در جلسات گذشته پيرامون فتوحات و كشورگشايىهايى كه در صدر اسلام به وسيله خلفاء و به بهانه نشر و گسترش اسلام روى داد نكاتى را بيان نموديم . برخى از نظريّه پردازان اهل سنّت بر اين باورند كه فتوحات صدر اسلام براى عاملان و آمران آن مصونيّت ايجاد مىكند ؛ بدين معنا كه فرماندهان ، مجاهدان و تمام كسانى كه در فتوحات اسلامى نقشى ايفاء نمودند ، انسانهاى عادل ، شايسته و وارستهاند ؛ چرا كه مجاهدت ايشان باعث نشر و اشاعه اسلام در جهان شد . بنابر اين مسلمانان بايد آنان را احترام كنند و از لغزشهاى آنان چشم پوشى نمايند .
در جلسه گذشته نظريّه فوق را نقد كرده و بيان نموديم كه هدف اساسى فاتحين ، ثروت اندوزى و شهوترانى بود و هرگز قصد تقرّب به بارگاه الهى در ميان نبوده است بنابر اين چنين اقداماتى ارزش الهى نخواهد داشت . همچنين بيان نموديم كه پس از رحلت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در جامعه اسلامى تغييرات و انحرافاتى روى داد كه اساس اين تغييرات ، انحراف مسير خلافت بود . رد پاى نگرانى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از انحراف صحابه در جاى جاى منابع روايى معتبر اهل سنّت ديده مىشود . به عنوان نمونه در منابع معتبر اهل سنّت نقل شده است كه رسول اللّه مىفرمايند :
« أنا فرطكم على الحوض ليرفعنّ إليّ رجال منكم حتّى إذا أهويتلاناولهم اختلجوا دوني . فأقول : أي ربيّ ! أصحابي ، فيقول : لا تدري ماأحدثوا بعدك »[i] .
من پيش از شما كنار حوض كوثر هستم و مردانى از شما را در حالسقوط مىبينم و مىخواهم آنان را بگيرم ، امّا آنان به سمت ديگرىمىافتند و من مىگويم بارالها ! آنان ياران من هستند . خداوند درپاسخ مىفرمايد : نمىدانى كه پس از شما چه كردند .
با توجّه به روايت فوق در مىيابيم كه علاوه بر پيشگويى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ، در جامعه اسلامى يك تحوّل و تغيير اساسى غير از تغيير و انحراف در مسير امامت و خلافت ، در تمام شئون زندگى در شرف وقوع بود . در گرايشات و سبك و سياق رفتار مردم ، تغييرات محسوسى مشاهده مىشد . سيل انحرافات آن چنانوسيع و گسترده بود كه نخست اميرالمؤمنين عليهالسلام از پذيرفتن خلافت و بيعت با مردم استنكاف نمودند و فرمودند :
« دعوني والتمسوا غيري … إنّ الآفاق قد أغامت والمحجّة قد تنكّرتوأنا لكم وزيرا خير لكم منّي أميرا »[ii] .
مرا واگذاريد و ديگرى را به دست آريد … چهره افق حقيقت را ـ دردوران خلافت سه خليفه ـ ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حقناشناخته مانده … من وزير و مشاورتان باشم بهتر از اين است كه اميرو رهبر شما گردم .
ايشان دو روز پس از به دست گرفتن قدرت فرمودند :
« ألا كلّ قطيعة أقطعها عثمان وكلّ ما أعطاه من مال اللّه فهو مردود في بيت المال فإنّ الحقّ القديم لا يبطله شيء ولو وجدته قد تزوّج به النساء وفرّق في البلدان لرددته إلى حاله »[iii] .
به درستى كه هر چيزى كه عثمان آن را تصرف كرده و هر پولى از بيتالمال كه پرداخت كرده بايد به بيت المال باز گردانده شود . حق وحقوق با گذشت زمان از بين نمىرود . هر چند كه با پول بيت المالازدواج كرده باشند و آن را به شهرهاى ديگر برده باشند ، آن را به بيتالمال باز مىگردانم .
در حقيقت مخاطب اصلى بسيارى از خطبههاى اميرالمؤمنين عليهالسلام در دوران خلافت ، كه در رابطه با زهد ، دنيا گريزى ، بى اعتنايى به دنيا ، تقوا و مواردى از اين قبيل ايراد شده است ، افراد و گروههايى بودند كه دين را وسيلهاى براى دسترسى به اميال نفسانى و شهوانى خود قرار داده بودند ؛ يعنى كسانى كه مىخواستند به نام دين قدرت يافته و ثروت بيندوزند .
پاسخ اميرالمؤمنين عليهالسلام به منتقدان ؛
اميرالمؤمنين عليهالسلام در آغاز خلافت دست به انجام كارهايى زدند كه بر خلاف رويّه و عرف خلفاى گذشته بود . همين اختلاف رويّه باعث شد كه از سوى زراندوزانى كه در دوران سه خليفه قبل ثروتى انباشته بودند مورد بازخواست و سرزنش قرار گيرند .
