امام هادی علیه السلام(برخى از ویژگیهاى فردى )

امام هادى علیه السلام نمونه اى از انسان کامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى مى باشد. ابن شهر آشوب در این باره مى نویسد:
«امام هادى علیه السلام خوش خوترین و راست گوترین مردم بود. کسى که او را از نزدیک مى دید، خوش برخوردترین انسانها را دیده بود و اگر آوازه اش را از دور مى شنید، وصف کامل ترین فرد را شنیده بود. هر گاه در حضور او خاموش بودى، هیبت و شکوه وى تو را فرا مى گرفت و هرگاه اراده گفتار مى کردى، بزرگى و بزرگوارى اش بر تو پرده در مى انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراث دار جانشینى و خلافت بود و شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت بود.»
امام در تمام زمینه هاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. ابن صباغ مالکى در این راستا مى نگارد:
«فضیلت ابو الحسن، على بن محمد الهادى علیه السلام بر زمین پرده گسترده و رشته هایش را به ستاره هاى آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتى نیست که به او پایان نیابد و هیچ عظمتى نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایى بزرگ نمى نماید، مگر آنکه گواه ارزش آن در وى آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است.
… هر کار نیکى با وجود او رونق یافته است. او از نظر شکوه، آرامش، پاکى و پاکیزگى براساس روش نبوى و خلق نیکوى علوى آراسته شده است.»
آنچه در ذیل مى آید، نگاهى است به برخى از ویژگیهاى فردى امام هادى علیه السلام .
1. عبادت
ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ویژگیهاى برجسته امام هادى علیه السلام است. در این باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و میلى به دنیا نداشت. عبادتگرى فقیه بود. شبها را در عبادت به صبح مى رساند، بى آنکه لحظه اى روى از قبله برگرداند. با پشمینه اى بر تن و سجاده اى از حصیر زیر پا به نماز مى ایستاد. شوق به عبادتش در شب تمام نمى شد. کمى مى خوابید و دوباره بر مى خاست و مشغول عبادت مى شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه مى کرد و با صوتى محزون آیاتش را مى خواند و اشک مى ریخت که هر کس صداى مناجات او را مى شنید، مى گریست. گاه بر روى ریگها و خاکها مى نشست. نیمه شبها را مشغول استغفار مى شد و شبها را به شب زنده دارى مى گذراند.»
شبانگاه به سجده مى افتاد و با صدایى محزون و غمگین مى گفت: «خداوندا! این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روى آورده، خدایا! رنج او را در این راه بى پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزشهایش درگذر!»
«امام هادى علیه السلام خوش خوترین و راست گوترین مردم بود. کسى که او را از نزدیک مى دید، خوش برخوردترین انسانها را دیده بود
2. ساده زیستى
از دیگر ویژگیهاى برجسته اخلاقى امام هادى علیه السلام ، ساده زیستى و دورى از دنیا بود. در این زمینه نیز آمده است: «از دنیا چیزى در بساط زندگى نداشت. بنده اى وارسته از دنیا بود. در آن شبى که به خانه اش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینه اى که همیشه بر تن داشت و خانه اى که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشم گیرى دیده نمى شد. کف خانه اش خاک پوش بود و بر سجاده حصیرى خود نشسته، کلاهى پشمین بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نیایش بود.»
3. دانش
یکى از محورهاى اساسى و از سترگ ترین پشتوانه هاى امامت، دانش امام است که براساس آن بشریت از کوره راههاى نابودى رهایى مى یابد. شخصیت علمى امام هادى علیه السلام از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظره هاى علمى، پاسخ گویى به شبهه هاى اعتقادى و تربیت شاگردان برجسته، نمونه هاى برجسته اى از جایگاه والاى علمى امام هادى علیه السلام است. اودر همان کودکى مسائل پیچیده فقهى را که بسیارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مى ماندند، حل مى کرد. گنجینه اى پایان ناپذیر از دانش بود.
دشمن ساده اندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمى ایشان، مناظره هاى علمى تشکیل مى داد، ولى جز رسوایى و فضاحت ثمره اى نمى دید. از اینرو، به بلندى مقام امام اعتراف مى کرد و سر تسلیم فرود مى آورد.
