چرا باید”اسرائیل از صفحه روزگار محو شود18″

دشمن ترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آورده‌اند، یهود و مشرکان‌اند.  در بیشتر کتب تاریخ موجود، آن گونه که در تشریح عملیات بدر و احد سرمایه‌گذاری و ریشه‌یابی شده، در عملیات پیامبر(ص) با یهودیان کار پژوهشی صورت نگرفته است. در تاریخ‌نگاری معمول، عملیات پیامبر(ص) با یهود همیشه نبردی کم ارزش و دست دوم است. در حالی که تمام نیروی مشرکان تنها در سه عملیات بدر، احد و خندق پایان می‌پذیرد، اما یهود تا پایان عمر پیامبر(ص) تا زمان رحلت ایشان که حضرت سپاه اسامه را برای نبرد موته آماده کرده بود، بارها یهود و پیامبر(ص) رویارویی‌هایی داشته‌اند، ولی تاریخ‌نگاران به این سلسله عملیات توجه لازم نکرده و آن را بررسی نکرده‌اند.
یکی از کلیدهای یهود در عملیات‌ها این بود که ضربات خود را به دین خاتم می‌زدند و سپس به گونه‌ای آن را ببیان می‌کردند که گویی آنهایند که مظلومانه مورد هجوم قرار گرفته‌اند. برای اثبات این مطلب کافی است زمان حساس عملیات‌های بنی قینقاع و بنی‌نضیر و بنی ق ریظه و نوع عمل آنها را مورد دقت قرار دهیم.
این مطلب خود به تنهایی نشانگر آن است که در طراحی عملیات، یهود با زیرکی بسیاری عمل می‌کرد، در حالی که در عملکرد مشرکان نوعی روحیة عجولانه هویداست. با نظر داشت این مطلب که در نبردهای فیزیکی و روانی پیچیده علیه پیامبر اسلام(ص)، مقصر دانستن صرف مشرکان، ما را به بیراهه می‌برد وتحلیل‌های تاریخی ما را ناقص می‌کند. مناسب است برای رسیدن بهتر به حقیقت تاریخ، اتحاد مشرکان، یهود و منافقان را مدنظر قرار دهیم و از تحلیل‌های تک محوری بپرهیزیم. بنی قینقاع، نخستین شورش یهود
بنی قینقاع، نخستین گروه یهودی است که پیمان خویش را با پیامبر خدا نادیده گرفت و با مسلمان وارد جنگ شد.
پس از بازگشت پیامبر از بدر، در شوال سال دوم هجری یهود بنی قینقاع، عهد خود را شکسته، خیانت را آشکار کردند.  پیامبر در پی آنها فرستاده در بازار بنی قینقاع جمعشان کرد و در جمع آنان فرمود: شما می‌دانید که من پیامبر خدا هستم… پس پیش از آنکه حادثه‌ای مانند بدر برای شما پیش آید، اسلام آورید و مراقبت باشید. یهودیان گفتند: ای محمد، به آنچه با قوم خود در بدر انجام دادی مغرور نشود که آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آییم، خواهی دید که جنگجویانی مانند ما نیست.  این قبیله که شجاع‌ترین قبیلة یهودیان به شمار می‌رفتند،  هیچ‌گونه کشت و زرعی نداشتند و کارشان زرگی بود؛  در همین اوقات، مردی یهودی از قبیله بنی قینقاع در بازار این قبیله، دو طرف دامن زنی انصاری را که در مغازه مردی یهودی نشسته بود با میخ به زمین چسباند، زن که متوجه کار او نشده بود به هنگام برخواستن پشتش برهنه شد و یهودیان به او خندیدند، مردی مسلمان که آنجا بود آن یهودی را به قتل رساند، یهودیان نیز بر سر او ریخته، او را کشتند و عهد با پیامبر را شکسته و به جنگ برخاسته، در قلعه‌های خویش مستقر شدند. حضرت تصمیم گرفت پاسخ این خیانت را با قدرت بدهد. مسلمانان پانزده روز آنان را در میان دژهایشان محاصره کردند تا بنی قینقاع ناچار به تسلیم شدند. رسول خدا(ص) دستور بستن همه را صادر کرد و قصد مجازات جدی آنان را داشت و به گفتة مورخان تصمیم به کشتن تمام آنان داشت.  