيه دلالت دارد بر اينكه اسير گرفتن جايز است و انجام دادن عمل جايز، مشروع بوده و عقابى بر او مترتّب نيست ، پس چرا خداوند متعال سخنى را بيان مىكنند كه دلالت بر عقاب مىكند ؟
فنقول : الوجه فيه أنّ الإثخان في الأرض ليس مضبوطاً بضابط معين ، بل المقصود منه بإكثار القتل بحيث يوجب وقوع الرّعب في قلوب الكافرين ، وأن لايجترئوا على محاربة المؤمنين ، وبلوغ القتل إلى هذا الحدّ المعيّن لاشكّ أنّه يكون مفوّضاً إلى الاجتهاد ، فلعلّه غلب على ظنّ الرّسول عليه الصلاة والسّلام أنّ ذلك القدر من القتل الّذي تقدّم كفى في حصول هذا المقصود ، مع أنّه ما كان الأمر كذلك فكان هذا خطاً واقعاً في الإجتهاد في صورة ليس فيما نصّ ، وحسنات الأبرار سيّئات المقرّبين . فحسن ترتيب العقاب على ذكر هذا الكلام لهذا السّبب ، مع أنّ ذلك لايكون البتّة ذنباً ولامعصية ؛
در جواب مىگوييم : إثخان در ارض محدود به حدّ معيّنى نمىباشد . بلكه مقصود از آن ، كشتن بسيار است به طورى كه موجب وقوع رعب و وحشت در كافرين بگردد و به طورى كه بر جنگ با مؤمنين جرئت وقدرت نيابند ومسلّماً رسيدن به اين حدّ تنها با اجتهاد به دست مىآيد . پس شايد رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] چنين گمان بردهاند كه اين مقدار از كشتن كفّار در حاصل شدن اين مقصود كافى باشد ، در حالى كه در واقع چنين نبود و اين مقصود حاصل نشده بود . پس اين عمل خطاى واضح و آشكارى بود كه در نبود سخنى از خداوند از رسول خدا [صلىاللهعليهوآلهوسلم]سرزد و كارهاى نيك خوبان ، گناه مقرّبين محسوب مىشود . پس نيكو است مترتّب كردن كلامى كه حاوى عقاب است بر اين عمل ، بدين جهت . البتّه مىتوان اعتراف كرد كه اين عمل گناه و معصيت نمىباشد .
طبق نقل تواريخ در جنگ بدر تعداد لشكر مشركين به هزار نفر مىرسيد در حالى كه مسلمين در حدود سيصد نفر بودند[14] مسلمانان در اين جنگ هفتاد نفر از مشركين را به هلاكت رساندند و همين امر در ايجاد رعب و وحشت كافى بود . همچنين از تاريخ چنين به دست مىآيد كه تنها بيست و هفت نفر به دست اميرالمؤمنين عليهالسلام به هلاكت رسيده اند كه البتّه همگى از سران كفر بودهاند[15] . اين افراد همانهايى بودند كه يزيد بن معاويه هنگامىكه سر مقدّس سيدالشهدا عليهالسلام را جلوى او گذاشتند از انتقام آنان سخن گفت[16] .
امّا به كلام فخر رازى اشكالى وارد است و آن اينكه او به خاطر تعصّبهاى بىجا و بى دليل علم خود را زير سؤال برده است زيرا از او سؤال مىشود كه اگر در مقام دفاع از عصمت انبياء عليهمالسلام هستى چرا سخنى از اجتهاد و خطاى در اجتهاد به ميان مىآورى؟ آيااجتهاد مقرون بهخطا در مورد انبياء عليهمالسلام امكان دارد؟ اگر اجتهاد مقرون به خطا را در مورد انبياء عليهمالسلام جايز بدانيم ، آيا عصمت معنى خواهد داشت ؟
2 . والجواب عن الوجه الّذي ذكروه ثانياً أن نقول : إنّ ظاهر قوله تعالى : «فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ»[17] أنّ هذا الخطاب إنّما كان مع الصّحابة لإجماع المسلمين علىأنّه عليه الصّلاة والسّلام ماكان مأموراً أن يباشر قتل الكفّار بنفسه ، وإذا كان هذا الخطاب مختصّاً بالصّحابة ، فهم لمّا تركوا القتل وأقدموا على الأسر ، كان الذّنب صادرا منهم لامن الرّسول[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ؛
در جواب دليل دوم مىگوئيم : قول خداوند متعال كه مىفرمايد (گردنهايشان را بزنيد) صحابه را مورد خطاب قرار داده است ، زيرا مسلمين اجماع كردهاند بر اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مأمور به مباشرت در قتل نبودند . حال كه خطاب مختصّ به صحابه شد پس از آنجايى كه آنها قتل را ترك كرده و اقدام به اسير گرفتن كردند گناه اين عمل به عهده خودشان مىباشد نه به عهده رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] .
