امانت، عدالت ، قضاوت حق، سه رکن اساسی حقوق اجتمایی


إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً (نساء/58)

0خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مى‏كنيد از روى عدالت داورى كنيد، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما مى‏دهد، خداوند شنوا و بيناست.

در تفسير مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى نقل شده كه اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليد دار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر صلی الله علیه واله وسلم پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت اللَّه كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او سپرده شود (گويا عباس ميل

داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند) ولى پيامبر صلی الله علیه واله وسلم بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به” عثمان بن طلحه” تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مى‏نمود إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها … « بعضى از مفسران معتقدند كه آيه قبل از فتح مكه نازل شده و شان نزول فوق را صحيح نميدانند ولى چه شان نزول فوق صحيح باشد چه نباشد، تاثيرى در قانون مهمى كه از آيه استفاده مى‏شود ندارد.»

دو قانون مهم اسلامى

آيه فوق گرچه همانند بسيارى از آيات در مورد خاصى نازل شده ولى بديهى است يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده مى‏شود، و صريحا مى‏گويد:

” خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد.”

روشن است امانت معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مى‏شود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس (بدون استثناء) خيانت نكند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد يا غير مسلمان، و اين در واقع يكى از مواد” اعلاميه حقوق بشر در اسلام” است كه تمام انسان‏ها در برابر آن يكسانند، قابل توجه اينكه در شان نزول فوق، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم يك نفر مشرك بود.

در قسمت دوم آيه، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله” عدالت در حكومت” است.

آيه مى‏گويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت مى‏كنيد، از روى عدالت حكم كنيد

 (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ).

سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد:” خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد” (إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ) باز تاكيد مى‏كند و مى‏گويد:” در هر حال خدا مراقب اعمال شما است، هم سخنان شما را مى‏شنود و هم كارهاى شما را مى‏بيند” (إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً) اين قانون نيز، يك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور كوچك بوده باشد شامل مى‏شود، تا آنجا كه در احاديث اسلامى مى‏خوانيم: روزى دو كودك خردسال، هر كدام خطى نوشته بود، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب بهترين خط به حضور امام حسن علیه السلام رسيدند، على علیه السلام كه ناظر اين صحنه بود فورا به فرزندش گفت:

يا بنى انظر كيف تحكم فان هذا حكم و اللَّه سالك عنه يوم القيامة!

” فرزندم! درست دقت كن، چگونه داورى مى‏كنى، زيرا اين خود يك نوع قضاوت است و خداوند در روز قيامت در باره آن از تو سؤال ميكند!” « تفسير مجمع البيان جلد سوم صفحه 64.» اين دو قانون مهم اسلامى (حفظ امانت و عدالت در حكومت) زيربناى يك جامعه سالم انسانى است و هيچ جامعه‏اى خواه مادى يا الهى بدون اجراى اين دو اصل، سامان نمى‏يابد.

اصل اول مى‏گويد: اموال، ثروتها، پستها، مسئوليتها، سرمايه‏هاى انسانى، فرهنگها و ميراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده مى‏شود، و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به- صاحبان اصلى آن بكوشند، و به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود.

از طرفى هميشه در اجتماعات، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد با حكومت عادلانه، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچيده شود.

همانطور كه در بالا گفته شد، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر مى‏سپارند نيست، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانت‏دارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، خيانت در امانت شده، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهايى كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است در حفظ آنها بكوشد، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و انديشه كوتاهى نكند و لذا نمى‏تواند دست به انتحار و يا ضرر به- خويشتن بزند، حتى از بعضى از احاديث اسلامى استفاده مى‏شود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است « نور الثقلين جلد اول صفحه 496.».

قابل توجه اينكه در آيه فوق، مسئله” اداى امانت”، بر” عدالت”، مقدم داشته شده، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى، هميشه در برابر خيانت لازم مى‏شود، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت مى‏رسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد.

اهميت امانت و عدالت در اسلام

در منابع اسلامى به قدرى در باره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر ديده مى‏شود، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است:

1- از امام صادق علیه السلام نقل شده كه فرمود:

لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى‏ء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته

:” (تنها) نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، زيرا ممكن است عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگويى در سخن و اداء امانت آنها كنيد « نور الثقلين جلد اول صفحه 496.».

2- در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام نقل شده كه فرمود: اگر على علیه السلام آن همه مقام در نزد پيامبر ص پيدا كرد به خاطر راستگويى در سخن و اداء امانت بود « نور الثقلين جلد اول صفحه 496.».

3- در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام نيز نقل شده كه به يكى از دوستان خود فرمود:

ان ضارب على بالسيف و قاتله، لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة

:” اگر قاتل على علیه السلام امانتى پيش من مى‏گذاشت و يا از من نصيحتى مى‏خواست و يا با من مشورتى مى‏كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام مى‏داشتم، قطعا حق امانت را ادا مى‏نمودم” « نور الثقلين جلد اول صفحه 496.».

4- در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام صلی الله علیه واله وسلم نقل شده اين گفتار بزرگ مى‏درخشد:

” آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان

:” نشانه منافق سه چيز است دروغگويى، پيمان‏شكنى، و خيانت در امانت” « صحيح ترمذى و نسايى بنا بنقل المنار، همين مضمون در سفينة البحار نيز آمده است.».

5- پيغمبر اكرم صلی الله علیه واله وسلم به على علیه السلام فرمود:” هنگامى كه طرفين نزاع نزد تو مى‏آيند حتى در نگاه كردن به آن دو، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى‏گويى، مساوات و عدالت را رعايت كن” (سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك) « مجمع البيان جلد سوم صفحه 64.».

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27/انفال) وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (/انفال28)

( اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد در حالى كه متوجهيد و مى‏دانيد.

و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم (براى آنها كه از عهده امتحان برآيند) نزد خدا است.)

در باره نزول آيات فوق رواياتى نقل شده، از جمله امام باقر و امام صادق عليهما السلام چنين روايت كرده‏اند كه پيامبر دستور داد يهود” بنى قريظه” (طائفه- اى از يهود مدينه) را محاصره كنند اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه” بنى نضير” (گروه ديگرى از يهود مدينه) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت” سعد بن معاذ” را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر” ابو لبابه” را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنها بفرستد و” ابو لبابه” با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.

پيامبر صلی الله علیه واله وسلم اين پيشنهاد را قبول كرد، و ابو لبابه را نزد آنها فرستاد آنها با” ابو لبابه” مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت” سعد بن معاذ” را بپذيرند؟

ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد، پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد.

ابو لبابه مى‏گويد هنوز گام بر نداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر صلی الله علیه واله وسلم خيانت كردم آيه‏هاى فوق در باره او نازل شد.

در اين هنگام” ابو لبابه” سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون‏هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا مى‏خورم و نه آب مى‏نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اينكه خداوند توبه مرا بپذيرد.

 هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى‏كنم تا پيامبر صلی الله علیه واله وسلم بيايد و مرا بگشايد.

پيامبر صلی الله علیه واله وسلم آمد و او را گشود ابو لبابه گفت براى تكميل توبه خود خانه‏ام را كه در آن مرتكب گناه شده‏ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى‏كنم، پيامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى. « نور الثقلين ج 2 ص 143»

خيانت و سرچشمه آن:

 خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى‏گويد” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خدا و پيامبر خيانت نكنيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ).

خيانت به خدا و پيامبر صلی الله علیه واله وسلم آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را به اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند، و يا به طور كلى واجبات و محرمات و برنامه‏هاى الهى را پشت سر بيفكنند، لذا از” ابن عباس” نقل شده كه هر كس چيزى از برنامه‏هاى اسلامى را ترك كند يك نوع خيانت نسبت به خدا و

پيامبر صلی الله علیه واله وسلم مرتكب شده است.

سپس مى‏گويد در” امانات خود نيز خيانت نكنيد” (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ) ” خيانت” در اصل به معناى خود دارى از پرداخت حقى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد” امانت” است.

امانت گرچه معمولا به امانت‏هاى مالى گفته مى‏شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شئون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در بر مى‏گيرد، لذا در حديث وارد شده كه”المجالس بالامانة”:” گفتگوهايى كه در جلسه خصوصى مى‏شود امانت است”.

و در حديث ديگرى مى‏خوانيم:”اذا حدث الرجل بحديث ثم التفت فهو امانة”: هنگامى كه كسى براى ديگرى سخنى نقل كند سپس به اطراف خودبنگرد (كه آيا كسى آن را شنيد يا نه) اين سخن امانت است”.

روى اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى‏شود.

بعضى گفته‏اند امانت خدا آئين اوست و امانت پيامبر صلی الله علیه واله وسلم سنت اوست و امانت مؤمنان اموال و اسرار آنها مى‏باشد ولى امانت در آيه فوق همه را شامل مى‏شود.

بهر حال خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشت‏ترين گناهان است، كسى كه در امانت خيانت مى‏كند در حقيقت منافق است، چنان كه در حديث از پيامبر نقل شده:”

آية المنافق ثلاث: اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم”:” نشانه منافق سه چيز است:

هنگام سخن دروغ مى‏گويد، و بهنگامى كه وعده مى‏دهد تخلف مى‏كند و بهنگامى كه امانتى نزد او بگذارند خيانت مى‏نمايد، چنين كسى منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند”.

اصولا ترك خيانت در امانت از وظائف و حقوق انسانى است يعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمى‏توان در امانت او خيانت كرد.

در پايان آيه مى‏گويد: ممكن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چيزى را كه خيانت است مرتكب شويد ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنين كارى نكنيد (وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) البته اعمالى همچون اعمال” ابو لبابه” مصداق جهل و اشتباه نيست، بلكه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در يك لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى‏بندد و مرتكب خيانت به خدا و پيامبر مى‏شود اين در حقيقت خيانت آگاهانه است. ولى مهم اين است كه انسان زود همچون” ابو لبابه” بيدار شود و گذشته را جبران كند.

در آيه بعد به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانت‏هايى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى‏افكند نشوند مى‏گويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند” (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ” فتنه” به معناى وسيله آزمايش است و در حقيقت مهم‏ترين وسيله آزمون ايمان و كفر، شخصيت و فقدان شخصيت، و ميزان ارزش انسانى اشخاص، همين دو موضوع است.

چگونگى به دست آوردن اموال، و چگونگى خرج كردن آنها، و طرز نگاهدارى آن، و ميزان دلبستگى و علاقه به آن، همگى ميدان‏هاى آزمايش بشر است بسيارند كسانى كه از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دين و مذهب، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات، بسيار سخت گيرند و وفا دارند، اما به هنگامى كه پاى يك مسئله مالى به ميان مى‏آيد، همه چيز كنار مى‏رود و تمام قوانين الهى، و مسائل انسانى، و حق و عدالت، به دست فراموشى سپرده مى‏شود.

