اخلاق، دستمایه سترگ هدایت است. زندگی کوتاه دنیا در پرتو آموزههای اخلاقى، خود بهشتی برین میشود. انسان برای رسیدن به رشد، کمال و بالندگی اخلاقی به شناخت نیاز دارد. شناخت، گاه از راه تحصیل معارف اخلاقی و گاهی از راه شناخت نمونههای عملی و به تعبیر دیگر، الگوهای اخلاقی ایجاد میشود.
قرآن، حدیث و سیره معصومان: برترین منابع شناخت معارف اسلاماند.
پیشوایان پاک دین: به دلیل بهرهمندی از ویژگی عصمت و دوری از عصیان و اشتباه، برترین مربیان اخلاق برای انسان، به ویژه برای دوستداران و پیروان خود به شمار میروند. ایشان، بهترین الگوی اخلاقی به دور از هر گونه کژی برای انساناند. نوشتار حاضر، رهاوردی است از بررسی 12 ویژگی اخلاقی امام مجتبی(ع)که در آستانه ولادت آن امام همام به خوانندگان گرامی تقدیم میشود.
1. عبادت
امام صادق(ع) در بیان حال معنوی ایشان میفرمود: امام مجتبی(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پای برهنه به جای میآورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر میدیدند و هر گاه آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُو» را میشنید، پاسخ میگفت: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک» (خداوند! گوش به فرمان توام.)[1]
آن امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا میکرد و خدا را اینگونه میخواند: «ای پناهگاه درماندگان! فهمها در درک تو حیران و دانشها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قیّومی که جاودانه است. تو خود میبینی آنچه را که میدانی و در آن کار، دانا و بردبار هستى. تو بر آشکار ساختن هر پنهان، قدرت داری و میتوانی از انجام هر کاری جلوگیری کنى؛ بدون آنکه در تنگنا واقع شوى. بازگشت همه چیز به سوی توست؛ همان سان که آغاز آن از خواست تو سرچشمه میگیرد. تو آگاهی از آنچه در سینهها پنهان میدارند. آنچه را خواستهای اجرا شده است. آنچه را در خزانه غیب خودت بوده بر عقلها واداشتهای تا هر که نابود شود، از روی دلیل آن کار نابود شود و هر که زنده شود، از روی دلیل زنده شود. به راستی که تو شنوا و دانایی و یکتا و بینایى.
بارخدایا! تو خود میدانی که من از تلاش خود فروگذار نکردهام تا هنگامی که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروی کردم (صبر کردم) تا جلوی این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم تا اینکه حفظ کردم آنچه را اولیای من حفظ کردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهی رفتم که میخواستند و هیچ نگفتم تا یاری تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستى؛ گرچه این یاری تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکی به درازا کشد.»[2].
2.ترس از خدا
هرگاه امام مجتبی(ع) وضو میگرفت، تمام بدنش از ترس خدا میلرزید و رنگ چهرهاش زرد میشد. وقتی از او در این باره میپرسیدند، میفرمود: «بنده خدا باید وقتی برای بندگی به درگاه او، آماده میشود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد.»[3]
هرگاه برای نماز به مسجد میرفت، کنار در میایستاد و این گونه زمزمه میکرد: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِی ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَکَ یَا کَرِیم؛[4] خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. ای نیکوکردار! بدکار به نزد تو آمده است. پس از زشتی و گناهی که نزد من است به زیبایی آنچه نزد توست، درگذر؛ ای بخشاینده!»
امام صادق(ع) فرمود: «کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْمَوْتَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْقَبْرَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْمَمَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ بَکَى وَ إِذَا ذَکَرَ الْعَرْضَ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً یُغْشَى عَلَیْهِ مِنْهَا وَ کَانَ إِذَا قَامَ فِی صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَانَ إِذَا ذَکَرَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرَابَ السَّلِیمِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ تَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النَّار؛[5] وقتی (امام حسن(ع)) به یاد مرگ میافتاد میگریست. هرگاه به یاد قبر میافتاد، گریه میکرد. وقتی به یاد قیامت میافتاد، ناله میکرد، هرگاه به یاد گذشتن از [پل] صراط میافتاد، میگریست. هرگاه به یاد عرضه اعمال بر خداوند میافتاد، نالهای میکرد و از هوش میرفت. وقتی به نماز میایستاد، بدنش در مقابل پروردگارش میلرزید. هرگاه بهشت و دوزخ را به یاد میآورد، مانند مارگزیده، مضطرب میشد و از خدا بهشت را میخواست و از آتش جهنم به او پناه میبرد.»
