با توجه به اينکه بعضي از واژه ها ارتباط تنگاتنگ و پيچيده با همديگر دارند و به وسيله آن ارتباط، تفسير و شناخته مي شوند، و از طرف ديگر بعضي از واژه ها در حقيقت زاييده واژه ديگر است، در اين بخش ارتباط واژه زيبايي با عشق و محبت را پيگيري مي کنيم
بخش اول: رابطه زيبايي و عشق
واژه «زيبايي» که در ادبيات عرفان اسلامي با عناوين حسن و جمال به کار رفته است، با عشق رابطه تنگاتنگ دارد. عشق را به معناي دوست داشتن بيش ار حد معمول، زياده روي در محبت و شيفتگي آورده اند. از سويي عشق تنها به زيبايي ها تعلق ميگيرد و در فطرت انسان، گرايش به خوبي و زيبايي نهاده شده است و از اينجا مي توان دريافت که اگر زيبايي وجود نداشت، هرگز عشق و محبت پيدا نمي شد.
پس هر کجا زيبايي بوده، عشق نيز به دنبال آن آمده و خاصيت ذاتي زيبايي آن است که هر بينندهاي را به خود مشغول کند، پس زيبايي در ابتداجلوه خويش عشق را به وجود آورد. ازاينجاست که سخن عشق اصلي ترين سخن موجودات در سراسر هستي بوده است. عشق که نخستين فرزند جمال است، با خود گرما و نيرويي را به همراه دارد که همه موجودات عالم هستي را به حرکت درآورده و در مکتب جمال و زيبايي همه حرکات هستي از نيروي عشق سرچشمه ميگيرد. تمام ترانه ها و نغمههاي جانبخش که در دنيا شنيده ميشود، از عشق است اين اشتياق در کانون سينه آدمي آتش افروخته و از عظمت جمال الهي حکايت دارد.
خداوند با حکمت و تدبيري که داشته است اين شوق فطري و عشق غريزي را در وجود انسان قرار داد تا از اين راه امکان وصول به کمال ميسر باشد در عرفان اسلامي سرآفرينش و خلقت راعشق دانستهاند، يعني عشق نيروي جاذبهاي است که دنيا را به حرکت در ميآورد، چون خداوند زيبايي مطلق و کامل ترين زيبايي است، پس عاشق ترين موجود بوده است. پس عشق و عاشق و معشوق حقيقي اوست.
نظام الدين فقيه درباره رابطه عشق و زيبايي مي نويسد: «جهان آفرين جهان را با عشق آفريده است و به مخلوقاتش عشق مي ورزد، آفريدگان نيز به آفريننده عشق دارند و وجود و هستي آنها قائم به عشق است، عشق ذات خداست و جوهر وجود هستي از عشق است، حتي گفته شده است که خداوند عشق است. ابن سينا و بسياري ديگر از متفکران و نيز عارفان بر اين قول اتفاق دارند. اين عالم در محضر خداست و قدرت لا يزال خداوندي در جاي جاي اين جهان حاضر و ناظر است. عشق نيز چون نشان و پيامي از بي نشان، در سراسر هستي سريان و جريان دارد و به مثابه دم در وريد، عالم را زنده و خرم، زايا و پويا، بايا و پويا مي دارد اين نگرش با مفهوم پيام رساني در رهيافتهاي جديد سيستمي و سيبرنتيکي جهان، سازگار و هماهنگي است. هم از اين روست که گستره عشق عالم پهناور است و سخن عشق بي پايان».([1])
افلاطون زيبايي وعشق راچنين بيان ميكند: «قوي ترين اميال آدمي نسبت به زيبايي وتملك آن است وچون اين ميل به حد افراط رسيد، عشق خداوند ميشود.»([2]) در جايي ديگر ميگويد: «قلمرو قدرت نمايي خداي عشق تنها جان وتن نيست، بلكه سراسر عالم وجود است.» ودر همانجا ميگويد: «عشق مشتاق زيباييست.» افلاطون، بزرگترين معلم مكتب جمال وزيبايي، اين ديدگاه را بيان نموده است: «عاشق كسي است كه زيبايي براي او يادآور زيبايي خدايان است واين چنين كساني چون زيباييهاي زميني را ميبينند، ياد زيبايي حقيقي در دلشان زنده ميشود ومي خواهند بال وپر گيرند وبه پرواز آيند، اما نمي توانند.»([3])
سيمين دانشور ميگويد:«اساس فلسفه فلوطين، اشراق است وبه صورت جدي مسأله زيبايي را مطرح ميكند. ابتدا اعتقاد گذشتگان را كه زيبايي را در هماهنگي ميان اجزاء مي دانستند، مبهم ونارسا مي يابد وچنين استدلال ميكند كه اشياء واحد، اشيايي كه فاقد اجزينداين تاتناسببي ميان اجزايشان برقرار گردد، زيبايند، همانند روشنايي و نور ونيكي وطلاو از همه زيباتر، اصلي اولي است كه مبدا اول موجد كل موجودات است كه صورت مطلق و وحدت مطلق است. زيبايي چيزي است كه ما به آن عشق مي ورزيم، چراكه آن را مي شناسيم واين شناسايي، نتيجه يك حس دروني ماست.([4])» پس اين نتيجه را ميگيريم كه زيبايي باعث ميشود كه انسان ازخود بي خود شود واشتياق يافته وبه عشق راه يابد. فلوطين ميگويد:
عاطفه عشق در روحي پيدا ميشود كه ميخواهد با موجودي زيبا هم آغوش شود واين خواهش يا ناشي از طرز فكري پاك است كه با زيبايي مطلق سروكار دارد ويا مقصدش زشت است. كسي كه منشأ عشق را اشتياق براي رسيدن به خود زيبايي ويادآوري خود زيبايي و پي بردن ناآگاهانه به خويشي خود با زيبايي مي داند، به عقيده من علت راستين عشق را يافته است. زشتي هم مخالف طبيعت است وهم مخالف خدا، طبيعت هنگام آفريدن، چشم در زيبايي مي دوزد ودر محدود مي نگرد ومحدود در جوار نيك است.([5])
ابونصر فارابي، نخستين فيلسوف اسلامي ايران، معلّم ثاني درسياسات مدنيه مي نويسد:
جمال و بهاء وزينت در هرموجودي به اين است كه برترين وجود ممكن به او اعطا شده باشد وبه كمالات ممكن وجودي نائل شود وچون بيان شد كه وجود موجود نخست، برترين وجودات است؛ بنابراين جمال وزينت وي هرنوع زيبايي وزينتي را در پرتو خود محو مي نمايد وهمين طور است وضع جمال وبهاء ذاتي او كه وجود آنها وجود ذاتي واز راه تعقل او مي يابند ذات خود را.([6])
عزيزالدين نسفي ميگويد:
درآخر چنان شود كه جما ل معشوق، دل عاشق را از غير خود خالي يابد.همگي دل عاشق را فرو گيرد، چنانچه همه چيز ديگر را راه نماند، آنگاه عاشق خود را نبيند، بلكه همه معشوق را ببيند.([7])
وقتي دقت مي كنيم در سخن اين بزرگان جمال معشوق است كه عاشق را شيفته مي سازد، يعني زيبايي عشق آفرين است و همواره به دنبال زيبايي عشق ميآيد.
