نظريّه عدالت اصحاب در چالش

در جلسات گذشته بيان نموديم اهل سنّت بر عدالت جميع صحابه پافشارى مى‏كنند ولى اين سخن ادّعايى بى‏پايه و اساس مى‏باشد زيرا هيچ يك از آيات قرآن و روايات بر آن دلالت نمى‏كند ، حتّى در وقايع تاريخى هم دليل روشنى بر آن يافت نمى‏شود . از طرفى دلايل فراوانى در ادلّه معتبر يافت مى‏شود ، كه برخلاف ادّعاى اهل سنّت ثابت مى كند كه صحابه به بسيارى از اصول اسلامى مقيّد و پايبند نبوده‏اند .

لوازم ادّعاى نادرست اهل سنّت

همچنان كه بيان نموديم بر ادّعاى اهل سنّت لوازم باطل متعدّدى مترتّب مى‏شود كه هريك از آنها جاى تحقيق و بررسى دارد . يكى از اين لوازم ، معارضه اين ادّعا ، يعنى عدالت جميع صحابه با اعتقاد به عصمت پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد . موارد متعدّدى در تاريخ يافت مى‏شود كه صحابه با قول و نظر رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به معارضه برخاسته‏اند و موضع خاصّى را اتّخاذ نموده‏اند . حال اگر موضع و نظر آنها را بپذيريم با عصمت پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تنافى دارد و اگر موضع و نظر آنها را نپذيريم بايد از عدالت تمامى صحابه دست برداريم . علماى عامّه و متكلّمين آنها در توجيه اين اشكال از اصل اساسى كه بنيان وحى و نبوّت بر آن استوار است دست كشيدند ؛ يعنى عصمت را محدود و منحصر به تلقّى و ابلاغ وحى نمودند و قائل شدند پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در غير مورد وحى به اجتهاد شخصى خويش مراجعه مى‏نمايند و لذا مانند مردم عادّى ممكن است دچار لغزش و اشتباه شوند ، همان طور كه ممكن است فردى در همان مسئله بهتر و صحيح‏تر از پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اجتهاد نمايد .

اهل سنّت يكى از مواردى كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از نظر آنان، دچار انحراف و لغزش شدند را جريان نماز گزاردن بر جنازه منافقين مى‏دانند . آنها ادّعا مى‏كنند پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در اين مورد به اجتهاد خويش مراجعه نمودند و برخلاف دستور خداوند متعال بر جنازه منافقين نماز گزاردند و تخلّف پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دلالت بر گناه و عدم عصمت مى‏نمايد . پس پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در همه امور قدرت تمييز و تشخيص ندارند ، در حالى كه در همين مسئله خليفه دوم نيز اجتهاد كرد و به واقع رسيد و حتّى از عمل پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ممانعت نمود[1] .

در پاسخ به اين شبهه بيان نموديم ، كه اين ادّعا ناشى از عدم درك و كژفهمى مى‏باشد چرا كه حقيقت با مطلبى كه بيان مى‏نمايند ، فاصله زيادى دارد[2] .

بررسى مسئله اسيران بدر

خداوند متعال در سوره انفال مى‏فرمايد :

«مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيَما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[3] .

هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى‏خواهد و خداوند قادر و حكيم است . اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مى‏رسيد .

علماى عامّه ذيل آيه شريف ، رواياتى را نقل نموده‏اند و براساس آن مدّعى هستند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پيش از نزول وحى دچار خطا و اشتباه شدند . براى روشن شدن مطلب يكى از روايات مورد استناد آنان را نقل مى‏نماييم :

« فلّما أسرّوا الاُسارى ، قال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم لأبي بكر وعمر : ما ترون في هؤلاء الاُسارى ؟ فقال أبوبكر : يا رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ، هم بنو العمّ والعشيرة ، أرى أن تأخذ منهم فدية ، فتكون لنا قوّة على الكفّار ، فعسى اللّه‏ أن يهديهم للإسلام. فقال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : ماترى يا ابن الخطّاب ؟ قلت: لا واللّه‏ يا رسول اللّه‏ [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]، ما أرى الّذي رأى أبوبكر، ولكنّي أرى أن تمكنّا فنضرب أعناقهم فتمكّن عليّا[ عليه‏السلام] من عقيل فيضرب عنقه ، وتمكنّي من فلان (نسيبا لعمر) فأضرب عنقه، فأنّ هؤلاء أئمّه‏الكفر وصناديدها. فهوى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ماقال أبوبكر ولم يهو ما قلت ؛

