حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی 8- انفاق در قران کریم( تفسیر نمونه)

انفاق در قران کریم( تفسیر نمونه)
رتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مى‏كند:” و از تمام مواهبى كه به آنها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند” (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).

قابل توجه اينكه قرآن نمى‏گويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مى‏كنند) بلكه مى‏گويد” مِمَّا رَزَقْناهُمْ” (از آنچه به آنها روزى داديم) و به اين ترتيب مساله” انفاق” را آن چنان تعميم مى‏دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى‏گيرد.
بنا بر اين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمايه‏هاى خويش به آنها كه نياز دارند مى‏بخشند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
نكته ديگر اينكه: انفاق يك قانون عمومى در جهان آفرينش و مخصوصا در سازمان بدن هر موجود زنده است، قلب انسان تنها براى خود كار نمى‏كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلولها انفاق مى‏كند، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدن انسان، همه از نتيجه كار خود دائما انفاق مى‏كنند، و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد

ارتباط با انسانها در حقيقت نتيجه ارتباط و پيوند با خدا است، انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله” مما رزقناهم” همه روزيها و مواهب را از خدا مى‏داند، نه از ناحيه خودش، عطاى خداوند بزرگى مى‏داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى‏شود، بلكه خوشحال است، چرا كه مال خدا را به بندگان او داده، اما نتائج و بركات مادى و معنويش را براى خود خريده است، اين طرز تفكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى‏كند، و جهان” تنازع بقا” را به” دنياى تعاون” تبديل مى‏سازد دنيايى كه هر كس در آن خود را مديون مى‏داند كه از مواهبى كه دارد در اختيارهمه نيازمندان بگذارد، همچون آفتاب نورافشانى كند بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.

تفسير نمونه، ج‏1، ص: 75
جالب اينكه در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه در تفسير جمله” وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ” فرمود: ان معناه و مما علمناهم يبثون:” مفهوم آن اين است از علوم و دانشهايى كه به آنها تعليم داده‏ايم نشر مى‏دهند، و به نيازمندان مى‏آموزند” «1».
بديهى است مفهوم اين سخن آن نيست كه انفاق مخصوص به علم است، بلكه چون غالبا نظرها در مساله انفاق متوجه انفاق مالى مى‏شود، امام با ذكر اين نوع انفاق معنوى مى‏خواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمنا از اينجا به خوبى روشن مى‏شود كه انفاق در آيه مورد بحث خصوص زكات واجب، يا اعم از زكات واجب و مستحبّ نيست، بلكه معنى وسيعى دارد كه هر گونه كمك بلاعوضى را در بر مى‏گيرد.
[سوره إبراهيم (14): آيات 31 تا 34]
قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)
ترجمه:
31- بگو به بندگان من كه ايمان آورده‏اند، نماز را بر پا دارند و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم پنهان و آشكار انفاق كنند پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروش است و نه دوستى (نه با مال مى‏توانند از چنگال كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى).
32- خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوه‏ها (ى مختلف) را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را (نيز) مسخر شما گرداند.
33- خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما در آورد و شب و روز را (نيز) مسخر شما ساخت.                        ير نمونه، ج‏10، ص: 349
34- و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز آنها را احصاء نخواهيد كرد انسان ستمگر و كفران كننده است.
تفسير: عظمت انسان از ديدگاه قرآن
در تعقيب آيات گذشته كه از برنامه مشركان و كسانى كه كفران نعمتهاى الهى كردند و سرانجام به دار البوار كشيده شدند سخن مى‏گفت در آيات مورد بحث، سخن از برنامه بندگان راستين و نعمتهاى بى انتهاى او است كه بر مردم نازل شده.
نخست مى‏گويد:” به بندگان من كه ايمان آورده‏اند بگو: نماز را بر پاى دارند و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم در پنهان و آشكار انفاق كنند” (قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً).
” پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن روز خريد و فروش است، تا بتوان از اين راه سعادت و نجات از عذاب را براى خود خريد، و نه دوستى به درد مى‏خورد” (مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ).
سپس به معرفى خدا از طريق نعمتهايش مى‏پردازد آن گونه معرفى كه عشق او را در دلها زنده مى‏كند، و انسان را به تعظيم در برابر عظمت و لطفش وا ميدارد زيرا اين يك امر فطرى است كه انسان نسبت به كسى كه به او كمك كرده و لطف و رحمتش شامل او است علاقه و عشق پيدا مى‏كند و اين موضوع را ضمن آياتى چند چنين بيان مى‏دارد:
” خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است” (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).
” و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيله آن ميوه‏هاى مختلف را خارج ساخت و از آنها به شما روزى داد” (وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 350
الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ‏
).
” او كشتى را مسخر شما ساخت” هم از نظر مواد ساختمانيش كه در طبيعت آفريده است و هم از نظر نيروى محركش كه بادهاى منظم سطح اقيانوسها است (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ).
” تا اين كشتيها بر صفحه اقيانوسها به فرمان او به حركت در آيند” و سينه آبها را بشكافند و به سوى ساحل مقصود پيش روند، و انسانها و وسائل مورد نيازشان را از نقطه‏اى به نقاط ديگر به آسانى حمل كنند (لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).
همچنين” نهرها را در تسخير شما در آورد” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ).
تا از آب حياتبخش آنها زراعتهايتان را آبيارى كنيد، و هم خود و دامهايتان سيراب شويد، و هم در بسيارى از اوقات، صفحه آنها را به عنوان يك جاده هموار مورد بهره بردارى قرار داده، با كشتى‏ها و قايقها از آنها استفاده كنيد، و هم از ماهيان آنها و حتى از صدفهايى كه در اعماقشان موجود است، بهره گيريد.
نه تنها موجودات زمين را مسخر شما ساخت بلكه” خورشيد و ماه را كه دائما در كارند سرگشته فرمان شما قرار داد” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ) «1».
نه فقط موجودات اين جهان بلكه حالات عارضى آنها را نيز به فرمان شما آورد، همانگونه كه” شب و روز را مسخر شما ساخت”
__________________________________________________
(1)” دائبين” از ماده” دئوب” به معنى ادامه كار طبق يك عادت و سنت ثابت است، و از آنجا كه خورشيد و ماه مليونها سال با روش ثابت و معينى به برنامه نور افشانى و تربيت موجودات زنده و ايجاد جزر و مد در اقيانوسها و خدمات ديگر ادامه مى‏دهند، تعبيرى بهتر از دائبين براى آنها تصور نمى‏شود.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 351
(وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ).
” و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد و از نظر جسم و جان فرد و اجتماع و سعادت و خوشبختى به آن نياز داشتيد در اختيار شما قرار داد” (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ).
و به اين ترتيب” اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد بشمريد هرگز نمى‏توانيد شماره كنيد” (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها).
چرا كه نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار آن چنان سر تا پاى وجود و محيط زندگى شما را فرا گرفته كه قابل احصا نيستند، به علاوه آنچه از نعمتهاى الهى شما مى‏دانيد در برابر آنچه نمى‏دانيد قطره‏اى است در برابر دريا.
اما با اينهمه لطف و رحمت الهى، باز اين انسان ستمگر است و كفران كننده نعمت (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ).
نعمتهايى كه اگر بدرستى از آنها استفاده مى‏كرد مى‏توانست، سراسر جهان را گلستان كند و طرح مدينه فاضله را پياده سازد، بر اثر سوء استفاده‏ها و ظلمها و كفران نعمتها به جايى رسيده است كه افق زندگيش را تاريك، و شهد حيات را در كامش زهر جانگداز كرده، و انبوهى از مشكلات طاقت‏فرسا به صورت غلها و زنجيرها بر دست و پايش نهاده است.
نكته‏ها:
1- پيوندى با خالق و پيوندى با خلق
بار ديگر در اين آيات در تنظيم برنامه مؤمنان راستين به مساله” صلاة” (نماز)” و انفاق” برخورد مى‏كنيم كه در نظر ابتدايى ممكن است اين سؤال را ايجاد كند كه چگونه از ميان آن همه برنامه‏هاى عملى اسلام، انگشت تنها روى                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 352
اين دو نقطه گذارده شده است.
علتش اين است كه اسلام ابعاد مختلفى دارد كه مى‏توان آنها را در سه قسمت خلاصه كرد: رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خلق خدا، و رابطه انسان با خودش كه قسمت سوم در حقيقت نتيجه‏اى است براى قسمت اول، و دوم، و دو برنامه فوق (صلاة و انفاق) هر كدام رمزى است به يكى از دو بعد اول و دوم.
نماز مظهرى است براى هر گونه رابطه با خدا چرا كه اين رابطه در نماز از هر عمل ديگرى بهتر مشخص مى‏شود، و انفاق از آنچه خدا روزى داده با توجه به مفهوم وسيعش كه هر گونه نعمت مادى و معنوى را شامل مى‏شود رمزى است براى پيوند با خلق.
البته با توجه به اينكه سوره‏اى كه از آن بحث مى‏كنيم” مكى” است، و هنگام نزول آن هنوز حكم زكات نازل نشده بود، اين انفاق را نمى‏توان مربوط به زكات دانست بلكه معنى وسيعى دارد كه حتى زكات را بعد از نزولش در خود جا مى‏دهد.
و به هر حال ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلى شود و انسان را از يك سو به خدا نزديك كند و از سوى ديگر به بندگانش!
2- چرا پنهان و آشكار؟
كرارا در آيات قرآن مى‏خوانيم كه مؤمنان راستين انفاق يا صدقاتشان در سر و علن يعنى پنهان و آشكار است، و به اين ترتيب علاوه بر بيان انفاق به معنى وسيعش به كيفيت آن هم توجه داده شده است، چرا گاهى انفاق پنهانى مؤثرتر و آبرومندانه‏تر است، و گاهى اگر آشكارا باشد سبب تشويق ديگران و الگويى براى نشان دادن برنامه‏هاى اسلامى و بزرگداشتى براى شعائر دين محسوب مى‏شود، به علاوه مواردى پيش مى‏آيد كه طرف، از گرفتن انفاق ناراحت                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 353
مى‏گردد.
الان كه ما در حال جنگ با دشمن خونخوار هستيم (و يا هر ملت مسلمانى كه با چنين وضعى روبرو شود) مردم با ايمان براى كمك به آسيب ديدگان جنگ و يا مجروحين و معلولين و يا به خود جنگجويان هر روز با مقادير زيادى انواع وسائل زندگى راهى مرزها و مناطق جنگى مى‏شوند، و اخبار آن در همه وسائل ارتباط جمعى منعكس مى‏گردد، تا هم دليلى براى همدردى و پشتيبانى بيدريغ عموم ملت مسلمان از جنگجويانش باشد و هم نشانه‏اى بر زنده بودن روح انسانى در عموم مردم و هم تشويقى باشد براى كسانى كه از اين قافله عقب مانده‏اند تا خود را هر چه زودتر به قافله برسانند، بديهى است در اين گونه موارد انفاق علنى مؤثرتر است.
بعضى از مفسران نيز در تفاوت ميان اين دو گفته‏اند: انفاق علنى مربوط به واجبات است، كه معمولا جنبه تظاهر در آن نيست، زيرا انجام وظيفه كردن بر همه لازم است، و چيز مخفيانه‏اى نمى‏تواند باشد، ولى انفاقهاى مستحبى چون چيزى افزون بر وظيفه واجب است ممكن است توام با تظاهر و ريا شود و لذا مخفى بودنش بهتر است.
به نظر مى‏رسد كه اين تفسير جنبه كلى ندارد، بلكه در واقع شاخه‏اى است از تفسير اول.
3- در آن روز” بيع” و” خلال” نيست
مى‏دانيم ماهيت روز قيامت همان دريافت نتيجه‏ها و رسيدن به عكس- العمل‏ها و بازتابهاى اعمال است، و به اين ترتيب در آنجا كسى نمى‏تواند براى نجات از عذاب فديه‏اى دهد، و حتى اگر فرضا تمام اموال و ثروتهاى روى زمين در اختيار او باشد و آن را انفاق كند تا ذره‏اى از كيفر اعمالش كم بشود                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 354
ممكن نيست، چرا كه” دار عمل” كه سراى دنيا است پرونده‏اش در هم پيچيده شده است و آنجا” دار حساب” است.