الف- اشتراکات
زيبايي و عشق در يک نقطه با هم مشترک هستند و آن اين است که هر دو درک مي شوند، اما نمي توان آنها را وصف کرد، هر دو را بايد ديد تا شناخت، با شنيدن، علم، کتاب و مدرسه به آنهانمي توان دست يافت. عشق و زيبايي مانند عسل خوردني است وبا توصيف نمي توان به شيريني آنها پي برد. «فنا در زيبايي موجب درک زيبايي است و هر زيبايي عشق آفرين است و زيبايي مطلق،جهان را عاشق و بيقرار ساخت تا با حرکت جوهري، راهي سرمنزل جمال مطلق گردد و در يک آن منوط به داشتن روح مصفا از نازيبايي ها و آلودگي ها و زشتي ها و مجرد شده در عشق است و چون اشراقات جمال الهي به بهترين شکل بر سالک ظهور پيداميكند، در اوج آن به صورت مرد زيبا ( حضرت يوسف بر زليخا، به صورت جوان بر مريم، دحبهء کلبي بر پيغمبر خدا (ص» خود نمايي ميكند.زيبايي گاه بصري است و با چشم درک مي شود، گاه سمعي است، يعني با گوش درک ميشود مثل موسيقي، افلاک و نواي پرندگان و زمزمه جويبار و آواز خوش و سخن فصيح و بليغ و گاه معقول است، يعني با عقل درک ميشود، مثل زيبايي حقيقت و زيبايي علوم رياضي که مجرد از ماده است و گاه روحي است و آن زيبايي عشق افرين و پرستش آور است که روح مجرد در سير عالم مجرد محظوظ از آن لذت ميشود که همان بهشت اوست.»([8])
يکي از دانشمندان معاصر، رابطه عشق و زيبايي را چنين توصيف کرده است: «جمال، از عشقي که زاييده آن است، تفکيک ناپذير است، يعني عشق با جمال ملازم است و ممکن نيست بتوان خدا را بدون داشتن تصويرش ( جمالش ) که در آئينه (انسان) جلوه گر است، دوست داشت. خدا عشق و جمال است، يعني خدا جمال محض است و جز ء طبيعت و ذات جمال، عشق است، اما به اعتقاد عرفا نخستين خطري که محب را تهديد ميکند اين است که فقط عاشق آينه گردد، يعني مخلوقي را که مجلاي جمال الهي است، في نفسه دوست بدارد، حال آنکه عشق ورزيدن بر آيينه خطاست، بلکه بايد تصويري را که در آن نقش بسته، به مثابت مجلا و مظهر حق پرستيد و از طريق دوست داشتن اين تجلي، خدا را دوست داشت. اما جمال معشوق نه فقط اينه ايست که عاشق مي تواند در آن تجلي جمال الهي را نظاره کند، بلکه در ضمن آينه ايست که خداوند در آن خود را ميبيند انسان با همين نگاه «صورت» خدا را ميبيند و دوستش مي دارد، همانگونه که خداوند به همين چشم اورا ميبيند و به دوستي ميگيرد.»([9])
فخر الدين عراقي رابطه زيبايي و عشق را با زبان احساس چنين مي سرايد:
«عشق از پس پرده روي بنمود کردم چو نگاه، روي من بود
پيش رخ خويش سجده کردم آن لحظه که او جمال بنمود
دادم همه بوسه بر لب خويش آندم که لبم لبانش مي سود
بوديم يکي، دو مي نبوديم نابود شد آن نمود در بود»([10])
عراقي درتعريف عشق به نقش زيبايي اشاره ميكند:
چون محبت رسد به عين کمال در دل و جان و الهان جمال
عشق نامش نهند اولوالاشواق چون رسد آن به حد استغراق([11])
اما احمد غزالي همين رابطه را به نثر بيان کرده است: «ديده حسن از جمال خود بردوخته است که کمال حسن خود را در نتواند يافت، الا دراينه عشق و عاشق لاجرم از اين روي جمال را عشقي در خورد تا معشوق از حسن خود در اينه عشق و طلب عاشق قوت تواند خورد، عاشق معشوق را از او اولتر بود.»([12])
شيخ بهائي در کتاب کشکول ( ص 99 ) مي نويسد: «العشق انجذاب القلب الي مغناطيس الحسن و کيفية هذا الانجذاب لا مطمع في الاطلاع علي حقيقتها»، يعني عشق عبارت از جذب شدن دل است به مغناطيس زيبايي، ولي در کيفيت اين جذب، نبايد کسي را طمع به اطلاع به حقيقت آن باشد.([13])
در تعريف عشق بايد از زيبايي استفاده نمود: «عشق کيفيتي است نفساني مبتني بر اشتياق شديد به تملک زيبايي جسماني و در عشق انسان به خدا، تملک زيبايي مطرح نيست، بلکه نيل به زيبايي مورد نظر است. پس اين عشق را مي توان چنين تعريف کرد: «عشق انسان به خدا کيفيتي نفساني است مبتني بر اشتياق شديد به نيل و به زيبايي مطلق» معشوق زيبا از آن جهت که يادآور زيبايي مطلق است، معشوق واقع ميشود، از همين رو اين عشق را عشق با واسطهء انسان به خدا مي توان نا ميد و چنين تعريف کرد: «عشق با واسطه انسان به خدا کيفيتي نفساني است مبتني بر اشتياق شديد به زيبايي عيني، از آن جهت که نشانه تجلي زيبايي مطلق است.»([14])
عين القضات همداني رابطه عشق و زيبايي را چنين بيان کرده است: «حديث آن الله جميل و يحب الجمال را بخوان و به يقين بدان که عاشق آن جمال مي بايد بود يا عاشق محبوبش و اين رمز قوي است در دانستن عشق»([15])
رمزي که عين القضات به آن اشاره کرده است، همان مقصود و مطلوب اين مکتب است، يعني بايستي از عشق انساني به سوي عشق الهي رفت و از طريق اين روش ره صد ساله را يک شبه پيمود. اين ره همان ره عرفان مثبت است ؛ در حالي که در عرفان منفي آنها به اجتناب از همه چيز اکتفا مي کنند و با پرهيز از زيبايي ها به سير و سلوک مي پردازند، اين شيوه بيشتر زاهدانه است تا عارفانه.
شيخ محمود شبستري در ديوان شعر خود عشق را زاييده زيبايي دانسته است و ريشه اين همه شور و عشقهاي عاشقانه را در زيبايي مي داند و هر انساني را شايسته مي داند که با ديدار حسن، به عشق برسند:
«چو از تعديل شد ارکان موافق ز حسنش نفس گويا گشت عاشق
نکاح معنوي افتاد در دين جان را نفس کلي داد کابين
چو در شخص است خوانندش ملاحت چو در نطق است گويندش فصاحت
درون حسن روي نيکوان چيست ؟ نه آن حسن است تنها گوي آن چيست ؟
جز از حق مي نيايد دل ربايي نه آن حسن است تنها گوي آن چيست ؟»([16])
يعني چون اجزاي ارکان تعديل و تسويه يافتند، تناسب و نسبت مساوات که عبارت از حسن است، در صورت انساني به ظهور پيوست و نفس گويا به سبب آن حسن، عاشق صورت با جمال و کمال انساني شده است.
