امامت خاصه در قرآن

امامت خاصه در قرآن

مقدمه :

بحث امامت ،‌شامل دو بخش است : در بخش نخست به مباحث عامي همچون تعريف امامت ،‌ضرورت نصب امام واوصاف ويژگي هاي امام پرداخته مي شود . چنين مباحثي را امامت عامه گويند . در بخش دوم نيز امامت امام معيني تبيين مي شود و در واقع ،‌تعيين مصداق امامت است كه بدان امامت خاصه گويند و بحث امامت هر يك از ائمه اطهار از مباحث امامت خاصه است .

مباحث امامت خاصه مانند مباحث امامت عامه ، به دو بخش تقسيم مي شود : مباحثي كه با روي آورد برون ديني و روشهاي كلامي و فلسفي و به طور كلي ، با روي آورد عقلي ،‌قابل طرح است و مباحثي كه با روي آوردن درون ديني و با مراجعه به كتاب و سنت ،‌قابل تحليل است كه دراين مقاله به بحث درون ديني از امامت خاصه مي پردازيم .

در روي آورد درون ديني ،‌آيات فراوان و روايات متنوعي قابل بحث است كه براي اختصار ،‌در اين مقاله به بحث از يكي از مهمترين آيات مربوط به مساله «حصير » توجه شده است و آن ،‌آيه معروف به « ولايت » است : « انما وليكم الهه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون »[1]

بحث از اين آيه در سه فصل ارائه مي شود : ابتدا به بررسي معاني واژگان آيه مي پردازيم و آنگاه ديدگاههاي مفسران در تفسير آيه و ادله ي آنها را بررسي مي كنيم و سپس به طرح انتقادات و شبهات مربوط به قول مختارمي پردازيم .

بررسي معاني كلمات

نسبت به اين كه آيه «‌انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون »[2] مربوط به امامت است يا نه ،‌سه ديدگاه وجود دارد :

1- اكثر اهل سنت وجماعت ، اعم از اشاعره و معتزله معتقدند كه آيه مذكور ، هيچ گونه ارتباطي به امامت ندارد .

2- بعضي گفه اند كه اين آيه ،‌دال بر امامت ابوبكر است .

3- اماميه متفقند كه اين آيه ،‌امامت بلافصل علي (ع) را اثبات مي كند و از جمله آيات روشن بر اين مطلب محسوب مي شود .

از آن جا كه فهم دقيق معناي آيه شريفه مبتني بر فهم كلماتي است كه در آن به كار رفته است ،‌قبل از داوري درستي و نادرستي اقوال ، به ذكر معاني مفردات اين آيه نزد اهل لغت وادب مي پردازيم و چهار واژه « انما » ،‌« زكات »‌و « ركوع » را به ترتيب ،‌مورد بررسي قرار مي دهيم .

1- « انما »

لغوياني همچون راغب اصفهاني[3] ( متوفي 502 ) ،‌سكاكي [4](626) ،‌ابن هشام[5] ( متوفي 761) فيّومي مقري [6]( متوفي 770 )‌ سعدالدين تفتازاني[7] (‌متوفي 791 )‌،‌ محمد بن يعقوب فيروزي آبادي [8]( متوفي 817 )‌،‌سعيد الخوري الشرتوني[9] ،‌المعلم البطرس البستاني [10]( متوفي 1883 ميلادي ) و سيد علي اكبر قرشي[11] ، اتفاق دارند كه « انما » را مفيد حصر مي دانند .

متکلمان و اصولیانی مانند سید مرتضی علم الهدی [12]، ( متوفی 436) ، شیخ طوسی [13]( متوفی 460 ) ،علامه حلی[14] ( 716) ، سیوری حلی[15] ( 826) ، سدید الدین محمد الحمصی الرازی[16] ( متوفی اوایل قرن هشتم) ، عبدالرزاق لاهیجی[17] ( 1072 ) ، قاضی نورالله تستری [18]( متوفی 1019 ) و محمد باقر مجلسی[19]( متوفی 1111) نیز« انما » را مفید حصر می دانند .