همچنين پيوند دوستى مادى با هر كس و به هر صورت نمى‏تواند در آنجا رهايى بخش باشد (توجه داشته باشيد خلال و خله به معنى دوستى است).
و به تعبير ساده مردم در زندگى اين دنيا براى نجات از چنگال مجازاتها غالبا يا متوسل به پول مى‏شوند و يا به پارتى يعنى، از طريق” رشوه‏ها” و” رابطه‏ها” براى خنثى كردن مجازاتها دست بكار مى‏شوند.
اگر چنين تصور كنند كه در آنجا نيز چنين برنامه‏هايى امكان پذير است دليل بر بى خبرى و نهايت نادانى آنها است.
و از اينجا روشن مى‏شود كه نفى وجود خله و دوستى در اين آيه هيچگونه منافاتى با دوستى مؤمنان با يكديگر در عالم قيامت كه در بعضى از آيات به آن تصريح شده ندارد، چرا كه آن يك دوستى و مودت معنوى است در سايه ايمان.
و اما مساله” شفاعت” همانگونه كه بارها گفته‏ايم به هيچوجه مفهوم مادى در آن نيست بلكه با توجه به آيات صريحى كه در اين زمينه وارد شده است، تنها در سايه پيوندهاى معنوى و يك نوع شايستگى كه بخاطر بعضى از اعمال خير به دست آمده، مى‏باشد كه شرح آن را ذيل آيات 254 سوره بقره (جلد دوم تفسير نمونه صفحه 188 و جلد اول صفحه 159 به بعد) بيان داشتيم.
4- همه موجودات سر بر فرمان تواند اى انسان!
بار ديگر در اين آيات به تسخير موجودات مختلف زمين و آسمان در برابر انسان برخورد مى‏كنيم كه روى شش قسمت از آن تكيه شده است:
تسخير كشتيها، تسخير نهرها، تسخير خورشيد، تسخير ماه، تسخير شب                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 355
و تسخير روز كه بخشى از آسمان و بخشى از زمين و بخشى از پديده‏هاى ميان اين دو (شب و روز) مى‏باشد.
سابقا گفته‏ايم باز هم يادآورى آن لازم است كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان” اللَّه” مسخر او گشته‏اند، يعنى يا زمام اختيارشان بدست انسان است، و يا در خدمت منافع انسان حركت مى‏كنند، و در هر حال آن قدر به اين انسان عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش در آمده است.
خورشيد براى او نور افشانى مى‏كند، بسترش را گرم مى‏سازد، انواع گياهان براى او مى‏روياند محيط زندگانيش را از لوث ميكربهاى مزاحم پاك مى‏كند، شادى و سرور مى‏آفريند، و مسير زندگى را به او نشان مى‏دهد.
ماه، چراغ شبهاى تاريك او است، تقويمى است طبيعى و جاودانى، جزر و مدى كه بر اثر ماه پيدا مى‏شود، بسيارى از مشكلات انسان را مى‏گشايد، درختان زيادى را (به خاطر بالا آمدن آب نهرهاى مجاور درياها) آبيارى مى‏كند، درياى خاموش و راكد را به حركت در مى‏آورد و از ركود و گنديدن حفظ مى‏كند و اكسيژن لازم بر اثر تموج در اختيار موجودات زنده درياها مى‏گذارد.
بادها، كشتى‏ها را در سينه اقيانوسها به حركت در مى‏آورند و بزرگترين مركب و وسيعترين جاده‏هاى انسان را همين كشتى‏ها و همين درياها تشكيل مى‏دهند، تا آنجا كه گاهى، كشتيهايى به عظمت يك شهر و با همان جمعيت كه در يك شهر كوچك زندگى مى‏كنند بر پهنه اقيانوسها به حركت در مى‏آيند.
نهرها، در خدمت او هستند، زراعتهايش را آبيارى و دامهايش را سيراب و محيط زندگيش را با طراوت و حتى مواد غذائيش (ماهيها) را در دل خود براى او مى‏پرورانند.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 356
تاريكى شب همچون لباسى او را مى‏پوشاند، و آرامش و راحتى به او ارزانى مى‏دارد، و همچون يك باد زن، حرارت سوزنده آفتاب را تخفيف مى‏دهد و به او جان و حيات تازه مى‏بخشد.
و سرانجام روشنايى روز، او را به حركت و تلاش دعوت مى‏كند، و گرمى و حرارت مى‏آفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مى‏كند.
و خلاصه همه از بهر او سرگشته و فرمانبردارند و بيان و شرح اين همه نعمت علاوه بر اينكه در انسان شخصيت تازه‏اى مى‏آفريند و او را به عظمت مقام خويش آگاه مى‏سازد، حس شكرگزاريش را نيز برمى‏انگيزد.
از اين بيان ضمنا اين نتيجه بدست آمد كه” تسخير” در فرهنگ قرآن به دو معنى آمده است، يكى در خدمت منافع و مصالح انسان بودن (مانند تسخير خورشيد و ماه) و ديگرى زمام اختيارش در دست بشر بودن (مانند تسخير كشتى‏ها و درياها).
و اينكه بعضى پنداشته‏اند كه اين آيات اشاره به اصطلاحى است كه امروز براى تسخير داريم (مانند تسخير كره ماه بوسيله مسافران فضايى) درست به نظر نمى‏رسد، زيرا در بعضى از آيات قرآن مى‏خوانيم وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ (جاثيه- 13) كه نشان مى‏دهد همه آنچه در آسمانها و همه آنچه در زمين است مسخر انسان است، در حالى كه مى‏دانيم مسافرت فضانوردان به همه كرات آسمانى قطعا محال است.
آرى در قرآن بعضى آيات ديگر داريم كه ممكن است اشاره به اين نوع تسخير باشد كه به خواست خدا در تفسير سوره” الرحمن” از آن بحث خواهيم كرد (درباره مسخر بودن موجودات در برابر انسان در ذيل آيه 2 سوره رعد نيز بحثى داشتيم).
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 357
5- دائبين
گفتيم” دائب” از ماده” دئوب” به معنى استمرار چيزى در انجام يك برنامه به صورت يك حالت و سنت است، البته خورشيد، حركت به دور زمين ندارد و اين زمين است كه به دور آفتاب مى‏گردد و ما مى‏پنداريم آفتاب به دور ما مى‏چرخد، ولى در معنى دائب حركت در مكان نيفتاده است بلكه استمرار در انجام يك كار و يك برنامه در مفهوم آن درج است، و مى‏دانيم خورشيد و ماه برنامه نورافشانى و تربيتى خود را نسبت به كره زمين و انسانها به طور مستمر و با يك حساب كاملا منظم انجام مى‏دهند (و فراموش نبايد كرد كه يكى از معانى دأب، عادت است) «1».
6- آيا هر چه را از خدا مى‏خواهيم به ما مى‏دهد؟
در آيات فوق خوانديم كه خداوند، به شما لطف كرد و قسمتى از آنچه را از او تقاضا كرديد به شما داد (توجه داشته باشيد” من” در جمله” مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ” تبعيضيه است).
و اين به خاطر آن است كه بسيار مى‏شود انسان از خدا چيزى مى‏خواهد كه قطعا ضرر و زيان و يا حتى هلاك او در آن است و خود نمى‏داند، اما خداوند عالم و حكيم و رحيم، هرگز به چنين تقاضايى پاسخ نمى‏دهد.
و در عوض شايد در بسيارى از اوقات انسان با زبانش چيزى را از خدا نخواهد ولى با زبان حالش و فطرت و طبيعت و هستيش آن را تمنا مى‏كند، و خدا به او مى‏دهد، و هيچ مانعى ندارد كه سؤال در جمله” ما سَأَلْتُمُوهُ” هم سؤال به زبان
__________________________________________________
(1) البته دانشمندان امروز براى خورشيد حركات ديگرى مانند حركت به دور خود و يا حركت به همراه مجموعه منظومه شمسى در دل كهكشانى كه در آن قرار دارد قائل هستند.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 358
قال را شامل شود هم زبان حال را.
7- چرا نعمتهاى او قابل شمارش نيستند
اين يك حقيقت است كه سر تا پاى وجود ما غرق نعمتهاى او است و اگر كتابهاى مختلف علوم طبيعى و انسان‏شناسى و روان‏شناسى و گياه‏شناسى و مانند آن را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه دامنه اين نعمتها تا چه حد گسترده است، اصولا هر نفسى به گفته آن اديب بزرگ، دو نعمت در آن موجود است و به هر نعمتى شكرى واجب.
از اين گذشته مى‏دانيم در بدن يك انسان به طور متوسط ده ميليون ميليارد سلول زنده است، كه هر كدام يك واحد فعال بدن ما را تشكيل مى‏دهد، اين عدد بقدرى بزرگ است كه اگر ما بخواهيم اين سلولها را شماره كنيم، صدها سال طول مى‏كشد!.
و تازه اين يك بخش از نعمتهاى خدا نسبت به ما است، و بنا بر اين براستى اگر ما بخواهيم نعمتهاى او را بشماريم قادر نيستيم وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.
در درون خون انسان دو دسته گلبول (موجودات زنده كوچكى كه در خون شناورند و وظائف حياتى سنگين بر دوش دارند) وجود دارند: مليونها گلبول قرمز كه وظيفه آنها رساندن اكسيژن هوا براى سوخت و ساز سلولهاى بدن، و مليونها گلبول سفيد كه وظيفه آنها پاسدارى از سلامت انسان در مقابل هجوم ميكربها به بدن مى‏باشد و عجب اينكه آنها بدون استراحت و خواب دائما كمر به خدمت انسان بسته‏اند.
آيا با اين حال هرگز مى‏توانيم نعمتهاى بى‏پايانش را احصاء كنيم.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 359
8- افسوس كه انسان” ظلوم” و” كفار” است.
از بحثهاى گذشته به اين واقعيت رسيديم كه خداوند با اين همه موجوداتى كه مسخر فرمان انسان كرده، و با آن همه نعمتى كه به او ارزانى داشته، ديگر كمبودى از هيچ جهت براى او نيست.
ولى اين انسان بر اثر دور ماندن از نور ايمان و تربيت، در جاده طغيان و ظلم و ستم گام مى‏نهد و به كفران نعمت مشغول مى‏شود:
انحصارگران سعى مى‏كنند نعمتهاى گسترده الهى را به خود منحصر سازند و منابع حياتى آن را در اختيار بگيرند، و با اينكه خودشان جز اندكى را نمى‏توانند مصرف كنند ديگران را از رسيدن به آن محروم مى‏نمايند.
اين ظلم و ستمها كه در شكل انحصارطلبى، استعمار، و تجاوز به حقوق ديگران ظاهر مى‏شود محيط آرام زندگى او را دستخوش طوفانها مى‏كند، جنگها مى‏آفريند، خونها مى‏ريزد، و اموال و نفوس را به نابودى مى‏كشاند.
در حقيقت قرآن مى‏گويد اى انسان همه چيز بقدر كافى در اختيار تو است، اما به شرط اينكه ظلوم و كفار نباشى، به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمايى!.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 360
[سوره سبإ (34): آيات 39 تا 42]
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (39) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ (40) قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (42)
ترجمه:
39- بگو: پروردگارم روزى را براى هر كس بخواهد توسعه مى‏دهد و براى هر كس بخواهد تنگ (و محدود) مى‏سازد، و هر چيزى را (در راه او) انفاق كنيد جاى آن را پر مى‏كند و او بهترين روزى دهندگان است.
40- به خاطر بياور روزى را كه خداوند همه آنها را محشور مى‏كند، سپس به فرشتگان مى‏گويد: آيا اينها شما را پرستش مى‏كردند؟!                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 116
41- آنها مى‏گويند: منزهى (از اين نسبتهاى ناروا) تنها تو ولى ما هستى نه آنها، (آنان ما را نمى‏پرستيدند) بلكه جن را پرستش مى‏كردند، و اكثرشان به آنها ايمان داشتند!.
42- امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست و به ظالمان مى‏گوئيم بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى‏كرديد!
تفسير: بيزارى معبودان از عابدان
بار ديگر در اين آيات به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دليل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى‏پنداشتند باز مى‏گردد، و به عنوان تاكيد مى‏گويد:” بگو پروردگار من روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى‏كند” (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ).
سپس مى‏افزايد:” آنچه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر مى‏كند و او بهترين روزى دهندگان است” (وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ).
