« وكان لعليّ عليهالسلام وجه من الناس ، حياة فاطمة فلمّا توفّيت فاطمة عليهاالسلام انصرف وجوه النّاس عن عليّ عليهالسلام »[1] . در زمان حيات حضرت فاطمه عليهاالسلام ، اميرالمؤمنين عليهالسلام نزد مردم آبرومند بودند ، امّا پس از وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام مردم ازاميرالمؤمنين عليهالسلام روى گردان شدند .
به مناسبت ايّام شهادت جانگداز حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و به دنبال بحث عدالت صحابه بارويكردى ديگر مسأله عدالت صحابه را پى مىگيريم . جرايم و جنايات روى داده در صدر اسلام زاويهاى است كه در اين بحث مورد نگرش قرار مىگيرد . بى ترديد و بر اساس نقلهاى فراوان ، جنايات متعدّدى از سوى برخى صحابه رخ داده است . از سوى طرفداران نظريّه عدالت صحابه واكنشهاى مختلفى در برابر چنين نقل هايى به چشم مىخورد . انكار وقوع اين جرايم و يا توجيه جنايات صحابه ، دو راه قديمى براى دفاع از صحابه است . در عصر ما گونههاى ديگرى از بر خورد با اين وقايع تاريخى ديده مىشود ، كه تماما در يك موضوع اشتراك دارند . زمزمه هايى چون اسلام و پيشرفت جغرافيايى و جهان شمولى آن را مرهون و مديون خدمات و زحمات صحابه دانستن ، و معرّفى
كردن حكومتهاى فاسدى مثل بنى اميّه به عنوان سنبل و مظهر مدنيّت اسلام ، تلاشهاى بى ثمر و گفتارهاى بى اساسى است كه ريشه در كم اهميّت جلوه دادن اعمال نا شايست و جرايم اصحاب دارد . از جانب مخالفين نظريّه عدالت صحابه نيز هر چند نوشتهها ، كتب و مقالات فراوانى عرضه گرديده است ، امّا هنوز زواياى بسيارى از جنايات صحابه پنهان و پوشيده مانده است ؛ جناياتى كه با هدف تصدّى حكومت و بيرون راندن خلافت از جايگاهى كه خداوند متعال مقرّر فرموده ، صورت پذيرفته است .
نقشه هاى شوم دشمنان ؛
صحابه به اصطلاح عادل ، در راه رسيدن به اهداف نفسانى خود به غير از انحراف مسير خلافت كه نمونه روشن خيانت به وحى ، خاندان وحى عليهمالسلام و مسلمانان بود ، بسيارى از معيارهاى بشرى و اصول پذيرفته شده جوامع انسانى و معيارهاى عقلانى و عاطفى را نيز لگد مال كردند . آنان با هر روش و ابزارى مىخواستند به قدرت و حكومت دست يابند ، لذا به هيچ معيار اخلاقى و عقلانى پايبند نبودند .
از آغاز تشكيل جوامع و تمدّن انسانى افرادى كه براى رسيدن به حكومت و قدرت مبارزه مىكردند اين هدف و شعار را تعقيب مىكردند كه مىخواهند ارزشهاى اخلاقى و انسانى را احياء و نگهبانى كنند . رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم نيز با تلاش و كوشش خستگىناپذير توانستند در عصر جاهليّتِ جزيرة العرب ، ارزشهاى انسانى و اسلامى را پايه گذارى كنند و مردم آن عصر را از ظلمت جهالت به روشنايى ديانت سوق دهند . امّا گروهى پس از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در صدد بر آمدند كه
ارزشها و معيارهاى مورد قبول جامعه را زير پا گذارند و نغمه رهايى بخشى كه از لبان مبارك رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم برخاسته بود را خاموش كنند ؛ چرا كه مىخواستند به قدرت دست يابند و بر قلمرو جهان اسلام حكمرانى كنند . افرادى كه حكومت بر جهان اسلام را در سر مىپروراندند براى رسيدن به اميال نفسانى و خواهشهاى شيطانى خود از هيچ جنايتى فروگذار نكردند . آنان در اين راستا راهها و روشهاى مختلفى را تعقيب كردند . ضربه آنان به پيكره نو پاى اسلام به حدّى سخت بود كه آثار زيان بار و شوم حركات خطرناك آنان هنوز پس از گذشت 1419 سال از ارتحال رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم در جامعه اسلامى مشهود و ملحوظ است . سنگ بناى اختلافات و كژ انديشىهايى كه امروزه جوامع اسلامى را گرفتار كرده در آن عصر و به دست مدّعيان طرفدارى از قرآن و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بنا نهاده شده است .
قصد داريم يكى از حركات شوم آنان را در اين جلسات تجزيه و تحليل كنيم . البتّه ناگفته روشن است كه بسيارى از علما ، محدّثين و مورّخين روش مرموز و شيطانى آنان را شناختند و در راه شناساندن آن تلاشهاى شايان توجّه و در خور تقديرى انجام دادند ، امّا متأسّفانه سعى آنان تا به امروز در كتابها و محافل علمى محدود و منحصر مانده است .
منع از نقل و تدوين روايات ؛
صحابهاى كه مدّعى حمايت و پيروى از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم بودند در نخستين حركت ناشايست و خطرناك خود ، براى دست يابى به خلافت ، اقدام به منع و پيشگيرى از نقل و تدوين سخنان رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم كردند . آنان اين حركت
را نه پس از وفات كه در زمان حيات رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم آغاز كردند . على رغم اينكه در آن عصر نقل و نوشتن احاديث رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم امرى متداول و معمول بود و حتّى خود حضرت صلى الله عليه وآله وسلم نسبت به نگارش احاديث تأكيد و تشويق مىنمودند دستهاى از صحابه به هر نحو و بهانهاى از نقل سينه به سينه گفتار رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم و تدوين آن به صورت كتابى جامع ممانعت به عمل آوردند .