دراين كه « انما » مفيد حصر است ،‌اختلافي نيست ،‌و لكن بحث و اختلاف در كيفيت افاده حصر است كه آيا اين افاده ،‌بالوضع است يا بالعقل و يا به فحواي كلام دراين باره دو ديگاه وجود دارد :

1- متكلمان و اصوليان معتقدند كه « انما »‌ بالعقل ،‌مفيد حصر است . به اين بيان كه « انما » مركب ا زدو كلمه است : « ان » كه به معناي اثبات و تحقق است و « ما » كه مفيد نفي است. اين دو كلمه ، بعد از تركيب نيز همان معناي قبل ا تركيب را دارد ، زيرا تا يقين به انتقال از معناي نخست به معناي دوم نداشته باشيم ،‌قاعده اين است كه معناي نخست را اخذ كنيم . پس « انما » اثبات و نفي را افاده مي كند . بدين ترتيب ،‌ در جمله اي كه « انما » به كار رفته است ،‌مثل « انما الله اله واحد » فروض متعددي متصور است ، [20]ولي تنها فرض معقول ، اين كاست كه حكم براي امر مذكور ( در جمله ) ، اثبات واز غير مذكور ، نفي شود ،‌مثلاً‌در « انما الله اله واحد » بگوييم : تنها معبود ،‌الله است و غير از الله ،‌معبودي نيست ، و اين همان حصر است .[21]

2- 2- اهل لغت و ادب ،‌نوعاً معتقدند كه « انما » بالوضع ، دال بر حصر است . به اين بيان كه « ما » در« انما » «ما» ي كافه است كه مانع از عمل « ان » مي شود[22] و از جهت معني ، چون معناي « ما» ي نافيه و « الا» را با خود دارد ، مفيد حصر است واين افاده حصر بالوضع است . [23]

از اين دو قول ، قول اهل لغت وادب ، دقيقتر و معقول تر به نظر مي رسد[24] و در اين گونه موارد ، ديدگاه آنها براي ديگران ،‌ملاك و مرجع است ،‌زيرا آنها در اين فن ، خبره اند .

بنابراين ،‌« انما » بالوضع دال بر حصر است .

بر فرض كه قول خاصي را ترجيح ندهيم ، قدر جامع بين همه احتمالات واقوال ، اين است كه « انما » اگر بدون قرينه در كلام واقع شود ، مفيد حصر است ، چه كيفيت افاده حصر به وضع باشد و چه عقل يا به فحواي كلام . در صورتي كه به وضع باشد ، روشن است كه احتياج به ثرينه ندارد واگر به عقل باشد نيز احتياج به قرينه ندارد ، چون تنها فرض معقول (طبق اين قول ) اين است كه حكم براي مذكور در جمله ،‌اثبات و از غير مذكور ، نفي شود و اين همان حصر است .اگر به فحواي كلام باشد نيز احتياج به قرينه ندارد ، زيرا فحواي كلام ،‌با قطع نظر از هيچ قرينه اي ، گوياي اين مطلب است كه « انما » در آن كلام ،‌مفيد حصر است . بقيه فروض ، كلاً محال است ، چه قرينه باشد و چه نباشد .

3- 2- « ولي »

« ولي » از ماده «وَلي» است و لغت دانان اتفاق نظر دارند كه « ولي » به معناي نزديكي و قرب است [25]، ما در معناي « ولي » ديدگاه هاي مختلفي بيان شده است كه ما نخست ديدگاههاي اهل نظر را در حد لزوم ،‌ذكر مي كنيم و سپس آنها را تحليل و بررسي خواهيم كرد .

1- خليل بن احمد ( 175 ) در كتاب العين مي گويد :« الولي :‌ولي النعم[26] (‌سرپرست نعمت )» و نيز ابن فارس در مقاييس اللغه [27]و مجمل اللغه[28] و قرشي در قاموس قرآن[29] بر اين باورند كه « ولي » به معناي « سرپرست و اداره كننده » است .

