ثمرات توكّل

جمعه - 10 آگوست 2012

لقمان به فرزندش پيرامون توكّل مى‏ فرمايد«يا بنيّ! توكّل على اللَّه ثم سل في الناس من ذى الّذي توكّل على اللَّه‏ فَلَم يكفه»(1). اى فرزندم! بر خداوند توكّل نما، آنگاه در جامعه جستجو كن كه آيا در ميان ‏مردم كسى هست كه به خداوند توكل كرده باشد اما خداوند امور او را كفايت‏ نكرده باشد؟  به عبارت ديگر آيا ممكن است كه انسان خداوند را در امور خود وكيل ‏نموده باشد و خداوند او را بى پاسخ رها كرده باشد؟ مسئله توكّل مختص به ‏مسائلى از قبيل رزق و روزى و ديگر مشاكل دنيوى نمى‏باشد. بلكه درفتنه‏هاى اجتماعى نيز به توكّل توصيه شده‏ايم. به عنوان نمونه در زمان امام‏ سجاد عليه السلام شخصى نزد ايشان از فتنه عبداللَّه بن زبير اظهار ترس مى‏ نمايد.
راوى به امام عليه السلام عرض مى‏كند: ممكن است آتش اين فتنه دامن‏ شيعيان را نيز بگيرد. حضرت عليه السلام در پاسخ مى‏فرمايند: آيا تا كنون كسى را ديده‏اى كه به خداوند توكّل نمايد و خداوند او را كفايت ننموده باشد(2).

توکل ،قضای الهی وتفویض

جمعه - 10 آگوست 2012

در مقاله قبل بطور مبسوط پيرامون عبارت «إذا توكّل عليه أحسَبه وكفاه» سخن گفتيم. عرض شد كه توكّل عبارتست از واگذارى امور به مالك اصلى و اتّكال بر وكالت او و اظهار عجز و ناتوانى از ناحيهٔ موكّل نسبت به اتيان امور اعمّ از مادى و معنوى. همچنين با استفاده از آيه كريمه «وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ‏ الْمُؤْمِنُونَ»(1)

و روايات روشن ساختيم كه ثمره و ميوهٔ ايمان توكّل است. به ‏عبارت ديگر غير مومن نمى‏تواند متوكّل باشد همانطور كه مومن نمى‏تواند غير متوكّل باشد. نيز در توضيح علت توكّل، گفتيم كه واگذارى امور از ناحيهٔ عاجز به قوى و از ناحيهٔ ضعيف به اقوى يك ضرورت عقلى است. از طرف ديگر همه مى‏دانيم كه هيچ قدرتى بالاتر و قوى‏تر از قدرت لا يزال الهى نمى‏باشد،لذا عاقلانه‏ترين كار اين است كه جوينده كمال امور خود را به عالم‏ترين و قادرترين موجود، كه رب العالمين است، بسپارد.

معناى توكّل

جمعه - 10 آگوست 2012

«وإذا توكّل عليه احسبه وكفاه». در اين عبارت نكات بسيار جالب و قابل تأمّل با نقش تعيين كننده در زندگى همهٔ افراد وجود دارد.  اهل معرفت معمولاً منازل ده گانه‏اى را براى سلوك ذكر مى‏كنند كه هر منزلى داراى مراتبى است. توكّل در اين سلسله جزء معاملات محسوب‏ مى‏شود. توكّل در اصطلاح فقهى حكايت از يك رابطه بين وكيل و موكّل دارد.به عبارت ديگر در وكالت؛ انسان كارى را به كسى واگذار مى‏كند؛ كه او صلاحيّت خاصى در سرپرستى آن مسأله دارد. حال اگر كسى به خدا توكّل ‏كند در واقع امور خود را به موجودى واگذار كرده كه اعلم و افضل از هر وكيل ‏ديگرى است. در سلسلهٔ منازل ده گانه كه براى سلوك بيان مى‏شود، بعد از توكّل ‏مرتبه و درجهٔ تفويض است، بعد از آن نوبت به درجهٔ ثقه و اطمينان ‏مى‏رسد، و در پايان مرحلهٔ تسليم و رضا است. طى كردن اين مراحل هر يك ‏مترتّب بر ديگرى است. يعنى اگر كسى به درجهٔ ثقه و اطمينان نرسد؛ قادر به ‏درك مرحله تسليم نخواهد بود! انشا اللَّه به قدر توان در اين مجال با تأكيد برمفهوم توكّل سخن خواهيم گفت.  آنچه كه در آيات كريمهٔ قرآن بيشتر جلب نظر مى‏كند اين است كه ‏اغلب ثمره و ميوهٔ توكّل، ايمان ذكر شده است. و يا در بعضى ديگر از آيات؛خداوند از مردم مى‏خواهد براى ثبات ايمان خود بر خداوند توكّل كنند.خداوند مى‏ فرمايد:

پرده پوشی گناهان

جمعه - 10 آگوست 2012

«وإذا جاهره بالعصيان ستر على ذنبه‏وغطّاه».

اقتضاى ربوبيّت الهى اين است كه اگر بنده‏ ايى به گناه و عصيان تظاهر كند خداوند گناه او را بپوشاند. ارتكاب معاصى و نافرمانى خداوند تبارك و تعالى توسّط بندگان، به دو صورت انجام مى‏پذيرد.گاهى انسان مرتكب معصيت مى‏شود و دستورات الهى را زير پا مى‏گذارد امّا اين عمل را در خفا انجام‏ مى‏دهد. ولى بعضى مواقع انسان آشكارا مرتكب معصيت مى‏گردد. امام در اين عبارت مى‏فرمايند: خداوند گناه گناهكارى را كه آشكارا پرده درى مى‏كند و معصيت مى‏ نمايد را نيز مى‏ پوشاند. شخصى از اصحاب امام عليه السلام كه مرد فاضلى هم بود از ايشان سوال كرد، كه چگونه ممكن است‏ خداوند گناهان را بپوشاند با اينكه خدا دستور داده همهٔ گناهان ثبت شود و در روز قيامت انسان براساس آن اعمال مورد محاسبه قرار گيرد. در جواب حضرت فرمودند: بنده تائب داراى ملكى است كه خداوند ‏به آن دو ملك فرمان مى‏دهد شما حق نداريد گناهى را براى او ثبت كنيد و نيز خداوند به مكانهايى كه ‏انسان در آنجا مرتكب گناه شده است فرمان مى‏دهد كه گناه اين بندهٔ عاصى را ضبط نكنيد و معصيت او را كتمان كرده و عيب او را بپوشانيد. (بنابر آنچه در آيات و روايات موجود است تمامى موجودات اعم از نباتات و جمادات همگى تحت سيطرهٔ خداوند بوده و به تسبيح او مشغول مى‏باشند لذا بنابر فرمان الهى ‏توانايى ضبط وقايع را دارا مى‏باشند).

اقبال على اللَّه یعنی چه؟

جمعه - 10 آگوست 2012

اهل ‏معرفت در اين خصوص مى‏ گويند:«تفرّغ نفس للعبادة وافراغ عن ما سوى اللَّه، ترك التفاوت إلى غيراللَّه»

يعنى حاصل اين حالت در انسان اين است كه از هيچ چيز جز خدا خائف نمى‏شود و تنها به مبدأ هستى اميدوار خواهد بود. وقتى كه وجود را از تمامى شوائب و آلودگى‏ها تهى كرد آنگاه عمل و رفتار بطور خالص براى خدا و در جهت كسب رضايت او انجام مى‏پذيرد. نمونهٔ ‏برجستهٔ كسانى كه (متفّرع للعبادة) هستند  ائمّهٔ معصومين‏ عليهم السلام مى‏باشند. در حالات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام،منقول است كه هنگام آماده شدن براى نماز «يتغيّر وجهه ويصفّر لونه»(1) يعنى وقت نماز حالت ‏صورت اين دو بزرگوار تغيير مى‏كرد و رنگ صورتشان به زردى مى‏گرائيد. كسى كه در بالاترين حد معرفت‏ و شناخت است و درون را از شوائب و آلودگى‏ها خالى كرده است مى‏تواند مصداق «تفرّغ للعبادة» باشد.زيرا اوست كه مى‏داند در پيشگاه چه كسى ايستاده و چه كسى را مى‏خواند. كاملاً طبيعى است كه اگر كسى در محضر خداوند حاضر گردد و از خدا حاجتى بخواهد، بى درنگ خداوند پاسخ او را مى‏دهد. عكس اين موضوع نيز صادق است. اگر بنده با قلبى آلوده و آكنده از حب و بغض‏هاى ‏غير خدايى او را بخواند چون قلب او شرايط لازم را ندارد. پاسخى نمى‏گيرد. امام صادق عليه السلام ‏مى‏ فرمايند:

عبوديّت

جمعه - 10 آگوست 2012

«إن كنتُ عصيتك فإنّي قد أطعتك في أحبّ الأشياء إليك، الإيمانِ بِكَ،مَنَّاً مِنْكَ بهِ عَلَيَّ لا مَنَّاً مِنّي بِهِ عَلَيكَ، لَم اَتَّخِذ لَكَ وَلَداً وَلَم اَدعُ لَكَ‏ شَريكاً وَ قَد عَصَيتُكَ عَلى غَير وَجهِ المُكابَرَةِ وَلا الخُروجِ عَن عبوديَّتِكَ‏وَ لا الجُحُودِ لِرُبوبِيَّتِكَ وَلكِنِ اتَّبَعتُ هَوايَ، وَ اَزَلَّنِى الشَّيطانُ بَعْدَ الحُجَّةِ عَلَيَّ وَالبَيانِ فَإن تُعَذّبني فَبِذُنُوبي غَير ظالِمٍ، وَاِن تَعْفُ عَنّي فَبِجُودِكَ‏وَكَرَمِكَ يا كَريمُ»(1).

(خداوندا! اگر من بنده گنهكار و سركشى هستم اما از تو در موردى اطاعت كرده‏ام ‏كه نزد تو از همه چيز دوست داشتنى‏تر است؛ و آن ايمان است و اين نعمت ايمان ‏منّتى است كه تو بر من گذاشته‏ايى، نه منّتى از طرف من بر تو، خداوندا من هرگز براى تو فرزندى تصور نكرده‏ام و هرگز براى تو شريكى در نظر نگرفته‏ام. پروردگارا! من هرگز از روى عناد و لجبازى مرتكب عصيان و نافرمانى تو نشده‏ام. عصيان و گناهى كه مرتكب شده‏ام؛ هرگز براى خروج از عبوديّت و بندگى تو و انكار ربوبيت

تو نبوده است. گناه من به خاطر پيروى از هواى نفس بوده بعد از روشن شدن مطلب و اقامه حجّت بر من شيطان مرا فريب داد. خداوندا! اگر مرا به خاطر گناهانم عذاب نمايى، ظالم نخواهى بود و اگر از گناه من در گذرى نشانهٔ ‏بخشش و بزرگوارى تو است اى كريم).

ائمه اطهار علیهم السلام

یکشنبه - 5 آگوست 2012

ائمّه‏ عليهم السلام وسايط فيض(8):

فيض الهى دائماً و بدون وقفه در حال جريان و سريان است و وجود شريف و عالى زودتر از وجودى كه در رتبۀ پست و اخسّ قرار دارد، مستفيض وبهره‏مند مى‏گردد. زيرا وجود اخسّ هرگز نمى‏تواند بى واسطه در معرض فيض‏الهى قرار گيرد؛ برهان امكان اشرف ضرورت وجود وسايط فيض يعنى حجّت‏هاى‏ الهى و ائمّه‏ عليهم السلام را ثابت مى‏كند؛ بدين معنا كه جريان فيض الهى نمى‏تواند بدون‏ واسطه به مخلوقات و موجودات برسد. لزوم وجود واسطه به شدّت، قدرت وتماميّت فيض الهى و ضعف، سستى و نقص دريافت مخلوقات باز مى‏گردد و به ‏عبارت ديگر، ضعف از فيّاض نيست بلكه قابل و دريافت كنندۀ فيض، قابليّت ‏ندارد؛ به عنوان مثال، برق فشار قوى كه در نيروگاه توليد مى‏شود اگر بدون كنترل ‏و تعديل به برق شهرى متّصل گردد، تمام سيمهاى برق شهر مى‏سوزد و از بين ‏مى‏رود. دستگاهى كه به برق كم نياز دارد را با ترانس به برق شهرى وصل ‏مى‏كنيم. فشار شكن و ترانس، همانند واسطه‏هايى مى‏باشند كه نخست برق رادريافت كرده و به صورت تعديل شده و مناسب با ظرفيّت مصرف كننده ارسال ‏مى‏ نمايند.

