کبر وغرور در قران وروایات(تفسیر شریف نمونه)

کبر وغرور در قران وروایات(تفسیر شریف نمونه)
[سوره الإسراء (17): آيات 83 تا 84]
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلاً (84)
ترجمه:
83- هنگامى كه به انسان نعمت مى‏بخشيم (از حق) روى مى‏گرداند، و متكبرانه دور مى‏شود، و هنگامى كه كمترين بدى به او مى‏رسد (از همه چيز) مايوس مى‏گردد.
84- بگو هر كس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى‏كند پروردگار شما! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مى‏شناسد.
تفسير: هر كسى بر فطرت خود مى‏تند
بعد به يكى از ريشه‏دارترين بيماريهاى اخلاقى” انسانهاى تربيت نايافته” اشاره كرده مى‏گويد:” هنگامى كه به اين انسان نعمت مى‏بخشيم (غرور و استكبار به او دست مى‏دهد) به پروردگار خود پشت مى‏كند و با حالت تكبر، دور مى‏شود” (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ).
” اما هنگامى كه نعمت را از او سلب كنيم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مى‏گيرد” (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً)” اعرض” از ماده” اعراض” به معنى روى‏گردانيدن، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا و حق است.                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 244
” نا” از ماده” ناى” (بر وزن رأى) به معنى دور شدن است، و با اضافه كلمه” بجانبه” معنى تكبر و غرور و موضع‏گيرى خصمانه را مى‏رساند.
از مجموع اين جمله استفاده مى‏شود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مى‏شوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى‏سپارند، نه تنها فراموشش مى‏كنند بلكه يك حالت بى اعتنايى و اعتراض و استكبار در برابر او به خود مى‏گيرند.
جمله” مسه الشر” اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست مى‏دهد، يعنى آنها بقدرى كم‏ظرفيتند كه با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى‏كنند و رشته افكارشان به كلى در هم مى‏ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى‏افكند.
دومين آيه روى سخن را به پيامبر ص كرده مى‏فرمايد:” بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مى‏كند” (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ).

مؤمنانى كه از آيات قرآن، شفا مى‏طلبند و رحمت كسب مى‏كنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيان، بهره‏اى از آن نمى‏گيرند، و انسانهاى كم‏ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مايوس و زبون، همه اينها طبق روحياتشان عمل مى‏كنند، روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است.
و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است:” آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است” (فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلًا).
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 245
نكته‏ ها:
1- غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى
اين سخن را بسيار از ديگران شنيده‏ايم و يا به ديگران گفته‏ايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست، چرا كه به نوايى رسيده.
و نيز بسيار ديده‏ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده، هنگامى كه از آن حال سقوط مى‏كنند يا گرفتار شدائد مى‏شوند، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مايوس مى‏گردند كه انسان باور نمى‏كند اينها همان آدمهاى سابقند! آرى چنين است حال همه افراد كوته‏فكر، بى‏ايمان و كم‏ظرفيت، به عكس دوستان خدا كه روحشان همچون اوقيانوس است و سختترين طوفانها در آنان اثر نمى‏كند، چون كوه در مقابل حوادث سخت ايستاده‏اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى‏كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى‏آورند! عجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره‏هاى قرآن آمده است (يونس 12- لقمان 32- فجر- 14 و 15- فصلت 48 و 49) در حال سختى، خداپرست مى‏شوند و به فطرت الهى، و خويشتن خويش باز مى‏گردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغيير جهت مى‏دهند كه گويى هرگز نام خدا را نشنيده‏اند.
اين بلاى بزرگى است، زيرا سبب مى‏شود كه هرگز نتوانند در زندگى موضع‏گيرى مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پرتو علم و ايمان، و ترك وابستگى و اسارت در چنگال ماديات، و قبول زهد و پارسايى به معنى سازنده است.

 

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 246
ضمنا پاسخ اين سؤال از بيان فوق، روشن شد كه مى‏گويند: آيات مورد بحث، اين گونه افراد را در هنگام سختيها،” يؤس” (نوميد) معرفى كرده، در حالى كه در آيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت) آنها را به عنوان” مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ” كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مى‏نمايد.
ولى اين دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است، اين گونه افراد به هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس مى‏شوند و همين حالت ياس سبب مى‏شود كه پرده‏ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين توجه اضطرارى نه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان، زيرا به محض اينكه مشكلات بر طرف گردد، به همان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى‏آورند.
ولى اولياى حق و بندگان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نمى‏شوند، بلكه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى‏افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نفس، حالت تهاجم بيشتر نسبت به مشكلات به خود مى‏گيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست آنها فقط خدا را در مشكلات نشناخته‏اند، در همه حال با ياد او زنده‏اند، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است.
2-” شاكلة” چيست؟!
” شاكلة” در اصل از ماده” شكل” به معنى مهار كردن حيوان است، و” شكال” به خود مهار مى‏گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مقيد به رويه‏اى مى‏كند به آن” شاكله” مى‏گويند و كلمه” اشكال” به سؤالها و نيازها و كليه مسائلى گفته مى‏شود كه به نوعى انسان رامقيد مى‏سازد «1».

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 247
به اين ترتيب مفهوم” شاكله” هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” دو معنى براى آن ذكر كرده است، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مذهب و سنت (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد ميسازد).
و از اينجا روشن مى‏شود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گرفته‏اند و آن را دليلى بر جبر مى‏پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته‏اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.
اين طرز تفكر كه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده‏ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت مى‏كند و براى توجيه نارساييهاى خود به آن متوسل مى‏شوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه مى‏تواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى، سالها يا قرنها نگاه دارد.
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:
درختى كه تلخ است اندر سرشت             گرش بر نشانى به باغ بهشت‏

و از جوى خلدش به هنگام آب             به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب‏

سرانجام گوهر به كار آورد             همان ميوه تلخ بار آورد!
اگر براستى اين منطق، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد، بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت، اجتناب ناپذير خواهد بود.
و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه‏هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده شده‏اند در امان بمانند.
__________________________________________________
(1) مفردات راغب ماده” شكل”.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 248

جمله معروف: الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان:
” عقيده جبر و تشبيه خدا به موجودات از اعتقادات بنى اميه است، و عقيده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است” بيانگر اين واقعيت مى‏باشد.
خلاصه، شاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست، بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مذهب و روشى كه به انسان جهت مى‏دهد شاكله گفته مى‏شود بنا بر اين عادات و سننى كه انسان بر اثر تكرار يك عمل اختيارى كسب كرده است، و همچنين اعتقاداتى كه با استدلال و يا از روى تعصب پذيرفته است، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مى‏شوند.
اصولا ملكات و روحيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تكرار كند، نخست” حالت” و سپس” عادت” و بعد تدريجا تبديل به” ملكه” مى‏شود، همين ملكات است كه به اعمال انسان شكل مى‏دهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است.
در بعضى از روايات” شاكله” به نيت تفسير شده است، در اصول كافى از امام صادق ع چنين نقل شده:
النية افضل من العمل الا و ان النية هى العمل، ثم تلا قوله عز و جل قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ‏

يعنى على نيته:” نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است” «1».
اين تفسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى‏خيزد به عمل او شكل مى‏دهد، و اصولا خود نيت يك نوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است، لذا گاهى نيت را به خود عمل، تفسير فرموده و گاه آن را برتر از عمل شناخته، چرا كه به هر حال” خط عمل” منشعب از” خط نيت” است.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 114.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 249
در روايت ديگرى مى‏خوانيم كه از امام صادق ع پرسيدند آيا مى‏توان در معابد يهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود:” در آنها نماز بخوانيد” كسى مى‏پرسد: آيا ما در آن نماز بخوانيم هر چند آنها هم در آن نماز مى‏خوانند؟
فرمود: آرى، مگر قرآن نمى‏خوانى آنجا كه مى‏فرمايد: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلًا سپس فرمود: تو به سوى قبله‏ات نماز بخوان و آنها را رها كن «1».
__________________________________________________
[سوره الأعراف (7): آيات 11 تا 18]
وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15)
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)
ترجمه:
11- ما شما را آفريديم سپس صورت‏بندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 98
12- (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك! 13- گفت: از آن (مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى! 14- (شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
15- فرمود: تو از مهلت‏داده‏شدگانى! 16- گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى‏كنم.
17- سپس از پيش‏رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مى‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.
18- فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مى‏كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى‏كنم!
تفسير:
ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سوره‏هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است.
در اين سوره‏ها با تعبيرات مختلف، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، و سركشى شيطان و سپس موضع‏گيريش در برابر نوع انسان آمده است.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 99
در نخستين آيه مورد بحث، خداوند مى‏گويد:” ما شما را آفريديم، و سپس صورت‏بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم جد نخستين شما                     سجده كنند” (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).” همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود” (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).
اينكه در آيه فوق،” خلقت” قبل از” صورت‏بندى” بيان شده، ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم.
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفته‏ايم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى” سجده پرستش” نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خدا است، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است.
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفته‏ايم،” ابليس” از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام” جن” بوده است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).
در آيه بعد مى‏گويد: خداوند” ابليس” را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، و” گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى” (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت:” من از او بهترم، به دليل اينكه مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك و گل”! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 100
گويا چنين مى‏پنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى‏كرد و آگاهانه دروغ مى‏گفت زيرا مى‏دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى كه آتش چنين نيست.
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله‏اى براى تكميل آنها محسوب مى‏شود.
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين ما دام كه سوزان و شعله‏ور بود، مطلقا موجودات زنده‏اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت.
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مى‏گيرد كه از خاك بدست آمده است، خاك سرچشمه پرورش درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى‏باشند، حتى مواد نفتى يا چربى‏هايى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند، مى‏كنند.
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان” روح انسانيت” و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است، بنا بر اين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمى‏شود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مى‏دانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 101
نخستين قياس، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مى‏خوانيم نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق ع به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ابليس:” قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود” «1».
در منابع اهل تسنن مانند تفسير” المنار” و تفسير” طبرى” از” ابن عباس” و” ابن سيرين” و” حسن بصرى” نيز اين مطلب نقل شده است «2».
منظور از” قياس” اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم، مثل اينكه مى‏دانيم” بول” انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس” عرق” انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پاره‏اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالى كه اگر چه در پاره‏اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار ساده‏اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت‏فرسا، به علاوه تمام فلسفه‏هاى حكم اول بر ما روشن نيست، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى‏باشد.
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر ص قياس را شديدا
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد دوم صفحه 6.
(2) المنار جلد 8 صفحه 331 و تفسير طبرى جزء 8 صفحه 98 و تفسير قرطبى جلد 4 صفحه 2607.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 102
محكوم كرده و باطل شمرده‏اند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى‏شود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پاره‏اى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را در باره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان هم اكيدا توصيه مى‏كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى‏توانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است «1».
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسايى مذهب است، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهل بيت ع كه وارثان مكتب پيامبرند ص گرفته، نيازى نمى‏بيند كه دست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون
__________________________________________________
(1) به وسائل الشيعه جلد 18 باب قياس مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 103
مكتب اهل بيت ع را كه طبق فرمان پيامبر ص بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده‏اند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده‏اند، چاره‏اى جز اين نمى‏بينند كه دست به سوى قياس دراز كنند.
و اما در مورد” شيطان” كه در روايات مى‏خوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكته‏اش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم، مقايسه نمود و برترى آتش را در پاره‏اى از جهات، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و به اصطلاح از طريق” قياس اولويت”، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد! جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق ع در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى‏خوانيم:
من قاس امر الدين برأيه قرنه اللَّه تعالى يوم القيامة بابليس
:” كسى كه امر دين را با قياس بسنجد، خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد” «1».
كوتاه سخن اينكه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى‏تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطه‏اى براى احكام باقى نمى‏ماند، زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را طورى قياس كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 8 صفحه 331 و نور الثقلين جلد 2 صفحه 7.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 104
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد! تنها موضوعى كه مى‏توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگذار يا مثلا خود طبيب، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مى‏توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحا آن را” قياس منصوص العلة” مى‏گويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است، بيمار مى‏فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است، از آن مى‏فهميم كه هر مايع مسكرى (اگر چه شراب نباشد) حرام است، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم.
البته بحث قياس، بحثى است بسيار پردامنه، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده‏اى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار، باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مى‏رسانيم:
در كتاب” علل الشرائع” چنين نقل شده كه” ابو حنيفه وارد بر امام صادق ع شد امام به او فرمود به من خبر داده‏اند كه تو در احكام خدا قياس مى‏كنى، ابو حنيفه گفت: آرى چنين است من قياس مى‏كنم، امام ع گفت:
اين كار را ديگر تكرار نكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، او آتش و گل را با هم مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى‏كرد، تفاوت ميان آن دو را در مى‏يافت، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى‏داد” «1».

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 105
پاسخ يك سؤال
در اينجا يك سؤال باقى مى‏ماند، و آن اينكه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مى‏شده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!- اكنون به تفسير بقيه آيات باز مى‏گرديم:
از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم ع يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى‏شد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مى‏گويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حكمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن” مرجوح” بر” راجح”! به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت، مى‏بايست تمام مقامها و موقعيت‏هاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 ص 9.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 106
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود:” از اين مقام و مرتبه، فرود آى” (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
در مورد ضمير” منها” جمعى از مفسران معتقدند كه به” آسمان” يا” بهشت” بر مى‏گردد، و بعضى به” مقام و درجه” باز گردانده‏اند كه از نظر نتيجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله، براى او شرح مى‏دهد كه” تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى” (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مى‏فرمايد:” بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى” (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى) (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ).
از اين جمله به خوبى روشن مى‏شود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود، اين خود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت.
در نهج البلاغه در” خطبه قاصعه” از امير مؤمنان على ع به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مى‏خوانيم:
فاعتبروا بما كان من فعل اللَّه بابليس اذا حبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبد اللَّه ستة آلاف ..
عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللَّه بمثل معصيته؟! كلا ما كان اللَّه سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد «1»:” پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 192 طبق نهج البلاغه صبحى صالح. […..]
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 107
رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود … به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مى‏تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگز، ممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته‏اى را از بهشت رانده است «1» حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است”.
در حديثى نيز از امام على بن الحسين ع چنين نقل شده كه فرمود:” گناهان شعب و سرچشمه‏هايى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار،” تكبر” است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس” حرص” بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى) از ناحيه آدم و حوا شد … سپس” حسد” بود كه سرچشمه گناه فرزندش (قابيل) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد” «2».
از امام صادق ع نيز نقل شده كه فرمود:
اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فابى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه
«3».
” اصول و ريشه‏هاى كفر و عصيان، سه چيز است، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند!”.
__________________________________________________
(1) اطلاق” فرشته” بر شيطان به خاطر آن است كه در صفوف آنها جاى داشت و هم رديف آنها بود نه اينكه از خود آنها باشد چنان كه سابقا هم اشاره كرديم.
(2) سفينة البحار جلد 2 صفحه 458 (ماده كبر).
(3) اصول كافى جلد 2 صفحه 219 باب اصول الكفر.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 108
اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:
” خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار” (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود:” به تو مهلت داده خواهد شد” (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) گرچه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مى‏خوانيم كه به او گفته شد فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ:” به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد” يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى‏خواست انجام شد (در باره معنى” إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد).
ولى او نمى‏خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد:” اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مى‏كنم و آنها را از راه بدر مى‏برم” (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
نخستين پايه‏گذار مكتب جبر شيطان بود!
از آيه فوق بر مى‏آيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهيم كرد.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 109
گرچه بعضى از مفسران، اصرار دارند كه جمله” فبما اغويتنى” را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مى‏رساند و از شيطان هم، هيچ بعيد به نظر نمى‏رسد كه چنين سخنى را بگويد.
گواه بر اين سخن، حديثى است كه از امير مؤمنان على ع نقل شده كه” به هنگام مراجعت از صفين، پير مردى از” قضا و قدر” سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده، پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است، حضرت با شدت تمام، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمن و حزب الشيطان:” اين گفتار بت‏پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است” «1» سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود”. و از اينجا روشن مى‏شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.
سپس شيطان، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مى‏كنم بلكه” از پيش‏رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها مى‏روم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت” (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را” محاصره” مى‏كند و سعى دارد به هر وسيله‏اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى اوبكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى‏شود، كه مى‏گوئيم فلان كس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است.
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 باب جبر و قدر صفحه 120.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 110

و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.
اما در روايتى كه از امام باقر ع نقل شده، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مى‏شود، آنجا كه مى‏فرمايد:” منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از” پيش” رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى‏دهد، و منظور از” پشت سر” اين است كه آنها را به گرد- آورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى‏كند، و منظور از” طرف راست” اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى‏سازد، و منظور از” طرف چپ” اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى‏دهد «1».
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى‏شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود:” از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى”! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) «2».
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان جلد 4 صفحه 403.
(2)” مذءوم” از ماده” ذئم” (بر وزن طعم) به معنى عيب شديد است، و” مدحور” از ماده” دحر” (بر وزن دهر) به معنى بيرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.
[سوره غافر (40): آيات 34 تا 35]
وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (34) الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35)
ترجمه:
34- پيش از اين يوسف با دلائل روشن به سراغ شما آمد، ولى شما هم چنان در آنچه او آورده بود ترديد داشتيد، تا زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد، اينگونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده‏اى را گمراه مى‏سازد.
35- همانها كه در آيات الهى بى‏آنكه براى آنها آمده باشد به مجادله برمى‏خيزند، كارى كه خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده‏اند بار مى‏آورد، اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى‏ نهد.
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 97
تفسير: متكبران جبار از درك صحيح محرومند
در اين آيات هم چنان سخنان مؤمن آل فرعون ادامه مى‏يابد:
در يك بررسى اجمالى در آيات گذشته و آينده و آيات مورد بحث چنين به نظر مى‏رسد كه” مؤمن آل فرعون” براى نفوذ در قلب تيره فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آنها سخنان خود را در پنج شكل و مقطع مطرح كرد:
” مقطع اول” سخنان دو جانبه و احتياط آميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود دائر بر اينكه” اگر موسى دروغ بگويد دامن خودش را مى‏گيرد، و اگر راست بگويد دامان ما را مى‏گيرد، بترسيد و احتياط را از دست ندهيد”.
در” مقطع دوم” آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مى‏كند، و از اينكه آنها نيز گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند آنها را بر حذر مى‏دارند.
در” مقطع سوم” كه در آيات مورد بحث مطرح شده قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى‏شود، تاريخى كه چندان فاصله از آنها ندارد و روابط و پيوندهاى آن به هم نخورده است، و آن مساله نبوت” يوسف” است كه از اجداد موسى بود، و طرز برخورد آنها با دعوت او را مطرح مى‏كند.
در آيه اول مى‏گويد:” پيش از اين، يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد” (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ) «1».
” اما شما هم چنان در دعوت او شك و ترديد داشتيد” (فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ).
__________________________________________________
(1) تنها موردى كه در قرآن دلالت بر نبوت” يوسف” دارد اين آيه است هر چند در سوره يوسف نيز اشاراتى به اين معنى هست اما صراحتى ندارد
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 98
نه از اين جهت كه دعوت او پيچيدگى داشت، و نشانه‏ها و دلائل او كافى نبود، بلكه به خاطر ادامه خودكامگيها، سرسختى نشان داديد، و پيوسته اظهار شك و ترديد نموديد.
سپس براى اينكه خود را از هر گونه تعهد و مسئوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و هوسرانى خويش ادامه دهيد” هنگامى كه يوسف از دنيا رفت گفتيد هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد” (حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا).
و به خاطر اين روش نادرستتان مشمول هدايت الهى نشديد، آرى” اينگونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده وسوسه‏گر را گمراه مى‏كند” (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ).
شما از يك سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد، و از سوى ديگر در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد، و اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنه لطفش را از شما بر گيرد، و شما را در وادى ضلالت رها سازد، و جز اين سرنوشتى در انتظارتان نبود.
اكنون هم اگر در برابر دعوت موسى همان روش را پيش گيريد و به بحث و تحقيق نپردازيد، ممكن است او پيامبرى باشد از سوى خدا اما نور هدايتش هرگز بر قلوب مستور و محجوب شما نتابد.
آيه بعد به معرفى” مسرفان مرتاب” پرداخته مى‏گويد:” آنها كسانى هستند كه در آيات الهى بدون اينكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى‏خيزند” (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ) «1».
__________________________________________________
(1) با اينكه” الذين” بدل از” مسرف مرتاب” است و” مبدل منه” مفرد مى‏باشد بدل آن جمع آمده، زيرا نظر به فرد مشخص نيست، بلكه جنس است
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 99
بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند، در برابر آيات بينات الهى موضعگيرى مى‏كنند، و با احتمالات نيش غولى و وسوسه‏هاى بى‏اساس و بهانه‏جوئيها به مخالفت خود ادامه مى‏دهند.
سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مى‏افزايد:” اينگونه جدال بى‏اساس در مقابل حق خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده‏اند برمى‏انگيزد” (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا) «1».
چرا كه” جدال به باطل” و موضعگيرى بى دليل و بى منطق در برابر آيات الهى هم مايه گمراهى مجادله كنندگان، و هم اسباب ضلالت ديگران است، نور حق را در محيط خاموش مى‏كند و پايه‏هاى حاكميت باطل را محكم مى‏سازد.
و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق اشاره كرده مى‏فرمايد” اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد”! (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ) «2».
لجاجتها و عناد در برابر حق پرده‏اى ظلمانى بر فكر انسان مى‏اندازد و حس تشخيص را از او مى‏گيرد، كار به جايى مى‏رسد كه قلب او همچون يك ظرف در بسته مهر شده مى‏گردد كه نه محتواى فاسد آن بيرون مى‏آيد و نه محتواى صحيح و جانپرورى وارد آن مى‏شود.
__________________________________________________
(1) فاعل” كبر”” الجدال” است كه از جمله قبلى استفاده مى‏شود،” مقتا” تميز مى‏باشد، بعضى از مفسران نيز احتمال داده‏اند كه فاعل آن” مسرف مرتاب” بوده باشد، ولى معنى اول بهتر به نظر مى‏رسد.
(2) قابل توجه اينكه در اين آيه” متكبر و جبار” به عنوان توصيف قلب ذكر شده (هر چند به صورت اضافه است) نه به عنوان توصيف شخص اشاره به اينكه اصل كبر و جباريت از قلب است، و از آنجاست كه به سراسر وجود انسان سرايت مى‏كند و تمام اعضا به رنگ تكبر و جباريت در مى‏آيد
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 100
آرى كسانى كه به خاطر داشتن اين دو صفت زشت” تكبر و جباريت” تصميم گرفته‏اند در مقابل حق بايستند و هيچ واقعيتى را پذيرا نشوند خداوند روح حق طلبى را از آنها مى‏گيرد، آن چنان كه حق در ذائقه آنها تلخ، و باطل شيرين مى‏آيد.
مؤمن آل فرعون با اين بيانات كار خود را كرد، و چنان كه از آيات بعد نيز استفاده مى‏شود تصميم فرعون را دائر بر قتل” موسى” ع متزلزل ساخت، و يا حد اقل آن را به تاخير انداخت، همان تاخيرى كه سرانجام خطر را از موسى برطرف ساخت و اين رسالت بزرگى بود كه اين مرد هوشيار و شجاع در اين مرحله حساس انجام داد، و چنان كه بعدا خواهيم ديد احتمالا جان خود را بر سر اين كار نهاد.
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 101
[سوره غافر (40): آيات 36 تا 37]
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (36) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبابٍ (37)
ترجمه:
36- فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز شايد به وسائلى رسم.
37- وسائل (صعود به) آسمانها، تا از خداى موسى آگاه شوم، هر چند گمان مى‏كنم او دروغگو باشد، اينچنين اعمال بد فرعون در نظرش زينت داده شده بود، و او را از راه حق باز داشت، و توطئه فرعون (و فرعون‏صفتان) جز به نابودى نمى‏انجامد.
تفسير: مى‏خواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم!!
گرچه سخنان” مؤمن آل فرعون” اين اثر را گذاشت كه فرعون را از تصميم قتل موسى باز داشت، ولى نتوانست فرعون را از مركب غرور پائين آورد و از شيطنت باز دارد، و در مقابل حق به تسليم وادار كند، چرا كه فرعون شايستگى و لياقت آن را نداشت، لذا در ادامه اعمال شيطنت‏آميز خود به كار تازه‏اى دست زد و آن مساله ساختن برج بلند براى صعود به آسمانها و آگاهى از خداى موسى بود! چنان كه در آيات مورد بحث مى‏خوانيم:

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 102
” فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز شايد با وسائل و اسبابى مجهز شوم” (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ).
” اسبابى كه مرا به آسمانها برساند تا از خداى موسى آگاه شوم، هر چند گمان مى‏كنم او دروغگو باشد” (أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً).
آرى” اين چنين اعمال بد فرعون در نظرش زينت داده شده بود و او را از راه حق باز داشت” (كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ).
” اما توطئه و مكر فرعون جز به زيان و نابودى نمى‏انجامد” (وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبابٍ).
” صرح” در اصل به معنى وضوح و روشنى و” تصريح” به معنى آشكار نمودن، سپس به بناهاى بلند و به قصرهاى زيبا و مرتفع اين كلمه اطلاق شده، چرا كه كاملا واضح و روشن و آشكار است، بسيارى از مفسران و ارباب لغت به اين معنى تصريح كرده‏ اند.
و” تباب” به معنى خسارت و هلاكت است.
نخستين چيزى كه در اينجا به نظر مى‏رسد اين است كه هدف فرعون از اين كار چه بود؟
آيا او واقعا در اين حد از حماقت بود كه فكر مى‏كرد خداى موسى ع در آسمان است و به فرض كه در آسمان باشد با ساختن يك بناى بلند كه در مقابل كوه‏هاى سطح زمين ارتفاع بسيار ناچيزى دارد مى‏تواند به آسمان برود؟! اين مساله بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، چرا كه فرعون با تمام غرور و تكبرى  كه داشته مرد هوشيار و سياستمدارى بود كه ساليان دراز ملت عظيمى را در بند نگه داشته بود و با قدرت بر آنها حكومت مى‏كرد، و در مورد چنين اشخاصى هر حركتى جنبه شيطانى دارد، بايد قبل از هر چيز به سراغ تحليل انگيزه سياست شيطانى اين امر رفت.

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 103
ظاهر اين است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنين كارى زد:
1- او مى‏خواست وسيله‏اى براى اشتغال فكرى مردم و انصراف ذهن آنها از مساله نبوت موسى ع و قيام بنى اسرائيل فراهم آورد، و مساله ساختن اين بناى مرتفع كه به گفته بعضى از مفسران در زمينى بسيار وسيع با پنجاه هزار مرد بنا و معمار، و كارگران زياد براى فراهم آوردن وسائل ساخته مى‏شد مى‏توانست مسائل ديگر را تحت الشعاع قرار دهد، و هر چه بنا بالاتر مى‏رود توجه مردم را بيشتر به خود جلب كند، و نقل همه محافل و خبر روز همين موضوع باشد و مساله پيروزى موسى را بر ساحران كه ضربه عظيمى بر پيكر قدرت فرعونيان وارد ساخت موقتا به طاق نسيان زند.
2- او مى‏خواست از اين طريق كمك مادى و اقتصادى به توده‏هاى زحمت‏كش كند، و كارى هر چند موقت براى بيكاران فراهم سازد تا كمى مظالم او را فراموش كنند و وابستگى مردم از نظر اقتصادى به خزينه او بيشتر گردد.
3- برنامه اين بود كه بعد از پايان بنا بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان كند و احتمالا تيرى در كمان گذارد و پرتاب كند و باز گردد، و براى تحميق مردم بگويد: خداى موسى هر چه بود تمام شد! به سراغ كار خود برويد، و فكرتان راحت باشد! و گرنه براى فرعون روشن بود بناى عظيم او كه از چند صد متر تجاوز نمى‏كرد سهل است از فراز كوه‏هاى بسيار مرتفع نيز اگر به آسمان نگاه شود منظره آن همان است كه از روى زمين صاف ديده مى‏شود بدون كمترين تغيير.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 104
قابل توجه اين كه فرعون در برابر موسى ع با گفتن اين سخنان و بيان اين دستور يك گام عقب‏نشينى مى‏كند و مى‏گويد: من مى‏خواهم در باره خداى موسى تحقيق كنم” فَأَطَّلِعَ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏” و مى‏افزايد:” هر چند او را دروغگو گمان مى‏كنم” و به اين ترتيب از مرحله يقين به خلاف مرحله گمان و شك تنزل مى‏كند.
و نيز قابل توجه اينكه قرآن با جمله” كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبابٍ” نخست ريشه اصلى انحراف فرعون را كه همان زينت يافتن اعمال زشتش در نظرش به خاطر كبر و غرور و خود خواهى بيان مى‏دارد، سپس نتيجه آن را كه گمراهى از طريق حق است، و در مرحله سوم شكست نهايى نقشه‏هاى او را اعلام مى‏كند، سه جمله كوتاه با سه محتواى غنى.
مسلما اين بازيهاى سياسى براى مدت كوتاهى مى‏تواند مؤثر واقع شود، ولى در دراز مدت قطعا با شكست روبرو خواهد شد.
در بعضى از روايات آمده است كه” هامان” بناى برج فرعونى را آن قدر بالا برد كه ديگر تند بادها اجازه ادامه كار به بناها نمى‏دادند، نزد فرعون آمد و به او گفت: ديگر ما قادر نيستيم بر ارتفاع بنا بيفزائيم، و چيزى نگذشت كه تند باد سهمگينى وزيد و بنا را واژگون كرد «1».
و معلوم شد تمام قدرت‏نمايى فرعون به يك باد بند است!
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 13 صفحه 125 (نقل از تفسير على بن ابراهيم)
” موسى گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى‏برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى‏آورد”! (وَ قالَ مُوسى‏ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ).
موسى اين سخن را با قاطعيت و اطمينانى كه مولود از ايمان نيرومند و اتكاى او بر ذات پاك پروردگار بود بيان كرد و نشان داد كه از چنين تهديدى ترسى به خود راه نداده است.
اين گفتار موسى ع به خوبى نشان مى‏دهد افرادى كه داراى اين دو ويژگى باشند آدمهاى خطرناكى محسوب مى‏شوند:” تكبر” و” عدم ايمان به روز قيامت” و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 81
” تكبر” سبب مى‏شود كه انسان جز خود و افكار خودش را نبيند، آيات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسد، و اندرز دوستان و اطرافيان را محافظه كارى و ضعف نفس بشمرد! و” عدم ايمان به روز حساب” سبب مى‏شود كه هيچ حسابى در برنامه و كار او نباشد، و حتى در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسيار ناچيزش به مبارزه برخيزد، و به جنگ پيامبران او برود، چرا كه حسابى در كار نيست.
اكنون ببينيم سرانجام اين تهديد فرعون به كجا منتهى شد؟ آيات بعد پرده از روى اين مساله بر مى‏دارد و چگونگى نجات موسى را از چنگال آن مرد مغرور متكبر روشن مى‏سازد.
[سوره الحجر (15): آيات 26 تا 44]
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)
إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ (35)
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37) إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40)
قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 67
ترجمه:
26- ما انسان را از گل خشكيده‏اى كه از گل بدبوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم.
27- و جن را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم.
28- بخاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت من بشر را از گل خشكيده‏اى كه از گل بدبويى گرفته شده بود خلق مى‏كنم.
29- هنگامى كه كار آن را بپايان رسانيدم و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم همگى براى او سجده كنيد.
30- فرشتگان همگى و بدون استثناء سجده كردند.
31- جز ابليس كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد.
32- (خداوند) فرمود اى ابليس چرا با سجده كنندگان نيستى.
33- گفت من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده‏اى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده‏اى سجده نخواهم كرد! 34- فرمود از صف آنها (فرشتگان) بيرون رو كه رانده درگاه مايى.
35- و لعنت (و دورى از رحمت حق) بر تو خواهد بود تا روز قيامت.
36- گفت پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
37- فرمود تو از مهلت يافتگانى.
38- (اما نه تا روز رستاخيز بلكه) تا روز و وقت معينى.
39- گفت پروردگارا! بخاطر اينكه مرا گمراه ساختى من نعمتهاى مادى را در زمين در نظر آنها تزيين مى‏دهم و همگى را گمراه خواهم ساخت! 40- مگر بندگان مخلصت، 41- فرمود اين راه مستقيم من است (و سنت هميشگيم) …
42- كه بر بندگانم تسلط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى‏كنند.
43- و جهنم ميعادگاه همه آنها است.
44- هفت در دارد و براى هر درى گروه معينى از آنها تقسيم شده‏اند!
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 68
تفسير:
آفرينش انسان
به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى‏كرد، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته و طى آيات متعدد و پرمحتوايى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى‏كند كه ما در اينجا نخست به تفسير اجمالى آيات ميپردازيم، سپس نكات مهم را مورد بحث جداگانه‏اى قرار مى‏دهيم.
نخست مى‏فرمايد:” ما انسان را از” صلصال” (خاك خشكيده‏اى كه به هنگام برخورد با چيزى صدا مى‏كند) كه از” حمإ مسنون” (گل تيره رنگ و متغير و بدبو) گرفته شده بود آفريديم” (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).
” و طايفه” جان” را پيش از آن از آتش گرم و سوزان آفريديم” (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ).
” سموم” در لغت به معنى باد سوزانى است كه گويى در تمام روزنه‏هاى پوست بدن انسان نفوذ مى‏كند زيرا عرب به سوراخهاى بسيار ريز پوست بدن، مسام، مى‏گويد و سموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى‏شود و ماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده و انسان را مى‏كشد يا بيمار ميسازد.
مجددا به آفرينش انسان باز مى‏گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كه قبل از آفرينش انسان روى داد، چنين بيان مى‏كند:
” به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشر                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 69
را از خاك خشكيده‏اى كه از گل تيره رنگ بد بو گرفته شده مى‏آفرينم” (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).
” و هنگامى كه خلقت آن را به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد” (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ).
آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت:” در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند” (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).
تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد” ابليس” بود، لذا اضافه ميكند” به جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه همراه سجده كننده‏گان باشد” (إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ).
اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا” به او گفت: اى ابليس چرا تو با سجده كنندگان نيستى؟” (قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ).
ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آن چنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و” گفت:
من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده‏اى كه از گل بدبويى گرفته                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 70
شده است آفريده‏اى سجده نخواهم كرد” (قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).
آتش نورانى و فروزنده كجا، و خاك تيره و متعفن كجا؟ آيا موجود شريفى همچون من در برابر موجود پست‏ترى بايد خضوع و تواضع كند؟! اين چه قانونى است؟!.
او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود و بركات خاك را كه منبع هر خير و بركتى است بدست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شريف و عظيم الهى را كه در آدم وجود داشت ناديده مى‏گرفت، ناگهان از اوج مقامى كه داشت سقوط كرد، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله” خدا به او فرمود از آن (از بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان) بيرون رو كه تو رجيم و رانده شده درگاه مايى” (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ).
و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد،” لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود”! (وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ).
ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد، آتش كينه در دلش شعله‏ور گشت، تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خود خواهى توام با لجاجتش اجازه نمى‏داد اين واقعيت را درك كند.                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 71
لذا” عرض كرد: پروردگارا اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده”! (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
نه براى اينكه توبه كند، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اينكه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد! خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و” فرمود مسلما تو از مهلت يافتگانى” (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).
ولى نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز، چنان كه خواسته‏اى، بلكه” تا وقت و زمان معينى” (إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).
در اينكه منظور از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى داده‏اند:
بعضى گفته‏اند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است، چرا كه بعد از آن، طبق ظاهر آيات قرآن، همه جهانيان از بين مى‏روند و تنها ذات پاك خداوند باقى ميماند، بنا بر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد.
بعضى ديگر احتمال داده‏اند كه منظور از” وقت معلوم” زمان معينى است كه تنها خدا مى‏داند، و جز او هيچكس از آن آگاه نيست، چرا كه اگر آن وقت را آشكار مى‏ساخت ابليس تشويق به گناه و سركشى بيشتر شده بود.
بعضى نيز احتمال داده‏اند منظور روز قيامت است چرا كه او مى‏خواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوص اينكه تعبير به يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است.                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 72
ولى اين احتمال بسيار بعيد است، چرا كه اگر چنين مى‏بود بايد خداوند به طور كامل با درخواست او موافقت كرده باشد، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه بطور كامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا” يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” موافقت شده است.
و به هر حال تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافقتر است، و در بعضى از روايات كه از امام صادق ع نقل شده نيز به اين معنى تصريح گرديده است «1».
در اينجا ابليس نيت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و” عرض كرد: پروردگارا! به خاطر اينكه مرا گمراه ساختى (و اين انسان زمينه بدبختى مرا فراهم ساخت) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى‏دهم، و انسانها را به آن مشغول مى‏دارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت” (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ).
اما او به خوبى مى‏دانست كه وسوسه‏هايش در دل” بندگان مخلص خدا” هرگز اثر نخواهد گذاشت، و دامهايش آنها را به خود مشغول نخواهد كرد، خلاصه بندگان خالص و مخلص آن چنان نيرومندند كه زنجيرهاى اسارت شيطان را از هم مى‏گسلند، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنايى قائل شد و گفت:” مگر آن بندگان خالص شده تو” (إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ).
بديهى است كه خدا هرگز شيطان را گمراه نساخته بود، بلكه اين نسبت شيطنت‏آميز بود كه از ابليس صادر شد، براى اينكه خود را به اصطلاح تبرئه كند و توجهى براى اغواگرى خود ترتيب دهد، و اين رسم همه ابليسها و شياطين
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 13 حديث 45.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 73
است كه اولا گناهان خويش را به گردن ديگران مى‏افكنند، و ثانيا همه جا مى‏كوشند تا اعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجيه كنند، نه تنها در برابر بندگان خدا، حتى در برابر خود خدا كه از همه چيز آگاه است؟
ضمنا بايد توجه داشت” مخلصين” جمع” مخلص” (بفتح لام) همانگونه كه در تفسير سوره يوسف بيان كرديم كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه‏هاى شيطان و هر وسوسه‏گر نفوذ ناپذير شود «1».
خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد” فرمود: اين راه مستقيم من است …” و اين سنت فناناپذيرى است كه من آن را بر عهده گرفته‏ام … (قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ).
كه” تو هيچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند” (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ).
يعنى در واقع اين تو نيستى كه مى‏توانى مردم را گمراه كنى، بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده، پشت سر تو گام بر مى‏دارند.
و به تعبير ديگر اين آيه اشاره‏اى است به آزادى اراده انسانها، و اينكه ابليس و لشكر او هرگز نمى‏توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسانها هستند كه دعوت او را لبيك گفته و دريچه‏هاى قلب خويش را به روى او مى‏گشايند، و به او اذن دخول مى‏دهند!
__________________________________________________
(1) به جلد نهم تفسير نمونه صفحه 377 مراجعه كنيد.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 74
خلاصه اينكه وسوسه‏هاى شيطان گرچه مؤثر است ولى تصميم نهايى با شيطان نيست، با خود انسانها هست، چرا كه انسان مى‏تواند در برابر وسوسه‏هاى او بايستد و دست رد بر سينه او بگذارد.
در واقع خداوند مى‏خواهد اين خيال باطل و پندار خام را از مغز شيطان بيرون كند كه او حكومت بلامنازعى بر انسانها پيدا خواهد كرد.
سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده مى‏گويد:
” جهنم ميعادگاه همه آنها است” (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ).
گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى‏توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى‏شود، حساب همه آنها يك جا و در يك محل رسيدگى خواهد شد.
” همان دوزخى كه هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده‏اند” (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ).
اين در در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن، افراد وارد دوزخ مى‏شوند، هر گروهى بوسيله ارتكاب گناهى و از درى، همانگونه كه درهاى بهشت، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهايى است كه بوسيله آن بهشتيان وارد بهشت مى‏شوند.

