تحليل و بررسى نماز ميّت بر منافقين
طبق روايات اهل سنّت كه به طور مشروح در جلسه قبل نقل كرديم ، هنگامى كه عبداللّه بن ابىّ از دنيا رفت ، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با دعوت فرزندِ عبداللّه بن ابىّ قصد نمودند بر جنازه او نماز بگزارند . عمر بن خطاب با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به مخالفت برخاست و به نشانه اعتراض لباس پيامبر را كشيد و به ايشان يادآورى نمود كه طلب مغفرت به حال منافقان هرگز سود نخواهد داشت . ولى پيامبر علىرغم ممانعت عمر، قصدِ خويشرا عملى نمودند. زمانى نگذشتكه آيه قرآن نازل شد وپيامبر را صراحتا از نمازگزاردن برمنافقين نهى نمود[1].
طبق اين سخنان ، پيامبر بنابر اجتهادات خويش دچار اشتباه و خطا شدند . از طرفى عمر بن خطاب مقصود آيات قرآن را بهتر از پيامبر دريافت نموده و دچار خطا و اشتباه نشد .
همچنين مىتوان ادّعا نمود ، چون پيامبر مانند ديگر افراد عادى جامعه دچار اشتباه و خطا مىشوند ، پس افراد جامعه اجازه دارند به حريم و ساحتِ مقدّس پيامبر تجاوز نموده و در مقابل ايشان تجرّى و مخالفت نمايند[2] .
و بالاتر از آن مى توان ادّعا كرد خداوند متعال با نزول آيه شريف :
«وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ»[3] .
هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان و بر كنار قبرش نايست ، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند ، و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.
علاوه بر اينكه عمل پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را تخطئه نمود ، قول و رأى فردى عادى و كم سواد از جامعه يعنى عمر ابن خطاب را مورد تأييد و ستايش قرار داد .
مخالفت با محكمات قرآن
چنان كه روشن شد ، يكى از استنادات اهل سنّت براى تحكيم پايههاى نظريّه خود در مورد محدوده عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم، ماجراى نماز پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بر جنازه عبداللّه بن ابى مىباشد . براساس گزارش كتب اهل سنّت ، عمر بن خطّاب به خاطر اين نماز به سختى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمرا مورد اعتراض قرار داد و سپس آيهاى در تأييد اين رفتار عمر نازل شد . در پاسخ به اين استناد بايد گفت : اگر اعتراض عمر بر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را درست و صحيح بدانيم با تعداد زيادى از محكمات قطعيّه قرآن به مخالفت برخاستهايم . به عنوان نمونه به چند آيه اشاره مىنماييم كه در آنها به صراحت بيان شده است كه اعتراض ، مخالفت و پيشى گرفتن بر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به هيچ وجه و از هيچ كس جايز نمىباشد .
1 ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ
سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[4] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد (و پيشى مگيريد) و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و دانا است .
اگر تنها فضيلت و منقبت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تلّقى و ابلاغ وحى الهى است ، عدم پيشى گرفتن بر ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلمدر تمام موارد و امور چه معنايى دارد ؟ اگر فهم ديگران بهتر و صحيحتر از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم است چرا نبايد به ديگران اجازه دهيم بر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پيشى گرفته و قولِ خود را آشكار نمايند ؟
2 ـ «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»[5] .
آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خدا كيفرش شديد است .
كسى كه جايز الخطاست و احتمال گناه در مورد او مىرود ، دستور به اطاعتِ مطلق از او معنى ندارد . ممكن است عملى كه از آن نهى نموده واقعا منكر نباشد و يا ممكن است عملى كه به آن امر نموده واقعا منهى و منكر باشد .
3 ـ «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ
الاْخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»[6] .
مسلّما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند .
آيا عاقلانه است كه خداوند سبحان كسى را كه دچار اشتباه و خطا مىشود ، به عنوان الگو و اسوه نيكو معرّفى نمايد ؟
4 ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ
تَسْمَعُونَ»[7] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و سرپيچى ننمايد در حالى كه (سخنان او را) مىشنويد .
آيا در نگاه عقل پسنديده است كه اطاعت از فردى جايز الخطا ، هم رديف با اطاعت از خداوند قرار گيرد ؟! در حالى كه در پنج آيه[8] از آيات قرآن ، خداوند متعال اطاعت خود را مقرون به اطاعت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ذكر مىنمايد .