گرچه محتواى اين آيه تاكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد:
نخست اينكه آيه گذشته كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه تعبير به” عباد” (بندگان) در آيه مورد بحث نشان مى‏دهد كه ناظر به مؤمنان است، يعنى حتى در مورد مؤمنان گاه روزى را گسترده مى‏كند- آنجا كه صلاح مؤمن باشد- و گاه روزى را تنگ و محدود مى‏سازد- آنجا كه مصلحتش ايجاب كند، و به هر حال وسعت و تنگى معيشت دليل بر هيچ چيزى نمى‏تواند باشد.                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 117
ديگر اينكه آيه قبل وسعت و تنگى معيشت را در باره دو گروه مختلف بيان مى‏كرد در حالى كه آيه مورد بحث ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است.
به علاوه آنچه در آغاز اين آيه آمده در حقيقت مقدمه‏اى است براى آنچه در پايان آيه است و آن تشويق به انفاق در راه خدا است.
جمله” فَهُوَ يُخْلِفُهُ”: (او جايش را پر مى‏كند) تعبير جالبى است كه نشان مى‏دهد آنچه در راه خدا انفاق گردد در حقيقت يك تجارت پر سود است، چرا كه خداوند عوض آن را بر عهده گرفته، و مى‏دانيم هنگامى كه شخص كريمى عوض چيزى را بر عهده مى‏گيرد رعايت برابرى و مساوات نمى‏كند بلكه چند برابر و گاه صد چندان مى‏كند.
البته اين وعده الهى منحصر به آخرت و سراى ديگر نيست، آن كه در جاى خود مسلم است، در دنيا نيز با انواع بركات جاى انفاقها را به نحو احسن پر مى‏كند.
جمله” هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ” (او بهترين روزى دهندگان است) معناى گسترده‏اى دارد و از ابعاد مختلف قابل دقت است.
او از همه روزى دهندگان بهتر است به خاطر اينكه مى‏داند چه چيز ببخشد و چه اندازه روزى دهد كه مايه فساد و تباهى نگردد، چرا كه به همه چيز عالم است.
او هر چه بخواهد مى‏تواند اعطاء كند چرا كه به هر چيز قادر است.
او در برابر آنچه مى‏بخشد پاداش و جزائى نمى‏خواهد چرا كه غنى بالذات است.
او حتى بدون درخواست مى‏دهد چرا كه از همه چيز با خبر است و حكيم است.                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 118
بلكه در حقيقت هيچكس جز او” روزى دهنده” نيست، چرا كه هر كس هر چه دارد از او است و هر كس چيزى به ديگرى مى‏دهد” واسطه انتقال روزى” است، نه روزى دهنده.
اين نكته نيز قابل دقت است كه او در برابر اموال” فانى” نعمتهاى” باقى” مى‏دهد، و در مقابل” قليل”” كثير” مى‏بخشد.
[سوره الحديد (57): آيات 7 تا 11]
آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (8) هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (9) وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (11)
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 313
ترجمه:
7- به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه شما را نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد (زيرا) كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند.
8- چرا ايمان نياوريد در حالى كه رسول (خدا) شما را مى‏خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و از شما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت و خرد) اگر آماده ايمان هستيد.
9- او كسى است كه آيات بينات بر بنده‏اش (محمد) نازل مى‏كند تا شما را از تاريكيها به نور بيرون برد، و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است.
10- چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين همه از آن خدا است (و كسى چيزى را با خود نمى‏برد) كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و (سپس)                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 314
پيكار نمودند (با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند آنها بلند مقام‏ترند از كسانى كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند، و خداوند به هر دو وعده نيك داده است، و خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.
11- كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند، و براى او اجر فراوان پر ارزشى است.
تفسير: ايمان و انفاق دو سرمايه بزرگ نجات و خوشبختى
بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او، اوصافى كه انگيزه حركت به سوى اللَّه است، در آيات از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مى‏نمايد.
نخست مى‏فرمايد:” به خداوند و رسولش ايمان بياوريد” (آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
اين دعوت يك دعوت عام است كه شامل همه انسانها مى‏شود، مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسختر، و غير مؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى‏كند، دعوتى كه توأم با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت.
سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه” انفاق فى سبيل اللَّه” است دعوت كرده مى‏گويد:” از آنچه خداوند شما را در آن جانشين ديگران ساخته انفاق كنيد” (وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ).
دعوت به ايثار و فداكارى و گذشت از مواهبى كه انسان در اختيار دارد، منتها اين دعوت را مقرون به اين نكته مى‏كند كه فراموش نكنيد” در حقيقت مالك اصلى خدا است” و اين اموال و سرمايه‏ها چند روزى به عنوان امانت نزد شما سپرده شده، همانگونه كه قبلا در اختيار اقوام پيشين بود.                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 315
و به راستى نيز چنين است زيرا در آيات گذشته خوانديم كه مالك حقيقى كل جهان خداوند است ايمان به اين واقعيت بيانگر همين است كه ما امانت‏دار او هستيم، چگونه ممكن است امانت‏دار فرمان صاحب امانت را ناديده بگيرد؟! ايمان به اين حقيقت به انسان روح سخاوت و ايثار مى‏بخشد، و دست و دل او را در انفاق باز مى‏كند.
تعبير به” مستخلفين” (جانشينان) ممكن است اشاره به نمايندگى انسان از سوى خداوند در زمين و مواهب آن باشد، و يا جانشينى از اقوام پيشين، و يا هر دو.
و تعبير به” مما” (از چيزهايى كه …) تعبير عامى است كه نه تنها اموال بلكه تمام سرمايه‏ها و مواهب الهى را شامل مى‏شود و همانگونه كه قبلا نيز گفته‏ايم انفاق مفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست، بلكه علم و هدايت و آبروى اجتماعى و سرمايه‏هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى‏شود.
سپس براى تشويق بيشتر مى‏افزايد:” آنهايى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند” (فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ).
توصيف اجر به بزرگى، اشاره‏اى به عظمت الطاف و مواهب الهى، و ابديت و خلوص و دوام آن است، نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر كبير عائد آنها مى‏شود.
بعد از امر به” ايمان” و” انفاق” در باره هر يك از اين دو به بيانى مى‏پردازد كه به منزله استدلال و برهان است.
نخست به صورت يك استفهام توبيخى علت عدم پذيرش دعوت پيامبر ص را در مورد ايمان به خدا جويا شده، مى‏فرمايد:” چه چيز سبب مى‏شود كه                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 316
ايمان به خدا نياوريد در حالى كه رسول او شما را دعوت براى ايمان به پروردگارتان مى‏كند، و در حالى كه از شما پيمان گرفته است اگر آماده ايمان هستيد” (وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
يعنى اگر به راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است، هم از طريق فطرت و عقل، و هم از طريق دليل نقل.
از يك سو پيامبر خدا ص با دلائل روشن و آيات و معجزات باهرات به سراغ شما آمده، و از سوى ديگر خداوند با نشان دادن آثارش در جهان آفرينش و در درون وجودتان يك نوع پيمان تكوينى از شما گرفته به او ايمان بياوريد، اما شما نه اعتنايى به فطرت و عقل خود داريد، و نه توجهى به مساله وحى، معلوم مى‏شود اصلا شما حاضر به ايمان نيستيد، و جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بر فكر شما چيره شده است.
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله” إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ” اين است كه” اگر شما حاضر به ايمان آوردن به چيزى و پذيرش دليلى باشيد اينجا جاى آن است” چرا كه دلائلش از هر نظر آشكار است.
نكته اينجا است كه آنها شخص پيامبر ص را مى‏ديدند، و دعوت او را بدون هيچ واسطه مى‏شنيدند، و معجزاتش را با چشم مشاهده مى‏كردند، ديگر چه عذرى مى‏توانست مانع گردد؟
لذا در حديثى مى‏خوانيم: روزى رسول خدا ص به اصحابش فرمود:
اى المؤمنين اعجب اليكم ايمانا؟ قالوا: الملائكة! قال: و ما لهم لا يؤمنون و هم عند ربهم؟ قالوا: فالانبياء! قال فما لهم لا يؤمنون و الوحى ينزل عليهم؟ قالوا: فنحن! قال: و ما لكم لا تؤمنون و انا بين اظهركم! و لكن اعجب المؤمنين ايمانا قوم يجيئون بعدكم يجدون صحفا يؤمنون بما فيها:
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 317
” كداميك از مؤمنان ايمانشان شگفت‏انگيزتر است؟ گفتند: فرشتگان، فرمود: چه جاى تعجب كه آنها ايمان بياورند؟ آنها در جوار قرب خداوندند گفتند: پس انبياء، فرمود: با اينكه وحى بر آنها نازل مى‏شود چگونه ايمان نياورند؟ گفتند: پس خود ما! فرمود: چه جاى تعجب كه شما ايمان بياوريد در حالى كه من در ميان شما هستم؟ (اينجا بود كه همه ساكت ماندند و پيامبر فرمود:) ولى از همه اعجاب‏انگيزتر قومى هستند كه بعد از شما مى‏آيند و تنها اوراقى را در برابر خود مى‏بينند و به آنچه در آن است ايمان مى‏آورند” «1».
و اين يك واقعيت است كه افرادى كه ساليان دراز بعد از رحلت پيامبر ص قدم به عرصه هستى مى‏گذارند و فقط آثار رسول اللَّه را در كتب مى‏بينند و به حقانيت دعوتش پى مى‏برند امتياز عظيمى بر ديگران دارند.
تعبير به” ميثاق” (پيمان مؤكد) مى‏تواند اشاره به فطرت توحيدى باشد و يا دلائل عقلى كه با مشاهده نظام آفرينش بر انسان ظاهر مى‏گردد، و تعبير” بربكم” (پروردگارتان) كه اشاره‏اى به تدبير الهى در عالم خلقت است شاهد بر اين معنا است.
بعضى” ميثاق” را در اينجا اشاره به پيمان” عالم ذر” دانسته‏اند، ولى اين معنى بعيد به نظر مى‏رسد جز به همان تفسيرى كه ما براى عالم ذر قبلا ذكر كرده‏ايم «2».
آيه بعد براى تاكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى‏افزايد:” او
__________________________________________________
(1)” صحيح بخارى” طبق نقل” تفسير مراغى” و” تفسير فى ظلال القرآن” ذيل آيات مورد بحث.
(2) به تفسير نمونه جلد 7 ذيل آيه 172 سوره اعراف صفحه 4 مراجعه كنيد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 318
كسى است كه آيات روشن بر بنده خود نازل كرده است، تا شما را از ظلمتهاى شرك و جهل و نادانى، به ايمان و توحيد و علم، رهنمون گردد، و خداوند نسبت به شما رءوف و مهربان است” (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).
جمعى” آيات بينات” را در اينجا به همه” معجزات” تفسير كرده‏اند، و گروهى به قرآن، ولى مفهوم آيه گسترده است و همه اينها را شامل مى‏شود، هر چند تعبير به” نازل كردن” مناسب قرآن است، همان قرآنى كه پرده‏هاى ظلمت كفر و ضلالت و نادانى را مى‏درد، و آفتاب ايمان و آگاهى را در درون جان انسان طالع مى‏كند.
تعبير به” رءوف رحيم” اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه اين دعوت مؤكد و پرشور الهى به سوى ايمان و انفاق مظهرى از مظاهر رحمت الهيه است كه به سراغ همه شما آمده، و تمام بركاتش در اين جهان و جهان ديگر عائد خودتان مى‏شود.
در اينكه آيا ميان” رءوف” و” رحيم” تفاوتى هست يا نه؟ و اين تفاوت چگونه است؟ در ميان مفسران گفتگو است، و مناسبتر از همه اين است كه” رءوف” اشاره به محبت و لطف خاصش نسبت به مطيعان است در حالى كه” رحيم” اشاره به رحمت او در مورد عاصيان است.
بعضى نيز گفته‏اند” رأفت” در مورد رحمت قبل از ظهور آن گفته مى‏شود اما” رحمت” تعبيرى است كه بعد از ظهور بر آن اطلاق مى‏گردد.