در مورد فرزندان، كه ميوه‏هاى قلب انسان و شكوفه‏هاى حيات او هستند نيز غالبا چنين است بسيارى از كسانى را كه به ظاهر پاى‏بند به امور دينى و مسائل انسانى و اخلاقى هستند مى‏بينيم كه به هنگامى كه پاى فرزندشان به ميان مى‏آيد گويى پرده‏اى بر افكارشان مى‏افتد و همه اين مسائل را فراموش مى‏كنند، عشق به فرزند سبب مى‏شود كه حرام را حلال، و حلال را حرام بشمرند و براى تامين آينده خيالى او تن به هر كارى بدهند و هر حقى را زير پا بگذارند، بايد خود را در اين دو ميدان بزرگ امتحان، به خدا بسپاريم و به هوش باشيم كه بسيار كسان، در اين دو ميدان لغزيدند و سقوط كردند و نفرين ابدى را براى خود فراهم ساختند.

 بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد” ابو لبابه” وار در مقام جبران لغزش برآئيم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم.

و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى‏آيند بشارت مى‏دهد كه:” پاداش بزرگ نزد پروردگار است” (وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ‏)

هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى‏تر و بزرگ‏تر است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (مومنون/1) … وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (مومنون/8) به نام خداوند بخشنده بخشايشگر ، مؤمنان رستگار شدند.وانان که عهد و امانت را رعایت می کنند.

امانت داری ووفای به عهداز صفات برجسته مؤمنان:

پيروزى و رستگارى دنيوى در آن است كه انسان آزاد و سربلند، عزيز و بى نياز زندگى كند، و اين امور جز در سايه ايمان امكان پذير نيست، و رستگارى آخرت در اين است كه در جوار رحمت پروردگار، در ميان نعمتهاى جاويدان، در كنار دوستان شايسته و پاك، و در كمال عزت و سربلندى به سر برد.

” راغب” در” مفردات” ضمن تشريح اين معنى مى‏گويد:” فلاح دنيوى در سه چيز خلاصه مى‏شود: بقاء و غنا و عزت، و فلاح اخروى در چهار چيز: بقاء بلا فناء، و غنى بلا فقر، و عز بلا ذل، و علم بلا جهل:” بقاى بدون فنا، بى نيازى بدون فقر، عزت بدون ذلت، و علم خالى از جهل”.

در هشتمين آيه مورد بحث به پنجمين و ششمين صفت برجسته مؤمنان اشاره كرده، مى‏گويد:” آنها كسانى هستند كه امانت‏ها و عهد خود را مراعات مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ).

حفظ و اداى امانت- به معنى وسيع كلمه- و همچنين پايبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.

در مفهوم وسيع امانت، امانتهاى خدا و پيامبران الهى و همچنين امانتهاى مردم جمع است، نعمتهاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند، آئين حق، كتب آسمانى، دستور العملهاى پيشوايان راه حق و همچنين اموال و فرزندان و پستها و مقامها، همه امانتهاى اويند كه مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مى‏كوشند تا در حياتند از آن پاسدارى مى‏كنند و به هنگام ترك دنيا آنها را به نسلهاى برومند آينده خود مى‏سپارند، و چنين نسلى را براى پاسدارى آن تربيت مى‏كنند.

دليل بر عموميت مفهوم امانت در اينجا علاوه بر گستردگى و اطلاق لفظ، روايات متعددى است كه در تفسير امانت وارد شده، گاهى امانت به معنى” امامت امامان معصوم” كه هر امام آن را به امام بعد از خود مى‏سپارد تفسير شده  و گاه به مطلق ولايت و حكومت.

جالب اينكه” زراره” كه از شاگردان بزرگ امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام است چنين مى‏گويد:” منظور از جمله” أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها” (آيه 58 سوره نساء) اين است كه ولايت و حكومت را به اهلش واگذاريد”! « تفسير برهان جلد اول صفحه 380.».

و اين نشان مى‏دهد كه حكومت از مهمترين وديعه‏هاى الهى است كه بايد آن را به اهلش سپرد.

همچنين دليل عموميت عهد و پيمان، تعبيراتى است كه در ساير آيات قرآن آمده از جمله و أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ:” به عهد خداوند وفا كنيد هنگامى كه عهد و پيمان بستيد” (نحل- 91).

قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن تعبير به” اداى امانت” و يا” عدم خيانت در امانت” شده، در حالى كه در آيه مورد بحث تعبير به” رعايت امانت” شده كه هم شامل ادا مى‏شود هم محافظت و مراقبت كامل از آن.

بنا بر اين اگر كوتاهى در اصلاح چيزى كه مورد امانت است باعث ضرر يا خطرى بشود شخص امين موظف است كه در اصلاح آن نيز بكوشد (و به اين ترتيب سه كار لازم است اداء و حفظ و اصلاح).

به هر حال مسلم است كه پايبند بودن به تعهدات و حفظ و اداى امانات از مهمترين پايه‏هاى نظام اجتماعى بشر است و بدون آنها هرج و مرج در سرتاسر جامعه به وجود خواهد آمد، به همين دليل حتى افراد و ملتهايى كه اعتقاد الهى و مذهبى نيز ندارند براى مصون ماندن از اين هرج و مرج اجتماعى ناشى از خيانت در عهد و امانت، خود را موظف به انجام اين دو برنامه- لا اقل در مسائل كلى اجتماعى- مى‏دانند.این معنا در سوره معارج ایه 32نیز امده است.

همچنینن در قران کریم قدرت بر انجام کار وامانت داری از شرایط اساسی واگذاردن امور به افراد ذکر شه انجا که می فرماید:

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (نمل38/) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40)(سليمان) گفت، اى بزرگان! كداميك از شما توانايى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد؟! 39- عفريتى از جن گفت: من آن را نزد تو مى‏آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به آن توانا و امينم! 40- (اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت، من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد! و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود مستقر ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى‏آورم يا كفران مى‏كنم؟)

نخست” عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد و گفت من تخت او را پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد و از جاى برخيزى نزد تو مى‏آورم” (قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ) من اين كار را با زحمت انجام نمى‏دهم و در اين امانت گرانقيمت نيز خيانتى نمى‏كنم، چرا كه” من نسبت به آن توانا و امينم”! (وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ).

” عفريت” به معنى فرد گردنكش و خبيث است، و جمله” إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ” كه از جهات مختلفى توام با تاكيد است (ان- جمله اسميه- لام) نيز نشان مى‏دهد كه بيم خيانت در اين عفريت مى‏رفته، لذا در مقام دفاع از خود برآمده و قول امانت و وفادارى داده است.

دومين نفر مرد صالحى بود ( اصف بن برخیا)كه آگاهى قابل ملاحظه‏اى از” كتاب الهى” داشت، چنان كه قرآن در حق او مى‏گويد:” كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت گفت من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد”!! (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ).

و هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبا را در يك” طرفة العين” نزد او حاضر كرد:” هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد زبان به شكر پروردگار گشود و گفت:

اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را بجا مى‏آورم يا كفران مى‏كنم”؟! (فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ).

سپس افزود:” هر كس شكر كند به سود خويش شكر كرده است، و هر كسى كفران كند پروردگار من غنى و كريم است” (وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ).

قدرت و امانت دو شرط مهم

در آيات فوق و همچنين” آيه 26 سوره قصص” مهمترين شرط براى يك مسئول، مدیر،كارمند يا كارگر نمونه دو چيز بيان شده: نخست قوت و توانايى، و ديگر امانت و درستكارى.

البته گاه مبانى فكرى و اخلاقى انسان ايجاب مى‏كند كه داراى اين صفت باشد (همانگونه كه در مورد موسى در سوره قصص آمده است) و گاه نظام جامعه و حكومت صالح ايجاب مى‏كند كه حتى عفريت جن به اين دو صفت الزاما متصف شود، اما به هر حال هيچ كار بزرگ و كوچكى در جامعه بدون دارا بودن اين دو شرط انجام پذير نيست، خواه از تقوا سرچشمه گيرد، و خواه از نظام قانونى جامعه .

 خیانت در امانت خصوصا برای مدیران کلان جامعه ومسئولین طراز اول از بزرگترین گناهان به شمار می رودولذا خداوند متعال نبی معظم اسلام صلی الله علیه واله وسلم را از این صفت زشت مبرا دانسته ومی فرماید:”وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (ال عمران/161) (شما گمان كرديد ممكن است پيامبر صلی الله علیه واله وسلم به شما خيانت كند در حالى كه) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند و هر كس خيانت كند در روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود (به صحنه محشر) مى‏آورد سپس بهر كس آنچه تحصيل كرده داده مى‏شود و (بهمين دليل) به آنها ستم نخواهد شد (زيرا محصول اعمال خود را خواهند ديد).

لی الله علیه واله وسلم

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ با توجه به اين كه آيه فوق بدنبال آيات” احد” نازل شده و با توجه بروايتى كه جمعى از مفسران صدر اول، نقل كرده‏اند، اين آيه به عذرتراشيهاى بى اساس بعضى از جنگجويان” احد” پاسخ ميگويد، توضيح اينكه: هنگامى كه بعضى از تيراندازان احد ميخواستند سنگر حساس خود را براى جمع‏آورى غنيمت تخليه كنند، امير آنان، دستور داد، از جاى خود حركت نكنيد، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد. ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود، گفتند، ما مى‏ترسيم پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم در تقسيم غنائم ما را از نظر دور دارد، و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم، اين را گفتند و سنگرها را تخليه كرده و به جمع‏آورى غنائم پرداختند، و آن حوادث دردناك پيش آمد.

قرآن در پاسخ آنها ميگويد: آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبر ص بشما خيانت خواهد كرد در حالى كه هيچ پيغمبرى ممكن نيست، خيانت كند.

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ « اين واژه از” غلل” بمعنى خيانت گرفته شده و” غلل” در اصل بمعنى نفوذ تدريجى و مخفيانه آب در ريشه درختان است، و از آنجا كه خيانت به صورت مخفيانه و تدريجى صورت مى‏گيرد، به آن” غلول” مى‏گويند، و اگر به حرارت درونى ناشى از تشنگى،” غليل” مى‏گويند، نيز بهمين جهت است.».

خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را بطور كلى از خيانت منزه داشته و ميگويد اساسا چنين چيزى شايسته مقام ثبوت نيست، يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى‏باشد، اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نميتوان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد.

ناگفته پيداست، كه آيه هر گونه خيانت را، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ امانت مردم، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا، از پيامبران نفى مى‏كند.

عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى‏داند، چگونه احتمال مى‏دهد كه مثلا پيامبر، خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروايى دهد، و او را از حق خود محروم سازد.

البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم باشد يا غير پيامبر صلی الله علیه واله وسلم ولى از آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ” احد” در باره پيامبر صلی الله علیه واله وسلم بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى‏گويد و سپس اضافه مى‏نمايد:

وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ: هر كس خيانت كند، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده، بعنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل ميكند و يا همراه خود به صحنه محشر مى‏آورد و به اين ترتيب، در برابر همگان رسوامى‏شود.

ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ سپس بهر كس آنچه انجام داده و بدست آورده، داده مى‏شود يعنى مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و بهمين دليل، ظلم و ستمى در باره هيچكس نمى‏شود، چرا كه بهر كس آن مى‏رسد كه خود، تحصيل كرده است، چه خوب باشد يا بد.

آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبر صلی الله علیه واله وسلم صادر شده بود اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آن چنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت، مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى‏زد و چنان بود كه غنائم گرانبها و در عين حال كم حجم را كه خيانت در آن، چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت پيامبر صلی الله علیه واله وسلم و يا زمامدارانى كه بعد از آن حضرت روى كار آمدند، مى‏آوردند بطورى كه مايه اعجاب هر بيننده‏اى بود، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند.

گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى‏ديدند در حالى كه مردم خيانتگر اموالى را كه در آن خيانت كرده‏اند در برابر چشم همگان بر دوش مى‏كشند و همين ايمان به آنها هشدار مى‏داد كه از فكر خيانت نيز، صرف نظر كنند.

مسئولیتهای اجتمائی موجب ویژ ه خواری وتبار سالاری نشود:

قران کریم با بیان داستان حضرت نوح علیه السلام  وفرزند ناخلفش به این مفهوم بزرگ در مدیرییت کلان اشاره کرده  که ارتباطات فامیلی نباید برای مسئولان حتی فکر ویژ خواری را برای اقازادگانشان فراهم اورند لذا می فرماید:

وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (هود/45) قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (46) قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ (47)(نوح به پروردگارش عرض كرد پروردگارا! پسر من از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى.

46- فرمود: اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است، بنا بر اين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، من به تو اندرز مى‏دهم تا از جاهلان نباشى! 47- عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى‏برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم، و هر گاه مرا نبخشى و بر من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.)

تفسير: سرگذشت دردناك فرزند نوح نصيحت و اندرز پدر را نشنيد و تا آخرين نفس دست از لجاجت و خيره سرى بر نداشت و سرانجام در ميان امواج طوفان گرفتار و غرق شد.

وقتى نوح فرزند خود را در ميان امواج ديد، عاطفه پدرى به جوش آمد و به ياد وعده الهى در باره نجات فرزندش افتاد، رو به درگاه خدا كرد و گفت:

” پروردگارا! فرزندم از اهل من و خاندان من است، و تو وعده فرمودى كه خاندان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى، و تو از همه حكم كنندگان برترى، و در وفاى به عهد از همه ثابت‏ترى” (وَ نادى‏ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ).

اما بلافاصله پاسخ شنيد، پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ واقعيتى كه پيوند مكتبى را ما فوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرار مى‏دهد.

” اى نوح! او از اهل تو نيست”! (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ).

” بلكه او عملى است غير صالح” (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ).

فرد ناشايسته‏اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو، پيوند خانوادگيش به چيزى شمرده نمى‏شود.

” حال كه چنين است، چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضا مكن” (فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ).

” من به تو موعظه مى‏كنم تا از جاهلان نباشى” (إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‏).

نوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نجات چنين فرزندى را مشمول وعده الهى بر نجات خاندانش بداند، لذا رو به درگاه پروردگار كرد و گفت:” پروردگارا من به تو پناه مى‏برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم” قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ).

” و اگر مرا نبخشى و مشمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود” (وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ).

مسلمانان مطرود!

بى‏مناسبت نيست كه با الهام از آيه فوق اشاره به قسمتى از احاديث اسلامى كنيم كه آنها نيز گروه‏هاى زيادى را كه ظاهرا در زمره مسلمانان و يا پيروان مكتب اهل بيت هستند، مطرود دانسته و آنان را از صف مؤمنان و شيعيان خارج مى‏سازد:

1- پيامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم مى‏فرمايد:

من غش مسلما فليس منا:” آن كس كه با برادران مسلمانش تقلب و خيانت كند از ما نيست” « سفينة البحار ج 2 ص 318.».

2- امام صادق علیه السلام مى‏فرمايد:

ليس بولى لى من اكل مال مؤمن حراما

” كسى كه مال مؤمنى را به گناه بخورد، دوست من نيست” « وسايل جلد 12 صفحه 53.».

3- پيامبر صلی الله علیه واله وسلم مى‏فرمايد:

الا و من اكرمه الناس اتقاء شره فليس منى

” بدانيد كسى كه مردم او را به خاطر اجتناب از شرش گرامى دارند از من نيست” 4- امام فرمود:

ليس من شيعتنا من يظلم الناس

:” كسى كه به مردم ستم مى‏كند شيعه ما نيست” 5- امام كاظم فرمود:

ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم

 « بحار جلد 15 (طبع قديم) بخش اخلاق.»:” كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست”.

6- پيامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:

من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم

 « اصول كافى جلد 2 صفحه 164.»” كسى كه صداى انسانى را بشنود كه فرياد مى‏زند اى مسلمانان به دادم برسيد و كمكم كنيد، كسى كه اين فرياد را بشنود و پاسخ نگويد مسلمان نيست.

7- امام باقر علیه السلام به يكى از يارانش به نام جابر فرمود:

و اعلم يا جابر بانك لا تكون لنا وليا حتى لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انت رجل سوء لم يحزنك ذلك و لو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك و لكن اعرض نفسك على كتاب اللَّه:” اى جابر! بدان كه تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى كه اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگويند تو آدم بدى هستى غمگين نشوى و اگر همه بگويند تو آدم خوبى هستى خوشحال نشوى، بلكه خود را بر كتاب خدا قرآن عرضه دارى و ضوابط خوبى و بدى را از آن بگيرى و بعد ببينى از كدام گروهى” « سفينة البحار جلد دوم صفحه 691.».

اين احاديث خط بطلان بر پندارهاى كسانى كه تنها به اسم قناعت مى‏كنند و از عمل و ارتباط مكتبى در ميان آنها خبرى نيست مى‏كشد، و به وضوح ثابت مى‏كند كه در مكتب پيشوايان الهى آنچه اصل اساسى و زير بنائى است، همان ايمان به مكتب و عمل به برنامه‏هاى آن است، و همه چيز بايد با اين مقياس سنجيده شود.

عدالت ستون اصلی نظامات اجتمائی:

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (نحل/70) وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (71)( خداوند شما را آفريد، سپس شما را ميميراند، بعضى از شما به سنين بالاى عمر مى‏رسند، بطورى كه بعد از علم و آگاهى چيزى نخواهند دانست (و همه چيز را فراموش مى‏كنند) خداوند عالم و قادر است.

خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است) اما آنها كه برترى داده شده‏اند حاضر نيستند، از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى گردند، آيا آنها نعمت خدا را انكار مى‏كنند؟

سرچشمه تفاوت روزيها

از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از نعمتهاى مهم الهى و مواهب گوناگونى كه در جهان گياهان و حيوانات آفريده شده است بيان گرديد، تا از اين راه مردم به آفريننده اينهمه نعمتها و نظام دقيق آنها آشنا شوند، آيات مورد بحث نيز از طريق ديگرى مساله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى‏كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان مى‏دهد از ناحيه ديگرى مقدر مى‏شود.

نخست مى‏گويد:” خداوند شما را آفريد” (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ).

” سپس روح شما را مى‏گيرد” و مرگتان فرا مى‏رسد (ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ).

هم حيات از ناحيه او است، و هم مرگ، تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد.

مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى‏روند ولى” بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر يعنى نهايت پيرى باز مى‏گردند” (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ) پیری مورد اشاره سن معينى ندارد و نسبت به اشخاص متفاوت است.».

” و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى چيزى نخواهد دانست” و همه را بدست فراموشى مى‏سپارد (لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً) « جمله” لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً” ممكن است غايت و نتيجه رسيدن به سنين بالاى زندگى باشد و مفهومش اين خواهد بود كه در اين سالها مغز و اعصاب انسان، قدرت تمركز و حفظ را از دست مى‏دهد، و فراموشى و بى‏خبرى بر وجود انسان حاكم مى‏شود، و نيز ممكن است معنى علت داشته باشد يعنى خداوند آنها را به سنين بالا مى‏برد به اين علت كه حالت نسيان را بر آنها چيره كند تا ديگر انسانها بدانند از خود چيزى ندارند.».

درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يكپارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى، آرى” خداوند آگاه و قادر است” (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ).

همه قدرتها در اختيار او است و به هر مقدار كه صلاح بداند مى‏بخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى‏گيرد.

در آيه بعد نيز ادامه مى‏دهد كه حتى روزى‏هاى شما بدست شما نيست،” اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى ميدهد” (وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ).

” اما آنها كه برترى يافته‏اند به خاطر تنگ‏نظرى حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند و آنها را در اموال خويش شريك سازند تا آنها نيز با شما مساوى گردند” (فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ).

بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه اين جمله اشاره به پاره‏اى از اعمال احمقانه مشركان باشد كه براى بتها و آلهه خود، سهمى از چهارپايان و كشت و زرع خود قائل بودند، در حالى كه اين سنگ و چوبهاى بى‏ارزش كمترين نقشى در زندگى آنها نداشتند، ولى حاضر نبودند همان را در اختيار بردگان

بيچاره‏اى بگذارند كه شب و روز به آنها خدمت مى‏كردند.

آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است؟

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است؟

در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت:

1- بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره‏هاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى‏شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى‏كند.

البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى‏شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را مى‏توان امور استثنايى شمرد، آنچه پايه و ضابطه اصلى در غالب موارد است، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاشها است (البته موضوع بحث ما يك جامعه سالم و خالى از استثمار و بهره‏كشيهاى ظالمانه است، نه جوامع منحرف كه از قوانين آفرينش و نظام انسان بركنارند).

حتى كسانى را كه گاهى ما آنها را انسانهاى بى دست و پا و بى‏عرضه‏اى مى‏پنداريم و از اينكه در آمدهاى قابل ملاحظه‏اى دارند تعجب مى‏كنيم اگر با دقت بيشترى دو جسم و روان و اخلاق آنها بينديشيم و قضاوتهايى كه از مطالعات سطحى سرچشمه مى‏گيرد، دور بيفكنيم، خواهيم ديد كه آنها غالبا نقطه قوتى داشته‏اند كه به جايى رسيده‏اند (باز تكرار مى‏كنيم موضوع بحث ما جامعه سالمى است كه از استثمار دور باشد).                       

 به هر حال اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهايى سرچشمه مى‏گيرد كه آن هم نيز از مواهب الهى است، ممكن است در پاره‏اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره‏اى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است، بنا بر اين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت در آمدها غير قابل انكار است، مگر اينكه بتوانيم انسانهاى قالبى همشكل و همرنگ و هم استعداد بسازيم كه هيچگونه تفاوتى با هم نداشته باشند و تازه اول درد سر و مشكلات است!.