اما هم پیمانان ایشان وارد میدان شده آنقدر وساطت کردند که حضرت دست از خونشان شست وراضی به کوچاندن آنان شد. برای نمونه، عبدالله بن ابی پس از اسارت بنی قینقاع نزد پیامبر‌آمد و از آن حضرت خواست دربارة هم پیمانان یهودی‌اش نیکی کند. وقتی رسول خدا به او توجهی نکرد، جسورانه دست درگریبان زره آن حضرت کرد و با تندی خواستة خود را تکرار کرد. پیامبر فرمود: رهایم کن، اما عبدالله همچنان بر آزادی بنی قینقاع پافشاری کرد و گفت: آیا می‌خواهی چهارصد زره‌پوش و سیصد بی‌زره را که در مواقع حساس به کمکم شتافته‌اند، درو کنی؟ رسول خدا که وضع را چنان دید، مجبور به آزادی بنی قینقاع شد البته اموالشان را مصادره نموده و تبعیدشان کرد.
بنی نضیر، جنگ طمع کارانه یهود
پس از نبرد اُحد و بازگشت سپاهیان اسلام به مدینه، بنی‌نضیر، باسوء بصد به جان پیامبر(ص)، پیمان خود را شکستند. شرایط این نبرد بسیار بحرانی بود و روحیة مردم چندان مناسب جنگ نبود. نکتة مهم در این رویارویی، نقش هم پیمانان یهود در مدینه است که با وعدة یاری یهود، آنان را به مقاومت تشویق می‌کنند.
رسول‌الله(ص) فرمان حرکت داد. سپاه اسلام به سوی قلعة بنی‌نضیر حرکت کرد. یهودیان با دیدن رسول خدا(ص) و اصحابش، درون قلعه‌هایشان رفتند. سپاه اسلام، قلعه را محاصره کرد و این محاصره به طول انجامید. یکی از دلایل این محاصره آن بود که ارتباط یهود با منافقان مدینه که قول همکاری داده بودند، قطع شود. بدین ترتیب بعد از شش‌روز –طبق نقل دیگری پانزده روز – محاصره و نرسیدن کمک از سوی منافقین و تخریب املاک بیرون قلعه‌شان توسط مسلمین، یهود تسلیم شد مشروط به اینکه جانشان در امان باشد و جز اسلحه، هر اثاثیه‌ای که شترشان قدرت حمل‌آن را دارند با خود بار کرده‌ ببرند.

موته
در ربیع‌الاول سال هشتم هجری، گروه تبلیغی شانزده نفره‌ای از سوی پیامبر(ص) به ذات اطلاح از اراضی شام فرستاده شد که مردم آن منطقه نه تنها دعوت ایشان را به اسلام نپذیرفته بلکه به گروه اعزامی حمله کرده آنها را از دم تیغ گذراندند. خبر این واقععه را یک زخمی که در میان کشته‌ها افتاده بود و شبانه توانست از آنجا خارج شود، به پیامبر رساند. مقارن این واقعه، پیامبر(ص) پیکی را به سوی حاکم بصری فرستاد، غسانیان در موته، وقتی به هویت پیک پیامبر(ص) پی بردند او را گردن زدند.  پیامبر(ص) در جمادی الاولی همان سال، لشگر سه هزار نفری به فرماندهی جعفر بن ابیطالب وزیدبن حارثه و عبدالله بن رواحه به موته فرستاد که در آنجا مسلمین، با ارتشی متشکل از نظامیان رومی و قبایل هم پیمان آن مواجه شد.
