در بررسی تاریخ صدر اسلام، این نکته نیازمند بازبینی است که چرا سه خلیفه پس از پیامبر (ص) و امیر مومنان(ع) با ترور از دنیا رفتند؟
و نیز جای این پرسش است که چرا عوامل این ترورها، غیر از عامل ترور علی(ع) که دستگیر شد، مخفی مانده و هیچ گاه ساخته نشدند.
ابوبکر، به فاصله کوتاهی از دوران حکومتش مسموم شد. این امر بدان سبب بود که ابوبکر پس از به قدرت رسیدن بزودی، اقداماتی فضاحت بار مرتکب شد. غصب فدک، دستور حمله به خانه فاطمه(س) که منجر به شهادت آن حضرت شد، همچنین دستور قتل بسیاری از اصحاب پیامبر (ص) و نیز درماندگی در پاسخ به بعضی مسائل و احکام دینی بخشی از آن امور بود و از آنجا که زمان او به دوران پیامبر(ص) نزدیک بود، مردم پی به فاصله بسیار او از پیامبر(ص) بردند و این درک برای او و حکومتش شکنندگی ایجاد کرد بنابراین، برای از بین بردن این شکنندگی، به سرعت تعویض مهره صورت گرفت؛ چرا که با تعویض مهره، از توجه مردم به فاصله میان حکومت و پیامبر (ص) کاسته می شد.
پیامبران الاهی و معصومان(ع) هر چه بیشتر در بین توده های مردم بمانند، موجب خواستنی تر شدن آنهاست و ارزشهای آنها را بیشتر متجلی می کند، اما بقای جهال و ستمگران، موجب افشای وقاحتشان و بیزاری مردم از آنها شده، نقاط جهل آنها را روشن می کند. عمر نیز همانند ابوبکر، همین وضعیت را داشت و هر چه پیش می رفت، جایگاهش را نزد مردم از دست می داد.
او برای حل این معضل، سیاست پیچیده ای را در پیش گرفت. با طرح جنگ با ایران و روم، مسئله کشورگشایی را پیش آورد که موجب انحراف اذهان اصحاب از امر و ولایت شد. طبعا معطوف شدن فکر اصحاب به امور جنگی و پیش آمدن اقتضائات خاص فتوحات، چون دستیابی افراد به غنایم فراوان و خو گرفتن به زندگی اشرافی، موضوعات دیگر را کاملا تحت شعاع قرار داده، به بوته فراموشی می سپرد.
افزون بر آن،سیاست منع نقل حدیث و سیره نبوی که از زمان ابوبکر آغاز شده بود، از سوی عمر با شدت عمل و دیکتاتوری محض پی گیری شد. او به شماری از اصحاب پیامبر(ص) که قانون منع نقل حدیث را چندان رعایت نمی کردند، اجازه خروج از شهر مدینه را نمی داد. در موارد بسیاری، تعدادی از اصحاب را به دلیل نقل حدیثی از پیامبر(ص) به آزار و اذیت گرفتار می ساخت و حتی به توهین و تهدید آنان می پرداخت.
