هجرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) به مدينه

با پيشرفت ‏سريع اسلام در شهر يثرب، مقدمات هجرت رسول خدا(ص)و مسلمانان مكه بدان شهر فراهم شد. زيرا مشركين مكه روز به روز دايره فشار و شكنجه را به مسلمانان تنگتر كرده و آنها را بيشتر مى‏آزردند تا جايى كه به گفته مورخين بعضى را از دين خارج كردند.
رسول خدا(ص)نيز در مشكل عجيبى گرفتار شده بود از طرفى ابيطالب و خديجه دو پشتيبان و حامى داخلى و خارجى خود را از دست داده و اين دو حادثه دشمنان را نسبت‏بدان حضرت بى باك‏تر و جسورتر ساخته بود و از طرف ديگر ديدن و شنيدن اين مناظر رقتبارى را كه مشركين نسبت‏به پيروانش انجام مى‏دادند طاقتش را كم كرده و از جانب خداى تعالى نيز مامور به تحمل و صبر مى‏بود.
نفوذ اسلام در شهر يثرب فرج و گشايش بزرگى براى رسول خدا(ص)و مسلمانان بود و پيغمبر خدا(ص)به مسلمانان دستور داد هر يك از شما كه تحمل آزار اينان را ندارد به نزد برادران خود كه در شهر يثرب هستند، برود.
نخستين مهاجر
پس از اين دستور نخستين خانواده‏اى كه عازم هجرت به شهر يثرب گرديدند، ابو سلمه بود كه از آزار مشركين به تنگ آمده بود و قبلا نيز يك بار به حبشه هجرت كرده بود. پس از اين رخصت همسرش ام سلمه را(كه بعدها به همسرى‏رسول خدا(ص)درآمد)با فرزندش سلمه برداشت تا به سمت‏يثرب حركت كند.
قبيله ام سلمه – يعنى بنى مغيره – همين كه از ماجرا با خبر شدند سر راه ابو سلمه آمده و گفتند: ما نمى‏گذاريم ام سلمه را با خود ببرى و ابو سلمه هر چه كرد نتوانست آنها را قانع كند و همسرش را همراه ببرد و سرانجام ناچار شد ام سلمه را با فرزندش سلمه نزد آنها گذارده و خود بتنهايى از مكه خارج شود.
از آن سو قبيله ابو سلمه – يعنى بنى عبد الاسد – وقتى شنيدند فرزند ابو سلمه در قبيله بنى مغيره است پيش آنها آمده گفتند: ما نمى‏گذاريم فرزندى كه به ما منتسب است در ميان شما بماند و پس از كشمكش زيادى كه كردند دست‏سلمه را گرفته و به همراه خود بردند.
ام سلمه نقل كرده: كه اين ماجرا نزديك به يك سال طول كشيد و در طول اين مدت كار روزانه من اين بود كه هر روز صبح از خانه بيرون مى‏آمدم و در محله ابطح مى‏نشستم و تا غروب در فراق شوهر و فرزندم گريه مى‏كردم تا روزى يكى از عمو زادگانم از آنجا گذشت و چون وضع رقتبار مرا مشاهده كرد پيش بنى مغيره رفت و به آنها گفت: اين چه رفتار ناهنجارى است؟چرا اين زن بيچاره را آزاد نمى‏كنيد، شما كه ميان او و شوهر و فرزندش جدايى انداخته‏ ايد؟
اعتراض او سبب شد تا مرا رها كرده گفتند: اگر مى‏خواهى پيش شوهرت بروى آزادى!
بنى عبد الاسد نيز با اطلاع از اين جريان سلمه را به من برگرداندند، و من هم سلمه را برداشته با شترى كه داشتم تنها به سوى مدينه حركت كردم و به خاطر تنهايى و طول راه، ترسناك و خايف بودم ولى هر چه بود از توقف در مكه آسانتر بود، و با خود گفتم كه اگر كسى را در راه ديدم با او مى‏روم.
چون به تنعيم(دو فرسنگى مكه)رسيدم به عثمان بن طلحه – كه در زمره مشركين بود – برخوردم و او از من پرسيد: اى دختر ابا اميه به كجا مى‏روى؟
گفتم: به يثرب نزد شوهرم!
پرسيد: آيا كسى همراه تو هست؟گفتم: جز خداى بزرگ و اين فرزندم سلمه ديگر كسى همراه من نيست. عثمان فكرى كرد و گفت: به خدا نمى‏شود تو را به اين حال واگذارد، اين جمله را گفت و مهار شتر مرا گرفته به سوى مدينه به راه افتاد و به خدا سوگند تا به امروز همراه مردى جوانمردتر و كريمتر از او مسافرت نكرده بودم، زيرا هر وقت‏به منزلگاهى مى‏رسيديم شتر مرا مى‏خواباند و خود به سويى مى‏رفت تا من پياده شوم، و چون پياده مى‏شدم مى‏آمد و افسار شتر مرا به درختى مى‏بست و خود به زير درختى و سايبانى به استراحت مى‏پرداخت تا دوباره هنگام سوار شدن كه مى‏شد مى‏آمد و شتر مرا آماده مى‏كرد و به نزد من مى‏آورد و مى‏خواباند و خود به يك سو مى‏رفت تا من سوار شوم و چون سوار مى‏شدم نزديك مى‏آمد و مهار شتر را مى‏گرفت و راه مى‏افتاد، و به همين ترتيب مرا تا مدينه آورد و چون به‏«قباء»رسيديم به من گفت: برو به سلامت وارد اين قريه شو كه شوهرت ابا سلمه در همين جاست. اين را گفت و خودش از همان راهى كه آمده بود به سوى مكه بازگشت.
به ترتيبى كه گفته شد مسلمانان به طور انفرادى و دسته دسته مهاجرت به يثرب را آغاز كردند و البته اين مهاجرتها نيز غالبا در خفا و پنهانى انجام مى‏شد و اگر مشركين مطلع مى‏شدند كه فردى يا خانواده‏اى قصد مهاجرت دارند از رفتن آنها جلوگيرى مى‏كردند و حتى گاهى به دنبال آنان تا مدينه مى‏آمدند و با حيله و نيرنگ آنها را به مكه باز مى‏گردانند، چنانكه ابن هشام در اينجا نقل مى‏كند كه عياش بن ابى ربيعه به همراه عمر به مدينه آمد و چون ابو جهل و حارث بن هشام كه از نزديكان او بودند از مهاجرت او مطلع شدند، به تعقيب او از مكه آمدند و براى اينكه او را حاضر به بازگشت كنند بدو گفتند: مادرت از هجرت تو سخت پريشان و ناراحت‏شده تا جايى كه نذر كرده است تا تو را نبيند سرش را شانه نزند و زير سقف و سايه نرود؟
عياش دلش به حال مادر سوخت و آماده بازگشت‏شد و با اينكه عمر به او گفت: اينان مى‏خواهند تو را گول بزنند و حيله‏اى است كه براى بازگرداندن تو طرح كرده‏اند ولى عياش قانع نشد و به همراه آن دو از مدينه بيرون آمد و هنوز چندان از شهر دورنشده بودند كه آن دو عياش را سرگرم ساخته و بر وى حمله كردند و دستگيرش نموده با دستهاى بسته وارد مكه‏اش ساختند و در جايى او را زندانى كرده و تحت‏شكنجه و آزارش قرار دادند تا اينكه مجددا وسيله‏اى فراهم شد و او به مدينه آمد.
مصادره اموال
روز به روز بر تعداد مهاجرين افزوده مى‏شد و تدريجا مكه داشت از مسلمانان خالى مى‏گرديد. مشركين با خطر تازه‏اى مواجه شده بودند كه پيش بينى آن را نمى‏كردند زيرا تا به آن روز فكر مى‏كردند با شكنجه و تهديد و اذيت و آزار مى توان جلوى پيشرفت اسلام را گرفت، اما با گذشت زمان ديدند كه اين شكنجه و آزارها و شدت عملها نتوانست جلوى تبليغات رسول خدا(ص)را بگيرد. در آغاز مهاجرت افراد تازه مسلمان نيز خطرى احساس نمى‏كردند اما وقتى كه ديدند مسلمانان پناهگاه تازه‏اى پيدا كرده و شهر يثرب آغوش خود را براى استقبال اينان باز نموده با پيشرفت‏سريعى كه اسلام در خود آن شهر و ميان مردم آنجا داشته است، چيزى نخواهد گذشت كه حمله انتقامى مسلمانان از همانجا شروع خواهد شد و با نيرو گرفتن آنها و پيوند مهاجر و انصار در شهر يثرب پاسخ آن همه اهانتها و قتل و آزارها را خواهند داد، از اين رو به فكر مصادره اموال مسلمانان افتاده و خواستند از اين راه جلوى هجرت آنان را بگيرند و آنها را از هر سو تحت فشار و شكنجه قرار دهند. مثلا درباره صهيب مى‏نويسند: وى مردى بود كه او را در روم به اسارت گرفته و به مكه آورده بودند و در مكه به دست‏شخصى به نام عبد الله بن جدعان آزاد گرديد، اين مرد در همان سالهاى اول بعثت رسول خدا(ص)به دين اسلام گرويد و جزء پيروان رسول خدا(ص)گرديد، و شغل او تجارت و سوداگرى بود و از اين راه مال فراوانى به دست آورد، مشركين مكه او را هر روز به نوعى اذيت و آزار مى‏كردند تا جايى كه صهيب ناچار شد دست از كار و كسب خود بكشد و مانند مسلمانان ديگر به يثرب مهاجرت كند و در صدد برآمد تا مالى را كه سالها تدريجا به دست آورده با خود به يثرب ببرد. هنگامى كه مشركين خبر شدند وى مى‏خواهد به يثرب برود سر راهش را گرفته گفتند: وقتى تو به اين شهر آمدى مردى فقير و بى نوا بودى و اين ثروت را در اين شهر به دست آورده و اندوخته‏اى و ما نمى‏گذاريم اين مال را از اين شهر بيرون ببرى.
صهيب گفت: اگر از مال خود صرفنظر كنم جلويم را رها مى‏كنيد؟
گفتند: آرى!
صهيب گفت: من هم آنچه دارم همه را به شما واگذار كردم. و بدين ترتيب خود را از دست مشركين رها ساخته و به مدينه آمد.
و يا درباره قبيله بنى جحش مى‏نويسند كه آنها هنگامى كه خواستند به برادران مسلمانان خود بپيوندند همه افراد خانواده و اثاثيه منزل را هم همراه خود بردند و خانه‏هاى خود را قفل كردند به اميد آنكه روزى بدانجا بازگشته و يا اگر نيازمند شدند آنها را فروخته و در شهر يثرب يا جاى ديگرى به جاى آنها خانه و سكنايى بخرند.
اما ابو سفيان – يكى از بزرگان مكه و رئيس بنى اميه – وقتى از ماجرا خبردار شد با اينكه با بنى جحش همپيمان و همسوگند بود خانه‏هاى آنها را تصاحب كرده و به عمرو بن علقمه – يكى ديگر از سركردگان مكه – فروخت و پول آن را نيز براى خود ضبط كرد.
اين خبر كه به گوش عبد الله بن جحش – بزرگ بنى جحش – رسيد متاثر شده پيش رسول خدا(ص) آمد و شكوه حال خود بدو كرد و حضرت بدو اطمينان داد كه خداى تعالى در بهشت‏به جاى آنها خانه‏هايى به بنى جحش عطا فرمايد و او راضى شده بازگشت.
اين سختگيريها و شدت عملها بيشتر به خاطر آن بود كه به قول معروف زهر چشمى از ديگران بگيرند و به آنها بفهمانند در صورت مهاجرت به يثرب با چنين عكس العملها و واكنشهايى مواجه خواهند شد، و گرنه امثال ابو سفيان با آن همه ثروت و مستغلاتى كه داشتند به اين گونه اموال و درآمدهايى كه باعث ننگ و عار خود و دودمانشان مى‏گرديد، احتياجى نداشتند.
اما اين سختگيريها نيز كوچكترين تزلزلى در اراده مسلمانان ايجاد نكرد و نتوانست‏جلوى هجرت آنها را بگيرد، از اين رو مشركين خود را براى تصميمى قاطعتر و سخت‏تر آماده كردند و به فكر نابودى رهبر اين نهضت مقدس يعنى رسول خدا(ص) افتاده و با تمام مشكلات و خطرهايى كه اين راه داشت ناچار به انتخاب آن شدند.
و شايد ترس و بيمشان بيشتر براى اين بود كه ترسيدند خود محمد(ص)نيز به آنها ملحق شود و تحت رهبرى و لواى او به مكه بتازند و تمام مظاهر بت پرستى و سيادت آنها را از ميان ببرد.
اجتماع در دار الندوه
پيش از اين در احوالات اجداد پيغمبر گفته شد: قصى بن كلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)پس از اينكه بر تمام قبايل قريش سيادت و آقايى يافت از جمله كارهايى كه در مكه انجام داد اين بود كه خانه‏اى را براى مشورت در اداره كارها و حل مشكلات و پيش آمدها اختصاص داد و پس از وى نيز بزرگان مكه براى مشورت در كارهاى مهم خويش در آنجا اجتماع مى‏كردند و آن خانه را«دار الندوه‏»ناميدند.
اين جريان هم كه پيش آمد، قريش بزرگان خود را خبر كرده تا براى تصميم قطعى درباره محمد(ص)به شور و گفتگو بپردازند، و قانونشان هم اين بود كه افراد پايينتر از چهل سال حق ورود به‏«دار الندوه‏»را نداشتند. محدث بزرگوار مرحوم طبرسى(ره)دنباله ماجرا را اين گونه نقل كرده و مى‏نويسد:
براى مشورت در اين كار چهل نفر از بزرگان در دار الندوه جمع شدند و چون خواستند وارد شور و مذاكره شوند دربان دارالندوه پيرمردى را ديد كه با قيافه‏اى جالب و ظاهر الصلاح دم در آمده و اجازه ورود به مجلس را مى‏خواهد و چون از او پرسيد: تو كيستى؟جواب داد: من پيرمردى از اهل نجد هستم كه وقتى از اجتماع شما با خبر شدم براى هم فكرى و مشورت با شما خود را به اينجا رساندم شايد بتوانم كمك فكرى در اين باره به شما بنمايم، دربان موضوع را به اطلاع اهل مجلس رسانده و اجازه ورود پير نجدى به مجلس صادر گرديد.
و اين پيرمرد كسى جز شيطان و ابليس نبود كه طبق روايت‏به اين صورت درآمده و خود را به مجلس رسانده بود.
(و اگر شيطان واقعى هم نبوده شخصى بوده كه پيشنهادات شيطانى او در روايت وى را به عنوان شيطان آن محفل معرفى نموده است)!در اين وقت ابو جهل به سخن آمده گفت: ما اهل حرم خداييم كه در هر سال دو بار اعراب به شهر ما مى‏آيند و ما را گرامى مى‏دارند و كسى را در ما طمعى نيست و پيوسته چنان بوديم تا اينكه محمد بن عبد الله در ميان ما نشو و نما كرد و ما او را به خاطر صلاح و راستى و درستى‏«امين‏»خوانديم و چون به مقام و مرتبه‏اى رسيد مدعى نبوت شد و گفت: از آسمانها براى من خبر مى‏آورند و به دنبال آن خردمندان ما را سفيه و بى خرد خواند و خدايان ما را دشنام داد و جوانانمان را تباه ساخت و جماعت ما را پراكنده نمود و چنين پندارد كه هر كه از ما مرده در دوزخ است و بر ما چيزى از اين دشوارتر نيست و من درباره او فكرى به نظرم رسيده!
گفتند: چه فكرى؟
گفت: نظر من آن است كه مردى را بگماريم تا او را به قتل برساند!در آن وقت‏بنى هاشم اگر خونبهاى او را خواستند به جاى يك خونبها ده خونبها مى‏پردازيم!
پيرمرد نجدى گفت: اين راى درستى نيست!
گفتند: چرا؟
گفت: به خاطر آنكه بنى هاشم قاتل او را هر كه باشد خواهند كشت و هيچ گاه حاضر نمى‏شوند قاتل محمد زنده روى زمين راه برود و در اين صورت كدام يك از شما حاضر است اقدام به چنين كارى بكند و جان خود را در اين راه بدهد!وانگهى اگر كسى هم حاضر به اين كار بشود اين كار منجر به جنگ و خونريزى ميان قبايل مكه شده و در نتيجه فانى و نابود خواهيد شد.
ديگرى گفت: من فكر ديگرى كرده‏ام و آن اين است كه او را در خانه‏اى زندانى كنيم و همچنان غذاى او را بدهيم باشد تا در همانخانه مرگش فرا رسد چنانكه زهير و نابغه و امرى‏ء القيس(شاعران معروف عرب)مردند.
پيرمرد نجدى گفت: اين راى بدتر از آن اولى است!گفتند: چرا؟
گفت: به خاطر آنكه بنى هاشم هيچ گاه اين كار را تحمل نخواهند كرد و اگر خودشان بتنهايى هم از عهده شما برنيايند در موسمهاى زيارتى كه قبايل ديگر به مكه مى‏آيند از آنها استمداد كرده او را از زندان بيرون مى‏آورند!
سومى گفت: او را از شهر خود بيرون مى‏كنيم و با خيالى آسوده به پرستش خدايان خود مشغول مى‏شويم.
شيطان محفل مزبور گفت: اين راى از آن هر دو بدتر است!
پرسيدند: چرا؟
گفت: براى آنكه شما مردى را با اين زيبايى صورت و بيان گرم و فصاحت لهجه به دست‏خود به شهرها و ميان قبايل مى‏فرستيد و در نتيجه، وى آنها را با بيان خود جادو كرده پيرو خود مى‏سازد و چندى نمى‏گذرد كه لشكرى بى شمار را بر سر شما فرو خواهد ريخت!
در اين وقت‏حاضرين مجلس سكوت كرده ديگر كسى سخنى نگفت و همگى در فكر فرو رفته متحير ماندند و رو بدو كرده گفتند: پس چه بايد كرد؟
شيطان مجلس گفت: يك راه بيشتر نيست و جز آن نيز كار ديگرى نمى‏توان كرد و آن اين است كه از هر تيره و قبيله‏اى از قبايل و تيره‏هاى عرب حتى از بنى هاشم يك مرد را انتخاب كنيد و هر كدام شمشيرى به دست گيرند و يك مرتبه بر او بتازند و همگى بر او شمشير بزنند و در قتل او شركت جويند و بدين ترتيب خون او در ميان قبايل عرب پراكنده خواهد شد و بنى هاشم نيز كه خود در قتل او شركت داشته‏اند نمى‏توانند مطالبه خونش را بكنند و بناچار به گرفتن خونبها راضى مى‏شوند و در آن صورت به جاى يك خونبها سه خون‏بها مى‏دهيد!
گفتند: آرى ده خونبها خواهيم داد!اين سخن را گفته و همگى راى پيرمرد را تصويب نموده گفتند: بهترين راى همين است. و بدين منظور از بنى هاشم نيز ابو لهب را با خود همراه ساخته و از قبايل ديگر نيز از هر كدام شخصى را براى اين كار برگزيدند.
هجرت رسول خدا
ده نفر يا به نقلى پانزده نفر كه هر يك يا دو نفر آنها از قبيله‏اى بودند شمشيرها و خنجرها را آماده كرده و به منظور كشتن پيامبر اسلام شبانه به پشت‏خانه رسول خدا(ص)آمدند و چون خواستند وارد خانه شوند، ابو لهب مانع شده گفت:
در اين خانه زن و كودك خفته‏اند و من نمى‏گذارم شما شبانه با اين وضع به خانه بريزيد زيرا ترس آن هست كه در گير و دار حمله به اتاق و بستر محمد بچه يا زنى زير دست و پا و يا شمشيرها كشته شود و اين ننگ براى هميشه بر دامان ما بماند، بايد شب را در اطراف خانه بمانيم و پاس دهيم و همين كه صبح شد نقشه خود را عملى خواهيم كرد.
از آن سو جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و توطئه مشركين را در ضمن آيه‏«و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين‏» (1) به اطلاع آن حضرت رسانيد، رسول خدا(ص)كه به گفته جمعى از مورخين خود را براى مهاجرت به يثرب از پيش آماده كرده و مقدمات كار را فراهم نموده بود تصميم گرفت همان شب از مكه خارج شود، اما اين كار خطرهايى را هم در پيش داشت كه مقابله با آنها نيز پيش بينى شده بود.
زيرا با توجه به اينكه خانه‏هاى مكه در آن زمان عموما ديوارهاى بلند نداشته و مردم از خارج خانه مى‏توانستند رفت و آمد افراد خانه را زير نظر بگيرند، رسول خدا(ص)بايد مردى را به جاى خود در بستر بخواباند تا مشركين نفهمند او در بستر مخصوص خود نيست و كار به تعويق نيفتد، البته انتخاب چنين فردى آسان نبود. زيرا اين مرد بايد شخصى فداكار و از جان گذشته و مؤمن و از نظر خلقيات و حركات نيز همانند رسول خدا(ص)باشد و تمام خطرهاى اين كار را بپذيرد.
پيغمبر به فرمان خدا، على(ع)را براى اين كار انتخاب كرد و راستى هم كسى جز على(ع)نمى‏توانست اين ماموريت‏خطير را انجام دهد و تا اين حد به خدا و پيغمبرش ايمان داشته و در اين راه فداكار باشد. در روايات آمده كه وقتى رسول خدا(ص)جريان را به على گزارش داد و به او فرمود: تو امشب بايد در بستر من بخوابى تا من از شهر مكه خارج شوم تنها سؤالى كه على(ع)از رسول خدا كرد اين بود كه پرسيد: اگر من اين كار را بكنم جان شما سالم مى‏ماند؟
رسول خدا(ص)فرمود: آرى.
على(ع)سخنى ديگر نگفت و لبخندى زد – كه كنايه از كمال رضايت او بود – و به دنبال انجام ماموريت رفت و ديگر از سرنوشت‏خود سؤالى نكرد كه آيا من در چه وضعى قرار خواهم گرفت و بر سر من چه خواهد آمد.
و راستى اين يكى از بزرگترين فضايل على(ع)است كه مفسران اهل سنت نيز در كتابهاى خود ذكر كرده و بيشتر آنها گويند اين آيه شريفه كه خدا فرمود: «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله‏» (2) درباره على(ع)و فداكارى او در آن شب نازل شده و غزالى و ثعلبى و ديگران نقل كرده‏اند كه در آن شب خداى تعالى به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من ميان شما دو تن ارتباط برادرى برقرار كردم و عمر يكى را درازتر از ديگرى قرار دادم كدام يك از شما حاضر است عمر خود را فداى عمر ديگرى كند؟هيچ يك از آن دو حاضر به اين گذشت و فداكارى نشدند، خداى تعالى به آن دو وحى كرد: چرا مانند على بن ابيطالب نبوديد كه ميان او و محمد برادرى برقرار كردم و على به جاى او در بسترش خوابيد و جان خود را فداى محمد كرد، اكنون هر دو به زمين فرود آييد و او را از دشمن حفظ كنيد، جبرئيل بالاى سر على آمد و ميكائيل پايين پاى او و جبرئيل مى‏گفت: به‏به!اى على!تويى آنكس كه خداوند به وجود تو به فرشتگان خويش مى‏بالد!آن گاه خداى عز و جل اين آيه را نازل فرمود:
«و من الناس من يشرى. . . »تا به آخر. (3)
بارى رسول خدا(ص)به على فرمود: در بستر من بخواب و پارچه مخصوص مرا – كه يك برد سبز بود – بر سر بكش.
على(ع)ماموريت ديگرى هم پيدا كرد كه خود فضيلت‏بزرگ ديگرى براى او محسوب مى‏شود و آن رد ودايع و امانتهايى بود كه مردم مكه نزد رسول خدا(ص)به امانت گذارده بودند و امير المؤمنين(ع)مامور شد سه روز در مكه بماند تا آن امانتها را به صاحبانش بازگردانده و سپس چند تن از زنان را هم كه در مكه بودند و از نزديكان آن حضرت و رسول خدا(ص)بودند با خود به يثرب منتقل كند.
موضوع ديگرى را كه پيغمبر خدا پيش بينى كرد، مسيرى بود كه براى رفتن به يثرب انتخاب نمود، زيرا بخوبى معلوم بود كه چون مشركين از خروج آن حضرت مطلع شوند با تمام قوايى كه در اختيار دارند در صدد تعقيب و دستگيرى آن حضرت برمى‏آيند و رسول خدا(ص)بايد راهى را انتخاب كند و به ترتيبى خارج شود كه دشمنان نتوانند او را پيدا كرده و به مكه بازگردانند.
براى اين منظور هم شبى كه از مكه خارج شد به جاى آنكه راه معمولى يثرب را در پيش گيرد و اساسا به سمت‏شمال غربى مكه و ناحيه يثرب برود، راه جنوب غربى را در پيش گرفت و خود را به غار معروف به‏«غار ثور»رسانيد و سه روز در آن غار ماند آن گاه به سوى مدينه حركت كرد.
در اين ميان ابو بكر نيز از ماجرا مطلع شد و خود را به پيغمبر رساند و با آن حضرت وارد غار شد (4) و يا به گفته دسته‏اى از مورخين رسول خدا(ص)همان شب او را ازماجرا مطلع كرده به همراه خود به غار برد.
ابن هشام مى‏نويسد: ساعتى كه رسول خدا(ص)خواست تصميم خود را در هجرت از مكه عملى سازد به خانه ابو بكر آمد و او را برداشته از در كوچكى كه در پشت‏خانه ابو بكر بود، به سوى غار ثور حركت كردند غار مزبور در كوهى در قسمت جنوبى مكه قرار داشت، شب هنگام بدانجا رسيدند و هر دو وارد غار شدند.
ابو بكر به فرزندش عبد الله دستور داد در مكه بماند و اخبار مكه و قريش را هر شب به اطلاع او در همان غار برساند و از آن سو غلام خود عامر بن فهيره را مامور كرد تا گوسفندان او را به عنوان چرانيدن به آن حدود ببرد و شب هنگام آنها را به در غار سوق دهد تا بتوانند از شير و يا احيانا از گوشت آنها در صورت امكان استفاده كنند، و براى اينكه رد پاى عبد الله بن ابى بكر هم كه شبها به غار مى‏آمد از بين برود و اثر پايى از او به جاى نماند عامر بن فهيره هر روز صبح گوسفندان را از همان راهى كه عبد الله آمده بود و در همان مسير به چرا مى‏برد.
ولى با تمام اين احوال جريانات بعدى نشان داد آن ايمانى را كه على(ع) سبت‏به رسول خدا(ص)و آينده درخشان او داشت ابو بكر داراى آن ايمان نبود و هنگامى كه از درون غار چشمش به مشركين قريش افتاد كه در تعقيب آنان به در غار آمده بودند اضطراب و اندوه او را فرا گرفت تا جايى كه مطابق آيه كريمه قرآنى رسول خدا(ص) بدو گفت: «لا تحزن ان الله معنا. . . » – اندوهگين مباش كه خدا با ماست!
و با مقايسه اين آيه با آيه‏«و من الناس من يشرى نفسه. . . »صدق گفتار ما بخوبى روشن مى‏شود. و به هر صورت هنگامى كه قريش در اطراف خانه نشسته و خود را براى قتل آن حضرت آماده مى‏كردند، رسول خدا(ص)نيز در ميان تاريكى از خانه خارج شد و شروع كرد به خواندن سوره يسن تا آيه‏«و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون‏»آن گاه مشتى خاك برداشته و بر سر آنها پاشيده و رفت.
در اين وقت‏شخصى از آنجا گذشت و از آنها پرسيد: آيا اينجا منتظر چه هستيد؟گفتند: منتظر محمد!
گفت: خداوند نااميد و ناكامتان كرد به خدا محمد رفت و بر سر همه شما خاك ريخت، مشركين بلند شده از ديوار سر كشيدند و چون بستر آن حضرت را به حال خود ديدند با هم گفتند: نه!اين محمد است كه در جاى خود خفته و اين هم برد مخصوص او است و ديگرى جز او نيست!
مشركين قريش چه كردند؟
قريش آن شب را تا به صبح پشت ديوار خانه پاس دادند و از آنجا كه نمى‏توانستند آسوده بنشينند و كينه و عداوتشان با رسول خدا(ص)مانند آتشى از درونشان شعله مى‏كشيد گاه گاهى سنگ روى بستر پيغمبر مى‏انداختند و على(ع)آن سنگها را بر سر و صورت و سينه خريدارى مى‏كرد اما حركتى كه موجب ترديد آنها شود و يا بفهمند كه ديگرى به جاى محمد(ص)خوابيده است نمى‏كرد.
گاه گاهى هم براى اينكه شب را بگذرانند با هم گفتگو مى‏كردند و چون كار محمد(ص) را پايان يافته مى‏دانستند زبان به تمسخر و استهزا گشوده و گفته‏هاى او را به صورت مسخره بازگو مى‏نمودند، ابو جهل گفت:
– محمد خيال مى‏كند اگر شما پيروى او را بكنيد سلطنت‏بر عرب و عجم را به دست‏خواهيد آورد، و بعد هم كه مرديد دوباره زنده خواهيد شد و باغهايى مانند باغهاى اردن(و شام) به شما خواهند داد ولى اگر از او پيروى نكرديد كشته خواهيد شد و وقتى شما را زنده مى‏كنند آتشى برايتان برپا خواهند كرد كه در آن بسوزيد!و شايد ديگران هم در تاييد گفتار او سخنانى گفتند و به هر ترتيبى بود شب را سپرى كردند و همين كه صبح شد و براى حمله به خانه ريختند ناگهان على بن ابيطالب را ديدند كه از ميان بستر رسول خدا(ص)بيرون آمد و از جا برخاست، و بر روى آنها فرياد زد و گفت: چه خبر است؟
مشركين به جاى خود خشك شده با كمال تعجب پرسيدند: محمد كجاست؟
على فرمود: مگر مرا به نگهبانى او گماشته بوديد؟مگر شما او را به بيرون كردن از شهر تهديد نكرديد؟او هم به پاى خود از شهر شما بيرون رفت.
اينان كه در برابر عملى انجام شده و كارى از دست رفته قرار گرفته بودند ابتدا ابو لهب را به باد كتك گرفته به او گفتند: تو بودى كه ما را فريب دادى و مانع شدى تا ما سر شب كار را يكسره كنيم سپس با سرعت‏به اين طرف و آن طرف و كوه و دره‏هاى مكه به جستجوى محمد رفتند.
و در پاره‏اى از روايات آمده كه در ميان قريش مردى بود ملقب به‏«ابو كرز»كه از قبيله خزاعه بود و در شناختن رد پاى افراد مهارتى بسزا داشت از اين رو چند نفر به دنبال او رفته و از وى خواستند رد پاى محمد را بيابد. ابو كرز اثر قدمهاى رسول خدا(ص)را از در خانه آن حضرت نشان داد و به دنبال آن همچنان پيش رفتند تا جايى كه ابو بكر به آن حضرت ملحق شده بود (5) گفت: در اينجا ابى قحافه يا پسرش نيز به او ملحق شده!
اينان به دنبال جاى پاها همچنان تا در غار پيش آمدند.
در غار ثور
از آن سو رسول خدا(ص)و ابو بكر در غار آرميده و از شكافى كه وارد شده بودند بيابان و صحرا را مى‏نگريستند و خداى تعالى براى گم شدن رد پاى رسول خدا(ص)عنكبوتى را مامور كرده بود تا بر در غار تار بتند، و كبكهايى را فرستاد تا آنجا تخم‏بگذارند و به هر ترتيبى بود وقتى مشركين به در غار رسيدند، ابو كرز نگاه كرد ديد رد پاها قطع شده از اين رو همان جا ايستاد و گفت:
– محمد و رفيقش از اينجا نگذشته و داخل اين غار هم نشده‏اند زيرا اگر به درون آن رفته بودند اين تارها پاره مى‏شد و اين تخم كبكها مى‏شكست، ديگر نمى‏دانم در اينجا يا به زمين فرو رفته‏اند و يا به آسمان صعود كرده‏اند!
مشركين دوباره در بيابان پراكنده شدند و هر كدام براى پيدا كردن رسول خدا(ص)به سويى رفتند و برخى در حوالى غار به جستجو پرداختند. اينجا بود كه ابو بكر ترسيد و مضطرب شد و چنانكه خداى تعالى در سوره توبه(آيه 39)فرموده است: رسول خدا(ص)براى اطمينان خاطرش بدو فرمود: «لا تحزن ان الله معنا. . . »محزون مباش كه خدا با ماست و در پاره‏اى از روايات است كه با اين حال مطمئن نشد، در اين وقت‏يكى از مشركين رو به روى غار نشست تا بول كند پيغمبر به ابو بكر فرمود: اگر اينها ما را مى‏ديدند اين مرد اين گونه برابر غار براى بول كردن نمى‏نشست. و در روايت ديگرى است كه چون ديد ابو بكر آرام نمى‏شود بدو فرمود: بنگر – و از طريق اعجاز دريايى و كشتى را بدو نشان داد كه در يك سوى غار بود – و بدو فرمود: اگر اينها داخل غار شدند ما سوار بر اين كشتى شده و خواهيم رفت.
بارى رسول خدا(ص)سه روز همچنان در غار بود و در اين مدت چند نفر بودند كه از محل اختفاى رسول خدا(ص)مطلع بودند و براى آن حضرت و ابو بكر غذا مى‏آوردند و اخبار مكه را به اطلاع آن حضرت مى‏رساندند، يكى على(ع)بود كه مطابق چند حديث هر روزه بدانجا مى‏آمد و سه شتر و دليل راه به منظور هجرت به مدينه براى آن حضرت و ابو بكر و غلام او تهيه كرد و ديگرى غلام ابو بكر عامر بن فهيره بود، چنانكه در پاره‏اى از تواريخ آمده است.
راه امن شد
سه روز رسول خدا(ص)در غار ماند و در اين سه روز مشركين قريش جاهايى را كه احتمال مى‏دادند پيغمبر خدا بدانجا رفته باشد زير پا گذاردند و چون اثرى ازآن حضرت نيافتند تدريجا مايوس شده و موقتا از جستجو و تفحص منصرف شدند اما جايزه بسيار بزرگى براى كسى كه محمد را بيابد تعيين كردند و آن جايزه‏«صد شتر»بود و راستى هم براى اعراب آن زمان كه همه ثروت و سرمايه‏شان در شتر خلاصه مى‏شد، جايزه بسيار بزرگى بود.
ياس مشركين از يافتن محمد(ص)سبب شد كه راهها امن شود و پيغمبر خدا طبق طرح قبلى بتواند از غار بيرون آمده و به سوى مدينه حركت كند.
چنانكه قبلا اشاره شد براى اين كار به دو چيز احتياج داشتند يكى مركب و ديگرى راهنما و دليل راه، كه آنها را حتى المقدور از بى راهه ببرد، مطابق آنچه سيوطى در كتاب در المنثور از ابن مردويه و ديگران نقل كرده، على(ع)اين كارها را انجام داد و سه شتر براى آنها خريدارى كرده و دليل راهى نيز براى ايشان اجير كرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا(ص)بدين ترتيب به سوى مدينه حركت كرد، و مطابق نقل ابن هشام و ديگران ابو بكر قبلا سه شتر براى انجام اين منظور آماده كرده بود و شخصى را هم به نام عبد الله بن ارقط(يا اريقط) – كه خود از مشركين بود اما بدان وسيله خواستند مورد سوء ظن قرار نگيرند – اجير كردند، و اسماء دختر ابو بكر نيز براى ايشان آذوقه آورد.
اما همگى اينان با مختصر اختلافى نوشته‏اند: هنگامى كه رسول خدا(ص)خواست‏حركت كند ابو بكر يا عبد الله ابن ارقط شتر را پيش آوردند كه آن حضرت سوار شود ولى رسول خدا(ص)از سوار شدن خوددارى كرد و فرمود شترى را كه از آن من نيست‏سوار نمى‏شوم و سرانجام پس از مذاكره رسول خدا(ص)آن شتر را از ابو بكر خريدارى كرد و آن‏گاه سوار آن شد و به راه افتادند.
سراقه در تعقيب رسول خدا
سراقة بن مالك – يكى از افراد سرشناس مكه و سواركاران عرب در زمان خود بود – گويد: من با افراد قبيله خود دور هم نشسته بوديم كه مردى از همان قبيله از راه رسيد و در برابر ما ايستاده گفت: به خدا سوگند من سه نفر را ديدم كه به سوى يثرب مى‏رفتند گمان من اين است كه محمد و همراهانش بودند!
من دانستم راست مى‏گويد اما براى اينكه آنها كه اين حرف را شنيدند به طمع جايزه بزرگ قريش به سوى يثرب به راه نيفتند بدو گفتم: نه آنها محمد و همراهانش نبوده‏اند بلكه آنان افراد فلان قبيله‏اند كه در تعقيب گمشده خود مى‏گشته‏اند!
آن مرد كه اين حرف را از من شنيد، باور كرد و گفت: شايد چنين باشد كه مى‏گويى و به دنبال كار خود رفت و ديگران هم سرگرم گفتگوى خود شدند، اما من پس از اندكى تامل برخاسته به خانه آمدم و اسب خود را زين كرده و شمشير و نيزه‏ام را برداشته بسرعت راه مدينه را در پيش گرفتم و سرانجام خود را به رسول خدا(ص)و همراهانش رساندم اما همين كه خواستم به آنها نزديك شوم دستهاى اسب به زمين فرو رفت و من از بالاى سر اسب به سختى به زمين افتادم و اين جريان دو يا سه بار تكرار شد و دانستم كه نيروى ديگرى نگهبان و محافظ آن حضرت است و مرا بدو دسترسى نيست از اين رو توبه كرده بازگشتم.
و در حديثى كه احمد و بخارى و مسلم و ديگران نقل كرده‏اند همين كه سراقه بدانها نزديك شد، ابو بكر ترسيد و با وحشت‏به رسول خدا(ص)عرض كرد: يا رسول الله دشمن به ما رسيد!حضرت فرمود: نترس خدا با ماست!و براى دومين بار از ترس گريست و گفت: تعقيب كنندگان به ما رسيدند!حضرت او را دلدارى داده و درباره سراقه نفرين كرد و همان سبب شد كه اسب سراقه به زمين خورده و سراقه بيفتد. . . تا به آخر.
معجزه‏اى از رسول خدا
در علم كلام در جاى خود ثابت‏شده كه پيغمبر الهى كسى است كه داراى معجزه باشد و بتواند به اذن خدا كارهايى را كه ديگران نمى‏توانند انجام دهند و از نظر عقل نيز محال نباشد بدون اسباب و علل مادى و ظاهرى از طريق اعجاز و خرق عادت انجام دهد(چنانچه در داستان معراج به آن اشاره شد).
پيغمبر اسلام(ص)نيز داراى معجزات زيادى بوده كه برخى از آنها در صفحات‏گذشته ذكر شده و در صفحات آينده نيز برخى را خواهيد خواند و از جمله معجزاتى كه در طول راه مدينه از آن حضرت ديده شد، داستان گوسفند ام معبد است كه مورخين و اهل حديث ذكر كرده‏اند.
گفته‏اند: همچنان كه رسول خدا(ص)و همراهان به سوى مدينه مى‏رفتند چشمشان از دور به خيمه‏اى افتاد و آنان براى تهيه آذوقه راه خود را به جانب آن خيمه كج كردند و چون بدانجا رسيدند زنى را در آن خيمه ديدند كه با اثاثيه اندكى كه داشت در ميان آن خيمه نشسته و گوسفند لاغرى هم در پشت آن خيمه بسته است.
از آن زن كه نامش ام معبد بود گوشت و خرمايى خواستند تا به آنها بفروشد و پولش را بگيرد ولى او گفت: به خدا سوگند خوراكى در خيمه ندارم و گرنه هيچ گونه مضايقه‏اى از پذيرايى شما نداشتم و نيازمند پول آن هم نبودم، رسول خدا(ص)بدان گوسفند نگاه كرد و فرمود: اى ام معبد اين گوسفند چيست؟
جواب داد: اين گوسفند به علت ناتوانى و ضعف نتوانسته به دنبال گوسفندان ديگر به چراگاه برود.
رسول خدا(ص)فرمود: آيا شير دارد؟
ام معبد: اين گوسفند ضعيفتر از آن است كه شيرى داشته باشد!
رسول خدا(ص)پيش آمد و دست‏بر پستانهاى گوسفند گذارد و نام خداى تعالى را بر زبان جارى كرد و درباره گوسفندان ام معبد دعا كرد و سپس دستى بر پستان گوسفند كشيد و ظرفى طلبيد و شروع به دوشيدن شير كرد تا آن قدر كه آن ظرف پر شده نوشيد، آن گاه دوباره دوشيد و به همراهان خود داد تا همگى سير و سيراب شدند و در پايان نيز ظرف را پر كرده پيش آن زن گذارد و پول آن شير را به ام معبد داده و رفتند.
چيزى نگذشت كه شوهر او آمد و چون شير نزد همسرش ديد با تعجب پرسيد: اين شير از كجاست؟زن در جواب گفت: مردى اين چنين بر اينجا گذشت و داستان را گفت، و چون اوصاف رسول خدا(ص)را براى شوهرش تعريف كرد آن مرد گفت: به خدا اين همان كسى است كه قريش وصفش را مى‏گفتند و اى كاش من او را مى‏ديدم و همراهش مى‏رفتم و در آينده نيز اگر بتوانم اين كار را خواهم كرد.
در محله قباء
«قباء»نام جايى است در نزديكى مدينه كه فاصله‏اش تا شهر مدينه حدود دو فرسخ يا كمى بيشتر بوده و اكنون نيز مسجد بسيار زيبايى كه اساس آن را رسول خدا(ص)پى ريزى كرده است در آنجا وجود دارد و اطراف آن را باغهايى سرسبز فرا گرفته.
كاروانهايى كه سابقا از راه مكه به مدينه مى‏آمدند از آنجا مى‏گذشتند و سر راه آنها بود، رسول خدا(ص)فاصله راه مكه تا يثرب را پيمود و بيشتر شبها راه مى‏رفتند تا هم از دشمن محفوظ مانده و هم از گرماى طاقت فرساى صحراى حجاز آسوده باشند و بدين ترتيب تا نزديكى مدينه رسيدند.
از آن سو مردم مدينه كه بيشتر به اسلام گرويده بودند ولى پيغمبر بزرگوار خود را نديده بودند، وقتى شنيدند آن حضرت به سوى يثرب حركت كرده به اشتياق ديدار پيغمبر خود هر روز صبح از خانه‏ها بيرون آمده و تا نزديكيهاى ظهر به انتظار مى‏نشستند و چون مايوس مى‏شدند به خانه خود باز مى‏گشتند.
روزى كه حضرت رسول(ص)وارد«قباء»شد نزديكيهاى ظهر بود و مردم‏«قبا»كه مايوس شده بودند به خانه‏ها رفتند اما يكى از يهوديان كه هنوز در جاى بلندى نشسته و سمت مكه را مى‏نگريست ناگهان چشمش به چند نفر افتاد كه از راه رسيدند و در زير درختى آرميدند، حدس زد كه افراد تازه وارد پيغمبر اسلام و همراهان او باشند از اين رو فرياد زد:
اى فرزندان‏«قيله‏» (6) آن كسى كه روزها به انتظارش بوديد وارد شد!
حدس او به خطا نرفته بود و مسافران تازه وارد همان رسول خدا(ص)و همراهان بودند.
مردم كه اين صدا را شنيدند دسته دسته بيرون ريختند و به طرف همان جايى كه پيغمبر خدا وارد شده بود هجوم آوردند و رسول خدا(ص)را به خانه بردند.
مشهور آن است كه پيغمبر اسلام به خانه مردى به نام كلثوم بن هدم – كه از قبيله بنى عمرو بن عوف بود – وارد شده و در آنجا منزل كرد، و ابو بكر نيز در خانه مرد ديگرى‏منزل كرد.
روزى كه حضرت از غار ثور حركت كرد بر طبق گفتار بسيارى از مورخين روز اول ماه ربيع الاول و روز ورود به‏«قباء»روز دوازدهم همان ماه بود – كه فاصله مكه تا قباء را دوازده روز طى كرده بودند – و در اينكه چند روز در قباء توقف كرد اختلافى در روايات هست و بسيارى گفته‏اند سه روز در قباء بود تا على(ع)و زنهايى كه همراهش بودند به آن حضرت ملحق شده و روز چهارم به سوى خود شهر مدينه حركت كرد و در پاره‏اى از روايات دوازده روز و پانزده روز نوشته‏اند و آنچه از نظر مورخين مسلم است اين مطلب است كه توقف آن حضرت بيشتر به خاطر آمدن على(ع)بود و انتظار ورود او را مى‏كشيد، و حتى در چند حديث است كه ابو بكر در فاصله آن چند روز به مدينه آمد و چون به قباء بازگشت‏به رسول خدا(ص)عرض كرد: مردم شهر منتظر مقدم شما هستند و زودتر حركت كنيد، اما رسول خدا(ص)فرمود: منتظر على هستم و تا او نيايد به شهر نخواهم رفت و چون ابو بكر گفت: آمدن على طول مى‏كشد!فرمود: نه به همين زودى خواهد آمد.
ورود على(ع)
چنانكه گفته شد طبق قول مشهور سه روز از ورود رسول خدا(ص)به قباء گذشته بود كه على(ع)نيز از مكه آمد و بدان حضرت ملحق شد و به گفته ابن هشام پيغمبر(ص)روز دوشنبه وارد قباء شد و روز جمعه از آنجا به سوى مدينه حركت كرد، على(ع)در اين چند روزه طبق دستور رسول خدا(ص)امانتهاى مردم را كه نزد آن حضرت گذارده بودند به صاحبانشان بازگرداند و«فواطم‏»يعنى فاطمه دختر رسول خدا(ص)و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبير را برداشته و به سوى مدينه حركت كرد. به گفته برخى از مورخين چند زن و مرد ديگر نيز كه از ماجرا مطلع شدند بدانها ملحق شده يك كاروان كوچكى تشكيل داده به راه افتادند و خدا مى‏داند كه على(ع)در اين راه چه فداكاريها و گذشتى از خود نشان داد تا جايى كه هفت تن از سواركاران قريش وقتى از حركت آنها مطلع شده به تعقيب آنان پرداخته ودر صدد برآمدند آنها را به مكه بازگردانند و در نزديكى‏«ضجنان‏»به ايشان رسيدند و چون على(ع)آنها را ديدار كرده و از قصدشان با خبر شد شمشير خود را به دست گرفته يك تنه به جنگشان آمد و با شجاعت عجيبى كه از خود نشان داد يك تن از ايشان را با شمشير دو نيم كرده آن شش تن ديگر را فرارى داد و به همراهان خود دستور داد كاروان را حركت دهند و چون به مدينه وارد شد رسول خدا(ص)بدو مژده داد كه آيات «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم. . . » تا آخر(سوره آل عمران، آيات 195 – 191)در شان او و همراهانش نازل گرديده است.
و خود رسول خدا(ص)نيز در اين چند روزى كه در محله قباء بود شالوده مسجد آنجا را ريخت و بناى نخستين مسجد را در مدينه پى‏ريزى كرد و اتمام آن را موكول به بعد نمود، و سپس به سوى مدينه حركت فرمود.
ورود به مدينه
هنگامى كه رسول خدا(ص)از قباء حركت كرد رؤساى قبايلى كه خانه‏هاشان سر راه آن حضرت بود همگى از خانه‏هاى خود بيرون آمده و چون پيغمبر اكرم به محله آنان وارد مى‏شد تقاضا مى‏كردند كه در محله آنان فرود آيد و منزل كند ولى رسول خدا(ص)در پاسخ همه مى‏فرمود: جلوى شتر را باز كنيد و او را رها كرده به حال خود بگذاريد كه او مامور است – يعنى هر كجا او فرود آمد و زانو زد من همانجا فرود خواهم آمد – .
و بدين ترتيب از محله بنى سالم، بنى بياضه، بنى ساعده، بنى حارث و بنى عدى عبور كرد و در هر يك از محله‏هاى مزبور بزرگانشان سر راه بر آن حضرت گرفته و تقاضاى نزول او را داشتند و رسول خدا(ص)همان جواب را مى‏داد تا چون به محله بنى مالك بن نجار و همان جايى كه اكنون مسجد النبى قرار دارد رسيد شتر آن حضرت زانو زد و خوابيد، پيغمبر(ص)پرسيد: اين زمين از كيست؟
عرض كردند: اينجا متعلق به دو فرزند يتيم‏«عمرو»كه نامشان سهل و سهيل است، مى‏باشد و پس از مذاكره با سرپرست آن دو كه شخصى به نام معاذ بن عفراء بود آنجارا از او خريدارى كرده و مسجد مدينه را در همانجا بنا كردند، و در اطراف آن نيز اتاقهايى براى رسول خدا و همسران آن حضرت ساختند به شرحى كه خواهد آمد.
تنها توقف كوتاهى كه رسول خدا(ص)در سر راه خود در ميان قبايل نامبرده داشت نزد بنى سالم بود كه چون هنگام ظهر بود در ميان ايشان فرود آمد و چون مصادف با روز جمعه بود، و آنها نيز قبلا مسجدى براى خود بنا كرده بودند پيغمبر خدا نخستين نماز جمعه را در ميان آنها خواند و بدين ترتيب نخستين خطبه را نيز در مدينه همانجا ايراد فرمود.
عبد الله بن ابى، رئيس منافقين مدينه
در شهر يثرب مرد ثروتمند و بانفوذى بود به نام عبد الله بن ابى بن ابى سلول كه مورد احترام هر دو قبيله اوس و خزرج بود و پيش از اين نام او را ذكر كرديم و مردم يثرب كه از اختلاف و زد و خورد خسته شده بودند قبل از آنكه مسلمان شوند به فكر افتاده بودند تا اين مرد را بر خود فرمانروا سازند و همگى از او اطاعت كرده و به اختلاف و خونريزى ميان خود خاتمه دهند، و با طلوع و انتشار اسلام در يثرب و ورود رسول خدا(ص)بدان شهر اين برنامه به هم خورد و مردم گرد شمع وجود آن حضرت را گرفته و به بركت آن بزرگوار اختلافها به يك سو رفت.
عبد الله بن ابى از اين پيش آمد سخت ناراحت و دلگير بود زيرا با ظهور اسلام و ورود پيامبر بزرگوار اسلام بدان شهر برنامه رياست و فرمانروايى او به هم خورد و از بين رفت از اين رو هنگامى كه رسول خدا(ص)از ميان قبيله او عبور مى‏كرد با آستين جلوى بينى خود را گرفت تا گرد و غبارى كه بلند شده بود در بينى او نرود و با ناراحتى پيش آمده بر خلاف قبايل ديگر گفت:
به نزد آنها كه تو را گول زده و بدين شهر آورده‏اند برو و بر آنان فرود آى!
سعد بن عباده كه در ركاب رسول خدا(ص)بود – و پيش از اين نيز نامش مذكور شد – ترسيد مبادا سخنان بى ادبانه و زننده وى در روح پاك و لطيف رسول خدا(ص)اثر كند از اين رو به عنوان عذرخواهى از جسارت و بى ادبى آن مرد پيش آمده ومعروض داشت: يا رسول الله مبادا بى ادبى و جسارت اين مرد دل شما را آزرده سازد او را به حال خود بگذاريد، زيرا ما مى‏خواستيم او را فرمانرواى خود سازيم و چون اكنون مشاهده مى‏كند كه رياست و فرمانروايى از دست او رفته ناراحت و نگران است، و از دست رفتن اين مقام خود را از شما مى‏بيند.
در خانه ابى ايوب
و بالجمله وقتى شتر رسول خدا(ص)در آن محله زانو زد كسانى كه در آن اطراف خانه داشتند دور پيغمبر را گرفته و هر كدام تقاضا داشتند آن حضرت به خانه آنها وارد شود، در اين ميان مادر ابو ايوب پيشدستى كرده خورجين و اثاثيه رسول خدا(ص)را بغل كرد و به خانه برد و هنگامى كه آن حضرت از ماجرا مطلع شد به خانه آنها رفت.
ابو ايوب مرد فقيرى بود كه خانه محقرى داشت و از يك ساختمان خشت و گلى دو طبقه تركيب يافته بود و چون پيغمبر خدا بدانجا وارد شد ابو ايوب به نزد آن حضرت آمده و پيشنهاد كرد رسول خدا(ص)طبقه بالا را انتخاب كند چون براى او دشوار بود كه بالاى سر آن حضرت به سر برد اما رسول خدا(ص)همان طبقه پايين را انتخاب كرده فرمود: براى ما و كسانى كه به ديدن ما مى‏آيند اينجا راحت‏تر است.
و تا وقتى كار مسجد و اتاقهاى اطراف آن به پايان رسيد آن حضرت در خانه او به سر بردند و سپس به خانه خود رفتند.
پى‏نوشت‏ها
1. سوره انفال، آيه 30.
2. سوره بقره، آيه 207.
3. براى اطلاع كافى از كتابهاى بسيارى از اهل سنت كه اين حديث و شان نزول آيه را درباره على(ع)ذكر كرده‏اند به كتاب شريف احقاق الحق، (چاپ جديد)، ج 3، صص 44 – 24، مراجعه شود. و ما ان شاء الله تعالى در تاريخ زندگانى امير المؤمنين(ع)توضيح بيشترى در اين باره براى شما خواهيم داد.
4. احمد بن حنبل يكى از امامان اهل سنت در كتاب مسند خود(ج 1، ص 331)داستان را همين گونه نقل كرده كه مى‏گويد: على به جاى پيغمبر(ص)خوابيد در اين وقت ابو بكر به خانه رسول خدا(ص)آمد و خيال كرد پيغمبر است كه خوابيده از اين رو صدا زد: يا نبى الله، اى پيغمبر خدا – على(ع)فرمود: پيغمبر خدا اينجا نيست و به سوى‏«بئر ميمون‏» – چاه ميمون – رفت. . و به دنبال آن ابو بكر خود را به رسول خدا(ص)رسانيد و وارد غار گرديد.
و طبرى – يكى از بزرگترين مورخان ايشان – نيز داستان را به همين گونه(در ج 2، ص 100)با اضافاتى نقل كرده گويد: هنگامى كه ابو بكر بالاى بستر آمد و على(ع)بدو فرمود: پيغمبر رفت. ابو بكر با سرعت‏بدان سمت كه رسول خدا(ص)رفته بود به راه افتاد و هنگامى كه پيغمبر(ص)صداى پاى او را شنيد دانست‏شخصى در تعقيب او مى‏آيد در آن تاريكى گمان كرد يكى از مشركين است از اين رو پيغمبر نيز به سرعت‏خود افزود و همين كار او سبب شد تا بند پيشين نعلين آن حضرت پاره شود و انگشت ابهام پاى حضرت به سنگى خورد و شكافت و خون زيادى از آن رفت و با اين حال رسول خدا(ص)از ترس شخصى كه او را دنبال مى‏كرد پيوسته بر سرعت رفتن خود مى‏افزود تا آنجا كه ابو بكر فرياد زد و رسول خدا(ص)او را شناخت و ايستاد تا ابو بكر نزديك شد و با يكديگر به غار رفتند، و از پاى پيغمبر همچنان خون مى‏رفت. . . و سيوطى نيز در در المنثور چند حديث‏به همين مضمون نقل مى‏كند. نگارنده گويد: قراينى هم در دست هست كه رسول خدا(ص)او را از حركت‏خود مطلع نساخته بود و خواننده محترم وقتى عمل على را با عمل ابو بكر مقايسه كند تفاوت دو عمل را خواهد دانست و بزرگترين فضيلتى را كه اهل سنت دليل بر خلافت ابو بكر و فضيلت او گرفته‏اند به اساس آن پى خواهد برد! .
5. اين قسمت را كه مورخين به همين گونه نقل كرده‏اند دليل خوبى بر صحت نقل احمد و طبرى است‏به شرحى كه در صفحات قبل گذشت.
6. «قيله‏»نام زنى است كه مردم مدينه نسبشان به او مى‏رسيده