به عنوان نمونه در دوران خلفاى سه گانه ، عرب بر عجم و سياه بر سفيد و مسلمان قديمى بر تازه مسلمان ، برترى و ترجيح داده مىشد[iv] . امّا اميرالمؤمنين عليهالسلام خط بطلان بر اين كار ناشايست كشيدند و بيت المال را به طور مساوى بين مسلمانان تقسيم كردند. ايشان در پاسخ به سرزنش كنندگان فرمودند:
« أتأمروّني أن أطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه ! واللّه لا أطوربه ماسمر سمير وما اَمّ نجم في السّماء نجما ! لو كان المال لي لسوّيت بينهم،فكيف وإنّما المال مال اللّه »[v] .
آيا به من دستور مىدهيد براى پيروزى خود ، از جور و ستم درباره
امّت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم استفاده كنم ؟ به خدا سوگند تا عمر
دارم و شب و روز بر قرار است ، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب
مىكنند هرگز چنين كارى نخواهم كرد ! اگر اين اموال از آنِ خودم بود
به گونهاى مساوى در ميان مردم تقسيم مىكردم تا چه رسد كه جز
اموال خدا است .
نگاهى اجمالى به جهت گيرىهاى اميرالمؤمنين عليهالسلام ؛
چنان كه بيان شد جامعه اسلامى آن روزگار دستخوش تحوّلات وسيعى گرديد كه براى ارزيابى درست از فتوحات آن مقطع زمانى بايد درك صحيحى از وضعيّت جامعه و انحرافات گسترده آن به دست آورد . موضعگيرىهاى اميرالمؤمنين عليهالسلام در دوران خلفا سه گانه به بهترين شكل ويژگىهاى آن دوران را تبيين مىكند .
بدين منظور و به طور خلاصه برخى از موضعگيرىها و بيانات اميرالمؤمنين عليهالسلام در آن دوران را بيان مىنماييم .
الف : دفاع اميرالمؤمنين عليهالسلام از ابوذر ؛
سخنان اميرالمؤمنين عليهالسلام در مورد ابوذر براى شناخت شرايط زمان بسيار گويا است . ابوذر توسّط عثمان به شامات تبعيد شد ، امّا دست از افشاگرى بر نداشت و عليه معاويه سخن مىگفت . معاويه او را به مدينه باز گرداند و عثمان ابوذر را به ربذه تبعيد كرد و دستور داد كه هيچ كس حق ندارد ابوذر را بدرقه كند . فرمان عثمان مانع نشد كه اميرالمؤمنين عليهالسلام به همراه به دو فرزند گراميشان عليهماالسلام ابوذر را بدرقه نكنند . اميرالمؤمنين عليهالسلام هنگام بدرقه به ابوذر فرمودند :
« يا أباذر ! إنّك غضبت للّه فارج من غضبت له ، وإنّ القوم خافوك على
دنياهم و خفتهم على دينك ، فاترك في أيديهم ما خافوك عليه واهرب
منهم بما خفتهم عليه … ولو أنّ السّماوات والأرضين كانتا على عبد رتقا
ثمّ اتّقى اللّه لجعل اللّه له منها مخرجا . لا يونسنّك إلاّ الحق ولا يوحشنّك إلاّ الباطل ، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك ولو قرضت منها لأمّنوك »[vi] .
اى اباذر ! قطعا تو براى خدا خشمگين گشتى ، پس به آن خدا اميدوار
باش كه براى او غضب كردى ، اين مردم براى دنياى خود از تو بيمناك گشتند و تو براى دين خود از آنان به ترس افتادى . پس اى اباذر ! رها
كن براى آنان آنچه را كه براى داشتن آن از تو بيمناك شدند . و بگريز
از آنان به جهت آن دين كه از آنان درباره آن به ترس و وحشت
افتادى … اگر آسمانها و زمينها بر روى بندهاى بسته شود سپس آن
بنده به خداوند سبحان تقوا بورزد ، خداوند براى او از آسمانها و
زمينهاى بسته شده گريز گاهى باز مىكند . اى اباذر ! نبايد هيچ كس و
هيچ چيز جز حق ، با تو مأنوس باشد و هيچ كس و هيچ چيزى جز
باطل تو را به وحشت نيندازد . اگر دنياى آنان را مىپذيرفتى دوستت
مىداشتند ، و اگر مقدارى از دنياى آنان را به خود اختصاص مىدادى ،
تو را امين مىپنداشتند .
