غدیر خم

قال اللّه‏ تبارک وتعالى : «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً»[i] . امروز کافران از (زوال) آیین شما مأیوس شدند ، بنابر این از آنها نترسید و از (مخالفت) من بترسید ! امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان شما پذیرفتم .

براساس آنچه تاکنون بیان شد ، معلوم گردید که یکى از نظریات مهم مکتب خلافت نظریّه عدالت صحابه مى‏باشد . توجّه به آیه اکمال و استدلال شیعه بدان ، اساس مدرسه خلافت و در پى آن نظریّه عدالت صحابه را از بین مى‏برد . بازبینى و دقّت در سلسله مباحث گذشته روشن مى‏سازد که مکتب خلافت مکتبى ساختگى ، بدون مشروعیّت الهى و توطئه‏اى از پیش طرّاحى شده مى‏باشد .

براى گریز از لوازم آیه اکمال بعضى از اهل سنّت مانند بخارى ادّعا کرده‏اند که نزول این آیه شریف در روز عرفه مى‏باشد[ii] ولى ثابت کردیم که عقلاً و نقلاً نزول آیه شریف فوق در روز غدیر خم و در محل غدیر خم مى‏باشد[iii] .

گزارشى از وقایع غدیر خم

پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم در روز ۱۸ ذى حجّه الحرام سال ۱۰ هجرى در غدیر خم توقّف کردند و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را به عنوان ولىّ مؤمنین معرّفى نمودند . غدیر خم محلّى است که مورّخین در مورد آن چنین مى‏نویسند :

« غدیرخم من الجحفه الّتی تتشعّب فیها طرق المدنیّین والمصریّین والعراقیّین »[iv] .

غدیر خم مکانى در جحفه مى‏باشد که مسیر مدینه و مصر و عراق از آن‏جا از هم جدا مى‏شود .

این سفر زیارتى پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یکى از مسافرت هایى است که تمام خصوصیّات آن ثبت و ضبط شده است و گویا تمام تاریخ نگاران گام به گام ، همراه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بوده‏اند تا حادثه‏اى هر چند کوچک از دیده‏ها پنهان نماند .

در کتب معتبر این واقعه چنین گزارش شده است :

« لمّا أعلن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خروجه إلى مکّه قدم المدینه خلق کثیر یأتمّون به فی حجّته تلک الّتی یقال علیها حجّه الوداع ، وحجّه الإسلام ، وحجّه البلاغ ، وحجّه الکمال وحجّه التمام فخرج رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم من المدینه مغتسلاً متدهّنا مترجّلاً متجرّدا فی ثوبین صحاریّین إزار ورداء وذلک یوم السبت لخمس او ستّ بقین من ذیالقعده وأخرج معه نسائه کلّهنّ فی الهوادج ؛

هنگامى که رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قصد خود براى حرکت به سوى مکّه را اعلام داشتند ، افراد فراوانى از مدینه به ایشان صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پیوستند در سفر حجّى که مشهور به حجّه الوداع ، حجّه الاسلام ، حجّه البلاغ و حجّه الکمال و حجّه التمام شد . رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از مدینه خارج شدند در حالى که غسل کرده و روغن زده بودند ، با پاى پیاده و دو پیراهن (ازار ورداء) بر تن داشتند و آن روز شنبه بود که پنج یا شش روز دیگر ماه ذى‏القعده تمام مى‏شد، همه همسران رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سوار بر محمل به مکّه مى‏رفتند .

وسار معه أهل بیته وعامّه المهاجرین والأنصار ومن شاء اللّه‏ من قبائل العرب وأفناء النّاس وخرج معه تسعون ألف ویقال : مأته ألف وأربعه ألفا وقیل : مائه ألف وعشرون ألفا وقیل : مائه ألف وأربعه وعشرون ألفا ویقال أکثر من ذلک وهذه عدّه من خرج معه وأمّا الّذین حجّوا معه فأکثر من ذلک کالمقیمین بمکّه والذین أتوا من الیمن مع علیّ أمیرالمؤمنین علیه‏السلام ؛

خانواده رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و همه مهاجرین و انصار و هر که خدا مى‏خواست از قبایل عرب و مردم عادى به مکّه رفتند . همراهان رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نود هزار یا صد و چهار هزار و در نقلى دیگر صد وبیست هزار و در نقل دیگر صدو بیست و چهار هزار نفر و یا بیشتر به سمت مکّه رفتند ، و این تعداد کسانى بودند که از مدینه به همراه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به سمت مکّه رفتند ، امّا کسانى که به حجّ مشرف شدند پیش از این تعداد بودند، ساکنین مکه و کسانى که از یمن به همراه امیرالمؤمنین علیه‏السلام آمدند نیز به تعداد فوق اضافه شدند .

تمام وقایع این سفر در تاریخ ثبت شده است . به این صورت که روز یکشنبه و دوشنبه به کدام منطقه رسیدند و چه کردند . روز سه شنبه وارد مکّه شدند پس از پایان مناسک حج و هنگام بازگشت از این سفر روز هجدهم ذى الحجّه به منطقه جحفه رسیدند . نزدیک ظهر بود که آیه مبارک ذیل نازل شد :

«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»[v] .

اى پیامبر ! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است را کاملاً به مردم برسان و اگر نکنى رسالت او را انجام نداده‏اى ، خداوند تو را از خطرات (احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد .

خداوند متعال در تمام قرآن با نرمى و لطافت با رسول اکرم  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سخن مى‏گوید ولى با توجّه به حساسیّت این موضوع ، کلام را به انواع تأکیدات مزیّن مى‏فرماید و انجام آن را از پیامبر اکرم  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خواستار مى‏شود .

پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم همراه مردم نماز ظهر را به جاى آوردند درحالى که :

« وکان یوما هاجرا یضع الرجل بعض رداءه على رأسه وبعضه تحت قدمیه من شدّه الرمضاء فلمّا انصرف رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم من صلاته قام خطیبا وسط القوم على أقتاب الإبل وأسمع الجمیع رافعا عقیرته فقال :

آن روز بسیار گرم بود و مردم از شدّت گرما رداى خود را بر سر مى‏کشیدند و قطعه‏اى از لباس خود را زیر پا مى‏گذاشتند . هنگامى که رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از نماز فارغ شدند ، بر روى جهاز شترها در میان جمعیّت ایستادند و با صداى بلند سخنرانى کردند به نحوى که همه بشنوند .

تا به اینجا مقدّمات خطبه معروف پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بود . خطبه غدیریّه پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در میان شیعیان و اهل سنّت داراى اختلاف اندکى در عبارت مى‏باشد . امّا آنچه ذکر مى‏شود از مجموعه گفتار اهل سنّت جمع‏آورى شده است .

« الحمدللّه‏ ونستعینه ونؤمن به ونتوکّل علیه ونعوذ باللّه‏ من شرور أنفسنا ومن سیّئات أعمالنا الّذی لا هادی لمن ضلّ ولا مضلّ لمن هدى وأشهد أن لا إله اللّه‏ وأنّ محمّدا عبده ورسوله ، أمّا بعد :

سپاس خداى را و از او یارى مى‏جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل مى‏کنیم و به او پناه مى‏بریم از هواهاى نفسانى و از اعمال بدمان ، خدایى که اگر او کسى را گمراه کند هدایت کننده‏اى ندارد و اگر کسى را هدایت فرمود ، گمراه کننده‏اى ندارد و شهادت مى‏دهیم که خدایى جز خداى یگانه نیست ومحمّد [صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم]بنده وفرستاده اوست، امّا بعد :

أیّها النّاس قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّه لم یعمر نبیّ إلاّ نصف عمر الّذی قبله وإنّی اُوشک أن اُدعى فاجبت وانّی مسؤول وأنتم مسئوولون فماذا أنتم قائلون ؟ قالوا : نشهد أنّک قد بلّغت ونصحت وجهدت فجزاک اللّه‏ خیرا ؛

خداوند سبحان به من خبر داد که هر پیامبرى به مقدار نصف عمر پیامبر پیشین عمر مى‏کند (یا به مقدار نیمى از عمرى که تا زمان بعثت داشته) و من در انتظار پاسخ به دعوت الهى هستم ، و من و شما مسئول هستیم ، شما چه مى‏گویید ؟ مسلمانان گفتند : ما شهادت مى‏دهیم که پیام خداوند را ابلاغ کردید و ما را نصیحت نمودید و در راه خدا جهاد کردید و خداوند بهترین پاداش‏ها را بر شما ارزانى بدارد .