هنگامی که آثار مرگ در چهرهاش آشکار شد، او را دیدند که میگرید. پرسیدند: «چرا میگریید؛ در حالی که مقام والایی نزد خدا و رسولش دارید و پیامبر(ص) آن سخنان والا گهر را دربارة شما فرموده است؛ شما که بیست مرتبه پیاده، حج به جای آورده و سه بار همه داراییهای خود را در راه خدا تقسیم کردهاید؟» در پاسخ میفرمود: «إِنَّمَا أَبْکِی لِخَصْلَتَیْنِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّة؛[6] به دو دلیل میگریم: از ترس روز قیامت و از دوری دوستانم.»
3. همنشینی با قرآن
آن بزرگوار، صوتی زیبا در قرائت قرآن داشت و علوم قرآن را از کودکی به نیکی میدانست. همواره پیش از خوابیدن، سوره کهف را تلاوت میکرد و سپس میخوابید. گفتهاند در دوران زندگانی پیامبر اکرم(ص)، شخصی وارد مسجد شد و از کسی دربارة تفسیر شاهد و مشهود[7] پرسید؛ آن مرد پاسخ داد: «شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه.» از مرد دیگری پرسید؛ ولی او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است.»
سپس نزد کودکی رفت که گوشه مسجد نشسته بود. او پاسخ داد: «أَمَّا الشَّاهِدُ فَمحمد(ص) وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَیَوْمُ الْقِیَامَةِ أَ مَا سَمِعْتَهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً؛[8] «شاهد محمد(ص) رسول خدا و مشهود روز قیامت است؛ مگر نخواندهای که خداوند [درباره رسولش] میفرماید: ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم.»
و نیز درباره قیامت میفرماید: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُود»؛[9] «آن روز، روزی است که مردم را برای آن گرد میآورند و روزی است که (جملگی در آن) حاضر میشوند.»
راوی داستان میگوید که پرسیدم: «فردی که اول پاسخ داد که بود؟» گفتند: «ابن عباس.» پرسیدم: «دومی که بود؟» گفتند: «ابن عمر.» سپس گفتم: «آن کودک که از همه بهتر و درستتر پاسخ داد که بود؟» گفتند: «او حسن بن علی بن ابی طالب بود».[10]
آن امام بزرگوار در خانهای تربیت یافته بود که کلام خدا پیوسته سخن آغاز و انجام آن بود؛ در خانهای که پدر آن نخستین گرد آوردنده قرآن و اهل خانواده بهترین عمل کنندگان به آیات آن بودند.
4. مهربانى
مهربانی با بندگان خدا از ویژگیهای بارز ایشان بود. اَنس میگوید که روزی در محضر امام بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانى فرمود: «برو تو آزادى!» من که از این رفتار حضرت شگفتزده بودم، گفتم: «ای فرزند رسول خدا! این کنیز، تنها یک شاخه گل به شما هدیه کرد، آنگاه شما او را آزاد میکنید؟!»امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْه»؛[11] «هر کس به شما مهربانى کرد، دو برابر او را پاسخ گویید.» سپس امام فرمود: «پاداش در برابر مهربانى او نیز آزادیاش بود.»[12]
امام، همواره، مهربانى را با مهربانى پاسخ میگفت؛ حتى پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانى بود؛ همچنان که نوشتهاند، امام گوسفند زیبایی داشت که به آن علاقه نشان میداد. روزی دید گوسفند، خوابیده است و ناله میکند. جلوتر رفت و دید که پای آن را شکستهاند. امام از غلامش پرسید: «چه کسی پای این حیوان را شکسته است؟» غلام گفت: «من شکستهام.» حضرت فرمود: «چرا چنین کردى؟» گفت: «برای اینکه تو را ناراحت کنم.» امام با تبسّمی دلنشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود میکنم و غلام را آزاد کرد.»[13]
همچنین آوردهاند، روزی امام، مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ایستاد. حضرت، هر لقمهای که میخوردند، یک لقمه نیز جلوی آن میاندختند. مردی پرسید: «ای فرزند رسول خدا! اجازه دهید این حیوان را دور کنم.» امام فرمود: «دَعْهُ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَکُونَ ذُو رُوحٍ یَنْظُرُ فِی وَجْهِی وَ أَنَا آکُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ؛[14] نه رهایش کنید! من از خدا شرم میکنم که جانداری به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم.»