فخر رازى در ادامه ، اشكالى را مطرح كرده و پاسخ مىدهد :
فإن قالوا : هب أنّ الأمر كذلك ، لكنّهم لمّا حملوا الاُسارى إلى حضرته فلم لم يأمر بقتلهم امتثالاً لقوله تعالى : «فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ»[18] ؟ قلنا : إنّ قوله : «فَاضْرِبُواْ» تكليف مختصّ بحالة الحرب عند اشتغال الكفّار بالحرب، فأمّا بعد إنقضاء الحربفهذا التكليف ماكان متناولاً له؛
اگر كسى اشكال كند كه ؛ پذيرفتيم پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مأمور به مباشرت در قتل نبودند ولى چرا زمانى كه اسيران را نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آوردند ايشان در پيروى از قول خداوند متعال كه (گردنهايشان را بزنيد) دستور به قتل كفّار ندادند ؟ در جواب مىگوئيم : امر (إضربوا) تكليفى است كه مختصّ به حال جنگ مىباشد ، يعنى در زمانى كه كفّار مشغول جنگ با مسلمانان مىباشند ، امّا زمانى كه جنگ پايان يابد، اين تكليف نيز برداشته مىشود .
اشكالى به سخنان فخر رازى وارد است و آن اينكه زمانى كه آيه را بيان نموديد ، در ذيل آن رواياتى را به عنوان شأن نزول ذكر نموديد كه در واقع تقديس و تكريم عمر بن الخطاب محسوب مىشود در حالى كه او شخصى است كه بعد از پايان جنگ دستور به قتل داد حال چگونه او را تكريم مىكنيد ؟ مگر شما نمىگوييد امر (إضربوا) بعد از جنگ را شامل نمىشود ؟ !
مگر شما نقل نكرديد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم با ابوبكر مشغول گريه بودند و دليل آنها اين بود كه نزديك بود عذابى نازل شود كه فقط عمر و سعد بن معاذ از آن نجات مىيافتند ؟ از طرفى شما مىگوييد چون بعد از واقعه بود و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مأمور به مباشرت در قتل نبودند پس گناهى نبوده . سؤال اين است كه اگر گناهى نبوده چه دليلى دارد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر عذاب ناراحت شوند و اگر گناهى بوده كه از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم صادر شده ؛ آيا اين گونه سخن گفتن نوعى تناقض گوئى نيست . مسلّم اين است كه فخر رازى در حال فرار از دامى است كه در آن گرفتار شده، او مىداند كه از اصول مسلّم، عصمت انبياء عليهمالسلام است لذا سعى دارد از آن دفاع كند و از طرف ديگر به خاطر تعصّبات بى جا بر تكريم و تقديس عمر بن الخطاب پافشارى دارد .
3 . والجواب عمّا ذكروه ثالثاً ، وهو قولهم : إنّه عليه الصّلاة والسّلام حكم بأخذ الفداء ، وأخذ الفداء محرّم . فنقول : لانسلّم أنّ أخذ الفداء محرّم ؛
أما جواب دليل سوم، دليل آنها اين بود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم دستور به فديه گرفتن دادند در حالى كه فديه گرفتن حرام است . در جواب مىگوييم : حرام بودن گرفتن فديه قطعى نيست و دليلى بر حرمت آن نداريم .