عبداللّه ابن عمرو عاص ، مىگويد :
« كنت أكتب كلّ شيء أسمعه من رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم وأريد حفظه ، فنهتني قريش عن ذلك وقالوا : تكتب كلّ شيء تسمعه من رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم ورسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم بشر يتكلّم في الرضا والغضب ؟ ؛
هر چه كه از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم مىشنيدم را مىنوشتم و از آن نگهدارى مىكردم ، امّا قريش مرا از اين كار باز داشتند و به من گفتند: آيا هر چه از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم مىشنوى را مىنويسى در حالى كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم انسان است و در حال رضا و خشم سخن مىگويد ؟
قال : فأمسكت وذكرت ذلك لرسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم ، فقال: اُكتب. فو الّذي نفسي بيده ما خرج منه إلاّ حقّ وأشار بيده إلى فيه»[2] .
عبداللّه ابن عمرو عاص گفت : دست از نوشتن برداشتم ، و آن چه كه
پيش آمد را به رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم عرض كردم . ايشان صلى الله عليه وآله وسلم به من فرمودند : بنويس ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست به جز حق از آن خارج نمىشود و با دست به دهان خويش اشاره كردند .
از روايت فوق روشن مىگردد ، كه مخالفت و ممانعت از نقل و كتابت احاديث از زمان حيات رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم آغاز شد و مبدأ آن به واقعه بيمارى منجر به در گذشت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم باز نمىگردد . در كتب معتبر اهل سنّت در رابطه با آن واقعه آمده است :
« قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم : إتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلّوني بعدي ؛
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند : جوهر و كاغذى برايم بياوريد مىخواهم براى شما مطلبى را بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نگرديد .
فقال عمر : كلمة معناها أنّ الوجع قد غلب على رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم »[3] .
عمر پس از فرمايش رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم جملهاى گفت ، سخن وى اين معنا را مىرساند كه بيمارى بر رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم غلبه نموده است .
سپس عمر اضافه مىكند :
« قد غلبه الوجع وعندكم القرآن ، حسبنا كتاب اللّه »[4] .
بيمارى به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم غلبه كرده است و نزد ما قرآن است ، كتاب خداوند ما را بس است .
اين سخن در حالى از دهان عمر خارج شد كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بارها و به انحاء مختلف ، نوشتن و كتابت را توصيه و تشويق مىكردند . به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىكنيم .
« استعن بيمينك وأو ما بيده للخطّ »[5] . از دست راستت كمك بجو و با دستشان اشاره به نوشتن نمودند .« قيّدوا العلم بالكتاب »[6] . علم را با نوشتن حفظ كنيد و به اسارت در آوريد .
عبداللّه بن عمر و عاص يكى از نويسندگان وحى بود كه سردمداران مبارزه با نقل و نشر احاديث او را از نگاشتن احاديث رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم باز داشتند . يكى از نويسندگان اهل سنّت ، در رابطه با سخن عبداللّه بن عمرو عاص « فنهتني قريش عن ذلك » مبنى بر اين كه قريش مرا از نگاشتن احاديث منع و نهى نمود مىنويسد : منظور از قريش غير از خليفه اول و دوم شخص ديگرى نمىباشد[7] . افرادى كه در حيات و محضر رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم براى رسيدن به مقاصد شوم شيطانى خود ، اين گونه از درج احاديث ممانعت مىكردند ، طبيعتا پس از وفات آن حضرت صلى الله عليه وآله وسلم با شدّت و حدّت بيشترى از نشر و گسترش روايات رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم جلوگيرى كردند .
دليل منع از نشر و نگارش احاديث از زبان مانعين ؛
سردمدارانِ مخالف نقل و تدوين احاديث و پيروان آنان ، فعاليّت ضد
فرهنگى خود را با ادلّه متفاوتى توجيه مىكنند . ما با رويكرد هميشگى خود در نقل ادلّه اهل سنّت ـ يعنى صرفا براى روشن شدن حقايق تاريخ آن هم با روشى كاملاً علمى و به دور از هر گونه احساسات ـ در اين قسمت توجيهات گوناگون اهل سنّت را نقل و نقد مىكنيم .
الف : ابو بكر و بهانه عدم وثاقت راوى ؛
عايشه در روايتى از پدر خود ابو بكر نقل مىكند :
« جمع أبي الحديث عن رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم فكانت خمسمائة حديث فبات ليلة يتقلّب كثيرا ، قالت فغمّني ، فقلت : تتقلّب لشكوى أو لشيء بلغك ؟ فلمّا أصبح قال : أي بنيّة ! هلّمي الأحاديث الّتي عندك فجئته بها فدعا بنار فأحرقها وقال : خشيت أن أموت وهي عندك فيكون فيها أحاديث عن رجل ائتمنته ووثقت به ولم يكن كما حدّثني ، فأكون قد نقلت ذلك »[8] .
پدرم پانصد حديث از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم جمع آورى كرد . يك شب پريشان بود و به خواب نمىرفت ، عايشه مىگويد : بسيار ناراحت شدم و گفتم : آيا از مسألهاى ناراحتى يا خبرى به تو رسيده است؟ هنگام صبح پدرم به من گفت : دخترم احاديثى كه در نزد توست بياور . آنها را به او دادم و او همه را آتش زد و سوزاند و به من گفت :
مىترسم كه بميرم و اين احاديث در نزد تو باشد ؛ زيرا شايد در اين احاديث ، رواياتى باشد كه ناقل آنها را امانتدار و ثقه مىدانستم ، امّانقل او درست نباشد و من احاديث نادرست و دروغ را نقل كنم .
در روايتى ديگر در رابطه با عملكرد ابو بكر چنين آمده است .