5. گذشت
امام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشمپوشی میکرد. بارها پیش میآمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار میشد.
در همسایگی ایشان، خانوادهای یهودی میزیستند. دیوار خانه یهودى، شکافی پیدا کرده بود و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. فرد یهودی نیز از این جریان آگاهی نداشت تا اینکه روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت آمد و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بیدرنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهلانگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.
امام برای اینکه او بیشتر شرمنده نشود، فرمود: «از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که به همسایه مهربانى کنید.» یهودی با دیدن گذشت، چشمپوشی و برخورد پسندیده ایشان به خانهاش برگشت، دست زن و بچهاش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.[15]
پیشوایان پاک دین: به دلیل بهرهمندی از ویژگی عصمت و دوری از عصیان و اشتباه، برترین مربیان اخلاق برای انسان، به ویژه برای دوستداران و پیروان خود به شمار میروند
همچنین داستان مشهوری است که درباره گذشت امام از بیادبی مردی شامی است. خود آن شخص میگوید که به مدینه رفته بودم. مردی را دیدم که بر مرکبی گرانقیمت سوار شده و لباسهای نفیسی پوشیده بود. از شکوه او خوشم آمد. پرسیدم: «او که بود؟» گفتند: «حسن بن علی بن ابیطالب.» وقتی نام علی را شنیدم، سینهام دریایی از کینه و دشمنی علیه او شد. به او حسادت کردم که چرا علی باید چنین فرزندی داشته باشد؛ از اینرو، نزد او رفتم و با تندی گفتم: «تو پسر علی هستى؟» فرمود: «آرى! فرزند اویم.» سپس من تا توانستم به او و پدرش ناسزا گفتم.
او صبر کرد تا سخنانم پایان یابد. سپس با خوشرویی از من پرسید: «به گمانم در این شهر غریبى. اگر به خانه نیازدارى، به تو خانه میدهم. اگر به مال نیاز داری به تو ببخشم. اگر کمک دیگری میخواهى، بگو تا انجام دهم. شاید مرا با شخص دیگری اشتباه گرفتهاى. اگر جایی میخواهی بروی تو را راهنمایی کنم و اگر بارت سنگین است، در آوردن آن به تو کمک کنم. اگر گرسنهای سیرت کنم. اگر برهنهاى، تو را بپوشانم. اگر بارت را به خانه من بیاوری و تا وقتی در این شهر هستى، میهمان من باشى، خوشحال میشوم. منزل من بزرگ است و برای آسایش تو فراهم است.»
مرد شامی با دیدن این همه گذشت و مهربانى، اشک شرمساری میریخت و میگفت: «گواهی میدهم که جانشین خدا بر زمینی و خدا بهتر میداند که بار رسالت را بر دوش چه کسی گذارد. تا اکنون تو و پدرت را بیشتر از همه مردم دشمن میداشتم؛ ولی اکنون شما دوست داشتنیترین بندگان خدا نزد من هستید.»
سپس آن مرد به خانه امام مجتبی(ع) رفت و تا وقتی در مدینه حضور داشت، میهمان حضرت بود. از آن پس، از بهترین دوستداران آن خاندان شد.[16]
گستره گذشت و مهرورزی امام، آنقدر پردامنه بود که قاتل او را هم در برگرفت؛ همچنان که عمر بن اسحاق میگوید که من و حسین(ع) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبی(ع) بودیم که فرمود: «بارها به من زهر دادهاند؛ ولی این بار تفاوت میکند؛ زیرا این بار، جگرم را قطعه قطعه کرده است.»
