و روايات روشن ساختيم كه ثمره و ميوهٔ ايمان توكّل است. به عبارت ديگر غير مومن نمىتواند متوكّل باشد همانطور كه مومن نمىتواند غير متوكّل باشد. نيز در توضيح علت توكّل، گفتيم كه واگذارى امور از ناحيهٔ عاجز به قوى و از ناحيهٔ ضعيف به اقوى يك ضرورت عقلى است. از طرف ديگر همه مىدانيم كه هيچ قدرتى بالاتر و قوىتر از قدرت لا يزال الهى نمىباشد،لذا عاقلانهترين كار اين است كه جوينده كمال امور خود را به عالمترين و قادرترين موجود، كه رب العالمين است، بسپارد.
اقتضاى ربوبيّت الهى اين است كه اگر بنده ايى به گناه و عصيان تظاهر كند خداوند گناه او را بپوشاند. ارتكاب معاصى و نافرمانى خداوند تبارك و تعالى توسّط بندگان، به دو صورت انجام مىپذيرد.گاهى انسان مرتكب معصيت مىشود و دستورات الهى را زير پا مىگذارد امّا اين عمل را در خفا انجام مىدهد. ولى بعضى مواقع انسان آشكارا مرتكب معصيت مىگردد. امام در اين عبارت مىفرمايند: خداوند گناه گناهكارى را كه آشكارا پرده درى مىكند و معصيت مى نمايد را نيز مى پوشاند. شخصى از اصحاب امام عليه السلام كه مرد فاضلى هم بود از ايشان سوال كرد، كه چگونه ممكن است خداوند گناهان را بپوشاند با اينكه خدا دستور داده همهٔ گناهان ثبت شود و در روز قيامت انسان براساس آن اعمال مورد محاسبه قرار گيرد. در جواب حضرت فرمودند: بنده تائب داراى ملكى است كه خداوند به آن دو ملك فرمان مىدهد شما حق نداريد گناهى را براى او ثبت كنيد و نيز خداوند به مكانهايى كه انسان در آنجا مرتكب گناه شده است فرمان مىدهد كه گناه اين بندهٔ عاصى را ضبط نكنيد و معصيت او را كتمان كرده و عيب او را بپوشانيد. (بنابر آنچه در آيات و روايات موجود است تمامى موجودات اعم از نباتات و جمادات همگى تحت سيطرهٔ خداوند بوده و به تسبيح او مشغول مىباشند لذا بنابر فرمان الهى توانايى ضبط وقايع را دارا مىباشند).
يعنى حاصل اين حالت در انسان اين است كه از هيچ چيز جز خدا خائف نمىشود و تنها به مبدأ هستى اميدوار خواهد بود. وقتى كه وجود را از تمامى شوائب و آلودگىها تهى كرد آنگاه عمل و رفتار بطور خالص براى خدا و در جهت كسب رضايت او انجام مىپذيرد. نمونهٔ برجستهٔ كسانى كه (متفّرع للعبادة) هستند ائمّهٔ معصومين عليهم السلام مىباشند. در حالات پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام،منقول است كه هنگام آماده شدن براى نماز «يتغيّر وجهه ويصفّر لونه»(1) يعنى وقت نماز حالت صورت اين دو بزرگوار تغيير مىكرد و رنگ صورتشان به زردى مىگرائيد. كسى كه در بالاترين حد معرفت و شناخت است و درون را از شوائب و آلودگىها خالى كرده است مىتواند مصداق «تفرّغ للعبادة» باشد.زيرا اوست كه مىداند در پيشگاه چه كسى ايستاده و چه كسى را مىخواند. كاملاً طبيعى است كه اگر كسى در محضر خداوند حاضر گردد و از خدا حاجتى بخواهد، بى درنگ خداوند پاسخ او را مىدهد. عكس اين موضوع نيز صادق است. اگر بنده با قلبى آلوده و آكنده از حب و بغضهاى غير خدايى او را بخواند چون قلب او شرايط لازم را ندارد. پاسخى نمىگيرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
«إن كنتُ عصيتك فإنّي قد أطعتك في أحبّ الأشياء إليك، الإيمانِ بِكَ،مَنَّاً مِنْكَ بهِ عَلَيَّ لا مَنَّاً مِنّي بِهِ عَلَيكَ، لَم اَتَّخِذ لَكَ وَلَداً وَلَم اَدعُ لَكَ شَريكاً وَ قَد عَصَيتُكَ عَلى غَير وَجهِ المُكابَرَةِ وَلا الخُروجِ عَن عبوديَّتِكَوَ لا الجُحُودِ لِرُبوبِيَّتِكَ وَلكِنِ اتَّبَعتُ هَوايَ، وَ اَزَلَّنِى الشَّيطانُ بَعْدَ الحُجَّةِ عَلَيَّ وَالبَيانِ فَإن تُعَذّبني فَبِذُنُوبي غَير ظالِمٍ، وَاِن تَعْفُ عَنّي فَبِجُودِكَوَكَرَمِكَ يا كَريمُ»(1).