خداوند متعال فيّاض على الاطلاق است و در اعطاء فيض بخل و امساك‏ نمى‏ورزد، امّا موجودات و مخلوقات توان دريافت بى واسطۀ فيض الهى را ندارند و نيازمند وسايطى هستند كه اين فيض را دريافت كنند و به اندازۀ قابليّت وجودى‏ هر كس به او اعطا نمايند.

انبياء عليهم السلام و حضرات معصومين‏ عليهم السلام وسايط فيض الهى هستند و تمام‏ مكاتب فكرى، كه به نحوى به اديان آسمانى متّصل هستند، ضرورت وجود واسطه در فيض را مى‏پذيرند، امّا هر يك بر آن نامى مطابق با سليقۀ خود نهاده‏اند؛ فلاسفۀ اشراق به آن كلمۀ قدسيّه مى‏گويند. فلاسفۀ مشّاء آن را عقل‏ فعّال(9) مى‏نامند، حكماء پهلوى(10) آن را كدبانو و خداى عالم نام نهاده‏اند، عرفا نام ‏آن را انسان كامل(11) گذاشته‏اند و متكلّمين اسلامى و متديّنين از آن به حجّت اللَّه وامام ياد مى‏كنند به هر حال و با هر نامى كه باشد وجود امام معصوم عليه السلام و حجّت‏اللَّه ضرورى است و نظام هستى در حدوث و بقاء به وجود آنان وابسته است.

امام جواد علیه السلام

یکشنبه - 5 آگوست 2012

ايمان به غيب، نشانة متّقين:

بسيارى از امورى كه در عالم آفرينش روى مى‏دهد خارج از توان و قدرت ‏بشرى و فوق طور(2) عقل و عادت اوست. بسيارى از اين امور از محدودة حواس‏ و ادراكات عادى و طبيعى بشر خارج است، امّا مسلمانان به حوادثى از اين قبيل ‏ايمان و اعتقادى راسخ دارند.

خداوند متعال يكى از ويژگيهاى مؤمنين را باور داشتن به مسائلى از اين ‏دست بر مى‏ شمارد.>ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ‏ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ<(3). اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و ماية هدايت‏ پرهيزگاران است * (پرهيزگاران) كسانى هستند كه به غيب [آنچه ازحسّ پوشيده و پنهان است] ايمان مى‏آورند و نماز برپا مى‏دارند و ازتمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند.

مراتب عبودیت وبندگی

جمعه - 3 آگوست 2012

«يا من إذا سأله عَبدٌ أعطاه و اِذا أمّلَ ما عندَهُ بَلَّغَهُ مُناه و إذا أقْبَلَ عليه قَرَّبَه ‏و اَدْناهُ و إذا جاهَرهُ بالعِصيانِ سَتَر على ذَنبِه و غَطّاه و إذا توكّل عليه اَحسَبه و كفاهُ».

