عوامل تربيت از نظر اسلام
تا اينجا نتيجه گرفتيم كه تربيت پاية اساسي رفتار و افكار و روحيات انسان است، اكنون ميپردازيم به عوامل و اسبابي كه در تربيت و تكوين شخصيّت انسان نقش اساسي دارند واين عوامل اگرچه فراواني و متعدّدند، ولي ميتوان همة آنها را در چند عنوان كلّي مطرح نمود.
اين عوامل عبارتند از : « وراثت، خانواده، مدرسه و جامعه»
الف- عامل وراثت
اوّلين و يكي از قويترين عامل تربيت، وارثت است؛ وارثت عامل تكويني تربيت است كه در آفرينش و ساختمان موجودات قرار دارد.
البته مباحث مربوط به وراثت فراوان است كه به بعضي از آنها اشاره ميشود:
1- تعريف وراثت و ابعاد آن
وارثت عبارت است از: « گرايش طبيعي در يك موجود كه به سبب آن گرايش، خود را در تكوين جسماني و وظايف اعضا مانند اصل خويش ميسازد؛ و به عبارت ديگر، « همانندي فرع با اصل است» و از نيروي طبيعي كه به وسيله آن، صفات از اصل به نسل منتقل ميگردد و اين انتقال صفات از اصل به فرع در ساختار شخصيت كودك نقش بسزايي دارد، و اين مشابهت، ابعاد مختلفي دارد.»([1])
يك – وراثت در خصوصيات جسماني : يعني انتقال مشخصات و خصوصيات ژنتيكي والدين به فرزندان؛ مثلاً ، در گروه خون، شكل ، طول قامت، رنگ صورت، مو، چشم ، لب، بيني و امثال آن، كه اين امور در حدّ وسيعي تحت تأثير عوامل وراثتي قرار دارند.
دو- وراثت در صفات و خصوصيات عقلي: يعني مشخّصات عقلاني والدين به فرزندان منتقل ميشود؛ مثلاً ، هوش و حافظه و خيال ، يا كودني، و ضعف عقل و جنون. در اين قسم نيز عدة زيادي از دانشمندان نظر دارند كه اينها قابل انتقال هستند، اگر چه ساير عوامل تربيت در رشد و شكوفايي و يا خمول و نابودي آنها نيز نقش مؤثر دارند، ولي ترديدي نيست كه استعداد اين امور، موروثي ميباشد و بسيار بعيد است كه ساير عوامل تربيتي، شاعري چون فردوسي يا سعدي تربيت كند بدون آنكه شخص از موهبتي كه به فردوسي و سعدي ارزاني شده برخوردار باشد.
سه- وراثت در صفات رواني و اخلاقي: بسياري از صفات اخلاقي چون شجاعت، غيرت، سخاوت و همچنين حالات رواني از عواطف واحساسات و … ارثي هستند.
در اين قسم نيز نقش ساير عوامل تربيتي در بروز و فعليّت آنها و يا پايمال و ناديده گرفتن آن مؤثر است.
نتيجه اينكه بسياري از صفات جسمي و عقلي و روحي به وسيله وارثت از اصل به نسل منتقل ميشود اگر چه ساير عوامل تربيتي در بعضي از صفات موروثي مثل كودني و جنون و يا امراض جسمي و … كارساز نيستند، ولي بر روي بسياري ديگر از صفات موروثي عقلي و روحي كارساز ميباشند.([2])
2- وراثت چگونه صورت ميپذيرد؟
دانشمندان ميديدند فرزندي كه متولد ميشود به والدينش و يا يكي از بستگان و خويشاونداش در صفات و طبايع و اخلاق و تمايلات همانند وشبيه است، و درصدد بودند تا سرّ اين شباهت را كشف نمايند و عوامل و اسباب آن را شناسايي كنند و از طرفي ميديدند كه اين مشابهت كليّت ندارد و در مواردي استثنا نيز وجود دارد، تا اينكه دانشمندان زيست شناس توانستند اين نكته را كشف كنند و به اين نتيجه رسيدند كه عامل مشابهت و عدم مشابهت، ريشة ژنتيكي دارد به اين بيان كه « جنين» از دو سلول نر (Sperm) و ماده يا تخمك (Ovule) ساخته ميشود و در هر سلول در هسته آن نخهاي باريكي به نام ( كروموزوم) وجود دارد.
بسياري از دانشمندان تعداد ژنها را در انسان و ساير حيوانات بيان نمودهاند. و كروموزومها شامل بسياري از ژنها كه در حدود سيهزار «ژن» است، كه عامل اصلي وراثت هستند، ميباشند و پس از تلقيح دو سلول نر و ماده و تشكيل تخم، سلول تخم از راه تقسيم ، شروع به افزايش مينمايد و بطور تصاعدي تقسيم ميگردد و رشد و نموّ جنين آغاز ميشود و خصوصيات والدين از ناحيه سلولهاي منوي انسان از طريق تشكيل تخم، و رشد جنين در فرزندان ظاهر ميشود، و علت شباهت بعضي از فرزندان به والدين همين تركيبهاي متنوّع و نامحدود است.([3])
3- وراثت از نگاه اسلام
اسلام نقش اساسي عامل وراثت را در تكوين و پرورش صحيح يا غلط انسان در موارد متعددي بيان ميدارد و خاطر نشان ميسازد كه انديشه و عقيده و ايمان و كفر و هوش و بلادت و ساير حالات رواني به همراه صفات جسماني به فرزندان منتقل ميشود. منتها در بعضي از اين موارد، نقش و تأثير وراثت حتي و غير قابل تخلّف است. در بعض ديگر در حدّ زمينه و مقتضي است، به اين معني كه ساير عوامل تربيتي ميتوانند اثر وراثت را خنثي و نابود سازند.
