امکان واثبات رجعت ازدیدگاه عقل

 

امکان رجعت ازدیدگاه عقل

پیش از آنکه به دلائل قرآنی و حدیثی رجعت بپردازیم، قبلاً امکان چنین پدید‌ه‌ای را از نظر فلسفی و علمی بررسی می‌کنیم و آنگاه به سراغ قرآن می‌رویم.

 

نخست باید دانست که مسأله رجعت به جهان مادّی با مسألة حیات مجدّد در روز رستاخیز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پدیدة همگون هستند،‌با این تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قیامت به وقوع می‌پیوندد؛ اما در قیامت همة انسانها برانگیخته شده زندگی ابدی خود را آغاز می‌کنند. بنابراین کسانی که امکان حیات مجدّد را در روز رستاخیز پذیرفته اند، باید رجعت را که زندگی دوباره در این جهان است ممکن بدانند؛ و از آنجا که روی سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شریعت خود می‌ دانند، بنا بناچار باید امکان رجعت را نیز بپذیرند.

 

معاد از نظر یکفرد مسلمان معاد جسمانی عنصری است، یعنی روح آدمی به همین بدن مادّی عود کند. حال اگرچنین بازگشتی در آن مقطع زمانی مقرون به اشکال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به این جهان قبل از قیامت نیز مقرون به اشکال نخواهد بود؛ چرا که امر محال در هیچ زمانی انجام‌پذیر نیست.

برای آنکه کمی گسترده‌تر سخن بگوئیم، یادآور می‌شویم که انسان تنها از چند عنصر مادّی ترکیب نیافته، بلکه حقیقت وجود او را جوهری مجرّد به نام «روح» تشکیل می‌دهد که حیات وی به وجود همین روح بستگی داشته و همان است که بعد از مرگ زنده می‌ماند و در روز رستاخیز به بدن باز می‌‌گردد. وجود روح مجرّد و زنده بودن آن امری است که مورد پذیرش همة فلاسفة الهی و پیروان شرایع آسمانی بوده از نظر دلائل عقلی ودریافتهای فطری قابل قبول است و قرآن نیز در این زمینه با صراحت سخن می‌گوید. براهین اثبات وجود روح بیش از آن است که اینجا منعکس گردد، ولی برای خوانندة عزیز فقط یک دلیل وجدانی را مطرح می‌کنیم و آن اینکه:‌

هر فردی از افراد انسان، افعال و کارهای خود را به خویش نسبت می‌دهد و می‌گوید: گفتم، شنیدم، دیدم و… حرف «میم» که در آخر این کلمات قرار گرفته همان واقعیت اسنان است که در زبان فارسی از آن به «من» تعبیر می‌کند. آیا این «من» همان بدن انسان است و انسان واقعیّتی جز بدن ندارد، و حقیقت زندگی جز آثار مادّی بدن و واکنش‌های فیزیکی و شیمیایی مغز و سلسلة اعصاب چیز دیگری نیست؟

به عبارت دیگر: آیا روح و روان جز بدن انسانی و انعکاس مادّه و خواصّ آن چیز دیگری نیست؟ و با بطلان این خواصّ و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزاء بدن در یکدیگر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتی متقابل اجزاء بدن در یکدیگر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتی از انسان جز یک مشت رگ، وپوست و استخوان باقی نمی‌ماند؟

طرفداران این نظر از اصول «ماتریالیسم» الهام می‌گیرند. دراین مکتب انسانی به ماشینی می ماند که از ابزارو آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزاء مادّه نیروی تفکّر و درک در او پدید آورده و با پراکندگی اجزاء، آثار و حیات به کلی نابود می‌شود.

در برابر این نظر، نظر دیگری است که فلاسفة بزرگ جهان،‌بویژه حکمای اسلامی با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصلات وجود جوهری مستقلّ و اصیل که واقعیّت انسان بدان بستگی دارد و از مادّه و آثار مادّه مجرد و پیراسته است، معتقد گردیده‌اند و بر وجود این جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حیوان و تدبر و اندیشه در انسان است، با دلائل فلسفی استدلال نموده‌اند. در میان ‌آنهمه دلائل،‌دلیل روشنی دارند که چون جنبة همگانی دارد،‌ما آن را نقل می‌کنیم:

هر انسانی ناخودآگاه اعضای بدن و حتی خود بدن را به واقعیت دیگری به نام «من» نسبت می‌دهد و می‌گوید: دست من، پای من، مغز من،‌قلب من و بدن من. یک چنین انتساب در حالت ناخودآگاه حاکی از آن است که هر فردی خود را به واقعیّت دیگری به نام «من» وابسته می‌‌داند که در پشت پردة شخصیّت ظاهری و مادّی او قرار گرفته است و همة کارها، اعضا و حتّی بدن خود را به آن نسبت می‌دهد».[1]

خداوند هنگامی که چگونگی آفرینش انسان را بازگو می‌کند، از دمیدن روح در وی یاد کرده به لحاظ ارج و عظمت این پدیدة غیر مادّی، آن را به خود نسبت می‌دهد و می‌فرماید:‌

«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ…، ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ »

آن کس را که هر چه آفرید،‌نیکو قرار داد و آفرینش انسان را از خاک آغاز کرد…، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خویش در وی دمید، و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد.

در هر صورت، وجود روح و مجرّد ازنظر همة مسلمانان، قطعی و انکارناپذیر است و نیاز به ذکر دلیل و برهان ندارد. بنابراین بر هیچکس پوشیده نیست که آدمی با فرارسیدن پیک اجل از میان نمی‌رود، بلکه تنها ارتباط بدن وی با روح قطع شده حیات مادّی از کالبد او رخت بر می‌بندد. روح هرگز نمی‌میرد و مرگ جز گسسته شدن پیوند روح از بدن چیز دیگری نیست، و این گسستگی تا روز رستاخیز ادامه دارد و در آن هنگام که خدای قادر قاهر همة آفریدگان را زنده می‌کند، بار دیگر این روح به بدن بازگشته و جسم بیجان حیات دوباره می‌یابد.

اینک می‌گوئیم: با توجه به آنکه بین رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حیات مجدد و آفرینش نوین و به دیگر سخن پیوند مجّدد روح با بدن می‌باشند؛ امکان رجعت اثبات می‌گردد، زیرا وقوع معاد امری است مسلّم و پذیرفته شده.

تا اینجا امکان عقلی رجعت از دیدگاه یکفرد مسلمان کاملاً آشکار گشت. اکنون وقت آن رسیده است که به دلایل قرآنی و حدیثی بپردازیم.

بازگشت به دنیا در امّتهای پیشین

یکی ازدلایل امکان رجعت، بلکه یکی از دلائل وقوع آن، وجود مواردی از بازگشت به دنیا در امم گذشته است که قرآن برخی از آنها را بیان فرموده است. از این آیات می‌‌توان دریافت که بازگشت مردگان به دنیا امری است ممکن و قابل قبول که با سنّت‌های الهی مخالفت ندارد.

بدیهی است که هدف از آوردن این آیات، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادّی و وقوع آن در امم پیشین چیزی دیگر نیست. هر چند میان رجعت نزد شیعه و بازگشت افرادی از امّتهای گذشته تفاوت‌هایی وجود دارد که در احادیث مربوط به رجعت نقل شده است. به دیگر سخن، آیاتی که بازگشت افرادی از امّتهای گذشته را به دنیا اثبات می‌کند، گویای آن است که رجعت محال نیست و به صورت کم‌رنگ، در امم پیشین وجود داشته است. و بنابراین قائلین به رجعت، سخن عجیب و غریبی نگفته‌اند. اکنون آن موارد از نظر خوانندة عزیز می‌گذرد:‌

1- زنده شدن گروهی از بنی‌اسرائیل:

«وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ* ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

و بیاد آورید آن زمان را که گفتید: ای موسی ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه خداوند یکتا را آشکارا ببینیم، پس صاعقه شما را در گرفت در حالیکه می‌نگریستید. سپس شما را بعد از مرگتان برانگیختیم، شاید سپاسگزاری کنید.

در این آیات به داستان گروهی از پیروان حضرت موسی علیه السلام اشاره شده که خواستار دیدار خدا بودند و چنین خواستة ناروائی سب نزول عذاب بر آنان گردید و به مرگ ایشان انجامید، ولی خداوند آنان را حیات دوباره بخشید. مفسّران معتقدند که این ‌آیات دربارة هفتاد نفر از قوم بنی‌اسرائیل نازل شده است، همانان که برای میقات پروردگار برگزیده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گردیدند:‌

وَاخْتارَ مُوسی سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمَا اَخَذَتْهُمْ الرَّجْفَة الرَّجْفَةُ قالَ رَبَّ لَوْشِئتَ اَهْلَکْهُمْ مِنْ وَاِیَایَ.[2]

موسی هفتاد نفر از مردان را برای میقات ما برگزید، پس چون لرزش شدید آنان را در گرفت، موسی عرضه داشت:

پروردگارا اگر می‌خواستی من و ایشن را پیش‌ از این هلاک می‌‌کردی.

می‌بینیم که در آیة‌ یاد شده به روشنی از مرگ و زنده شدن شماری از انسانها گفتگو به میان آمده است، امّا برای توضیح و اطمینان بیشتر گفتار برخی از مفسران را می‌آوریم:‌

بیضاوی در تفسیر «انوار التّنزیل» می‌نویسد: «مقیّد کردن کلمة «بعث» به کلمة‌«موت» از آن روست که گاهی انسان بعد از بیهوشی یا خواب برانگیخته می‌شود (که آن را نیز بعث می‌گویند)،‌ولی اینان در اثر صاعقه حیات خود را از دست داده بودند».

زمخشری در «کشّاف» می‌نویسد: «صاعقه آنان را میراند و این مرگ یک شبانه روز به طول می‌انجامید».[3]

محمّد بن جریر طبری به نقل از مفسّران نخستین اسلام چون سُدّی می‌گوید: «صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگیخته کرد، سپس برانگیخته شدند و به مقام پیامبری رسیدند».[4]

جلال‌الدین سیوطی در تفسیر «الدّر المنثور» و تفسیر « الجلالین» بر همین معنی تأکید ورزیده و برانگیختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن» تعبیر می‌کند.[5]

این کثیر معتقد است که این گروه در اثر صاعقه مردند،‌پس آنگاه خدا ایشان را زنده کرد تا به حیات خود ادامه دهند.[6] فخر رازی نیز در تفسیر کبیر خود همین نظر را پذیرفته است.[7]

مفسّران شیعه مانند شیخ طوسی در تبیان و شیخ طبرسی در مجمع البیان نیز بر همین عقیده‌اند، و بطور کلّی تتبّع در کتب تفسیر گویای آن است که همة نویسندگان کتب تفسیر همگام با مفسّران نخستین قرآن مانند فُتاده،‌اکرمه،‌ سدّی، مجاهد و ابن عباس بر این نظر اتّفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنی‌اسرائیل در اثر صاعقه‌ای آسمانی جان خود را از دست دادند و خدا بر ایشان مرحمت فرموده برای دومین بار آنان را به دنیا باز گرداند.