سپس به استدلالى براى مساله انفاق پرداخته مى‏فرمايد:” چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن او است”؟ (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 319
يعنى سرانجام همه شما چشم از جهان و مواهبش مى‏پوشيد، و همه را مى‏گذاريد و مى‏رويد، پس اكنون كه در اختيار شما است چرا بهره خود را نمى‏گيريد؟!” ميراث” در اصل- چنان كه راغب در مفردات مى‏گويد به معنى مالى است بدون قرارداد و مانند آن به انسان منتقل مى‏شود، و آنچه از ميت به بازماندگان منتقل مى‏شود يكى از مصداقهاى آن است كه بر اثر كثرت استعمال هنگام ذكر اين كلمه همين معنى تداعى مى‏شود.
تعبير” لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ” از اين نظر است كه نه تنها اموال و ثروتهاى روى زمين بلكه آنچه در تمام آسمان و زمين وجود دارد به ذات پاك او بر مى‏گردد، همه خلايق مى‏ميرند و خداوند وارث همه آنها است.
و از آنجا كه انفاق در شرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد در جمله بعد مى‏افزايد: آنهايى كه قبل از” پيروزى” انفاق كردند و پيكار نمودند با كسانى كه بعد از فتح اين كار را انجام دادند مساوى نيستند” (لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ) «1».
در اينكه منظور از اين” فتح” كدام فتح است ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را اشاره به” فتح مكه” در سال هشتم هجرت مى‏دانند، و بعضى آن را اشاره به” فتح حديبيه” در سال ششم.
البته نظر به اينكه كلمه” فتح” در سوره إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً به” فتح حديبيه تفسير شده است مناسب اين است كه در اينجا نيز فتح حديبيه باشد، ولى تعبير به” قاتل” (پيكار كند) مناسب با فتح مكه است زيرا در حديبيه پيكارى رخ نداد، اما در فتح مكه پيكارى سريع و كوتاه كه با مقاومت چندانى روبرو نشد صورت
__________________________________________________
(1) اين آيه محذوفى دارد كه از مذكور استفاده مى‏شود، و در تقدير چنين است” لا يستوى من انفق من قبل الفتح و قاتل و الذين انفقوا بعد الفتح و قاتلوا”.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 320
گرفت.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از” الفتح” در اين آيه جنس فتح و هر گونه پيروزى مسلمين در جنگهاى اسلامى باشد، يعنى: آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا داشتند از آنها كه بعد از فرونشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.
لذا براى تاكيد بيشتر مى‏افزايد:” اين گروه مقامشان برتر و بالاتر از كسانى است كه بعد از فتح انفاق كردند و جهاد نمودند” (أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا).
عجب اينكه جمعى از مفسران كه آيه را ناظر به فتح مكه يا حديبيه مى‏دانند مصداق انفاق كننده را در اين آيه ابو بكر دانسته‏اند، در حالى كه بدون شك از زمان هجرت تا آن زمان كه 6 تا 8 سال طول كشيد و غزوات زيادى رخ داد هزاران نفر در راه اسلام انفاق كردند و پيكار نمودند، چرا كه در فتح مكه طبق تواريخ ده هزار نفر شركت كردند و مسلما از اين گروه عده زيادى به برنامه‏هاى جنگى كمك مالى نمودند و انفاق فى سبيل اللَّه كردند، و مسلم است كه تعبير به” قبل” به معنى انفاق در آستانه اين فتح است نه در آغاز اسلام و بيست و يك سال قبل! اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه انفاق برتر از جهاد است تا با پيشداوريهاى آنها هماهنگ شود و شايد ذكر انفاق را در آيه فوق قبل از جهاد گواه بر اين مطلب بدانند، در حالى كه روشن است مقدم داشتن انفاق مالى به خاطر اين است كه وسائل و مقدمات و ابزار جنگ به وسيله آن فراهم مى‏گردد، و گرنه بدون شك بذل جان و آمادگى براى شهادت از انفاق مالى برتر و بالاتر است.
به هر حال از آنجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 321
در پايان آيه مى‏افزايد:” خداوند به هر دو گروه وعده نيك داده است” (وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏).
اين يك قدردانى براى عموم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند و” حسنى” در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را در برمى‏گيرد.
و از آنجا كه ارزش عمل به خلوص آن است، در پايان آيه مى‏افزايد:
” خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است” (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
هم از كميت و كيفيت اعمال شما با خبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.
و در آخرين آيه مورد بحث باز هم براى تشويق در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” از تعبير جالب ديگرى استفاده كرده، مى‏گويد:” كيست كه به خدا قرض نيكويى دهد و از اموالى كه به او بخشيده است انفاق نمايد، تا آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش فراوان و پر ارزشى است” (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ).
راستى تعبير عجيبى است خدايى كه بخشنده تمام نعمتها است، و همه ذرات وجود ما لحظه به لحظه از درياى بى پايان فيض او بهره مى‏گيرد و مملوك او است، ما را صاحبان اموال شمرده، و در مقام گرفتن وام از ما برآمده، و بر خلاف وامهاى معمولى عين همان مقدار باز پس مى‏دهند، او چندين برابر، گاه صدها و گاه هزار برابر، بر آن اضافه مى‏كند و علاوه بر اينها وعده” اجر كريم” كه پاداشى است عظيم كه جز خدا نمى‏داند نيز مى‏دهد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 322
نكته‏ها:
1- انگيزه‏هاى انفاق
قابل توجه اينكه در آيات گذشته براى تشويق به انفاق- اعم از كمك به موضوع جهاد يا انفاقهاى ديگر به نيازمندان- تعبيرات مختلفى ديده مى‏شود كه هر يك مى‏تواند عاملى براى حركت به سوى اين هدف باشد.
در آيه هفتم اشاره به مساله استخلاف و جانشينى مردم از يكديگر، يا از خداوند در اين ثروتها است كه مالكيت حقيقى را مخصوص خدا مى‏شمرد، و همه را نماينده او در اين اموال اين بينش مى‏تواند دست و دل انسان را در انفاق باز كند و عاملى براى حركت در اين زمينه باشد.
در آيه دهم تعبير ديگرى آمده كه از ناپايدارى اموال و سرمايه‏ها و بازماندن آن بعد از همه انسانها حكايت مى‏كند، و آن تعبير به” ميراث” است مى‏گويد، ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است.
و در آيه يازدهم تعبير از همه حساستر است: خدا را وام گيرنده، و انسانها را وام دهنده مى‏شمرد، وامى كه مساله تحريم ربا در آن راه ندارد و چندين برابر تا هزاران برابر در مقابل آن پرداخته مى‏شود، اضافه بر پاداش عظيمى كه در هيچ انديشه‏اى نمى‏گنجد! اينها همه براى اين است كه بينشهاى انحرافى و انگيزه‏هاى حرص و آز و حسد و خودخواهى و طول امل را كه مانع از انفاق است از ميان ببرد، و جامعه‏اى بر اساس پيوندهاى عاطفى و روح اجتماعى و تعاون عميق بسازد.
2- شرايط انفاق در راه خدا
تعبير به” قرضا حسنا” در آيه فوق اشاره‏اى به اين حقيقت است كه                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 323
وام دادن خود انواع و اقسامى دارد كه بعضى را” وام نيكو” و بعضى را وام كم ارزش و يا حتى بى ارزش مى‏توان شمرد.
قرآن مجيد شرائط وام نيكو را در برابر خداوند يا به تعبير ديگر” انفاق ارزشمند” را در آيات مختلف بيان كرده است، و بعضى از مفسران از جمع‏آورى آن ده شرط استفاده كرده‏اند.
1- از بهترين قسمت مال انتخاب شود نه از اموال كم ارزش يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از اموال پاكيزه‏اى كه به دست آورده‏ايد، يا از زمين براى شما خارج ساخته‏ايم انفاق كنيد، و به سراغ قسمتهاى ناپاك براى انفاق نرويد در حالى كه خودتان حاضر نيستيد آنها را بپذيريد مگر از روى اغماض، و بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است” (بقره- 267).
2- از اموالى كه مورد نياز انسان است باشد، چنان كه مى‏فرمايد وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ:” آنها ديگران را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند شخصا شديدا نيازمند باشند”. (حشر- 9).
3- به كسانى انفاق كند كه سخت به آن نيازمندند و اولويتها را در نظر گيرد لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ:” انفاق شما (مخصوصا) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در محاصره قرار گرفته‏اند” (بقره 273).
4- انفاق اگر مكتوم باشد بهتر است: وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ:” هر گاه آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است” (بقره 271).
5- هرگز منت و آزارى با آن همراه نباشد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد انفاقهاى خود                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 324
را با منت و آزار باطل نكنيد” (بقره 264).
6- انفاق بايد توأم با اخلاص و خلوص نيت باشد يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ:” كسانى كه اموالشان را براى جلب خشنودى خداوند انفاق مى‏كنند” (بقره 265).
7- آنچه را انفاق مى‏كند كوچك و كم اهميت بشمرد هر چند ظاهرا بزرگ باشد: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ:” به هنگام انفاق منت مگذار و آن را بزرگ مشمر” (مدثر 6) «1».
8- از اموالى باشد كه به آن دل بسته است و مورد علاقه او است لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ:” هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد” (آل عمران- 92).
9- هرگز خود را مالك حقيقى تصور نكند، بلكه خود را واسطه‏اى ميان خالق و خلق بداند: وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ:” انفاق كنيد از آنچه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده است” (حديد 7).
10- و قبل از هر چيز بايد انفاق از اموال حلال باشد، چرا كه خداوند فقط آن را مى‏پذيرد: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ” خداوند تنها از پرهيزگاران قبول مى‏كند” (مائده 27).
و در حديث آمده كه پيامبر ص فرمود:
لا يقبل اللَّه صدقة من غلول
” خداوند هيچگاه انفاقى را كه از طريق خيانت است نمى‏پذيرد” «2».
__________________________________________________
(1) اين آيه تفسيرهاى متعددى دارد كه يكى از آنها همان است كه در بالا گفته شد، شرح بيشتر را به خواست خدا در تفسير سوره مدثر مطالعه خواهيد كرد. […..]
(2) اين اوصاف دهگانه را مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” و” فخر رازى” در” تفسير كبير” و” آلوسى” در” روح المعانى” آورده و ما با مختصر تغيير و تكميل در بالا ذكر كرديم.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 325
آنچه گفته شد در واقع قسمت مهمى از اوصاف و شرائط لازم است، ولى منحصر به اينها نيست، و با دقت و تامل در آيات و روايات اسلامى به شرايط ديگرى نيز مى‏توان دست يافت.
ضمنا آنچه گفته شد بعضى از شرائط” واجب” محسوب مى‏شود (مانند عدم منت و آزار و تظاهر) و بعضى از شرائط كمال است (مانند ايثار به نفس در موقع حاجت خويشتن) كه عدم وجود آن ارزش انفاق را از ميان نمى‏برد هر چند در سطح اعلا قرار ندارد.
و نيز آنچه گفته شد گرچه در مورد انفاق (وام به خداوند) بود، ولى بسيارى از آنها در مورد وامهاى معمولى نيز صادق است، و به اصطلاح از شرائط لازم، يا شرط كمال” قرض الحسنه” مى‏باشد.
در باره اهميت” انفاق در راه خدا” شرح مبسوطى ذيل آيه 261 تا 267 سوره بقره آورده‏ايم (جلد 2 تفسير نمونه صفحه 232 تا 257).
3- پيشگامان در ايمان و جهاد و انفاق
بدون شك كسانى كه در ايمان و اعمال خير بر ديگران مقدم مى‏شوند هم شجاعت و آگاهى بيشترى دارند، و هم ايثار و فداكارى فزونتر، و به همين دليل در پيشگاه خدا يكسان نيستند، و لذا در آيات فوق روى همين مساله تكيه شده بود كه كسانى كه قبل از فتح (فتح مكه يا حديبيه، و يا مطلق فتوحات اسلامى) انفاق كردند و جهاد نمودند در پيشگاه خدا با ديگران يكسان نيستند.
در حديثى از” ابو سعيد خدرى” نقل شده كه مى‏گويد: در سال” حديبيه” (سال ششم هجرت) ما با رسول خدا بوديم، هنگامى كه به” عسفان” (مكانى نزديك مكه) رسيديم فرمود: ممكن است در آينده قومى بيايند كه اعمال شما را در مقايسه با اعمال خود كوچك بشمرند!                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 326
گفتيم: آنها كيانند اى رسول خدا! آيا منظور قريش است؟
فرمود نه! آنها اهل يمن هستند كه دلهايى رقيقتر و نرمتر از شما دارند (و اعمالى فزونتر).