با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ایشان مى شد و همواره در تلاش بود تا شخصیت علمى امام بر مردم آشکار نشود. از اینرو، امام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ایشان جلوگیرى مى کرد. و امام با صبرى بى پایان، لحظه ها را به کار مى گرفت و تیرگى جهل را با نور دانش خود مى زدود. او در بیان پرتو افشانى چهارده خورشید تابنده علم مى فرمود:
«اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً کَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَکَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتَّى صَیَّرَهُ إِلَى سُلَیْمَانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ؛ اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یک حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود که [وقتى خدا را[ بدان خواند، زمین در فاصله مابین او و سرزمین سبأ براى او درهم پیچیده شد و تخت بلقیس را در برگرفت تا اینکه آن را نزد سلیمان نبى علیه السلام آورد. آن گاه زمین در کم تر از یک چشم برهم زدن گسترده شد [و به حال اوّل خود برگشت] و نزد ما [خاندان وحى] هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد و یک حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده] که در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.»
او به تمامى زبانهاى عصر خود از قبیل: هندى، ترکى، فارسى و… آگاه بود و حتى نوشته اند که در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان سخن مى گفت.
اظهارنظرهاى یزداد نصرانى، شاگرد بختیشوع درباره دانش امام هادى علیه السلام بسیار مهم است. او پزشک مخصوص دربار معتصم بود. چیرگى امام در دانش، به اندازه اى او را مجذوب خود کرد که در توصیف مقام علمى ایشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفریده اى را نام ببریم که از جهان غیب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى علیه السلام ) خواهد بود.» این سخن نتیجه تنها دیدار کوتاه او با امام بود.
4. آگاهى از اسرار
براساس روایات فراوان، امام معصوم علیه السلام هرگاه بخواهد از چیزى که بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى علیه السلام نیز بسان دیگر پیشوایان، از غیب خبر مى داد، آینده را به وضوح مى دید، از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مى دانست.
ابوالعباس احمد ابى النصر و ابو جعفر محمد بن علویه مى گویند: «شخصى از شیعیان اهل بیت علیهم السلام به نام عبدالرحمان در اصفهان مى زیست. روزى از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردى نیازمند، ولى سخنگو و با جرأت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادى علیه السلام را احضار کنند. پرسیدم: على بن محمد کیست که متوکل چنین دستورى داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضیها او را امام خود مى خوانند. پیش خود گفتم: شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم.
مدتى بعد، سوارى آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد. با وقار و شکوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دوطرف او را همراهى مى کردند. به چهره اش که نگاه کردم، محبتى عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا مى کردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانى فرمود: «خداوند دعاهاى تو را در حقّ من مستجاب کند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند!»
وقتى سخنانش را شنیدم، از تعجب ـ که چگونه از دل من آگاه است ـ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند: چه شد؟ من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاء اللّه و چیزى به کسى نگفتم تا اینکه به خانه ام بازگشتم. دعاى امام هادى علیه السلام در حقّ من مستجاب شد. خدا داریى ام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسى را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.»
خیران اسباطى نیز در زمینه آگاهى امام از اسرار مى گوید: نزد ابوالحسن الهادى علیه السلام در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیش تر و نزدیک تر است؛ اما الآن حدود ده روز است که او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه مى گویند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بیش تر مى بینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه مى بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه مى گویند: او مرده! از تأکید امام بر این کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسى) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیّات (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتى سکوت، فرمود: «لَا بُدَّ أَنْ تَجْرِیَ مَقَادِیرُ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَحْکَامُهُ یَا خَیْرَانُ مَاتَ الْوَاثِقُ وَ قَدْ قَعَدَ الْمُتَوَکِّلُ جَعْفَرٌ وَ قَدْ قُتِلَ ابْنُ الزَّیَّاتِ فَقُلْتُ مَتَى جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ بَعْدَ از دیگر ویژگیهاى برجسته اخلاقى امام هادى علیه السلام ، ساده زیستى و دورى از دنیا بود
خُرُوجِکَ بِسِتَّةِ أَیَّامٍ؛ مقدّرات خداوند متعال و دستورها و فرامینش باید اجرا شوند. اى خیران! واثق مرده و متوکل [به جاى او] نشسته و ابن زیّات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم! چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از اینکه از آنجا خارج شدى.»