چون افرادى را به اسارت گرفتند . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به عمر و ابوبكر فرمودند : با اسيران چه كنيم ؟ ابوبكر گفت : اى رسول
خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آنها عموزادگان و خويشاوندان ما هستند ، به  ظر من از آنها فديه بگيريم (و آنها را نكشيم) زيرا به اين وسيله بر قدرت ما افزوده مى‏شود و از طرفى اميد مى‏رود كه به اسلام هدايت شوند . پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به عمر فرمودند : نظر تو چيست ؟ عمر مى‏گويد : گفتم : نه‏اى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] من نظر ابوبكر را نمى‏پسندم . به نظر من اجازه بدهيد تا آنان را به قتل برسانيم . پس اجازه دهيد كه على[ عليه‏السلام] ، عقيل را به قتل برساند و همچنين فلان شخص (كه فاميل من است) را نيز من به قتل برسانم . زيرا اين افراد بزرگان و پيشوايان كفر مى‏باشند . ولى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] به نظر ابوبكر بيشتر مايل شدند تا نظر من [عمر] .

فلمّا كان من الغد جئت فإذا رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وأبوبكر قاعدين يبكيان ، فقلت : يا رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]أخبرني من أيّ شيء تبكي أنت وصاحبك ، فإن وجدت بكاءً بكيت ، وإن لم أجد بكاء تباكيت لبكائكما . فقال رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] : أبكي للذّي عرض علىّ أصحابك من أخذهم الفداء لقد عرض عليّ عذابهم أدنى من هذه الشجرة (شجرة قريبة كانت من نبيّ اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم) وأنزل اللّه‏ عزّوجلّ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ * لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»[4] فأحلّ اللّه‏ الغنيمة لهم »[5] .

اين ماجرا گذشت فرداى آن روز نزد رسول خدا [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] آمدم و ايشان [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] و ابوبكر را گريان ديدم . پس گفتم: اى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! به چه دليلى شما و ابوبكر گريه مى‏كنيد ؟ اگر دليلى بر گريه يافتم من هم گريه مى‏كنم ، و اگر دليلى بر گريه نيافتم (به احترام شما) خود را به حالت گريه در آورم . پس رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : من به خاطر پيشنهادى كه اصحاب تو ، به من داده‏اند گريه مى‏كنم چون آنها گفتند اسراء را آزاد كنيم تا در مقابل از آنها فديه بگيريم . در نزديكى اين درخت آيه‏اى بر من نازل شد و خبر داد كه عذاب بر آنها نازل مى‏شود (اشاره كردند به درختى كه نزديك رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود) . و خداوند چنين فرمود : « هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد . شما متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد و در برابر گرفتن مالى آزاد كنيد) ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى‏خواهد و خداوند قادر و حكيم است . * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ ، امّتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مى‏رسيد * اكنون از آنچه غنيمت گرفته‏ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بپرهيزيد ، خداوند آمرزنده و مهربان است » پس خداوند متعال طبق اين آيه غنائم را بر آنان حلال نمود .

در همين زمينه در سخنان گذشته نظرات اهل سنّت مخصوصاً قرطبى را نقل نموده و مورد نقد و بررسى قرار داديم[6] .

فخر رازى و نظريّه عصمت

قصد ما اين بود كه بحث در مورد ماجراى اسراى بدر را به پايان برسانيم و بحث جديدى را آغاز نماييم امّا با توجّه به مهمّ بودن مطلب با مراجعه مجدّد به تفاسير اهل سنّت قصد داريم نظريّه فخررازى را نيز نقل نماييم . او نزد اهل سنّت به امام المفسّرين والمنقّدين شهرت دارد . تفسير وى با صرف نظر از مسلكِ او مفيد و حائز اهميت مى‏باشد ، ولى كژ انديشى‏ها و اعتقادات انحرافى ، او را به وادى انحراف كشيده به طورى كه از مرد متفكّرى ماننند او بعيد به نظر مى‏رسد . دليل ما بر اين مطلب سخنى است كه خود او مى‏گويد ؛ كه من چهل طريق بر واقعه غدير يافته ام كه تمام آنها براى اثبات اين واقعه كافى است ولى با اين حال هنوز اطمينان پيدا نكرده‏ام . اگر چشم واقع بينانه از انسان گرفته شود به جايى مى‏رسد كه به خاطر تعصّب‏هاى بى جا در مقابل چهل نقل ، اعتراف مى‏كند كه من اطمينان ندارم .