گفتيم: آيا آنها از ما بهترند، اى رسول خدا؟! فرمود: اگر براى يكى از آنها كوهى از طلا باشد و در راه خدا انفاق كند به اندازه يك مد «1» يا نصف آن كه شما انفاق مى‏كنيد پاداش ندارد، بدانيد اين تفاوتى است ميان ما و مردم و شاهد آن، اين سخن خدا است: لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ … «2».
اين نكته نيز قابل توجه است كه منظور از قرض دادن به پروردگار هر گونه انفاق در راه او است كه يكى از مصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر ص و امام مسلمين مى‏باشد تا در مصارف لازم براى اداره حكومت اسلامى به كار گيرد.
لذا در روايتى در كافى از امام صادق ع نقل شده است كه فرمود
ان اللَّه لم يسئل خلقه مما فى ايديهم قرضا من حاجة به الى ذلك، و ما كان للَّه من حق فانما هو لوليه
” خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج او، آنچه از حقوق براى خدا است براى ولى و نماينده او است” «3» و در حديث ديگرى از امام كاظم ع ذيل آيه مورد بحث (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ …) آمده است كه”
نزلت فى صلة الامام
“:” اين آيه در مورد هديه و كمك به امام نازل شده است” «4».
__________________________________________________
(1) ظاهرا منظور يك مد طعام است (كمتر از يك كيلو).
(2)” در المنثور” جلد 6 صفحه 172.
(3) تفسير صافى صفحه 522.
(4) تفسير صافى صفحه 522.
[سوره فاطر (35): آيات 11 تا 12]
وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (11) وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12)
ترجمه:
11- خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏اى باردار نمى‏شود و وضع حمل نمى‏كند مگر به علم او، و هيچ انسانى عمر طولانى نمى‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براى خداوند آسان است.
12- اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريايى كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است، و اين يكى كه شور و تلخ و گلوگير است، (اما) از هر دو گوشت تازه مى خوريد، و وسائل زينتى استخراج كرده مى‏پوشيد، و كشتى‏ها را در آن مى‏بينى                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 200
كه آنها را مى‏شكافند (و به هر طرف پيش مى‏روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاى او را) بجا آوريد.
تفسير:
درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند!
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از يك سو، و علم او از سوى ديگر، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مى‏دهد:
نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى‏گويد:” خداوند شما را از خاك آفريد” (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ).
” سپس از نطفه” (ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ).
” بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد” (ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً).
اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك، و نطفه، و مرحله زوجيت.
مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها، آدم از خاك آفريده شده، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى‏دهد و يا انسان از آن تغذيه مى‏كند، و يا نطفه او از آن منعقد مى‏شود همه سرانجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى‏شود.
بعضى احتمال داده‏اند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است، اما آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست (چرا كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از يكديگر جدا مى‏سازد.                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 201
و به هر حال مرحله” زوجيت” مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است، و اينكه بعضى احتمال داده‏اند” ازواج” در اينجا به معنى” اصناف” و يا” روح و جسم” و مانند آن است بسيار بعيد به نظر مى‏رسد.
سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده، موضوع” باردارى مادران” و” وضع حمل” آنها را پيش كشيده، مى‏گويد:” هيچ جنس ماده‏اى باردار نمى‏شود و وضع حمل نمى‏كند مگر به علم پروردگار” (وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ).
آرى مساله” باردارى” و تحولات و دگرگونيهاى بسيار عجيب و پيچيده جنين، سپس رسيدن به مرحله وضع حمل و دگرگونيهاى شگفت‏انگيزى كه در آن لحظه حساس و بحرانى به مادران از يك سو، و به جنين از سوى ديگر دست مى‏دهد، به قدرى ظريف و دقيق است كه جز به اتكاى علم بى پايان خداوند امكان پذير نيست كه اگر نظام حاكم بر آن سر سوزنى اختلال يابد برنامه حمل يا وضع حمل دچار آشفتگى و يا اختلال مى‏گردد، و به فساد و تباهى مى‏كشد.
اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفت‏آورتر است.
خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا؟! نطفه بى‏ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟! «1».
از اين مرحله كه بگذريم مساله تقسيم نوع انسان به دو جنس” مذكر” و” مؤنث” با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مى‏آيد كه از همان آغاز انعقاد نطفه، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام
__________________________________________________
(1)” نطفه” همانگونه كه سابقا گفته‏ايم در اصل به معنى آب يا آب اندك صاف است سپس به همين مناسبت به آب اندكى كه مبدء انعقاد جنين مى‏شود اطلاق شده است.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 202
به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مى‏روند و تكامل مى‏يابند.
بعد مساله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مى‏آيد كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين مسائل عالم هستى است.
آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه با عجائب بسيارى همراه است:
چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مى‏دهد؟
چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن برقرار مى‏شود؟
چگونه جنين مى‏تواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده، درست در يك لحظه به كلى تغيير دهد، رابطه خود را با مادر قطع كند، از هواى آزاد استفاده نمايند، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود، و مجراى جديد يعنى دهان به كار افتد، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنايى غوطه‏ور گردد، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد؟! آيا اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست؟ و آيا ماده بى‏شعور و طبيعت بى‏هدف با استفاده از” تصادفهاى كور” امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير خلقت را دارد؟ زهى بى‏انصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را پذيرا شود! بعد به مرحله” ششم” و” هفتم” اين برنامه شگرف در حلقه ديگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده، مى‏گويد:
” هيچ انسانى عمر طولانى نمى‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى‏گردد                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 203
مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است” و از قوانين و برنامه‏هايى تبعيت مى‏كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ) «1».
چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤثر است؟ چه عواملى با ادامه حيات او مى‏جنگد؟ و خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر به حيات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مى‏گردد؟
همه اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيده‏اى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست، و آنچه ما امروز در اين زمينه‏ها مى‏دانيم در برابر آنچه نمى‏دانيم بسيار كم و بى‏ارزش است.
” معمر” از ماده” عمر” در اصل از” عمارت” به معنى آبادى گرفته شده است، و اينكه به مدت حيات انسان” عمر” گفته مى‏شود به خاطر آنست كه آبادى و عمارت بدن او در اين مدت است.
واژه” معمر” به معنى كسى است كه عمر طولانى دارد.
و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد:” همه اينها بر خداوند آسان است” (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ).
آفرينش اين موجود عجيب از” خاك” و آغاز خلقت يك انسان كامل از” آب نطفه” و همچنين مسائل مربوط به جنسيت، و زوجيت، و باردارى، و وضع حمل، و افزايش و كاستى عمر، چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است، و اينها گوشه‏اى از آيات انفسى هستند كه از يك سو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مى‏كنند و از سوى ديگر دلائل زنده‏اى بر مساله امكان
__________________________________________________
(1) منظور از” كتاب” همان علم بى‏پايان خداوند است، و اينكه بعضى آن را به” لوح محفوظ” و يا” نامه حيات انسان” تفسير كرده‏اند آنهم به علم خداوند باز مى‏گردد.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 204
معاد محسوب مى‏شوند.
آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از” خاك” و” نطفه” بود قادر بر تجديد حيات انسانها نيست؟
و آيا كسى كه از تمام ريزه‏كاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد؟! در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه‏هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و فوائد آنها اشاره كرده مى‏فرمايد:” دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است، و آن ديگر شور و تلخ” (وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ). «1».
با آنكه هر دو روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده‏اند، و هر دو از يك ريشه مشتقند، اما در دو چهره كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشته‏اند.
و عجيب اينكه” از هر دو گوشت تازه مى‏خوريد” (وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا).
” و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى‏كنيد” (وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها).
به علاوه از هر دو مى‏توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد لذا” كشتيها را مى‏بينى كه از هر طرف درياها را مى‏شكافند و پيش مى‏روند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد” (وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ
__________________________________________________
(1)” عذب” چنان كه” راغب” در” مفردات” مى‏گويد: به معنى پاكيزه و خنك است، و در” لسان العرب” تنها به معنى آب پاكيزه تفسير شده (الماء الطيب) كه ممكن است خنك و شيرين بودن آن نيز در مفهوم” طيب” جمع باشد.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 205
مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
به اين چند امر دقت كنيد:
1-” فرات” به گفته” لسان العرب” آبى است كه در نهايت” عذوبت” (پاكيزگى و گوارايى) باشد.
” سائغ” به معنى آبى است كه به خاطر گوارايى به راحتى از گلو پائين مى‏رود به عكس ملح (آب شور) و اجاج آب تلخ است كه گويى گلو را مى‏سوزاند و راه حلق را مى‏بندد! 2- جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات” مؤمن” و” كافر” است ولى آيات قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مى‏گويد، و حتى ذيل خود اين آيه، گواه بر اين حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مى‏كند و اشاره به تنوع آبها و آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است.
3- در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است: مواد غذايى وسائل زينتى، و مساله حمل و نقل.
مى‏دانيم دريا منبع مهمى از منابع غذايى بشر است، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه از آن گرفته مى‏شود، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرينش برنامه‏ريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از اين خوان نعمت بيدريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند.
وسائل زينتى مختلفى از قبيل” مرواريد” و” صدف” و” در” و” مرجان” از آن استخراج مى‏شود، و تكيه قرآن روى اين مساله به خاطر آن است كه روح انسان بر خلاف چهار پايان داراى ابعاد مختلفى است كه يكى از آنها حس زيبايى است كه سرچشمه پيدايش مسائل ذوقى و هنرى و ادبى مى‏باشد كه اشباع آن به صورت صحيح،                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 206
و دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير، روح را شاداب مى‏سازد، و به انسان نشاط و آرامش مى‏بخشد، و براى انجام كارهاى سنگين زندگى آماده مى‏كند.
و اما مساله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايه‏هاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى بشر است با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر ارتباط دارند مى‏توانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند.
حجم كالاهايى كه وسيله درياها حمل و نقل مى‏شود، و مسافرانى كه با آن جابجا مى‏شوند، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست، چنان كه گاه يك كشتى مى‏تواند به اندازه دهها هزار اتومبيل! بار با خود ببرد «1».
4- البته فوائد درياها منحصر به مسائل فوق نيست و قرآن نمى‏خواهد آن را در اين امور سه گانه محدود سازد، مساله تشكيل ابرها، مواد دارويى، نفت، وسائل پوششى، مواد تقويتى براى زمينهاى باير، تاثير در ايجاد بادها، و غير آن، بركات ديگر درياها محسوب مى‏شود.
5- تكيه قرآن روى” لحم طرى” (گوشت تازه) اشاره پر معنايى به فوائد تغذيه به چنين گوشتها در برابر زيانهاى گوشتهاى كهنه و كنسرو و امثال آن است.
6- در اينجا سؤالى مطرح است: درياهاى آب شور در سراسر كره زمين گسترده است، اما درياى آب شيرين كجاست؟
__________________________________________________
(1) هم اكنون كشتيهاى پانصد هزار تنى ساخته شده كه براى نقل و انتقال مواد نفتى مورد استفاده قرار مى‏گيرد كه هيچ وسيله نقليه ديگرى ممكن نيست جاى آن را بگيرد و هيچ جاده‏اى به جز درياها قدرت تحمل آن را ندارد و در گذشته نيز قدرت كشتيها نسبت به چهارپايان نيز زيادتر بود.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 207
در پاسخ بايد گفت: دريا و درياچه‏هاى آب شيرين نيز در كره زمين كم نيستند مانند درياچه‏هاى آب شيرين ايالات متحده و غير آن به علاوه نهرهاى عظيم را احيانا دريا مى‏نامند همانگونه كه در داستان موسى كلمه” بحر” به رود عظيم نيل اطلاق شده است (بقره- 50- شعراء- 63- اعراف- 138).
از اين گذشته، پيشرفت آب نهرهاى عظيم در درياها با توجه به اينكه آبهاى شور را به عقب مى‏رانند و تا مدتى با آن مخلوط نمى‏شوند خود درياهاى عظيمى از آب شيرين را تشكيل مى‏دهند.
