تفسير عمومي آيات 71 تا 75 سوره حج
جلد 17 صفحه 21 سطر 14
لغت :
سطوة : ترساندن .
جلد 17 صفحه 24 سطر 12
اعراب :
حق جهاده : مفعول مطلق نوعي .
من حرج : حرف جر زاده است .
ملة ابيكم : منصوب به اضمار فعل . يعني : اتبعوا ملة . . . يا به اضمار ” عليكم ” . تفسير عمومي آيات 12 تا 19 سوره مومنون
جلد 17 صفحه 35 سطر 15
اعراب :
في قرار : صفت نطفه علقه : حال از نطفه . همچنين ” مضغه ” و ” عظاما ”
لحما : مفعول دوم ” كسونا ”
خلقا : مفعول مطلق
من نخيل و اعناب : صفت براي ” جنات ” و همچنين ” لكم فيها فواكه كثيره ”
تفسير عمومي آيات 1 تا 6 سوره كهف
جلد 15 صفحه 6 سطر 21
اعراب :
قيما : حال از كتاب . عامل آن ” انزل ” .
ان لهم اجرا : به تقدير ” بان لهم اجرا ” .
ماكثين : حال . يعني ” خالدين ” .
كبرت كلمة : درباره نصب ” كلمة ” اختلاف است : سراج گويد : مفسر ضمير مستتر است . مثل ” نعم رجلا زيد ” يعني ” كبرت الكلمة كلمة تخرج ” مخصوص بذم نيزمحذوف است . برخي گويند : تميز است . مثل ” تصببت عرقا ” و اصل آن ” كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم ” است .
شاعر گويد : و لقد علمت اذا الرياح تناوحت هدج الريال تكبهن شمالا
يعني : دانستم كه چون بادها همچون در هم آميختن آب دهان در هم آميزند ، بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند . در اينجا ” شمالا ” تميز است . كساني كه ” كلمة ” را برفع قرائت كردهاند ، آنرا فاعل ميدانند . منظور از ” كلمه ” جمله ” اتخذ الله ولدا ” است همانطوري كه به قصيده ، كلمه گويند . بنا بر قرائت رفع ، جمله ” تخرج من افواههم ” صفت و مرفوع است . اما بر قرائت نصب ، اين جمله صفت نيست ، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد ، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد . حال هم نمي تواند باشد ، زيرا حال بجاي صفت است ، ديگر اينكه حال را براي نكره نميآورند . بهتر است كه خبر مبتداي محذوف باشد .
اسفا : حال . زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است .
ان لم يومنوا : ” ان ” را ميتوان به فتح خواند و ميتوان به كسر خواند ، لكن در قرآن كريم به كسر قرائت كرده اند .
تفسير عمومي آيات 28 تا 29 سوره كهف
جلد 15 صفحه 50 سطر 11
لغت :
فرط : تجاوز و خروج از حق . اين كلمه از افراط ، به معناي اسراف است .
سرادق : خيمه ، كه محيط داخل خود را احاطه ميكند گفته شده است كه سرادق ، پرده اي است كه اطراف خيمه مي كشند .
شاعر گويد : يا حكم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد عليك ممدود
يعني : اي حكم بن منذر بن جارود ، پرده بزرگواري بر تو كشيده شده است .
مهل : ته مانده روغن زيتون . برخي گويند : مس گداخته .
مرتفق : چيزي كه زير دست گذارند و بر آن تكيه كنند .
شاعر گويد : بات الخلي و بت الليل مرتفقا كان عيني فيها الصاب مذبوح
يعني : آدم بيكار خوابيد و من در تمام مدت شب ، تكيه بر دستهاي خود كرده ، بيدار ماندم . گويا در چشم من ماده سوزاني ريخته شده و جراحت يافته بود .
برخي گفتهاند : اين كلمه ، از رفق و منفعت گرفته شده است .
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:”Table Normal”; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:””; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:”Calibri”,”sans-serif”; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:”Times New Roman”; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}
جلد 14 صفحه 5 سطر 2
لغت :
عبرة : پند .
فرث : بقاياي غذا كه پس از هضم و فعل و انفعالات ديگر ، از معده دفع ميشود .
سائغا : گوارا .
سكر : داراي چهار معني است : 1 – شرابي كه مست كند2 – خوردني . مثل ” جعلت عيب الاكرمين سكرا ” يعني : ذم بزرگان را خوراك خويش ساخته اي 3 – سكون . مثل ” و ليست بطلق و لا ساكره ” يعني : نه آزاد است و نه ساكن . و مثل” سكرت الريح ” يعني : باد ساكن شد 4 – معناي مصدري . يعني حيران بودن . چنانكه ميفرمايد:
” سكرت ابصارنا “ يعني : ديدگان ما حيران شدند ( حجر ، 15 )
ذلل : جمع ذلول ، رام
ارذل : پست تر .