قال : ألستم تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأنّ محمّدا عبده ورسوله وأنّ جنته حقّ وناره حقّ وأنّ الموت حقّ وأنّ الساعه آتیه لا ریب فیها وأنّ اللّه‏ یبعث من فی القبور قالوا : بلى نشهد بذلک ، قال : اللّهم أشهد ؛

پس رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : آیا شهادت مى‏دهید ، که خدایى جز خدایى یگانه نیست و محمّد[ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم]بنده و فرستاده اوست و بهشت و آتش حق است و مرگ حق است و شکى در قیامت نیست و خداوند مردگان را زنده مى‏کند ؟ مسلمانان عرض کردند : آرى شهادت مى‏دهیم ، رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : خداوندا گواه باش ؛

ثمّ قال : أیّها الناس ألا تسمعون ؟ قالوا : بلى ، قال : فإنّی فرط على الحوض وأنتم واردون علیّ الحوض وإنّ عرضه ما بین الصنعاء وبصرى فیه أقداح عدد النجوم من فضّه فانظروا کیف تخلّفونی فی الثقلین ، فنادى منادٍ: یا رسول اللّه‏ ما الثقلان ؟

سپس رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : اى مردم ! آیا مى‏شنوید ؟ آنان عرض کردند : آرى ، رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : من در حال نزدیک شدن به حوض کوثر هستم و شما بر من وارد مى‏شوید و عرض حوض کوثر از صنعا[vi] تا بُصرى[vii] مى‏باشد ، و در آن جام هایى از نقره به تعداد ستارگان آسمان است پس بنگرید که پس از من با
دو گنج گران‏بها چه مى‏کنید ؟ از میان جمعیّت شخصى فریاد زد :اى رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آن دو امر گران‏بها چیست ؟

قال : الثقل الأکبر کتاب اللّه‏ طرف بیداللّه‏ عزّوجلّ وطرف بأیدیکم فتمسّکوا به لاتضلّوا والآخر الأصغر عترتی وإنّ اللّطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرّقا حتّى یردا علیّ الحوض فسألت ذلک لهما ربّی فلا تقدّموهما فتهلکوا ولا تقصروا عنهما فتهلکوا ؛

رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : گنج گران‏بهاى بزرگ ، کتاب خداوند است که یک طرف آن در دست خداوند متعال است و طرف دیگر آن در دستان شماست به آن چنگ زنید تا گمراه نگردید و گنج گران‏بهاى دیگر ، اهل بیت من مى‏باشد ، خداوند متعال به من خبر داد که آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا بر حوض بر من وارد شوند و من آن را از خداوند خواستم . از آن دو سبقت نگیرید که هلاک خواهید شد و به آن دو بى‏اعتنا نباشید که هلاک خواهید شد .

ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها حتّى رؤی بیاض آباطهما وعرفه القوم أجمعون ، فقال : أیّها الناس من أولى الناس بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قالوا : اللّه‏ ورسوله أعلم ، قال : إنّ اللّه‏ مولای وأنا مولى المؤمنین وأنا أولى بهم من أنفسهم ؛

سپس رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم] دستان امیرالمؤمنین  علیه‏السلام را گرفته و بالا بردند به نحوى که سفیدى زیر بغل پیامبر[ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله]وامیرالمؤمنین[ علیه‏السلام] دیده شده و همه مردم امیرالمؤمنین [ علیه‏السلام] را دیدند و شناختند ، و رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : اى مردم چه کسى از مردم به مؤمنین از خودشان اولى است ؟ آنان عرض کردند : خدا و رسولش [ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم] داناترند ، رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من به مؤمنان از خودشان اولى هستم .

فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه ، ثمّ قال : اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحبّ من أحبّه وأبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله وأدر الحقّ معه حیث دار ، ألا فلیبلغ الشاهد الغائب ، ثمّ لم یتفرّقوا حتّى نزل أمین وحی اللّه‏ بقوله : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً» ؛

هر کس که من مولاى او هستم على [ علیه‏السلام] مولاى اوست ، سپس فرمودند : خداوندا ! دوست بدار دوستدار او را و دشمن بدار
دشمن او را و یارى‏نما یارى کننده او را و ذلیل کن ذلیل کننده او را و حق را همیشه همراه او کن . حاضران ، غایبان را آگاه کنند . مردم پراکنده نشده بودند که جبرئیل نازل شد و این آیه آورد : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً» .

فقال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : اللّه‏ أکبر على إکمال الدین وإتمام النعمه ورضى الربّ برسالتی والولایه لعلیّ من بعدی ثم طفق القوم یهنّئون أمیرالمؤمنین  علیه‏السلام وممّن هنّأه فی مقدّم الصحابه : الشیخان أبوبکر وعمر کلّ یقول : بخّ بخّ لک یا بن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولای ومولى کلّ مؤمن ومؤمنه »[viii] .

رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : اللّه‏ اکبر بر کامل کردن دین ، و تمام کردن نعمت ورضایت خداوند به رسالت‏ام و ولایت امیرالمؤمنین[ علیه‏السلام] پس از من ، پس مردم گروه گروه به امیرالمؤمنین[ علیه‏السلام]تبریک گفتند ، و از نخستین افراد ابوبکر و عمر بودند و هر کدام از آن دو عرض کردند : بر تو اى فرزند ابى طالب مبارک باشد ، هم اکنون شما مولاى من و مولاى هر زن و مرد مؤمنى هستید .

ولایت از اصول دین

در این خطبه ، پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مورد حقّانیت سه اصل از اصول دین از مسلمانان اقرار مى‏گیرند ؛ ۱ ـ توحید ؛ ۲ ـ نبوّت ؛ ۳ ـ معاد . سؤالى که به ذهن مى‏رسد این است که آیا مى‏شود جمله پس از این سه اصل ، بیان‏گر فرعى از فروع دین باشد و رتبه اهمیّت آن پایین‏تر از سه اصل نخستین باشد ؟! بنابر وحدت سیاق ، جمله بعدى نیز بیان‏گر اصلى دیگر از اصول دین یعنى امامت مى‏باشد . بدین معنا که نمى‏توان ادّعا کرد منظور از ولایت در این خطبه ، دوستى و محبّت فوق العاده پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به امیرالمؤمنین  علیه‏السلام مى‏باشد .

آیا معنى دارد ادّعا کنیم پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم صد و پنجاه هزار نفر را در گرماى شدید جمع کردند (گرمایى که مردم از شدّت آن قطعه‏اى از لباس خود را روى سر و قطعه‏اى دیگر را زیر پاى خود مى‏گذارند) تنها براى اینکه با مردم دردِ دل خود را بیان کرده و بگویند : امیرالمؤمنین علیه‏السلام را دوست بدارید همان طور که مرا را دوست دارید ؟!