5 ـ «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى»[9] .
هرگز دوست شما (رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است .
(ضلالت) به معناى انحراف عمدى يا سهوى مىباشد[10] ولى (غوى) به معناى انحرافى است كه از روى جهالت و نادانى باشد[11] .
بنابر ، اين آيه هيچ نوع گمراهى و انحرافى در گفتار و رفتار رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وجود ندارد . حال اهل سنّت در برابر اين دست از آيات چه پاسخى دارند و چگونه مىخواهند اعتراض عمر و برخى ديگر از صحابه به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلمرا توجيه نمايند ؟
اگر هرگونه انحراف و كژى در پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم منتفى است ، احتمال خطا در ايشان از كجا نشأت گرفته است ؟
6 ـ «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[12] .
و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد چيزى
جز وحى كه بر او نازل شده نيست .
براساس مجموعه آيات ذكر شده خداوند متعال ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را آميخته و مخلوط با وحى معرّفى مىكند ؛ يعنى رفتار ، گفتار و كردار پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چيزى به غير از وحى نيست گويا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم وحى مجسّم مىباشند . هرگاه خواستيد به وحى الهى بنگريد به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمبنگريد .
آيات متشابه قرآن را مىتوان با اخبار حتّى خبر واحد ، تخصيص زد ولى آياتى كه ذكر شد همه از محكمات قرآن هستند كه اصلاً قابليّت تخصيص را دارا نمىباشند[13] . پرسش از اهل سنّت اين است كه طبق نظرى كه ارائه مىدهند اين آيات را چگونه تفسير و توجيه مىكنند ؟ در حالى كه هر چه در توجيه و تأويل بيان كنند ، باز اجازه ندارند از ظاهر اين آيات دست بردارند.
نسبتى ناروا
طبق روايتى كه اهل سنّت آن را بيان مىكنند آيه شريف 84 سوره مبارك توبه «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ …» در سال 9 هجرت نازل شده است[14] . طبق نظر اهل سنّت بايد ادّعا كرد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نه سال در مورد يك موضوع دچار خطا و اشتباه بودند . زيرا از زمانى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به مدينه آمدند ، منافقان نيز در مدينه حضور داشتند و هر وقت كه يكى از آنان از دنيا مىرفت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم براى جلوگيرى از فتنه ، بر جنازه آنان نماز مىخواندند .
پيامبرى كه نه سال بر خلاف خواسته خدا عمل مىنمايد و براى منافقين طلب مغفرت مىنمايد ، آيا سزاوار است كه او را اسوه و الگوى خود قرار دهيم ؟ آيا اطاعت از ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم را مىتوان در كنار اطاعت از خداوند متعال قرار داد ؟
عمر بن خطاب رفتارِ خود را در مقابل مقامِ شامخ نبوّت نوعى لغزش و گمراهى نام مىنهد[15] ، حال چگونه علماى اهل سنّت عمل او را منقبت و فضيلت به شمار مىآورند ؟
خداوند سبحان در قرآن مجيد مىفرمايد :
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ»[16] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نكنيد ، و در برابر او بلند سخن مگوييد آنگونه كه
بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىكنند ، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمىدانيد .
طبق آيه شريف تنها بلند كردن صدا كافى است كه اعمال نيك نابود شده و ايمان انسان از بين برود . در جايى كه عملى مانند بلند كردن صدا در حضور پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اين همه عقاب به دنبال دارد ، آيا اعتراض و مخالفت با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و ممانعت از رفتار ايشان حتّى كشيدن لباس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم موجب عقاب و عذاب نمىشود ؟ آيا بايد مانند اهل سنّت قائل شويم كه مخالفت با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فضيلت و منقبت براى عمر و صحابه محسوب مىشود ؟! آيا اين گونه رفتار موجب از بين رفتن ايمان و اسلام نمىباشد؟ علماى اهل سنّت نيز با پذيرفتن اينگونه سخنان و اينگونه طرز تفكّر و انديشه قطعا ايمان و اعمال خود را حبط و نابود مىكنند .