امیرمومنان(ع) در کنار این حرکات و جلوه نمایی در مواقع ناتوانی خلفا در حل معضلات، شاخصی بود تا مردم با مقایسه آنها با ضعفها و مشکلات آگاه شوند و بنابراین با گذشت زمان، ضعف حکومت بارزتر شده، امیر مومنان(ع) محبوب تر می شد. به نظر می رسد تنها راه نجات مدینه در مسئله ولایت همین بود که اهالی مدینه دریابند غاصبان ولایت، نمادهایی دروغین از اسلام اند و این راه امکان پذیر نبود مگر با افشای شخصیت خلفا برای مردم. در این مدت امیر مومنان(ع) در مدینه باقی ماند و با حضورهای گاه و بیگاه خود، به تدریج به افشاگری می پرداخت. اشتباهات عمر در فتوا شکنندگی زیادی علیه او ایجاد می نمود. هنگامی که عمر به عنوان جانشین رسول الله(ص) فتوا می داد و علی(ع) ثابت می کرد. چه بسا ادامه این وضع، سیر حوادث را به شورش عمومی مردم می کشاند؛ شورشی از روی آگاهی. این گام بلندی بود که جامعه اسلامی با پی بردن به اشتباهشان، نزد علی(ع)آمده، او را برای حکومت دعوت کنند. همانند اتفاقی که در پایان حکومت عثمان پیش آمد. شاهد ما بر اینکه این زمزمه ها در زمان عمر نیز در میان اصحاب بوده، سخن خود عمر است که در خطبه های نماز جمعه گفت: شنیده ام فردی از اصحاب گفته: بیعت با ابوبکر امری دفعی و حساب نشده بود و ما پس از مرگ عمر با فلانی بیعت خواهیم کرد. آری، بیعت با ابوبکر امری حساب نشده بود که خدا شر آن را حفظ کرد بدانید که هر کس به آن روش برگردد باید کشته شود…
عمر نیز در پایان دهمین سال حکومتش به همان نقطه ای رسیده بود که ابوبکر پس از دو سال به آن رسید. جامعه دیگر او را بر نمی تافت و باید از میان می رفت. برخی، از جمله ابی بن کعب، سه روز پیش از ترور عمر، از مرگ او آگاه بودند! او ادعا می کرد که این اطلاعات خویش را از تورات گرفته است!
بحث ترور عمر، از پیچیده ترین و مخفی ترین مسائل تاریخی است. اطلاعات درستی در این باره نیست و اطلاعات انحرافی نیز در تاریخ بسیار آمده است. به همین سبب این مطلب جزء نقاط مجهول تاریخ باقی مانده است. شخصیت ترور کننده برای ما شناخته شده نیست و به آنچه که به عنوان انگیزه ترور نقل شده، هیچ اعتمادی نمی توان کرد. به دلیل اینکه انگیزه مطرح شده در این رویداد، از معصومان نقل نشده است.
افزون بر آن ترور مسئول مقتدر یک حکومت قدرتمند نمی تواند انگیزه ای پیش پا افتاده و ساده داشته باشد؛ چنانکه دلخور شدن ابولؤلؤ در حمایت لفظی عمر از مغیرة را دلیل آن دانسته اند. این ترور، بنابر دلایل زیر، انگیزه ای سیاسی داشته است.
1. ابولؤلؤ مجری این ترور، بسیار مشکوک است. او ایرانی ای است که در نبرد ایران و روم به اسارت رومیان در آمده، سپس در نبرد مسلمین و رومیان به دست مسلمانان اسیر شده است. و به رغم منع عمر از انتقال غلامان ایرانی به داخل مدینه، در مدینه زندگی می کند. ظاهرا او عبدی گمنام است و بنابراین به تنهایی نمی توانسته خلیفه حفاظت شده را ترور کند. پس حتما باید دارای تشکلی قوی تر از گارد محافظ عمر باشد و یا بتواند کسی را در سیستم او نفوذ دهد. اینکه پس از ترور، ردی از او نمی یابیم، خود شاهدی بر این ادعاست.
2. کسی که او را به مدینه اورده، مغیره بن شعبه است که خود از مشاوران ابوبکر و عمر و در زمره عمال و مجریان حکومت عمر و دارای جایگاهی والا نزد اوست.
3. فرجام ابولؤلؤ مورد اختلاف است، بعضی گفته اند او پس از ترور به خودکشی دست زد.
اگر ابولؤلؤ دست به انتحار زده باشد، باید محل دفنش در تاریخ روشن باشد و اگر توانسته از این مهلکه بگریزد، چگونه از گارد حفاظتی عمر عبور کرده باشد؟ فرار غلامی که ایرانی بودنش مشخصه او برای شناسایی است، از میان کوچه های مدینه، آن هم در حالی که ماموران از پشت سر در حال تعقیب اویند، امری ناممکن است.