ولایت امیرالمؤمنین علیه‏السلام جزء اصول مسلّم و قطعى دین است ، به طورى که به هیچ وجه قابل انکار نمى‏باشد . ادلّه زیادى بر این مطلب دلالت دارند و یکى از بهترین دلایل همین خطبه غدیریّه مى‏باشد و انکار ولایت مانند انکار توحید ، نبوّت و معاد مى‏باشد .

اهل سنّت براى نپذیرفتن ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین  علیه‏السلام ، خطبه غدیریّه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را از دو لحاظ مورد سؤال و شک قرار مى‏دهند ؛ ۱ ـ متن حدیث ؛ ۲ ـ سند حدیث .

راویان حدیث غدیر

بنابر پژوهشى که علاّمه امینى  قدس‏سره در کتاب شریف الغدیر انجام داده است ، مى‏توان راویان حدیث غدیر را بدین‏گونه دسته‏بندى کرد :

۱ ـ از صحابه پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ۱۱۰ نفر حدیث شریف غدیر را نقل کرده‏اند .

۲ ـ از تابعین[ix] 84 نفر ، راوى این حدیث شریف مى‏باشند .

۳ ـ ۳۶۰ نفر از علما و مؤلّفین اهل سنّت در کتبِ خود ، این حدیثِ شریف را نقل کرده‏اند[x] .

احمد حنبل وقتى این حدیث شریف را نقل مى‏کند ۴۰ طریق براى آن ذکر مى‏نماید[xi] . ابن جریر طبرى در تاریخ و تفسیر خود حدود ۷۰ طریق[xii] ، ابن عقده ۱۰۵ طریق[xiii] وابوسعید سجستانى۱۲۰ طریق براى این‏حدیث شریف نقل کرده‏اند[xiv].

شواهدى بر متواتر بودن حدیث غدیر

تواتر[xv] حدیث شریف غدیر قطعى ، یقینى و غیر قابل انکار است . اهل سنّت چون قائل به خلافت صحابه هستند ناچارند در مقابل شیعیان که قائل به امامت اهل بیت  علیهم‏السلام مى‏باشند به جاى اقامه دلیل ، جدل و سفسطه کنند بدین جهت بخارى و مسلم در کتاب‏هاى خود در مورد حدیث شریف غدیر سکوت اختیار کرده‏اند ولى با این حال تمام اهل سنّت به متواتر بودن این حدیث شریف اذعان و اعتراف نموده‏اند . در اینجا لازم است بخشى از شواهد و قرائن فراوانى را که بر متواتر بودن این حدیث شریف در دست مى‏باشد ، ذکر کنیم .

شاهد نخست

طبق نقل علماى اهل سنّت ـ که در ابتداى گفتار بیان نمودیم ـ دست کم ، ۱۵۰ هزار نفر در این واقعه حضور داشته‏اند و شاهد و ناظر تمام جریانات آن روز بوده‏اند . مگر مى‏شود همه این افراد سکوت کرده و وقایع را براى غایبان نقل نکرده باشند ؟ مسلّما بعد از این ماجرا هر فردى که به شهر خود بازگشته ، وقایع را براى خانواده و اطرافیان خود بازگو نموده است . با این وضعیت متواتر بودن حدیث غدیر غیر قابل انکار مى‏گردد .

شاهد دوم

هنگامى که خلافت بلافصل امیرالمؤمنین  علیه‏السلام از سوى گروهى مورد تردید قرار گرفت ، امیرالمؤمنین  علیه‏السلام در منطقه‏اى به نام رحبه[xvi] از مسلمانان در مورد واقعه غدیر شهادت گرفتند . این واقعه در تاریخ به نام یوم الرحبه مشهور شد و این‏گونه روایت شده است .

عن عبدالرحمن بن أبی لیلى : « إنّه شهد علیّا  علیه‏السلام فی الرحبه قال أنشد اللّه‏ رجلاً سمع رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم وشهده یوم غدیر إلاّ قام ولا یقوم إلاّ من قد رآه فقام اثنا عشر رجلاً بدریّا ، فقالوا : قد رأیناه وسمعناه حیث أخذ بیده یقول اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله ، فقام إلاّ ثلاثه لم یقوموا فدعا علیهم فأصابتهم دعوته ؛

روز رحبه امیرالمؤمنین  علیه‏السلام از مردم شهادت گرفت و آنها را سوگند داد کسانى که روز غدیر شاهد ماجرا بودند آن را بازگو نمایند . پس ۱۲ نفر که از اصحاب جنگ بدر بودند ، براى شهادت قیام کردند و گفتند ما دیدیم و شنیدیم که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم دست امیرالمؤمنین  علیه‏السلام را گرفته و فرمودند : خدایا ! دوست بدار دوستدار او را و یارى فرما یارى کننده او را و ذلیل بگردان ، ذلیل کننده او را . پس همه شهادت دادند مگر سه نفر که حاضر به شهادت نشدند و امیرالمؤمنین علیه‏السلام آنان را نفرین کرد و نفرین ایشان علیه‏السلام دامن‏گیر آنان شد .

فشهدوا له وأنس بن مالک حاضر لم یشهد ، فقال أمیرالمؤمنین  علیه‏السلام : ما یمنعک أن تشهد؟ فقد سمعت ما سمعوا ، فقال : یا أمیرالمؤمنین علیه‏السلام! کبرت ونسیت ، فقال أمیرالمؤمنین  علیه‏السلام: اللّهم ان کان کاذبا فاضربه ببیاض لا تواریه العمامه ، قال طلحه بن عمرو : فاُشهد باللّه‏ لقد رأیتها بیضاء بین عینیه »[xvii] .

پس تعدادى از مردم شهادت دادند و انس بن مالک حاضر به شهادت نشد ، پس امیرالمؤمنین  علیه‏السلام از او سؤال کرد :  چرا شهادت نمى‏دهى در حالى که شاهد ماجرا بودى ؟ در جواب گفت : اى امیرالمؤمنین  علیه‏السلام ! من پیر شده و فراموش کار گشته‏ام ، پس امیرالمؤمنین  علیه‏السلام فرمودند : خدایا اگر او دروغ مى‏گوید به بیمارى مبتلا شود [پیسى] به طورى که با عمامه نتواند آن را بپوشاند . طلحه بن عمر مى‏گوید : شهادت مى‏دهم که همان موقع آثار بیمارى را در چهره او مشاهده نمودم .

جریان روز غدیر در سال ۱۰ هجرى اتّفاق افتاد و یوم الرحبه در سال ۳۵ هجرى روى داد . بین این دو واقعه ۲۵ سال فاصله بود . تعدادى از اصحاب در این فاصله در جنگ‏ها یا به مرگ طبیعى از دنیا رفتند ولى با این حال ۱۲ نفر از شرکت کنندگان غزوه بدر بر این واقعه شهادت مى‏دهند و اهل سنّت آن را انکار نمى‏کنند . حال سؤال این است که با وجود شهادت ۱۲ صحابه پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که در جنگ بدر حضور داشته‏اند چگونه ادّعا مى‏کنید که حدیث غدیر خبر واحد است و به آن اعتمادى نیست ؟ در حالى که طبق مبناى اهل سنّت (عدالت تمام صحابه) ، شهادت یک نفر از صحابه نیز مورد پذیرش واقع مى‏شود تا چه رسد به ۱۲ نفر .

شاهد سوم

« عن ریاح بن الحرث قال : جاء رهط إلى علیّ بالرحبه ، فقالوا : السّلام علیک یا مولانا ، قال : کیف أکون مولاکم وأنتم قوم عرب ؟ قالوا : سمعنا رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یوم غدیر خم یقول : من کنت مولاه فإنّ هذا مولاه قال ریاح : فلمّا مضوا تبعتهم فسألت من هؤلاء ؟ قالوا : نفر من الأنصار وفیهم أبو أیّوب الأنصاری »[xviii] .