تبيين وحى الهى
پرسشى كه در اينجا مهمّ به نظر مىرسد اين است كه بايد مشخص كنيم اجتهاد در چه امرى صورت گرفته است و چه كسى اجتهاد كرده است؟ جواب اين سؤال واضح است ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مورد وحى الهى اجتهاد كردند . اجتهاد در مورد وحى الهى وظيفه تخصّصى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد . اگر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مسئول تبيين وحى الهى ندانيم ، چه كسى مىتواند اين وظيفه را به عهده بگيرد ؟ ادّعاى اهل سنّت كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در اجتهاد دچار اشتباه مىشوند توابع فاسدى دارد و آن اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نمىتوانند وحى الهى را تبيين نمايند . يعنى بايد ادّعا كنيم پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مانند دستگاه ضبط صوت است كه الفاظ را به ديگران ابلاغ مىكنند امّا هرگز از درك مفاهيم و مراد آنها آگاه نمىباشند . آياتى در قرآن مجيد وجود دارد كه به صراحت بيان مىكند مقام تبيين وحى الهى و ذكر مخصوص پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد . براى نمونه به دو آيه از سوره نحل اشاره مىكنيم :
«وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[17] .
ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند ، براى آنها روشن كنى . و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مىآورند .
قدرت علمى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تا بدان حد است كه مشكلات كتب آسمانى پيامبران گذشته عليهمالسلام را نيز تبيين مىنمايند . خداوند متعال مىفرمايد :
«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[18] .
و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم ، تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى، و شايد انديشه كنند.
آيا مىتوان ادّعا كرد فهم چنين پيامبرى حجيّت ندارد و نمىتوان به اجتهادات ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم اعتماد كرد ، امّا در مقابل اجتهاد شخصى مانند عمر بن خطّاب حجّت است ؟ كسى كه خودش اعتراف مىكند :
« كلّ النّاس أفقه من عمر حتّى ربات الحجال »[19] .
همه مردم از عمر فقيهتر مىباشند حتّى زنان حجله نشين .
اگر ادّعا كنيم كه كسى مثل عمر بن خطاب مىتواند مطالب را بهتر از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمدرك كند و بفهمد و از سوى ديگر ادّعا كنيم كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ناتوان از تبيين وحى الهى مىباشد ، بايد سنّت را حجّت ندانيم . اهل سنّت ادّعا مىكنند احكام و معارف را از سه راه قرآن ، سنّت و اجماع مىتوان ثابت كرد[20] . پرسش اين است كه حجيّت سنّت از كجا آمده است ؟ جواب واضح است و آن اينكه سنّت همان چيزى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آن را از آيات الهى درك كردهاند (استنباط مىكنند) و سنّت چيزى غير از اين نمىتواند باشد . حال اگر درك و فهم پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مانند ديگران بدانيم و حتّى در مواردى قائل شويم كه ديگران بيشتر از ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفهمند پس نبايد سنّت را يكى از ادلّه احكام به شمار آوريم بلكه بايد ادلّه را تنها اجماع و قرآن بدانيم .
درخواست ما از علماى منصف و واقع بين اهل سنّت اين است كه به دور از هرگونه تعصّب و تحجّر فكرى به لوازم ادّعاى خود فكر كنند .
مقايسه مستلزم تساوى طرفين
سخن ديگرى كه در ردّ ادّعاى اهل سنّت مىتوان بيان نمود ، اين است كه آيا مىتوان علم پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را با علم عمر بن خطاب مقايسه كرد ؟ تاريخ و روايات در اين زمينه چه مىگويد ؟
در سويى از اين مقايسه اشرف مخلوقات قرار دارد كه ، داراى مقام خاتميّت نبوّت مىباشد . كسى كه مسئوليّت تبيين آيات و احكام الهى را به عهده دارد ، ظرفيّت وجودى ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم در حدّى است كه مىتواند مكانى براى فرود وحى الهى باشد . امّا در سوى ديگر شخصى است كه خود را چنين ارزيابى مىكند و مىگويد :
« لولا عليٌّ لهَلَكَ عُمَر »[21] .
اگر على [ عليهالسلام] نبود عمر نابود مىشد .
يا در جايى ديگر مىگويد :
« اللّهم لا تبقني لمعضلة ليس لها ابن أبي طالب »[22] .
خدايا من را با مشكلى رها نكن در حالى كه دسترسى به على بن ابى طالب [ عليهالسلام] ندارم .