حسین(ع) با ناراحتى پرسید: «چه کسی شما را زهر داده است؟» فرمود: «از او چه میخواهى؟ میخواهی او بکشى؟ اگر آن کسی باشد که من میدانم، خشم و عذاب خداوند بیشتر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم که برای من، بیگناهی گرفتار شود.»[17]
6. فروتنى
امام مانند جدش رسول الله9 بدون هیچ تکبری روی زمین مینشست و با تهیدستان همسفره میشد. روزی سواره از محلی میگذشت که دید گروهی از بینوایان روی زمین نشستهاند و مقداری نان را پیش خود گذاردهاند و میخورند. وقتی امام حسن(ع) را دیدند، به ایشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خویش خواندند. امام از مرکب خویش پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرین»؛ «خداوند خود بزرگبینان را دوست نمیدارد (نحل/23).» سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتی همگی سیر شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذیرایی فرمود و به آنان پوشاک هدیه کرد.[18]
آن حضرت همواره دیگران را نیز بر خود مقدم میداشت و پیوسته با احترام و فروتنى با مردم برخورد میکرد. روزی ایشان در مکانی نشسته بود. برخاست که برود؛ ولی در این لحظه، پیرمرد فقیری وارد شد. امام به او خوشامد گفت و برای ادای احترام و فروتنى به او، فرمود: «ای مرد! وقتی وارد شدی که ما میخواستیم برویم. آیا به ما اجازه رفتن میدهى؟»
و مرد فقیر عرض کرد: «بله، ای پسر رسول خدا!»[19]
امام، همواره، مهربانى را با مهربانى پاسخ میگفت؛ حتى پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانى بود
7. میهمان نوازى
آن گرامى، همواره از میهمانان پذیرایی میکرد. گاه از اشخاصی پذیرایی میکرد که حتی آنان را نمیشناخت؛ به ویژه، امام به پذیرایی از بینوایان علاقه زیادی داشت، آنان را به خانه خود میبرد و به گرمی پذیرایی میکرد و به آنها لباس و مال میبخشید.[20]
در سفری که امام حسن(ع) همراه امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر به حج میرفتند، شتری که بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آنها در میانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در این هنگام، متوجه خیمهای شدند که در آن پیرزنی تنها زندگی میکرد. از او آب و غذا خواستند. پیرزن نیز که انسان مهربان و میهماننوازی بود، تنها گوسفندی را که داشت دوشید و گفت: «برای غذا نیز آن را ذبح کنید تا برای شما غذایی آماده کنم.» امام نیز آن گوسفند را ذبح کرد و زن از آن، غذایی برای ایشان درست کرد.
آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا از وی تشکر کردند و گفتند: «ما افرادی از قریش هستیم که به حج میرویم. اگر به مدینه آمدی نزد ما بیا تا میهمان نوازىات را جبران کنیم.» سپس از زن خداحافظی کردند و به راه خویش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خیمهاش آمد و او داستان میهمانی را برایش بازگفت. مرد، خشمگین شد و گفت: «چگونه در این برهوت، تنها گوسفندی را که همه داراییمان بود برای کسانی کشتی که نمیشناختى؟»
مدتها از این جریان گذشت تا اینکه بادیه نشینان به سبب فقر و خشکسالی به مدینه سرازیر شدند. آن زن نیز همراه شوهرش به مدینه آمد. در یکی از همین روزها، امام مجتبی(ع) همان پیرزن را در کوچه دید و فرمود: «یَا أَمَةَ اللَّهِ! تَعْرِفِینِى؟ ای کنیز خدا! آیا مرا میشناسى؟» گفت: «نه.» فرمود: «من همان کسی هستم که مدتها پیش، همراه دو نفر به خیمهات آمدیم. نامم حسن بن علی است.» پیرزن خوشحال شد و عرض کرد: «پدر و مادرم به فدای تو باد!»