در روايات اسلامي در گزينش همسر به همين حقيقت اشاره شده است، پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «اِخَتارُوا لِنُطَفِكُم، فَاِنَّ الْخَالَ اَحدُ الضَّجيعين؛([4]) براي نطفههاي خود جاي مناسب برگزينيد، چرا كه دايي كودك ( خويشاوند همسر) نقش اساسي در تكوين كودك دارند.»
در اين حديث با تعبير زيباي كنائي اشاره به قانون وراثت شده است، چون فرزندان يا به پدر و بستگان پدري و يا به مادر و بستگان مادري و يا با تفاوتي به هر دوي آنان شباهت پيدا ميكنند و انسان بايد قبل از ازدواج داييهاي آينده فرزندش را بنگرد و از صفات آنان؛ صفات و خُلق و خوي خواهر آنان و همسر آيندهاش را بشناسد، زيرا پي بردن به خلق و خوي مردان به خاطر معاشرت با آنان آسانتر از زنان است. خلاصه يكي از راههاي شناختن خلق و خوي خواهر از طريق برادرش است، چون برادر و خواهر در خصلتهاي روحي وجسمي شبيه يكديگرند.»
پيامبر اكرم(ص) در روايتي ميفرمايد: «اَنْكِحُوا الْإكفاءَ و انْكِحُوا فِيهِمْ وَ اخْتارُوا لِنُطَفِكُم؛([5]) با همشأن خود ازدواج كنيد و از همشأن خود زن بگيريد و براي نطفهها، محلّ مناسب انتخاب كنيد.»
زيرا افراد همشأن در خصوصيات فكري و روحي همانند و نزديك به هم هستند و همين صفات بر طبق اصل وراثت به فرزندان منتقل ميشود.
ب- عامل خانواده
كلاس اول تربيت انسان همان محيط خانه است و كودك دروس اوّليه زندگي را از وا لدين و اطرافيانش در خانه فرا ميگيرد. لذا اگر والدين زبانشان عربي باشد، كودك به زبان عربي آشنا ميشود، واگر فارسي باشد ، به زبان فارسي و اگر ترك باشد به زبان تركي اگر خانواده اهل ساز و نوازندگي و ترانه و تصنيف باشند، كودك از همان خردسالي بطور نهادي آنها را ياد ميگيرد. و اگر اهل نماز و دعا و عبادت باشند باز روي قانون تبعيت كوچكتر از بزرگتر مُهر را از جلوي والدين برداشته و به تقليد از آنها و خم و راست ميشود و مهر را ميبوسد، اگر والدين اهل فحّاشي و دشنام باشند او نيز دشمنام و فحاشي ميآموزد. و اگر اهل بيبندو باري و هرزگي در سخن و رفتار باشند، او نيز به همان شيوه بار خواهد آمد.
خلاصه چشمان درخشان كودكان شب و روز حركات والدين را مينگرند و گوشهاي حسّاس آنان، مانند يك دستگاه گيرنده قوي و مجهّز مواظب گفتار آنهاست. و كلماتش را بيدرنگ به خاطر ميسپارند و به انتظار روزي هستند كه بزرگ شوند و كارهايشان را عيناً تكرار كنند؛ زيرا آنها را الگو قرار ميدهند چرا كه در مغز لطيف و آسماني آنها هيچگونه بدبيني و شك و ترديد در صحت كارهاي والدينشان وجود ندارد، و همه حركات و گفتارشان را قطعي و معتبر ميدانند.
بنابراين، همة ابعاد روحي و جسمي كودك در خانواده بنيان نهاده ميشود؛ رشد جسماني كودك تحت تأثير شرايط محيط خانواده از نظر فقر و ثروت، و فراهم بودن اسباب بازي و تفريح و يا نداشتن امكانات بازي و تفريح و وسايل بهداشتي و برخورداري از هواي آزادو آفتاب و روشنايي، و محروميّت از اينها، استراحت كافي و غذاي سالم و بهداشتي و يا سوء تغذيه، همة اين عوامل خانوادگي در رشد كودك مؤثّر هستند آمار نشان داده است كه تعداد كودكاني كه دچار بيماري ميشوند در ميان خانوادههاي بيسواد و كم درآمد بيش از خانوادههاي باسواد و ثروتمند و آشنا به برنامههاي زندگي است. از نظر روحي و اخلاقي، كودك اوّلين درس حبّ و بغض را از افراد منزل فرا ميگيرد و وقتي محيط خانه سالم و لبريز ازعاطفه و محبت و صفا و صميميّت باشد، وجدان اخلاقي كودك رشد مطلوبش را آغاز ميكند، واحساس حمايت و امنيّت و آزادي در عمل مينمايد. و از نظر روانشناسان رفتار و افكار دروني، خوش برخورد بودن، مفيد بودن، اعتماد به نفس، پاكدلي، خيرخواهي و يا بداخلاقي ، بي خاصيّتي و احساس حقارت ، بدخواهي و خشونت، بيبندوباري و همه اينها در وهلة اول بستگي تام به درسهاي اوليهاي دارد كه كودكان در خانوادههايشان فرا ميگيرند و در مراحل زندگي به صورت عكسالعمل تكرار مينمايند.
والدين سختگير و كم مهرو محبّت ، كودك را درونگرا بار ميآورند و او از جهان واقعي به جهان خيال پناهنده ميشود و آنچه را كه در زندگي عادي نيافته در آنجا جستجو ميكند، چنانكه ابراز محبّت بيش از حدّ، موجب خودنمايي و لوس بار آمدن كودك ميشود و بيش از آنكه هست، برونگرا شود و پرتوقع بار آيد.