همچنين در مورد اميرالمؤمنين عليهالسلام اعتراف مىكند كه ايشان اعلم ، أفضل و أفقه مىباشند[23] . با مراجعه به تاريخ صحّت اين گونه اعترافات واضح و آشكار مىشود . در تاريخ موارد زيادى مشاهده مىشود كه خلفا مخصوصا عمر در مشكلات علمى ، فقهى و قضايى چارهاى جز اين نديدهاند كه براى رفع اين مشكلات دست به دامان اميرالمؤمنين عليهالسلام شوند . در اين مجال تنها به يك نمونه اشاره مىكنيم :
روزى اميرالمؤمنين عليهالسلام مشاهده نمودند زن ديوانه باردارى را مىخواهند سنگسار كنند . وقتى اميرالمؤمنين عليهالسلامعلّت را جويا شدند ، گفتند : به علّت اينكه مرتكب عمل شنيع زنا شده است ، عمر بن خطاب دستور داده است او را سنگسار نمايند . اميرالمؤمنين عليهالسلام، فرمودند : زن را رها كنيد مگر نمىدانيد كهپيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودهاند :
« رفع القلم عن المجنون حتّى يفيق »[24] .
قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا زمانى كه بهبودى بيايد .
آيا احكام الهى را بر انسان ديوانهاى اجرا مىكنى ؟ علاوه بر آن بر فرض كه سنگسار او صحيح باشد ، جنينى كه در شكم دارد چه گناهى مرتكب شده است و به چه جرمى زندگى را از او سلب مىكنى ؟ در اينجا بود كه عمر اعتراف كرد اگر اميرالمؤمنين عليهالسلام نبود او به هلاكت رسيده و نابود مىشد[25] .
لذا ابن ابى الحديد در اين زمينه مىگويد :
«وكان عمر يفتي كثيرا بالحكم ثمّ ينقضه، ويفتي بضدّه وخلافه»[26].
چه بسيار بود كه عمر حكمى را صادر مىكرد سپس آن را نقض كرده و بر خلاف آن فتوى مىداد .
حال عقل سليم را بدون هرگونه تعصّب به قضاوت دعوت مىكنيم كه آيا چنين شخصيّتى صلاحيّت و لياقت اين را دارد كه با پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مقايسه شود !؟
شواهدى بر جعل احاديث
1 ـ شاهد متنى :
در متن روايتى كه ذكر شد تعارض واضح و آشكارى وجود دارد . چنين تعارضى دليل محكمى بر جعل احاديث مىباشد . در يكى از احاديث آمده بود عمر بن خطاب پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را از نماز گزاردن بر عبداللّه بن ابىّ باز داشت و به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آيهاى از قرآن را يادآورى نمود . طبق آن آيه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم حتّى اگر هفتاد مرتبه هم استغفار مىنمودند به حالِ عبداللّه بن ابىّ سود بخش نبود . بعد از اين پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : « وسأزيد على السبعين »[27] يعنى اگر قرار است با هفتاد مرتبه استغفار ، عبداللّه بن ابىّ مشمول غفران الهى قرار نگيرد ، اشكالى ندارد ، من بيشتر از هفتاد مرتبه طلب غفران مىنمايم . امّا در روايت ديگرى چنين آمده است :
« فلو أعلم أنّي إن زدت على السبعين غفرله ، لزدت عليها »[28] .
اگر مىدانستم كه با استغفار بيش از هفتاد مرتبه بخشيده مىشود حتما چنين مىكردم .
يعنى در اينجا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اعتراف مىكنند كه حتّى استغفار بيش از هفتاد مرتبه هم به حال عبداللّه ابن ابى سودى نخواهد داشت . به هر جهت اين دو روايت در تعارض آشكار با يكديگر هستند . و تعارض ، دليل محكمى بر جعل و كذب احاديث مىباشد .
2 ـ شاهد خارجى :
مقايسه زمان نزول آيه 84 سوره توبه و زمان مرگ عبداللّه بن ابى ، شاهدى گويا برجعل روايت مورد استناد اهل سنّت مىباشد. طبق نقل تواريخ معتبر، زمانى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از جنگ تبوك به مدينه باز گشتند آيه شريف نازل شد . جنگ تبوك در سال نه هجرى واقع شد و بازگشت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در ماه رجب بود[29] . از طرفى وفات عبداللّه بن ابىّ در سال نه هجرى در ماه ذى القعده اتّفاق افتاد[30] .