(خداوندا! اگر من بنده گنهكار و سركشى هستم اما از تو در موردى اطاعت كردهام كه نزد تو از همه چيز دوست داشتنىتر است؛ و آن ايمان است و اين نعمت ايمان منّتى است كه تو بر من گذاشتهايى، نه منّتى از طرف من بر تو، خداوندا من هرگز براى تو فرزندى تصور نكردهام و هرگز براى تو شريكى در نظر نگرفتهام. پروردگارا! من هرگز از روى عناد و لجبازى مرتكب عصيان و نافرمانى تو نشدهام. عصيان و گناهى كه مرتكب شدهام؛ هرگز براى خروج از عبوديّت و بندگى تو و انكار ربوبيت
تو نبوده است. گناه من به خاطر پيروى از هواى نفس بوده بعد از روشن شدن مطلب و اقامه حجّت بر من شيطان مرا فريب داد. خداوندا! اگر مرا به خاطر گناهانم عذاب نمايى، ظالم نخواهى بود و اگر از گناه من در گذرى نشانهٔ بخشش و بزرگوارى تو است اى كريم).
فيض الهى دائماً و بدون وقفه در حال جريان و سريان است و وجود شريف و عالى زودتر از وجودى كه در رتبۀ پست و اخسّ قرار دارد، مستفيض وبهرهمند مىگردد. زيرا وجود اخسّ هرگز نمىتواند بى واسطه در معرض فيضالهى قرار گيرد؛ برهان امكان اشرف ضرورت وجود وسايط فيض يعنى حجّتهاى الهى و ائمّه عليهم السلام را ثابت مىكند؛ بدين معنا كه جريان فيض الهى نمىتواند بدون واسطه به مخلوقات و موجودات برسد. لزوم وجود واسطه به شدّت، قدرت وتماميّت فيض الهى و ضعف، سستى و نقص دريافت مخلوقات باز مىگردد و به عبارت ديگر، ضعف از فيّاض نيست بلكه قابل و دريافت كنندۀ فيض، قابليّت ندارد؛ به عنوان مثال، برق فشار قوى كه در نيروگاه توليد مىشود اگر بدون كنترل و تعديل به برق شهرى متّصل گردد، تمام سيمهاى برق شهر مىسوزد و از بين مىرود. دستگاهى كه به برق كم نياز دارد را با ترانس به برق شهرى وصل مىكنيم. فشار شكن و ترانس، همانند واسطههايى مىباشند كه نخست برق رادريافت كرده و به صورت تعديل شده و مناسب با ظرفيّت مصرف كننده ارسال مى نمايند.
خداوند متعال فيّاض على الاطلاق است و در اعطاء فيض بخل و امساك نمىورزد، امّا موجودات و مخلوقات توان دريافت بى واسطۀ فيض الهى را ندارند و نيازمند وسايطى هستند كه اين فيض را دريافت كنند و به اندازۀ قابليّت وجودى هر كس به او اعطا نمايند.
