اخلاق سیاسی یا جایگاه اخلاق در سیاست
از دیر زمان، این بحث مطرح بوده است که آیا اخلاق و ارزش های انسانی جایگاهی در سیاست دارد یا نه؟ به تعبیر دیگر آیا زمامداران هم باید در زمامداری و کشورداری مبانی اخلاقی را رعایت کنند یا این که اخلاق فقط برای مردم عادی کوچه و بازار است و سیاستمداران الزامی برای رعایت مبانی اخلاقی در صحنه سیاست ندارند؟
در این زمینه دو مکتب و نظریه وجود دارد: 1 ـ مکتب ماکیاولی 2 ـ مکتب و نظریه سیاستمداران طرفدار اخلاق و فضیلت.
طرفداران و پیروان مکتب اوّل می گویند: «آنچه برای مرد سیاست مطرح است، قدرت است. نه شرف و فضیلت.» پیروان مکتب دوم طرفدار تعهّد زمامداران به اخلاق و شرف و فضیلت هستند. اینک به ترتیب در مورد هر دو مکتب توضیح می دهیم:
مکتب سیاسی ماکیاولی
در تاریخ مکتب های سیاسی، مکتب ماکیاولی را پرچمدار حذف ارزش های اخلاقی از صحنه سیاست می دانند. این مکتب را «نیکولودی برنادو ماکیاولی»، سیاستمدار و مورخ و فیلسوف سیاسی ایتالیا در قرن شانزدهم میلادی بنیانگذاری کرد. او معتقد بود زمامدار، نه تنها معمار کشور و دولت است، بلکه معمار اخلاق و مذهب و اقتصاد و همه چیز است. زمامدار برای نیل به قدرت و فزونی قدرت و حفظ آن مجاز است به هر عملی از زور و حیله و تزویر و غدر و قتل و … متوسل شود و هیچ نوع عملی برای نیل به قدرت و حفظ آن برای زمامدار ممنوع نیست. به شرط آن که با مهارت و زیرکی و در صورت لزوم محرمانه و سرّی انجام گردد تا نتیجه منظور را بدهد.
او می گفت: «اخلاق و مذهب و سایر تصورات اجتماعی، همه آلت دست زمامدار برای رسیدن به قدرت است و این ها را نباید در سیاست و اداره حکومت و زمامداری دخالت دهد.»(1)
هدف، وسیله را توجیه می کند
بعدها مارکسیست ها که معتقد بودند ـ و هستند ـ برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای می توان استفاده کرد، در مبارزات خود، از این شیوه به صورت یک اصل استفاده کردند.
در دهه نخست قرن بیستم که لنین و سایر مخالفان دولت تزار روسیه با این دولت مبارزه می کردند و حزب بلشویک برای ادامه فعالیّت خود، احتیاج به پول بیشتری داشت، لنین دست زدن به هر عملی را برای تهیّه هزینه های روزافزون حزب و خرید اسلحه، مجاز می دانست و راهزنی های مسلحانه و سرقت از بانک ها، از کارهای عادی و روزمره گروه های مسلح حزبی بود. لنین نام این سرقت ها و راه زنی ها را مصادره گذاشته بود، او توصیه های اخلاقی برخی از رهبران مبارزه را که با این گونه اعمال مخالف بودند، نادیده گرفت و به نمایندگان خود دستور داد به این روش ادامه دهند. او به یکی از مسؤولان تشکیلاتی بلشویک ها صریحا گفت: «ما نمی توانیم انقلاب را فدای اخلاق کنیم ولی می توانیم اخلاق را فدای انقلاب کنیم.»(2)قابل جمع نیستند.»(3)
ندارند.
موج سواری در صحنه سیاست
در عصر ما زیرپا گذاشتن ارزش های اخلاقی، در میان زمامداران جهان عمومیّت یافته و اختصاص به رهبران شرق یا غرب ندارد. امروز در فرهنگ سیاست، سوار شدن بر موج، اصطلاح جا افتاده ای است که مفهوم بازیگری و همراهی موقّت با جریان های سیاسی ناخواسته و رنگ عوض کردن به مصلحت روز دارد.
ذوالفقار علی بوتو، رئیس جمهوری اسبق پاکستان در دوران قدرت خویش، طی مصاحبه ای در این زمینه گفت: «سیاست به خودی خود، یعنی، حرکت. یک سیاستمدار باید دارای حرکت باشد، باید با امواج به چپ و راست برود. باید تضادّها و تردیدها را توی دایره بریزد.