در این میان تنها یکی از نگارندگان جدید را می‌بینیم که در کتاب تفسیر خود به توجیه آیه پرداخته و برخلاف همة صاحبنظران و پژوهشگران مطالبی را بیان داشته است. او می‌نویسد: «مراد از برانگیختن در این آیه، گسترش نسل کسانی است در این آیه گسترش نسل کسانی است که در اثر صاعقه مردند؛ چرا که گمان می‌رفت به سبب این مرگ نسل ایشان نیز منقطع گردد، اما خدای یگانه بر آنان منّت نهاد و بازماندگانشان را فزونی بخشید تا شکرگزار نعمتهای حق باشند و مانند پیشینیان خود ناسپاسی نکنند»[8]

این سخنان یک نوع تفسیر به رأی پیشی نیست که رسول گرامی همگان را از آن باز داشت،‌زیرا این جمله راکه «ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِن بَعْدِ مَوْتِکُم»[9] به دست هر عرب زبان یا فرد آشنا به زبان عرب بدهید، می‌گوید مقصود آن زنده کردن پس از مرگ است، و معنائی غیر از این به ذهن کسی خطور نمی‌کند. تنها این مورد نیست که این جمله چنین مفادی دارد، بلکه در قرآن موارد دیگری نیز دیده می‌شود که کلمة «بعث» همرا «موت» یا پس از آن ذکر شده است. حال آیا این مفسّر محترم حضار است تمام این آیات را بهمین طریف تفسیر و تأویل کند؟

اینک سه مورد از آیات یاد شده را می‌آوریم:

الف- قرآن دربارة منکران رستاخیز می‌فرماید:

وَاَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ اَیْمانِهِمْ لایَبْعَثُ اللهُ مَنْ یَمُوتُ»[10]

و با تمام توان سوگند یاد کردند که خدا مردگان را بر نمی‌انگیزد.

ب- دربارة روز قیامت می‌فرماید:

وَالْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللهُ ثَمَّ إلَیْهِ یُرْجَعُونَ[11]

خدا مردگان را بر می‌انگیزد، سپس بسوی او بازگردانده می‌شوند.

ج- و از زبان کافران حکایت می‌کند:‌

وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ لَیَقُولَنَّ الدَّینَ کَفَرُوا إنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ مُبینٌ[12]

و هر گاه بگوئی که شما بعد از مرگ برانگیخته می‌شوید، آنانکه کفر ورزیدند خواهند گفت: این سخن جز سحری آشکار نیست.

به راستی آیا با وجود این آیات و آیات دیگر جائی برای توجیه نویسندة «المنار» باقی می‌ماند و آیا او دلیلی براین تأویل خود می‌تواند ارائه دهد؟‌

2- زنده شدن مقتول بنی اسرائیل:‌

« وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَاذّا رأْتُمْ فیها وَ اللهُ مُخْرِجُ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ فَقُلْناَ اضْرِبُوُهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللهُ الْمَوتی وَ یُریکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون »[13]

یاد‌ آورید آن هنگام را که انسانی را کشتید ودربارة(قاتل)او اختلاف کردید، و حال آنکه خدا ظاهر کنندة آن چیزی است که شما پوشیده می‌داشتید. پس گفتیم بخشی از آن را (گاو) را به قسمتی از(او) بزنید. این چنین، خدای یکتا مردگان را زنده می‌کند و نشانه‌های خود را به شما می‌نمایاند،شاید خرد خویش را بکار گیرند.

داستان مردی است که به دست خویشان خود مخفیانه به قتل رسیده و قاتلان ناجوانمردانه فرد دیگری را متهم به قتلن نمودند؛ آنگاه خدا به حضرت موسی وحی کرد که به همان خویشاوندان فرمان دهد گاو ماده‌ای را با مشخصاتی معیّن[14] ذبح کنند و قسمتی ازبدن این گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفی کند. آنان چنین کردند،مقتول زنده شد و جنایتکار واقعی را می‌شناساند. پروردگار مهربان پس از نقل این داستان می‌فرماید: « و خدا اینگونه مردگان را زنده می‌کند»، بدین معنی که رویداد مذکور نشانی از قدرت خلل‌ناپذیر الهی برزنده کردن مردگان بوده و هیچکس را نرسد که به انکار این واقعیّت مسلّم دست یازد.

در میان مفسّران هیچگونه اختلافی پیرامون شرح ‌آیات وجود ندارد، و تنها اختلافات جزئی آنان به کلمة «بَعض» مربوط می‌شود، و دقیقاً معلوم نیست کدام عضو گاو را با چه بخشی ازبدن مقتول تماس دادند.

سیوطی در «الدّرَالمنثور»، طبری در «جامع البیان» و ابن کثیر در تفسیر خود از سُدّی، ابن عبّاس، مجاهد،‌عکرمه، ابن سیرین و ابن زید نقل می‌کنند که در اثر این کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنیا رفت.[15]

طبری در شرح جملة «کذلک یحیی الله الموتی» می‌نویسد: « این سخن، خطابی است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجی است با مشرکانی که رستاخیز را دروغ می‌شمردند، بدین شرح که : ای تکذیب‌کنندگان حیات پس از مرگ، از زنده شدن این شخص مقتول عبرت بیاموزید، زیراهمانگونه که من این شخص راحیات دوباره بخشیدم، مردگان را نیز بعد از درگذشتگان در روز قیامت زنده خواهم نمود».[16]

فخر رازی معتقد است که در کلام خدا جمله‌هایی مقدّر شده ودر حقیقت چنین بوده است: «پس گفتیم که قسمتی از بدن مقتول را به عضوی از گاو بزنید، آنان این‌کار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدی بر وجود این جملة مقدّر دلالت می‌کند.[17]

زمخشری و بیضاوی نیز همین نکته را ذکر نموده‌اند.[18]

در میان مفسّران شیعه هم کسی جز این نگفته و یکایک ایشان داستان یاد شده را کارخارق‌العاده می‌دانند که بازگو کنندة قدرت انکارناپذیر خداوندی است. امّا مفسّر بزرگواری که در بحث آیة پیشین به وی اشاره شد، در اینجا نیز ضمن انکارنظر مفسّران بزرگ مدعی شده است که آیة قرآن بهیچ وجه اززنده شدن شخص مقتول گفتگو نمی‌کند و ناقلین داستان مزبور به خطا رفته‌اند. ایشان آنگاه به توجیهی شگفت‌انگیز می‌پردازد کهنقل آن خالی از فائده نیست. می‌گوید:‌

«در کتاب تورات[19] آمده است که هر گاه در سرزمینی مقتولی یافت شود و قاتل او ناشناخته باشد، باید گوسالة ماده‌ای را که به شیار نرفته و گاو آهن نکشیده است دردره‌ای پرباران و کشت ناشده ذبح کنند و آنگاه همة پیرمردان و بزرگان شهری که به محلّ نزدیک است نزد گوسالة ذبح شده گرد آمده دستهای خود را بر فراز آن گوساله بشویند و بگویند که ما در این خونریزی نقشی نداشته‌ایم. آنان اینکار را انجام می‌دهند و هر کسی از چنین اقدامی سرباز زند، به عنوان قاتل معرّفی می‌‌گردد».[20]

سپس می‌افزاید که آیات سورة بقره تنها بر همین حکم نظر دارد و بهیچ روی از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمی‌کند.

آنگاه در توضیح جمله «کذلک یحیی الله الموتی» می‌گوید:

«معنی زنده کردن مردگان در این آ‌ین آن است که در اثر اقدام مزبور به شناسائی جنایتکار واقعی، خون فردی که در معرض ریخته شدن بود و نزدیک بود به جرم قتل قصاص شود، محافظت گردید و انسانی از مرگ حتمی نجات یافت».[21]

یک چنین تفسیر جز تفسیر به رأی چیز دیگری نیست، زیرا هر گاه مقصود این باشد، بخشی از جمله‌های آیة مورد بحث نامفهوم خواهد ماند.

در آیه می‌خوانیم:‌« فَقُلّنَا اضُرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْی اللهُ الْمُوتی» ضمیر مذّکربه مقتول بر می‌گردد که از کلمة «نفس» در آغاز آیه فهمیده می‌شود و ضمیر مؤنث به بقره مربوط است و معنای جمله این است که: بخش از بدن مقتول را به قسمتی از گاو بزنید. حال اگر مراد آیه این باشد که متّهمین دست خود رابا آب بشویند و اظهار برائت کنند،‌این جمله بهیچ وجه معنای درستی نخواهد داشت،و پرواضح است که قرآن را نباید بخاطر انطباق بر تورات از ظاهر روشن و صریح آن منصرف کرد.

3- مرگ چند هزار نفر و حیات دوبارة آنان:

آلَمْ تَرَ إلَی الذَّینَ حَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمْ اللهُ مُوتُوا اَحْیاهُمْ؟[22]

آیا آن کسان را ننگریستی که هزارن تن بودند و به منظور فرار از مرگ از شهرهای خود رانده شدند،‌پس خدا به ایشان گفت بمیرند، سپس آنان را زنده کرد.

مفسّران دربارة این آیات می‌گویند که گروهی از بنی‌اسرائیل که شمارشان به چهار هزار می‌رسید از ترس طاعون (یاجهاد با دشمنان) شهر خویش را ترک کردند و به سوی سرزمینی دیگر حرکت نمودند. امّا خدای توانا این فراریان را میراند و در نتیجه از مقصود باز ماندند‌،‌ تا آنکه پیامبری بر اجساد مردة ایشان گذشت و از پروردگار تقاضا کرد که بار دیگر آنان را به دنیا باز گرداند. خداوند خواستة پیامبرش را اجابت فرمود و آنها را زندگی دوباره بخشید. گفته‌اند که آنان در منطقة فلسطین می‌زیستند و مدت مرگشان هشت روز بوده است.[23]

ابن کثیر بعد از نقل داستان و بیان اقوال مفسران اوّلیه قرآن می‌‌نویسد: « در احیاء این مردگان عبرتی است برای انسانها و نشانی است روشن ازوقوع معاد جسمانی در روز رستاخیز»[24]

امّا نویسندة تفسیر «المنار» که بازگو کنندة آراء و نظریّات استاد خود «شیخ محمّد عبده»‌می‌باشد، در اینجا نیز مانند دوآیة پیشین به انکار معجزات و امور خارق العاده پرداخته و آیه را چنین شرح می‌دهد:‌

«غرض این آیة تمثیل است و بس، و مراد این است که گروهی از مردم مورد هجوم دشمنانی قدرتمند که هدفشان استیلا و حاکمّیت بر اینان بود، قرار گرفتند؛ امّا از استقلال خود پاسداری ننموده و از بیم مرگ در گروهی چند هزار نفره سرزمین خویش را ترک گفتند. پس خدا به ایشان گفت: بمیرید، مرگی به معنای خواری و نادانی. اصولاً ذلّت و جهالت نوعی مرگ است و ظلم ستیزی و دانش نوعی حیات می‌باشد. بنابراین گروه مزبور به ذلّت و بیچارگی درافتادند و دشمنان بر آنان چیره شدند، و همچنان در این حالت باقی ماندند تا خداوند ایشان را زنده کرد، روح شورش و قیام و دفاع از حقّ را در ایشان دمید و آنان حقوق حقّة خویش را باز پس گرفته با شوکت و آزادگی زیستند».[25]

این تفسیر نیز بسان تفسیرهای گذشته صاحب «المنار»‌بی‌اساس است و انگیزة او بر این توجیهات وحشت از اعتراض مادّی گرایان بر مفاد این داستان قرآنی است و آن اینکه چگونه خدا گروهی را میراند وبار دیگر آنان را زنده کرد؟ او به خاطر اینکه در برابر این نوع پرسشها و اعتراضات قرار نگیرد، موت و حیات را در این آیه بگونه‌ای دیگر تفسیر کرده و مقصود از موت را موت اجتماعی دانسته و حیات را نیز به حیات اجتماعی تفسیر کرده است.