هجرت به يثرب
يثرب از ديرباز محل سكونت يهودى هاى مهاجر بود. آنان قدرت اقتصادى – تجارى يثرب را در دست داشتند.
موقعيت جغرافيائى يثرب ، آن را بر سر راه كاروانهاى تجارى قرار داده بود. قبائل يهودى بنى نظير، بنى قريضه ، بنى عكرمه ، بنى بهدل ، بنى ثعلبه و… در يثرب و اطراف آن منزل داشتند.
بنى قيقاع در يثرب به زرگرى مشغول داشتند. دو قبيله اوس و خزرج پس از ويران شدن سد مآرب ، از جنوب به يثرب مهاجرت كردند.
اين دو قبيله شاخه هائى بودند از قبيله بزرگ ((ازد)) و از اعراب قحطانى جنوب حجاز.
قبيله اوس و خزرج مدتها زير سلطه اقتصادى – فرهنگى يهوديان يثرب قرار داشتند. سرانجام با اتحاد حميرى ها بر قبائل يهودى يثرب فائق امدند. از آن پس بين اوس و خزرج اتحادى نسبى برقرار شد، اما خصومت هاى قومى همچنان پنهان ماند و هر از چند گاهى خود را نشان مى داد. همين اختلاف ذاتى و نهانى بود كه اوس را در شرق يثرب ساكن كرد و خزرج را در جنوب و غرب آن شهر سكنى داد. اندكى بعد تضادهاى ذاتى بين اين دو قبيله و خلق و خوى عربى – جاهلى آشكار شد و خون ريزى در گرفت . يهوديان از اين نزاع قبيله اى سود جستند. يهوديان يثرب دو گروه شدند: بنى قيقاع به پشتيبانى از خزرجيان و بنى نظير به يارى قبيله اوس پرداختند. كشتار و غارت و ويرانى حاصل اين نزاع بود. بزرگان اين دو قبيله از جنگ به تنگ آمدند و راه آشتى مى جستند. گويند عبدالله بن ابى از اشراف قبيله خزرج پادر ميانى كرد و آتش بس اعلام نمود.
افراد اين دو قبيله كه به مراتب آگاه تر از سران خود بودند، بدنبال فردى بودند كه بتواند به اين برادر كشى طولانى و تاريخى پايان دهد. اين دو قبيله از لحظه انشعاب از قبيله مادر يعنى ازد، با يكديگر در ستيز بودند. ستيزى كه هيچ علتى نداشت و تنها روساى ناسازگارشان اتش جنگ را روشن مى كردند. در ميان اعراب نبرد قبايلى به اراده روساى قبايل بستگى داشت و مردان قبيله بايد به اين جنگ هاى ناخواسته تن در مى داند. ماجراى اوس و خزرج دقيقا در چنين فصلى از تاريخ نبردهاى قبايلى اتفاق افتاد.
يك ملاقات تاريخى
در اينجا بود كه در آن ملاقات تاريخى ، خزرجيان فرد مورد علاقه خويش را يافتند.
پيامبر اسلام در حال عبور از عقبه به جماعتى از خزرجيان بر خورد كرد: اى برادران ! شما اهل كجا هستيد؟
ما خزرجى هستيم ، از اهالى يثرب .
از موالى يهود؟
آرى ، آرى !
آيا دوست داريد با هم سخن بگوئيم ؟
آه ! بسيار علاقمنديم . بفرماييد.
و پيامبر اسلام نخستين آيات رحمت و محبت و انسانيت را بر آنان خواند و در قلب ها نفوذ كرد. چنين گفته شده است كه اين دسته از خزرجيان كه با فرهنگ مذهبى يهود و تورات آشنائى داشتند، پيامبر اسلام را موعود تورات يافتند.
آنان با خود گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهود ما را از ظهور او مى ترساند!! خزرجى ها در همان جلسه ، اسلام آوردند. آنان به پيامبر گفتند كه در ميان قبيله ما اختلاف و دشمنى بسيار هست . شايد از بركت دين تو، اختلاف از ميان ما رخت بر بندد و ما به صلح و صفا نائل آئيم . ما دين تو را در ميان قوم خود تبليغ مى كنيم ، اگر همه بر آن اتفاق كردند، از تو عزيزتر در ميان ما كسى نيست . اين حادثه در سال يازدهم بعثت واقع شد. تعداد اين خزرجى ها شش نفر بود. اين شش نفر در يثرب به تبليغ اسلام پرداختند.
در سال بعد، در موسم حج ، گروهى ديگر از خزرجى ها با پيامبر بيعت كردند بيعت سال قبل را در عقبه ، بيعت عقبه اولى خوانند و بيعت سال بعد را بيعت عقبه ثانيه گويند.
پيامبر مصعب بن عمير را به يثرب اعزام داشت تا مسلمانان قرآن بياموزد.
مورخان اسلامى مفاد بيعت خزرجى ها را با پيامبر چنين آورده اند كه : به خداوند شرك نورزيم ، دزدى نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بهتان و افترا نزنيم و گناه نكنيم . پيامبر در پاسخ مى گفت : اگر به اين قرارها وفادار مانده و عمل كنيد، پاداش بهشت خواهيد يافت .
خزرجى ها در تبليغ اسلام در يثرب كوشيدند و مقدم سفير پيامبر را گرامى داشتند. بدين سان يثرب پايگاه مناسبى براى اسلام و ياران پيامبر گرديد. گويا در طى سه سال قبل از هجرت كليه خزرجى ها و اوسى ها به اسلام تمايل نشان دادند و فقط خانواده هاى معدودى بر عقايد خويش پايدار ماندند.
در حج سال 13 بعثت ، هفتاد و سه نفر از روسا و دوزن به اتفاق مصعب بن عمير به مكه رفتند و با پيامبر بيعت كردند. در اين بيعت بود كه خزرجى ها متعهد به حمايت از پيامبر شدند. پيامبر دوازده نفر را به عنوان نقيب معين كرد كه زعامت قوم را بر عهده داشته باشند. مذكرات پيامبر با خزرجى ها مخفيانه و شبانه انجام گرفت . گويند عباس بن عبدالمطلب در جريان اين مذكرات قرار داشته و يا در آن شركت كرده است . سر انجام ، اين مذكرات سرى افشا شد و قريش نگران شدند و فشار بيشترى وارد آوردند. فشار بسيار شديد بود و اين بار ديگر نيازى به هجرت به حبشه نبود، يثرب پايگاه امنى براى مسلمانان بشمار مى رفت .
قبيله اوس و خزرج متعهد به حمايت از ياران پيامبر شده بودند، و لذا به دستور پيامبر هجرت دسته دسته مسلمانان به يثرب آغاز شد.
در مكه فقط پيامبر و على بن ابيطالب و ابوبكر بن قحافه ماندند.
در يثرب ، مهاجران مورد پذيرائى قرار گرفتند و افراد قبائل اوس و خزرج مسلمانان مهاجر را به خانه هاى خود مى بردند و بدين سان ((انصار)) و ((مهاجرين )) پديدار شدند.
توطئه قريش و ايثار على عليه السلام
قريش به توطئه نشستند و آخرين چاره را در قتل محمد صلى الله عليه و آله ديدند. آنان مناسب ديدند كه : حال ابوطالب در قيد حيات نيست و محمد صلى الله عليه و آله حامى و ياورى ندارد تا به خون خواهى او اقدام كند، بهتر است هر كدام از خانواده هاى قريش ، فردى را ماءمور قتل محمد صلى الله عليه و آله كند، تا به صورت گروهى ، شبانه بر او بتازد و كارش را بسازند.
بديهى است قاتل شناخته نخواهد شد و قريش متهم نخواهد بود.
در شب موعود، على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد! و اين بزرگترين فداكارى على در حق محمد صلى الله عليه و آله بود. پيامبر به اتفاق ابوبكر كه عنوان راه بلد و راهنما داشت ، راهى يثرب شد. يك گزارش ‍ حاكى است كه از قبل مقدمات هجرت پيامبر آماده شده بود و ابوبكر دو شتر را توسط غلامش به خارج مكه فرستاده بود تا در نقطه اى معين در انتظار باشند. پيامبر و ابوبكر ابتدا به غار ثور پناه بردند تا از تعقيب دشمن مصون بمانند. دشمن اندكى بعد متوجه غيبت محمد صلى الله عليه و آله شد و تعقيب آغاز گرديد. تاريخ شاهد است كه دشمنان تا دروازه غار ثور پيش رفتند. اما اراده خداوند چيز ديگرى بود.
– چگونه است كه بر دروازه اين غار عنكبوت تارى تنيده است !!
– پس نه ! حتما كسى نيست . اصلا فكرش را هم نمى شود كرد، احمقانه است ، تار عنكبوت سالم است ! نه هيچ كسى در اين غار نيست . تاريخ هنوز لرزش و ترس شديد ابوبكر را در خود دارد. او شمشيرهاى آخته را ديد و سخت لرزيد. محمد صلى الله عليه و آله يقه اش را گرفت كه :
– ساكت ! نترس ، خداوند با ماست . ابوبكر اندكى آرام شد. مشركان به مكه باز مى گشتند، محمد صلى الله عليه و آله از دست رفته بود و تعقيب بى فايده مى نمود. خورشيد جهان تاب
يثرب در آستانه يك تحول
((از هجرت تا رحلت ))
شتران در آن سوى وادى ، در نقطه اى به انتظار بودند. پيامبر و همراهان راهى يثرب شدند. ((يثرب )) در آستانه يك تحول ؛ پايان تاريخى يك فصل ، و آغاز تاريخى يك عصر جاودانه . ((يثرب )) در التهاب ورود پيامبر لحظه شمارى مى كند: دوشنبه 12 ربيع الاول سال هجرت به قريه ((قبا)) رسيدند، استقبال از ((يثرب )) تا ((قبا))، سرشار از شادى و شعف . روز جمعه ، نقطه پايان تاريخ كهن يثرب بود. تاريخ نوين جهان با مدينه آغاز شد: مدينه النبى ، و اين آغاز مدنيت اسلام بود.
پيامبر نماز جمعه را در ميان بنى سالم خواند. اندكى بعد مسجد قبا ساخته شد. و اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام بپا گرديد.
اصرار مردم مدينه براى پذيرائى از پيامبر، كار را مشكل نمود هر خانواده اى چنين آرزو و پيشنهادى داشت .
قرار شد هر كجا كه شتر زانو زند، همان جا مسكن پيامبر باشد. و مردم قبول كردند و آرام شدند. شتر در محله بنى النجار، بر در خانه ابو ايوب فرود آمد.
پيامبر در خانه ابو ايوب مسكن گزيد. در مقابل خانه او قطعه زمينى بود با چند درخت خرما كه متعلق به دو يتيم بود. گويا پيامبر آن قطعه را خريد يا كه به وى بخشيدند. و آنجا را مسجد ساخت . مسجد مدينه . مسجد در اسلام نخستين شكل بسيار ساده و مردمى داشت ، ديوارها كوتاه و سقفى از درخت خرما. بيشتر به سايبانى شبيه بود. دراين مجتمع ، گوشه اى براى پيامبر و همسرانش سوده و عايشه تدارك ديدند. اصحاب صفه نيز در همين مكان جاى گرفتند. اينان جماعتى از بينوايان مدينه و مهاجرينى بودند كه در كنار مسجد النبى سكونت يافتند. تعدادشان را از يكصد تا چهار صد نفر نوشته اند. انصار به يارى مهاجرين ادامه مى دادند، آنان را به خانه خود برده و پذيرائى مى كردند. پيامبر براى وحدت كامل ميان مهاجرين و انصار عقد برادرى بر قرار كرد. پيامبر با على عقد اخوت بست . مسجد مركز اجتماع مسلمانان بود. پيامبر با مردم نماز مى خواند و به آموزش آنان مشغول بود. رفتار پيامبر با يهوديان مدينه بسيار مسالمت آميز بود.
پيامبر اندكى بعد قانون اساسى مدينه را نوشت و در آن دموكراسى شگفتى براى كليه آحاد مردم مدينه تدارك ديد. آزادى در عقايد فصلى از اين دستور بود. يهوديان در عقايد و مراسم شان آزاد بودند و در مسائل اجتماعى – تدافعى شهر مسئوليت داشتند.
در اين ميان دو تن از احبار يهود اسلام آوردند و در بسيارى از گفتگوهاى پيامبر اسلام با يهوديان به حقانيت اسلام گواهى دادند. يهوديان به تدريج در انديشه خيانت فرو رفتند. آنان نگران گرايش توده هاى يهودى به اسلام بودند. افشاگريهاى وحى درباره طينت و خباثت تاريخى اين قوم گمراه و پيامبر كش آغاز شد. و در معرفى تاريخى آنان آياتى چند نازل گرديد.
سال اول هجرى :
((ماه هفتم ، حمزه را با سى نفر، بر سر كاروان قريش به رياست ابوجهل و سيصد تن حامى ، بر لب دريا فرستاد، ولى مجدى بن عمر و جهنى كه دوست هر دو دسته بود، ميانجى شد و جنگ رخ نداد. ماه هشتم ، عبيده بن حارث را با شصت سوار مهاجر بر كاروانى به سرپرستى ابوسفيان و دويست شمشيرزن قريش فرستاد. و اينجا سعد بن ابى و قاص تيرى بر آنها پرتاب كرد و اين نخستين تيرى بوده است كه به نام اسلام از كمانى جسته است . ماه نهم (ذيقعده )؛ سعد بن ابى وقاص با هشت يا بيست شصت مهاجر بر سر كاروانى رفتند (تا خرار در حجاز) كه قبلا بسلامت گذشته بود. در ماه دوازدهم ، نخستين غزوه در ((ابواء)) رخ داد. ((غزوه )) (يعنى ) جنگ با حضور پيغمبر، در برابر ((سريه )) (يعنى ) جنگهائى كه پيامبر شخصا در آن حضور نداشته است . پيغمبر در اين ماه (صفر) كار مدينه را به سعد بن عباده سپرده و خود در پى قريش و بنى ضمره بن بكر تاخت .
با قريش بر خورد نكرد، ولى با مخشى بن عمرو الضمرى رئيس قبيله بنى ضمر پيمان بست )). سال دوم هجرى :
از حوادث اين سال كه : قبله مسلمانان از بيت المقدس تغيير يافت . پيامبر در حال نماز بود كه فرمان تغيير جهت قبله صادر شد. از آن پس مسلمانان رو به كعبه نماز گزاردند. اين امر مسلمانان را بسيار خشنود كرد.
در اين سال بود كه حكم زكاه فطر به مسلمانان ابلاغ شد. نخستين نماز عيد فطر در مصلى خوانده شد.
در اين سال عمليات جنگى بسيارى پيش آمد كه پيامبر در برخى شخصا شركت داشت . در غزوه بواط پيامبر با تعدادى از مهاجران و انصار در پى قريش (: كاروان قريش ) تاخت و بدون برخورد برگشت . شخصى به نام عامر بن كريز يا كريز بن جابر فهرى در اطراف مدينه به گوسفندان اهالى حمله برد. پيامبر در تعقيب او تا بدر پيش رفت و او را نيافت . بدر چاه آبى است بين مدينه و مكه .
در اين سال جنگ بدر كبرى آغاز شد. چون مسلمانان خبر يافتند كه مشركان قريش در محل بدر اطراق كرده اند، به فرمان پيامبر بر آنان يورش بردند و غنائمى بدست آوردند. و اين جنگ سرنوشت بود. در اين جنگ مسلمانان قدرت ايمان خود را نشان دادند. در همين سال بود كه كاروان قريش مورد حمله مسلمانان قرار گرفت . اين كاروان را ابوسفيان سرپرستى مى كرد. ((او كاروان را به سلامت در برد)) پيامبر با قبيله ((بنى مذحج )) و ((بنى ضمره )) پيمان يارى بست ((و اين نخستين پيمان وى با قبايل خارج بود))
((ماه چهارم ، سريه عبدالله بن جحش : پيامبر وى را با هشت مهاجر، مخفيانه براى بررسى اوضاع قريش و كسب اخبار و اطلاعات دقيق سياسى و نظامى فرستاد. وى ، طبق دستور، در نخله ميان مكه و طائف بر سر راه قريش كمين كرد. كاروانى بر آنان گذشت . با اين كه ماه حرام بود و دستور قتل نداشتند، همين كه براى اولين بار گروهى از قريش را در تيررس خود ديدند، خاطره شكنجه ها و تبعيدها آنان را چنان به خشم آورد كه ريئس كاروان ، عمرو بن خضرمى ، را با تير زدند و كالاها را با دو اسير به مدينه آوردند. و اين نخستين پيروزى جنگى مسلمانان بود )).
سال سوم هجرت ،
جنگ احد
در اين نبرد احد رخ داد كه مسلمانان ابتدا با نيروى نظامى اندكى كه داشتند، بر بزرگترين قدرت نظامى مشركان مكه پيروز شدند، ولى بر اثر يك اشتباه پيروزى قطعى به شكست انجاميد. در اين غزوه بود كه حمزه عموى پيامبر، شهيد شد و شخص پيامبر جراحت اندكى برداشت . على بن ابيطالب نيز هفتاد زخم برداشت . مصعب بن عمير نخستين سفير پيامبر به مدينه در اين غزوه به شهادت رسيد. حنظله نيز از جمله شهدا احد است كه به غسيل الملائكه معروف شد.
در اين غزوه ، مشركان مكه در حدود سه هزار مرد جنگى و دويست اسب و هزار شتر داشتند. فرماندهى مشركان با ابوسفيان بود.
عباس عموى پيامبر كه در جنگ بدر كبرى اسير شده بود و پيامبر او را آزاد كرده بود، به وسيله نامه اى پيامبر را از اين تداركات نظامى مشركان مكه آگاه كرده بود. مسلمانان با توانائى نظامى اندكى كه در مقابل قريش ‍ ناچيز بود، به استقبال مشركان رفتند. غروب روز جمعه ششم شوال سال هجرى ، به دامنه كوه احد رسيدند. پيامبر در روز شنبه ، پنجاه تيرانداز را به فرماندهى عبدالله بن جبير مامور كرد تا در جلوى سواران دشمن قرار گيرند و مانع هجومشان گردند. در ابتدا مسلمانان بر مشركان غلبه كردند. ذوق غنائم انان را غافل كرد. مشركان وقتى چنين ديدند، تجديد نيرو كرده و گروهى از نيروهاى شرك به فرماندهى خالد بن وليد از دو جناح حمله كردند. پيامبر در مقر فرماندهى با عده اى از مسلمانان ايستاده بود كه جمعى از مشركان به طرف پيامبر حمله آوردند و با پرتاب سنگ پيامبر را مجروح ساختند.
دشمن شايع كرد كه : محمد كشته شد. بر اثر اين شايعه مسلمانان خود را باختند و عقب نشينى كردند.
عثمان بن عفان نيز در ميان فراريان بود. پيامبر با يارانش به دره اى پناه بردند و بدين سان دشمن غلبه كرد و تعدادى از مسلمانان را شهيد نمود. تعداد شهداى مسلمان در غزوه احد را 74 نفر گفته اند كه چهار تن از مهاجران بودند و بقيه از انصار.
تلفات دشمن را 20 نفر نوشته اند. در اين نبرد همان طور كه گفته شد، حمزه عموى پيامبر كه 57 سال داشت ، شهيد گرديد و هند جگر خوار همسر ابوسفيان غلام وحشى خود را واداشت تا از پشت وى را با نيزه بزند و پس از فرو نشستن غبار جنگ ، سينه حمزه را شكافته و قلب وى را جويد. لذا به هند جگر خوار مشهور شد.
در اين جنگ اگر مسلمانان دستور پيامبر را اجرا كرده بودند و سنگرها را رها نمى كردند و به كسب غنائم نمى پرداختند، چنين شكستى نمى ديدند.
پيامبر در عين حال دستور تعقيب دشمن را صادر كرد. تدبير پيامبر ترساندن دشمن بود تا از حمله احتمالى به مدينه جلوگيرى كرده باشد.
پس از شكست مسلمانان در عرصه نبرد، ابوسفيان فرمانده مشركان فرياد زد: اعل هبل و پاسخ شنيد كه الله اعلى واجل . پيامبردر پى شكست تلخ كه عامل آن خود مسلمانان بودند، به دلدارى پرداخت .
مورخان در رابطه با حوادث قبل و بعد غزوه احد نوشته اند كه : عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر هر چند كه در غزوه بدر در سپاه مشركان قرار داشت و اسير شد و به دستور پيامبر آزاد گرديد، اما او خطاى خود را جبران كرد. عباس در مكه بود و چون ابوسفيان اموال فراوانى بدست آورده بود، به شكست خوردگان غزوه بدر گفت : بايد انتقام خون كشته هاى بدر را از محمد صلى الله عليه و آله گرفت . او وقتى به تدارك جنگى مشغول بود، عباس ماجرا را به پيامبر گزارش داد.
((يعقوبى ))اين گزارش را كتبى مى داند. وى مى گويد: عباس با نامه اى از مكه به مدينه پيامبررا در جريان امر قرار داد. گويا عباس اين نامه را به مردى از قبيله غفار داد و از او خواست كه هر چه زودتر ابن نامه را به محمد صلى الله عليه و آله رساند. پيامبراين نامه را محرمانه دريافت كرد و از مضمون آن با كسى سخن نگفت .
برخى مورخان گفته اند كه اين نامه در مسجد دريافت شد و ابى بن كعب نامه را براى پيامبرخواند در نامه آمده بود: قواى قريش با چند قبيله ديگر سوگند ياد كرده اند كه خون كشته شدگان بدر را از مسلمانان بگيرند.
مورخان در قساوت و عمق كينه مشركان مكه نوشته اند كه سپاه شرك وقتى به ابوا رسيد، مى خواست قبر آمنه مادر پيامبر را شكافته به جسد آن بانو اهانت كند از دورانديشان مانع اين كار شدند. آنان از اين نگران بودند كه اين اقدام يك رسم شود و مردگان از اين عمل مصون نمانند.
در رابطه با حوادث نبرد احد آمده است كه : قبل از حركت پيامبر به سوى دشمن ، آن حضرت يك شوراى جنگى تشكيل داد تا نظر مسلمانان را بپرسد. عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه نظر داد كه مسلمانان درب شهر بمانند و از شهر حفاظت نمايند. اين توطئه منافقانه به اين خاطر بود تا به كار اسلام و محمد پايان داده شود عبدالله بن ابى بر پيشنهادش اصرار بسيار داشت . او مجدانه سابقه مثبت اين گونه دفاع را بيان كرد و گفت كه در نبرد تن به تن زنان از بالاى بامها با سنگ بر دشمن حمله خواهند كرد. مسلمانان اين نقشه را خائنانه يافتند و آن را نفى كردند پيامبر نظر اكثريت را پذيرفت و عبدالله بن ابى بهانه اى يافت تا از شركت در غزوه احد خوددارى كند.
دلاور مردان قواى اسلام
مورخان در مورد قواى مسلمانان نوشته اند كه پير و جوان در اين غزوه شركت داشتند:
عمرو بن جموح پير مردى قد خميده بود كه نيروى جسمانى خود را از دست داده بود و يك پايش آسيب ديده بود. خويشاوندانش مانع رفتن او شدند. نزد پيامبر آمد و تمايل خود را به حضور در غزوه احد نشان داد. پيامبر به او گفت تو از جنگ معاف هستى : (( اما انت فقد عذرك الله و لا جهاد عليك . )) اما اصرار وى بسيار بود و به عرصه نبرد شتافت و سرانجام به شهادت رسيد. از جوانان مسلمان بايد از دو تازه داماد ياد كرد كه در غزوه احد شركت كردند. يكى از اين دو حنظله فرزند ابو عامر بود. ابو عامر خود از دشمنان سر سخت پيامبر بود. ابو عامر در غزوه احد در سپاه مشركان قرار داشت و حنظله فرزندش كه جزء مهاجران بود، در سپاه محمد صلى الله عليه و آله گويند حنظله با دختر عبدالله بن ابى ازدواج كرده بود و اين ازدواج مقارن غزوه احد صورت گرفته بود. گويا هنوز مراسم زفاف صورت نگرفته بود و حنظله به حضور پيامبر رسيد و تمايل زيادى براى حضور در نبرد از خود نشان داد. پيامبر به او توصيه كرد شب را در مدينه بماند و صبح خود را به نيروهاى مسلمانان برساند. سحر گاه حنظله از بستر بيرون جست و فرصت استحمام نيافت و راهى نبرد گرديد. شاهدان بر اين شتاب شاهد بودند و ديدند كه حنظله چگونه به سوى نبرد شتافت . او در دقايق اوليه نبرد، ابوسفيان را نشانه گرفت و بسوى او حمله كرد.
اين حمله كارگر نيفتاد و فردى از مشركين به نام شداد بن اسود بر حنظله تاخت يكى ديگر از مشركان تيرى انداخت و او را به شهادت رساند. گويند حنظله به هنگام شهادت 18 سال داشت . پيامبر اسلام او را غسيل الملائكه ناميد. پيامبر ماجراى حنظله را براى مسلمانان شرح داد.
مورخان در رابطه با حوادث غزوه احد از قهرمانيهاى ابودجانه ياد كرده اند: گويند قبل از آغاز نبرد احد، پيامبر شمشيرى بدست گرفت و گفت : كيست كه حق اين شمشير را ادا كند؟ گروهى برخاستند، ولى حضرت از دادن شمشير به آنان خوددارى كرد.
در اين هنگام ابودجانه از جاى جست و عرض كرد: اى رسول خدا! حق اين شمشير چيست و چگونه مى توان حق آن را ادا كرد؟ پيامبر گفت : بايد آنقدر با آن دفاع كنى كه خم شود. ابودجانه گفت : من اين كار را مى كنم . سپس دستمالى بر سربست و شمشير را از پيامبر گرفت . زبير از اين كه پيامبر شمشير را به او نداده ، دلگير شد و تصميم گرفت حركات ابودجانه را زير نظر داشته باشد تا شجاعت او را ببيند. و چنين كرد: ابودجانه تعدادى از مشركان را كشت و قهرمانيهاى بسيار كرد. او در هجوم مشركان بسوى پيامبر از حضرتش دفاع مى كرد. گويند در بحرانى ترين لحظات نبرد كه مشركان على و پيامبر را در محاصره داشتند، ابودجانه خود را رساند و مشركان را پس راند. نام ابودجانه در رديف نام على بن ابيطالب و حمزه در دفاع از وجود پيامبر اسلام آمده است .
حمزه عموى پيامبر يكى از نام آوران غزوه احد و از ياران اوليه محمد در سالهاى سخت تنهائى مكه است . گفته شد كه او در سال ششم بعثت آگاهانه و از روى ايمان ، اسلام آورد. روزى به خانه آمد و يكى از اهل خانه را گريان ديد. علت گريه را پرسيد. به وى گفته شد:
امروز ابوجهل پارچه اى به گردن محمد انداخته و آنقدر آن را فشار داد كه رنگ محمد دگرگون گشت و خفگى به او دست داد…
حمزه آن چنان منقلب شد كه تصميم گرفت خويش را فداى محمد سازد از همين رو ابوجهل را در مسجد الحرام به سختى كتك زد.
زور بازوى حمزه در مواردى بسيار و حساس در خدمت نهضت اسلام بود. او در خط مقدم نبرد با مشركان قرار داشت . يك بار ديگر در انجمن سران قريش ابوجهل را كتك زد. ضربه آنچنان شديد بود كه سر ابوجهل شكست . در پيكار سرنوشت ساز بدر، يكى از پهلوانان شرك را از پاى در آورد و نام آوران جاهليت را بر زمين زد.
هند جگرخوار و غلام وحشى
هند جگر خوار، زن نابكار و خبيث ابوسفيان كينه حمزه را سخت به دل گرفت و در آتش انتقام مى سوخت . هند جگر خوار اين پتياره بزرگ تاريخ جاهلى با سكسى تند، غلام وحشى را به قتل حمزه تحريك نمود. گويا به او وعده وصال داده بود!! و غلام وحشى در روز احد از همان آغاز بدنبال حمزه بود تا در فرصتى مناسب از پشت به او حمله كند. هند به غلام وحشى گفته بود در ازاى وصال ، بايد يكى از اين سه نفر را بكشى : محمد، على ، حمزه . غلام وحشى به محمد و على دسترسى نيافت و حمزه را كه در متن معركه بى پروا شمشير مى پراند، تعقيب كرد و ناگهان با نيزه از پشت ، قلب او را هدف قرار داد. گويند اين جنايت در قبال آزادى او بوده است . غلام وحشى پس از اين جنايت ، در مكه بود پس از فتح مكه به طائف فرار كرد او شنيد كه هر كس اسلام آورد، در امان است . نزد پيامبر امد و اسلام آورد. پيامبر او را شناخت و پرسيد چگونه حمزه را كشتى ؟ غلام وحشى جريان را تعريف كرد: حمزه مشغول جنگ بود و من از موقعيت استفاده كردم و به روش حبشى ها نيزه خود را بطرف او پرتاب كردم . نيزه بر تهيگاه او نشست . حمزه مقاومت را از دست داده روى زمين افتاده و مرگ او را گرفت . من با احتياط بطرف او رفتم و نيزه خود را برداشتم و… پيامبر فرمود: واى بر تو! دور شو از من تا رويت را نبينم .
وحشى مى گويد تا پيامبر زنده بود، من خود را از او پنهان مى كردم . مورخان نوشته اند كه غلام وحشى مسليمه كذاب را كشت . او گفت : من در ابتدا بهترين فرد مسلمان را كشتم و در پايان بدترين فرد دروغگو را.
ابن هشام سرنوشت غلام وحشى را به گونه ديگرى بيان كرده است . او مى گويد كه غلام وحشى در پايان عمر چون كلاغى سياه ، دائم الخمر و ملعون مسلمانان بود گفته اند بر او حد شرب خمر جارى كرده اند.
ديگر از حوادث غزوه احد، مثله كردن شهيدان اسلام است . پس از جنگ ، زنان مشركان به صحنه آمدند. هند جگر خوار حمزه را يافت و با او چنان كرد: قلبش را از سينه در آورد و جويد. اين عمل آنقدر زشت بود كه ابوسفيان از آن بيزارى مى جست .
مسلمانان وقتى اجساد مثله شده شهيدان را ديدند، تصميم گرفتند انتقامى چند برابر بگيرند. در اينجا بود كه وحى به ترتيب و تعليم مسلمانان پرداخت و آيه 126 سوره نحل نازل شد كه : (( و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ، و لئن صبرتم لهو خير للصابرين . )) در اين هنگام صفيه خواهر حمزه خواست جسد برادرش را ببيند پيامبر به زبير بن عوام توصيه كرد، از آمدنش جلوگيرى كند. صفيه گفت : شنيده ام برادرم را مثله كرده اند، اما به خدا سوگند بى صبرى نخواهم كرد. او به ديدن جسد برادرش آمد، بر برادرش نماز خواند و برايش دعا كرد.