ديلمي نيز علت اصلي عشق و محبت را زيبايي مي داند و مي نويسد: «يکي از چيزهايي که باعث خلقت زيباي دنيا شده است، عشق ميباشد.»([17])
يکي ديگر از جنبههاي مختلف رابطه زيبايي و عشق در رابطه هنر با عشق و زيبايي ظهور ميكند. اگر در تعريف هنر بگوييم: آفرينش زيبايي و سازندگي توام با زيبايي با استفاده از نيروي عشق، واز طرفي ديگر خداوند، چون خالق است، پس هنرمند است بنابراين اگر هدفي رابراي هنر متصور باشد بايد بگوييم هنر براي بيان زيبايي است و همين جاست که زيبا دوستي و عشق ورزي را هنر گفتهاند و هنر بزرگترين و بالاترين عشق ورزي است، زيرا هنرمند هميشه در جستجوي زيبايي بوده است و بزرگترين عاشقان جهان، هنرمندان بودهاند و هنر وزيبايي هميشه در جهان در ارتباط با هم بوده اند.
نکته مهم اين است که عشق و زيبايي زميني، به منزله آمادگي، تمرين و آموزش براي حرکت به سوي زيبايي و عشق آسماني است، بدون اين تجربه ها و طي اين پله ها غير ممکن است که بتوان به بالاي نربان قدم گذاشت. قسمت زيادي از عشق ورزي ها به زيبايي ها در نتيجه همين شوق و ذوق است که در هنگام مواجه و درک زيبايي در انسان به وجود مي آيد. همين شوق به زيبايي را دليل بر زيبايي روح انسان گرفته اند.
چنانچه فلوطين مي نويسد: «روح اگر زيبا نباشد، زيبايي را نمي توان ببيند، از اين رو کسي که مي خواهد نيکي و زيبايي را ببيند، نخست خود بايد همانند خدا گردد و نيک و زيبا گردد.»([18])
در مکتب زيبايي و جمال «عشق در ذات خود داراي کمالاتي است که جمعيت آن را حسن خوانند. اين کمالات در ذات مقدس عشق مستور است و ليکن از بهر اظهار، حسن از خلوتخانه قدم گام بيرون مي نهد و کرشمه و ناز اغاز مي نمايد. همين که حسن ظهور يافت، مرتبه ناظري و منظوري پيدا ميشود و حسن در برابر آينه به جلوه گري مي پردازد و ناظر روي خود مي گردد. تا پيش از اين، عشق خود را به خود مي ديد يعني به رويت علميه حسن خود مشاهده مي کرد و هم اکنون درآينه به رويت عينيه جمال خود ميبيند. اين آينه عشق و طلب عاشق است سر آفرينش عاشق نيز همين است: او را از بهر معرفت و رويت حسن معشوق آفريدهاند، بنابراين معرفت عشق مستلزم دو چيز است: يکي حسن که جلوه گري ميكند و ديگري اينه که صورت مي نمايد. اين دو با هم از ازل قدم به صورت وجود نهاده اند. همين که حسن تجلي کند، آينه عشق هم با آن وجود مي آيد.»([19])
عشق قدرت شگرف و بي پاياني دارد که زاييده جمال و زيبايي است و در صورتي که سير صعودي کند، به جايي مي رسد که به جز خدا را نميبيند و اين نيروي عشق جاودانه و غير قابل انکار است. شيخ اشراق ميگويد: «جمال هر چيزي آن است که کمال او كه لايق او باشد او را حاصل بود» و درباره اول ما خلقالله العقل ميگويد: «به شناخت حق تعالي تعلق داشت حسن پديد آمد که آن را نيکويي خوانند و از آن صفت که به شناخت خود تعلق داشت، عشق پديد آمد که آن را مهر خوانند.»([20])
فخر الدين عراقي رابطه عشق و زيبايي را در شعر چنين سروده:
دل ديوانه باز بر در عشق بد مي درکشيد ساغر عشق
حسن روي تو مي ربايد دل ورنه دل را نبود خود، سر عشق([21])
بيانهاي مختلفي در نظم و نثر وجود دارد از عرفا و بزرگان که حکايت از زايش عشق از زيبايي و جمال دارد.
يکي ديگر از جنبههاي انعکاس رابطه عشق و زيبايي در هنرهاي مختلف است که يکي از اين هنرها، افسانههاي عاميانه است. «در سرتاسر افسانههاي عاميانه و در قسمت اعظم ساختههاي هنري، زيبايي و عشق همواره مربوط به هم و شريک يکديگر به نظر مي آيند. زيبايي شيرين و عشق فرهاد و خسرو، خود کشي فرهاد و دامادي خسرو و رذالت شيرويه به پسرش، و سرانجام وفاداري و دليري شاهانه شيرين از داستانهاي نيمه تاريخي و موثر است([22])
از آنجايي که هنر نمود زيبايي است و زيبايي ريشه در روح انسان دارد و شايد بتوان هستي را چنين تحليل کرد که چون روح انسان بدون دريافت زيبايي نمي تواند ادامه حيات بدهد و آرام بگيرد، خداوند زيبائيهاي بيکران را در طبيعت و درون انسانها به امانت نهاده است اگرهنر را زائيده عشق هنرمند به زيبايي بدانيم و يا بگوييم هنرمند با روح حساس و نکته سنج خود به جلوههايي از زيباييهاي موجود پي ميبرد و ثمره عشق ورزي او به اين جلوه ها خلق آثار هنري و بروز زيبايي درلباس ماندگار ميباشد آنگاه به سخن بزرگان مکتب جمال و زيبايي مي رسيم که عشق ورزي و زيبايي دوستي را مانند اصول اين مکتب به عنوان هنر معرفي کرده اند:
«عاشق و رند و نظر بازم و ميگويم فاش تا بداني که به چندين هنر آراستهام»([23])
عبد الرحمن بن محمد الانصاري ( ابن دباغ ) کتابي مهمي در دفاع از عقايد جمال نوشته است. به نام «مشارق انوار القلوب و مفاتيح اسرار الغيوب»که پرفسور ه.ريتر آن را تصحيح نموده است اين کتاب توسط دکتر قاسم انصاري ترجمه شده است و به نام «عشق اصطرلاب اسرار خداست» به چاپ رسيده است. پرفسور ه.ريتر در مقدمه اين کتاب به تقسيم رسالههاي عاشقانه به عرفاني و غير عرفاني پرداخته است، اما در هر دو دسته به اين نکته رسيده است که عشق زائيده زيبايي است و نوشته است که «نوشتههايي که صوفيان در باب عشق تاليف کردهاند، عشق به زيبايي مخلوق را نخستين مرحله از مراحل سلوک سالک دانسته، آن گاه پيشرفت او را در عشق به آفريننده زيبايي و جمال لازم شمردهاند و آن را محبت يا عشق حقيقي و آن ديگري را عشق مجازي ناميدهاند، چون مدعي هستند که افريننده زيبا، مظهر و نمودي از جمال مطلق الهي و زيبايي صفتي از صفات خداوند است. برخي از د ارندگان اين نظريه برآنند که هرکس به زيبايي آفريده عاشق است به جمال الهي جلوه گر درآن عشق مي ورزد.»([24])
ابن دباغ همه زيبايي ها اعم از زميني و آسماني را منشأ اصلي عشق معرفي ميكند و عشق زميني و آسماني را نيز لازم ومحترم مي شمرد و ميگويد: «نفس با بدنش پديد آمده است،بنابراين در ميل به مالوفات نمي تواند از عشق به محسوسات روي گردان باشد، مگر با عشقي قوي تر که سخت تر از آن باشد.»([25])