باید دائم در حال تغییر باشد، باید اوضاع را بچشد.
باید از هر طرف حمله کند، تا نقطه ضعف را به دست آورد و آن جا را بکوبد.
وای به حال او اگر فورا مفهوم اساسی را بیان کند وای به حال او اگر مشت خود را باز کند. وای به حال او اگر بر سر موضعی، سخت بایستد. وای به حال او اگر دور خود نچرخد و حریف را به زمین نزند، عدم ثبات، اولین خاصیّت یک آدم باهوش و یک سیاستمدار زیرک است.»(4)
سیاست گاو مآبانه!
امروز نفع طلبی اگر چه به قیمت ضایع شدن حقوق دیگران باشد، شعار سیاستمداران شرق و غرب است. حدود چهار سال پیش، در مطبوعات، سخنانی از هلموت کهل، صدر اعظم وقت آلمان نقل شد که طی آن ماهیّت سیاست و سیاستمداری در عصر کنونی را با تعبیری عریان تر تعریف کرده بود که باید آن را سیاست گاومآبانه! نامید.
وی طی دیداری از یک مزرعه در جنوب آلمان که در 1946 یک سال از عمر خود را به عنوان شاگرد گاوچران در آن سپری کرده بود، این گونه تعریف کرد: «این جا یک گاو بود که عادت داشت هر وقت غذایی برای گاوها می ریختند، همه را به کمک پوزه اش به سمت خود می کشاند و بعد غذاها را تنها می خورد، و همین کار او باعث می شد تا گاوهای بغل دستی هرگز چیزی برای خوردن نداشته باشند. این حرکت، یک حرکت کاملاً سیاسی بود.»(5)
بلیط ورودی به تئاتر قدرت
طرفداران مکتب سیاسی ماکیاولی هر گونه دروغ و وعده های پوچ را به هنگام انتخابات و در راه رسیدن به قدرت مجاز می دانند و پس از رسیدن به قدرت، خود را پای بند وعده های خود به ملّت و مردم نمی دانند. «تالیران»، یک سیاستمدار مشهور فرانسوی گفته بود: «در عمر سیاسی خود چهارده بار قسم خوردم و در دوران اجرایی، هیچ یک از آن ها را به یاد نیاوردم! و آن حرف ها و قسم ها در واقع مثل بلیط تئائر است که برای ورود به سالن تئاتر نشان داده می شود. امّا بین آن بلیط و آنچه در سالن به اجرا در می آید، هیچ ارتباطی وجود ندارد!»(6)
کافی است وقیح و پررو باشد و بس!»(7)
مکتب طرفداران اخلاق و فضیلت در سیاست
طرفداران و پیروان این مکتب درست در برابر مکتب اوّل، طرفدار پایبندی سیاستمداران و زمامداران به اخلاق و فضیلت در سیاستمداری و کشورداری هستند. «زنون»(8) کهن ترین فیلسوف این مکتب در این باره می گوید: «نفس آدم باید مانند دژ استوار تسخیرناپذیر باشد و روح او از هر گونه آلودگی دور باشد.» «اپیکت»، «مارک اورل(9)» و «کنفوسیوس» از رهبران بزرگ مکتب فضیلت در سیاست بوده اند.
در قرن ما «مهاتما گاندی» برجسته ترین رهبر این مکتب بود. اساس سیاست او بر «انضباط اخلاقی» نهاده شده بود. وی در این باره می گوید: «نهضت ما، تهذیب نفس است ولی بعضی ها می گویند: اخلاق ربطی به سیاست ندارد. طهارت نفس قدم اوّل خدمت به بشریّت است. خدمت واقعی جز این نیست.» «جواهر لعل نهرو»، شاگر برجسته ی او می گوید: «گاندی کسی بود که با روحانی کردن سیاست، توانست به این همه پیروزی برسد.» خود نهرو می گوید: «قدرت واقعی در نیروی جهانی و مادّی نیست. بلکه در غلبه بر تمایلات و شهوات خویش است. پروفسور لسگی فیلسوف انگلیسی می گوید: «سیاست، بخشی از اخلاق است.»(10)
روش سیاسی رهبران الهی
در عصر ما زیرپا گذاشتن ارزش های اخلاقی، در میان زمامداران جهان عمومیّت یافته و اختصاص به رهبران شرق یا غرب ندارد.