به هر جهت فخر رازى ذيل آيه شريف ، مى‏گويد :

« تمسّك الطاعنون في عصمة الأنبياء  عليهم‏السلام بهذه الآية من وجوه :

كسانى كه به عصمت انبياء  عليهم‏السلام طعنه وارد مى‏كنند (يعنى آن را نمى‏پذيرند كه منظور همان اهل سنّت است) به صورت‏هاى پنج گانه به اين آيه شريف تمسّك مى‏جويند :

دليل اول :

أنّ قوله تعالى : «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى»[7] ، صريح في أنّ هذا المعنى منهيّ عنه ، وممنوع من قبل اللّه‏ تعالى . ثمّ إنّ هذا المعنى قد حصل ، ويدلّ عليه وجهان . الأوّل قوله تعالى بعد هذه الآية : «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّمَن فِي أَيْدِيكُم مِّنَ الأَسْرَى »[8] . الثاني : أنّ الرواية الّتي ذكرناها قد دلّت على أنّه عليه الصّلاة والسّلام ماقتل اولئك الكفّار ، بل أسرهم ، فكان الذّنب لازماً من هذا الوجه ؛

دليل اول : به درستى كه اين سخن خداوند متعال كه (هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد) صراحت دارد بر اينكه به اسارت گرفتن از جانب خداوند متعال ممنوع و منهىّ مى‏باشد در حالى كه به اسارت گرفتن حاصل شد . و دليل بر اينكه آنها بر خلاف فرمان خداوند ، دشمن را به اسارت بردند دو چيز است . 1 ـ سخن خداوند متعال بعد از اين آيه كه مى‏فرمايد : (اى رسول خدا به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو) 2 ـ روايتى كه ما نقل نموديم (روايتى كه در صحيح مسلم و مسند احمد نقل شده بود) دلالت دارد بر اينكه پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمكفّار را به قتل نرسانيدند بلكه آنان را به اسارت گرفتند . به هر جهت پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با مرتكب شدن اين عمل دچار معصيت و گناه شدند كه با عصمت منافات دارد .

دليل دوم :

أنّه تعالى أمر النبيّ عليه الصلاة والسّلام وجميع قومه يوم بدر بقتل الكفّار وهو قوله : « فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»[9] وظاهر الأمر للوجوب ، فلمّا لم يقتلوا بل أسرّوا كان الأسر معصية ؛

همانا خداوند در روز بدر به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و همه ياران ايشان دستور داد كفّار را به قتل برسانند و فرمود : (گردنهايشان را بزنيد
وهمه انگشتانشان را قطع كنيد) و امر هم ظهور در وجوب دارد و از آنجايى كه دستور قتل اجرا نشد بلكه كفّار را به اسارت گرفتند ، اين نافرمانى ، گناه و معصيت محسوب مى‏شود .

دليل سوم :

أنّ النّبي عليه الصلاة والسّلام حكم بأخذ الفداء ، وكان أخذ الفداء معصية ، ويدلّ عليه وجهان ، الأوّل ، قوله تعالى : «تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ»[10] وأجمع المفسّرون على أنّ المراد من عرض الدنيا ههنا هو أخذ الفداء والثاني ، قوله تعالى : «لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيَما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[11] وأجمعوا على أنّ المراد بقوله (أخذتم) ذلك الفداء ؛

همانا رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور دادند كه از كفّار فديه بگيرند در حالى كه فديه گرفتن گناه و معصيت بوده و بر حرمت فديه گرفتن دو چيز دلالت مى‏كند ، 1 . قول خداوند متعال كه مى‏فرمايد : (شما متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى‏خواهد) زيرا مفسّرين اجماع كرده‏اند بر اينكه منظور از عرض دنيا همان فديه گرفتن مى‏باشد . 2 . قول خداوند متعال كه مى‏فرمايد : (اگر فرمان سابق خدا نبود مجازات بزرگى به خاطر چيزى كه از اسيران گرفتيد به شما مى‏رسد) زيرا مفسّرين اجماع كرده‏اند بر اينكه منظور از أخذتم (آنچه گرفتيد) همان فديه مى‏باشد .