سپس انسانها را به سه دسته تقسيم ميكند: يك دسته پيامبران و خواص هستند که از غيب امداد مي گيرند و نياز به سلوک ندارند. دسته دوم از حق برگشته هستند که شقي و بدبختند، اما دسته سوم که اکثريت مردم را شامل مي شوند مردم متوسط معرفي ميکند که به محسوسات عشق مي ورزند و فضيلت ها را مي جويند و نياز به سلوک دارند تا به درجه سعادتمندان برسند و از اينجا به لزوم عشق مجازي مي رسد، سپس ميگويد: «کسي به تمام محبت نمي رسد، جر اينکه به کمال محبوب و جمال او معرفت يابد»([26])«جان ها فطري آفريده شدند و از هماهنگي نخستين برخي به برخي ديگر الفت و انس مي يابند تا بدين مناسبت به عشق و شيفتگي برسند، سبب و علت آن چيزي است که از راه ديدن زيبايي نفس معشوق که از عالم جمال، بازتاب آن بر اعضاي بدن او تابيده، مي انجامد، چه درخشش جمال، چيزي است که جان ها به راز نهفته در آن عشق مي ورزندو به ويژگيهاي آن مجذوب مي گردند».([27])
«زيبايي، چه جزئي و چه کلي، دوست داشتني است»([28])
بهترين تعريف عشق را ابن دباغ ميكند و عشق را يکي از مقامات عارفانه ميداند: «مقام عشق،ميل و علاقه کلي قلب به جانب محبوب و دوري از غير او و هميشه مقصود بودن محبوب و صرف همت براي اوست. در اين صورت محبت استوار مي شود. و صورت آن محکم و سلطنت آن گسترده و اتش سوزان شوق چيره مي گردد اگر چه عشق لازمه محب است، با نگاه به صورتهاي زيبا و خوبيهاي کامل و گران قدر و شکلهاي لطيف معاني، خماري نگاههايي که اراده را هدف سازد، عشق را تجديد ميكند و آن را از هر طرف به سوي محب مي کشد و شوق او را از هر جانب تازه مي گرداند، محب گروگان دلدادگي و گرفتار بيماري مي گردد»([29])
ب- رابطه با آفريدگار
در عرفان اسلامي انسان در جهان هستي جايگاه ويژهاي دارد. در سراسر جهان هستي قوانيني که حاکم بر اين دنيا است، روابط ويژه بين انسان و خدا را نشان ميدهد و اين را به انسان مي فهماند که انسان پايگاه بلندي در اين دنيا دارد.
مکاتب الهي رابطه بين خالق و مخلوق را به روشهاي مختلفي تفسير و تعبير کردهاند اما در مکتب جمال وزيبايي اين رابطه عاشقانه است. عشق دو طرفهاي که در آن انسان گرايي و اصالت انسان به اوج و بالاترين نقطه خود رسيده است به طوري که تمام مکاتبي که اصالت را به انسان مي دهند در مقابل اين ديدگاه در ابتداي راه قرار دارند. در غرب اصالت انسان به اين معنا است که به جاي خدا نشسته، اما همين انسان غربي احساس بي پناهي و اضطراب در خود ميكند در عرفان اسلامي انسان گرايي عارفانه و عاشقانه حاکم است.
در اين مکتب انسان به جايي مي رسد که عاشق و معشوق خداوند ميشود و نه تنها جانشين و خليفه خداوند در روي زمين ميشود بلکه تمام صفات خدا را در وجود خود مي يابد. انسان در اين مکتب از عشق به خدا، عشق به موجودات هستي را فرا ميگيرد. عارف معاصر الهي قمشهاي ميگويد:«عشق حضرت احديت به خلق، تابع و ظل عشق به ذات خود اوست. که ذات او چون کل حسن و حسن کل است و او عين علم به ذات خود است و به علم حضوري به ذات خويش، هميشه تمام اوصاف حسنش بر خود حاضر و به جمال خويش ناظر است. بنابراين حسن اعظم و حسن اتم دايم نزدش حاضر است و اين معنا که روشن شد، گوييم: حضور حسن کامل لذت و ابتهاج کامل است و آن منشأ عشق کامل بلکه عين عشق است. پس شهود حق ذات خود را شهود حسن کامل است و شهود حسن کامل عشق است. پس حق عاشق خود و عشق کامل بذات خود است و بذاته، هر چند غيري در بين نباشد عاشق و معشوق است و چون بالضروره عشق به هر چيز لازمه اش عشق به آثار اوست، پس خد را عشق به آثار و مخلوقات است نه از جهت اثر و مخلوق بلکه از جهت عشق موثر به ذات خود. پس از مقام حضرت حق که کل الوجود و کل الحسن و کل العشق است، موجودات هر کدام بر حسب مرتبه وجودشان داراي مرتبه حسن و عشق به حق و به ذات خود و آثار خويشند»([30]). اين تفسير همان عشق خالق به مخلوق و مخلوق به خالق است در مراتب هستي، جايگاه انسان که اينه جمال و زيبايي خداوند است و بر زيبايي بي مثال خداوند آفريده شده است مقام قرب خداوند است. اين ديدگاه انسان راعاشق و شوريده مي سازد، و جهان و هستي و زندگي را معنا و مفهوم مي بخشد انوقت انسان به همنوع خود و حتي موجودات ديگر مهر و محبت و عشق مي ورزد و حتي خدمت کردن به موجودات براي انسان معناي تازهاي دارد و از روي عشق است.
اگر انسان به اين مرحله برسد تمام مشکلات فردي و اجتماعي از قبيل اعتياد، آدم کشي که الان در غرب به اوح خود رسيده است و در کشورهاي اسلامي هم کم و بيش وجود دارد از بين مي رود و چنين نگاهي به جهان هستي انسان را به اوج تکامل ميرساند.
مهمترين تفاوت انسان گرايي يا اصالت انسان در غرب با اسلام اين است که آنها اصالت را به انسان مي دهند و در آن اصالت فقط به حقوق اغلب مردم اعتنا ميكند و به سرنوشت ديگر ملل بي اعتنايند و در عين اصالت انسان، انسان را در حد يک حيوان تنزل دادهاند در حالي که در اصالت انسان در اسلام به حقوق عامه انسان ها به طور مساوي توجه شده است و بالاتر از اين، در اين مکتب هستي را سرشار از عشق و محبت بين خلق و خالق مي داند و بر اساس زيبايي و جمال و حسن مطلق الهي آن را تفسير مي کنند.
اگر انسان گرايي عارفانه در جامعه اسلامي به مرحله ظهور برسد، جامعه توانايي حل مشکلات امروز و آينده بشري را دارد. در عرفان اسلامي و در مکتب جمال جايگاه ويژهاي که به انسان قائل شدهاند، اگر از آن جايگاه به انسان توجه شود انسان به مراتب عميق و والايي مي رسد و مترقي ترين قوانين را براي بشر ارائه ميكند زيرا با دو عنصر عشق و زيبايي به بهترين تفسير از انسان دست مي يابد.
در اين ديدگاه انسان به خداوند نزديک ميشود و همه هستي را در او خلاصه ميبيند و خود انسان از ماده جدا ميشود و به سوي ملکوت عروج ميكند.