طرفداران مکتب سیاسی ماکیاولی هر گونه دروغ و وعده های پوچ را به هنگام انتخابات و در راه رسیدن به قدرت مجاز می دانند و پس از رسیدن به قدرت، خود را پای بند وعده های خود به ملّت و مردم نمی دانند.
اکنون ببینیم روش سیاسی پیامبران و پیشوایان الهی چگونه بوده است؟ آیا آنان در دعوت و تبلیغ آیین الهی خود و در راه انجام وظیفه الهی و مقدسی که به عهده داشتند از ابزارهای نامشروع استفاده می کردند یا آن که هم هدف آنان مقدس بود و هم در راه رسیدن به آن تنها از ابزارهای مشروع استفاده می کردند؟
در پاسخ باید گفت: سیره کلی همه انبیا این بوده است که هرگز برای هدف مقدس؛ یعنی، برای حق، از باطل استفاده نکرده اند.
هیچ یک از پیامبران خدا برای پیشبرد هدف مقدس خود، از یک امر نامقدس استفاده نکرده است.(11) انبیا هرگز هدف را توجیه گر وسیله نمی دانستند. سیاست موج سواری که مفهومی جز بازیگری و فریب ندارد، در مکتب انبیا که مروج صداقت بودند، محکوم و مردود بوده است.
همچنین سیاست نفع طلبی به زیان دیگران با آموزه های دینی که مشوق خدمت به دیگران و خودداری از زیان رساندن به مردم است، در تضاد است و هرکس که با تعالیم پیامبران الهی، به ویژه با برنامه های آیین اسلام آشنا باشد، این معنا را تصدیق می کند.
یک نمونه تاریخی از روش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله
در سال های آخر دعوت و تبلیغ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مکّه (سال دهم بعثت به بعد) حضرت، در موسم حج که قبائل مختلف جهت برگزاری حج، به مکه می آمدند، به محل اقامت آنان رفته، اسلام را بر آن ها عرضه نموده از آنان می خواست حمایت از او را بر عهده بگیرند. یک سال حضرت به محل چادرهای قبیله بنی عامر بن صعصعه تشریف برد و آنان را به اسلام دعوت کرد. شخصی از آنان به نام «بَیْحَرة بن فِراس» در پاسخ حضرت گفت: «اگر ما با تو بیعت کردیم و خداوند تو را بر دشمنانت پیروز کرد و دین تو پیش رفت، قول می دهی که جانشینی تو از آن ما باشد؟»
حضرت فرمود: «این امر مربوط به خدا است و خدا این منصب را به هرکس که بخواهد واگذار می کند.»(12)
را ببرد! ما نیازی به دین تو نداریم!»(13)
سیاسی انبیا از راه سیاستمداران دنیوی جدا می شود.
سیاست ماکیاولی معاویه
به جرأت می توان گفت در دوره حکومت علی علیه السلام سیاست اصولی و اخلاقی علی علیه السلام که در واقع همان روش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود ـ با سیاست ماکیاولی معاویه رو در رو قرار گرفته بود. معاویه تجسم عینی سیاست ماکیاولی در آن زمان بود و آنچه برای او اصل بود، رسیدن به قدرت و خلافت، و حفظ آن بود و در این راه از هرگونه ابزار نامشروع استفاده می کرد. در حالی که علی علیه السلام که خلیفه قانونی بود، در برابر توطئه های معاویه و دیگران هرگز حاضر نبود اصول اخلاقی و ارزش های معنوی را زیر پا بگذارد و با این امر، موازنه قدرت را به نفع خویش رقم زند.
معاویه با تطمیع و تهدید افراد و رؤسای قبائل، و گاه با ازدواج و وصلت سیاسی، موافقت و طرفداری آنان را جلب می کرد و مخالفان خود را با هر طریق ممکن از سر راه خود برمی داشت. او به هیچ یک از اصول اخلاقی و تعهدهای خویش پایبند نبود و از دروغ و تهمت و شایعه سازی در راه مقاصد خود ابایی نداشت. که شرح آن ها در این بحث نمی گنجد اما خوب است چند نمونه از فضاحت های سیاسی او را یادآوری کنیم و سپس آن را با سیاست اصولی و اسلامی علی علیه السلام مقایسه کنیم. این نمونه ها گرچه مربوط به دوران پس از شهادت علی علیه السلام است که او میدان تاخت و تاز را برای خود کاملاً باز می دید، امّا برای روشن ساختن ماهیّت سیاست ماکیاولی او نمونه های بسیار گویا و روشنی است:
او پس از بستن پیمان صلح با امام مجتبی علیه السلام در اجتماع دو سپاه و در حضور هزاران نفر از مردم عراق و شام برفراز منبر نشست و به جای اعلام پایبندی خود به مفاد پیمان صلح، با طعنه و تحقیر، خطاب به عراقیان گفت: «من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون می دانم این ها را انجام می دهید، بلکه برای این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم»!