با دقّت و تأمّل در فرمايش اميرالمؤمنين عليهالسلام مىتوانيم يك نماى كلّى از جامعه آن روز را به دست آوريم . حاكم ، زمامدار و جامعهاى كه نمىتواند ابوذر را تحمّل كند و پذيرا باشد ، از نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام جامعهاى دنيا طلب و دين گريز است . به طور خلاصه در چنين جامعهاى دين كمترين جايگاهى ندارد ؛ چرا كه ابوذر به خاطر دنياطلبى و دين گريزى ، عليه جامعه قيام كرد و به همين دليل مورد
خشم و غضب قرار گرفت . حال اگر ابوذر نه تنها با دنياى آنان كارى نمىداشت بلكه از دنياى آنان بهرهمند و متمتع مىشد ، مورد خشم قرار نمىگرفت و تبعيد نمىشد . اگر در چنين جامعهاى كه دين هيچ اعتبار و ارزشى ندارد ، فتوحات و كشورگشايىهايى روى دهد ، مىتوان نام دين بر آن نهاد ؟ آيا چنين فتوحاتى براى نشر و اشاعه دين بوده است ؟
ب : تحليل اميرالمؤمنين عليهالسلام نسبت به اقدامات عثمان ؛
نظرات و تحليلهاى اميرالمؤمنين عليهالسلام در رابطه با عثمان ، براى شناخت جامعه آن دوره بسيار راه گشا است . مروان ابن حكم كه هنگام تولّد ، توسّط رسولاللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به « وزغ ابن وزغ »[vii] . (قورباغه پسر قورباغه)[viii] ملقّب گشت ، در دوران عثمان ، از قدرت فراوانى برخوردار بود به گونهاى كه عثمان تابع و پيرو او بود . در اين باره اميرالمؤمنين عليهالسلام به عثمان فرمودند :
« فلا تكوننّ لمروان سيّقة ، يسوقك حيث يشاء بعد جلال السنّ وتقضّى العمر »[ix] .
هرگز مانند چارپاى بىاختيار مباش كه مروان حكم تو را هر كجا
بخواهد براند ، در اين موقعيّت كه ساليان زندگى تو زياد و عمر تو رو
به پايان مىرود .
در موردى ديگر اميرالمؤمنين عليهالسلام درباره عثمان به ابن عباس فرمودند :
« يا بن عبّاس ! ما يريد عثمان إلاّ أن يجعلني جملاً ناضجا بالغرب ، أقبل وأدبر »[x] .
اى فرزند عباس ! عثمان جز اين نمىخواهد كه مرا شترى آبكش با دلو
بزرگ قرار دهد [و مىگويد :] بيا و برگرد .
آرى ! حاكمان مستبد و ستمگر ، مىخواهند مردم و صاحبان خرد از فكر و دانش خود بهره نجويند و مطيع و پيرو محض آنان باشند . عثمان نيز از اين امر مستثنى نيست و مىخواهد اميرالمؤمنين عليهالسلام مطيع محض اوامر و نواهى او باشند ! اميرالمؤمنين عليهالسلام علّت قتل عثمان را در يك جمله خلاصه مىكنند و مىفرمايند :
« وأنا جامع لكم أمرهُ ، أستأثر فأساء الأثرة وجزعتم فأسأتم الجزع وللّه حكم واقع في المستأثر والجازع »[xi] .
من جريان عثمان را براى شما خلاصه مىكنم : عثمان استبداد و خود
كامگى پيشه كرد ، و شما بى تابى كرديد و از حدّ گذرانديد ، و خدا در
خود كامگى و ستمكارى و در بى تابى و تندروى حكمى دارد كه
تحقّق خواهد يافت .
در سخنى ديگر اميرالمؤمنين عليهالسلام به عثمان هشدار مىدهند و مىفرمايند :
« وانّي اُنشدك اللّه ألا تكون إمام هذه الاُمّة المقتول ، فإنّه كان يقال : يقتل
في هذه الاُمّة إمام يفتح عليها القتل والقتال إلى يوم القيامة ويلبس اُمورها
عليها ، ويبثّ الفتن فيها ، فلا يبصرون الحقّ من الباطل يموجون فيها
موجا ويمرجون فيها مرجا »[xii] .
من تو را به خدا سوگند مىدهم كه كوشش كن پيشواى مقتول اين امّت نباشى [پس از تو] گفته مىشود در اين امّت زمامدارى كشته
مىشود و درب كُشت و كشتار تا روز قيامت گشوده مىگردد و همين
حادثه ، امور اين امّت را بر خودشان مشتبه خواهد ساخت و فتنهها و
آشوبها در ميان آنان ، گسترده خواهد شد . امّت در ميان تشويشها
و گرفتارىها به اضطراب افتاده و درهم خواهند آميخت و حق و
باطل را از يكديگر تشخيص نخواهد داد .