« إنّ الصدّيق جمع الناس بعد وفاة نبيّهم ، فقال : إنّكم تحدّثون عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم أحاديث تختلفون فيها والنّاس بعدكم أشدّ اختلافا فلا تحدّثوا عن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم شيئا فمن سألكم فقولوا بيننا وبينكم كتاب اللّه فاستحلّوا حلاله وحرّموا حرامه »[9] .
ابو بكر پس از وفات رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مردم را جمع كرد و گفت : شما احاديثى از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل مىكنيد و در آن اختلاف نظر داريد و مردم پس از شما اختلافشان بيشتر خواهد شد . لذا هيچ سخنى از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل نكنيد و هر كس از شما سؤالى كرد ، بگوييد در ميان ما كتاب خداوند است ، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام مىدانيم .
خليفه اول با اين بهانه كه ممكن است احاديث رسيده از رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم تحريف شده و يا در نقل آن اشتباهى رخ داده باشد ، احاديثى را كه خود جمع كرده بود سوزاند و ديگران را نيز از نقل و نگاشتن احاديث نهى و منع كرد .
نقد و بررسى دليل اوّل ؛
در نقد توجيه و بهانه فوق بيان مىكنيم كه مسلّما رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم دستورى مبنى بر نهى از نقل احاديث صادر نكردهاند . بلكه همانطور كه اشاره شد بر نگاشتن و كتابت احاديث تأكيد و تشويق مىكردند . از طرف ديگر ، خداوند متعال نيز نوشتن را امرى مقدّس مىداند و در نخستين سوره به قلم كه ابزار كتابت است سوگند مىخورد .
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الاْءِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»[10] .
بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد * همان كس كه انسان را ازخون بستهاى خلق كرد * بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتراست * همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود .
و در سورهاى ديگر مىفرمايد : «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»[11] . ن ، سوگند به قلم و آنچه مىنويسد .
همچنين در آيات 283 و 282 سوره بقره ، آياتى مبتنى بر اهميّت كتابت وجود دارد . حتّى از برخى آيات مىتوان اين گونه برداشت كرد كه خداوند هم هر گاه مىخواهد زائل شدن علمى را نفى كند آن را به كتابت نسبت مىدهد . آيه ذيل از همين قبيل است .
«قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَى»[12] . گفت : آگاهى مربوط به آنها ، نزد پروردگارم در كتابى ثبت است ،پروردگارم هرگز گمراه نمىشود ، و فراموش نمىكند. در روايتى اهل سنّت نقل مىكنند كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم به حذيفه أمر فرمودند:
« اكتبوا لي من تلفّظ بالإسلام »[13] . نام هر كسى كه اسلام آورده است را براى من بنويسيد .
اين روايت نيز به خوبى روشن مىكند كه نوشتن و كتابت مورد تأكيد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده است . بنابر روايت عايشه ، اين سؤال مطرح است كه چرا خليفه اول شبى تا صبح آرام و قرار نداشت و نتوانست پلك بر هم گذارد ؟ و صبح فردا پانصد حديثِ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را در آتش سوزاند ؟ توجيه مهم ابو بكر اين است كه هر چند احاديث رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را از وسايط ثقه و افراد مورد اعتماد جمع آورى كرده است امّا به صحّت آنها يقين ندارد . اين توجيه با توجّه به نزديكى و قربى كه ابوبكر با رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم دارد ، پذيرفتنى نمىباشد ؛ زيرا اهل سنّت مدّعىاند كه او نخستين مؤمن به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بود[14] و به دليل نزديكىِ خود كودك خردسالش
را به نكاح رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در آورد . آيا ممكن است شخصى كه اين اندازه به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم نزديك مىباشد تمام احاديث را با واسطه نقل كرده باشد و يك حديث را خود مستقيم و بدون واسطه نشنيده باشد ؟! اينك بايد خطاب به وى گفت : جناب خليفه! دست كم 50 روايت از 500 حديث را بدون واسطه شنيدهاى، حال چرا همه را طعمه حريق مىكنى ؟ از سوى ديگر به صرف احتمال كذب و خلاف ، روايت از درجه اعتبار ساقط نمىشود چرا كه در اين صورت ديگر به احاديث كتب صحاح نمىتوان اعتماد كرد و همه آنها از درجه اعتبار ساقط مىشوند ؛ زيرا احتمال كذب در رجال احاديث صحاح وجود دارد .
خليفه اول و دوم هنگامى كه زمام خلافت را به دست گرفته و بر اريكه قدرت تكيه دادند ، با شدّت بيشترى از تدويناحاديث جلوگيرى مىكردند ، حال آنكه مىتوانستند از قدرت خود استفاده كنند و با ايجاد يك محفل علمىِ متشكّل از انديشمندان آن زمان احاديث منقول از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مورد صرّافى و نقادى قرار دهند و سره را از ناسره باز شناسند و در انتها احاديث نادرست را بسوزانند .
روى سخن ما با كسانى است كه زمزمه « كتاب خدا ما را بس است » را سر دادهاند . اگر قرآن كريم شما را از احاديث بى نياز مىكند ، چرا در پاسخ به پرسش مقدار ميراث جدّه (مادر بزرگ) در مانديد و پاسخى نداشتيد تا آن هنگام كه از مغيرة بن شعبه پرسيديد[15] ؟ اگر چنين مسألهاى را از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىپرسيديد آن را نقل نمىكرديد ؟ آيا اين نقل با آن منع ناسازگار نيست ؟ از يك سو مىگويد قرآن ما را بس است و از سوى ديگر احاديث را مىسوزاند و در آخر درمانده و بىنوا از سر دسته تبهكاران يعنى مغيرة بن شعبه علم گدايى مىكند ! چگونه قرآن تو را بس است در حاليكه معناى «أَبّا» در آيه شريفه «وَفَاكِهَةً وَأَبّاً»[16] را نمىدانى[17]؟
گرفتارى و مصيبت مسلمانان نشأت يافته از سنّت ناپسندى است كه در صدر اسلام پايه گذارى شد و از آن زمان تا ظهور حضرت قائم (عجّل اللّه فرجه الشريف) مسلمانان از درد و رنجش آن در امان نخواهند ماند . اميرالمؤمنين عليهالسلام را خانه نشين كردند و ايشان را مجبور كردند كه لب فرو بندند و سخنى نگويند ؛ كسى كه اعلم الناس[18] ، اشجع الناس[19] و افقه الناس[20] و اقضى الناس بود[21] و رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در حق ايشان فرمودند :
« أنا مدينة العلم وعليّ بابها »[22] . من شهر علم هستم و على [ عليهالسلام] درب آن شهر .