5. سخنورى
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان دهنده بود. آموزگارش در کودکى شیفته سخنورى او شده بود. آن گاه که لب به سخن مى گشود، روح شنونده اش را تازگى مى بخشید و چون او را عتاب مى کرد، کلامش چون شمشیرى آتشین از جمله هاى نغز، پیکره دشمنش را شرحه شرحه مى کرد.
آن گاه که خصم براى عشرت طلبى خود از او مى خواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن مى گشاید و چند بیت مى خواند و آن چنان آتشى از ترس در وجود او مى اندازد که بزم و عیشش را تباه مى سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار مى کند:
باتُوا عَلى قُلَلِ الاَْجبالِتَحْرِثُهُمْ قُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمْ الْقُلَلُ
واسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعاقِلِهِمْواُسْکِنُوا حُفَرا یا بِئْسَما نَزَلُوا
نادیهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْاَیْنَ الاَساوِرُ وَالتِّیجانُ وَالْحُلَلُ
اَیْنَ الْوُجُوُ الَّتى کانَتْ مُنَعَّمَةًمِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْکِلَلُ
فَافْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِینَ سائَلَهُمْتِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طالَ ما اَکَلُوا دَهْرا وَ قَدْ شَرِبُووَ اَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَْکْلِ قَدْ اُکِلُوا
«بر بلنداى کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى که مردان نیرومند از آنان نگهبانى مى کردند؛ ولى کوههاى بلند هم به آنان کمکى نکرد.
سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاههاى خویش به زیر کشیده شده، در گودالهاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
پس از آنکه به خاک سپرده شدند و فریادگرى فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاجها و زیورآلات و آن لباسهاى فاخرتان؟ کجاست آن چهره هاى نازپرورده و پرده نشینتان؟
قبرهاشان به جاى آنها ندا در مى دهد: بر آن چهره هاى نازپرورده اکنون کرمها مى خزند.
چه بسیار خوردند و آشامیدند؛ ولى اکنون پس از آن همه شکم بارگیها، خود، خوراک کرمها مى شوند.»
مستى از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلو تلوخوران از ترس فریاد مى کشید. حاضران مى گریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.
6. مهربانى
امام بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش مى کرد و حتى گاه خود را به مشقّت مى انداخت. آن هم در دورانى که شدت سخت گیریهاى حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. محمد بن على از زید بن على روایت مى کند: «من به سختى بیمار شدم و شبانه، پزشکى براى درمان من آوردند. او نیز دارویى برایم تجویز کرد. فرداى آن روز هرچه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره براى مداواى من آمد و دید حالم وخیم تر شده است؛ ولى چون دید دارو را به دست نیاورده ام، ناامیدانه از خانه ام بیرون رفت.
اندکى بعد فرستاده امام هادى علیه السلام به خانه ام آمد و کیسه اى در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: ابو الحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به کلى بهبود یافتم.»
7. احترام به اهل دانش
امام به مردم به ویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مى گذاشت. در تاریخ آمده است: «روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندى از شیعیان وارد شد. او در مناظره اى اعتقادى و کلامى، تعدادى از ناصبیان و دشمنان اهل بیت علیهم السلام را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانید و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از این رفتار امام ناراحت شدند و اعتراض کردند.
امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى کنم، راضى مى شوید؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: «اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که به شما گفته شد: در مجلس جا براى دیگران باز نمایید! باز کنید تا خداوند [رحمتش را] برایتان گسترده سازد. و چون گفته شد: برخیزید! برخیزید تا خداوند به مراتبى [منزلت] مؤمنانتان و کسانى را که علم یافته اند بالا برد.» و نیز فرموده است: «آیا کسانى که دانشمند هستند با آنان که نیستند برابرند؟» خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیردانشمند مقدم داشته؛ همچنان که مؤمن را بر غیرمؤمن برترى داده است. آیا به راستى آنکه مى داند و آنکه نمى داند، مساوى است؟ پس چرا انکار و اعتراض مى کنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست. نه به نسب و خویشاوندى اش. او نیز با دلایلى محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.»