نكته‏ ها:
1- تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختيها است
مهمترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم كه در سوره‏هاى مختلف قرآن آمده استفاده مى‏شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 75
والايى كه داشت به خاطر كبر و غرور است! مى‏دانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى‏شود) و آن چنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتى بعضى مى‏گويند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى‏شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.
اما همه اين مقامات را به خاطر يك ساعت تكبر و غرور از دست داد، و آن چنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد، بلكه هم چنان به كار خود ادامه داد و در جاده لجاجت آن چنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسه‏گر بپذيرد، و معادل كيفر و عذاب همه آنها را يك جا تحمل كند! اين است نتيجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار.
نه تنها ابليس كه، با چشم خود انسانهاى شيطان صفتى را ديده‏ايم، يا شرح حال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كرده‏ايم كه هنگامى كه بر مركب غرور و تكبر و خودخواهى سوار شدند دنيايى را به خاك و خون كشيدند، گويى پرده‏اى از خون و جهل، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته، و هيچ حقيقتى را مشاهده نمى‏كنند، ديوانه‏وار در راه ظلم و بيدادگرى گام بر مى‏دارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاهها ساقط مى‏كنند.
اين استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكى است، همانگونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه و وسائل و سرمايه‏اى براى زندگى فراهم سازد، ولى محصول آن را تنها با يك شعله آتش در چند لحظه تبديل به خاكستر كند، همچنين كاملا امكان پذير است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسى از اين گويا و تكان دهنده‏تر؟!.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 76

عجب اينكه او حتى به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى ندارد چرا كه منبع همه بركات: گياهان، حيوانات، معادن، محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هر موجود زنده‏اى خاك است، ولى كار آتش سوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است.
على ع در همان خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه) از ابليس به عنوان عدو اللَّه (دشمن خدا) و امام المتعصبين و سلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج، و سر سلسله مستكبران) نام برده و مى‏گويد” به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، و چادر مذلت بر سر او افكند” سپس اضافه مى‏كند:” آيا نمى‏بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟
و به خاطر برترى‏جوئيش پست ساخت؟ در دنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت (الا ترون كيف صغره اللَّه بتكبره، و وضعه بترفعه، فجعله فى الدنيا مدحورا و أعد له فى الآخرة سعيرا).
ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايه‏گذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كه بر خلاف و جدان هر انسانى است و يكى از دلائل مهم پيدايش آن، تبرئه كردن انسانهاى گنه‏كار در برابر اعمالشان است، در آيات فوق خوانديم ابليس براى تبرئه خويش و اثبات اينكه حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بكوشد به همين دروغ بزرگ متوسل شد، و گفت: خداوندا تو مرا گمراه كردى و من هم به همين خاطر فرزندان آدم را جز مخلصان گمراه خواهم كرد!
2- شيطان بر چه كسانى تسلط مى‏يابد؟
باز هم ذكر اين نكته را ضرورى مى‏دانيم كه نفوذ وسوسه‏هاى شيطانى در انسان يك نفوذ ناآگاه و اجبارى نيست، بلكه ما به ميل خويش وسوسه او را به دل راه مى‏دهيم، و گرنه حتى خود شيطان مى‏داند كه بر مخلصان- آنها كه خويشتن را در پرتو تربيت خالص كرده‏اند و زنگار شرك را از روح و جان زدوده‏اند- راه ندارد.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 77
به تعبير رساتر- همان تعبيرى كه از آيات فوق استفاده مى‏شود- رابطه شيطان و گمراهان، رابطه” پيشوا” و” پيرو” است، نه رابطه” اجبار كننده”” و اجبار شونده”.
3- درهاى جهنم!
در آيات فوق خوانديم، جهنم هفت در دارد (بعيد نيست عدد هفت در اينجا عدد تكثير باشد، يعنى درهاى بسيار و فراوان دارد، همانگونه كه در آيه 27 سوره لقمان نيز عدد هفت به همين معنى آمده است).
ولى واضح است اين تعدد درها (مانند تعدد درهاى بهشت) نه به خاطر كثرت واردان است به طورى كه از يك در كوچك نتوانند وارد شوند، و نه جنبه تشريفاتى دارد، بلكه در حقيقت اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم مى‏كشاند، هر نوع از گناهان درى محسوب مى‏شود.
در خطبه جهاد در نهج البلاغه مى‏خوانيم
ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه:
” جهاد درى از درهاى بهشت است كه آن را به روى بندگان خاصش گشوده است” «1».
و در حديث معروف مى‏خوانيم
ان السيوف مقاليد الجنة:
” شمشيرها كليدهاى بهشتند” اين گونه تعبيرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مى‏سازد.
قابل توجه اينكه در حديث امام باقر ع مى‏خوانيم”
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 27.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 78
بهشت، هشت دردارد” «1» در حالى كه آيات فوق مى‏گويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است (در ذيل آيه 23 سوره رعد نيز در اين زمينه صحبت كرديم).
4-” گل تيره” و” روح خدا”.
جالب اينكه از اين آيات به خوبى استفاده مى‏شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى در حد اعلاى عظمت، و ديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش.
جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن) تشكيل مى‏دهد، و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است.
البته خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا به اصطلاح” اضافه تشريفى” است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش” بيت اللَّه” مى‏خوانند، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش” شهر اللَّه” (ماه خدا) مى‏نامند.
و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آن قدر بالا است كه بجايى مى‏رسد كه جز خدا نبيند، و قوس نزوليش آن قدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) و اين فاصله زياد ميان” قوس صعودى” و” نزولى” خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است.
و نيز اين تركيب مخصوص دليل بر آن است كه عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نيست، چرا كه اگر به جنبه ماديش باز گرديم لجنى بيش نمى‏باشد.
__________________________________________________
(1) خصال صدوق ابواب الثمانية. […..]
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 79
اين روح الهى است كه با استعدادهاى فوق العاده‏اى كه در آن نهفته است و مى‏تواند تجليگاه انوار خدا باشد، به او اينهمه عظمت بخشيده و براى تكامل او تنها راه اين است كه آن را تقويت كند و جنبه مادى را كه وسيله‏اى براى همين هدف است در طريق پيشرفت اين مقصود به كار گيرد (چرا كه در رسيدن به آن هدف بزرگ مى‏تواند كمك مؤثرى كند).
از آيات خلقت آدم در آغاز سوره بقره نيز استفاده مى‏شود كه سجده فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهى او بود، و اما اين سؤال كه چگونه سجده براى غير خدا امكان پذير است و آيا براستى فرشتگان براى خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده كردند، و يا سجده آن براى آدم بود، پاسخ آن را در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سوره بقره بيان كرديم (به جلد اول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد)
5- جان چيست؟
كلمه” جن” در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مى‏گوئيم جنة الليل- يا- فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند و به همين جهت” مجنون” به كسى كه عقلش پوشيده و” جنين” به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و” جنت” به باغى كه زمينش را درختان پوشانده‏اند، و” جنان” به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و” جنة” به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مى‏پوشاند، آمده است.
البته از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه” جن” يك نوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده، و آفرينش آن در اصل از آتش يا شعله‏هاى صاف آتش است، و ابليس نيز از همين گروه است.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 80
بعضى از دانشمندان از آنها تعبير به نوعى از” ارواح عاقله” مى‏كنند كه مجرد از ماده مى‏باشد، (البته پيدا است تجرد كامل ندارد چرا كه چيزى كه از ماده آفريده شده است مادى است، ولى نيمه تجردى دارد، چرا كه با حواس ما درك نمى‏شود، و به تعبير ديگر يك نوع جسم لطيف است).
و نيز از آيات قرآن بر مى‏آيد كه آنها مؤمن و كافر دارند، مطيع و سركش دارند و آنها نيز داراى تكليف و مسئوليتند.
البته شرح اين مسائل و همچنين هماهنگى آنها با علم امروز، احتياج به بحث بيشترى دارد كه ما به خاطر رعايت تناسب- به خواست خدا- در تفسير سوره جن كه در جزء 29 قرآن است بحث خواهيم كرد.
نكته‏اى كه در اينجا اشاره به آن لازم است، اين است كه در آيات فوق كلمه” جان” آمده است كه از همان ماده” جن” است.
آيا اين دو كلمه (جن و جان) هر دو به يك معنى است، و يا چنان كه بعضى از مفسران گفته‏اند جان نوع خاصى از جن است.
اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى‏شود كه هر دو به يك معنى مى‏باشد، چرا كه در قرآن گاهى” جن” در مقابل انسان قرار داده شده و گاهى” جان” در مقابل انسان.
مثلا در آيه 88- سوره اسراء مى‏خوانيم قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ و يا در آيه 56 سوره ذاريات مى‏خوانيم وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.
در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مى‏خوانيم خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و باز در همين سوره آيه 39 مى‏خوانيم فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ.
[سوره غافر (40): آيات 69 تا 76]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (69) الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73)
مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ (74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (76)
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 170
ترجمه:
69- آيا نديدى كسانى را كه مجادله در آيات ما مى‏كنند چگونه از راه حق منحرف مى‏شوند؟
70- كسانى كه كتاب (آسمانى) و آنچه را بر فرستادگان خود نازل كرديم تكذيب كردند، اما به زودى (نتيجه كار خود را) مى‏فهمند.
71- در آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى‏كشند.
72- و در آب جوشان وارد مى‏كنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى‏شوند! 73- سپس به آنها گفته مى‏شود: كجا هستند آنچه را شريك خدا قرار مى‏داديد؟
74- همان معبودهايى را كه جز خدا پرستش مى‏كرديد؟ آنها مى‏گويند: همه از نظر ما پنهان و گم شدند، بلكه ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى‏كرديم! اينگونه خداوند كافران را گمراه مى‏سازد! 75- اين به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى‏كرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مى‏پرداختيد.
76- از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد، و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران؟!
تفسير: سرنوشت ستيزه جويان مغرور
باز هم در اين آيات سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله برمى‏خيزند، و در برابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبيا سر تسليم فرود نمى‏آورند، در اين آيات سرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است.
نخست مى‏گويد:” آيا نديدى كسانى كه در آيات الهى مجادله مى‏كنند چگونه از راه حق منحرف مى‏گردند” (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ).

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 171
اين مجادله و گفتگوهاى توام با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مى‏شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حقجويى آشكار مى‏گردد.
در حقيقت بيان اين مطلب در صورت يك استفهام تعجب آميز از شخص پيامبر بيانگر اين است كه هر انسان بى‏طرفى به وضع آنها نگاه كند از انحراف آنها در شگفتى فرو مى‏رود كه با اينهمه آيات و نشانه‏هاى روشن چگونه حق را نمى‏بينند؟! سپس به توضيح بيشتر در باره آنها پرداخته، مى‏افزايد:” همان كسانى كه كتاب آسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم تكذيب كردند” (الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا).
قابل توجه اينكه در اين سوره بارها از” مجادله كنندگان در آيات الهى” سخن به ميان آمده است كه در سه مورد به صورت الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ مطرح شده، (آيه 35 و 56 و آيه مورد بحث) و قرائن نشان مى‏دهد كه مقصود از” آيات اللَّه” بيشتر همان آيات نبوت، و محتواى كتب آسمانى است، البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرار داشته است.
آيا اين تكرار براى تاكيد اين مطلب مهم است و يا در هر دو مورد مطلب جديدى منظور بوده؟
احتمال دوم نزديكتر به نظر مى‏رسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه مطلب خاصى را تعقيب مى‏كند.
در آيه 56 سخن از انگيزه اينگونه مجادله‏ها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است.

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 172
در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مساله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آنان است بحث مى‏كند.
و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه” يجادلون” به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اينكه اينگونه افراد كه آيات الهى را تكذيب كرده‏اند براى توجيه عقائد و اعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاى بى‏اساس مى‏پردازند.
به هر حال در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى‏كند:” آنان به زودى نتيجه شوم كار خود را مى‏فهمند” (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ).
” آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مى‏كشند” (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ) «1».
” به درون آب جوشان، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى‏شوند”! (فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ).
” يسجرون” از ماده” سجر” (بر وزن فجر) به گفته راغب در مفردات به معنى بر افروختن آتش و شعله‏ور ساختن آن است، و به گفته جمعى ديگر از ارباب
__________________________________________________
(1)” اغلال” جمع” غل” به معنى طوقى است كه بر گردن يا دست و پا مى‏نهند، و در اصل از ماده” غلل” بر وزن اجل، به معنى آبى است كه در ميان درختان جارى ميشود و اگر به خيانت” غلول” و به حرارت ناشى از تشنگى” غليل” مى‏گويند به خاطر نفوذ تدريجى آنها در درون انسان است، و” سلاسل” جمع” سلسلة” به معنى زنجير است و” يسحبون” از ماده” سحب” (بر وزن سهو) به معنى كشيدن است.
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 173
لغت و مفسران به معنى پر كردن تنور از آتش است «1».
به همين جهت بعضى از آيه چنين فهميده‏اند كه اين گروه از كافران خود آتشگيره‏هاى دوزخ مى‏شوند همانگونه كه در آيه 24 سوره بقره مى‏خوانيم:
فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ:” از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگها و انسانها است” و جمعى از اين تعبير چنين فهميده‏اند كه تمام وجود آنها پر از آتش مى‏شود (البته اين دو معنى با هم منافاتى ندارد).
اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج در حقيقت عكس العملى است مناسب با اعمال آنها در اين جهان، آنها از روى كبر و غرور به تكذيب آيات الهى پرداختند، و خود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه گرفتار ساختند، در آن روز با نهايت ذلت و خوارى غل و زنجير بر گردن آنها مى‏نهند و آنها را در آب سوزان مى‏كشند و سپس به آتشگيره‏هاى دوزخ تبديل مى‏شوند.
علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مى‏كنند، از جمله همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده، مى‏فرمايد:
” سپس به آنها گفته مى‏شود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مى‏داديد”؟! (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ).
” همان معبودهايى را كه جز خدا پرستش مى‏كرديد” (مِنْ دُونِ اللَّهِ).

__________________________________________________
(1)” تفسير صافى” و” روح المعانى” و” كشاف” ذيل آيات مورد بحث- در” لسان العرب” معنى اصلى” سجر” را پر كردن قرار داده است، و مى‏گويد” سجرت النهر” به معنى پر كردن نهر از آب است
.                       
تا از شما شفاعت كنند و از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش دوزخ رهايى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش مى‏كنيم كه شفيعان ما باشند؟” پس كجا رفت شفاعتشان؟! ولى آنها با سرافكندگى و سرشكستگى در پاسخ” مى‏گويند: آنها از نظر ما پنهان شدند و نابود و هلاك گشتند به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست” (قالُوا ضَلُّوا عَنَّا) «1».
بدون شك- همانگونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده- اين معبودان دروغين در جهنم هستند، و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تاثير و خاصيتى ندارند گويى گم و گور شده‏اند! سپس آنها مى‏بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است، لذا در مقام انكار بر مى‏آيند و مى‏گويند:” ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمى‏كرديم”! (بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً).
اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهايى مى‏پنداشتيم، سرابهايى بودند در بيابان زندگى ما كه آنها را آب گمان مى‏كرديم، اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهايى بى‏مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنا بر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى‏كنند.
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد كه آنها در مقام دروغگويى بر مى‏آيند، به گمان اينكه خود را با دروغ از رسوايى برهانند، چنان كه در آيه 23 و 24 سوره انعام مى‏خوانيم: ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ:
__________________________________________________
(1) مفسران براى” ضلوا” در اينجا دو معنى گفته‏اند: بعضى آن را به معنى” ضاعوا” و” هلكوا” گرفته‏اند، و بعضى به معنى” غابوا” چنان كه مى‏گوئيم” ضلت الدابة” يعنى” غابت فلم يعرف مكانها”
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 175
” پاسخ عذر آنها جز اين نيست كه مى‏گويند به خدايى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى‏گويند، و آنچه را به دروغ شريك خدا مى‏پنداشتند از انظارشان گم مى‏شود”! در پايان آيه مى‏فرمايد:” اينگونه خداوند كافران را گمراه مى‏سازد” (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ).
كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى‏شود، لذا راه مستقيم حق را گذارده، در بيراهه گام مى‏نهد، و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهه دوزخ كشيده مى‏شوند، آرى اينچنين خداوند كافران را گمراه مى‏سازد.
آيه بعد به علت گرفتاريهاى اين گروه، در اينهمه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده، مى‏گويد:” اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى‏كرديد و از روى غرور و مستى شهوات به خوشحالى مى‏پرداختيد”! (ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ).
از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤمنان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مى‏برديد، و از ارتكاب گناهان و قانون‏شكنيها در خود احساس غرور و سربلندى مى‏كرديد، اكنون بايد كفاره آن همه شادى بيجا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اين غل و زنجيرها، و در لابلاى شعله‏هاى آتش بدهيد.
” تفرحون” از ماده” فرح” به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است و شايسته، همانگونه كه در آيه 4- 5 سوره روم آمده است وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ:” در آن روز (كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤمنان شاد خواهند شد.
و گاه مذموم است و بر اساس باطل، چنان كه در داستان قارون در آيه 76

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 176
سوره قصص مى‏خوانيم: إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ:” به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند اينهمه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد”.
البته اين تفاوت بايد از قرائن شناخته شود، و پيداست كه در آيه مورد بحث” فرح” از نوع دوم منظور است.
” تمرحون” از ماده” مرح” (بر وزن فرح) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسران به معنى شدت فرح، و گستردگى آن است.
و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بى‏اساس دانسته‏اند.
در حالى كه بعضى ديگر آن را به معنى شادى توام با يك نوع طرب و به كار گرفتن نعمتهاى الهى در مسير باطل شمرده‏اند.
ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مى‏گردد، زيرا شدت شادى و افراط در آن سر از همه اين مسائل در مى‏آورد، و با انواع گناهان و آلودگيها و عياشى و هوسرانى توام مى‏شود «1».
آرى اينگونه شاديهاى توام با غرور و غفلت و بيخبرى، و همراه با هوسرانى و شهوت، انسان را به سرعت از خدا دور مى‏كند، و از درك حقايق باز مى‏دارد، واقعيتها را شوخى، و حقايق را مجاز جلوه مى‏دهد، و چنين كسانى سرنوشتى جز آنچه در آيات فوق گفته شد ندارند.
اينجاست كه به آنها خطاب مى‏شود كه:” وارد شويد از درهاى جهنم، و جاودانه در آن بمانيد” (ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها).
” و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران” (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).
__________________________________________________
(1)” راغب” در” مفردات” مى‏گويد: الفرح انشراح الصدر بلذة عاجلة و اكثر ما يكون ذلك فى اللذات البدنية و المرح شدة الفرح و التوسع فيه
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 177
اين جمله تاكيد مجددى است بر اينكه سرچشمه اصلى بدبختيهاى آنها همان كبر و غرور بوده است، همان كبرى كه ام الفساد و حجاب در برابر ديدگان حق بين انسان و عامل مقاومت در برابر انبياء و اصرار در مسير باطل است.
در اين آيه باز به” ابواب جهنم” (درهاى دوزخ) برخورد مى‏كنيم.
آيا داخل شدن از درهاى دوزخ به اين معنى است كه هر گروهى از درى وارد مى‏شوند؟ يا يك گروه از درهاى متعدد مى‏گذرند؟ به اين معنى كه دوزخ همانند بعضى از زندانهاى وحشتناك و تو بر تو از بندها يا طبقات گوناگون تشكيل شده، گروهى از گمراهان سرسخت بايد از همه اين طبقات بگذرند، و در” درك اسفل” و” قعر جهنم” جاى گيرند! شاهد اين سخن حديثى است كه از امير مؤمنان على ع در تفسير آيه لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (حجر- 44) نقل شده كه فرمود:
ان جهنم لها سبعة ابواب، اطباق بعضها فوق بعض، و وضع احدى يديه على الأخرى، فقال هكذا!:
” جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرار گرفته، سپس يكى از دستهاى خود را روى ديگرى قرار داد و فرمود اينچنين”! «1».
در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد كه خلاصه‏اش اين است: درهاى جهنم- همانند درهاى بهشت- اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم يا بهشت مى‏كشاند، هر نوع از گناهان، و هر نوع از اعمال خير، درى محسوب مى‏شود، در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است، مطابق اين تفسير عدد 7 براى” تكثير” است نه” تعداد” و اينكه گفته مى‏شود بهشت داراى هشت در است اشاره به افزون بودن عوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب است .اين دو تفسير با هم تضادى ندارند .
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 5 و 6 صفحه 338 (ذيل آيه 44 سوره حجر) در اين زمينه روايات ديگرى نيز نقل شده كه مرحوم علامه مجلسى در جلد 8 بحار الانوار صفحه 289 و 301 و 285 آورده است
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 178

. با وجود اينهمه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه به وسيله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذكرات، نازل شده، باز هم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمى‏شود” مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است”؟! (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ) «1».
__________________________________________________
(1) تعبير” قتل الانسان” نوعى نفرين و به گفته زمخشرى در كشاف از بدترين انواع نفرين است، و” ما” در جمله” ما اكفر” به عنوان تعجب است، تعجب از كسى كه از يك سو اينهمه اسباب هدايت در اختيار دارد، و از سوى ديگر اينهمه نعمتهاى الهى شامل حال او است باز راه كفر و كفران را پيش مى‏گيرد.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 137
” كفر” در اينجا ممكن است به معنى عدم ايمان، و يا به معنى ناسپاسى و كفران، و يا به معنى هر گونه ستر و پوشش حق باشد، و مناسب همين معنى جامع است، چرا كه در آيات قبل سخن از اسباب هدايت و ايمان بود، و در آيات بعد سخن از انواع نعمتهاى پروردگار است.
به هر حال منظور از تعبير” مرگ بر اين افراد” معنى كنايى آن يعنى اظهار شدت غضب و تنفر نسبت به اينگونه افراد كافر و ناسپاس است.
و از آنجا كه سرچشمه سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى درهم شكستن اين غرور در آيه بعد مى‏فرمايد:” خداوند اين انسان را از چه چيز آفريده”؟! (مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ).
او را از نطفه‏اى ناچيز و بى‏ارزش آفريد، و سپس او را موزون ساخت و در تمام مراحل اندازه‏گيرى نمود” (مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ).
چرا اين انسان به اصل خلقت خود نمى‏انديشد؟! و ناچيز بودن مبدء اصلى خود را فراموش مى‏كند، وانگهى چرا قدرت خداوند در آفرينش اين موجود بديع از آن نطفه ناچيز را نمى‏نگرد؟ كه دقت در همين آفرينش انسان از نطفه و اندازه‏گيرى تمام ابعاد وجودى او، اعضاء پيكرش، استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة اللَّه است.
جمله” قدره” از ماده” تقدير” به معنى اندازه‏گيرى و موزون ساختن است، زيرا مى‏دانيم در ساختمان وجود انسان بيش از بيست نوع فلز و شبه فلز به كار رفته كه هر كدام از نظر كميت و كيفيت اندازه معينى دارد، كه اگر كم و بيشى در آن رخ دهد نظام وجود انسان به هم مى‏ريزد، از اين گذشته كيفيت كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 138
” خود برتربينى” بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى‏شود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت همين كه به نوايى مى‏رسند، چنان گرفتار كبر و غرور مى‏شوند كه مطلقا ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان سبب جدايى آنها از جامعه، و جدايى جامعه از آنها مى‏شود.

__________________________________________________
(1)” طنطاوى” ذيل آيات مورد بحث

در عالمى از پندار فرو مى‏روند، خود را تافته‏اى جدا بافته مى‏پندارند وحتى از مقربان خدا مى‏شمارند، و همين سبب مى‏شود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به” همز” و” لمز” مشغول مى‏شوند، و با عيبجويى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مى‏افزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به” عقرب” تشبيه شده‏اند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينه‏توزيهاست).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم ص فرمود:” من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى‏كردند و به آنها مى‏خوراندند!، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت: هؤلاء الهمازون من امتك، اللمازون!:” اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 667 حديث 5
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه سرچشمه اصلى كفر همان كبر است چنان كه در باره شيطان مى‏خوانيم:
أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ:” او سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد” (بقره آيه 34).
و به همين دليل جايگاه متكبران جز آتش سوزان جهنم نمى‏تواند باشد،
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏19، ص: 520
حتى در حديثى از پيامبر اسلام ص آمده:
ان فى جهنم لواد للمتكبرين يقال له سقر، شكى الى اللَّه عز و جل شدة حره، و سأله ان يتنفس فاذن له فتنفس فاحرق جهنم!
” در جهنم سرزمينى است مخصوص متكبران كه به آن سقر گفته مى‏شود يك وقت از شدت حرارتش به خداوند شكايت كرد و تقاضا كرد تنفسى كند به او اجازه داده شد، نفسى كشيد كه جهنم را سوزانيد! «(1) تفسير” على بن ابراهيم” طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 496- همين معنى در تفسير” صافى” ذيل آيات مورد بحث نيز آمده است.».
[سوره الزمر (39): آيات 71 تا 72]
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى‏ وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (71) قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72)
ترجمه:
71- و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى‏شوند، وقتى به دوزخ مى‏رسند درهاى آن گشوده مى‏شود، و نگهبانان دوزخ به آنها مى‏گويند: آيا رسولانى از ميان شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند، و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند؟! مى‏گويند: آرى (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است.
72- به آنها گفته مى‏شود: از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران؟! (تمام تقصيرها از خود شما بوده است).
تفسير: آنها كه گروه گروه، وارد دوزخ مى‏شوند
اين آيات نيز هم چنان بحثهاى معاد را ادامه مى‏دهند، و آنچه را به صورت                        تفسير نمونه، ج‏19، ص: 549
اجمال در آيات گذشته در مورد پاداش و كيفر مؤمنان و كافران آمده به طور تفصيل بيان مى‏كند.
نخست از دوزخيان شروع مى‏كند و مى‏گويد:” آنها كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى‏شوند”! (وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً).
چه كسانى كه آنها را مى‏رانند؟ فرشتگان عذاب كه مامورند آنها را تا مقابل درهاى دوزخ ببرند، شبيه اين تعبير در آيه 21 سوره” ق” نيز آمده است:
وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ:” هر انسانى در صحنه قيامت وارد مى‏شود در حالى كه همراه او كسى است كه او را مى‏راند و شاهد و گواهى”.
تعبير به” زمر” به معنى گروه اندك، نشان مى‏دهد كه آنها در دسته‏هاى كوچك و پراكنده به سوى جهنم رانده مى‏شوند.
” سيق” از ماده” سوق” به معنى حركت دادن است.
سپس مى‏افزايد:” اين امر ادامه پيدا مى‏كند تا هنگامى كه به دوزخ مى‏رسند در اين موقع درهاى دوزخ گشوده مى‏شود و نگهبانان دوزخ از روى ملامت به آنها مى‏گويند: آيا پيامبرانى از شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند”؟! (حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا) «1».
از اين تعبير به خوبى استفاده مى‏شود كه درهاى جهنم قبل از ورود آنها بسته است درست همانند درهاى زندانها هنگامى كه نزديك آن مى‏رسند ناگهان به روى آنان گشوده مى‏شود و اين مشاهده ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاب مى‏كند، اما قبل از هر چيز در زير رگبار ملامت خازنان دوزخ قرار مى‏گيرند
__________________________________________________
(1)” خزنة” جمع” خازن” از ماده” خزن” (بر وزن جزم) به معنى حفظ كردن چيزى است و” خازن” به حافظ و نگاهبان گفته مى‏شود. […..]
تفسير نمونه، ج‏19، ص: 550
كه به آنها مى‏گويند تمام اسباب هدايت براى شما فراهم بود.
پيامبرانى از جنس خود شما همراه با آيات پروردگارتان و با انذار و اعلام خطرهاى مستمر و پى در پى و تلاوت آيات به طور پى‏گير و مداوم به سراغ شما آمدند «1».
با اينحال چگونه اين تيره‏روزى دامان شما را گرفت؟ و به راستى اين گفتگوى خازنان دوزخ از دردناكترين عذابها براى آنها است كه به هنگام ورود در جهنم (بجاى خوش‏آمد بهشتيان) با آن روبرو مى‏شوند.
به هر حال آنها با يك جمله كوتاه و دردآلود به آنها پاسخ داده” مى‏گويند:
آرى پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند و به قدر كافى انذار كردند، ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شد” و عذاب او دامان ما را گرفت (قالُوا بَلى‏ وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ).
جمعى از مفسران بزرگ” كلمة العذاب” را اشاره به سخن مى‏دانند كه به هنگام هبوط آدم به زمين، يا به هنگام تصميم شيطان به اغواى بنى آدم از سوى پروردگار گفته شد، چنان كه در” آيه 39 بقره” مى‏خوانيم وقتى آدم به زمين هبوط كرد خداوند فرمود: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ:” كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند”.
و به هنگامى كه شيطان عرض كرد همه آنها- جز بندگان مخلصت- را اغوا مى‏كنم، خداوند فرمود: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ” به طور مسلم دوزخ را از گنهكاران جن و انس پر خواهم كرد”! (الم سجده 13).
به اين ترتيب آنها اعتراف مى‏كنند كه راه تكذيب انبيا و انكار آيات الهى
__________________________________________________
(1)” يتلون” و” ينذرون” هر دو فعل مضارع است و دليل بر استمرار.
تفسير نمونه، ج‏19، ص: 551
را پيش گرفتند و طبعا سرنوشتى بهتر از اين نخواهند داشت.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از” حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ” همان باشد كه در آيات 7 سوره يس آمده است: لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ:” فرمان عذاب در باره اكثر آنها محقق شده است آنها ديگر ايمان نمى‏آورند”. اشاره به اينكه گاه انسان بر اثر گناه فراوان و دشمنى و لجاجت و تعصب در برابر حق كارش به جايى مى‏رسد كه بر دل او مهر نهاده مى‏شود و راه بازگشتى براى او باقى نمى‏ماند، و با اين حال فرمان عذاب الهى در مورد او قطعى مى‏شود.
ولى به هر حال همه اينها از اعمال خود انسان سرچشمه مى‏گيرد، و جاى اين نيست كه كسى از اين جمله توهم جبر و عدم آزادى اراده انسان كند.
اين گفتگوى كوتاه در آستانه جهنم پايان مى‏گيرد” به آنها گفته مى‏شود از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران”؟! (قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ) درهاى جهنم چنان كه قبلا هم اشاره كرده‏ايم ممكن است به معنى درهايى باشد كه بر حسب اعمال انسانها تنظيم شده است و هر گروهى را به تناسب عمل خود به دوزخ مى‏برند، همانگونه كه درهاى بهشت نيز چنين است و لذا يكى از درهاى آن” باب المجاهدين” نام دارد، و در كلام امير مؤمنان على ع نيز آمده
ان الجهاد باب من ابواب الجنة
:” جهاد درى از درهاى بهشت است” «1».
جالب اينكه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان كه او را به دوزخ مى‏برد روى مساله” تكبر” تكيه مى‏كنند، اشاره به اينكه سرچشمه
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 27.
تفسير نمونه، ج‏19، ص: 552
اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است آرى كبر است كه پرده‏هاى ضخيم بر چشم انسان مى‏افكند و او را از ديدن چهره تابناك محروم مى‏سازد، و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر ع مى‏خوانيم:
لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر
: كسى كه به مقدار ذره‏اى از كبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمى‏شود”! «1»
__________________________________________________
(1) كافى جلد 2 باب الكبر حديث 6.
[سوره الأنعام (6): آيه 6]
أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)
ترجمه:
6- آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند و) قدرت‏هايى به آنها داديم كه به شما نداديم، بارانهاى پى در پى بر آنها فرستاديم و نهرها از زير (آباديهاى) آنها جارى ساختيم (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجود آورديم.
تفسير نمونه، ج‏5، ص: 155
تفسير: سرنوشت طغيانگران
از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بت پرستان و مشركان- به تناسب انگيزه‏هاى مختلف شرك و بت پرستى- عرضه مى‏كند، نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها، به اين افراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مى‏دهد و مى‏گويد:” آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم” (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ).
از جمله اينكه” بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم” (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً) «1».
” و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم” (وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد” و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم” (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
__________________________________________________
(1) مدرار در اصل از ماده” در” به معنى شير است و سپس به مايعاتى همانند باران كه ريزش دارد گفته شده است و” مدرار” صيغه مبالغه است و جمله” أَرْسَلْنَا السَّماءَ” در حقيقت براى بيان مبالغه بيشتر مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏5، ص: 156
” و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم” (وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).
آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود؟! و از خواب غفلت بيدار، و از مستى غرور هشيار گردند، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنين عمل كرد توانايى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند؟! در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1-” قرن” گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى (صد سال يا هفتاد سال يا سى سال) آمده است، ولى گاهى- همانطور كه اهل لغت تصريح كرده‏اند- به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مى‏شود (اصولا قرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفته مى‏شود).
2- در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مى‏شود، زيرا با داشتن اينها خود را بى‏نياز از پروردگار مى‏پندارند، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى به آنها نرسد، نابود و خاموش مى‏گردند چنان كه مى‏خوانيم” إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏”: انسان طغيان مى‏كند هنگامى كه خود را بى‏نياز پندارد” «1».
3- اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمند ماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده، هشدار مى‏دهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثر عامل گناه، همه چيز را از دست دادند، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانى ديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دوران قبل از تمدن
__________________________________________________
(1) سوره علق آيه 6 و 7.
تفسير نمونه، ج‏5، ص: 157
صنعتى خود باز گرديد، توجه داشته باشيد كه عامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همين عامل در جامعه شما نيز آشكار شده است.
براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و ملوك سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه‏اى و ناز و نعمت بى‏حساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همه كس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار.
[سوره الأنعام (6): آيه 7]
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7)
ترجمه:
7- و اگر نامه‏اى بر روى صفحه‏اى بر آنها نازل كنيم و (علاوه بر ديدن) آن را با دستهاى خود لمس كنند باز كافران مى‏گويند اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست!
تفسير: آخرين درجه لجاجت
ديگر از عوامل انحراف آنها تكبر و لجاجت است كه در اين آيه اشاره به آن شده، زيرا افراد متكبر معمولا مردم لجوجى هستند، چون تكبر به آنها اجازه تسليم در برابر حق را نمى‏دهد و همين سبب مى‏شود كه به اصطلاح روى دنده لج بيفتند و هر دليل روشن و برهان واضحى را به نحوى انكار كنند هر چند تا سر حد انكار بديهيات پيش رود!، همانطور كه بارها با چشم خود اين موضوع را در ميان افراد متكبر و خود خواه ديده‏ ايم.

تفسير نمونه، ج‏5، ص: 158
قرآن در اينجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان (كه مى‏گويند اين اشخاص نضر بن حارث و عبد اللَّه بن ابى اميه و نوفل بن خويلد بودند كه به پيامبر ص گفتند ما تنها در صورتى ايمان مى‏آوريم كه نامه‏اى از طرف خداوند با چهار فرشته بر ما نازل كنى!!) كرده و مى‏گويد:” اگر همانطور كه آنها تقاضا كردند، نوشته‏اى بر صفحه‏اى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم، و علاوه بر مشاهده كردن، با دست خود نيز آن را لمس كنند باز مى‏گويند: اين يك سحر آشكار است!” (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ).
يعنى دائره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات را يعنى آنچه با” مشاهده” و” لمس” درك مى‏شود، انكار مى‏كنند و به بهانه سحر از تسليم شدن در برابر آن سر باز مى‏زنند، در حالى كه در زندگى روزانه خود براى اثبات واقعيتها به يك دهم از اين نشانه‏ها نيز قناعت مى‏كنند و آن را قطعى و مسلم مى‏دانند! و اين نيست مگر به خاطر خود خواهى و تكبر و لجاجت سختى كه بر روح آنها سايه افكنده.
ضمنا بايد توجه داشت كه” قرطاس” به معنى هر چيزى است كه روى آن مى‏نويسند اعم از كاغذ و پوست و الواح، و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ مى‏گويند براى اين است كه كاغذ متداول‏ترين چيزى است كه روى آن نوشته مى‏شود.
آتش كبر و غرور سرمايه هستى را مى سوزاند
[سوره سبإ (34): آيات 31 تا 33]
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (31) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى‏ بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (32) وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (33)
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 98
ترجمه:
31- كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براى حساب و جزا) بازداشت شده‏اند (از وضع آنها تعجب مى‏كنى) در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى‏اندازد، مستضعفان به مستكبران مى‏گويند:
اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم! 32- (اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ مى‏دهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آن را به خوبى در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد! 33- مستضعفان به مستكبران مى‏گويند وسوسه‏هاى فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهى ما شد) هنگامى كه به ما دستور مى‏داديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهايى براى او قرار دهيم آنها هنگامى كه عذاب (الهى) را مى‏بينند ندامت خود را كتمان مى‏كنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مى‏نهيم آيا جز آنچه عمل مى‏كردند به آنها جزا داده مى‏شود؟!
تفسير:
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مساله معاد بود در آيات مورد بحث بعضى از صحنه‏هاى دردناك معاد را براى آنها مجسم مى‏سازد تا به سرانجام كار خويش واقف گردند.
نخست مى‏گويد:” كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب آسمانى ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد” (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).
كلمه” لن” همانگونه كه مى‏دانيم براى نفى ابد است، بنا بر اين آنها مى‏خواهند بگويند كه اگر تا ابد هم تبليغ كنيد ما ايمان نخواهيم آورد، و اين دليل بر لجاجت آنهاست، كه تصميم خود را براى ابد گرفته بودند، در حالى كه يك                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 99
فرد حق طلب اگر به دليلى قانع نشد نمى‏تواند دلائل احتمالى آينده را نشنيده انكار كند و بگويد دلائل ديگر را نيز در بست رد مى‏كنم! در اينكه منظور از” الَّذِينَ كَفَرُوا” كيست؟ جمعى از مفسران آن را به مشركان تفسير كرده‏اند، و بعضى به يهود و اهل كتاب، ولى قرائن آيات بعد كه سخن از شرك مى‏گويد دليل بر اين است كه منظور مشركان است.
منظور از بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ همان كتب آسمانى است كه قبل از قرآن بر پيامبران ديگر نازل شده است، چرا كه اين تعبير در بسيارى از آيات قرآن به همين معنى- مخصوصا بعد از ذكر قرآن- به كار رفته، و اينكه بعضى احتمال داده‏اند منظور” معاد” و يا” محتواى قرآن” بوده بسيار بعيد به نظر مى‏رسد.
به هر حال انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مى‏كند كه نشانه‏هاى پيامبر اسلام ص در تورات و انجيل به وضوح آمده است، آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى‏كنند، و مى‏گويند: نه به اين كتاب ايمان مى‏آوريم نه به كتب پيش از آن! سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر ص كرده، مى‏گويد:” اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان براى حساب و دادرسى بازداشت شده‏اند (از وضع آنها در حيرت فرو خواهى رفت) در حالى كه هر يك از آنها گناه خود را به گردن ديگرى مى‏اندازد، و با يكديگر مشغول به جدال و مخاصمه‏اند”؟! (وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ) «1».
__________________________________________________
(1)” يرجع” هم به صورت فعل لازم به كار مى‏رود هم به صورت فعل متعدى، و در اينجا به صورت دوم است، و معنى” ارجاع” و بازگشت دادن را مى‏رساند، و از آنجا كه بعد از آن” بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ” آمده است نتيجتا معنى” مفاعله” را مى‏دهد.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 100
بار ديگر از آيه فوق استفاده مى‏شود كه يكى از مهمترين مصداقهاى” ظلم” همان” شرك و كفر” است.
تعبير به عند ربهم اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه كسى حاضر مى‏شوند كه مالك و پروردگار آنها بوده، و چه شرمسارى از اين برتر و بالاتر كه انسان نزد كسى احضار گردد كه هرگز به او و فرمانهايش ايمان نياورده در حالى كه تمام وجودش غرق نعمتهاى او بوده است.
” در اين حال” مستضعفين” همان افراد بى خبرى كه چشم و گوش بسته دنباله رو ديگران بوده‏اند به” مستكبرين” يعنى همانها كه راه كبر و غرور و سلطه جويى بر ديگران و دادن خط فكرى شيطانى به آنها را مى‏پيمودند چنين مى‏گويند: اگر شما نبوديد، اگر وسوسه‏هاى فريبنده شيطنت‏آميز شما نبود، ما در صف مؤمنان بوديم” (يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ).
آنها مى‏خواهند به اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين” مستكبران” بى رحم بيندازند، هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنها داشته باشند، چرا كه ضعف و زبونى بر وجودشان چيره شده بود، و حريت خويش را از دست داده بودند، اما اكنون كه آن مفاهيم كاذب كه مستكبران را از آنها جدا مى‏كرد بر باد رفته، و نتائج اعمال همه آشكار گشته، رو در روى آنها مى‏ايستند و با صراحت سخن مى‏گويند و پرخاش مى‏كنند.
ولى مستكبران خاموش نمى‏مانند،” در پاسخ به مستضعفين مى‏گويند: آيا ما شما را از طريق هدايت باز داشتيم بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد و به قدر كافى اتمام حجت شد و پيامبران گفتنى‏ها را گفتند” (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى‏ بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ).