7- جمله” لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ”” تا از فضل او بهره گيريد” معنى وسيعى دارد كه هر گونه فعاليت اقتصادى را كه از طريق راههاى دريايى صورت گيرد شامل مى‏شود.
و جمله” لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ” براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيله‏اى است براى خدا جويى و خداشناسى.
نكته: 1- عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن
به تناسب بحثى كه در آيات فوق درباره افزايش و كاستى عمر به فرمان پروردگار آمده، جمعى از مفسران به پيروى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده، بحثهايى در زمينه طول عمر و كوتاهى آن كرده‏اند.
البته يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها براى بشر تا كنون شناخته شده است، همانند تغذيه صحيح دور از افراط و تفريط، كار و حركت مداوم، پرهيز از هر گونه مواد مخدر و اعتيادهاى خطرناك و مشروبات الكلى، دورى از هيجانات مداوم، و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 208
ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نيست، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاكيد شده است به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد:
الف- پيغمبر گرامى ص مى‏فرمايد:
ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار، و تزيدان فى الاعمار!:
” انفاق در راه خدا و صله رحم خانه‏ها را آباد، و عمرها را طولانى مى‏كند” «1»! ب- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است:
من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه:
” كسى كه دوست دارد رزقش افزون، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد” «2».
ج- در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مى‏كاهد از جمله در حديث معروف پيامبر ص كه مى‏فرمايد:
يا معشر المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال: ثلاث فى الدنيا، و ثلاث فى الآخره، اما التي فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء، و يورث الفقر، و ينقص العمر:
” اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد: سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت، اما آن سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مى‏برد، فقر و تنگدستى ببار مى‏آورد، و از عمر انسان مى‏كاهد” «3».
د- امام باقر ع مى‏فرمايد:
البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء:
” نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته، عمر را افزون مى‏كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى‏آورد” «4».
در باره بعضى از گناهان ديگر مانند ظلم بلكه مطلق گناهان نيز در احاديث
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 354 و 355.
(4) سفينة البحار جلد 2 صفحه 23 ماده صدقه.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 209
اشاراتى آمده است.
بعضى از مفسران كه نتوانسته‏اند ميان” اجل حتمى” و” اجل معلق” فرق بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته‏اند كه حد عمر انسان را ثابت و لا يتغير مى‏داند «1».
توضيح اينكه:
بدون شك انسان داراى دو گونه سر آمد و اجل است:
سر آمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى‏گيرد.
سر آمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى‏شود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خودكشى مى‏زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى‏داد سالها زنده مى‏ماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانايى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى‏دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى‏توانست عمر كند.
اينها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است، و احدى نمى‏تواند آن را انكار كند.
در زمينه حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز قابل انكار نمى‏باشد.
بنا بر اين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را بر طرف مى‏سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است.
و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با” قضا و قدر” و” تاثير جهاد و تلاش و كوشش
__________________________________________________
(1) تفسير” آلوسى” جلد 22 صفحه 164 (ذيل آيات مورد بحث).
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 210
در زندگى انسانها” لا ينحل خواهد ماند.
اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى‏توان روشن ساخت، و آن اينكه:
انسان يك دستگاه اتومبيل نو تهيه مى‏كند كه طبق پيش‏بينى‏هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى‏تواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند، و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى‏رود.
ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جاده‏هاى پر سنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان” اجل معلق” آن است.
و ما تعجب مى‏كنيم چگونه بعضى از مفسران معروف به مساله روشنى مانند اين مساله توجه نكرده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 211
[سوره التوبة (9): آيات 79 تا 80]
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (79) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (80)
ترجمه:
79- كسانى كه از صدقات مؤمنان اطاعت كار عيبجويى مى‏كنند، و آنهايى را كه دسترسى جز به مقدار (ناچيز) تواناييشان ندارند مسخره مى‏نمايند، خدا آنها را مسخره مى‏كند (كيفر استهزا كنندگان را به آنها مى‏دهد) و براى آنان عذاب دردناكى است.
80- چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى هرگز خداوند آنها را نمى‏آمرزد، چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند، و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى‏كند.
شان نزول:
روايات متعددى در شان نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى‏شود كه پيامبر ص تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك) آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه‏اى به عنوان زكات يا كمك بلا عوض به ارتش اسلام خدمت كردند.                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 56
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند” ابو عقيل انصارى” يا” سالم بن عمير انصارى” با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد و يك من ديگر را خدمت پيامبر ص آورد، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.
ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى‏گرفتند: كسانى را كه زياد پرداخته بودند، به عنوان رياكار معرفى مى‏كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد، مسخره و استهزاء مى‏گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟
آيات فوق نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!.
تفسير: كار شكنى منافقان.
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج، بهانه‏جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مى‏دهند. تا هم مردم را در انجام كارهاى نيك دلسرد سازند، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند، و به اين وسيله چرخهاى فعاليتهاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تاثير اينگونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد!                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 57
نخست مى‏فرمايد:” آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند، خداوند آنان را مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است”! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
” يلمزون” از ماده” لمز” (بر وزن طنز) به معنى عيبجويى و” مطوعين” از ماده” طوع” (بر وزن موج) به معنى اطاعت است، ولى معمولا اين كلمه به افراد نيكوكار و آنهايى كه علاوه بر واجبات به مستحبات نيز عمل مى‏كنند اطلاق مى‏شود.
از آيه فوق استفاده مى‏شود كه منافقان از گروهى عيبجويى مى‏كردند، و گروهى را مسخره مى‏نمودند، روشن است، سخريه در باره كسانى بوده كه تنها قادر به كمك مختصرى به ارتش اسلام بودند، و لا بد عيبجويى مربوط به كسانى بوده كه به عكس آنها كمكهاى فراوانى داشتند، دومى را به عنوان رياكارى و اولى را به عنوان كم كارى تخطئه مى‏نمودند.
در آيه بعد تاكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى‏كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر ص نموده مى‏گويد:” چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى‏بخشد” (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)” چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند”                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 58
و همين كفر آنها را به دره نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى‏شود كه در طريق حق‏طلبى گام برمى‏دارند و جوياى حقيقتند، ولى” خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى‏كند” (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ”،
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- اهميت به كيفيت كار است نه كميت-
اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن بدست مى‏آيد كه اسلام در هيچ موردى روى” كثرت مقدار عمل” تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به” كيفيت عمل” داده است، و براى اخلاص و نيت پاك، ارزش فوق العاده‏اى قائل شده كه آيات فوق نمونه‏اى از اين منطق قرآن است.
همانگونه كه ديديم براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده، و با قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس مسئوليت در برابر مشكلات جامعه اسلامى، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى يك من خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده، و كسانى را كه اينگونه اعمال ظاهرا كوچك و واقعا بزرگ را تحقير مى‏كنند، شديدا توبيخ و تهديد مى‏كند، و مى‏گويد مجازات دردناك در انتظار آنها است.
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى‏شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.
مهم اين است كه هر كس از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 59
و كم نيست، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است، قابل توجه اينكه در حديثى مى‏خوانيم كه از پيامبر ص سؤال شد:
اى الصدقة افضل:” كدام صدقه و كمك از همه برتر است” پيامبر ص فرمود:
جهد المقل
يعنى” مقدار توانايى افراد كم در آمد”!
2- صفتى كه در آيات فوق در باره منافقان عصر پيامبر ص خوانديم-
مانند ساير صفات آنان- اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد، بلكه از صفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است، آنها با روح بدبينى خاصى كه دارند، سعى مى‏كنند هر كار مثبتى را با وصله‏هاى ناجور از اثر بيندازند، سعى مى‏كنند هر نيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادن خدمات بى آلايش افراد كم درآمد، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند، تا همه فعاليتهاى مثبت در جامعه خاموش گردد و آنها به هدفهاى شومشان نائل گردند.
ولى مسلمانان آگاه و بيدار، در هر عصر و زمان، بايد كاملا متوجه اين نقشه شوم منافقان باشند، و درست بر عكس آن گام بردارند، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق به عمل آورند، و براى خدمات ظاهرا كوچك توام با اخلاص، ارج فراوان قائل شوند، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند و نيز بايد همگان را از اين نقشه ويرانگر منافقان آگاه سازند تا دلسرد نشوند.
3- جمله” سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ” (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) به اين معنى نيست كه خداوند اعمالى همانند آنان انجام مى‏دهد، بلكه همانگونه كه مفسران گفته‏اند: منظور اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاشدگان تحقير شوند!.                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 60
4- شك نيست كه عدد سبعين (هفتاد) در آيات فوق براى” تكثير” است نه براى” تعداد”، به عبارت ديگر مفهوم آيه اين است كه هر قدر براى آنها استغفار كنى خداوند آنان را نمى‏بخشد، درست مانند اينكه كسى به ديگرى مى‏گويد: اگر صد بار هم اصرار كنى قبول نخواهم كرد، مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر يكصد و يك بار اصرار كنى مى‏پذيرم، بلكه منظور اين است كه مطلقا نخواهم پذيرفت.
اين گونه تعبير در حقيقت براى تاكيد مطلب است، و لذا در سوره منافقان آيه 6 همين موضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است آنجا كه مى‏فرمايد:
سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:” تفاوت نمى‏كند چه براى آنها طلب آمرزش كنى يا نكنى خدا آنها را نخواهد بخشيد” شاهد ديگر اين سخن، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده و آن اينكه” آنها به خدا و پيامبرش كافر شده‏اند و خدا فاسقان را هدايت نمى‏كند” روشن است كه براى اينگونه افراد هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد.
ولى عجب اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن نقل شده مى‏خوانيم پيامبر ص بعد از نزول آيه فوق چنين فرمود:
لازيدن فى الاستغفار لهم على سبعين مرة! رجاء منه ان يغفر اللَّه لهم، فنزلت: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ‏

:” به خدا سوگند بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى‏كنم به اين اميد كه خداوند آنها را بيامرزد، در اين هنگام آيه (سوره منافقان) نازل شد كه خداوند در آن مى‏فرمايد:” تفاوت نمى‏كند چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، هرگز خدا آنها را نمى‏آمرزد” «1».
__________________________________________________
(1) تعداد زيادى از اين روايات كه به اين مضمون وارد شده در تفسير طبرى جلد دهم صفحه 138 گردآورى گرديده است.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 61
مفهوم روايات فوق اين است كه پيامبر ص از عدد هفتاد در آيه مورد بحث” تعداد” فهميده است و لذا فرموده من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى‏كنم، در حالى كه همانطور كه گفتيم آيه مورد بحث مخصوصا با توجه به علتى كه در ذيل آن آمده به روشنى به ما مى‏فهماند كه عدد هفتاد براى” تكثير” است و كنايه از نفى مطلق توام با تاكيد مى‏باشد.
بنا بر اين روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابدا قابل قبول نيست بخصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز معتبر نمى‏باشد.
تنها توجيهى كه مى‏توان براى روايات فوق كرد (هر چند خلاف ظاهر است) اين است كه پيامبر ص قبل از نزول آيات فوق اين جمله را مى‏فرموده، و هنگامى كه آيات فوق نازل شد، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود.
روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد كه به هنگام” نقل به معنى” دگرگون شده است، و آن اينكه پيامبر ص فرمود:
لو علمت انه لو زدت على السبعين مرة غفر لهم لفعلت
يعنى” اگر مى‏دانستم كه هر گاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم خداوند آنان را مى‏بخشد چنين مى‏كردم”.
مفهوم اين سخن (مخصوصا با توجه به كلمه” لو” كه براى امتناع مى‏باشد) اين است كه مى‏دانم خدا آنها را نمى‏بخشد، ولى بقدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا و نجاتشان آكنده است، كه اگر فرضا بيش از هفتاد بار استغفار باعث نجاتشان مى‏شد چنين مى‏كردم.
به هر حال مفهوم آيات فوق روشن است، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد يا بايد آن را توجيه كرد و يا كنار گذاشت.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 62
[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 117
ترجمه:
103- از اموال آنها صدقه‏اى (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.
104- آيا نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد و صدقات را مى‏گيرد و خداوند توبه‏پذير و مهربان است.
105- بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مى‏بينند و به زودى به سوى كسى باز مى‏گرديد كه پنهان و آشكار را مى‏داند و شما را به آنچه عمل مى‏كرديد خبر مى‏دهد.