8. بخشش
بخشندگى با خون و گوشت اهل بیت علیهم السلام آمیخته بود. آنان همواره با بخششهاى خود، دیگران را به شگفتى وامى داشتند. گاه آن قدر مى بخشیدند که رفتارشان در شمار معجزه به شمار مى آمد؛ تا آنجا که در این مقام در توصیف حضرت هادى علیه السلام گفته اند: «انفاق امام هادى علیه السلام به قدرى بود که جز پادشاهان کسى توانایى انجام آن را نداشت و مقدار بخششهاى ایشان تا آن زمان از کسى دیده نشده بود و در جغرافیاى اندیشه ها نمى گنجید.»
اسحاق جلاب مى گوید: «براى ابوالحسن علیه السلام گوسفندان بسیارى خریدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جایى برد که بلد نبودم و فرمود تا تمامى این گوسفندان را میان افرادى که خود دستور داده بود، پخش کنم.»
بى آنکه دیگران متوجه شوند، آنان را از نسیم بخشندگى خود مى نواخت و مورد تفقد قرار مى داد. گوسفندانى را مى خرید، با دست خود ذبح و بین نیازمندان توزیع مى کرد. گاه نیز در حدّ توان خود و به همان اندازه اى که شخص درخواست کرده بود، به آنان بخشش مى کرد.
ابوهاشم جعفرى مى گوید: «در تنگناى مالى بسیارى گرفتار آمده بودم تا آنجا که تصمیم گرفتم براى درخواست کمک نزد امام هادى علیه السلام بروم. هنگامى که خدمت امام رسیدم، پیش از آنکه سخنى بگویم، فرمود: « أَبَا هَاشِمٍ أَیُّ نِعَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکَ تُرِیدُ أَنْ تُوءَدِّیَ شُکْرَهَا فَقَالَ رَزَقَکَ الْإِیمَانَ فَحَرَّمَ بَدَنَکَ عَلَى النَّارِ وَ رَزَقَکَ الْعَافِیَةَ فَأَعَانَتْکَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ رَزَقَکَ الْقُنُوعَ فَصَانَکَ عَنِ التَّبَذُّلِ یَا أَبَا هَاشِمٍ إِنَّمَا ابْتَدَأْتُکَ بِهَذَا لِأَنِّی ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تَشْکُوَ لِی مَنْ فَعَلَ بِکَ هَذَا وَ قَدْ أَمَرْتُ لَکَ بِمِائَةِ دِینَارٍ فَخُذْهَا؛ اى ابا هاشم! کدام یک از نعمتهاى خدا را مى خواهى شکر کنى؟ سپس فرمود: ایمان را روزى تو کرد که بدنت را بر آتش حرام کند و سلامتى را روزى تو کرد تا تو را در بندگى و طاعت کمک کند، و قناعت را روزیت کرد تا تو را از درخواست مردم حفظ کند.
اى ابا هاشم! [علت آنکه] من سخن آغاز کردم، آن است که گمان کردم تو مى خواهى از برخى مشکلات خود شکایت کنى. دستور داده ام دویست دینار طلا به شما بدهند [که با آن مشقتت را برطرف سازى.] آن را بگیر [و به همان مقدار بسنده کن!]»
9. سخت کوشى
على النقى علیه السلام پیشواى بزرگ شیعیان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى به دست او مى رسید و مى توانست از آن بهره مند شود؛ چرا که حق او بود، ولى بسان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گیرد و نیازهاى زندگى اش را با زحمت خود فراهم آورد. على بن حمزه مى گوید: «ابو الحسن علیه السلام را دیدم که به سختى مشغول کشاورزى است؛ به گونه اى که عرق از سر و رویش جارى است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند[که شما این گونه خود را به زحمت انداخته اید]؟ در پاسخ فرمود: «یَا عَلِیُّ عَمِلَ بِالْیَدِ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ مِنْ أَبِی فِی أَرْضِهِ فَقُلْتُ لَهُ مَنْ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله وَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ وَ آبَائِی علیهم السلام کُلُّهُمْ قَدْ عَمِلُوا بِأَیْدِیهِمْ وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الصَّالِحِینَ؛ اى على [بن حمزه]! آن کس که از من و پدرم برتر بود، در زمین خود با دستش کار مى کرد. عرض کردم: منظورتان کیست؟ فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله ، امیر مؤمنان و همه پدرانم علیهم السلام ، همگى با دست خودشان کار مى کردند و کشاورزى از جمله کارهاى پیامبران، فرستادگان و شایستگان درگاه الهى است.»