تفسير نمونه، ج‏18، ص: 101
نه ما مسئول نيستيم،” بلكه خود شما گنهكار بوديد” كه با داشتن آزادى اراده تسليم سخنان بى اساس ما شديد، به كفر و الحاد روى آورديد و سخنان منطقى انبياء را به دست فراموشى سپرديد (بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ).
درست است كه مستكبران با وسوسه‏هاى خود مرتكب گناه بزرگى شده بودند، ولى اين سخن آنها نيز واقعيت دارد كه اين دنباله روان نبايد چشم و گوش بسته به دنبال آنها مى‏افتادند، و از اين نظر گناهشان به گردن خودشان است.
اما” مستضعفين” به اين پاسخ قانع نمى‏شوند، و بار ديگر براى اثبات مجرم بودن مستكبران به سخن مى‏آيند” و به مستكبرين چنين مى‏گويند بلكه وسوسه‏ها و توطئه‏ها و تبليغات مكارانه شما در شب و روز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم، در آن هنگام كه شما به ما دستور مى‏داديد كه به خداوند كافر شويم و براى او شريك و شبيه قرار دهيم” (وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً).
آرى شما بوديد كه دست از تبليغات سوئتان بر نمى‏داشتيد، و هيچ فرصتى را از شب و روز براى پيشبرد اهداف شومتان از دست نمى‏داديد، درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنه‏كار، ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسئوليد و گنهكار، بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد، به خصوص اينكه همواره از موضع قدرت با ما سخن مى‏گفتيد (تعبير” تامروننا” گواه بر اين مطلب است).
بديهى است مستكبران نمى‏توانند پاسخى از اين سخن داشته باشند و شركت خود را در اين جرم بزرگ انكار كنند.
لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان مى‏شوند، مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پذيرش بى قيد و شرط اين وسوسه‏هاى شوم،” اما هنگامى كه عذاب الهى را مى‏بينند ندامت خود را كتمان مى‏كنند مبادا بيشتر رسوا شوند، و ما، غل و زنجير بر گردن كافران مى‏نهيم” (وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا).
گرچه كتمان كردن در آن جهان كه يوم البروز است و چيزى قابل مخفى كردن نيست فائده‏اى ندارد، اما آنها طبق عادت ديرينه‏اى كه در دنيا داشتند به پندار اينكه مى‏توانند حال خود را مكتوم دارند به پنهان كارى دست مى‏زنند.
آرى آنها هر وقت در دنيا به اشتباه خود پى مى‏بردند و نادم مى‏شدند شجاعت اظهار ندامت كه مقدمه‏اى براى بازگشت و تجديد نظر بود نداشتند، و همين خصيصه اخلاقى خود را در قيامت نيز به كار مى‏گيرند و اما چه سود؟
بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه اين پنهان داشتن ندامت به خاطر شدت وحشتى است كه از مشاهده عذاب الهى و گذاردن غل و زنجير بر گردن آنها دست مى‏دهد، نفس‏هايشان در سينه‏ها حبس مى‏شود و زبانشان از سخن باز مى‏ماند.
هر چند همانها در مواقف ديگر قيامت فرياد” يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ” را” اى واى ما ستمگر بوديم” سر مى‏دهند (انبياء- 14).
بعضى نيز” اسرار” را در اينجا به معنى” اظهار” كرده‏اند و گفته‏اند اين واژه در لغت عرب در دو معنى متضاد استعمال مى‏شود، و نظير آن نيز كم نيست ولى با توجه به موارد استعمالات اين لغت (اسرار) در قرآن و غير قرآن اين معنى بعيد به نظر مى‏رسد چرا كه” سر” معمولا در مقابل” علن” قرار مى‏گيرد، و راغب نيز در مفردات به ضعيف بودن اين قول تصريح كرده است، هر چند بعضى از علماى لغت به هر دو معنى اشاره كرده‏اند «1».
__________________________________________________
(1) در” لسان العرب” ذيل ماده” سر” بحث مشروحى در اين زمينه آمده و اختلافات اهل لغت و ادب را در اين باره نقل كرده است (جلد 4 صفحه 357)
.                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 103
به هر حال اينها نتيجه اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساخته‏اند” آيا آنها جزائى جز اعمالى كه انجام مى‏دادند دارند”؟! (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
آرى اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مى‏شود، آنها در اين جهان نيز اسير هواى نفس، و زر و زور و پست و مقام بودند، و در قيامت كه تجسم اعمال صورت مى‏گيرد همان اسارتها به شكل ديگرى ظاهر مى‏شود.
آيه فوق بار ديگر مساله تجسم اعمال را كه بارها به آن اشاره كرده‏ايم روشن مى‏سازد، زيرا سخن از اين مى‏گويد كه” جزاى آنها خود اعمال آنها است” و چه تعبيرى از اين زنده‏تر و روشنتر براى تجسم اعمال؟! تعبير به” الَّذِينَ كَفَرُوا” دليل بر اين است كه هم اغواگران مستكبر به اين سرنوشت گرفتار مى‏شوند و هم اغوا شوندگان مستضعف و همه كافران و اصولا ذكر اين وصف اشاره به اين است كه علت مجازات آنها همان كفر آنها است.

خود بينى رمز توقف است
– قوم شعيب چنان كه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه و خودبين بودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى- پنداشتند، او را به باد مسخره مى‏گرفتند، سخنانش را بى‏محتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مى‏خواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.
نه تنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى‏گويند: يك نفر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نهر كوچك و كم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت، مرد حكيمى فرا رسيد و گفت: آب نهر را به هم زنيد تا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند.
مرد حكيم گفت: هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى‏ديد و مى‏پنداشت خود او است، و حاضر نبود پا به روى خويشتن بگذارد، همين كه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت!.
[سوره لقمان (31): آيات 16 تا 19]
يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16) يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (17) وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18) وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19)
ترجمه:
16- پسرم! اگر باندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در گوشه‏اى از آسمانها و زمين قرار گيرد خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى‏آورد، خداوند دقيق و آگاه است.
17- پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن، و در برابر مصائبى كه به تو مى‏رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى است.

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 51
18- (پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد.
19- (پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن، از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشت‏ترين صداها صداى خران است.
تفسير: همچون كوه بايست و با مردم خوشرفتارى كن!
نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد و مبارزه با شرك بود، دومين اندرز او در باره حساب اعمال و معاد است كه حلقه” مبدء” و” معاد” را تكميل مى‏كند.
مى‏گويد:” پسرم! اگر اعمال نيك و بد، حتى به اندازه سنگينى خردلى باشد، در درون صخره‏اى يا در گوشه‏اى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خدا آن را در دادگاه قيامت حاضر مى‏كند، و حساب آن را مى‏رسد چرا كه خداوند دقيق و آگاه است” (يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).
” خردل” گياهى است كه داراى دانه‏هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل مى‏باشد.
اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين، يا در گوشه‏اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب، و پاداش و كيفر حاضر مى‏كند، و چيزى در اين دستگاه گم نمى‏شود! ضمير در” انها” به” حسنات و سيئات و اعمال نيك و بد” باز مى‏گردد «1».
__________________________________________________
(1) بعضى احتمال داده‏اند كه ضمير فوق ضمير شان و قصه باشد، و يا به مفهوم شرك باز گردد و هر دو احتمال بعيد است.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 52
توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان، و محفوظ ماندن همه نيكيها و بديها در كتاب علم پروردگار و نابود نشدن چيزى در اين عالم هستى، خميرمايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارنده مؤثر از شرور و بديها است.
ذكر” سماوات” و” ارض” بعد از بيان” صخره” در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص است.
در حديثى كه در” اصول كافى” از” امام باقر” ع نقل شده مى‏خوانيم:
اتقوا المحقرات من الذنوب، فان لها طالبا، يقول احدكم اذنب و استغفر، ان اللَّه عز و جل يقول وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ، و قال عز و جل: إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ:
” از گناهان كوچك بپرهيزيد چرا كه سرانجام كسى از آن باز خواست مى‏كند، گاهى بعضى از شما مى‏گويند ما گناه مى‏كنيم و به دنبال آن استغفار مى‏نمائيم، در حالى كه خداوند عز و جل مى‏گويد: ما تمام آنچه آنها از پيش فرستاده‏اند و همچنين آثارشان را، و همه چيز را در لوح محفوظ احصا كرده‏ايم، و نيز فرموده: اگر اعمال نيك و بد حتى به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد در دل صخره‏اى يا در گوشه‏اى از آسمان يا اندرون زمين، خدا آن را حاضر مى‏كند چرا كه خداوند لطيف و خبير است” «1».
بعد از تحكيم پايه‏هاى مبدء و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته، مى‏گويد:
” پسرم نماز را بر پا دار” (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ).
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 4 صفحه 204.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 53
چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است، نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفى، و زندگى تو را روشن مى‏سازد.
آثار گناه را از جانت مى‏شويد، نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى‏دارد، و تو را از فحشاء و منكرات باز مى‏دارد.
بعد از برنامه نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى” امر به معروف و نهى از منكر” پرداخته مى‏گويد:” مردم را به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها باز دار” (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ).
و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به تن است، پرداخته مى‏گويد:” در برابر مصائب و مشكلاتى كه بر تو وارد مى‏شود، صابر و شكيبا باش كه اين از وظائف حتمى و كارهاى اساسى هر انسانى است” (وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).
مسلم است كه در همه كارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منكر، مشكلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه‏جو، و گنهكاران آلوده و خودخواه، به آسانى تسليم نمى‏شوند، و حتى در مقام اذيت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و ناهيان از منكر بر مى‏آيند كه بدون صبر و استقامت و شكيبايى هرگز نمى‏توان بر اين مشكلات پيروز شد.
” عزم” به معنى اراده محكم است و تعبير به” عزم الامور” در اينجا يا به معنى كارهايى است كه دستور مؤكد از سوى پروردگار به آن داده شده است و يا كارهايى كه انسان بايد نسبت به آن عزم آهنين و تصميم راسخ داشته باشد، و هر كدام از اين دو معنى باشد اشاره به اهميت آنست.
تعبير” ذلك” اشاره به صبر و شكيبايى است و اين احتمال نيز وجود دارد كه به همه امورى كه در آيه فوق ذكر شده، از جمله نماز و امر به معروف و نهى از منكر، باز گردد، ولى در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير بعد از مساله صبر مطرح شده كه احتمال اول را تقويت مى‏كند.

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 54
سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته، نخست تواضع و فروتنى و خوشرويى را توصيه كرده مى‏گويد:” با بى اعتنايى از مردم روى مگردان” (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ).
” و مغرورانه بر روى زمين راه مرو” (وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً).
” چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمى‏دارد” (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
” تصعر” از ماده” صعر” در اصل يك نوع بيمارى است كه به شتر دست مى‏دهد و گردن خود را كج مى‏كند.
” مرح” (بر وزن فرح) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است.
” مختال” از ماده” خيال”، و” خيلاء” به معنى كسى است كه با يك سلسله تخيلات و پندارها خود را بزرگ مى‏بيند.
” فخور” از ماده” فخر” به معنى كسى است كه نسبت به ديگران فخر فروشى مى‏كند (تفاوت” مختال” و” فخور” در اين است كه اولى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى است، و دومى به اعمال كبر آميز خارجى است).
و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صميمانه اجتماعى است اشاره مى‏كند: يكى تكبر و بى اعتنايى، و ديگر غرور و خودپسندى است كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهم و پندار و خود برتر بينى فرو مى‏برند، و رابطه او را از ديگران قطع مى‏كنند.

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 55
مخصوصا با توجه به ريشه لغوى” صعر” روشن مى‏شود كه اين گونه صفات  يك نوع بيمارى روانى و اخلاقى است، يك نوع انحراف در تشخيص و تفكر است، و گر نه يك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اينگونه پندارها و تخيلات نمى‏شود.
ناگفته پيدا است كه منظور” لقمان”، تنها مساله روى گرداندن از مردم و يا راه رفتن مغرورانه نيست، بلكه منظور مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است اما از آنجا كه اين گونه صفات قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى‏دهد، انگشت روى اين مظاهر خاص گذارده است.
در آيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد- در برابر دو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت- بيان كرده مى‏گويد:” پسرم! در راه رفتنت اعتدال را رعايت كن” (وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ).
” و در سخن گفتنت نيز رعايت اعتدال نما و از صداى خود بكاه و فرياد مزن” (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ).
” چرا كه زشت‏ترين صداها صداى خران است”! (إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) «1» «2».
در واقع در اين دو آيه از دو صفت، نهى، و به دو صفت، امر شده:
” نهى” از” خود برتر بينى”، و” خودپسندى”، كه يكى سبب مى‏شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند، و ديگرى سبب مى‏شود كه انسان خود را در حد كمال پندارد، و در نتيجه درهاى تكامل را بروى خود ببندد هر چند خود را باديگرى مقايسه نكند.
__________________________________________________
(1)” حمير” جمع” حمار” به معنى خر است.
(2)” انكر” افعل تفضيل است و گر چه معمولا افعل تفضيل در مورد مفعول نمى‏آيد ولى در باب عيوب به طور نادر اين صيغه آمده است (” انكر” افعل تفضيل از” منكر” است).
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 56

گر چه اين دو صفت غالبا توأمند، و ريشه مشترك دارند ولى گاه از هم جدا مى‏شوند.
و” امر” به رعايت اعتدال در” عمل” و” سخن”، زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است.
و براستى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است، در ميان مردم محبوب، و در پيشگاه خدا عزيز است.
قابل توجه اينكه ممكن است در محيط زندگى ما صداهايى ناراحت كننده‏تر از صداى خران باشد (مانند صداى كشيده شدن بعضى از قطعات فلزات به يكديگر كه انسان به هنگام شنيدنش احساس مى‏كند، گوشت اندامش فرو مى‏ريزد!) ولى بدون شك اين صداها جنبه عمومى و همگانى ندارد. بعلاوه ناراحت كننده بودن با زشت‏تر بودن فرق دارد، آنچه به راستى از صداهاى معمولى كه انسان مى‏شنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مى‏باشد، كه نعره‏ها و فريادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است.
نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن، بلكه گاه به جهت بى دليل بودن، چرا كه به گفته بعضى از مفسران صداى حيوانات ديگر غالبا به واسطه نيازى است، اما اين حيوان گاهى بى جهت و بدون هيچگونه نياز و بى هيچ مقدمه فرياد را وقت و بى وقت سر مى‏دهد! و شايد به همين دليل است كه در بعضى از روايات نقل شده كه هر گاه صداى الاغ بلند مى‏شود شيطانى را ديده است.
بعضى گفته‏اند فرياد هر حيوانى تسبيح خدا است جز صداى الاغ! به هر حال از همه اين سخنها كه بگذريم زشت بودن اين صدا از ميان صداها نياز به بحث و گفتگو ندارد.

تفسير نمونه، ج‏17، ص: 57
و اگر مى‏بينيم در بعضى از روايات كه از امام صادق ع نقل شده اين آيه به عطسه‏اى كه با صوت بلند ادا مى‏شود، و يا داد و فرياد به هنگام سخن گفتن تفسير گرديده در حقيقت بيان مصداق روشنى از آن است «1».
نكته‏ها:
1- آداب راه رفتن
درست است كه راه رفتن مساله ساده‏اى است، اما همين مساله ساده مى‏تواند بيانگر حالات درونى و اخلاقى و احيانا نشانه شخصيت انسان بوده باشد، چرا كه قبلا هم گفته‏ايم روحيات و خلقيات انسان در لابلاى همه اعمال او منعكس مى‏شود و گاه يك عمل كوچك حاكى از يك روحيه ريشه‏دار است.
و از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده در اين زمينه نيز چيزى را فروگزار نكرده است.
در حديثى از رسول خدا ص مى‏خوانيم:
من مشى على الارض اختيالا لعنه الارض، و من تحتها، و من فوقها!
:” كسى كه از روى غرور و تكبر، روى زمين راه رود زمين، و كسانى كه در زير زمين خفته‏اند، و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى‏كنند”! «2».
باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم ص مى‏خوانيم:
نهى ان يختال الرجل فى مشيه و قال من لبس ثوبا فاختال فيه خسف اللَّه به من شفير جهنم و كان قرين قارون لانه اول من اختال!
” پيامبر از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه نهى كرد و فرمود: كسى كه لباسى بپوشد و با آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ به قعر زمين مى‏فرستد
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث.
(2) ثواب الاعمال و امالى صدوق (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 ص 207).
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 58
و همنشين قارون خواهد بود، چرا كه او نخستين كسى بود كه غرور و كبر را بنياد نهاد” «1».
و نيز از امام صادق ع مى‏خوانيم كه فرمود:” خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها تقسيم نموده است: از جمله بر پاهاى انسان واجب كرده است كه به سوى معصيت و گناه نرود، و در راه رضاى خدا گام بر دارد. و لذا قرآن فرموده است: در زمين متكبرانه راه مرو … و نيز فرموده:
اعتدال را در راه رفتن رعايت كن” «2».
در روايت ديگر اين ماجرا از پيامبر گرامى اسلام ص نقل شده است كه از كوچه‏اى عبور مى‏فرمود: ديوانه‏اى را مشاهده كرد كه مردم اطراف او را گرفته‏اند و به او نگاه مى‏كنند فرمود:
على ما اجتمع هؤلاء:
” اينها براى چه اجتماع كرده‏اند” عرض كردند:
على المجنون يصرع:
” در برابر ديوانه‏اى كه دچار صرع و حمله‏هاى عصبى شده است”.
پيامبر ص نگاهى به آنها كرد و فرمود:
ما هذا بمجنون الا اخبركم بمجنون حق المجنون:
” اين ديوانه نيست، مى‏خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم”؟! عرض كردند آرى اى رسول خدا.
فرمود:
ان المجنون: المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه فذلك المجنون و هذا المبتلى:
” ديوانه واقعى كسى است كه متكبرانه گام بر مى‏دارد، دائما به پهلوهاى خود نگاه مى‏كند، پهلوهاى خود را به همراه شانه‏ها تكان مى‏دهد” (و كبر و غرور از تمام وجود او مى‏بارد).
__________________________________________________
(1) ثواب الاعمال و امالى صدوق (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 ص 207).
(2)” اصول كافى” جلد دوم صفحه 28 (باب ان الايمان مبثوث لجوارح البدن كلها). […..]
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 59
اين ديوانه واقعى است اما آنكه ديديد بيمار است”! «1»
2- آداب سخن گفتن
در اندرزهاى لقمان اشاره‏اى به آداب سخن گفتن شده بود، و در اسلام باب وسيعى براى اين مساله گشوده شده، از جمله اينكه:
تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است.
چنان كه در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
السكوت راحة للعقل:
” سكوت مايه آرامش فكر است”»
.
و در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع آمده است
من علامات الفقه:
العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحكمه:
” از نشانه‏هاى فهم و عقل، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است، سكوت درى از درهاى حكمت است”»
.
ولى البته در روايات ديگر تاكيد شده است،” در مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤمن بايد هرگز سكوت نكند”” پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت”،” وسيله رسيدن به بهشت و رهايى از دوزخ، سخن گفتن به موقع است”»
.
3- آداب معاشرت
آن قدر كه در روايات اسلامى وسيله پيامبر ص و ائمه اهل بيت ع به مساله تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت، اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” ج 76 صفحه 57.
(2 و 3 و 4) وسائل جلد 8 صفحه 532.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 60
بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است، كه نمونه‏اى از آن را در اينجا از نظر مى‏گذرانيم.
شخصى نزد پيامبر ص آمد، عرض كرد
يا رسول اللَّه اوصني، فكان فيما اوصاه ان قال الق اخاك بوجه منبسط:
” مرا سفارش كن، فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن” «1».
در حديث ديگرى از پيامبر ص مى‏خوانيم:
ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة افضل من حسن الخلق!:
” در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى‏شود”! «2».
در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است:
البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار:
” نيكو كارى و حسن خلق، خانه‏ها را آباد، و عمرها را زياد مى‏كند” «3».
و نيز از رسول خدا ص نقل شده:
اكثر ما تلج به امتى الجنة تقوى اللَّه و حسن الخلق:
” بيشترين چيزى كه سبب مى‏شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است” «4».
در مورد تواضع و فروتنى نيز از على ع مى‏خوانيم:
زينة الشريف التواضع:
” آرايش انسانهاى با شرافت فروتنى است” «5».
و بالآخره در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
التواضع اصل كل خير نفيس، و مرتبة رفيعة، و لو كان للتواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عن حقايق ما فى مخفيات العواقب … و من تواضع للَّه شرفه اللَّه على كثير من عباده … و ليس للَّه عز و جل عبادة يقبلها و يرضاها الا و بابها التواضع:
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 74 صفحه 171.
(2 و 3 و 4)” اصول كافى” جلد 2 باب حسن الخلق صفحه 81 و 82.
(5)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 120.
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 61
” فروتنى ريشه هر خير و سعادتى است، تواضع مقام والايى است، و اگر براى فروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مى‏فهميدند بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مى‏كرد …
كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مى‏بخشد …
هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن فروتنى است” «1».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 121.
مستكبران كيانند؟!
در چندين آيه از آيات قرآن” استكبار” به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته، و از همه آنها استفاده مى‏شود، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است.
در سوره نوح آيه 7 مى‏خوانيم: وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً:
هنگامى كه من اين گروه بى‏ايمان را دعوت مى‏كنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس خود را پنهان مى‏كنند، و در گمراهى اصرار مى‏ورزند و در برابر حق استكبار دارند.
و در سوره” منافقين” آيه 5 مى‏خوانيم: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ:” و هنگامى كه به آنها بگويى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى‏كنند و آنها را مى‏بينى كه مردم را از راه حق باز مى‏دارند و استكبار مى‏ورزند”.
و در سوره” جاثيه” آيه 8 درباره همين گروه مى‏خوانيم: يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى‏ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها:” آيات خدا را كه بر او خوانده مى‏شود مى‏شنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گويى آن آيات را هرگز نشنيده است”! و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مى‏بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى‏ايمانى مى‏ماند.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 195
على ع” در نهج البلاغه” در خطبه” قاصعه” صريحا شيطان را به عنوان” سلف المستكبرين”” پيش‏كسوت و سر سلسله مستكبران) معرفى مى‏كند، چرا كه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت.
و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مى‏زنند، خواه از نظر مالى تهيدست باشند يا متمكن، مستكبرند، ولى نمى‏توان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن زياد مالى سبب مى‏شود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند.
در روضه كافى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
و من ذهب يرى ان له على الآخر فضلا فهو من المستكبرين، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكبا للمعاصى؟ فقال هيهات هيهات! فلعله ان يكون قد غفر له، ما اتى، و انت موقوف تحاسب، أ ما تلوت قصة سحرة موسى (ع) «1».
” كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است، از مستكبران است- راوى حديث مى‏گويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى را مشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل باشد؟
امام فرمود اشتباه كردى! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تو را در پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى” (كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و رحمت خود قرار داد؟!).
(1)    تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 48.
[سوره غافر (40): آيات 47 تا 50]
وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ (47) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (48) وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى‏ قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50)
ترجمه:
47- به خاطر بياور هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجه مى‏كنند، ضعفا به مستكبران مى‏گويند: ما پيرو شما بوديم آيا (امروز) سهمى از آتش را بجاى ما پذيرا                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 122
مى‏شويد؟! 48- مستكبران مى‏گويند: ما همگى در آن هستيم، خداوند در ميان بندگانش (به عدالت) حكم كرده است.
49- و آنها كه در آتشند به خازنان جهنم مى‏گويند: از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد.
50- آنها مى‏گويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند؟ مى‏گويند: آرى آنها مى‏گويند: پس هر چه مى‏خواهيد دعا كنيد، ولى دعاى كافران (به جايى نمى‏رسد و) جز در ضلالت نيست.
تفسير: محاجه ضعفا و مستكبران در دوزخ!
از آنجا كه مؤمن آل فرعون در پايان سخنانش جمعيت فرعونيان را به مساله قيامت و عذاب دوزخ توجه داد، آيات مورد بحث رشته سخن را در همين زمينه به دست گرفته و دنبال مى‏كند، و صحنه‏هايى از گفتگوى پرخاشگرانه دوزخيان را در دل آتش منعكس مى‏سازد.
نخست مى‏فرمايد:” بخاطر بياور هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ محاجه و گفتگو مى‏كنند،” ضعفا” به” مستكبران” مى‏گويند: ما پيروان شما بوديم، آيا اكنون سهمى از عذاب و نصيبى از آتش دوزخ را بجاى ما پذيرا مى‏شويد”؟
(وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ) «1».
منظور از” ضعفا” كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند، چشم و گوش بسته به دنبال سردمداران كفر حركت مى‏كردند كه قرآن از آنها به عنوان مستكبران ياد كرده است:
__________________________________________________
(1) بعضى تصور كرده‏اند كه مرجع ضمير در” يتحاجون” آل فرعون مى‏باشد، ولى قرائن موجود در اين آيات نشان مى‏دهد كه آيه مفهوم وسيعى دارد و همه كفار را شامل مى‏شود
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 123

بدون شك اين پيروان در آنجا مى‏دانند كه رهبران آنها نيز خود گرفتار عذابند، و كمترين توانايى براى دفاع از آنها ندارند اما چرا اين پيروان به آنها پناه مى‏برند و تقاضا مى‏كنند سهمى از عذابشان را بپذيرند؟! بعضى گفته‏اند اين به خاطر آن است كه در اين جهان عادت كرده بودند در حوادث سخت به آنها پناه برند، در آنجا نيز ناخودآگاه به سوى اين امر كشيده مى‏شوند.
ولى بهتر اين است كه گفته شود اين يك نوع سخريه و ملامت و سرزنش نسبت به آنها است، تا معلوم شود تمام ادعاهاى آنها پوشالى و خالى از حقيقت بوده است «1».
قابل توجه اين كه از امير مؤمنان على ع نقل شده در يكى از روزهاى” غدير” خطبه‏اى خواند و ضمن دعوت مردم به توحيد الهى آنها را به طاعت كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است توجه داد و آيه فوق را يادآور شد، سپس افزود:
ا فتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته، و الترفع على من ندبوا الى متابعته، و القرآن ينطق من هذا كثيرا، ان تدبره متدبر زجره، و وعظه!:
” آيا مى‏دانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت كسانى كه مامور به اطاعت آنها هستيد و خود برتربينى نسبت به آنها، قرآن از اين مقوله سخن بسيار مى‏گويد، به گونه‏اى كه اگر انسان در آن بينديشد او را اندرز مى‏دهد و از خلاف باز مى‏دارد” (در حقيقت امام ع با اين تعبيرات زنده و روشن مى‏خواهد راه عذر را بر كسانى كه وصاياى پيامبر ص را در روز غدير فراموش كردند و دنبال دگران رفتند
__________________________________________________
(1)” تبعا” جمع تابع است، و بعضى احتمال داده‏اند كه مصدر باشد و اطلاق مصدر بر اشخاصى كه موصوف به صفتى هستند معمول است يعنى ما عين تبعيت براى شما بوديم!
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 124
هشدار دهد) «1».
به هر حال مستكبران در پاسخ اين سخن سكوت نمى‏كنند اما جوابى مى‏گويند كه از نهايت ضعف و زبونى آنها حكايت دارد، چنان كه قرآن در آيه بعد به آن اشاره كرده مى‏فرمايد:” مستكبران مى‏گويند: ما و شما همگى در اين آتش دوزخيم، و سرنوشت مشتركى داريم، خداوند در ميان بندگانش به عدالت حكم كرده است”! (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ).
اگر مى‏توانستيم مشكلى را از شما حل كنيم از خودمان حل مى‏كرديم، هيچ كارى از ما در اينجا ساخته نيست، نه دفع عذاب از شما و نه از خودمان، و نه حتى پذيرش بخشى از مجازات شما.
قابل توجه اينكه در آيه 21 سوره ابراهيم همين پيشنهاد ضعفا در برابر مستكبران مطرح شده و در آنجا مى‏خوانيم: مستكبران در جواب مى‏گويند:
لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ:
” اگر خدا ما را (به سوى راه رهايى از عذاب) هدايت كرده بود ما نيز شما را هدايت مى‏كرديم (كار از اينها گذشته است) چه بيتابى كنيم و چه شكيبايى تفاوتى ندارد”! پيدا است كه اين دو جواب منافاتى با هم ندارد و مكمل يكديگر است.
اينجا كه دست آنها از هر وسيله‏اى كوتاه مى‏شود رو به سوى خازنان دوزخ و ماموران عذاب مى‏كنند” و اين دوزخيان به خازنان جهنم مى‏گويند شما از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بر دارد” (وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ) «2».
__________________________________________________
(1)” مصباح شيخ” (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 526)
. (2)” خزنه” جمع خازن به معنى محافظ و نگاهبان است
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 125
آنها مى‏دانند كه مجازات الهى بر طرف شدنى نيست، تنها تقاضايشان اين است كه يك روز عذاب الهى از آنان برداشته شود يك روز تخفيف بگيرند نفسى تازه كنند، و اندكى بياسايند، و به همين قانع هستند! ولى مراقبان دوزخ” مى‏گويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند”؟ و آيا بقدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ).
در پاسخ” مى‏گويند: آرى” (قالُوا بَلى‏).
ولى خازنان دوزخ به آنان” مى‏گويند: حال كه چنين است هر چه مى‏خواهيد دعا كنيد، اما بدانيد دعاى كافران بجايى نمى‏رسد و ضايع و نابود مى‏شود”! (قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ).
شما خود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند، اما به آنها اعتنا نكرديد و كافر شديد، بنا بر اين هر چه دعا كنيد سودى ندارد، چرا كه خدا دعاى كافران را نمى‏پذيرد.
جمعى از مفسران در تفسير جمله اخير گفته‏اند منظور اين است كه شما خودتان دعا كنيد زيرا ما بدون اذن پروردگار نمى‏توانيم دعا كنيم، اشاره به اين كه وقتى ما چنين اجازه‏اى نداشته باشيم بايد بدانيد درهاى نجات به روى شما بسته است، درست است كه كافر در قيامت مؤمن مى‏شود، اما اين ايمان چيزى از آثار كفر او نمى‏كاهد، لذا هم چنان نام كافر بر او مى‏ماند.
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 368
سه صفت متکبران
از صفات اين گونه افراد” متكبر و سركش” و چگونگى  ” سلب توفيق حق‏پذيرى” از آنها اشاره كرده مى‏فرمايد:
” آنها اگر تمام آيات و نشانه‏هاى الهى را ببينند، ايمان نمى‏آورند”! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
” و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
و به عكس” اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب مى‏كنند” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
بعد از ذكر اين صفات سه‏گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى‏باشد، اشاره به دليل آن كرده، مى‏گويد:” اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند” (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه، تكذيب آيات الهى، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت، هنوز به روى او باز است، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه، او را به جايى مى‏رساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (” رشد” و” غى”) از او سلب مى‏گردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده مى‏گويد:” آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود مى‏گردد” (و الذين كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم.)
” حبط” به معنى باطل و بى‏خاصيت نمودن عمل است، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه‏اى براى آنها نخواهد داشت
و در پايان آيه چنين اضافه مى‏كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده،” آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى‏دادند، جزا داده مى‏شوند”؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى‏باشد
[سوره النساء (4): آيه 36]
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36)
ترجمه:
36- و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان، و همسايه نزديك، و همسايه دور، و” دوست و همنشين” و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آنها هستيد، زيرا خداوند كسى را كه متكبر و فخرفروش است (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى‏زند) دوست نمى‏دارد.
تفسير:
آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بيان داشته است، و روى هم رفته، ده دستور از آن استفاده مى‏شود:
1- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً

نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت‏پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامه‏هاى اسلامى است مى‏كند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك، و نيت را خالص، و اراده را قوى، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مى‏سازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مى‏گويد:” خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد”.
2- وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 379
سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مى‏كند كه نسبت به آنها نيكى كنيد، حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تاكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحيد قرار گرفته است «1».
از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مى‏شود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنين است چون بزرگترين نعمت، نعمت هستى و حيات است كه در درجه اول از ناحيه خدا است، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زيرا كه فرزند، بخشى از وجود پدر و مادر است، بنا بر اين ترك حقوق پدر و مادر، هم دوش شرك به- خدا است.
در باره حقوق پدر و مادر بحث‏هاى مشروحى داريم كه در ذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد.
3- وَ بِذِي الْقُرْبى‏

سپس دستور به نيكى كردن نسبت به همه خويشاوندان مى‏دهد و اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تاكيد فراوان در باره آن شده است، گاهى به عنوان” صله رحم”، و گاهى به عنوان” احسان و نيكى” به آنها، در واقع اسلام مى‏خواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجود آورده، پيوندهاى محكمترى در ميان واحدهاى كوچكتر و متشكلتر، بنام” فاميل” و” خانواده” به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر را يارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند.
4- وَ الْيَتامى‏

سپس اشاره به حقوق” ايتام” كرده، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق آنها مى‏كند، زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مى‏افكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مى‏اندازد، چون كودكان يتيم اگر بى‏ سرپرست بمانند
__________________________________________________
1- سوره بقره آيه 83- سوره انعام آيه 151- سوره اسراء آيه 23 (علاوه بر آيه فوق)
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 380
و يا به اندازه كافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه، خطرناك و جنايتكار بار مى‏آيند، بنا بر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع!
5- وَ الْمَساكِينِ‏

بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مى‏كند چون در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامنگير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست.
6- وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‏

سپس توصيه به نيكى در حق همسايگان نزديك مى‏كند- در اينكه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى داده‏اند بعضى معنى آن را همسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانسته‏اند ولى اين تفسير با توجه به اينكه در جمله‏هاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مى‏رسد، بلكه منظور همان نزديكى مكانى است زيرا همسايگان نزديكتر حقوق و احترام بيشترى دارند، و يا اينكه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديك باشند.
7- وَ الْجارِ الْجُنُبِ‏

سپس در باره همسايگان دور سفارش مى‏نمايد و همانطور كه گفتيم، منظور از آن دورى مكانى است- زيرا طبق پاره‏اى از روايات تا چهل خانه از چهار طرف همسايه محسوب مى‏شوند «1» كه در شهرهاى كوچك تقريبا تمام شهر را در بر مى‏گيرد.
(چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايره‏اى فرض كنيم كه شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايره‏اى روشن مى‏شود كه مجموع خانه‏هاى اطراف آن را تقريبا پنج هزار خانه تشكيل مى‏دهد كه مسلما
__________________________________________________
1- نور الثقلين جلد اول صفحه 480.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 381
شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند).
جالب توجه اينكه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر” همسايگان نزديك”، تصريح به حق” همسايگان دور” كرده است زيرا كلمه همسايه معمولا مفهوم محدودى دارد، و تنها همسايگان نزديك را در برمى‏گيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحا برده شود.
و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور، همسايگان غير مسلمان باشد، زيرا حق جوار (همسايگى) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيز شامل مى‏شود. (مگر آنهايى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).
” حق جوار” در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان ع مى‏خوانيم:
ما زال (رسول اللَّه) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم
:” آن قدر پيامبر ص در باره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند (اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است، در تفسير المنار و تفسير قرطبى از بخارى نيز همين مضمون از پيامبر ص نقل شده است).
در حديث ديگرى از پيامبر ص نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود:
و اللَّه لا يؤمن
:” به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد …” يكى پرسيد چه كسى؟! پيامبر ص فرمود:
الذى لا يامن جاره بوائقه
:” كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست”! «1» و باز در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه پيامبر ص فرمود:
من كان يؤمن باللَّه و اليوم الآخر فليحسن الى جاره
:” كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد بايد به همسايگان خود نيكى كند” «2».
__________________________________________________
1- تفسير قرطبى جلد سوم صفحه 1754.
2- المنار جلد پنجم صفحه 92 ط بيروت.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 382
و از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار
:” نيكى كردن همسايگان به يكديگر، خانه‏ها را آباد و عمرها را طولانى مى‏كند” «1».
در جهان ماشينى كه همسايگان كوچكترين خبرى از هم ندارند و گاه مى‏شود دو همسايه حتى پس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمى‏دانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد، اسلام اهميت فوق العاده‏اى براى مسائل عاطفى و تعاون انسانى قائل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز- بروز تحليل مى‏روند و جاى خود را به سنگدلى مى‏دهند.
8- وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ‏

سپس در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه مى‏كند.
ولى بايد توجه داشت كه” صاحب بالجنب” معنايى وسيعتر از دوست و رفيق دارد و در واقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مى‏گيرد خواه دوست دائمى باشد يا يك دوست موقت (همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان همنشين مى‏گردد، و اگر مى‏بينيم در پاره‏اى از روايات” صاحب بالجنب” به رفيق سفر (رفيقك فى السفر) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مى‏آيد (المنقطع اليك يرجو نفعك) تفسير شده، منظور اختصاص به آنها نيست بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبير است كه همه اين موارد را نيز در بر مى‏گيرد، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى‏باشد، اعم از دوستان واقعى، و همكاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمتگزاران.
و در پاره‏اى از روايات” صاحب بالجنب” به” همسر”، تفسير شده است، چنان كه نويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى در ذيل آيه از على ع
__________________________________________________
1- تفسير صافى صفحه 120.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 383
همين معنى را نقل كرده‏اند، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيان يكى از مصاديق آيه باشد.
9- وَ ابْنِ السَّبِيلِ‏

دسته ديگرى كه در اينجا در باره آنها سفارش شده، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مى‏كنند و با اينكه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وامى‏مانند و تعبير جالب” ابن السبيل” (فرزند راه) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آنها هيچگونه آشنايى نداريم تا بتوانيم آنها را به قبيله يا فاميل يا شخصى نسبت دهيم، تنها به حكم اينكه مسافرانى هستند نيازمند، بايد مورد حمايت قرار گيرند.
10- وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ‏

در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است، و در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى‏گردد، زيرا اين حقوق از يكديگر جدا نيستند، و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است. ضمنا اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به” آزادى مطلق” آنها مى‏انجامد، و بخواست خدا در ذيل آيات مناسب، مشروحا از آن سخن خواهيم گفت.
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً در پايان آيه با اين جمله كه:” خداوند افراد متكبر و فخرفروش را دوست نمى‏دارد” هشدار مى‏دهد كه هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوق خويشاوندان و پدر و مادر و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كه مشمول لطف او نباشد، از هر خير و سعادتى محروم است.
گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده: يكى از ياران پيامبر ص مى‏گويد:” در محضرش اين آيه را خواندم، پيامبر ص زشتى تكبر و نتائج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم، فرمود: چرا گريه مى‏كنى؟ گفتم: من دوست دارم لباسم، جالب و زيبا باشد و مى‏ترسم با همين عمل جزء متكبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتى و اينها علامت تكبر نيست، تكبر آن است كه انسان در مقابل حق، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقير كند (و از اداى حقوق آنها سرباز زند)”.
خلاصه اينكه از جمله اخير آيه برمى‏آيد كه سرچشمه اصلى شرك و پايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصا در مورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آنها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد «1».
__________________________________________________
1- بايد توجه داشت كه” مختال” از ماده” خيال” به معنى كسى است كه با يك سلسله” تخيلات” خود را بزرگ مى‏پندارد، و اگر مى‏بينيم به است” خيل” گفته مى‏شود نيز به- خاطر آن است كه هنگام راه رفتن شبيه متكبران گام برمى‏دارد، و” فخور” از ماده” فخر” به معنى كسى است كه فخرفروشى مى‏كند، بنا بر اين تفاوت ميان اين دو كلمه در اينجا است كه يكى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى و ديگرى به اعمال تكبرآميز خارجى است.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 385
[سوره النساء (4): آيات 37 تا 39]
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39)
ترجمه:
37- آنها كسانى هستند كه بخل مى‏ورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى‏كنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده كتمان مى‏نمايند (اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته) و ما براى كافران عذاب خوار كننده‏اى آماده كرده‏ايم.
38- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان به خداوند و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است.
39- چه مى‏شد اگر آنها ايمان به خدا و روز بازپسين مى‏آوردند و از آنچه خدا به آنها روزى كرده (براى او و در راه او) انفاق مى‏نمودند؟ و خداوند بر آنها آگاه است (و پاداش آنها را بطور كامل مى‏دهد).
تفسير: انفاقهاى ريايى و الهى
اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است.