4. عمر در این ترور به سرعت کشته نمی شود و ساده انگاری است اگر این را ناشی از سخت جانی او بدانیم. در حقیقت ضربه ابولؤلؤ به گونه ای نیست که عمردر اثر آن بلافاصله کشته شود. ابولؤلؤ فرصت زدن شش ضربه به عمر را یافت، همچنین او توانست دوازده فرد دیگر را زخمی نماید که ششتن از آنها کشته شدند. ضربات او کاملا فنی و حساب شده بود تا فرصت وصیت و روشن ساختن تکلیف پس از خود را داشته باشد. اگر عمر در همان لحظه کشته می شد و شورای شش نفره تشکیل نمی داد، حکومت به عثمان منتقل نمی شد. پس قاتل به شکلی ضربه را وارد کند که او چند روزی فرصت داشته باشد. در این مدت او را وادار می کنند که مقدمات روی کار آمدن عثمان را فراهم سازد؛ اما شرایط اجتماع به گونه ای است که نمی تواند مستقیما عثمان را خلیفه معرفی کند و بنابراین شورایی با ترکیب خاص شکل می گیرد که پیروز آن عثمان باشد.
5. کعب الحبار در چندین نوبت به عمر، خبر مرگش را می دهد. آیا او واقعا این مطلب را از تورات نقل می کرد یا از یک توطئه مطلع بود.
جایگزین عمر از پیش مشخص بود و او کسی جز معاویه نبود. عثمان تنها پل ارتباط انتقال حکومت از مدینه به شام بود. نصب معاویه در شام، پس از فتح آن در عصر عمر، به سفارش یهود صورت گرفته است. از همان زمان، هسته اصلی قدرت، در سکوت به معاویه منتقل شد. در واقع اگر معاویه تصمیم به حذف عمر هم می گرفت، می توانست. شاهد این مدعا، نوعی برخورد عمر با او است. در حالی که سایر عمال از سوی عمر به شدت مورد پرخاش و حتی ضرب و شتم قرار می گرفتند، وی توان کوچکترین تعرضی به معاویه را نداشت، بنابراین معاویه در شرایطی که عمر او را کسرای عرب می خواند، تا پایان خلافت عمر بر امارت شام باقی ماند.
از همه اینها گذشته، زمینه های بدگمانی درباره قتل عمر، برای ما فراوان است. در تاریخ تلاشی صورت گرفته که علی(ع) را نیز در این ماجرا دخیل بداند. پس از کشته شدن عمر، عبیدالله بن عمر شمشیر کشیده، دختر ابولؤلؤ و یک ایرانی دیگر به نام هرمزان را به این بهانه که عبدالرحمن بن ابوبکر، شب قبل از ترور، آن دو را در حال نجوا با ابولولو دیده بود، به قتل رساند و سپس فریاد زد: به خدا قسم، هر کس را که در قتل پدرم شرکت داشته باشد خواهم کشت. بی شک این عمل و سخن عبیدالله بن عمر در راستای متهم کردن علی(ع) بوده است؛ چرا که هرمزان غلام آزاد شده امیر مومنان(ع) بود و در مدینه در زمره اطرافیان ایشان به شمار می آمد.
اگر ترور عمر، هر چند با یک رشته ضعیف به علی(ع) منسوب می شد، نقشه کشتن آن حضرت هم در دستور بود.
سالها پس از شهادت علی(ع) حرکتی شبیه این، از سوی عمرو بن عاص که مشاور معاویه است، سر می زند. او در جلسه ای در حضور معاویه، خطاب به امام حسن(ع)، علی(ع) را قاتل عمر معرفی می کند.