دليل چهارم :

أنّ النبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] وأبابكر بكيا ، وصرّح الرسول [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] أنّه إنّما بكى لأجل أنّه حكم بأخذ الفداء ، وذلك يدلّ على أنّه مذنب ؛

همانا پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] و ابوبكر گريه كردند و پيامبر خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] صراحتاً فرمودند كه به اين خاطر دستور به گرفتن فديه از كفار گريه مى‏كنند . پس گريه و صراحت پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] دلالت دارد بر اينكه مرتكب گناه شده‏اند .

دليل پنجم :

أنّ النبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] قال : إنّ العذاب قرب نزوله ولو نزل لما نجا منه إلاّ عمر وذلك يدلّ على الذّنب ؛

همانا پيامبر خداوند[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرمودند : نزول عذاب نزديك است و اگر نازل شود هيچ كس به جز عمر از آن خلاص نمى‏يابد . و نزول عذاب برگناه و معصيت دلالت مى‏كند .

فهذه جملة وجوه تمسّك القوم بهذه الآية ؛

اين پنج دليل ، همه دلايلى بود كه قوم در نفى عصمت به آن تمسّك مى‏جويند .

فخر رازى در ادامه به پاسخ اين پنج دليل مى‏پردازد كه البتّه در بعضى از جواب‏ها به دليل تعصّب بى دليل خود، حقيقت را بر عكس جلوه مى‏دهد.

پاسخ‏هاى فخر رازى

1 . والجواب عن الوجه الّذي ذكروه أوّلاً ، أنّ قوله «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ »[12] يدلّ على أنّه كان الأمر مشروعاً ، ولكن بشرط سبق الإثخان في الأرض ، والمراد بالإثخان هو القتل والتخويف الشديد ، ولاشك أنّ الصحابة قتلوا يوم بدر خلقا عظيماً ، وليس من شرط الإثخان في الأرض قتل جميع النّاس. ثمّ إنّهم بعد القتل الكثير أسروا جماعة ، والآية تدلّ على أنّ بعد الإثخان يجوز الأسر فصارت هذه الآية دالّة دلالة بيّنة على أنّ ذلك الأمر كان جائزاً بحكم هذه الآية ، فكيف يمكن التمسّك بهذه الآية في أنّ ذلك الأسر كان ذنباً ومعصية ؟ ويتأكّد هذا الكلام بقوله تعالى : «حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء»[13] ؛

وأمّا پاسخ از دليل نخست : قول خداوند متعال : (هيچ پيامبرى حقّ ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد) بر اين مطلب دلالت دارد كه اسير گرفتن مشروع و جايز مى‏باشد ولى تنها شرط آن اثخان در ارض است و منظور از اثخان قتل و رعب و ترس شديد مى‏باشد . شكى نيست كه صحابه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روز بدر تعداد زيادى را به قتل رساندند ، واز طرفى شرط اثخان ، به قتل رساندن جميع مردم نمى‏باشد . سپس اصحاب بعد از قتل بسيار ، تعدادى را به اسارت گرفتند . از طرفى آيه بر اين مطلب دلالت دارد كه بعد از اثخان، اسير گرفتن جايز مى‏باشد . پس به حكم اين آيه آن هم بادلالتى واضح و روشن ، اسير گرفتن جايز و  مشروع مى‏باشد . پس چگونه ممكن است به اين آيه تمسّك كرد و گفت : اسير گرفتن گناه و معصيت مى‏باشد ؟ همچنين خداوند متعال كلام خود را به كلام ديگرى تأكيد مى‏كند و مى‏فرمايد : (تا به اندازه كافى دشمن را در هم كوبيديد (به قتل رسانديد) در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد ، سپس يا بر آنان منّت گذاريد (و آزادشان كنيد) و يا در برابر آزادى از آنان فديه بگيريد .

فإن قالوا : فعلى ما شرحتموه دلّت الآية على أنّ ذلك الأسر كان جائزاً والإتيان بالجائز المشروع لايليق ترتيب العقاب عليه ، فلم ذكر اللّه‏ بعده مايدلّ على العقاب ؟؛

اگر كسى اشكال كند كه بنابر آنچه شرح داديد كه آيه دلالت دارد بر اينكه اسير گرفتن جايز است و انجام دادن عمل جايز، مشروع بوده و عقابى بر او مترتّب نيست ، پس چرا خداوند متعال سخنى را بيان مى‏كنند كه دلالت بر عقاب مى‏كند ؟