دفاع جوانمردانه اميرالمؤ منين عليه السلام
از حوادث ديگر غزوه احد محاصره پيامبر اسلام بود: پس از شايعه قتل محمد توسط مشركان و فرار مسلمانان و تجديد نيرو و حمله دشمن ، پيامبر همچنان استوار در عرصه فرماندهى ايستاده بود.
دشمن به پيامبر بسيار نزديك شد. در اينجا دو عامل باعث نجات پيامبر گرديد: يكى شهامت و شجاعت خود آن حضرت و ديگر دفاع مردانه على بن ابيطالب كه در آن زمان 26 سال داشت و به دشمن مى تاخت و پيامبر را دور و سرانجام دشمنان را فرارى داد.
مورخان تعداد اين گروه از مشركان مهاجرم به پيامبر را حدود پنجاه تن نوشته اند على بن ابيطالب در حالى كه پياده بود، دشمن را دفع مى كرد.
صحنه آنچنان خارق العاده بوده است كه جبرئيل نازل شد و اين شعار معروف را خواند كه :
(( لافتى الا على ، لا سيف الا ذوالفقار )) اين واقعه را مورخان و راويان اوليه عصر اسلامى نوشته اند. اما در تحريفات و دستكاريهاى بعدى ، اين موضوع مسلم از تاريخ اسلام حذف شد. ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه به اين واقعيت تصريح كرده است . او مدعى است كه نسخه هائى از سيره ابن هشام را ديده است كه او به گزارش واقعه پرداخته بوده است .
در اين دفاع از پيامبر، على بن ابيطالب آنقدر جنگيد كه شمشيرش ‍ شكست و پيامبر ذوالفقار را به دست او داد.
بر اساس اعتقاد شيعه اماميه ، ذوالفقار شمشيرى بود كه جبرئيل بدست پيامبر اسلام داد.
نقش زنان مسلمان در عرصه نبرد
مورخان نوشته اند كه زنان مسلمان نقش مهمى در عرصه نبرد داشته اند. ام عامر زن مسلمانى كه طبابت مى دانست ، در نبرد احد حضور داشت . او حتى در مواقع اضطرارى مخصوصا هنگامى كه پيامبر اسلام در محاصره دشمن قرار داشت ، شمشير بدست گرفت و از آن حضرت دفاع كرد. او خودش مى گويد كه : در نبرد احد به پانسمان مجروحان و كمك هاى پشت جبهه از قبيل آب رساندن به مجاهدان و… پرداختم ؛ وقتى جان پيامبر را در خطر ديدم ، مشك را بر زمين نهادم و شمشير بدست گرفتم . گاهى هم تيراندازى مى كردم . پيامبر فردى را ديد كه فرار مى كند، به او گفت : حال كه فرار مى كنى ، سپرت را زمين انداز. او سپر خود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و از آن استفاده كردم . ناگاه متوجه شدم كه فردى از دشمن با شمشير به پيامبر حمله ور شد. من ومعصب بن عمير جلوى او را گرفتيم و او را گرفتيم و او را عقب رانديم . او بر شانه ام ضربه اى زد و من نيز چند ضربت بر او زدم . چون او زره بر تن داشت . ضربات من بر او كارگر نشد. ولى ضربت او تا يك سال بر شانه من باقى بود. چون پيامبر متوجه شانه من شد، به يكى از فرزندان من گفت : زخم مادرت را پانسمان كن . وى زخم مرا بست و من دوباره مشغول دفاع شدم …
يكى ديگر از زنانى كه در غزوه احد شركت داشت ، همسر عمرو بن جموح بود. او در جنگ احد شهيد شد در حالى كه فقط يك پاى داشت . هند يكى از زنان مسلمان است كه در نبرد احد شركت كرد. او دختر عمرو بن حزام و عمه جابر بن عبدالله انصارى است . او پس از اين كه عزيزانش (همسر و پسر و برادر همسرش ) شهيد شدند، پايدارى بسيار كرد و به هنگام حمل جنازه عزيزانش به مدينه ، از نيمه راه دوباره به سوى احد بازگشت . زيرا شتر حامل جنازه ها به مدينه نمى رفت . وقتى جريان را به پيامبر عرض كرد، پيامبر فرمود: دعاى شوهرت چه بود؟ گفت : او طلب شهادت كرد و گفت كه : خدايا مرا به خانه بازمگردان ، پيامبر فرمود: دعاى او اجابت شده و خداوند نمى خواهد كه جنازه او بر خانه برگردد.
لذا جنازه ها را در احد دفن كرد. هند از پيامبر خواست تا از خداوند بخواهد كه او را نيز به آنان ملحق كند.
پيامبر و مسلمانان يك شب در احد ماندند و روز بعد حركت كردند. پيامبر براى ترساندن دشمن مسلمانان را به تعقيب دشمن فرستاد.
منافقان و يهوديان مكه از اين شكست خوشحال شدند.
تعقيب دشمن فوايد بسيارى داشت و از حمله حتمى دشمن به مدينه جلوگيرى كرد.
در پايان سال سوم ، حكم ارث نازل شد.
در همين سال بود كه امام حسن عليه السلام متولد گرديد.
سال چهارم هجرى ؛
از حوادث اين سال است : به پيامبر خبر رسيد كه طايفه بنى اسد مى خواهند به مدينه حمله كنند.
پيامبر ابوسلمه مخزومى را با يكصد و پنجاه نفر از مسلمانان بسوى آنان فرستاد. ابوسلمه شبها حركت مى كرد و روزها كمين مى نمود تا به محل قطن رسيد. بنى اسد فرار كرده بودند. ابوسلمه با غنيمت و اسير بازگشت .
ابوسلمه كه در نبرد احد زخمى شده بود، در راه درگذشت . پيامبر با همسر او ام سلمه (: هند) دختر سهيل ازدواج كرد.
در پنجم محرم ، پيامبر، عبدالله بن انيس را ماءمور كرد تا با سفيان بن خالد كه در حال تدارك نيرو عليه مسلمانان بود، بجنگد. عبدالله چون به محل موعود رسيد، با او روبرو شد، وى را كشت و سرش را به مدينه آورد.
در ماه صفر اين سال ، پيامبر شش نفر از ياران خود را جهت آموزش ‍ احكام دين به اطراف اعزام داشت . در نقطه اى به نام رجيع نزديك مكه ، افراد قبيله لحانيها بر سر آنها ريخته ، چهار نفر را كشتند و دو نفر را اسير گرفته ، در مكه به قريش فروختند. قريش آن دو معلم قرآن را به انتقام كشته هاى بدر شهيد نمودند. اين حادثه در تاريخ اسلام به نام سريه رجيع آمده است .
در ماه صفر سال چهارم هجرى حادثه بئر معونه پيش آمد: بنا به درخواست رئيس قبيله بنى عامر، پيامبر چهل نفر و يا هفتاد نفر از اصحاب را جهت ارشاد آنان فرستاد. گروه اعزامى در بئر معونه منزل كردند.
عامر بن طفيل با عده اى از بنى سليم بر آنان هجوم بردند و همه آن گروه را شهيد كردند.
پيامبر از اين حادثه سخت اندوهگين شد.
گويند آن حضرت يك ماه در قنوت قبيله لحيانيها را لعن و نفرين مى كرد. عمروبن اميه دو نفر از بنى عامر را كشت . در اين ميان بنى عامر كسى را نزد پيامبر فرستادند و خونبهاى دو نفر عامرى را كه عمرو بن اميه كشته بود، (طبق پيمانى كه با پيامبر داشتند) مطالبه نمودند.
پيامبر اين خونبها را از يهوديان بنى نضير مطالبه كرد: آن حضرت به اتفاق چند نفر از اصحاب به كنار قلعه بنى نضير رفت و با آنان مذاكره نمود. آنان پيشنهاد پيامبر را قبول كردند. (زيرا يهود بنى نضير با بنى عامر هم پيمان بودند). بنى نضير قصد جان پيامبر را داشتند. آنان مى خواستند از بالاى بام سنگى بر سر پيامبر اندازند. پيامبر ناگهان جلسه را ترك كرد و راهى مسجد مدينه شد و به بنى نضير پيام داد كه بايد اين منطقه را ترك كنند.
بنى نضير ابتدا تسليم شدند، ولى بعد به تحريك عبدالله بن ابى سردسته منافقين مدينه سرسختى كردند. پيامبر و اصحاب سلاح برداشته ، به سوى منزل بنى نضير حركت كردند. پانزده روز آنجا را محاصره كردند. يهوديان تسليم شدند. قرار شد اموال خود را بگذارند و از منطقه مدينه بروند. فقط براى هر سه نفر يك شتر و مشك آب اجازه بردن يافتند. اين قوم به شام تبعيد شدند. املاك آنان ميان مهاجرين تقسيم شد. اين واقعه را غزوه بنى نضير مى نامند.
دو ماه بعد، پيامبر به سوى بنى محارب و بنى ثعلبه از طوايف غطفان رهسپار گرديد. در محل ذات الرقاع دو سپاه با هم روبرو شدند، ولى برخوردى پيش نيامد و پيامبر به مدينه بازگشت . در اين سفر بود كه پيامبر نماز خوف خواند.
در اين سال ، پيامبر به ((زيد بن ثابت )) دستور داد تا خط يهود را بياموزد. چون نامه هاى پيامبر را تا اين زمان به علت بى سوادى عرب يهوديان مى نوشتند. پيامبر نگران بود كه نكند يهود نامه هاى حضرت را تحريف كنند.
زيد خط عربى را از يكى از اسيران بدر فرا گرفته بود. در ماه شعبان اين سال امام حسين عليه السلام متولد گرديد.
مورخان اسلامى پيرامون شرح حال آن دو معلم قرآن كه در راه اسير شدند و به مشركان مكه فروخته و شهيد شدند، نوشته اند كه : يكى از آن دو نفر زيد نام داشت . او را صفوان بن اميه كه پدرش در غزوه بدر كشته شده بود، خريدارى كرد تا انتقام پدرش را بگيرد. صفوان تصميم گرفت تا زيد را در ملاء عام به دار آويزد.
روزى كه زيد را براى دار زدن آورده بود، ابوسفيان خطاب به زيد گفت : تو را به خدائى كه به او ايمان دارى سوگند مى دهم آيا مى خواهى كه محمد (صلى الله عليه و آله ) به جاى تو كشته شود و تو آزاد شوى ؟
زيد كه در پاى چوبه دار ايستاده بود، گفت : من هرگز راضى نمى شوم محمد (صلى الله عليه و آله ) آسيبى ببيند. ابوسفيان و مشركان مكه از اين پايدارى در شگفت شدند. زيد را به دار آويختند و شهيد شد.
يكى ديگر از اين دو معلم قرآن ، خبيب بن عدى بود. وى از مشركان خواست اجازه دهند قبل از مرگ ، نماز بخواند. به او اجازه دادند و سپس وى را شهيد كردند.
((خبيب ، پس از آنكه مدتى در خانه ماويه كنيز حجير بن ابى اهاب زندانى بود، براى اعدام حاضر شد. ابتدا خواست تا اجازه دهند دو ركعت نماز بگذارد. نماز را بسرعت پايان داد و گفت : ترسيدم كه نگوئيد از ترس مرگ خود را به نماز مشغول كرده ام و گرنه دوست مى داشتم بيشتر بخوانم . سپس او را بر چوبى ميخكوب كردند و در برابر چشم هزاران تماشاچى مكه ، در زير ضربات سنگ و چوب و تيغ ، پس از شكنجه بسيار در حالى رجزهاى مردانه مى خواند، جان سپرد)). از حوادث اين سال ، غزوه بدر دوم است :
پس از نبرد احد ابوسفيان تهديد كرده بود كه سال ديگر در بيابان بدر با مسلمانان مصاف خواهد داد.
پيامبر اسلام يكهزار و پانصد نفر از مسلمانان را روانه محل موعود نمود. پيامبر خود را اين حركت ، حضور داشت . در محل ((بدر)) هشت شب ماندند. ابوسفيان به سوى بدر حركت كرد، اما از ميان راه بهانه اى تراشيد و برگشت . عقب نشينى ابوسفيان براى مشركان گران تمام شد. صفوان بن اميه به ابوسفيان گفت : پيروزى احد را با اين عقب نشينى از دست داديم .
((… ابوسفيان با سپاه مكه به مجنه (در ناحيه ظهران ) يا عسفان مى رسد. در اينجا پشيمان مى شود و خطاب به سپاه مى گويد: ((اى قريش ! جز در يك سال پر بركت كه در آن درخت بچرانيد و در آن شير بنوشيد، مصلحت شما نيست . و امسال سال شما خشك است . من بر مى گردم و شما نيز بر گرديد)) سپاه بر گشتند و مردم مكه آن را جيش ‍ السويق (سپاه آرد گندم يا جو) ناميدند و مى گفتند: شما رفتيد آردها را بخوريد (آرد آذوقه سپاه بوده است كه از مكه بردند و جوالهاى خالى را بر گرداندند و همين ))) در اين سال مادر امام على بن ابيطالب عليه السلام ((فاطمه بنت اسد)) در گذشت .
سال پنجم هجرى ؛
حوادث سال پنجم
در ربيع الاول اين سال پيامبر اسلام به غزوه دومه الجندل رهسپار گرديد. در اين جنگ مسلمانان غنائمى بدست آوردند. در بين راه مسلمانان روزها را استراحت مى كردند و شبها راه مى پيمودند.
مسلمانان تا مرز شام پيش رفتند و قوت اسلام را به قبائل و مرز نشينان شام كه تحت استيلاى روم بودند، نشان دادند.
در اين سال پيامبر با زينب دختر جحش كه قبلا همسر زيد بن حارثه بود و او را طلاق گفته بود، ازدواج كرد. در اين سال آيات حجاب نازل گرديد و احكام بانوان مخصوصا همسران پيامبر مقرر شد.
در اين سال سوره منافقان نازل گرديد. شاءن نزول اين سوره چنين بود كه : بين عمر بن خطاب و يكى از بستگان قبيله خزرج نزاعى در گرفت . يكى فرياد زد: اى گروه مهاجران ! و ديگرى گفت : اى گروه انصار! در اين ميان عبدالله بن ابى از فرصت استفاده كرد و به تحريك انصار پرداخت و نسبت به اسلام و مسلمانان درشتى كرد.
((زيد بن ارقم )) كه سخنان او را شنيده بود، به پيامبر گزارش داد. عمر بن خطاب پيشنهاد كرد كه عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه را گردن بزنند. ((عبدالله بن ابى )) سخنان ((زيد بن ارقم )) را تكذيب كرد. انصار به شفاعت او آمدند. پيامبر سعى كرد مسئله را تمام شده تلقى كند. به مسلمانان دستور داد حركت كنند. اينجا بود كه سوره منافقان در رابطه با ((عبدالله بن ابى )) نازل شد. پيامبر از زيد بن ارقم دلجوئى كرد. بر اساس سيره ابن هشام ، اين واقعه بين جهجاه غلام عمر بن خطاب و سنان جهنى در سال ششم هجرى پس از غزوه بنى مصطلق روى داده است .
جنگ خندق
غزوه ((خندق )) يا ((احزاب )) در اين سال اتفاق افتاد: توطئه و تحريكات يهود همچنان ادامه داشت . در شوال اين سال نبرد ((احزاب )) كه به ((خندق )) نيز شهرت دارد، واقع شد. گروهى از يهوديان تبعيدى بنى نضير كه در خيبر زندگى مى كردند، نزد قريش و قبيله غطفان رفتند و آنها را به جنگ با پيامبر و مسلمانان تشويق و تحريك نمودند. آنان با هم يكى شده و از متحدان خود نيروى عظيمى تدارك ديدند. خبر اين تدارك نظامى به پيامبر رسيد. احزاب متحد ده هزار نفر گرد آورده بودند و كليه امكانات خود را در حمله به مدينه و پايان دادن به نهضت اسلام به كار گرفته بودند پيامبر به مشورت با اصحاب خود پرداخت سلمان فارسى پيشنهاد كرد تا براى دفاع از شهر مدينه ، خندقى پيرامون شهر حفر شود. اين پيشنهاد به تصويب پيامبر و ديگر اصحاب رسيد. پيامبر شخصا در حفر خندق فعال بود و حفر خندق بين مسلمانان نقسيم شد.
كار با سرعت پيش مى رفت . زنان و كودكان را در خانه ها جاى دادند و نيروى نظامى مسلمانان در مناطق مختلف مدينه مستقر شدند همه چيز آماده بود. دشمن با يال و كوپالى عظيم از راه رسيد. صف آرايى دو طرف ، در دوسوى خندق آغاز شد. روزها گذشت و دشمن كارى نتوانست بكند ((عمروبن عبدود)) و ((عكرمه بن ابى جهل )) از نقطه اى عبور كردند. امام على بن ابى طالب راه را بر آنان گرفت . در اين نبرد تن به تن عمربن عبدود قهرمان سپاه شرك و كفر به دست على كشته شد. اين حادثه روحيه احزاب متحد را در هم شكست و تزلزل در نفرات دشمن آغازشد. دشمن سعى كرد مقر فرماندهى مسلمانان را مورد هجوم قرار دهد، اما اقدامات تدافعى مسلمانان آنان را به عقب راند. نبرد تدافعى مسلمانان كه پيامبر آن را فرماندهى مى كرد، تمام روز ادامه يافت . گويند آن روز نمازهاى ظهر و عصر را قضا نمودند و اين نخستين نماز قضا در اسلام بود.
در اين نبرد تدافعى پنج مسلمان شهيد شدند. و سه تن از دشمن كشته شد. ((سعد بن معاذ)) رئيس قبيله ((اوس )) زخمى شد و چندى بعد بر اثر اين زخم در كذشت . شرايط جوى كار را بر دشمن سخت كرد. ابوسفيان فرمانده احزاب ، مقاومت و ادامه جنگ را بى نتيجه يافت و شبانه به سوى مكه بازگشت پس از او دشمن عقب نشست و بدين سان جنگ به سود مسلمانان پايان يافت . نتيجه اين جنگ بسيار مهم و تعيين كننده بود: از يك سو قدرت مسلمانان را به نمايش كذاشت و از ديگر سو بزرگترين تدارك و تجهيز نظامى دشمن را به شكست كشاند. اين جنگ به راستى جنگ سرنوشت است .
در اين جنگ يهود بنى قريظه به نفع دشمن به پيامبر خيانت كردند و بديهى بود كه آنان از موازين مورد توافق تخطى نموده و بايد تنبيه مى شدند. پيامبر هنوز سلاح بر زمين ننهاده بود كه مسلمانان را دستور داد تا يهود بنى قريظه را محاصره كنند. قلاع بنى قريظه در حومه مدينه محاصره شد اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. ((ابولبابه )) از قبيله ((اوس )) و هم پيمان بنى قريظه و يكى از نقباى دوازده گانه بيعت عقبه دوم ، واسطه مذاكره بود. به يهوديان تفهيم كرد كه بايد تسليم شوند وگرنه كشته خواهند شد او اين پيمان را با ايما و اشاره به روساى يهود بنى قريظه رساند. قبيله اوس انتظار داشتند تا پيامبر همان رفتارى را كه با يهوديان متحد خزرج مبنى بر تبعيدشان از مدينه كرد با متحدان يهودى اوس هم انجام دهد. پس از تسليم يهود بنى قريظه ، كار حكميت به سعد بن معاذ كه بسترى بود، واگذار شد. سعد بن معاذ را بر مركبى سوار كردند و به صحنه آوردند. يهوديان بنى قريظه به راءى و نظر هم پيمان خود احترام مى گذاشتند و گفتند هر چه سعد بگويد، همان شود. سعد حكم كرد كه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد. طبق حكم سعد عمل شد؛ مردان گردن زده شدند و از زنان يهود فقط يك تن را كه مرد مسلمانى را كشته وبود،كشتند. در تقسيم اموال و غنائم هر سوار كار مسلمان را سه سهم دادند و پياده نظام را يك سهم بخشيدند.
زنان و كودكان يهود بنى قريظه را در نجد فروختند و به جاى آنها اسب و سلاح خريدند. در اين ماجرا فقط يك مسلمان شهيد شد. و آنهم بدست همان زن يهودى كه از بالاى قلعه سنگ بر سرش زده بود.
در اين سال بين مسلمانان مسابقه اسب دوانى انجام شد. سعد بن معاذ در گذشت . سه نفر از رجال بزرگ مكه به مدينه آمدند و اسلام آوردند: عمروبن عاص ، عثمان بن طلحه و خالد بن وليد.
سيري در نامه هاي پيامبر(ص)
بي گمان دوران رسالت پيامبر(ص) پيامدهاي مهمي را در زمينه هاي سياسي،ديني،اقتصادي و ديگر ابعاد تاريخ جهان به بار آورد.
هر چند قريشيان مكه تا پيش از اسلام، تجربه چشم گيري در زمينه اداره شهرها نداشتند و هيچ گاه زير پرچم يك دولت متمدن و با فرهنگ گرد نيامده بودند، تا از نظام هاي سياسي مدون برخوردار شوند. اما احتمال دارد گاهي اوقات، پيمان نامه هايي ميان اعراب و قبيله هاي همسايه شده باشد. هر چند دامنه اين كار را بسيار محدود فرض نماييم.
اما هنگامي كه اسلام بر سر آن ها سايه افكند، نيروهاي پراكنده شبه جزيره عربستان حول يك كانون گرد آمدند و در چارچوب كشوري نظام يافته با اداره هاي منضبط، سامان گرفتند؛ ميان اين كشور و كشورهاي همسايه مانند پاريس، بيزانس و مستعمرات آن ها، روابط سياسي پديد آمد. از عمر اين كشور هنوز ده سال نگذشته بود كه بر ايران،عراق، سوريه، فلسطين، مصر و سرزمين هاي ديگر چيره گشت. لازمه چنين وضعي آن بود كه نوشته هايي براي بيان اين روابط سياسي تحرير شوند و به اين ترتيب اسنادي پديد آيند، كه در اين جا به گوشه اي از تاريخچه آن ها اشاره مي گردد.
ويژگي هاي معنايي نوشته هاي پيامبر (ص)
1-بخشش ها؛ 2-امان نامه ها؛ 3-پناه نامه ها؛ 4-دعوت به اسلام؛ 5-بيان احكام اسلامي؛ 6-پيمان صلح با مشركان؛ 7-نامه نگاري با دشمنان.
دعوت اهل كتاب به اسلام
در نامه ها، پيمان نامه ها و امان نامه هايي كه پيامبر (ص) براي فراخواندن اهل كتاب (يهود و ترسايان) به اسلام، نوشته، از شعاير آيين هاي آنان نيز ياد كرده است.
در نوشته هاي خود به يهود، از موسي بن عمران، تورات، از نام خود به عنوان پيامبري كه در تورات آمده و آية «محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم … ذلك مثلهم في التوره و مثلهم في الانجيل …»1 گفت و گو مي كند.
پيامبر (ص) در نامه هاي خود به ترسايان، نيز از مريم عذرا، عيسي مسيح (ع) و آيه «… يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم …»2كه اهل كتاب را به سوي خداوند يگانه فرامي خواند و آنان را از روي آوردن به هر گونه شريك خدا و سرور و سرپرستي باز مي دارد، ياد كرده است.
نويسندة نامه هاي پيامبر (ص)
آيا هيچ يك از نامه ها را، پيامبر (ص) خود به دست خود نوشته است؟
در ميان مسلمانان سه نظر وجود دارد:
1-    پيامبر (ص) چيزي نخواند و چيزي ننوشت.3
2-    پيامبر (ص) پيش از بعثت، چيزي نخوانده و ننوشته بود. اما پس از برانگيخته شدن به پيامبري و نزول قرآن، خواندن و نوشتن مي دانست، ولي به دست خود، چيزي ننوشت.4
3-    پيامبر، نوشتن خوب نمي دانست، ولي در پيمان صلح حديبيه، پيمان نامه را، او به دست خود نوشت.5
البته تني چند از مفسران، به ويژه مفسران شيعه، در پاسخ پرسش فوق، ترديد دارند و پاسخ روشني نيافته اند. علم الهدي، سيدمرتضي، شيخ طوسي و از معاصران، مرحوم علامه طباطبايي از آن جمله اند.
سيدمرتضي در اين باره مي گويد: از آية «و ما كنت من قبله من كتاب ولاتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون»6، چنين برمي آيد كه پيامبر اسلام (ع) پيش از بعثت خود، خواندن و نوشتن را به خوبي نمي دانسته، ولي پس از پيامبري، مي توانيم بگوييم كه وي، با نوشتن و خواندن، آشنا بوده يا نبوده است، ولي بدون امكان اظهار نظر قطعي دربارة هيچ يك از دو حالت.7
شيخ طوسي در تفسير آيه 48 سورة عنكبوت، نخست نظر كساني را كه گفته اند از اين آيه چنين برمي آيد كه پيامبر اسلام (ص) با نوشتن به خوبي آشنا نبوده، نادرست مي داند و مي گويد آن چه از آيه به دست مي آيد اين است كه پيامبر(ص) چيزي ننوشته بوده است، ممكن است هم كسي كه نوشتن خوب مي داند و هم كسي كه با نوشتن به خوبي آشنا نيست چيزي ننويسند.1
مرحوم علامه طباطبايي از آية فوق، استنباط مي كند كه اي پيامبر «عادت تو چنين نبوده كه قبل از اين، كتاب بخواني، و يا بنويسي … خلاصه تو، نه مسلط بر خواندن بودي و نه مسلط بر نوشتن، چون امي و بي سواد بودي، و اگر غير اين و بر خواندن و نوشتن مسلط بودي، مبطلان كه همواره مي خواهند حق را باطل معرفي كنند»2، قرآن را كلام خدا نمي دانستند.
آغاز و ختم نامه هاي پيامبر (ص)
متن نامه هاي پيامبر (ص) با جمله هايي هم چون «سلم انتم» «سلام عليكم» يا «سلام عليك» «اسلم تسلم» «سلام علي من امن بالله» آغاز مي شده و در خطاب به مسلمانان، جملة «سلام عليك» يا «السلام علي من آمن بالله و رسوله» و در خطاب به كافران، جمله اي چون «سلام علي من اتبع الهدي» مي آمده و گاهي نيز نامه بدون سلام آغاز مي گشته است.3
در شماري از نامه هاي پيامبر (ص) جمله اي چون «اني اليك الله الذي لااله الا هو» در ستايش آفريدگار به كار رفته است. ذكر اين نكته مناسب است كه در صدر اسلام، نامه ها را با جملة «الحمدالله» آغاز نمي كردند. در هيچ يك از نوشته هاي پيامبر (ص) نيز به اين تركيب بر نمي خوريم، هم چنين هيچ يك از نوشته هاي به دست آمده از خلفاي راشدين نيز با «الحمدالله» آغاز نشده است. اين تركيب در آغاز پيمان نامة حكميت ميان حضرت علي (ع) و معاويه نيز ديده نمي شود.4
البته در صدر اسلام از تركيب«الحمدلله» در آغاز خطبه ها استفاده مي شده است. در خطبة«حجه الوداع» پيامبر(ص) و شماري از خطبه هاي نهج البلاغه، نمونه هاي گويايي بر اين معنا است.1
مهر نامه هاي پيامبر(ص)
نيز تا سال هفتم هجري، پيامبر(ص) مهر بر نامه هاي خود نمي نهاد، ولي هنگامي كه در محرّم آن سال خواست كه فرستادگان خود را همراه با نامه هايي براي فراخواندن فرمانروايان كشورها به دين اسلام، گسيل كند، به او گفتند كه پادشاهان، نامه هاي بدون مهر را نمي خوانند. از اين رو پيامبر (ص) براي خود، مهري يا انگشتري نقره اي فراهم آورد تا نامه هاي خود را با آن،‌ مهر كند. بر پاية روايت مشهور، نقش اين انگشتري، از سه كلمة «محمد رسول الله» در سه سطر بود. در بالا «الله» در وسط «رسول» و در پايين، «محمد» جاي داشت.2
البته عبدالله بن مسلم بن قتيبه مي نويسد: نقش انگشتر پيامبر (ص)، «صدق الله» بود و سپس جانشينان او، «محمد رسول الله» را نيز بر آن افزودند.3
تاريخ نگارش نامه ها و پيامان نامه ها
در پاي شماري از نوشته هاي پيامبر (ص) تاريخ نگارش آن ها نيز آمده است؛ هرچند هيچ يك از نامه هاي پيامبر (ص) به سران كشورها و بزرگان قبيله هاي عرب، كه از ديدگاه تاريخي سخت معتبر هستند و جايگاهي ويژه دارند، داراي تاريخ نيست؛ مانند نامه هاي پيامبر (ص) به خسرو پادشاه ايران، به امپراطور روم شرقي، به مُقَوقِس كارگزار امپراتور در مصر، به نجاشي فرمانرواي حبشه، به منذربن ساوَي كارگزار خسرو در بحرين، پيمان نامة قبيلة ثقيف. اما در اين ميان، پيمان نامة حكميت جنگ صفين ميان حضرت علي (ع) و معاويه بن ابي سفيان، داراي تاريخ درست و سنجيده اي است.4
محققين بر اين باورند ه چون مردم عرب در روزگار پيامبر (ص) با نهادن تاريخ به پاي نوشته ها آشنا نبوده اند، تاريخي كه در پايان برخي از نوشته هاي پيامبر (ص) ديده مي شود، پس از زمان پيامبر (ص) با در نظر گرفتن زمان احتمالي نوشتن اين نامه ها، به دست نسخه برداران اين نوشته ها انجام گرفته است.
متن نامة1 پيامبر (ص) به نجاشي دربارة مهاجران حبشه2
به نام ايزد مهرگستر مهرپيشه
از محمد پيامبر خدا به نجاشي اصحم پادشاه حبشه.
تو با ما در آشتي هستي، من نزد تو آفريدگاري را مي ستايم و فرمانرواي وارسته از همة كمبودهاست به دور از عيب و تباهي است.رهانندة مردم از هراس و پريشاني و سرپرست روزي و زندگاني بندگان خويش است.
گواهي مي دهم كه عيسي پسر مريم، روح خدا و كلمة اوست كه خداوند او را در درون مريم عذراي پاك ، پاكدامن جاي داد و مريم بر او بارور گشت. خداوند با دميدن روح خويش در مريم، عيسي را پديد آورد چنان كه آدم را نيز به دست خود و با دميدن جان در كالبد وي، جان بخشيد.
من تو را به خداي بي انباز و به ادامة فرمان برداري از او و نيز به پيروي از خويشتن و پذيرفتن كتاب آسمانيم، فرامي خوانم، كه به راستي من فرستادة خدا هستم. من پسر عم خود، جعفر را با شماري از مسلمانان به سوي تو فرستادم، هنگامي كه نزد تو آمدند، ايشان را پذيرا شو. سركشي را كنار گذار، كه من تو و سپاهيان تو را به سوي خدا فرامي خوانم، به راستي كه من فرمان خدا را رساندم. و نيكخواهي و اندرز خويش باز نمودم، پس چند پند مرا بپذير و درود و ايمني از عذاب خدا بر آنكو پيرو هدايت شود.3