آن گاه گفت: «آگاه باشید که هر شرط و پیمانی که با حسن بن علی بسته ام زیر پاهای من است و هیچ ارزشی ندارد.»(14)
زمینه است:
او به منظور اخذ بیعت برای ولیعهدی یزید، نامه ای به مروان بن حکم، والی مدینه نوشت و طی آن به او دستور داد از مردم مدینه بیعت بگیرد.
مروان (که در باطن خود را شایسته این مقام می دانست) از این کار خودداری کرد و به معاویه نوشت: «اقوام شما از این کار خودداری کردند، اینک نظر خود را بنویس.» وقتی که معاویه نامه مروان را دریافت کرد، فهمید که این کار، کار خود مروان است، لذا او را برکنار کرد. مروان سخت ناراحت شد و با گروه انبوهی از خویشان خود رهسپار شام شد و با معاویه دیدار کرد. معاویه سخنان تندی به وی گفت و آن گاه برای جلب موافقت او ماهی هزار دینار برای او و ده هزار دینار برای بستگانش مقرّر کرد.(15)
وسیله دهن او را بست! و رضایتش را خرید.(16)
صورت نمایشی اعلام حمایت از ولیعهدی یزید بکنند.
یک سال هنگامی که نمایندگان شهرهای مختلف براساس همین برنامه ریزی وارد دمشق شده بودند، معاویه، رئیس پلیس خود ضحاک بن قیس را خواست و به وی گفت: «وقتی که من بر فراز منبر نشستم و به سخنرانی پرداختم از من اجازه بگیر و بپاخیز و از یزید ستایش بکن و از من بخواه یزید را ولیعهد قرار دهم. آن گاه چهار نفر از درباریان خود را خواست و به آنان گفت: وقتی که ضحاک سخن گفت، به پا خیزید و پیشنهاد او را تأیید کنید.» آنان نیز به همین ترتیب عمل کردند.(17)
هستی!»(18)
علی علیه السلام و سیاست: مصلحت اندیشی!
سیاست علی علیه السلام ادامه روش سیاسی پیامبر صلی الله علیه و آله و درست در نقطه مقابل سیاست معاویه، بود. او اصولاً خلافت و ریاست را «اصل» و «هدف» نمی دانست تا چه رسد به این که برای رسیدن به آن از ابزار غیراخلاقی استفاده کند یا نکند، از نظر او آنچه اصل بود، «عدالت»، «حق» و «احیای سیره پیامبر صلی الله علیه و آله » بود و خلافت، «ابزاری» برای این ها به شمار می رفت. علی علیه السلام خلافت و ریاست را ـ که امثال معاویه همه چیز را برای آن قربانی می کردند ـ از یک «کفش وصله دار» ـ بی ارزش تر می دانست مگر آن که در پرتو آن حقی را زنده کند یا باطلی را از بین ببرد.(19)
آب بینی بز بی ارزش تر است.»(20)
صفحات درخشان و جاوید زندگی پرافتخار او است:
موضع گیری تاریخی علی علیه السلام در شورای شش نفره
چنان که در منابع تاریخ اسلام آمده است، عمر بن خطاب، در بستر مرگ، یک شورای شش نفری (مرکب از: علی علیه السلام ، طلحه، زبیر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص) تعیین کرد و وصیّت نمود که پس از مرگ وی، آنان خلیفه بعدی را با اکثریت آراء از میان خود انتخاب کنند و سه روز برای این کار مهلت تعیین نمود. اعضای شورا، روز اوّل و دوم به نتیجه ای نرسیدند، روز سوم عبدالرحمن (که صحنه گردان سیاسی بود) پیشنهاد کرد سه نفر از آن جمع رأی خود را به سه نفر دیگر بدهند تا تصمیم گیری و انتخاب خلیفه آسانتر گردد. در این هنگام زبیر رأی خود را به علی علیه السلام داد، سعد وقاص به نفع عبدالرحمن کنار رفت، و طلحه به نفع عثمان کناره گیری کرد.(21) در نتیجه در صحنه رقابت برای احراز مقام خلافت سه نفر باقی ماندند که هر کدام دارای دو رأی بودند. (البته ترکیب شورا از ابتدا طوری طراحی شده بود که امکان کسب اکثریت آراء توسط علی علیه السلام به صورت طبیعی منتفی باشد. در این هنگام عبدالرحمن خطاب به علی علیه السلام گفت: با تو مشروط بر این که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنی و از روش شیخین پیروی نمائی بیعت می کنم.