ریاح بن حرث مى‏گوید : گروهى از مردان در رحبه نزد امیرالمؤمنین  علیه‏السلام آمدند و عرض کردند : سلام بر شما اى مولاى ما ، امیرالمؤمنین  علیه‏السلام فرمودند : چگونه من مولاى شما هستم در حالى که شما عرب هستید [هر دوى ما عرب هستیم و شما برده من نیستید] ؟ آنان عرض کردند : ما از رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در روز غدیر خم شنیدیم که فرمودند : هر کس که من مولاى او هستم ،
پس على [ علیه‏السلام] نیز مولاى اوست ، ریاح گفت : هنگامى که آن گروه رفتند به دنبالشان رفتم و پرسیدم آنان چه کسانى هستند ؟ در پاسخ گفتند: گروهى از انصار هستند و ابوایّوب انصارى نیز همراه آنان بود .

این اتّفاق زمانى روى داد که پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در حال حیات بودند یعنى در مدّت زمانى اندک که هنوز پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلمدر حال حیات بودند این خبر به حدّ تواتر رسیده بود . حال سؤال این است که برخى از اهل سنّت چگونه ادّعا مى‏کنند حدیث غدیر خبر واحد است و به آن توجّهى نمى‏کنند ؟!

شاهد چهارم

عن جعفر بن محمّد عن آبائه قال :

« لمّا کان رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بغدیر خمّ نادى بالناس فاجتمعوا فأخذ بید علی  علیه‏السلام فقال : من کنت مولاه فعلیّ مولاه ، فشاع ذلک وطار فی البلاد فبلغ ذلک الحارث بن النعمان الفهریّ ، فأتی رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم على ناقه له حتّى أتى الأبطح فنزل عن ناقته وأناخها وعقلها ثمّ أتى النبیّ  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم وهو فی ملأ من أصحابه ؛

هنگامى که رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در غدیر در میان مردم دست امیرالمؤمنین  علیه‏السلام را گرفتند و فرمودند : هر کس که من مولاى اویم پس على [ علیه‏السلام] نیز مولاى اوست ، این خبر در همه جا پخش شد ، حارث بن نعمان فهرى پس از شنیدن این خبر با شتر خود به ابطح[xix] آمد و شتر خود را بست و به نزد رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آمد و ایشان  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم میان اصحاب بودند .

فقال : یا محمّد ! أمرتنا عن اللّه‏ أن نشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ وأنّک رسول اللّه‏ فقبلناه منک وأمرتنا أن نصلّی خمسا فقبلناه منک ، وأمرتنا بالزکاه فقبلنا ، وأمرتنا بالحجّ فقبلنا وأمرتنا أن نصوم شهرا فقبلنا ، ثمّ لم ترض بهذا حتّى رفعت بضبعی ابن عمّک ففضّلته علینا وقلت : من کنت مولاه فعلیّ مولاه ، فهذا شیء منک أم من اللّه‏ تعالى ؟؛

حارث گفت : اى رسول اللّه‏ [ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم] از طرف خداوند به ما دستور دادى که شهادت به یگانگى خدا و رسالت تو بدهیم و ما
پذیرفتیم ، و دستور دادى که پنج وعده نماز بخوانیم و ما قبول کردیم ، و دستور دادى که زکات بپردازیم و ما گردن نهادیم ، و دستور دادى که به حج برویم و ما پذیرفتیم، و دستور دادى که یک ماه روزه بگیریم و ما قبول کردیم، باز هم راضى نشدى و اکنون پسر عمویت را بر همه ما ترجیح دادى و مى‏گویى : هر کس من مولاى اویم ، على [ علیه‏السلام] نیز مولاى اوست ، آیا این نظر شما است یا از طرف خداوند مى‏باشد ؟!

فقال : والّذی لا إله إلاّ هو هذا من اللّه‏ فولّى الحارث بن النعمان یرید راحلته وهو یقول : اللّهم إن کان ما یقوله حقّا فأمطر علینا حجاره من السماء ، أو ائتنا بعذاب ألیم ، فما وصل إلیها حتّى رماه اللّه‏ بحجر فسقط على هامته وخرج من دبره فقتله وأنزل اللّه‏ سبحانه : «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ»[xx] »[xxi] .

رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : به خدایى که جز او نیست سوگند ، این دستور خداوند است ، حارث به سوى شتر خود حرکت کرد و مى‏گفت : خدایا اگر آنچه مى‏گوید راست است ، بارانى از سنگ از آسمان بر سر من فرود آر و یا عذابى دردناک نازل کن ، هنوز حارث به شتر خود نرسیده بود که از آسمان سنگى فرود آمد و بر فرق سرش افتاد و از نشیمن‏گاهش بیرون آمد و او را کشت ، و این آیه نازل شد « تقاضا کننده‏اى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد * این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمى‏تواند آن را دفع کند » .

با توجّه به شواهد فوق ـ که اندکى از بسیار بود ـ جاى هیچ شک و شبهه‏اى باقى نمى‏ماند که حدیث غدیر متواتر مى‏باشد ، ولى برخى از اهل سنّت از لجاجت دست بر نمى‏دارند و ادّعا مى‏کنند که :

« خبرٌ آحادٌ مختلفٌ فی صحّته »[xxii] .

خبر واحد است و در صحّت آن اختلاف است .

در پاسخ به ادّعاى فوق نظر علماى اهل سنّت را در این باره جویا مى‏شویم .

ابن حجر عسقلانى مى‏گوید :

« وأمّا حدیث « من کنت مولاه فعلیّ مولاه » فقد أخرجه الترمذیّ والنسائیّ وهو کثیر الطرق جدّا وقد استوعبها ابن عقده فی کتاب مفرد وکثیر من أسانیدها صحاح وحسان »[xxiii] .

امّا روایت « هر کس که من مولاى اویم پس على [ علیه‏السلام] مولاى اوست » ترمذى و نسایى آن را نقل کرده‏اند و از راه‏هاى بسیار زیادى نقل شده است و ابن عقده در کتابى جداگانه همه اسانید آن را گرد آورده است و بسیارى از اسانید آن صحیح و نیکو است .

ذهبىّ در مورد حدیث غدیر مى‏گوید :

«رأیت مجلّدامن طرق الحدیث لإبن جریر فاندهشت له ولکثرهتلک الطرق»[xxiv].

یک جلد کتاب در اسناد این حدیث از ابن جریر دیدم و از آن و از فراوانى افرادى که این روایت را نقل کرده‏اند شگفت زده شدم .

ابن تیمیّه (از بنیانگذاران وهابیّت) نیز مى‏گوید :

« قد صنّف أبوالعباس ابن عقده مصنّفا فی جمع طرقه »[xxv] .

ابوالعباس ابن عقده کتابى در تمامى اسانید این روایت تألیف کرده  است .

خبرى که حدود ۱۵۰ هزار نفر آن را شنیده ‏اند ، ۱۱۰ نفر از صحابه و ۸۶ نفر از تابعین و ۳۶۰ نفر از علما و مصنّفین آن را نقل مى‏کنند چگونه خبر واحد و مشکوک به شمار مى‏آید ؟ آیا مى‏توان ادّعا کرد تمام این افراد دروغ‏گو هستند ؟ آیا اهل سنّت احتمال کذب را در مورد صحابه جایز مى‏داند ؟ اگر اجازه مى‏دهید که در مورد صحابه چنین فکر کنیم ، چرا شیعیان را به مجرّد اینکه از خلیفه اوّل و دوم ایراد مى‏گیرند ، مورد تهمت قرار داده و آنان را کافر مى‏دانید ؟! از طرف دیگر آیا احتمال کذب صحابه با عدالت آنان در تضاد نمى‏باشد ؟! چرا اجازه نمى‏دهید اعمال و اقوال شیخین و عثمان را مورد نقد و بررسى قرار دهیم . آیا از انصاف در بحث علمى به دور نیست خبرى که تواتر آن واضح است را مورد نقد قرار مى‏دهید و ادّعا مى‏کنید که خبر واحد است ؟

[i] ـ سوره مائده ، آیه ۳ .