ولی با توجّه به الفاظ وارد درآیه، بی‌پایگی این سخنان ثابت می‌شود، زیرا شکی نیست که اگر این جمله‌ها را به دست هر فرد آشنا به زبان عرب- که ذهنی پیراسته از این بحثها و گفتگوها داشته باشد بدهید، او از این موت و حیات همان موت و حیات تکوینی را می‌فهمد نه موت و حیات اجتماعی،‌و می‌گوید:‌مراد آیه این است که گروهی از ترس مرگ فرار کردند و در نیمة راه به فرمان حقّ مردند،بار دیگر به اذن او زنده گشتند».

و به دیگر سخن: هرگز نمی‌‌توان لغات را بون دلیل از معنای اصلی آن بازگرداند و به معنای دلخواه خویش تبدیل کرد «احیاء» به معنی زنده کردن است ودر مقابل «اماته» بکار می‌رود که به میراندن تعبیر می‌‌گردد، و هرگاه بدون قرینه استعمال شود باید بر همان معنی اصلی خود باقی بماند. امّا مفسّر بزرگوار از آن معانی گوناگونی برداشت کرده هر یک را در محلّی که خود مناسب یافته بکار برده است. یکجا احیاء را پیشگیری از ریختن خون بیگناه می‌داند،[26] در جای دیگر احیاء را به معنی رشد فزایندة نسل بازماندة‌ مردگان قلمداد می‌کند.[27] و در این آیه مراد از احیاء را نهضت و قیام دانسته ودر همة این تحریفات، تنها آرمان وی توجیه مادّی معجزات و امور خارق‌العاده است. بدیهی است که این روش، شیوة درست تفسیر قرآن نیست.

4- زنده شدن پس از صد سال مرگ:

اَوْ کََالَّذی مَرَّعَلی قَرْیَةٍ وَهِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها، قالَ اَنّی یُحْیی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فأَماتَهُ اللهُ مِائَةُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ.

یا مانند آن کس که بر روستائی گذشت در حالیکه پیکرة آن روستا از هم گسسته و بر پایه‌هایش فروریخته بود. (با خود) گفت : خدای یکتا اینان را چگونه بعد از مردنشان زنده می‌کند؟ پس خداوند او را به مدّت صد سال میراند، سپس وی را برانگیخت.

بیشتر مفسران معتقدند که یکی از پیامبران الهی در راه سفر طولانی از روستائی عبور کرد و یا آثار مرگ و نیستی در این سرزمین روبرو شد، به یاد رستاخیز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالیکه قدرت کاملة خدا را باور داشت، با شگفتی از خود پرسید: مردگان این روستا ویران رابعد ازدرنگ دراز مدّت در قبر چه کسی حیات دوباره می‌بخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با میراندن وی پاسخ این پرسش را بیان فرمود. او مُرد، مرکبش از هم متلاشی شد، ولی غذائی که همراه داشت هیچگونه دگرگونی نیافت. پس از صد سال زنده شدن و گمان کرد که تنها یک نیمروز خوابیده است؛ چراکه هنگام ظهر جانش راستاندند و پیش از غروب آفتاب به دنیا بازگشت. امّا چون به مرکب پوسیدة خود نگریست، دریافت که مرده و بار دیگر زنده شده است و هنگامی که این مرکب در مقابل دیدگان او زنده شد، باور کرد که خدای سبحان همة‌ مردگان را در روز قیامت زنده می‌نماید.[28]

بنابراین آیه یاد شده صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنیا رخت بربسته سپس به اذن خدای متعال حیات مجدد یافته است، و این خود نمونه‌ای روشن برامکان بازگشت مجددّ ارواح به دنیا می‌باشد.

همچنانکه خداوند قاهر نیز بدین نکته اشارت کرده و در پایان آیه می‌فرماید:‌

وَلِنَجْعَلَکَ آیةً لِلنَاس، وَانْظُرْ اِلَیَ الْعِطامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً، فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلَّ شَیْءِ قَدیرٌ (بقره 259)

و برای آنکه ترا برای مردم نشانة (قدرت خود) قراردهیم . به استخوان‌های (الاغ) بنگر که چگونه آنهارا بهم پیوند داده سپس بر آن گوشت می‌پوشانیم. پس چون این جریان را مشاهده کرد، گفت: باور دارم که خدا بر هر کاری تواناست.

بیان روشن قرآن نیازمند هیچگونه تأویل و توجیهی نیست و در آن ازدو موجود زنده سخن رفته است:

1- خود گویندة سخن که می‌گفت : «إنی یحیی هذه الله بعد موتها»

2- الاغ این شخص که در این مدت حیات خود را از دست داده و جز مشتی استخوان از هم گسسته چیزی از او باقی نمانده بود. سپس این الاغ در چشم‌انداز آن شخص با بهم پیوستن استخوان‌هایش و پوشیده شدن گوشت بر آن، حیات خود را باز یافت.

امّا تفسیر نویس جدید همچنان روش خود را جهت نفی معجزه کارهای خارق‌العاده ادامه داده در این آیه به سراغ کلمه «موت» رفته است. او می‌گوید: «مراد از مرگ در این آیه از دست دادن حواسّ ظاهری همراه با بقاء اصل حیات می‌باشد، بدین معنی که انسان زنده چند صباحی رابدون حسّ و درک بسر می‌برد و سپس به حال عادی بر می‌گردد شبیه این رویداد در مورد اصحاب کهف نیز واقع شد، آنان مدت سیصد و نه سال در خواب بودند و سپس خدای تعالی ایشان را از خواب برانگیخت.[29]

این تفسیر نیز بسان دیگر تفسیرهای او در این زمینه، بی‌پایه است.

زیرا:

اولاً- در این آیة کلمة «موت»‌بکار برده شده آنجا که می‌فرماید:

«فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ‌عامٍ» و این گواهی بر مردن و مفارقت روح از بدن دارد.

در حالیکه در داستان اصحاب کهف آمده است:‌

فَصَرَبْنا عَلی اَذانِهِم فی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً [30]

پرده‌ای بر گوش آنان تاچندین سال برافکندیم

و در آیة دیگر می‌فرماید:‌

وتَحْسَبُهُمْ اَیْقاظاً وَ هُمْ وُقُودٌ[31]

آنان را بیدار می‌پنداری و حال آنکه در خوابند.

این تعبیرات نشان آن است که اصحاب کهف به خوابی عمیق فرو رفته بودند و سپس از خواب برخاستند. بنابراین مقایسه دو رویداد به یکدیگر کاملاً بی‌مورد است.

ثانیاً:‌نه تنها خود او را زنده کرد، بلکه الاغ مردة پوسیدة صد سالة او را نیز حیات دوباره بخشید و هرگز نمی‌توان پوسیدگی و متلاشی شدن بدن یک موجود زنده را به خواب و انقطاع از جهان مادّی تفسیر کرد.

همچنانکه شخص مزبور نیز پس از مشاهدة این واقعه و آگاهی از مرگ صدسالة خویش چنین نتیجه گرفت که : «اَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلَّ شَیْءً قَدیرٌ».

5- زنده شدن مردگان به دست حضرت عیسی

وَاُحْی الْمَوتی بِاِذْنِ اللهِ[32]

و مردگان را به اذن خدای یکتا زده می‌کنم.

قرآن در سورة آل عمران و مائده از معجزات حضرت عیسی سخن می‌گوید و بیان می‌کند که این فرستادة الهی با اذن پروردگارخویش به کارهای خارق العاده‌ای دست می‌یازید. مثلاً بیماران مبتلا به پیسی را درمان می‌کرد، نابینایان را بینا می‌نمود،‌مجسّمه‌ای از خاک می‌ساختند و در آن می‌دمید و زنده می‌سد، مردگان را احیاء می‌نمود و ازتوشه‌هایی که مرد در خانه‌هایی خود داشتند خبر می‌داد.

مفسّران معروف موارد بسیاری از این معجزات راآورده و داستانهائی از زنده شدن مردگان توسّط حضرت عیسی را گزارش کرده‌اند.

سیوطی در تفسیر «الجلالین» می‌نویسد: «او دوست خود عازر را زنده کرد، پسر پیرزنی را حیات دوباره بخشید، دختری را از مرگ به زندگی باز گرداند،‌و این هر سه پس از زنه شدن به حیات خود ادامه داده فرزندانی نیز از خود بر جای می‌گذاردند. همچنین سام بن‌نوح را زنده نمود که بدون درنگ از دنیا رفت».[33]

همو در تفسیر دیگر خود «الدّرّ المنثور» مواردی از این رویدادها را نقل می‌کند و یادآور می‌شود که «ابن ابی الدنیا» دربارة شماری از انسانها که بعد از مرگ بار دیگر به دنیا باز گشته‌اند،کتابی تألیف کرده است».[34]

ابن جریر طبری ضمن نقل داستانهای مربوط به احیاء مردگان دربارة چگونگی انجام این معجزه می‌‌نویسد:‌«زنده شدن مردگان بدست عیسی چنین بود که به درگاه خدا نیایش می‌کرد و خدای سبحان خواستة او را اجابت می‌فرمود».[35]

ابن اثیر تاریخ نگار مشهور در کتاب «الکامل» از زنده شدن عازر پس از سه روز که از مرگ وی می‌گذشت، زنده شدن سام بن نوح، زنده شدن زن جوانی که بعد از حیات مجدّد صاحب فرزندانی نیز شد، زنده شدن غُرَیْرپیامبر و یحیی بن زکریا توسّط آن حضرت سخن می‌گوید. [36]

بدین ترتیب در این مورد نیز جمهور مفسران اتفاق دارند که مسیح پسر مریم قدرت احیاء مردگان را داشته است. البته از ظاهر آیة یاد شده فقط می‌توان فهمید که حضرت عیسی وعده زنه کردن مردگان را از دست داده است و بس؛ امّا از آیة دیگر بروشنی استفاده می‌شود که چنین معجزه‌ای بدست آن حضرت تحقق پذیرفته است. در آنجا می‌فرماید:‌

«وَاِذْ قالَ اللهُ یا عیسیَ ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمتَی عَلَیْکَ وَ‌ عَلی والِدِتِکَ إذْ اَیَّدْتُکَ بِرُوحِ‌ الْقُدُسِ تُکَلَّمُ النَاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً … وَإذْ تُخْرِجْ الُمَوْتی بِاِذْنی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی اِسْرائیلَ عَنْکَ إذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیَّناتِ.[37]

به یادآور آن هنگام را که خدای یکتا فرمود: ای عیسای پسر مریم نعمت مرا بر خودت و بر مادرت به خاطرآور، آن زمان که تو را به وسیلة روح القدس یاری کردم و در گاهواره و بهنگام خردسالی با مردم سخن گفتی … و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده می‌نمودی، و آن هنگام که بنی‌اسرائیل را از آزار رساندن به تو باز داشتم در آن زمان که تو با دلائل آشکارنزد ایشان آمدی.

