حماسه اقتصادی – مفاهیم اقتصادی- زکات

در چه زمانى زكات واجب شد؟

از آيات مختلف قرآن از جمله آيه 156 سوره اعراف، و آيه 3 سوره نمل، و آيه 4 سوره لقمان، و آيه 7 سوره فصلت كه همه از سوره‏هاى مكى هستند، چنين استفاده مى‏شود كه حكم وجوب زكات در مكه نازل شده است، و مسلمانان موظف به انجام اين وظيفه اسلامى بوده‏اند، ولى به هنگامى كه پيامبر ص به مدينه آمد و پايه حكومت اسلامى را گذارد و طبعا نياز به تشكيل بيت المال پيدا كرد، از طرف خداوند ماموريت يافت كه زكات را از مردم شخصا بگيرد (نه اينكه خودشان به ميل و نظر خود در مصارف آن صرف كنند).

آيه شريفه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً … (سوره توبه 103) در اين هنگام نازل، شد، و مشهور اين است كه اين در سال دوم هجرت بود، سپس مصارف زكات به طور دقيق در آيه مورد بحث كه آيه 60 سوره توبه است بيان گرديد، و جاى تعجب نيست كه تشريع اخذ زكات در آيه 103 باشد و ذكر مصارف آن كه مى‏گويند در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 60، زيرا مى‏دانيم آيات قرآن بر طبق تاريخ نزول جمع‏آورى نشده، بلكه به فرمان پيامبر ص هر كدام در مورد مناسب قرار داده شده است.

4- منظور از” مؤلفة قلوبهم” چه اشخاصى هستند؟

آنچه از تعبير” مؤلفة قلوبهم” فهميده مى‏شود آن است كه يكى از مصارف زكات كسانى هستند كه به خاطر ايجاد الفت و محبت به آنها زكات داده مى‏شود، ولى آيا منظور از آن كفار و غير مسلمانانى است كه به خاطر استفاده از همكارى آنها در جهاد از طريق كمك مالى تشويق مى‏شوند؟ يا مسلمانان ضعيف الايمان را نيز شامل مى‏گردد؟

همانگونه كه در مباحث فقهى گفته‏ايم مفهوم آيه، و همچنين پاره‏اى از روايات كه در اين زمينه وارد شده مفهوم وسيعى دارد، و تمام كسانى را كه با تشويق مالى، از آنها به نفع اسلام و مسلمين جلب محبت مى‏شود، در بر مى‏گيرد، و دليلى بر تخصيص آن به كفار نيست.

5- نقش زكات در اسلام

با توجه به اينكه اسلام به صورت يك مكتب صرفا اخلاقى، و يا فلسفى و اعتقادى، ظهور نكرد، بلكه به عنوان يك” آئين جامع” كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش‏بينى شده، پا به عرصه ظهور گذاشت، و نيز با توجه به اينكه اسلام، از همان عصر پيامبر ص، با تاسيس حكومت همراه بود، و همچنين با توجه به اينكه اسلام توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مى‏شود كه نقش بيت المال، و زكات كه يكى از منابع درآمد بيت المال است، از مهمترين نقشها است.

 

شك نيست كه هر جامعه‏اى داراى افرادى از كار افتاده، بيمار، يتيمان بى‏سرپرست، معلولين، و امثال آنها ميباشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.

و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخته مى‏شود، همچنين كارمندان حكومت اسلامى، دادرسان و قضات، و نيز وسائل تبليغاتى و مراكز دينى، هر كدام نيازمند به صرف هزينه‏اى است كه بدون يك پشتوانه مالى منظم، و مطمئن، سامان نمى‏پذيرد.

به همين دليل در اسلام مساله زكات كه در حقيقت يك نوع” ماليات بر- درآمد و توليد و” ماليات بر ثروت راكد” محسوب مى‏شود، از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته، و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است! حتى در روايات اسلامى مى‏خوانيم كه اگر حكومت اسلامى از شخص، يا اشخاصى، مطالبه زكات كند، و آنها در برابر حكومت، ايستادگى كنند و سرباز زنند، مرتد محسوب مى‏شوند، و در صورتى كه اندرزها در مورد آنها سود ندهد، توسل به نيروى نظامى، در مقابل آنها جايز است، داستان اصحاب رده (همان گروهى كه بعد از پيامبر ص سر از پرداخت زكات باز زدند و خليفه وقت به مبارزه با آنها برخاست و حتى على ع اين مبارزه را امضاء كرد و شخصا يكى از پرچمداران در ميدان جنگ بود) در تواريخ اسلام مشهور است.

در روايتى از امام صادق ع مى‏خوانيم:

من منع قيراطا من الزكاة فليس هو بمؤمن، و لا مسلم، و لا كرامة

!:” كسى كه يك قيراط از زكات را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى ندارد” «1».

جالب توجه اينكه از روايات استفاده ميشود كه” حدود” و” مقدار” زكات آن چنان دقيقا در اسلام تعيين شده، كه اگر همه مسلمانان زكات اموال خويش را بطور صحيح و كامل بپردازند، هيچ فردى فقير و محروم در سرتاسر كشور اسلامى باقى نخواهد ماند.

در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم

و لو ان الناس ادوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا! … و ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء

!:” اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند مسلمانى فقير و نيازمند، باقى نخواهد ماند، و مردم فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نمى‏شوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان”! «2» و نيز از روايات استفاده مى‏شود كه اداى زكات باعث حفظ اصل مالكيت و

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعه ج 6 صفحه 20 باب 4 حديث 9. […..]

(2) وسائل ج 6 صفحه 4 (باب 1 حديث 6- از ابواب زكات).

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 12

تحكيم پايه‏هاى آنست، بطورى كه اگر مردم اين اصل مهم اسلامى را فراموش كنند شكاف و فاصله ميان گروه‏ها آن چنان مى‏شود كه اموال اغنياء نيز به خطر خواهد افتاد.

در حديثى از امام موسى بن جعفر ع مى‏خوانيم

حصنوا اموالكم بالزكاة

:” اموال خود را بوسيله زكات حفظ كنيد”. «1»

همين مضمون از پيامبر ص و امير مومنان على ع نيز در احاديث ديگر نقل شده است.

براى اطلاع بيشتر از اين احاديث به ابواب يك و سه و چهار و پنج از ابواب زكات از جلد ششم وسائل مراجعه فرمائيد.

6- آخرين نكته‏اى كه توجه به آن لازم است اين است كه در آيه مورد بحث در مورد چهار گروه كلمه” لام” ذكر شده (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) و اين تعبير معمولا نشانه” ملكيت” است.

ولى در مورد چهار گروه ديگر كلمه” فى” آمده است (وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) و اين تعبير معمولا براى بيان” مصرف” است «2».

در ميان مفسران در تفسير اين” اختلاف تعبير” گفتگو است، بعضى معتقدند كه گروه چهارگانه اول، مالك زكات، مى‏شوند، و گروه چهارگانه دوم، مالك، نخواهند شد، و تنها جايز است زكات در مورد آنان مصرف گردد.

بعضى ديگر معتقدند كه اين اختلاف تعبير اشاره به نكته ديگرى است و

__________________________________________________

(1) وسائل ج 6 صفحه 6 (باب 1 حديث 11- از ابواب زكات).

(2) بايد توجه داشت كه در دو مورد” فى” صريحا ذكر شده، و در دو مورد عطف بر مجرور” فى” است، همانگونه كه” لام” در يك مورد ذكر شده و بقيه عطف بر آن است.

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 13

آن اينكه گروه چهارگانه دوم استحقاق بيشترى براى زكات دارند، زيرا كلمه” فى” براى بيان ظرفيت است، گويا اين گروه چهارگانه ظرف زكات مى‏باشند و زكات مظروف آنها است، در حالى كه گروه‏هاى نخستين چنين نيستند.

ولى ما در اينجا احتمال ديگرى را انتخاب كرده‏ايم و آن اينكه شش گروه” فقراء، مساكين، عاملين عليها، مؤلفة قلوبهم، غارمين، و ابن السبيل” كه بدون” فى” ذكر شده‏اند يكسان مى‏باشند و عطف بر يكديگر و دو گروه ديگر كه” فى الرقاب” و” فى سبيل اللَّه” است و با كلمه” فى” بيان گرديده، وضع خاصى دارند، شايد اين تفاوت تعبير از اين نظر باشد كه گروه‏هاى ششگانه مى‏توانند مالك زكات شوند، و مى‏توان زكات را به خود آنها پرداخت (حتى بدهكاران و كسانى كه از اداى دين خود ناتوانند، البته در صورتى كه اطمينان داشته باشيم آن را در مورد اداى دين خود مصرف مى‏كنند).

ولى دو گروه مالك زكات نمى‏شوند، و نمى‏توان به آنها پرداخت، بلكه بايد در مورد آنها مصرف گردد، مثلا بردگان را بايد از طريق زكات خريد و آزاد كرد، روشن است كه آنها در اين صورت مالك زكات نمى‏شوند، و همچنين مواردى كه تحت عنوان” فى سبيل اللَّه” مندرج است، از قبيل هزينه جهاد، تهيه اسلحه و يا ساختن مسجد و مراكز دينى و مانند آنها هيچيك مالك زكات نيستند، بلكه مصرف آنند.

و به هر حال اين تفاوت در تعبير نشان مى‏دهد كه تا چه اندازه تعبيرات قرآن حساب شده است.

سوره مومنون در مكه نازل شده، ولى بعضى از مفسران نوشته‏اند كه بعضى از آيات اين سوره در مدينه نازل شده است، وجود آيه زكات در آن براى بعضى اين فكر را به وجود آورده كه تمام اين سوره نمى‏تواند در مكه نازل شده باشد، چرا كه مى‏دانيم زكات نخستين بار در مدينه تشريع شد و به دنبال نزول آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً … (توبه 103) پيامبر ص فرمان داد ماموران جمع زكات به اطراف بروند و از مردم زكات بگيرند.

ولى بايد توجه داشت كه” زكات” مفهوم وسيعى دارد كه واجب و مستحبّ را شامل مى‏شود، و معنى آن منحصر به زكات واجب نيست، لذا در روايات مى‏خوانيم كه نماز و زكات هميشه با هم بوده است «1».

اما از اين گذشته به عقيده بعضى از دانشمندان زكات در مكه نيز واجب بوده، ولى به صورت اجمالى و سر بسته، يعنى هر كس موظف بوده مقدارى از اموال خود را به نيازمندان بدهد.

ولى در مدينه كه حكومت اسلامى تشكيل شد زكات تحت برنامه دقيقى قرار گرفت و براى آن نصاب بندى شد و پيامبر ص ماموران جمع زكات را به هر سو فرستاد تا از مردم زكات بگيرند. «2»

__________________________________________________

(1) در روايتى از امام باقر و امام صادق مى‏خوانيم

فرض اللَّه الزكاة مع الصلاة.

(2) تفسير روح المعانى ج 18 ص 2.

[سوره فصلت (41): آيات 6 تا 8]

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)

ترجمه:

6- بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مى‏شود كه معبود شما تنها يكى است، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان! 7- همانها كه زكات را ادا نمى‏كنند، و آخرت را منكرند.

8- اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.

تفسير: مشركان چه كسانى هستند؟

اين آيات هم چنان سخن از مشركان و كافران مى‏گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر ص.

مى‏فرمايد:” بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى‏شود كه معبود شما فقط يكى است” (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).

نه مدعى فرشته بودنم، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى‏شود، من هرگز نمى‏خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى‏گذارم، و بيش از اين وظيفه‏اى ندارم، تصميم‏گيرى نهايى با خود شما است.

سپس ادامه مى‏دهد” اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد” (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ) «1».

سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى‏افزايد:” واى بر مشركان” (و ويل للمشركين).

آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته، و جمله‏اى را در اين زمينه بازگو مى‏كند كه منحصر به اين آيه است مى‏فرمايد:” همان كسانى كه زكات را ادا نمى‏كنند و نسبت به آخرت كافرند” (الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).

در حقيقت معرف آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.

اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده‏اند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى‏شود؟

__________________________________________________

(1) جمله” فاستقيموا” از ماده استقامت در اينجا به معنى مستقيم رو به چيزى بودن است و لذا با” الى” متعدى شده چرا كه مفهوم” استواء” را در بر دارد

. تفسير نمونه، ج‏20، ص: 216

بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته‏اند ترك زكات هر چند توام با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است.

بعضى ديگر ترك توام با انكار را دليل بر كفر دانسته‏اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى‏باشد.

جمعى گفته‏اند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است” خَيْراً مِنْهُ زَكاةً” (فرزندى كه از او پاكتر باشد).

ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لا يؤتون (نمى‏پردازند و ادا نمى‏كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.

بنا بر اين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.

مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سوره‏هايى است كه در مكه نازل شده، لذا ناچار شده‏اند كه زكات را در اينجا به معنى هر گونه” انفاق در راه خدا” تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.

به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه‏هاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانه‏هاى ايثار و گذشت و عشق به اللَّه است، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مى‏باشد، و انفاق و ترك انفاق مى‏تواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونه‏هاى آن را در طول زندگى ديده‏ايم.

و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات توام با انكار وجوب آن است. نكته ديگرى كه مى‏تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه” زكات” در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى‏شده، و مى‏دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.

گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام در باره” اصحاب رده” (گروهى كه بعد از وفات پيامبر ص مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف” بنى طى” و” غطفان” و” بنى اسد” بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند.

درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى‏تواند در عين حال اشاره سربسته‏اى به مطلب فوق باشد.

در تواريخ آمده است كه” اهل رده” بعد از وفات پيامبر ص گفتند:

اما الصلاة فنصلى، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!:” نماز را مى‏خوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد”! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى‏دانستند. «1»

در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان

__________________________________________________

(1)” تفسير ابو الفتوح” جلد 10 صفحه 9 ذيل آيات مورد بحث

. تفسير نمونه، ج‏20، ص: 218

بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى‏گويد:” كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند” (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ).

” ممنون” از ماده” من” در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنا بر اين” غير ممنون” يعنى” غير مقطوع” و بدون نقص، بعضى واژه” منون” (بر وزن زبون) به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانسته‏اند و همچنين” منت گذاردن با زبان” را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مى‏كند «1».

بعضى از مفسران نيز گفته‏اند: منظور از” غير ممنون” در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤمنان در اين اجر و پاداش گذارده نمى‏شود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد).

نكته: اهميت فوق العاده زكات در اسلام:

آيه فوق با تعبير تكان دهنده‏اش تاكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گسترده‏تر، و بايد چنين باشد زيرا:

” زكات” يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت، و پر كردن فاصله‏هاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاك‏سازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤثرى براى قرب الهى است.

در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى‏دهد” ترك زكات” در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان نمونه:

__________________________________________________

(1)” راغب” در مفردات در ماده” من”

. تفسير نمونه، ج‏20، ص: 219

1- در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر ص به على ع اين بود:

يا على كفر باللَّه العظيم من هذه الامه عشرة، و عد منهم مانع الزكاة … ثم قال يا على! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤمن و لا مسلم و لا كرامة، يا على! تارك الزكات يسئل اللَّه الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.