ج : بررسى عملكرد خلفا در خطبه شقشقيه ؛
اميرالمؤمنين عليهالسلام در خطبه شقشقيه كه درد دل ايشان در كوفه و با اصحاب بود ، بسيار گويا و رسا دوران سه خليفه را تحليل مىكنند . در اين خطبه اميرالمؤمنين عليهالسلام علّت سكوت ، صبر و در نهايت پذيرفتن خلافت را بيان مىنمايند . آنهايى كه قبول دارند اميرالمؤمنين عليهالسلام خليفه چهارم است ، و عادلترين[xiii] ، عالمترين و قاضىترين صحابه است[xiv] ، به اين خطبه توجّه كافى مبذول نمايند. اميرالمؤمنين عليهالسلام در مورد ابوبكر و دوران خلافت وى مىفرمايند:
« أمّا واللّه لقد تقمَّصها ابن أبي قحافة وإنّه ليعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرّحى. ينحدر عنّي السّيل ولا يرقى إلي الطّير ؛ فسدلت دونها ثوبا ، وطويت عنها كشحا . وطفقت أرتئي بين أن أصول بيدٍ جذّاء أو أصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير ، ويشيب فيها الصّغير ، ويكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه . فرأيت أنّ الصّبر على هاتا أحجى فصبرت وفي العين
قذى ، وفي الحلق شجا أرى تراثي نهبا . حتّى مضى الأوّل لسبيله ؛
هان اى مردم ! سوگند به خدا ، ابوبكر جامه خلافت را به تن كرد و او
خود قطعا مىدانست كه موقعيّت من نسبت به خلافت ، موقعيّت
مركز آسياب به آسياب است كه به دور آن مىگردد . سيل انبوه
فضيلتهاى انسانى ـ الهى از قلههاى روح من به سوى انسانها
سرازير مىشود . ارتفاعات سر به ملكوت كشيده اميتازات من بلندتر
از آن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پريدن روى آن
ارتفاعات را در سر بپرورانند . (در آن هنگام كه خلافت در مسير
ديگرى افتاد) پردهاى ميان خود و زمامدارى آويختم و روى از آن
گردانيدم ، چون در انتخاب يكى از دو راه انديشيدم ، يا مىبايست با
دستى خالى به مخالفانم حمله كنم و يا در برابر حادثهاى ظلمانى و پر
ابهام شكيبايى پيشه گيرم . (چه حادثهاى ؟!) حادثهاى بس كوبنده كه
بزرگسال را فرتوت و كم سال را پير و انسان با ايمان را تا به ديدار
پروردگارش در رنج و مشقّت فرو مىبرد . به حكم عقل سليم بر آن
شدم كه صبر و تحمّل را بر حمله با دست خالى ترجيح بدهم . من راه
بردبارى را پيش گرفتم ، چونان بردبارى چشمى كه خس و خاشاك در
آن فرو رود و گلويى كه استخوانى مجرايش را بگيرد . مىديدم حقّى
كه به من رسيده و از آن من است ، به يغما مىرود و از مجراى حقيقى
اش منحرف مىگردد . تا آن گاه كه روزگار شخص يكم سپرى گشت و
او راهى سراى آخرت گرديد و خلافت را پس از خود به شخص
ديگرى سپرد .
سپس درباره دوران خلافت عمر مىفرمايند :
فيا عجبا !! بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته لشدّ ما
تشطّرا ضرعيها ! فصيّرها في حوزة خشناء يغلظ كلامها ، ويخشن مسّها ،
ويكثر العثار فيها ، والاعتذار منها ، فصاحبها كراكب الصعبة إن أشنق لها
خرم ، وإن أسلس لها تقحّم ، فمني النّاس لعمر اللّه بخبطٍ وشماس وتلوّن
واعتراض ؛ فصبرت على طول المدّة ، وشدّة المحنة حتّى إذا مضى لسبيله
جعلها في جماعة زعم أنّي أحدهم ؛
شگفتا ! با اين كه شخص يكم در دوران زندگيش انحلال خلافت و
سلب آن را از خويشتن مىخواست به شخص ديگرى بست كه پس از
او زمام خلافت و را به دست بگيرد . آن دو شخص پستانهاى خلافت
را چه سخت و قاطعانه ميان خود تقسيم كردند ! شخص يكم رخت از
اين دنيا بر بست و امر زمامدارى را در طبعى خشن قرار داد كه دلها را
سخت مجروح مىكرد و تماس با آن خشونتى ناگوار داشت . در چنان
طبعى خشن كه منصب زمامدارى به آن تفويض شد ، لغزشهاى
فراوان به جريان مىافتد و پوزشهاى مداوم به دنبالش . دمساز طبع
درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است كه اگر افسارش را بكشد ،
بينى اش بريده شود و اگر رهايش كند ، از اختيارش به در مىرود .
سوگند به پروردگار ، مردم در چنين خلافت ناهنجار به مركبى نا آرام
و راهى خارج از جاده و سرعت در رنگ پذيرى و حركت در پهناى
راه به جاى سير در خط مستقيم مبتلا گشتند . من به درازاى مدّت و سختى مشقّت در چنين وضعى تحمّلها نمودم ، تا آن گاه كه اين
شخص دوم هم راه خود را پيش گرفت و رهسپار سراى ديگر گشت و
كار انتخاب خليفه را در اختيار جمعى گذاشت كه گمان مىكرد من هم
يكى از آنان هستم .