صراحت این آیه در وقوع معجزات،‌از جمله زنده کردن مردگان، بدست حضرت عیسی چنان روشن است که صاحب «المنار»‌نیز از انکار آن بازمانده است، وی که در آیات پیشین کوشش داشت آنها را بگونه‌ای تأویل کند، در تفسیر آیة سورة آل عمران می‌نویسد: «این آیه فقط دلالت بر آن دارد که به حضرت عیسی دستور داده شده بود تا اینگونه احتجاج کند، اما آیا این موارد به وقوع پیوسته است یا نه، نیازمند نقل معتبر و قابل استناد می‌باشد». ولی در چند سطر بعد صریحاً می‌گوید که سورة مائده دلالت بر وقوع این جریانات دارد. و بدین ترتیب امکان زنده شدن مردگان را می‌پذیرد. البته روح ناباوری و خودباختگی در برابر اندیشه‌های مادّی او را به تکاپو انداخته و با تلاش بسیار دست به توجیه این معجزات می‌زند.[38] امّا کسانی که قدرت انکارناپذیر خدا را باور دارند، به آسانی این واقعیت را می‌پذیرند و نیازی به تأویل و تفسیر ندارند.

دامن سخن را برچینیم. آنچه از این بحث کوتاه دانسته شد این استکه :

قرآن بر امکان وقوع رجعت یعنی بازگشت مردگان به دنیا پیش از قیامت تصریح دارد و مواردی را به عنوان نمونه نشان می‌دهد. [39] و جمهور مفسّران نیز این مطلب را پذیرفته‌اند. همچنین دریافتیم که برخی از زنده‌شدگان پس از بازگشت به دنیا فقط درزمانی کوتاه زنده بوده بار دیگر مرده‌اند، امّا گروهی از آنان زندگی مجدّد خود را ادامه داده سالها در جهان زیسته‌اند؛ همچنانکه بعضی ازآنان به فاصلة اندکی پس از مرگشان زندگی مجدّد یافته‌اند و برخی دیگر سالها پس از مردن بار دیگر به جهان آمده‌اند.

ناگفته پیداست که ما به منظور اختصار از نقل اقوال مفسّران شیعه و شماری از تفسیرنگاران اهل سنت خودداری کردیم.

اثبات رجعت از دیدگاه عقل ونقل

مقدمه

یکی از مباحثی که از دیر باز در کلام اسلامی مطرح بوده وهست مسئله رجعت یعنی همان بازگشت مردگان به دنیا پس از ظهور حضرت حجت و پیش از قیامت است،بحث رجعت نیز مانند دیگر مباحث کلامی موافقانی دارد و مخالفانی، شیعیان عقیده دارند که رجعت امری حتمی و غیر قابل انکاری میباشد وبرای اثبات مدعای خود دلائل مختلفی از قرآن روایات و حتی عقل بیان میکنند

که در این نوشته این دلائل به صورت مختصر ارائه میگردد و در مقابل شیعیان غالب اهل تسنن قرار دارند که منکر رجعت بوده و حتی قائلین به رجعت را کافر میداننداگر فردی نگاهی اجمالی به آیات قرآن و روایات بیندازد و به مقایسه امر رجعت و مسئله بخث برانگیز و جنجالی معاد جسمانی بیندازد در میابد که آیات و روایات دال بر رجعت چه از حیث دلالت، چه از حیث سند و چه از نظر تعداد بسیار محکم تر، قطعی الصدورتر و بیشتر از آیات و روایاتی است که بر مسئله معاد جسمانی دلالت دارد با این وجود میبینم که برادران اهل سنت از یک طرف منکرین معاد جسمانی را کافر میدانند و از یک طرف هم قائلین به رجعت را کافر میدانند و این پارادکس و تناقض گوئی محض و فاحش است هرکس قائل به معاد جسمانی شد باید به طریق اولی مسئله رجعت برایش حل شده باشد و آن را بپذیرد زیرا هم از لحاظ نقل بالاتر و یقینی تر است و هم از لحاظ عقلی از مسئله معاد جسمانی نزدیک به ذهن است با این وجود اهل سنت منکر آن شدند در این نوشته درصدد هستیم که به حول وقوه الهی به بررسی مسئله رجعت از دیدگاه قرآن، روایات و عقل بپردازیم

فصل اول

بیان کلیات بحث

بخش اول:تبیین موضوع

بخش دوم:فلسفه تحقیق

بخش سوم:ضرورت بحث از رجعت

بخش چهارم:تعریف رجعت

بخش پنجم:تاریخچه بحث پیرامون رجعت

بخش ششم: نظر بزرگان پیرامون رجعت

بخش اول:تبیین موضوع:

موضوع:اثبات رجعت از دیدگاه عقل ونقل

رجعت :درلغت به معنی بازگشتن است و به همین علت طلاقی را که زوج در آن حق بازگشت به زوجه را دارد طلاق رجعی گویند ودر اصطلاح عبارت است از بازگشت مردگان به این دنیا بعد از قیام حضرت مهدی (عج) و قبل از قیامت که این مسئله مورد اتفاق و اجماع علمای شیعه میباشد، لکن اهل سنت آن را انکار میکنند.در بخش سوم همین فصل معنای رجعت به تفصیل بیان خواهد شد. عقل : در لغت به معنی بستن و حبس کردن است ودر اصطلاح قوه ای است که انسان به وسیله آن خیر و شر و خوبی و بدی را از هم تمیز میدهد در اصل عقل حصاری است که هوای نفس را در بند کشیده و آن را محبوس مینماید راغب در مفردات در مورد معنای عقل چنین گفته است : العَقْل يقال للقوّة المتهيّئة لقبول العلم، و يقال للعلم الذي يستفيده الإنسان بتلك القوّة عَقْلٌ، عقل موهبتی است الهی که انسان بدون آن تفاوتی با حیوانات نخواهد داشت ، در بسیاری از آیات قرآن کریم از انسان خواسته شده است که در آیات الهی یه تعقل و تدبر بپردازد.

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيرا (نساء،82)

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها (محمد،24)

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب (رعد،19)

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون‏ (عنکبوت،43)

أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها (حج،46)

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُون‏ (یس،18)

عقل در روایات معصومین (ع) نیز جایگاه والائی دارد از امير المؤمنين عليه السلام پرسيدند عقل چيست؟ فرمود(فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها):مرحوم سید عبد الحسین طیب اصفهانی در توضیح کلام امام (ع) چنین مینویسد: قلب مركز توجّه روح انسانى و عقل بشرى است كه در آيات و اخبار بسيار ذكر شده بخلاف امروزى‏ها كه مركز توجّه عقل را دماغ مى‏گيرند و غافل از اين هستند كه دماغ مركز قوّه متخيّله است و قلب مركز قوّه عاقله است و چون اينها روح مجرّدى قائل نيستند و همان قوه متخيّله كه در بسيارى از حيوانات هم هست بتفاوت درجات و در انسان فرد اجلاى او هست تصوّر كردند و جز محسوسات چيزى را قبول ندارند نه ملائكه و نه جنّ و نه عالم ارواح و عالم انوار حتّى بسيارى منكر وجود حقّ هستند تمام را مستند به طبيعت مى‏دانند، و فرق اين دو قوّه اين است كه عقل مدرك كلّيات است ومتخيّله مدرك جزئيّات است))(أطيب البيان في تفسير القرآن ج‏9ص120.(طه، 125)((مرحوم فيض رحمه اللَّه در كلمات مكنونه چنين روايت ميكند:عربى از امير المؤمنين عليه السّلام پرسید:اى مولاى من،عقل چيست(امير عليه السّلام)فرمود:عقل جوهرى است دراك از جميع جهات محيط بر اشياء عارف بهر چيزى است قبل از وجودش و آن علت موجودات وغايت هر مطلبى است))(مخزن العرفان در تفسير قرآن ج‏14ص 328)(( الكلينى بسنده عن محمد بن عبد الجبّار عن بعض أصحابنا رفعه الى ابى عبد اللّه (ع) قال قلت له ما العقل قال ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان قال قلت فالذي كان في معاوية، قال تلك النكراء تلك الشيطنة و هي شبيهة بالعقل و ليست بالعقل))(التفسير لكتاب الله المنير ج‏8 ص 268 [سورة البينة(98)(الآيات 1 الى 8) ص232)نقل: و اما منظور از نقل همان آیات قرآن و روایات معصومین(ع) میباشد که بی نیاز از توضیح است.

بخش دوم:فلسفه تحقیق

هرچند که در خصوص مسئله رجعت کتب مختلف گران سنگی از بزرگ علماء شیعه به رشته تحریر در آمده این نوشته در مقابل آن چون قطره ای در مقابل دریاست و مصداق بارز زیره به کرمان بردن است،اما از آنجائی که علما معمولا قلمشان معمولا فنی و مشکل است و درک آن برای عوام مردم سخت است این حقیر در صدد بر آمدم تا نوشته ای مختصر و با بیان ساده گرداوری نمایم تا مردمی که از کودکی مسئله رجعت را پذیرفته اند و آن را باور دارند شناخت اجمالی از آن پیدا کنند که عوام سخن عوام را بهتر می فهمد.

بخش سوم: ضرورت بحث رجعت

اگر در روایات اهل سنت نظری بیفکنیم چند روایت میبینیم که فلان شخص گفته است:جابربن یزید جعفی هفتاد هزار حدیث از امام باقر نزدش بود که همه از پیامبر بود اما من حتی یک حدیث هم از او نقل نکردم زیرا او قائل به رجعت بود.در جائی که چنین دانشمندی را با این همه فضل و کمالات وبا این گنجینه نورانی حدیث که در سینه دارد به راحتی و تنها به این بهانه که وی قائل به رجعت بود کنار میگذارند آیا لازم نیست تحقیقی گسترده و همه جانبه در خصوص رجعت صورت گیرد تا گرد وغبار بی مهری معاندان را از چهره آن بزدایم ،علامه بزرگوار جناب شیخ حر عاملی در مقدمه کتاب الایقاض مطلبی در این خصوص بیان فرموده اند که آن را به صورت مختصرمحضرتان عرض مینمایم:یکی ازبزرگان این دوره درباره رجعتی که خدا به پیامبر وائمه(علیهم السلام)وعده داده کتابی نوشته و در آن مطالب عجیب و غریبی آورده که معلوم نیست از کجاست و این باعث تردید برخی از شیعیان و حتی انکار اصل اصل رجعت گشته است در حالی که اخباردراین زمینه درحد تواتر ودلائل عقلی ونقلی برامکان و وقوعش فراوان است.از این رو برادران از من خواستند من آنچه از روایا ت در اختیار دارم را گردآوری کنم و نظر به این که این عمل را کاری مهم بلکه واجب دیدم به منظور خیرخواهی مؤمنین و دفع شبهات بدین کار دست زدم .(1)

بخش چهارم:تعریف رجعت

تعریف لغوی رجعت عبارت است ازعود وبازگشتن درکتاب قاموس المصباح المنیر چنین آمده((رجع(یرجع)(رجعاً)و(رجوعاً)، و(الرجعة)بالفتح به معنی الرجوع وفلان یومن(بالرجعة)ای بالعود الی دنیا))(2)اما معنی اصطلاحی عبارت است از اینکه خداوند متعال در آخرزمان همزمان با قیام حضرت مهدی (عج)پیامبر، ائمه و عده ای از بنگان صالح خود که اسوه ایمان و تقوی بوده اند وهمچنین عده ای از کفار ،مشرکین و منافقین را که اصل و اساس شرارت بوده اند را به دنیا باز میگرداند تا مومنین را پاداش دهد وبدکاران را عذاب نماید.شیخ مفید(رض)چنین میفرماید:خداوند متعال گروهی از اموات را باهمان چهره ای که داشته اند به دنیا بازمیگرداند،گروهی راعزیز وگروهی را ذلیل وخوار میگرداند واین هنگام قیام وظهور مهدی آل محمد(ع) محقق میگردد.(3)البته کلمات دیگری نیز در معنی رجعت و بازگشت استفاده شده اند مانند (عود وکرة) در کتاب قاموس قرآن پیرامون کلمه (عود)چنین آمده:عود :رجوع و برگشتن. راغب آنرا باز گشتن بعد از انصراف ميداند آيات قرآن مؤيّد اوست زيرا محل استعمال آن در قرآن نوعا در بازگشت بشى‏ء اول است مثل(( وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ))(مائده،95).هر كه باز گردد خدا از وى انتقام ميكشد.((وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا))(اسراء، 8).اگر با فساد باز گرديد بانتقام باز گرديم.ولى در مجمع ذيل آيه اول فرموده:عود بمعنى رجوع است،عيادت مريض برگشتن بسوى اوست براى استفسار حال، تركه‏هاى سبز را عود گويند كه پس از بريدن دوباره عود میکنند ، همچنین در مجمع البیان راجع به کلمه(الکرة) اینچنین آمده است