بنابراين، نقش خانواده در شخصيت كودك و تربيت صحيح او نقش اساسي است و وظايف والدين و ساير افراد خانواده بس سنگين ميباشد، از اين جهت اسلام روي اهميت خانواده و وظيفه والدين تأكيد فراواني نموده است البتّه مباحث تربيتي خانواده از نظر اسلام بسيار وسيع و گسترده است.
و ما تنها به برخي از آنها اشاره مينماييم.
ج- عامل مدرسه و آموزشگاه
كودك از محيط خانه وارد محيط مدرسه و آموزشگاه ميشود و طبيعتاً تحت تأثير عناصر تربيتي و تأثيرگذار مدرسه قرار ميگيرد. اينك با رعايت اختصار، مباحث مهم تربيتي مهم را بيان ميكنيم:
نقش تربيتي آموزشگاه
مدرسه و آموزشگاه بطور كلّي از دبستان تا دانشگاه يكي از عوامل مهم تربيت است كه در تكوين و پرورش فضايل و رذايل و تثبيت شخصيت او نقش مؤثّر دارد و مهمترين عناصر تأثيرگذار در محيط مدرسه سه چيزند و آنها عبارتند از مسؤولين آموزشي، موادّ درسي و هم شاگرديها. اگر مسوولين نظام آموزشي و آموزگاران و معلّمان ، افرادي متديّن و با ايمان و پاكدل باشند، و موادّ درسي آنها هدفدار و زندگيساز و مطابق با نيازهاي زمان باشد، و هم شاگرديها نيز افراد مهذَّب و مؤدّب باشند، نسلي متخصّص و متعهّد وبا درك و فهم از آن پرورش مييابد، كه نسبت به اهداف وطن و مكتب خودش مؤمن و فداكار و براي اجتماعش عضوي مفيد و ارزنده و مثبت خواهد بود ولي اگر مسؤولين نظام آموزشي و معلّمين افراد غير متعهّد و غير متخصّص باشند و در انجام وظيفهشان سُستي بورزند و يا موادّ درسيشان خشك و بيروح و بيهدف و به دور از واقعيتهاي زندگي و مقتضيات زمان باشد و يا هم شاگرديها به دور از فرهنگ و تربيت باشند، افراد جاهل و بيسواد و بيتوا و زيانبار تحويل جامعه خواهند داد.
ما قبلاً پيرامون نقش علم ( موادّ درسي آموزشگاه) در تربيت عقل و اهداف تربيت آن سخن گفتيم، و همچنين درباره نقش رفيق و دوست ( هم شاگرديهاي مدرسه) در سرنوشت افراد در عامل محيط اجتماعي سخن خواهيم گفت و در اينجا فقط پيرامون نقش تربيتي آموزگاران و معلّمان و وظايف تربيتي – آموزشي آنها ميپردازيم.
نقش تربيتي معلّمان و مربّيان
رسالت معلّمان و آموزگاران تنها آن نيست كه مختصري از مطالب علمي را به دانشآموزان بياموزند و ذهنشان را از فرمولهاي علمي انباشته سازند، بلكه مسؤوليتشان علاوه بر آموزش و تعليم، تربيت و پرورش دانشآموزان است، و اينكه آنها را براي كسب فضايل اخلاقي: « تقوا و درستكاري و وفاي به عهد و خدمت به ديگران و پاكي و صداقت و اعتماد به نفس و تواضع و فروتني»، ياري دهند و خواسته و عواطف و احساسات آنها را در جهت صحيح هدايت نمايند و آنها را از رذايل اخلاقي: « فسق و فجور و خيانت و پيمان شكني و ريا و خودنمايي و احساس حقارت و تكبر و خودپسندي و …» آگاه نمايند، چرا كه كارگزاران فردا را همين بچههاي امروز تشكيل ميدهند كه در كلاسهاي درس حاضر ميشوند . و در مدرسه و آموزشگاه است كه شخصيت خوب يا بد پايهگذاري ميشود و نسل امين و متعهّد و يا خائن و وطن فروش بيرون ميآيد.
از اين جهت معلّمان و آموزگاران بايستي قبل از تعليم ديگران، خودشان تربيت صحيح شده باشند و صفات و شرايط يك مربّي شايسته را واجد باشند و بايد همانند پيشوايي براي دانشآموزان، و روشنگري براي مسؤولين نظام، و سرپرستي براي محيط زندگي خود باشند. و بايد ارتباط استاد و شاگرد از ارتباط خشك علمي به ارتباط مربّي و متربّي تبديل شود. تا سازندگي بيشتري داشته باشد.
البته ابتدا چنين تصوّر ميشود كه تأثير استاد در شاگرد تأثير علمي است ، ولي چنين نيست، بلكه تمام رفتار و حركات و خلقيات معلم ممكن است به دانشآموزان سرايت كند، چون خضوع علمي دانشآموز در مقابل استاد، او را به خضوع در رفتار و خلقيات نيز ميكشاند. و حتّي در مواردي براي استاد ارزش و خضوع و احترامي بيشتر از پدرش قائل است و چنانكه گفتههاي استاد را در مورد موضوع درس ميپذيرد، سخنانش را در مورد امور ديگر، و يا رفتار و كردارش نيز ميپذيرد.