شيخ احمد غزالي ميگويد:
«از ويژگيهايي که فقط انسان واجد آن است همين بس که محبوبيت و معشوقيت او قبل از محبت و عشق اوبوده که محبوب حضرات حق گشته و بيشتر از آنچه که او خدا را دوست دارد ، خدا او را دوست مي داشته است. و اگر هم حب و عشقي دارد در مرتبه بعدي است که خداوند به علت دوست داشتن انسان که خليفه او بود در نهادش نهاد تا به اندازه ميل و توانش از آن بهره گيرد اين خاصيت انساني که محبوب حضرت حق شده و ابتدا «يحبهم پديدار گشته و در نتيجه آن يحبونهم» جلوه نموده است.([31])
در عرفان اسلامي، انسان به عنوان گل سرسبد آفرينش مهمترين عنصر جهان هستي است. البته تمام موجودات جلوه خدا ميباشند و هر ذرهاي اگر نباشد به مجموع جهان هستي خلل وارد ميشود، اما در بين موجودات انسان نمونه کامل خداوند بر روي زمين است. در نتيجه براي انسان مسيري براي رسيدن به حق تعالي وجود دارد و يکي از امتيازات انسان بر غير آن همين سلوک در مسير خداوند است. و در همين راه سير و سلوک است که خداوند انسان را شيفته و فريفته خود نموده و اين عشق الهي انسان را به سوي خدواند رهسپار ميكند و از طرف ديگر هيچ عشقي هم بدون وجود يک زيبايي دلربا به وجود نمي آيد. پس اين رابطه دو طرفه است هم از جانب خالق و هم از جانب خلق.
امام خميني اين عارف معاصر ميگويد:
بداناي دوست که عوالم کلي پنج گانه سايه حضرات پنج گانه الهي است و چون خداي تعالي با اسم جامع خود بر حضرات تجلي کرد، در آينه انسان خود نمايي کرد که همانا خدا آدم را به صورت خودآفريد، نظري کرد که بيند به جهان صورت خويش خيمه در آب و گل مزرعه آدم زد، پس انسان است اسم اعظم الهي و سايه بلند او و خليفه خدا در همه عوالم و خداي تعالي با فيض اقدس وظل ارفعش در انسان تجلي کرد. پس انسان که جامع همه عوالم و آنچه در انهاست، سايه حضرت حق تعالي است.([32])
ج- ويژگيهاي عشق دو سويه
عشق يک نيروي جاودان و غير قابل انکار است که با قدرت شگرف و بي پاياني که دارد، انسان را مي تواند به جايي برساند که به جز خدا نبيند و انس از ويژگيهاي عشق است. در اينجا به چند ويژگي عشق به طور گذرا مي پردازيم:
1- پايداري عشق
اولين ويژگي و برجستگي که عشق دو طرفه بين خلق و خالق دارد، اين است كه رابطه انسان با خدا، پايه اصلي روابط سه گانه ديگر ( انسان با انسان، انسان با جامعه، انسان با خودش ) است هر چه رابطه انسان با خدا بيشتر، صميمي تر و نزديکتر باشد، روابط ديگر انسان هم استحکام بيشتري دارد و انسان به کمال و سعادت بالاتري مي رسد. در اين مکتب دو عنصر عشق و زيبايي دست به دست هم دادهاند و رابطه انسان با خدا را به نزديکترين حد تصور رسانده اند. و وقتي اين روابط به هم نزديک شد اين مکتب بهترين قوانين و قواعد را براي زندگي فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي انسان ارائه ميكند.
2- نزديکترين راه به خدا
يکي ديگر از ويژگي ها و برجستگيهاي اين رابطه اين است که اين مکتب بهترين و نزديکترين راه شناخت به خداوند را مسير عشق ورزي و زيبا گرايي مي داند اما با تکيه بر کشف و شهود باطني. البته راههاي ديگري هم براي شناخت خداوند وجود دارد، راه علوم تجربي يا علوم عقلي يا فلسفي. برخي از مسائل در اين جهان هستي از طريق علوم تجربي قابل کشف وشناسايي است، برخي از مسايل تنها از طريق وحي قابل دسترسي است . برخي از مسائل هم تنها با کشف و شهود باطني به دست مي آيد، اما بهترين و نزديکترين راه، راه عرفان و مکتب جمال است.
3- تفسير عميق از قرآن
ويژگي ديگر اين رابطه و عشق بين خلق و خالق اين است که آيات قرآن را بهتر و عميق تر تفسير ميكند به عنوان مثال: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً» ([33]) انسان خليفه و جانشين خدا بر روي زمين است به چه معنايي ميباشد؟
در تفاسير به تحليلهاي فراواني پرداختهاند يکي اين که همه انسانها از اين مقام برخوردارند و استثنايي ذکر نشده است. اين مطلب مساوات و برابري انسانها را مي رساند و مشخص ميشود که انسانها در برخورداري از حقوق اوليه خود کاملاً برابر هستند، تفاوتي بين زن و مرد، سياه و سفيد، مسلمان و غير مسلمان وجود ندارد. ديگر اين که چون خداوند سرچشمه عشق و زيبايي است.و از طرفي انسان جانشين خداوند در روي زمين است بايستي لبريز از عشق و زيبايي باشد و خالق زيبايي ها و عاشق نيکي ها باشد.» ([34])
يا در تفسير آيات ديگر قرآن مثلاً «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» ([35]) ما به فرشتگان گفتيم براي آدم سجده کنيد و به سجود در آمدند. و يا در آيه «سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ» ([36]) آنچه در آسمان ها و زمين است مسخر شماست. يا در آيه «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» ([37]) علم اسماء را همگي به آدم آموخت و آيه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ » ([38]) که امانت الهي بر انسان عرضه ميشود، و کلماتي از طرف خداوند بر او القا ميشود و موارد متعدد ديگر که بنابر اساس اصول مکتب جمال مي توان از آنها مهمترين نتايج انسان گرايي عارفانه را گرفت، امانتي که خداوند بر عهده انسان قرار داد و آموزش اسماء را به آموخت و همه چيز را مسخر انسان قرار داد و انسان را لايق سجده ملائکه کرد، اين همه کرامت خداوند به انسان، بدون عشق و زيبايي قابل تفسير نيست.
اگر انسان لايق سجده و پرستش فرشتگان شده است به خاطر جلوهاي کامل که از جمال حق است و اگر غير اين باشد معناي آيه نادرست ميشود زيرا سجده بر غير خدا حرام و مايه کفر است و وقتي که خداوند، کافران را به خاطر اين عمل مواخذه ميكند چگونه خودش دستور به سجده غير خود بدهد. اينجاست که تفسير مکتب جمال و زيبايي در رابطه با عشق دو طرفه جلو مي آيد و مشکل را حل ميكند زيرا که آدم جلوه جمال الهي است و سجده به او سجده به خداوند است. همانطور که ستايش هر زيبايي، ستايش خداوند است. اگر انسان اين کليد مهم را پيدا کند آن وقت معناي کرامت انسان، آموزش اسماء و خليفه بودن روشن و مشخص ميشود در اسلام جاهاي زيادي به محبت تاکيد شده است. مانند حديثي که مضمون همه آنها اين است که هل الدين الا الحب ؟ آيا دين غير از محبت و عشق است. در قرآن مجيد هم اين مسئله به فراواني مشاهده ميشود مانند:
«وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ»([39])
کساني که ايمان آوردهاند به خدا عشق و محبت بيشتري دارند.