[ii] ـ صحیح بخارى ، جلد ۵ صفحه ۱۲۷ .

[iii] ـ براى اطّلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب ، اکمال دین در غدیر حقیقتى انکارناپذیر ، تألیف : آیت اللّه‏ یثربى دام‏ظله .

[iv] ـ معجم البلدان ، جلد ۲ صفحه ۱۱۱ و الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۰ .

[v] ـ سوره مائده ، آیه ۶۷ .

[vi] ـ صنعا ، پایتخت یمن مى‏باشد . معجم البلدان ، جلد ۳ صفحه ۴۲۶

[vii] ـ بُصرى، روستایى نزدیک دمشق پایتخت سوریه مى‏باشد. معجم البلدان، جلد۱ صفحه ۴۴۱

[viii] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۹ و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد ۴ صفحه ۲۸۱ ، فضائل الصحابه للنسایى ، صفحه ۱۴ ، مستدرک حاکم ، جلد ۳ صفحه ۱۰۹ و مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۳ .

[ix] ـ تابعین کسانى هستند که خود پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را ملاقات نکرده و ندیده‏اند ولى با صحابه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در رفت و آمد بوده و آنها را ملاقات مى‏کردند .

[x] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحات ۱۵۱ ـ ۱۴ .

[xi] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۴ .

[xii] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۵۲ .

[xiii] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۵۳ .

[xiv] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۵۵ .

[xv] ـ خبرى که افراد فراوانى آن را نقل نمایند بگونه‏اى که امکان اجتماع آنان بر دروغ گویى نباشد را خبر متواتر مى‏گویند .

[xvi] ـ رحبه منطقه‏اى در کوفه است ودر مسیر مکه مى‏باشد. معجم البلدان، جلد۳ صفحه ۳۳

[xvii] ـ کشف الغمّه ، صفحه ۱۱۱ و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید ، جلد ۴ صفحه ۷۴ و حلیه الأولیاء ، جلد ۵ صفحه ۲۶ .

[xviii] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۴۸ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد ۵ صفحه ۴۱۹ ، مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۴ و تاریخ مدینه دمشق ، جلد ۴۲ صفحه ۲۱۲ .

[xix] ـ ابطح نام سرزمینى میان مکّه و منى مى‏باشد . معجم البلدان ، جلد ۱ صفحه ۷۴

[xx] ـ سوره معارج ، آیه ۲ و ۱ .

[xxi] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۳۶ و از منابع اهل سنّت : تفسیر الثعلبى ، جلد ۱۰ صفحه۳۵ و نظم درر السمطین ، صفحه ۹۳ .

[xxii] ـ از منابع اهل سنّت : المواقف ، صفحه ۴۰۵ و تمهید الاوائل ، صفحه ۴۴۱ .

[xxiii] ـ از منابع اهل سنّت : فتح الباری ، ابن حجر ، جلد ۷ صفحه ۶۱ .

[xxiv] ـ از منابع اهل سنّت : تذکره الحفّاظ ، جلد ۲ صفحه ۷۱۳ .

[xxv] ـ از منابع اهل سنّت : منهاج السنّه ، جلد ۴ صفحه ۸۶ .

براساس آنچه تاکنون بیان شد ، معلوم گردید که متواتر بودن حدیث غدیر قطعى و خدشه‏ناپذیر مى‏باشد ، و راویان و محدّثین اهل سنّت نیز بر متواتر بودن آن اعتراف مى‏کنند[۲] . متواتر از نظر علم حدیث خبرى است که افراد فراوانى آن را نقل نمایند به گونه‏اى که امکان اجتماع آنان بر کذب نباشد[۳] . ذهبى از بزرگترین نقّادان علم رجال و حدیث اهل سنّت در مورد حدیث شریف غدیر مى‏گوید :

« أتیقّن أنّ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قاله »[۴] .

من یقین دارم که پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم این حدیث را فرموده است.

بخارى و حدیث غدیر

بخارى که نزد اهل سنّت به نام امام المحدّثین معروف است ، شأن نزول آیه شریف اکمال را روز عرفه مى‏داند[۵] . وى همچنین حدیث غدیر را در کتاب صحیح خود نقل نمى‏کند . آیا اعراض او و نقل نکردن این حدیث شریف توسط او و امثال وى ، خدشه‏اى به سند و اعتبار این حدیث شریف وارد مى‏کند ؟

بخارى چون نزول آیه شریف اکمال را در روز عرفه مى‏داند ، دو راه بیشتر ندارد : ۱ ـ حدیث غدیر را تکذیب کند ، که چنین چیزى محال است . چون خودِ علماى اهل سنّت بر متواتر بودن این حدیث شریف اعتراف مى‏کنند . ۲ ـ در برابر این حدیث ، سکوت اختیار کند و از نقل آن خوددارى نماید .

لذا بخارى بهترین راه را ، راهِ فرار و ترک نقل آن دانسته است . و این عملِ بخارى هیچ ضررى در اعتبار و اتقان حدیث غدیر وارد نمى‏کند ، زیرا چنان که بیان خواهیم کرد ، برخى از علماى اهل سنّت بر بخارى و کتاب او اشکالات اساسى وارد نموده‏اند .

اشکالات اهل سنّت بر احادیث بخارى

کتاب صحیح بخارى داراى شروح زیادى مى‏باشد . در سه شرح به نام‏هاى ارشاد السارى ، عمده القارى و فتح البارى آمده است که بخارى احادیث را کامل نقل نمى‏کند و برخى از آنها را ناقص و گسسته ذکر مى‏کند[۶] .

ذهبى در کتاب سیر اعلام النبلاء مى‏نویسد :

تعدادى از علماى اهل سنّت مانند : ابى زرعه رازى ، ابى حاتم رازى و ذهلى مى‏گویند : نقل نکردن حدیث غدیر توسط بخارى یکى از گناهان بزرگ بخارى است . چرا که او حدیثى را که متواتر و قطعى الصدور است را نقل نکرده است امّا در برابر احادیث دروغ و کذب در کتابش یافت مى‏شود . ذهبى از دانشمندان معروف علم رجال اهل سنّت در دو کتاب رجالى خود به نام‏هاى المغنى فی الضعفاء والمتروکین[۷] و میزان الاعتدال[۸] بخارى را از راویان ضعیف و دروغ‏گو بر مى‏شمارد .

حافظ ابوالخطاب ابن دحیه کلبى پس از نقل روایتى از رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مى‏گوید :

« من عاده البخاری فی صحیحه أن یورد أحادیث مناقب علیّ [علیه‏السلام] ناقصه مبتره وإنّ السبب فی ذلک انحرافه عنه[ علیه‏السلام] »[۹] .

روش بخارى در کتاب صحیح اش این است که احادیث مناقب و فضایل على[ علیه‏السلام] را ناقص و گسسته نقل مى‏کند ، به این دلیل که او از على [ علیه‏السلام] روى‏گردان است .

از آنچه بیان شد معلوم گردید که طبق نقل اهل سنّت ، حدیث غدیر ، فوق حدّ تواتر بوده و هیچ شکى در سند آن نیست . پس تنها راه اهل سنّت ، براى انکار دلالت حدیث شریف غدیر بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه‏السلامتشکیک و نقد بر متن حدیث شریف مى‏باشد .