تفسير: زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه” از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير” (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).
كلمه” من” كه براى بيان” تبعيض” است، نشان مى‏دهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مى‏دهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد” تو با اين كار آنها را پاك مى‏كنى و نمو مى‏دهى” (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مى‏كنى، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى‏دهى.
از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 118
طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى‏آيد با انجام اين فريضه الهى برمى‏چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى‏سازى.
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامه‏ها تامين مى‏گردد.
بنا بر اين حكم زكات هم” پاك كننده فرد و اجتماع” است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مى‏توان گفت: از يك سو آلودگيها را مى‏شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل” تُطَهِّرُهُمْ” زكات باشد، و فاعل تُزَكِّيهِمْ پيامبر ص بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مى‏كند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى‏دهى، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر ص مى‏باشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.
سپس اضافه مى‏كند” هنگامى كه آنها زكات مى‏پردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست” (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).
اين نشان مى‏دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مى‏خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر ص مى‏آوردند پيامبر ص با جمله
اللهم صل عليهم
به آنها دعا مى‏كرد.
بعد اضافه مى‏كند كه” اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست” (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى‏شود، آن گونه                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 119
كه آن را احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر ص و يا كسانى كه در جاى او قرار مى‏گيرند و زكات اموال مردم را مى‏پذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مى‏بخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست داده‏اند بهتر از آن را بدست آورده‏اند.
جالب اينكه تا كنون نشنيده‏ايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحبّ در برنامه‏هاى اسلامى روشنگر عمق جنبه‏هاى انسانى در اين دستورها است.
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى‏گويد:” خداوند شنوا و دانا است” (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
هم دعاى پيامبر ص را مى‏شنود، و هم از نيات زكات دهنده‏گان آگاه است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مى‏شود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه” ابو لبابه” و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبه‏هايشان اموال خود را نزد پيامبر ص آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشته‏اند درست نيست، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفته‏ايم.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر ص                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 120
يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت، در حالى كه مقدار زكات در هيچ- مورد يك سوم نيست، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در طلا و نقره تقريبا 5: 2 درصد مى‏باشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمى‏رسد.
اما اين سؤال را مى‏توان چنين پاسخ گفت كه: پيامبر ص مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان كفاره گناهانشان، پذيرفت.
بنا بر اين پيامبر ص زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مى‏رسيده است.
2- دستور” خذ” (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى‏تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه.
3- جمله” صَلِّ عَلَيْهِمْ” گر چه خطاب به پيامبر ص است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مى‏كند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود).
بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مى‏توانند با جمله (اللهم صل عليهم) به زكات دهنده‏گان دعا كنند.
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر ص مستقلا جائز نمى‏دانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤمنين) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مى‏شمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مى‏خواهد نه جواز آن، بعلاوه همانگونه                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 121
كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مى‏دهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر ص و ولى، چه مى‏توان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى‏گيرد.
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر ص اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مى‏كند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست.
” آيا آنها نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه” زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى‏دهند، نيز خدا مى‏گيرد” (و ياخذ الصدقات).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر ص و امام ع و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى‏گيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گويى خداوند اين صدقات را مى‏گيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مى‏پذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.
اين تعبير يكى از لطيف‏ترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مى‏سازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مى‏دهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 122
گيرد، و يا آن چنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.
در روايتى كه از پيامبر ص نقل شده ميخوانيم (
ان الصدقة تقع فى يد اللَّه قبل ان تصل الى يد السائل
):” صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى‏رسد”! «1» در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه
ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب
” صدقه در دست بنده نمى‏افتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد” (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى‏رسد) «2».
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى‏رسد! «3» اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت ع خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر ص با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است
ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب- و لا يقبل اللَّه الا الطيب- الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل
:” هيچ كس از شما صدقه‏اى از در آمد حلالى نمى‏پردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى‏گيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود «4».
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق).
(3) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير برهان ذيل آيه فوق).
(4) تفسير المنار جلد 11 صفحه 33 (اين حديث از طرف اهل بيت از امام صادق (ع) نيز نقل شده به جلد 96 بحار الانوار صفحه 134 چاپ جديد مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 123
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايه‏هاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است.
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مى‏گيرند خاضع مى‏كند كه گويى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه‏اى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مى‏بوسيدند سپس آن را به نيازمند مى‏دادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مى‏دادند بعد از او مى‏گرفتند و آن را مى‏بوسيدند و مى‏بوئيدند و به او باز مى‏گردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مى‏كنند و يا با خشونت و بى‏اعتنايى با آنها رفتار مى‏كنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بى‏ادبى پرتاب مى‏كنند.
البته همانگونه كه در جاى خود گفته‏ايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى‏دهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعه‏اى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها كه توانايى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بى‏نياز شوند.
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مى‏فرمايد:” و خداوند توبه‏پذير و مهربان است” (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 124
توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى‏شود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنان كه در آيات فوق، و در داستان” ابو لبابه” خوانديم.
و اين تفاوت نمى‏كند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايسته‏اى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازه‏اى تاكيد مى‏كند و به پيامبر ص دستور مى‏دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن” و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد” (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مى‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العاده‏اى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يك نفر مراقب او است وضع خود را چنان مى‏كند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر ص و مؤمنان از اعمال او آگاه مى‏شوند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مى‏افزايد:” و به زودى به سوى كسى كه آگاه                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 125
از پنهان و آشكار است باز مى‏گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده‏ايد خبر مى‏دهد” و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- مساله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت ع با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر ص و امامان از اعمال همه امت آگاه مى‏شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى‏دارد.
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مى‏كنيم:
از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
تعرض الاعمال على رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت
:” تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى‏شود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح
!” تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مى‏شود، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر ص عرضه شود شرم كنيد” «2».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد اول صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
(2) تفسير برهان جلد 2 صفحه 158. […..]
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 126
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده‏ام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمى‏كنم؟
و اللَّه ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله
” بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى‏شود”.
راوى اين حديث مى‏گويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:
ا ما تقرا كتاب اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هو و اللَّه على بن ابى طالب
:” آيا كتاب خداوند عز و جل را نمى‏خوانى كه ميگويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى‏بينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى‏باشد «1».
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر ص به ميان آمده و در پاره‏اى از على ع، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده‏اند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مى‏شمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفته‏اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مى‏تواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مى‏دهند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مى‏توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفته‏اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 127
پيامبر ص و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مى‏شوند.
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى‏شود و مى‏دانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر ص و مؤمنان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى‏شود و در پرده استتار غالبا پوشيده مى‏ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است.
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى‏شود سخنى بسيار گزاف گفته‏ايم.
بنا بر اين آگاهى پيامبر ص و مؤمنان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مى‏خوانيم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كرده‏ايد آگاه مى‏سازد” شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى‏شود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است، بنا بر اين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مى‏شود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست.
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى‏گويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مى‏كند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.
ثالثا: تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مى‏بينند و هم غير مؤمنان.                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 128
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى‏شود كه منظور از مؤمنان در اين آيه- همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است- تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر ص.
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده‏اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر ص و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى‏دهم، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى‏شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى‏كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤسسه‏اى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى‏شود و آنها از همه آنها با خبر مى‏گردند.
آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است
2- معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ …. به معنى معرفت است، نه به معنى علم، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مى‏دانيم كه اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مى‏گيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى” علم” و نه به معنى” معرفت”، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر ص و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا مى‏دانيم اعمال انسان فانى نمى‏شود بلكه تا                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 129
قيامت باقى ميماند.
3- شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى اللَّه مى‏گويد” به زودى خدا اعمال شما را مى‏بيند” اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.
[سوره التوبة (9): آيه 106]
وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)
ترجمه:
106- گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شده‏اند يا آنها را مجازات مى‏كند و يا توبه آنها را مى‏پذيرد (هر طور كه شايسته باشند) و خداوند دانا و حكيم است.
شان نزول:
جمعى از مفسران گفته‏اند كه آيه فوق در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام” هلال بن اميه” و” مرارة بن ربيع” و” كعب بن مالك” نازل شده است كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
از بعضى ديگر از روايات استفاده مى‏شود كه آيه فوق در باره بعضى از كفار است كه در ميدانهاى جنگ با مسلمانان شخصيتهاى بزرگى مانند” حمزه” سيد الشهداء و امثال او را شهيد كردند، سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 130
تفسير:
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند، و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مايوس بود.
لذا قرآن در باره آنها مى‏گويد:” گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است يا آنها را مجازات مى‏كند و يا توبه آنان را مى‏پذيرد” (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ).
” مرجون” از ماده” ارجاء” به معنى” تاخير” و” توقيف” است و در اصل از” رجا” كه به معنى اميدوارى است گرفته شده، و از آنجا كه گاهى انسان چيزى را به اميد هدفى به تاخير مى‏اندازد اين كلمه به معنى تاخير آمده است، ولى تاخيرى كه با يك نوع اميدوارى توام است.
در حقيقت اين گروه نه چنان ايمان پاك و محكم و اعمال صالح روشنى دارند كه بتوان آنها را سعادتمند و اهل نجات دانست، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به روى آنان كشيد و آنها را شقاوتمند دانست، تا لطف الهى (البته با توجه به مقتضيات روحى و موقعيت آنان) با آنها چه معامله كند؟
و در پايان آيه اضافه مى‏كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى‏كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه” خداوند عليم و حكيم است” (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
سؤال:
در اينجا سؤال مهمى پيش مى‏آيد كه مفسران كمتر به بحث جامع                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 131
پيرامون آن پرداخته‏اند و آن اينكه اين گروه با گروهى كه در آيه 102 همين سوره وضع حالشان گذشت چه تفاوتى دارند؟
هر دو گروه جزء گنهكاران بودند و هر دو از گناه خود توبه كردند (زيرا گروه اول با اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند، و گروه دوم از جمله” إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ” استفاده مى‏شود كه آنها نيز توبه نموده‏اند).
همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند و در ميان” خوف” و” رجاء” قرار دارند.
پاسخ اين سؤال اين است كه بگوئيم از دو راه مى‏توان ميان اين دو گروه تفاوت گذارد:
1- گروه اول به زودى توبه كردند و آشكارا به علامت پشيمانى همانند ابو لبابه خود را بستون مسجد بستند، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند و آمادگى خود را براى هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند.
اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل پشيمان شدند و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند، و در حقيقت خواستند بسادگى از گناهان بزرگ خود بگذرند، اين گروه كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالا اشاره شد و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد، در ميان خوف و رجا باقيماندند، و لذا مى‏بينيم پيامبر ص دستور داد مردم از آنها فاصله بگيرند و با آنها قطع ارتباط كنند، اين وضع، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد و سر انجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروه قبل رفتند و چون قبولى توبه اين گونه اشخاص در آن زمان بايد با نزول آيه‏اى اعلام شود پيامبر ص هم چنان در انتظار وحى بود، تا اينكه پس از پنجاه روز يا كمتر توبه آنان پذيرفته شد.
لذا مى‏بينيم در ذيل آيه‏اى كه در باره گروه اول است جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 132
رَحِيمٌ‏
كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده، ولى در باره گروه دوم تا زمانى كه مسيرشان را عوض نكرده‏اند جمله وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ آمده است كه هيچ نشانه‏اى از قبول توبه در آن نمى‏باشد.
البته جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ مخصوصا در عصر نزول آيات قرآن، ندامت و پشيمانى، براى قبول توبه كافى نباشد بلكه اقدام به جبران و اعتراف آشكار به گناه و سپس نزول آيه‏اى دائر بر قبولى توبه، شرط باشد.
2- فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت اين است كه گروه اول هر چند از يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سر پيچيده بودند و يا بعضى از اسرار جنگى را به دشمن داده بودند ولى آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن” حمزه” سيد الشهداء نشده بودند، لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران، خداوند توبه آنها را پذيرفت، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آن را جبران نمود، لذا نجات اين گروه بسته به فرمان خدا است كه آيا آنها را مشمول عفوش مى‏سازد و يا مجازات مى‏كند؟.