گوشه نشين كردن قرآن ناطق و تكيه زدن عدّهاى بى سواد بر جايگاه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم چه پيامد شوم و خفّت بارى جز آنكه امروز شاهد آن هستيم مىتواند براى جهان اسلام داشته باشد ؟ خلاصه سخن آنكه نخستين توجيه اهل سنّت ، چه گوينده آن ابو بكر باشد يا ارادتمندان او غير قابل قبول مىباشد .
ب : عمر و بهانه فراموشى قرآن ؛
توجيه دومِ منع نشر و گسترش احاديث را از زبان خليفه دوم مىشنويم . اهل سنّت در رابطه با وى نقل مىكنند :« إنّ عمر بن الخطّاب بلغه أنّه قد ظهر في أيدي الناس كتب فاستنكرها وكرهها ؛به عمر بن خطّاب خبر رسيد كه در دست مردم كتابهايى پيدا شده است ، او آنها را رد كرد و ناپسند دانست .
وقال : أيّها الناس إنّه قد بلغني أنّه قد ظهرت في أيديكم كتب ، فأحبّها إلى اللّه أعدلها وأقومها، فلا يبقينّ أحد عنده كتاب إلاّ أتاني به فأرى فيه رأيي؛گفت : اى مردم به من خبر رسيده است كه در دست شما كتابهايى پيداشده است ، بهترين آنها نزد خداوند ، راستترين و استوارترين آنهااست . هيچ كس در نزد خود كتابى نگه ندارد إلاّ اينكه آن را به من نشاندهد تا من نظر خود را در مورد آن كتاب بيان كنم .
قال : فظنّوا أنّه يريد أن ينظر فيها ويقوّمها على أمر لا يكون فيها اختلاف ، فأتوه بكتبهم فأحرقها بالنار ثمّ قال : اُمنيّة كاُمنيّة أهل الكتاب »[23] . راوى مىگويد : مردم گمان كردند عمر مىخواهد كتابها را بررسى وارزيابى كند تا در آنها اختلاف و مشكلى نباشد ، لذا كتابهاى خود را بهاو دادند ، امّا عمر همه را سوزاند و در رابطه با كتابها گفت : قصه هايىهمانند قصههاى يهوديان و مسيحيان .
در نقل قولى ديگر عمر مىگويد :
« إنّي كنت أريد أن أكتب السنن وإنّي ذكرت قوما كانوا قبلكم كتبوا كتبا فاكبّوا عليها وتركوا كتاب اللّه وإنّي واللّه لا أشوب كتاب اللّه بشيء أبدا»[24].من مىخواستم روايات را بنويسم ، امّا به ياد اقوام گذشته افتادم كه كتاب نوشتند و به آن اكتفا كردند و كتاب خدا را فراموش نمودند ، به خدا سوگند من چيزى را با كتاب خدا معاوضه و مخلوط نمىكنم .
نقد و بررسى دليل دوم ؛
بطلان و ضعف اين توجيه نيز بسيار آشكار است ؛ زيرا خليفه دوم ، هدف از منع نقل احاديث را فراموشى قرآن و يا اشتباه و خلط قرآن با احاديث مىداند . از خليفه دوم و كسانى كه اين توجيه را مىپذيرند مىپرسيم ، آيا واقعا صحابه به اين اندازه جاهل و نادان بودند كه بين قرآن و احاديث تفاوتى نمىگذاردند ؟ صحابه عادلى كه آنان را چون ستارگان درخشان مىدانيد ، اگر نتوانند بين قرآن و حديث تفاوت بنهند ، ديگر چه كارى از آنان ساخته است ؟ لازمه توجيه شما اين است كه صحابه ، فاقد قدرتِ تمييز و تشخيص باشند .
اشكال ديگرى كه بر اين توجيه وارد مىشود از اين قرار است كه جايگاه و منزلت تبيين و تبيان رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم انكار شود؛ چون رسالت رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم اقتضا مىكرد كه ايشان علاوه بر ابلاغ وحى الهى به مردم ، آن را توضيح و تبيين كنند و اين وظيفه خطيرِ دوم در چار چوب احاديث و روايات گنجانده مىشود . خداوند متعال در رابطه با رسالت دوم پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد :
«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[25] . و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم ، تا آن چه را كه به سوى مردمنازل شده است ، براى آنها روشن سازى ، و شايد انديشه كنند .
بنابر اين پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نبايد صرفا قرآن كريم را قرائت نمايند ، بلكه بايد آن را تبيين نيز بنمايد . لذا مسلمانان بايد به احاديث توجّه كنند ؛ چرا كه فهم قرآن كريم بدون توجّه به احاديث را اگر محال ندانيم لا اقل اين است كه كارى بسيار مشكل مىباشد . خداوند سبحان در سوره واقعه مىفرمايد :
«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[26] .
كه آن ، قرآن كريمى است * كه در كتاب محفوظى جاى دارد * و جز
پاكان نمىتوانند به آن دست زنند .