..:” اى على! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده‏اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد … سپس فرمود: اى على! هر كس قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.

اى على! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى‏كند اما پذيرفته نمى‏شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى‏گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مى‏شنود) …” «1».

2- در حديث ديگرى از امام صادق آمده است:

ان اللَّه عز و جل فرض للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دماءهم و بها سموا مسلمين:

” خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه‏اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى‏كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى‏شود” «2».

3- بالآخره در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم:

من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا:

__________________________________________________

(1 و 2) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفته‏اند

. تفسير نمونه، ج‏20، ص: 220

” كسى كه قيراطى از زكات را منعكند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى” «1».

در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه) مشروحا بحث كرده‏ايم.

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفته‏اند

[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 117

ترجمه:

103- از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.

104- آيا نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد و صدقات را مى‏گيرد و خداوند توبه‏پذير و مهربان است.

105- بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى‏بينند و به زودى به سوى كسى باز مى‏گرديد كه پنهان و آشكار را مى‏داند و شما را به آنچه عمل مى‏كرديد خبر مى‏دهد.

تفسير: زكات عامل پاكى فرد و جامعه

در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه” از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير” (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).

كلمه” من” كه براى بيان” تبعيض” است، نشان مى‏دهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مى‏دهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.

سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد” تو با اين كار آنها را پاك مى‏كنى و نمو مى‏دهى” (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مى‏كنى، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى‏دهى.

از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى‏آيد با انجام اين فريضه الهى برمى‏چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى‏سازى.

و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامه‏ها تامين مى‏گردد.

بنا بر اين حكم زكات هم” پاك كننده فرد و اجتماع” است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مى‏توان گفت: از يك سو آلودگيها را مى‏شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل” تُطَهِّرُهُمْ” زكات باشد، و فاعل تُزَكِّيهِمْ پيامبر ص بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مى‏كند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى‏دهى، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر ص مى‏باشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.

سپس اضافه مى‏كند” هنگامى كه آنها زكات مى‏پردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست” (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).

اين نشان مى‏دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مى‏خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر ص مى‏آوردند پيامبر ص با جمله

اللهم صل عليهم

به آنها دعا مى‏كرد.

بعد اضافه مى‏كند كه” اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست” (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).

چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى‏شود، آن گونه كه آن را احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر ص و يا كسانى كه در جاى او قرار مى‏گيرند و زكات اموال مردم را مى‏پذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مى‏بخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست داده‏اند بهتر از آن را بدست آورده‏اند.

جالب اينكه تا كنون نشنيده‏ايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحبّ در برنامه‏هاى اسلامى روشنگر عمق جنبه‏هاى انسانى در اين دستورها است.

و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى‏گويد:” خداوند شنوا و دانا است” (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

هم دعاى پيامبر ص را مى‏شنود، و هم از نيات زكات دهنده‏گان آگاه است.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مى‏شود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه” ابو لبابه” و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبه‏هايشان اموال خود را نزد پيامبر ص آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.

اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشته‏اند درست نيست، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفته‏ايم.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر ص يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت، در حالى كه مقدار زكات در هيچ- مورد يك سوم نيست، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در طلا و نقره تقريبا 5: 2 درصد مى‏باشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمى‏رسد.

اما اين سؤال را مى‏توان چنين پاسخ گفت كه: پيامبر ص مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان كفاره گناهانشان، پذيرفت.

بنا بر اين پيامبر ص زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مى‏رسيده است.

2- دستور” خذ” (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى‏تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه.

3- جمله” صَلِّ عَلَيْهِمْ” گر چه خطاب به پيامبر ص است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مى‏كند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود).

بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مى‏توانند با جمله (اللهم صل عليهم) به زكات دهنده‏گان دعا كنند.

با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر ص مستقلا جائز نمى‏دانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤمنين) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مى‏شمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مى‏خواهد نه جواز آن، بعلاوه همانگونه كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مى‏دهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر ص و ولى، چه مى‏توان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى‏گيرد.

و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر ص اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مى‏كند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست.

” آيا آنها نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه” زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى‏دهند، نيز خدا مى‏گيرد” (و ياخذ الصدقات).

شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر ص و امام ع و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى‏گيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گويى خداوند اين صدقات را مى‏گيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مى‏پذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.

اين تعبير يكى از لطيف‏ترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مى‏سازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مى‏دهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار گيرد، و يا آن چنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.

در روايتى كه از پيامبر ص نقل شده ميخوانيم (

ان الصدقة تقع فى يد اللَّه قبل ان تصل الى يد السائل

):” صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى‏رسد”! «1» در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه

ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب

” صدقه در دست بنده نمى‏افتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد” (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى‏رسد) «2».

حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى‏رسد! «3» اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت ع خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر ص با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است

ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب- و لا يقبل اللَّه الا الطيب- الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل

:” هيچ كس از شما صدقه‏اى از در آمد حلالى نمى‏پردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى‏گيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود «4».

__________________________________________________

(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.

(2) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق).

(3) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير برهان ذيل آيه فوق).

(4) تفسير المنار جلد 11 صفحه 33 (اين حديث از طرف اهل بيت از امام صادق (ع) نيز نقل شده به جلد 96 بحار الانوار صفحه 134 چاپ جديد مراجعه شود).

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 123

اين حديث كه پر از تشبيه و كنايه‏هاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است.

تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مى‏گيرند خاضع مى‏كند كه گويى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه‏اى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مى‏بوسيدند سپس آن را به نيازمند مى‏دادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مى‏دادند بعد از او مى‏گرفتند و آن را مى‏بوسيدند و مى‏بوئيدند و به او باز مى‏گردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مى‏كنند و يا با خشونت و بى‏اعتنايى با آنها رفتار مى‏كنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بى‏ادبى پرتاب مى‏كنند.

البته همانگونه كه در جاى خود گفته‏ايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى‏دهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعه‏اى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها كه توانايى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بى‏نياز شوند.

و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مى‏فرمايد:” و خداوند توبه‏پذير و مهربان است” (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 124

توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى‏شود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنان كه در آيات فوق، و در داستان” ابو لبابه” خوانديم.

و اين تفاوت نمى‏كند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايسته‏اى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.

در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازه‏اى تاكيد مى‏كند و به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن” و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد” (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مى‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العاده‏اى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يك نفر مراقب او است وضع خود را چنان مى‏كند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر ص و مؤمنان از اعمال او آگاه مى‏شوند.

اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مى‏افزايد:” و به زودى به سوى كسى كه آگاه تفسير نمونه، ج‏8، ص: 125

از پنهان و آشكار است باز مى‏گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده‏ايد خبر مى‏دهد” و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد

1- مساله عرض اعمال

در ميان پيروان مكتب اهل بيت ع با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر ص و امامان از اعمال همه امت آگاه مى‏شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى‏دارد.

رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مى‏كنيم:

از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:

تعرض الاعمال على رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت

:” تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى‏شود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد” «1».

در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:

ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح

!” تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مى‏شود، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر ص عرضه شود شرم كنيد” «2».

__________________________________________________

(1) اصول كافى جلد اول صفحه 171 (باب عرض الاعمال).

(2) تفسير برهان جلد 2 صفحه 158. […..]

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 126

باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده‏ام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمى‏كنم؟

و اللَّه ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله

” بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى‏شود”.

راوى اين حديث مى‏گويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:

ا ما تقرا كتاب اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هو و اللَّه على بن ابى طالب

:” آيا كتاب خداوند عز و جل را نمى‏خوانى كه ميگويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى‏بينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى‏باشد «1».

البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر ص به ميان آمده و در پاره‏اى از على ع، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده‏اند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مى‏شمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفته‏اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.

روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مى‏تواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مى‏دهند.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مى‏توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفته‏اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،

__________________________________________________

(1) اصول كافى جلد 1 صفحه 171 (باب عرض الاعمال).

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 127

پيامبر ص و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مى‏شوند.

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:

اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى‏شود و مى‏دانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر ص و مؤمنان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى‏شود و در پرده استتار غالبا پوشيده مى‏ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است.

و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى‏شود سخنى بسيار گزاف گفته‏ايم.

بنا بر اين آگاهى پيامبر ص و مؤمنان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.

ثانيا: در پايان آيه مى‏خوانيم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كرده‏ايد آگاه مى‏سازد” شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى‏شود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است، بنا بر اين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مى‏شود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست.

به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى‏گويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مى‏كند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.

ثالثا: تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مى‏بينند و هم غير مؤمنان.

از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى‏شود كه منظور از مؤمنان در اين آيه- همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است- تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر ص.

نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده‏اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر ص و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى‏دهم، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى‏شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى‏كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.

درست مثل اينكه كاركنان مؤسسه‏اى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى‏شود و آنها از همه آنها با خبر مى‏گردند.

آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است

2- معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ …. به معنى معرفت است، نه به معنى علم، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مى‏دانيم كه اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مى‏گيرد.

ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى” علم” و نه به معنى” معرفت”، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر ص و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا مى‏دانيم اعمال انسان فانى نمى‏شود بلكه تا قيامت باقى ميماند.

3- شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى اللَّه مى‏گويد” به زودى خدا اعمال شما را مى‏بيند” اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.

[سوره آل‏عمران (3): آيه 180]

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180)

ترجمه:

180- آنها كه بخل مى‏ورزند و آنچه را خدا از فضل خود به آنان داده انفاق نمى‏كنند، گمان نكنند براى آنها خير است، بلكه براى آنها شر است، به زودى در روز قيامت آنچه را در باره آنان بخل ورزيدند همانند طوقى به گردن آنها مى‏افكنند و ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است و خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.

تفسير نمونه، ج‏3، ص: 190

تفسير: طوق سنگين اسارت

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ …

آيه فوق، سرنوشت بخيلان را در روز رستاخيز، توضيح مى‏دهد، همانها كه در جمع‏آورى و حفظ ثروت ميكوشند و از انفاق كردن در راه بندگان خدا، خود- دارى مى‏كنند.

گرچه در آيه، نامى از زكات و حقوق واجب مالى برده نشده، ولى در روايات اهل بيت و همچنين در گفتار مفسران، آيه به مانعان زكات تخصيص داده شده است و تشديدهايى كه در آيه بچشم مى‏خورد نيز دليل بر اين است كه منظور انفاق مستحبى نيست.

آيه مى‏گويد:” افرادى كه بخل مى‏ورزند و از آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده در راه او نمى‏دهند، تصور نكنند بسود آنها است، بلكه اين كار به- زيان آنها تمام مى‏شود”.

سپس سرنوشت آنها را در رستاخيز، چنين توصيف مى‏كند: سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: بزودى اموالى را كه در مورد آن بخل ورزيدند، همانند طوقى در گردن آنها مى‏آويزند.

از اين جمله استفاده مى‏شود، اموالى كه حقوق واجب آن، پرداخته نشده، و اجتماع، از آن بهره‏اى نگرفته است و تنها در مسير هوسهاى فردى و گاهى مصارف جنون آميز بكار گرفته شده و يا بى دليل رويهم انباشته گرديده و هيچكس از آن استفاده نكرده، همانند ساير اعمال زشت انسان، در روز رستاخيز طبق قانون” تجسم اعمال”، تجسم مى‏يابد، و بصورت وسيله عذاب دردناكى در خواهد آمد.

تجسم اينگونه اموال به طوقى كه بر گردن مى‏افتد اشاره به اين حقيقت است كه انسان تمام سنگينى مسئوليت آنها را تحمل خواهد كرد بدون اينكه از آثار آنها بهره‏مند گردد، اموال سرشارى كه بطور جنون آميز جمع‏آورى و نگهدارى گردد و در خدمت اجتماع نباشد جز زنجير و زندان، براى صاحب آن چيزى نيست زيرا مى‏دانيم بهره‏گيرى شخصى از مال و ثروت، حدود معينى دارد و از آنكه بگذرد جز يك نوع اسارت و سنگينى بيهوده نتيجه‏اى نخواهد داشت مگر اين كه از بركات معنوى آن برخوردار و در مسير كارهاى مثبت قرار گيرد.

اينگونه اموال نه تنها در قيامت طوق سنگينى بر گردن صاحبانش خواهد بود بلكه در اين دنيا نيز چنين است، منتها در رستاخيز آشكارا و در اينجا بصورت مخفى‏ترى مى‏باشد، چه جنون و حماقتى از اين بالاتر كه انسان مسئوليتهاى فراوان تحصيل ثروت را باضافه مسئوليتها و زحمات فراوان كه براى حفظ و محاسبه و نگاهدارى و دفاع از آن لازم است بر دوش كشد، در حالى كه هيچگونه از آن، منتفع نگردد آيا طوق اسارت چيزى جز اين است؟! در تفسير عياشى از امام باقر ع روايت شده كه” هر كس زكات مال خود را نپردازد خدا آن مال را به طوقهايى از آتش مبدل ميكند، سپس به او گفته مى‏شود همانطور كه در دنيا به هيچ قيمت، اين اموال را از خود دور نمى‏كردى اكنون آنها را بردار و بگردن خود بيفكن”! قابل توجه اينكه: در آيه، از مال، تعبير به” بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ” شده كه مفهوم آن اين است مالك حقيقى، اموال و منابع در آمد، خدا است، و آنچه بهر كس داده شده از فضل و كرم او است، بنا بر اين جاى اين نيست كه كسى از انفاق در راه مالك حقيقى، بخل بورزد! بعضى از مفسران، معتقدند كه مفهوم اين جمله عموميت دارد و همه مواهب الهى حتى علم و دانش را شامل مى‏شود، ولى اين احتمال با ظاهر تعبيرات آيه تطبيق نمى‏كند.

سپس آيه اشاره به يك نكته ديگر مى‏كند و مى‏گويد: وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏

: يعنى اين اموال، چه در راه خدا و بندگان او انفاق شود يا نشود، بالآخره از صاحبان آن جدا خواهد شد، و خداوند وارث همه ميراث‏هاى زمين و آسمان خواهد بود، اكنون كه چنين است چه بهتر كه پيش از جدا شدن از آنها، از بركات معنوى آن بهره‏مند گردند، نه تنها از حسرت و مسئوليت آن.

و در پايان آيه مى‏فرمايد: خدا از اعمال شما آگاه است اگر بخل بورزيد ميداند و اگر در راه كمك به جامعه انسانى از آن استفاده كنيد آن را نيز ميداند و بهر كس پاداش مناسبى خواهد داد (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).

[سوره المؤمنون (23): آيات 99 تا 100]

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)

ترجمه:

99- (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى‏گويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد!.

100- شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم (به او مى‏گويند) چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد (و اگر باز گردد برنامه‏اش همچون سابق است) و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند.

تفسير: تقاضاى ناممكن!

در تعقيب بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون سرسختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت، در آيات مورد بحث وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى‏گيرند چنين توصيف مى‏كند:

” آنها به اين راه غلط خود هم چنان ادامه مى‏دهند تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد” (حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ) «1».

__________________________________________________

(1)” حتى” در حقيقت غايتى است براى جمله محذوفى كه از عبارات گذشته فهميده مى‏شود، و در تقدير چنين است: انهم يستمرون على هذا الحال حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ” آنها بر اين طريقه ادامه مى‏دهند تا مرگشان فرا رسد” و اين معنى از جمله” نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ” كه در دو آيه قبل آمده استفاده مى‏شود (دقت كنيد).

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 311

در اين هنگام كه خود را در حال بريدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى‏بينند، پرده‏هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى‏رود گويى سرنوشت دردناك خويش را با چشم مى‏بيند، عمر و سرمايه‏هاى از دست رفته و كوتاهى‏هايى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده‏اند عواقب شوم آن را مشاهده مى‏كنند، اينجا است كه فرياد او بلند مى‏شود و” مى‏گويد: اى پروردگار من! مرا باز گردانيد”! (قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ).

مرا باز گردانيد” شايد گذشته خود را جبران كنم و عمل صالحى در برابر آنچه ترك گفتم بجا آورم” (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ).

اما از آنجا كه قانون آفرينش چنين اجازه بازگشتى را به هيچكس، نه نيكوكار و نه بدكار، نمى‏دهد، به او چنين پاسخ داده مى‏شود” نه! هرگز راه باز- گشتى وجود ندارد” (كَلَّا).

” اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد” (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها).

سخنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است، اين همان سخنى است كه هر بدكارى به موقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه دار مى‏گويد و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامه سابق خود را ادامه مى‏دهد.

اين شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره انعام مى‏خوانيم” وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ” (آنها اگر به حيات دنيا باز گردند باز به همان برنامه‏ها و روش خود ادامه مى‏دهند).

و در پايان آيه، اشاره بسيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده مى‏گويد:” در پشت سر آنها تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند برزخى وجود دارد” (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 312

نكته‏ها:

1- مخاطب در جمله” رَبِّ ارْجِعُونِ” كيست؟

با توجه به اينكه كلمه” رب” مخفف” ربى” به معنى” پروردگار من” مى‏باشد، آغاز اين جمله نشان مى‏دهد مخاطب خداوند متعال است، ولى از آنجا كه” ارجعون” (باز گردانيد مرا) به صيغه” جمع” آمده، مخاطب نمى‏تواند خدا باشد، و جمع اين دو تعبير در جمله فوق سؤال‏انگيز شده است.

جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام و تعظيم است، كه در زبان فارسى ما نيز معمول است به مخاطب واحد، هنگام احترام” شما” مى‏گوئيم، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى، مخصوصا در اعصار گذشته، رائج نبوده، و در قرآن نيز نمونه‏اى براى آن ديده نمى‏شود، ضعف اين تفسير روشن است «1».

جمع ديگرى از مفسران گفته‏اند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتن كلمه” رب” يك نوع استغاثه به درگاه خدا مى‏باشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراوان است كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى‏گيرد نخست به درگاه خدا استغاثه مى‏كند و بعد از مردم يارى مى‏طلبد و فرياد مى‏زند:” اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد”.

اين تفسير صحيحتر به نظر مى‏رسد.

__________________________________________________

(1) بعضى از مفسران آيه 9 سوره قصص” قرة عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ” را كه از زبان همسر فرعون به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب مى‏باشد نمونه‏اى از اين تعبير دانسته‏اند، كه در آغاز آن مخاطب فرعون است، و در دنباله آن، مخاطب اطرافيان او هستند كه مامور قتل پسران بنى اسرائيل بودند (دقت كنيد).

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 313

2- تفسير جمله” فِيما تَرَكْتُ”

در آيات فوق خوانديم كه كافران در آستانه مرگ تقاضا مى‏كنند كه آنها را بازگردانند تا” در آنچه ترك گفته‏اند” عمل صالح انجام دهند.

بعضى معتقدند” فِيما تَرَكْتُ” در اينجا اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگار مى‏ماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به” تركه ميت” تعبير مى‏شود.

حديثى كه از امام صادق ع نقل شده است شاهدى بر اين معنى است، آنجا كه فرمود:

من منع قيراطا من الزكاة فليس بمؤمن و لا مسلم و هو قوله تعالى رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ:

” كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان و سخن خداوند” رَبِّ ارْجِعُونِ …” نيز همين را مى‏گويد” «1».

در حالى كه بعضى ديگر معنى وسيعترى براى آن قائلند و” ما تركت” را اشاره به تمام اعمال صالحى كه ترك گفته مى‏دانند، يعنى: خداوندا! مرا باز گردان تا اعمال صالحى را كه ترك كرده‏ام جبران كنم، و حديثى كه در بالا نقل كرديم چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد منافاتى با اين تفسير وسيع و جامع ندارد و با توجه به اينكه اين گونه افراد از تمام فرصتهايى كه از دست داده‏اند پشيمان مى‏شوند و ميل دارند همه را جبران كنند، تفسير دوم صحيحتر به نظر مى‏رسد.

ضمنا تعبير به” لعل” در جمله” لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً” (شايد عمل صالحى انجام دهم) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين افراد آلوده و منحرف از وضع آينده خود نيز اطمينان كامل ندارند و كم و بيش مى‏دانند كه اين ندامت و پشيمانى معلول شرائط خاصى است كه در آستانه مرگ براى آنها پيدا شده است و اى بسا اگر باز گردند همان روش گذشته را ادامه خواهند داد و حقيقت نيز همين است.

__________________________________________________

(1) كافى و ثواب الاعمال و من لا يحضره الفقيه (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 552).

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 314

3-” كلا” در اينجا چه چيزى را نفى مى‏كند؟

” كلا” كلمه‏اى است كه در لغت عرب براى منع و جلوگيرى و ابطال گفتار طرف مقابل مى‏آيد، و در واقع نقطه مقابل” اى” (آرى) است كه براى تصديق مى‏باشد.

در پاسخ سؤال فوق بعضى گفته‏اند:” كلا” نفى تقاضاى كفار براى بازگشت به زندگى دنيا است، يعنى: راه بازگشت بسته شده و به هيچوجه امكان پذير نيست.

بعضى ديگر گفته‏اند كه اين كلمه براى نفى ادعاى آنها است كه مى‏گويند اگر ما به دنيا باز گرديم گذشته را جبران خواهيم كرد، خداوند مى‏گويد: اين يك ادعاى بى اساس و تو خالى است و اگر آنها باز گردند برنامه همان برنامه پيشين است.

در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين كلمه اشاره به نفى هر دو معنى باشد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تقاضا و جواب گر چه در آيه فوق تنها در مورد مشركان ذكر شده ولى مسلم است كه اختصاص به آنها ندارد، بلكه تقاضاى همه گنهكاران و ستمگران و آلودگان است كه با ديدن سر نوشت دردناك خود در آستانه مرگ از گذشته پشيمان مى‏شوند و تقاضاى بازگشت مى‏كنند اما دست رد بر سينه آنها مى‏زنند.

4- جهان برزخ چيست؟

عالم برزخ چه عالمى است؟ و كجا است؟ و دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد چيست؟ تفسير نمونه، ج‏14، ص: 315

آيا برزخ براى همه است يا براى گروه معينى؟

و بالآخره وضع حال مؤمنان و صالحان و نيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است؟

اينها سؤالاتى است كه در اين زمينه وجود دارد و در آيات و روايات اشاراتى به آن شده است و لازم است تا آنجا كه وضع اين كتاب اجازه مى‏دهد به پاسخ آنها بپردازيم.

واژه” برزخ” در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو شى‏ء، حائل مى‏شود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد” برزخ” گفته شده است و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته،” برزخ” گفته مى‏شود.

دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به” عالم قبر” و يا” عالم ارواح” مى‏شود از طريق ادله نقليه است آيات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور و بعضى صراحت در اين معنى دارد.

آيه مورد بحث (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ) ظاهر در وجود چنين عالمى است، هر چند بعضى خواسته‏اند كلمه برزخ را در اين آيه به معنى مانعى براى بازگشت به اين دنيا معرفى كنند و گفته‏اند مفهوم آيه اين است كه پشت سر انسان مانعى است كه او را از بازگشت به اين جهان منع مى‏كند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا تعبير به” إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ” (تا روز رستاخيز) دليل بر اين است كه اين برزخ در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته، نه ميان انسان و دنيا.

از آياتى كه” صريحا” وجود چنين جهانى را اثبات مى‏كند آيات مربوط به حيات شهيدان است مانند وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ:” هرگز گمان نكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند آنها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند” (آيه 169 سوره آل عمران).

در اينجا خطاب به پيامبر است، و در آيه 154 سوره بقره خطاب به همه مؤمنان كرده مى‏گويد: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.

نه تنها در مورد مؤمنان عاليمقامى همچون شهيدان جهان برزخ وجود دارد بلكه درباره كفار طغيانگرى همچون فرعون و يارانش نيز وجود برزخ صريحا در آيه 46 سوره مؤمن آمده است:

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ:” آنها (فرعون و يارانش) هر صبح و شام در برابر آتش قرار مى‏گيرند و به هنگامى كه روز قيامت بر پا مى‏گردد فرمان داده مى‏شود آل فرعون را در شديدترين كيفرها وارد كنيد.

البته آيات ديگرى را نيز براى اين موضوع ذكر كرده‏اند كه در صراحت و ظهور به پايه آيات فوق نمى‏رسد، تنها مطلبى كه در آيات برزخ بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه بجز آيه مورد بحث كه مساله برزخ را به طور كلى بيان كرده، بقيه آنها مساله را به صورت خصوصى مثلا در مورد” شهداء” يا” آل فرعون” طرح مى‏كند.

ولى روشن است كه نه آل فرعون خصوصيتى دارند، كه همانند آنها در جهان بسيار بوده، و نه شهيدان چرا كه قرآن مجيد گروهى از صالحان و خاصان را همطراز آنها شمرده، در آيه 69 سوره نساء پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان را در كنار هم قرار مى‏دهد فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ.

درباره عمومى بودن يا نبودن برزخ سخنى داريم كه در پايان اين بحث به خواست خدا خواهد آمد.

و اما از نظر روايات- در كتب معروف شيعه و اهل تسنن روايات فراوانى است كه با تعبيرات مختلف و كاملا متفاوت از جهان برزخ و عالم قبر و ارواح و خلاصه جهانى كه ميان اين عالم و عالم آخرت قرار دارد سخن مى‏گويد:

1- در حديث معروفى كه در كلمات قصار در نهج البلاغه آمده است مى‏خوانيم كه على ع هنگام مراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد، رو به سوى قبرها كرد و چنين گفت:

يا اهل الديار الموحشة و المحال المقفرة و القبور المظلمة! يا اهل التربه! يا اهل الغربه! يا اهل الوحده! يا اهل الوحشة! انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لا حق، اما الدور فقد سكنت، و اما الازواج فقد نكحت و اما الاموال فقد قسمت، هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم؟

ثم التفت الى اصحابه فقال: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى:

” اى ساكنان خانه‏هاى وحشتناك و مكانهاى خالى و قبرهاى تاريك! اى خاك‏نشينان! اى غريبان! اى تنهايان! اى وحشت‏زدگان! شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد، اگر از اخبار دنيا بپرسيد به شما مى‏گويم خانه‏هايتان را ديگران ساكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند، و اموالتان تقسيم شد، اينها خبرهايى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر؟! سپس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود حتما به شما خبر مى‏دهند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر پرهيزكارى است” «1».

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه كلمات قصار شماره 130.

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 318

روشن است كه تمام اين تعبيرات را بر مجاز و كنايه نمى‏توان حمل كرد، بلكه همه آنها خبر از اين واقعيت مى‏دهد كه انسان بعد از مرگ داراى يك نوع حيات برزخى است مى‏فهمد و درك مى‏كند و اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مى‏گويد.

2- در حديث ديگرى از اصبغ بن نباته از على ع مى‏خوانيم كه روزى حضرت از كوفه خارج شد و به نزديك سرزمين” غرى” (نجف) آمد و از آن گذشت اصبغ مى‏گويد: ما به او رسيديم در حالى كه ديديم روى زمين دراز كشيده است قنبر گفت: اى امير مؤمنان اجازه نمى‏دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم؟ فرمود:

نه اينجا سرزمينى است كه خاكهاى مؤمنان در آن قرار دارد و يا اين كار تو مزاحمتى براى آنها است.

اصبغ مى‏گويد: عرض كردم خاك مؤمن را فهميدم چيست؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟

فرمود:

يا بن نباته لو كشف لكم لرايتم ارواح المؤمنين فى هذا الظهر حلقا، يتزاورون و يتحدثون، ان فى هذا الظهر روح كل مؤمن و بوادى برهوت نسمة كل كافر:

” اى فرزند نباته اگر پرده از مقابل چشم شما بر داشته شود ارواح مؤمنان را مى‏بينيد كه در اينجا حلقه حلقه نشسته‏اند و يكديگر را ملاقات مى‏كنند و سخن مى‏گويند اينجا جايگاه مؤمنان است و در وادى برهوت ارواح كافران «1».

3- در حديث ديگرى از امام على بن الحسين ع مى‏خوانيم:

ان القبر اما روضة من رياض الجنة، او حفرة من حفر النار!:

” قبر باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى از گودالهاى جهنم”! «2».

__________________________________________________

(1) بحار الانوار ج 6 ص 243.

(2) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 553. […..]

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 319

4- در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم: كه فرمود:

البرزخ القبر، و هو الثواب و العقاب بين الدنيا و الآخرة … و اللَّه ما نخاف عليكم الا البرزخ:

” برزخ همان عالم قبر است كه پاداش و كيفر ميان دنيا و آخرت است، به خدا ما بر شما نمى‏ترسيم مگر از برزخ”! «1».

5- در حديث ديگرى كه در كتاب” كافى” نقل شده است بعد از ذكر اين جمله مى‏خوانيم راوى از امام سؤال كرد و ما البرزخ (برزخ چيست) امام فرمود:

القبر منذ حين موته الى يوم القيامة

(قبر از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد) «2».

6- در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه شخصى خدمتش عرض كرد: جمعى نقل مى‏كنند كه ارواح مؤمنان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگى قرار مى‏گيرند كه اطراف عرش الهى مى‏گردند؟! امام فرمود:

لا، المؤمن اكرم على اللَّه من ان يجعل روحه فى حوصلة طير و لكن فى ابدان كابدانهم:

” چنين نيست، مؤمن نزد خدا گرامى‏تر از اين است كه روح او را در سينه پرنده‏اى محبوس كند، بلكه ارواح مؤمنين در بدنهايى همانند بدنهايشان قرار دارد” «3».