بحث مناجات الراجين را جلسهٔ قبل شروع كرديم. مقدارى در خود عنوان مناجات كه رجا و اميدوارى است صحبت كرديم. در اين جلسه به توضيح‏ ديگر فرازها خواهيم پرداخت و سوالاتى از قبيل سوالات ذيل را پاسخ خواهيم گفت.واقعاً چرا ما بايد به

خدا اميدوار باشيم؟ وجه اميد به خدا چيست؟ آيا اين اميدوارى ‏به هر صورتى كه باشد و اميدوار هر كسى كه باشد به اميدش مى‏رسد؟ آنچه كه از اين‏ عبارات زيبا و دلنشين امام سجاد عليه السلام استفاده مى‏شود اين است كه پاسخ گرفتن و رسيدن به اميد و آرزو، دست يابى به آنچه دل به آن بسته است، يك رمزى دارد. آن‏ رمز عبارت از اين است كه امام عليه السلام مى‏فرمايند: «يا من إذا سأله عبدٌ» اگر كسى به‏ مرتبهٔ عبوديت و بندگى رسيد و در اين مرتبه سؤال كرد آنگاه جواب مى‏گيرد. پس ‏اين گونه نيست كه «إذا سأله انسانٌ، إذا سأله بشرٌ، إذا سأله رجلٌ، إذا سأله امراةٌ،إذا سأله خلق من الخلايق» بلكه فقط «إذا سأله عبدٌ» اگر عبوديّت محقق شد قطعاً اگر سؤال كند پاسخ سؤالش را مى‏گيرد و به آرزويش مى‏رسد. امام عليه السلام در اين فراز ازدعا مى‏فرمايند اگر كسى يك قدم به سمت خداوند بردارد او اين شخص را در آغوش ‏مى‏گيرد و اگر گناه كار باشد خداوند گناهانش را مى‏پوشاند و آبرويش را حفظ مى‏كند و هنگامى كه به او توكّل كند خداوند تنهايش نمى‏گذارد. خداوند متعال مى‏فرمايد: «وَمَن‏ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(1) هر كس به خداوند توكّل نمايد، كفايت امرش رامى‏كند.

لقاالله

جمعه - 3 آگوست 2012

«إلهي لا تُغلِق على مُوحّديك أبواب رحمتِكَ و لاَ تحجُب مشتاقيك عن ‏النظر إلى جَميل رؤيتك إلهي نَفسٌ أعزَزْتَها بِتوحيدك كَيفَ تُذِّلُها بِمهانَةِ هِجْرانك وضميرٌ إنعَقَدَ على مَوَدَّتِك كَيف تُحرِقه بِحرارةِ نيرانِك إلهي أجِرْني ‏من أليم غَضَبِكَ و عَظيمِ سَخَطِكَ».

امام سجاد عليه السلام در آخرين عبارات مناجات بعد از گفتگوى بسيار شيرين و دلنشين با ذات اقدس ربوبى و اظهار اشتياق و مودّت و خوف و ترس ‏از عدم پذيرش به درگاه خداوند متعال، به اين عبارات مى‏رسند كه خدايا! من ‏يگانگى و وحدانيّت تو را باور دارم و به رحمت تو اميدوار هستم، درِب رحمت ‏خود را به روى من مبند و مرا از اين رحمت محروم مگردان. رحمت ذات ‏اقدس ربوبى، يك رحمت رحمانيّه است. اين رحمت نسبت به همهٔ مخلوقات ‏و موجودات فراگير است.

كفّار توفيق لقاء ندارند. يعنى قابليّت لقاء از آنان گرفته شده و جايگاهشان سجّين است. امّا در مقابل مؤمن و موحّد قابليّت لقاء دارد، ولى ‏كيفيّت آن متفاوت است. گاهى محبّ، محبّى است كه در رفتار و منش، همهٔ ‏علقه‏هاى محبوب را رعايت كرده، در اين حالت لقاء محبّ و محبوب لقاء زيبايى است و حاصل آن شيرين و لذّت بخش است. اما گاهى محبّى است كه ‏رعايت همهٔ علقه‏هاى محبوب را نكرده است او محروم از لقاء نمى‏شود، ولى ‏وقتى لقاء حاصل شد، لقاء همراه با عتاب و خطاب است و شيرين نخواهد بود. لذا اينجا موحّد از خدا مى‏خواهد كه خدايا من چون موحّد هستم از لقاء تو محروم نخواهم بود، اما اين لقاء و ديدار، ديدارِ شيرين و ثمر بخش باشد و ديدارِ همراه با محاكمه و عتاب و ترشرويى نباشد.