در اين آيه ، منظور از «الْمُطَهَّرُونَ» فقط طهارت شرعى (وضو ، غسل) نمىباشد . قرآن كريم كتابى است آسمانى و كسانى كه باطنى طاهر دارند مىتوانند آن را فهم و درك كنند . افرادى كه باطنى آلوده دارند نمىتوانند به فهم آن دست يابند .
امام صادق عليهالسلام مى فرمايند : « إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[27] . به درستى كه مخاطبان قرآن ، قرآن را مى فهمند .
رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم و خاندان ايشان عليهمالسلام مخاطبان واقعى قرآن كريم هستند ، در نتيجه بهترين و كاملترين ، مفسّرين قرآن كريم آنان عليهمالسلام مىباشند . حال ، كسانى كه مانع نشر و نقل احاديث مىباشند بايد پاسخ دهند ، چگونه بدون استفاده از احاديث و باطنهاى آلوده خود ، مىخواهند قرآن كريم را تفسير و تبيين كنند ؟
ج : جهالت و بى سوادى صحابه ؛
«ابن حجر» در كتاب «هدى السارى»[28] و «ابن قتيبه » در كتاب « تأويل مختلف الحديث »[29] توجيه ديگرى بر ممنوعيّت نقل و تدوين احاديث اقامه كردهاند . اين دو مىگويند : چون صحابه قادر به خواندن و نوشتن نبودند ، خلفاء تدوين احاديث مروى از رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را ممنوع كردند .
نقد و بررسى دليل سوم ؛
در پاسخ به اين دليل مىگوييم : دليل شما اخصّ از مدّعا است ؛ چرا كه بنابر ادّعاى شما بايد تنها كتابت حديث ممنوع مىشد حال آنكه خليفه اول و دوم نقل سينه به سينه احاديث را نيز منع كردند . از طرف ديگر دليل شما نگارش قرآن كريم را نيز در بر مىگيرد ، و بايد آن دو خليفه تدوين قرآن كريم را هم نهى مىكردند . از سوى ديگر اگر بگوييد شايد در نقل زبان به زبان روايات ، كم و كاستى ايجاد شود همين اشكال بر نقل قرآن كريم نيز وارد مىشود ، حال آنكه هيچ كس نقل قرآن كريم را نهى و منع نكرده است . سيره نويسان كاتبان وحى را 42 نفر معرّفى كردهاند[30] ، امّا شما به طور كلّى همه صحابه را بى سواد و جاهل دانستهايد[31] .
پاسخ ديگرى كه به توجيهات بى اساس اهل سنّت مىتوان ارايه كرد اين است كه با توجّه به آنچه در ابتداى اين بحث بيان كرديم ، رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ، صحابه را به نوشتن و كتابت امر مىكردند . حال اگر بگوييم كه صحابه قادر به نوشتن نبودند ، رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم به امرى محال دستور دادهاند و سخنى لغو
فرمودهاند . به نظر مىرسد كه توجيه كنندگان لوازم سخن خود را نمىدانند يا لزومى براى التزام به آنها نمىبينند .
د : نوشتن و ضعف قوّه حافظه ؛
دو نفر از علماى حال حاضر اهل سنّت به نامهاى « ابو زهو » در كتاب « الحديث و المحدّثون »[32] و « عبدالغنى » در كتاب «حجّية السنّة»[33] توجيه ديگرى بر ممنوعيّت تدوين و تأليف احاديث ذكر مىكنند . اين دو بر اين نظرند كه علّت منع از تدوين احاديث ، خلط قرآن كريم با احاديث و يا نقل احاديث غير موثّق نمىباشد . بلكه خليفه اول و دوم مىپنداشتند در صورت نوشتن احاديث ، مسلمانان ديگر از حافظه خود بهره نمىگيرند و به آن اتكاء نمىكنند ، در نتيجه قوّه حافظه آنان ضعيف مىگردد .
نقد و بررسى دليل چهارم ؛
در پاسخ به اين استدلال واهى كه بيانگر منتهاى استيصال و درماندگى اهل سنّت در برابر عمل مذموم جلوگيرى از تدوين و نقل احاديث است مىگوييم ، اين ادّعا نيز اخص از مدّعا است ؛ چرا كه خليفه اول و دوم ، نه تنها تأليف و تدوين احاديث را منع كردند كه نقل زبان به زبان آن را نيز نهى و ممنوع نمودند . در حالي كه بنابر مبناى شما ، نبايد آنان نقل احاديث را منع مىكردند .
ه : ابهام و اجمال در روايات ؛
خطيب بغدادى در كتاب « شرف اصحاب الحديث » توجيه ديگرى بيان مىكند . وى مىگويد :
« فعل ذلك عمر احتياطا للدين وحسن نظر للمسلمين ، لأنّه خاف أن يتّكلوا عن الأعمال ويتّكلوا ظاهر الأخبار وليس حكم جميع الأحاديث على ظاهرها ولاكّل من سمعها عرف فقهها فقد يرد الحديث مجملاً ويستنبط معناه وتفسيره من غيره ، فخشى عمر أن يحمل حديث على غير وجهه ، أو يؤخذ بظاهر لفظه »[34] .
عمر به خاطر احتياط در دين و گمان نيك به مسلمانان از نشر احاديث جلوگيرى كرد ؛ زيرا ترسيد كه مسلمانان عمل نكنند و تنها به ظاهر احاديث توجّه كنند . چرا كه تمام احاديث بر ظاهر آن حمل نمىشودو هر كه آن را بشنود ، نمىفهمد . شايد حديثى مجمل بيان شود و براى يافتن معنا و تفسير آن بايد از چيز ديگرى كمك خواست ، به هميندليل عمر ترسيد حديثى به غير معناى آن حمل شود و يا به ظاهر آناكتفاء گردد .