اين حديث اشاره به قالب مثالى است كه از جهاتى شباهت به اين بدن مادى دارد ولى داراى يك نوع تجرد برزخى است.

7- باز در حديث ديگرى كه در كتاب” كافى” نقل شده از امام صادق ع مى‏خوانيم كه در مورد ارواح مؤمنين از حضرتش سؤال كردند فرمود:

فى حجرات فى الجنة ياكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يقولون ربنا اقم لنا

__________________________________________________

(1) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 553.

(2) همان مدرك صفحه 554.

(3) كتاب كافى (طبق نقل بحار الانوار جلد ششم صفحه 268).

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 320

الساعة و انجز لنا ما وعدتنا:

” آنها در حجره‏هايى از بهشت قرار دارند، از غذاهاى بهشتى مى‏خورند، و از نوشيدنيهايش مى‏نوشند، و مى‏گويند پروردگارا! هر چه زودتر قيامت را بر پا كن و به وعده‏هايى كه به ما داده‏اى وفا فرما” «1».

8- در حديث ديگرى در همان كتاب از همان امام بزرگوار آمده است:

هنگامى كه يكى از مؤمنان از دنيا مى‏رود، ارواح مؤمنين او را احاطه مى‏كنند و از كسانى كه در دنيا بوده‏اند و زنده‏اند يا مرده‏اند جستجو مى‏كنند، اگر بگويد فلان كس از دنيا رفته اما او را نزد خود حاضر نمى‏بينند مى‏گويند: حتما سقوط كرده (يعنى در دوزخ قرار گرفته!) «2».

پيدا است كه منظور از بهشت و جهنم در روايات فوق، بهشت و دوزخ برزخى است نه عالم قيامت كه اين دو با هم فرق بسيار دارند.

خلاصه روايات در اين زمينه بسيار زياد است و در ابواب مختلف جمع‏آورى شده است كه به قسمتى از ابواب آن اشاره مى‏كنيم:

روايات فراوانى كه سخن از سؤال و فشار و عذاب قبر مى‏گويد.

رواياتى كه از تماس ارواح با خانواده خود و مشاهده وضع حال آنها بحث مى‏كند.

رواياتى كه از حوادث شب معراج و تماس پيامبر ص با ارواح انبيا و پيامبران سخن مى‏گويد.

رواياتى كه مى‏گويد: نتيجه كارهاى نيك يا بدى كه انسان در اين جهان انجام داده بعد از مرگ به او مى‏رسد … و مانند آن «3».

__________________________________________________

(1) بحار الانوار جلد 6 صفحه 269.

(2) همان مدرك.

(3) اين روايات را مرحوم” سيد عبد اللَّه شبر” در كتاب” تسلية الفؤاد فى بيان الموت و المعاد” گردآورى كرده است.

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 321

برزخ و ارتباط با عالم ارواح- گر چه بسيارى از كسانى كه دعوى ارتباط با عالم ارواح دارند دروغ مى‏گويند، يا گرفتار تخيل و پندارند، ولى طبق تحقيقاتى كه انجام شده است اين امر به اثبات رسيده كه ارتباط با عالم ارواح امكان پذير است، و اين امر براى جمعى از آگاهان، به تجربه رسيده است كه در تماس با ارواح حقايقى را درك كرده‏اند.

اين امر خود دليل روشنى بر اثبات جهان برزخ و واقعيت آن است، و نشان مى‏دهد كه بعد از عالم دنيا و مرگ جسم، و قبل از قيام آخرت، جهان ديگرى وجود دارد «1».

همچنين دلائل عقلى كه براى اثبات تجرد روح و بقاى آن بعد از فناى جسم در دست داريم خود دليل ديگرى بر اثبات جهان برزخ است (دقت كنيد).

ترسيمى از عالم برزخ

اگر از شاخ و برگها صرف نظر كنيم در ميان علماى اسلام در مورد مساله برزخ و عذاب و نعمت در اين عالم اتفاق نظر وجود دارد و علماى شيعه و اهل سنت در اين امر متفقند، جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند.

دليل اين اتفاق نظر نيز روشن است زيرا وجود جهان برزخ و نعمت و عذاب آن همانگونه كه گفتيم صريحا در آيات قرآن مجيد آمده است.

در مورد شهيدان قرآن با صراحت مى‏گويد: نبايد تصور كرد كه آنها مردگانند آنها زنده‏اند و نزد پروردگارشان نعمت و روزى مى‏گيرند و از آنچه خدا به آنها داده است خوشحالند و حتى به بازماندگان بشارت مى‏دهند كه آنها غم و اندوهى ندارند (آل عمران آيه 169).

__________________________________________________

(1) براى توضيح بيشتر در مساله ارتباط ارواح به كتاب” عود ارواح و ارتباط با ارواح” و كتاب جهان پس از مرگ مراجعه فرمائيد.

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 322

نه تنها اين دسته از نيكوكاران متنعمند بلكه گروهى از بدترين طاغيان و مجرمان نيز در عذابند چنان كه درباره معذب بودن آل فرعون بعد از مرگ و قبل از قيام قيامت، قبلا اشاره كرديم (سوره غافر آيه 46).

و روايات نيز چنان كه دانستيم در منابع اسلامى در حد تواتر است.

بنا بر اين اصل وجود عالم برزخ جاى بحث نيست، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخى چگونه است كه در اينجا تصويرهاى مختلفى ذكر شده است كه روشنترين آنها آن است كه روح انسان بعد از پايان زندگى اين جهان در اجساد لطيفى قرار مى‏گيرد كه از بسيارى از عوارض اين ماده كثيف بر كنار است و چون از هر نظر شبيه اين جسم است، به آن” قالب مثالى” يا” بدن مثالى” مى‏گويند كه نه به كلى مجرد است، و نه مادى محض، بلكه داراى يك نوع” تجرد برزخى” است.

بعضى از محققان آن را تشبيه به وضع روح در حالت خواب كرده‏اند كه در آن حال ممكن است با مشاهده نعمتهايى براستى لذت ببرد و يا بر اثر ديدن مناظر هولناك معذب و متالم شود آن چنان كه گاه واكنش آن در همين بدن نيز ظاهر مى‏شود، و به هنگام ديدن خوابهاى هولناك، فرياد مى‏كشد، نعره مى‏زند، پيچ و تاب مى‏خورد، بدن او غرق عرق مى‏شود.

حتى بعضى معتقدند كه در حال خواب به راستى روح با قالب مثالى فعاليت مى‏كند و حتى بالاتر از آن معتقدند كه ارواح قويه در حال بيدارى نيز مى‏تواند همان تجرد برزخى را نيز پيدا كند، يعنى از جسم جدا شده و با همين قالب مثالى به ميل خود، و يا از طريق خوابهاى مغناطيسى در جهان سير كند و از مسائلى با خبر گردد «1».

__________________________________________________

(1) مرحوم علامه مجلسى ضمن بيان اين مطلب در بحار الانوار تصريح مى‏كند كه تشبيه حالت برزخ به حالت رؤيا و خواب در بسيارى از اخبار وارد شده، و حتى امكان دارد نفوس قويه عاليه داراى جسدهاى مثالى متعددى باشند، و به اين وسيله رواياتى كه مى‏گويد:

امامان نزد هر كس در حال جان دادن حاضر مى‏شوند نياز به توجيه و تفسيرى نخواهد داشت (بحار الانوار جلد 6 ص 271).

تفسير نمونه، ج‏14، ص: 323

بلكه بعضى تصريح مى‏كنند كه قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى هست، منتها به هنگام مرگ و آغاز زندگى برزخى جدا مى‏شود و گاه در همين زندگى مادى دنيا نيز امكان جدايى- چنان كه گفتيم- براى او حاصل مى‏شود.

حال اگر تمام اين مشخصات را براى قالب مثالى نپذيريم اصل مطلب را نمى‏توان انكار كرد چرا كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده و از نظر دليل عقل نيز هيچگونه مانعى ندارد.

ضمنا از آنچه گفتيم پاسخ اين ايراد روشن شد كه بعضى مى‏گويند: اعتقاد به جسد مثالى مستلزم اعتقاد به مساله تناسخ است، چرا كه تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد منتقل به جسمهاى متعدد گردد.

جواب اين ايراد را مرحوم” شيخ بهايى” به طرز روشنى بيان كرده است، او مى‏گويد: تناسخى كه همه مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند اين است كه روح بعد از ويرانى اين بدن به بدن ديگرى در همين عالم بازگردد، اما تعلق روح به بدن مثالى در” جهان برزخ” تا قيام قيامت كه باز به بدنهاى نخستين به فرمان خدا بر مى‏گردد هيچگونه ارتباطى به تناسخ ندارد، و اگر مى‏بينيد ما تناسخ را شديدا انكار كرده و معتقدان آن را تكفير مى‏كنيم به خاطر آن است كه آنها قائل به ازلى بودن ارواح و انتقال دائمى آنها از بدنى به بدن ديگرند و معاد جسمانى را در جهان ديگر به كلى منكرند «1».

و اگر همانطور كه بعضى گفته‏اند قالب مثالى در باطن همين بدن مادى باشد پاسخ مساله تناسخ روشنتر مى‏شود، زيرا روح از قالب خود به قالب ديگرى منتقل نشده بلكه بعضى از قالبهاى خود را رها ساخته و با ديگرى ادامه حيات برزخى داده است.

[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4)

الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده مهربان 1- آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى‏كند مشاهده كردى؟

2- او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى‏راند.

3- و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمى‏كند.

4- پس واى بر نمازگزارانى كه …

5- نماز خود را به دست فراموشى مى‏سپارند.

6- آنها كه ريا مى‏كنند.

7- و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى‏نمايند.

تفسير: اثرات شوم انكار معاد

در اين سوره نخست پيغمبر اكرم ص را مخاطب قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مى‏كند.

” آيا ديدى كسى را كه روز جزا را پيوسته انكار مى‏كند”؟! (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ).

سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مى‏افزايد.

” او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى‏راند”! (فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ).

” و ديگران را به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمى‏كند” (وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ).

منظور از” دين” در اينجا” جزا” يا” روز جزا” است، و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن، بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است از جمله:” راندن يتيمان با خشونت،” و” عدم تشويق ديگران به اطعام افراد مسكين” است يعنى نه خود انفاق مى‏كند و نه ديگران را دعوت به اين كار مى‏نمايد.

بعضى نيز احتمال داده‏اند كه منظور از” دين” در اينجا قرآن يا تمام آئين اسلام است، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد، و نظير آن را در سوره” انفطار” آيه 9 كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ، و سوره” تين” آيه 7 فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ نيز تفسير نمونه، ج‏27، ص: 359

آمده است كه به قرينه آيات ديگر آن سوره‏ها منظور از دين روز جزا است.

” يدع” از ماده” دع” (بر وزن حد) به معنى دفع شديد و راندن توأم با خشونت و عنف است.

و” يحض” از ماده” حض” به معنى تحريض و ترغيب ديگران بر چيزى است،” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:” حص” تشويق در حركت و سير است، ولى” حض” چنين نيست «1».

از آنجا كه” يحض” و” يدع” به صورت فعل” مضارع” آمده نشان مى‏دهد كه اين كار مستمر آنها است در مورد يتيمان و مستمندان.

باز در اينجا اين نكته جلب توجه مى‏كند كه در مورد يتيمان مساله عواطف انسانى بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن، چرا كه بيشترين رنج يتيم از دست دادن كانون عاطفه و غذاى روح است، و تغذيه جسمى در مرحله بعد قرار دارد.

و باز در اين آيات به مساله اطعام” مستمندان” كه از مهمترين كارهاى خير است برخورد مى‏كنيم، تا آنجا كه مى‏فرمايد: اگر خود قادر به اطعام مستمندى نيست ديگران را به آن تشويق كند.

تعبير به” فذلك” (با توجه به اينكه” فا” در اينجا معنى سببيت را مى‏بخشد) اشاره به اين نكته است كه فقدان ايمان به معاد سبب اين خلافكاريها مى‏شود، و به راستى چنين است، آن كس كه آن روز بزرگ و آن دادگاه عدل، و آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تمام اعمال او ظاهر مى‏شود، ولى آنها كه ايمان ندارند اثر آن در جرأتشان بر گناه و انواع جرائم كاملا محسوس است.

در سومين وصف اين گروه، مى‏فرمايد:” واى بر نمازگزاران” (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ).

__________________________________________________

(1)” مفردات” ماده” حض”.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 360

” همان نمازگزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مى‏سپرند” (الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ).

نه ارزشى براى آن قائلند، و نه به اوقاتش اهميتى مى‏دهند، و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مى‏كنند.

” ساهون” از ماده” سهو” در اصل به معنى خطايى كه از روى غفلت سرزند، خواه در فراهم كردن مقدماتش مقصر باشد يا نه، البته در صورت اول معذور نيست، و در صورت دوم معذور است، ولى در اينجا منظور سهو توأم با تقصير است.

بايد توجه داشت كه نمى‏فرمايد” در نمازشان سهو مى‏كنند” چون سهو در نماز به هر حال براى هر كس واقع مى‏شود، بلكه مى‏فرمايد” از اصل نماز سهو مى‏كنند” و كل آن را به دست فراموشى مى‏سپرند.

روشن است اين مطلب اگر يك يا چند بار اتفاق بيفتد ممكن است از قصور باشد، اما كسى كه پيوسته نماز را فراموش مى‏كند و آن را به دست فراموشى مى‏سپارد، پيدا است كه براى آن اهميتى قائل نيست، و يا اصلا به آن ايمان ندارد، و اگر گهگاه نماز مى‏خواند از ترس زبان مردم و مانند آن است.

در اين كه منظور از” ساهون” در اينجا چيست؟ علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز كرده‏اند، از جمله اينكه منظور تاخير انداختن نماز از وقت فضيلت است.

و يا اينكه منظور اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى معتقد بودند و نه براى ترك آن عقاب.

يا اينكه منظور كسانى است كه در نمازهاى خود ريا مى‏كنند (در حالى كه اين معنى در آيه بعد مى‏آيد).

البته جمع ميان اين معانى ممكن است هر چند تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.

به هر حال وقتى فراموش كنندگان نماز شايسته ويل هستند آنها كه به كلى ترك نماز گفته و تارك الصلاة هستند چه حالى خواهند داشت؟! در چهارمين مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده، مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه پيوسته ريا مى‏كنند” (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ).

و در آخرين مرحله مى‏افزايد:” آنها ديگران را از ضروريات زندگى منع مى‏كنند” (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ).

مسلما يكى از سرچشمه‏هاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداشهاى الهى است، و گرنه چگونه ممكن است انسان پاداشهاى الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوش آيند آنها آورد؟!” ماعون” از ماده” معن” (بر وزن شان) به معنى چيز كم است، و بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور از آن در اينجا اشياء جزئى است كه مردم مخصوصا همسايه‏ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى‏گيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت) ظروف و مانند اينها.