2- بدن يك انسان، يا اندام يك درخت، يا يك بوته گل را در نظر بگيريد، آيا امكان دارد اين ساختمان موزون با تساوى ميان اعضاء و اندامها از هر نظر پيدا شود؟ آيا قدرت مقاومت و استعداد ريشه درختان مى‏تواند با گلبرگهاى لطيف شكوفه‏ها، و استخوان پاشنه پا با پرده‏هاى ظريف شبكيه چشم از هر نظر يكسان باشد؟ و اگر ما بتوانيم آنها را يكسان كنيم آيا فكر مى‏كنيد كار صحيحى انجام داده‏ايم؟! اگر از” شعارهاى” كاذب و خالى از” شعور” بگذريم، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنجهزار ميليون نفر انسان همشكل و همقواره و هم ذوق و همفكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهايى كه به يك كارخانه سفارش داده‏اند، پر كنيم.

آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسانها خواهد شد؟ مسلما نه، جهنمى پيدا مى‏شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يك سو حركت مى‏كنند، همه يك چيز مى‏خواهند همه يك پست مى‏طلبند، همه يك نوع غذا را دوست دارند، و همه مى‏خواهند يك كار واحد انجام دهند.

بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى‏يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى‏روح و يك نواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى با مرگ ندارد.                       

 بنا بر اين وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه اين تفاوت است، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف، نهايت لزوم را دارد، و شعارهاى كاذب هرگز نمى‏تواند جلو اين واقعيت را بگيرد.

اما مبادا اين سخن را چنين تفسير كنيد كه ما جامعه طبقاتى و نظام استثمار و استعمار را با اين سخن مى‏پذيريم، نه، هرگز، منظور تفاوتهاى طبيعى است و نه مصنوعى و تفاوتهايى است كه در عين حال مكمل يكديگر و معاون يكديگر بوده باشند، نه سدى بر سر راه پيشرفت يكديگر ايجاد كنند و به تجاوز و تعدى بپردازند.

اختلاف طبقاتى (توجه داشته باشيد منظور از طبقات همان مفهوم اصطلاحى آن يعنى طبقه استثمار كننده و استثمار شونده است) هرگز موافق نظام آفرينش نيست، آنچه موافق و هماهنگ نظام آفرينش است، تفاوت استعدادها و تلاشها و كوششها است و ميان اين دو از زمين تا آسمان فرق است (دقت كنيد).

و به تعبير ديگر، تفاوت استعدادها بايد در مسير سازنده به كار افتد، درست مانند تفاوت ساختمان اعضاء يك بدن، يا اندام يك گل، آنها در عين تفاوت معاون يكديگرند، نه مزاحم يكديگر.

و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث مى‏فرمايد:” آيا آنها نعمت خدا را انكار مى‏كنند” (أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ).

اشاره به اينكه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه)از نعمتهاى خدا است كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى ايجاد شده است.

اسباب و سرچشمه‏هاى روزى

بدون شك- همانگونه كه گفتيم- انسانها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوتند، ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها را تشكيل مى‏دهد تلاش و سعى و كوشش آدمى است، آنها كه سخت‏كوشترند، پيروزترند، و آنها كه تنبلتر و كم‏تلاشترند، محرومترند.

به همين دليل قرآن، بهره انسان را متناسب با سعى او مى‏شمرد و صريحا مى‏گويد” وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏” (نجم- 39).

و در اين ميان به كار بستن اصول تقوى و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى، و اجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنان كه قرآن مى‏گويد: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ:” اگر مردمى كه در شهرها و آباديهاى روى زمين زندگى مى‏كنند ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى بركات از آسمان و زمين را به روى آنها مى‏گشائيم”! (اعراف- 96).

و نيز مى‏گويد: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ:” كسى كه تقوا را پيشه كند خداوند گشايشى براى او مى‏دهد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى مى‏بخشد” (سوره طلاق آيه 2 و 3).

و نيز به همين دليل، نقش انفاق را در وسعت روزى ياد آور شده و مى‏گويد:

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ:” اگر به خدا قرض الحسنه دهيد يعنى در راه او انفاق كنيد آن را براى شما مضاعف مى‏گرداند” (تغابن- 17).

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى، از ميان رفتن يك فرد يا يك گروه، زيانش متوجه همه اجتماع مى‏گردد، و به همين دليل نگهدارى افراد و كمك به آنها بازده براى كل اجتماع دارد (گذشته از جنبه‏هاى معنوى و انسانى).

خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون و همكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه‏اى نيرومند و سربلند خواهد شد، اما اگر به عكس نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش کردن ديگران باشد چنين جامعه‏اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود، و رشته زندگى مادى آنها نيز متلاشى مى‏گردد.

لذا در روايات اسلامى، فوق العاده به مساله تلاش و كوشش توام با تقوا براى كسب روزى اهميت داده شده است، تا آنجا كه امام صادق ع مى‏فرمايد:

لا تكسلوا فى طلب معايشكم فان آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها:

” در تحصيل روزى تنبلى نكنيد زيرا پدران ما در اين راه مى‏دويدند و آن را طلب مى‏كردند” « وسائل ج 12 صفحه 48.».

و نيز از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم:

الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل اللَّه:

” كسى كه براى خانواده خود، تلاش روزى مى‏كند، مانند مجاهدان راه خدا است” « وسائل ج 12 صفحه 43.».

حتى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تلاش براى زندگى بروند « وسائل ج 12 صفحه 50.» و از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى‏رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى‏كنند.

در آيات فوق اشاره‏اى به تنگ‏نظرى و بخل بسيارى از انسانها شده كه آنها حاضر نيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زير دستان خود

ببخشند (مگر آنان كه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى، پرورش يافته‏اند).

در ذيل همين آيات در رواياتى تاكيد و توصيه به مساله مساوات و مواسات شده است از جمله: در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى‏خوانيم: لا يجوز للرجل ان يخص نفسه بشى‏ء من الماكول دون عياله:” براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى‏خورد” « تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 68.».

و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى‏گويد از پيامبر ص شنيدم كه مى‏فرمود:

انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون، و اطعموهم مما تطعمون، فما رؤى عبده بعد ذلك الا و ردائه ردائه، و ازاره ازاره، من غير تفاوت!:

” زير دستان شما برادران شما هستند از آنچه مى‏پوشيد به آنها بپوشانيد، و از آنچه مى‏خوريد به آنها اطعام كنيد- ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر ص- كارى مى‏كرد كه ردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد”! « تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 68.».

از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى‏گويد:” فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ” استفاده مى‏شود كه اسلام توصيه مى‏كند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همه اعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند، حتى الامكان مساوات را رعايت كنند، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند.

 قیام به عدالت کنید:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (نساء/135)( اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد كاملا قيام به عدالت كنيد، براى خدا گواهى دهيد اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد، چه اينكه اگر آنها غنى يا فقير باشند خداوند سزاوارتر است كه از آنها حمايت كند، بنا بر اين از هوى و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد، و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نمائيد خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.)

عدالت اجتماعى

در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى در باره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثناء ذكر ميكند و به تمام افراد با ايمان فرمان ميدهد كه قيام به عدالت كنند.                       

 (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ).

بايد توجه داشت كه قوامين جمع قوام” صيغه مبالغه” به معنى” بسيار قيام كننده” است، يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد كه اين عمل خلق و خوى شما شود، و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد.

تعبير به” قيام” در اينجا ممكن است به خاطر آن باشد كه انسان براى انجام كارها معمولا بايد بپاخيزد، و به دنبال آنها برود، بنا بر اين” قيام به كار” كنايه از تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى در باره آن است اگر چه آن كار همانند حكم قاضى احتياج به قيام و حركتى نداشته باشد، و نيز ممكن است تعبير به قيام از اين نظر باشد كه قائم معمولا به چيزى ميگويند كه عمود بر زمين بوده باشد و كمترين ميل و انحرافى به هيچ طرف نداشته باشد، يعنى بايد آن چنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكند.

سپس براى تاكيد مطلب مساله” شهادت” را عنوان كرده، ميفرمايد:

” به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود”.

 (شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ).

اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولا در شهادت دادن، مقياس را حب و بغضها و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى‏دهند اما حق و عدالت براى آنها مطرح نيست، مخصوصا از حديثى كه از ابن عباس نقل شده استفاده ميشود كه افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدينه به خاطر ملاحظات خويشاوندى از اداى شهادتهايى كه به ضرر بستگانشان مى‏شد خوددارى مى‏كردند، آيه فوق نازل شد و در اين زمينه به آنها هشدار دارد « المنار جلد پنجم صفحه 455.».

ولى- همانطور كه آيه اشاره ميكند- اين كار با روح ايمان سازگار نيست، مؤمن واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت، هيچگونه ملاحظه‏اى نداشته باشد و حتى منافع خويش و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.

ضمنا از اين جمله استفاده ميشود كه بستگان مى‏توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند (مگر اينكه قرائن اتهام بطرفدارى و اعمال تعصب در كار بوده باشد).

سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده ميفرمايد:” نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقيران، زيرا اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام ميشود، ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است، نه صاحبان زر و زور ميتوانند در برابر حمايت پروردگار، زيانى به شاهدان بر حق برسانند، و نه فقير با اجراى” عدالت” گرسنه مى‏ماند”.

 (إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما).

باز براى تاكيد دستور مى‏دهد كه” از هواى و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد”.

 (فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا) « جمله تعدلوا ممكن است از ماده عدالت و يا از ماده عدول بوده باشد، اگر از ماده عدالت باشد معنى جمله چنين خواهد بود فلا تتبعوا الهوى لان تعدلوا (از هوا پرستى پيروى نكنيد تا بتوانيد اجراى عدالت كنيد) و اگر از ماده عدول باشد معنى جمله چنين است فلا تتبعوا الهوى فى ان تعدلوا (از هوا پرستى در مسير انحراف از حق پيروى مكنيد).»

و از اين جمله به خوبى استفاده ميشود كه سرچشمه مظالم و ستمها، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت! بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد، روى اين دستور تكيه كرده ميفرمايد:” اگر مانع رسيدن حق به حقدار شويد و يا حق را تحريف نمائيد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد، خداوند از اعمال شما آگاه است”.

 (وَ إِنْ تَلْوُوا «” تلووا” از ماده” لى” (بر وزن طى) به معنى” جلوگيرى و تاخير” است و در اصل به معنى” پيچيدن و تاب دادن” آمده است.» أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).

در حقيقت جمله ان تلووا اشاره به تحريف حق و تغيير آن است، در حالى كه جمله تعرضوا اشاره به خوددارى كردن از حكم به حق ميباشد و اين همان چيزى است كه در حديثى از امام باقر ع نقل شده است « تفسير تبيان جلد پنجم صفحه 356.».