اين در حقيقت همان معجزه عشق و محبت است كه انسان را به تعالي مي رساند و مکتب جمال مي خواهد اين را بگويد که «همه محبت و عشقي را که براي شفا و سلامت و توانگري و ثروت و شادماني و سعادت نياز داريد، در باطن خود شما است.عشق الهي يکي از قواي ذهني و معنوي خودتان است عشق مانند الکتريسيته است، همين که روشن شود همه جا را نوراني ميكند به محض اينکه از محبت لبريز شويد جهانتان درخشان و تابناک ميشود، و به اين ترتيب بر کاميابي و شادماني خود مي افزاييد چندي نمي گذرد که در مي يابيد به جاي اينکه دستخوش حوادث دنيا باشيد، دنيا به انديشه ها و احساسهايتان پاسخ مثبت ميدهد و هر گاه انديشه ها و احساسهايتان محبت مي آفريند، جهان پيرامونتان نيز به شگفت انگيز ترين شيوه ها و با شادماني به شما پاسخ ميدهد و اينها همه از دولت عشق است».([40])
بزرگان مکتب عشق بر اين عقيدهاند که اگر انسانها به زبان فرشتگان هم سخن بگويند و اگر نبوت هم داشته باشند اما محبت نداشته باشند هيچ هستند. اگر در زندگي بنگريم و تفکر کنيم لحظههاي خطير و لحظههاي به ياد ماندني، آنوقتي است که با عشق و محبت دست به کار زده ايم و زندگي کرده ايم. اين عشق و محبت دو طرفه بين انسانها و خداوند است که روح را تشنه عشق ميكند و هستي را به آواز و رقص در ميآورد. در اين تحقيق به جلوههايي از عشق دو طرفه بين خدا و بندگان مي پردازيم
د- جلوههايي از عشق دو سويه
در بحث اصالت انسان و عشق دو طرفه به دو نمود و مظهر از جمال الهي در انسان مي پردازيم. انسان که آيينه ي همه کمالات الهي است و رابطه انسان با خداوند يک رابطه عرفاني عميق ميباشد بايد مورد مطالعه قرار گيرد.
1- زن جلوهاي از جمال الهي
در بحث اصالت انسان و عشق دو طرفه به دو نمود از جمال الهي در انسان مي پردازيم. انسان که اينه تمام عيار خداوند ميباشد در دو جنس يعني زن و مرد قابل مطالعه است در مطالعه رابطه انسان با خداوند زن از جايگاه رفيعي برخوردار است چنانچه مرد هم از عظمت خاصي برخوردار است. در تاريخ اکثر کشورها چه مسلمان و غير مسلمان به زنان ستم واقع شده است و حقوق آنها ناديده گرفته شده است.
اما در مکتب جمال و عرفان اسلامي زن به عنوان يکي از زيباترين جلوههاي الهي در خلقت مطرح ميشود: «زن يک موجودي برتر است که با زيبايي، عشق و محبت خود مرد را به کمال و قرب الهي مي رساندو يکي از واسطههاي در عروج مرد به آسمانها است. و اين مطلب نشان دهنده عروج زن نيز ميباشد زيرا واسطه بين خلق و خالق است يعني پلي بين عشق الهي و عشق انساني است به عبارت ديگر در اين مکتب زن موجودي برتر است که مرد را به کمال و قرب مي رساند و يکي از واسطههاي برتر در عروج به اسمانها است.»([41])
يکي از نکاتي که از قرآن مجيد و روايات معصومين(ع) استفاده ميشود اين است که زن به عنوان انيس، آرامش دهنده، منبع محبت و عاطفه ياد شده است و نخستين زن که در داستانهاي قرآني آمده است، حوا است. مولانا از بزرگان مکتب جمال درباره حوا و نقش زن ميگويد:
«چون پي يسکن اليهاش آفريد کي تواند آدم از حوا بريد
آنکه عالم مست گفتش امدي کلميني يا حميرا مي زدي
ظاهراً بر زن چو آب ار غالبي باطناً مغلوب و زن را طالبي
پرتو حقست آن معشوق نيست خالقست آن گوئيا مخلوق نيست»([42])
نيکلسون در تفسير اين شعر ميگويد: «شاعر پرده ظاهر را به کنار مي زند و در پيکر زن، جمال جاودانهاي را مشاهده کرده، او را ملهم و مراد عشق مي داند و طبيعت اساسي زن را واسطهاي تلقي ميكند که جمال از طريق آن، خودرا متجلي مي سازد و به خلاقيت مي پردازد. »
ابن عربي حتي پاي فراتر نهاده، ميگويد: «کاملترين تصور وجود خداوند را کساني درک مي کنند و لذت مي برند که حق را در پيکر زن مورد تفکر قرار دهند.» «پيوستن زمين و آسمان با رشته عشق و الفت است و واسطه العقد و درّه التاج اين نسبت، انسان کامل يا به بيان دقيق تر زن معشوق است. زن پيکر هيولايي ظلماني نيست، بلکه صورتش در خاک است و جانش در لامکان. زن واسطه بين مجرد و مادي است.» و به قول ابن عربي، «محبت خداوند به آدم شبيه محبت آدم به حوا است. بنابراين آدم در عشق به حوا از خداوند سرمشق مي گرفت و پيروي مي کرد، به همين جهت عشق روحاني مرد به زن در واقع عشق وي به ربّ خود است همين گونه زن اينه يا مظهريست كه مرد در آن صورت الهي خودرا ميبيند، حوّا، آدم را به شناخت نفس خود و از آن رهگذر به معرفت ربّش راهبر است، آينه ايست نمايشگر اين ربّ، واسطه و ميانجي است بين آدم و ربّش و همين گونه است هر زن.»([43])
در قرآن مجيد از زنان زيادي نام برده ميشود كه بهترين نمونه آن داستان حضرت سليمان و بلقيس است. هنگامي که نامة حضرت سليمان با وعده و وعيد به بلقيس مي رسد چنانچه عقل و درايتي را نشان ميدهد که از اين طريق خداوند به عظمت زن اشاره ميكند. در تفسير اين داستان ايت الله جوادي آملي ميگويد: «ثابت نشده که راه دل و قلب و عرفان و موعظه مرد قوي تر از زن باشد ظاهراً در اين راه زن قويتر از مرد است و مناجات و موعظه در زن بيشتراز مرد اثر مي گذارد.»([44]) يکي از نتايج اين داستان اين است که زن در اينجا واسطه فيض است و کشوري را به سوي هدايت مي کشاند و ملکه سبا چنين نقشي را ايفا کرد.
قرآن از آسيه دختر مزاحم دوبار در قرآن ياد ميكند و درباره اش سخن ميگويد يک جا در سوره تحريم ميفرمايد:
«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» ([45])
و خدا براي آنان که ايمان آوردهاند زن فرعون را مثال مي زند انگاه که گفت پروردگار من، براي من در بهشت نزد خود خانهاي بنا کن و من را از فرعون و عملش نجات بده و من را از ستمگران برهان.
يا در جايي ديگر ميفرمايد:
«وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ »([46])
زن فرعون گفت اين مايه شادماني من و توست او را نکشيد، شايد به ما سودي برساند، يا اورا به فرزندي بگيريم و نمي دانستند چه مي کنند.