بديهى است كسى كه از دادن چنين اشيايى به ديگرى خوددارى مى‏كند آدم بسيار پست و بى ايمانى است، يعنى آنها به قدرى بخيل‏اند كه حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند، در حالى كه همين اشياء كوچك گاه نيازهاى بزرگى را برطرف مى‏كند، و منع آن، مشكلات بزرگى در زندگى مردم ايجاد مى‏نمايد.

جمعى نيز گفته‏اند منظور از” ماعون” زكات است، چرا كه زكات نسبت به اصل مال غالبا بسيار كم است، گاه ده درصد، و گاه پنج درصد، و گاه دو و نيم درصد است.

البته” منع زكات” نيز يكى از بدترين كارها است، چرا كه” زكات” بسيارى از مشكلات اقتصادى جامعه را حل مى‏كند.

در روايتى از امام صادق ع آمده است كه در تفسير ماعون فرمود:

هو القرض يقرضه، و المتاع يعيره، و المعروف يصنعه:

” ماعون وامى است كه انسان به ديگرى مى‏دهد، و وسائل زندگى است كه به عنوان عاريه در اختيار ديگران مى‏گذارد، و كمكها و كارهاى خيرى كه انسان انجام مى‏دهد” «1» در روايت ديگرى از همان حضرت اين معنى نقل شده، و در ذيل آن آمده است كه راوى گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى وسائلى را به آنها عاريه مى‏دهيم آن را مى‏شكنند و خراب مى‏كنند، آيا گناه است به آنها ندهيم؟

فرمود: در اين صورت مانعى ندارد «2».

در معنى” ماعون” احتمالات ديگرى نيز گفته‏اند، تا آنجا كه در تفسير قرطبى بالغ بر دوازده قول در اين زمينه نقل شده كه بسيارى از آنها را مى‏توان در هم ادغام كرد و مهم همان است كه در بالا آورديم.

ذكر اين دو كار پشت سر يكديگر (رياكارى و منع ماعون) گويى اشاره به اين است كه آنها آنچه براى خدا است به نيت خلق بجا مى‏آورند، و آنچه براى خلق است از آنها دريغ مى‏دارند، و به اين ترتيب هيچ حقى را به حق دارش نمى‏رسانند.

اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم ص پايان مى‏دهيم، فرمود:

__________________________________________________

(1 و 2)” كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 363

من منع الماعون جاره منعه اللَّه خيره يوم القيامة، و وكله الى نفسه، و من وكله الى نفسه فما اسوء حاله؟!:

” كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايه‏اش دريغ دارد خداوند او را از خير خود، در قيامت منع مى‏كند، و او را به حال خود وامى‏گذارد، و هر كسى خدا او را به خود واگذارد، چه بد حالى دارد؟ «1».

نكته‏ها:

1- جمع‏بندى بحثهاى سوره ماعون

در اين سوره كوتاه، مجموعه‏اى از صفات رذيله كه در هر كس باشد نشانه بى ايمانى و پستى و حقارت او است آمده، و قابل توجه اينكه همه آنها را فرع بر تكذيب دين، يعنى جزا يا روز جزا قرار داده است، تحقير يتيمان، ترك اطعام گرسنگان، غفلت از نماز، رياكارى، و عدم همكارى با مردم حتى در دادن وسائل كوچك زندگى اين مجموعه را تشكيل مى‏دهد، و به اين ترتيب افراد بخيل و خودخواه، و متظاهرى را منعكس مى‏كند كه نه پيوندى با” خلق” دارند، و نه رابطه‏اى با” خالق” افرادى كه نور ايمان و احساس مسئوليت در وجودشان نيست نه به پاداش الهى مى‏انديشند و نه از عذاب او بيمناكند.

2- تظاهر و ريا يك بلاى بزرگ اجتماعى

ارزش هر عمل بستگى به” انگيزه” آن دارد، و يا به تعبير ديگر از ديدگاه

__________________________________________________

(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679 حديث 20.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 364

اسلام، اساس هر عمل را،” نيت” تشكيل مى‏دهد، آن هم” نيت خالص”.

اسلام قبل از هر چيز پرونده نيت را مورد بررسى قرار مى‏دهد، و لذا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه:

انما الاعمال بالنيات، و لكل امرء ما نوى:

” هر عملى بستگى به نيت او دارد، و بهره هر كس مطابق نيتى است كه در عمل دارد”.

و در ذيل اين حديث آمده است: آن كس كه براى خدا جهاد كند اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا پيكار كند، يا حتى نيت به دست آوردن” عقال” (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مى‏بندند) كرده باشد بهره‏اش فقط همان است” «1».

اينها همه به خاطر آن است كه” نيت” هميشه به عمل شكل مى‏دهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مى‏دهد، شالوده آن را محكم مى‏كند، و تمام تلاش او اين است كه مردم از آن بهره بيشتر گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مى‏دهد، تنها به ظاهر و زرق و برق آن مى‏پردازد، بى آنكه به عمق و باطن و شالوده و بهره‏گيرى نيازمندان اهميت دهد.

جامعه‏اى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى‏شود، بلكه تمام برنامه‏هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى‏گردد، و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مى‏شود، و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان، و چنين جامعه‏اى؟! روايات در مذمت” ريا” بسيار زياد است، تا آنجا كه آن را نوعى شرك ناميده‏اند، و ما در اينجا به ذكر سه روايت تكان دهنده قناعت مى‏كنيم:

1- در حديث از پيغمبر اكرم ص آمده است:

سياتى على الناس

__________________________________________________

(1)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 35 (ابواب مقدمه العبادات باب 5 حديث 10). […..]

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 365

زمان تخبث فيه سرائرهم، و تحس فيه علانيتهم، طمعا فى الدنيا لا يريدون به ما عند ربهم، يكون دينهم رياء، لا يخالطهم خوف، يعمهم اللَّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم!:

” زمانى بر مردم فرا مى‏رسد كه باطنهاى آنها زشت و آلوده مى‏شود، و ظاهرشان زيبا، به خاطر طمع در دنيا اين در حالى كه علاقه‏اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى‏شود، و خوف خدا، در دل آنها وجود ندارد، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى‏كند، و هر قدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند هرگز دعايشان مستجاب نمى‏شود” «1».

2- در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام” زراره” فرمود.

من عمل للناس كان ثوابه على الناس يا زراره! كل رياء شرك!:

” كسى كه براى مردم عمل كند ثوابش بر مردم است، اى زراره! هر ريايى شرك است”! «2».

3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم ص آمده است:

ان المرائى يدعى يوم القيامة باربعة اسماء: يا كافر! يا فاجر! يا غادر! يا خاسر! حبط عملك، و بطل اجرك، فلا خلاص لك اليوم، فالتمس اجرك ممن كنت تعمل له!:

” شخص رياكار در روز قيامت با چهار نام صدا زده مى‏شود: اى كافر! اى فاجر! اى حيله‏گر! واى زيانكار! عملت نابود شد، و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه از براى او عمل كردى”! «3».

__________________________________________________

(1)” اصول كافى” جلد 2 باب الرياء حديث 14.

(2)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 49 (ذيل حديث 11).

(3)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 51 (ذيل حديث 16).

(108) سوره كوثر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 3 آيه است

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 368

[سوره البقرة (2): آيه 177]

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)

ترجمه:

177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد (و تمام گفتگوى شما از مساله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده‏اند، و مال (خود) را با علاقه‏اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى‏كنند، نماز را بر پا مى‏دارند، و زكات را مى‏پردازند و به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مى‏كنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مى‏دهند، اينها كسانى هستند كه راست مى‏گويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است) و اينها هستند پرهيزگاران.

تفسير نمونه، ج‏1، ص: 597

شان نزول:

چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساله قبله صحيح نيست بلكه مهم‏تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است.

تفسير: ريشه و اساس همه نيكيها

همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده، عبادات خود را انجام مى‏دادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى‏شد.

و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.

آيه فوق روى سخن را به اين گروه‏ها كرده، مى‏گويد:” نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله نمائيد” (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ).

” بر” (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان، به كار رفته است، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود نمى‏شود و گسترش مى‏يابد و به ديگران مى‏رسد و آنها نيز بهره‏مند مى‏شوند.

و” بر” (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى‏باشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مى‏شود.

قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى‏گويد:” بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده‏اند” (وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ).

در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است: ايمان به مبدء و معاد و برنامه‏هاى الهى، و پيامبران كه مامور ابلاغ و اجراى اين برنامه‏ها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى‏شدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مى‏كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه‏هاى سازنده و اعمال صالح است.

جالب اينكه نمى‏گويد” نيكوكار” كسانى هستند كه … بلكه مى‏گويد” نيكى” كسانى هستند كه …

اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مى‏خواهند آخرين درجه تاكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مى‏آورند نه به صورت وصف، مثلا گفته مى‏شود على ع عدل جهان انسانيت است، يعنى آن چنان عدالت پيشه است كه گويى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است، به گونه‏اى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمى‏بينى! و همچنين در نقطه مقابل آن مى‏گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گويى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود.

بنا بر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مى‏شود.

پس از ايمان به مساله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى‏كند و مى‏گويد:

” مال خود را با تمام علاقه‏اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مى‏دهند” (وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ).

بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست، مخصوصا هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى‏كنند.

جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شده‏اند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان، سپس آنهايى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه، بعد سائلان، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سؤال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنان كه قرآن در جاى ديگر مى‏گويد يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:” افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مى‏كنند” (سوره بقره- 273) و سرانجام به بردگان اشاره مى‏كند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تامين گردد.

سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مى‏شمرد و مى‏گويد:” آنها نماز را برپا مى‏دارند” (وَ أَقامَ الصَّلاةَ).

نمازى كه اگر با شرائط و حدودش، و با اخلاص و خضوع، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مى‏دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى‏كند.

چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى‏گويد:

” آنها زكات را مى‏پردازند” (وَ آتَى الزَّكاةَ).

بسيارند افرادى كه در پاره‏اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهل‏انگار مى‏باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمى‏دهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر” انفاق مستحبّ و ايثارگرى” از يك سو، و” اداى حقوق واجب” از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى‏سازد و نيكوكار را كسى مى‏داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.

و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحبّ كلمه عَلى‏ حُبِّهِ (با اينكه ثروت محبوب آنها است) را ذكر مى‏كند، ولى در مورد زكات واجب نه، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان- طبق منطق اسلام- در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.

پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى‏شمرد و مى‏گويد:” كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى‏بندند وفا مى‏كنند” (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).

چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مى‏كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى‏نمايد ترك وفاى به عهد است، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى‏خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از:

وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر «1».

__________________________________________________

(1) اصول كافى جلد دوم باب البر بالوالدين صفحه 129 حديث 15.

و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى‏دهد:

” كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن، صبر و استقامت به خرج مى‏دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى‏زنند” (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ) «1» و در پايان آيه به عنوان جمع‏بندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مى‏گويد:” اينها كسانى هستند كه راست مى‏گويند و اينها پرهيزگارانند” أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).

راستگويى آنها از اينجا روشن مى‏شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى‏شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر” اللَّه” و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى‏دهند.

جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه‏هاى عملى است.

در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه‏هاى اصلى ذكر شده، و از ميان برنامه‏هاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامه‏هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى‏دهد.

__________________________________________________

(1)” باساء” از ماده” بؤس” به معنى فقر و” ضراء” به معنى درد و بيمارى و” حين الباس” به معنى هنگام جنگ است (مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث).

[سوره التغابن (64): آيات 14 تا 18]

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

ترجمه:

14- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مى‏بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.

15- اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش عظيم نزد خدا است.

16- بنا بر اين تا آنجا كه در توان داريد تقواى الهى پيشه كنيد، و گوش دهيد و اطاعت نمائيد، و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است، و آنها كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگار و پيروزند.

17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مى‏بخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.

18- او از پنهان و آشكار با خبر است و او عزيز و حكيم است.

شان نزول:

در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم: كه در مورد آيه” إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ …” فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى‏خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مى‏گفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى‏سرپرست خواهيم شد، بعضى مى‏پذيرفتند و مى‏ماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه‏ها بر حذر داشت، اما بعضى ديگر اعتنا نمى‏كردند و مى‏رفتند ولى به خانواده خود مى‏گفتند به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ناظر به همين معنى است «1».

__________________________________________________

(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 342 (حديث 20) همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير” در المنثور” و” تفاسير ديگر” از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچكدام به جامعيت روايت فوق نيست.

تفسير: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند

از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى‏قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مى‏دهد.

نخست مى‏گويد:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).

البته نشانه‏هاى اين عداوت كم نيست گاه مى‏خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مى‏گيرند و مانع اين فيض عظيم مى‏شوند، و گاه انتظار مرگ شما را مى‏كشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.

بدون شك نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير” من” تبعيضيه، به همين معنى اشاره مى‏كند كه تنها بعضى از آنها چنينند، مراقب آنها باشيد.

البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى‏گيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.

مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مى‏گيرد كه راهى به سوى خدا مى‏رود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احيانا از هم جدا شده‏اند، بايد در تصميم‏گيرى ترديد به خود راه ندهد كه رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.

لذا در آيه 23 سوره توبه مى‏خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏

:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است”.

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه‏اى براى خشونت و انتقام‏جويى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مى‏فرمايد:” و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى‏دهد چرا كه خدا غفور و رحيم است” (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

بنا بر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همانطور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.

در داستان افك” عايشه” در تفسير سوره نور مى‏خوانيم: هنگامى كه كار شايعه‏سازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه- سازان بودند سوگند ياد كردند كه هر گونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت:” آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند”:

أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد”؟! در اينكه فرق ميان” عفو” و” صفح” و” غفران” چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مى‏شود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى‏كند، زيرا” عفو” به معنى صرفنظر كردن از مجازات است، و” صفح” مرتبه بالاترى است يعنى ترك هر گونه سرزنش، و” غفران” به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است. تفسير نمونه، ج‏24، ص: 206

به اين ترتيب افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مى‏كنند، بايد تا آنجا كه مى‏توانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيله‏اى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.

در آيه بعد به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مى‏فرمايد:” اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند” (َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

).

و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد،” اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود” (اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ‏

).

در آيه گذشته تنها سخن از عداوت” بعضى” از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مى‏كشانند، ولى در اينجا سخن از” همه” فرزندان و اموال است كه وسيله آزمايش انسانند.

در واقع خداوند براى تربيت انسان، دائما او را در كوره‏هاى داغ امتحان قرار مى‏دهد، و با امور مختلفى او را مى‏آزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) از مهمترين وسائل امتحان او را تشكيل مى‏دهند، چرا كه جاذبه اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مى‏كند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مى‏شود، انسان سخت در فشار قرار مى‏گيرد.