‏ [و الكرة: الرجعة، و هي المرة و الجمع كرات مثل مرة و مرات و في حديث علي ع” أنه لصاحب الكرات و دولة الدول فالمعنى إما الافتخار في الشجاعة و الرجوع إلى قتل الأعداء مرة بعد مرة أو إشارة إلى الرجعة زمان خروج صاحب الأمر ع، و يناسبه قوله” و دولة الدول” أي و أنا صاحب الدولة] (4)

بخش پنجم:تاریخچه بحث رجعت:

اگر بخواهیم تاریخچه خود رجعت را برسی کنیم باید آن را در ادیان قبل ازاسلام جست وجو کنیم،زردشتیان عقیده دارند که استروت اریا سوشینت پیروزگر با فریدون افراسیاب و کیخسرو می آیند که همگی ایشان مرده اند ، یهودیان عقیده دارند که موسی هارون را از روی حسد کشت و قائل به رجعت هارون شدند،و رجعت درمیان مسیحیان بیش از همه است به این دلیل که حضرت عیسی مردگان را به اذن خدا زنده میکرد وهمچنین درانجیل یوحنا داستان زنده شدن حضرت عیسی وعروج او به آسمان بیان شده(5) ایشان عقیده دارند که حضرت عیسی برمیگردد و جهان را نجات میدهد.اما درخصوص تاریخجه اعتقاد به رجعت باید گفت که این اعتقاد از همان زمان حضرت رسول وجود داشته و اینچنین نیست که شیعه پس از عصر پیغمبر آن را ساخته باشد یا اینکه ساخته و پرداخت عبدالله سباء باشد که خود او ساخته وپرداخته ذهن برخی از دشمنان تشیع ودشمنان ائمه اطهار میباشد و یک فرد موهوم و خیالی بیش نیست.و اینچنین هم نیست که بگوئیم که این عقیده از یهود وارد تشیع شده است ودلیل ما بر این حرفها احادیثی است که در این زمینه از پیامبر و ائمه اطهار (ع) به صورت متواتر وارد شده است که جای هیچ شک وشبه ای باقی نمیگذارد احادیثی مانند حدیث دابة الارض که علامه مجلسی آن را در کتاب بحار الانوار نقل میکندو همچنین روایتی دیگر از امیرالمومنین در مورد زمان رجعت که در همان کتاب نقل شده است .مرحوم حسن ابن عبدالرزاق لاهیجی در کتاب رسائل فارسی خود در مورد تاریخچه اعتقاد به رجعت چنین مینویسد:((در صدراسلام در زمان ائمه حتی در زمان غیبت صغری و مدتها پس از آن اکثر طایفه شیعه از رجعت بی خبر بودند و یقین به آن نداشتند ودلیل آن این بود که اکثر احادیث به خاطر طغیان مخالفان و خفقان موجود وهم از جهت تقیه از اکثر علما و مؤمنین مخفی مانده بود ،تا اینکه در زمان حکومت صفویه وفراهم آمدن امن وآسایش این احادیث گردآوری شد و با متفق شدن علما اجماع مذهب شیعه فراهم شد))(6)این حقیر با تمام احترامی که برای ایشان قائلم ولی باید عرض کنم که اگر منظور ایشان عوام از شیعه میباشد که بسیاری از مردم در تمام اعصار وحتی در این عصر از بسیاری از مسائل اعتقادی و غیر آن آگاهی ندارند لکن ضرری به آن بحث وارد نشده است اما اگر منظور ایشان این است که علما هم از این مسئله بی خبر بوده اند این سخن صحیح نیست زیرا بسیاری از این علما در باره رجعت در کتب حدیثی و کلامی خود قلم فرسائی کرده اند از از جمله دو کتاب از فضل ابن شاذان(م260) که شیخ در فهرست ونجاشی در رجال خود آین دو کتاب را بیان کرده اند وکتاب بصائر الدرجات از عالم عظیم الشأن محمدبن حسن صفار، همچنین رئیس المحدثین محمد ابن علی ابن بابویه مشتهر به صدوق کتابی دارند به نام(الرجعة)و در کتاب اعتقادات و دیگر کتب به بحث رجعت اشاره کرده است ،وشیخ مفید در مسائل السرویه وتصحیح العتقاد سید مرتضی علم الهدی در رسائل شریف مرتضی ،علامه حلی در اثبات الرجعة و مفسرین بزرگی چون علی ابن ابراهیم قمی،شیخ طوسی در التبیان،طبرسی در جوامع الجامع ابو الفتوح رازی در روض الجنان و بسیاری دگر از علما و دانشمندان شیعه در این خصوص مطالب فراوانی بیان کرده اند که حتی برخی چون سید مرتضی ادعای اجماع کرده بر صحت رجعت.گویا جناب آقای لاهیجی فراموش کرده اند که در زمان حکومت آل بویه نیز نسبتاً امن وآسایش برای شیعیان فراهم شد واگر بنابر جمع آوری این احادیث بود آن زمان خیلی بهتر بود.

بخش ششم:نظر بزرگان شیعه پیرامون رجعت

1)شیخ صدوق:((ابن بابویه میفرماید:اعتقاد ما در باب رجعت این است که بازگشت مردگان به دنیا حق است و حق تعالی در قرآن فرموده))(7)سپس برای اثبات مدعای خود چندین آیه و حدیث بیان مینماید

2)شیخ مفید:امامیه بروجوب رجعت بسیاری از مردگان قبل از قیامت اتفاق نظر دارنداگر چه در چگونگی رجعت در میان آنها اختلاف است(8)

3)نظر سید مرتضی:معنی رجعت این است که خداوند متعال،قومی را زنده میکند از کسانی که قبل از ظهور امام زمان(عج)مرده اند از شیعیانش،تا به فوز مباشرت در نصرت و طاعت و جنگ با دشمنان او نائل شوند این ثواب بزرگ از انها فوت نمیشود کسی هم جای آنها را نمیگیرد و خداوند ،قادر بر زنده کردن مردگان است.پس تعجب مخالفان بی معنا است(9)

4)نظر شیخ طوسی:در این زمینه روایتهای متواتر وارد شده است، پس اعتقاد به رجعت واجب است(10)(11)

5)علامه مجلسی: رجعت مسئله ای است که شیعیان در تمام اعصار بالاتفاق بدان معتقد بوده اند و میان آنها همچون آفتاب نیمروز مشهور و معلوم بوده است چگونه در مطلبی که قریب دویست روایت بطور متواتر از چهل نفر از محدثین بزرگ وموثق و علمای اعلام در بیش از پنجاه کتاب آنها نقل شده تردید میکنید.اگر چنین مطلبی متواتر نباشد ،در چه چیز میتوان ادعای تواتر کرد.(12)

6)علامه طباطبائى :روايات ائمه اهل بيت ع نسبت به اصل رجعت متواتر است، به حدى كه مخالفين مساله رجعت از همان صدر اول اين مساله را از مسلمات و مختصات شيعه دانسته‏اند، و تواتر با مناقشه و خدشه در تك تك احاديث باطل نمى‏شود، علاوه بر اينكه تعدادى از آيات قرآنى و روايات كه در باب رجعت وارد شده دلالتش تام و قابل اعتماد است‏

فصل دوم

بررسی رجعت از منظر عقل

1)رجعت امری است ممکن

2)رابطه رجعت و تناسخ

3)تبیین عقلانی بر ضرورت رجعت

4) وقوع رجعت در امم سابقه

بخش اول: رجعت امری است ممکن

در خصوص مسئله رجعت آنچه علما ودانشمندان علم کلام و فلسفه میگویند این است که رجعت از نظر عقلی قابل اثبات نیست بلکه فقط میتوان امکان وقوع و جواز آن را ثابت کرد نه اصل وقوع آن را البته این بدین معنی نیست که پس حال که اصل وجود آن را عقل نمیتواند ثابت کند پس عدم وقوع آن را ثابت میکند. نه،بلکه در خصوص بحث رجعت و امور بی شمار دیگری شبیه آن مانند عالم برزخ ،شب اول قبر،سؤال نکیر ومنکر، معاد جسمانی و عقل فقط و فقط میتواند در دایره امکان آنها بحث کند.مثلا میگوید که رجعت اگر موجود شود هیچگونه محال عقلی پیش نمی آید بالعکس امری چون شریک الباری که وجودش مستلزم محالات عقلی فراوانی است که یکی از این محالات عقلی ظهور فساد در عالم است.یا محدود و متناهی شدن واجب الوجود است زیرا هریک از این دو نهایت است برای آن دیگری وحال آنکه ثابت کرده ایم که واجب الوجود نامتناهی است.از طرفی میگوید : نبودش هم مستلزم هیچ محال عقلی نمیشود بالعکس امری چون وجود واجب الوجود که اگر واجب الوجود موجود نبود هزاران محال عقلی به وجود می آمد .حال این سؤال پیش می آید که با تمام این صحبتها بالأخره کدام یک از این دو(یعنی وجود وعدم وجود)برای رجعت ضرورت پیدا میکند؟ که اگر وجود برایش ضرورت پیدا کند میشود واجب الوجود بالغیر و اگر عدم برایش ضرورت پیدا کند میشود ممتنع الوجود بالغیر.در پاسخ باید بگوئیم:همانطور گه گفته شد این بحث از دایره عقل خارج است و اثبات هر یک از آن دو ضرورت باید از طریق نقل صورت پذیرد یعنی از طریق آیات و روایات که در فصلهای آتی به بحث رجعت در آیات و روایات خواهیم پرداخت .واما در خصوص بحث امکان رجعت و اینکه چرا میگوئید رجعت امکان دارد ،این حقیر میگوید که آنجه در بالا گفته شد برای اثبات امکان رجعت کفایت میکند وآن اینکه هیچ یک از دو طرف وجود و عدم برای رجعت ضرورت ندارد و امکان هم چیزی بیش از این نیست مگر اینکه شما خلاف این را برای ما ثابت کنید.زیرا ضرورت نداشتن دلیل نمیخواهد بلکه این ضرورت داشتن و حمل ضرورت بر چیزی است که دلیل میخواهد.وطبق این قائده عقلی که بهترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است ثابت میشود که رجعت نیز امکان دارد زیرا زیرا رجعت در امتهای سابق به وقوع پیوسته که در فصل بعدی به آن خواهیم پرداخت در مورد ضرورت وجود که هر دوی ما معتقدیم که وجود برای رجعت ضرورتی ندارد پس میماند ضرورت عدم که شما باید آن را ثابت کنید به عبارت دیگر باید ثابت کنید که وجود رجعت مستلزم یک محال عقلی میشود که برای فرار از این محال عقلی و دفع آن لازم است رجعت را کنار بگذاریم و حکم به امتناع امر رجعت بکنیم.