پاسخ نجاشي به پيامبر
به نام ايزد مهرگستر مهر پيشه
از نجاشي اصحم بن ابجر به محمد فرستادة خدا:
اي پيامبر خدا! درود و بخشايش و فزوني هاي نعمت خداوندي كه جز او خدايي نيست و مرا به اسلام راه نمود، بر تو باد. پس از ستايش و سپاس پروردگار، اي پيامبر خدا! نامة تو با آن چه دربارة عيسي ياد كرده بودي، به من رسيد. به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه عيسي هيچ چيز، بر آن چه كه تو ياد كرده اي نمي افزايد، وي هم چنان است كه گفته اي. به راستي، از آن چه كه نزد ما فرستاده اي، آگاه گشته ايم. از پسر عم تو و همراهان وي، پذيرايي كرديم. پس گواهي مي دهم كه تو فرستادة راستين خدا و گواه درستي راه پيامبران پيش از خود هستي. من دست ياري به تو و پسر عم تو و ياران وي داده و به دست او، سر به فرمان خدا، پروردگار جهانيان نهادم.
پسر خود ارها بن اصحم بن ابجر را سوي تو فرستادم. من تنها، مالك خويشتنم، اي پيامبر خدا اگر بخواهي كه نزد تو آيم، چنين مي كنم، زيرا كه من به راستي و درستي سخن تو، گواهي مي دهم، درود بر تو اي فرستادة خدا.1
متن نامة2 به هراكليوس
به نام ايزد مهرگستر مهرپيشه
از محمد بندة خدا و فرستادة او، به هراكليوس بزرگ روميان:
كسي كه پيرو راستي گردد، گزند نمي بيند. پس از ستايش و سپاس خدا، من تو را به اسلام و پذيرفتن آن، فرامي خوانم. به آيين اسلام درآي تا گزند نبيني، اسلام بپذير تا خداوند دوبار تو را پاداش دهد. اگر بر اين پيام پشت كني، گناه همة‌مردم كشور، يا كشاورزان بر تو خواهد بود. «اي اهل كتاب! به سخني كه ما و شما آن را يكسان پذيرفته ايم، روي آوريد. بدين معنا كه جز خدا نپرستيم و در پرستش او، هيچ چيز را انباز او نسازيم و جز الله، عيسي يا عالمان ديني را پروردگار خويش ندانيم. بر اين بنياد، اگر اهل كتاب، از پذيرفتن توحيد سرباز زدند، شما اي مسلمانان، به ايشان بگوييد: گواه باشيد و بپذيريد كه تنها ما، در دل و زبان، توحيد خدا را
پذيرفته ايم.1و2
پاسخ امپراطور روم به پيامبر (ص)
از قيصر پادشاه روم، به احمد فرستادة خدا كه عيسي به آمدن وي مژده داده است:
همانا نوشتة تو همراه فرستاده ات به من رسيد، و من به پيامبري تو گواهي مي دهم. ما (ترسايان)، نام تو را در انجيل مي يابيم؛ عيسي پسر مريم، ما را به آمدن تو مژده داده است. من مردم روم را به آيين تو فراخواندم، ولي نپذيرفتند. اگر پذيرفته بودند، بي گمان به سود ايشان بود. من خود بسيار دوست داشتم كه در نزد تو بودم و به خدمتگزاري تو و شست و شوي پاهاي تو مي پرداختم.3
متن نامة پيامبر (ص) به اسقف روم در قسطنطنيه
درود بر كسي كه ايمان آورد. اما بعد، بي گمان عيسي پسر مريم، روح خدا و كلمه اوست كه خداوند آن را در وجود مريم پاك، قرار داد. من به خدا«و پيام هايي كه بر ابراهيم،اسماعيل، اسحاق، يعقوب و اسباط و آن چه از سوي پروردگار موسي، عيسي و پيامبران ديگر، بر ايشان فرود آمده است، بي آن كه تفاوتي در ميان ايشان ببينم، ايمان دارم و ما به پرستش و فرمان خدا گردن نهاده ايم.»4
كسي كه پيرو راستي گردد.گزند نخواهد ديد5