انبياء عليهم السلام و حضرات معصومين عليهم السلام وسايط فيض الهى هستند و تمام مكاتب فكرى، كه به نحوى به اديان آسمانى متّصل هستند، ضرورت وجود واسطه در فيض را مىپذيرند، امّا هر يك بر آن نامى مطابق با سليقۀ خود نهادهاند؛ فلاسفۀ اشراق به آن كلمۀ قدسيّه مىگويند. فلاسفۀ مشّاء آن را عقل فعّال(9) مىنامند، حكماء پهلوى(10) آن را كدبانو و خداى عالم نام نهادهاند، عرفا نام آن را انسان كامل(11) گذاشتهاند و متكلّمين اسلامى و متديّنين از آن به حجّت اللَّه وامام ياد مىكنند به هر حال و با هر نامى كه باشد وجود امام معصوم عليه السلام و حجّتاللَّه ضرورى است و نظام هستى در حدوث و بقاء به وجود آنان وابسته است.
بسيارى از امورى كه در عالم آفرينش روى مىدهد خارج از توان و قدرت بشرى و فوق طور(2) عقل و عادت اوست. بسيارى از اين امور از محدودة حواس و ادراكات عادى و طبيعى بشر خارج است، امّا مسلمانان به حوادثى از اين قبيل ايمان و اعتقادى راسخ دارند.
خداوند متعال يكى از ويژگيهاى مؤمنين را باور داشتن به مسائلى از اين دست بر مى شمارد.>ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ<(3). اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و ماية هدايت پرهيزگاران است * (پرهيزگاران) كسانى هستند كه به غيب [آنچه ازحسّ پوشيده و پنهان است] ايمان مىآورند و نماز برپا مىدارند و ازتمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى دادهايم انفاق مىكنند.
بحث مناجات الراجين را جلسهٔ قبل شروع كرديم. مقدارى در خود عنوان مناجات كه رجا و اميدوارى است صحبت كرديم. در اين جلسه به توضيح ديگر فرازها خواهيم پرداخت و سوالاتى از قبيل سوالات ذيل را پاسخ خواهيم گفت.واقعاً چرا ما بايد به
خدا اميدوار باشيم؟ وجه اميد به خدا چيست؟ آيا اين اميدوارى به هر صورتى كه باشد و اميدوار هر كسى كه باشد به اميدش مىرسد؟ آنچه كه از اين عبارات زيبا و دلنشين امام سجاد عليه السلام استفاده مىشود اين است كه پاسخ گرفتن و رسيدن به اميد و آرزو، دست يابى به آنچه دل به آن بسته است، يك رمزى دارد. آن رمز عبارت از اين است كه امام عليه السلام مىفرمايند: «يا من إذا سأله عبدٌ» اگر كسى به مرتبهٔ عبوديت و بندگى رسيد و در اين مرتبه سؤال كرد آنگاه جواب مىگيرد. پس اين گونه نيست كه «إذا سأله انسانٌ، إذا سأله بشرٌ، إذا سأله رجلٌ، إذا سأله امراةٌ،إذا سأله خلق من الخلايق» بلكه فقط «إذا سأله عبدٌ» اگر عبوديّت محقق شد قطعاً اگر سؤال كند پاسخ سؤالش را مىگيرد و به آرزويش مىرسد. امام عليه السلام در اين فراز ازدعا مىفرمايند اگر كسى يك قدم به سمت خداوند بردارد او اين شخص را در آغوش مىگيرد و اگر گناه كار باشد خداوند گناهانش را مىپوشاند و آبرويش را حفظ مىكند و هنگامى كه به او توكّل كند خداوند تنهايش نمىگذارد. خداوند متعال مىفرمايد: «وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»(1) هر كس به خداوند توكّل نمايد، كفايت امرش رامىكند.
امام سجاد عليه السلام در آخرين عبارات مناجات بعد از گفتگوى بسيار شيرين و دلنشين با ذات اقدس ربوبى و اظهار اشتياق و مودّت و خوف و ترس از عدم پذيرش به درگاه خداوند متعال، به اين عبارات مىرسند كه خدايا! من يگانگى و وحدانيّت تو را باور دارم و به رحمت تو اميدوار هستم، درِب رحمت خود را به روى من مبند و مرا از اين رحمت محروم مگردان. رحمت ذات اقدس ربوبى، يك رحمت رحمانيّه است. اين رحمت نسبت به همهٔ مخلوقات و موجودات فراگير است.