بنابر اين نزول آيه شريف چهار ماه قبل از وفات عبداللّه بن ابىّ مىباشد. پرسش اين است كه چگونه شأن نزول آيهاى كه چهار ماه قبل نازل شده را وفات عبداللّه بن أبىّ مىدانيد ؟ تنها راه ممكن اين است كه نزول آيه شريف را به هيچ وجه مرتبط به مرگ عبداللّه بن أبىّ ندانيم . به هر جهت اهل سنّت يا بايد تاريخ خود را نپذيرند و آنها را كنار بگذارند و يا اينكه از ادّعاى خود دست بردارند .
نكتهاى كه در اينجا به ذهن مىرسد و نياز به تحقيق و بررسى بيشترى دارد اين است كه جعل اين احاديث جهت دستيابى به چه هدفى بوده است ؟ در پاسخ بيان مىكنيم كه در جنگ تبوك منافقان تصميم به ترور پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در عقبه گرفتند . امّا اين سوء قصد به سرانجام نرسيد و نقشه منافقان نقشِ بر آب گرديد . افرادى مانند عمّار و حذيفه تمام منافقانى را كه در اين تصميم نقش داشتند را كاملاً مىشناختند[31] . منافقان از افتضاحى كه به بار آورده بودند در هراس و وحشت بودند و از طرفى از افشاى نام خود به نام منافقين وحشت داشتند. لذا مجبور شدند آيه شريف را در مورد واقعهاى بدانند كه از نظر زمانى چهار ماه بعد اتّفاق مىافتد تا بدين وسيله اذهان را مشغول مسألهاى ديگر نمايند و به اصطلاح ردّ گم كنند . افرادى كه در رديف متّهمان درجه يك محسوب مىشدند ، در ماجراى نماز ميّت بر عبداللّه بن ابىّ موضع سختى گرفتند تا بدين وسيله به مردم بفهمانند كه ما در ماجراى ترور پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نقشى نداشتيم و جزء منافقين محسوب نمىشويم .
تفاوت نماز ميّت بر مؤمن و منافق
براى روشن شدن حقيقت مطلب و اين كه اعتراض عمر بر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بدون در نظر گرفتن محكمات قرآنى اعتراضى نابجا مىباشد از زاويهاى ديگر به بررسى نماز ميّت مىپردازيم . به عنوان مقدّمه و پيش از ذكر روايات بيان مىكنيم كه براساس فقه شيعه نماز ميّت بر مؤمن و منافق يكسان نمىباشد . در روايتى امام صادق عليهالسلام مىفرمايند :
1 ـ « كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم إذا صلّى على ميّت كبّر و تشهّد ، ثمّ كبّر ثمّ صلّى على الأنبياء ودعا ثمّ كبّر و دعا للمؤمنين ، ثمّ كبّر الرّابعة ودعا للميّت ، ثمّ كبّر وانصرف . فلمّا نهاه اللّه عزّوجلّ عن الصّلاة على المنافقين كبّر و تشهّد ، ثمّ كبّر وصلّى على النبييّن ، ثمّ كبّر ودعا
للمؤمنين ، ثمّ كبّر الرّابعة وانصرف ولم يدع للميّت »[32] .
زمانى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم نماز ميّت مىخوانند تكبير و شهادتين مىگفتند، سپس تكبير گفته وبرانبياء الهى صلوات مىفرستادند، و دعا مىكردند و سپس تكبير گفته و براى مؤمنين طلب غفران مىنمودند، سپس براى مرتبه چهارم تكبير گفته و براى ميّت دعا مىنمودند ، آنگاه تكبير گفته و نماز را به پايان مىرساندند . زمانى كه خداوند متعال پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را از دعا كردن براى منافقين نهى نمود ، تكبير و شهادتين مىگفتند ، سپس تكبير گفته و بر انبياء الهى صلوات مىفرستادند ، سپس تكبير گفته و براى مؤمنين طلب مغفرت مىنمودند ، سپس تكبير چهارم را گفته و نماز را به پايان مىرساندند و براى ميّت (به علّت نفاقش) دعا نمىكردند .