زن ديگري که در کنار اسيه بود مادر حضرت موسي و زني كه خاله حضرت موسي بود.اسيه نقش مهمي در زندگي حضرت موسي داشت همچنين مريم و مادر مريم نقش مهمي در رسالت حضرت عيسي داشتند. اسيه علاوه بر نجات حضرت موسي از چنان شخصيت بارز و دينداري برخوردار بود که در قصر فرعون مرکز کفر و ضلالت و انحراف، و در جامعهاي در نهايت شقاوت و بي ايماني، دين خود را حفظ کرد و يک زن درستکار بود.اين ماجرا به عظمت و شخصيت زن اشاره ميكند که در هر شرايطي مي تواند خودش را به مقامات عاليه معنوي برساند و حتي مي تواند ديگران را در اين راه دستگيري کند. چنانچه در ماجراي يوسف و زليخا نيز، عشق باعث شد که زليخا به تکامل برسد. قرآن اشارههايي که به زنان پيامبران و از جمله به زنان پيامبر اسلام دارد هرگز مانند فرهنگ آن عصر يعني زمان جاهليت، مقام و ارزش زن ناديده گرفته نشد ه است و هيچ گونه مواردي منفي ديده نميشود.
قرآن در وصف بهشت هم اشاره دارد: «فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ » ([47]) در آن باغهاي بهشتي زنان نيکو خلق و زيبايند. اين مطلب هم نشان ميدهد که زيبايي زنان يکي از ارزشها و برجستگيهاي آنان ميباشد که به عنوان امتياز از آن نام برده شده است و اين امتياز به نقش زيبايي در هستي بر مي گردد، نه اينکه جنبه شهواني داشته باشد چرا که شهوت و غريزه جنسي در اين جهان خاکي است و در آن جهان همه چيز به مرحله برتر و نهايت خود مي رسد و شهوات مادي وجود ندارد. پس نتيجه ميگيريم که جاذبه زيبايي زنان،در بهشت جنبه متعالي و معنوي برتر مي يابد، اما هرگز نقش زيباي زنان و تاثير آن در انسان پايان نمي پذيرد. از آنچه قرآن مجيد در باره حوريان بهشتي گفته است، در مي يابيم که زنان زيبادر اين جهان و آن جهان واسطه فيض و رحمت الهي هستند و با زيبايي خود عشق مي آفرينند، شوق ايجاد مي کنند و از آن طريق آن اراده الهي محقق ميشود.
در روايات اسلامي هم مواردي متعددي نقش و جايگاه بلند زن را ترسيم ميكند. مثلاً پيامبر اکرم فرمود: «حبب الي من دنياکم النساء و الطيب و قره عيني في الصلاة» از دنياي شما به سه چيز عشق مي ورزم: زن، بوي خوش و نور چشم من در نماز است.
نخستين موردي که پيامبر به آن عشق مي ورزد زن ميباشد روايتي ديگر از پيامبر(ص) نقل شده است که فرمودند:«حب النساء من سنن المرسلين و من اخلاق الانبياء حب النساء»([48]) عشق ورزي به زنان از سنتهاي پيامبران محسوب گرديده است.
همچنين روايت ديگري از پيامبر است که فرمود: «النکاح النائم افضل من الصائم القائم»([49]) خواب آن کس که زن دارد افضل است به نماز و روزه آن که زن ندارد. که اين روايات علاوه بر اينکه تشويق به امر ازدواج ميكند جنبه ديگر اين است که زن واسطه فيض الهي است و زيبايهاي او مرد را به تکامل مي رساند.
از امير المومنين علي(ع) نقل شده است که فرمود: «عقول النساء في جمالهن و جمال الرجال في عقولهم»([50]) زنان به زيباييهايشان سلامت هستند و مردان به عقلشان. يعني همچنان که عقل مي تواند انسان را به سوي هدايت و رهبري ببرد، زيبايي نيز نقشي مانند عقل دارد و زيبايي وسيلهاي است براي راهيابي به سوي مقصود و معبود.
روايات زيادي در متون اسلامي آمده است که به زيبايي و جمال اهميت داده است و از آن براي تکامل و عروج انسان استفاده شده است و اغلب اين روايات به زيباييهاي مادي و معنوي هر دو توجه شده است و چه بسا براي حفظ زيباييهاي مادي از زيباييهاي معنوي استفاده شده است مانند «زکاة الجمال العفاف»([51]) اولين استفادهاي که از اين روايت ميشود اين است که زيباييهاي مادي و معنوي به هم مربوط مي باشند و با هم حفظ مي شوند و هر دو از يک جنس هستند.
امام صادق(ع) فرمود:«اکثرالخير في النساء»([52]) بيشتر خير و خوبي در زنان است که نمي تواند بي ربط با زيبايي آنان باشد. حضرت علي(ع) فرمود:«فان المرئه ريحانه»([53]) زن گل و ريحانه است. باز علي(ع) در روايتي ديگر فرمود: «ان الله عز و جل جعل صوره المراه في وجهها و صوره الرجل في منطقه» ([54]) خداي عزوجل زيبايي زن را در رخسار او و زيبايي مرد را در منطق و گفتار او قرار داد.
اگر روايتي در تقبيح زنان نقل شده است اولاً بايد سند آنرا مورد بررسي قرار داد ثانياً اگر چنين روايتي صحيح باشد اغلب در مواردي و مصاديقي گفته شده که با روشن شدن ماجرا، آن حديث قابل توجيه است. مثلاً علي(ع) فرمودند: «بازنان مشورت نکند.» اين حديث به ماجراي جنگ جمل بر مي گردد که حضرت ميخواست اطرافيان عايشه را از جنگ منصرف کند. آنچه قطعي به نظر مي رسد اين است که قرآن مجيد به زن در دنيا و اخرت به عنوان يک موجود برتر و زيبا که مرکز عشق و محبت است پرداخته است و ائمه معصومين هم خلاف قرآن سخن نمي گويند
در عرفان اسلامي زمينههاي مناسب براي تحليل جايگاه زن به عنوان انسان نمونه و برتر وجود دارد و در مکتب جمال وزيبايي، مقام زن بالاتر رفته و سرچشمه عشق و محبت و پرورنده روح انسان به سوي لقاء الهي محسوب مي گردد.
«امام موسي کاظم(ع) در گفتگويي با خليفه عباسي حضرت مريم و حضرت فاطمه (س) را با هم مقايسه ميكند و ميفرمايد: همانگونه که عيسي مسيح نبوت خودرا از مريم که زن است دارد، ذريه ائمه طاهرين نيز از بطن مادرشان حضرت فاطمه (س) به پيامبر مي پيوندند»([55]).
2- مرد جلوهاي از جمال الهي
در عرفان اسلامي انسان اعم از مرد و زن زيبا و شايسته عشق ورزيدن است. مهمترين دليلي که عرفا مي گويند اين حديث است «خلق ا… تعالي آدم علي صورته»، خداوند انسان را به صورت خود خلق کرد و خداوند زيبايي وجمال مطلق است، پس انسان نيز جلوه تمام آن زيبايي ها ميباشد. در مکتب جمال و زيبايي مرد به عنوان يکي از تجليات و جلوههاي الهي دانسته شده و عشق ورزي به آن جايز دانسته شده است. خداوند در وصف نعمتهاي بهشتي در سوره واقعه ميفرمايد:
«يطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ* بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ» ([56])
نوجواناني جاويدان (در زيبايي و طراوت) با قدح ها و کوزه ها و جامهايي از شراب جاري پيوسته گرداگرد آنان مي گردند.