تفسير نمونه، ج‏3، ص: 386
” آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم، بخل مى‏ورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مى‏كنند (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند آنچه را كه خدا به آنها مرحمت كرده، مخفى كنند، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى‏كند كه ما براى كافران عذاب خوار كننده‏اى مهيا ساخته‏ايم (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً) شايد سر اين تعبير آن باشد كه” بخل” غالبا از كفر سرچشمه مى‏گيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بى‏پايان پروردگار و وعده‏هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مى‏كنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد.
و اينكه مى‏گويد: عذاب آنها خوار كننده است براى اين است كه جزاى” تكبر” و” خود برتربينى” را از اين راه ببينند.
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى‏شود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مى‏ورزند! در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مى‏فرمايد:
وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ …:
” آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مى‏كنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و كسب شهرت و مقام است، و هدف آنها خدمت به خلق، و جلب رضايت خالق، نيست به همين دليل در موارد انفاق پايبند استحقاق طرف نيستند، بلكه دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره‏بردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست، بلكه انگيزه   آنها          همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آن نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است.

تفسير نمونه، ج‏3، ص: 387
وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است، او است كه به آنها مى‏گويد انفاق خالصانه موجب فقر مى‏شود: (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ- بقره- 268) و بنا بر اين يا انفاق نمى‏كنند و بخل مى‏ورزند (چنان كه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهره‏بردارى شخصى خواهند كرد (چنان كه در اين آيه اشاره شده است).
از اين آيه ضمنا استفاده مى‏شود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مى‏تواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند.
و نيز از آن استفاده مى‏شود كه رابطه” متكبران” با” شيطان و اعمال شيطانى” يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و” قرين” و همنشين خود انتخاب كرده‏اند.
وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ …
در اينجا به عنوان اظهار تاسف به حال اين عده مى‏فرمايد:” چه مى‏شد اگر آنها از اين بى‏راهه‏ها بازمى‏گشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مى‏كردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى‏دادند، و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مى- كردند” و با اينكه اين راه، صافتر و روشنتر و پرفايده‏تر است و راهى را كه آنها انتخاب كرده‏اند جز زيان و بدبختى نتيجه‏اى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمى‏كنند؟!.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 388
وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى‏دهد.
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به-” اموال” نسبت داده شده، و در اين آيه به” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” نسبت مى‏دهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:
نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى‏شود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” بودن مورد توجه است.
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى‏دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشه‏اى از آن را در راه او خرج مى‏كنند، جاى منت نيست از هر گونه كبرفروشى و منت خود- دارى مى‏كنند.
از طرف ديگر انفاق‏هاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايه‏هاى معنوى بى‏بهره‏اند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمى‏گيرد.
نشانه‏ هاى مستكبرين.
مستكبران خود خواه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواسته‏ها و هوسها و منافع آنها نيست به بازى و شوخى ميگيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط به زندگى مستضعفان است جزئى از زندگى آنها را تشكيل ميدهد، بسيار ديده‏ايم كه آنها براى رنگ و آب دادن به جلسات پر گناه خود دنبال فرد با ايمان تهى دستى ميگردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.

تفسير نمونه، ج‏9، ص: 94
و اگر در مجالس خود دست‏رسى به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادى از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مى‏گويند و مسخره مى‏كنند و مى‏ خندند.
آنها خود را عقل كل مى‏پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه و حرام آنها نشانه لياقت و شخصيت و ارزش آنها است ديگران را نالايق و بى‏ارزش و فاقد شخصيت مى‏دانند! ولى قرآن مجيد سختترين حملات خود را متوجه اين گونه افراد مغرور و متكبر كرده و مخصوصا سخريه‏هاى آنها را شديدا محكوم مى‏كند.
فى المثل در تاريخ اسلامى مى‏خوانيم هنگامى كه” ابو عقيل انصارى” آن كارگر باايمان و فقير شب را بيدار ماند و به آب آوردن از چاههاى مدينه براى خانه‏ها ادامه داد، و مختصر خرمايى را كه از اين راه به عنوان مزد دريافت داشته بود به عنوان كمك به ارتش مسلمانان براى جنگ تبوك خدمت پيامبر ص آورد گروهى از منافقان مستكبر بر او خنديدند آيات قرآن نازل شد و همچون صاعقه بر آنها فرو ريخت (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ):
” آنها كه مؤمنان اطاعت كننده را در كمكهاى مالى در راه خدا به باد مسخره مى‏گيرند و آنان را كه جز به مقدار توانايى اندك دست‏رسى به چيز ديگر ندارند، مسخره مى‏كنند خداوند آنان را مسخره خواهد كرد و براى آنها عذاب دردناكى است:
[سوره الانفطار (82): آيات 6 تا 12]
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (6) الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7) فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ (10)
كِراماً كاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12)
ترجمه:
6- اى انسان چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته؟! 7- همان خدايى كه تو را آفريد و منظم ساخت.
8- و در هر صورتى مى‏خواست تو را تركيب نمود.
9- آن چنان كه شما مى‏پنداريد نيست، بلكه شما روز جزا را منكريد.
10- و بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده.
11- والا مقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما).
12- آنها مى‏دانند شما چه مى‏كنيد.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 217
تفسير:
اى انسان چه چيز تو را مغرور ساخته؟!
در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد سخن مى‏گفت، در آيات مورد بحث براى بيدار كردن انسان از خواب غفلت، و توجه او به مسئوليتهايش در برابر خداوند، نخست او را مخاطب ساخته و با يك استفهام توبيخى شديد و در عين حال توأم با نوعى لطف و محبت مى‏فرمايد:” اى انسان چه چيزى تو را از پروردگار كريمت غافل ساخته؟ و در برابر او جسور و مغرور نموده”؟! (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ).
در اينجا” انسان” را به عنوان انسانيتش كه اتمام امتيازات او را بر ساير موجودات اين جهان ياد آور مى‏شود مخاطب ساخته، سپس او را در برابر خداوندى قرار مى‏دهد كه هم” رب” است و هم” كريم” به مقتضاى ربوبيتش پيوسته او را در كنف حمايت خود قرار داده، و تربيت و تكامل او را بر عهده گرفته، و به مقتضاى كرمش او را بر سر خوان نعمت خود نشانده، و از تمام مواهب مادى و معنوى برخوردار ساخته است، بى‏آنكه انتظارى از او داشته باشد و پاداش و عوضى بطلبد، حتى خطاهاى او را ناديده مى‏گيرد، و با كرمش او را مورد عفو قرار مى‏دهد.
آيا سزاوار است چنين موجود شريفى در برابر چنان پروردگار بزرگى جسور گردد؟
و يا لحظه‏اى از او غافل شود و در انجام فرمانش كه ضامن سعادت خود او است قصور ورزد؟
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه هنگام تلاوت اين آيه فرمود: غره جهله:” جهل و نادانيش او را مغرور و غافل ساخته است”! «1».

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 218
و از اينجا روشن مى‏شود هدف اين است كه با تكيه بر مساله ربوبيت و كرم خداوند غرور و غفلت انسان را درهم بشكند، آن گونه كه بعضى پنداشته‏اند كه هدف تلقين آدمى در زمينه عذر خواهى او است كه در جواب بگويد: كرمت مرا مغرور ساخت.
و نيز آنچه از” فضيل بن عياض” نقل شده كه از او سؤال كردند اگر در روز قيامت خداوند تو را به حضور طلبد و از تو بپرسد: ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ، در جواب چه مى‏گويى گفت: در جواب مى‏گويم: غرنى ستورك المرخاة” پرده‏هايى كه بر گناهان من افكنده بودى مرا غافل و مغرور ساخت” نيز متناسب مفهوم آيه نيست، بلكه در جهت مخالف هدف اصلى آيه قرار دارد، چرا كه هدف درهم شكستن غرور و بيدار كردن از خواب غفلت است، نه پرده جديدى بر پرده‏هاى غفلت افكندن! بنا بر اين سزاوار نيست آيه را از هدفى كه داشته منحرف سازيم، و در جهت مخالف آن نتيجه‏گيرى كنيم.
” غرك” از ماده” غرور” در اصل به معنى غفلت به هنگام بيدارى است، و به تعبير ديگر غفلت در جايى كه انسان بايد غافل نباشد، و از آنجا كه غفلت گاه سر چشمه” جسارت” و يا” خود برتر بينى” مى‏شود واژه” غرور” به اين معانى نيز تفسير شده است، و شيطان را از اين رو” غرور” (بر وزن شرور) مى‏گويند كه انسان را با وسوسه‏هاى خود فريب مى‏دهد و غافل و مغرور مى‏كند.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 449 همين حديث در” در المنثور” و” روح البيان” و” روح المعانى” و” قرطبى” ذيل آيه مورد بحث نقل شده است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 219
در تفسير” كريم” تعبيرات گوناگونى گفته‏اند، بعضى گفته‏اند: كريم بخشنده‏اى است كه تمام افعالش احسان است و هرگز با بخشش خود در پى كسب سود يا دفع زيان نيست.
بعضى گفته‏اند: كريم كسى است كه هم آنچه را بر او است و هم آنچه را بر او لازم نيست مى‏بخشد.
و بعضى گفته‏اند: كريم كسى است كه متاع كم را مى‏پذيرد، و بهاى زياد در برابر آن مى‏دهد.
ولى در حقيقت همه اينها در مفهوم كريم در صورتى كه در حد اعلى همچون كرم خداوند در نظر گرفته شود جمع است. و در كرم خداوند همين بس كه تنها به عفو گنهكار راضى نمى‏شود بلكه گناهان را (در مورد كسانى كه شايستگى دارند) به حسنات تبديل مى‏كند.
امير مؤمنان على ع در تفسير اين آيه جمله‏هاى عجيبى دارد، مى‏فرمايد:
اين آيه كوبنده‏ترين دليل در برابر شنونده است، و قاطعترين عذر در برابر شخص مغرور، كسى كه جهالت و نادانيش او را جسور و مغرور ساخته، خداوند مى‏فرمايد:
اى انسان چه چيز تو را بر گناهت جرأت داده؟، و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟، و چه چيز تو را به هلاكت خويش علاقه‏ مند نموده؟
آيا اين بيمارى تو بهبودى ندارد؟ يا اين خوابت به بيدارى نمى‏ انجامد؟

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 220
چرا (لا اقل) آن مقدار كه به ديگران رحم مى‏كنى به خودت رحم نمى‏كنى، تو هر گاه كسى را در ميان آفتاب سوزان به بينى بر او سايه مى‏افكنى، هر گاه بيمارى را به بينى كه درد، او را سخت ناتوان ساخته از روى ترحم بر او گريه مى‏كنى، پس چه چيز تو را بر بيماريت صبور ساخته، و بر مصيبتت شكيبا نموده، و از گريه بر خويشتن تسليت داده؟ در حالى كه عزيزترين افراد نزد تو خودت مى‏باشى چگونه ترس از نزول بلا در شب ترا بيدار نكرده، با اينكه در گناه و معصيت او غوطه‏ورى، و در حالى كه زير سلطه او قرار دارى.
بيا و اين بيمارى (غفلت از خدا) را با داروى تصميم و عزم راسخ مداوا كن، و اين خواب غفلتى را كه چشمانت را فرو گرفته با بيدارى برطرف ساز، بيا مطيع خداوند شو، و به ياد او انس گير، خوب تصور كن كه به هنگام غفلتت از خدا او با دادن نعمتها به تو عنايت مى‏كند، تو را به سوى عفو و بخشش خويش مى‏خواند، و زير پوشش فضل و بركات خود قرار مى‏دهد.
در حالى كه تو هم چنان به او پشت كرده‏اى، و به ديگرى رو مى‏آورى، بزرگ است خداوندى كه با اين قدرت عظيم،” كريم” است، اما تو با اين ضعف و حقارت چقدر بر معصيت او جسورى! … «1».
سپس براى بيدار ساختن اين انسان غافل به گوشه‏اى از كرم و الطافش به او در چهار مرحله اشاره كرده. مى‏فرمايد:” همان خدايى كه تو را آفريد، سپس دستگاههاى وجودت را منظم ساخت و سپس تعديل نمود” (الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ).
” و به هر صورتى مى‏خواست تو را تركيب نمود” (فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ) «2».
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 223.
(2)” ما” در” ما شاء” زائده است، و بعضى احتمال داده‏اند” ما” شرطيه بوده باشد اما احتمال اول مناسبتر است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 221
و به اين ترتيب مراحل چهارگانه عظيم خلقت را يعنى اصل آفرينش، و سپس تنظيم، و بعد از آن تعديل، و سر انجام تركيب بندى را در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان مى‏كند.
در مرحله اول اصل آفرينش انسان قرار دارد كه او را از نطفه‏اى ناچيز در ظلمتكده رحم آفريد.
و در مرحله بعد كه مرحله” تسويه و تنظيم” است هر عضوى از اعضاء پيكر او را با نظم بندى عجيبى موزون ساخت، چشم و گوش و قلب و عروق و ساير اعضا را كه اگر انسان در ساختمان و نظام هر يك به تنهايى بينديشد، و الطاف و مواهب الهى را در هر يك از آنها بنگرد دنيايى از علم و قدرت و لطف و كرم را در برابر چشمان خود مجسم مى‏بيند.
مواهبى كه هزاران سال است دانشمندان علوم طبيعى درباره آن مى‏انديشند، و مى‏گويند، و مى‏نويسند، و هنوز آغاز دفتر است و آنها هم چنان در اول وصف او مانده ‏اند.
سپس نوبت به موهبت سوم ديگرى مى‏رسد كه” تعديل ميان قوا و اعضاى پيكر و هماهنگى و رابطه آنها با يكديگر است”.
بدن انسان عمدتا از دو بخش آفريده شده كه قرينه يكديگرند: دستها و پاها چشمها و گوشها و استخوان بنديها و عروق و اعصاب و عضلات در دو بخش بدن هماهنگ و مكمل يكديگرند.
بعلاوه اعضاء مختلف نيز كار يكديگر را تكميل مى‏كنند، فى المثل دستگاه تنفس به گردش خون كمك مى‏كند، و دستگاه گردش خون به تنفس، براى بلعيدن يك لقمه غذا، دندانها و زبان، و غده‏هاى بزاقى، و عضلات اطراف دهان، و گلو، همه دست به دست هم مى‏دهند تا لقمه‏اى وارد دستگاه هاضمه شود، و از آن پس نيز هماهنگيهاى زيادى صورت مى‏گيرد تا غذا هضم و جذب بدن گردد،و نيروى لازم را براى تلاش و حركت ايجاد كند اينها همه در جمله” فعدلك” جمع است.
بعضى اين جمله را اشاره به راست قامت بودن انسان در ميان انواع حيوانات كه فضيلت و مزيتى براى او محسوب مى‏شود دانسته‏اند، اين معنى با مرحله بعد سازگارتر است ولى معنى قبل جامعتر مى‏باشد.
و سر انجام مرحله” تركيب” و” صورت بندى” او در مقايسه با موجودات ديگر فرا مى‏رسد، آرى خداوند نوع انسان را در مقايسه با انواع حيوانات و جانوران صورتى موزون و زيبا و بديع داده است، همچنين سيرتى زيبا توأم با فطرتى بيدار، و تركيبى كه آماده پذيرش هر گونه علم و آگاهى و تعليم و تربيت است.
و از اين گذشته صورتهاى افراد انسان با يكديگر متفاوت است و همانگونه كه در آيه 22 سوره روم آمده است” اختلاف رنگها و زبانهاى شما از آيات خدا است”” وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ” كه اگر اين تفاوت نبود نظام زندگى اجتماعى بشر مختل مى‏شد.
علاوه بر اين اختلاف ظاهرى، اختلافهايى در استعدادها و ذوقها و سليقه‏ها قرار داده، و آنها را به صورتهايى كه حكمتش اقتضا مى‏كرده تركيب و تنظيم نموده، تا از مجموع آنها جامعه‏اى سالم به وجود آيد كه همه نيازمنديهاى خود را تامين كند و قواى ظاهر و باطن انسانها مكمل يكديگر شوند.
در مجموع همانگونه كه در آيه 4 سوره” تين” آمده است لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ” خداوند اين انسان را به بهترين صورت آفريده است.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 223
كوتاه سخن اينكه در اين آيات و بسيارى ديگر از آيات قرآن خداوند اين انسان فراموشكار و مغرور را وادار به عرفان خويشتن مى‏كند از آغاز آفرينش در رحم مادر، تا لحظه تولد، و از آن گاه تا نمو و رشد كامل، وجود خويش را مورد بررسى دقيق قرار دهد، و ببيند در هر گام، و در هر لحظه، نعمت تازه‏اى از سوى آن منعم بزرگ به سراغش آمده، تا خود را سراپا غرق احسان او بيند و از مركب غرور و غفلت پائين آيد و طوق بندگى حق را بر گردن نهد.
سپس قرآن به سراغ منشا غرور و غفلت آنها مى‏رود، و مى‏فرمايد: آن گونه كه مى‏پنداريد نيست” بلكه روز جزا را منكريد” (كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ).
نه مساله كرم خداوند مايه غرور شما است، و نه لطف و نعمتهاى او، بلكه ريشه اصلى را در عدم ايمان به روز رستاخيز بايد بيابيد «1».
آرى هنگامى كه در حال افراد مغرور و غافل دقت كنيم مى‏بينم مساله اصلى اين است كه در اعماق روح بسيارى از آنها شك و ترديد يا انكار قيامت نهفته است، و امور ديگر همگى بهانه است، به همين دليل اگر پايه‏هاى ايمان به معاد در دلها تقويت گردد اين غرور و غفلتها برچيده خواهد شد.
منظور از” دين” در اينجا جزا و روز جزا است و اينكه بعضى احتمال داده‏اند
__________________________________________________
(1)” كلا” حرف ردع و براى انكار مطلبى است كه قبلا ذكر شده، يا توهم شده است، و در اينكه” كلا” در اين آيه نفى چه چيزى است مفسران احتمالات زيادى داده‏اند كه از همه بهتر همان است كه در بالا ذكر شد، يعنى در اينجا” كلا” تمام سر چشمه‏هاى غرور و غفلت را نفى مى‏كند جز تكذيب و انكار قيامت كه بعد از” بل” ذكر شده است،” راغب” در” مفردات” (در ماده بل) همين معنى را برگزيده و بعد از ذكر آيه فوق مى‏گويد كانه قيل ليس هاهنا ما يقضى ان يغرهم به تعالى و لكن تكذيبهم هو الذى حملهم على ما ارتكبوه.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 224
منظور” دين اسلام” است بعيد به نظر مى‏رسد چرا كه محور سخن در اين آيات معاد است.
سپس براى از ميان بردن عوامل غرور و غفلت و تقويت ايمان به معاد مى‏افزايد:” بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده است” (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ) «1».
” نگاهبانانى كه در نزد پروردگار مقرب و محترمند و پيوسته اعمال شما را مى‏نويسند” (كِراماً كاتِبِينَ).
” و از آنچه شما انجام مى‏دهيد آگاهند، و همه را به خوبى مى‏دانند” (يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ).
منظور از” حافظين” در اينجا فرشتگانى هستند كه مامور حفظ و نگهدارى اعمال انسانها اعم از نيك و بد هستند كه در آيه 17 سوره ق از آنها تعبير به” رقيب و عتيد” شده است: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ:” انسان هيچ سخنى را تلفظ نمى‏كند مگر اينكه نزد آن فرشته‏اى است مراقب و آماده براى انجام ماموريت، و در همان سوره ق در آيه قبل مى‏فرمايد: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ:” به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقى و ثبت مى‏كنند.
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران مانند مؤلف” روح البيان” و” روح المعانى” گفته‏اند كه” واو” در اينجا حاليه است، ولى احتمال استينافيه مناسبتر است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 225
در آيات ديگر قرآن نيز به وجود اين فرشتگان مراقب اعمال اشاره شده است.
بدون شك خداوند قبل از هر كس، و بهتر از هر كس، شاهد و ناظر اعمال آدمى است، ولى براى تاكيد بيشتر و احساس مسئوليت فزونتر مراقبان زيادى گمارده است كه يك گروه از آنها همين فرشتگانند.
علاوه بر اينها مراقبان ديگرى انسان را از هر طرف احاطه كرده‏اند كه مجموع آنها را تحت عنوان گواهان در دادگاه قيامت در هفت قسمت در جلد 20 صفحه 254- 258 ذكر كرده‏ايم (ذيل آيه 20 و 21 سوره فصلت) و فهرست وار در اينجا به آن اشاره مى‏شود:
نخست ذات پاك خداوند كه مى‏فرمايد:” هر عملى را انجام مى‏دهيد ما شاهد و ناظريم” (يونس 61).
سپس پيامبران و اوصيا هستند (نساء- 41).
و بعد از آن زبان و دست و پا و به طور كلى اعضاى پيكر انسان (نور- 24).
و ديگر پوست تن انسان (فصلت 21).
و ديگر فرشتگان (ق- 21) و آيه مورد بحث.
و سپس زمينى كه انسان روى آن زندگى مى‏كند و اطاعت و گناه از او سر مى‏زند (زلزال- 4).
و سر انجام زمانى كه اعمال در آن انجام مى‏شود (سفينة البحار جلد 2 ماده يوم).
در” احتجاج طبرسى” آمده است كه شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: علت وجود فرشتگان مامور ثبت اعمال نيك و بد انسانها چيست، در حالى كه مى‏دانيم خداوند عالم السر و ما هو اخفى است يعنى هر چيزى را كه از آن مخفى‏تر نيست مى‏داند؟! امام ع در پاسخ فرمود:

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 226

استعبدهم بذلك، و جعلهم شهودا على خلقه، ليكون العباد لملازمتهم اياهم اشد على طاعة اللَّه مواظبة، و عن معصيته اشد انقباضا، و كم من عبد يهم بمعصية فذكر مكانهما فارعوى و كف، فيقول ربى يرانى، و حفظتى على بذلك تشهد، و ان اللَّه برأفته و لطفه و كلهم بعباده، يذبون عنهم مردة الشياطين، و هو ام الارض، و آفات كثيرة من حيث لا يرون باذن اللَّه، الى ان يجي‏ء امر اللَّه عز و جل.
” خداوند اين فرشتگان را به عبادت خود دعوت كرد و آنها را شهود بر بندگانش قرار داد، تا بندگان به خاطر مراقبت آنان، بيشتر مراقب اطاعت الهى باشند، و از عصيان او بيشتر ناراحت شوند، و چه بسيار بنده‏اى كه تصميم به گناه مى‏گيرد سپس به ياد اين” فرشته مى‏افتد و خوددارى مى‏كند، مى‏گويد:
پروردگارم مرا مى‏بيند، و فرشتگان حافظ اعمال نيز گواهى مى‏دهند، علاوه بر اين، خداوند به رحمت و لطفش اينها را مامور بندگان كرده، تا به فرمان خدا شياطين سركش را از آنها دور كند، و همچنين جانوران زمين و آفات بسيار را كه آنها نمى‏بينند، تا آن زمان كه فرمان خدا و مرگ آنها فرا- رسد” «1».
از اين روايت به خوبى استفاده مى‏شود كه آنها علاوه بر ماموريت ثبت اعمال مامور حفظ انسان از حوادث ناگوار و آفات و وسوسه‏هاى شياطين نيز هستند.
(در باره وظائف مختلف فرشتگان الهى و ماموريتهاى آنها شرح مبسوطى در جلد 18 صفحه 173 تا 177 (ذيل آيه 1 سوره فاطر) آمده است.

__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 522. […..]
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 227
قابل توجه اينكه آيات فوق در توصيف اين فرشتگان مى‏گويد:” آنهابزرگوار و در نزد پروردگار والا مقامند” تا انسانها بيشتر مراقب اعمال خويش باشند زيرا هر قدر ناظر بر اعمال انسان شخصيت والاترى داشته باشد انسان بيشتر از او ملاحظه مى‏كند، و از انجام گناه شرمنده‏تر مى‏شود.
تعبير به” كاتبين” در حقيقت تاكيدى است بر اين معنى كه آنها به حافظه قناعت نمى‏كنند، بلكه دقيقا مى‏نويسند و ثبت مى‏كنند، و به اين ترتيب هرگز چيزى از آنها فوت نمى‏شود و صغير و كبير را ثبت مى‏كند.
تعبير به” يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ”” آنچه را انجام مى‏دهيد آنها مى‏دانند” باز تاكيد مجددى است بر اين حقيقت كه آنها از همه اعمال شما بدون استثنا آگاهند و نوشتن آنها بر اساس همين آگاهى است.
ضمنا تمام اين تعبيرات بيانگر اختيار و آزادى اراده انسان است، چرا كه اگر آدمى اختيارى از خود نداشت گماردن اينهمه مامورين ثبت و ضبط اعمال، و اينهمه هشدار و اخطارها هدف و مفهوم صحيحى نخواهد داشت.
از سوى ديگر همه اينها بيانگر اين واقعيت است كه مساله حساب و جزاى الهى بسيار سخت جدى است، چرا كه خداوند اهميت فوق العاده‏اى به آن داده است.
و توجه و ايمان به اين واقعيت كافى است كه انسان را تربيت كند و به مسئوليتهايش آشنا سازد و اثر بازدارنده فوق العاده روى اعمال خلاف بگذارد.
نكته: ماموران ثبت اعمال
نه تنها در آيات فوق كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى به اين معنى اشاره شده كه خداوند مامورانى مراقب هر انسانى كرده كه اعمال او را اعم از نيك و بد مى‏نويسند، و نامه اعمال را براى روز جزا آماده مى‏كنند.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 228
در باره ويژگيهاى اين فرشتگان تعبيرات پر معنى و هشدار دهنده‏اى در روايات اسلامى وارد شده است از جمله اينكه:
1- كسى از امام موسى بن جعفر ع سؤال كرد: دو فرشته‏اى كه مامور ثبت اعمال انسان هستند آيا از اراده و تصميم باطنى او به هنگام گناه يا كار نيك نيز با خبر مى‏شوند؟
امام ع در پاسخ فرمود: آيا بوى چاه فاضل آب و عطر يكى است؟
راوى عرض كرد: نه! امام ع فرمود: هنگامى كه انسان نيت كار خوبى كند نفسش خوشبو مى‏شود! فرشته‏اى كه در سمت راست است (و مامور ثبت حسنات مى‏باشد) به فرشته سمت چپ مى‏گويد: برخيز كه او اراده كار نيك كرده است و هنگامى كه آن را انجام داد زبان آن انسان قلم آن فرشته، و آب دهانش مركب او مى‏شود، و آن را ثبت مى‏كند، اما هنگامى كه اراده گناهى مى‏كند نفسش بد بو مى‏شود! ملائكه طرف چپ به فرشته سمت راست مى‏گويد بر خيز كه او اراده معصيت كرده، و هنگامى كه آن را انجام مى‏دهد زبانش قلم آن فرشته و آب دهانش مركب او است و آن را مى‏نويسد”! «1».
اين حديث به خوبى نشان مى‏دهد كه نيت انسان در تمام وجود او اثر مى‏گذارد، و فرشتگان از اسرار درونش بوسيله آثار برون آگاه مى‏شوند، و مسلما اگر آگاه نباشند نمى‏توانند اعمال انسان را به خوبى ثبت كنند، چرا كه چگونگى نيت در ارزش و خلوص و آلودگى عمل فوق العاده مؤثر است تا آنجا كه پيغمبر اكرم ص در حديث معروفى فرموده:
انما الاعمال بالنيات
” اعمال به نيتها بستگى دارد”.
__________________________________________________
(1)” اصول كافى جلد 2 باب من يهم بالحسنة أو السيئة حديث 3.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 229
ديگر اينكه معلوم مى‏شود از خود انسان مى‏گيرند و براى او خرج مى‏كنند، زبان ما قلم آنها است، و آب دهان ما مركب آنها! 2- آنها مامورند به هنگامى كه انسان نيت كار نيك مى‏كند آن را به عنوان يك” حسنه” ثبت كنند، و هنگامى كه آن را انجام مى‏دهد ده حسنه بنويسند، اما هنگامى كه تصميم بر گناه مى‏گيرد تا عمل نكرده چيزى بر او نمى‏نويسند و بعد از عمل تنها يك گناه ثبت كنند «1».
اين تعبير بيانگر نهايت لطف و فضل الهى بر انسان است كه نيت گناه را بر او مى‏بخشد، و فعل گناه را بر طبق موازين عدالت جزا مى‏دهد، ولى در مسير اطاعت هر نيتى حسنه‏اى است، و هر كار نيكى را بر طبق تفضل پاداش مى‏دهد، نه بر ميزان عدل، و اين تشويقى است براى انجام اعمال نيك.
3- در روايت ديگرى آمده است كه رسول خدا ص بعد از اشاره به وجود اين دو فرشته، و نوشتن حسنات با پاداش ده برابر، فرمود هنگامى كه انسان كار بدى انجام مى‏دهد، فرشته راست به فرشته چپ مى‏گويد: در نوشتن اين گناه عجله مكن شايد كار نيكى بعد از آن انجام دهد كه گناه او را بپوشاند همانگونه كه خداوند بزرگ مى‏فرمايد:” إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ” يا اينكه توبه و استغفار كند (و اثر گناه از ميان برود) … و او هفت ساعت از نوشتن كار بد خوددارى مى‏كند، و اگر كار نيك يا استغفارى به دنبال آن نيايد فرشته حسنات به فرشته سيئات مى‏گويد بنويس بر اين بدبخت محروم”! «2».
4- در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است:” هنگامى كه مؤمنان در يك مجلس خصوصى با هم سخن مى‏گويند حافظان اعمال، به يكديگر مى‏گويند
__________________________________________________
(1) همان مدرك حديث 1 و 2.
(2)” اصول كافى” جلد 2″ باب من يهم بالحسنة او السيئة” حديث 4.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 230
ما از آنها دور شويم، شايد سرى دارند كه خدا آن را مستور داشته”! «1».
5- على ع در يكى از خطبه‏هايش كه مردم را در آن به تقوى دعوت كرده، مى‏فرمايد:” بدانيد اى بندگان خدا كه مراقبانى از خودتان بر شما گماشته شده، و ديدبانهايى از اعضاى پيكرتان، و نيز بدانيد حسابگران راستگو اعمال شما را ثبت مى‏كنند، و حتى شماره نفسهايتان را نگه مى‏دارند، نه ظلمت شب تاريك شما را از آنها پنهان مى‏دارد، و نه درهاى محكم و فرو بسته و چه فردا به امروز نزديك است” «2»!
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 110.
(2)” نهج البلاغه” خطبه 157.
نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى‏كنند:” پروردگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و براى تمام مؤمنين و مؤمنات، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا” (رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً) «1».
اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مى‏خواهد بگويد گرچه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم، و هر گونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم، اما چون ممكن است ترك اولايى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى‏كنم، و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى‏نمايم.
و چنين است حال” اولياء اللَّه” كه بعد از آن همه زحمت و تلاش در راه خدا باز هم خويش را مقصر مى‏دانند و هرگز گرفتار غرور و خود بزرگ‏بينى نمى‏شوند
__________________________________________________
(1)” تبار” به معنى” هلاكت” است و به معنى” زيان و خسارت” نيز تفسير شده است.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 91
نه همچون افراد كم‏ظرفيت كه با انجام يك كار كوچك چنان مغرور مى‏شوند كه گويى از خداوند طلبكارند! نوح در حقيقت براى چند نفر طلب آمرزش مى‏كند:
” اول” براى خودش، مبادا قصور و ترك اولايى از او سر زده باشد.
” دوم” براى پدر و مادرش، به عنوان قدردانى و حق‏شناسى از زحمات آنان.
” سوم” براى تمام كسانى كه به او ايمان آوردند هر چند كم بودند، و سپس همراه او سوار بر كشتى شدند كه آن كشتى نيز خانه نوح بود.
” چهارم” براى مردان و زنان باايمان در تمام جهان و در تمام طول تاريخ، و از اينجا رابطه خود را با مؤمنان سراسر عالم بر قرار مى‏سازد.
ولى در پايان باز تاكيد بر نابودى ظالمان مى‏كند، اشاره به اينكه آنها به خاطر ظلمشان مستحق چنين عذابى بودند.
[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 67]
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
ترجمه:
63- بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى‏روند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى‏گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى‏گذرند).
64- آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى‏كنند.
65- آنها كسانى هستند كه مى‏گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است! 66- آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است.
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 147
تفسير: صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان” عباد الرحمن” آمده، مطرح مى‏شود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى‏شد از سر استهزاء و غرور مى‏گفتند: رحمان چيست؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند” رحمان” را به آنها معرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جايى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى‏توان درك كرد.
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى‏كند كه بعضى به جنبه‏هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى، و پاره‏اى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است، و رويهم رفته مجموعه‏اى است از والاترين ارزشهاى انسانى.
نخست مى‏گويد:” بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى‏روند” (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً)»
.
در واقع نخستين توصيفى كه از” عِبادُ الرَّحْمنِ” شده است، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى‏شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان
__________________________________________________
(1)” هون” مصدر است و به معنى نرمش و آرامش و عدم تكبر مى‏باشد، و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا براى تاكيد است، يعنى آنها آن چنانند كه گويى عين آرامش و نفى تكبرند!
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 148
مى‏دهند، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى‏توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى‏برد.
آرى آنها متواضعند، و تواضع كليد ايمان است، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مى‏شود، در زندگى روزمره با چشم خود ديده‏ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده‏ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقايق را به باد مسخره مى‏گرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است؟! آرى اين مؤمنان بنده خداوند رحمانند، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است. تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است.
و اگر مى‏بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مى‏دهد اين است كه وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا: در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى‏توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوه‏ها نمى‏رسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى‏باشد.
راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى‏داند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است؟ حتى اگر گردنش همطراز كوه‏ها شود تازه بلندترين كوه‏هاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگى‏هاى پوست نارنج نسبت به آن است، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم.
آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست؟! در حديث جالبى از پيامبر ص مى‏خوانيم كه روزى از كوچه‏اى عبور مى‏كردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤال كردند

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 149
عرض كردند ديوانه‏اى است كه اعمال جنون‏آميز و خنده‏آورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى‏خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى‏دادند:
فرمود:
المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤمن شر، فذلك المجنون و هذا مبتلى!:
” كسى كه با تكبر و غرور راه مى‏رود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مى‏كند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى‏دهد (غير از خود را نمى‏بيند و انديشه‏اش از خودش فراتر نمى‏رود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است”.
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنان كه قرآن در ادامه همين آيه مى‏گويد:” و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى‏دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى‏پردازند در پاسخ آنها” سلام” مى‏گويند” (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).
سلامى كه نشانه بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.
آرى يكى ديگر از پديده‏هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است.