اگر علی علیه السلام شروط عبدالرحمن ( و از آن جمله شرط سوم) را می پذیرفت، مسأله تمام بود و او به خلافت رسیده بود. به جای او هر رهبر سیاسی دنیوی بود، این کار را می کرد و قال قضیه را
هیچ یک از پیامبران خدا برای پیشبرد هدف مقدس خود، از یک امر نا مقدس استفاده نکرده است. انبیا هرگز هدف توجیه گر وسیله نمی دانستند. سیاست موج سواری در مکتب انبیا که مروج صداقت بودند، محکوم است
می کند و شرط و شروط را به نحوی حل می کرد امّا او که کارهای شیخین را بدعت و خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست، حاضر نشد شرط سوم را بپذیرد و گفت: «بیعت تو را می پذیرم مشروط بر این که به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و طبق اجتهاد و علم خود عمل نمایم.»(22)
(23)
نبود!
ابقای معاویه در حکمرانی، هرگز!
زمانی که علی علیه السلام به خلافت رسید، مدت هفده سال بود که معاویه در منطقه زرخیز و ثروتمند شام (از طرف خلیفه دوم و سوم) به عنوان استاندار، حکمرانی می کرد. او در اواخر خلافت عثمان قدرت زیادی پیدا کرده بود و به گفته برخی از تحلیل گران در تاریخ اسلام، مرد نیرومند صحنه سیاست و خلافت کشور اسلامی بود، و عثمان در مدینه، خلیفه تشریفاتی بیش نبود.(24)
نمایشی اکتفا کرد.(25)
بر ضد حکومت نوپای علی علیه السلام تحریک کرد.
از طرف دیگر چون یکی از عوامل مهم نارضایتی مردم از عثمان، والیان و نمایندگان فاسد و ظالم او همچون معاویه بود، علی علیه السلام در نخستین روزهای خلافتش تصمیم به برکناری والیان سابق، و تعیین کارگزاران صالح گرفت. مغیرة بن شعبه که یکی از سیاستمداران چهارگانه عرب در آن روزگار بود، براساس مصلحت اندیشی سیاسی به علی علیه السلام پیشنهاد ابقای یک ساله نمایندگان عثمان را کرد و گفت: «مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود ابقا کنی و هنگامی که از مردم برای تو بیعت گرفتند و فرمانروایی تو بر قلمرو کشور اسلامی، از خاور تا باختر، مسلّم گردید و کاملاً بر اوضاع مملکت مسلط شدی، آن گاه هرکس را خواستی عزل کن و هرکس را خواستی بر مقام خود باقی بگذار.» امام علیه السلام در پاسخ او گفت:
«واللّهِ لا اُداهِنُ فی دینی ولا اُعطی الدَّنِیّ فی أمری؛ به خدا سوگند من در دینم سازشکاری نمی کنم و امور مملکت را به دست افراد پست نمی سپارم.»