جالب توجه اينكه در ذيل آيه تعبير به خبير شده است نه عليم، زيرا” خبير” معمولا به كسى مى‏گويند كه از جزئيات و ريزه‏كاريهاى يك موضوع آگاه است، اشاره به اينكه خداوند كوچكترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتى در آنجا كه لباس حق بجانب بر آن ميپوشانيد ميداند و كيفر آن را خواهد داد! آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مساله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت كاملا روشن ميسازد و انواع تاكيداتى كه در اين چند جمله بكار رفته است نشان ميدهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مساله مهم انسانى و اجتماعى، حساسيت دارد، اگر چه با نهايت تاسف ميان عمل مسلمانان، و اين دستور عالى اسلامى، فاصله از زمين تا آسمان است.

همچنین در سوره مائده می فرماید:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (9) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (10)

( اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى دهيد، دشمنى با جمعيتى شما را به گناه ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است و از خدا بپرهيزيد كه از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.

خداوند به آنها كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است.و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اهل دوزخند.)

دعوت اكيد به عدالت

اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى‏كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه 135 ، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده و ميگويد:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد”. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ).

كينه‏ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع اجرای عدالتند:

قران کریم در اینجا به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنين هشدار مى‏دهد كه:” نبايد كينه‏ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است”.

 (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا).

بار ديگر بخاطر اهميت موضوع روى مساله عدالت تكيه كرده، مى‏فرمايد:” عدالت پيشه كنيد كه بپرهيزگارى نزديكتر است”.(اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏).

و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزگارى است، براى سومين بار بعنوان تاكيد اضافه مى‏كند” از خدا بپرهيزيد زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است”.

 (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

عدل در طراز توحید اهمیت داده شده است:

كمتر مساله‏اى است كه در اسلام به اهميت عدالت باشد، زيرا مساله” عدل” همانند مساله” توحيد” در تمام اصول و فروع اسلام ريشه دوانده، يعنى همانطور كه هيچيك از مسائل عقيده‏اى و عملى، فردى و اجتماعى، اخلاقى و حقوقى، از حقيقت توحيد و يگانگى جدا نيست، همچنين هيچيك از آنها را خالى از روح” عدل” نخواهيم يافت.

بنا بر اين جاى تعجب نيست كه” عدل” بعنوان يكى از اصول مذهب و يكى از زير بناهاى فكرى مسلمانان شناخته شود، گر چه عدالتى كه جزء اصول مذهب است يكى از صفات خدا است و در اصل خداشناسى كه نخستين اصل از اصول دين است مندرج مى‏باشد ولى ممتاز ساختن آن بسيار پر معنى است

و به همين دليل در مباحث اجتماعى اسلام روى هيچ اصلى به اندازه عدالت تكيه نشده است.

ملاحظه احاديث زير بعنوان نمونه براى درك اهميت اين موضوع كافى است.

پيامبر اسلام ص مى‏فرمايد:اياكم و الظلم فان الظلم عند اللَّه هو الظلمات يوم القيامة« سفينة البحار ماده” ظلم”.».” از ظلم بپرهيزيد زيرا در روز رستاخيز كه هر عملى بشكل مناسبى مجسم ميشود ظلم در شكل ظلمت تجسم خواهد يافت و پرده‏اى از تاريكى، اطراف ظالمان را فرا خواهد گرفت” و ميدانيم هر خير و بركتى هست در نور است و ظلمت منبع، هر گونه عدم و فقدان مى‏باشد.

بالعدل قامت السماوات و الارض:” آسمانها و زمين بر اساس عدل استوارند” « اين حديث از پيامبر اكرم ص نقل شده است (تفسير صافى ذيل آيه 7 سوره الرحمن.».

اين تعبير رساترين تعبيرى است كه در باره عدالت ممكن است بشود يعنى نه تنها زندگى محدود بشر در اين كره خاكى بدون عدالت برپا نميشود بلكه سرتاسر جهان هستى و آسمانها و زمين همه در پرتو عدالت و تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در مورد مناسب خود برقرار هستند و اگر لحظه‏اى، و بمقدار سر سوزنى، از اين اصول منحرف شوند رو به نيستى خواهند گذارد.

شبيه همين مضمون را در حديث معروف ديگرى ميخوانيم كه ميفرمايد:(الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم):” حكومتها ممكن است كافر باشند و دوام يابند اما اگر ظالم باشند دوام نخواهند يافت، زيرا ستم چيزى است كه اثر آن در همين زندگى سريع و فورى است توجه به جنگها، اضطراب‏ها، ناراحتى‏ها، هرج و مرج‏هاى سياسى، اجتماعى، اخلاقى، بحرانهاى اقتصادى در دنياى امروز نيز بخوبى اين حقيقت را ثابت ميكند.

اما آنچه بايد كاملا به آن توجه داشت اين است كه اسلام تنها” توصيه بعدالت” نمى‏كند بلكه مهمتر از آن” اجراى عدالت” است، خواندن اين آيات و روايات تنها بر فراز منابر و يا نوشتن در كتب، و يا گفتن آنها در لابلاى سخنرانى‏ها به تنهايى درد بى‏عدالتى و تبعيض و فساد اجتماعى را در جامعه اسلامى درمان نمى‏كند، بلكه آن روز عظمت اين دستورها آشكار مى‏گردد كه در متن زندگى مسلمانان پياده شود.

سپس در آيه بعد- طبق سنت قرآن- كه پس از احكام خاصى براى تاكيد و تكميل آن اشاره بقوانين و اصول كلى مى‏كند در اينجا نيز براى تاكيد مساله اجراى عدالت و گواهى بحق چنين ميفرمايد:” خداوند به كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند وعده آمرزش و پاداش عظيم داده است”.

 (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ).و در مقابل:” كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند”.

 (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).

قابل توجه اينكه آمرزش و اجر عظيم بعنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده: وعد اللَّه … ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى‏فرمايد:

” كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت” و اين در حقيقت اشاره به مساله فضل و رحمت خدا در مورد پاداشهاى سراى ديگر است، كه به هيچوجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه خود اعمال آدمى است.

عدالت ورزی در حل وفصل مخاصمات:

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (حجرات/9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)

( هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح بر قرار سازيد و اگر يكى از آنها بر ديگرى تجاوز كند با طايفه ظالم پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد، هر گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد) در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح بر قرار سازيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت‏پيشه‏گان را دوست دارد.)مؤمنان برادر يكديگرند، بنا بر اين ميان دو برادر خود صلح بر قرار سازيد، و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.)

در شان نزول اين آيات آمده است كه ميان دو قبيله” اوس” و” خزرج” (دو قبيله معروف مدينه) اختلافى افتاد، و همان سبب شد كه گروهى از آن                      

 دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند! (آيه فوق نازل شد و راه بر خود با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت) «” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 132.».

بعضى ديگر گفته‏اند: دو نفر از” انصار” با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند، يكى از آنها به ديگرى گفت: من حقم را به زور از تو خواهم گرفت، زيرا جمعيت قبيله من زياد است! و ديگرى گفت: براى داورى نزد رسول اللَّه ص مى‏رويم. نفر اول نپذيرفت، و كار اختلاف بالا گرفت، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شمشير به يكديگر حمله كردند آيات فوق نازل شد (و وظيفه مسلمانان را در برابر اينگونه اختلافات روشن ساخت) «” تفسير قرطبى” جلد 9 صفحه 6136.».

تفسير: مؤمنان برادر يكديگرند

قرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جا مى‏گويد:” هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح بر قرار سازيد” (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما) « با اينكه” طائفتان” تثنيه است فعل آن” اقتتلوا” به صورت جمع آمده، زيرا هر طايفه مركب از مجموعه‏اى است.».

درست است كه” اقتتلوا” از ماده” قتال” به معنى جنگ است، ولى در اينجا قرائن گواهى مى‏دهد كه هر گونه نزاع و درگيرى را شامل مى‏شود، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نيز نرسد، بعضى از شان نزولها كه براى آيه نقل شده بود نيز اين معنى را تاييد مى‏كند.

بلكه مى‏توان گفت اگر زمينه‏هاى درگيرى و نزاع فراهم شود فى المثل مشاجرات لفظى و كشمكشهايى كه مقدمه نزاعهاى خونين است واقع گردد اقدام به اصلاح طبق اين آيه لازم است، زيرا اين معنى را از آيه فوق از طريق القاء خصوصيت مى‏توان استفاده كرد.

به هر حال، اين يك وظيفه حتمى براى همه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلوگيرى كنند، و براى خود در اين زمينه مسئوليت قائل باشند، نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بيخبران بى تفاوت از كنار اين صحنه‏ها بگذرند.

اين نخستين وظيفه مؤمنان در برخورد با اين صحنه‏ها است.

سپس وظيفه دوم را چنين بيان مى‏كند:” و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى تجاوز و ستم، و تسليم پيشنهاد صلح نشد، شما موظفيد با طايفه باغى و ظالم پيكار كنيد، تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد” (فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ).

بديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر- گردن خود او است، و به اصطلاح خونشان هدر است، هر چند مسلمانند، زيرا فرض بر اين است كه نزاع در ميان دو طائفه از مؤمنين روى داده است.

به اين ترتيب، اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است، و اين در صورتى است كه مساله از طرق مسالمت‏آميز حل نشود.

سپس به بيان سومين دستور پرداخته، مى‏گويد:” و اگر طايفه ظالم تسليم حكم خدا شود و زمينه صلح فراهم گردد در ميان آن دو طبق اصول عدالت صلح بر قرار سازيد” (فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ).                       

 يعنى تنها به در هم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكند، بلكه اين پيكار بايد زمينه‏ساز صلح باشد، و مقدمه‏اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانايى كند برمى‏خيزد و نزاع را از سر مى‏گيرد.

و از آنجا كه تمايلات گروهى گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از” دو طايفه متخاصم” متمايل مى‏سازد، و بى طرفى داوران را نقض مى‏كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده كه:

” قسط و عدل و نفى هر گونه تبعيض را رعايت كنيد كه خداوند عدالت‏پيشه‏گان را دوست دارد” (وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) « مقسطين” از ماده” قسط” است، و آن در اصل به معنى سهم عادلانه است، و هنگامى كه به صورت فعل ثلاثى مجرد استعمال شود (قسط بر وزن ضرب) به معنى ظلم كردن و گرفتن سهم عادلانه ديگرى است، اما هنگامى كه به صورت ثلاثى مزيد به كار رود و” اقسط” گفته شود به معنى عدالت و دادن سهم عادلانه هر كس به خود او است در اينكه آيا قسط و عدل يك معنى دارند يا با هم متفاوتند شرحى در جلد ششم صفحه 143 (ذيل آيه 29 سوره اعراف) آورده‏ شده است.