متن نامه پيامبر (ص) به خسرو پرويز بزرگ پارس
به نام ايزد مهر گستر مهر پيشه
از محمد فرستاده خدا به خسرو پرويز بزرگ، پارس:
سلام و ايمني از عذاب خدا بر كسي كه پيرو هدايت گردد، به خدا و فرستاده وي ايمان آورد و گواهي دهد كه آفريدگاري جز خداي يگانه بي انباز، نيست و محمد بنده و فرستاده او است.
من تو را به سوي خدا فرا مي خوانم، زيرا كه من پيامبر خدا بر همه مردمانم، تا زنده دلان را هشدار دهم و «كلمه عذاب بر كافران مسلم گردد» از اين رو، اسلام آور تا ايمان ماني، زيرا اگر اسلام نياوري، بي گمان، گناه همة مجوسان بر گردن تو خواهد بود.1
پاسخ خسرو به پيامبر(ص)
خسرو به پيامبر(ص) نامه اي نوشت و آن را همراه با مشكي ميان دو لايه پارچه ابريشم نهاد.چون فرستاده آن را به پيامبر داد. رسول خدا مشتي از مشك را برداشت و آن را بوييد و به ياران خويش داد و گفت:«سر به فرمان ما نِه و گرنه همراه ياران خويش.به سوي تو خواهم آمد. فرمان خدا، از آن نيز پرشتاب تر است.اما دربارة نامة تو، من به محتواي آن، از تو آگاه ترم، در آن، چنين و چنان آمده است» نامه را نگشود و آن را نخواند. فرستاده نزد خسرو بازگشت و ماجرا را به او گفت.
گفته اند هنگامي كه نامة پيامبر به دست خسرو رسيد… آن را پاره پاره كرد. پيامبر(ص) فرمود: خداوند پادشاهي ايشان را چنان كه بايد، از هم خواهد گسست2 متن نامه به دست نيامده است.3

متن نامه پيامبر(ص) به منذر بن ساوي عبدي، كارگزار خسرو در بحرين
به نام ايزد مهر گستر مهر پيشه
از محمد فرستادة خدا به منذر بن ساوي:
ايمني و به دو رماندن از عذاب خدا، از آن كسي است كه پيرو هدايت گردد. پس از سپاس و ستايش خداوند، من تو را به اسلام فرا مي خوانم، پس اسلام بياور تا ايمن ماني؛ و آن چه را كه در دست داري، خداوند از آن تو گرداند. بدان كه آيين من به زودي، سراسر گيتي را فرا خواهد گرفت.1
تصوير اصل نامة پيامبر اكرم (ص) به منذربن ساوي فرمانرواي بحرين كه در مجلة آلماني ZDMG آمده است.
پاسخ كارگزار خسرو، در بحرين به پيامبر (ص)
… اي پيامبر خدا! من نوشتة تو به مردم بحرين را خواندم، شماري از ايشان به اسلام دل بسته و شيفتة آن گشته و بدان گرويده اند، و شماري ديگر، آن را خوش نداشته اند. در كشور من، زردتشتيان و يهود زندگي
مي كنند. در اين باره، فرمان خويش را اعلام دار.2
فرمان پيامير (ص) به مُنذِر دربارة زرتشتيان هگر (هجر)
اسلام را به ايشان پيشنهاد كن، چنان چه مسلمان گشتند، در سود و زيان با ما يكسان اند. و هر كس اسلام نپذيرد، بايد- بي آن كه از گوشت حيوان سربريدة آنان بخوريد و يا از ميان زنانشان همسر گزينيد سرگزيت دهد.3
متن نامة4پيامبر (ص) به جَيفَر و عبد
به نام ايزد مهرگستر مهر پيشه
از محمد فرستادة خدا به جيفر و عبد پسران الجُلَنغدي:
آن كس كه پيرو هدايت گردد، از خشم خدا به دور مي ماند.
پس از عنوان: من شما را به شعار اسلام فرامي خوانم. اسلام آوريد تا ايمن مانيد؛ زيرا كه من فرستادة خدا بر همة مردم هستم، تا زندگان را هشدار دهم «و كلمة عذاب بر كافران مسلم گردد». اگر اسلام بپذيريد، به شما حكومت خواهم داد، ولي چنان چه از پذيرفتن آن، سرباز زنيد، پادشاهي شما از ميان خواهد رفت؛ و سپاهيان من به سرزمين شما خواهند آمد و پيامبري من، بر پادشاهي شما چيره خواهد گشت. اين نامه را اُبي بن كعب نوشت.1
فرجام سخن
نامه هايي كه رسول خدا (ص) براي قبيله هاي مسلمان و يا كساني كه سر به فرمان او داشتند نگاشته است، و نيز نوشته هاي آن حضرت كه مردم را به گزاردن فريضه هاي ديني فرامي خوانند، اسنادي گوهرين و درست اند؛ زيرا هيچ كس به جعل چنان نوشته هايي، نيازمند نبوده است؛ ولي چه بسا مردم نيز بر پاية انگيزة روحي يا خواسته هاي ناپسند خويش، واژه هايي را بر متن اصلي اين اسناد، افزوده اند. اين افزوده ها گاهي از ديد پژوهنده پنهان نمي مانند؛ گو اين گاهي نيز شناخت آن ها از اصل متن، دشوار مي گردد.
ولي به واقع اين خداوند است كه به راه راست، راه مي نمايد و بازگشت به سوي اوست.