کاووشى در متن حدیث غدیر

رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پس از حجّه الوداع و در منطقه غدیر خم ، دست امیرالمؤمنین  علیه‏السلام را بالا بردند و فرمودند :

« أیّها الناس من أولى الناس بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قالوا : اللّه‏ ورسوله أعلم ، قال : إنّ اللّه‏ مولای وأنا مولى المؤمنین وأنا أولى بهم من أنفسهم ، فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه … »[۱۰] .

اى مردم چه کسى از مردم به مؤمنین ، از خودشان اولى و سزاوارتر است ؟ آنان عرض کردند : خدا و رسولش [ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم] داناترند ، رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من به مؤمنان از خودشان اولى هستم ، هر کس که من مولاى او هستم على [ علیه‏السلام] مولاى اوست .

علماى اهل سنّت حدیث غدیر و متواتر بودن آن را پذیرفته‏اند ، آنان براى گریز از پذیرش ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین  علیه‏السلام تنها یک راه در پیش دارند و آن تشکیک در مفهوم کلمه مولا مى‏باشد . شیعیان کلمه مولا را به معناى أولى در تصرّف یعنى همان امامت مى‏دانند ، ولى اهل سنّت این کلمه را به معناى محبّت و دوستى مى‏دانند .

اشکال ادبى بر حدیث غدیر و پاسخ به آن

اهل سنّت براى موجّه جلوه دادن اشکال و شبهه خود در مورد کلمه مولى و معناى آن از راه ادبیات وارد شده‏اند . دهلوى که یکى از علماى اهل سنّت مى‏باشد ، در این باره چنین بیان مى‏کند : کلمه مولى مصدر میمى است و بر وزن مفعل مى‏باشد و در علم ادبیّات به اثبات رسیده که مفعل (مصدر میمى) به معناى افعل التفضیل (فعیل) نمى‏آید . به عبارت دیگر ؛ مولى نمى‏تواند به معناى ولى باشد[۱۱] .

در پاسخ به اشکال فوق نخست به آیاتى از قرآن کریم استناد مى‏نماییم و سپس به نظرات علماى اهل سنّت اشاره مى‏کنیم . در مقدّمه نکته‏اى را بیان مى‏کنیم و آن اینکه کلمه مولى در چند آیه قرآن نیز به کار رفته است . براى روشن شدن مفهوم این کلمه در آیات قرآن به اقوال علماى اهل سنّت مراجعه مى‏کنیم و از آنان سؤال مى‏کنیم آیا یک کلمه (مولى) مى‏تواند در آیات قرآن به معناى اولى به تصرف و سرپرستى باشد ولى در روایات از آن معناى دیگرى (محبّت و دوستى) اراده شده باشد ؟

آیه اوّل

خداوند متعال در سوره حدید مى‏فرماید :

«فَالْیَوْمَ لاَ یُؤْخَذُ مِنکُمْ فِدْیَهٌ وَلاَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاَکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»[۱۲] .

پس امروز نه از شما فدیه‏اى پذیرفته مى‏شود و نه از کافران و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى‏باشد و چه بد جایگاهى است .

فخر رازى که یکى از بزرگ‏ترین علماى اهل سنّت است در ذیل این آیه شریف مى‏گوید : در مورد معناى کلمه مولى اقوال مختلفى وجود دارد . یکى از اقوال همچنان که از کلبى هم نقل شده این است که

« هی مولکم یعنی أولى بکم » .

او مولاى شما است یعنى بر شما اولویّت دارد .

بعد در ادامه چنین مى‏گوید : علاوه بر کلبى علماى علم ادبیات مانند : زجّاج ، فرّاء ، ابى عبیده ، بر این قول اتّفاق نظر دارند[۱۳] .

آنچه که از این اقوال ظاهر گردید این است که کلمه مولى مى‏تواند به معناى اولى بیاید و معناى افعل التفضیل از آن اراده شود . بنابر این مناقشه‏اى که دهلوىّ نقل کرده به هیچ وجه وارد نخواهد بود .

علاّمه امینى قدس‏سره در همین زمینه نکته‏اى را بیان مى‏کند و مى‏گوید : بحث در مورد کلمه مولى بحثى لغوى است و لذا باید براى به دست آوردن مفهوم آن به اهل لغت و عرب زبان‏ها مراجعه نمود . علماى اهل لغت و عرب زبانان مانند أبی العباس ، فراء ، جوهرى ، فیروزآبادى و … در معناى لغوى (مولى) اشکال و شبهه‏اى وارد نکرده‏اند و کسانى که در معناى آن مناقشه کرده‏اند عرب زبان نیستند مانند دهلوىّ که اهل پانى پتى است و فخررازى که اهل ایج و از قبایل ترک مى‏باشد[۱۴] .

اکنون روشن مى‏شود که مناقشه این افراد از اینجا ناشى مى‏شود که معناى کلمه را خوب درک نکرده و نفهمیده‏اند لذا پیروى از قول و نظر این افراد بى‏پایه و اساس مى‏باشد .

با تصریح بزرگان اهل ادب ، اهل سنّت ناچار پذیرفتند که کلمه مولى به معنى أولى مى‏باشد امّا مناقشه‏اى دیگر را بیان مى‏کنند و آن اینکه اولویّت در تصرّف و سرپرستى نبوده بلکه اولویّت در محبّت و دوستى مى‏باشد .

آیه دوم

خداوند متعال در سوره حج مى‏فرماید :

«وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ»[۱۵] .

به خدا تمسّک جویید ، که او مولا و سرپرست شماست .

فخررازى در تفسیر این آیه شریف مى‏گوید :

« هو مولاکم وسیّدکم والمتصرّف فیکم »[۱۶] .

او مولا و آقاى شما است و در مورد شما حق تصرّف دارد .

مگر مى‏شود مولى در آیه قرآن داراى معنایى باشد ولى در روایات آن معنى را مردود دانست ؟!

آیه سوم

خداوند متعال در سوره بقره مى‏فرماید :

«… أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ»[۱۷] .

تو مولا و سرپرست مایى ، پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان .

فخررازى در ذیل این آیه شریف مى‏گوید :

« تدلّ على نهایه الخضوع والتذلّل والاعتراف بأنّه سبحانه هو المتولّی لکلّ نعمه یصلون إلیها … وهو المتولّی فی الحقیقه للکلّ »[۱۸] .

مولى ، دلالت دارد بر نهایت فروتنى و سرافکندگى و اعتراف به اینکه خداوند سبحان سرپرست هر نعمتى است که آنها به آن مى‏رسند … در حقیقت خداوند سبحان سرپرست همه مى‏باشد .

آیه چهارم

خداوند متعال در سوره نساء مى‏فرماید :

«… لِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ»[۱۹] .

براى هر کس ، وارثانى قرار دادیم ، که از میراثِ پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند .

فخررازى در تفسیر این آیه شریف مى‏گوید : موالى یعنى اولیاء تصرّف یا همان ورثه[۲۰] .

نکته‏اى که از ملاحظه تمام این آیات به دست مى‏آید این است که کلمه مولى در هر کجاى قرآن به کار رفته به معناى اولویّت در تصرّف و سرپرستى مى‏باشد . پس همین معنى باید در روایات لحاظ شود و هیچ فرقى بین آیات و روایات نمى‏باشد .

قرائن دالّ بر اولویّت در تصرّف

۱ ـ طبق نقل برخى از راویان به جاى کلمه مولى در حدیث غدیر ، ولىّ و اولى به کار رفته است ، در نتیجه طبق این نقل باب هرگونه مناقشه و خدشه بسته مى‏شود .