در آيه بعد براى تاكيد اين امر و بيان علت آن مى‏افزايد:

” مؤمنان برادر يكديگرند، بنا بر اين در ميان دو برادر خود، صلح را بر قرار كنيد” (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ).

همان اندازه كه براى ايجاد صلح در ميان دو برادر نسبى تلاش و كوشش مى‏كنيد بايد در ميان مؤمنان متخاصم نيز براى برقرارى صلح به طور جدى و قاطع وارد عمل شويد.

چه تعبير جالب و گيرايى؟ كه همه مؤمنان برادر يكديگرند و نزاع و درگيرى ميان آنها را درگيرى ميان برادران ناميده كه بايد به زودى جاى خود را به صلح و صفا بدهد.

و از آنجا كه در بسيارى از اوقات” روابط” در اين گونه مسائل جانشين” ضوابط” مى‏شود، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى‏افزايد:” تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد” (وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

و به اين ترتيب يكى از مهمترين مسئوليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى‏شود.

 شهادت دو عادل برای اجرای حتمی عدالت اجتمائی

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏ وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106/مائده) فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى‏ وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (108)

( اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد در موقع وصيت بايد دو نفر عادل را از ميان شما به شهادت بطلبد، يا اگر مسافرت كرديد و مرگ شما را فرا رسد (و در راه مسلمانى نيافتيد) دو نفر از غير شما، و اگر به هنگام اداى شهادت در صدق آنها شك كرديد آنها را بعد از نماز نگاه مى‏داريد تا سوگند ياد كنند كه ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم اگر چه در مورد خويشاوندان ما باشد و شهادت الهى را كتمان نمى‏كنيم كه از گناهكاران خواهيم بود.                       

 107- و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو مرتكب گناهى شده‏اند (و حق را كتمان كرده‏اند) دو نفر از كسانى كه گواهان نخست بر آنها ستم كرده‏اند به جاى آنها قرار مى‏گيرند و به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه گواهى ما از گواهى آن دو به حق نزديكتر است و ما مرتكب تجاوزى نشده‏ايم كه اگر چنين كرده باشيم از ظالمان خواهيم بود.

108- اين كار بيشتر سبب مى‏شود كه به حق گواهى دهند (و از خدا بترسند) و يا (از مردم) بترسند كه (دروغشان فاش گردد و) سوگندهايى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد، و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و گوش فرا دهيد و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى‏كند.)

از مهمترين مسائلى كه اسلام روى آن تكيه مى‏كند، مساله حفظ حقوق و اموال مردم و به طور كلى اجراى عدالت اجتماعى است، آيات فوق گوشه‏اى از دستورات مربوط به اين قسمت است، نخست براى اينكه حقوق ورثه در اموال ميت از ميان نرود و حق بازماندگان و ايتام و صفار پايمال نشود، به افراد با ايمان دستور مى‏دهد و مى‏گويد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد بايد به هنگام وصيت كردن دو نفر از افراد عادل را به گواهى بطلبيد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ).

منظور از عدل در اينجا همان عدالت به معنى پرهيز از گناه كبيره و مانند آن است، ولى اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه مراد از عدالت،” امانت در امور مالى” و عدم خيانت باشد، مگر اينكه با دلائل ديگر ثابت شود كه شرائط بيشترى در چنين شاهدى لازم است.

و منظور از” منكم” يعنى از شما مسلمانان، در مقابل افراد غير مسلمان است كه در جمله بعد به آنها اشاره شده است.

البته بايد توجه داشت كه در اينجا بحث از شهادت معمولى و عادى نيست، بلكه شهادتى است توام با وصايت، يعنى اين دو نفر هم” وصيند” و هم” گواه” سپس اضافه مى‏كند:” اگر در مسافرتى باشيد و مصيبت مرگ براى شما فرا رسد (و از مسلمانان وصى و شاهدى پيدا نكنيد) دو نفر از غير مسلمانها را براى اين منظور انتخاب نمائيد” (أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ).

گرچه در آيه سخنى از اين موضوع كه انتخاب وصى و شاهد از غير مسلمانها مشروط به عدم دسترسى به مسلمانان است ديده نمى‏شود ولى روشن است كه منظور در صورتى است كه دسترسى به مسلمان نباشد و ذكر قيد مسافرت نيز به همين جهت است، همچنين كلمه” او” گرچه معمولا براى” تخيير” است ولى در اينجا- مانند بسيارى از موارد ديگر- منظور” ترتيب” مى‏باشد، يعنى نخست از مسلمانان و اگر ممكن نشد از غير مسلمانان انتخاب كنيد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از غير مسلمانان تنها اهل كتاب يعنى يهود و نصارى مى‏باشد زيرا اسلام براى مشركان و بت پرستان در هيچ مورد اهميتى قائل نشده است.

سپس دستور مى‏دهد كه به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از نماز- در زمينه ترديد و شك- وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند (تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ).                       

 و بايد شهادت آنها به اينگونه بوده باشد كه بگويند” ما حاضر نيستيم حق را به منافع مادى بفروشيم و بنا حق گواهى دهيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد” (لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏).

” و ما هيچگاه شهادت الهى را كتمان نمى‏كنيم كه در اين صورت از گناهكاران خواهيم بود” (وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ).

و در آيه بعد سخن از موردى به ميان آمده كه ثابت شود، دو شاهد مرتكب خيانت و گواهى بر ضد حق شده‏اند- همانطور كه در شان نزول آيه آمده بود- در چنين موردى دستور مى‏دهد كه:” اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو نفر مرتكب گناه و جرم و تعدى شده‏اند و حق را پايمال كرده‏اند، دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آنها ستم كرده‏اند (يعنى ورثه ميت) بجاى آنها قرار گرفته و براى احقاق حق خود شهادت و گواهى مى‏دهند” (فَإِنْ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ).

عدالت حتى در باره دشمنان

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (10/ممتحنه) وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11)

( اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند آنها را آزمايش كنيد- خداوند از ايمان آنها آگاهتر است- هر گاه آنان را مؤمن يافتيد آنها را به سوى كفار بازنگردانيد، نه آنها براى كفار حلالند، و نه كفار براى آنها حلال، و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته‏اند به آنها بپردازيد، و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مهرشان را به آنها بدهيد، و هرگز همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد به بلاد كفر فرار كرد) حق داريد مهرى را كه پرداخته‏ايد مطالبه كنيد، همانگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنان جدا شده‏اند از شما مطالبه كنند، اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى‏كند و خداوند دانا و حكيم است.

11- و اگر بعضى از همسران شما از دستتان بروند (و به سوى كفار بازگردند) و شما در جنگى به آنان پيروز شديد و غنائمى گرفتيد به كسانى كه همسرانشان رفته‏اند همانند مهرى را كه پرداخته‏اند بدهيد، و از مخالفت خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد.)

دقت در آيات فوق و لطافت و ظرافت و نكته سخن خاصى كه در احكام مزبور به كار رفته نشان مى‏دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشريع احكام اسلامى مورد توجه بوده است كه حتى در مواقع بحرانى و طوفانى نيز تلاش مى‏شود ضرر و زيان به كسى حتى به كفار نرسد.

اين در حالى است كه معمول دنيا اين است كه در بحرانها همه مى‏گويند شرائط فوق العاده است و بايد به آن تن درداد، و جاى احقاق حق نيست و هر گونه نابسامانى را بايد تحمل كرد، قرآن مى‏گويد حتى در سختترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود، نه تنها از دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند بايد رعايت گردد.

اين گونه احكام اسلامى نوعى اعجاز، و نشانه حقانيت دعوت پيامبر ص است كه در چنان محيطى كه نه مال احترامى داشت و نه جان ارزشى، تا اين حد در احقاق حقوق كوششى به خرج مى‏دهد.

      عالم هستی نظام مبتنی بر عدل ومیزان:            

وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (الرحمن/7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9) ) و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (در آن) گذاشت.تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد).ووزن را بر اساس عدل بر پا داريد و در ميزان كم نگذاريد.

مى‏فرمايد:” خداوند ميزان را قرارداد” (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ).

” ميزان” به معنى هر گونه وسيله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.

” ميزان” هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى‏شود، چرا كه همه وسيله سنجشند.

درست است كه” ميزان” در لغت به معنى ترازو و وسيله وزن كردن سنگينى اجسام است، اما مسلما ميزانى كه در اين آيه، بعد از ذكر آفرينش آسمان به آن اشاره شده مفهوم گسترده‏اى دارد كه هر وسيله سنجش و همه قوانين تكوين و تشريع را فرا مى‏گيرد، نه فقط وسيله سنجش وزن اجناس.

اصولا برافراشته بودن آسمان و نظم دقيقى كه بر مليونها كره آسمانى حاكم است بدون ميزان و قوانين حساب شده‏اى امكان‏پذير نيست.

و اينكه مى‏بينيم در بعضى از عبارات” ميزان” به معنى” قرآن” يا به معنى” عدل” يا به معنى” شريعت” يا” ترازو” تفسير شده است در حقيقت هر كدام اشاره به مصداقى از اين مفهوم كل و گسترده است.

در آيه بعد نتيجه‏گيرى جالبى از اين موضوع كرده مى‏افزايد:” هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است كه شما هم ميزان را رعايت كنيد و در آن طغيان ننمائيد” (أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ).

شما نيز بخشى از اين عالم عظيم هستيد و هرگز نمى‏توانيد به صورت يك وصله ناهمرنگ در اين جهان بزرگ زندگى كنيد، عالم نظام و ميزانى دارد، شما هم بايد نظام و ميزان داشته باشيد.

اگر ميزان و قانون از عالم بزرگ برچيده شود راه فنا و نابودى پيش مى‏گيرد، و اگر زندگى شما هم فاقد عدل، نظم و ميزان باشد رو به فنا خواهيد رفت.

چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى‏شود، و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان عالم صغير هماهنگ مى‏شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.

بار ديگر روى مساله عدالت و وزن تكيه كرده مى‏گويد:” شما وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و در ميزان كم و كسر نگذاريد” (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ).

قابل توجه اينكه در اين آيات سه بار” ميزان” ذكر شده است، با اينكه ممكن بود در مرحله دوم و سوم از ضمير استفاده شود، اين نشان مى‏دهد كه” ميزان” در اين سه آيه به سه معنى متفاوت است كه استفاده از ضمير جوابگوى آن نيست، و تناسب آيات نيز چنين ايجاب مى‏كنند چرا كه در مرحله اول سخن از ميزان و معيار و قوانينى است كه خداوند در سراسر عالم هستى قرار داده است.

و در مرحله دوم سخن از عدم طغيان انسانها در تمام موازين زندگى فردى و اجتماعى است كه طبعا دايره محدودترى دارد.

و در مرحله سوم روى مساله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده، و دستور مى‏دهد كه در سنجش و وزن اشياء به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند، و اين مرحله محدودتر است.