بعد از صلح حدیبیه، یهود جناح عظیمش را از دست داد و مجبور شد آخرین تیغ خود، را از نیام درآورد. این برای بار دوم در طول تاریخ بود که یهود، در مواجهة با یک پیامبر، به سراغ ابر قدرت زمان خود، یعنی روم می‌رفت. بار اول، در عصر حضرت عیسی(ع)، پیلاتوس رومی را بر ضد آن حضرت وارد عمل کردند؛ این بار نیز هنگامی که از مشرکان مأیوس شدند، از روم کمک گرفتند. رومیان سپاه خویش را در موتاه که حدود هزار کیلومتر از مدینه فاصله دارد، مستقر کردند. قاعدتاً یهود، پس از شکست‌های پیاپی در جلوگیری از گسترش اسلام و قلمرو آن و خروج جبهه شرک از مثلث یهود، نفاق و شرک، برای نابودی پیامبر(ص) و اسلام که هر لحظه بر شتاب و رشد آن افزوده می‌شد، دست به تغییر عرصة کارزار زد.
علی‌رغم حضور صد هزار نفری رومیان در آن نقطه،  جنگ جدیی در موته رخ نمی‌دهد؛ علاوه بر آن، تعداد کشته‌های اندک مسلمین در این نبرد (فقط سه فرمانده تعیین شدة پیامبر(ص) و پنج مسلمان دیگر به شهادت می‌رسند) و همچنین تفویض فرماندهی از سوی مسلمین به خالدبن ولید، بعد از شهادت سه فرماندة منتخب پیامبر(ص)، بسیارمشکوک می‌باشد.
بادقت در این نکات و وقایع بوجود آورنده نبرد موته (که در ابتدای فصل گذشت) این احتمال تقویت می‌شود که جبهة روم از این لشگرکشی، هدف خاصی جز محک زدن دولت نوبنیاد جنوبی نداشته است ولیکن یهود با بهره بردن از همین حرکت روم و با هماهنگی منافقین و جبهه شرک، اجراء نقشه دور ساختن پیامبر(ص) و سپاهیانش از مدینه را دنبال می‌کرده که در خلاء حضور پیامبر(ص)، منافقان مدینه، دست به کودتا زده و با حملة همزمان مشرکان به مدینه، پایتخت حکومت اسلامی سقوط نماید.
هوشیاری حاکم بزرگ اسلام و اتصال وی به منبع وحی، نقشة مثلث شوم را این گونه خنثی نمود که پیامبر(ص) سپاه را بدون حضور خود به آن نقطه فرستاد.
تبوک
پس از فتح مکه و طائف، روم دوباره دست به لشگرکشی عظیمی در منطقه‌ای مرزی که به نسبت موته، در فاصلة نزدیکتری واقع شده بود زد؛ این بار پیامبر(ص) لازم دید که خود با سپاه پر تعدادی (سی‌هزار نفر) به آنجا برود.
از اینکه قبل از رسیدن سپاهیان پیامبر(ص) به تبوک، رومیان از‌آنجا رفته بودند و مسلمین بدون هیچ گونه درگیری، به مدینه بازگشتند و نیز از ترور رسول اکرم(ص) که به هنگام مراجعت از تبوک، در تنگه عقبه، رخ داد  و نیز سوء قصد به جانی علی(ع) که در همان زمان صورت گرفت،  می‌توان این نتیجه را گرفت که در این زمان نیز ارتباطی بین یهود و نفاق وجود دارد و یهود، هنوز در پی اجراء نقشة کودتای منافقان برای به دست‌گیری حکومت پایگاه اسلام است.
اما این بار نیز پیامبر(ص) با گماردن امیرالمؤمنین(ع) به جانشینی خویش در مدینه، که تا آن موقع در تمام نبردها ملازم رسول‌الله(ص) بود، این طرح آنها را نقش بر آب نمود.

برای خواندن تمام پست های این مقاله کلیک کنید

جستجو