احمد ابن حنبل در مسند[۲۱] ، حاکم نیشابورى در مستدرک[۲۲] ، متّقى هندى در کنز العمّال[۲۳] ، نسائى در السنن الکبرى[۲۴] و خصایص امیرالمؤمنین علیه‏السلام[۲۵] ، ابن کثیر در البدایه والنهایه[۲۶] و هیثمى در مجمع الزوائد[۲۷] همگى چنین نقل کرده‏اند که رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در رابطه با امیرالمؤمنین  علیه‏السلام فرمودند :

« من کنتُ ولیّه فهذا ولیّه » .

هر کس که من ولى [سرپرست]او هستم پس [امیرالمؤمنین  علیه‏السلام] ولى اوست .

طبرانى نیز در کتاب معجم کبیر چنین نقل مى‏کند :

« ثمّ أخذ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بید علیّ [ علیه‏السلام] فقال : من کنت أولى به من نفسه فعلیّ [ علیه‏السلام] ولیّه ، اللّهم والِ
من والاه وعاد من عاداه »[۲۸] .

سپس رسول اللّه‏  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم دست على [ علیه‏السلام] را گرفتند و فرمودند : هر کس من اولى از او بر خودش هستم پس على [ علیه‏السلام] ولى اوست ، خداوندا ! دوست بدار دوست‏دار او را و دشمن بدار دشمن او را .

طبق این قراین ، کلمه مولى و ولى هر دو به معناى اولى در تصرّف مى‏باشد .

۲ ـ قرینه دوم ، قرینه زمانى و مکانى مى‏باشد . بنابر حدیث شریف غدیر ، گرما آن‏چنان شدید بود که مردم قسمتى از لباس خود را روى سر و قسمتى را زیر پاى خود نهاده بودند . آیا عاقلانه است که بگوییم پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به مردم در چنین شرایطى و پس از مراجعت از سفر خسته کننده حج دستور توقّف دهند تا تنها بیان کنند داماد و پسر عموى من را دوست بدارید ؟!

۳ ـ در صدر روایت ، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از مردم اعتراف مى‏گیرند ،

« ألست اُولى بکم من أنفسکم ؟ » .

آیا من از شما به خودتان اولى نیستم ؟

هیچ لغت شناس و عرب زبانى ادّعا نمى‏کند اولى در این فراز به معناى محبّت و دوستى مى‏باشد بلکه قطعا و یقینا به معناى اولى به تصرّف و سرپرستى مى‏باشد . طبق وحدت سیاق همین جایگاه و مقام (سرپرستى) براى امیرالمؤمنین  علیه‏السلام نیز ثابت مى‏باشد .

به خاطر وضوح همین معنى است که امیرالمؤمنین  علیه‏السلام در یکى از احتاجات خود به این فقره تمسّک مى‏جویند . امیرالمؤمنین  علیه‏السلام به منکرین ولایت خود چنین مى‏گویند : آیا پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از شما اقرار و اعتراف به ولایت من نگرفتند ؟ شخصى عرض کرد : اقرار و اعتراف ما براى محبّت و دوستى شما بود نه ولایت ، امیرالمؤمنین  علیه‏السلام فرمودند : آیا فراموش کرده‏اى که سلمان سؤال کرد :

« ولاءٌ کماذا ؟ فقال  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : ولاء کولائی من کنت أولى به من نفسه فعلیّ أولى به من نفسه »[۲۹] .

چگونه ولایتى ؟ پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در پاسخ فرمودند : ولایتى همانند ولایت من ، هر کس که من بر او از خودش اولى هستم پس على [ علیه‏السلام] نیز از او بر خودش اولى است .

۴ ـ وحدت سیاقى که در روایت وجود دارد دلیل بر امامت امیرالمؤمنین  علیه‏السلام مى‏باشد . پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پس بعد از حمد و ثناى خداوند از مردم بر سه امر اعتراف مى‏گیرند ، ۱ ـ توحید ۲ ـ نبوّت ۳ ـ معاد . این سه امر از اصول دین مى‏باشد و جزء واجبات است . اگر منظور از مولى ، محبّت و دوستى باشد نباید هم ردیف امور واجب قرار گیرد ، حال که مولى در کنار سه اصل از اصول قرار گرفته است ، در مى‏یابیم که منظور از کلمه مولى ، محبّت و دوستى نمى‏باشد ، بلکه منظور امامت و خلافت است که از اصول دین به شمار مى‏رود .

۵ ـ قرینه دیگر ، آیه‏اى است که در مورد این واقعه نازل شد ؛

«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً»[۳۰] .

امروز کافران از (زوال) آیین شما مأیوس شدند ، بنابر این از آنها نترسید و از (مخالفت) من بترسید ! امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان شما پذیرفتم .

آیا تنها دوستى و محبّت امیرالمؤمنین علیه‏السلام موجب اکمال دین و اتمام نعمت مى‏گردد یا امرى بالاتر از دوستى و محبّت یعنى به عهده‏گیرى زمامِ امور جامعه و ولایت بر مردم ؟

پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با توجّه به علم لدنى و وحیانى که در اختیار داشتند مى‏دانستند ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین  علیه‏السلام مورد انکار عدّه‏اى قرار مى‏گیرد لذا دست به دعا برداشته و فرمودند :

« اللّهم وال من والاه … » .

خداوندا ! دوست بدار دوست‏دار او را …

و در ادامه هم به مردم دستور مى‏دهد :

« ألا فلیبلغ الشّاهد الغائب » .

حاضران ، غائبان را آگاه سازند .

۶ ـ یکى از علماى اهل سنّت به نام ابو سعید خرگوشى نیشابورى در کتاب شرف المصطفى روایت زیر را نقل مى‏کند : وقتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم امر ابلاغ ولایت را به اتمام رساندند به مردم فرمودند :

« هنّئونی هنّئونی إنّ اللّه‏ تعالى خصّنی بالنّبوه وخصّ أهل بیتی بالإمامه ، فلقى عمر ابن الخطاب أمیرالمؤمنین[ علیه‏السلام]فقال : طوبى لک یا أباالحسن[ علیه‏السلام] أصبحت مولای و مولى کلّ مؤمن ومؤمنه »[۳۱] .

به من تبریک بگویید ، به من تبریک بگویید ، به درستى که خداوند متعال مرا به نبوّت و اهل بیتم به امامت اختصاص داد ، عمر بن خطاب ، امیرالمؤمنین [ علیه‏السلام] را دید و عرض کرد : خوش به سعادتت اى ابوالحسن [علیه‏السلام] ، هم اکنون تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى هستى .

اهل سنّت ادّعا مى‏کنند که شیعیان به علّت عدم آگاهى ، معناى مولى را اولویّت در تصرّف مى‏دانند در حالى که‏معنى و مفهوم آن محبّت و دوستى است . سؤال ما این است : آیا خلیفه دوم که به مناسبت امامت و خلافت به امیرالمؤمنین  علیه‏السلام تبریک مى‏گوید به معنا و مفهوم کلمه مولى آگاهى کافى نداشت ؟ و آیا او در اینجا مرتکب اشتباه شد ؟ طبق نقل برخى از روایات ، مسلمانان تا سه روز در غدیر خم ماندند و با على ابن ابى طالب  علیه‏السلام بیعت نمودند[۳۲] . آیا این بیعت به خاطر محبّت و دوستى با امیرالمؤمنین  علیه‏السلام بود یا به خاطر امامت و پیشوایى ایشان ؟

۷ ـ در سخنان گذشته داستان حارث بن نعمان را نقل نمودیم . وى نزد پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آمد و عرض کرد : یا رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هر دستورى فرمودى ما آن را پذیرفتیم ولى پذیرش خلافت امیرالمؤمنین  علیه‏السلام پس از شما براى ما سخت است و سرانجام درخواست عذاب کرد و عذاب هم بر او نازل شد[۳۳] .