2- راغب اصفهاني در كتاب المفردات في غريب القران گفته است : « الولا» به فتح واو و « التوالي » به اين معني است كه دو چيز يا بيشتر ، از يك جنس ، پي در پي به وجود آيند ‌، بدون اين كه چيزي از غير آن جنس ،‌حائل شود ، يعني اگر دو چيز يا بيشتر ، چنان با هم متصل باشد كه هيچ چيز ديگري در ميان آنها نباشد ،‌ماده « ولي » استعمال مي شود.[30]

3- از هري در تهذيب اللغه مي گويد : « ولي» به معناي تابع ،‌محب و ولي يتيم به كار مي رود . [31]

4- فخرالدين طريحي مي گويد : « ولي » به معناي نزديك و قرب است . [32]

5- فيومي در المصباح المنير مي گويد : «‌ولايت » به فتح و كسر ،‌به معناي نصرت است « مولي » به معناي ناصر ،‌آزاد كننده ،‌آزاد شده و حليف ( هم پيمان ) ،‌استعمال مي شود . [33]

6- ابن منظور در لسان العرب مي گويد : « ولي» از اسماء خداوند است و به معناي ناصر به كار مي رود اما بعضي گفته اند به معناي « تدبير امور عالم و خلايق »‌است بعد مي گويد : ولي يتيم ، كسي است كه سرژرستي كار او را به عهده گيرد . [34]

7- زبيدي در تاج العروس[35] و نوري طبرسي در كفايه الموحدين[36] ، مي گويند : براي « ولي » معاني زيادي است ، ا از جمله: محب ،‌نصير ، صديق و كسي كه تصرف در امور مي كند ،‌طبرسي اضافه مي كند كه« ولي » به عنوان اشتراك لفظي ، در معاني به كارمي رود و استعمال ولي در هريك از معاني مذكور ،‌احتياج به قرينه دارد ،‌اما درآيه مورد بحث ، به معناي اخير ( تصرف درامور يا اولي در تصرف )‌به كار رفته است ،‌زيرا قراين زيادي براي اين معني هست .

8- فيروزآبادي در القاموس المحيط مي گويد : « الولي » ( اسم مصدر) به معناي محب ،‌صديق ونصير است . « المولي» به معناي مالك ،‌ابن عم ،‌عبد ، آزاد كننده ،‌آزاد شده ،‌صاحب ، ثريب ، همسايه ، شريك ،‌پسر خواهر و همان پيمان است . [37]

9- ابن بطريق ( متوفي 600 ) در كتاب العمده مي گويد : لفظ «ولي» و«مولي» در كتب لغت به ده وجه تقسيم مي شود : 1- اولي و سزاواري ، 2- مالك عبد ، 3- آزاد شده ، 4- پسرعم ،‌5- ناصر ،6و7- متولي ضامن جريره و تجويز ميراث ، 8- همسايه ،‌9- هم پيمان ،‌10- امام ، سيد مطاع

بعد مي فرمايد : از اين معاني ، اصل ، همان معناي اول است وتمام معاني ديگر به همين معني بر مي گردد و از افراد و مصاديق آن است ، مثلاً ابن عم ،‌ اولي است به كمك كردن به ابن عم خودش ،‌مالك ، اولي به تصرف در ملكش است ،‌آزاد كننده ، اولي به تفضل بر كسي است كه آزاد كرده ،‌آزاد شده ، سزاوارتر است بر خشوع و تشكر از كسي كه او را آزاد كرده، همسايه ، نسبت به كسي كه همسايه نيست ، اولي به حفظ حقوق همسايه خودش است ، و … [38]در نتيجه « ولي » مشترك معنوي است .

10- محمد حسن مظفر در دلائل الصدق مي گويد : « ولي » مشترك معني و به معناي « تسلط و قدرت » است ، مانند ولي زن ، ولي كودك و ولي رعيت كه همگي به معناي رسيدگي به امور آنهاست و كسي كه نسبت به آنها تسلط دارد و مي تواند در امور آنها تصرف نمايد . همچنين به معناي دولت و دولت دار نيز مي باشد . دولت نيز به طور ضمني نسبت به دولت خود ،‌نوعي تسلط دارد و مي تواند در امور او تصرف كند . درباره ي شخص ياري دهنده نسبت به ياري شده و هم پيمان نسبت به هم پيمان و همسايه نسبت به همسايه نيز همين طور است . [39]

11- علامه طباطبايي در تفسيرالميزان مي فرمايد : آنچه از معناي « ولايت » و « ولي » در استعمالهاي آن به دست مي آيد ،‌اين است كه « ولايت » ،‌قربي است كه باعث جواز نوع خاصي از تصرف ،‌مالكيت و تدبير مي شود ، مثل « ولي ميت » كه مي تواند بعد از مرگ ،‌در اموال و تصف كند و « ولي صغير» كه مي تواند در شؤون مالي صغير ، اعمال تدبير كند و « ولي نصرت »‌كه مي تواند در امور منصور ، از جهت تقويتش در دفاع ، تصرف كند و خداوند كه « ولي بندگانش » است ،‌امور دنيا و آخرت آنها را تدبير مي كند . ولاي عشق ، جوار ، حلف ، طلاق و پسرعم نيز همين گونه است . [40]