فنقول : الوجه فيه أنّ الإثخان في الأرض ليس مضبوطاً بضابط معين ، بل المقصود منه بإكثار القتل بحيث يوجب وقوع الرّعب في قلوب الكافرين  ، وأن لايجترئوا على محاربة المؤمنين ، وبلوغ القتل إلى هذا الحدّ المعيّن لاشكّ أنّه يكون مفوّضاً إلى الاجتهاد ، فلعلّه غلب على ظنّ الرّسول عليه الصلاة والسّلام أنّ ذلك القدر من القتل الّذي تقدّم كفى في حصول هذا المقصود ، مع أنّه ما كان الأمر كذلك فكان هذا خطاً واقعاً في الإجتهاد في صورة ليس فيما نصّ ، وحسنات الأبرار سيّئات المقرّبين . فحسن ترتيب العقاب على ذكر هذا الكلام لهذا السّبب ، مع أنّ ذلك لايكون البتّة ذنباً ولامعصية ؛

در جواب مى‏گوييم : إثخان در ارض محدود به حدّ معيّنى نمى‏باشد . بلكه مقصود از آن ، كشتن بسيار است به طورى كه موجب وقوع رعب و وحشت در كافرين بگردد و به طورى كه بر جنگ با مؤمنين جرئت وقدرت نيابند ومسلّماً رسيدن به اين حدّ تنها با اجتهاد به دست مى‏آيد . پس شايد رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] چنين گمان برده‏اند كه اين مقدار از كشتن كفّار در حاصل شدن اين مقصود كافى باشد ، در حالى كه در واقع چنين نبود و اين مقصود حاصل نشده بود . پس اين عمل خطاى واضح و آشكارى بود كه در نبود سخنى از خداوند از رسول خدا [صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]سرزد و كارهاى نيك خوبان ، گناه مقرّبين محسوب مى‏شود . پس نيكو است مترتّب كردن كلامى كه حاوى عقاب است بر اين عمل ، بدين جهت . البتّه مى‏توان اعتراف كرد كه اين عمل گناه و معصيت نمى‏باشد .

طبق نقل تواريخ در جنگ بدر تعداد لشكر مشركين به هزار نفر مى‏رسيد در حالى كه مسلمين در حدود سيصد نفر بودند[14] مسلمانان در اين جنگ هفتاد نفر از مشركين را به هلاكت رساندند و همين امر در ايجاد رعب و وحشت كافى بود . همچنين از تاريخ چنين به دست مى‏آيد كه تنها بيست و هفت نفر به دست اميرالمؤمنين  عليه‏السلام به هلاكت رسيده اند كه البتّه همگى از سران كفر بوده‏اند[15] . اين افراد همانهايى بودند كه يزيد بن معاويه هنگامى‏كه سر مقدّس سيدالشهدا عليه‏السلام را جلوى او گذاشتند از انتقام آنان سخن گفت[16] .

امّا به كلام فخر رازى اشكالى وارد است و آن اينكه او به خاطر تعصّب‏هاى بى‏جا و بى دليل علم خود را زير سؤال برده است زيرا از او سؤال مى‏شود كه اگر در مقام دفاع از عصمت انبياء  عليهم‏السلام هستى چرا سخنى از اجتهاد و خطاى در اجتهاد به ميان مى‏آورى؟ آيااجتهاد مقرون به‏خطا در مورد انبياء عليهم‏السلام امكان دارد؟ اگر اجتهاد مقرون به خطا را در مورد انبياء عليهم‏السلام جايز بدانيم ، آيا عصمت معنى خواهد داشت ؟

2 . والجواب عن الوجه الّذي ذكروه ثانياً أن نقول : إنّ ظاهر قوله تعالى : «فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ»[17] أنّ هذا الخطاب إنّما كان مع الصّحابة لإجماع المسلمين على‏أنّه عليه الصّلاة والسّلام ماكان مأموراً أن يباشر قتل الكفّار بنفسه ، وإذا كان هذا الخطاب مختصّاً بالصّحابة ، فهم لمّا تركوا القتل وأقدموا على الأسر ، كان الذّنب صادرا منهم لامن الرّسول[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ؛

در جواب دليل دوم مى‏گوئيم : قول خداوند متعال كه مى‏فرمايد (گردنهايشان را بزنيد) صحابه را مورد خطاب قرار داده است ، زيرا مسلمين اجماع كرده‏اند بر اينكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مأمور به مباشرت در قتل نبودند . حال كه خطاب مختصّ به صحابه شد پس از آنجايى كه آنها قتل را ترك كرده و اقدام به اسير گرفتن كردند گناه اين عمل به عهده خودشان مى‏باشد نه به عهده رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] .