توضيح بيشتر آنكه ممكن است گرفتن فديه حرام باشد ولى نه به صورت مطلق، بلكه فديه گرفتن براى افرادى حرام بود كه قصد آنها از اسير گرفتن ثروتمند شدن بود و گرنه اگر فديه در جهت تقويت لشكر مسلمانان استفاده شود چه حرمتى بر آن مترتّب مىباشد ؟ پاسخ فخر رازى پاسخ خوبى است ولى اشكال اساسى اين است كه همه اين سخنان ، روايات شأن نزول را خدشه دار مىكند. حال اگر فخر رازى اين سخنان و روايات شأن نزول را قبول دارد ، تعارض بين آنها را چه مىكند و چگونه مشكل متعارضين را بر طرف مىنمايد ؟
4 . والجواب عمّا ذكروه رابعاً : أنّ بكاء الرسول عليه الصّلاة والسّلام
يحتمل أن يكون لأجل أنّ بعض الصّحابه لمّا خالف أمر اللّه في القتل ، واشتغل بالأسر استوجب العذاب ، فبكى الرّسول عليه الصّلاة والسّلام خوفاً من نزول العذاب عليهم ، ويحتمل أيضاً ماذكرناه أنّه عليه الصّلاة والسّلام اجتهد في أنّ القتل الّذي حصل هل بلغ مبلغ الإثخان الّذي أمره اللّه به في قوله : «حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ»[19] ووقع الخطاء في ذلك الاجتهاد وحسنات الأبرار سيّئات المقرّبين ، فأقدم على البكاء لأجل هذا المعنى ؛
در جواب دليل چهارم مىگوييم : همانا گريه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ممكن است به اين خاطر بوده كه بعضى از صحابه از آنجايى كه با دستور خدا در قتل مخالفت نموده و مشغول به اسير گرفتن شدند ، مستوجب عذاب الهى شدهاند . پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در مورد اينكه آيا قتل به حدّ اثخان رسيده است يا نه اجتهاد كردند، اما در اجتهاد خويش دچار لغزش و اشتباه شدند وخوبىهاى نيكان مانند گناهان مقرّبان مىباشد وپيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر لغزش در اجتهاد خود گريه كردند .
آنچه كه قابل تأمّل است اين كه در هر دو احتمال اشكالاتى وارد است. آيا خود فخر رازى مىپذيرد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر عذاب ديگران مشغول گريه شوند ؟ از طرفى طبق آيه بعد «لَّوْلاَ كِتَابٌ»[20] هرگز عذابى نازل نمىشود و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از عدم نزول عذاب آگاهى كافى دارند ، حال آيا گريه بر عذابى كه هرگز نازل نمىشود معنى دارد ؟
5 . والجواب عمّا ذكروه خامساً : أنّ ذلك العذاب إنّما نزل بسبب أنّ اولئك الأقوام خالفوا أمر اللّه بالقتل ، وأقدموا على الأسر حال ماوجب الاشتغال بالقتل »[21] .
در جواب دليل پنجم مىگوئيم : عذابى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از آن نام مىبردند همانا نازل مىشود به اين دليل كه صحابه با امر خداوند متعال در رابطه با قتل كافران به مخالفت برخاسته و اقدام به اسير گرفتن نمودند ، در حالى كه بر آنها اشتغال به قتل واجب بود .
برخى از پاسخهاى فخررازى صحيح است و بعضى ديگر مردود و نادرست مىباشد ، امّا به هر جهت درك او صحيح است زيرا استنباط او اين است كه آيه مذكور همراه با آيات ديگر و روايات شأن نزول ، هرگز دلالتى بر عدم عصمت انبياء عليهمالسلامندارد ، ولى از طرف ديگر او خود را دچار حصار و دامى كرده كه از آن گريزان است ، زيرا او خود را گرفتار رواياتى نموده كه در ذيل آيه ذكر شده است ، همان رواياتى كه به نوعى تقديس و تكريم عمر بن الخطاب محسوب مىشود و مسلّماً بين عصمت انبياء عليهمالسلام و عدالت صحابه بايد يكى را بپذيرد تا دچار تناقضگوئى نشود .
پاسخ نهايى و صحيح
پاسخ نهايى و صحيح اين است كه روايت مورد استناد اهل سنّت مجعول و ضعيف مىباشد و هرگز از اعتبار و اتقان كافى برخوردار نمىباشد، از طرفى طبق قواعد مسلّم و خدشهناپذير، اگر روايتى با اصلى از اصول مسلّم سازگار نباشد ، آن را رد مىكنيم[22] ؛ چنانكه در مورد عصمت انبياء عليهمالسلام آيات و روايات متعدّد وجود دارد ، پس هر روايتى كه عصمت را نفى نمايد مورد قبول نمىباشد .
تمام رواياتى كه در ذيل آيه توسّط علما و مفسّرين اهل سنّت نقل مىشود ، توهين به مقام عصمت انبياء عليهمالسلام محسوب مىشود و گويا با سخنان باطلِ خود عصمت را به سخريّه گرفتهاند . آيا اين سخن پذيرفتنى است كه مقام شامخ نبوّت يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، خطاب به عمر بگويند : اگر عذاب نازل شود همه نابود خواهيم شد به جز تو . فخر رازى كه ادعا مىكند با چهل سند كه از حديث غدير در دست دارد هنوز به آن اطمينان حاصل ننموده ، چگونه به رواياتى ضعيف و مجعول استناد و از آن دفاع مىكند .