وظايف معلّمان و مربّيان
در اينجا به بعضي از وظايف و مسؤوليتهاي معلّمان كه در رساندن رسالتش موثر است، اشاره ميكنيم:
الف- داشتن روحيّه تعهّد ديني و اخلاقي : معلّمان و آموزگاران خودشان را در پيشگاه خداوند مسؤول بدانند و از خود بپرسند چگونه جگر گوشهها و امانتهاي مردم را تغذيه علمي نموده و روحشان را از چه نوع مطالبي اشباع مينمايند و اوقات و ساعات تحصيلي را چگونه به پايان ميبرند؟ آيا از عهدة كاري را كه نظام آموزشي كشور به آنان واگذار كرده به خوبي برآمدهاند و نسل پاك و امين و با تقوا و دانا تربيت كردهاند و يا اينكه ساعات كار را با كم كاري و احياناً بيكاري و يا بذله گويي و فكاهي گذارنده، و چيزي به علم و اخلاق دانشآموز نيفزوند. چون علم امانت الهي و عالم و دانشمندان امانتدار است و زماني عالم ميتواند امانت الهي را حفظ نمايد كه در رساندن آن سستي و كوتاهي نكرده باشد، و اگرنه به اهل آن(دانشآموزان) ظلم و ستم كرده است، زيرا چه كسي سزاوارتر از دانشآموز براي علم و آگاهي است؟ در روايتي از امام صادق(ع) چنين ميخوانيم: «قام عيسي ابنُ مَرْيَمَ (ع) خَطيباً فِي بَني إِسْرائِيلَ فَقالَ : يا بَنِي إِسْرائِيلَ: لاتُحَدِّثُوا الْجُهَالَ بِالْحِكْمَهِ فَتَظْلِمُوها، وَلاتَمنَعُوها اَهْلَها فَتَظْلِمُوهُمْ ؛ حضرت عيسي(ع) ميان بني اسرائيل ايستاد و گفت : اي بني اسرائيل! سپردن و تعليم حكت به نادانان (نااهلان) ظلم به حكمت است و دريغ نمودن علم از اهلش ، ظلم به اهل آن است. »([6])
ب- شناخت قابليّتها و استعدادها : بايد معلّم قابليتها و استعدادهاي دانش آموزش را كشف نمايد،وبا مراقبتهاي علمي و عملياش او را در رسيدن به رشد و شكوفائيش هدايت كند تا از هرز رفتن استعدادها و هدر رفتن زحمتها و اتلاف وقت جلوگيري شود و از طرف ديگر بايد زمينههاي نامطلوبي را كه در روح محصّل هست وخانواده موفّق به اصلاح آن نشده، آنها را از صفحه ذهنش پاك كند و به دست فراموشي بسپارد. خلاصه معلّم ، دانشآموز را به رشد و شكوفايي عقل و اخلاقي هدايت و راهنمايي كند.
نبي اكرم(ص) به حضرت علي(ع) اين گونه وصيت ميفرمايد:
«… وَأيْمُ الله لَانَ يَهْدِيَ اللهُ عَلي يَدَيكَ رَجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَيه الشَّمْسُ وَ غَربَتْ …؛ قسم به خدا، اگر خداوند به دست تو انساني را هدايت كند، اين خير و ارزش براي تو بيشتر است از سلطنت و حكومت بر آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب ميكند».([7])
ج- اظهار نظر در حدّ صلاحيت علمي: بايد معلّم در رشته تخصّصي خود اظهار نظر كند و از اظهار نظر در رشته و فنّي كه صلاحيّت علمي در آن ندارد، خودداري كند، اگر معلّم فيزيك، يا شيمي و يا رياضي و … است، بايد در همان رشته نظر بدهد و از دانشآموزان قبول و عمل به تكاليف را بخواهد. و اگر در رشتههاي فلسفه و كلام تخصّصي ندارد، اظهارنظر نكند، زيرا اين موجب گمراهي و ضلالت دانشآموزان ميگردد، و اين خود بزرگترين خيانت به علم و متعلم ميباشد.
درروايتي چنين آمده است: «قلت له قولُ الله عَزّوجلَّ ( مَن قَتَل نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ فَكانَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً، وَ مَنْ اَحْياها فَكَانَّما اَحْيَا النّاسَ جَميعاً» قال : وَمَن أخرَجَها مِنْ ضَلالٍ إلَي الهُدي فكانَّما اَحْياها وَمَنْ اَخْرَجَها مِنْ هُديً إلي ضَلالٍ فقد قَتَلَها.»([8])
« سماعه ميگويد: از امام صادق(ع) معناي اين آيه شريفه را پرسيدم: هر كس انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد چنان است كه گويي همة انسانها را كشته و هر كس انساني را مرگ رهايي بخشد چنان است كه گويي همه مردم را زنده كرده است. فرمود: كسي كه انسان را از گمراهي به هدايت راهنمايي كند، مثل اينكه او را زنده كرده و كسي كه انسان را از راه راست به گمراهي اندازد، مثل اينكه او را كشته است.»
معلّم و استاد نه تنها نبايد در رشته خارج از تخصّص اظهار نظر كند، بلكه اگر در رشته خودش نيز چيزي را نميداند نبايد جوابهاي باطل بدهد و بين معلومات و مجهولاتش مرزي قائل شود و حرفهاي حقّش را با جوابهاي باطل ا بين نبرد، چرا كه « نميدانم» معلّم اگر از روي اخلاص و از صميم قلب باشد، دانشآموز بهتر ميپذيرد تا جواب باطل و تحميلياش را.
در روايتي از علي(ع) آمده : « … وَ لايَسْتَحِيَنَّ اَحَدٌ مِنْكُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لايَعْلَمُ اَن يَقُولَ لا اَعْلَمُ ؛ و هيچيك از شما اگر چيزي را از او پرسيدند و نميدانم، بايد شرم نكند كه بگويد نميدانم.»([9])
كما اينكه آنچه را ميداند و خير و صلاح دانشآموز در آن ميباشد، نبايد آن را كتمان كند، چرا كه اين خيانت به علم و دانش است.
پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: «تناصَحُوا في العِلْمِ ، وَ لايَكْتُمْ بَعْضُكُم بَعْضاً ، فَاِنَّ خيانَهً فِي المال؛ در تحصيل علم خيرخواه همديگر باشيد و آن را از همديگر كتمان نكنيد، چرا كه خيانت در علم بدتر از خيانت در مال است. »([10])
د- عامل محيط اجتماعي
محيط به معناي وسيع كلمه، شامل تمامي عوامل خارجي است كه در موجود زنده از آغاز رشد، يعني از لحظهاي كه انسان به صورت نطفه در رحم قرار ميگيرد تا پايان عمر او تأثير ميگذارد. بنابراين، محيط شامل: « عالَم رحم، محيط خانواده ، محيط آموزشگاه و محيط جامعه» ميشود. ولي منظور ما از محيط اجتماعي ، جايگاه زماني و مكاني محدود به فرهنگ خاصي است كه انسانهايي در آن زندگي ميكنند.
نقش تربيتي محيط
شكي نيست كه يكي از مهمترين و مؤثّرترين عوامل تربيت، جامعه اي است كه انسان در آن زندگي ميكند و آدمي بدن اينكه توجه داشته باشد و خود درك كند، از محيط زندگيش تأثير و نقش ميپذيرد. اگر جامعه سالم و نيكو باشد، آثار آن نيز نيكو و سالم خواهد بود و اگر جامعه ناسالم و آلوده باشد، هرزگي و انحراف را به افراد نيز منتقل ميكند.
البتّه مباحثي مانند: آيا جامعه وجودي مستقل از افراد دارد يا خير؟ و حدّ تأثير جامعه در افراد چه اندازه است؟ مربوط به جامعهشناسي است و از حوزة بحث ما خارج است، ولي همين مقدار مسلّم است كه محيط، نقش اساسي در رشد شخصيت و خلقيات انساني دارد.
ناگفته نماند كه دانشمندان مباحث تربتي، محيط زندگي انسان را به دو نوع تقسيم كردهاند: محيط طبيعي و محيط اجتماعي، و براي هر دو ، نقش تربيتي قائل هستند ما نخست به نقش تربيتي محيط طبيعي ميپردازيم و سپس به محيط اجتماعي.
الف- محيط طبيعي
منظور از آن، همة عوامل در برگيرنده انسان است و آن عبارت از آب و هوا، نور و حرارت، مسكن و خوراك، پوشاك و … هر امر مادّي كه انسان به آن احاطه شده است، به مقدار قابل ملاحظهاي در ساختن خلق و خوي او مؤثر است و هر انساني تا حدّي صفات و خلقياتش متناسب با محيط طبيعي است چنانكه محيط طبيعي در تشكيل صفات جسماني از سفيدي و سياه و رنگ موي و چاقي و لاغري و بلندي و كوتاهي قد و مزاج و ساير صفات جسماني مؤثر است.
ابن خلدون جامعه شناس و مورّخ بزرگ اسلامي ميگويد: « ترديدي نيست كه محيط طبيعي در انسان مؤثر است، و از نظر اخلاق، حالات خاصّي را در افراد ايجاد مينمايد. غالباً جود و سخا شجاعت در صحرانشينان و كسالت و سستي در محيطهاي گرم ، و علاقه به استقلال و بزرگواري در كوه نشينان، و رضا و قناعت و محيط كشاورزي، و علاقه به كوشش و كار در محيط سردسير ديده ميشود».
وي همچنين در تأثير محيط طبيعي بر قواي عقلي ميگويد: « حالات زندگي مادي در عقل و روان انسان مؤثر است . ساكنان اقاليم پر نعمت كه از لحاظ كشاورزي و دامداري و ميوه غني هستند، غالباً دچار كم هوشي و خشونت جسماني هستند و ساكنان اقاليمي كه دچار كمبود از اين جهات ميباشند، از لحاظ جسماني و اخلاقي از آنها بهتر و ظريفتر و رنگ آنها روشنتر و بدن آنها پاكيزهتر و شكل آنها زيباتر و اخلاق آنها دور از انحراف است، و اذهان آنهادر معارف و ادراكات نيرومندتر ميباشد.»
ب- محيط اجتماعي
قسمتهاي زيادي از نظريات دانشمند نامبرده مورد قبول است و عوامل تشكيلدهنده محيط طبيعي همان موضوعاتي است كه در رشته زيستشناسي، زمينشناسي، شيمي و فيزيك، جغرافياي طبيعي مورد بحث قرار گرفته و محيط طبيعي و عوامل سازنده آن مشخص ميشود.
منظور از محيط اجتماعي، انسانها و روابط و پيوندهايي است كه افراد يك جامعه را احاطه نموده است پيوندهاي فرهنگي كه به وسيله رسانههاي جمعي و مجلات و كتب و روزنامه و راديو و تلويزيون صورت ميگيرد. و پيوندهاي اقتصادي كه به وسيله داد و ستد و … و پيوندهاي سياسي به وسيله حكومت، و پيوندهاي اخلاقي… كه بين افراد حاكم است و خلاصه عوامل تشكيل دهندة محيط اجتماعي موضوعاتي هستند كه در دانشهاي اجتماعي و علوم انساني مورد بحث قرار ميگيرند و محيط به همين معناست كه در تعليم و تربيت از آن بهرهبرداري ميشود . چون محيط به معناي طبيعي اگر چه در انسان نقش دارد ، ولي نقش آن محدود و ناچيز است و بيشترين و مؤثرترين نقش محيط اجتماعي است و نقش محيط به مراتب قويتر از نقش خانواده و مدرسه است. فرهنگ و مذهب و سياست و نظام حاكم و اخلاق وآداب و نظام اقتصادي حاكم بر اكثريت افراد جامعه در فرد مؤثر است و شخصيت او را بارور ميسازد.
نقش و اهميّت محيط اجتماعي از نظر اسلام
اسلام مسأله محيط را با اهميّت تلقي كرده و محيط را از عواملي ميداند كه ميتواند آفرينندة زمينههاي اجتماعي و اخلاقي در افراد باشد. و قدرت كششهاي اجتماعي به اندازهاي توانا و نيرومند است كه خيلي از افراد از تمامي مقرّراتش پيروي ميكنند و بدون فكر و انديشه، خويشتن را با آداب و سنن آن منطبق مينمايند و خلقّيات خانوادگي غيرهماهنگ را به دست فراموشي ميسپارند.