فخر رازى در ادامه ، اشكالى را مطرح كرده و پاسخ مى‏دهد :

فإن قالوا : هب أنّ الأمر كذلك ، لكنّهم لمّا حملوا الاُسارى إلى حضرته فلم لم يأمر بقتلهم امتثالاً لقوله تعالى : «فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ»[18] ؟ قلنا : إنّ قوله : «فَاضْرِبُواْ» تكليف مختصّ بحالة الحرب عند اشتغال الكفّار بالحرب، فأمّا بعد إنقضاء الحرب‏فهذا التكليف ماكان متناولاً له؛

اگر كسى اشكال كند كه ؛ پذيرفتيم پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مأمور به مباشرت در قتل نبودند ولى چرا زمانى كه اسيران را نزد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آوردند ايشان در پيروى از قول خداوند متعال كه (گردنهايشان را بزنيد) دستور به قتل كفّار ندادند ؟ در جواب مى‏گوئيم : امر (إضربوا) تكليفى است كه مختصّ به حال جنگ مى‏باشد ، يعنى در زمانى كه كفّار مشغول جنگ با مسلمانان مى‏باشند ، امّا زمانى كه جنگ پايان يابد، اين تكليف نيز برداشته مى‏شود .

اشكالى به سخنان فخر رازى وارد است و آن اينكه زمانى كه آيه را بيان نموديد ، در ذيل آن رواياتى را به عنوان شأن نزول ذكر نموديد كه در واقع تقديس و تكريم عمر بن الخطاب محسوب مى‏شود در حالى كه او شخصى است كه بعد از پايان جنگ دستور به قتل داد حال چگونه او را تكريم مى‏كنيد ؟ مگر شما نمى‏گوييد امر (إضربوا) بعد از جنگ را شامل نمى‏شود ؟ !

مگر شما نقل نكرديد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با ابوبكر مشغول گريه بودند و دليل آنها اين بود كه نزديك بود عذابى نازل شود كه فقط عمر و سعد بن معاذ از آن نجات مى‏يافتند ؟ از طرفى شما مى‏گوييد چون بعد از واقعه بود و پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مأمور به مباشرت در قتل نبودند پس گناهى نبوده . سؤال اين است كه اگر گناهى نبوده چه دليلى دارد كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خاطر عذاب ناراحت شوند و اگر گناهى بوده كه از پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم صادر شده ؛ آيا اين گونه سخن گفتن نوعى تناقض گوئى نيست . مسلّم اين است كه فخر رازى در حال فرار از دامى است كه در آن گرفتار شده، او مى‏داند كه از اصول مسلّم، عصمت انبياء عليهم‏السلام است لذا سعى دارد از آن دفاع كند و از طرف ديگر به خاطر تعصّبات بى جا بر تكريم و تقديس عمر بن الخطاب پافشارى دارد .

3 . والجواب عمّا ذكروه ثالثاً ، وهو قولهم : إنّه عليه الصّلاة والسّلام حكم بأخذ الفداء ، وأخذ الفداء محرّم . فنقول : لانسلّم أنّ أخذ الفداء محرّم ؛

أما جواب دليل سوم، دليل آنها اين بود كه رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور به فديه گرفتن دادند در حالى كه فديه گرفتن حرام است . در جواب مى‏گوييم : حرام بودن گرفتن فديه قطعى نيست و دليلى بر حرمت آن نداريم .

توضيح بيشتر آنكه ممكن است گرفتن فديه حرام باشد ولى نه به صورت مطلق، بلكه فديه گرفتن براى افرادى حرام بود كه قصد آنها از اسير گرفتن ثروتمند شدن بود و گرنه اگر فديه در جهت تقويت لشكر مسلمانان استفاده شود چه حرمتى بر آن مترتّب مى‏باشد ؟ پاسخ فخر رازى پاسخ خوبى است ولى اشكال اساسى اين است كه همه اين سخنان ، روايات شأن نزول را خدشه دار مى‏كند. حال اگر فخر رازى اين سخنان و روايات شأن نزول را قبول دارد ، تعارض بين آنها را چه مى‏كند و چگونه مشكل متعارضين را بر طرف مى‏نمايد ؟