12- متكلمان شيعه و اماميه اتفاق نظر دارند كه « ولي » به معناي اولي در تصرف است . [41]تا اين جامعلوم شد كه نسبت به واژه « ولي » اقوال متعددي وجود دارد ،‌لكن با دقت و ژرف نگري بيشتر ،‌مي توان اقوال مزبور را به سه ديدگاه كلي برگرداند :

1- مشترك لفظي ،‌يعني واژه « ولي » براي هر يك از معاني استعمال شده، وضع چداگانه داشته و استعمالش در هر يك ،‌حقيقت است .

2- مشترك معنوي ،‌يعني لفظ « ولي » براي يك معناي كلي وضع شده و بقيه معاني به كار رفته ، يكي از مصاديق آن معناي كلي است .

3- حقيقت و مجاز ، يعني لفظ « ولي » فقط براي يك معني وضع شده و در معاني ديگر كه مناسب با اين معني است ،‌مجازاً به كار رفته است .

از اين سه ديدگاه ، ديدگاه اول ( اشتراك لفظي ) ، ضعيف و از اعتبار ، ساقط است ، زيرا اشتراك لفظي ، مقتضي وضع هاي متعدد است و اين در صورتي قابل اثبات است كه دليل قطعي و نص صريح برآن داشته باشيم ، والا قابل اثبات نيست [42]،‌استعمال « ولي » در معاني متعدد ،‌اعم از اين است كه به عنوان مشترك لفظي باشد يا مشترك معنوي و يا به عنوان حقيقت و مجاز ، پس ديدگاه قابل اثبات نيست .

بنابراين ،‌دو ديگاه باقي مي ماند : مشترك معنوي و حقيقت و مجاز ،‌طبق اين دو ديدگاه بايد لفظ « ولي» براي يك معني وضع شده باشد تا معاني ديگر ، مصاديق آن معني و يا مناسب با آن باشد .

در معناي مذكور ، چنان كه اشاره شد ،‌اقوالي وجود دارد :

1- تنها معناي اصلي« ولي » قرار گرفتن چيزي كنار چيز ديگر است به نحوي كه هيچ گونه فاصله اي دركار نباشد . [43]

2- تنها معنايي كه « ولي » براي آن وضع شده ،‌« لياقت و سزاواري » ،‌(اولي و اجدر ) است . [44]

3- معناي اصلي « ولي » از مصدر « ولايت » ،‌« تسلط، قدرت و تصرف در امور » است . [45]

4- تنها معني وموضوع له حقيقي « ولي » قرب مخصوص است كه موجب نوع خاصي از تصرف و مالكيت و تدبير مي شود .[46]

نتيجه اي كه از اين بحث به دست مي آيد ،‌اين است كه واژه « ولي » اگر بدون قرينه استعمال شود ، بايد به يكي از چهار معناي مزبور حمل شود ، در بحث هاي بعد بررسي مي شود كه اين معاني چه ارتباطي با امامت و ولايت دارد ،‌آيا دال بر امامت است يا نه ؟ اگر دلالت مي كند ، كيفيت دلالت ، چگونه است ؟ بالمطابقه است يا بالالتزام ؟

3. « زكاه»

براي « زكاه » نيز معاني متعددي ذكر شده است :

1- جوهري در صحاح اللغه [47]مي گويد : زكات به معناي « صدقه » است « تزكي اي تصدق »

2- ابن فارس در مقاييس اللغه[48] ،‌شيخ احمد رضا در معجم متن اللغه[49] و ابن اثير در النهايه[50] مي گويند : زكات به معناي « زيادت »‌و « پاكي » است «الطهاره والنمو» ابن اثير ،‌مدح و بركت را نيز اضافه مي كند . در قرآن هم به معناي طهارت به كار رفته است ،‌مانند « قدافلح من زكاها » [51]

3- خليل دركتاب العين [52]،‌و ابن منظور در لسان العرب[53] مي گويند : زكات همان زكات مال است و زكات مال ، « پاك كردن مال » است ،‌خليل اضافه مي كند و مي گويد : زكات به معناي صلاح هم هست .