«عرفا اين ويژگيهايي که براي بهشت ذکر شده است را کنايه از معناي حقيقي ميدانند. مقصود از بهشت و نعمتهاي آن جلوههايي از جمال حق تعالي دانسته اند. اين جلوه ها هم در اين دنيا تجلي دارد اما ضعيف تر و در آخرت به مراتب بالاتر و برتر ميشود و در قرب ا لهي آن جمال مطلق بهتر درک ميشود و چون لذت و شيريني آن براي ما انسانهاي مادي قابل درك نبوده است ناچار خداوند با زباني که براي ما قابل درک باشد و با مثالهايي که براي ما محسوس و قابل لمس باشد نقل نموده است. بلکه در اساس اين زيباييهاي زميني همگي در جهت آشنايي با آن جمال الهي خلق شده است وبلکه اين زيبايي ها مقدمه وصول به آن کمال است.»([57])
روزبهان بقلي ميگويد: «عشق يعقوب به يوسف(ع) عاشقان را دليلي عظيم است در عشق انساني، زيرا که عشق او جز عشق حق نبود و جمالش جمال حق را در عشق و سيلت بود.»([58])
بسطامي هم در اين رابطه مي سرايد:
«يعقوب چو چشمش به تو زيبا پسر افتد اول نظرش يوسف مصر از نظر افتد
يک روز گذر از صف زيبا پسران کن تا هر پدري در پي قتل پسر افتد»([59])
يکي از صاحب نظران معاصر بر اين عقيده است که« مرد عصاره خلقت و نمونه برجسته انسان برگزيده است. اطلاق انسان جامع خيلي آسانتر به مرد مي توانسته است بشود تا بر زن. زيرا در سنت فکري ايراني مانند بعضي از تمدنهاي ديگر مرد برتر از زن بوده است. بنابراين وقتي مي خواستهاند انسان نمونهاي را بگيرند که به صورت خدا خلق شده است و صفات صوري و معنوي الهي در او مصداق پيدا کرده، مرد را در نظر مي آورده اند. خود يوسف که در تورات و قرآن نمونه عالي و بي بديل حسن است، مرد است. در واقع اين مرد است که مي تواند «کمال و جمال» هر دو را در نهايت در خود جمع کند» ([60]) خلاصه بحث اين که عشق الهي و عشق انساني در ذات به هم متصل هستند راهي که به سوب خدا مي رسيم راه عشق است خداوند خودش ميفرمايد: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ»([61]) مرا ياد کنيد تا شما را ياد کنم. يا در جايي ديگر ميفرمايد: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»([62]) بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي کنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد. اينجاست که مشخص ميشود که عشق الهي طرفيني است و از دو سو آغاز ميشود پس عشق در عرفان اسلامي رابطه دو طرفه بين خالق و مخلوق دارد.
[1]– نظام الدين فقيه، سريان عشق در هستي، (شيراز، انتشارات نويد، 1376) ص 59
[2] – افلاطون، چهاررساله، پيشين، ص91
[3] – همان، ص122
[4] – دانشور، پيشين، ص209
[5] – فلوطين، پيشين، ج1، ص361
[6] – ابو نصر فارابي، سياسات مدنيه، ترجه و تصحيح جعفر سجادي (تهران: انجمن فلسفه ايران، 1358) ص97.
[7] – سيدجعفر سجادي، فرهنگ اصطلاحات وتعبيرات عرفاني، (تهران: انتشارات طهوري، 1375)، ص288.
[8]– همان، ص 288
[9]– جلال ستاري، جانهاي اشنا، (تهران: نشر طوس، 1370)، ص 407
[10]– ديوان عراقي، پيشين، ص 268
[11]– همان، ص 321
[12]– احمد غزالي، مجموعه آثار فارسي، تصحيح احمد مجاهد، (تهران: نشر دانشگاه تهران: 1365) ص 23
[13]– شيخ بهايي کشکول، (تهران: کتابفروشي رجبي،1339) ص 99
[14]– ارژنگ مدي، عشق در ادب فارسي، (تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371)، ص 200
[15]-عين القضات همداني، رساله لوايح، تصحيح دکتر رحيم فرمش (تهران: کتابخانه منوچهري، بي تا،) ص 25
[16]– محمود شبستري ، گلشن راز، (تهران نشر اشراقيه، 1368) ص 57
[17]– ابوالحسن ديلمي، عطف الالف المالوف علي اللام المعطوف، تصحيح ک. قادريه، (قاهره: بينا، 1962 م)، ص 10
[18]– فلوطين، پيشين، ج1، ص 121
[19]– نصر ا.. پور جوادي، جاويدان خرد، مقاله معني حسن و عشق، سال دوم شماره 1 ص 48.
[20]– شهاب الدين سهروردي، مجموعه مصنفات، تصحيح سيد حسين نصر، ج 3 (تهران: انجمن فلسفه ايران، 1355) ص 39.
[21]– عراقي، پيشين، ص 352
[22]– وزيري، پيشين، ص 135
[23]– ديوان حافظ ، پيشين، ص 243
[24]– عبد الرحمن انصاري (ابن دباغ)، عشق اصطرلاب اسرار خداست، تحقيق پرفسوره. ريتر، ترجمه دکتر قاسم انصاري (تهران: کتاب خانه طهوري، 1378) ص 8
[25]– همان، ص 16
[26]– همان، ص 23
[27]– همان، ص 25
[28]– همان، ص 27
[29]– همان، ص 47
[30]– مهدي الهي قمشه اي، حکمت عام و خاص، جلد 2 (تهران: انتشارات اسلامي، 1363)، ص279
[31]– حشمت الله رياضي، آيات حسن و عشق، جلد 2 (تهران: نشر صالح، 1369) ص 133
[32]– امام خميني (ره)، پيشين، ص 181
[33]– بقره، 30
[34]– افراسياب پور، پيشين، ص 176
[35]– بقره، 34
[36]– لقمان، 20
[37]– بقره، 31
[38]– احزاب، 72
[39]– بقره، 165
[40]– محمود شبستري، پيشين، ص 87
[41]– افراسياب پور، پيشين، ص 79
[42]– مثنوي، د ا ب: 4 – 3581
[43]– جلال ستاري، عشق صوفيانه، (تهران: نشر مرکز، 1372) ص 121.
[44]– جوادي املي، زن در ايينه جلال و جمال، پيشين، ص 284.
[45]– تحريم، 11
[46]– قصص، 9
[47]– رحمان، 70
[48]– عباس محمد العقاد، عبقريه محمد، ترجمه اسدالله مبشري (تهران: 1333) ص 21
[49]– شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج 1 (بيجا: دار التعارف، 1403 ق)، ص561
[50]– محمدي ري شهري ، پيشين، ج 2، ص 776
[51]– امدي، پيشين، ص 424
[52]– ابن بابويه صدوق ، من لا يحضره الفقيه، ج 3 (بيروت: دارالتعارف، 1401 ق) ص243
[53]– دشتي، پيشين، نامه 31،، ص 536
[54]– محمدي ري شهري، پيشين، ج 2، ص 777
[55]– محمد بن علي بن بابويه، عيون اخبار الرضا، ترجمه مححمد تقي اصفهاني، جلد 1، (تهران: نور، بي تا) ص 83
[56]– واقعه، 18- 17.
[57]– افراسياب پور، ييشين، ص 196
[58]– بقلي شيرازي، پيشين، ص 28
[59]– ميرزا عباس بسطامي متخلص به فروغي، ديوان کامل، با تعليقات م درويش (تهران: انتشارات جاويدان، 1357) ص 14
[60]– محمد علي اسلامي، ماجراي پايان ناپذير حافظ، (تهران: انشارات توس، 1365) ص 28
[61]– بقره، 152
[62]– ال عمران، 31