يكى از روشهاى گذشتگان در جنگ اين بوده است كه هر موقع به جنگ با دشمنان مىرفتند ، هرگز از دشمن اسير نمىگرفتند تا زمانى كه از پيروزى خود مطمئن شوند. بر اين مطلب آيهاى از قرآن مجيد نيز دلالت دارد. خداوند سبحان مىفرمايد:
«فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء»[23] .
وهنگامىكه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد ؛ گردن هايشان را بزنيد (واين كار را همچنان ادامه دهيد) تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد ، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد ، سپس يا بر آنان منّت گذاريد يا در برابر آزادى از آنان فديه بگيريد .
ولى عدّهاى از سنّت هميشگى تخلّف نموده و به خاطر به دست آوردن متاع زودگذر دنيا ، اقدام به گرفتن اسير نمودند ، لذا آيه قرآن در سرزنش و عتاب اين افراد نازل شد و هرگز بر ادّعايى كه اهل سنّت مىگويند دلالت ندارد . نمونه اين گونه تخلّفها در موارد متعدّدى يافت مىشود ، چنانكه در جنگ احد نيز عدّهاى كه مأمور بودند از تنگهاى محافظت كنند به محض اينكه احتمال پيروزى مسلمانان را دادند آن نقطه را رها نموده و اتّفاقاً مسلمانان از همان نقطه مورد هجوم تازه قرار گرفتند و طعم شكست را چشيدند[24] .
به هر جهت طبق ادّعاى اهل سنّت بايد يكى از دو امر را بپذيريم يا عصمت انبياء عليهمالسلام و يا عدالت صحابه .
عمر در روايتى كه سابقاً ذكر نمودهايم گفت :
« وافقت ربّي في ثلاث : في مقام إبراهيم ، وفي الحجاب و في اُسارى بدر »[25] .
نظر من با نظر پروردگار در سه مورد موافق بود : در مقام ابراهيم ، در مسئله حجاب و در ماجراى اسيران بدر .
[1] ـ تحفة الاحباب ، صفحه 252 و از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 473 و اسد الغابة ، جلد 3 صفحه 197 .
[2] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه 82 رجوع كنيد .
[3] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 .
[4] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 و 69 .
[5] ـ از منابع اهلسنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 46 ، تفسير الطبرى ، جلد 14 صفحه62 ، السنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 320 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 52 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 .
[6] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه 83 رجوع كنيد .
[7] ـ سوره انفال ، آيه 67 .
[8] ـ سوره انفال ، آيه 70 .
[9] ـ سوره انفال ، آيه 12 .
[10] ـ سوره انفال ، آيه 67 .
[11] ـ سوره انفال ، آيه 68 .
[12] ـ سوره انفال ، آيه 67 .
[13] ـ سوره محمّد ، آيه 4 .
[14] ـ مجمع البيان، جلد1 صفحه415 واز منابع اهلسنّت: دلائل النبوّة، جلد3 صفحه43 ـ36.
[15] ـ مجمع البيان ، جلد 2 صفحه 559 و ارشاد مفيد قدسسره ، جلد 1 صفحه 69 .
[16] ـ او در قالب شعر چنين مىگفت : ليت اشياخى ببدر شهدوا وقعة الخزرج من وقع الأسللأهلّوا واستهلّوا فرحا ثمّ قالوا يا يزيد لاتسل الفتوح ، جلد 5 صفحه 129 ، البداية والنهاية ، جلد 8 صفحه 209 ، تاريخ الطبري ، جلد 8 صفحه 187 .
[17] ـ سوره انفال ، آيه 12 .
[18] ـ سوره انفال ، آيه 12 .
[19] ـ سوره انفال، آيه 67.
[20] ـ سوره انفال ، آيه 68 .
[21] ـ تفسير فخررازى ، جلد 15 صفحه 207 ـ 205 .
[22] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 168 و وسائل الشيعه ، جلد 27 صفحه 112 .
[23] ـ سوره محمّد[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ، آيه 4 .
[24] ـ تاريخ الإسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 173 .
[25] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبيّ ، جلد 2 صفحه 112 ، صحيح بخارى ، جلد 2 صفحه 163 و صحيح مسلم ، جلد 12 صفحه 119 .