اعراب :
بطونه : برخي گويند : مرجع ضمير ” انعام “است . و بنا بر اين برخي از لغات جايز است كه با جمع ، معامله مذكر شود . درسوره مومنين، معامله مونث شده است ( نسقيكم مما في بطونها . آيه 21 ) برخي گويند: مرجع ضمير ، مفرد ” انعام ” است . مثل :
” و طاب البان اللقاح فبرد ” . در اينجا ضمير ” برد ” به ” لبن ” برميگردد . برخي گويند : ” انعام ” و ” نعم ” هر دو يكي هستند.جلد 10 صفحه 24 سطر 9
اعراب :
مهما : خليل گويد : ” مه ” در اصل ” ما ” بوده و مثل ” اما و متي ما ” بر آن ” ما ” داخل و ” هاء ” تبديل به الف شده است . برخي هم ” مه ” را اسم فعل دانسته اند . فرق ” مهما و ما ” اين است كه اولي فقط براي شرط است و دومي مشترك است .
تاتنا : فعل شرط و حذف ياء آن علامت جزم است .
به : اين ضمير به ” مهما ” برميگردد .
بها : اين ضمير به ” آيه ” برميگردد .
مفصلات : حال
جلد 10 صفحه 30 سطر 1
بيان آيه 134 تا 136 لغت
رجز : در اصل دوري از حق . مثل ” و الرجز فاهجر ” ( المدثر 5 : از عبادت بت دوري كن ) عذاب هم رجز است ، زيرا كيفر دوري از حق است . ” رجز ” لرزش پاي شتر ، بطوري كه نتواند بخوبي راه برود . نوعي از شعر را هم بمناسبت اين كه همراه تحرك و لرزش ادا مي شود ، رجز مي گويند .
نكث : پيمان شكني
يم : دريا . شاعر گويد : دوية و دجي ليل كانهما | يم تراطن فى حافاته الروم يعني : بياباني وسيع و شبي ظلماني كه گويي دريايي است كه روميان در كرانه هاي آن بزبان عجمي سخن مي گويند .
غفلت : حالتي است كه غير از آگاهي و بيداري است .
سوره انعام (6) آيه 151
جلد 9 صفحه 8 سطر 5
لغت:
تعالوا : مشتق از علو است، بنابراين فرض كه دعوت كننده در بالا باشد و ديگري را ببالا بخواند . اگر چه واقعادر بالا نباشد .
تلاوة : قرات املاق : تهيدستي . تملق يعني كوشش در راه جلب منفعت .
فواحش : جمع فاحشه ، زشتي بزرگ . فرق فاحشه و قبيح اين است كه به زشتي هاي كوچك ، قبيح گفته ميشود نه فاحشه .
اعراب
لئن بسطت : لام قسم . جواب آن ” ما انا بباسط ” كلمه ” ما ” جواب شرط واقع نميشود ، زيرا صدارت طلب است البته در جواب قسم واقع شدن لطمه اي بصدارت طلب بودن وارد نمي كند . همچنين ” ان و ” لام ” ابتدا نيز در جواب قسم واقع مي شود لكن ” فا ” در جواب قسم واقع نميشود ، زيرا چيزي كه براي آن سوگند ياد ميشود ، با وجوب سوگند ، واجب نميشود . قسم در حقيقت مؤكد مورد قسم ( و جواب ) خويش است حال آنكه جواب شرط ، با وجوب شرط واجب ميشود . هر گاه در كلام ، هم قسم باشد و هم شرط ، جواب براي قسم آورده ميشود و جواب شرط بقرينه آن حذف ميشود . مثل همين آيه .
اعراب :
توفاهم : ممکن است ماضي و مبني بر فتح يا مضارع و مرفوع باشد به معناي ” تتوفاهم ” و بنا بر حذف يکي از دو ” تاء ” . بحث مشروح آن در گذشته بيان شده است .
ظالمي انفسهم : حال و اصل آن ” ظالمين انفسهم ” بوده است که نون براي تخفيف حذف شده است نظير ” هديا بالغ الکعبه” بوده .
فيم : در اصل ” فيما ” بوده که الف آن حذف شده و ” ما ” مجرور است و ” فيم ” منصوب و خبر ” کنتم ” است .
قالوا فيکم : خبر ” ان ” يعني ” قالوا لهم … ” و محتمل است که خبر ” ان ” جمله ي ” فاولئک مأواهم جهنم ” باشد و در اين صورت جمله ي ” قالوا لهم ” در محل نصب صفت براي ” ظالمي انفسهم ” مي باشد ، زيرا نکره است .
المستضعفين : مستثني و منصوب است . اين کلمه ، استثناي از ” ماواهم جهنم ” است ، يعني آنها که مهاجرت نکرده اند ، ماوايشان جهنم است به جز ناتوانايي که قدرتي ندارند و راهي بلد نيستند که خود را از مکه نجات دهند ، خواه مرد باشند ، خواه زن ، خواه کودک .