نقد و بررسى دليل پنجم ؛
در پاسخ به توجيه فوق ، بيان مىكنيم كه احتمال اجمال و عدم فهم كامل روايات بر قرآن كريم نيز منطبق است . بنابر اين عمر مىبايست از نقل و تدوين قرآن نيز جلوگيرى مىكرد . احتمال اجمال در قرآن كريم بسى بيشتر از روايات مىباشد ؛ زيرا هنگامى كه اميرالمؤمنين عليهالسلام ابن عباس را براى احتجاج با خوارج مىفرستاد به او فرمودند :
« لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه »[35] .
با قرآن بر آنان حجّت مياور ، كه قرآن تاب معنيهاى گوناگون دارد .
ظاهرا خليفه دوم از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم بر مسلمانان دل سوزتر است ؛ چرا كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم از اجمال احاديث نگران نيستند و صريحا به حفظ و كتابت آنها دستور مىدهند. رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم در صحراى منا خطبهاى ايراد كردند وفرمودند :
«رحم اللّه من سمع مقالتي فوعاها ثمّ أدّاها إلى من لم يسمعها»[36]. خداوند بيامرزد كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را در يابد و سپس به كسى كه آن را نشنيده است بگويد .
محروم كنندگان جامعه از انوار احاديث رسول اللّه صلى الله عليه وآلهوسلم پاسخ دهند كه آيا لازمه توجيه شما ، هتك و توهين به صحابه نيست ؟ آيا آن چه در رابطه با عدالت و علوّ درجه و منزلت صحابه نقل كردهايد ، با اين توجيه ، كه آنان در فهم احاديث مشكل دارند و احاديث مجمل را نمىفهمند ، قابل جمع و سازگارى است ؟ خلفاء بر خلاف نصّ صريح رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مبنى بر شنيدن ، فرا گرفتن ، ثبت و ضبط احاديث ، دستور به منع نقل و تدوين احاديث دادند . بنابر اين آنان هيچ راه مفرّى بر اين مخالفت و نافرمانى ندارند .
و : عدم اهميّت روايات ؛
برخى از مستشرقين و اسلام شناسان اروپايى بر اين باورند كه تمام سعى و تلاش عمر اين بود كه فرهنگ قوم عرب را تعالى بخشد و از آنان انسانهاى شجاع و با ايمان بسازد ، تا بتوانند در نقاط مختلف قلمرو اسلامى حاكم و فرمانروا شوند . به همين دليل عمر توجّه خود را مصروف به نشر و گسترش احاديث نكرد ؛ زيرا احاديث و روايات در چار چوب فكرى عمر حائز اهميّت نبودند[37] . پاسخ توجيه فوق روشن است ؛ چرا كه بدون توسعه فرهنگى و تدوين و تأليف كتب ، عمر ، امكان دستيابى به اهداف خويش را نداشت . همچنان كه تاريخ شاهد عدم موفّقيّت او در رسيدن به اين هدف است .
همين كژ انديشيهاى خلفاء و اعمال سليقههاى شيطانى آنها كه براى رسيدن به هدف خود كه چيزى جز بازگرداندن امّت اسلامى به دوران جاهليّت و بازيابى شوكت از دست رفته نبود ، باعث شد برخى از مستشرقين به اين نتيجه برسند كه اسلام يك نظام حقوقى و فقهى منسجم و صحيح ندارد و هر كس مىتواند يافتههاى خود را به اسلام نسبت دهد[38] . ممنوعيّت از نقل و تدوين احاديث مهمترين علّتى است كه مستشرقين را به نتيجه فوق رهنمود كرده است . البتّه اين اشكال متوجّه اهل سنّت است و بايد آنان پاسخگوى آن باشند .
به فراموشى سپردن فضائل اهل بيت عليهمالسلام ؛
علماى بزرگوار شيعه در مورد خط مشى خليفه اول و دوم نظرى ديگر دارند و تمام توجيهات فوق را باطل و بىاساس مىدانند . آنان بر اين باورند كه دليل اصلى ممانعت از نشر ، تدوين ، نقل و گسترش احاديث از زمان حيات پر بركت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم تا پس از وفات ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم ، جلوگيرى از نشر فضائل اهل بيت عليهمالسلام بود . آنان مىخواستند كه مسلمانان در جهالت بمانند ؛ زيرا جهالت اقوام هميشه براى حكومتهاى مستبد و هوا پرست مطلوب بوده است . براى آنان حكومت بر انسانهاى جاهل به مراتب آسانتر است . اين دسته از مردم ناخواسته نظام فاسد حاكمان غير الهى را تقويت نموده و استوارى مىبخشند .
ارادتمندان و پيروان خلفا امروزه نيز دست از كار و فعاليّت بر نداشتهاند و سعى و تلاش فراوانى مىكنند تا سر پوشى بر جرايم و جنايات صحابه بگذارند . اين كه گروهى زمزمه سر مىدهند كه اميرالمؤمنين على عليهالسلام خانه نشين نشدند و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سيلى نخوردند و پهلويشان نشكست ، مرهون تلاش مرموز فوق مىباشد .
« موسى بن عقبه » (م 141 ه ق) بر خلاف نظر برخى از اهل سنّت مىگويد : « إنّ رجالاً من المهاجرين غضبوا في بيعة أبي بكر ، منهم علي والزبير … ومعها السلاح »[39] .مردانى از مهاجرين كه سلاح همراهشان بود از بيعت با ابو بكر سر باززدند على عليهالسلام و زبير از آنان بودند .
اين كه گروهى ادّعا مىكنند اميرالمؤمنين عليهالسلام با رضايت كامل با خلفاء بيعت نمودند ، دروغى آشكار مىباشد و ريشه آن را بايد در مخفى نگاه داشتن جرايم صحابه جستجو كرد .
« نصر بن مزاحم منقرى متوفى » (م 212 ه ق) از زبان اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل مىكند : « لو وجدت أربعين ذو عزم لنهاضت القوم[40] ؛ اگر چهل مرد با عزم مىداشتم عليه اين قوم بر مىخواستم .