تعبير به” انما” كه معمولا براى حصر آورده مى‏شود نشان مى‏دهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيله امتحان است، و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم كه فرمود:

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 207

لا يقولن احدكم:” اللهم انى اعوذ بك من الفتنة” لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة، و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان اللَّه سبحانه يقول:” و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة

“:” هيچكس از شما نگويد خداوندا، من به تو پناه مى‏برم، از امتحان و آزمايش، چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مى‏خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اينكه خداوند مى‏گويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است «1».

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره انفال ديده مى‏شود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على ع و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سوره انفال آمده است، دقت كنيد).

در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كرده‏اند كه روزى رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين ع كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند در حالى كه پيراهنهاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مى‏افتادند، همين كه چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت، و بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود:” خداوند عز و جل درست فرموده است كه مى‏گويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مى‏روند و مى‏لغزند، شكيبايى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد «2».

__________________________________________________

(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 93.

(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301 (ذيل آيات مورد بحث) همين حديث را” قرطبى” در تفسير خود و” روح المعانى” و” فى ظلال”، و” الميزان” با تفاوتهاى مختصرى نقل كرده‏اند.

بايد توجه داشت كه” فتنه” و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شر، و در اينجا مى‏تواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مى‏خواهد پيامبرش را بيازمايد كه به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشه‏هاى زهرا ع هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل گردد، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، و گرنه مسلم است كه پيامبر ص از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمى‏شد.

و به هر حال اين عمل پيامبر ص هشدارى بود به همه مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على ع و فاطمه ع را بشناسند.

لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مى‏خوانيم كه” براء ابن عازب” (صحابى معروف) مى‏گويد:

رأيت الحسن بن على على عاتق النبى صلى اللَّه عليه و آله و هو يقول: اللهم انى احبه فاحبه:

” حسن بن على را بر شانه پيامبر ص ديدم در حالى كه مى‏فرمود:” خدايا من او را دوست مى‏دارم تو هم او را دوست بدار” «1».

در روايات ديگر آمده كه گاه حسين ع مى‏آمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر ص مى‏رفت و حضرت مانع او نمى‏شد «2»! و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.

__________________________________________________

(1)” صحيح مسلم” جلد 4 صفحه 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام حديث 58).

(2)” بحار” جلد 43 صفحه 296 حديث 57.

در آيه بعد به عنوان نتيجه‏گيرى مى‏فرمايد،” اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمانهاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است” (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ).

نخست دستور به اجتناب از گناهان مى‏دهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مساله انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مى‏كند و سرانجام هم مى‏گويد سود تمام اينها عائد خود شما مى‏شود.

بعضى از مفسران” خيرا” را به معنى” مال” تفسير كرده‏اند كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است همانگونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است:

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:” بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند” (بقره- 180).

جمعى نيز خير را به معنى گسترده‏اى تفسير كرده، و آن را قيد” انفاق” ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مى‏دانند و مى‏گويند: منظور اين است اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسبتر به نظر مى‏رسد) «1».

ذكر اين نكته نيز لازم است كه دستور به تقوا به مقدار توانايى هيچ منافاتى با آيه 102 سوره آل عمران ندارد كه مى‏گويد: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ:” آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد” بلكه اين

__________________________________________________

(1) بنا بر اين تفسير اول” خيرا” مفعول” انفقوا” است، و بنا بر تقسيم دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است” يكن خيرا لكم”.

هر دو مكمل يكديگرند، چرا كه در يك جا مى‏گويد:” تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد” و در جاى ديگر مى‏گويد:” حق تقوا را اداء كنيد” مسلم است ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانايى انسان است، زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.

بنا بر اين كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره آل عمران دانسته‏اند در اشتباهند.

و در پايان آيه به عنوان تاكيدى بر مساله انفاق مى‏فرمايد: و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

” شح” به معنى بخل توأم با حرص است، و مى‏دانيم اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد سعادت خود را تضمين كرده است.

گرچه در بعضى از روايات از امام صادق ع آمده است:

من ادى الزكاة فقد وقى شح نفسه

:” كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهايى يافته” «1» ولى روشن است كه اين يكى از مصداقهاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.

در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مى‏آورد و پيوسته مى‏فرمود:

اللهم قني شح نفسى

:” خداوندا! مرا

__________________________________________________

(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301. […..]

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 211

از حرص و بخل خودم نگاهدار” يكى از يارانش عرض مى‏كند: فدايت شوم، امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مى‏فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».

سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس مى‏فرمايد:

” اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مى‏گرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است) (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).

چه تعبير عجيبى كه بارها در قرآن مجيد در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” تكرار شده، خدايى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالك اصلى همه ملكها است، از ما وام مى‏طلبد! و در برابر آن وعده” اجر مضاعف” و آمرزش مى‏دهد، و نيز از ما تشكر مى‏كند، لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمى‏شود، و بزرگوارى و رحمت فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه چرا اينهمه پاداش عظيم بگيريم؟! اينها همه نشانه اهميت مساله انفاق از يك سو و لطف بى‏پايان خدا در باره بندگان از سوى ديگر نيست؟

” قرض” در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه” حسن” همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.

” يضاعفه” از ماده” ضعف” (بر وزن شعر) چنان كه قبلا هم گفته‏ايم،

__________________________________________________

(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 346.

تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مى‏شود كه در مورد” انفاق” تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است! (بقره- 261).

ضمنا جمله” يَغْفِرْ لَكُمْ” دليل بر اين است كه انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.

تعبير به” شكور” كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مى‏كند، و” حليم” بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.

و بالآخره در آخرين آيه مى‏فرمايد:” او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است” (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مى‏كند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مى‏دهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.

و به اين ترتيب اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشويق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور كلى و خوددارى از هر گونه گناه مصمم‏تر مى‏كند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مى‏بخشد.

نكته: يك حديث پر معنى

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است:

ما من مولود يولد الا فى شبابيك رأسه مكتوب خمس آيات من سورة التغابن

:” هيچ نوزادى متولد نمى‏شود مگر اينكه در مشبكهاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده”! «1» ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مى‏گويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكه‏هاى سر اشاره به حتمى بودن اين مساله است، يعنى محتواى اين آيات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.

تعبير به” شبابيك” جمع” شباك” بر وزن (خفاش) به معنى (مشبك) ممكن است اشاره به استخوانهاى سر باشد كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكه‏هاى مغزى است، و در هر حال دليل بر وجود اين روحيات در انسانها است.

(1)” روح البيان” جلد 10 صفحه 24.

[سوره النمل (27): آيات 1 تا 6]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6)

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 395

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- طس، اين آيات قرآن، و كتاب مبين است.

2- وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است.

3- همان كسانى كه نماز را بر پا مى‏دارند و زكات را ادا مى‏كنند و به آخرت يقين دارند.

4- كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براى آنان زينت مى‏دهيم به طورى كه آنها سرگردان مى‏شوند.

5- آنها كسانى هستند كه عذاب بد (و دردناك) براى آنها است و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند.

6- و بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مى‏شود.

تفسير: قرآن از سوى حكيم دانايى است

باز در آغاز اين سوره به” حروف مقطعه” قرآن برخورد مى‏كنيم، و با توجه به اينكه بلافاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى‏گويد به نظر مى‏رسد كه يكى از اسرار آن اين باشد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف ساده الفباء تشكيل يافته، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد ساده‏اى به وجود آورده، و ما در اين زمينه بحثهاى مشروحى در آغاز سوره بقره و آل عمران و اعراف داشته‏ايم، (به جلد اول و دوم و ششم تفسير نمونه مراجعه كنيد).

سپس مى‏افزايد:” اين آيات قرآن و كتاب مبين است” (تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ).

اشاره به دور (با لفظ” تلك”) براى بيان عظمت اين آيات آسمانى است و تعبير به” مبين” تاكيدى است بر اينكه قرآن، هم آشكار است و هم آشكاركننده حقايق «1».

گرچه بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه تعبير به” قرآن” و” كتاب مبين” اشاره به دو معنى جداگانه باشد، و دومى” لوح محفوظ” را بيان مى‏كند ولى ظاهر آيه نشان مى‏دهد كه هر دو بيان يك واقعيت است، يكى در لباس الفاظ و تلاوت، و ديگرى در لباس نوشتن و كتابت.

در دومين آيه مورد بحث، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده:” قرآنى كه مايه هدايت، و وسيله بشارت براى مؤمنان است” (هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).

” همان كسانى كه نماز را بر پا مى‏دارند و زكات را ادا مى‏كنند و به آخرت يقين دارند (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ).

و به اين ترتيب، هم اعتقاد آنها به مبدء و معاد محكم است، و هم پيوندشان با خدا و خلق، بنا بر اين اوصاف فوق اشاره‏اى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنها است.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اگر اين گروه از مؤمنان، هم از نظر مبانى اعتقادى و هم عملى راه صاف را برگزيده‏اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد.

ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله‏اى مقدمه‏اى است براى بالاتر، و بالاتر، پاسخ اين سؤال، روشن مى‏شود.

بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است و همان چيزى است كه ما شب

__________________________________________________

(1) مبين از ماده ابانه است و به طورى كه بعضى از مفسران (آلوسى در روح المعانى) گفته‏اند اين ماده گاهى به معنى فعل لازم و گاهى متعدى آمده، در صورت اول مفهوم كلمه مبين همان آشكار خواهد بود، و در صورت دوم آشكار كننده.

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 397

و روز در نمازهاى خود با گفتن” اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ” از خدا مى‏خواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد و تداوم بخشد كه بى لطف او اين تداوم ممكن نيست.

از اين گذشته، استفاده از آيات قرآن و كتاب مبين، تنها براى كسانى ميسر است كه روح حقيقت‏طلبى و حق جويى در آنها باشد، هر چند هنوز به هدايت كامل نرسيده باشند، و اگر مى‏بينيم در يك جا قرآن مايه هدايت” پرهيزگاران” معرفى شده (بقره آيه 2) و در جاى ديگر مايه هدايت” مسلمين” (سوره نحل آيه 102) و در اينجا مايه هدايت” مؤمنين”، يك دليلش همين است كه لا اقل تا مرحله‏اى از تقوى و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمى‏رود، و از نور اين كتاب مبين، بهره نمى‏گيرد كه قابليت محل نيز شرط است.

از همه اينها گذشته،” هدايت” و” بشارت” توأم با يكديگر تنها براى مؤمنان است و ديگران را چنين بشارتى نيست.

و از اينجا روشن مى‏شود كه اگر در بعضى از آيات قرآن، هدايت به طور وسيع و گسترده براى عموم مردم شمرده است (هُدىً لِلنَّاسِ) (بقره- 185) منظور همه كسانى است كه زمينه مساعدى براى پذيرش حق دارند، و گرنه لجوجان متعصب و سرسخت، كوردلانى هستند كه اگر بجاى يك خورشيد هزاران آفتاب بر آنها بتابد، كمترين بهره‏اى از آن نمى‏گيرند.

سپس به بيان حال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و يكى از خطرناكترين حالاتشان را چنين بازگو مى‏كند:” كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مى‏دهيم و در طريق زندگى حيران و سرگردان مى‏شوند” (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ).

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 398

آلودگى در نظر آنها پاكى، زشتيها نزد آنها زيبا، پستيها افتخار، و بدبختيها و سيه‏روزيها سعادت و پيروزى محسوب مى‏شود.

آرى چنين است حال كسانى كه در طريق غلط گام مى‏نهند و بر آن ادامه مى‏دهند، واضح است وقتى انسان كار زشت و نادرستى را انجام داد تدريجا قبح و زشتيش در نظر او كم مى‏شود، و به آن عادت مى‏كند، پس از مدتى كه به آن خو گرفت، توجيهاتى براى آن مى‏تراشد، كم كم به صورت زيبا و حتى به عنوان يك وظيفه در نظرش جلوه مى‏كند، و چه بسيارند افراد جنايتكار و آلوده‏اى كه به راستى به اعمال خود افتخار مى‏كنند و آن را نقطه مثبتى مى‏شمرند.

اين دگرگونى ارزشها، و بهم ريختن معيارها در نظر انسان، كه نتيجه‏اش سرگردان شدن در بيراهه‏هاى زندگى است از بدترين حالاتى است كه به يك انسان دست مى‏دهد.

جالب اينكه در آيه مورد بحث و يكى ديگر از آيات قرآن (انعام- 108) اين” تزيين” به” خدا” نسبت داده شده است، در حالى كه در هشت مورد به” شيطان”، و در ده مورد به صورت فعل مجهول (زين) آمده است، و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است.

اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او” مسبب الاسباب” در عالم هستى است، و هر موجودى تاثيرى دارد به خدا منتهى مى‏شود، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرار عمل قرار داده كه انسان تدريجا به آن خو مى‏گيرد، و حس تشخيص او دگرگون مى‏شود، بى آنكه مسئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد (دقت كنيد).

و اگر به شيطان يا هواى نفس نسبت داده شود به خاطر اين است كه عامل نزديك و بدون واسطه، آنها هستند.

و اگر گاه به صورت فعل مجهول آمده اشاره به اين است كه طبيعت عمل چنين اقتضا مى‏كند كه بر اثر تكرار، ايجاد” حالت” و” ملكه” و” عشق” و علاقه مى‏كند.

سپس به نتيجه” تزيين اعمال” پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى‏كند:” آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند” (أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ).

در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.

” و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند” (وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ).

دليل بر اينكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در” سوره كهف آيه 103″ آمده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً:” بگو آيا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم؟ آنها هستند كه تلاشها و كوششهايشان در زندگى دنيا نابود شده در عين حال گمان مى‏كنند عمل نيك انجام مى‏دهند”! چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مى‏دهد، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيه‏روزى ببار نياورده است.

و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قرآن، و مقدمه‏اى براى داستانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى‏شود مى‏فرمايد:” بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مى‏شود” (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ).

گرچه” حكيم” و” عليم” هر دو اشاره به دانايى پروردگار است، ولى” حكمت” معمولا جنبه‏هاى عملى را بيان مى‏كند، و” علم” جنبه‏هاى نظرى را، به تعبير ديگر” عليم” از آگاهى بى پايان خدا خبر مى‏دهد، و” حكيم” از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است.

و چنين قرآنى كه از ناحيه چنان پروردگارى نازل مى‏شود، بايد كتاب مبين و روشنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤمنان، و داستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف «1».

نكته: واقع نگرى و ايمان

مساله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آن چنان كه هست درك كند، و در برابر آن موضع‏گيرى صريح داشته باشد، پندارها، پيشداوريها، و تمايلات انحرافى، حب و بغضها، مانع از درك و ديد واقعيات آن چنان كه هست نگردد، و مهمترين تعريفى كه براى فلسفه شده است همين است،” درك حقايق اشياء آن چنان كه هست”.

به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهايى كه معصومين از خدا داشتند اين بود اللهم ارنى الاشياء كما هى:” خداوندا واقعيتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده” (تا ارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم).