در روايتى امام باقر عليهالسلام مىفرمايند :
2 ـ « يا أبا بكر ! تدري كم الصّلاة على الميّت ؟ قلت : لا ، قال : خمس تكبيراتٍ فتدري من أين اُخذت الخمس ؟ قلت : لا ، قال : اُخذت الخمس تكبيرات من الخمس صلواتٍ من كلّ صلاةٍ تكبيرةٌ»[33] .
اى ابابكر ! آيا مىدانى نماز ميّت چند تكبير دارد ؟ گفتم : نه نمىدانم . فرمودند : پنج تكبير دارد . باز فرمودند : آيا مىدانى چرا داراى پنج تكبير است ؟ گفتم : نه نمىدانم . امام باقر عليهالسلام فرمودند : پنج تكبير از عدد نمازهاى پنج گانه گرفته شده است .
3 ـ « عن الحسن النضر قال : قلت للرّضا عليهالسلام : ما العلّة في التكبير على الميّت خمس تكبيرات ؟ قال : رووا أنّها اشتّقت من خمس صلوات . فقال : هذا ظاهر الحديث فأمّا في وجه آخر فإنّ اللّه عزّوجلّ قد فرض على العباد خمس فرائض الصّلاة والزّكاة والصيّام والحجّ والولاية ،
فجعل للميّت من كلّ فريضة تكبيرة واحدة فمن قبل الولاية كبّر خمسا
ومن لم يقبل الولاية كبّر أربعا فمِن أجل ذلك تكبّرون خمسا ومن خالفكم يكبّر أربعا »[34] .
حسن نضر مىگويد : به امام رضا عليهالسلام عرض كردم : به چه علّتى بر ميّت پنج تكبير مىگوييم ؟ امام رضا عليهالسلام فرمودند : روايت شده كه تكبيرهاى نماز ميّت از نمازهاى پنج گانه (يوميّه) گرفته شده است . سپس امام رضا عليهالسلام ادامه دادند : اين مطلب ظاهر حديث است . امّا در صورت ديگر (بطن حديث) به درستى كه خداوند متعال پنج فريضه را بر بندگان خويش واجب نمود كه عبارتند از : نماز ، زكات ، روزه ، حجّ و ولايت . پس در مقابل هر فريضهاى يك تكبير قرار داده شده است . كسى كه ولايت را بپذيرد بر جنازه او پنج تكبير مىگويند و كسى كه ولايت را نپذيرد بر جنازه او چهار تكبير مىگويند . به همين خاطر است كه شما بر جنازههاى خود پنج تكبير مىگوييد ولى كسانى كه در مذهب با شما مخالف هستند چهار تكبير مىگويند .
امام صادق عليهالسلام مىفرمايند :
4 ـ « كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يكبّر على قومٍ خمسا وعلى قومٍ آخرين أربعا فإذا كبّر على رجلٍ أربعا اُتّهم ـ يعنى بالنّفاق ـ »[35] .
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بر دستهاى از اموات پنج تكبير مىگفتند و بر اموات ديگرى چهار تكبير . پس زمانى كه ايشان بر جنازهاى چهار تكبير مىگفتند ، مردم آن شخص را متّهم مىكردند ـ يعنى به نفاق متّهم مىكردند ـ .
در روايتى ديگر امام صادق عليهالسلام مىفرمايند :
5 ـ « كان يعرف المؤمن والمنافق بتكبير رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يكبّر على المؤمن خمسا وعلى المنافق أربعا »[36] .
شخص مؤمن و منافق به وسيله تكبير رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم شناخته مىشد . رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلمبر جنازه مؤمن پنج تكبير و بر جنازه منافق چهار تكبير مىگفتند .
امام صادق عليهالسلام مىفرمايند :
6 ـ « لمّا مات عبداللّه بن أبيّ بن سلّول ، حضر النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلمجنازته ، فقال عمر : يا رسول اللّه ! ألم ينهك اللّه أن تقوم على قبره ؟ فسكت فقال : ألم ينهك اللّه أن تقوم على قبره ؟ فقال له : ويلك وما يدريك ما قلت ؟ إنّي قلت : اللّهم احشُ جوفه نارا واملأ قبره نارا وأصله نارا . قال أبوعبداللّه عليهالسلام : فاُبدى من رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ما كان يكره »[37] .