4- راغب اصفهاني در المفردات [54]،‌ابن دريد در جمهره اللغه [55]، فيومي در المصباح المنير[56] ،‌فيروزآبادي در القاموس المحيط[57] ،‌و جصاص در احكام القرآن[58] مي گويند : زكات به معناي « نماو زيادي » است كه با مطلق انفاق در راه خدا مي سازد .

5- علي اكبر قرشي در قاموس قرآن مي گويد : « زكوه » و « زكاء» مصدر است . « زكاه» اسم مصدر است و 32 بار درقرآن به كار رفته است . مراد از « زكاء» تنها زكات واجب كه به 9 چيز تعلق مي گيرد نيست ، بلكه مراد ، مطلق انفاق در راه خدا ،‌اعم از واجب و مستحب است . [59]

6- آنچه از كتاب اهل لغت استفاده شده ،‌اين است كه «‌زكاء » به معاني زير به كار رفته است: 1- زيادت ، 2- پاكي ، 3- صدقه ، 4- انفاق در راه خدا .

7- با دقت وتامل ،‌به اين نتيجه مي رسيم كه تنها معناي اصلي « زكاه » «نمو و زيادت » است و طهارت و پاكي ،‌به همين معني برمي گردد ،‌زيرا پاكيزگي نفس ، همان نمو و ارتقاي نفس است . صدقه و انفاق در راه خدا ني زمناسب با همين معني است ،‌زيرا صدقه انفاق در راه خدا باعث زيادي اموال و پاكيزگي آن مي شود ، بنابراين ، وقتي كه واژه «زكاه» به زكات واجب يا مطلق انفاق به كار مي رود ، به مناسبت همين معني است ،‌زيرا پرداخت زكات واجب نيز باعث زيادي اموال مي شود ، همان طور كه مطلق انفاق در راه خدا در زيادي اموال ،‌موثر است .

4-«رکوع»

لغویان اتفاق نظر دارند که «رکوع» به معنای «انحنا و خم شدن» است.[60]

پاورقیها:

1- مائده /55.

2 مائده /55

3- راغب اصفهانی ، المفردات ، ص 27

4- یوسف سکاکی ، مفتاح المعلوم ، ص 291

5- عبدالله بن هشام ، مغنی اللبیب ، باب اول ، ص 19.

6- فیومی مقری ، المصباح المنیر ، ص 26.

7- تفتازانی ، مطول، باب پنجم ، ص 167

8- فیروزآبادی ، القاموس المحیط ، ص 1061.

9- شرتوتی ، اقرب الموارد ، ج 2 ، ص 22.

10- بستانی، محیط المحیط ، ص 20 .

11- سید علی اکبر قرشی ، قاموس قرآن .

12- سید مرتضی ، الذخیره ، ص 438.

13- شیخ طوسی ، تمهید الاصول فی علم الکلام ، ص 372، همو ، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد ، ص 320 ، همو، الرسائل العشر ، ص 130، همو ، تلخیص الشافی ، ج 2 ، ص 15

14- علامه حلی ، کشف المراد ، ص 368 ، همو ، مناهج الیقین ، ص 472.

15- فاضل مقداد ، ارشاد الطالبین ، ص 382 ، همو ، اللوامع الالهیه ، ص 276

16- حمصی رازی ، المنتقذ من التقلید ، ج 2 ، ص 302

17- هیجی ، گوهرمراد ، ص 523.

18- تستری ، احقاق الحق ، ج 2، ص 409

19- علامه مجلسی، حق الیقین ، ص 41

20- ر. ک : پایان همین مقاله ، « یادادشتهای بخش بررسی معانی کلمات » ، مورد« الف »

21- شرتوتی ، اقراب الموارد ، ج 1، ص 22 ، فیومی مقری ، المصباح المنیر ، ص 26 ، بستانی ، محیط المحیط ، ص 20

22- سکاکی ، مفتاح العلوم ، ص 291 ، تفتازانی ، مطول ، ص 167

23- سکاکی ، مفتاح العلوم ، ص 293 ، تفتازانی ، مطول ، ص 170.