11:«و والي فيك الابعدين»
و در راه رضاي تو، با دورترين مردم دوستي كرد.
اصل حاكم در روابط هارجي پيامبر(ص)
نگاهي منصفانه به مبارزات پيروان دين اسلام
ورود آگانه و كارشناسانه به اعماق تاريخ اسلام، و مطالعه علمي و بي غرض سيره رسول اكرم(ص) و كنكاش مشكلات و تنگناهاي امروز جوامع بشري به درستي اثبات مي كند كه گمشده امروز بشريت همان انسان كاملي است كه بالغ بر يكهزار و چهارصد سال پيش وظيفة سنگين رسالت را بر دوش كشيد.
بررسي سيره و روش پيامبر(ص) اعم از رفتار ،گفتار، كردار و … . كه آيينه اي تمام نما از تزكيه و تهذيب نفس و به طور كلي انسانيت به تمام معناست، گنجينه اي بي نظير است.
چهارده قرن است كه تمدن اسلامي از اقيانوس اطلس گرفته تا درياي هند و از سواحل بحرالروم تا ريگستان آفريقا، نفوذ شايان توجهي پيدا كرده و ملل و اقوامي كه در اين قلمرو گسترده به نام مسلمان سكونت دارند، ديانت،آداب، رسوم و فرهنگ برخاسته از آن دين مقدس، يك ملت واحد را تشكيل داده اند.
اين همه، به خاطر شيوه برخورد صحيح پيامبر(ص) و كمال دين مقدس اسلام است؛ ديني كه در تمدن دنيا و در اقوام و ملل مختلف عالم به صور گوناگون ظهور پيدا كرد و تاثيرات مختلفي به جاي گذارد.
مسلمانانا علوم و فنون را به يونان و روم در اروپا منتقل نمودند، به نحوي كه تا پانصد سال، مدار حركت و توسعه اروپا بر پايه و اساس كتب و مصنفات آنان داير و استوار بود. ارتقاي علمي، اكتشافات فني و قانون هاي مدون، از جمله بركت هاي اين دين مقدس بود.علاوه بر آن، تأثيرات اخلاقي و تربيتي فراوان دين اسلام، بر جوامع غربي شگفت انگيز است.
ديني كه تمدن هاي عظيم ملل بزرگي هم چون مصر، يونان، روم، ايران ، آشور و بابل را در هم شكست و در درياي تمدن خود هضم نمود تا جايي كه مورد اعجاب مستشرقان اروپا و آمريكا گرديد.
آنان متعرف هستند كه به قدري مسلمانان دقيق و عميق بود كه قسمت اعظم تمدن آن ها كه عبارت از مذهب، زبان و حرفه هاي گوناگون بود، هنوز در دنيا زنده و پايدار باقي مانده است.
همه اين اقدام ها شايسته برخاسته از سيره، روش و پويايي فرهنگ اسلامي است.
اتهامي دروغين! گسترش اسلام به وسيلة شمشير!
پيش از اين، با توجه به نفوذ اسلام در اقصي نقاط جغرافيايي و گسترش دامنة آن تا درياي يونان، شمال آفريقا، حوزة بالكان، آسياي مركزي، هند و اقيانس هند و … يك مسأله، صاحب نظران را به تأمل واداشته بود كه «چرا مردم به اسلام مي گروند؟»
برداشتي كه بعضاً مي شد اين بود كه اسلام با زور شمشير پيشرفت كرده است!
خوشبختانه اخيراً توجه به مباحثات و برخوردهاي مدرسي در ميان مسلمانان، به ويژه در برخورد اسلام با سايرين در طول تاريخ اسلام، سبب رفع ذهنيت منفي «اتهام گسترش به وسيلة شمشير» گرديده است و به خوبي دريافته اند كه برداشت قبلي شان به كلي اشتباه و گاهي مغرضانه بوده است، چرا كه غناي فرهنگي اسلام موجب گرايش مردم به آيين جديد گرديده است.
نويسنده كتاب تاريخ جوامع اسلامي2 معتقد است:
نخستين پژوهشگران غربي بر اين باور بودند كه اسلام با تكيه بر شمشير گسترش يافت، امروز كاملاً روشن است كه توسل به زور، براي دعوت مردم به اسلام، اگر نگوييم ناشناخته، به راستي نادر بود.3
زور و شمشير يا صلح و امنيت؟
آيا اصل حاكم در روابط خارجي اسلام، اصل «زور و شمشير» است يا «صلح و امنيت»؟
دين اسلام، بي نظيرترين دين و آييني است كه در فرصتي كوتاه، جهان را فراگرفت، تا آن جا كه سي سال پس از رحلت پيامبر (ص) در قلوب ميليون ها انسان جاي گرفت.
موفقيت چشم گير اسلام بر ذهن بشريت، سبب بروز اين اتهام شد كه اسلام به وسيلة شمشير گسترش يافت.
اين در حالي است كه هنگام ورود پيامبر (ص) به مدينه، دو قبيلة اوس و خزرج سال ها درگير ستيزي مرگبار بودند.
پيامبر (ص) براي حل كينه هاي كهنة قبيله اي، داوراني را معين نمود و تمايز بين اوس و خزرج را از بين برد و بذر رابطه صميمانه را در قلب هاي مؤمنان افشاند و آية شريفة «ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابؤون و النصاري من آمن بالله واليوم الآخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون»1 را اصلي براي امنيت اقوام يهودي، صائبي، مسيحي و هركسي كه به خدا و قيامت ايمان داشته و به حق عمل كرده باشد قرار داد، تا از چيزي نگران نباشند.
به مردماني كه هواخواه بدترين نوع كفر بودند، به نژادي كه قتل و خون ريزي، طبيعت ثانوي آن شده بود، اخلاص، حقيقت، خويشتن داري، احسان و عشق به همنوع را آموخت.
پيامبر (ص) فرمود: كسي كه دست از انتقام بردارد، خداوند گذشت او را جبران خواهد كرد و مرتب به قوم خويش گوشزد مي نمود كه: «من يشفع شفاعه حسنه يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعه سيئه يكن له كفل منها …»2هركس كه واسطه و منشأ كاري نيكو شود، هم او نصيبي كامل از آن برد و هركه وسيله كاري زشت و قبيح گردد، سهمي به سزا از آن خواهد يافت.
پيامبر (ص) در حالي كه مشغول به انسان سازي مردم بود، تا آنان را از انحطاط و زشتي ها پاك سازد، مورد حملة دشمنان بي رحم و قسم خورده قرار مي گرفت.
عربستان به رهبري قريش و ابوجهل و ابوسفيان متحد گشتند تا عاشقان مشتاقي كه خداي ناديده را بر ثروت و خانه ترجيح مي دادند، نابود سازند.
مردم عربستان براي قتل عام پيروان محمد (ص) به حركت درآمده بودند، و آنان را در محاصرة سخت قرار دادند.
محمد (ص) از آغاز رسالت خود به عنوان يك نويد دهنده و مصلح، مورد مخالفت و دشمني قوم خود قرار گرفت.
پيروان آن حضرت، در آغاز معدود و كم اهميت بودند.
قومي كه آن حضرت در آن حضور داشت، غرق در عادات وحشيانه بوده و جنگ را به ديدة هدف زندگي
مي نگريستند.
ملتي بودند كه بسيار دور از نفوذ مادي و منحط يوناني ها و رومي ها، و در عين حال دور از تأثيرات مثبت انساني، وقتي محمد (ص) دعوت خود را اعلام كرد، آن را خوار شمردند و چون ادامه يافت سبب هيجاناتي كينه جويانه شد، اما پيروان او از نظر شمار و قدرت، فزوني يافتند، تا آن كه سرانجام دعوت اهالي مدينه را جهت پناهندگي به اين شهر پذيرفت و از همان لحظه اي كه دعوت شد، بايد هوشيار مي بودند تا از عداوت هاي بت پرستان و حملات منسجم قبايل بي شمار عربستان پيروز برآيند.
تعجب اين جاست كه بعضي از نويسندگان! وسايل و ابزارهاي دنيوي را كه پيامبر (ص) براي تهذيب جامعة خود به كار برد را وسوسه هاي شيطاني تلقي كرده اند، در حالي كه عدم كاربرد چنان وسائلي را به عنوان دليلي براي اثبات الوهيت مسيح (ع) شمرده اند و اين مقايسه اي غير منصفانه است!
مگر نه آن كه پيامبر بزرگ نصاري، به هنگام نصيحت به حواريون خود در عنايت به ابزار دفاع، به گرامي از آن سخن گفت. و به تعبير دقيق تر هنگامي كه تعقيب و دستگيري مسيح (ع) قطعي و نزديك شد، وي براي قيام مسلحانه آخرين تلاش خود را كرد و به حواريون خود گفت: «الان هر كه كيسه دارد آن را بردارد، و همچنين توشه دان را، و كسي كه شمشير ندارد، جامة خود را فروخته آن را بخرد».1
مسلمانان زجر كشيده به هنگام ملة دشمنان بي رحم، ناچار دست به اسلحه بردند و به تدريج و پشت كار، كلية اجزاء پراكندة قبايل عربستان براي پرستش خداي حقيقي جمع شده و آن گاه صلح و آرامش بر اين سرزمين سايه افكن شد.

پيشنهاد، يا تحمل
اسلام مذهب خود را پيشنهاد كرد، اما هرگز آن را تحميل نكرد، در صورتي كه كسي آن را مي پذيرفت، از حقوق يكسان با ديگر مسلمانان برخودار بود، و نيز اسلام دولت هاي مغلوب را از شرايطي كه هر فاتحي از آغاز جهان تا زمان محمد (ص) همواره بر شكست خوردگان تحميل كرده بود، رهانيد.2
در سايه قوانين اسلام، به كلية پيروان عقايد ديگر كه در قلمرو اسلام بودند. آزادي عقيده و عبادت داده شد، و رعايت آن تضمين شد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «لا اكراه في الدين»1 اين، مؤيد اصل مدارا و احساني است كه اسلام آن را القاء مي كند، يا مثلاً در مورد ديگر مي فرمايد:
«افانت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين* و ما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله»2؛ پس آيا تو مي خواهي مردم را مجبور به قبول ايمان كني در صورتي كه ايمان تنها از جانب خداوند است.اين گونه تعاليم الهي، كه توسط پيامبر(ص) براي مردم به ارمغان آمد، تعصب و عدم مدارا است؟
اگر به آيات دقت شود، به خوبي مي توان دريافت كه اين اصول عقيدتي، به ضرب تيغه شمشير پرآوازه خويش، بر مردم تحميل نگشته است؟!
عفو يا قلع و قمع
كليساي مسيح به جز در دوران تلاش هاي عظيم اروپا در آغاز قرن نوزدهم هرگز در تشويق و ترغيب به جنگ يا تقديس آن به نام مذهب و «شكوه مسيح» براي قلع و قمع بدعت گزاران و كافران، ترديد و درنگ به خود راه نداد.
اما پيامبر (ص) در زمان بزرگ ترين پيروزي خود در هنگام ورود به مكه و درهم شكستن بت ها، اعلان عفو عمومي فرمود و فرمان داد تا به ضعيفان و بيچارگان پناه دهند و بردگان فراري را آزاد سازند.
محمد (ص) تنها به نويد دادن اكتفا نكرد، بلكه اين امر را به صورت يك قانون درآورد و به همة مال مغلوب، آزادي عبادت بخشيد و پرداخت يك جزيه رسمي، تنها عوضي بود كه در قبال انجام و بهره وري از آيين خود، از آنان خواسته شد.
پيامبر (ص) همان شخصيتي است كه از مشاجره بر سر عقايد گريزان بود و مكرر اظهار فرمود:
«ولا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن الا الذين ظلموا منهم»3 ؛ با اهل كتاب جر و بحث و مشاجره نكنيد، مگر اين كه خيلي با متانت و با نحو احسنف مگر كساني كه ظلم كرده اند.
انگيزة جنگ هاي پيامبر (ص)
پيكارهاي گوناگون مسلمانان به رهبري پيامبر (ص) با قبايل اطراف، بر اثر تعدي و عداوت بي رحمانه بت پرستان به وقوع مي پيوست و انجام اين نبردها براي دفاع از خود، ضروري بود.
نبرد «موته» و جنگ «تبوك» كه اولين نمايش ها عليه يك دولت بيگانه به شمار مي رفتند، بر اثر كشتن فرستاده اي به رومي ها به وقوع پيوست.
شايد اگر مسلمانان، مسيحيان شرقي را به خاطر اين جنايت تنبيه نكرده بودند، ما راجع به تبليغ اسلام به زور شمشير هرگز چيزي نمي شنيديم.
نبرد «موته» بي نتيجه بود و جنگ «تبوك» كه ماهيت كاملاً تدافعي داشت، به خاطر دفع نيروهاي مجتمع هراكليوس پيش آمد.
مروت و جوانمردي، در آيين محمدي
محمد (ص) آموزگار آييني است كه روح خردمندي و مروت اسلامي، در قوانين دفاعي آن جاري و ساري است. به نمونه هايي از آن دقت كنيد:
1-    «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لايحب المعتمدين»1 در راه خدا با آنان كه به جنگ و دشمني با شما برخيزند، جهاد كنيد، ولي ستمكار نباشد كه خدا ستمگران را دوست ندارد.
2-    «فان قاتلوكم فاقتلوهم»2 اگر به شما حمله كردند، آنان را بكشيد.
3-    «فان انتهوا فان الله غفور رحيم»3 اگر دست از ستم و شرك بردارند از آنان درگذريد كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
4-    «لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين»4؛ خداوند شما را از دوستي با كساني منع نمي كند كه با شما در امر دين نجنگيده اند و نه شما را از وطن تان اخراج كرده اند تا از آنان بيزاري جوييد، بلكه با آنان با عدالت و انصاف رفتار نماييد كه خدا مردم با عدالت را دوست مي دارد.
شمشير براي دفاع
آيا هدف اسلام همواره آن بوده است كه ديگران را به زور وادار به قبول خود كند؟
تحليل گران بي طرف حقايق تاريخي، به راحتي قضاوت مي كنند كه اسلام براي دفاع از خود دست به شمشير زد و آن را براي دفاع از خود آماده نگه داشت. به نكاتي از اين ها دقت كنيد:
1-    اسلام در اصول عقايد هيچ ديني هرگز دخالت نكرد.
2-    موجب زجر و آزار نبود.
3-    هيچ گاه محكمه تفتيش عقايد برپا نكرد.
4-    هرگز آلات و ابزار شكنجه براي از بين بردن اختلاف عقيده يا خفه كردن وجدان بشري و يا نابود كردن بدعت اختراع نكرد.
اما در مقابل، به نكاتي خواندني دقت كنيد:
1-    در قرن هفدهم، مرد جواني به خاطر اين گفته كه «فكر نمي كند محمد مرد بدي باشد» اعدام شد.1
2-    در سال 1521 ميلادي شارل پنجم، مرگ و مصادره اموال را در مورد كليه بدعت گزاران مقرر داشت. سوزاندن، اعدام، بيرون كشيدن زبان ها، مجازات هاي معمولي براي كساني بود كه از پذيرش آيين ارتدوكس امتناع مي كردند.
3-    در انگلستان، پس از رواج آيين پروتستان، اعضاي انجمن روحانيون كليساها، كه مدت مديدي به صورت ارثي حكومت كرده بودند، زنداني شدند، بر آنان داغ زده شد، ناقص العضو شدند، شلاق خوردند و به چهار ميخ كشيده شدند.
4-    در اسكاتلند، آنان را هم چون جنايت كاران در روي كوه ها شكار مي كردند، گوش هايشان را از بيخ مي كندند، با آهن هاي گداخته بر اندامشان داغ مي زدند، انگشتان آنان را با دستگاهي مخصوص از جاد در مي آوردند. استخوان ساق پاهاي آنان را در داخل چكمه ها خرد مي كردند، زنان را در ملأ عام تازيانه مي زدند، كاتوليك ها را شكنجه و اعدام مي كردند.
5-    در انگلستان، يهوديان را شكنجه و اعدام مي كردند.
6-    در اسپانيا، مسلمانان را مي سوزاندند، ازدواج ميان مسيحي و يهودي و ميا مسيحي و كفار بي اعتبار بود.
در آمريكاي مسيحي، سياه پوست مسيحي را به جرم ازدواج با يك زن سفيدپوست مسيحي زنده زنده در آتش سوزاندند.
و اين در حالي است كه پيامبر (ص) ازدواج مردم مسلمان را با زن مسيحي، يهودي و يا زردتشي حلال مي دانست، و تنها عكس اين قضيه را، آن هم به دلايل گوناگون و روشن سياسي مجاز نمي دانست.
مقايسة رفتار صليبيون مسيحي با رفتار مسلمانان
وقتي خليفه دوم، اورشليم را در سال 637 ميلادي فتح كرد، در كنار اسقف سوفرونيوس سواره وارد شهر شده، در حالي كه راجع به آثار قديمي شهر با او مشغول صحبت بود، به هنگام نماز از اداي نماز در كليساي قيامت، كه تصادفاً در آن جا بود، امتناع كرد و در پاي پله هاي كليساي فقسطنطين نماز گزارد و به عنوان دليل اين كار به اسقف گفت: اگر من در اين كليسا نماز گزارده بودم، ممكن بود مسلمانان در آينده به تقليد از آن چه كه من كرده بودم، نقض عهد كنند.1
اما به نمونه هايي از جنايات صليبي ها، پس از تسخير اين شهر دفت كنيد:
1-    مغز جوانان را به ديوارها پاشيدند.
2-    نوزادان را از كنگره هاي قلعه به زير انداختند.
3-    مردان را در آتش، سرخ كردند.
4-    شكم برخي افراد را به بهانه اين كه طلا بلعيده اند، دريدند.
يهوديان را به زور وارد كنيسه هايشان كردند و آن جا را به هر چه در آن بود به آتش كشيدند.
5-    حدود هفتاد هزار نفر را قتل عام كردند.2
اما وقتي صلاح الدين بار ديگر اين شهر را تصرف كرد، كلية مسيحيان را آزاد كرد، به ايشان پول و غذا داد و آنان را امان بخشيد تا از آن جا بروند.
شمشير اسلام براي دفاع
اسلام دست به شمشير برد تا از خود دفاع كند، اما مسيحيت شمشير را برگرفت، تا آزادي تفكر و هر جا مسيحيت حكمفرما مي شد، پيروان هيچ مذهب ديگري از اذيت و آزار امان نمي يافتند. اما در مقابل، تمام آن چه كه مسلمانان از ديگران مي خواستند، تضمين سادة صلح و مناسبات دوستانه بود يا پرداخت جزيه در ازاي حمايت شدن، و در صورتي كه اسلام را قبول مي كردند با كليه مسلمانان از نظر حقوق و ساير امتيازات برابري كامل مي يافتند.1
فرجام سخن
فتوحات اسلام بسيار حيرت انگيز و پرنفوذ بود، اگر چه پس از گذشت چند قرن سرزمين هاي فتح شده به دست اقوام و ملل خود بازگشت، اما آثار تمدن اسلامي هم چنان پايدار و پابرجا باقي ماند و هيچ فاتحي نتوانست
آن ها را متزلزل سازد.
مورخان اروپايي مي نويسند دين اسلام چون به هندوستان راه يافت بر همة مذاهب فايق آمد و جاي آن ها را گرفت و هم اكنون نيز دين برگزيدة بشري است. و بقاي تمدن و تفكر اسلامي در جهان، متأثر از عظمت و بزرگي خاتم پيامبران (ص) است كه بزرگ ترين منجي عام بشريت لقب گرفته است.
تعليمات عاليه، تربيت مهذب و پاك و اقدام مخلصانة پيامبر (ص) آن چنان بود كه قومي متعصب، خودخواه و سرسخت را كه از نظر اجتماعي پست ترين مردمان در عقيده بودند، به بهترين انسان ها تبديل نمود.
پيامبر خاتم (ص) آن قوم سركش را كه تا آن زمان هيچ فاتحي نتوانسته بود آنان را مطيع سازد، به درجه اي از تربيت و ادب رساند كه دولت هاي باعظمت دنيا را منهدم ساخت و خود نزديك به هشت قرن فرمانرواي يك قلمرو گسترده شد و چهار قرن نيز سراسر آب هاي دنيا تحت سيطره و نفوذ آنها بود.
از ويژگي هاي برجستة تاريخ اسلام، انطباق آن با حقيقت است؛ يعني بدون ترديد، قصه ها و حكايت هاي مستندي كه در آن بيان شده، در خارج حقيقت داشته است؛ برخلاف كتاب هاي رمان و داستان هاي ساختگي غرب كه چنين ويژگي اي نداشتند.
علاوه بر آن، حتي آن چه را كه انديشمندان و علماي مجرب، براي تهذيب نفوس و تعليم مردم، اقدام به تنظيم آن نموده اند، همانند رستم و افراسياب، كليله و دمنه و … هرچند حاوي مطالب ارزنده و دقيقي است، اما به دور از يك حقيقت خارجي است ولي در مقابل، امتياز منحصر به فرد قصه هاي قرآني و حكايات اسلامي است كه مقرون به حقيقت بوده اند و براي هميشه جاويد و اثرگذار هستند.
مشق عشق (يك جمله با پيامبر):
سلام بر تواضعت كه مي تواند هر غريب دور افتاده اي را همنشين تو كند و هرخانه به دوش آواره اي را به همسايگي تو بكشاند!
پیامبر خاتم در رساله ایلیا ، پيامبر رحمت ومهرباني
در کتب مقدّس پیشین، به آمدن پیامبران، حضرت محمد (ص) و جانشین وی حضرت علی (ع) بشارت داده شده است.امّا مخالفان اسلام،نخواسته و نمی خواهند این حقیقت را آشکار کنند بلکه برای از بین بردن آن بسی کوشیده و می کوشند.
به عنوان نمونه، در انجیل، صحیفه غزل الغزلات،*1 سخنانی از حضرت سلیمان (ع) راجع به پیامبر خاتم (ص) و امیرالمومنین علی (ع) به طور غیر صریح آمده است و در آخر نیز چنین تصریح فرموده است:
«خلو محمدیم»؛ او دوست و محبوب من محمّد (ص) است.
ولی از انجیل هایی که بعد از آن چاپ شده است،متأسفانه جمله مذکور، حذف گریده است.
هم چنین لفظ «ایلیا» یا «ایلی» یا «آلیا» که در کتب مقدس پیشین ذکر شده است، مخالفان حق می کوشند ثابت کنند که مراد از آن، حضرت علی (ع) نیست،بلکه خدا یا الیاس یا مسیح یا یوحنا می باشد.
در این میان، یکی از روحانیین با انصاف مسیحی به نام Mr.J-B_CALIDON که درباره «ایلیا» یا «ایلی» یا «آلیا» تحقیق کرده و از زندان تعصّب رهایی یافته است، حقیقت امر را این چنین بیان می کند:
در زبان های عبرانی باستانی کلمه «ایلیا» یا «ایلی» به معنای خدا یا الله استعمال نشده و نمی شود، بلکه کلمه مذکور نشان می دهد که در زمان آینده یا آخر الزمان، شخصی خواهد آمد که نامش ایلیا یا ایلی باشد.
به هر حال پیشگویی ها و بشارت ها راجع به پیامبر خاتم (ص) بسیار شده است.
کشف لوح پنج تن آل عبا مربوط به حضرت سلیمان(ع)
در جنگ جهانی اول (1916 میلادی) هنگامی که عده ای از سربازان انگلیسی در چند کیلومتری بیت المقدس مشغول سنگر گیری و حمله بودند، در دهکده کوچکی به نام «اونتره» یک لوح نقره ای پیدا کردند که حاشیه اش به جواهرات گران بها مرصع و در وسطش، خطوطی به حروف طلایی نگارش یافته بود.
وقتی آن را نزد فرمانده خود «میجرای-این-گریندل» بردند، هر چه کوشید نتوانست از آن چیزی بفهمد، ولی دریافت که این نوشته به زبان اجنبی بسیار قدیمی است.بلاخره این لوح به وسیله وی دست به دست گردید تا بدست سرپرست ارتش بریتانیا «لیفتونانت» و «گلدستون» رسید و ایشان هم آن را به دست باستان شناسان بریتانیا سپرد.
پس از پایان جنگ (1918 میلادی) درباره لوح مذکور به تحقیق و بررسی پرداختند و کمیته ای تشکیل دادند که اساتید شناخت زبانهای باستانی بریتانیا،آمریکا،فرانسه،آلمان و سایر کشورهای اروپایی، در آن کمیته بودند.
پس از چند ماه بررسی و تحقیق در سوم ژانویه (1920 میلادی) معلوم شد که این لوح مقدسی است بنام «لوح سلیمانی» و سخنانی از حضرت سلیمان (ع) را در بر دارد که به الفاظ عبرانی قدیم نگارش یافته است.
در اینجا الفاظ لوح را با ترجمه اش می آوریم:
زبان عبرانی هم،مانند سایر زبان ها دگرگونی یافته و حروف آن بسیار رّد و بدل شده و می شود؛چنان که طبق گفته محققان و اساتید شناخت زبانهای باستانی، حروف تهجّی آن در زمان حضرت سلیمان از راست به چپ بدین صورت بوده است:
الله
محمد                                               ایلی
باهتول
حاسن                                            حاسین

یاه احمد!مقذا=ای احمد! به فریادم رس.
یاه ایلی! انصطاء=یا علی! مرا مدد فرمای.
یاه باهتول!کاشئی=ای بتول! نظر مرحمت فرمای.
یاه حاسن! اضو مظع=ای حسن! کرم نمای.
یاه حاسین! بارفو=یا حسین! خوشی بخش.
آمو سلیمان صوء عثخب رالهلاد اقتا=این سلیمان اکنون به این پنج بزرگوار استغاثه می کند
بذات الله کم ایلی= و علی قدرة الله است.