ابن ابى الحديد ذيل اين كلام اميرالمؤمنين عليهالسلام مىنويسد : « ذكره كثير من أرباب السيرة »[41] . بسيارى از سيره نويسان سخن اميرالمؤمنين عليهالسلام را نقل كردهاند.
اميرالمؤمنين عليهالسلام در رابطه با شرايط سخت دوران خود مىفرمايند: « أمّا واللّه لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر و هم أعداؤكم لضربتكم بالسيف حتّى تؤولوا إلى الحقّ وتنيبوا للصدق فكان أرتق للفتق وآخذ بالرّفق ، الّلهم فاحكم بيننا بالحقّ وأنت خير الحاكمين ؛ به خدا سوگند اگر به اندازه ياران طالوت يا مبارزان جنگ بدر [313نفر] همراه داشتم و آنان دشمنان شما بودند ، به جنگ با شمابرمىخاستم تا به حق روى آوريد و به راستى عمل كنيد . و در اين راه از گسست امّت جلوگيرى مىكردم و با مدارا عمل مىكردم . خداوندا !تو بين ما به حق حكم كن تو بهترين حاكم هستى .
ثمّ خرج من المسجد فمرّ بصيرة فيها نحو من ثلاثين شاة ، فقال : واللّه لو أنّ لي رجالاً ينصحون للّه عزّوجلّ ولرسوله بعدد هذه الشياه لأزلت ابن آكلة الذّبّان عن مُلكه ؛ سپس اميرالمؤمنين عليهالسلام از مسجد خارج شدند و طويلهاى كه در آن 30 گوسفند بود مشاهده كردند و فرمودند : اگر به تعداد اين گوسفندان مردانى داشتم كه در راه خدا و رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم نصيحت مىكردند [قيام] ، فرزند مگس خور را از حكومت بر كنار مىكردم .
فلمّا أمسى بايعه ثلاثمائة وستّون رجلاً على الموت . فقال لهم أميرالمؤمنين عليهالسلام : اغدوا بنا إلى أحجار الزّيت محلّقين ، وحلّق أميرالمؤمنين عليهالسلام فما وافى من القوم محلّقا إلاّ أبوذر والمقداد و حذيفة بن اليمان و عمّار بن ياسر و جاء سلمان في آخر القوم ؛ هنگام عصر سيصد و شصت مرد با اميرالمؤمنين عليهالسلام بيعت كردند كه تا مرگ همراه ايشان باشند . اميرالمؤمنين عليهالسلام به آنان فرمودند : فردا در كنار احجار زيت [منطقهاى در مدينه] سر تراشيده بياييد . اميرالمؤمنين عليهالسلام سر خود را تراشيدند و از آن تعداد تنها ابوذر ،مقداد ، حذيفه بن يمان ، عمّار ياسر و در آخر سلمان به عهد خود عمل كردند و سر تراشيده آمدند .
فرفع يده إلى السماء فقال : … لو لا عهد عهده إلّي النّبي الامّي صلى الله عليه وآله وسلم لأوردت المخالفين خليج المنيّة ولأرسلت عليهم شآبيب صواعق الموت »[42] . اميرالمؤمنين عليهالسلام دستان خود را به سوى آسمان بلند كردند وفرمودند : … اگر پيمانى نبود كه با رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم بسته بودم ، هر آن مخالفان را در چاه آرزوهايشان غرق مىكردم و بر آنان باران و رگبار مرگبارى مىفرستادم .
اميرالمؤمنين عليهالسلام كه اشجع الناس بودند و به فرموده خودشان عليهالسلام : « واللّه ما زلت أضرب بسيفي صبيّا حتّى صرت شيخا »[43] . به خدا سوگند از كودكى تا پيرى شمشير مىزنم (با دشمنان مىجنگم) .
و در واقعه جنگ خيبر ، درب قلعه خيبر را كه چهل مرد تنومند باز و بسته مىكردند با دست خود از جاى كندند و بر روى خندق انداختند تا سپاهيان اسلام از آن به عنوان پل استفاده كنند[44] ، به خاطر ضرورتهاى آن روز اسلام ، در خانه نشستند و هنگامى كه برخى از جنايتكاران درب خانه را به صدا در آوردند ، همسر خود را براى باز كردن درب خانه فرستادند . وإلاّ هيچ عقل سليمى نمىپذيرد ، شخصى كه نامش لرزه بر اندام دشمنان مىانداخت در خانه بنشيند و نظارهگر سيلى خوردن همسرش باشد .
« وكان لعلي عليهالسلام وجه من الناس ، حياة فاطمة فلمّا توفّيت فاطمة عليهاالسلام انصرف وجوه النّاس عن علي عليهالسلام »[45] .
در زمان حيات حضرت فاطمه عليهاالسلام ، اميرالمؤمنين عليهالسلام نزد مردم آبرومند بودند ، امّا پس از وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام مردم ازاميرالمؤمنين عليهالسلام روى گردان شدند .
انشاء اللّه عشق و علاقه نسبت به اهل بيت عليهمالسلام در دلهاى همه ما زنده بماند و در نسلهاى ما نيز شعلهور باشد و بغض دشمنان اهل بيت عليهمالسلام را به همراه محبّت آنان در دلهاى همه ما استوارتر گردد .
[1] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 353 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به صحيح بخارى ، جلد 5 صفحه 83 ، صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 154 وسنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 300 .
[2] ـ مسند احمد ، جلد2 ، صفحه 162 ، مستدرك حاكم ، جلد1 صفحه 105 ، فتح البارى ، جلد 1 صفحه 185، سنن الدارمى، جلد1 صفحه 125 وتاريخ مدينة دمشق، جلد 31 ، صفحه 260 .