امام به پاس فداکاری و پذیرایی او، هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او بخشید و او را نزد برادرش حسین(ع) فرستاد. او نیز همین مقدار به او گوسفند و دینار طلا بخشید و وی را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نیز به پیروی از پیشوایان خود، همان مقدار را به آن پیرزن بخشید.[21] حضرت با این سپاسگزارى، هم از میهمان غریبی پذیرایی کرد و هم جایگاه و ارزش میزبانی او را به سبب عمل نیکویش، پاس داشت. آن حضرت بارها درباره فقیرانی که از ایشان پذیرایی کرده بودند، میفرمود: «فضیلت با آنان است. پذیراییشان اندک است و مالی ندارند؛ ولی برترند؛ زیرا آنان غیر از آنچه که ما را به آن پذیرایی میکنند، چیز دیگری ندارند و از همه چیز خود گذشتهاند؛ ولی ما بیش از آنچه پیش میهمان میگذاریم، اموال داریم.»[22]
8. بردبارى
از سختترین دوران زندگانی با برکت امام مجتبی(ع)، دوران پس از صلح با معاویه بود. ایشان، سختی این سالهای ستم را با بردبارى وصف ناشدنیاش سپری میکرد. ایشان در این سالها، از غریبه و آشنا سخنان زشت و گزنده میشنید و از خدنگ بیوفایى، زخم میخورد. بسیاری از دوستان به ایشان پشت کرده بودند. روزگار، برایشان به سختی میگذشت. ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) شیوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را میدیدند میگفتند: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین؛[23] سلام بر تو ای خوار کننده مؤمنان.» در حضور ایشان، به هتک و دشنام امیر المؤمنین (ع) زبان میگشودند و امام با بردبارى و مظلومیت بسیار، هتاکیها و دشنامها را تحمل میکرد.
روزی ایشان، وارد مجلس معاویه شد. مجلسی شلوغ و پر ازدحام بود. امام، جای خالی نیافت و ناگزیر، نزدیک پای معاویه نشست که بالای منبر بود. معاویه با دشنام به حضرت علی(ع) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر میکند که این جایگاه، حق من نیست.» سپس با حالتی تمسخرآمیز گفت: «زن را به این سخنان چه کار؟ خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر این مرد [با اشاره به امام مجتبی(ع)] در کار خلافت با من سرستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت.»
امام فرمود: «ای معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب میکنى؟» معاویه گفت: «بله به خدا!» امام(ع) فرمود: «میخواهی عجیبتر از آن را برایت بگویم؟» گفت: «بگو.» آن حضرت پاسخ داد: «عجیبتر از اینکه عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پای منبر تو و نزد پای تو بنشینم.»[24]
این بردبارى تا جایی بود که مروان بن حکم دشمن سرسخت امام با حالتی اندوهگین در تشییع پیکر ایشان شرکت کرد و در پاسخ آنانی که به او میگفتند تو تا دیروز با او دشمن بودی، گفت: «او کسی بود که بردبارىاش با کوهها سنجیده نمیشد.»[25]
9. بخشندگی و برآوردن نیازهای دیگران
میتوان گفت که بارزترین ویژگی امام مجتبی(ع) که بهترین سرمشق برای دوستداران او است، بخشندگی بسیار و دستگیری از دیگران است. ایشان به بهانههای مختلف، همه را از خوان کرم خویش بهرهمند میساخت و آنقدر بخشش میکرد تا شخص نیازمند بینیاز میشد؛ زیرا طبق تعالیم اسلام، بخشش باید به گونهای باشد که فرهنگگدایی را ریشهکن سازد و در صورت امکان، شخص را از جرگه نیازمندان بیرون کند.
روزی حضرت مشغول عبادت بود. دید فردی در کنار او نشسته است و به درگاه خدا میگوید: «خدایا! هزار درهم به من ارزانی دار. حضرت به خانه آمد و برای او ده هزار درهم فرستاد.[26]
امام حسن(ع) هیچگاه سائلی را از خود نمیراند و هرگز پاسخ «نه» به نیازمندان نمیفرمود و تمامی جنبههای معنوی بخشش را در نظر میگرفت.