24- ر.ک، پایان همین مقاله ، « یادادشت های بخش بررسی معانی کلمات » ، مورد «ب»

25- سکاکی ، تهذیب اللغه ، ج 15 ، ص 447، جوهری ، الصحاح ، ج 2، ص 715، ابن فارس ، مقاییس اللغه ، ج 6، ص 161 ، همو ،مجمل اللغه ص 762 ، فیومی مقری ، المصباح المنیر ، ص 672 ، فیروز آباد ی ، الفاموس المحیط ، ص 1209 ، تاج العروس ، ج 10 ، ص 398.

26- فراهیدی ، کتاب العین ، ج 8، ص 365

27- ابن فارس ، مقاییس اللغه ، ج 6 ، ص 141

28- ابن فارس ، مجمل اللغه ، ص 762

29- سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن ، ج 7، ص 247

30- راغب اصفهانی ، المفردات، ص 533 .

31- ازهری ، تهذیب اللغه ، ج 15 ، ص 447

32- ظریحی ، مجمع البحرین ، ج 1، ص 455

33- فیومی مقری ، المصباح المنیر ، ص 672 .

34- ابن منظور ، لسان العرب ، ج 15 ، ص 406-407 .

35- زبیدی ، تاج العروس ، ج 10 ، ص 398-399

36- نوری طبرسی، کفایه الموحدین ، ج 2، ص 267

37- فیروز آبادی ، القاموس المحیط ، ص 1209

38- ابن بطریق ، العمده ، ص 113-114

39- محمد حسن مظفر ، دلائل الصدق ، ج 2، ص 74

40- علامه طباطبایی ، المیزان ، ج 6، ص 12.

41- سید مرتضی ، الذخیره ، ص 438 ، شیخ طوسی ، تمهید الاصول فی علم الکلام ، ص 372، همو ، الاقتصاد ، فی ما یتعلق بالاعتقاد ، ص 319، همو ، الرسائل العشر ، ص 219 ، علامه حلی ، کشف المراد ، ص 368 ، همو ، مناهج الیقین ، ص 472، فاضل مقداد ، ارشاد الطالبین ، ص 382 ، حمصی رازی ، المنقذمن التقلید ، ج 2، ص 302، فاضل مقداد ، اللوامع الالهیه ، ص 276، لاهیجی ، گوهر مراد ، ص 523، علامه مجلسی ، حق الیقین ، ص 41، تستری ، احقاق الحق ، ج 2 ، ص 409 .

42- ر. ک ، پایان همین مقاله ، « یادداشتهای بخش بررسی معانی کلمات » مورد « ج» .

43- راغب اصفهانی ، المفردات ، ص 533.

44- ابن بطریق ، المعمده ، ص 114 .

45- محمد حسن مظفر ، دلائل الصدق ، ج 2، ص 74

46- علامه طباطبایی ، المیزان ، ج 6، ص 12

47- جوهری ، الصحاح ، ج 1، ص 540

48- ابن فارس ، مقاییس اللغه ، ج3، ص 17

49- احمد رضا ، معجم متن اللغه ،ج 3، ص 47

50- ابن اثیر ، النهایه فی غریب الحدیث ، ج 2، ص 307

51- شمس /9

52- فراهیدی ، کتاب العین ، ج 5، ص 394

53- ابن منظور ، لسان العرب ، ج 15 ، ص 358

54- راغب اصفهانی ، المفردات ، ص 115

55- ابن درید ، ، جمهره اللغه ، ج2، ص 824

56- فیومی مقری ، المصباح المنیر ، ص 254

57- فیروزآبادی ، القاموس المحیط ، ص1163.

58- ابوبکر احمد بن علی رازی جصاص ، احکام القران ، ج3 ، ص 456

59- سید علی اکبر قرشی ، قاموس قرآن ، ج 3، ص 170

60- ابن فارس ، مقاییس الغه ، ج 2 ، ص 434،جوهری، الصحاح،ج 1 ج 507، راغب اصفهانی،المفردات، ص 202،فیروز آبادی، القاموس المحیط، ص651،فیومی مقری ، المصباح المنیر ،ص237 ، ابن درید، جمهره الغه ، ج 2 ص 385 ، زمخشری،اساس البلاغه،ص 176، شرتونی ، اقرب الموارد ، ج 1 ص 408

 


جستجو