بخش دوم : رابطه رجعت و تناسخ

البته ایشان در خصوص اثبات این موضوع دلائلی آورده اند که میتوان گفت که محکم ترین این دلائل این است که رجعت همان تناسخ است و تناسخ محال است، در نتیجه رجعت نیز محال است.باید بگوئیم که این قیاس کبرایش یقینی است و شکی در محال بودن تناسخ نیست اما صغرای آن جای بحث دارد و باید دید آیا رجعت همان تناسخ است که اگر باشد محال است ،یا جیزی غیر از تناسخ است جناب آقای محمد ثقفی تهرانی مؤلف تفسیر روان جاوید چنین میگوید:((بعقيده اين بنده كسيكه بخواهد اثبات رجعت نمايد بايد جواب از برهان ابطال تناسخ بدهد يا ملتزم شود كه رجعت بكيفيتى است كه تناسخ لازم نمى‏آيد چون عمده نظر منكران رجعت بلزوم تناسخ است و الا همه قائلند به آنكه ظواهر اخبار بلكه آيات دلالت بر رجعت دارد و اگر مانع عقلى نداشته باشد بايد قبول كرد و منكر معاصر چندى قبل از نشر خبر انكارش در مجلس خصوصى كه حقير حضور داشتم طرح اين شبهه را نمود و قدرى مباحثه كرديم گمان ميكنم منشأ شبهه او هم همان دو برهان ابطال تناسخ است كه در شرح منظومه متعرض شده و حق آنست كه آن دو برهان در رجعت جارى نيست به اين معنى كه رجعت تناسخ نيست‏

شبهه اول : آنكه بدن بمجرد آنكه قابل افاضه نفس شود چون بخل در مبدء فياض نيست افاضه نفس باو ميشود و اگر بخواهد نفس مستنسخه و بعبارت ساده تر روح از قالب جدا شده هم باو تعلق گيرد لازم مى‏آيد يكنفر دو نفر شود چون شخصيت هر كس بنفس و روح او است و آن بدن يك روح بمجرد قابليت پيدا كرد،حال اگر بخواهد روح ديگر هم در او دميده شود دو روح پيدا ميكند و دو نفر ميشود با آنكه يكنفر است و جواب آن اینست كه بمجرد قابليت بدن دوباره همان روح جدا شده باو افاضه ميشود نه غير او و اگر گفته شود سنة اللّه جارى شده است كه از خزانه غيب خود بقابل روح دهد ميگوئيم اين روح هم وقتى از قالب جدا شد داخل در خزانه غيب ميشود و اگر گفته شود که این روح هیج الویتی بر دیگر ارواح موجوده در عالم غيب در سلسله طوليه نزوليه ندارد ميگوئيم اولويت انس آنروح است باين بدن و اين موجب شده است كه خداوند در مقام رجعت آن روح را از بين ساير ارواح باين بدن اختصاص داده باشد. بعلاوه احاطه بتمام خصوصيات ومناسبات ارواح و اجساد براى ما مقدور نيست تا قطعا بگوئيم هيچ مرجحى از براى اختصاص اين روح باين بدن نيست و چون معصوم خبر داده است لابد بايد بگوئيم مرجحى موجود بوده و فعل خداوند گزاف نيست. بلى اين برهان كه جمهور حكما اقامه نموده‏اند كه ابطال تناسخ است در محل خود تام است و آن آنستكه روح انسان بعد از مفارقت از بدن به بدن يكى از حيوانات تعلق بگيرد بطوريكه يك شخص در خارج هم‏ حيوان باشد هم انسان و اين علاوه بر آنكه محال است بفرمايش صدوق كفر است چون موجب ابطال بهشت و دوزخ است .

شبهه دوم : برهان صدر المتالهين است بر ابطال تناسخ و خلاصه آن اینست كه نفس بايد بتدريج كامل شود به تكميل بدن و از قوه بفعل آيد پس اگر نفس مستنسخه به بدن تعلق گيرد لازم آيد يك شي‏ء هم بالقوه باشد هم بالفعل چون تركيب روح و بدن تركيب اتحادى است و تركيب اتحادى طبيعى محال است بين دو چيز كه يكى بالقوه است و ديگرى بالفعل حاصل شود،زيرا احكام احد المتحدين نسبت به ديگرى سارى و جارى است و جواب آنستكه اين برهان در بدو امر صحيح است چون نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقا است و بعد از تكميل و رسيدن به فعليت و جدا شدن به امر الهى يا عارضه دنيوى از قبيل كشته شدن و آجال معلقه مانعى ندارد که ثانيا(دوباره)به همان بدن تعلق گيرد چون هر دو فعلى هستند و اتحاد ما بالفعل و ما بالقوه لازم نميآيد و نيز مانعى ندارد كه تعلق گيرد به بدن ديگرى كه خداوند به يد قدرت خود خلق فرموده يا به بدنيكه خود آن نفس بحول و قوه الهى ايجاد كرده چنانچه اين قسم از تناسخ را حكما هم قائل شده‏اند و تناسخ تمثلى نام نهاده‏اند و تمثل جبرئيل را بصورت دحيه كلبى از اين قبيل ميدانند و هر يك از اين معانى در باب رجعت ممكن است و به مناسبت مقامات بايد قائل شد چون كيفيت رجعت چنانچه اشاره شد معلوم نيست و شايد بشود گفت به امر خداوند پرده از چشم اهل عصر برداشته ميشود كه آنها را با بدن ملكوتى مشاهده مينمايند چنانچه اين معنى بيكى از عرفاء معاصرين نسبت داده شده است ولى انصاف آنستكه اين معنى خلاف ظاهر لفظ رجعت است و با ظواهر اخبار هم وفق ندارد در هر حال حق مطلب آنستكه در اين باب از دو طرف افراط و تفريط شده است عدل و انصاف همان بود كه عرض شد و چون مسئله عملى نيست بحث در آن زيادتر از اين لزوم ندارد بهتر آنستكه وارد در مقصد اصلى شويم ظاهر آنستكه اين عده همان اشخاص بودند كه معذب به صاعقه شدند چنانچه در روايت احتجاج امير المؤمنين بر ابن كوا تصريح شده و آنحضرت بترتيب آيات استدلال بر مقصود فرموده است و از روايت منقوله از حضرت رضا (ع) و تفسير امام (ع) كه در ذيل آيه قبل اشاره به آن شد معلوم ميشود كه اين عده طولى نكشيد كه زنده شدند و در منهج يك شبانه روز تعيين نموده است در هر حال اينها قبل از تفرق بدن زنده شدند و اين قبيل احياء موتى ابدا اشكالى ندارد چون تقريبا مانند خواب سنگين و بيهوشى شديدى است كه بكلى حواس زائل ميشود در خواب هم نفس از تدبير ظاهر بدن دست برميدارد و حيات بدن عبارت است از تعلق تدبيرى نفس بآن و باين جهت گفته‏اند خواب برادر مرگ است در قرآن هم اشاره به اين معنى شده است كه انشاء اللّه تعالى در محل خودش بيان خواهد شد و در خواب اسرار و دقائقى است كه اگر كسى به آنها توجه نمايد نمونه از عالم غيب بدست مى‏آورد))(13)

بخش سوم: تبیین عقلانی رجعت

چندی پیش در حال جست و جو در نرم افزار به سوی حقیقت بودم که به همین مطلب یعنی اثبات ضرورت رجعت از طریق عقل برخوردم که لازم دیدم آن مطلب را دراینجا بیاورم((برخي از بزرگان براي اثبات ضرورت رجعت به ادله‏اي عقلي تمسک کرده‏اند. اينک به برخي از آنها اشاره مي‏کنيم))

دليل اول: قسر دائم يا اکثري محال است

تقرير دليل

الف. روح و نفس ناطقه، علاقه تام به بدن عنصري دارد و لذا هر گاه بعد از مرگ توجه آن به بدن طبيعي به نحو کامل حاصل شود، زندگي جديد ممکن است

ب. هر حقيقت، خاصيّت و اثري دارد، لذا پيامبر و امام داراي قوه تکميل و تعليم نسبت به جميع بشر است تا روز قيامت

ج. در حکمت به اثبات رسيده که قسر دائمي يا اکثري محال است، يعني هر طبيعت و حقيقتي، محال است که در هيچ وقت يا در اکثر اوقات از خاصيتش محروم گردد.نتيجه اينکه رجوع پيامبر و امامان‏عليهم السلام به دنيا از آنجا که در زمان حياتشان نسبت به تعليم عموم بشر به فعليت نرسيده، ضروري است))(14)این حقیر در مورد ضرورت عقلی رجعت بسیار تفکر نمودم و مطالبی نیز به ذهنم رسیده است وآن اثبات ضرورت رجعت از طریق فیض ورحمت نامتناهی حضرت حق میباشد که آن مطالب را محضر سروران گرامی عرض مینمایم و در مورد اینکه آیا این دلائل مورد پذیرش میباشد یاخیر قضاوت با خوانندگان عزیز میباشد:یکی از خواسته ها وآرزوهای بندگان صالح خدا از جمله پیامبران الهی همنشینی و مصاحبت با حضرت رسول در همین دنیا میباشد و کسی نمیتواند منکر آن بشود از طرفی فیض ورحمت بی کران الهی ایجاب میکند که خداوند کریم پاسخ این خواسته ایشان را بدهد والبته در همین دنیا واز آنجا که چنین مصاحبت و همنشینی تا کنون رخ نداده است پس لازم می آید در آینده این اتفاق رخ دهد واینکه هر دو گروه ایشان از دنیا رفته اند مانع از جریان فیض الهی نمیشود زیرا زنده کردن مردگان در حیطه قدرت الهی بوده و خلاف حکمت الهی نمی باشد ومستلزم محال هم نیست پس با توجه به فیاض علی الاطلاق بودن خداوند عدم اعطاء چنین لطفی از جانب خدا مساوی بخل خدا میباشد که بخل در خدا راه ندارد. ممکن است کسی اشکال کند که صرف آرزوی چیزی مستلزم اعطاء آن چیز از جانب خدا نیست .میگوئیم این سخن در صورتی صحیح است که آن خواسته یا غیر شرعی باشد یا چیزی مانع از استجابت آن شود،و حال آنکه آرزوی همنشینی با پیامبر و ائمه اطهار زیباترین و با ازرشترین خواسته هر فرد مؤمن و با ایمانی میباشد و اگر این آرزو از سمیم قلب باشد،حتی شک در استجابت آن از جانب خدا توهین به فضل و کرم بی انتهای حضرت باری میباشد.باز اگراشکال شود که خدا بهتر از آن که همان مصاحبت با پیامبر در جنت است را در عالم قیامت به آنها اعطا میکند. و اعطاء آن در این دنیا ضرورتی ندارد.در پاسخ میگوئیم اعطاء یک نعمت در قیامت دلیل نمیشود که انسان از داشتن مشابه آن نعمت در این دنیا محروم گردد ،و می بینیم خداوند در قرآن وعده نعمات فراوانی را به بهشتیان داده است ومثل آنها را نیز در این دنیا به ایشان داده است مانند( حور العین)

بخش چهارم

وقوع رجعت در امم سابقه (به نقل از قرآن)

الف) اخذتکم الصاعقه (بقره/55و56)

ب) داستان مقتول بنی اسرائیل (بقره/72و73)

ج)زنده شدن هزاران نفر به دعای حضرت حزقیل (بقره/242)