آوردهاند روزی امام مجتبی(ع) شنید مردی در دعا با پروردگار خویش با گریه میگوید: «خدایا! ده هزار درهم به من روزی بده.» امام وقتی سخن او را شنید سریع از مسجد به خانه برگشت و به همان مقدار درهم از خانه برداشت و به او داد. مرد، بسیار خوشحال شد؛ اما وقتی خواست سکهها را ببرد نتوانست آن را حمل کند. رو به امام کرد و گفت: «اکنون دو نفر را صدا بزن که این سکهها را برای من حمل کنند». امام، عبایش را از دوش برداشت و سکهها را درون آن گذاشت و دستور داد تا آن را برای مرد ببرند؛ اما دیگر درهمی در میان نبود که به آن دو نفر بدهد. غلامان حضرت گفتند: والله ما عندنا درهم؛ دیگر[حتى] درهمی نداریم، امام فرمود: «لَکِنِّی أَرْجُو أَنْ یَکُونَ لِی عِنْدَ اللَّهِ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛[27]اما من امید پاداشی بزرگ از نزد پروردگار خویش دارم.»
روزی خلیفه سوم در مسجد نشسته بود که مرد فقیری وارد مسجد شد. نزد او رفت و درخواست کمک کرد. عثمان به او پنج درهم داد. آن مرد نگاهی به سکهها کرد و گفت: «مرا نزد کسی راهنمایی کن [تا کمک بیشتری به من کند].» عثمان او را به امام مجتبی(ع) که همراه حسین(ع) و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، فرستاد و گفت: «نزد آن چند جوان برو و از آنها کمک بخواه.» فقیر نزد آنها رفت و نیاز خود را بیان داشت. امام حسن(ع) برای نمایاندن جنبههای تربیتی بخشش، از مرد پرسید: «إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِی إِحْدَى ثَلَاثٍ دَمٍ مُفْجِعٍ أَوْ دَیْنٍ مُقْرِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ فَفِی أَیِّهَا تَسْأَلُ؟ کمک خواستن از دیگران، تنها در سه مورد رواست:
1. خونبهایی به گردن انسان باشد [و توان پرداخت آن نداشته باشد]؛
2. بدهی سنگینی داشته باشد [و از عهده پرداخت آن برنیاید]؛
3. درماندهای باشد [که دستش به جایی نرسد.] تو کدامیک از این سه دسته هستى؟»
مرد فقیر سبب نیازمندی خود را بیان کرد. سپس امام حسن(ع) پنجاه دینار طلا به او بخشید. حضرت امام حسین(ع) به پیروی از ایشان و نیز رعایت جایگاه امامت، چهل و نه درهم و عبدالله بن جعفر نیز با همین انگیزه چهل و هشت درهم به او کمک کردند. عثمان با دیدن این جریان گفت: «این خاندان، کانون علم، حکمت و سرچشمه همه نیکیها هستند.»[28]
امام برآوردن نیاز دیگران را در هر حالی در اولویت قرار میداد. ابن عباس میگوید که با حضرت مجتبی(ع) در مسجدالحرام بودم. آن جناب در آنجا معتکف و مشغول طواف بود. نیازمندی نزد ایشان آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! به فلان شخص، مقداری بدهکارم و از عهده قرض او بر نمیآیم. اگر ممکن است [مرا کمک کنید].» امام فرمود: «به صاحب این خانه! [و اشاره به کعبه کرد] متأسفانه در حال حاضر، پولی در اختیار ندارم.» شخص نیازمند گفت: «ای فرزند رسول خدا! پس از او بخواهید که به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهدید کرده است که اگر بدهی خود را نپردازم، مرا به زندان میاندازد. حضرت طواف خود را قطع کرد و همراه آن مرد به راه افتاد تا نزد طلبکارش بروند و از او مهلت بگیرند.»
آن حضرت همواره دیگران را نیز بر خود مقدم میداشت و پیوسته با احترام و فروتنى با مردم برخورد میکرد
ابن عباس میگوید عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا! گویا فراموش کردهاید که در مسجد، قصد اعتکاف کردهاید.»[29] حضرت فرمود: «نه فراموش نکردهام؛ ولی از پدرم شنیدم که پیامبر اکرم(ص) فرمود: هر کس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند کسی است که نه هزار سال، روزها روزه گرفته و شبها را به عبادت گذرانیده است.»[30]
10. شجاعت
شجاعت، میراث ماندگار امیر مومنان(ع) بود و امام مجتبی(ع) وارث آن بزرگوار. در کتابهای تاریخی آمده است که امام علی(ع) در تقویت این روحیه در کودکانش، خود به طور مستقیم دخالت میکرد. شمشیرزنی و مهارتهای نظامی را از کودکی به آنان میآموخت و پشتیبانی از حق و حقیقت را به آنان درس میداد. میدانهای نبرد، مکتب درس شجاعت حضرت علی(ع) به فرزندانش بود.