بدین ترتیب، اعضای کمیته چون بر مضمون نوشته لوح مقدس، اطلاع یافتند، هر یک با دیده تعجب به دیگری نگریستند و انگشت حیرت به دندان گزیدند و پس از تبادل نظر، قرار بر این شد که لوح در موزه سلطنتی بریتاینا گذاشته شود.
امّا هنگامی که این خبر به LORD BISHOP، اسقف اعظم انگلستان رسید، یک فرمان محرمانه ای به کمیته نوشت که چکیده اش این است:
اگر لوح در موزه گذاشته شود، و در دیدگاه مردم قرار گیرد، اساس مسیحیت متزلزل خواهد شد و سرانجام، خود مسیحیان، جنازه مسیحیت را بر دوش بلند نموده در قبر فراموشی، دفن خواهند کرد. لذا بهتر آن است که لوح مذکور، در رازخانه کلیسای انگلستان گذارده شود و جز اسقف و اهل سّر، کسی آن را نبیند.*2
کشف نوشته  پنج تن آل عبا از کشتی نوح (ع)
کشف تخته ای از کشتی حضرت نوح (ع) که نام پنج تن آل عبا (ع) بر آن نوشته بود، مطلبی است که قابل دقّت است:«در ژوئیه 1951 میلادی،گروهی از دانشمندان معدن شناس روسی، برای معدن یابی، مشغول زمین کاوی بودند که ناگهان به تخته چوب هایی پوسیده برخوردند و پس از کاوش بیش تری معلوم شد که آن جا چوب های بسیاری در زیر زمین، وجود داشته که گذشت زمان، آن ها را کهنه و پوسیده ساخته است و از علائمی دریافتند که باید این چوب ها غیر عادی و مشتمل بر راز نهفته ای باشد.
این بود که با دقت کامل، زمین را شکافتند و در نتیجه، تخته چوب های پوسیده و چیزهای دیگری از آن جا در آوردند و در آن میان، تخته چوب مستطیلی یافتند که همه را به حیرت انداخت؛ زیرا در اثر گذشت زمان کهنگی و پوسیدگی به تمام چوب ها راه یافته بود، جز این تخته که چهارده اینچ طول و ده اینچ عرض داشت و حروفی چند بر آن منقش بود.
دولت روس، برای تحقیق و بررسی درباره این تخته چوب، در 27 ژوئیه 1953 میلادی، کمیته ای تشکیل داد که اعضای آن باستان شناسان و استادان شناخت زبان های عتیق بودند»
بالاخره پس از هشت ماه تحقیق و کاوش، اسرار آن تخته چوب، برای کمیته کشف گردید و معلوم شد که این تخته چوب، از کشتی حضرت نوح (ع) است که برای تیمّن و مددخواهی، چیزهایی بر آن نوشته و بر کشتی نصب کرده است.عبارتی که در وسط تخته یک تصویر پنجه نمایی وجود داشت، به زبان سامانی یا سامی بوده است.
اینک آن چه بر آن نگاشته شده بوده را در این جا می آوریم:
کمیتۀ تحقیق، پس از 8 ماه فکر و دقت و زحمت، نوشتۀ مذکور را خواندند و به حروف روسی در آوردند*3.بدین صورت:
حروف بالای پنجه: A G F N A T – E E T A T A M
حروف وسط پنجه:BikjT O E A K
3 Y q U            I U P E A O H
حروف اطراف پنجه از راست به چپ:
A E T b J A T        M O T A M E N A
U Q Q E A    U Q Q P A    Q A Q E M
حروف زیر پنجه:
T C E O M A O U N A O E C O
M A 3 U H E T        A O T C A A b
T V I A T A b b I Y O P
H E T b P U B I T A Y
K O Q A E A E E C O N M
سپس MR.N.F.MAKS استاد زبان باستان شناس بریتانیا *4الفاظ مذکور را به انگلیسی چنین ترجمه کرد:
ای خدای من! ای مدد کار من! به لطف و         O MY GOD MY HELPER KEEP MY HAND
مرحمت خود، و به طفیل ذوات مقدس:                             ITH MERCY ANDWITHYOUR HPLYBODIES:
محمد،ایلیا،شبر،شبیر و فاطمه:دست مرا بگیر.                                                    SHABBIR,MOHAMMAD,ALIA,SHABBAR,FATEMA
این پنج وجود مقدس از همه با عظمت تر                       THEY ALL ARE BIGGESTS AND  HONOURABLES
و واجب الاحترامند و تمام دنیا برای آنان، بر پا شده     THE WORLD ESTABLISHED FOR THEM
پروردگارا به واسطه نامشان، مرا مدد فرمای                               HELP ME BY THEIR NAMES
تو می توانی همه را به راه راست،هدایت نمایی                YOU CAN RETRM TO RIGHT
آفرینش ذریه آدم در صحف ادریس
در صحف ادریس درباره آفرینش ذریه آدم (ع) آمده است:
آدم به گروهی از ذریه خود نگاه کرد، دید از آن ها نوری با درخششی خاص پرتو افکن است.از خداوند پرسید:این ها چه کسانی اند؟خداوند فرمود:این ها پیامبرانند. آدم پرسید: آن ها چند نفرند؟
خداوند فرمود:صد و بیست و چهار هزار نبی که سیصد و پانزده نفر آن ها نبی مرسل اند. آدم پرسید:پروردگارا! چرا نور آخرین آن ها از همه، درخشنده تر و تابناک تر است؟
خداوند فرمود:به خاطر برتری او بر همه انبیا.
آدم پرسید:اسم این پیامبر چیست؟
خداوند فرمود:این محمّد، فرستاده و پیامبر من، امین، بزرگوار، رازدار و برگزیده من و پاک ترین و ناب ترین در پیشگاه من، عزیز و دوست من، و برترین پیامبران و محبوب ترین آن ها و گرامی ترینشان نزد من، و نزدیک ترین آن ها به من، و از همه برایم شناساتر است، او برترین پیغامبران از نظر بردباری، دانش، ایمان،یقین، صدق، نیکوکاری، پاکدامنی، فروتنی، پارسایی و فرمانبرداری از من، است. برای او از حاملین عرشم و سایر آفریدگانم در آسمان ها و زمین پیمان گرفتم که به او ایمان آورده و به پیامبری اش اقرار کنند.
ای آدم! به او ایمان آور تا قرب، منزلت، فضل، نور و وقار تو نزد من بیش تر شود.
آدم گفت: به خدا و پیامبرش «محمّد» ایمان آوردم.
خداوند فرمود:ای آدم!تو اولین پیامبران و فرستادگانی و فرزندت محمّد، خاتم آن ها.
چندین هزار سکه پیغمبری زده            اول به نام آدم و آخر به مصطفی
او اولین کسی است که در روز رستاخیز، زمین برایش شکافته  شده و لباس پوشد و محشور شود
دانی که در بیان اذا الشمس کورت        معنی چه گفته اند بزرگان پارسا
یعنی وجود خواجه سر از خاک بر کند            خورشید و ماه را نبود آن زمان ضیا
او اولین شفاعت کننده و نخستین کسی است که شفاعتش پذیرفته شود و اوّلین کسی است که درهای بهشت را زده، برایش گشوده گردد و او داخل شود.
ای آدم! تو را به نام او کینه دادم پس تو «ابو محمّد» هستی.
آدم گفت: سپاس خداوندی را که از نسل من شخصی با چنین فضائل قرار داد تا در ورود به بهشت، از من پیشی گیرد و بر او حسد نمی ورزم.*5
پیامبر فرموده: هنگامی که خداوند تعالی،آدم را آفرید، او را در پیشگاه خود بداشت.آدم عطسه کرد.خداوند سپاس گفتن را به او الهام کرد؛ خداوند فرمود: ای آدم! مرا سپاس گفتی، به عزت و بزرگی ام سوگند، اگر نمی خواستم در آخر الزمان دو بنده (از نسل تو) بیافرینم، تو را نمی آفریدم.
آدم گفت: به حق حرمت آن ها در پیشگاه تو،نام آن دو چیست؟
خداوند فرمود:ای آدم! به طرف عرش نگاه کن.
آدم دو جمله نورانی را دید:
1.«لا اله الا الله، محمّد نبی الرحمه، و علی مفتاح الجنه».
2.«آلیت علی نفسی،ان ارحم من والاهما، و اعذب من عاداهما».*6

اجداد حضرت محمّد (ص)
سلسلۀ نسب پیامبر تا بیست و دو نسل بدین شرح است:
1.    محمّد (ص)
2.    عبدالله
3.    عبدالمطلب
4.    هاشم
5.    عبد مناف
6.    قصی
7.    کلاب
8.    مُره
9.    کعب
10.    لوی
11.    غالب
12.    فهر
13.    مالک
14.    نضر
15.    کنانه
16.    خزیمه
17.    مدرکه
18.    الیاس
19.    مضر
20.    نیزار
21.    معد عدنان
بنابر توصیه حضرت رسول (ص)، از نسل بیست و دوم به بعد توقف کرده اند.
بررسی در نسب رسول گرامی (ص) نشان می دهد که افراد فوق از شخصیت های ممتاز و بارز عصر خود بوده و هر کدام به نحوی زعامت و رهبری مردم خود را بر عهده داشته اند، نیز همه آنان موحّد و خداپرست بوده اند و دامن همه آنان از جهل و شرک مبّراست .
«فختم بنا علی جمیع من ذرا، و جعلنا شهداء علی من جحد، و کثرنا بمنه علی من قل»
پس ما را خاتم همه انبیاء و اوصیاء قرار دارد، و بر منکران حق و کسانی که او را انکار کردند گواه گرفت، و ما را به کرمش بر مردنی که بی ارزش و بی عزت و مخالف بودند،فزونی بخشید.

برتری بر مردمان مخالف
این فراز از دعا اشاره به آیات ذیل دارد:
إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا ۚ وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ ﴿٢٤/فاطر﴾و هیچ امتی نبوده جز آن که در میانشان ترساننده و پیغمبری بوده .
2.و نیز اشاره به آیه وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ ۚ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّـهُ ۗ وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿١٤٣/البقره﴾و هم چنین شما مسلمانان را امت وسط یعنی با عقل و عدالت قرار دادیم تا بر مردم (انکار کنندگان پیغمبر) گواه باشید، و رسول بر شما گواه باشد.
مزیت آخرین از آفریدگان
مقام و شخصیت معنوی هر پیغمبری، در کتاب آسمانی او تجلی می کند؛ همان گونه که مقام موسای کلیم در حد تورات و مقام عیسای مسیح در حد انجیل جلوه گر شده است.
خداوند خطاب به پیغمبر خاتم (ص) چنین می فرماید:
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ ۖ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿المائده/٤٨﴾و ما این کتاب (قرآن عظیم) را به حق بر تو فرستادیم که تصدیق به درستی و راستی همه کتب که در برابر اوست نموده و بر حقیقت کتب آسمانی پیشین گواهی می دهد، پس حکم کن میان آن ها به آن چه خدا فرستاد…
حضرت سجاد (ع)، چه قدر زیبا این بیان را فرموده است:
«فختم بنا علی جمیع من ذرا»؛ پس ما را آخرین همه آفریدگان ]از پیغمبران و امت ها[ قرار داد؛
که این بیان ارزشمند، اهمیت موضوع را به درستی می رساند.
اگر فرض کنیم یک نویسنده، پس از بیان هر مطلبی که لازم بوده و نوشته، پایان نوشتار خود را مهر می کند و ختم آن را اعلام می دارد. خداوند عزیز و حکیم که به وسیله انبیاء، با آفریدگان خود سخن می گوید، پس از پایان گفتار و کلمات، سلسله نبوت را با فرستادن پیامبر خاتم (ص) و صحیفۀ رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم پیامبران مهر کرده است.
لذا فرمایش حضرت سجاد(ع) در همین فراز، نکات مهمی را در بر می گیرد و لیاقت و جایگاه والای پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت او را گوشزد می کند.
از آن جمله این که رسول اکرم(ص) واجد همه مزایای مشترک و مزایای فرد فرد انبیا گذشته است. و چون انسان کاملی است، تا روز قیامت نیز، بهتر از ایشان نخواهد آمد، تا آن جا که خداوند می فرماید:
فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَـٰؤُلَاءِ شَهِيدًا ﴿النساء/٤١﴾ ما در قیامت از هر امتی شاهدی بر اعمال آنان آورده و تو را به عنوان شاهد همگان می آوریم.
و این به این معنا ست که امت ها هر چه در دنیا انجام داده اند، پیامبر اکرم (ص) مشاهده کرده و بر بینش همه انبیا سیطره دارد.
برتری بر علمای یهود
در این فراز از دعا خواندیم که حضرت سجاد (ع) فرمود:«و کثرنا بمنه علی من قل»؛ و ما را به کرمش بر مردمی که بی ارزش و بی عزت و محالف بودند، فزونی بخشید.
حال به این مطلب دقت نمایید:
بعضی از علمای یهود، به رسول خدا (ص) چنین گفتند:
شما ادعایی داری، ما نیز ادعایی داریم؛ پس هر دو یکسانیم و شما هیچ برتری بر ما ندارید! ما تلاش می کنیم تا تو نتوانی رسالت خود را بر دیگران تحمیل کنی، هر چند تو خود را در صراط مستقیم بدانی.
حضرت رسول (ص) فرمود:
یا اخوة الیهود، ان الدعاوی یتساری فیها المحقون و المبطلون و لکن حجج الله و دلائله تفریق بینهم و تکشف عن تمویه المبطلین و تبین عن حقایق المحقین؛ *7آری، ما در ادعا برابر هستیم، چرا که هر کسی می تواند ادعا کند و با زبان آن را اظهار کند؛ اما با استدلال روشن می شود که ادعای شما حق است یا ادعای من؟!
کلام حضرت فاطمه (س)
حضرت زهرا (س) در خطبه ای که به خطبۀ «فدکیه» معروف است بسیار زیبا و دلنشین پیامبر را معرفی می نماید:
و گواهی می دهم که پدرم محمّد بنده و فرستاده او است، پیش از آن که او را بفرستد برگزید و پیش از آن که او را بیافریند، برای این مقام نامزد فرمود، و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود.
در آن روز که بندگان در عالم غیب، پنهان بودند و در پشت پرده های هول انگیز نیستی پوشیده و نزدیک آخرین سر حد عدم بودند.
این بدان سبب صورت گرفت که خداوند از آینده آگاه بوده، و به حوادث جهان احاطه داشت، و مقدرات را به خوبی می دانست.
او را مبعوث کرد تا فرمانش را تکمیل کند، و حکمش را اجرا نماید و مقدرات حتمی اش را نفوذ بخشد.
هنگامی که مبعوث شد، امت ها را مشاهده کرد که مذاهب پراکنده ایی را برگزیده اند، گروهی بر گرد آتش طواف می کنند، و گروهی در برابر بت ها سر تعظیم فرود آورده اند، و با این که با قلب خود خدا را شناخته اند، او را انکار می کنند.
خداوند به نور محمد (ص)، ظلمت ها را برچید، و پرده های ظلمت را از دل ها کنار زد، و ابرهای تیره و تار را از مقابل چشم ها بر طرف ساخت.
او برای هدایت مردم قیام کرد، و آن ها را از گمراهی و غوایت رهایی بخشید، و چشم هایشان را بینا ساخت، و به آئین محکم و پا برجای اسلام رهنموم گشت، و آن ها را به راه راست دعوت فرمود.
نبیّ أُمُی
قرآن کریم،کتابی است که با وجود کوچکی نسبی حجم، مشتمل بر انواعی از معارف و علوم و احکام و قوانین فردی واجتماعی است و بررسی کامل هر دسته از آن ها، نیازمند به گروه های متخصصی است که در طول سالیان دراز، به تحقیق و تلاش علمی درباره آن ها بپردازند و تدریجاً رازهای نهفته آن را کشف کنند و به حقایق بیشتری دست یابند، هر چند کشف همه حقایق و اسرار آن، جز به وسیله کسانی که دارای علم الهی و تأیید خدایی باشند میسّر نخواهد بود.
این مجموعه گوناگون که شامل ژرف ترین و بلند ترین معارف، والاترین و ارزشمندترین دستورات اخلاقی، عادلانه ترین و استوارترین قوانین حقوقی و جزایی، حکیمانه ترین مناسک عبادی و احکام فردی و اجتماعی، سودمند ترین مواعظ، اندرزها و آموزنده ترین نکات تاریخی، سازنده ترین شیوه های تعلیم و تربیت و در یک جمله «حاوی همه اصول مورد نیاز بشر برای سعادت دنیا و آخرت است»، با اسلوبی بدیع و بی سابقه، در هم آمیخته شده، به گونه ای که همه قشرهای جامعه بتوانند به فواخور استعدادشان از آن بهره مند شوند.
فراهم آوردن همه این معارف و حقایق در چنین مجموعه ای، فراتر از توان انسان های عادی است، ولی آن چه بر شگفتی آن می افزاید، این است که این کتاب عظیم، به وسیلۀ یک فرد درس نخوانده و تعلیم ندیده که هرگز قلمی بر کاغذ نیاورده و در محیطی دور از تمدن و فرهنگ پرورش یافته خود عرضه شد.
حکیم متأله، آیة الله جوادی آملی درباره «نبی امی» تعبیر زیبایی دارند:
این نگار به مکتب نرفته، توانست قلبی پیدا کند که سینه او، همانند آسمان ساده بسیار نقش باشد! به تعبیر لسان الغیب:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش                      زین معما در جهان آیا کسی آگاه نیست؟
آن سقف بلند ساده بسیار نقش،می تواند قلب مطهّر رسول خدا باشد، ساده است ؛ زیرا امی و درس نخوانده است.پُر نقش است، زیرا همه علوم و حقایق در او منتقش شده؛ چنان که سادگی می تواند ناظر به بساطت باشد، و هر بسیطی جامع کمالات وجودی مادون خود است.
آن چه در بعضی روایات آمده که «ولیّ الله و امام معصوم کتاب مبین یا ام الکتاب»*8 است، سخنی حق است.
«ام الکتاب» حقایق را لفّاً و اجمالاً و بسیطاً داراست، کتاب مبین حقایق را به طور بازتر داراست. امام و انسان کامل، کتاب مبین بلکه امّ الکتاب است؛آن که در مکتب ام الکتاب علم لدنی آموخته، هم بر آن چه در کتاب مبین است و هم بر آن چه در کتاب محو و اثبات می گذارد. احاطه دارد؛ زیرا «چون که صد آمد نود هم پیش ماست».
چیزی مربوط به سعادت بشر در جهان امکان، یافت نمی شود که پیغمبر اکرم (ص) بر آن آگاه نباشد، و چیزی در کتاب مبین یا محو و اثبات نیست، جز آن که حضرت، که انسان کامل است، به آن داناست. *9
دانشمند فرهیخته، استاد سیّد محمّد جواد مهری، در سلسله نشست هایی که نگارنده از محضر ایشان کسب فیض می نمود، درباره بحث «نبی امی»، آیه ای را محور بحث قرار دادند که در این جا از آن بهره می بریم:
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ فَآمِنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿١٥٨/الاعراف﴾ بگو ای مردم من رسول خدا برای همه شما مردم هستم همان خدایی که آسمان ها و زمین از آن اوست و جز او معبودی نیست، او است که زنده می کند و می میراند. پس ایمان بیاورید به خدا و رسولش همان پیامبر امی (درس نخوانده) که خود ایمان به خدا و تمام کلماتش (کتب آسمانی) دارد و از او پیروی کنید تا هدایت شوید.
ایشان بیان داشتند که در شأن نزول آیه آمده است امام حسن (ع) فرمود:
گروهی از یهودیان نزد رسول خدا (ص) آمدند و گفتند: ای محمد! تو ادعا می کنی که رسول خدا هستی و بر تو وحی نازل می شود؛ چنان چه بر موسی بن عمران نازل می شد.
پس پیامبر مقداری سکوت کرد سپس فرمود:آری! من سرور فرزندان آدم هستم و این فخری نیست، چرا که من آخرین پیام آوران و پیشوای پرهیزکاران و رسول پروردگار عالمیانم.
گفتند: به سوی عرب یا عجم یا ما؟
سپس آیه شریفه نازل گردید.
بر همین اساس می توانیم بگوییم که «جمیعاً» تأکید بر این دارد که پیامبر مربوط به گروه یا قوم خاصی نیست.
پیامبر (ص) هر چند عرب است و از جزیرة العرب برگزیده شده ، ولی بدون استثنا پیامبر تمام مردم است.
و این قسمت از آیه که می فرماید «الذی له ملک السماوات والارض» ؛ یعنی او پیام رسان کسی است که تمام قدرت در دست اوست و بر همه چیز غلبه دارد و تصرف در آسمان ها و زمین می کند، بی آن که منازعی داشته باشد.
پس اگر بخواهد هر کاری را می کند و کسی را حق سؤال و جواب نیست؛ یعنی خدایی که تمام قدرت از آن اوست این رسول را فرستاده، پس باید در برابر او سر تعظیم فرود آورید و از او پیروی نمائید.
هم چنین «لا اله الا هو»: دومین صفت به حساب می آید، یعنی خدایی که پیامبر را فرستاده، جز او معبودی نیست، پس اگر خود بخواهد پیامبرش را به سوی برخی از مردم یا تمام مردم می فرستد.
و جملۀ «یحیی و یمیت»: سومین صفت خداوند می باشد که قدرت احیا و میراندن در دست اوست؛ یعنی خداوند، خود می تواند همه یا برخی را زنده به هدایت کند و یا هدایتش نکند گروهی را خوشبخت و دیگران را بدبخت سازد، و اصلاً مؤثری در وجود جز او نیست.
البته هدایت تکوینی برای همه است، ولی خدا بر بعضی منّت می نهد و به خاطر اعمال خودشان آنان را ایمان افزون تر می بخشد و تقوا پیشه می سازد.
نیز جملۀ «الذی یومن بالله» به این معناست که اگر پیامبر شما را به ایمان به خدا می خواند، خود او قبلاً به خدا و تمام کتاب های آسمانی و رسولانش ایمان آورده است.
او کسی است که اگر به حکمی دستور دهد، خود قبلاً به آن حکم عمل می کند و اولین مؤمن است.
و بالاتر این که، بار سنگین رسالت نیز بر دوش اوست و ضمن این که ایمان دارد، باید شرایع و احکام را برای تمام مردم بیان و تفسیر کند و دعوتش را به آنان ابلاغ نماید.
و بالاخره «النبی الامی» یکی از مهمترین ویژگی های رسول الله می باشد، و آن این که هر چند علوم اولین و آخرین را دارد، ولی خود به مکتب نرفته و درس نخوانده است.
این مکتب نرفته، استاد تمام انسان ها و معلم بشریت است.
البته در برخی روایات آمده که «أمی» نسبت پیامبر با أم القری است که کنایه از مکه می باشد.
علی بن أسباط گوید: به امام باقر (ع) عرض کردم: چرا به پیامبر أمی می گویند؟
فرمود: به خاطر انتسابش به مکه و این از سخن خدا گرفته شده که فرمود: وَهَـٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا ۚ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۖ وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿٩٢/الانعام﴾ و هر که به طرف اوست، همه را به اندرزهای خود متنبه سازد.
به هر حال ممکن است این هم علت دیگرش باشد و گرنه قطعا درس نخواندن پیامبر و آوردن قرآن و شریعت با آن عظمت بزرگترین دلیل نبوت و اعجاز اوست.
و در نهایت جملۀ «و اتبعوه لعلکم تهتدون» در این جا هدایت دیگری را مطرح می نماید، چرا که قطعاً ایمان آوردن به رسول الله و اکتفا نکردن به آن، بلکه پیروی و تبعیت نمودن چنان چه در آیه آمده ، خود بزرگترین هدایت است.
بنابراین مقصود از این هدایت، این است  که اگر شما به پیامبر ایمان آوردید و از او پیروی نمودید خداوند شما را پاداش نیکو می دهد و شما را به بهشت برین هدایت می کند.
پس این جا، «هدایت»، عبارت از ثواب و بهشت است.
معجزه دلنشین
برده بوصیری چه زیبا سروده است:
وجود علم و دانش در انسان امّی و هم چنین در یتیمی به عنوان معجزه برای تو کافی است.