به اين ترتيب انسجام جالبى در آيات به صورت سلسله مراتب در مساله ميزان و سنجش به كار رفته است، كه از دايره‏هاى بزرگ به دوائر كوچكتر                       

 منتقل مى‏شود

اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى” ترازو” را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرجها دعوا و نزاعها خواهيم شد.

به همين نسبت هر گاه مفاهيم گسترده‏تر آن حذف شود نابسامانى افزونتر و بى حساب است.

از آنچه گفتيم روشن مى‏شود اينكه در بعضى از روايات” ميزان” به وجود” امام” علیه السلام تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله‏اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق، و عامل مؤثرى است براى هدايت « اين حديث در تفسير” على بن ابراهيم” از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) روايت شده است، و حديث مفصل است (تفسير على بن ابراهيم جلد 2 صفحه 343).» همچنين تفسير ميزان به” قرآن مجيد” نيز ناظر به همين معنى است.

و به هر حال با توجه به اينكه همه اين آيات در مقام ذكر نعمتهاى الهى است روشن مى‏شود كه وجود” ميزان” چه در كل جهان هستى و چه در جامعه انسانيت و روابط اجتماعى، و چه در كار و كسب و تجارت همه از نعمتهاى گرانبهاى خداوند است.قران کریم در ایه دیگری به شاخصه های مسئولیت پذیری ویا واگذاری مسئولیتهای اجتمائی اشاره کرده ومی فرماید:

قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (قصص/26)(يكى از آن دو (دختر) گفت: پدرم! او را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى را كه استخدام مى‏توانى كنى آن كس است كه قوى و امين باشد.                    

موسى در خانه شعيب

موسى به خانه شعيب آمد، خانه‏اى ساده و روستايى، خانه‏اى پاك و مملو از معنويت، بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد” گفت: اى پدر! اين جوان را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى كه مى‏توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد” او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را (قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ).

دخترى كه در دامان يك پيامبر بزرگ پرورش يافته بايد اين چنين مؤدبانه و حساب شده سخن بگويد، و در عبارتى كوتاه و با كمترين الفاظ حق سخن را ادا كند.

اين دختر از كجا مى‏دانست كه اين جوان هم نيرومند است و هم درستكار، با اينكه نخستين بار كه او را ديده بر سر چاه بوده و سوابق زندگيش براى او روشن نيست.

پاسخ اين سؤال معلوم است: قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براى گرفتن حق اين مظلومان و كشيدن دلو سنگين يك تنه از چاه فهميده بود، و امانت و درستكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روى او راه برود، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند « همين مضمون در روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم نقل شده آمده است كه وقتى شعيب از دخترش سؤال كرد قوت اين جوان معلوم است كه دلو بزرگ را از چاه كشيد امانتش از كجا؟ گفت براى اينكه او حاضر نبود پشت سر زنان نگاه كند (تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 123).».

قدرت وامانت دو شرط اساسى براى مديريت صحيح

در جمله كوتاهى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بود مهمترين و اصولى‏ترين شرايط مديريت به صورت كلى و فشرده خلاصه شده بود: قدرت و امانت.

بديهى است منظور از قدرت تنها قدرت جسمانى نيست، بلكه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئوليت است.

يك پزشك قوى و امين پزشكى است كه از كار خود آگاهى كافى و بر آن تسلط كامل داشته باشد.

يك مدير قوى كسى است كه حوزه ماموريت خود را به خوبى بشناسد، از” انگيزه‏ها” با خبر باشد، در” برنامه‏ريزى” مسلط و از ابتكار سهم كافى و در” تنظيم كارها” مهارت لازم داشته باشد،” هدفها را روشن كند” و نيروها را براى رسيدن به هدف” بسيج” نمايد.

در عين حال دلسوز و خيرخواه و امين و درستكار باشد.

آنها كه در سپردن مسئوليتها و كارها تنها به امانت و پاكى قناعت مى‏كنند                       

 به همان اندازه در اشتباهند كه براى پذيرش مسئوليت داشتن تخصص را كافى بدانند.

” متخصصان خائن و آگاهان نادرست” همان ضربه را مى‏زنند كه” درستكاران ناآگاه و بى‏اطلاع”! اگر بخواهيم كشورى را تخريب كنيم بايد كارها را به دست يكى از اين دو گروه بسپاريم: مديران خائن، و پاكان غير مدير و نتيجه هر دو يكى است! منطق اسلام اين است كه هر كار بايد به دست افرادى نيرومند و توانا و امين باشد، تا نظام جامعه به سامان رسد، و اگر در علل زوال حكومتها در طول تاريخ بينديشيم مى‏بينيم عامل اصلى سپردن كار به دست يكى از دو گروه فوق بوده است.

جالب اينكه در برنامه‏هاى اسلامى در همه جا” علم” و” تقوا” در كنار هم قرار دارد، مرجع تقليد بايد” مجتهد” و” عادل” باشد، قاضى و رهبر بايد” مجتهد” و” عادل” باشد (البته در كنار اين دو شرط شرائط ديگرى نيز هست اما اساس و پايه، اين دو است” علم و آگاهى”، توام با” عدالت و تقوى”).

قضاوت:

پس از امانت وعدالت قضاوترکن سوم ضروری در مدیریتهاومسئولیتهای اجتمائی است تا انجا که قران کریم می فر ماید:

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (/47مائده)(به اهل انجيل (پيروان مسيح) گفتيم بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى‏كنند فاسق هستند.

شك نيست كه منظور از جمله بالا اين نيست كه قرآن به پيروان مسيح علیه السلام دستور ميدهد كه هم اكنون بايد به احكام انجيل عمل كنند، زيرا اين سخن با ساير آيات قرآن و با اصل وجود قرآن كه اعلام آئين جديد و نسخ آئين قديم ميكند، سازگار نيست بلكه منظور اين است، كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى علیه السلام به پيروان او دستور داديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى نمايند « در حقيقت همانطور كه بسيارى از مفسران گفته‏اند در اينجا جمله” قلنا” در تقدير است و مفهوم آيه چنين مى‏شود و قلنا ليحكم اهل الانجيل …».

و در پايان آيه، بار ديگر تاكيد ميكند:” كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند”.

 (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

قابل توجه اينكه در آياتقبل از این ایه، در يك مورد به چنين افراد اطلاق” كافر” و در مورد ديگر” ظالم” و در اينجا” فاسق”، شده است، ممكن است اين تفاوت تعبير به خاطر آن باشد كه هر حكم داراى سه جنبه است، از يك سو به قانونگذار (خداوند) منتهى ميشود، از سوى ديگر به مجريان قانون (شخص حاكم و قاضى) و از سوى سوم به كسى كه اين حكم در حق او اجرا ميگردد (شخص محكوم).

گويا هر يك از تعبيرات سه‏گانه فوق، اشاره به يكى از اين سه جنبه است، زيرا كسى كه بر خلاف حكم خداوند داورى مى‏كند، از يك طرف، قانون الهى را زير پا گذاشته و” كفر” ورزيده و از طرف ديگر به انسان بى‏گناهى، ستم و ظلم كرده، و از طرف سوم از مرز وظيفه و مسئوليت خود خارج شده و فاسق گرديده است زیرا” فسق” به معنى بيرون رفتن از مرز بندگى و وظيفه است.

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48/مائده)

(و اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى‏كند و حافظ و نگاهبان آنها است، بنا بر اين بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده در ميان آنها حكم كن، و از هوا و هوسهاى آنها پيروى مكن، و از احكام الهى روى مگردان، ما براى هر كدام از شما آئين و طريقه روشنى قرار داديم و اگر خدا مى‏خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى‏داد ولى خدا مى‏خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد (و استعدادهاى شما را پرورش دهد) بنا بر اين بكوشيد و در نيكيها به يكديگر سبقت جوييد، بازگشت همه شما به سوى خدا است و از آنچه در آن اختلاف كرده‏ايد به شما خبر خواهد داد!

در اين آيه اشاره به موقعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبياء شده است.” مهيمن” در اصل به معنى چيزى كه حافظ و شاهد و مراقب و امين و نگاهدارى كننده چيزى بوده باشد، و از آنجا كه قرآن در حفظ و نگهدارى اصول كتابهاى آسمانى پيشين، مراقبت كامل دارد و آنها را تكميل ميكند،                       

 لفظ مهيمن بر آن اطلاق كرده و ميفرمايد:” ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه‏هاى آن، بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق ميكند) و حافظ و نگاهبان آنها است”.

 (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ).

اساسا تمام كتابهاى آسمانى، در اصول مسائل هماهنگى دارند، و هدف واحد يعنى تربيت و تكامل انسان را تعقيب ميكنند، اگر چه در مسائل فرعى به مقتضاى قانون تكامل تدريجى با هم، تفاوتهايى دارند، و هر آئين تازه، مرحله بالاترى را مى‏پيمايد، و برنامه جامعترى دارد.

ذكر” مُهَيْمِناً عَلَيْهِ” بعد از” مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ” اشاره به همين حقيقت است يعنى اصول كتب پيشين را تصديق و در عين حال برنامه جامعترى پيشنهاد ميكند.

سپس دستور ميدهد كه چون چنين است طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن.

 (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ).

اين جمله با” فاء تفريع” ذكر شده و نتيجه جامعيت احكام اسلام نسبت به احكام آئينهاى پيشين است، اين دستور منافاتى با آنچه درمورد پیامبرصلی الله علیه واله وسلم كه ایشان را مخير بين داورى كردن ميان آنها و يا رها كردن آنان به حال خود مى‏نماید، ندارد زيرا اين آيه ميگويد: چنانچه خواستى ميان اهل كتاب داورى كنى بر طبق احكام قرآن داورى كن.

بعد اضافه مى‏كند از هوا و هوسهاى آنها كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان.

 (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ).                       

 و براى تكميل اين بحث ميگويد:” براى هر كدام از شما آئين و شريعت و طريقه و راه روشنى قرار داديم”.

 (لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً)” شرع” و” شريعه” راهى را ميگويند كه بسوى آب ميرود و به آن منتهى ميشود، و اينكه دين را شريعت ميگويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى ميگردد كه مايه پاكيزگى و طهارت و حيات انسانى است، كلمه” نهج” و” منهاج” به راه روشن ميگويند.

(وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).

جمله” ليبلوكم فيما آتاكم” (تا شما را بيازمايد در آنچه به شما بخشيده) خداوند استعدادها و شايستگيهايى در وجود بشر آفريده و در سايه” آزمايشها” در پرتو تعليمات پيامبران آنها را پرورش ميدهد، و به همين دليل پس از پيمودن يك مرحله، آنها را در مرحله بالاترى قرار ميدهد، و بعد از پايان يك دوران تربيتى، دوران عاليترى را وسيله پيامبر ديگر به وجود مى‏آورد، درست همانند مراحل تحصيلى يك نوجوان در مدرسه.