اميرالمؤمنين عليهالسلام درباره دوره خلافت عثمان مىفرمايند :
إلى أن قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله ومعتلفه ، وقام معه بنو أبيه
يخضمون مال اللّه خضمة الإبل نبتة الرّبيع إلى أن انتكث عليه فتله ، وأجهز
عليه عمله وكبت به بطنته ؛
شخص سومى از آن جمع در نتيجه شورا به خلافت برخاست . او در
مسير انباشتن شكم و خالى كردن آن بود و بالا كشيدن پهلوهاى
خويش . به همراه او فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه
علفهاى با طراوت بهارى را با احساس خوشى مىخورد ، مال خدا
را با دهان پر مىخورند . سالها بر اين گذشت و پايان زندگى سومى
هم فرا رسيد و رشته هايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و
پرخورى به رويش انداخت .
اميرالمؤمنين عليهالسلام سپس در رابطه با پذيرش خلافت مىفرمايند :
أما والّذي فلق الحبّة ، وبرأ النّسمة لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة
بوجود النّاصر ، وما أخذ اللّه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم ، ولا
سغب مظلم ، لألقيت حبلها على غاربها ، ولسقيت آخرها بكأس أوّلها ، ولا
لفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز »[xv] .
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد ، اگر گروهى براى
يارى من آماده نبود و حجّت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام
نمىگشت و پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمّل پرخورى ستمكار
و گرسنگى ستمديده نبود ، مهار اين زمامدارى را به دوشش
مىانداختم و انجام آن را مانند آغازش با پياله بى اعتنايى سيراب
مىكردم . در آن هنگام مىفهميديد كه اين دنياى شما در نزد من از
اخلاط دماغ يك بز ، نا چيزتر است .
اكنون زمان آن رسيده كه مدّعيان نظريّه عدالت صحابه پاسخ دهند ؛ در
جامعهاى كه چنين خلفايى بر آن حكمرانى مىكنند ، دين چه جايگاه و مقامى دارد ؟ به راستى نتايج و تصميمگيرىهاى اين جامعه چه مقدار با صحّت و صواب مقرون است ؟ اين جوامع چه ارمغانى براى ديانت دارند ؟ ديانت مردمانى كه در زمان خلفا سه گانه اسلام آوردند ، در چه سطح و مرتبهاى قرار دارد ؟ و به راستى آيا مىتوان پذيرفت ، كه كشورها در زمان خلفا سه گانه در راستاى نشر و اشاعه دين مبين اسلام يكى پس از ديگرى فتح مىشدند ؟ و اساسا كشورگشايى به وسيله افرادى عادى و تهى از دين مىتواند براى اسلام بهرهاى داشته باشد ؟
نظريّه پردازان عدالت تمامى صحابه بايد به پرسشهاى فوق كه نمونهاى از هزاران پرسش مهمى است كه در ذهن نقش بسته، پاسخى قابل قبول ارائه دهند.
بهتانى نابخشودنى ؛
گروهى بدون توجّه به فرمايشات اميرالمؤمنين عليهالسلام و بدون هيچ شناختى نسبت به جامعه صدر اسلام ، سخنانى به زبان مىآورند و عمق جهالت خود را روشن مىسازند . اين گروه مدّعى اند كه اميرالمؤمنين عليهالسلام با خلفاء بسيار صميمانه مشورت مىكردند و فرماندهى جنگ با امپراطورى ايران را از سوى خليفه وقت پذيرفتند[xvi] .
همان گونه كه از سخنان اميرالمؤمنين عليهالسلام روشن شد ، سياست و روش اميرالمؤمنين عليهالسلام در دوره خلفاء سياست صبر و سكوت بود . اميرالمؤمنين عليهالسلام در رابطه با صبر و سكوت خود در دوره خلفاء مىفرمايند :
« وصبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العلقم وآلم للقلب من وخز
الشّفار »[xvii] .
در فرو خوردن خشم در امرى كه تلختر از گياه حنظل و دردناكتر از
فرو رفتن تيزى شمشير در دل بود شكيبايى كردم .
امّا اميرالمؤمنين عليهالسلام هنگامى كه كيان اسلام و ميراث گرانبهاى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در آستانه سقوط و خطر قرار مىگرفت ، اميرالمؤمنين عليهالسلام لب به سخن مىگشودند . به همين دليل نيز خلافت و زمامدارى جامعه را پذيرفتند . در
همين راستا اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند :
« فما راعني إلاّ انثيال النّاس على فلان يبايعونه فأمسكت يدي حتّى
رأيت راجعة النّاس قد رجعت عن الإسلام يدعون إلى محقّ دين
محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم »[xviii] .