كفّار توفيق لقاء ندارند. يعنى قابليّت لقاء از آنان گرفته شده و جايگاهشان سجّين است. امّا در مقابل مؤمن و موحّد قابليّت لقاء دارد، ولى كيفيّت آن متفاوت است. گاهى محبّ، محبّى است كه در رفتار و منش، همهٔ علقههاى محبوب را رعايت كرده، در اين حالت لقاء محبّ و محبوب لقاء زيبايى است و حاصل آن شيرين و لذّت بخش است. اما گاهى محبّى است كه رعايت همهٔ علقههاى محبوب را نكرده است او محروم از لقاء نمىشود، ولى وقتى لقاء حاصل شد، لقاء همراه با عتاب و خطاب است و شيرين نخواهد بود. لذا اينجا موحّد از خدا مىخواهد كه خدايا من چون موحّد هستم از لقاء تو محروم نخواهم بود، اما اين لقاء و ديدار، ديدارِ شيرين و ثمر بخش باشد و ديدارِ همراه با محاكمه و عتاب و ترشرويى نباشد.
بحث در مناجات ثالثهٔ امام سجاد عليه السلام يعنى مناجات الخائفين بود. درپايان بحث هفته قبل بيان شد كه، اهل معرفت خوف را به سه مرتبه تقسيم كردهاند: مرتبهٔ اول خوف از عقاب، مرتبهٔ دوم خوف از مكر و احتجاب و مرتبهٔ سوم خوف از هيبت و اجلال است.
آنچه براى ما قابل فهم است، مرتبهٔ اول خوف است.اميرالمؤمنين عليه السلام در اين خصوص مىفرمايند:
«إنّ قوماً عبدوا اللَّه رهبةً،فتلك عبادة العبيد»(1).
«عبادت جمعى از روى ترس و واهمه از عذاب است اين عبادتِ بندگان است».
به مقامَ عبوديّت رسيدن نيز كار بسيار مشكلى است. اگر ترس از خدا باعث شود ما بندگانى اهل عبادت شويم، به اين معناست كه مرتبهاى از مراتب خوف را درك كردهايم. به عبارت ديگر در مسير شناخت و عبادت گام بزرگى را برداشتهايم كه زمينه را براى گامهاى بعدى فراهم مىكند.
در روايتى از معصومين عليهم السلام و هم در كلمات حكيمانهٔ لقمان به اينمطلب اشاره شده كه در قلب مؤمن دو نور وجود دارد؛ نور بيم و نور اميد «نورخيفة ونور رجاء»(1) و اين خوف به حسب آيهٔ شريفه لازمهٔ ايمان است
«إِنَّمَاالْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(2)
همانها كه چون نام خدا برده مىشود، دلهايشان پر از خوف پروردگار مىگردد.
ترس از اين است كه خدايا! با اينكه مؤمن هستم باز هم گرفتار عذاب شوم. لازمه ايمان جنّت است نه دوزخ، لازمهٔ دوست داشتن وصال محبوب است نه دورى از وصل، لازمه اميدوارى اعطاء است نه حرمان. خدايا ما مؤمنيم بنابر اين بهشت تو را مىخواهيم، خدايا ما به حكم مؤمن بودن دوستدار تو هستيم. چون تو را دوست داريم طالب وصال تو مىباشيم.
در دعاى كميل مىخوانيم: خدايا اگر ما را به جهنّم بفرستى از آتش عذاب تو غصّه نمىخوريم؛ بلكه از اين مسئله ناراحت هستم كه آتش، جايگاهكافران و دشمنان توست و من در آنجا از تو دور هستم و با دشمنانت همنشين مىگردم.
به هر حال مسئلهٔ خوف و آنچه كه در اين كلمات زيبا و دلنشين كه از دل بر آمده است مىبينيم همهٔ اينها ناظر به يك نكته است. مؤمن با همهٔ ايمان باز هم دلش لرزان است، باز هم خائف است. نكتهٔ مهم در مسئله خوف مومن اين است كه او از چه چيزى خائف است؟ از چه امرى اخافه و انذار شده؟