__________________________________________________

(1)” تلقى” مضارع مجهول از باب” تفعيل” است ثلاثى مجرد آن متعدى به يك مفعول مى‏شود (لقى) و ثلاثى مزيد آن متعدى به دو مفعول، در آيه مورد بحث خداوند فاعل است و القاء كننده قرآن، پيامبر مفعول اول، و قرآن مفعول ثانى، و در اينجا چون به صورت فعل مجهول آمده مفعول اول به جاى فاعل نشسته، و مفعول دوم صريحا در كلام آمده است.

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 401

و اين حالت بدون” ايمان” ميسر نيست، چرا كه هوا و هوسهاى سركش، و تمايلات نفسانى بزرگترين حجاب و سد اين راه است، و رفع اين حجاب جز در پرتو تقوى و كنترل هواى نفس، امكان پذير نيست.

لذا در آيات فوق خوانديم:” كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى‏دهيم، و سرگردان مى‏شوند”.

نمونه آشكار و عينى اين معنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى‏بينيم.

آنها به مسائلى افتخار مى‏كنند، و جزء تمدنش مى‏شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوايى نيست.

لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه” آزادى”.

برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر” تمدن”.

مسابقه در تجمل پرستى را نشانه” شخصيت”.

غرق شدن در انواع فساد را، مظهر” حريت”.

آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر” قدرت”.

خرابكارى و غصب سرمايه‏هاى ديگران را،” استعمار” (آبادسازى!).

به كار گرفتن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زننده‏ترين برنامه‏هاى ضد اخلاقى دليل بر” احترام به خواست انسانها”.

زير پا گذاردن حقوق محرومان را، نشانه” احترام به حقوق بشر”! اسارت در چنگال اعتيادها، هوسها، ننگها و رسواييها را،” شكلى از آزادى” تقلب و تزوير و بدست آوردن اموال و ثروت از هر طريقى كه باشد دليل بر” استعداد و لياقت”! رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه” بى‏عرضگى و عدم لياقت”.

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 402

دروغ و پيمان‏شكنى دو رويى و تزوير را نشان” سياست”.

خلاصه اعمال سوء و ننگينشان آن چنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آن احساس شرم نمى‏كنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مى‏كنند، و پيدا است چهره چنين جهانى چگونه خواهد بود، و راهى را كه به سوى آن مى‏رود كدام سو است؟!

[سوره لقمان (31): آيات 1 تا 5]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (2) هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (3) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- الم 2- اين آيات كتاب حكيم است (آياتى پر محتوا و استوار).

3- مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است.

4- همانها كه نماز را بر پا مى‏دارند، زكات را ادا مى‏كنند، و به آخرت يقين دارند.

5- آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنهايند رستگاران.

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 9

تفسير: نيكوكاران كيانند؟

اين سوره، با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى‏شود، و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است، كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته، چنان محتوايى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را به كلى دگرگون مى‏سازد (الم).

لذا بعد از ذكر” حروف مقطعه” مى‏گويد:” اين آيات كتاب حكيم است” (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ).

” تلك” در لسان عرب براى اشاره به دور است، و كرارا گفته‏ايم كه اين تعبير مخصوصا كنايه از عظمت و اهميت اين آيات است گويى در اوج آسمانها و در نقطه دور دستى قرار گرفته! توصيف” كتاب” به” حكيم” يا به خاطر استحكام محتواى آن است، چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى‏يابد، و هر گونه خرافه را از خود دور مى‏سازد جز حق نمى‏گويد، و جز به راه حق دعوت نمى‏كند، درست در مقابل” لهو الحديث” (سخنان بيهوده) كه در آيات بعد مى‏آيد قرار دارد.

و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سخن مى‏گويد، تعليم مى‏دهد، اندرز مى‏گويد، تشويق مى‏كند، انذار مى‏نمايد، داستانهاى عبرت‏انگيز بيان مى‏كند، و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است، و اين سرآغاز، تناسب مستقيمى دارد با سخنان” لقمان حكيم” كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده.

البته هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى” حكمت” در آيه فوق منظور باشد.

آيه بعد هدف نهايى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى‏كند:” اين كتاب حكيم مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است” (هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ).

” هدايت” در حقيقت مقدمه‏اى است براى” رحمت پروردگار”، چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى‏كند و به آن معتقد مى‏شود، و در عمل خود آن را به كار مى‏بندد، و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى‏گردد.

قابل توجه اينكه در اينجا قرآن، مايه هدايت و رحمت” محسنين” شمرده شده، و در آغاز سوره نمل، مايه هدايت و بشارت” مؤمنين” (هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).

و در آغاز سوره بقره، مايه هدايت” متقين” (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ).

اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا و پرهيزگارى روح تسليم و پذيرش حقائق در انسان زنده نمى‏شود، و طبعا هدايتى در كار نخواهد بود.

و از اين مرحله پذيرش حق كه بگذريم، مرحله ايمان فرا مى‏رسد كه علاوه بر هدايت، بشارت به نعمتهاى الهى نيز وجود خواهد داشت.

و اگر از مرحله تقوى و ايمان فراتر رويم و به مرحله عمل صالح برسيم رحمت خدا نيز در آنجا افزوده مى‏شود.

بنا بر اين سه آيه فوق، سه مرحله پى در پى از مراحل تكامل بندگان خدا را بازگو مى‏كند: مرحله پذيرش حق، مرحله ايمان و مرحله عمل، و قرآن در اين سه مرحله به ترتيب مايه” هدايت” و” بشارت” و” رحمت” است (دقت كنيد).

آيه بعد محسنين را با سه وصف، توصيف كرده، مى‏گويد:” آنها كسانى هستند كه نماز را بر پا مى‏دارند، زكات را ادا مى‏كنند، و به آخرت يقين دارند” (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ).

پيوند آنها با خالق از طريق نماز، و با خلق خدا از طريق زكات، قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظائف.

و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت و سرانجام كار” محسنين” را چنين بيان مى‏كند:” آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنها رستگارانند” (أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

جمله” أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ”، از يك سو نشان مى‏دهد كه هدايت آنها از طرف پروردگارشان تضمين شده است، و از سوى ديگر تعبير” على”، دليل بر اين است كه گويى هدايت براى آنها يك مركب راهوار است، و آنها بر اين مركب سوار و مسلطند.

و از اينجا تفاوت اين” هدايت” با هدايتى كه در آغاز سوره آمده روشن مى‏شود، چرا كه هدايت نخستين همان آمادگى پذيرش حق است، و اين هدايت برنامه وصول به مقصد مى‏باشد.

ضمنا جمله أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ كه طبق ادبيات عرب، دليل بر حصر است، نشان مى‏دهد كه تنها راه رستگارى، همين راه است، راه نيكوكاران، راه آنها كه با خدا و خلق خدا در ارتباطند، و راه آنها كه به مبدء و معاد ايمان كامل دارند.

[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 117

ترجمه:

103- از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.

104- آيا نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد و صدقات را مى‏گيرد و خداوند توبه‏پذير و مهربان است.

105- بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى‏بينند و به زودى به سوى كسى باز مى‏گرديد كه پنهان و آشكار را مى‏داند و شما را به آنچه عمل مى‏كرديد خبر مى‏دهد.

تفسير: زكات عامل پاكى فرد و جامعه

در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه” از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير” (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).

كلمه” من” كه براى بيان” تبعيض” است، نشان مى‏دهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مى‏دهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.

سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد” تو با اين كار آنها را پاك مى‏كنى و نمو مى‏دهى” (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مى‏كنى، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى‏دهى.

از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى‏آيد با انجام اين فريضه الهى برمى‏چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى‏سازى.

و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامه‏ها تامين مى‏گردد.

بنا بر اين حكم زكات هم” پاك كننده فرد و اجتماع” است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مى‏توان گفت: از يك سو آلودگيها را مى‏شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل” تُطَهِّرُهُمْ” زكات باشد، و فاعل تُزَكِّيهِمْ پيامبر ص بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مى‏كند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى‏دهى، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر ص مى‏باشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.

سپس اضافه مى‏كند” هنگامى كه آنها زكات مى‏پردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست” (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).

اين نشان مى‏دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مى‏خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر ص مى‏آوردند پيامبر ص با جمله

اللهم صل عليهم

به آنها دعا مى‏كرد.

بعد اضافه مى‏كند كه” اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست” (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).

چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى‏شود، آن گونه كه آن را احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر ص و يا كسانى كه در جاى او قرار مى‏گيرند و زكات اموال مردم را مى‏پذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مى‏بخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست داده‏اند بهتر از آن را بدست آورده‏اند.

جالب اينكه تا كنون نشنيده‏ايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحبّ در برنامه‏هاى اسلامى روشنگر عمق جنبه‏هاى انسانى در اين دستورها است.

و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى‏گويد:” خداوند شنوا و دانا است” (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

هم دعاى پيامبر ص را مى‏شنود، و هم از نيات زكات دهنده‏گان آگاه است.

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1- از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مى‏شود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه” ابو لبابه” و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبه‏هايشان اموال خود را نزد پيامبر ص آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.

اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشته‏اند درست نيست، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفته‏ايم.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر ص يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت، در حالى كه مقدار زكات در هيچ- مورد يك سوم نيست، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در طلا و نقره تقريبا 5: 2 درصد مى‏باشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمى‏رسد.

اما اين سؤال را مى‏توان چنين پاسخ گفت كه: پيامبر ص مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان كفاره گناهانشان، پذيرفت.

بنا بر اين پيامبر ص زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مى‏رسيده است.

2- دستور” خذ” (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى‏تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه.

3- جمله” صَلِّ عَلَيْهِمْ” گر چه خطاب به پيامبر ص است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مى‏كند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود).

بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مى‏توانند با جمله (اللهم صل عليهم) به زكات دهنده‏گان دعا كنند.

با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر ص مستقلا جائز نمى‏دانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤمنين) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مى‏شمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مى‏خواهد نه جواز آن، بعلاوه همانگونه كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مى‏دهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر ص و ولى، چه مى‏توان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى‏گيرد.

و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر ص اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مى‏كند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست.

” آيا آنها نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه” زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى‏دهند، نيز خدا مى‏گيرد” (و ياخذ الصدقات).

شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر ص و امام ع و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى‏گيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گويى خداوند اين صدقات را مى‏گيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مى‏پذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.

اين تعبير يكى از لطيف‏ترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مى‏سازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مى‏دهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار گيرد، و يا آن چنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.

در روايتى كه از پيامبر ص نقل شده ميخوانيم (

ان الصدقة تقع فى يد اللَّه قبل ان تصل الى يد السائل

):” صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى‏رسد”! «1» در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه

ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب

” صدقه در دست بنده نمى‏افتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد” (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى‏رسد) «2».

حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى‏رسد! «3» اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت ع خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر ص با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است

ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب- و لا يقبل اللَّه الا الطيب- الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل

:” هيچ كس از شما صدقه‏اى از در آمد حلالى نمى‏پردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى‏گيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود «4».

__________________________________________________

(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.

(2) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق).

(3) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير برهان ذيل آيه فوق).

(4) تفسير المنار جلد 11 صفحه 33 (اين حديث از طرف اهل بيت از امام صادق (ع) نيز نقل شده به جلد 96 بحار الانوار صفحه 134 چاپ جديد مراجعه شود).

اين حديث كه پر از تشبيه و كنايه‏هاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است.

تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مى‏گيرند خاضع مى‏كند كه گويى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه‏اى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مى‏بوسيدند سپس آن را به نيازمند مى‏دادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مى‏دادند بعد از او مى‏گرفتند و آن را مى‏بوسيدند و مى‏بوئيدند و به او باز مى‏گردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مى‏كنند و يا با خشونت و بى‏اعتنايى با آنها رفتار مى‏كنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بى‏ادبى پرتاب مى‏كنند.

البته همانگونه كه در جاى خود گفته‏ايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى‏دهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعه‏اى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها كه توانايى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بى‏نياز شوند.

و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مى‏فرمايد:” و خداوند توبه‏پذير و مهربان است” (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 124

توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى‏شود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنان كه در آيات فوق، و در داستان” ابو لبابه” خوانديم.

و اين تفاوت نمى‏كند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايسته‏اى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.

در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازه‏اى تاكيد مى‏كند و به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن” و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد” (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مى‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العاده‏اى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يك نفر مراقب او است وضع خود را چنان مى‏كند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر ص و مؤمنان از اعمال او آگاه مى‏شوند.

اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مى‏افزايد:” و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى‏گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده‏ايد خبر مى‏دهد” و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد

1- مساله عرض اعمال

در ميان پيروان مكتب اهل بيت ع با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر ص و امامان از اعمال همه امت آگاه مى‏شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى‏دارد.

رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مى‏كنيم:

از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:

تعرض الاعمال على رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت

:” تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى‏شود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد” «1».

در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:

ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح

!” تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مى‏شود، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر ص عرضه شود شرم كنيد” «2».

__________________________________________________

(1) اصول كافى جلد اول صفحه 171 (باب عرض الاعمال).

(2) تفسير برهان جلد 2 صفحه 158. […..]

باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده‏ام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمى‏كنم؟

و اللَّه ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله

” بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى‏شود”.

راوى اين حديث مى‏گويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:

ا ما تقرا كتاب اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هو و اللَّه على بن ابى طالب

:” آيا كتاب خداوند عز و جل را نمى‏خوانى كه ميگويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى‏بينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى‏باشد «1».

البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر ص به ميان آمده و در پاره‏اى از على ع، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده‏اند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مى‏شمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفته‏اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.

روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مى‏تواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مى‏دهند.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مى‏توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفته‏اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،

__________________________________________________

(1) اصول كافى جلد 1 صفحه 171 (باب عرض الاعمال).

پيامبر ص و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مى‏شوند.

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:

اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى‏شود و مى‏دانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر ص و مؤمنان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى‏شود و در پرده استتار غالبا پوشيده مى‏ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است.

و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى‏شود سخنى بسيار گزاف گفته‏ايم.

بنا بر اين آگاهى پيامبر ص و مؤمنان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.

ثانيا: در پايان آيه مى‏خوانيم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كرده‏ايد آگاه مى‏سازد” شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى‏شود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است، بنا بر اين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مى‏شود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست.

به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى‏گويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مى‏كند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.

ثالثا: تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مى‏بينند و هم غير مؤمنان از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى‏شود كه منظور از مؤمنان در اين آيه- همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است- تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر ص.

نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده‏اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر ص و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى‏دهم، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى‏شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى‏كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.

درست مثل اينكه كاركنان مؤسسه‏اى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى‏شود و آنها از همه آنها با خبر مى‏گردند.

آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است

2- معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ …. به معنى معرفت است، نه به معنى علم، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مى‏دانيم كه اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مى‏گيرد.

ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى” علم” و نه به معنى” معرفت”، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر ص و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا مى‏دانيم اعمال انسان فانى نمى‏شود بلكه تا قيامت باقى ميماند.