[3] ـ صحيح بخارى، جلد1 صفحه 37 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 336 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 75 .
[4] ـ صحيح بخارى، جلد1 صفحه 136، مسند احمد، جلد1 صفحه 325 و صحيح مسلم، جلد 5 صفحه 76 .
[5] ـ بحار الانوار ، جلد 2 صفحه 152 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به : كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 245 و سنن ترمذى ، جلد 4 صفحه 146 .
[6] ـ تحف العقول ، صفحه 36 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به جامع الصغير ، جلد 2 صفحه 261 و كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 249 .
[7] ـ احمد حسين يعقوب نويسنده معاصر اهل سنّت كه به تشيّع گراييد در كتاب « أين سنّة الرسول وماذا فعلوا بها » مىنويسد : راوى اين واقعه عبداللّه بن عمرو عاص نام قريش را بر ابو بكر و عمر و ابى عبيده نهاد چون اينان در سقيفه خود را سخنگوى قريش مىدانستند و از جانب قريش صحبت مىكردند ، صفحه 252 . همين نويسنده در تأليف ديگر خود به صراحت مىنويسد : چه كسى جز ابو بكر و عمر جسارت گفتن چنين مطلبى را به خود مىدهد ؟ « الخطط السياسيّة لتوحيد الاُمّة الإسلاميه » ، صفحه 192 .
[8] ـ از منابع اهل سنّت : تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 5 و كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 285 .
[9] ـ از منابع اهل سنّت : تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 3 .
[10] ـ سوره علق ، آيات 4 ـ 1 .
[11] ـ سوره قلم ، آيه 1 .
[12] ـ سوره طه ، آيه 52 .
[13] ـ صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 34 و سير اعلام النبلاء ، جلد 2 صفحه 367 .
[14] ـ از منابع اهل سنّت : الإصابة ، جلد 1 صفحه 84 و سنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 369 .
[15] ـ بحار الانوار ، جلد 30 صفحه 507 از منابع اهل سنّت بنگريد به الإحكام ، جلد 1 صفحه 128 و سنن ترمذى ، جلد 3 صفحه 283 .
[16] ـ سوره عبس ، آيه 31 .
[17] ـ بحار الانوار ، جلد 30 صفحه 693 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به ، فتح البارى ، جلد 13 صفحه 229 ، فتح القدير ، جلد 5 صفحه 387 و ميزان الإعتدال ، جلد 3 صفحه 139 .
[18] ـ بحار الانوار ، جلد 40 صفحه 179 ، از منابع اهل سنّت : تاريخ الكبير ، جلد 2 صفحه 255 و عمدة القاري ، جلد 2 صفحه 53 .
[19] ـ شرح احقاق الحق ، جلد 5 صفحه 12 ، از منابع اهل سنّت : الاستيعاب ، جلد 3 صفحه 363 و ينابيع المودّة ، جلد 2 صفحه 395 .
[20] ـ از منابع اهل سنّت، تاريخ يعقوبى، جلد2 صفحه 163 والكامل في التاريخ ، جلد2 صفحه 384 .
[21] ـ امالى صدوق قدسسره ، صفحه 642 ، از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 5 صفحه 113 و فتح الباري ، جلد 8 صفحه 127 .
[22] ـ ارشاد مفيد قدسسره ، جلد 1 صفحه 33 از منابع اهل سنّت بنگريد به مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 126 و مجمع الزوائد ، جلد 2 صفحه 114 .
[23] ـ از منابع اهل سنّت: تقييد العلم، صفحه52 والطبقات، جلد5 صفحه 188 با اندكى تفاوت.
[24] ـ از منابع اهل سنّت : الطبقات ، جلد 3 صفحه 206 و المصنّف صنعاني ، جلد 4 صفحه 225 .
[25] ـ سوره نحل ، آيه 44 .
[26] ـ سوره واقعه ، آيات 79 ـ 77 .
[27] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 312 .
[28] ـ هدى الساري ، مقدمة فتح الباري ، صفحه 8 .
[29] ـ تأويل مختلف الحديث ، صفحه 366 .
[30] ـ اضواء البيان ، جلد 9 صفحه 20 و السيّرة الحلبية ، جلد 3 صفحه 422 .
[31] ـ العجاج الخطيب در كتاب السنّة قبل التدوين ، صفحه 301 ، اشكال فوق را بر اين حجر وابن قتيبه وارد كرده است .
[32] ـ الحديث والمحدّثون ، صفحه 123 .
[33] ـ حجيّة السنة ، صفحه 428 .
[34] ـ شرف أصحاب الحديث ، صفحه 97 .
[35] ـ نهج البلاغة ، نامه 77 ، از منابع اهل سنّت : الإتقان ، جلد 1 صفحه 410 و فتح القدير ، جلد 1 صفحه 12 .
[36] ـ از منابع اهل سنّت بنگريد به : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 24 ، طبع بولاق ، مسند احمد ، جلد 3 صفحه 224 ، كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 291 ، تاريخ مدينة دمشق ، جلد 37 صفحه 304 و سنن الدارمى ، جلد 1 صفحه 74 .
[37] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 230 .
[38] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 231 .
[39] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 184 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 2 صفحه 50 و سبل الهدى و الرشاد ، جلد 12 صفحه 317 .
[40] ـ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 2 صفحه 22 .
[41] ـ همان .
[42] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 32 .
[43] ـ ارشاد مفيد قدسسره ، جلد 1 صفحه 284 .
[44] ـ بحار الانوار ، جلد 21 صفحه 19 و امالى طوسى قدسسره ، صفحه 552 از منابع اهل سنّت بنگريد به ميزان الاعتدال ، جلد 3 صفحه 113 و تاريخ بغداد ، جلد 11 صفحه 323 .
[45] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 353 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به صحيح بخارى ، جلد 5 صفحه 83 ، صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 154 وسنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 300 .