در آن موقع چيزى مرا به درد و فرياد نياورد مگر اين كه ديدم مردم به
فلانى هجوم بردند تا با او بيعت مىكنند . لذا من دستم را از بيعت نگه
داشتم و مردم را به حال خود گذاشتم . تا آن گاه كه برگشت مردمى را
ديدم كه از دين اسلام برگشتند و به نابود كردن دين محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم دعوت كردند .
عثمان در دوره خلافت خود خواسته و ناخواسته آن چنان ضربات سهمگينى به پيكره اسلام وارد نمود كه اميرالمؤمنين عليهالسلام ناگزير از نصيحت و ارشاد خليفه وقت مىشدند . شرايط به گونهاى پيش رفت كه اساس دين با به خطر افتادن جايگاه خلافت ، مورد تهديد واقع شد . در اين مورد اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايند :
« واللّه لقد دفعت عنه حتّى خشيتُ أن أكون آثما »[xix] .
به خدا سوگند آن قدر از او دفاع كردم كه ترسيدم گنهكار باشم .
كسانى كه اعتقاد دارند خلفا وقت با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت مىكردند و اميرالمؤمنين عليهالسلام صميمانه آنان را پذيرا مىشدند و اصحاب و فرزندان خود از جمله حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهماالسلام را به همراهى با خلفا براى كشور گشايى و فتوحات اعزام مىكردند و حتّى در مواردى صحابه خود را به عنوان
استاندار به خلفاء معرّفى مىكردند ، به كدام منبع موثّق تاريخى متّكى و معتمد هستند ؟ اثباتِ بطلان چنين نظراتى نياز به تعمّق در نهج البلاغه و تاريخ ندارد ، تورّق ساده و سريع نهج البلاغه روش و منش رفتارى اميرالمؤمنين عليهالسلام را در دوره خلفاء روشن مىسازد . امّا دريغ از لحظهاى درنگ در نهج البلاغه از چنين مدّعيان گزافهگويى .
تعداد و موارد مشورت خلفا با اميرالمؤمنين عليهالسلام ؛
برخى كه در نهج البلاغه و تاريخ صدر اسلام تتبّع كردهاند در مورد مشورت خلفا با اميرالمؤمنين عليهالسلام به نتايج قابل تأمّلى دست يافتهاند . ابوبكر در دوره خلافت دو سال و نيمه خود ، چهارده بار با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد كه 13 مورد آن در رابطه با مسائل علمى ، فقهى و شرعى و تنها يك مورد در رابطه با مسائل نظامى بود . عمر نيز در طول ده سال خلافت ، هشتاد و پنج بار با
اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد ، كه هشتاد مورد آن در رابطه با مسائل علمى ، فقهى و قضايى ؛ يك مورد مسائل مالى و دو مورد در مسائل نظامى بود . عثمان نيز در طول دوازده سال خلافت ، تنها هشت بار با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد ؛ يعنى مجموعا در طول بيست و پنج سال خلافتِ خلفاء سه گانه ، صد و هفت
مورد مشورت گزارش شده است ؛ يعنى به طور ميانگين هر سال در حدود پنج مورد همچنين از مجموع صد و هفت مورد ، تنها هفده بار خلفا مستقيما به اميرالمؤمنين عليهالسلام مراجعه كردند ، و در نود باقى مانده، مسلمانان هنگامى كه درماندگى خلفا را مىديدند به اميرالمؤمنين عليهالسلام مراجعه مىكردند و نظر ايشان را جويا مىشدند .
با چنين اعداد و ارقامى كه در تاريخ ثبت و ضبط شده است . آيا باز هم
مىتوان مدّعى شد كه خلفا نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام را در مورد مسائل مملكتى جويا مىشدند ؟ غرور خلفاء تا آنجا بود كه آن هنگام كه عثمان در مورد مسألهاى نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام را جويا شد و نظرى مخالف شنيد گفت :
« وإنّك لكثير الخلاف علينا »[xx] .
تو با ما بسيار مخالفت مىكنى .
آرى ! اميرالمؤمنين عليهالسلام وظيفه خود مىدانند به پرسشهاى ديگران پاسخ دهند حتّى پرسش قاتل خود ابن ملجم مرادى را بى پاسخ نمىگذارد ، چرا كه آنان خود فرمودهاند :
« فعلى العالم أن يظهر علمه »[xxi] .
وظيفه عالم است كه علم خود را آشكار كند .
نظر مسعودى و طبرى در مورد نقش اميرالمؤمنين عليهالسلام ؛
مسعودى در كتاب تاريخ خود به نام « مروج الذهب » مىنويسد : هنگامى كه خليفه دوم عزم فتح ايران نمود با عثمان مشورت كرد . عثمان گفت : اگر مىخواهى در اين لشكر كشى موفّق و در ميدان جنگ پيروز شوى ، على عليهالسلام را به فرماندهى لشكريان خود منصوب نما . به همين دليل عمر از اميرالمؤمنين عليهالسلام تقاضا كرد كه فرماندهى لشكريان را بپذيرند ، امّا ايشان عليهالسلام نپذيرفتند و حتّى
قدمى در تأييد آنان برنداشتند[xxii] .