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 150
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته مى‏گويد” آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً).
در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جايى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مى‏پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى‏گذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى‏كنند.
گرچه جمله” يبيتون” دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى‏آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه‏اى از شب است، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است.
ضمنا تقديم” سجود” بر” قيام” به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است «1».
چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است:” آنها كسانى هستند كه پيوسته مى‏گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است” (وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً).
” چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است” (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً).
با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمى‏دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است،
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” سجد” جمع” ساجد” و” قيام” جمع” قائم” است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 151
همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون، انسان را كنترل مى‏كند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى‏دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى‏شمرد.
واژه” غرام” در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبكار غريم «1» گفته مى‏شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى‏فرستد نيز” غرام” گفته مى‏شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پى‏گير و پر دوام است.
تفاوت” مستقر” و” مقام” شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام) است، و براى مؤمنان مدتى قرارگاه (مستقر) مى‏باشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى‏شوند اشاره شده است.
روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟
شعله‏هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟
اين احتمال نيز وجود دارد كه” مستقر” و” مقام” هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ، درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مى‏خوانيم” خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً”:” مؤمنان جاودانه در غرفه‏هاى بهشتى مى‏مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكويى است) (فرقان- 76).
در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مى‏شود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى‏گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى‏برد و مى‏گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت‏گيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سخت‏گير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمى‏گردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگ‏ريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سخت‏گيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه‏اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 153
ميان دو چيز است و” قوام” (بر وزن كتاب) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
نكته‏ها:
1- طرز مشى مؤمنان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه‏هاى بندگان خاص خدا تواضع است، تواضعى كه بر روح آنها حكومت مى‏كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است، تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامى‏دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است.
تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهايى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر ص مى‏خوانيم كه يكى از اصحاب مى‏گويد:
ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول اللَّه (ص) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث:
” من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم، گويى زمين زير پاى او جمع مى‏شد، و ما به زحمت مى‏توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى‏داد” «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه در تفسير آيه” الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً” فرمود:
و الرجل يمشى بسجيته التي جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر:
” منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد «2».
__________________________________________________
(1) فى ظلال ذيل آيه مورد بحث، در تفسير قرطبى روايت ديگرى نيز در همين زمينه نقل مى‏كند كه شباهت زيادى به آنچه در بالا گفتيم دارد.
(2) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 154
در حديث ديگرى در حالات پيامبر ص آمده:
قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب:
” هنگامى كه پيامبر اسلام ص راه مى‏رفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى‏داشت گويى از يك سرازيرى پائين مى‏رفت «1».
به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهايى مطرح نيست، بلكه دريچه‏اى است براى پى‏بردن به وضع روحيات يك انسان، و در حقيقت آيه اشاره‏اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمن مى‏كند.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذموم‏ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانت‏دار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى‏دانيم او نه اجازه اسراف مى‏دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1)    تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
(وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ) «1».
آرى شما غرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى‏فهميديد، و به خاطر آزادى بى‏قيد و شرط در اين قسمت” معاد” را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آن همه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مى‏بينيد.
دو گناه براى دوزخيان‏]
در ذيل آيه دو گناه براى اين دوزخيان ذكر شده نخست” استكبار در زمين” و دوم” فسق” ممكن است اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز باشد، و دومى اشاره به انواع گناهان، يكى از ترك اصول دين سخن مى‏گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين « (1) تفسير” الميزان” جلد 18 صفحه 224.».   
[سوره القصص (28): آيات 58 تا 60]
وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (58) وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى‏ إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59) وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (60)
ترجمه:
58- بسيارى از شهرها و آباديهايى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود هلاك كرديم. اين خانه‏هاى آنهاست (كه ويران شده) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد، و ما وارث آنان بوديم.
59- پروردگار تو هرگز شهرها و آبادى‏ها را هلاك نمى‏كرد تا اينكه در كانون آنها پيامبرى مبعوث كند كه آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز آبادى‏هايى را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.
60- آنچه به شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمى‏كنيد؟
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 127
تفسير: دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفار مكه متوسل به اين عذر مى‏شدند كه اگر ما ايمان بياوريم، عرب به ما حمله مى‏كند و ما را از سرزمينمان بيرون مى‏راند و زندگى ما را مختل مى‏كند، و در آيات گذشته يك پاسخ گويا به اين سخن داده شد.
در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است:
نخست مى‏فرمايد: به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زندگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد:” ما بسيارى از شهرهايى را كه مست و مغرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم” (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها).
آرى غرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.
” اين خانه‏ها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد” (فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا).
آرى شهرها و خانه‏هاى ويران آنها هم چنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.
” و ما وارث آنها بوديم”! (وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ).
آيا شما مشركان مكه نيز مى‏خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همانست كه گفته شد، اين چه ارزشى مى‏تواند داشته باشد؟!” بطرت” از ماده” بطر” (بر وزن بشر) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمت است.                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 128
تعبير به” تلك” كه اسم اشاره به دور است و غالبا در امور قابل مشاهده به كار مى‏رود ممكن است اشاره به سرزمين” عاد” و” ثمود” و” قوم لوط” باشد كه در فاصله‏اى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت، يعنى در سرزمين احقاف (ميان يمن و شام) يا در وادى القرى و يا در سرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارى اعراب مكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مى‏ديدند كه بعد از آنها كمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود.
جمله الا قليلا كه به صورت استثناء آمده است سه احتمال دارد:
نخست اينكه استثناء از” ساكنان” باشد، دوم از” مساكن” و سوم از” سكونت”.
در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد، و در صورت دوم معنى چنين است كه تنها خانه‏هاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورت سوم مفهوم اين است كه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است، چرا كه هر كس در اين شهرهاى شوم و بلاخيز، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد.
البته اراده هر سه معنى نيز طبق روش ما مشكل ايجاد نمى‏كند، هر چند معنى اول به نظر نزديكتر مى‏رسد.
بعضى نيز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطق دانسته‏اند، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانسته‏اند قدر مسلم اين است كه اين شهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى به خود نديد.
تعبير به” كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ” اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره‏اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى‏گذرد كه همه زائل مى‏گردد و او وارث همگان خواهد بود.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 129
آيه بعد در حقيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اينكه: اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مى‏كند، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.
قرآن مى‏گويد:” پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى‏كرد تا اينكه در كانون و مركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند” (وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا).
آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.
تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى‏كنيم” و ما هرگز شهرهايى را هلاك نمى‏كرديم مگر آنكه اهلش ظالم و ستمگر باشند” (وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ … إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ).
تعبير” ما كان ربك” يا” ما كنا” دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگى خدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى‏دهد.
جمله” حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا” (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره به اين است كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گردد كافى است، زيرا مردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجا رفت و آمد دارند و هر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديك پخش مى‏گردد، همانگونه                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 130
كه آوازه قيام پيامبر اسلام ص در سرزمين مكه در مدت كوتاهى در تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود، هم مركز روحانى حجاز، و هم مركز تجارى بود، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آن زمان رسيد.
بنا بر اين آيه يك حكم كلى و عمومى را بيان مى‏كند، و اينكه بعضى از مفسران آن را اشاره به مكه دانسته‏اند كاملا بى‏دليل است و تعبير به” فى امها” نيز يك تعبير عام است، چرا كه” ام” به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد «1».
آخرين آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه‏جويانى كه مى‏گفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى‏كند و زندگى ما را به هم مى‏ريزد، قرآن مى‏گويد:” آنچه را از اين رهگذر به دست مى‏آوريد متاع بى‏ارزش زندگى دنيا و زينت آن است” (وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها).
ولى آنچه نزد خدا است (از نعمتهاى بى‏پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است” (وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏).
چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى‏شود.
بعلاوه نعمتهايى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه نيست، بنا بر اين هم بهتر و هم پايدارتر است.
به اين ترتيب در يك مقايسه ساده هر انسان عاقلى مى‏فهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد:” آيا تعقل نمى‏كنيد”؟! (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
__________________________________________________
(1) در مورد اينكه آيا اين آيه شامل مستقلات عقليه نيز مى‏شود يا نه در جلد 12 صفحه 51 (ذيل آيه 15 سوره اسراء) بحثى داشتيم.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 131
” فخر رازى” از يكى از فقها چنين نقل مى‏كند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را به عاقلترين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فرمان حق مى‏كنند، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك (زودگذرى) را بدهد و سرمايه فراوان (پايدارى) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است.
سپس فخر رازى اضافه مى‏كند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفاده كرده است «1».
__________________________________________________
(1)    تفسير كبير فخر رازى جلد 25 صفحه 6
[سوره الكهف (18): آيات 37 تا 41]
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)
ترجمه:
37- دوست (با ايمان) ش در حالى كه با او به گفتگو پرداخته بود گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى؟! 38- ولى من كسى هستم كه” اللَّه” پروردگار من است، و هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى‏دهم.
39- تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته؟ قوت (و نيرويى) جز از ناحيه خدا نيست، اما اگر مى‏بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست).

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 431
40- شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده‏اى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، آن چنان كه آن را به زمين بى گياه لغزنده‏اى تبديل كند! 41- و يا آب آن در اعماق زمين فرو رود، آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى!
تفسير: اينهم پاسخ مستضعفان
اين آيات رد بافته‏هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ايمان است كه از زبان دوست مؤمنش مى‏شنويم:
او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مى‏داد تا هر چه در درون دارد برون ريزد، سپس يك جا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد” و به او گفت آيا كافر شدى به خدايى كه تو را از خاك آفريد و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد”؟! (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا).
در اينجا يك سؤال پيش مى‏آيد و آن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى‏شد، در حالى كه ظاهر پاسخى كه مرد موحد به او مى‏دهد و نخستين مطلبى كه بخاطر آن وى را سرزنش مى‏كند مساله انكار خدا است.
لذا او را از طريق مساله آفرينش انسان كه يكى از بارزترين دلائل توحيد است متوجه خداوند عالم و قادر مى‏كند.
خدايى كه انسان را در آغاز از خاك آفريد، مواد غذايى كه در زمين وجود داشت جذب ريشه‏هاى درختان شد، و درختان به نوبه خود غذاى حيوانات شدند، و انسان از آن گياه و گوشت اين حيوان استفاده كرد، و نطفه‏اش از اينها شكل گرفت، نطفه در رحم مادر مراحل تكامل را پيمود تا به انسان كاملى تبديل شد، انسانى كه از همه موجودات زمين برتر است، مى‏انديشد، فكر مى‏كند، تصميم مى‏گيرد و همه چيز را مسخر خود مى‏سازد، آرى تبديل خاك بى ارزش به چنين موجود شگرفى با آن همه سازمانهاى پيچيده‏اى كه در جسم و روح او است يكى از دلائل بزرگ توحيد است.
در پاسخ اين سؤال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1- گروهى گفته‏اند از آنجا كه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد و يا مورد ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدا بودند و باور نمى‏كردند كه خاكهاى متلاشى شده بار ديگر لباس حيات بپوشند، لذا آن مرد با ايمان با ذكر” آفرينش نخستين” انسان از خاك، و سپس نطفه، و مراحل ديگر، او را متوجه قدرت بى پايان پروردگار مى‏كند، تا بداند مساله معاد را همواره در صحنه‏هاى همين زندگى با چشم خود مى‏بينيم.
2- بعضى ديگر گفته‏اند كه شرك و كفر او بخاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در مالكيت قائل شد و مالكيت خود را جاودانى پنداشت.
3- احتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى‏رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه آن را بازگو نكرده است به انكار خدا برخاسته بود، كه به قرينه سخنان آن مرد با ايمان روشن مى‏شود، لذا در آيه بعد مشاهده مى‏كنيم كه آن مرد با ايمان مى‏گويد تو اگر انكار خدا كردى و راه شرك پوييدى من هرگز چنين نمى‏كنم.
به هر حال اين احتمالات سه‏گانه كه در تفسير آيه فوق گفته شد بى ارتباط با يكديگر نيست، و مى‏تواند سخن آن مرد موحد اشاره‏اى بهمه اينها باشد.
سپس اين مرد با ايمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت: ولى من كسى هستم كه اللَّه پروردگار من است” من با اين عقيده افتخار و مباهات مى‏كنم (لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي) «1».
تو افتخار به اين مى‏كنى كه باغ و زراعت و ميوه و آب فراوان دارى، ولى من افتخار مى‏كنم كه پروردگار من خدا است، خالق من، رازق من او است، تو به دنيايت مباهات مى‏كنى، من به عقيده و ايمان و توحيدم!” و من هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى‏دهم” (وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً).
بعد از اشاره به مساله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشت‏ساز است، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده مى‏گويد:” تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته”، چرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ) «2»” چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست” (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ).
اگر تو زمين را شكافته‏اى، بذر پاشيده‏اى، نهال غرس كرده‏اى، درختان را بر داده‏اى! و به موقع به همه چيز آن رسيده‏اى تا به اين پايه رسيده است، همه اينها با استفاده از قدرتهاى خداداد، و امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى!.
سپس اضافه كرد:” اگر مى‏بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست) (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً).
__________________________________________________
(1) كلمه” لكنا” در اصل” لكن انا” بوده، سپس درهم ادغام شده و به اينصورت درآمده است. […..]
(2) جمله ما شاء اللَّه محذوفى دارد و در تقدير چنين است هذا ما شاء اللَّه (اين چيزى است كه خدا خواسته) يا- ما شاء اللَّه كائن (هر چه خدا بخواهد همان مى‏شود).
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 434
” خدا مى‏تواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد” (فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ).
نه تنها بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه:” خداوند صاعقه‏اى از آسمان بر باغ تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه و لغزنده‏اى تبديل كند” (وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً).
يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد” و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى” (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً).
” حسبان” (بر وزن لقمان) در اصل از ماده حساب گرفته شده است، سپس به معنى تيرهايى كه به هنگام پرتاب كردن آن را شماره مى‏كنند آمده، و نيز به معنى مجازاتى است كه روى حساب دامنگير اشخاص مى‏گردد، و در آيه فوق منظور همين است.
(صعيد) به معنى قشر روى زمين است (در اصل از ماده” صعود” گرفته شده).
” زلق” به معنى سرزمينى است صاف و بدون هيچگونه گياه آن چنان كه پاى انسان بر آن بلغزد (جالب توجه اينكه امروز براى اينكه شنهاى روان را ثابت كنند و از فرو رفتن آباديها در زير طوفانهاى شن جلوگيرى به عمل آورند سعى مى‏كنند گياهان و نباتات و درختانى در آنها برويانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و لغزندگى بيرون آيد و مهار شود).
در واقع آن مرد با ايمان و موحد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچكدام قابل اعتماد نيست.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 435
در واقع او مى‏گويد: با چشم خودت ديده، و يا لا اقل با گوش شنيده‏اى كه صاعقه‏هاى آسمانى گاهى در يك لحظه كوتاه، باغها و خانه‏ها و زراعتها را به تلى از خاك، يا زمينى خشك و بى آب و علف تبديل كرده است.
و نيز شنيده يا ديده‏اى كه گاهى يك زمين لرزه شديد قناتها را فرو مى‏ريزد، چشمه‏ها را مى‏خشكاند، آن چنان كه قابل اصلاح و مرمت نيستند.
تو كه اينها را مى‏دانى اين غرور و نخوت براى چيست؟! تو كه اين صحنه‏ها را ديده‏اى اينهمه دلبستگى چرا؟! چرا مى‏گويى باور نمى‏كنم اين نعمتها هرگز فانى بشوند، بلكه جاودانه خواهند ماند، اين چه نادانى و ابلهى است؟!
[سوره الكهف (18): آيات 42 تا 44]
وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44)
ترجمه:
42- (به هر حال عذاب خدا فرا رسيد) و تمام ميوه‏هاى آن نابود شد، او مرتبا دستهاى خود را- بخاطر هزينه‏هايى كه در آن صرف كرده بود- بهم ميماليد، در حالى كه تمام باغ بر پايه‏ها فرو ريخته بود، و مى‏گفت اى كاش كسى را شريك پروردگارم قرار نداده بودم! 43- و گروهى، غير از خدا، نداشت كه او را يارى كنند، و نمى‏توانست از خويشتن يارى گيرد.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 436
44- در اين هنگام ثابت شد كه ولايت (و قدرت) از آن خداوند حق است، او است كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد.
تفسير: و اينهم پايان كارشان
سرانجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود بازگشت.
غافل از اينكه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است، و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.
شايد در همان لحظه كه پرده‏هاى سياه شب همه جا را فرا گرفته بود، عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقه‏اى مرگبار، و يا طوفانى كوبنده و وحشتناك، و يا زلزله‏اى ويرانگر و هول‏انگيز، هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت، و درختان سر به فلك كشيده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد:” و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت” (وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ).
” احيط” از ماده” احاطه” است و در اينگونه موارد به معنى” عذاب فراگير” است كه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ با يك سلسله رؤياها به منظور سركشى و بهره‏گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت، آن چنان كه دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بيفروغ شد و از حركت ايستاد.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 437
نمى‏دانست اين صحنه را در خواب مى‏بيند يا بيدارى؟! درختان همه بر خاك فرو غلطيده بودند، زراعتها زير و رو شده بودند، و كمتر اثرى از حيات و زندگى در آنجا به چشم مى‏خورد.
گويى در آنجا هرگز باغ خرم و زمينهاى سرسبزى وجود نداشته، و ناله‏هاى غم‏انگيز جغدها در ويرانه‏هايش طنين‏انداز بوده است، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره‏اش پريد، آب در دهانش خشكيد، و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مى‏كرد يكباره فرو ريخت! گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است:” او مرتبا دستها را به هم مى‏ماليد و در فكر هزينه‏هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج كرده بود، در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايه‏ها فرو ريخته بود” (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها).
درست در اين هنگام بود كه از گفته‏ها و انديشه‏هاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت” و مى‏گفت اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى‏دانستم، و اى كاش هرگز راه شرك را نمى‏پوئيدم (وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً).
اسف‏انگيزتر اينكه او در برابر اينهمه مصيبت و بلا، تنهاى تنها بود” كسانى را جز خدا نداشت كه او را در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ يارى دهند” (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه بجاى آن بنشاند،” و نمى‏توانست از خويشتن يارى گيرد” (وَ ما كانَ مُنْتَصِراً).
در حقيقت تمام پندارهاى غرور آميزش در اين ماجرا بهم ريخت و باطل گشت، از يك سو مى‏گفت من هرگز باور نمى‏كنم اين ثروت و سرمايه عظيم فنايى داشته باشد، ولى به چشم خود فناى آن را مشاهده كرد.
از سوى ديگر به رفيق موحد و با ايمانش كبر و بزرگى مى‏فروخت و مى‏گفت                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 438
من از تو قويتر و پر يار و ياورترم، اما بعد از اين ماجرا مشاهده كرد كه هيچكس يار و ياور او نيست.
از سوى سوم او به قدرت و قوت خويش متكى بود و نيروى خود را نامحدود مى‏پنداشت، ولى بعد از اين حادثه و كوتاه شدن دستش از همه جا و همه چيز، به اشتباه بزرگ خود پى برد، زيرا چيزى كه بتواند گوشه‏اى از آن خسارت بزرگ را جبران كند در اختيار نداشت.
اصولا يار و ياورانى كه بخاطر مال و ثروت همانند مگسهاى دور شيرينى اطراف انسان را مى‏گيرند، و گاه انسان آنها را تكيه‏گاه روز بدبختى خود مى‏پندارد، به هنگامى كه آن نعمت از ميان برود يكباره همگى پراكنده مى‏شوند، چرا كه دوستى آنها به صورت يك پيوند معنوى نبود، پشتوانه مادى داشت كه با از ميان رفتنش از ميان رفت.
ولى هر چه بود دير شده بود، و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى‏شود، بى ارزش است، و به همين دليل نتيجه‏اى بحال او نداشت.
درست است كه او در اينجا جمله” لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً” را بر زبان جارى كرد، همان جمله‏اى كه دوست با ايمانش قبلا مى‏گفت ولى او در حال سلامت گفت و اين در حال بلا!” و در اين هنگام بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه ولايت و سرپرستى و قدرت از آن خدا است خداوندى كه عين حق است” (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ).
آرى در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از او است و هر چه اراده او باشد آن مى‏شود، و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 439
آرى” او است كه برترين پاداش را دارد و او است كه بهترين عاقبت را براى مطيعان فراهم مى‏سازد” (هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً).
پس اگر انسان مى‏خواهد به كسى دل به‏بندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيه‏گاهش خدا و دلبستگى، و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.
نكته‏ها:
1- غرور ثروت
در اين داستان ترسيم زنده‏اى از آنچه ما غرور ثروتش مى‏ناميم، مشاهده مى‏كنيم، و به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مى‏شويم.
انسانهاى كم‏ظرفيت هنگامى كه بجايى رسيدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر ديگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى‏شوند، نخست سعى مى‏كنند امكانات خود را به رخ ديگران بكشند، و آن را وسيله برترى‏جويى قرار دهند، جمع شدن مگس‏صفتان را دور اين شيرينى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند، اين همان است كه قرآن با جمله” أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً” در آيات فوق از آن ياد كرده است.
عشق و علاقه آنها به دنيا كم كم پندار جاودانگى آن را در نظرشان مجسم مى‏سازد، و فرياد” ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً” را سر ميدهند! ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انكار معاد برمى‏خيزند” وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً” مى‏گويند.
خودبينى و خودپسنديشان سبب مى‏شود كه برترى مادى را دليل بر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خويشتن مقام فوق العاده‏اى نزد او قائل شوند، و بگويند اگر به سوى خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاى ما در آنجا از اينجا هم بهتر است!!” وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً”.
اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهايى ديده مى‏شود در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع، و به شرك و بت‏پرستى و كفر و انكار معاد ختم مى‏گردد، چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مى‏پرستند و غير آن را بدست فراموشى مى‏سپرند.
2- اين سرگذشت عبرت‏انگيز در عين فشردگى، علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز بما مى‏آموزد.
الف- نعمتهاى دنياى مادى هر قدر وسيع و گسترده باشد نامطمئن و ناپايدار است، برق صاعقه‏اى مى‏تواند در يك شب و يا حتى چند لحظه كوتاه باغها و زراعتهايى كه محصول سالهاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك و خاكستر و زمين خشك و لغزنده تبديل كند.
زمين لرزه مختصرى چشمه‏هاى جوشانى را كه مبدء اينهمه حيات و بركت بود در كام خود فرو كشد آن گونه كه حتى قابل ترميم نباشد.
ب- دوستانى كه به عشق بهره‏گيرى مادى دور انسان حلقه مى‏زنند آن چنان بى‏اعتبار و بيوفا هستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمتها از انسان جدا مى‏شوند با او وداع مى‏گويند، گويى تصميم آن را از قبل گرفته بودند” وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ”.
اين گونه ماجراها كه نمونه‏هايش را بارها شنيده و يا ديده‏ايم ثابت مى‏كند كه جز بر خدا نمى‏توان دل بست، دوستان باوفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه پيوندهاى معنوى ارتباط آنها را برقرار مى‏سازد، اينها دوستان حال ثروت، تنگدستى، پيرى و جوانى، تندرستى و بيمارى، و عزت و ذلتند، حتى رابطه‏هاى مودتشان بعد از مرگ نيز تداوم دارد.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 441

ج- بيدارى بعد از بلا غالبا بيهوده است-
بارها گفته‏ايم بيدارى اضطرارى نه دليل بر انقلاب درونى و تغيير خط و مسير انسان است، و نه نشانه پشيمانى از اعمال گذشته، بلكه هر انسانى چشمش به چوبه دار، و يا امواج بلا و طوفان بيفتد، موقتا تحت تاثير قرار ميگيرد، و در لحظاتى كوتاه كه عمرش بيش از عمر آن بلا نيست تصميم بر تغيير مسير خود مى‏گيرد اما چون ريشه‏اى در اعماق جانش ندارد با خاموش شدن آن طوفان اين تفكر نيز خاموش مى‏شود، و درست بخط اول بازميگردد.
اگر در سوره نساء آيه 18 مى‏خوانيم كه به هنگام مشاهده نشانه‏هاى مرگ درهاى توبه به روى انسان بسته مى‏شود نيز دليلش همين است، و اگر مى‏بينيم قرآن در آيات سوره يونس (آيه 90 و 91) در باره فرعون مى‏گويد: هنگامى كه غرق او نزديك شد و در ميان امواج مى‏غلطيد صدا زد من به خداى يگانه، خداى بنى اسرائيل، ايمان آوردم، اما اين توبه هرگز از او قبول نشد، آن نيز دليلش همين است.
د- نه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت-
اين درس ديگرى است كه آيات فوق به ما مى‏آموزد.
البته در جوامع مادى و مكتبهاى ماده‏گرا، غالبا اين توهم پيش مى‏آيد كه فقر و ثروت دليل ذلت و عزت است به همين دليل مى‏بينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و يا تهيدستى پيامبر اسلام ص تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند چرا اين قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟ لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (آيه 31 سوره زخرف).
ه- راه شكستن غرور-
يك انسان آزاده هنگامى كه وسوسه‏هاى غرور بخاطر مال و مقام در اعماق دلش جوانه مى‏زند بايد ريشه آن را با توجه به تاريخچه‏ى پيدايش خودش قطع كند، آن روز كه خاك بى ارزش بود، آن روز كه نطفه ناتوانى                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 442
بود، آن روز كه به صورت نوزادى ضعيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت، همانگونه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشته‏اش بازمى‏گرداند، و از زبان آن مرد با ايمان مى‏گويد” أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا”.
و- جهان طبيعت به ما درس مى‏دهد-
جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه توصيف آن باغهاى پربركت را مى‏خوانيم مى‏گويد:” وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً” آن باغها هيچگونه ستمى در تقديم ثمرات خود به جهان انسانيت نداشتند” ولى در باره صاحب آن باغ مى‏گويد:” وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ”.
يعنى اى انسان نگاهى به جهان آفرينش كن ببين اين درختان پرثمر و زراعتهاى پربركت، چگونه هر چه دارند در طبق اخلاص گذارده، و به تو تقديم مى‏دارند نه از انحصارطلبى آنها خبرى است، و نه از بخل و حسد اثرى، جهان آفرينش صحنه ايثار است و بذل و بخشش، زمين آنچه را در اختيار دارد به گياهان و حيوانات ايثارگرانه تقديم مى‏كند، و درختان و گياهان تمام مواهب خويش را در اختيار انسانها و جانداران ديگر مى‏گذارند، قرص خورشيد روز به روز لاغرتر مى‏شود و نور افشانى ميكند، ابرها مى‏بارند و نسيمها مى‏وزند و امواج حيات را در همه جا مى‏گسترانند، اين نظام آفرينش است.
ولى تو اى انسان چگونه مى‏خواهى گل سرسبد اين جهان باشى و روشنترين قوانين آن را زير پا بگذارى؟! وصله ناهمرنگ براى عالم خلقت شوى، همه مواهب را به خويش اختصاص دهى و حق ديگران را بربايى؟!
[سوره هود (11): آيات 8 تا 11]
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11)
ترجمه:
8- و اگر مجازات را تا زمان محدود از آنها به تاخير اندازيم (از روى استهزا) مى‏گويند چه چيز مانع آن شده؟! آگاه باشيد آن روز كه به سراغشان مى‏آيد هيچ چيز مانع آن نخواهد بود و آنچه را مسخره مى‏كردند دامنشان را مى‏گيرد! 9- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود.
10- و اگر نعمتهايى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مى‏گويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى‏شود.
11- مگر آنها كه (در سايه ايمان راستين) صبر و استقامت ورزيدند و عمل صالح انجام دادند، كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است.
تفسير: مؤمنان پر ظرفيت و افراد بى‏ايمان كم ظرفيتند
در اين آيات- به تناسب بحثى كه در باره افراد بى‏ايمان گذشت- گوشه‏هايى از حالات روانى و نقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى‏كشاند.

تفسير نمونه، ج‏9، ص: 30
نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مى‏كند، شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مسائل سرنوشت ساز است، آنها بر اثر جهل و نادانى و غرور هنگامى كه تهديد رجال آسمانى را در زمينه مجازات و كيفر بدكاران مى‏شنوند، و” چند صباحى بر آنها مى‏گذرد و خداوند به لطفش عذاب و مجازات را تاخير مى‏اندازد با بى‏شرمى مخصوصى مى‏گويند چه چيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت؟” چه شد اين مجازات، كجا رفت اين كيفر؟ (وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ).
” امت” از ماده” ام” (بر وزن قم) به معنى مادر است، و در اصل به معنى انضمام اشياء به يكديگر مى‏باشد و به همين جهت به هر گروهى كه در هدف، يا در زمان و مكان واحدى جمعند امت گفته مى‏شود، ولى اين كلمه به معنى وقت و زمان نيز آمده است، چرا كه اجزاى زمان بهم پيوسته‏اند و يا به خاطر اينكه هر جماعت و گروهى در عصر و زمانى زندگى مى‏كنند، در سوره يوسف آيه 45 مى‏خوانيم وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ” زندانى آزاد شده بعد از مدتى به ياد يوسف افتاد” در آيه مورد بحث نيز” امت” به همين معنى آمده است، و لذا با كلمه” معدودة” توصيف شده است، يعنى اگر مدت كوتاهى مجازات را از آنها تاخير بيندازيم مى‏گويند: چه چيز مانع آن شده است؟
بهر حال اين شيوه همه جاهلان مغرور و بى‏خبر است، كه هر چه با تمايلات آنها سازگار نباشد، در نظرشان مسخره است، لذا تهديدهاى تكان دهنده و بيدار كننده مردان حق را، به شوخى مى‏گيرند و هميشه با آتش بازى مى‏كنند.
اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى‏گويد: آگاه باشيد آن روز كه مجازات الهى فرا رسيد هيچ چيز جلو آن را نخواهد گرفت” (أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ).
” و آنچه را مسخره مى‏كردند بر آنان نازل مى‏شود” و آنها را درهم مى‏كوبد (وَ حاقَ بِهِمْ ماكانُوا به یسْتَهْزِؤُنَ).                    
درست است كه در آن موقع ناله و فريادشان به آسمان بلند مى‏شود، و از گفته‏هاى شرم‏آور خود، پشيمان مى‏گردند، اما نه آن ناله به جايى مى‏رسد و نه اين پشيمانى سودى خواهد داشت.
ديگر از نقطه‏هاى ضعف آنان، كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است، چنان كه در آيه بعد مى‏گويد:” و هر گاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سپس آن را از او بر گيريم او مايوس و نوميد مى‏شود و به كفران و ناسپاسى بر مى‏خيزد” (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ).
گرچه در اين آيه سخن از انسان به طور كلى به ميان آمده، ولى همانگونه كه سابقا هم به آن اشاره كرديم، كلمه” انسان” در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و خودرو و بى‏ارزش است، بنا بر اين با بحثى كه در آيه قبل در باره افراد بى‏ايمان گذشت، تطبيق مى‏كند.
سومين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز و نعمت فرو مى‏روند، چنان خودباختگى و غرور و تكبر بر آنها چيره مى‏شود كه همه چيز را فراموش مى‏كنند، چنان كه قرآن مى‏گويد: و اگر نعمتهايى بعد از ناراحتيها به اين انسان برسد چنان از خود مغرور مى‏شود كه مى‏گويد ديگر همه مشكلات و ناراحتيهاى من برطرف شد و هرگز باز نخواهد گشت، و به همين جهت شادى و سرور بى‏حساب و فخر فروشى و غرور بيجا سر تا پاى او را فرا مى‏گيرد آن چنان كه از شكر نعمتهاى پروردگار غافل مى‏گردد” (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ).
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه در جمله” ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي” نيز هست و آن اينكه هنگامى كه اين گونه اشخاص گرفتار شدائدى مى‏شوند و سپس به                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 32
لطف پروردگار شدائد جاى خود را به نعمتها مى‏دهد، آنها مى‏گويند شدائد گذشته كفاره گناهان ما بود، و تمام معاصى ما با آن شسته شد ما ديگر پاك و پاكيزه شديم!، و از مقربان درگاه خدا و به همين دليل نيازى به توبه و بازگشت به درگاه او نداريم! سپس اضافه مى‏كند” تنها افراد با ايمان كه صبر را در برابر شدائد و حوادث سخت زندگى پيشه كرده‏اند و در همه حال از اعمال صالح فروگذار نمى‏كنند، از تنگ‏نظرى‏ها و ناسپاسيها و غرور، و تكبر بر كنارند” (إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).
آنها نه به هنگام وفور نعمت، مغرور مى‏شوند و خدا را فراموش مى‏كنند، و نه به هنگام شدت و مصيبت مايوس مى‏گردند و كفران مى‏كنند، بلكه روح بزرگ و فكر بلندشان” نعمت” و” بلا” را هر دو در خود هضم كرده و در هر حال از ياد خدا و وظائفشان غافل نمى‏گردند.
و به همين دليل” براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود” (أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
امت معدوده و ياران مهدى ع
1- در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده، امت معدوده به معنى نفرات كم، و اشاره به ياران مهدى ع گرفته شده است، به اين ترتيب معنى آيه نخستين چنين مى‏شود: اگر ما مجازات اين ستمگران و بدكاران را به قيام مهدى و يارانش واگذار كنيم آنها مى‏گويند چه چيز جلو عذاب خدا را گرفته است؟                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 33
ولى البته همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امة معدودة به معنى زمان معدود و معين است و اتفاقا در روايتى كه از امير مؤمنان على ع در تفسير آيه نقل شده” امت معدوده” همين گونه تفسير گرديده، بنا بر اين روايات مزبور ممكن است اشاره به معنى دوم آيه و به اصطلاح” بطن آيه” بوده باشد كه البته در اين صورت بيان يك قانون كلى در مورد ستمگران است، نه يك مساله مربوط به مشركان و مجرمان زمان پيامبر ص و مى‏دانيم كه قرآن آياتش معانى مختلفى دارد، معنى نخستين و ظاهر آن ممكن است در باره يك مساله خاص يا گروه معينى باشد، اما معنى دوم آن يك معنى عام و مجرد از زمان و گروه معين.
چهار پديده كوتاه فكرى
2- در آيات فوق سه حالت مختلف از حالات روحى مشركان و گنهكاران ترسيم شده كه در ضمن آن چهار وصف براى آنان آمده است:
نخست اينكه آنها در برابر قطع نعمتها يؤوس يعنى بسيار نااميد، و ديگر اينكه كفور يعنى بسيار ناسپاسند.
و به عكس هنگامى كه غرق نعمت مى‏شوند، يا حتى مختصر نعمتى به آنها مى‏رسد” از خوشحالى” دست و پاى خود را گم كرده، يعنى چنان ذوق زده و غرق لذت و نشاط مى‏گردند كه از همه چيز غافل مى‏شوند، و اين سرمستى از باده لذت و غرور آنها را به فساد و تجاوز از حدود الهى مى‏كشاند.
ديگر اينكه فخور يعنى در موقع نعمت بسيار متكبر و خود برتربين و فخر فروش مى‏شوند.
به هر حال اين صفات چهارگانه همه پديده‏هايى هستند از كوتاهى فكر و كمى ظرفيت و اينها اختصاص به گروه معينى از افراد بى‏ايمان و آلوده ندارد، بلكه يك سلسله اوصاف عمومى براى همه آنها است.
ولى مردم باايمان كه روحى بزرگ، و فكرى بلند، و سينه‏اى گشاده، و ظرفيتى وافر دارند، نه دگرگونيهاى روزگار آنها را تكان مى‏دهد، نه سلب نعمتها آنان را به ناسپاسى و نوميدى مى‏كشاند، و نه روى آوردن نعمتها آنها را در غرور و غفلت فرو مى‏برد.
لذا در آخرين آيه كه از اين به عنوان يك استثنا ياد مى‏كند بجاى كلمه” ايمان” صبر و استقامت را بكار مى‏برد (دقت كنيد).
ميزان كم ظرفيتى
3- نكته ديگرى كه بايد به آن توجه كرد اين است كه در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطاى آن، و هم مورد اعطاى نعمت پس از سلب آن) تعبير به” اذقنا” كه از ماده اذاقه بمعنى چشانيدن است شده، اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگر مختصر نعمتى به آنها داده شود و سپس آن را از آنها بگيريم داد و فرياد و ناسپاسيشان بلند مى‏شود و نيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى‏شوند كه سر از پا نمى‏شناسند!
نعمتها همه موهبت است
4- جالب اينكه در آيه اول نعمت را با كلمه” رحمت” بيان كرده، و در آيه دوم با همان كلمه” نعمت” و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه نعمتهاى الهى همه از طريق تفضل و رحمت خدا به انسان مى‏رسد، نه از طريق استحقاق، و اگر بنا بود نعمتها جنبه استحقاقى پيدا كند گروه كمى مشمول آن مى‏شدند، يا هيچكس مشمول آن نمى‏شد.
اعمال نيك دو اثر دارد
5- در آخرين آيه به افراد با ايمان و با استقامت كه داراى عمل صالحند هم وعده” مغفرت” و آمرزش از گناه داده شده و هم وعده” اجر كبير”، اشاره به اينكه اعمال نيك دو اثر دارد، يكى شستشوى گناهان و ديگرى جلب پاداشهاى بزرگ.
[سوره الأنعام (6): آيه 6]
أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)
ترجمه:
6- آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند و) قدرت‏هايى به آنها داديم كه به شما نداديم، بارانهاى پى در پى بر آنها فرستاديم و نهرها از زير (آباديهاى) آنها جارى ساختيم (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجود آورديم.
تفسير نمونه، ج‏5، ص: 155
تفسير: سرنوشت طغيانگران
از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بت پرستان و مشركان- به تناسب انگيزه‏هاى مختلف شرك و بت پرستى- عرضه مى‏كند، نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها، به اين افراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مى‏دهد و مى‏گويد:” آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم” (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ).
از جمله اينكه” بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم” (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً) «1».
” و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم” (وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد” و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم” (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
__________________________________________________
(1) مدرار در اصل از ماده” در” به معنى شير است و سپس به مايعاتى همانند باران كه ريزش دارد گفته شده است و” مدرار” صيغه مبالغه است و جمله” أَرْسَلْنَا السَّماءَ” در حقيقت براى بيان مبالغه بيشتر مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏5، ص: 156
” و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم” (وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).
آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود؟! و از خواب غفلت بيدار، و از مستى غرور هشيار گردند، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنين عمل كرد توانايى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند؟! در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1-” قرن” گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى (صد سال يا هفتاد سال يا سى سال) آمده است، ولى گاهى- همانطور كه اهل لغت تصريح كرده‏اند- به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مى‏شود (اصولا قرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفته مى‏شود).
2- در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مى‏شود، زيرا با داشتن اينها خود را بى‏نياز از پروردگار مى‏پندارند، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى به آنها نرسد، نابود و خاموش مى‏گردند چنان كه مى‏خوانيم” إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏”: انسان طغيان مى‏كند هنگامى كه خود را بى‏نياز پندارد” «1».
3- اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمند ماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده، هشدار مى‏دهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثر عامل گناه، همه چيز را از دست دادند، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانى ديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دوران قبل از تمدن
__________________________________________________
(1) سوره علق آيه 6 و 7.
تفسير نمونه، ج‏5، ص: 157
صنعتى خود باز گرديد، توجه داشته باشيد كه عامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همين عامل در جامعه شما نيز آشكار شده است.
براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و ملوك سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه‏اى و ناز و نعمت بى‏حساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همه كس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار.
[سوره النمل (27): آيات 20 تا 26]
وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)
أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 440
ترجمه:
20- (سليمان) در جستجوى پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمى‏بينم يا اينكه او از غايبان است.
21- من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد و يا او را ذبح مى‏كنم و يا دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد.
22- چندان طول نكشيد (كه هدهد آمد و) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آورده‏ام.
23- من زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مى‏كند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا) تخت عظيمى دارد.
24- (اما) من او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مى‏كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد.
25- چرا براى خداوندى سجده نمى‏كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى‏كند؟
و آنچه را مخفى مى‏كنيد و آشكار نمى‏سازيد، ميداند؟
26- خداوندى كه معبودى جز او نيست، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است.
تفسير: داستان هدهد و ملكه سبا
در اين قسمت از آيات به فراز ديگرى از زندگى شگفت‏انگيز سليمان اشاره كرده، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مى‏كند.
نخست مى‏گويد:” سليمان هدهد را نديد، و در جستجوى او برآمد” (وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ).
اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمى‏ماند!.                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 441
بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است، چنان كه در ادامه سخن، قرآن مى‏افزايد، سليمان” گفت: چه شده است كه هدهد را نمى‏بينم” (فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).
” يا اينكه او از غائبان است” (أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ).
در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست؟
بعضى گفته‏اند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى‏افكندند، و او از وجود روزنه‏اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد.
و بعضى ديگر ماموريتى براى هدهد در تشكيلات او قائل شده‏اند، و او را مامور يافتن مناطق آب مى‏دانند، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او را غائب ديد.
به هر حال اين تعبير كه ابتدا گفت:” من او را نمى‏بينم” سپس افزود” يا اينكه او از غائبان است” ممكن است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است؟
در هر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان، چاره‏اى ندارد جز اينكه تمام فعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مى‏شود زير نظر بگيرد، و حتى بود و نبود يك پرنده، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد، و اين يك درس بزرگ است.
” سليمان” براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان، تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود:” من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد”! (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً).