مغیره گفت: «اکنون که سخن مرا درباره تمام فرمانداران عثمان نمی پذیری، حداقلّ با معاویه مذاکره کن تا وی از مردم شام برای تو بیعت بگیرد و سپس، با فراغ بال و اطمینان خاطر، معاویه را از مقامش عزل کن.» امام علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمی دهم که معاویه بر جان و مال مردم مسلط باشد.»(26)
(27)
نیست حقیقت را فدای مصلحت کند.(28)
آیا برای پیروزی، پلی از ستم بسازم؟
در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هر وقت غنائمی در جنگ ها نصیب رزمندگان اسلام می شد، حضرت آن را در میان آنان به تساوی تقسیم می کرد. ابوبکر نیز در مدت خلافتش از این روش پیروی می نمود. امّا در زمان خلافت عمر بن خطاب در اثر فتوحات زیاد، اموال و غنائم فراوانی به مدینه سرازیر شد و او تصمیم گرفت دفتر مقرّری ثابت از بیت المال برای مسلمانان تأسیس کند. با تأسیس این دفتر، عمر روش تساوی را زیر پا گذاشت و مقرری را با تبعیض در میان عرب و عجم، مهاجر و انصار، قریش و غیرقریش و … پرداخت و عملاً روش طبقاتی و امتیازهای انحصاری را در جامعه اسلامی پدید آورد.(29)
امتیازهای بی جهت را به اوج رساند.
پس از قتل عثمان که علی علیه السلام به اتفاق آرای امّت اسلامی، زمام امور مسلمانان را در دست گرفت، از جمله اصلاحاتی که در نظر داشت اجرا کند، لغو امتیازهای گذشته و اجرای تساوی در تقسیم بیت المال بود. در حالی که اجرای این برنامه در آن شرائط دشواری هایی داشت، به ویژه آن که معاویه با خرید سران و شیوخ قبائل و رؤسای متنفذ، با زر و سیم و عطیه های کلان، مردم را به سوی خود جلب می کرد.
با توجّه به این اوضاع، برخی از یاران امام پیشنهاد کردند که از همان آغاز کار، این همه روی تساوی تکیه نکند و رضایت چهره های مشهور، بزرگان و سران قبایل را با اعطای مقدار بیشتری از بیت المال جلب کند و پس از استقرار حکومت، برنامه تساوی را اجرا کند. امام در پاسخ این پیشنهاد فرمود:
«آیا به من دستور می دهید که برای پیروزی خود، از جور و ستم در حق کسانی که بر آن ها حکومت می کنم، استمداد جویم؟ به خدا سوگند تا عمر من باقی و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز به چنین کاری دست نمی زنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوی در میان آنان تقسیم می کردم تا چه رسد به این که این اموال، اموال خدا است ( و متعلق به بیت المال). آگاه باشید بخشیدن مال در غیر موردش تبذیر و اسراف است. این کار ممکن است در دنیا باعث سربلندی انجام دهنده آن شود ولی در آخرت موجب سرافکندگی وی می گرد.»(30)
آیا معاویه سیاستمدارتر از علی علیه السلام بود؟
برخی از دانشمندان غربی و شرقی گمان کرده اند معاویه زیرک تر و سیاستمدارتر از علی علیه السلام بوده است. گویا آنان چرخش اوضاع به نفع معاویه را در نظر گرفته و یا سیاست را به مفهوم ماکیاولی آن تفسیر کرده اند. این شبهه در زمان خود امام نیز مطرح بوده است، از این رو امام با شنیدن این گونه سخنان، این شبهه را رد کرد و فرمود:
«سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست امّا او نیرنگ می زند و مرتکب انواع گناه می شود. اگر نیرنگ ناشایسته و ناپسند نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم. ولی هر نیرنگی گناه است و هر گناهی یک نوع کفر است. در قیامت، هر غدّار و مکّاری پرچم خاصّی دارد که به آن وسیله شناخته می شود. به خدا سوگند من با کید و مکر اغفال نمی شوم و در رویارویی با شدائد ناتوان نمی گردم.»(31)
پی نوشت ها:
________________________________________
1 ـ دکتر پازارگاد، بهاء الدین، تاریخ فلسفه سیاسی، تهران، کتابفروشی زوار، چاپ چهارم، 1359، ج 2، ص 433.
2 ـ دیوید شوب، لنین بدون نقاب، ترجمه محمد بامداد، ص 65.
3 ـ همان کتاب، ص 175.
4 ـ فالامی، راوریانا، مصاحبه با تاریخ، ترجمه پیروز ملکی، ص 238.
5 ـ روزنامه کیهان تا شماره 15529، مورخ 3/10/74.
6 ـ روزنامه کیهان، مورخ 11/4/75، صفحه 3.
7 ـ قاسمی، ابوالفضل، هزار ماه سیاه یا فجایع تاریخی امویان، تهران، 1356، ص 38.
8 ـ برای آگاهی بیشتر از افکار این فیلسوف رجوع شود به کتاب: تاریخ فلسفه سیاسی، تألیف دکتر پازارگاد، ج 1، ص 213.