زمانى كه عبداللّه بن أبي بن سلّول ، از دنيا رفت ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بر جنازه او حاضر شدند . پس عمر گفت : اى پيامبر ! آيا خداوند شما را از حاضر شدن نزد قبر او نهى نكرده است ؟ پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سكوت اختيار كردند . عمر دوباره سؤال خود را تكرار كرد . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمودند : و اى بر تو ، تو چه مىدانى كه من چه گفتم (چه دعايى كردم) به درستى كه من گفتم : خدايا ! درون او را و همچنين قبر او را پر از آتش كن و به او آتش برسان . امام صادق عليهالسلام فرمودند : [در اثر پافشارى عمر] از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم امرى ظاهر و آشكار گشت كه از بيان آن كراهت داشتند .
اعتراض و مخالفتِ عمر توسّط اهل سنّت و شيعه نقل شده است . امّا جاى اين سؤال باقى است كه اين اعتراض نشانه چيست ؟ آيا چنان كه اهل سنّت نقل مىكنند منقبت و فضيلتى براى عمر محسوب مىشود !؟ طبق سخنان گذشته روشن مىشود كه اين ادّعا با محكمات قرآن مخالفتِ واضح و آشكار دارد .
در پايان مطلب روايتى را نقل مىكنيم كه در آن بر اين نكته تأكيد شده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم از نماز خواندن بر جنازه عبداللّه بن أبىّ هدف خاصّى را دنبال مىكردند .
« قال أميرالمؤمنين عليهالسلام في مثالب عمر : هو صاحب عبداللّه بن أبي بن سلّول حين تقدّم رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ليصلّي عليه أخذ بثوبه من ورائه وقال : لقد نهاك اللّه أن تصلّي عليه ولا يحلّ لك أن تصلّي عليه فقال له رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم : إنّما صلّيت عليه كرامة لإبنه وإنّي لأرجو أن يسلم به سبعون رجلاً من بني أبيه وأهل بيته وما يدريك ما قلت ؟ إنّما دعوت اللّه عليه »[38] .
اميرالمؤمنين عليهالسلام در مورد رذائل عمر فرمودند : عمر رفيق و دوست عبداللّه بن أبىّ بن سلول بود . زمانى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مهيّا شدند بر جنازه عبداللّه نماز بگزارند ، عمر پيراهن رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم را گرفت و گفت : خداوند شما را از نماز گزاردن بر او نهى كرده است و بر شما حلال نيست كه بر او نماز بگزارى . پس رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : من به خاطر بزرگوارى و شرافت فرزندش[39] به او نماز خواندم و همانا اميدوارم با اين رفتار من بيش از هفتاد نفر از قبيله و خانواده عبداللّه بن ابىّ مسلمان شوند . در ضمن تو چه مىدانى كه من به درگاه خدا چه گفتم ؟ زيرا من عليه
او دعا نمودم (نه نفع او)[40] .
خلاصه سخن آنكه عمر از مصلحت انديشى و هدف پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم خبر ندارد ، بنابر اين اجازه ندارد در برابر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلماعتراض كرده و حتّى كوچكترين بىاحترامى نمايد .
[1] ـ تحفة الاحباب ، صفحه 252 و از منابع اهل سنّت : الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 473 و اسد الغابة ، جلد 3 صفحه 197 .
[2] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 81 رجوع كنيد .
[3] ـ سوره توبه ، آيه 84 .
[4] ـ سوره حجرات ، آيه 1 .
[5] ـ سوره حشر ، آيه 7 .
[6] ـ سوره احزاب ، آيه 21 .
[7] ـ سوره انفال ، آيه 20 .
[8] ـ اين آيات عبارتند از : سوره آل عمران آيه 32 ، سوره نساء ، آيه 59 ، سوره انفال ، آيه 20 ، سوره نور ، آيه 54 ، سوره محمّد ، آيه 33 .
[9] ـ سوره سوره نجم ، آيه 2 .
[10] ـ مفردات غريب القرآن ، صفحه 306 .
[11] ـ مفردات غريب القرآن ، صفحه 380 .
[12] ـ سوره نجم ، آيه 4 و 3 .
[13] ـ از منابع اهل سنّت: الفصول في الاصول ، جلد 1 صفحه 155 .