د) زنده شدن حضرت عزیر (بقره/259)

ه) زنده شدن پرندگان به دست حضرت ابراهیم (بقره/260)

و) زنده شدن فرزندان حضرت ایوب (انبياء/84)

یکی از مباحث مهم مسئله رجعت وقوع رجعت در امتهای پیشین میباشد که این امر نتیجه ای بسیار مهم دارد و آن رد محال و ممتنع بودن مسئله رجعت و اثبات جواز وامکان رجعت در امت اسلام میباشد زیرا جیزی که در گذشته ممکن و جائز بوده و از ان بالاتر حتی به وقوع هم پیوسته است محال و دور از عقل است که کسی قائل به محال و ممتنع بودن آن در زمان حال یا آینده باشد.زیرا در این صورت یا باید در قدرت فاعل آن شک کنند بدین معنا که بگویند آن کسی که قبلا این کار را انجام داده است دیگر قدرت براین کار را ندارد که این حرف از منکرین رجعت بعید است،زیرا فاعل هر دوی آنها حضرت باری میباشد یعنی آن کسی که در گذشته مردگان را زنده کرد وبه این دنیا باز گرداند خداوند بود وآن کسی هم که در آینده این کار را میکند خداوند است و منکرین رجعت که قالبا برادران اهل سنت می باشند با توجه به آنچه در مسئله توحید افعالی می گویند و حتی ما را به خاطر اینکه قائل به اختیار داشتن انسان در طول اراده الهی می باشیم کافر و مشرک میدانند گفتن چنین حرفی از ایشان بعید است یا باید علت این محال بودن را قابلیت قابل بدانند نه فاعلیت فاعل که دراین صورت با انقلاب در ذات مواجه می شویم یعنی چیزی که ذاتا ممکن الوجود بوده تغیری درآن حاصل شود و ممتنع الوجود شود که من گمان نمیکنم بتوان چنین نسبتی را به مخالفان و منکران رجعت داد.یا اینکه ایشان باید در اصل وقوع رجعت در امتهای پیشین خدشه وارد کنند ، که چنین حرفی را یقینن نمیزنند زیرا رجعت در امم سابقه در آيات قرآن به طور واضح و غير قابل تأويل و تفسير بيان شده و التزام ایشان به کلام الله مجید آنقدر زیاد است که شعار حسبنا کتاب الله سردادند به نحوی که حتی خود را از سرچشمه زلال علم الهی یعنی ائمه اطهار (سلام الله علیهم اجمعین)بی نیاز دیدند.وحال معنی ندارد که بگوئیم چنین فردی با چنین اعتقادی منکر آیات قران شود.پس چاره ای برای ایشان باقی نمی ماند جز اینکه معتقد به امکان رجعت در امت اسلام شود .از آنجائي كه بحث زنده شدن مردگان در امم سابقه تنها ميتواند امكان رجعت را ثابت كند لذا ما آن را در بحث اثبات عقلي رجعت آورديم و این مسئله که آیا چنین امری به وقوع خواهد پیوست یا نه درمقاله بعدی به آن خواهیم پرداخت.در اینجا برخی از آیات قرآن که دلالت بر رجعت در امتهای پیشین دارد را به همراه تفسیر برخی از علماء شیعه وسنی محضرتان عرض مینمایم .

الف) اخذتکم الصاعقه

اولین آیاتی که درآنها از زنده شدن مردگان وبازگشت ایشان به دنیا در امم سالفه سخن به میان آمده آیات55 و56 سوره بقره میباشد((وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسىَ‏ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتىَ‏ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ))(15)و آن هنگام را كه گفتيد:اى موسى، ما تا خدا را به آشكارا نبينيم به تو ايمان نمى‏آوريم. و هم چنان كه مى‏نگريستيد صاعقه شما را فرو گرفت .((ثمُ‏َّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ))(16)و شما را پس از مردن زنده ساختيم، شايد سپاسگزار شويد .رشیدالدین میبدی در کتاب کشف الاسرار وعدة الابرار در تفسیر آیات فوق چنین نوشته است((مفسران گفته اند آنگه که موسی از طور باز آمد خشمناک شد بر قوم خویش به پرستیدن گوساله واز خشم لوحها را که در آن تورات نبشتهبود بیوکند و با برادر وباسامری سخن درشت گفت آنکه گوساله را بسوخت و بر روی آب بپراکند پس موسی بیارمید و خشم وی باز نشست چنانکه رب العالمین فرمود ((فلما سکت عن موسی الغضب اخذ الالواح))(17)وموسی آن لوحها برداشت و راهنمونی و بخشایش حق که درآنها بود، ایشان را بیان کرد و گفت :من با الله سخن گفتم و از وی سخن شنیدم. ایشان گفتند((لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً))،استوار نداریم تو را کهالله سخن گفت با تو،تا آن گه که الله را ببینیم تا گواهی دهد ترا بدانکه میگوئی، موسی از ایشان به حق نالید،گفت: خداوندا تو خود داناتری که ایشان چه میگویند.رب العالمین گفت:ادعهم الی الطور ،ایشان را به طور خواند – فختار منهم سبعین رجلاً – موسی هفتاد مرد را برگزید وایشان را روزه وطهارت وغسل فرمود و پاکی جامه،پس ایشان را به طور برد گفتند:ای موسی خواهیم تا سخن خداوند خویش بشنویم،موسی گفت بر جای خود میباشید تا میغ در کوه گیرد ونداءحق شنوید و آنگه نزدیک شوید و به سجود در افتید.پس موسی به کوه یر آمد وحجابی پیدا شد میان ایشان و میان موسی تا موسی را نببینند،که موسی هرآنگه که با حق سخن گفتی نوری بر وی تافتی که هیچکس از آدمیان طاقت نداشت که در وی نگریستی.چون خداوند با موسی سخن در گرفت ایشان به سجود افتادند و کلام حق بشنیودندو امر ونهی وی دانستند واز حق شنیدند که گفت(( انا الله ربکم لا اله الا انا الحی والقیوم لا اله الا انا ذو بکةٍ اخرجتکم من ارض مصرفاعبدونی ولا نعبدو غیری)) پس چون موسی از مناجات فارغ شد با نزدیک ایشان آمد،ایشان گفتند:یا موسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرةً در آن حال بگرفت ایشان را ساعقه چنانک الله گفت((فاخذتکم الصاعقهوانتمتنظرون))(18)((ثم بعثناکم من بعد موتکم))(19) موسی چون دید آن قوم را فزع زده و جان داده گریستن درگرفت و زاری میکرد و میگفت:ماذا اقول لبنی اسرائیل؟آنگه از سر ضجرت گفت:اگر خواستی تو ایشان را هلاک کنی هم در خانه هایشان بمیراندی،می هلاک کنی ما را به آچه نادانی چند کردند ازما – منظور گوساله پرستی است-پس رب العزه ایشان را یک یک زنده کرد و در یکدیگر مینگریستند آنگه که زنده میشدند مفسران گفته اند :که این، مرگ عبرت بود نه مرگ فنا))(20)برخی از مفسرین خواسته اند بگونه ای در دلالت این آیات بر رجعت اموات در امم سابقه اشکال کنند و آن اینکه موت در این آیه را به معنی بیهوشی گرفته اند نه به معنی مرگ.اما باید در پاسخ ایشان بگوئیم که خداوند در این آیه فرموده است((اخذتکم الصاعقه)) حال شما پاسخ بدهید اگر کسی را صاعقه در بر بگیرد،چه اتفاقی برایش رخ میدهد آیا فقط بیهوش میشود.آیا جز یک تکه زغال سوخته چیزی برایش باقی میماند .آنهم صاعقه ای که خداوند برای نمایش قدرت خود بر آنها فرود آورد که حتی حضرت موسی کلیم الله با دیدن آن صاعقه از هوش رفت((فخر موسی صعقا))(21)ثانیاً، آنچه از موت به ذهن متبادر میگردد همان مرگ است نه غیر آن ، در کتب لغت نیز موت را به معنی مرگ گرفته اند،در کتاب لسان العرب گفته شده:الموت والموتان ضد الحیاة(22)ودر مجمع البحرین(23)موت را قسیم قتل گرفته و آیه 114سوره آل عمران((افاین مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم))را به عنوان شاهد بیان مثال بیان میکند

ب) مقتول بنی اسرائیل

آیات دیگری که در آنها از زنده شدن مردگان و بازگشت ایشان به دنیا بحث میشود آیات 72و73سوره مبارکه بقره میباشد(( وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مخُْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُون ‏فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَالِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتىَ‏ وَ يُرِيكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون‏))(24)و به ياد آريد آن هنگام را كه كسى را كشتيد و بر يكديگر بهتان زديد و پيكار درگرفتيد و خدا آنچه را كه پنهان مى‏كرديد آشكار ساخت. سپس گفتيم: پاره‏اى از آن را بر آن كشته بزنيد.خدا مردگان را اينچنين زنده مى‏سازد، و نشانه‏هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقل دريابيد. داستان اینچنین است که فردی از بنی اسرائیل که طبق برخی از تفاسیر نام وی عامیل بوده است به قتل میرسد.در برخی از تفاسیر گفته شده است که وی فرد ثروتمندی بوده استکه تنها وارثان او برادرزادگانش بوده اند به همینخاطر همه ایشان را متهم به قتل میکرددند،و آنها نیز دیگران را متهم میکرددند و درگیری بالا گرفت تا اینکه برای حل مشکل نزد حضرت موسی رفتند وخداوند به ایشان امر فرمود :که گاوی را را ذبح نمایند وقسمتی از آن را به بدن میت بزنند وایشان پس از بهانه ها و سؤالات مختلف همان کار را انجام دادند وآن مقتول زنده شدو قاتل خویش را معرفی کرد.این مطلب یعنی زنده شدن مقتول بنی اسرائیل اکثر مفسران اهل سنت درکتب تفسیر خود بیان نموده اند من جمله در کشاف زمخشری ،مفاتیح الغیب فخر رازی ،البیان ثعلبی،روح المعنی آلوسی،الدر المنثور سیوطی،جامع الاحکام قرطبی وجامع البیان طبری البته ممکن است در آن اختلافات جزئی باشد اما اصل زنده شدن مقتول بنی اسرائیل مورد اعتراف همه ایشان میباشد زمخشری درذیل این آیه گفته است:فضربه فحیّی،فحذف ذالک لدلالته قوله((کذالک یحیی الله الموتی))(25)