مراتب خوف

جمعه - 3 آگوست 2012

«إلهي أتراك بعد الإيمان بك تعذّبني أم بعد حبّي إياك تبعدّني أم مع‏ رجائي لرحمتك و صفحك تحرمني أم مع استجارتي بعفوك تسلّمني».

بحث در مناجات ثالثهٔ امام سجاد عليه السلام يعنى مناجات الخائفين بود. درپايان بحث هفته قبل بيان شد كه، اهل معرفت خوف را به سه مرتبه تقسيم‏ كرده‏اند: مرتبهٔ اول خوف از عقاب، مرتبهٔ دوم خوف از مكر و احتجاب و مرتبهٔ ‏سوم خوف از هيبت و اجلال است.

آنچه براى ما قابل فهم است، مرتبهٔ اول خوف است.اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در اين خصوص مى‏فرمايند:

«إنّ قوماً عبدوا اللَّه رهبةً،فتلك عبادة العبيد»(1).

«عبادت جمعى از روى ترس و واهمه از عذاب است ‏اين عبادتِ بندگان است».

به مقامَ عبوديّت رسيدن نيز كار بسيار مشكلى ‏است. اگر ترس از خدا باعث شود ما بندگانى اهل عبادت شويم، به اين ‏معناست كه مرتبه‏اى از مراتب خوف را درك كرده‏ايم. به عبارت ديگر در مسير شناخت و عبادت گام بزرگى را برداشته‏ايم كه زمينه را براى گامهاى بعدى ‏فراهم مى‏كند.

لازمهٔ دوست داشتن وصال محبوب ‏است نه دورى از وصل

جمعه - 3 آگوست 2012

«إلهى أتراك بعد الإيمان بك تعذّبني أم بعد حبّي إياك تبعدّني أم مع‏رجائي لرحمتك وصفحك تحرمني أم مع استجارتي بعفوك تسلمني حاشالوجهك الكريم أن تخيّبني» اين مناجات، مناجات الخائفين است و بلافاصله ‏بعد از آن مناجات الراجين است و اين همان خوف و رجائى است كه توصيه‏ شده است.

در روايتى از معصومين ‏عليهم السلام و هم در كلمات حكيمانهٔ لقمان به اين‏مطلب اشاره شده كه در قلب مؤمن دو نور وجود دارد؛ نور بيم و نور اميد «نورخيفة ونور رجاء»(1) و اين خوف به حسب آيهٔ شريفه لازمهٔ ايمان است

«إِنَّمَاالْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(2)

همانها كه چون نام خدا برده ‏مى‏شود، دلهايشان پر از خوف پروردگار مى‏گردد.

ترس از اين است كه خدايا! با اينكه مؤمن هستم باز هم گرفتار عذاب ‏شوم. لازمه ايمان جنّت است نه دوزخ، لازمهٔ دوست داشتن وصال محبوب ‏است نه دورى از وصل، لازمه اميدوارى اعطاء است نه حرمان. خدايا ما مؤمنيم بنابر اين بهشت تو را مى‏خواهيم، خدايا ما به حكم مؤمن بودن‏ دوستدار تو هستيم. چون تو را دوست داريم طالب وصال تو مى‏باشيم.

در دعاى كميل مى‏خوانيم: خدايا اگر ما را به جهنّم بفرستى از آتش ‏عذاب تو غصّه نمى‏خوريم؛ بلكه از اين مسئله ناراحت هستم كه آتش، جايگاه‏كافران و دشمنان توست و من در آنجا از تو دور هستم و با دشمنانت همنشين ‏مى‏گردم.

به هر حال مسئلهٔ خوف و آنچه كه در اين كلمات زيبا و دلنشين كه از دل بر آمده است مى‏بينيم همهٔ اينها ناظر به يك نكته است. مؤمن با همهٔ ‏ايمان باز هم دلش لرزان است، باز هم خائف است. نكتهٔ مهم در مسئله خوف‏ مومن اين است كه او از چه چيزى خائف است؟ از چه امرى اخافه و انذار شده؟