با توجه به اقدامات تروریستی که از معاویه سر زده نظیر حضور در ترور نافرجام پیامبر(ص) در عقبه، ترور امام حسن(ع) و مالک اشتر، همچنین نقش موثر در ترور عثمان، می بایست انگشت اتهام در ترور عمر، بیش از همه به سوی معاویه نشانه رود.در حقیقت ترور عمر، تروری داخلی بوده که آن را همان کسانی که او را در رسیدن به قدرت یاری نمودند، طراحی و اجرا کرده اند.
در این گونه موارد، تنها هنگامی ماجرا روشن می شود که طراحان ترور خود دست به افشاگری بزنند و یا عاملین دستگیر شده، در یک مکان بی طرف مورد بازجویی قرار گیرد که در این صورت هم معلوم نیست اطلاعات او کامل باشد؛ چرا که عمل اجرای یک ترور،همیشه دارای همه اطلاعات نیست و بخش بزرگی از اطلاعات، در دست طراحان آن است. ابولؤلؤ نه دستگیر شد و نه مورد بازجویی قرار گرفت و نه خود آن سازمان درباره این ترور دست به افشاگری زد.
اگر امروزه سیاسی بودن ترور عثمان روشن تر از ترور ابوبکر و عمر است، از آن روست که پس از او حکومت به علی(ع) رسید و آنها نتوانستند نشانه ها را کاملا پاک کنند، ولی در ترور ابوبکر و عمر امکان این کار را یافتند.
برخی تلاش کرده اند ابولؤلؤ را در زمره شیعیان معرفی کنند که حرکتی ناشیانه است. مسلما علی(ع) از نابودی دشمنان خوشحال می شوند، اما نه به هر شکل و کیفیتی. حتی شاگردان مکتب ائمه(ع) در لحظات حساس تاریخی نیز ار ترور ابا داشته اند. نمونه آن، خودداری مسلم بن عقیل از ترور عبیدالله بن زیاد است. او به فرموده پیامبر(ص) استناد کرد که: الایمان قید الفتک. همچنین در تاریخ شیعه از ابولؤلؤ تجلیلی دیده نمی شود.
نقل است که علی(ع) ابولؤلؤ را در هنگام فرار می بیندو از جای خود برخاسته، در گوشه دیگری می نشیند و در پاسخ تعقیب کنندگان می گوید: از زمانی که اینجا نشسته ام او را ندیده ام. این سخن بی مدرک و غیر معقول است. نمی توان تصور کرد که علی(ع) بیهوده کنار گذر نشسته باشند!
پی نوشتها:
.المستدرک،ج3،ص59؛الاحتجاج،ج1،ص403؛بحارالانوار،ج44،ص72.
.الاصابه،ج5،ص560.
.الاحتجاج،ج1،ص307.
.المستدرک،ج1،ص110.
.تذکره الحفاظ،ج1،ص7.
.تاریخ الطبری،ج2،صص445 تا 447
.تاریخ الطبری،ج3،ص264.
.تاریخ الطبری،ج3،ص263.
.تاریخ الطبری،ج3،ص221؛البدایه و النهایه،ج7ص127.
.السقیفه و فدک، ص49.
.اسد الغابه،ج4،ص254.
تاریخ الطبری،ج3،ص264؛اسد الغابه،ج4،ص254.
.تاریخ المدینه المنوره،ج3،ص891؛تاریخ الطبری،ج2،ص 263 و264.
.الطبقات الکبری،ج4،ص335؛ شرح نهج البلاغه،ج1،ص175-178؛تاریخ المدینه المنوره،ج3،ص817.
.سیر اعلام النبلاء، ج3،ص134؛الاصابه،ج6،ص121؛ اسد الغابه،ج4،ص386؛ تاریخ مدینه دمشق،ج59،ص114 و115.
.تاریخ الطبری،ج3،ص303.
.الاحتجاج،ج1،ص403؛بحارالانوار،ج44،ص72.
.سنن ابی داود، ج1،ص631؛المجازات النبویه،ص356.