با آغاز خلافت امام علی(ع)، کشمکشها نیز آغاز شد. نخستین فتنه، جنگ جمل بود که به بهانه خونخواهی عثمان بر پا شد. شعلههای جنگ زبانه میکشید. امیر مومنان(ع) پسرش محمد بن حنفیّه را فراخواند و نیزه خود را به او داد و فرمود: «برو، شتر عایشه را نحر کن.» محمد بن حنفیّه نیزه را گرفت و حمله کرد؛ ولی کسانی که به سختی اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، حمله او را دفع کردند. او چندین بار حمله کرد؛ ولی نمیتوانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانی کرد. امام نیزه را پس گرفت و به حسن(ع) داد. او نیزه را گرفت و به سوی شتر تاخت و پس از مدتی کوتاه، بازگشت؛ در حالی که از نوک نیزهاش خون میریخت. محمد حنفیه به شتر نحر شده و نیزه خونین نگریست و شرمنده شد. امیرمؤمنان به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زیرا او فرزند پیامبر(ص) است و تو فرزند علی هستى.»[31]
امام مجتبی(ع) در دیگر جنگهای آن دوران نیز شرکت کرد و دلاوریهای بسیاری از خود نشان داد. معاویه درباره دلاوریهای او میگفت: «او فرزند کسی است که به هر کجا میرفت، مرگ نیز همواره به دنبالش بود (کنایه از اینکه نترس بود و از مرگ نمیهراسید).»[32]
پی نوشت ها:
[1]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسةالرساله، بیروت، 1403 ق، ج43، ص331.
[2]. مهج الدعوات، سید بن طاووس، دار الذخائر، قم، 1411 ق، ص145.
[3]. مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، دارالأضواء، بیروت، 1408 ق، ج4، ص14 و بحار الانوار، ج43، ص339.
[4]. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص17 و بحارالانوار، همان.
[5]. بحارالانوار، همان.
[6]. همان، ص332.
[7]. بروج/3.
[8]. احزاب/45.
[9]. هود/103.
[10]. بحارالانوار، ج43، ص345.
[11]. نساء/86.
[12]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص18.
[13]. حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، باقر شریف القرشى، ج1، ص314.
[14] . بحارالانوار، ج43، ص352.
[15]. تحفةالواعظین، ج2، ص106.
[16]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص19.
[17]. اسد الغابة، ابن اثیر، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 293ق، ج2، ص15.
[18]. «وَ جَعَلَ یَأْکُلُ حَتَّى اکْتَفَوْا دَعَاهُمْ إِلَى ضِیَافَتِهِ وَ أَطْعَمَهُمْ وَ کَسَاهُمْ» بحارالانوار، ج43، ص352.
[19]. ملحقات احقاق الحق، سید نور الله مرعشی التسترى، مطبعة الاسلامیة، تهران، 1395ق، ج11، ص114.
[20]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص16 و 17.
[21]. همان، ص16و کشف الغمة، علی بن عیسی الإربلى، بیتا، کتابفروشی اسلامیة، تهران، ج2، ص133. (با گزینش).
[22]. بحارالانوار، ج43، ص253.
[23]. همان، ج75، ص287.
[24]. ناسخ التواریخ، میرزا محمد تقی سپهر، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1342ق، ج2، ص293.
[25]. زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینى، امیر کبیر، تهران، 1373 ش، ج1، ص506.
[26]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص17.
[27]. بحارالانوار، ج43، ص347.
[28]. همان، ص333.
[29]. انسان معتکف، پیش از پایان اعتکاف، جز برای کارهای ضروری نمیتواند از مسجد خارج شود.
[30]. سفینه البحار، شیخ عباس قمى، کتابخانه سنایى، تهران، بی تا، باب الحاء.
[31]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص21.
[32]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار الفکر، بیروت، بی تا، ج4، 73.