فعالیت های تبشیری و مدارس و مراكز بهداشتي آمریکایی
نخستین تکاپوی فرهنگی آمریکا با اعزام هیئت های تبشیری پروتستانی به ایران آغاز شد. درسال 1830 م/ 1208 ه.ش. طلائیه داران تبشیری آمریکاییبا هدف کشف و شناسایی حوزه جدید تبلیغات مذهبی وارد ایران شدند. در نتیجه هیاتی با این هدف به نام ”هیات کمیسیونرهای آمریکایی برای میسونرهای خارجی” شکل گرفت. این هیات ج.ل. مریک (J.L. Merrick) را درسال 1832م /1210ه.ش. به ايران فرستاد. سفر مریک آن چنان رضایت بخش نبود. از آن جهت که در هنگام اقامت او در اصفهان توطئه ای برای قتل او چیده شد. بار دیگر در همان سال گروهی دیگر كه شامل هریسون گری، اوتیس دوایت و الی اسمیت می شد، پس ازمسافرت هایی به سوریه، عثمانی و ارمنستان، به ارومیه رسیدند و با روسای مسیحیان آشوری و نسطوری جهت پیشبرد اهداف خود مذاکره کردند. پس از ارسال گزارش های این گروه، هیئت تبشیری رسمی دیگری به ایران اعزام شد و در شهر ارومیه فعالیت های خود را آغاز کرد. از اعضای موثر این هیئت می توان به پرکینز و گرانت اشاره کرد که نخستین اتباع آمریکایی در ایران بودند و در ارومیه مستقر شدند. آنها نخستین مدرسه مدرن ایرانی به نام مدرسه آمریکایی ارومیه را تاسیس کردند. این مدرسه چهار کلاس داشت و دو سال بعد بخشدخترانه آن هم راهاندازی شد. وی همچنین نشریه زاهر یرادی باهرا را منتشر می کرد.
کمی بعد در سال 1848، جوسف کوکران نیز به عنوان مبلغی تبشیری با خانواده پرجمعیتش در ارومیه مستقر شد. یکی از فرزندان کوکران (جوسف پسر) در سال 1878 بعد از تکمیل مدرسه پزشکی در آمریکا به همراه همسرش به ارومیه بازگشت. در سال 1879 دکتر کوکران با حمایت هیئت تبشیری آشوریان، نخستین مدرسه مدرن پزشکی ایران با نام کالج پزشکی ارومیه را تاسیس کرد.
به طور كلي ميتوان اهداف امام حسين(ع) را در چند چيز خلاصه كرد:
1- احياي دين خدا و نجات اسلام از چنگال بدعتها.
2- اصلاح امت، امر به معروف و نهي از منكر.
3- تشكيل حكومت اسلامي و مبارزه با ستمگران.
احياي دين در سيرة سياسي امام حسين(ع)
از جمله تحولات و دگرگونيهائیکه نهضت حسيني را به وجود آورد گرايش به حيات ديني بود. يعني در آن هنگام كه دين به مانند یک كالبد بيروح و جسمي بيجان درآمده بود اين نهضت خونين دوباره آن را احيا كرد.
براي توضيح بشتر اين امر بايد به وقايع پيش از حادثه و رويداد كربلا بنگريم. همه ميدانند كه پيامبر(ص) براي اقامة دين مبعوث گرديد، و اين وظيفه و مسئوليت سنگين را در طول مدت رسالت خويش همواره مورد توجه قرار ميداد. و اين هدف همة انبياي صاحب شريعت بود. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيب؛[2] آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد! و بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد! خداوند هر كس را بخواهد برمىگزيند، و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مىكند.»
جنبه هاى اصلى پاسخگويى دولت
در ادبيات سياسى مدرن، پاسخگويى دولت سه جنبه اصلى دارد:1
الف) پاسخگويى حقوقى: مراد اين است كه همه مقام هاى دولتى، اعم از انتخابى و انتصابى، در صورتى كه مرتكب رفتار خلاف قانون شوند، در برابر دادگاه ها پاسخگو هستند. «حكومت قانون» نيز بيانگر اين حقيقت است كه مجريان قانون و سياستمداران بايد بر اساس قدرتى كه قانون، آن را معين و محدود كرده است و نيز مطابق قانون اساسى عمل نمايند.
ب) پاسخگويى سياسى: به اين معنا كه دولت و مسئولان اجرايى كشور بايد در برابر مجلس و مردم در خصوص سياست ها، اولويت و چگونگى اجراى آن ها پاسخگو باشند. بر خلاف پاسخگويى حقوقى كه از ارتباطات نسبتاً ساده اى برخوردار است و فقط ارتباطات بين مقامات دولتى و دادگاه هاست، پاسخگويى سياسى ساختار پيچيده ترى دارد.
نهادهاى پايين تر در مقابل رئيس دولت و وزرا، و آن ها نيز به نوبه خود، در برابر مردم و نمايندگان مجلس يا قوه مقننه و نمايندگان قوه مقننه در برابر رأى دهندگان مسئوليت پاسخگويى دارند.