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 442
” و يا او را ذبح مى‏كنم”! (أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).
” يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد” (أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).
منظور از” سلطان” در اينجا، دليلى است كه مايه تسلط انسان، بر اثبات مقصودش گردد، و تاكيد آن بوسيله” مبين” براى اين است كه اين فرد متخلف حتما بايد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند.
در حقيقت سليمان ع بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، و حتى براى تهديد خود دو مرحله قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام، و مرحله مجازات اعدام.
ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و تواناييش نمى‏كند.
” ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد” (فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ).
بازگشت و رو به سليمان كرد و چنين” گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى، من از سرزمين سبأ يك خبر قطعى (و دست اول) براى تو آورده‏ام”؟ (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ).
” هدهد” گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد، و براى بر طرف كردن ناراحتى او نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهى ندارد! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست، به شرح آن پرداخت كه در آيات بعد خواهد آمد.
قابل توجه اينكه: لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه مطيع فرمان او بودند آن قدر عدالت سليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود، كه هدهد بدون ترس بى پرده و با صراحت به او مى‏گويد:” من به چيزى آگاهى يافتم كه    تو از آن آگاه نيستى”.

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 443

بر خورد او با سليمان، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود، كه براى بيان يك واقعيت، نخست مدتى تملق مى‏گويند، و خود را ذره ناچيزى قلمداد كرده سپس به خاك پاى ملوكانه، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مى‏دارند و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمى‏دهند و هميشه از كنايه‏هاى نازكتر از گل استفاده مى‏كنند، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند! آرى هدهد با صراحت گفت: غيبت من بى دليل نبوده، خبر مهمى آورده‏ام كه تو از آن با خبر نيستى! ضمنا اين تعبير درس بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد مطلبى بداند كه داناترين انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت.
به هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت:” من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى‏كند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت”! (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ).
” هدهد” با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد.
نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب و امكانات.
ديگر اينكه يك زن بر آن حكومت مى‏كند، و دربارى بسيار مجلل دارد حتى شايد مجلل‏تر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان” عرش عظيم” ياد مى‏كند!.                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 444
و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مى‏باشد.
سليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كننده‏اى كه من در آنجا ديدم اين بود كه:” مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد- نه در برابر اللَّه- سجده مى‏كنند”! (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
” شيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده” (و افتخار مى‏كنند كه در برابر آفتاب سجده مى‏نمايند!) (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ).
و به اين ترتيب” شيطان آنها را از راه حق باز داشته” (فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ).
آنها چنان در بت پرستى فرو رفته‏اند كه من باور نمى‏كنم به آسانى از اين راه برگردند” آنها هدايت نخواهند شد” (فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ).
و به اين ترتيب وضع مذهبى و معنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در بت‏پرستى فرو رفته‏اند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مى‏كند و مردم بر دين ملوكشان‏اند.
بتكده‏هاى آنها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مى‏دهد كه آنان در اين راه غلط پافشارى دارند، و به آن عشق مى‏ورزند و مباهات مى‏كنند، و در چنين شرائطى كه توده مردم و حكومت در يك خط قرار گرفته‏اند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است.
سپس افزود” آنها چرا براى خداوندى سجده نمى‏كنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مى‏كند، و آنچه را مخفى مى‏داريد و آشكار مى‏سازيد مى‏داند” (أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ) «1».

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 445
واژه” خبا” (بر وزن صبر) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره به احاطه علم پروردگار به غيب آسمان و زمين است، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى‏كنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مى‏داند.
و اينكه بعضى آن را به خصوص باران (در مورد آسمانها) و گياه (در مورد زمين) تفسير كرده‏اند، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است.
و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كرده‏اند.
جالب اينكه نخست از علم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مى‏گويد و سپس از اسرار نهفته درون قلب انسانها! اما اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود در جهان كبير و صغير، تكيه كرد، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان با همه توانايى قدرتش از وجود كشور” سبا” با آن ويژگيهايش بيخبر بود، او مى‏گويد بايد دست به دامن لطف خدايى زد كه چيزى از او پنهان نيست.
و يا به تناسب اينكه- طبق معروف- هدهد داراى حس ويژه‏اى بود كه از وجود آب در درون زمين با خبر مى‏شد، لذا سخن از خداوندى مى‏گويد كه ازهمه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد.
__________________________________________________
(1) كلمه” الا” به عقيده جمعى از مفسران در اينجا مركب از” ان” و” لا” است و آن را متعلق به جمله” صدهم” يا” زين لهم” دانسته و” لام” در تقدير گرفته‏اند كه مجموعا چنين مى‏شود:” صدهم عن السبيل لئلا يسجدوا للَّه” ولى ظاهر اين است كه” الا” در اينجا حرف تحضيض است و معنى” هلا” دارد، و همانگونه كه در بالا گفتيم اين جمله ظاهرا دنباله كلام هدهد است هر چند بعضى آن را جمله استينافيه و از كلام خدا دانسته‏اند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 446

و سرانجام سخن خود را چنين پايان مى‏دهد:” همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است” (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).
و به اين ترتيب روى” توحيد عبادت” و” توحيد ربوبيت” پروردگار، و نفى هر گونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مى‏برد.
نكته‏ ها:
الف- درسهاى آموزنده [از داستان سليمان‏]
آنچه در اين بخش از آيات خوانديم، نكته‏هاى فراوانى دارد كه مى‏تواند در زندگى همه انسانها و روند همه حكومتها مؤثر باشد:
1- رئيس حكومت يا يك مدير بايد آن چنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پى‏گيرى كند.
2- مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند، و پيشگيرى لازم را به عمل آورد.
3- هرگز نبايد كسى را غيابا محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از خودش دفاع كند.
4- بايد جريمه به مقدار جرم باشد، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود، و سلسله مراتب رعايت گردد.
5- بايد هر كس و لو بزرگترين قدرتهاى اجتماعى، تسليم دليل و منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد.

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 447
6- در محيط جامعه بايد آن قدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك فرد عادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد:” من از چيزى آگاهم كه تو نمى‏دانى”! 7- ممكن است كوچكترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور نگردد.
8- در سازمان اجتماعى بشر، نيازهاى متقابل آن قدر زياد است كه گاه سليمانها محتاج يك پرنده مى‏شوند.
9- گرچه در جنس زنان شايستگيها بسيار است، و حتى خود اين داستان نشان مى‏دهد كه ملكه سبا از فهم و درايت فوق العاده‏اى برخوردار بود، ولى با اينهمه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد و گفت:” من زنى را بر آنها حكمران ديدم”! 10- مردم غالبا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مى‏باشند، لذا در اين داستان مى‏خوانيم كه هدهد مى‏گويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مى‏كنند (نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مى‏گويد).
ب- پاسخ به چند سؤال
بعضى از مفسران در اينجا سؤالاتى مطرح كرده‏اند:
از جمله اينكه: سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين كشورى بى اطلاع بود، وانگهى فاصله‏اى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا سرزمين شام بوده، چگونه هدهد پيمود، و از اين گذشته هدهد، راه را گم كرده بود كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته؟

تفسير نمونه، ج‏15، ص: 448
در مورد سؤال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه: سليمان قاعدتا از وجود چنين كشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمى‏دانسته است، بعلاوه بيابان حجاز ميان اين دو كشور فاصله بوده، و وسائل ارتباطى در آن زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است (البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى مساله ديگرى است).
و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست، چرا كه ما پرندگانى را سراغ داريم كه فاصله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مى‏كنند در حالى كه فاصله يمن تا شام در برابر آن فاصله ناچيزى است.
آمدن هدهد به اين سرزمين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين” مكه” آمده بود، تا آئين ابراهيم (حج) را بجا آورد، سپس در مسير خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر مى‏برد از فرصت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه او را به خود جلب كرد «1».
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر در مورد اين ماجرا به” دائرة المعارف فريد و جدى” جلد 10 صفحه 470 (ماده هدهد) مراجعه كنيد، هر چند روايت مشروح آن خالى از مبالغه‏هايى نيست.
[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)
كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 275
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- تفاخر و تكاثر شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل كرده).
2- تا آنجا كه زيارت قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد).
3- چنين نيست كه شما خيال مى‏كنيد به زودى خواهيد دانست.
4- باز چنان نيست كه شما مى‏پنداريد به زودى خواهيد دانست.
5- چنان نيست كه شما خيال مى‏كنيد اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (به سراغ اين موهومات و تفاخرها نمى‏رفتيد).
6- شما قطعا جهنم را خواهيد ديد! 7- سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.
8- سپس در آن روز همه شما از نعمتهايى كه داشته‏ايد سؤال خواهيد شد.
شان نزول:
همانگونه كه اشاره كرديم مفسران معتقدند كه اين سوره در باره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى‏كردند، و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات مى‏نمودند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله به گورستان مى‏رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى‏شمردند!.
منتها بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل قريش در مكه مى‏دانند، و بعضى دو قبيله از قبائل انصار پيامبر ص در مدينه و بعضى تفاخر يهود را بر ديگران، هر چند مكى بودن آن صحيحتر به نظر مى‏رسد.
ولى مسلم است كه اين شان نزولها هر چه باشد هرگز مفهوم آيه را محدود نمى‏كند.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 276
تفسير: بلاى تكاثر و تفاخر!
در اين آيات نخست با لحنى ملامت بار مى‏فرمايد:” تفاخر و مباهات بر يكديگر شما را از خدا و قيامت به خود مشغول داشت” (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ).
” تا آنجا كه به زيارت و ديدار قبرها رفتيد، و قبور مردگان خود را برشمرديد” (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ).
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه” تكاثر” و” تفاخر” آن چنان آنها را به خود مشغول داشته كه تا لحظه ورود در قبر نيز ادامه دارد.
ولى معنى اول با تعبير” زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” و همچنين شان نزولها و خطبه نهج البلاغه كه به خواست خدا بعدا به آن اشاره مى‏شود سازگارتر است.
” الهاكم” از ماده” لهو” به معنى سرگرم شدن به كارهاى كوچك و غافل ماندن از اهداف و كارهاى مهم است،” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:
” لهو” چيزى است كه انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش بازمى‏دارد.
” تكاثر” از ماده” كثرت” به معنى تفاخر و مباهات و فخرفروشى بر يكديگر است «1».
” زرتم” از ماده” زيارة” و” زور” (بر وزن قول) در اصل به معنى قسمت بالاى سينه است، سپس به معنى ملاقات كردن و روبرو شدن به كار رفته است، و
__________________________________________________
(1) در استعمالات روزمره فارسى” تكاثر” به معنى ثروت‏اندوزى استعمال مى‏شود در حالى كه اين معنى در ريشه لغوى آن نيست، ولى در بعضى از روايات كه بعدا به آن اشاره مى‏كنيم چنين استعمالى آمده است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 277
” زور” (بر وزن قمر) به معنى كج شدن قسمت بالاى سينه است، و از آنجا كه دروغ نوعى انحراف از حق است، به آن،” زور” (بر وزن نور) اطلاق مى‏شود.
” مقابر” جمع” مقبرة” به معنى محل قبر ميت است، و زيارت كردن مقابر در اينجا يا كنايه از مرگ است (طبق بعضى از تفاسير) و يا به معنى رفتن به سراغ قبرها براى شماره‏كردن و تفاخر نمودن (طبق تفسير مشهور).
و همانگونه كه گفتيم معنى دوم صحيحتر به نظر مى‏رسد، و يكى از شواهد آن سخنى است كه از امير مؤمنان على ع در اين زمينه در نهج البلاغه آمده است كه بعد از تلاوت” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” فرمود:
يا له مراما ما ابعده؟
و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما أفظعه؟ لقد استخلوا منهم اى مدكر و تناوشوهم من مكان بعيد، ا فبمصارع آبائهم يفخرون؟ ام بعد يد الهلكى يتكاثرون؟ يرتجعون منهم اجسادا خوت، و حركات سكنت، و لان يكونوا عبرا احق من ان يكونوا مفتخرا!:
” شگفتا! چه هدف بسيار دورى؟ و چه زيارت كنندگان غافلى؟ و چه افتخار موهوم و رسوايى؟ به ياد استخوان پوسيده كسانى افتاده‏اند كه سالها است خاك شده‏اند، آنهم چه يادآورى؟ با اين فاصله دور به ياد كسانى افتاده‏اند كه سودى به حالشان ندارند، آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى‏كنند؟
و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين خود را بسيار مى‏شمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.
اين اجساد پوسيده اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند”! «1».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 221
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 278
اين خطبه كه تنها به قسمتى از آن در اينجا اشاره كرده‏ايم بقدرى تكان دهنده و گويا و صريح است كه” ابن ابى الحديد” معتزلى مى‏گويد: من به كسى كه همه امتها به او سوگند ياد مى‏كنند قسم مى‏خورم كه از پنجاه سال پيش تا كنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده‏ام، و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازه‏اى پديد آمده، و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده كه در آن تامل كنم جز اينكه در آن حال به ياد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتاده‏ام و درست برايم مجسم شده كه من همانم كه امام ع توصيف فرموده است.
چقدر واعظان و خطبا و گويندگان و افراد فصيح در اين باره سخن گفته اند، و من گوش فرا داده‏ام، و در سخنان آنها دقت كرده‏ام، ولى در هيچيك تاثير سخن امام ع را نيافته‏ام!.
اين تاثيرى كه سخن او در قلب من مى‏گذارد يا از ايمانى سرچشمه مى‏گيرد كه به گوينده آن تعلق دارد، و يا نيت يقين و اخلاص او سبب شده است كه اينچنين در ارواح نفوذ كند، و در قلوب جايگزين شود” «1».
او در قسمت ديگرى از سخنانش مى‏گويد: ينبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى مجلس و تلى عليهم ان يسجدوا له!:” سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع كنند و اين خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده كنند، و در همين جا اشاره به گفتار معاويه در باره فصاحت امير مؤمنان على ع مى‏كند كه مى‏گويد: و اللَّه ما سن الفصاحة لقريش غيره:
” به خدا هيچكس فصاحت را براى قريش غير او پايه‏گذارى نكرد”!
__________________________________________________
(1) شرح” نهج البلاغه”” ابن ابى الحديد” جلد 11 صفحه 153
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 279
در آيه بعد آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار داده، مى‏فرمايد:
” چنين نيست كه شما مى‏پنداريد و با آن تفاخر مى‏كنيد، شما به زودى نتيجه اين تفاخر موهوم خود را خواهيد دانست” (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
باز براى تاكيد مى‏افزايد:” سپس چنين نيست كه شما مى‏پنداريد، به زودى خواهيد دانست” (ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
جمعى از مفسران اين دو آيه را تكرار و تاكيد يك مطلب دانسته‏اند و هر دو به صورت سربسته از عذابهايى كه در انتظار اين مستكبران متفاخر است خبر مى‏دهد.
در حالى كه بعضى ديگر اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ كه انسان بعد از مرگ، با آن روبرو مى‏شود دانسته‏اند، و دومى را اشاره به عذاب قيامت.
در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است كه فرمود:”
ما زلنا نشك فى عذاب القبر حتى نزلت أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، الى قوله كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، يريد فى القبر، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، بعد البعث
“: گروهى از ما پيوسته در باره عذاب قبر در شك بودند تا اينكه سوره” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” نازل شد تا آنجا كه فرمود: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور از آن عذاب قبر است، سپس مى‏فرمايد: ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور عذاب قيامت است” «1».

__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 534
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 280
در تفسير كبير فخر رازى اين مطلب از يكى از ياران على ع بنام” زر بن جيش” نقل شده كه مى‏گويد: ما از عذاب قبر در شك بوديم تا از على عشنيديم كه مى‏فرمود:” اين آيه دليل بر عذاب قبر است” «1».
سپس مى‏افزايد:” اينچنين نيست كه شما تفاخر كنندگان مى‏پنداريد اگر شما به آخرت ايمان داشتيد و با علم اليقين آن را مى‏دانستيد هرگز به سراغ اين امور نمى‏رفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمى‏كرديد” (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ) «2».
باز براى تاكيد و انذار بيشتر مى‏افزايد:” شما قطعا جهنم را خواهيد ديد” (لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ).
” سپس با ورود در آن، آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد” (ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ).
” سپس در آن روز همه شما قطعا از نعمتهايى كه داشته‏ايد سؤال خواهيد شد”.
(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ).
بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده‏ايد؟ و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفته‏ايد، يا
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 78
(2) بعضى معتقدند كه واژه” كلا” در اينگونه موارد براى تاكيد و به معنى” حقا” مى‏باشد اين سخن را طبرسى در مجمع البيان نقل مى‏كند و مى‏گويد:” العرب تؤكد بكلا و حقا”.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 281
نعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده‏ايد؟
نكته‏ ها:
1- سرچشمه تفاخر و فخرفروشى
از آيات فوق استفاده مى‏شود كه يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر و فخر فروشى همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.
از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيب‏پذيريهايش، به آغاز پيدايش و سرانجامش، از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است، به همين دليل قرآن مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مختلف بازگو مى‏كند كه چگونه اقوامى با داشتن امكانات و قدرت فراوان با وسائل ساده‏اى نابود شده‏اند.
با وزش بادها، با يك جرقه آسمانى (صاعقه)، با يك زمين لرزه، با نزول باران بيش از حد، خلاصه با” آب” و” باد” و” خاك” و گاه با” سجيل” و” پرندگان كوچك”، نابود شدند و از ميان رفتند.
با اينحال اينهمه تفاخر و غرور براى چيست؟!.
عامل ديگرى براى اين امر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستها است كه افراد براى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخرفروشى مى‏برند، و لذا در حديثى از امام صادق ع
ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه:
” هيچكس تكبر و فخرفروشى نمى‏كند مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مى‏يابد” «1» و لذا هنگامى كه احساس كند به حد كمال رسيده است
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 صفحه 236 باب الكبر حديث 17 […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 282
نيازى در اين تفاخر نمى‏بيند.
در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
ثلاثة من عمل الجاهلية:
الفخر بالانساب، و الطعن فى الاحساب، و الاستسقاء بالانواء:
” سه چيز است كه از عمل جاهليت است: تفاخر به نسب، و طعن در شخصيت و شرف خانوادگى افراد، و طلبيدن باران به وسيله ستارگان” «1».
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم:
اهلك الناس اثنان: خوف الفقر، و طلب الفخر:
” دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از فقر (كه انسان را وادار به جمع مال از هر طريق و با هر وسيله مى‏كند) و تفاخر” «2».
و به راستى از مهمترين عوامل حرص و بخل و دنياپرستى و رقابتهاى مخرب و بسيارى از مفاسد اجتماعى همين ترس بى دليل از فقر و تفاخر و برترى‏جويى در ميان افراد و قبائل و امتها است.
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم كه فرمود:
ما اخشى عليكم الفقر و لكن اخشى عليكم التكاثر:
” من از فقر بر شما نمى‏ترسم ولى از تكاثر بيم دارم” «3».
” تكاثر” همانگونه كه قبلا اشاره كرديم در اصل به معنى تفاخر است، ولى گاه به معنى فزون‏طلبى و جمع مال آمده چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم:
التكاثر، (فى) الاموال جمعها من غير حقها، و منعها من حقها، و شدها فى الاوعية
: تكاثر جمع آورى اموال از طرق نامشروع، و خوددارى از
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 291
(2)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 290 حديث 12
(3)” الدر المنثور” جلد 6 صفحه 387
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 283
اداى حق آن و بستن آنها در خزينه‏ها و صندوقها است” «1».
اين بحث دامنه‏دار را با حديث پر معنايى از پيغمبر اكرم ص پايان مى‏دهيم، او در تفسير” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” فرمود:
يقول ابن آدم مالى مالى، و ما لك من مالك الا ما اكلت فافنيت او لبست فابليت او تصدقت فامضيت:
” انسان مى‏گويد مال من، مال من! در حالى كه مال تو تنها همان غذايى است كه مى‏خورى، و لباسى كه مى‏پوشى، و صدقاتى كه در راه خدا انفاق مى‏كنى”! «2» و اين نكته‏اى است بسيار جالب كه بهره هر كس از اموال فراوانى كه جمع آورى مى‏كند و گاه كمترين دقتى در حلال و حرام بودن آن ندارد چيزى جز همان مختصرى كه مى‏خورد و مى‏نوشد و مى‏پوشد، و يا در راه خدا انفاق مى‏كند نيست، و مى‏دانيم: آنچه را شخصا مصرف مى‏كند، ناچيز است و چه بهتر كه از طريق انفاق بهره خود را بيشتر كند.
2- يقين و مراحل آن:
” يقين” نقطه مقابل” شك” است، همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است، و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مى‏شود به مرحله عالى ايمان” يقين” گفته مى‏شود، امام باقر ع فرمود:
” ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است، و تقوى يك درجه از ايمان بالاتر، و يقين يك درجه برتر از تقوا است” سپس افزود:” و لم يقسم بين الناس شى‏ء اقل من اليقين”:” در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است”!
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 662 حديث 8
(2)” صحيح مسلم” (طبق نقل مجمع البيان جلد 10 صفحه 534)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 284
راوى سؤال مى‏كند يقين چيست؟ مى‏فرمايد: التوكل على اللَّه، و التسليم للَّه، و الرضا بقضاء اللَّه، و التفويض الى اللَّه!:” حقيقت يقين توكل بر خدا، و تسليم در برابر ذات پاك او، و رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است” «1».
برترى مقام يقين از مقام تقوى و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تاكيد شده است «2».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
من صحة يقين المرأ المسلم ان لا يرضى الناس بسخط اللَّه، و لا يلومهم على ما لم يؤته اللَّه … ان اللَّه بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط:
” از نشانه‏هاى صحت يقين مردم مسلمان اين است كه مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند، و آنها را بر چيزى كه خداوند به او نداده است ملامت ننمايد (آنها را مسئول محروميت خود نشمارد) … خداوند به خاطر عدل و دادش آرامش و راحت را در يقين و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شك و ناخشنودى”! از اين تعبيرات و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مى‏شود كه وقتى انسان به مقام يقين مى‏رسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مى‏گيرد.
ولى با اين حال براى يقين مراتبى است كه در آيات فوق و آيه 95 سوره واقعه (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است «3».
1- علم اليقين و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مى‏كند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 138 حديث 4
(2)” همان مدرك” صفحه 135- 137
(3)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 285
2- عين اليقين، و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى‏رسد و با” چشم” خود مثلا آتش را مشاهده مى‏كند.
3- حق اليقين و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است.
محقق طوسى در يكى از سخنان خود مى‏گويد:” يقين” همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است كه زوال آن ممكن نيست، و در حقيقت از دو علم تركيب يافته، علم به معلوم، و علم به اينكه خلاف آن علم محال است، و داراى چند مرتبه است:” علم اليقين” و” عين اليقين” و” حق اليقين” «1».
در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم، براى پرهيزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان.
و لذا در حديثى آمده است كه خدمت پيغمبر اكرم ص عرض كردند:
شنيده‏ايم بعضى از ياران عيسى روى آب راه مى‏رفتند؟! فرمود: لو كان يقينه اشد من ذلك لمشى على الهواء: اگر يقينش از آن محكمتر بود بر هوا راه مى‏رفت”! مرحوم” علامه طباطبائى” بعد از ذكر اين حديث مى‏افزايد: همه چيز بر محور يقين به خداوند سبحان، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تاثير دور مى‏زند، بنا بر اين هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد اشياء جهان به همان نسبت در برابر او مطيع و منقاد خواهد شد «2».
و اين است رمز رابطه يقين و تصرف خارق العاده در عالم آفرينش.
__________________________________________________
(1) مطابق نقل” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
(2)” الميزان” جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 105 سوره مائده).
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 286
3- همگى دوزخ را مشاهده مى‏كنند!
جمله” لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” داراى دو تفسير است: نخست اينكه منظور مشاهده دوزخ در آخرت است، كه مخصوص كفار، و يا براى عموم جن و انس است، چرا كه طبق بعضى آيات قرآن همگى از كنار جهنم بايد بگذرند.
ديگر اينكه منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همين عالم دنيا است، و در اين صورت اين جمله جواب قضيه شرطيه است، مى‏فرمايد:” اگر شما” علم اليقين” مى‏داشتيد” جهنم” را در همين جهان با چشم دل مشاهده مى‏كرديد” چرا كه مى‏دانيم بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده‏اند و وجود خارجى دارند.
ولى همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرده‏ايم تفسير اول با آيات بعد كه سخن از روز قيامت مى‏گويد مناسبتر است، بنا بر اين يك قضيه قطعى و غير مشروط است.
4- در قيامت از چه نعمتهايى سؤال مى‏شود؟
در آخرين آيه اين سوره خوانديم كه مسلما همه شما روز قيامت از نعمتها بازپرسى خواهيد شد، بعضى گفته‏اند منظور از اين نعمت” سلامت” و” فراغت خاطر” است، و بعضى آن را” تندرستى” و” امنيت” مى‏دانند و بعضى همه نعمتها را مشمول آيه شمرده‏اند.
در حديثى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم:
النعيم الرطب، و الماء البارد
“:” نعيم رطب و آب خنك است”! در حالى كه در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه” ابو حنيفه” از” امام صادق” ع در باره تفسير اين آيه سؤال كرد، امام ع سؤال را به او برگرداند،                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 287
و فرمود:” نعيم به عقيده تو چيست”؟ عرض كرد: غذا است و طعام و آب خنك، فرمود: اگر خدا بخواهد تو را روز قيامت در پيشگاهش نگه‏دارد تا از هر لقمه‏اى كه خورده‏اى، و هر جرعه‏اى كه نوشيده‏اى، از تو سؤال كند بايد بسيار در آنجا بايستى”! عرض كرد:” پس نعيم چيست”؟
فرمود:” ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده، و ميان آنها بعد از اختلاف الفت بخشيده، دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده، و برادر خود ساخته، بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند، و به وسيله ما آنها را به اسلام هدايت كرده” … آرى نعيم همان پيامبر ص و خاندان او است” «1».
تفسير اين روايات ظاهرا مختلف، چنين است كه” نعيم” يك معنى بسيار گسترده دارد كه همه مواهب الهى را اعم از” معنوى” مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت، و انواع نعمتهاى” مادى” را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى‏شود، منتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت” ايمان و ولايت” بيشتر از آنها سؤال مى‏شود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ و ظاهرا رواياتى كه نعمتهاى مادى را از شمول اين آيه نفى مى‏كند ناظر به اين معنى است كه شما نبايد مصداقهاى مهمتر را رها كرده به مصداقهاى كوچكتر روى آوريد، و در حقيقت هشدارى است به مردم در زمينه سلسله مراتب مواهب و نعمتهاى الهى و اينكه در برابر آنها مسئوليت سنگين دارند.
و چگونه ممكن است از اين نعمتها سؤال نشود در حالى كه سرمايه‏هاى بزرگى هستند كه در اختيار بشر قرار داده شده، و بايد از هر كدام دقيقا قدر- دانى كنند و شكر آن را بجاى آورند، و در موارد خود صرف كنند.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان جلد 10 صفحه 535.

(103) سوره و العصر اين سوره در” مكه” نازل شده و داراى 3 آيه است
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 290
محتوى و فضيلت سوره” و العصر”
معروف اين است كه اين سوره در” مكه” نازل شده، هر چند بعضى احتمال” مدنى” بودن آن را نيز داده‏اند، مقاطع كوتاه آيات سوره، و لحن آن، نيز شاهد مكى بودن آن است.
به هر حال جامعيت اين سوره به حدى است كه به گفته بعضى از مفسران تمام علوم و مقاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است، و به عبارت ديگر: اين سوره در عين كوتاه بودن برنامه جامع و كاملى براى سعادت انسان تنظيم و ارائه نموده است.
نخست از سوگند پر معنى به” عصر” شروع مى‏شود كه تفسير آن را به زودى خواهيد ديد، سپس سخن از زيانكار بودن همه انسانها كه در طبيعت زندگى تدريجى نهفته است به ميان مى‏آورد، بعد فقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مى‏كند، آنها كه داراى برنامه چهار ماده‏اى زير هستند:
ايمان، عمل صالح، سفارش يكديگر به حق، و سفارش يكديگر به صبر و اين چهار اصل، در واقع برنامه‏هاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در برمى‏گيرد.
در باره فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
من قرأ” وَ الْعَصْرِ” فى نوافله بعثه اللَّه يوم القيامة مشرقا وجهه ضاحكا سنه قريرة عينه حتى يدخل الجنة:
” هر كس سوره” و العصر” را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قيامت برمى‏انگيزد در حالى كه صورتش نورانى، چهره‏اش خندان و چشمش (به نعمتهاى الهى) روشن است، تا داخل بهشت شود”! «1» و معلوم است كه اينهمه افتخار و سرور و شادمانى از آن كسى است كه اين اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند، نه فقط به خواندن قناعت نمايد.
______تفسير نمونه، ج‏27، ص: 291____________________________________________
(1)” تفسير مجمع البيان” جلد 10 صفحه 545. 
[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 24]
سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24)
ترجمه:
21- بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده‏اند، اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مى‏دهد، و خداوند صاحب فضل عظيم است.

تفسير نمونه، ج‏23، ص: 359

22- هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمى‏دهد مگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است.
23- اين به خاطر آن است كه براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد، و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
24- همانها كه بخل مى‏كنند و مردم را نيز دعوت به بخل مى‏نمايند، و هر كس (از اين فرمان) روى گردان شود (به خدا زيانى نمى‏رساند) چرا كه خداوند بى‏نياز و شايسته ستايش است.
تفسير: يك مسابقه بزرگ معنوى
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن، و اينكه مردم در سرمايه‏هاى كم ارزش اين جهان نسبت به يكديگر تفاخر و تكاثر مى‏جويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هر گونه تلاش و كوشش دعوت كرده مى‏فرمايد:” براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پهنه آسمان و زمين است و آماده براى كسانى است كه ايمان به خداوند فرستادگان او آورده‏اند بر يكديگر سبقت جوييد” (سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ).
در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مى‏گيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرايى مؤمنان است، تا كسى نگويد بهشت نسيه است، و بر نسيه دل نبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مى‏شد، چرا كه از سوى خدايى وعده داده شده كه قادر بر همه چيز است، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است.

تفسير نمونه، ج‏23، ص: 360
شبيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده، با اين تفاوت كه در اينجا” سابقوا” (از ماده” مسابقه” و در آنجا” سارعوا” (از ماده” مسارعه” به معنى سرعت گرفتن بر يكديگر) آمده است كه با هم قريب الافق هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مى‏كند.)
تفاوت ديگر اينكه: در آنجا عرضها السماوات و الارض است و در اينجا” كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ” و با كمى دقت روشن مى‏شود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مى‏كند.
و نيز در آنجا مى‏گويد” آماده براى پرهيزكاران است” و در اينجا مى‏ فرمايد:
” براى مؤمنان”.
از آنجا كه پرهيزكارى ثمره درخت ايمان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند.
به اين ترتيب هر دو آيه يك حقيقت را تعقيب مى‏كند با دو بيان متفاوت، به همين دليل آنچه از بعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت” مقربان” دانسته‏اند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت” مؤمنان” صحيح به نظر مى‏رسد.
به هر حال تعبير به” عرض” در اينجا در مقابل” طول” نيست آن چنان كه بعضى از مفسران گفته‏اند، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است، و از اين نظر به زحمت افتاده‏اند! بلكه” عرض” در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است، مانند تعبير” پهنه” در فارسى مى‏گوئيم پهنه دشت، يعنى وسعت صحرا.
تعبير به” مغفرت” و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.

تفسير نمونه، ج‏23، ص: 361
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است، مانند” توبه” و” جبران طاعات فوت شده” و اصولا” اطاعت پروردگار، پرهيز از معاصى” است.
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند” پيشى گرفتن در جماعت در صف اول” و يا” صف اول در جهاد” و يا” تكبيرة الاحرام با امام جماعت” و يا” نماز اول وقت” به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمى‏كاهد.
و در پايان آيه مى‏افزايد:” اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مى‏دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است” (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).
يقينا آن چنان بهشت گسترده با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده، و از او نيز جز اين انتظار نيست.
چرا كه پاداش‏ها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.
و به هر حال اين تعبير به خوبى نشان مى‏دهد كه ثواب و جزا مزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است.
سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا، و شاد نشدن به اقبال آن، و غمگين نگشتن به ادبار آن، مى‏افزايد:” هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمى‏شود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را               بيافرينيم در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است، و اين امر براى خداوند آسان است” (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ) «1».
آرى مصائبى كه در زمين رخ مى‏دهد همچون زلزله‏ها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف، و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى‏شود مانند مرگ و ميرها، و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى‏گيرد همه آنها از قبل مقدر شده است، و در لوح محفوظ ثبت است.
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده، تنها مصائبى است كه به هيچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى‏باشد (و به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است).
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره” شورى” مى‏خوانيم: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ:” هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد، و بسيارى را نيز عفو مى‏كند”! با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مى‏كنند، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم قرار گيرد نشان مى‏دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى‏شود بر دو گونه است: مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها، خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است.

__________________________________________________
(1) در اينكه مرجع ضمير در” نبراها” چيست؟ احتمالات متعددى داده‏اند، بعضى مرجع آن را” زمين” و” انفس” مى‏دانند، و بعضى” مصيبه” و بعضى همه اينها، اما با توجه به لحن آيه مناسب معنى اول است چرا كه مى‏خواهد بگويد حتى پيش از آفرينش زمين و آسمان و شما اين مصائب پيش بينى شده است.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 363
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت يك امر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعه‏اى را مى‏گيرد، حساب اين دو از هم جدا است، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مى‏شدند، اين مصائب فلسفه دقيقى دارد كه در بحثهاى خداشناسى و عدل الهى و مساله آفات و بلاها به آن اشاره كرده‏ايم.
لذا در حديثى مى‏خوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين ع را با غل و زنجير وارد مجلس يزيد كردند يزيد رو به امام ع كرد و آيه سوره شورى را خواند: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (و مى‏خواست چنين وانمود كند كه مصائب شما خانواده نتيجه اعمال خودتان است، و از اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فورا كلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، ما نزلت هذه فينا، انما نزلت فينا: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها:” چنين نيست، اين آيه در باره ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى‏گويد: هر مصيبتى در زمين يا وجود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه و حكمتى دارد) «1».
بحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى (جلد 20 صفحه 440) داشته‏ايم «2».
شاگردان مكتب ائمه اهل بيت ع نيز همين معنى را از آيه فهميده‏اند، چنان كه نقل مى‏كنند هنگامى كه” سعيد بن جبير” را نزد” حجاج” آوردند و تصميم به قتل وى گرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت: چرا گريه مى‏كنى؟

__________________________________________________
(1) تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 247. […..]
(2) در جلد 4 صفحه 20 به بعد نيز ذيل آيه 78 و 79 سوره نساء بحث ديگرى داشته‏ايم كه تناسب با آيات مورد بحث دارد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 364
در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده، گفت گريه نكن اين در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد:
ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «1».
البته تمام حوادثى كه در عالم رخ مى‏دهد در لوح محفوظ و علم بى‏پايان خداوند ثبت است، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر اين است كه موضوع سخن همين معنى بوده، و چنان كه خواهيم ديد نتيجه‏گيرى در آيه بعد از همين موضوع مى‏شود.
ضمنا جمله إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العاده‏اى كه دارد براى خداوند آسان است.
و منظور از” لوح محفوظ” علم بى‏پايان خداوند است، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد).
اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مهم برداشته، مى‏گويد:
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده‏ايد غمگين نشويد، و به آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد” (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ).
اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى‏كند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 9 صفحه 375.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 365
و حوادث ناگوارى روبرو است، و غالبا از خود سؤال مى‏كند: با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟! قرآن مى‏گويد:” هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد”.
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است، و همچنين موقعيت خودتان را در اين جهان گم نكنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آن را جاودانه نپنداريد كه اين دلبستگى فوق العاده بزرگترين دشمن سعادت شما است، شما را از ياد خدا غافل مى‏كند و از مسير تكامل باز مى‏دارد.
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است، بر ارواح خفته، و رمزى است از ناپايدارى جهان، و اشاره‏اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين” دار الغرور” زود انسان را به خود جذب و سرگرم، و از ياد حق غافل مى‏كند، ناگهان بيدار مى‏شود كه كاروان رفته، و او در خواب، و بيابان در پيش.
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناكى همچون زلزله‏ها، طوفانها، سيلها و بيماريها و امثال آن را بگيرد درسى است از” بى‏مهرى زمانه رسوا” و به انسان فرياد مى‏زند:
”          اين دشت خوابگاه شهيدان است             فرصت شمار وقت تماشا را
“! اين بدان معنى نيست كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آن را هدف و بهره اصلى خود نشمرد.
قابل توجه اينكه در مورد آنچه از دست مى‏رود تبديل به” فاتكم” (از شما فوت شده) مى‏كند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آن را به خدا نسبت مى‏دهد و” بما آتاكم” مى‏گويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مى‏گيرد.
آرى اين مصائب شكننده تفاخر و غرور است، لذا در پايان آيه مى‏افزايد:” خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد” (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
” مختال” از ماده” خيال” گرفته شده و به معنى” متكبر” است، زيرا تكبر از خيال فضيلت، و پندار برترى بر ديگران، پيدا مى‏شود، و” فخور” صيغه مبالغه از ماده” فخر” به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى‏كند.
تنها كسى گرفتار اين حالات مى‏شود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى‏برد.
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى‏رسند خود را امانتدار او مى‏دانند، نه از رفتن آن غمگين مى‏شوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقيقت آنها خود را همچون مسئولان بيت المال مى‏دانند كه يك روز اموال زيادى را دريافت، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مى‏كنند، نه از دريافتش ذوق زده مى‏شوند و نه از پرداختش غمگين.
و چه تعبير جالبى دارد امير مؤمنان على ع در باره همين آيه آنجا كه مى‏گويد:
الزهد كله بين كلمتين من القرآن: قال اللَّه تعالى لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ و من لم ياس على الماضى، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه!:
” تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند متعال مى‏فرمايد:                      
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده‏ايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشيد”، بنا بر اين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته” «1».
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده، و طبق سنت حكيمانه‏اى مقدر شده است، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت، صبور و مقاوم مى‏سازد، به او آرامش خاطر مى‏دهد، و از بيتابيها و جزع مانع مى‏گردد.
ولى باز تاكيد مى‏كنيم اين تنها در مورد مصائب غير قابل اجتناب است، و گرنه مصيبتها و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهل‏انگارى خود انسان است از اين بحث خارج مى‏باشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامه‏هاى زندگى است.
اين بحث را با سرگذشتى كه بعضى از مفسران آورده‏اند پايان مى‏دهيم:
” قتيبة بن سعيد” «2» مى‏گويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم، صحرايى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند كه به شماره در نمى‏آمد، در آنجا پير زنى بود، پرسيدم اين شتران از آن كه بوده است؟ گفت: آن پير مرد را كه بالاى آن تل مى‏بينى كه نشسته و پشم مى‏تابد، به سراغ او آمدم، گفتم: اينها همه از آن تو بوده؟! گفت: بنام من بوده است! گفتم: چه شده كه به اين روزگار افتاده‏اند؟
او در جواب (بى آنكه اشاره‏اى به آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت: آن كس كه داده بود گرفت، گفتم: (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفته‏اى؟
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار كلمه 439.
(2)” قتيبة بن سعيد” يكى از محدثان است كه از مالك ابن انس روايت مى‏كند (منتهى الارب).