4 . والجواب عمّا ذكروه رابعاً : أنّ بكاء الرسول عليه الصّلاة والسّلام
يحتمل أن يكون لأجل أنّ بعض الصّحابه لمّا خالف أمر اللّه‏ في القتل ، واشتغل بالأسر استوجب العذاب ، فبكى الرّسول عليه الصّلاة والسّلام خوفاً من نزول العذاب عليهم ، ويحتمل أيضاً ماذكرناه أنّه عليه الصّلاة والسّلام اجتهد في أنّ القتل الّذي حصل هل بلغ مبلغ الإثخان الّذي أمره اللّه‏ به في قوله : «حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ»[19] ووقع الخطاء في ذلك الاجتهاد وحسنات الأبرار سيّئات المقرّبين ، فأقدم على البكاء لأجل هذا المعنى ؛

در جواب دليل چهارم مى‏گوييم : همانا گريه رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ممكن است به اين خاطر بوده كه بعضى از صحابه از آنجايى كه با دستور خدا در قتل مخالفت نموده و مشغول به اسير گرفتن شدند ، مستوجب عذاب الهى شده‏اند . پس رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مورد اينكه آيا قتل به حدّ اثخان رسيده است يا نه اجتهاد كردند، اما در اجتهاد خويش دچار لغزش و اشتباه شدند وخوبى‏هاى نيكان مانند گناهان مقرّبان مى‏باشد وپيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خاطر لغزش در اجتهاد خود گريه كردند .

آنچه كه قابل تأمّل است اين كه در هر دو احتمال اشكالاتى وارد است. آيا خود فخر رازى مى‏پذيرد كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خاطر عذاب ديگران مشغول گريه شوند ؟ از طرفى طبق آيه بعد «لَّوْلاَ كِتَابٌ»[20] هرگز عذابى نازل نمى‏شود و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از عدم نزول عذاب آگاهى كافى دارند ، حال آيا گريه بر عذابى كه هرگز نازل نمى‏شود معنى دارد ؟

5 . والجواب عمّا ذكروه خامساً : أنّ ذلك العذاب إنّما نزل بسبب أنّ اولئك الأقوام خالفوا أمر اللّه‏ بالقتل ، وأقدموا على الأسر حال ماوجب الاشتغال بالقتل »[21] .

در جواب دليل پنجم مى‏گوئيم : عذابى كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از آن نام مى‏بردند همانا نازل مى‏شود به اين دليل كه صحابه با امر خداوند متعال در رابطه با قتل كافران به مخالفت برخاسته و اقدام به اسير گرفتن نمودند ، در حالى كه بر آنها اشتغال به قتل واجب بود .

برخى از پاسخ‏هاى فخررازى صحيح است و بعضى ديگر مردود و نادرست مى‏باشد ، امّا به هر جهت درك او صحيح است زيرا استنباط او اين است كه آيه مذكور همراه با آيات ديگر و روايات شأن نزول ، هرگز دلالتى بر عدم عصمت انبياء عليهم‏السلامندارد ، ولى از طرف ديگر او خود را دچار حصار و دامى كرده كه از آن گريزان است ، زيرا او خود را گرفتار رواياتى نموده كه در ذيل آيه ذكر شده است ، همان رواياتى كه به نوعى تقديس و تكريم عمر بن الخطاب محسوب مى‏شود و مسلّماً بين عصمت انبياء  عليهم‏السلام و عدالت صحابه بايد يكى را بپذيرد تا دچار تناقض‏گوئى نشود .

پاسخ نهايى و صحيح

پاسخ نهايى و صحيح اين است كه روايت مورد استناد اهل سنّت مجعول و ضعيف مى‏باشد و هرگز از اعتبار و اتقان كافى برخوردار نمى‏باشد، از طرفى طبق قواعد مسلّم و خدشه‏ناپذير، اگر روايتى با اصلى از اصول مسلّم سازگار نباشد ، آن را رد مى‏كنيم[22] ؛ چنانكه در مورد عصمت انبياء عليهم‏السلام آيات و روايات متعدّد وجود دارد ، پس هر روايتى كه عصمت را نفى نمايد مورد قبول نمى‏باشد .

تمام رواياتى كه در ذيل آيه توسّط علما و مفسّرين اهل سنّت نقل مى‏شود ، توهين به مقام عصمت انبياء  عليهم‏السلام محسوب مى‏شود و گويا با سخنان باطلِ خود عصمت را به سخريّه گرفته‏اند . آيا اين سخن پذيرفتنى است كه مقام شامخ نبوّت يعنى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، خطاب به عمر بگويند : اگر عذاب نازل شود همه نابود خواهيم شد به جز تو . فخر رازى كه ادعا مى‏كند با چهل سند كه از حديث غدير در دست دارد هنوز به آن اطمينان حاصل ننموده ، چگونه به رواياتى ضعيف و مجعول استناد و از آن دفاع مى‏كند .