تأثير اجتماع فقط در امور سطحي زندگي و رفتار و گرفتار عادي و … منحصر نميشود، بلكه محيط اجتماعي قادر است تا اعماق جان افراد نفوذ كند و بر روي عقايد مذهبي و معتقدات قلبيشان نيز اثر بگذارد، و عقيدهها را تغيير دهد، كه قرآن در ضمن نقل داستان بنياسرائيل به اين نكته اشاره ميفرمايد:
«وَ جَوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَي أَجْعَل لَّنَا إِلَهاً كَمَا لَهُمْ ءَالِهَهٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»([11])
و بني اسرائيل را (سالم ) از دريار عبور داديم، (ناگاه) در راه خود به گروهي رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع، گرد آمده بوند. ( در اين هنگام، بنياسرائيل) به موسي گفتند : « تو هم براي ما معبودي قرارده، همانگونه كه آنها معبودان (و خداياني) دارند، گفت: شما جمعيتي جاهل و نادان هستيد!
از اين جهت اسلام براي اينكه پيروانش را از آثار محيطهاي شرك و كفر دور بدارد و آنان را از لغزشهاي ايماني و اخلاقي برهاند، اقامت و يا مهاجرت مسلمان به بلاد غير اسلامي را محدود نموده است. اگر مسلماني نتواند در بلاد غير اسلامي شعائر مذهبياش را انجام دهد و به وظايف دينياش عمل كند، حق اقامت در آنجا و با مهاجرت به آنجا را ندارد، چون چنين محيطهايي او را منحرف مينمايد.
پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: «الا اِنّي بَرِيٌ مِنْ كُلّ مُسْلِمٍ نَزلَ مَعَ مُشْرِكٍ في دارِ الْحَرب؛ آگاه باشيد! هر مسلماني كه در بلاد كفر بر مشركي وارد شود و در آنجا گزيند، من از او بيزارم.»([12])
البته مقصود تنها اقامت در بلاد شرك نيست، بلكه تحت تأثير عقايد آنان قرار گرفتن و خود را همرنگ جماعت در آوردن است.
از اميرالمؤمنين(ع) چنين روايت شده: «مِنَ الْكَبائِر قَتلُ الْمُؤْمِن عَمْداً … وَ التَعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَه؛ يكي از گناهان كبيره قتل عمدي مسلمان است و گناه كبيرة ديگر اينكه انسان پس از قبول اسلام و مهاجرت از بلاد كفر ، به جوامع شرك و ضلالت بپيوندد.»([13])
همه اين تحذيرات از محيطهاي فاسد به خاطر آن است كه ارادة اجتماع، مظهر بزرگترين نيرو و قدرت است، اكثريك يك جامع وقتي چيزي را بخواهند، حالا چه به حق و چه باطل، چه منصفانه و چه ظالمانه ، و براي رسيدن به آن كوشش نمايند، به آن خواهند رسيد و افراد عادي از مقابله با آن عاجزند.
همچنين درروايتي ديگر حضرت ميفرمايد: «إِرْجافُ الْعامَّهٍ بِالشَّيءِ دَليلٌ عَلي مُقَدّمات كَوْنِهِ ؛ تحرك شديد و جنبش مردم نسبت به چيزي مقدمة به وجود آمدن آن چيز است.»([14])
همچنين در روايتي ديگر از حضرت ميخوانيم: «خَوْضُ النّاسِ فِي شَيْءٍ مُقَدّمَهٌ الْكائِن؛ فرو رفتن (افكار) مردم در چيزي، مقدّمه موجود شدن و تحقّق يافتن آن است.»([15])
در اجتماعات نيرومند و توانا و منسجم ، انسانهاي كم ظرفيت به صلاح و فساد كارها نميانديشند و به عواقب امور آنان فكر نميكنند در ميان امواج سيلاب عظيم حركت جامعه همانند تخته پارهاي هستند كه به هر طرف برده ميشود؛ از اين جهت، اگر افراد جامعه مردماني عالم و با فضيلت و درستكار باشند، جنبش عمومي و حركتهاي خير اجتماعيشان منشأ خير و خوبي ميگردد وافراد ناهماهنگ نيز خودشان را با آنها همرنگ و هماهنگ ميسازند، و ناهنجاريهاي اخلاقي و تربيتي انسان را اصلاح مينمايند، ولي اگر اكثريت افراد جامعهاي فرو مايه و بيفضليت و خائن و دزد باشند، در آنجا حركت اجتماعي مضرّ و خطرناك ميباشد و شايد افراد صالح و خوب را نيز منحرف نمايند.
البته اين حكم در مورد افراد برجسته و رهبران الهي و انبياء و پيشوايان ديني و نوابع بزرگ بشري مستثني ميباشد.
در پايان اين بخش مناسب است به مسأله دوست كه معمولاً خارج از محيط خانه در برابر انسان قرار ميگيرد و تأثير بسزايي در تربيت آدمي دارد اشاره كنيم:
هـ- نقش دوستان خوب و بد در انسان
يكي از عوامل اجتماعي كه در سرنوشت و اخلاق و رفتار انسان نقش مؤثر و اساسي دارد، رفيقان و دوستان انسان هستند. انسان در تمام ادوار زندگياش از كودكي و جواني تا روزگار كهولت و پيري همواره نيازمند به رفاقت و دوستي با ديگران است. و خصوصيّت زندگي اجتماعي به گونهاي است كه انسان را به انتخاب و يافتن دوست و رفيق و موافق و همدم ميكشاند. و انسان از داشتن دوستان موافق و يكدل احساس مسرّت و خوشحالي ميكندو از همنشيني با آنها لذّت ميبرد و از تنهايي رنجيده و آزرده خاطر ميگردد؛ بنابراين، يكي از نيازهاي زندگي اجتماعي معاشرت و همنشيني با دوستان و رفيقان است. و انسان نه تنها از معاشرت و مصاحبت دوستان برخوردار ميگردد و از وحشت تنهايي بيرون ميآيد، بلكه در موارد زيادي از كمكهاي مادّي و معنوي و از هدايت و ارشاد و راهنمايي آنان نيز بهرهمند ميگردد، و بدون داشتن چنين دوستاني غلبه بر مشكلات زندگي، كاري بس دشوار است.
اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد: «عَلَيكُم بِالْاخَوانِ فَانَّهُمل عُدَّهٌ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَهٍ اَلا تَسْمَعُونَ اِلي قَوْلِه تَعالي فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لاصَديقٍ حَميِمٍ؛ پيوند دوستي با برادران دينيتان را محكم سازيد، كه آنها ذخيرة دنيا و آخرت هستند، مگر نشنيدهايد كه خداوند به تأثير گمراهان در قيامت اشاره كرده كه ميگويند: در اين روز سخت نه شفيعي داريم و نه دوست و خويشاوندي كه در كارمان همّت گمارد.»([16])
از امام صادق (ع) چنين روايت شده: «اَلْاِخوانُ ثَلاثهٌ فَواحِدٌ كَالْغِذاءِ الَّذيِ يُحْتاجُ اِلَيه كُلّ وَقْتٍ فَهُو الْعاقِلُ، وَ الثّانِي فِي معني الدّاءِ وَ هُوَ الْاحمق ، وَ الثّالِث فِي معني الدَّواءِ فَهُوَ اللّبيب؛ دوستان انسان سه قسم هستند، اول : كسي كه همانند غذا از نيازهاي ضروري انسان ميباشد و او دوست عاقل است؛ دوّم : كسي كه وجودش براي انسان همانند بيماري مزاحم ميباشد و او دوست احمق است؛ سوّم : كسي كه وجودش ماند داروي شفابخش ميباشد و او دوست خردمند است.»([17])
هر دوستي به مقياس درجه رفاقت و دوستي در امور مادي و معنوي رفيق خودش اثر ميگذارد و دانسته يا ندانسته در عقايد و اخلاق و رفتارش نفوذ ميكند، از اين جهت پيامبر اكرم(ص) فرموده است: «اَلْمَرءُ عَلي دِينِ خَلِيلِه وَ قرِينِه؛ آدمي بر طبق مذهب و دين دوست صميمي و يكدلش خواهد بود.»([18])
عديّ بن زيد عبادي از شعراي جاهليت متوفّاي 35 قبل از هجرت ، در تأثير شگفتانگيز رفاقت و دوستي ميگويد:
عَنِ المرء لا تَسْئَل وَسَلْ عَنْ قَرِينه فَكلُّ قَرِينٍ بِالْمقارنِ يَقْتَدي
اِذا كُنْتَ فِي قَوْمٍ فَصاحِبْ خِيارَهُمْ وَ لا تَصْحَبِ الْاَرْدي فَتَردي مَعَ الرَّدي([19])
از خود افراد راجع به شخصيتشان سؤال نكن، بلكه در اين باره از شخصيت دوست و همنشين او بپرس، زيرا هر همنشيني از همنشين خود پيروي ميكند. در ميان گروهي كه به سر ميبري با افرادي برگزيده مصاحبت كن و با افراد پست، همنشين مباش، زيرا همنشيني با آنان سبب پستي تو ميگردد.
دوستان با فضيلت در انسان آثار مثبتي به جاي ميگذارند، و انسان را به خير و صلاحش راهنمايي و لغزشها و نواقص را به او گوشزد ميكنند، و در مشكلات زندگي دست او را ميگيرند و چنين دوستاني از الطاف الهياند.
از پيامبر اكرم(ص) چنين روايت شده : مَنْ وَلِيَ مِنْكُمْ عَمَلاً فَأَرادَ اللهُ بِهِ خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَزِريراً صالِحاً اِنْ نَسِيَ ذَكَّرهُ وَ اِنْ ذكر اَعانَه؛ كسي كه مسئوليتي را پذيرفته، اگر خداوند خير و سعادتش را بخواهد به او وزيري شايسته ارزاني ميكند، كه اگر فراموش كند به يادش آرد و اگر به يادش آمد او را ياري دهد.([20])
حداقّل تأثير دوستان شايسته و صاحب كمال آن است كه انسان براي حفظ دوستي در انظار آنها از تظاهر به كارهاي بد و اظهار عيوب درونياش خودداري مينمايد و ميكوشد كه خودش را هماهنگ آنها سازد و اين زمينهاي براي كسب كمالات و فضايل آنان ميگردد.
اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد: « … قارِنْ اَهْلَ الْخَير تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بايِنْ اَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ …؛ به نيكوكاران نزديك شو، كه از آنان شوي، و از بدكاران و شروران جدا شو تا از آنان بركنار باشي.»([21])
و در مقابل، دوستان ناباب در انسان اثرات منفي ميگذارند و با تلقينات شيطانيشان انساني را به گمراهي و ناپاكي سوق داده و به زشتيها آلوده ميسازند در نتيجه كمالات و استعدادهاي خانوادگي و موروثيشان را از دست ميدهند. و اين گونه افراد زماني متوجه اشتباهشانس ميشوند كه كار از كار گذشته و انگشت ندامت به دندان ميگيرند.