9 ـ برای آگاهی بیشتر از افکار و عقاید این فیلسوف رجوع شود به کتاب تاریخ فلسفه سیاسی، تألیف دکتر پازارگاد، ج 1، ص 252.
10 ـ قاسمی، هزار ماه سیاه یا فجایع تاریخی امویان، ص 36 ـ 37.
11 ـ (شهید) مطهری، مرتضی، سیره نبوی، تهران، انتشارات صدرا، 1361، ص 54 و 58.
12 ـ الأمر الی اللّه یضعه حیث یشاء.
13 ـ ابن هشام، السیرة النّبویة، تحقیق مصطفی السقا (و دیگران)، قاهره، مطبعة مصطفی البابی الحلبی، 1355 ه ، ج 2، ص 66 ـ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت دار القاموس الحدیث، ج 2، ص 232 ـ مرتضی العاملی، سیدجعفر، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، 1403 ه، ج 2، ص 176. ابن کثیر، مشابه چنین گفت و گو و پیشنهاد را مابین پیامبر اسلام و قبیله یمنی کنده در مراسم حج نقل می کند ر.ک: البدایة و النهایة، ط 1، بیروت، مکتبة المعارف، ج 3، ص 140.
14 ـ شیخ مفید، الارشاد، قم مکتبة بصیرتی، ص191؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ط 1، قاهره، دارالاحیاء الکتب العربیة، 1378 ه، ج 16، ص 15؛ ابوالفرج الأصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه، ص 45.
15 ـ دینوری، ابن قتیبه، الأمامة والسیاسة، ط 3، قاهره، مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی، 1382 ه، ج 1، ص 175 ـ 177.
16 ـ دینوری، همان، ص 191.
17 ـ دینوری، همان، ص 165 ـ 170.
18 ـ مسعودی، علی بن حسین، بیروت، دار الأندس، ج 3، ص 28.
19 ـ نهج البلاعه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 33.
20 ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
21 ـ البته کنار رفتن هر کدام از سه نفر به نفع دیگری، براساس قوم و خویشی و تعصب قبیلگی و حب و بغض های شخصی و گروهی بود چنان که امام در این باره فرمود: «… فصغی رجل منهم لضغنه و مال الأخر لعهده مع هن و هن» (نهج البلاغه، خطبه 3).
22 ـ البته این ایراد به عبدالرحمن وارد است که چرا روش دو خلیفه قبلی را به صورت شرط مستقل مطرح کرد، زیرا اگر روش آنان مطابق کتاب خدا و سنت پیامبر بود، نمی بایست به عنوان شرط جداگانه طرح شود، و اگر بر خلاف آن دو بود، مشروعیّت نداشت و باز صحیح نبود به صورت شرط ذکر شود. به نظر می رسد عبدالرحمن (که شوهر خواهر عثمان بود) می خواست عثمان به قدرت برسد، و عمدا این شرط را پیش کشید زیرا با شناختی که از علی علیه السلام داشت می دانست او را نخواهد پذیرفت. ضمنا این پیشنهاد را به علی علیه السلام کرد که شایعه طرفداری از عثمان در بین نباشد!.
23 ـ ابن ابی الحدید، همان کتاب، ج 1، ص 185 ـ 188.
24 ـ دکتر علی الوردی، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمدعلی خلیلی، ص 165.
25 ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 154؛ ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبة الحیدریه، 1384 ه ، ج 2، ص 165.
26 ـ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 160.
27 ـ طبری، همان، ص 159 ـ 160.
28 ـ البته برخی از محققان و تحلیل گران معاصر، اثبات کرده اند که از نظر ارزیابی اوضاع اجتماعی و سیاسی نیز ابقای معاویه درست نبود و به ثبات اوضاع کمک نمی کرد، گرچه حضرت روی این قسمت تکیه نکرد. ر.ک: فروغ ولایت، آیت الله جعفر سبحانی، چاپ اوّل، انتشارات صحیفه، 1368، ص 352.
29 ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 8، ص 111.
30 ـ نهج البلاغه، خطبه 126.
31 ـ همان، تحقیق صبحی صالح، خطبه 200، ابن ابی الحدید در شرح این خطبه، توضیح و تحلیل جالبی پیرامون تفاوت سیاست امیرمؤمنان علیه السلام و معاویه دارد.