يكى از روش‏هاى گذشتگان در جنگ اين بوده است كه هر موقع به جنگ با دشمنان مى‏رفتند ، هرگز از دشمن اسير نمى‏گرفتند تا زمانى كه از پيروزى خود مطمئن شوند. بر اين مطلب آيه‏اى از قرآن مجيد نيز دلالت دارد. خداوند سبحان مى‏فرمايد:

«فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء»[23] .

وهنگامى‏كه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد ؛ گردن هايشان را بزنيد (واين كار را همچنان ادامه دهيد) تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد ، در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد ، سپس يا بر آنان منّت گذاريد يا در برابر آزادى از آنان فديه بگيريد .

ولى عدّه‏اى از سنّت هميشگى تخلّف نموده و به خاطر به دست آوردن متاع زودگذر دنيا ، اقدام به گرفتن اسير نمودند ، لذا آيه قرآن در سرزنش و عتاب اين افراد نازل شد و هرگز بر ادّعايى كه اهل سنّت مى‏گويند دلالت ندارد . نمونه اين گونه تخلّف‏ها در موارد متعدّدى يافت مى‏شود ، چنانكه در جنگ احد نيز عدّه‏اى كه مأمور بودند از تنگه‏اى محافظت كنند به محض اينكه احتمال پيروزى مسلمانان را دادند آن نقطه را رها نموده و اتّفاقاً مسلمانان از همان نقطه مورد هجوم تازه قرار گرفتند و طعم شكست را چشيدند[24] .

به هر جهت طبق ادّعاى اهل سنّت بايد يكى از دو امر را بپذيريم يا عصمت انبياء عليهم‏السلام و يا عدالت صحابه .

عمر در روايتى كه سابقاً ذكر نموده‏ايم گفت :

« وافقت ربّي في ثلاث : في مقام إبراهيم ، وفي الحجاب و في اُسارى بدر »[25] .

نظر من با نظر پروردگار در سه مورد موافق بود : در مقام ابراهيم ، در مسئله حجاب و در ماجراى اسيران بدر .

[1] ـ تحفة الاحباب ، صفحه 252 و از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 473 و اسد الغابة ، جلد 3 صفحه 197 .

[2] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه 82 رجوع كنيد .

[3] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 .

[4] ـ سوره انفال ، آيات 67 و 68 و 69 .

[5] ـ از منابع اهل‏سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 8 صفحه 46 ، تفسير الطبرى ، جلد 14 صفحه62 ، السنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 320 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 52 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 .

[6] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه 83 رجوع كنيد .

[7] ـ سوره انفال ، آيه 67 .

[8] ـ سوره انفال ، آيه 70 .

[9] ـ سوره انفال ، آيه 12 .

[10] ـ سوره انفال ، آيه 67 .

[11] ـ سوره انفال ، آيه 68 .

[12] ـ سوره انفال ، آيه 67 .

[13] ـ سوره محمّد ، آيه 4 .

[14] ـ مجمع البيان، جلد1 صفحه415 واز منابع اهل‏سنّت: دلائل النبوّة، جلد3 صفحه43 ـ36.

[15] ـ مجمع البيان ، جلد 2 صفحه 559 و ارشاد مفيد قدس‏سره ، جلد 1 صفحه 69 .

[16] ـ او در قالب شعر چنين مى‏گفت : ليت اشياخى ببدر شهدوا    وقعة الخزرج من وقع الأسللأهلّوا واستهلّوا فرحا     ثمّ قالوا يا يزيد لاتسل الفتوح ، جلد 5 صفحه 129 ، البداية والنهاية ، جلد 8 صفحه 209 ، تاريخ الطبري ، جلد 8 صفحه 187 .

[17] ـ سوره انفال ، آيه 12 .

[18] ـ سوره انفال ، آيه 12 .

[19] ـ سوره انفال، آيه 67.

[20] ـ سوره انفال ، آيه 68 .

[21] ـ تفسير فخررازى ، جلد 15 صفحه 207 ـ 205 .

[22] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 168 و وسائل الشيعه ، جلد 27 صفحه 112 .

[23] ـ سوره محمّد[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ، آيه 4 .

[24] ـ تاريخ الإسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 173 .

[25] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبيّ ، جلد 2 صفحه 112 ، صحيح بخارى ، جلد 2 صفحه 163 و صحيح مسلم ، جلد 12 صفحه 119 .

 


جستجو