آیا این محبّت و دوستى امیرالمؤمنین  علیه‏السلام بود که براى این شخص و دیگر اشخاص گران تمام مى‏شد ؟ مگر دوستى و محبّت شخصى چه ضررى براى دیگران به همراه دارد ؟ در نتیجه مسأله‏اى بالاتر از دوستى و محبّت بوده تا جایى که شخص به خاطر این مسأله ـ که خود به آن تصریح نموده بود ـ درخواست نزول عذاب الهى مى‏کند .

۸ ـ این قرینه ، قرینه عرفى و مردمى است . شخصى که ساعات آخر عمر خود را مى‏گذراند ، آیا آخرین و مهمترین وصیّتى که براى اولاد و بستگان خود دارد در محبّت و دوستى است یا مهمترین مسأله براى او سرپرستى و نظم و انضباط در امور خانواده مى‏باشد ؟ اگر این شخص تمام اولاد و بستگان خود را از شرق و غرب عالم ، از اروپا ، آمریکا و … جمع کند و به آنها سفارش کند که فلان شخص را دوست بدارید ، آیا دیگران این عمل او را نوعى دیوانگى و جنون قلمداد نمى‏کنند ؟

این عمل نسبتى است که هیچ کدام از انسان‏ها حاضر نمى‏شوند به پدر یا مادر خود نسبت دهند پس چگونه افرادى از روى هواهاى نفسانى حاضر مى‏شوند این گونه عمل جنون‏آمیز را (العیاذ باللّه‏) به بهترین خلق خدا ، پیامبر اکرم  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نسبت دهند ؟

این‏گونه سخنان نوعى اتّهام نسبت به رسول خدایى است که خداوند در مورد ایشان مى‏فرماید :

«وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى»[۳۴] .

هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید * آنچه مى‏گوید چیزى جز وحى که براو نازل شده نیست * آن کس که قدرت عظیمى دارد [جبرئیل امین] او را تعلیم داده است .

«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ * وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ»[۳۵] .

که این قرآن گفتار رسول بزرگوارى است * و گفته شاعرى نیست ، امّا کمتر ایمان مى‏آورید * و نه گفته کاهنى ، هر چند کمتر متذکّر مى‏شوید . «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّهٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ * وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ»[۳۶] .

که این (قرآن) کلام فرستاده بزرگوارى است [جبرئیل امین] * که صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش ، مقام والایى دارد * در آسمانها مورد اطاعت (فرشتگان) و امین است * و مصاحب شما [پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم] دیوانه نیست .

۹ ـ وقتى علماى یهود از ماجراى روز غدیر آگاه شدند گفتند : آیه‏اى بر شما نازل شد که اگر بر ما نازل مى‏شد آن روز و آن ساعت را تا زمانى که دو مسیحى روى زمین باشند جشن مى‏گرفتیم[۳۷] .

ادّعاى یهودیان دلالت دارد بر اینکه در روز غدیر اتّفاق مهمّى روى داده است که شایسته جشن گرفتن مى‏باشد ، و روشن است که این اتّفاق تنها بیان دوستى و محبّت امیرالمؤمنین  علیه‏السلام نمى‏باشد ، بلکه بیان خلافت و امامت ایشان  علیه‏السلام مى‏باشد . امّا اهل سنّت ، به شیعیان ایراد مى‏گیرند که چرا همه ساله در روز غدیر مجالس جشن و سرور برپا مى‏کنند .

[۱] ـ سوره مائده ، آیه ۳ .

[۲] ـ براى اطّلاع بیشتر به جزوه شماره ۷۷ رجوع کنید .

[۳] ـ اصول الفقه ، جلد ۳ صفحه ۷۱ و فرائد الاصول ، جلد ۱ صفحه ۲۲۷ و از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد ۴ صفحه ۲۶۸ .

[۴] ـ البدایه والنهایه ، جلد ۵ صفحه ۲۳۳ .

[۵] ـ صحیح بخارى ، جلد ۵ صفحه ۱۲۷ ، این نظر بخارى در کتاب « اکمال دین در غدیر ، حقیقتى انکارناپذیر » از مجموعه گفتارهاى حضرت آیت اللّه‏ یثربى مدظله به نقد کشیده شده و نادرستى آن اثبات گردیده است .

[۶] ـ ارشاد السارى تألیف : قسطلانى ، جلد ۱۰ صفحه ۳۱۱ ، عمده القارى تألیف : العینى ، جلد ۲۵ صفحه ۳۵ و فتح البارى تألیف : ابن حجر عسقلانى ، جلد ۱۳ صفحه ۲۲۹ .

[۷] ـ المغنى فی الضعفا والمتروکین ، جلد ۲ صفحه ۵۵۷ .

[۸] ـ میزان الاعتدال ، جلد ۳ صفحه ۴۸۵ .

[۹] ـ نفحات الازهار ، جلد ۱۶ صفحه ۲۳۷ با اندکى تفاوت .

[۱۰] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۹ و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد ۴ صفحه ۲۸۱ و مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۳ .

[۱۱] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۳۶۱ .

[۱۲] ـ سوره حدید ، آیه ۱۵ .

[۱۳] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۲۹ صفحه ۲۲۸ .

[۱۴] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۳۵۷ .

[۱۵] ـ سوره حج ، آیه ۷۸ .

[۱۶] ـ تفسیر فخررازى ، ج‏لد ۲۳ صفحه ۷۸ .

[۱۷] ـ سوره بقره ، آیه ۲۸۶ .

[۱۸] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۸ صفحه ۱۶۲ .

[۱۹] ـ سوره نساء ، آیه ۳۳ .

[۲۰] ـ تفسیر فخررازى ، جلد ۱۰ صفحه ۸۶ .

[۲۱] ـ مسند احمد ، جلد ۵ صفحه ۳۵۰ .

[۲۲] ـ مستدرک حاکم ، جلد ۲ صفحه ۱۳۰ .

[۲۳] ـ کنز العمّال ، جلد ۱۳ صفحه ۱۰۴ .

[۲۴] ـ السنن الکبرى ، جلد ۵ صفحه ۴۵ .

[۲۵] ـ خصایص امیرالمؤمنین ، صفحه ۹۳ .

[۲۶] ـ البدایه والنهایه ، جلد ۵ صفحه ۲۲۸ .

[۲۷] ـ مجمع الزوائد ، جلد ۹ صفحه ۱۰۷ .

[۲۸] ـ المعجم الکبیر ، جلد ۵ صفحه ۱۶۷ .

[۲۹] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۱۶۵ و تفسیر نور الثقلین ، جلد ۱ صفحه ۶۴۵ و از منابع اهل سنّت : ینابیع المودّه ، جلد ۱ صفحه ۱۳۵ .

[۳۰] ـ سوره مائده ، آیه ۳ .

[۳۱] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۵۹ و الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۲۷۴ و از منابع اهل سنّت : الملل و النحل ، جلد ۱ صفحه ۱۶۳ .

[۳۲] ـ الغدیر ، جلد ۱ صفحه ۲۷۰ و الاحتجاج ، جلد ۱ صفحه ۸۴ .

[۳۳] ـ بحار الأنوار ، جلد ۳۷ صفحه ۱۳۶ و از منابع اهل سنّت : تفسیر الثعلبى ، جلد ۱۰ صفحه ۳۵ و نظم درر السمطین ، صفحه ۹۳ .

[۳۴] ـ سوره نجم ، آیات ۵ ـ ۳ .

[۳۵] ـ سوره الحاقه ، آیات ۴۲ ـ ۴۰ .

[۳۶] ـ سوره تکویر ، آیات ۲۲ ـ ۱۹ .

[۳۷] ـ از منابع اهل سنّت : صحیح بخارى ، جلد ۵ صفحه ۱۲۷ و الدرّ المنثور ، جلد ۲ صفحه ۴۵۷ .

جستجو