10. بردبارى
شکیبایى از برجسته ترین صفات مردان بزرگ الهى است؛ زیرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بیش تر از همه است و آنان براى هدایتشان باید صبر پیشه سازند تا این گونه، دروازه اى از رستگارى را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسى، گماشته دستگاه حکومتى و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادى علیه السلام نزد متوکل سخن چینى و سعایت کرد و براى او نگاشت: اگر مکه و مدینه را مى خواهى، على بن محمد علیهماالسلام را از این دو شهر دور ساز؛ زیرا مردم را به سوى خود فرا خوانده است و گروه بسیارى نیز به او گرایش یافته اند و از او پیروى مى کنند.
در اثر سعایتهاى بریحه، متوکل امام را از جوار پرفیض و ملکوتى رسول خدا صلى الله علیه و آله تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد. در بین راه رو به امام کرد و گفت: تو خود بهتر مى دانى که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهاى محکم و استوار خورده ام که چنانچه شکایت مرا نزد امیر المؤمنین (متوکل) و یا حتى یکى از درباریان و فرزندان او کنى، تمامى درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمتکارانت را بکشم و چشمه ها و قناتهاى مزرعه ات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود.
امام علیه السلام با چهره اى گشاده در پاسخ بریحه فرمود: نزدیک ترین راه براى شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتى را که نزد خدا کرده ام، نزد غیرخدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد. بریحه که رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعایتها و موضع زشتى که در برابر امام گرفته بود، دید، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگوارى تمام فرمود: تو را بخشیدم.»
11. شکوه و هیبت
از آنجا که امام معصوم علیه السلام ، کانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امکان است، قداست معنوى و شکوه و وقار بسیار دارد. در زیارت جامعه کبیره از زبان امام هادى علیه السلام مى خوانیم:
«طَأْطَأَ کُلُّ شَریفٍ لِشَرَفِکُمْ و نَجَعَ کُلُّ مُتَکَبِْرٍ لِطاعَتِکُمْ وَ خَضَعَ کُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِکُمْ وَ امام به مردم به ویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مى گذاشت.
ذَلَّ کُلُّ شَىْ ءٍ لَکُمْ؛ هر صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خودبزرگ بینى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگویى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چیز در برابر شما خوار و ذلیل است.»
محمد بن حسن اشتر مى گوید: «من همراه پدرم بیرون کاخ متوکل با جمعى از علویان، عباسیان و جعفریان ایستاده بودیم که امام هادى علیه السلام آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت حضرت، از مرکبهاى خود پایین آمدند و صبر کردند تا ایشان وارد کاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلایه گشودند و گفتند: چرا ما باید به این پسربچه احترام بگذاریم و از مرکبهایمان به احترامش پیاده شویم؟ نه شرافت او از ما بیش تر است و نه بزرگسال تر از ماست. به خدا سوگند که وقتى بیرون آمد، دیگر از مرکبهایمان پیاده نمى شویم.
ابو هاشم جعفرى در ردّ سخن آنها گفت: به خدا سوگند که همگى شما با خوارى و خفت پیاده خواهید شد. پس از مدتى، امام از کاخ متوکل بیرون آمد. صداى تکبیر و تهلیل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان که گله مند بودند، از اسبهایشان پیاده شدند. آن گاه ابوهاشم رو به آنان کرد و گفت: شما که گفتید به او احترام نمى گذارید و سوگند یاد کردید که از مرکبهایتان پیاده نمى شوید! آنها که نتوانسته بودند هیبت و جلال امام را نادیده انگارند، سرافکنده پاسخ دادند: به خدا سوگند! بى اختیار از مرکب پیاده شدیم.»


جستجو