همچنين پس از فتح فلسطين و شامات خليفه دوم قصد سفر به آن سرزمين را داشت . به همين منظور نيز از اميرالمؤمنين عليهالسلامدعوت به عمل آورد ، امّا ايشان عليهالسلام به دعوت عمر پاسخ مثبت ندادند . خلفا به ظاهر اميرالمؤمنين عليهالسلام را احترام مىكردند و نظر ايشان را جويا مىشدند امّا در واقع همه اينها چيزى جز
ظاهر سازى نبود تنها در موقع اضطرار نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام را جويا مىشدند .
طبرى در كتاب تاريخ خود مطلبى جعل كرده است و متأسّفانه برخى از
آيندگان نيز بدون بررسى نظر او را پذيرفتهاند . طبرى مىگويد : امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در جنگ عليه ايران حضور داشتند[xxiii] . سخن فوق بدين معنا است كه نه تنها اميرالمؤمنين عليهالسلام در فتح ايران عمر را تأييد نمودند بلكه دو فرزند گرامى خود عليهماالسلامرا نيز به همراهى عمر تشويق كردند . با مراجعه به تاريخ ضعف اين
سخن طبرى به خوبى روش مىشود ؛ چرا كه سيره اميرالمؤمنين عليهالسلام به گونهاى بود كه با توجّه به حكومت ظالمانه عثمان ، هيچ گونه تأييد و همكارى با وى نداشتند و از طرف ديگر اميرالمؤمنين عليهالسلام نسبت به حسنين عليهماالسلام تعصّب خاصّى
داشتند و مىخواستند نسل رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلمباقى بماند . حتّى در جنگهايى كه در دوره زمامدارى اميرالمؤمنين عليهالسلام روى داد و ايشان عليهالسلام خود عهده دار فرماندهى سپاه بودند ، اجازه نبرد به حسنين عليهماالسلام نمىدادند و ديگر فرزندان خود را علىرغم
نوجوانى به مبارزه مىفرستادند . حال چگونه اميرالمؤمنين عليهالسلام ، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را به جنگى بفرستند كه آن را تأييد نمىكنند و در آن حضور ندارند و از طرف ديگر احتمال توطئه عليه حسنين عليهماالسلام مىدهند .
البتّه از نظر تاريخى ، فقهى و سيره اهل بيت عليهمالسلام حضور امام حسن و امام حسين عليهاالسلام در فتح ايران داراى اشكالات متعدّدى مىباشد كه در آينده بيشتر به آن خواهيم پرداخت .
سياست اصلى خلفا در مورد اميرالمؤمنين عليهالسلام ؛
سؤال ديگرى كه در اين جا مطرح مىشود اين است كه چگونه خلفا با
اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت مىكردند و ايشان را به فرماندهى سپاهيان خود منصوب مىكردند در حالى كه آنان با هزاران نيرنگ و فريب ، شخصيّتى منفى از اميرالمؤمنين عليهالسلامدر اذهان ساخته بودند و به هيچ وجه نمىخواستند نام و آوازه اميرالمؤمنين عليهالسلام در جامعه مطرح شود . تمام سعى و تلاش خلفا و پيروان آنان اين بود كه اميرالمؤمنين عليهالسلام مهجور شوند و ناشناخته بمانند حال با چنين
سياستى چگونه امكان دارد ، قصد مطرح كردن اميرالمؤمنين عليهالسلام را داشته باشند و با ايشان عليهالسلام مشورت كنند ؟ طبق روايتى كه اهل سنّت نيز نقل كردهاند ، اميرالمؤمنين عليهالسلام تا هنگام حيات حضرت زهرا عليهاالسلام از آبرو احترام برخوردار بودند .
« وكان لعليّ وجه من النّاس ، حياة فاطمة عليهاالسلام ، فلمّا توفيّت فاطمة عليهاالسلام انصرف وجوه النّاس عن عليّ »[xxiv] .
در زمان حيات حضرت فاطمه عليهاالسلام ، اميرالمؤمنين عليهالسلام نزد مردم آبرومند بودند . امّا پس از وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام مردم از
اميرالمؤمنين عليهالسلام روى گردان شدند .
به طور خلاصه خلفا آنى از تبليغات منفى عليه اميرالمؤمنين عليهالسلام دست بر نداشتند . حتّى هنگامى كه عمر خلافت پس از خود را به شوراى شش نفر واگذار كرد راجع به اميرالمؤمنين عليهالسلام گفت:
« للّه أنت ، لو لا دعابة فيك »[xxv] .
به خدا سوگند اگر شوخى نمىكردى شما شايسته خلافت بوديد .