«اللهم فصل علی محمد أمینک علی وحیک، و نجیبک من خلقک، و صفیک من عبادک، امام الرحمة وقائد الخیر، و مفتاح البرکه»
پروردگار! پس بر محمد که امین بر وحی تو و شریف تر و بزرگوارتر از همۀ آفریدگان توست درود و تحیّت فرست؛ او که پیشوای رحمت و مهربانی و قافله سالار خیر و خوبی و کلید برکات است.

پیشوای رحمت
این فراز از دعا ، اشاره دارد به آیهوَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ ﴿١٠٧/الانبياء﴾  ما ترا نفرستادیم جز آن که برای جهانیان رحمت باشی.

شریف تر از همۀ آفریدگان
رسول گرامی اسلام (ص) آینه تمام نما و مظهر اسم اعظم بود و از دیگر انسان ها ارزشمند تر؛ چون، بینش آن حضرت این بود که سراسر عالم امکان، وجه خدا را نشان می دهد و می دانیم که ارزش هر کس به شناخت و نحوۀ جهان بینی اوست.
نکته مهمی که حضرت سجاد (ع) به آن اشاره دارند با این بیان روشن می گردد که وقتی هر انسانی که بتواند به هر میزان فنای خود را ببیند و بقا و کرم خدا رانشان بدهد، به همان اندازه از ارزش وجودی برخوردار است؛ لذا پیامبر اکرم (ص) که هم محور هدایت خاص الهی است و هم محور محبت مخصوص خداوند، شریف تر و بزرگوارتر از همۀ آفریدگان خداست.
در این جا ذکر این نکته مناسب است که این وظیفۀ همۀ انسان هاست تا خدا پرستی را به جای هواپرستی برگزینند، و در نتیجه به شرافت و ارزش متناسب با خود دست یابند.
عبودیت رسول اکرم(ص)
خداوند سبحان، درباره حضرت رسول (ص) تعبیر خاصی دارد.در حالی که بعضی از انسان ها تحت تدبیر اسمای جزئیّه حق هستند؛ مثلاً عبدالباسط، عبدالکریم یا … هستند، پیامبر اسلام، مقامی برتر از مقام مربوبیت ایشان نیست و نهایی ترین مرحله و مرتبه را دراست.
آن حضرت از این باب که منتسب به  عالی ترین اسم از اسمای حسنای خداوند متعال است و کامل ترین عبودیت از آن اوست.خداوند متعال به جامع ترین کلمه به او اشاره می کند: وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنتَهَىٰ ﴿النجم/٤٢﴾ و کار خلق عالم به سوی خدا منتهی می شود.
محور رحمت خاص
رسول گرامی اسلام (ص) در مرتبه رحمت مطلقه خدای سبحان حضور دارد. هر چند شعاع رحمت عامه او، همه را فرا گرفته است. خداوند در آیه شریفه به این مطلب تصریح می فرماید:
وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَـٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ ۚ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ ۖ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ۚ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ ﴿١٥٦/الاعراف﴾پروردگار! و سرنوشت ما را هم در این دنیا و هم در عالم آخرت نیکویی و ثواب مقدّر فرما که ما به سوی تو هدایت یافته ایم، خداوند فرمود: عذاب من به هر که خواهم رسد. ولیکن رحمت من، همۀ موجودات را فرا گرفته و البته برای آنان که راه تقوی پیش گیرند و زکات می دهند و به آیات خدا می گروند، آن رحمت را (مخصوص) بر آن ها حتم و لازم خواهیم کرد.
آیة الله جوادی آملی در این رابطه مثال جالبی زدند: خداوند باران را به عنوان رحمت خاص یاد می کند و می فرماید:
وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ ۚ كَذَٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿الاعراف/٥٧﴾او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش (باران) رحمتش می‌فرستد؛ تا ابرهای سنگین‌بار را (بر دوش) کشند؛ (سپس) ما آنها را به سوی زمینهای مرده می‌فرستیم؛ و به وسیله آنها، آب (حیاتبخش) را نازل می‌کنیم؛ و با آن، از هرگونه میوه‌ای (از خاک تیره) بیرون می‌آوریم؛ این گونه (که زمینهای مرده را زنده کردیم،) مردگان را (نیز در قیامت) زنده می‌کنیم، شاید (با توجه به این مثال) متذکّر شوید!

دین هم که به منزله آب زندگی است، و همه جان ها را حیات می بخشد به مراتب بالاتر و مهم تر از باران است. اگر باران،رحمت خاصه است، قطعاً دین و علم و قرآن نیز به طریق اولی رحمت خاصه می باشند.
یا این که بگوییم آفتاب برای همه انسان ها روشنی بخش است، ولی مسلماً نابینایان از آن استفاده نمی کنند، که در این جا قصور، یا تقصیر از آفتاب نیست.
پس پیغمبر خاتم (ص) برای همه جوامع انسانی به عنوان محور رحمت خاصه معرفی شده است و آیه شریفه تصریح به این موضوع دارد:
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ ﴿الانبياء/١٠٧﴾ما ترا نفرستادیم جز آن که برای جهانیان رحمت باشی.
برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب باید بگوییم:همان طور که زمین شوره زار یا سنگ خار از باران بهره نمی برند، قلب های انسان هایی هم وجود دارد که متأسفانه از رحمت وجودی پیغمبر خاتم (ص) بی بهره هستند.
و خوشا به حال مؤمنانی که خداوند در قرآن به آنان این گونه می فرماید:
لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿١٦٤/ال عمران﴾خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خود آنان، در میان آنان بر انگیخت که آیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت و حقایق حکمت بیاموزد، هر چند پیش از آن، گمراهی آنان آشکار بود.
آینه دار جمال رحمت خاصه خدا
نکته ظریف و جالبی که انسان باید به آن توجه و عنایت داشته باشد، این است که همان گونه که پیامبر (ص) آینه دار جمال رحمت خاصه خداست، به این معنا که رأفت و مهربانی و رحمت خداوند، در آینه پیامبر منعکس شده است. انسان ها نیز برای این که از رحمت خداوند برخوردار باشند، باید از پیامبر (ص) پیروی نمایند.
به عنوان مثال، اگر کسی بخواهد با مردم، خوش برخوردار باشد، باید از پیامبر (ص) پیروی کند، تا مردم نیز به او علاقمند باشند.
خداوند به پیامبرش می فرماید:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ﴿١٥٩/ال عمران﴾ مرحمت خدا تو را با خلق خوشخوی گردانید و اگر سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند.
پیشوای رحمت و مهربانی
البته این که حضرت سجاد (ع) در این فراز نورانی فرمود:«إمام الرحمة»؛ پیامبر پیشوای رحمت و مهربانی است، نکته قابل دقتی است. وقتی به آیات شریفه مراجعه می کنیم، آیۀ بسیار زیبایی را می بینیم:
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿١٢٨/التوبه﴾ همانا رسولی از جنس شما برای هدایت خلق آمد که از فرط محبت، فقر و پریشانی و جهل و فلاکت شما بر او سخت می آید و بر (آسایش و نجات) شما بسیار حریص و به مؤمنان رئوف و مهربان است.
مقصود از ذکر آیه شریفه در این جا، برای این است تا دلیلی باشد که نه تنها پیامبر قافله سالار خیر و خوبی بودند، بلکه طبق فرموده خداوند،«پیامبر بر شما حریص و به مؤمنان رؤوف و مهربان است».
نکته مهم تر این که پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) آن قدر نسبت به امت خویش مهربان بود، که خداوند می فرماید: چون اینان ایمان نیاوردند، گویا دارای از شدت اندوه جان می سپاری. آیه شریفه چنین است: فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿٦/الكهف﴾
ای رسول، نزدیک است که اگر امت به قران ایمان نیاورند، جان عزیزت را از شدت حزن و تأسف بر آن ها از دست بدهی.
و این جاست که در می یابیم حضرت سجاد(ع)، در این فراز نورانی، چقدر زیبا به بیان مطلب پرداخته اند؛ یعنی این چنین پیامبری، پیشوای رحمت و مهربانی است.

ایلیا کیست؟
در کتب مقدس و از جمله انجیل بارها از حضرت (ایلیا) یاد شده است. گاهی او را (آلیا) یا(ایلی‏) گفته‏اند. این اسم در کتابهایی آمده است که قدمتی بسیار پیشتر از اسلام دارند; یعنی قبل از تکامل زبان عربی و به وجود آمدن حرفی مثل (ع‏). با این توضیح، اگر اول: آلیا، ایلیا و ایلی به جای الف حرف ع بگذاریم می‏شود: عالیا، عیلیا و عیلی.
حالا دیگر حضرت ایلیا را می‏شناسید. او آشنای دلهای ماست. حضرت علی، علیه‏السلام، جانشین پیامبر و پدر یازده معصوم است. او کسی است که دیوار کعبه به خاطر تولدش شکافته شد. کسی که در سیاهی شب با کوله باری بر دوش به دستگیری و کمک فقرا می‏رفت. او کسی است که شیر خدا و حیدر کرار بود و به نیروی الهی در خیبر را از جا کند.
در این مطلب به شرح ماجراهای شگفت‏انگیز و شیرین درباره او از زمانهایی دور پرداخته شده، زمانهایی که او را با نام (ایلیا) می‏شناختند.
لوح سلیمان
وقتی حضرت سلیمان، علیه‏السلام، به پیامبری رسید، خداوند بادها، جن‏ها، و نیز تمام حیوانات را در اختیار او گذاشت. پریان با رشته‏های ابریشم، طلا و جواهرات گوناگون، تختی باشکوه برایش ساختند. حضرت سلیمان، علیه‏السلام، زبان تمام موجودات را می‏دانست و زمانی که می‏خواست ملکه سبا را شگفت‏زده کند، به جن‏ها فرمان داد که در یک چشم به هم زدن، تختش را از شهر سبا به پایتخت‏خود آورند. در زمان او، مردم در آرامش زندگی می‏کردند و این پیامبر قدرتمند، تمام اختیاراتی را که خداوند به او واگذار کرده بود، در راه تامین و هدایت مردم به کار برد. او بقدری عظیم و در نزد خدا محبوب بود که کسی انتظار نداشت او برای جلب رضایت‏خداوند، به افراد دیگری توسل جوید; اما…
هنگام جنگ جهانی اول، وقتی که سربازان انگلیسی وارد بیت‏المقدس شدند، در دهکده کوچکی به نام اونتره سنگر گرفتند. یکی از سربازان در هنگام حفر گودال، لوحی نقره‏ای پیدا کرد که با جواهرات گرانبها تزیین شده و حروفی عجیب با طلا بر آن نقش بسته بود. فرمانده سربازان متوجه شد که این لوح بسیار قدیمی است و به همین جهت‏خیلی خوب از آن نگهداری کرد. در پایان جنگ، لوح را به دست‏باستان‏شناسان انگلیسی سپرد. بلافاصله در سال ۱۹۱۸، کمیته‏ای از باستان‏شناسان و زبان‏شناسان آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و چند کشور اروپایی دیگر تشکیل شد. اعضای این کمیته پس از یک سال زحمت، توانستند خطوط لوح را به زبان انگلیسی برگردانند و متوجه شدند که سخنی از حضرت سلیمان، علیه‏السلام، است. ترجمه متن لوح چنین است:
ای احمد! به فریادم رس. یا ایلی! مرا مدد فرمای. ای باهتول! نظر مرحمت فرمای. ای حاسن! کرم فرمای. یا حاسین! خوشی بخش. این سلیمان، اینک به این پنج‏بزرگوار استغاثه می‏کند و علی قدرت الله است.
موزه سلطنتی قصد داشت لوح را برای نمایش در موزه بگذارد; اما روحانیون عالیرتبه انلگیسی، در نامه‏ای محرمانه درخواست کردند که لوح به آنها تحویل داده شود تا در رازخانه کلیسای انگلستان بماند; در جایی که تنها معدودی به آنجا راه دارند.
با این همه، دانشمندان نتایج اکتشاف خود را در کتابی نوشتند و دو نفر از آنان به نامهای ولیم و تامس به اسلام گرویدند و نام خود را به کرم‏حسین و فضل‏حسین تغییر دادند.
در صحف ادريس درباره آفرينش ذريه آدم آمده:
… آدم به گروهى از ذريه خود نگاه كرد، ديد از آن‌ها نورى با درخششى خاص پرتو افكن است. از خداوند پرسيد: اين‌ها چه كسانى‌اند؟ خداوند فرمود: اين‌ها پيامبرانند. آدم پرسيد: آن‌ها چند نفرند؟ خداوند فرمود:
صد و بيست و چهار هزار نبى كه سيصد و پانزده نفر آن‌ها نبى مرسل‌اند.
آدم پرسيد: پروردگارا! چرا نور آخرين آن‌ها از همه، درخشنده‌تر و تابناك‌تر است؟
خداوند فرمود: به خاطر برترى او بر همه انبيا. آدم پرسيد: اسم اين پيامبر، چيست؟
خداوند فرمود: “هذا محمد نبيى و رسولى و امينى و نجيبى و نجيى و خيرتى و صفوتى و خالصتى و حبيبى و خليلى و اكرم خلقى على و احبهم الى و آثرهم عندى و اقربهم منى و اعرفهم لى و ارجحهم حلما و علما و ايمانا و يقينا و صدقا و برا و عفافا و عباده و خشوعا و ورعا و سلما و اسلاما اخذت له ميثاق حمله عرشى فما دونهم من خلائقى فى السموات و الارض بالايمان به و الاقرار بنبوته…”؛ اين محمد، فرستاده و پيامبر من، امين، بزرگوار، رازدار و برگزيده من و پاك‌ترين و ناب‌ترين در پيشگاه من، عزيز و دوست من، و برترين پيامبران و محبوب‌ترين آن‌ها و گرامى‌ترينشان نزد من، و نزديك‌ترين آن‌ها به من، و از همه برايم شناساتر است، او برترين پيغمبران از نظر بردبارى، دانش، ايمان، يقين، صدق، نيكوكارى، پاكدامنى، فروتنى، پارسايى و فرمانبردارى از من، است. براى او از حاملين عرشم و ساير آفريدگانم در آسمان‌ها و زمين پيمان گرفتم كه به او ايمان آوردند و به پيامبرى اش اقرار كنند.
مزيت آخرين از آفريدگان
حضرت سجاد (ع)چه قدر زيبا اين بيان را فرموده است:;پس ما را آخرين همه ي آفريدگان[از پيغمبران و امت ها]قرار داد;
كه اين بيان ارزشمند اهميت موضوع را به درستي مي رساند.
اگر فرض كنيم يك نويسنده پس از بيان هر مطلبي كه لازم بوده و نوشته پايان نوشتار خود را مهر ميكند و ختم آن را اعلام مي دارد خداوند عزيز و حكيم كه به وسيله ي انبياء با آفريدگان خود سخن مي گويد پس از پايان گفتار و كلمات
سلسله نبوت را با فرستادن پيامبر خاتم(ص)و صحيفه ي رسالت آنان را با وجود مبارك خاتم پيامبران مهر كرده است.
لذا فرمايش حضرت سجاد(ع)در همين فراز نكات مهمي را در بر مي گيرد و لياقت و جايگاه والاي پيامبر اكرم(ص)و اهل بيت او را گوشزد مي كند.
از آن جمله اينكه رسول اكرم(ص)واجد همه ي مزاياي مشترك و مزاياي فرد,فرد انبياء گذشته است و چون انسان كاملي است تا روز قيامت نيز بهتر از ايشان نخواهد آمد تا آنجا كه خداوند مي فرمايد:
((فكيف اءذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا));
ما در قيامت از هر امتي شاهدي بر اعمال آنان آورده و تو را به عنوان شاهد همگان مي آوريم.
و اين به اين معناست كه امت ها هر چه در دنيا انجام داده اند پيامبر اكرم(ص)مشاهده كرده و بر بينش همه ي انبياء سيطره دارد.
عبودیت رسول اکرم (ص)
خدای سبحان درباره ی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: ” و أن إلی ربك المنتهی؛ و این كه پایان [كار] به سوى پروردگار توست.” سوره ی نجم، آیه ی 42. (همراه با الف ولام) خدا، رب العالمین است ولی بعضی از انسانها تحت تدبیر اسمای جزئیهی حقّند، مثلاً بعضی درحقیقت، عبدالرزّاق، عبدالباسط، عبدالقابض، عبدالكریم، یا عبدالجلیل هستند اما پیامبر اسلام “عبدُه” است و پروردگاری مدبّر و مربّی شخصی وی است كه نهایی ترین مرتبه را داراست، و در قوس صعود، مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست، و آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب به عالیترین اسم از اسمای حسنای خدای سبحان است، یعنی “هو” كه همان هویت مطلقه است، چون كاملترین عبودیت از آن اوست، جامعترین كلمه به او اشاره دارد و حضرت در قوس نزول از نزد همان مقام تنزّل كرده و هویت مطلقه مبدأ ارسال رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است: “هوالذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله؛ او كسى است كه رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند.” سوره ی توبه، آیه ی 33.
قرآن كریم وقتی می خواهد تعبیر “عبد” را نسبت به سایر انبیا بكار ببرد همراه با ذكرنام آنها بكارمی برد مثلاًمی فرماید:” واذكر عبادنا إبراهیم وإسحق ویعقوب أولی الأیدی والأبصار” سوره ی ص، آیه ی 45 یا می فرماید: “یاد كن بنده ی ما داود را” سوره ی ص، آیه ی 17. “یاد كن بنده ی ما ایوب را” سوره ی ص، آیه ی 41 “بنده ی ما نوح را تكذیب كردند” سوره ی قمر، آیه ی 9. و… ولی پیامبر خاتم را بدون نام یاد می كند، عبد مطلق، به آن فرد كامل انصراف دارد: ” تبارك الذی نزّل الفرقان علی عبده لیكون للعالمین نذیراً؛ او كسى است كه رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند” سوره ی فرقان، آیه ی 1. گرچه تورات موسی(علیه السلام) نیز “فرقان” است: ” و إذ اتینا موسی الكتاب و الفرقان …” سوره ی بقره، آیه ی 53. امّا وقتی عبد مطلق گفته می شود، عبد كامل به ذهن می آید و آن رسول خداست. می فرماید: خدایی متبارك است كه فرقان را بر بنده اش نازل كرد. نه قبل از کلمه ی “عبد” نام مبارك پیغمبر را می برد و نه بعد از آن، تا بگوییم نام آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) محذوف به قرینه است؛ و نیز نمی گوید “عبدنا”: بنده ی ما، كه ناظر به كثرت باشد، بلكه می فرماید: “عَبْدِه” كه ناظر به مقام وحدت است، این كلمه از “عبد الله” نیز بالاتر است، زیرا این عبودیت، حاكی از هویت مطلقه است كه بالاتر از مقام الوهیت است.
و نیز در ابتدای سوره ی “إسراء” می فرماید: “سبحان الذی أسری بعبده لیلاً…” سوره ی إسراء، آیه ی 1.: خدایی سبّوح است كه بندهاش را در پاسی از شب به معراج برد. دیگران عبد مقید، یعنی بندهی تعینات مقیده اند، ولی رسول اكرم بندهی آن مقام اطلاق است. خداوند، از رسولش به عنوان “عبده” یاد می كند، نه به خاطر اینكه کلمه ی “الذی” از موصولات است و عاید میخواهد، زیرا این مطلب را با الفاظ دیگر نیز می توان بیان نمود؛ اگرمتكلم بخواهد آن معارف بلند وعبودیت مطلقه ی رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تفهیم كند، از عبودیت وی با الفاظ دیگر یاد میكند. در ابتدای سوره ی “كهف” نیز تعبیری مشابه تعبیر همین آیه دارد: “الحمد لله الذی أنزل علی عبده الكتاب” سوره ی كهف، آیه ی 1. جز اینكه در آنجا سخن از تسبیح بود ودراینجا سخن از تحمید است. چون عبد محض می تواند در اثر عبودیت تامه مظهر “سبّوح” بشود، چنانكه می تواند در اثر عبودیت كامله، مظهر “حمید” قرار گیرد.
نظیر آیه اول سوره ی كهف، آیه اول سوره ی فرقان است: “تبارك الذی نزّل الفرقان علی عبده” جز اینكه در اینجا سخن از تبارك است و آنجا سخن از حمد، در اینجا می فرماید: خدای سبحان بر بندهاش فرقان نازل كرده و در سوره ی كهف میفرماید: “كتاب” فرستاده. “كتاب” جنبهی ثابت كلام الله است و “فرقان” جنبه فَرْق و تغیّر. بین كلام و كتاب، قرآن و فرقان فرق است، به لحاظ توحید كثرتها و جمع تفصیلها آن را قرآن، و از آن جهت كه فارق بین حق و باطل است و تفصیل اجمال و تكثیر وحدت میكند فرقانش می نامند.
می فرماید: “حمد و ستایش برای خدایی است كه بر بندهی خویش كتاب را فرو فرستاده”. در این آیه نیز نكات گذشته اعمال شده، نام حضرت رسول اكرم را قبل یا بعد از کلمه ی عبد نبرده، عبد به عنوان مطلق، بر او حمل شده، و آن را به هویت مطلقه ی خود نسبت داده است نه به اسمی از اسمای خاصه؛ و آنچه در صدر آیه قرار گرفته، از قبیل تسبیح یا تحمید، اثر خاصّ خود را خواهد داشت، و در ذیل فرموده: “لیكون للعالمین نذیراً” او نذیر عالمان و الگوی جهانیان است، از این رو هیچ كمالی از كمالات برای انسان متكامل فرض نمی شود جز اینكه پیامبر، به آن مقام نایل آمده است.
1-    انجيل باب 5 ايه 10چاژ اندن سال 1800ميلادي
2-    مجاه الاسلام دهلي نو فوريه 1927ميلادي وسلم كرانيكل لندن 30 دسامبر1926 ميلادي
3-    ماهنامه تا پاله مسكو نوامبر1953ومجله وي كلي ميرور دسامبر1954وروزنامه الهدي قاهره 31 مارس1954
4-    ماهنامه استار بريتانيا چاپ لندن ژانويه1945ومجاه منچسترسونيگت 23 ژانويه1954
5-    بحار الانوار ج11 ص151
6-    بحار الانوار ج11 ص114
7-    بحارالانوار ج9ص312
8-    بحار الانوارج23ص208 ح12وص211ح 20
9-    سيره رسول اكرم در قران  جوادي املي ج8ص48و49

جستجو