[14] ـ از منابع اهل سنّت : سيره ابن هشام ، جلد 4 صفحه 197 و تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 660 .
[15] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 473 .
[16] ـ سوره حجرات ، آيه 2 .
[17] ـ سوره نحل ، آيه 64 .
[18] ـ سوره نحل ، آيه 44 .
[19] ـ الغدير ، جلد 6 صفحه 82 از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 182 ، السنن الكبرى ، جلد 7 صفحه 233 ، مجمع الزوائد ، جلد 4 صفحه 284 و تفسير فخر رازى ، جلد 10 صفحه 13 .
[20] ـ از منابع اهل سنّت : المستصفى ، جلد 1 صفحه 100 .
[21] ـ الغدير، جلد 3 صفحه 97 ، از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 18 ، الاستيعاب ، جلد 3 صفحه 1103 و تفسير فخر رازى ، جلد 21 صفحه 22 .
[22] ـ الغدير، جلد 3 صفحه 97 ، از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 4 ، كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 300 ، تاريخ مدينة دمشق ، جلد 42 صفحه 406 ، اسد الغابة ، جلد 4 صفحه 23 ، فتح الباري ، جلد 13 صفحه 286 .
[23] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 170 .
[24] ـ وسائل الشيعه ، جلد 28 صفحه 23 و از منابع اهل سنّت : مغنى ابن قدامه ، جلد 9 صفحه 47 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 202 .
[25] ـ الغدير ، جلد 6 صفحه 102 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 205 ، السنن الكبرى ، جلد 4 صفحه 323 .
[26] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 181 .
[27] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 472 .
[28] ـ از منابع اهل سنّت : الدرّ المنثور ، جلد 3 صفحه 473 .
[29] ـ از منابع اهل سنّت: تاريخ الطّبرى، جلد 2 صفحه 363، البداية والنّهاية، جلد5 صفحه 5، الكامل في التاريخ ، جلد 2 صفحه 276 .
[30] ـ از منابع اهل سنّت : البدايه و النهايه ، جلد 5 صفحه 42 و تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 1 صفحه 659 .
[31] ـ براى اطّلاع بيشتر از حوادث جنگ تبوك و منابعى كه نام افراد توطئهگر را ذكر كرده است ، رجوع كنيد به جزوه شماره 36 .
[32] ـ الكافى ، جلد 3 صفحه 181 .
[33] ـ الكافى ، جلد 3 صفحه 181 .
[34] ـ عيون أخبار الرّضا عليهالسلام ، جلد 2 صفحه 89 .
[35] ـ وسائل الشيعة ، جلد 3 صفحه 72 .
[36] ـ وسائل الشيعة ، جلد 3 صفحه 77 .
[37] ـ وسائل الشيعة ، جلد 3 صفحه 71 .
[38] ـ بحار الأنوار ، جلد 78 صفحه 376 .
[39] ـ فرزند عبداللّه ابن ابى سلول حباب ناميده مىشد ، و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نام او را به عبداللّه تغيير دادند وى در جنگ بدر و احد شركت كرد و مىخواست پدرش را به قتل برساند امّا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به او اجازه چنين كارى را ندادند . الاستيعاب ، جلد 2 صفحه 336
[40] ـ از روايتى ديگر كه در اين زمينه نقل شده است ، مىتوان استنباط نمود كه نماز ميّت مانند نمازهاى روزانه نمىباشد و صرفا دعايى براى ميّت است ، و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در نماز خود بر عبداللّه ابن ابى سلول عليه او دعا نمودند ، به عبارت ديگر او را نفرين كردند . «عن يونس بن يعقوب قال : سألت أباعبداللّه عليهالسلام: عن الجنازة اُصلّي عليها على غير وضوء ؟ فقال : نعم ، إنّما هو تكبير وتسبيح وتحميد وتهليل » [وسائل الشيعه ، جلد 3 صفحه 89 ]يونس بن يعقوب مىگويد : از امام صادق عليهالسلام سؤال كردم : آيا مىتوانم بر جنازهاى نماز ميّت بدون وضو بخوانم ؟ امام عليهالسلام در پاسخ فرمودند : بله مىتوانى زيرا نماز ميّت تكبير و تسبيح و حمد و تهليل خداوند متعال مىباشد . دعا است نه نماز