بر اساس همین دستور الهی، پیامبر(ص) در غدیر خُم این مأموریت را به انجام رساند و خداوند پس از معرفی حضرت علی علیه السلام به عنوان امام و حاکم بعدی، انجام این مأموریت را به رسول خویش تبریک گفته و از آن اعلان رضایت کرد : الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْ دِينِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً؛[3] امروز كسانى كه كافر شدهاند ، از [ كارشكنى در] دين شما نوميد گرديدهاند . پس ، از ايشان مترسيد و از من بترسيد . امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم ، و اسلام را براى شما [ به عنوان ] آيينى برگزيدم .
امام خامنه ای روحی فداه در سفر به خراسان شمالی و دیدار با مردم بجنورد فرمودند: « اگر بخواهیم هدفهاى ملت ایران را در یک مفهوم خلاصه کنیم که بتواند تا حدود زیادى خواستههاى عمومى کشور و ملت را بیان کند و آن را در بر بگیرد، آن مفهوم کلیدى عبارت است از پیشرفت؛ منتها با تعریفى که اسلام براى پیشرفت میکند. پیشرفت در منطق اسلام، متفاوت است با پیشرفت در منطق تمدن مادى غرب. آنها یک بُعدى مىبینند، آنها با یک جهت – جهت مادى – به پیشرفت نگاه میکنند. پیشرفت در نظر آنها، در درجهى اول و به عنوان مهمترین، عبارت است از پیشرفت در ثروت و پیشرفت در علم و پیشرفت نظامى و پیشرفت فناورى. پیشرفت در منطق غربى اینهاست؛ اما در منطق اسلامى، پیشرفت ابعاد بیشترى دارد: پیشرفت در علم، پیشرفت در اخلاق، پیشرفت در عدالت، پیشرفت در رفاه عمومى، پیشرفت در اقتصاد، پیشرفت در عزت و اعتبار بینالمللى، پیشرفت در استقلال سیاسى – اینها همه در مفهوم پیشرفت، در اسلام گنجانده شده است – پیشرفت در عبودیت و تقرب به خداى متعال؛ یعنى جنبهى معنوى، جنبهى الهى؛ این هم جزو پیشرفتى است که در اسلام هست و در انقلاب ما هدف نهائى ماست: تقرب به خدا. هم «دنیا» در این پیشرفتى که مورد نظر است، ملحوظ شده است، هم «آخرت». اسلام به ما آموخته است که «لیس منّا من ترک دنیاه لأخرته و لا ءاخرته لدنیاه»؛(1) دنیا را براى آخرت نباید ترک کرد، همچنان که آخرت را نباید فداى دنیا کرد. در یک روایتى میفرماید: «اعمل لدنیاک کأنّک تعیش ابدا»؛ یعنى برنامهریزى دنیا را فقط براى چند روزهى زندگىِ خودت نکن؛ براى پنجاه سال برنامهریزى کن. این را مسئولان کشور، مسئولان برنامههاى عمومىِ مردمى باید مورد توجهشان قرار بدهند … پیشرفت اسلامى، پیشرفت در منطق انقلاب، یعنى این؛ یعنى همهجانبه.»
سیاست خارجی آمریکا بر این اساس استوار بوده که در صورت اقتضای منافعش با تمام توان از حق حاکمیت ملتها، جداییطلبی، استقلالخواهی و تجزیه کشورها حمایت نماید. مقامات این کشور بارها با توسل بر حق تعیین سرنوشت انسانها و در راستای پیشبرد اهداف سیاست خارجی خود خواهان اعطای حق استقلال به ساکنین کشورهای مختلف بودهاند. اما وضعیت وحدت ملی در داخل خود ایالات متحده آمریکا چگونه است؟ آیا ایالتهای این کشور که برخی به عنوان جمهوریهای مستقل وارد این کشور شدهاند میتوانند در صورت خواست مردم از این اتحاد بیرون آیند؟ جنگ داخلی آمریکا نشان داد که جواب این سؤال یک “نه” خونبار خواهد بود. رویهای که آن زمان و به لطف پیروزی نظامی و نه حقوقی بنیان نهاده شد هماکنون نیز جاری است و خروج ایالتها به هیچ وجه مورد پذیرش قرار نمیگیرد. در گزارش حاضر سعی میشود، خوانندگان با جنبشهای جدایطلبی امریکا و نظر افکار عمومی در مورد آنها آشنا گردند.
آیا ستارهها در حال فرار از پرچم ایالات متحده آمریکا هستند؟
انتخاب آبراهام لینکلن و آغاز تجزیه
انتخاب آبراهام لینکلن جمهوریخواه و طرفدار الغای بردگی به عنوان رئیسجمهوری در آمریکا در سال 1860 باعث گردید ایالت کارولینای جنوبی از ایالات متحده جدا گردد. در حقیقت این ایالت مدتها به دنبال بهانهای بود تا جنوب علیه شمال ضدبردهداری متحد گردد. البته اینکه چرا شمال آمریکا با اتخاذ چنین ژست انساندوستانهای در صدد الغای بردگی بود خود بحث دیگری است. زمانی که نتایج انتخابات قطعی گردید، کارولینای شمالی طی میثاقنامهای اعلام داشت، “بدین وسیله، اتحاد بین کارولینای شمالی و دیگر ایالتها تحت عنوان “ایالات متحده آمریکا” فسخ میگردد.”