ج) زنده شدن هزاران نفر به دعای حضرت حزقیل

آیه دیگری که از زنده شدن مردگان در آن سخن به میان آمده آیه 243سوره بقره میباشد((الَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلىَ النَّاسِ وَ لَاكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَشْكُرُون‏))(26) آيا آن هزاران تن را نديده‏اى كه از بيم مرگ، از خانه‏هاى خويش بيرون رفتند؟سپس خدا به آنها گفت: بميريد.آن گاه همه را زنده ساخت. خدا به مردم نعمت مى‏دهد ولى بيشتر مردم شكر نعمت به جاى نمى‏آورند ازآنچه زمخشری در تفسیر کشاف در ذیل این آیه دربیان داستان گروهی که در آیه آمده آورده است چنین به دست می آید که ایشان گروهی بودند از اهالی قریه (داوردان)قریه ای قبل از واسط ،گویا در این منطقه بیماری کشنده طاعون شیوع پیدا کرده بود واین گروه به خاطر در امان ماندن از این بیماری پا به فرار گذاشته و از دیار خود خارج میشدند اما خداوند آنها را میراند و سپس زنده گردانید تا به ایشان بفهماند که از حکم الهی نمیتوان فرار کرد (لا فرار ون حکومتک)(27)طبق تفاسیر حضرت حزقیل که به وی ذوکفل نیز گفته میشود پس از مشاهده اجساد این گروه در حقشان دعا کرد واز خدا خواست تا ایشان را دوباره زنده کند و خداوند کریم نیز دعای پیامبرش رامستجاب کرد.نکته ای که باید در اینجا بدان اشاره کنم این است که در اکثر تفاسیر اهل سنت در خصوص این آیه محور اصلی بحسشان را روی مسائل حاشیه ای برده و دادسخن در آن سر میدهند مثل اینکه آین گروه چه کسانی بودند از چه سرزمینی بودند چند نفربودند علت فرار و مرگ ایشان چه بود، چه کسی در حق ایشان دعا کرد و علت دعای وی در حق ایشان چه بود اما وقتی به بحث اصلی این آیه که همان زنده شدن مردگان به دست خداوند است میرسند گویا جوهر قلم ایشان تمام میشود،خیلی زود با چند کلمه آن هم به صورت سربسته و مبهم از آن میگذرند و کاری بدین مهمی را آنقدر کم رنگ نشان میدهند که گویا یک بچه شیر خواره هم از عهده این کار بر می آید

د)زنده شدن حضرت عزیر

وْ كاَلَّذِى مَرَّ عَلىَ‏ قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلىَ‏ عُرُوشِهَا قَالَ أَنىَ‏ يُحْىِ هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلىَ‏ طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلىَ‏ حِمَارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلىَ الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَينَ‏َ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلىَ‏ كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ قَدِير(28)

يا مانند آن كس كه به دهى رسيد. دهى كه سقفهاى بناهايش فروريخته بود. گفت: از كجا خدا اين مردگان را زنده كند؟ خدا او را به مدت صد سال ميراند. آن گاه زنده‏اش كرد. و گفت: چه مدت در اينجا بوده‏اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از روز. گفت: نه، صد سال است كه در اينجا بوده‏اى. به طعام و آبت بنگر كه تغيير نكرده است، و به خرت بنگر، مى‏خواهيم تو را براى مردمان عبرتى گردانيم، بنگر كه استخوانها را چگونه به هم مى‏پيونديم و گوشت بر آن مى‏پوشانيم. چون قدرت خدا بر او آشكار شد، گفت: مى‏دانم كه خدا بر هر كارى تواناست‏در خصوص این آیه چند نکته به ذهن این حقیر میرسد که محضر سروران گرامی عرض مینمایم . نکته اول اینکه خداوند فرومده است که تو را برای مردم آیه ونشانه قرار میدهم(لنجعلک آیةً للناس)که کلمه ناس مطلق است و برای جمیع مردم در تمام ازمنه صدق میکند که یک دسته از این مردم امت اسلام میباشد پس خداوند خداوند ایشان را نشانه ای برجمیع مردم من جمله مسلمانان قرار میدهد .نکته دوم اینکه خداوند زنده شدن حضرت شعیب پس از صد سال به دست خود را به عنوان آیت و نشانه معرفی میکند نه شخص ایشان را .نکته دیگر هدف خدا از بیان این داستان است که همان بر طرف کردن استبعاد زنده شدن مردگان پس از مرگ است که قدر متیقن آن در قیامت است حال این سوال مطرح میشود که وقتی میتوان این زنده شدن پس از مرگ درعالم دنیا را دلیل ونشانه ای بر معاد وزنده شدن مردگان درعالم آخرت گرفت چرا نتوان آن را نشانه ای بر اثبات رجعت که زنده شدن مردگان در همین عالم است گرفت در حالیکه شباهت مسئله رجعت به زنده شدن حضرت عزیر بسیار بسیار بیشتر است از شباهت عالم آخرت با این زنده شدن دوباره.

ه) زنده شدن پرندگان به دست حضرت ابراهیم

یکی دیگر از آیاتی است که بر مسئله زنده شدن مردگان در امم ماضیه دلالت دارد آیه 260سوره بقره میباشد که در این آیه آمده است که حضرت ابراهیم(ع)از خداوند درخواست میکند که کیفیت زنده شدن مردگان را به وی بنمایاند تا دلش آرام گیرد، وخداوند فرمود:چهارمرغ بگیر وتکه تکه کن وگوشت آنها را با هم مخلوط کن هر قسمت را بر سر کوهی بگذار سپس آنها را به سوی خود بخوان می بینی که آنها شتابان به سوی تو می آیند

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبّ‏ِ أَرِنىِ كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتىَ‏ قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلىَ‏ وَ لَاكِن لِّيَطْمَئنَّ قَلْبىِ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيرِْ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلىَ‏ كلُ‏ِّ جَبَلٍ مِّنهُْنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيم(29) ‏

ابراهيم گفت: اى پروردگار من، به من بنماى كه مردگان را چگونه زنده مى‏سازى. گفت:آيا هنوز ايمان نياورده‏اى؟ گفت: بلى، و لكن مى خواهم كه دلم آرام يابد گفت: چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه.پس آنها را فراخوان.شتابان نزد تو مى‏آيند، و بدان كه خدا پيروزمند و حكيم است .

باز هم آیه دیگر از نشانه های قدرت بی پایان خداوند که کیفیت زنده شدن مردگان را به یکی از پیامبرانش یعنی حضرت ابراهیم که خداوند مقام امامت را نیز به وی عطا کرد نشان میدهد و درپایان میفرماید :خداوند بر همه چیز توانمند و داناست،یکی از اموری که خداوند بر آن تواناست زنده کردن مردگان پس از قیام مهدی (ع) میباشد که همان رجعت اصطلاحی است.

و)زنده شدن فرزندان حضرت ایوب

آخرین آیه ای که در اینجا از آن بحث میکنیم آیه84 از سوره مبارکه انبیاء میباشد.

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَ ءَاتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحمَْةً مِّنْ عِندِنَا وَ ذِكْرَى‏ لِلْعَابِدِين(30)

‏پس [دعاى‏] او را اجابت نموديم و آسيب وارده بر او را برطرف كرديم،و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان [مجدداً] به وى عطا كرديم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت‏كنندگان [باشد] .

شاهد ما در این آیه ((وَ ءَاتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُم)) است فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر این قسمت از آیه میگوید(و بين اللَّه تعالى أنه آتاه أهله و يدخل فيه من ينسب إليه من زوجة و ولد و غيرهما ثم فيه قولان: أحدهما: و هو قول ابن مسعود و ابن عباس رضي اللَّه عنهما و قتادة و مقاتل و الكلبي و كعب أن اللَّه تعالى أحيا له أهله يعني أولاده بأعيانهم.و الثاني: روى الليث،قال: أرسل مجاهد إلى عكرمة و سأله عن الآية فقال: قيل له إن أهلك لك في الآخرة فإن شئت عجلناهم لك في الدنيا،و إن شئت كانوا لك في الآخرة و آتيناك مثلهم في الدنيا. فقال: يكونون لي في الآخرة و أوتي مثلهم في الدنيا.و القول الأول أولى لأن قوله: وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ يدل بظاهره على أنه تعالى أعادهم في الدنيا و أعطاه معهم مثلهم أيضا(31)همانطور که مشاهده میکنید فخر رازی قول اول که همان قول ابن مسعود و ابن عباس باشد را پذیرفته است که ایشان فرموده اند :خداوند همان فرزندان حضرت ایوب که فوت کرده بودند را مجدداً زنده نمود و ایشان را به وی بازگرداند که این همان زنده شدن مردگان و دلیلی است براثبات رجعت در امم سابقه،اما اگر ما فرض را بر این بگذاریم که قول عکرمه قول صحیح باشد باز هم مدعای ما که امكان زنده شدن مردگان در دنيا است ثابت میشود زیرا طبق این قول خداوند حضرت ایوب را مخیر میکند بین اینکه خداوند همان فرزندانی که از دنیا رفته اند را مجدداً زنده نمایند وبه دامان وی باز گرداند وبین اینکه مثل آنها را دراین دنیا به او بدهد وخود ایشان را در آخرت به وی بازگرداند. حال سوال اینجاست که اگر زنده شدن فرزندان حضرت ایوب کاری غیر ممکن و محال بود معنا نداشت که خداوند اختیار کار غير ممكن و محالي را به ايشان بدهد از این گفته عکرمه میتوان در یک بحث جنجالی کلامی دیگر بین شیعه سنی یعنی بحث جبر و اختیار نیز استفاده کرد .اینکه خداوند اختیار این کار را به خود حضرت ایوب واگذار کرد نشان میدهد انسان موجودی است مختار و کارهای وی از روی اجبار نیست اگر بگویند این اختیار را خود خداوند به وی عطا کرد میگوئیم مگر اختیار دیگران را کسی غیر از خدا داده است.


[1] – نقل از کتاب «اصالت روح از نظر قرآن» /24 -25 طالبین تفصیل بیشتر به آن کتاب رجوع کنند.

[2] – اعراف: 153

[3] – کشاف 1/27.

[4] – جامع البیان ج1/ 230

[5] – الدّرّ المنثورج 1/70+ تفسیر الجلالین ج 1/8 .

[6] – تفسیر القرآن العظیم ج 1/93.

[7] – مفاتیح الغیب ج 3/86 .

[8] تفسیر المنارج 1/322.

[9] – پس آنگاه شما را بعد از مردنتان برانگیختیم.

[10] – نخل : 38.

[11] – انعام: 36.

[12] – هود: 7.

[13] – بقره: 72-73.

[14] – همة این مشخصات در آیات 67-72 سورة بقره مذکور شده است.

[15] – الدّرّ المنثور ج 1/79+ جامع البیان ج 1/285+ تفسیر القرآن العظیم ج 1/112.

[16] – جامع البیان ج 1/285.

[17] – مفاتیح الغیب ج 3/125.

[18] – کشاف ج 1/222+ تفسیر بیضاوی ذیل آیه.

[19] – تورات، سِفْر تثنیه،‌فصل 21.

[20] – المنارج ج /1 347.

[21] – المنار ج1/347.

[22] – بقره: 243.

[23] – رجوع کنید به:‌الدَرَالمنثور ج 1/310 تفسیر الجلالین ج1/31+ جامع البیان ج 2/365 + کشاف ج 1/286 + تفسیر بیضاوی ذیل همین آیه.

[24] – تفسیر القرآن العظیم ج 2/298.

[25] – المنار، ج 2/458- 459.

[26] – المنارج 1/351 در تفسیر آیه 72 بقره.

[27] – همانجا /322 در تفسیر آیه 56 بقره.

[28] – کشاف ج 1/295+ تفسیر الجلالین ج 1/34+ الدّر المنثور ج 1/ 331+ جامع البیان ج 3/19-22+ تفسیر القرآن العظیم ج 1/314.

[29] – المنار ج 3/49 -50

[30] کهف /11/18.

[31] کهف/11/18.

[32] – آل عمران: 49.

[33] – تفسیر الجلالین ج 1/43.

[34] – الدّرّ المنثور ج 3/33.

[35] – جامع البیان ج 3/192.

[36] – کامل ابن ائیرج 1/179 -180

[37] – مائده /110

[38]– المنارج 3/311-312.

[39] – گذشته از پنج آیه‌‌‌ای که در این صفحات آوردیم، آیات دیگری نیز بر احیاء مردگان در جهان مادی دلالت دارند،‌ از آن جمله است:‌انبیاء 84 و بقره:260


جستجو