گفت: بلى، اين دو بيت را گفته‏ام:
لا و الذى انا عبد من خلائقه             و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن‏

ما سرنى ان ابلى فى مباركها             و ما جرى من قضاء اللَّه لم يكن!
” سوگند به آن كس كه من بنده‏اى از مخلوقات او هستم- كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است”.
” اگر شترانم در خوابگاه خود بودند- و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمى‏داد خوشحال نمى‏شدم” (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مى‏پسندم) «1».
آخرين آيه مورد بحث توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش) را معرفى مى‏كند، مى‏فرمايد:
” آنها كسانى هستند كه بخل مى‏ورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى‏كنند” (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ) «2».
آرى لازمه دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است، و لازمه تكبر و غرور بخل‏كردن، و دعوت ديگران به بخل است، اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مى‏داند، و هرگز نمى‏خواهد آن را از دست دهد، و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى‏شود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى‏ورزد!
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 11 صفحه 53- نظير همين معنا را تفسير روح البيان در جلد 9 صفحه 376 آورده است.
(2)” الذين …” بدل از” كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ” است (تفسير كشاف ذيل آيات مورد بحث) ضمنا بايد توجه داشت كه در بدل و مبدل منه تطابق در معرفه و نكره شرط نيست.

و براى اينكه تصور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به” وام گرفتن خداوند از بندگان” كه همه براى تشويق آنها به انفاق است از نياز ذات پاك او سرچشمه مى‏گيرد، در پايان آيه مى‏افزايد:” هر كس از اين دستور روى‏گردان شود به خدا زيانى نمى‏رساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است” (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
همه به او نيازمندند و او از همگان بى‏نياز است، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مى‏باشد.
گرچه” بخل” در آيه فوق بيشتر ناظر به بخل در انفاق مالى است، ولى اين واژه مفهوم گسترده‏اى دارد كه بخل در علم و اداى حقوق و مانند آن را نيز شامل مى‏شود.
[سوره القصص (28): آيات 38 تا 42]
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (38) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)
ترجمه:
38- فرعون گفت: اى جمعيت (درباريان!) من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم! (اما براى تحقيق بيشتر) اى هامان آتشى بر گل بيفروز! (و آجرهاى محكم بساز) و براى من برج بلندى ترتيب ده، تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مى‏كنم او از دروغگويان است! 39- (سرانجام) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى  ما باز نمى‏گردند.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 85

40- ما نيز او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد؟
41- و ما آنها را پيشوايانى كه دعوت به آتش (دوزخ) مى‏كنند قرار داديم، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.
42- در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم، و روز قيامت از زشت رويانند.
تفسير: ببين سرانجام كار ظالمان چه شد؟!
در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى‏شويم و آن صحنه‏سازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش براى بيرون كردن موسى از ميدان است.
مى‏دانيم يكى از سنتهاى سياست‏بازان كهنه‏كار اين است كه هر گاه حادثه مهمى بر خلاف ميل آنها واقع شود براى” منحرف ساختن افكار عمومى” از آن فورا دست به كار آفريدن صحنه تازه‏اى مى‏شوند كه افكار توده‏ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف كنند.
به نظر مى‏رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده، چرا كه از سوره مؤمن در قرآن مجيد استفاده مى‏شود كه اين كار در هنگامى بود كه فرعونيان نقشه قتل موسى را مى‏كشيدند، و مؤمن آل فرعون به دفاع از او برخاسته بود. و مى‏دانيم قبل از مبارزه موسى ع با ساحران چنين سخنى در كار نبود، بلكه برنامه تحقيق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود. و از آنجا كه قرآن مجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سوره‏هاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيان كرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده، تنها به مساله بناى برج پرداخته كه تنها در اين سوره و سوره مؤمن مطرح شده است.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 86
به هر حال آوازه پيروزى موسى ع بر ساحران در سراسر مصر پيچيد، ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد، موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد احتمال بيدار شدن توده‏هاى در بند بسيار زياد بود، بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مساله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عين حال توأم با بذل و بخشش دستگاه حكومت باشد و مردم را بتواند اغفال و تحميق كند فراهم ساخت.
فرعون در اين زمينه به مشورت نشست، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است:” فرعون گفت: اى گروه اطرافيان و درباريان! من خدايى غير از خودم براى شما سراغ ندارم”! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي).
خداى زمينى مسلما منم! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست، اما من احتياط را از دست نمى‏دهم و به تحقيق مى‏پردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت:” هامان! آتشى برافروز بر خشتها” (و آجرهاى محكمى بساز) (فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ).
” سپس قصر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم، و خبرى از خداى موسى بگيرم!، هر چند من باور نمى‏كنم او راستگو باشد، و فكر مى‏كنم او از دروغگويان است”! (فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ).
چرا فرعون نامى از آجر نبرد و با جمله آتشى بر گل (خشت) بيفروز قناعت كرد؟ بعضى مى‏گويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختن آجر معمول نشده بود، و اين كار به ابتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كه بعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يك نوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است.
بعضى نيز گفته‏اند كلمه” آجر” تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار برد، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است.
در اينجا جمعى از مفسران مانند” فخر رازى” و” آلوسى” به بيان اين سخن پرداخته‏اند كه آيا به راستى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش عملى ساخت يا نه؟
ظاهرا چيزى كه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است، مگر مردم بالاى كوه‏ها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونه كه بر روى زمين است نديده بودند؟ كاخى كه به دست بشر ساخته مى‏شود از كوه مرتفع‏تر است؟ كدام احمق باور مى‏كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت؟! ولى آنها كه چنين مى‏انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود، و از اين گذشته ساده‏لوحى توده‏هاى مردم آن زمان را فراموش كرده‏اند كه چگونه ممكن بود آنها را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است مسائلى مى‏بينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد.
به هر حال طبق بعضى از تواريخ،” هامان” دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخ و برج بلند در نظر گيرند، و پنجاه هزار مرد بناء و معمار براى اين كار گسيل داشت، و هزاران نفر كارگر براى فراهم آوردن وسائل كار مامور كرد، درهاى خزانه را گشود و اموال زيادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد، به طورى كه در همه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد.
هر قدر اين بنا بالاتر و بالاتر مى‏رفت، مردم بيشتر به تماشاى آن مى‏آمدند، و در انتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد.
بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشته‏اند معماران آن را چنان ساختند كه از پله‏هاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مى‏توانست بر فراز برج قرار گيرد! هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى‏ديد، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت!.
معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده‏اى، و يا طبق توطئه قبلى خودش خون‏آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد و به مردم گفت: برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم! «1».
حتما گروهى از ساده‏لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند، و از آن سرگرمى تازه‏اى براى اغفال مردم مصر ساختند.
اين را نيز نقل كرده‏اند كه اين بنا دوامى نياورد (و طبعا هم نبايد دوام بياورد) آرى اين بنا در هم شكست و ويران شد و گروهى را از ميان برد، و در اينجا داستانهاى ديگرى نقل كرده‏اند كه چون اصالت آنها روشن نبود از نقل آنها صرفنظر شد.
قابل توجه اينكه فرعون در اين سخنش” ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي” (من غير از خودم خدايى براى شما سراغ ندارم!) نهايت شيطنت را به خرج مى‏دهد الوهيت خود را مسلم مى‏شمرد و بحث را تنها در اين قرار مى‏دهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه؟! سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مى‏كند.
و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدايى ديگر داستان برج
__________________________________________________
(1) اقتباس از تفسير ابو الفتوح رازى ذيل آيات مورد بحث جلد 8 صفحه 462.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 89
عظيم را به ميان مى‏آورد! همه اينها نشان مى‏دهد كه او به خوبى مطالب را مى‏دانست، اما براى تحميق مردم مصر و حفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مى‏كرد.
قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر” مبدء” و” معاد” كه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سرچشمه مى‏گرفت پرداخته چنين مى‏گويد:” فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمان كردند كه قيامتى در كار نيست، و به سوى ما باز نمى‏گردند” (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ).
انسان ضعيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشه‏اى از خود نيست، و گاه يك موجود ذره‏بينى به نام ميكرب نيرومندترين افراد او را به زير خاك مى‏فرستد چگونه مى‏تواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد؟! در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مى‏فرمايد:
الكبرياء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار!:
” بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريايى من دوخته شده، هر كس در اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مى‏افكنم”! «1».
بديهى است خدا نيازى به اين توصيفها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان و جنايتگرى او زمانى شروع مى‏شود كه خود را گم مى‏كند و باد كبر و غرور مغز او را پر سازد.
__________________________________________________
(1) تفسير” روح المعانى”، تفسير كبير” فخر رازى”، تفسير” الميزان” و تفاسير ديگر ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 90
اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مى‏گويد:” ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم”! (فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ).
آرى مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم، و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم! جالب اينكه تعبير به” فَنَبَذْناهُمْ” مى‏كند از ماده” نبذ” (بر وزن نبض) كه به معنى دور افكندن اشياء بى‏ارزش و بى‏مقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبار چه ارزشى مى‏تواند داشته باشد؟، آرى ما اين موجودات بى‏ارزش را از جامعه انسانى طرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم.
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى‏فرمايد:” ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود”؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ).
اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيست كه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند! بعد مى‏افزايد” ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى‏كنند و روز قيامت هيچكس به يارى آنها نمى‏آيد”! (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ).
اين تعبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پيشوايان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل.
ولى اين مطلب پيچيده‏اى نيست، زيرا اولا: آنها سردسته دوزخيانند و هنگامى كه گروه‏هايى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى‏كنند آنها پيشاپيش آنان در حركتند، همانگونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان!.
ثانيا: ائمه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است، و مى‏دانيم تاثير هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى‏شد، اين وضع آنها در رستاخيز.
باز براى تاكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مى‏كند:” در اين دنيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيه‏رويانند” (وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ) «1».
لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است، و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است هر صبح و شام و هر وقت و بى‏وقت نثار آنها مى‏شود، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند، و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مى‏شوند، زيرا هر كس تاريخ آنها را و رق مى‏زند بر آنها لعن و نفرين مى‏فرستد! به هر حال اين زشت سيرتان اين جهان زشت صورتان آن جهانند كه آن روز” يوم البروز” و روز كنار رفتن پرده‏ها است!
نكته: امامان” نور” و” نار”
در منطق قرآن ما دو گونه” امام” داريم: امامى كه پيشواى متقين در مسير
__________________________________________________
(1)” مقبوح” از ماده” قبح” به معنى زشتى است، و اينكه بعضى از مفسران” مقبوح” را به معنى مطرود يا رسوا و يا مغضوب و مانند آن تفسير كرده‏اند همه تفسير به لازم مطلب است و گرنه معنى” مقبوح” واضح است.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 92
هدايت است، چنان كه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مى‏خوانيم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ:” آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى‏كردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مى‏كردند”.
اينها امامانى بودند با برنامه‏هاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حق و عدالت، متن برنامه آنها را تشكيل مى‏داد، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسله انبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته.
و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند.
از ويژگيهاى اين دو گروه از پيشوايان، آن چنان كه در حديثى از امام صادق ع آمده است، اين است كه:” گروه اول فرمان خدا را بر فرمان خلق و اراده خودشان مقدم مى‏شمرند، و حكم او را برترين احكام مى‏دانند، در حالى كه گروه دوم فرمان خويش را بر فرمان خدا مقدم مى‏دارند و حكم خويش را قبل از حكم او مى‏شمرند” «1».
و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود! در روز رستاخيز كه صفوف از هم مشخص مى‏شود هر گروهى بدنبال امامشان‏اند ناريان، ناريان را طالبند، و نوريان، نوريان را چنان كه قرآن مى‏گويد:” يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ”:” آن روز روزى است كه هر گروهى را به نام امامشان دعوت مى‏كنيم” (اسراء- 71).

__________________________________________________
(1) تفسير صافى ذيل آيات مورد بحث.
ير نمونه، ج‏16، ص: 93
بارها گفته‏ايم رستاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا به امامى دل بسته‏اند و در خط او گام برمى‏دارند در آنجا نيز در خط اوهستند!” بشر بن غالب” از امام” ابو عبد اللَّه الحسين” ع چنين نقل مى‏كند كه من از تفسير آيه يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ از آن حضرت پرسيدم فرمود:
امام دعا الى هدى فاجابوه اليه، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤلاء فى الجنة، و هؤلاء فى النار، و هو قوله عز و جل فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ:
” امامى دعوت به هدايت مى‏كند و گروهى اجابت او مى‏كنند، و امامى دعوت به ضلالت مى‏كند و گروهى دعوتش را پذيرا مى‏شوند، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ، و اين است معنى” فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ” «1».
جالب اينكه فرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواج نيل غرق نمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مى‏كند و در درياى آتش وارد مى‏كند، چنان كه قرآن مى‏گويد: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ:” پيشاپيش قومش در روز قيامت حركت مى‏كند و آنها را وارد دوزخ مى‏سازد”! (هود- 98).
اين بحث را با سخنى از على ع پايان مى‏دهيم آنجا كه در باره گروهى از منافقان مى‏فرمايد:
ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة، و الدعاة الى النار بالزور و البهتان، فولوهم الاعمال، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس:
” اين گروه بعد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ از طريق دروغ و بهتان بودند، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند، پستها به آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند”! «2»
__________________________________________________
(1) امالى صدوق مطابق نقل نور الثقلين ج 3 ص 192.
(2) نهج البلاغه خطبه 210.
ه- راه شكستن غرور-
يك انسان آزاده هنگامى كه وسوسه‏هاى غرور بخاطر مال و مقام در اعماق دلش جوانه مى‏زند بايد ريشه آن را با توجه به تاريخچه‏ى پيدايش خودش قطع كند، آن روز كه خاك بى ارزش بود، آن روز كه نطفه ناتوانى بود، آن روز كه به صورت نوزادى ضعيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت، همانگونه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشته‏اش بازمى‏گرداند، و از زبان آن مرد با ايمان مى‏گويد” أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا”.
[سوره الأعراف (7): آيات 146 تا 147]
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)
ترجمه:
146- به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر مى‏ورزند از ايمان به آيات خود منصرف مى‏سازيم (بطورى كه) اگر هر آيه و نشانه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمى‏كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب مى‏كنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
147- و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود مى‏گردد آيا جز آنچه را عمل كرده‏اند پاداش داده مى‏شوند.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 367
تفسير: سرنوشت متكبران
بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه‏گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مى‏كند كه اگر فرعونيان و يا سركشان  
بنى اسرائيل با مشاهده آن همه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه‏گيرى مى‏كنند- به جرم اعمالشان- از قبول حق باز مى‏داريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آن چنان در فكر و روح انسان اثر مى‏گذارد كه به صورت موجودى انعطاف‏ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى‏آيد.
لذا نخست مى‏فرمايد:” بزودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى‏سازيم” (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
و از اينجا روشن مى‏شود كه آيه فوق، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن، همانند بسيارى از مفسران، مرتكب خلاف ظاهر شويم، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد مى‏رسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى‏كند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهايى است به او نسبت داده شده است.
اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم.
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر” بِغَيْرِ الْحَقِّ” بعد از” تكبر” به عنوان تاكيد است، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره بقره مى‏باشد آنجا كه مى‏گويد:
وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (آنها كه پيامبران را بناحق مى‏كشند).
بخصوص اينكه با كلمه” فِي الْأَرْضِ” همراه است، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى‏آيد، و مسلما چنين عملى، هميشه به غير حق است.
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد” متكبر و سركش” و چگونگى  ” سلب توفيق حق‏پذيرى” از آنها اشاره كرده مى‏فرمايد:

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 368

” آنها اگر تمام آيات و نشانه‏هاى الهى را ببينند، ايمان نمى‏آورند”! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
” و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
و به عكس” اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب مى‏كنند” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
بعد از ذكر اين صفات سه‏گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى‏باشد، اشاره به دليل آن كرده، مى‏گويد:” اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند” (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه، تكذيب آيات الهى، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت، هنوز به روى او باز است، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه، او را به جايى مى‏رساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (” رشد” و” غى”) از او سلب مى‏گردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده مى‏گويد:” آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود مى‏گردد” (و الذين كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم.)
” حبط” به معنى باطل و بى‏خاصيت نمودن عمل است، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه‏اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كرده‏ايم) «1».

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 369
و در پايان آيه چنين اضافه مى‏كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده،” آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى‏دادند، جزا داده مى‏شوند”؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى‏باشد.
[سوره فصلت (41): آيات 49 تا 52]
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‏ فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (50) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (52)
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 319
ترجمه:
49- انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت) خسته نمى‏شود، و هر گاه شر و بدى به او رسد مايوس و نوميد مى‏گردد.
50- و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى‏گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده، و گمان نمى‏كنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتى باشد) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است! ما كافران را از اعمالى كه انجام داده‏اند (به زودى) آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى‏چشانيم.
51- و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مى‏گرداند، و با حال تكبر از حق دور مى‏شود، ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن) دارد.
52- بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراه‏تر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مى‏كند؟!
تفسير: اين انسانهاى كم ظرفيت
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته در باره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى‏ايمان شده، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم‏ظرفيت.
نخست مى‏فرمايد:” انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى‏شود” (لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ).
هرگز تنور حرص او از گرمى نمى‏افتد، هر چه بيشتر پيدا مى‏كند باز بيشتر مى‏خواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمى‏شود.
” اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مايوس و نوميد مى‏شود” (وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ  قَنُوطٌ).

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 320
منظور از انسان در اينجا” انسان تربيت نايافته” اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده، انسانهايى كه بر اثر جهان‏بينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ما وراى آن را ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.
آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و مايوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.
ضمنا بايد توجه داشت كه” دعاء” گاه به معنى خواندن كسى است، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مى‏باشد، بنا بر اين لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمى‏شود.
در اينكه” يئوس” و” قنوط” به يك معنى است، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:
بعضى هر دو را به يك معنى (براى تاكيد) دانسته‏اند «1».
ولى بعضى” يئوس” را از ماده” ياس” به معنى وجود نوميدى در درون قلب و” قنوط” را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته‏اند «2».
مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت «3».
__________________________________________________
(1)” الميزان” ذيل آيات مورد بحث (جلد 17 صفحه 426)
. (2)” فخر رازى” در تفسير كبير (جلد 27 صفحه 137) و تفسير” روح المعانى” (جلد 25 صفحه 4)
. (3)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 18
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 321
ولى آنچه از موارد استعمال واژه” ياس” و” قنوط” در قرآن مجيد به دست مى‏آيد اين است كه ياس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مى‏رود، مثلا در داستان يوسف مى‏خوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از ياس از رحمت الهى بر حذر داشت، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا مايوس بودند و هم نشانه‏هاى ياس را ظاهر كرده بودند (يوسف- 87).
و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مى‏خوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند: بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ:” ما تو را به حق بشارت داديم بنا بر اين مايوس نباش”! (حجر- 55).
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده، مى‏فرمايد:” هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم، مى‏گويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده‏ام” (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي) «1».
اين بينواى مغرور فراموش مى‏كند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته، گفت: نه، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم!” قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي” (قصص- 78).
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران گفته‏اند كه جمله” هذا لى” يعنى” اين نعمت هميشه براى من پايدار خواهد بود” كه در حقيقت دوام آن را مى‏رساند، اما تفسيرى كه در بالا گفتيم مناسبتر است هر چند ميان اين دو تضادى وجود ندارد و قابل جمع است كه هم خود را مستحق نعمت بداند و هم آن را دائم و جاودانى پندارد.

در دنباله آيه مى‏افزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مى‏كشاند و مى‏گويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد” (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
” و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است”! خدايى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد! (وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‏ رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‏).
نظير اين مطلب در سوره كهف، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است: آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمه‏هاى پر آب بود نقل مى‏كند:” ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً- وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً”:” من هرگز گمان نمى‏كنم قيامت برپا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت”!! (كهف- 35 و 36).
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى‏كند كه:” ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده‏اند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى‏چشانيم” (فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ) «1».
همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است: آنجا كه مى‏فرمايد: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ:” هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مى‏گويد: مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر
__________________________________________________
(1)” عذاب غليظ” به معنى” عذاب شديد و متراكم” است
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 323
بر نخواهد گشت، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى‏شود” (هود- 10).
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى‏دهد بازگو مى‏كند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.
مى‏فرمايد:” هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى‏گرداند، و با تكبر از حق دور مى‏شود” (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ).
” اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى‏كند” (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ).
” نا” از ماده” ناى” (بر وزن راى) به معنى دور شدن مى‏باشد و هنگامى كه” جانب” (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مى‏گردانند و با بى‏اعتنايى دور مى‏شوند.
” عريض” به معنى پهن در مقابل طويل است، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى‏برد.
شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است: وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ:” هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى‏خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مى‏رود كه گويى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است”! (يونس- 12).
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است، به هنگام روى آوردن نعمتها” حريص” و” مغرور” و” فراموشكار” و به هنگام پشت كردن نعمتها” مايوس” و نوميد و” پر جزع”.
ولى در مقابل، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن چنان پرظرفيت و پرمايه‏اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى‏سازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مايوس، آنها به مصداق رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ سودمندترين تجارتها، و پرفايده‏ترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمى‏سازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مى‏دانند، آنها مى‏دانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است، و شيرينى‏ها آزمايش و امتحان الهى.
گاه تلخيها مجازات غفلتها است، و نعمتها براى برانگيختن حس شكرگزارى بندگان.
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به” اذقنا” و” مسه” شده، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى‏شود، و راه غرور، يا نوميدى و ياس را پيش مى‏گيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غوره‏اى ترش مى‏شوند و با مويزى شيرين.
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است.
امير مؤمنان على ع ضمن دعاهايى كه در آن سرمشق به ياران خود مى‏دهد عرض مى‏كند:
نسأل اللَّه سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة:
” از خدا مى‏خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمى‏سازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى‏دارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى‏گيرد”

(نهج البلاغه خطبه 64).
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى‏گذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى‏كند، خطاب به پيامبر كرده، مى‏فرمايد:” به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه‏تر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد”؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ) «1».
البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى‏شود، و آن اينكه: اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صد در صد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنا بر اين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مساله معاد واقعيت داشته باشد، آن گاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضع‏گيرى در برابر اين مكتب الهى.
اين همان سخنى است كه ائمه دين ع در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى‏كردند چنان كه در حديثى كه در كتاب كافى آمده، مى‏خوانيم:
امام صادق ع با” ابن ابى العوجاء” مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از اين كوردل‏تر
__________________________________________________
(1)” ا رايتم” معمولا آن را به معنى” اخبرونى” (به من خبر دهيد) تفسير مى‏كنند و ما بحث مشروحى در اين زمينه در جلد 5 صفحه 231 داشتيم
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 326
است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق ع افتاد گفت اى آقا و بزرگ من! امام فرمود
ما جاء بك الى هذا الموضع؟
:” تو اينجا براى چه آمده‏اى”؟! عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة!:” براى اينكه هم جسم ما عادت كرده، هم سنت محيط اقتضاء مى‏كند، ضمنا نمونه‏هايى از كارهاى جنون‏آميز مردم، و سر تراشيدنها، و سنگ انداختن‏ها را تماشا كنم!!” امام فرمود:
انت بعد على عتوك و ضلالك، يا عبد الكريم!
:” تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الكريم” «1»! او خواست شروع به سخن كند امام فرمود:”
لا جِدالَ فِي الْحَجِ‏

:” در حج جاى مجادله نيست” و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:
ان يكن الامر كما تقول- و ليس كما تقول- نجونا و نجوت، و ان يكن الامر كما نقول- و هو كما نقول- نجونا و هلكت!:
” اگر مطلب اين باشد كه تو مى‏گويى (و خدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى‏گوئيم، و حق نيز همين است، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى‏شوى”.
” ابن ابى العوجاء” رو به همراهانش كرد و گفت: وجدت فى قلبى حزازة فردونى، فردوه فمات!:” در درون قلبم دردى احساس كردم، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت” «2»!
__________________________________________________
(1)” عبد الكريم” اسم اصلى” ابن ابى العوجاء” بود، و چون او منكر خدا بود امام ع مخصوصا او را به اين نام صدا مى‏زد تا شرمنده شود
. (2) كافى جلد 1 ص 61 (كتاب التوحيد باب حدوث العالم)
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 327
نكته:
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه: در آيات مورد بحث خوانديم:
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ:” هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد”.
ولى در آيه 83 اسراء آمده است: و اذا مسه الشركان يؤسا:” هنگامى كه بدى به او برسد مايوس مى‏شود” (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود).
سؤال اين است: دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است، در حالى كه در آيه ديگر مى‏گويد او نوميد مى‏شود.
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤال مردم را به دو گروه تقسيم كرده‏اند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى مايوس مى‏شوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند «1».
بعضى ديگر گفته‏اند: منظور از ياس، نوميدى از اسباب عادى است، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد «2».
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از” ذو دعاء عريض” تقاضاى از خداوند نيست، بلكه جزع و فزع فراوان است، شاهد اين سخن آيه 20 سوره معارج است كه مى‏فرمايد: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً:
” انسان حريص آفريده شده، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى‏كند”.
__________________________________________________
(1) تفسير” روح البيان” جلد 8 صفحه 280
. (2) تفسير” الميزان” جلد 17 صفحه 428 ولى اين تفسير با توجه به اينكه آيات فوق در مورد مذمت اينگونه اشخاص است، در حالى كه قطع اميد از اسباب ظاهرى كردن و روى به خدا آوردن نه تنها عيب نيست بلكه شايسته مدح و تمجيد است زياد مناسب به نظر نمى‏رسد […..]
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 328
يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كم‏ظرفيت دست مى‏دهد، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى‏كنند، و فرياد و جزع و فزع سر مى‏دهند، اما چيزى نمى‏گذرد كه حالت ياس سراسر وجود آنها را فرا گرفته مايوس و خاموش مى‏شوند.
جالب اينكه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان كه او را به دوزخ مى‏برد روى مساله” تكبر” تكيه مى‏كنند، اشاره به اينكه سرچشمه اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است آرى كبر است كه پرده‏هاى ضخيم بر چشم انسان مى‏افكند و او را از ديدن چهره تابناك محروم مى‏سازد، و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر ع مى‏خوانيم:
لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر
: كسى كه به مقدار ذره‏اى از كبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمى‏شود”! «1»
__________________________________________________
(1)    كافى جلد 2 باب الكبر حديث 6.   
[سوره الأحقاف (46): آيه 20]
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20)
ترجمه:
20- آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى‏كنند به آنها گفته مى‏شود از طيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد، و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى‏داديد جزاى شما خواهد بود.
تفسير: زهد و ذخيره براى آخرت
اين آيه هم چنان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى‏دهد و گوشه‏هايى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده، مى‏فرمايد:
” آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى‏كنند به آنها گفته مى‏شود از” طيبات” و لذائذ در زندگى دنيا به قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهره‏مند شديد، اما امروز عذاب ذلت‏بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد

تفسير نمونه، ج‏21، ص: 344
و به خاطر گناهانى كه انجام مى‏داديد جزاى شما خواهد بود” (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ) «1».
آرى شما غرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمى‏فهميديد، و به خاطر آزادى بى‏قيد و شرط در اين قسمت” معاد” را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آن همه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مى‏بينيد.
نكته‏ها:
[1- در قيامت كفار بر آتش عرضه مى‏شوند]
اين آيه مى‏گويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مى‏شوند و شبيه آن در آيه 26 مؤمن در باره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا:” هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى‏شوند”.
در حالى كه در بعضى ديگر آيات قرآن مى‏خوانيم كه” جهنم” بر كافران عرضه مى‏شود: و عرضنا جهنم للكافرين عرضا (در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى‏داريم) (كهف- 100).

__________________________________________________
(1)” يوم”” ظرف” است و متعلق به فعل محذوفى است كه از جمله‏هاى بعد استفاده مى‏شود و در تقدير چنين است” و يوم يعرض الذين كفروا على النار يقال لهم اذهبتم طيباتكم …”.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 345
لذا بعضى از مفسران بزرگ گفته‏ اند: در قيامت دو نوع عرضه است: پيش از حساب آتش را بر مجرمان عرضه مى‏دارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اين خود يك مجازات روحانى است) و بعد از حساب و فرستادنآنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى‏دارند «1».
بعضى نيز گفته‏اند در عبارت يك نوع” قلب” است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتش همان عرضه داشتن آتش بر كفار است، چرا كه آتش عقل و شعورى ندارد تا كافران را به او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد.
ولى اين ايراد را مى‏توان پاسخ گفت چرا كه در پاره‏اى از آيات قرآن يك نوع درك و شعور براى دوزخ بيان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى‏گويد، و او پاسخ مى‏دهد: مى‏فرمايد: هل امتلات؟” اى دوزخ آيا پر شدى”؟ در پاسخ عرض مى‏كند: هَلْ مِنْ مَزِيدٍ؟:” آيا بيشتر از اين هم وجود دارد”؟! (ق- 30).
حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميان آن دو بر طرف مى‏شود، و در اين صورت هم مى‏توان گفت: آنها بر آتش عرضه مى‏شوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است.
و به هر حال نيازى نيست كه عرضه داشتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم آن چنان كه” طبرسى” در” مجمع البيان” آورده، بلكه اين عرضه داشتن خود يك نوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى‏بينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى‏كنند و زجر مى‏كشند.
2-
[جمله” اذهبتم طيباتكم”]
جمله” أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ” به معنى بهره‏گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به” اذهبتم” (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با
__________________________________________________
(1) تفسير” الميزان” جلد 18 صفحه 223 ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 346
بهره‏گيرى نابود مى‏شوند و از بين مى‏روند.
مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيده‏اى نيست، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت، يا بهره‏گيرى گناه آلود و بى‏قيد و شرط از اين لذات و غصب حقوق ديگران در اين رابطه است.
قابل توجه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى‏شود، اشاره به اين است كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مى‏پوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمى‏گيرد، در اين صورت گويى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است.
ولى بسيار مى‏شود كه همچون چهارپايان، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى‏گيرد و همه را به نابودى مى‏كشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى‏كند بلكه كوله‏بارى از گناه نيز براى خود فراهم مى‏سازد، قرآن در باره اين گروه مى‏گويد: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا.
در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم و فى ملاذ الدنيا، و لم تنفقوها فى مرضات اللَّه:” شما روزيهاى پاكيزه‏اى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد” «1».
[3-” طيبات” همه مواهب دنيا است‏]
” طيبات” معنى وسيع و گسترده‏اى دارد و همه مواهب دنيا را شامل مى‏شود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده‏اند ولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى‏تواند باشد.
__________________________________________________
(1)” مجمع البحرين” ماده” ذهب”.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 347
[4- تعبير به” عذاب الهون”]
تعبير به” عذاب الهون” (مجازات توهين‏آميز و تحقير كننده) عكس- العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند.
[5- دو گناه براى دوزخيان‏]
در ذيل آيه دو گناه براى اين دوزخيان ذكر شده نخست” استكبار در زمين” و دوم” فسق” ممكن است اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز باشد، و دومى اشاره به انواع گناهان، يكى از ترك اصول دين سخن مى‏گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين «1».
[6- تعبير به” غير الحق”]
تعبير به” غير الحق” به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است” حق” و” ناحق” بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاكيد گفته مى‏شود و نظائر فراوان دارد.
7- زهد پيشوايان بزرگ
در منابع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است، از جمله:
در حديثى آمده است كه روزى عمر در” مشربه ام ابراهيم” (محلى در نزديكى مدينه) خدمت پيامبر ص آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خوابيده بود و قسمتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت، و متكائى از الياف درخت خرما زير سر داشت، سلام كرد و نشست، گفت: تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مى‏خوابند، ولى
__________________________________________________
(1) تفسير” الميزان” جلد 18 صفحه 224.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 348
شما اينچنين! پيامبر فرمود:
اولئك قوم اجلت طيباتهم، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرت لنا طيباتنا:
” آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده، و به زودى قطع مى‏شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم: روزى مقدارى حلواى مخصوصى خدمتش آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند آيا آن را حرام مى‏دانى؟! فرمود: نه،
و لكنى اخشى ان تتوق اليه نفسى فاطلبه
ثم تلا هذه الايه: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها:” من از اين مى‏ترسم كه نفسم به آن مشتاق گردد، و پيوسته به دنبال آن باشم، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا … «2».
در حديث ديگرى آمده است:
ان امير المؤمنين (ع) اشتهى كبدا مشوية على خبز لينه فاقام حولا يشتهيها، ذكر ذلك للحسن (ع) و هو صائم يوما من الايام فصنعها له فلما اراد ان يفطر قربها اليه، فوقف سائل بالباب، فقال:
يا بنى! احملها اليه، لا تقرأ صحيفتنا غدا: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها

!:” امير مؤمنان على ع تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يك سال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن ع دستور تهيه آن را داد در حالى كه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى‏خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام ع فرمود:
اين غذا را به سائل ده مبادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مى‏شود به ما بگويند: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها:” شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد” «3».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 88.
(2)” تفسير برهان” جلد 4 صفحه 175 ذيل آيه مورد بحث.
(3)” سفينة البحار” جلد 2 ماده كبد.
[سوره القمر (54): آيات 47 تا 55]
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51)
وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)
ترجمه:
47- مجرمان در گمراهى و شعله‏هاى آتشند.
48- در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى‏شوند (و به آنها گفته مى‏شود) بچشيد آتش دوزخ را.
49- ما هر چيزى را به اندازه آفريديم.                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 75
50- و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن! 51- ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود.
52- و هر كارى را انجام دادند در نامه‏هاى اعمالشان ثبت است.
53- و هر كار كوچك و بزرگى نوشته مى‏شود.
54- پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند.
55- در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
تفسير: در جايگاه صدق نزد خداوند مقتدر!
اين آيات در حقيقت ادامه بحث آيات قبل پيرامون كيفيت حال مشركان و مجرمان در قيامت است، آخرين آيه از آيات گذشته اين حقيقت را بيان كرد كه روز قيامت ميعاد آنهاست و آن روز مصيبت‏بار و تلخى است، تلختر از مصائب و شكستهاى دنيا.
در نخستين آيه مورد بحث به بيان علت اين امر پرداخته، مى‏گويد:
” مجرمان در گمراهى و شعله‏هاى آتش دوزخند” (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) «1».
” در آن روز در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى‏شوند، و به آنها گفته
__________________________________________________
(1)” سعر” چنان كه ذيل آيه 24 همين سوره اشاره كرده‏ايم دو معنى دارد نخست اينكه جمع” سعير” به معنى آتش برافروخته است، ديگر اينكه به معنى جنون و هيجان زدگى و برافروختگى توأم با از دست دادن اعتدال فكرى است، و در آيه مورد بحث ممكن است به معنى اول باشد، و يا به معنى دوم، در اين صورت مفهوم آيه چنين است:
آنها مى‏گفتند ما اگر از انسانى همانند خود پيروى كنيم گمراه و ديوانه‏ايم قرآن مى‏گويد:
روز قيامت مى‏فهمند كه با انكار و تكذيب انبيا در گمراهى و جنون بوده‏اند!
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 76
مى‏شود بچشيد و لمس كنيد آتش دوزخ را” دوزخى كه پيوسته آن را انكار مى‏كرديد و دروغ و افسانه مى‏پنداشتيد (يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ).
” سقر” (بر وزن سفر) در اصل به معنى تغيير رنگ بدن و متاذى شدن از تابش آفتاب و مانند آن است، و از آنجا كه جهنم اين دگرگونى و آزار را به نحو شديد دارد يكى از نامهاى آن” سقر” است، و مراد از” مس” همان تماس گرفتن و لمس كردن است، بنا بر اين به دوزخيان گفته مى‏شود بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مى‏شود، بچشيد و نگوئيد اينها دروغ و خرافه و اسطوره است.
بعضى معتقدند كه” سقر” نام تمام دوزخ نيست بلكه بخش خاصى از دوزخ است كه سوزندگى فوق العاده عجيبى دارد، چنان كه در روايتى از امام صادق ع نقل شده:” دره‏اى است به نام” سقر” كه جايگاه متكبران است، و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى‏سوزاند”! «1».
و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست، در آيه بعد مى‏افزايد:” ما هر چيزى را به اندازه آفريديم” (إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ).
آرى هم عذابهاى دردناك آنها در اين دنيا روى حساب است، و هم مجازاتهاى شديد آنها در آخرت، نه تنها مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حساب شده‏اى است، زمين و آسمان، موجودات زنده و بيجان، اعضاى پيكر انسان، و وسائل و اسباب حيات زندگى هر كدام روى حساب و اندازه لازم
__________________________________________________
(1)” تفسير صافى” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 77
است، و چيزى در اين عالم بى حساب و كتاب نيست، چرا كه آفريده آفريدگار حكيمى است.
سپس مى‏فرمايد: نه تنها اعمال ما از روى حكمت است، بلكه توأم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى‏باشد، زيرا” فرمان ما يك امر بيش نيست و چنان با سرعت انجام مى‏گيرد همانند يك چشم بر هم زدن”! (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ).
آرى هر چيز را اراده كنيم مى‏گوئيم:” كن”:” موجود باش” آن نيز بلافاصله موجود مى‏شود، (حتى كلمه” كن” هم به اصطلاح از باب ضيق بيان است، و الا اراده و مشيت خداوند همان و تحقق مراد او همان).
بنا بر اين آن روز كه فرمان برپا شدن قيامت را صادر مى‏كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى‏گيرد، و حيات نوين در كالبدها دميده مى‏شود.
همچنين آن روز كه اراده كنيم كه مجرمان را به وسيله صاعقه‏ها و صيحه‏هاى آسمانى يا زمين لرزه‏ها و طوفانها و تندبادها مجازات كنيم، و يا اراده عذاب آنها داشته باشيم يك فرمان بيشتر لازم نيست، بلافاصله همه اينها حاصل مى‏شود.
اينها همه هشدارى است براى گناهكاران تا بدانند خداوند در عين حكيم بودن قاطع است، و در عين قاطعيت، حكيم، و از مخالفت فرمانش بر حذر باشند.
آيه بعد بار ديگر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى‏دارد، و مى‏گويد:” ما افرادى را در گذشته  كه شبيه شما بودند هلاك و نابود كرديم، آيا كسى هست كه متذكر شود و پند گيرد” (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ).
” اشياع” جمع” شيعه” به معنى كسانى است كه از سوى فردى به هر طرف مى‏روند و امور مربوط به او را نشر و شياع مى‏دهند، و او را تقويت مى‏كنند و اگر شيعه به معنى پيرو استعمال مى‏شود نيز از همين جهت است.
مسلما اقوام پيشين، پيرو مشركان مكه و مانند آنها نبودند، بلكه قضيه بر عكس بود، اما از آنجا كه طرفداران يك نفر” شبيه” او هستند اين واژه در معنى” شبيه و مانند” نيز به كار مى‏رود.
اين را نيز نبايد ناديده گرفت كه اين گروه از كفار مكه از برنامه‏هاى پيشينيان نيرو مى‏گرفتند، و از خط مكتب آنها استفاده مى‏كردند، و به همين جهت بر اقوام پيشين اشياع (شيعه‏ ها) اطلاق شده است.
به هر حال اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است، دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد بيدار شويد و پند گيريد.
سپس به اين اصل اساسى اشاره مى‏كند كه با مرگ اقوام پيشين اعمال آنها نابود نشد، بلكه” هر كارى را انجام دادند در نامه‏هاى اعمالشان ثبت است” (وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ).
همين گونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى‏شود، و براى يوم الحساب محفوظ است.
” زبر” جمع” زبور” به معنى” كتاب” است، و در اينجا اشاره به نامه اعمال آدميان مى‏باشد، بعضى نيز احتمال داده‏اند كه منظور از آن” لوح محفوظ”  باشد، ولى اين معنى با صيغه جمع سازگار نيست.