در روايتي از مولا علي(ع) آمده است: «لا تَصْحَبِ الشِّرِّيرَ فَاِنَّ طَبْعَكَ يَسْرِقُ مِن طبْعِه شَرّاً وَاَنْتَ لا تَعْلَمْ؛ از مصاحبت با پليد و شرور بپرهيز، زيرا كه طبيعت تو خود به خود بدي و ناپاكي را از طبيعت منحرف او ميدزدد تو از آن بيخبري».([22])
قرآن كريم در اين مورد ميفرمايد:
«وَيَوْمَ يَعَضُّ الَّظالِمُ عَلَي يَدَيْهٍ يَقُولُ يَلَيْتَنِي أتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَوَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَليلاً» ([23])
و روزي كه ستمكار دو دستش را به دندان ميگزد و ميگويد: اي كاش با راهنمايي پيامبران راه راست را انتخاب كرده بودم! واي بر من! كاش فلاني را دوست خود نميگرفتم!
البتّه دوستي و رفاقت داراي مراتب شدّت و ضعف است و دريك درجه نيست .شايسته است كه انسان با دوستان مخلص و صميمياش اين نكته را رعايت كند؛ و هرگز دو دوست صميمي و مخلص از ان نكته غفلت نورزد كه ممكن است در اثر حوادث و پيشامدي رشته رفاقت و دوستي قطع شود و دوستي آنان به دشمني مبدّل گردد، بنابراين، بايد در ايّام رفاقت از افراط و زيادهروي خودداري كنند و اسرار زندگيشان را براي همديگر فاش نكنند و در حدود عقل و خرد با هم دوست و يگانه باشند.
امام صادق(ع) ميفرمايد: «لا تَطَّلِعْ صَديقَكَ مِن سِرِّكَ اِلّا عَلي مالَو اِطَلَّعَ عليه عَدوُّكَ لَم يضرُّكَ فَاِنَّ الصِّديقَ قَدْ يَكُونَ عَدوَّكَ يَوماً ما؛ دوست خود را از اسرار زندگيات آگاه مكن، مگر آن مقدار از رازهايي كه اگر ( به فرض) دشمنت بداند به تو زيان نميرساند، زيرا دوست كنوني ممكن است روزي دشمن تو گردد.»([24])
كّلاً انسان بايد در دوستي و دشمني با افراد ميانه رو و معتدل باشد.
اميرالمؤمنين (ع) در مورد دوستي ميفرمايد: «اَحْبِبِ حَبِيبَكَ هَوْناً ما، عَسي أَن يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوماً ما، وَ اَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْناً ما، عَسَي أَن يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً ما؛ دوست خود را درحد اعتدال دوست بدار، چرا كه ممكن است روزي دشمن تو گردد، و تو نيز دشمن خود را در حدّ اعتدال دشمن بدار، چرا كه ممكن است روزي دوست تو گردد.»([25])
بنابراين آنچه مسلم است در اين بخش كه راجع به زمينهها بروني تأثيرگذار در تربيت انسان توجه شده و از شاخص تعليم و تربيت اسلامي هم ميباشد كه به تمام عوامل تأثيرگذار در تربيت انسان كه از درون و برون عنايت خاص دارد و براي هر يك از موارد ياد شده روشن و مسير او را مشخص ميكند تا انسان از مسير خارج نشود و در راه تربيت خويش دچار سردرگمي نگردد. اسلام به وراثت، محيط اعم از خانه و مدرسه به نقش پدر و مادر به نقش دوست به نقش محيط اجتماعي توجه دارد و به اين نكته اشاره دارد كه هر كدام از اين موارد لازم و ملزوم يكديگر هستند و هر كدام به نوبه خود ميتواند در تربيت انسان نقش مثبت و منفي را ايفا كند و باعث سعادت يا شفاوت فرد شوند.
[1] – حسيني ادياني، پيشين، ص 65.
[2] – همان، ص 66.
[3] – همان، ص 68.
[4] – همان.
[5] – همان.
[6] – كليني، اصول كافي، پيشين، كتاب فضل العلم، ص 42، ح 4.
[7] – همان، ص 44، ح 4.
[8] – محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، (بيروت: موسسه الوفاء، 1403ق)، كتاب العشر، باب 28، ص 401، خ48.
[9] – نهجالبلاغه، (گردآورنده سيد رضي)، ترجمه فيضالاسلام، (قم: نشراميرالمومنين«ع»، بيتا)، حكمت79.
[10] – علي بن حسام الدين، كنزالعمال، ج 10، (بيروت: موسسه الرساله، 1409 ق)، ص 190.
[11] – اعراف، 138.
[12] – مجلسي، پيشين، ج 19، باب 8، ص 166.
[13] – حاج ميرزا حسين نوري، مستدرك الوسائل، ج 2، (تهران: اسلاميه، 1383ق)، باب 34، ص 260.
[14] – مجلسي، پيشين، ج 77، باب 15، ص 421.
[15] – عبدالواحد بن محمد آمدي، غررالحكم، ترجمه محمدعلي انصاري، (تهران: بيجا، 1327)، ج 1، ص396.
[16] – نوري، پيشين، ج 2، ص 62.
[17] – الحسن الحراني، تحفالعقول، (تهران: انتشارات علميه اسلاميه، بيتا)، ص 323.
[18] – مجلسي، پيشين، ج 74، ص 201.
[19] – عبدالقادر بغدادي، شرح ابيات الفتحي، ج 7، (دمشق: دارالمامون لتراث، 1398ق)، ص 131.
[20] – ابوعبدالرحمن احمد بن نسائي، سنن سنائي، ج 7، (بيروت: دارالفكر، 1348ق)، ص 159.
[21] – نهجالبلاغه، پيشين، نامه 31.
[22] – همان، ج 20،ص 272.
[23] – فرقان، 28- 27.
[24] – مجلسي، پيشين، ج 75، ص 71.
[25] – نهجالبلاغه، پيشين، حكمت 268.