عمر با اين گفته نسنجيده و بى ادبانه خود مىخواهد ، اميرالمؤمنين عليهالسلام را فردى بذله گو و شوخ طبع معرّفى نمايد ! تبليغات منفى عليه اميرالمؤمنين عليهالسلام به حدّى بود كه جندب بن عبداللّه مىگويد: پس از بيعت با عثمان به عراق رفتم ، و به عنوان يك مؤمن و شيعه به نشر فضائل اميرالمؤمنين عليهالسلام پرداختم ، امّا هيچ كس مرا تأييد نمىكرد و همه مردم مرا از انجام اين كار باز مىداشتند ، و مىگفتند نشر و بيان فضايل اميرالمؤمنين عليهالسلام براى تو و ما هيچ سود و منفعتى ندارد .
« والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته »
خودآزمايى ؛
1 اميرالمؤمنين عليهالسلام به منتقدان تقسيم برابر بيت المال چه فرمودند ؟
2 از نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام علّت دشمنى حاكمان با ابوذر چه بود ؟
3 اميرالمؤمنين عليهالسلام در رابطه با مروان ، به عثمان چه فرمودند ؟
4 از نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام علّت قتل عثمان به چه مسألهاى باز مىگشت ؟
5 بر اساس خطبه شقشقيّه ، دوره خلفا سه گانه را تحليل كنيد و چرا
اميرالمؤمنين عليهالسلام در انتها خلافت را پذيرفتند ؟
6 تعداد و موارد مشورتهاى خلفا با اميرالمؤمنين عليهالسلام را بيان كنيد . اين آمار بيانگر چه موضوعى مىباشد ؟
7 بنا به نظر مسعودى ، آيا اميرالمؤمنين عليهالسلام فرماندهى لشكريان عمر براى فتح ايران را پذيرفتند ؟
8 نظر طبرى در مورد حضور حضرت امام حسن و حضرت امام
حسين عليهماالسلام در فتح ايران را نقل و نقد كنيد .
9 سياست اصلى و عمده خلفا در مورد برخورد با اميرالمؤمنين عليهالسلام بر چه اصلى استوار بود ؟
10 بهانه عمر در رابطه با عدم واگذارى خلافت به اميرالمؤمنين عليهالسلام چ
——————————————————————————–
[i] ـ از منابع اهل سنّت: صحيح بخارى، جلد 8 صفحه 87 و عمدة القاري، جلد24 صفحه 176.
[ii] ـ نهج البلاغه ، خطبه 92 و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 7 صفحه 33 .
[iii] ـ نهج البلاغه عبده، جلد1 صفحه 46 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد1 صفحه 269.
[iv] ـ بحار الانوار ، جلد 31 صفحه 44 و حديقة الشيعة ، صفحه 275 .
[v] ـ نهج البلاغه ، خطبه 126 .
[vi] ـ نهج البلاغه ، خطبه 130 .
[vii] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 4 صفحه 71 .
[viii] ـ پدر مروان ، حكم ابن العاص پس از فتح مكه به ظاهر اسلام آورده بود . امّا هميشه پشت سر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم حركت مىكرد و ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلمرا مسخره مىكرد ، يك بار رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به پشت سرخود نگريستند و حكم ابن العاص را در حال تمسخر ديدند و فرمودند : « كن كذلك » اين طور باش و مروان تا هنگام مرگ همان طور ماند . (از منابع اهل سنّت البداية والنهاية ، جلد 6 صفحه 189)
[ix] ـ نهج البلاغه ، خطبه 164 .
[x] ـ نهج البلاغه ، خطبه 240 .
[xi] ـ نهج البلاغه ، خطبه 30 .
[xii] ـ نهج البلاغه ، خطبه 164 .
[xiii] ـ از منابع اهل سنّت : كفاية الطالب ، صفحه 245 .
[xiv] ـ از منابع اهل سنّت : تاريخ الخلفاء ، صفحه 170 .
[xv] ـ نهج البلاغه ، خطبه 3 شقشقيه .
[xvi] ـ كيهان فرهنگى ، شماره 184 .
[xvii] ـ نهج البلاغه ، خطبه 217 .
[xviii] ـ نهج البلاغه ، نامه 62 .
[xix] ـ نهج البلاغه ، خطبه 240 .
[xx] ـ بحار الانوار ، جلد 40 صفحه 338 و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 100 .
[xxi] ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، جلد 2 صفحه 103 .
[xxii] ـ مروج الذهب ، جلد 2 صفحه 310 .
[xxiii] ـ تاريخ طبرى ، جلد 3 صفحه 323 .
[xxiv] ـ بحار الانوار، جلد28 صفحه 353 واز منابع اهل سنّت: صحيح بخارى، جلد31 صفحه 389 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 154 .
[xxv] ـ بحار الانوار ، جلد 31 صفحه 389 و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 25 .