تفسير نمونه، ج‏23، ص: 79

سپس براى تاكيد بيشتر مى‏افزايد:” و هر كار صغير و كبيرى بدون استثنا نوشته مى‏شود” (وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ).
بنا بر اين حساب اعمال در آن روز يك حساب جامع و كامل است، چنان كه وقتى نامه اعمال مجرمان به دست آنها داده مى‏شود فرياد برمى‏آورند:
كه اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آن را شماره كرده”!” وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها” (سوره كهف آيه 49).
” مستطر” از ماده” سطر” در اصل به معنى” صف” مى‏باشد، خواه انسانهايى كه در يك صف ايستاده‏اند، يا درختانى كه در يك صف قرار دارند، يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك صف رديف شده‏اند، و از آنجا كه بيشتر در معنى اخير به كار مى‏رود معمولا اين معنى از آن به ذهن مى‏رسد.
و به هر حال اين هشدار ديگرى است به اين افراد گنهكار و غافل و بيخبر.
و از آنجا كه سنت قرآن مجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مقايسه با يكديگر معرفى مى‏كند، چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشاره كوتاهى به سرنوشت مسرت‏بخش و روحپرور پرهيزكاران كرده، مى‏فرمايد:
” پرهيزكاران در ميان باغها و نهرهاى بهشتى و فضاى گسترده و فيض وسيع خداوند جاى دارند” (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ).
” نهر” (بر وزن قمر) و همچنين نهر (بر وزن قهر) هر دو به معنى مجراى  آب فراوان است و به همين مناسبت گاهى به فضاى گسترده يا فيض عظيم و نور گسترده” نهر” (بر وزن قمر) گفته شده است.
اين واژه در آيه مورد بحث (قطع نظر از حديث آينده) ممكن است به همان معنى اصلى يعنى نهر آب بوده باشد، و مفرد بودن آن مشكلى ايجاد نمى‏كند، چرا كه معنى جنس و جمع دارد بنا بر اين هماهنگ” جنات” جمع” جنت” است.
و نيز ممكن است اشاره به وسعت فيض الهى و نور و روشنايى گسترده بهشت و فضاى وسيع آن باشد، و يا به هر دو معنى، اما در حديثى كه در المنثور از پيغمبر گرامى اسلام ص نقل شده مى‏خوانيم: النهر الفضاء و السعة ليس بنهر جار” نهر به معنى فضا و گستردگى است نه به معنى نهر جارى” «1».
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره” قمر” است توضيح بيشترى براى جايگاه متقين داده، چنين مى‏گويد:” آنها در جايگاه صدق و حق و راستى نزد خداوند مالك قادر قرار دارند” (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ).
چه توصيف جالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزگاران شده است؟ دو ويژگى دارد كه همه امتيازات در آن جمع است: نخست اينكه آنجا جايگاه صدق است و هيچگونه باطل و بيهودگى در آن راه ندارد، سراسر حق است و تمام وعده‏هاى خداوند در باره بهشت در آنجا عينيت پيدا مى‏كند، و صدق آنها آشكار مى‏شود.
ديگر اينكه: در جوار و قرب خدا است، همان چيزى كه از كلمه” عند” (نزد) استفاده مى‏شود كه اشاره به نهايت قرب و نزديكى و معنوى است نه جسمانى، آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر، هر گونه نعمت و موهبتى در قبضه قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت او است، و به همين دليل در پذيرايى
__________________________________________________
(1) تفسير” در المنثور” جلد 6 صفحه 139.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 81
اين ميهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد، و تنها خودش مى‏داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است.
قابل توجه اينكه: در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مادى آنها كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى‏گويد، سپس از پاداش بزرگ معنوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است، تا انسان را مرحله به مرحله آماده كند، و روح او را به پرواز درآورد و در شور و نشاط فرو برد، به خصوص كه تعبيراتى همچون” مليك” و” مقتدر” و نيز” مقعد صدق” همگى دلالت بر دوام و بقاى اين حضور و قرب معنوى دارد.
نكته‏ ها:
1- همه چيز جهان روى حساب است
جمله إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ در عين فشردگى از حقيقت مهمى در عالم خلقت پرده برمى‏دارد، حقيقتى كه بر سراسر جهان هستى حاكم است، و آن اندازه‏گيرى دقيق در همه كائنات جهان است.
هر قدر علم و دانش بشرى پيشرفت مى‏كند به اين اندازه‏گيرى دقيق آشناتر مى‏شود، اين اندازه‏گيرى دقيق نه تنها در موجودات ذره‏بينى كه در كرات عظيم آسمانى نيز حاكم است.
فى المثل مى‏شنويم فضانوردان با محاسبات دقيق علمى كه وسيله صدها نفر كارشناس متخصص بوسيله مغزهاى الكترونيكى انجام مى‏گيرد موفق مى‏شوند، درست در همان منطقه‏اى از كره ماه كه مى‏خواستند بنشينند، با اينكه ظرف چند روزى كه سفينه فضايى فاصله زمين و ماه را مى‏پيمايد همه چيز دگرگون مى‏شود، ماه هم بدور خود مى‏گردد و هم بدور زمين، و جاى آن بكلى عوض مى‏شود، و حتى در لحظه پرتاب سفينه نيز زمين هم بدور خود و هم بدور آفتاب با سرعت فوق العاده‏اى در حركت است، ولى از آنجا كه تمام اين حركات گوناگون حساب و اندازه دقيقى دارد كه مطلقا از آن تخلف نمى‏كند، فضانوردان موفق مى‏شوند كه با محاسبات پيچيده درست در منطقه مورد نظر فرود آيند! ستاره‏شناسان مى‏توانند از دهها سال قبل، خسوف و كسوفهاى جزئى و كلى را كه در نقاط مختلف زمين روى مى‏دهد دقيقا پيش‏بينى كنند، اينها همه نشانه دقت در اندازه‏گيريهاى جهان بزرگ است.
در موجودات كوچك، در مورچگان ريز با آن اندامهاى پيچيده و متنوع و رگها و اعصاب، ظرافت اين اندازه‏گيرى خيره كننده است، و هنگامى كه به موجودات كوچكتر، يعنى جانداران ذره‏بينى، ميكربها، ويروسها، آميبها مى‏رسيم ظرافت اين اندازه‏گيرى اوج مى‏گيرد، و در آنجا حتى يك هزارم ميليمتر و كوچكتر از آن تحت حساب است، و از آن فراتر هنگامى كه به داخل اتم وارد مى‏شويم تمام اين مقياسهاى اندازه‏گيرى را بايد دور بريزيم، و اندازه‏ها به قدرى كوچك مى‏شود كه به فكر هيچ انسانى نمى‏گنجد.
اين اندازه‏گيرى تنها در مساله كميتها نيست، كيفيتهاى تركيبى از اين اندازه‏گيرى نيز دقيقا برخوردار است، نظامى كه بر روح و روحيات انسان و اميال و غرائز او حاكم است، نيز اندازه‏گيرى دقيقى در مسير خواسته‏هاى فردى و اجتماعى انسان دارد كه اگر كمترين دگرگونى در آن رخ دهد نظام زندگى فردى و اجتماعى او به هم مى‏ريزد.
در عالم طبيعت، موجوداتى هستند كه آفت يكديگرند، و هر كدام ترمزى در برابر ديگرى محسوب مى‏شود.
پرندگان شكارى از گوشت پرندگان كوچك تغذيه مى‏كنند، و از اينكه آنها از حد بگذرند، و تمام محصولات را آسيب برسانند جلوگيرى مى‏نمايند،  و لذا عمر طولانى دارند.
ولى همين پرندگان شكارى، بسيار كم تخم مى‏گذارند، و كم جوجه مى‏آورند، و تنها در شرايط خاصى زندگى مى‏كنند، اگر بنا بود با اين عمر طولانى جوجه‏هاى فراوان بياورند، فاتحه تمام پرندگان كوچك خوانده مى‏شد.
اين مساله دامنه بسيار گسترده‏اى در جهان حيوانات و گياهان دارد كه مطالعه آن انسان را به عمق” إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ” آشناتر مى‏سازد.
2- تقدير الهى و آزادى اراده انسان
ممكن است از آيه مورد بحث و شبيه آن اين توهم، يا سوء استفاده پيش آيد كه اگر همه چيز را خداوند روى اندازه و حسابى آفريده است پس اعمال و افعال ما نيز مخلوق او است، و بنا بر اين از خود اختيارى نداريم.
ولى چنان كه قبلا نيز گفته‏ايم گرچه اعمال ما به تقدير و مشيت الهى است و هرگز خارج از محدوده قدرت و اراده او نيست ولى او مقدر ساخته كه ما در اعمال خود مختار باشيم، و لذا براى ما تكليف و مسئوليت قائل شده كه اگر اختيار نداشتيم تكليف و مسئوليت نامفهوم و بى معنى بود بنا بر اين اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشيم اين بر خلاف تقدير الهى است.
ولى در مقابل افراط” جبريون” گروهى به تفريط و تندروى در جهت مقابل افتاده‏اند كه آنها را” قدريون” و مفوضه مى‏نامند، آنها صريحا مى‏گويند:
اعمال ما به دست ما است، و خدا را مطلقا به اعمال ما كارى نيست، و به اين ترتيب قلمرو حكومت الهى را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته، و راه شرك را مى‏پويند.

تفسير نمونه، ج‏23، ص: 84
حقيقت اين است كه جمع ميان اين دو اصل (توحيد و عدل) نياز به دقت و ظرافت خاصى دارد، اگر توحيد را به اين معنى تفسير كنيم كه خالق همه چيز حتى اعمال ما خداست، بطورى كه ما هيچ اختيارى نداريم” عدل” خدا را انكار كرده‏ايم، چرا كه گنهكاران را مجبور بر معاصى ساخته و سپس آنها را مجازات مى‏كند.
و اگر عدل را به اين معنى تفسير كنيم كه خدا هيچ دخالتى در اعمال ما ندارد او را از حكومتش خارج ساخته‏ايم و در دره” شرك” سقوط كرده‏ايم.
” امر بين الامرين” كه ايمان خالص و صراط مستقيم و خط ميانه است اين است كه معتقد باشيم ما مختاريم ولى مختار بودنمان نيز به اراده خدا است و هر لحظه بخواهد مى‏تواند از ما سلب اختيار نمايد و اين همان مكتب اهل بيت ع است.
قابل توجه اين كه در ذيل آيات مورد بحث روايات متعددى در مذمت از اين دو گروه در كتب تفسير اهل سنت و شيعه وارد شده است:
از جمله در حديثى مى‏خوانيم كه پيغمبر اكرم فرمود”
صنفان من امتى ليس لهم فى الاسلام نصيب: المرجئة و القدرية، انزلت فيهم آية فى كتاب اللَّه، إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.:”

__________________________________________________
(1) در تفسير روح المعانى اين حديث را از بخارى، ترمذى، ابن ماجه، ابن عدى، و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است جلد 27 صفحه 81- نظير همين حديث را قرطبى در تفسيرش آورده است (جلد 9 صفحه 6318).
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 85
دو گروه از امتم هستند كه سهمى در اسلام ندارند! جبرى‏ها، و قدرى‏ها و در باره اينها آيه إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ …” گنهكاران در گمراهى و جنون و شعله‏هاى آتش‏اند …” نازل شده” «1».
” مرجئه” از ماده” ارجاء” به معنى تاخير انداختن است و اين اصطلاحى است كه در مورد جبريون به كار مى‏رود چرا كه آنها اوامر الهى را ناديدهگرفته، و رو به سوى معصيت مى‏آورند به گمان اين كه مجبورند، يا اين كه معتقدند مرتكبين گناهان كبيره سرنوشتشان روشن نيست و آن را به قيامت مى‏اندازند «1».
و در حديثى از امام باقر ع مى‏خوانيم:”نزلت هذه فى القدرية” ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ

” اين آيات در باره قدريه نازل شده در قيامت به آنها گفته مى‏شود آتش دوزخ را بچشيد ما هر چيزى را روى حساب و اندازه آفريديم «2» (اشاره به اين كه منظور از اندازه و حساب اين است كه براى هر گناهى مجازات دقيقى معين ساخته‏ايم، و اين يكى ديگر از تفسيرهاى آيه است، و يا اين كه شما كه منكر تقدير الهى بوديد و خود را قادر بر هر چيز مى‏پنداشتيد و خدا را از قلمرو اعمال خود بيرون فكر مى‏كرديد اكنون قدرت خدا را ببينيد، و بچشيد عذاب انحراف خود را).
3- فرمان خداوند فقط يك كلمه است!
مى‏دانيم در ميان” علت تامه” و” معلول” هيچگونه فاصله زمانى وجود ندارد، و لذا در اصطلاح فلاسفه، تقدم علت را بر معلول تقدم رتبى مى‏دانند، و در مورد اراده خداوند نسبت به امر ايجاد و خلقت كه روشنترين مصداق علت تامه يا مصداق منحصر به فرد علت تامه است، اين معنى روشنتر مى‏باشد.

__________________________________________________
(1) مجمع البحرين ماده” رجا”.
(2) تفسير” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 186.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 86
و لذا اگر آيه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ: (امر ما يك كلمه بيش نيست) را به كلمه” كن” تفسير كرده‏اند، از تنگى بيان است، و الا كلمه” كن” نيز تركيبى است از كاف و نون و نياز به زمان دارد، و حتى” فاء” در” فيكون” كه معمولا بيانگر نوعى زمان است از جهت تنگى بيان مى‏باشد، و حتى تشبيه” كلمح بالبصر” «1» (يك چشم بر هم زدن) در آيه 77 سوره نحل هنگامى كه سخن از امر الهى در باره رستاخيز مى‏گويد و آن را تشبيه به” لمح بصر” مى‏كند مى‏افزايد: أَوْ هُوَ أَقْرَبُ” از يك چشم بر هم زدن نيز نزديكتر است”! به هر حال در اينجا سخن از زمان به خاطر تعبيرات روزمره ما است، و به خاطر آن است كه قرآن به زبان ما با ما سخن مى‏گويد، و گرنه خداوند و اوامرش ما فوق زمان است ضمنا تعبير به” واحدة” ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه يك فرمان كافى است و نياز به تكرار ندارد، و يا اشاره به اينكه فرمان او در باره كوچك و بزرگ و صغير و كبير و حتى آفرينش مجموع آسمانهاى گسترده با يك ذره خاك فرق نمى‏كند.
اصلا كوچك و بزرگ و مشكل و آسان در مقياس فكر محدود و قدرت ناچيز ماست، و آنجا كه سخن از قدرت بى انتها مطرح است، اين مفاهيم به كلى از ميان مى‏رود و همه يك رنگ و يك شكل مى‏شوند (دقت كنيد).
در اينجا” يك سؤال” پيش مى‏آيد كه اگر معنى جمله فوق اين است كه همه چيز آنا وجود پيدا مى‏كند، اين امر با مشاهده تدريجى بودن حوادث جهان سازگار نيست.
ولى” پاسخ” اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى‏شود، و آن اينكه:
فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى‏باشد ولى محتواى فرمان متفاوت است، اگر به جنين فرمان داده كه در نه ماه دوران خود را تكميل كند يك لحظه كم و زياد نخواهد شد، و فوريت آن به اين است كه درست در رأس اين مدت تكميل گردد، و اگر فرمان به كره زمين داده، كه
__________________________________________________
(1)” لمح” (بر وزن مسح) در اصل به معنى درخشيدن برق است سپس به معنى نگاه سريع آمده است.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 87
در 24 ساعت يك بار بدور خود بچرخد فرمانش تخلف ناپذير است، و به تعبير ديگر براى تاثير فرمان او هيچ زمانى لازم نيست، اين محتواى فرمان است كه با توجه به سنت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت، زمان به خود مى‏پذيرد.
4- آغاز و پايان سوره قمر
قابل توجه اينكه سوره قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده، و با آرامش مطلقى كه براى مؤمنان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى‏گيرد، و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى‏شود، و به آرامش كامل منتهى مى‏گردد، افكار پريشان را جمع مى‏كند، هوسهاى سركش را رام مى‏نمايد، خوف و اضطراب درونى را از عوامل فنا و نابودى و ضلال برطرف مى‏سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى‏كند.
و به راستى توجه به اينكه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هستى است، و توجه به اينكه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى‏نظيرى مى‏بخشد.
بعضى از مفسران نقل كرده‏اند كه اين دو نام مقدس (مليك و مقتدر) تاثير عميقى در اجابت دعا دارد، به طورى كه يكى از روات نقل مى‏كند كه من وارد مسجد شدم در حالى كه گمان مى‏كردم صبح شده، ولى معلوم شد مقدار زيادى از شب باقى مانده و احدى در مسجد غير از من نبود، ناگهان حركتى از پشت سرم شنيدم ترسيدم اما ديدم ناشناسى صدا مى‏زند اى كسى كه قلبت مملو از ترس است وحشت نكن و بگو: اللهم انك مليك مقتدر، ما تشاء من امر يكون سپس هر چه مى‏خواهى بخواه او مى‏گويد من اين دعاى كوتاه را  خواندم و چيزى از خدا نخواستم مگر اينكه انجام شد «1».
خداوندا! تو مليك و مقتدرى ما را چنان توفيقى مرحمت فرما كه در سايه ايمان و عمل و تقوا در جايگاه صدق، در جوار قرب و رحمتت قرار گيريم.
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 27 صفحه 83.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 89
(55) سوره الرحمن اين سوره در مكه نازل شده و داراى 78 آيه است
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 91
[سوره الأعراف (7): آيات 11 تا 18]
وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15)
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)
ترجمه:
11- ما شما را آفريديم سپس صورت‏بندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 98
12- (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك! 13- گفت: از آن (مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى! 14- (شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
15- فرمود: تو از مهلت‏داده‏شدگانى! 16- گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى‏كنم.
17- سپس از پيش‏رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مى‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.
18- فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مى‏كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى‏كنم!
تفسير:
ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سوره‏هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است.
در اين سوره‏ها با تعبيرات مختلف، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، و سركشى شيطان و سپس موضع‏گيريش در برابر نوع انسان آمده است.
در نخستين آيه مورد بحث، خداوند مى‏گويد:” ما شما را آفريديم، و سپس صورت‏بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم جد نخستين شما سجده كنند” (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).” همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود” (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).
اينكه در آيه فوق،” خلقت” قبل از” صورت‏بندى” بيان شده، ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم.
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفته‏ايم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى” سجده پرستش” نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خدا است، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است.
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفته‏ايم،” ابليس” از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام” جن” بوده است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).
در آيه بعد مى‏گويد: خداوند” ابليس” را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، و” گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى” (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت:” من از او بهترم، به دليل اينكه مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك و گل”! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).
گويا چنين مى‏پنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از  بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى‏كرد و آگاهانه دروغ مى‏گفت زيرا مى‏دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى كه آتش چنين نيست.
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله‏اى براى تكميل آنها محسوب مى‏شود.
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين ما دام كه سوزان و شعله‏ور بود، مطلقا موجودات زنده‏اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت.
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مى‏گيرد كه از خاك بدست آمده است، خاك سرچشمه پرورش درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى‏باشند، حتى مواد نفتى يا چربى‏هايى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند، مى‏كنند.
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان” روح انسانيت” و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است، بنا بر اين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمى‏شود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مى‏دانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 101
نخستين قياس، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مى‏خوانيم نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق ع به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ابليس:” قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود” «1».
در منابع اهل تسنن مانند تفسير” المنار” و تفسير” طبرى” از” ابن عباس” و” ابن سيرين” و” حسن بصرى” نيز اين مطلب نقل شده است «2».
منظور از” قياس” اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم، مثل اينكه مى‏دانيم” بول” انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس” عرق” انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پاره‏اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالى كه اگر چه در پاره‏اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار ساده‏اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت‏فرسا، به علاوه تمام فلسفه‏هاى حكم اول بر ما روشن نيست، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى‏باشد.

__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد دوم صفحه 6.
(2) المنار جلد 8 صفحه 331 و تفسير طبرى جزء 8 صفحه 98 و تفسير قرطبى جلد 4 صفحه 2607.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 102
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر ص قياس را شديدامحكوم كرده و باطل شمرده‏اند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى‏شود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پاره‏اى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را در باره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان هم اكيدا توصيه مى‏كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى‏توانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است «1».
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسايى مذهب است، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهل بيت ع كه وارثان مكتب پيامبرند ص گرفته، نيازى نمى‏بيند كه دست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون
__________________________________________________
(1) به وسائل الشيعه جلد 18 باب قياس مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 103
مكتب اهل بيت ع را كه طبق فرمان پيامبر ص بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده‏ اند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده‏اند، چاره‏اى جز اين نمى‏بينند كه دست به سوى قياس دراز كنند.
و اما در مورد” شيطان” كه در روايات مى‏خوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكته‏اش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم، مقايسه نمود و برترى آتش را در پاره‏اى از جهات، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و به اصطلاح از طريق” قياس اولويت”، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد! جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق ع در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى‏خوانيم:
من قاس امر الدين برأيه قرنه اللَّه تعالى يوم القيامة بابليس
:” كسى كه امر دين را با قياس بسنجد، خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد” «1».
كوتاه سخن اينكه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى‏تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطه‏اى براى احكام باقى نمى‏ماند، زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را طورى قياس كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 8 صفحه 331 و نور الثقلين جلد 2 صفحه 7.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 104
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد! تنها موضوعى كه مى‏توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگذار يا مثلا خود طبيب، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مى‏توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحا آن را” قياس منصوص العلة” مى‏گويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است، بيمار مى‏فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است، از آن مى‏فهميم كه هر مايع مسكرى (اگر چه شراب نباشد) حرام است، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم.
البته بحث قياس، بحثى است بسيار پردامنه، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده‏اى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار، باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مى‏رسانيم:
در كتاب” علل الشرائع” چنين نقل شده كه” ابو حنيفه وارد بر امام صادق ع شد امام به او فرمود به من خبر داده‏اند كه تو در احكام خدا قياس مى‏كنى، ابو حنيفه گفت: آرى چنين است من قياس مى‏كنم، امام ع گفت:
اين كار را ديگر تكرار نكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، او آتش و گل را با هم مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى‏كرد، تفاوت ميان آن دو را در مى‏يافت، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى‏داد” «1».

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 105
پاسخ يك سؤال
در اينجا يك سؤال باقى مى‏ماند، و آن اينكه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مى‏شده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!- اكنون به تفسير بقيه آيات باز مى‏گرديم:
از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم ع يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى‏شد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مى‏گويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حكمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن” مرجوح” بر” راجح”! به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت، مى‏بايست تمام مقامها و موقعيت‏هاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 ص 9.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 106
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود:” از اين مقام و مرتبه، فرود آى” (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
در مورد ضمير” منها” جمعى از مفسران معتقدند كه به” آسمان” يا” بهشت” بر مى‏گردد، و بعضى به” مقام و درجه” باز گردانده‏اند كه از نظر نتيجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله، براى او شرح مى‏دهد كه” تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى” (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مى‏فرمايد:” بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى” (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى) (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ).
از اين جمله به خوبى روشن مى‏شود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود، اين خود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت.
در نهج البلاغه (1)در” خطبه قاصعه” از امير مؤمنان على ع به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مى‏خوانيم:
فاعتبروا بما كان من فعل اللَّه بابليس اذا حبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبد اللَّه ستة آلاف ..
عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللَّه بمثل معصيته؟! كلا ما كان اللَّه سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد
«1»:” پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود … به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مى‏تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگز، ممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته‏اى را از بهشت رانده است «1» حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است”.

__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 192 طبق نهج البلاغه صبحى صالح.
در حديثى نيز از امام على بن الحسين ع چنين نقل شده كه فرمود:” گناهان شعب و سرچشمه‏هايى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار،” تكبر” است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس” حرص” بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى) از ناحيه آدم و حوا شد … سپس” حسد” بود كه سرچشمه گناه فرزندش (قابيل) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد” «2».
از امام صادق ع نيز نقل شده كه فرمود:
اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فابى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه
«3».
” اصول و ريشه‏هاى كفر و عصيان، سه چيز است، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند!”.
__________________________________________________
(1) اطلاق” فرشته” بر شيطان به خاطر آن است كه در صفوف آنها جاى داشت و هم رديف آنها بود نه اينكه از خود آنها باشد چنان كه سابقا هم اشاره كرديم.
(2) سفينة البحار جلد 2 صفحه 458 (ماده كبر).
(3) اصول كافى جلد 2 صفحه 219 باب اصول الكفر.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 108
اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:
” خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار” (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود:” به تو مهلت داده خواهد شد” (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) گرچه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مى‏خوانيم كه به او گفته شد فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ:” به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد” يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى‏خواست انجام شد (در باره معنى” إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد).
ولى او نمى‏خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد:” اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مى‏كنم و آنها را از راه بدر مى‏برم” (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
نخستين پايه‏گذار مكتب جبر شيطان بود!
از آيه فوق بر مى‏آيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهيم كرد.

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 109

گرچه بعضى از مفسران، اصرار دارند كه جمله” فبما اغويتنى” را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مى‏رساند و از شيطان هم، هيچ بعيد به نظر نمى‏رسد كه چنين سخنى را بگويد.
گواه بر اين سخن، حديثى است كه از امير مؤمنان على ع نقل شده كه” به هنگام مراجعت از صفين، پير مردى از” قضا و قدر” سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده، پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است، حضرت با شدت تمام، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمن و حزب الشيطان:” اين گفتار بت‏پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است” «1» سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود”. و از اينجا روشن مى‏شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.
سپس شيطان، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مى‏كنم بلكه” از پيش‏رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها مى‏روم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت” (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را” محاصره” مى‏كند و سعى دارد به هر وسيله‏اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 باب جبر و قدر صفحه 120.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 110
بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى‏شود، كه مى‏گوئيم فلان كس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است.
و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.
اما در روايتى كه از امام باقر ع نقل شده، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مى‏شود، آنجا كه مى‏فرمايد:” منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از” پيش” رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى‏دهد، و منظور از” پشت سر” اين است كه آنها را به گرد- آورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى‏كند، و منظور از” طرف راست” اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى‏سازد، و منظور از” طرف چپ” اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى‏دهد «1».
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى‏شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود:” از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى”! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) «2».
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان جلد 4 صفحه 403.
(2)” مذءوم” از ماده” ذئم” (بر وزن طعم) به معنى عيب شديد است، و” مدحور” از ماده” دحر” (بر وزن دهر) به معنى بيرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.
[سوره النحل (16): آيات 19 تا 23]
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)
ترجمه:
19- خداوند آنچه را پنهان مى‏داريد و آنچه را آشكار مى‏سازيد مى‏داند.
20- معبودهايى را كه غير از خدا مى‏خوانند چيزى را خلق نمى‏كنند بلكه خودشان هم مخلوقند.
21- آنها موجودات مرده‏اى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، و نمى‏دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان محشور مى‏شوند.
22- معبود شما خداوند يگانه است، اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مى‏كند، و مستكبرند.
23- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشكار مى‏سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى‏دارد.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 190
تفسير: معبودهاى مرده و فاقد شعور!
از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد كه هيچيك از آن در بتها و معبودهاى ساختگى نيستند (خالقيت موجودات، و بخشيدن نعمتها) در نخستين آيات مورد بحث به سومين صفت” معبود حقيقى” اشاره مى‏شود كه علم و دانايى است، مى‏گويد:” و خداوند مى‏داند آنچه را پنهان مى‏داريد و آنچه را آشكار مى‏سازيد” (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).
پس چرا به دنبال بتها مى‏رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند، نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيده‏اند، و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟ اينها چگونه معبودى هستند كه فاقد همه صفات لازم و ارزشمندند؟! بار ديگر روى مساله خالقيت تكيه مى‏كند، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيم فراتر مى‏رود و مى‏گويد:” معبودهايى را كه آنها مى‏خوانند نه تنها چيزى را خلق نمى‏كنند بلكه خودشان مخلوقند” (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ).
تا كنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى‏باشند اكنون مى‏گويد آنها خود مخلوقند، نيازمند و محتاجند، با اينحال چگونه مى‏توانند تكيه گاه انسانها گردند و گروهى از كارشان بگشايند؟ اين چه داورى ابلهانه‏اى است؟!                        تفسير نمونه، ج‏11، ص: 191
از اين گذشته” آنها موجودات مرده‏اى هستند كه هرگز بويى از حيات نبرده و نه استعداد آن را دارند” (أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ).
آيا نبايد معبود حد اقل موجود زنده‏اى باشد، و از نياز يا عبادت عابدانش آگاه گردد؟ بنا بر اين چهارمين صفت معبود حقيقى يعنى” حيات” نيز در آنها به كلى منتفى است.
سپس اضافه مى‏كند” اين بتها اصلا نمى‏دانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان معبوث خواهند شد” (وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ).
اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حد اقل بايد از” رستاخيز بندگان خود” با خبر باشند، با اين نادانى چگونه لائق عبادتند؟
و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند «1».
شايد بارها تا كنون گفته‏ايم كه بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد، بسيار وسيعتر از خدايان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات.
هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سر نوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى‏شود، به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده درباره كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راستين را از دست داده و تكيه‏گاهى براى خود از بندگان ضعيف
__________________________________________________
(1) در تفسير آيه” أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ” مفسران غير از آنچه در بالا گفتيم احتمالات ديگرى هم داده‏اند، از جمله اينكه منظور اين است كه بتها نمى‏دانند كى مبعوث مى‏شوند سپس به بعضى از آيات استشهاد كرده‏اند كه مى‏گويد:” مشركان و بتهايشان هر دو در جهنم خواهند بود” (سوره انبياء 68).
ولى روشن است كه اگر منظور اين باشد ارتباط قابل ملاحظه‏اى با محتواى آيات قبل و بعد نخواهد داشت، بنا بر اين صحيح همان تفسيرى است كه در بالا آورده‏ايم (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 192
انتخاب كرده‏اند و به صورت وابسته زندگى مى‏كنند، شامل مى‏شود.
آنهايى كه تصور مى‏كنند قدرتهاى بزرگ جهان مى‏توانند تكيه‏گاه روزهاى تاريكشان باشند، هر چند اين قدرتها جهنمى هستند و بيگانه از خدا، آنها نيز عملا بت‏پرست و مشركند و بايد به آنها گفت آيا اين معبودهاى شما چيزى آفريده‏اند؟ آيا سرچشمه نعمتى هستند؟ آيا از اسرار درون و برون شما آگاهند؟ و آيا مى‏دانند شما چه زمانى مبعوث مى‏شويد تا جزا و كيفرتان بدهند؟
پس چرا آنها را همچون بت مى‏پرستيد؟
به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها، چنين نتيجه‏گيرى مى‏كنند؟ بنا بر اين” معبود شما معبود واحدى است” (إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
و از آنجا كه ايمان به مبدء و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مى‏كند:” آنها كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدء نيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مى‏كند و در برابر حق مستكبرند” (فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) «1».
و گرنه دلائل توحيد براى آنها كه حقجو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است، و هم دلائل معاد، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى‏شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند، حتى حقائق حسى را نيز منكر شوند تا آنجا كه اين معنى به صورت حالت و ملكه‏اى در مى‏آيد و با وجود آن هيچ سخن حق و دليل و منطقى در آنها نفوذ نمى‏كند.
__________________________________________________
(1) كلمه” ف” در” فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ” چنان كه مى‏دانيم براى تفريع است، يعنى انكار قيامت و رستاخيز كه از استكبار سرچشمه مى‏گيرد به خاطر انكار مبدء است.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 193
آيا دلائل زنده‏اى كه در آيات قبل در زمينه عدم شايستگى بتها براى پرستش گذشت كافى نيست كه هر ذى شعورى تصديق كند بت لايق پرستش نيست؟
ولى باز مى‏بينيم اين جمعيت با كمال تعجب از پذيرفتن اين حقيقت آشكار خوددارى مى‏كردند.
آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيه كرده، مى‏گويد: قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشكار مى‏سازند با خبر است” (لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ).
اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست، نه تنها برون بلكه درونشان را هم مى‏داند و به موقع به حسابشان خواهد رسيد.
آنها مستكبرند، و” خداوند مستكبران را دوست نمى‏دارد” (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ).
چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است.
كلمه” لا جرم” كلمه‏اى است مركب از” لا” و” جرم” كه معمولا براى تاكيد و به معنى” قطعا” به كار مى‏رود، و گاهى به معنى” لا بد” (ناچار) و حتى گاهى به معنى” قسم” استعمال مى‏شود، مثل اين كه مى‏گوئيم” لا جرم لافعلن”” سوگند مى‏خورم كه اين كار را انجام مى‏دهم”.
و اما اينكه چگونه اين معانى از” لا جرم” استفاده شده از اين جهت است كه” جرم” در اصل به معنى چيدن و قطع كردن ميوه از درخت است، و هنگامى كه” لا” بر سر آن در آيد مفهومش اين مى‏شود كه هيچ چيزى نمى‏تواند اين موضوع را قطع كند، و از آن جلوگيرى نمايد و به اين ترتيب معنى” مسلما” و” ناچار” و گاهى” سوگند” از آن استفاده مى‏شود.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 194
نكته‏ها: مستكبران كيانند؟!
در چندين آيه از آيات قرآن” استكبار” به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته، و از همه آنها استفاده مى‏شود، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است.
در سوره نوح آيه 7 مى‏خوانيم: وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً:
هنگامى كه من اين گروه بى‏ايمان را دعوت مى‏كنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس خود را پنهان مى‏كنند، و در گمراهى اصرار مى‏ورزند و در برابر حق استكبار دارند.
و در سوره” منافقين” آيه 5 مى‏خوانيم: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ:” و هنگامى كه به آنها بگويى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مى‏كنند و آنها را مى‏بينى كه مردم را از راه حق باز مى‏دارند و استكبار مى‏ورزند”.
و در سوره” جاثيه” آيه 8 درباره همين گروه مى‏خوانيم: يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى‏ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها:” آيات خدا را كه بر او خوانده مى‏شود مى‏شنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گويى آن آيات را هرگز نشنيده است”! و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مى‏بندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بى‏ايمانى مى‏ماند.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 195
على ع” در نهج البلاغه” در خطبه” قاصعه” صريحا شيطان را  به عنوان” سلف المستكبرين”” پيش‏كسوت و سر سلسله مستكبران) معرفى مى‏كند، چرا كه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت.
و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مى‏زنند، خواه از نظر مالى تهيدست باشند يا متمكن، مستكبرند، ولى نمى‏توان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن زياد مالى سبب مى‏شود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند.
در روضه كافى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
و من ذهب يرى ان له على الآخر فضلا فهو من المستكبرين، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكبا للمعاصى؟ فقال هيهات هيهات! فلعله ان يكون قد غفر له، ما اتى، و انت موقوف تحاسب، أ ما تلوت قصة سحرة موسى (ع) «1».
” كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است، از مستكبران است- راوى حديث مى‏گويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى را مشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل باشد؟
امام فرمود اشتباه كردى! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تو را در پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى” (كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و رحمت خود قرار داد؟!).
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 48.


جستجو