سرانجام، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت ميكند كه بجاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره، در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيرند.

 (فاستبقوا الخيرات).

زيرا بازگشت همه شما به سوى خدا است و او است كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى‏كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت.

 (إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

 [سوره المائدة (5): آيات 49 تا 50]

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (مائده/49) أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

(و بايد در ميان آنها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده حكم كنى و از هوسهاى آنان پيروى مكن و بر حذر باش كه مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند، و اگر آنها (از حكم و داورى تو) روى گردانند بدان خداوند مى‏خواهد آنها را بخاطر پاره‏اى از گناهانشان مجازات كند و بسيارى از مردم فاسقند.

50- آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى‏خواهند، و چه كسى براى افراد با ايمان بهتر از خدا حكم مى‏كند؟

در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تاكيد مى‏كند كه در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داورى كند و تسليم هوا و هوسهاى آنها نشود.

 (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ).

تكرار اين دستور يا به خاطر مطالبى است كه در ذيل آيه آمده، يا به خاطر آن است كه موضوع اين داورى با موضوع داورى آيات گذشته تفاوت داشته است، در آيات پيش، موضوع” زناى محصنه” بود و در اينجا موضوع،” قتل يا نزاع ديگر” بوده است.

سپس به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم هشدار ميدهد كه” اينها تبانى كرده‏اند تو را از آئين حق و عدالت منحرف سازند مراقب آنها باش”.

 (وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ).

” و اگر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه تو تسليم نشوند، بدان اين نشانه آن است كه گناهان آنها دامانشان را گرفته است و توفيق را از آنها سلب كرده و خدا ميخواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند”.

 (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ).

ذكر بعض گناهان (نه همه آنها) ممكن است به خاطر آن باشد كه مجازات همه گناهان در زندگى دنيا انجام نمى‏شود و تنها قسمتى از آن دامن انسان را ميگيرد و بقيه به جهان ديگر موكول ميشود.

در اينكه كدام” كيفر” دامن آنها را گرفت، در آيه صريحا ذكرى از آن به ميان نيامده، ولى احتمال دارد اشاره به همان سرنوشتى باشد كه دامان يهود مدينه را گرفت و به خاطر خيانتهاى پى در پى مجبور شدند، خانه‏هاى خود را رها كرده و از مدينه بيرون روند و يا اينكه عدم توفيق آنها خود يك نوع مجازات براى گناهان پيشين آنها بود، زيرا سلب موفقيت خود يك نوع مجازات محسوب ميشود، به عبارت ديگر گناهان پى در پى و لجاجت، كيفرش محروم ماندن از احكام عادلانه و سرگردان شدن در بيراهه‏هاى زندگى است.

و در پايان آيه ميفرمايد:” اگر آنها در راه باطل اينهمه پافشارى ميكنند، نگران مباش زيرا بسيارى از مردم فاسقند”.

 (وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ).

در آيه بعد به عنوان استفهام انكارى ميفرمايد” آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هستند انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته انواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى”.

 (أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ).

در حالى كه هيچ داورى براى افراد با ايمان بالاتر و بهتر از حكم خدا نيست.

 (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ).

در كتاب كافى از امير مؤمنان على علیه السلام نقل شده كه فرمود:                       

 “الحكم حكمان حكم اللَّه و حكم الجاهلية فمن اخطا حكم اللَّه حكم بحكم الجاهلية”حكم دو گونه بيشتر نيست يا حكم خدا است يا حكم جاهليت و هر كس حكم خدا را رها كند به حكم جاهليت تن در داده است”

و از اينجا روشن ميشود، مسلمانانى كه با داشتن احكام آسمانى به دنبال قوانين ساختگى ملل ديگرى افتاده‏اند، در حقيقت در مسير جاهليت گام نهاده‏اند.

    [همچنین قران کریم می فرماید:

“يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (41/مائده) سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42)(اى فرستاده (خدا) آنها كه با زبان مى‏گويند ايمان آورده‏ايم و قلب آنها ايمان نياورده و در مسير كفر بر يكديگر سبقت مى‏جويند تو را اندوهگين نكنند و (همچنين) از يهوديان (كه اين راه را مى‏پيمايند) آنها زياد به سخنان تو گوش مى‏دهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند، آنها جاسوسان جمعيت ديگرى هستند كه خود آنها نزد تو نيامده‏اند، آنها سخنان را از محل خود تحريف مى‏كنند، و مى‏گويند اگر اين را (كه ما مى‏خواهيم) به شما دادند (و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد) بپذيريد و الا دورى كنيد (و عمل ننمائيد) و كسى را كه خدا (بر اثر گناهان پى در پى) بخواهد مجازات كند قادر به دفاع از او نيستى، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك كند، در دنيا رسوايى و در آخرت مجازات بزرگ نصيب آنان خواهد شد.

42- آنها بسيار به سخنان تو گوش مى‏دهند تا آن را تكذيب كنند، مال حرام فراوان مى‏خورند اگر نزد تو آمدند در ميان آنان داورى كن يا (اگر صلاح بود) آنها را بحال خود واگذار و اگر از آنها صرف نظر كنى به تو زيان نمى‏رسانند و اگر ميان آنها داورى كنى با عدالت داورى كن كه خدا عادلان را دوست دارد

داورى به عدالت، ميان دوست و دشمن:

از اين آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى‏شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى در باره جرائم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند كه شرح آن طى اين آيات بيان خواهد شد.

آيه فوق با خطاب يا أَيُّهَا الرَّسُولُ (اى فرستاده!) آغاز شده اين تعبير تنها در دو جاى قرآن ديده مى‏شود يكى در اينجا و ديگرى در آيه 67 همين سوره كه مساله ولايت و خلافت مطرح است مى‏باشد، گويا به خاطر اهميت موضوع و ترس و واهمه‏اى كه از دشمن در كار بوده مى‏خواهد حس مسئوليت را در پيامبر صلی الله علیه واله وسلم بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد كه تو صاحب رسالتى آنهم رسالتى از طرف ما، بنا بر اين بايد در بيان حكم استقامت بخرج دهى.

سپس به دلدارى پيامبر ص به عنوان مقدمه‏اى براى حكم بعد پرداخته و مى‏فرمايد:” آنها كه با زبان، مدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بر يكديگر سبقت مى‏جويند هرگز نبايد مايه اندوه تو شوند (زيرا اين وضع تازگى ندارد).

 (لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ).

خداوند متعال سپس به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم اختيار مى‏دهد كه هر گاه اين گونه اشخاص براى داورى به او مراجعه كردند مى‏تواند در ميان آنها داورى به احكام اسلام كند و مى‏تواند از آنها روى گرداند.

 (فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ).

البته منظور اين نيست كه پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم تمايلات شخصى را در انتخاب يكى از اين دو راه دخالت دهد بلكه منظور اين است شرائط و اوضاع را در نظر بگيرد اگر مصلحت بود دخالت و حكم كند و اگر مصلحت نبود صرفنظر نمايد.

و براى تقويت روح پيغمبر ص اضافه مى‏كند اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمى‏توانند بتو برسانند.

(وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً).

و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمايى زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت پيشه را دوست دارد.

 (وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ)

 همچنین می فرماید:

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43/مائده)( آنها چگونه تو را به داورى مى‏طلبند در حالى كه تورات نزد ايشان است و در آن حكم خدا هست (وانگهى) پس از داورى خواستن از حكم تو روى مى‏گردانند، و آنها مؤمن نيستند.

اين آيه بحث در باره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر صلی الله علیه واله وسلم كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى‏كند و از روى تعجب مى‏گويد:” چگونه اينها ترا به داورى مى‏طلبند در حالى كه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن آمده است.

 (وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ).

بايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى محصنه كرده‏اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است.

تعجب از اين است كه آنها تورات را يك كتاب منسوخ نمى‏دانند، و آئين اسلام را باطل مى‏شمرند با اين حال چون احكام تورات موافق اميالشان نيست آن را رها كرده و به سراغ حكمى مى‏روند كه از نظر اصولى با آن موافق نيستند. و از آن عجبتر اينكه بعد از انتخاب تو براى داورى، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنها است نمى‏پذيرند.

 (ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ).

” حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند” و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمى‏كردند.

 (وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ).

خیانت در قضاوت ممنوع:

خداوند متعال نبی رحمتش را خطاب قرار داده ومی فرماید:

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً (105/نساء) وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (106)(ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى.

106- و از خداوند طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

در اين آيات خداوند نخست به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم توصيه مى‏كند كه هدف از فرستادن اين كتاب آسمانى اين است كه اصول حق و عدالت در ميان مردم اجرا شود،” ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كنى”.

 (إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ).                       

 سپس به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم هشدار ميدهد كه هرگز از خائنان حمايت نكند (وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً).

گرچه روى سخن در اين آيه به پيامبر صلی الله علیه واله وسلم است ولى شك نيست كه اين حكم يك حكم عمومى نسبت به تمام قضات و داوران مى‏باشد، و به همين دليل چنين خطابى مفهومش اين نيست كه ممكن است چنين كارى از پيامبر صلی الله علیه واله وسلم سر بزند، چه اينكه حكم مزبور ناظر به همه افراد است.

در آيه بعد به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه از پيشگاه خدا طلب آمرزش كند (وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

 (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).

 در حديثى از پيامبر اكرم ص نقل شده كه فرمود:

انما انا بشر و انكم تختصمون الى و لعل بعضكم يكون الحن بحجته من بعض فاقضى بنحو ما اسمع فمن قضيت له من حق اخيه شيئا فلا ياخذه فانما اقطع له قطعة من النار!

” من بشرى همانند شما هستم (و مامور به ظاهرم) شايد بعضى از شما به هنگام بيان دليل خود قوى‏تر از بعضى ديگر باشيد، و من هم بر طبق همان دليل قضاوت مى‏كنم، در عين حال بدانيد داورى من كه بر طبق ظاهر دليل طرفين صورت مى‏گيرد، حق واقعى را تغيير نمى‏دهد، بنا بر اين اگر من به سود كسى (طبق ظاهر) قضاوت كنم و حق ديگرى را به او بدهم پاره‏اى از آتش جهنم در اختيار او قرار داده‏ام و بايد از آن بپرهيزد” « المنار ج پنجم صفحه 394 به نقل از صحيح بخارى و صحيح مسلم.».

از اين حديث به خوبى روشن مى‏شود كه پيامبر صلی الله علیه واله وسلم وظيفه دارد مطابق ظاهر و بر طبق دليل طرفين دعوا قضاوت كند، البته در چنين داورى معمولا حق به حقدار مى‏رسد، ولى گاهى هم ممكن است ظاهر دليل و گواهى گواهان با واقع تطبيق نكند، اينجا است كه بايد توجه داشت كه حكم داور به هيچ وجه واقع را تغيير نمى‏دهد، و حق، باطل، و باطل حق نمى‏شود.

جستجو