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 129

3- شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى اللَّه مى‏گويد” به زودى خدا اعمال شما را مى‏بيند” اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.

[سوره الأعلى (87): آيات 14 تا 19]

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ (18)

صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ (19)

ترجمه:

14- مسلما رستگار مى‏شود كسى كه خود را تزكيه كند.

15- و نام پروردگارش را بياد آورد و نماز بخواند.

16- بلكه شما حيات دنيا را مقدم مى‏داريد.

17- در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است.

18- اين دستورات در كتب آسمانى پيشين آمده است.

19- كتب ابراهيم و موسى.

تفسير: برنامه‏اى كه در همه كتب آسمانى آمده

در آيات قبل اشاره‏اى به مجازات سخت كفار معاند، و دشمنان حق شده بود، و در آيات مورد بحث به نجات اهل ايمان و عوامل اين نجات اشاره مى‏كند، نخست مى‏فرمايد” مسلما رستگار مى‏شود كسى كه خود را تزكيه كند” (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى).

” و نام پروردگارش را به ياد آورد و به دنبال آن نماز بخواند” (وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى).

به اين ترتيب عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را سه چيز مى‏شمرد:

” تزكيه” و” ذكر نام خداوند” و سپس” بجا آوردن نماز”.

در اينكه منظور از” تزكيه” چيست تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده‏اند:

نخست اينكه منظور پاكسازى روح از شرك است، به قرينه آيات قبل، و نيز به قرينه اينكه مهمترين پاكسازى همان پاكسازى از شرك است.

ديگر اينكه منظور پاكسازى دل از رذائل اخلاقى و انجام اعمال صالح است، به قرينه آيات فلاح در قرآن مجيد از جمله آيات آغاز سوره مؤمنون كه فلاح را در گرو اعمال صالح مى‏شمرد، و به قرينه آيه 9 سوره شمس كه بعد از ذكر مساله تقوى و فجور مى‏فرمايد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها:” رستگار شد كسى كه نفس خود را از فجور و اعمال زشت پاك كرد و به زينت تقوى بياراست”.

ديگر اينكه منظور” زكات فطره” در روز عيد فطر است كه نخست بايد زكات را پرداخت و بعد نماز عيد را بجا آورد، چنان كه در روايات متعددى از امام صادق ع اين معنى نقل شده است «1».

همين معنى در منابع اهل سنت از امير مؤمنان على ع روايت شده «2».

__________________________________________________

(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 556 حديث 19 و 20.

(2)” روح المعانى” جلد 30 صفحه 110-” تفسير كشاف” جلد 4 صفحه 740.

در اينجا اين سؤال مطرح است كه سوره اعلى سوره مكى است، و در مكه نه زكات فطر مقرر شده بود، و نه روزه ماه مبارك، و نه مراسم نماز عيد فطر.

در پاسخ اين سؤال بعضى گفته‏اند كه هيچ مانعى ندارد آغاز اين سوره در مكه نازل شده باشد و پايانش در مدينه.

اين احتمال نيز قويا وجود دارد كه تفسير فوق از قبيل بيان يك مصداق روشن و تطبيق آيه بر فرد واضح است.

بعضى نيز” تزكيه” را در اينجا به معنى دادن صدقه مالى دانسته‏اند.

مهم اين است كه” تزكيه” معنى وسيعى دارد كه همه اين مفاهيم را در بر مى‏گيرد، هم پاكسازى روح از آلودگى شرك، و هم پاكسازى از اخلاق رذيله، و هم پاكسازى عمل از محرمات، و هر گونه ريا، و هم پاكسازى مال و جان به وسيله دادن زكات در راه خدا، زيرا طبق آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها:” از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير تا آنها را به وسيله آن پاكسازى و تزكيه كنى” دادن زكات سبب پاكى روح و جان است.

بنا بر اين، تمام تفسيرها ممكن است در معنى گسترده آيه جمع باشد.

قابل توجه اينكه: در آيات فوق نخست سخن از تزكيه و بعد ذكر پروردگار و سپس نماز است.

به گفته بعضى از مفسران مراحل عملى مكلف سه مرحله است:

نخست” ازاله عقائد فاسده از قلب” سپس” حضور معرفة اللَّه و صفات و اسماء او در دل” و سوم” اشتغال به خدمت” آيات فوق در سه جمله كوتاه اشاره به اين سه مرحله كرده است «1».

اين نكته نيز قابل توجه است كه” نماز” را فرع بر” ذكر پروردگار” مى‏شمرد، اين به خاطر آن است كه تا بياد او نيفتد و نور ايمان در دل او پرتو افكن

__________________________________________________

(1)” تفسير فخر رازى” جلد 31 صفحه 147.

نشود به نماز نمى‏ايستد، بعلاوه نمازى ارزشمند است كه توأم با ذكر او و ناشى از ياد او باشد، و اينكه بعضى ذكر پروردگار را تنها به معنى” اللَّه اكبر” يا” بسم اللَّه الرحمن الرحيم” كه در آغاز نماز گفته مى‏شود تفسير كرده‏اند در حقيقت بيان مصداقهايى از آن است.

سپس به عامل اصلى انحراف از اين برنامه فلاح و رستگارى اشاره كرده، مى‏افزايد:” بلكه شما حيات دنيا را مقدم مى‏داريد” (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا).

” در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است” (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏).

و اين در حقيقت همان مطلبى است كه در احاديث نيز آمده: حب الدنيا رأس كل خطيئة:” محبت دنيا سرچشمه هر گناهى است «1».

در حالى كه هيچ عقلى اجازه نمى‏دهد كه انسان” سراى باقى” را به” متاع فانى” بفروشد و اين لذات مختصر و آميخته با انواع درد و رنج را بر آن همه نعمت جاويدان و خالى از هر گونه ناملائمات مقدم بشمرد.

و سرانجام در پايان سوره مى‏فرمايد:” اين دستوراتى كه گفته شد منحصر به اين كتاب آسمانى نيست، بلكه در صحف و كتب پيشين نيز آمده است” (إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏).

__________________________________________________

(1) اين حديث با عبارات مختلف از” امام صادق” و” امام سجاد” على بن الحسين، بلكه از همه انبيا نقل شده است، و اين دليل بر اهميت فوق العاده آن است (نور الثقلين جلد 5 صفحه 556 و 557).

” صحف و كتب ابراهيم و موسى” (صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏) «1».

در اينكه مشار اليه” هذا” چيست؟ نظرات گوناگونى وجود دارد:

جمعى گفته‏اند اشاره به دستورات اخير در زمينه” تزكيه” و” نماز” و” مقدم نشمردن حيات دنيا بر آخرت” است، چرا كه اينها از اساسى‏ترين تعليمات همه انبيا بوده، و در تمام كتب آسمانى آمده است.

بعضى ديگر آن را اشاره به تمام” سوره” مى‏دانند، چرا كه از توحيد شروع مى‏شود، و با نبوت ادامه مى‏يابد، و به برنامه‏هاى عملى ختم مى‏شود.

و به هر حال، اين تعبير نشان مى‏دهد كه محتواى پر اهميت اين سوره، يا خصوص آيات اخير، از اصول اساسى عالم اديان، و از تعليمات بنيادى همه انبيا و پيامبران است و اين خود نشانه‏اى است از عظمت سوره و از اهميت اين تعليمات.

” صحف” جمع” صحيفه” در اينجا به معنى لوح و يا صفحه‏اى است كه چيزى بر آن مى‏نويسند.

آيات فوق نشان مى‏دهد كه حضرت ابراهيم ع و موسى ع نيز داراى كتابهاى آسمانى بوده‏اند.

در روايتى از ابو ذر مى‏خوانيم كه مى‏گويد: به پيغمبر اكرم ص عرض كردم انبيا چند نفر بودند؟

فرمود يكصد و بيست و چهار هزار نفر.

گفتيم: رسولان آنها چند نفر بودند؟

فرمود: سيصد و سيزده نفر، و بقيه فقط” نبى” بودند.

__________________________________________________

(1) ممكن است” صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏” توضيحى براى” الصُّحُفِ الْأُولى‏” باشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه بيان و مصداق روشن آن باشد، در صورت اول همه كتب انبياى پيشين را شامل مى‏شود، و در صورت دوم تنها صحف ابراهيم و موسى را.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 406

عرض كردم: آدم نبى بود؟

فرمود بله، خداوند با او سخن گفت و او را با دست خود آفريد، سپس پيامبر ص افزود، اى ابو ذر! چهار نفر از انبياء عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيامبر تو.

گفتم: اى رسول خدا! خداوند چند كتاب نازل فرمود؟

فرمود: صد و چهار كتاب، ده كتاب بر” آدم” پنجاه كتاب بر” شيث” و بر” اخنوخ” كه ادريس است سى كتاب، و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت و بر” ابراهيم” ده كتاب و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را (بر موسى و مسيح و داود و پيامبر اسلام نازل كرد) «1».

تعبير به” الصحف الاولى” در مورد كتابهاى ابراهيم و موسى در برابر صحف اخير است كه بر حضرت مسيح و پيغمبر اكرم ص نازل شده است.

نكته: تحليلى بر حديث” حب الدنيا رأس كل خطيئة”

مسلما براى افراد مؤمن اين محاسبه قرآنى كه در آيات فوق آمده در مقايسه دنيا با آخرت كه مى‏گويد” آخرت بهتر و پايدارتر است”.

كاملا روشن است، اما با اين حال چگونه انسان مؤمن در بسيارى از اوقات اين علم و آگاهى خود را زير پا مى‏گذارد و آلوده گناهان و جرائمى مى‏شود؟! پاسخ اين سؤال يك جمله است، و آن غلبه شهوات بر وجود انسان، و سرچشمه غلبه شهوات نيز حب دنيا است.

حب دنيا اعم از حب مال، مقام، شهوت جنسى، تفوق‏طلبى، برترى جويى،

__________________________________________________

(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 476.

تن‏پرورى، انتقام‏جويى، و مانند اينها، گاه چنان طوفانى در روح انسان ايجاد مى‏كند كه تمام معلومات او را بر باد مى‏دهد، و حتى گاه حس تشخيص او را از ميان مى‏برد، و در نتيجه حيات دنيا بر آخرت مقدم مى‏دارد.

اينكه در روايات اسلامى كرارا حب دنيا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است يك واقعيت عينى و محسوس است كه در زندگى خود و ديگران بارها آن را آزموده‏ايم.

بنا بر اين براى قطع ريشه‏هاى گناه راهى جز اين نيست كه حب و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم.

بايد به دنيا همچون وسيله‏اى، گذرگاهى، پلى، و يا همچون مزرعه‏اى بنگريم.

ممكن نيست عاشقان دنيا بر سر دو راهى” وصول به متاع اين جهان و نيل به رضاى خدا” دومى را مقدم شمرند.

اگر پرونده‏هاى جنايى را بنگريم واقعيت حديث فوق را در آنها به خوبى مشاهده مى‏كنيم.

هنگامى كه علل جنگها، خونريزيها، كشت و كشتارها (حتى ميان برادران و دوستان) را مورد توجه قرار مى‏دهيم جاى پاى حب دنيا در همه آنها مشهود و نمايان است.

اما چگونه مى‏توان حب دنيا را از دل بيرون كرد با اينكه ما همه فرزند دنيائيم، و علاقه فرزند به مادر يك امر طبيعى است؟! اين نياز به آموزش فكرى و فرهنگى و عقيدتى، و سپس تهذيب نفس دارد.

و از جمله امورى كه مى‏تواند بالاترين كمك را به سالكان راه در اين مسير كند ملاحظه عاقبت كار دنيا پرستان است.

فراعنه با آن همه قدرت و امكانات مالى سرانجام چه كردند؟ قارون از اينهمه گنجهايى كه كليد آنها را چندين انسان نيرومند به زحمت مى‏كشيدند چه اندازه با خود برد؟! قدرتهاى عظيمى را كه در عصر و زمان خود مى‏نگريم، و با نسيمى دفتر زندگانيشان بر هم مى‏خورد، و با يك گردش ليل و نهار از تخت قدرت فرو مى‏افتند، و كاخها و ثروتهايشان را مى‏گذارند و مى‏گريزند، و يا به زير خاك پنهان مى‏شوند، خود بهترين واعظ و معلم ماست.

اين سخن دامنه‏دار را با حديثى از امام على بن الحسين ع كه بسيار رسا و گويا است پايان مى‏دهيم:

از حضرتش پرسيدند كه افضل اعمال نزد خدا چيست؟

فرمود:

ما من عمل بعد معرفة اللَّه عز و جل و معرفة رسوله (ص) افضل من بغض الدنيا:

” هيچ عملى بعد از معرفت خداوند و رسولش افضل از دشمنى با دنيا نيست”! سپس افزود: زيرا براى حب دنيا شعب بسيارى است، و معاصى نيز شعب بسيارى دارد، اولين چيزى كه با آن معصيت خدا شد معصيت ابليس بود در آن زمان كه ابا كرد و” تكبر” ورزيد و از كافرين شد.

سپس” حرص” بود كه سرچشمه معصيت (و ترك اولاى) آدم و حوا گشت، در آن زمان كه خداوند متعال به آنها فرمود:” از هر جاى بهشت مى‏خواهيد بخوريد، ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود” ولى آنها به سراغ چيزى رفتند كه به آن نياز نداشتند! و همين براى فرزندان آنها تا روز قيامت باقى ماند، چرا كه غالب چيزهايى را كه انسان مى‏طلبد به آن نيازى ندارد (نيازها غالبا منشا گناه نيستند، آنچه منشا گناه است هوسها و امور زائد بر نياز است) سپس” حسد” بود كه سرچشمه گناه فرزند آدم شد، نسبت به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 409

و از شعب آن حب زنان، حب دنيا، «1» حب رياست، حب راحتى، حب سخن، حب برترى، و حب ثروت است، اينها هفت خصلتند كه همگى در حب دنيا جمعند، و لذا پيامبران و دانشمندان بعد از آگاهى بر اين حقيقت گفته‏اند: حب الدنيا رأس كل خطيئة «2».

خداوندا! حب دنيا را كه ريشه همه گناهان است از دل ما بيرون ببر.

پروردگارا! خودت در مسير پر پيچ و خم تكامل دست ما را بگير و به سر منزل مقصود هدايت فرما.

بار الها تو از پنهان و آشكار آگاهى گناهان مخفى و آشكار ما را به لطف و كرمت ببخشا.

آمين يا رب العالمين پايان سوره اعلى آغاز ماه مبارك رمضان 1407

__________________________________________________

(1) به نظر مى‏رسد كه منظور از” حب دنيا” در اينجا” حب بقاء در دنيا” بوده باشد، كه آن يكى از شعب هفتگانه محسوب مى‏شود و معمولا در شكل” طول امل و درازى آرزوها” ظاهر مى‏گردد (دقت كنيد).

(2) اصول كافى جلد 2 باب حب الدنيا و الحرص عليها حديث 8- در همين باب از اصول كافى 17 روايت در اين زمينه نقل شده كه بسيار آموزنده است. […..]

 


جستجو