به هر حال پاسخ اول با آن دسته از روايات كه در شان نزول آيه وارد شده و آيه مورد بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ تبوك مى‏كند سازگار است، در حالى كه پاسخ دوم با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهل بيت ع وارد شده و مى‏گويد اين آيه اشاره به قاتلان حمزه و جعفر و مانند آنها است موافقت دارد «1».
و اگر درست دقت كنيم اين دو جواب منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو در تفسير آيه منظور گردد.
__________________________________________________
(1) براى اطلاع از اين روايات به تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 265 و تفسير برهان جلد 2 صفحه 106 مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 133
در آيه بعد بار ديگر به مساله انفاق كه از ميوه‏هاى شجره ايمان و خشوع است بازمى‏گردد، و همان تعبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار مى‏كند و مى‏فرمايد:” مردان و زنانى كه در راه خدا انفاق كنند، و آنها كه از اين طريق به خداوند قرض الحسنه دهند، خداوند آن را مضاعف و چند برابر كرده و براى آنها پاداش پر ارزشى است” (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ) «4».
__________________________________________________
(4)” المصدقين و المصدقات” به معنى” المتصدقين و المتصدقات” است، و عطف” اقرضوا اللَّه” كه” جمله فعليه” است بر” جمله اسميه” قبل، به خاطر آن است كه اين جمله به معنى” الذين اقرضوا اللَّه” مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 344
در اينكه چرا مساله” انفاق” به عنوان” قرض الحسنه” به خداوند مطرح شده، و همچنين پاداش مضاعف و اجر كريم براى چيست؟ ذيل آيه 11 همين سوره بحث كرديم.
بعضى احتمال داده‏اند كه منظور از” قرض الحسنه به خداوند” در اين آيه و آيات مشابه آن «1» به معنى وام دادن به بندگان است، زيرا خدا نيازى به وام ندارد، اين بندگان مؤمن هستند كه نياز به وام دارند، ولى با توجه به سياق آيات چنين به نظر مى‏رسد كه منظور از” قرض الحسنه” در همه اين آيات همان” انفاق فى سبيل اللَّه” است، هر چند وام دادن به بندگان خدا نيز از افضل اعمال است و در آن حرفى نيست.
فاضل مقداد نيز در” كنز العرفان” اشاره به اين معنى كرده، هر چند آن را به همه اعمال صالح تفسير مى‏كند «2».
نكته: افراد گنهكارى كه با شنيدن اين آيه توبه كردند
آيه أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا … از آيات تكان دهنده قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى‏دهد، پرده‏هاى غفلت را مى‏درد و فرياد مى‏زند آيا موقع آن نرسيده است كه قلبهاى با ايمان در برابر ذكر خدا و از آنچه از حق نازل شده خاشع گردد؟ و همانند كسانى نباشند كه قبل از آنها
__________________________________________________
(1) بقره 245، حديد 11، تغابن 17، مزمل 20.
(2) كنز العرفان جلد 2 صفحه 58.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 345
[سوره البقرة (2): آيه 177]
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)
ترجمه:
177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد (و تمام گفتگوى شما از مساله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده‏اند، و مال (خود) را با علاقه‏اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى‏كنند، نماز را بر پا مى‏دارند، و زكات را مى‏پردازند و به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مى‏كنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مى‏دهند، اينها كسانى هستند كه راست مى‏گويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است) و اينها هستند پرهيزگاران.
تفسير نمونه، ج‏1، ص: 597
شان نزول:
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساله قبله صحيح نيست بلكه مهم‏تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است.
تفسير: ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده، عبادات خود را انجام مى‏دادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى‏شد.
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
آيه فوق روى سخن را به اين گروه‏ها كرده، مى‏گويد:” نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله نمائيد” (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ).
” بر” (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان، به كار رفته است، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود                        تفسير نمونه، ج‏1، ص: 598
نمى‏شود و گسترش مى‏يابد و به ديگران مى‏رسد و آنها نيز بهره‏مند مى‏شوند.
و” بر” (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى‏باشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مى‏شود.
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى‏گويد:” بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده‏اند” (وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ).
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است: ايمان به مبدء و معاد و برنامه‏هاى الهى، و پيامبران كه مامور ابلاغ و اجراى اين برنامه‏ها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى‏شدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مى‏كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه‏هاى سازنده و اعمال صالح است.
جالب اينكه نمى‏گويد” نيكوكار” كسانى هستند كه … بلكه مى‏گويد” نيكى” كسانى هستند كه …
اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مى‏خواهند آخرين درجه تاكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مى‏آورند نه به صورت وصف، مثلا گفته مى‏شود على ع عدل جهان انسانيت است، يعنى آن چنان عدالت پيشه است كه گويى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است، به گونه‏اى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمى‏بينى! و همچنين در نقطه مقابل آن مى‏گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گويى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود.                        تفسير نمونه، ج‏1، ص: 599
بنا بر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مى‏شود.
پس از ايمان به مساله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
” مال خود را با تمام علاقه‏اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مى‏دهند” (وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ).
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست، مخصوصا هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى‏كنند.
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شده‏اند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان، سپس آنهايى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه، بعد سائلان، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سؤال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنان كه قرآن در جاى ديگر مى‏گويد يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:” افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مى‏كنند” (سوره بقره- 273) و سرانجام به بردگان اشاره مى‏كند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تامين گردد.
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مى‏شمرد و مى‏گويد:” آنها نماز را برپا مى‏دارند” (وَ أَقامَ الصَّلاةَ).
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش، و با اخلاص و خضوع، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مى‏دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى‏كند.
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى‏گويد:                        تفسير نمونه، ج‏1، ص: 600
” آنها زكات را مى‏پردازند” (وَ آتَى الزَّكاةَ).
بسيارند افرادى كه در پاره‏اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهل‏انگار مى‏باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمى‏دهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر” انفاق مستحبّ و ايثارگرى” از يك سو، و” اداى حقوق واجب” از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى‏سازد و نيكوكار را كسى مى‏داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحبّ كلمه عَلى‏ حُبِّهِ (با اينكه ثروت محبوب آنها است) را ذكر مى‏كند، ولى در مورد زكات واجب نه، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان- طبق منطق اسلام- در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى‏شمرد و مى‏گويد:” كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى‏بندند وفا مى‏كنند” (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مى‏كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى‏نمايد ترك وفاى به عهد است، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى‏خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از:
وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر «1».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد دوم باب البر بالوالدين صفحه 129 حديث 15.
تفسير نمونه، ج‏1، ص: 601
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى‏دهد:
” كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن، صبر و استقامت به خرج مى‏دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى‏زنند” (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ) «1» و در پايان آيه به عنوان جمع‏بندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مى‏گويد:” اينها كسانى هستند كه راست مى‏گويند و اينها پرهيزگارانند” أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).
راستگويى آنها از اينجا روشن مى‏شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى‏شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر” اللَّه” و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى‏دهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه‏هاى عملى است.
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه‏هاى اصلى ذكر شده، و از ميان برنامه‏هاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامه‏هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى‏دهد.
__________________________________________________
(1)” باساء” از ماده” بؤس” به معنى فقر و” ضراء” به معنى درد و بيمارى و” حين الباس” به معنى هنگام جنگ است (مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث).
تفسير نمونه، ج‏1، ص: 602
إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مى‏بخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
[سوره التغابن (64): آيات 14 تا 18]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)
ترجمه:
14- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مى‏بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 203
15- اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش عظيم نزد خدا است.
16- بنا بر اين تا آنجا كه در توان داريد تقواى الهى پيشه كنيد، و گوش دهيد و اطاعت نمائيد، و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است، و آنها كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگار و پيروزند.
17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مى‏بخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
18- او از پنهان و آشكار با خبر است و او عزيز و حكيم است.
شان نزول:
در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم: كه در مورد آيه” إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ …” فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى‏خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مى‏گفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى‏سرپرست خواهيم شد، بعضى مى‏پذيرفتند و مى‏ماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه‏ها بر حذر داشت، اما بعضى ديگر اعتنا نمى‏كردند و مى‏رفتند ولى به خانواده خود مى‏گفتند به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ناظر به همين معنى است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 342 (حديث 20) همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير” در المنثور” و” تفاسير ديگر” از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچكدام به جامعيت روايت فوق نيست.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 204
تفسير: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند
از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى‏قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مى‏دهد.
نخست مى‏گويد:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).
البته نشانه‏هاى اين عداوت كم نيست گاه مى‏خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مى‏گيرند و مانع اين فيض عظيم مى‏شوند، و گاه انتظار مرگ شما را مى‏كشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.
بدون شك نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير” من” تبعيضيه، به همين معنى اشاره مى‏كند كه تنها بعضى از آنها چنينند، مراقب آنها باشيد.
البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى‏گيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.
مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مى‏گيرد كه راهى به سوى خدا مى‏رود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احيانا از هم جدا شده‏اند، بايد در تصميم‏گيرى ترديد به خود راه ندهد كه رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.
لذا در آيه 23 سوره توبه مى‏خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 205
فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏
:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است”.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه‏اى براى خشونت و انتقام‏جويى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مى‏فرمايد:” و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى‏دهد چرا كه خدا غفور و رحيم است” (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
بنا بر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همانطور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.
در داستان افك” عايشه” در تفسير سوره نور مى‏خوانيم: هنگامى كه كار شايعه‏سازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه- سازان بودند سوگند ياد كردند كه هر گونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت:” آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند”:
أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد”؟! در اينكه فرق ميان” عفو” و” صفح” و” غفران” چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مى‏شود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى‏كند، زيرا” عفو” به معنى صرفنظر كردن از مجازات است، و” صفح” مرتبه بالاترى است يعنى ترك هر گونه سرزنش، و” غفران” به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است.                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 206
به اين ترتيب افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مى‏كنند، بايد تا آنجا كه مى‏توانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيله‏اى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.
در آيه بعد به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مى‏فرمايد:” اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند” (َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
).
و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد،” اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود” (اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ‏
).
در آيه گذشته تنها سخن از عداوت” بعضى” از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مى‏كشانند، ولى در اينجا سخن از” همه” فرزندان و اموال است كه وسيله آزمايش انسانند.
در واقع خداوند براى تربيت انسان، دائما او را در كوره‏هاى داغ امتحان قرار مى‏دهد، و با امور مختلفى او را مى‏آزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) از مهمترين وسائل امتحان او را تشكيل مى‏دهند، چرا كه جاذبه اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مى‏كند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مى‏شود، انسان سخت در فشار قرار مى‏گيرد.
تعبير به” انما” كه معمولا براى حصر آورده مى‏شود نشان مى‏دهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيله امتحان است، و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم كه فرمود:                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 207

لا يقولن احدكم:” اللهم انى اعوذ بك من الفتنة” لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة، و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان اللَّه سبحانه يقول:” و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة
“:” هيچكس از شما نگويد خداوندا، من به تو پناه مى‏برم، از امتحان و آزمايش، چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مى‏خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اينكه خداوند مى‏گويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است «1».
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره انفال ديده مى‏شود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على ع و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سوره انفال آمده است، دقت كنيد).
در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كرده‏اند كه روزى رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين ع كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند در حالى كه پيراهنهاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مى‏افتادند، همين كه چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت، و بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود:” خداوند عز و جل درست فرموده است كه مى‏گويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مى‏روند و مى‏لغزند، شكيبايى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد «2».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 93.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301 (ذيل آيات مورد بحث) همين حديث را” قرطبى” در تفسير خود و” روح المعانى” و” فى ظلال”، و” الميزان” با تفاوتهاى مختصرى نقل كرده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 208
بايد توجه داشت كه” فتنه” و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شر، و در اينجا مى‏تواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مى‏خواهد پيامبرش را بيازمايد كه به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشه‏هاى زهرا ع هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل گردد، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، و گرنه مسلم است كه پيامبر ص از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمى‏شد.
و به هر حال اين عمل پيامبر ص هشدارى بود به همه مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على ع و فاطمه ع را بشناسند.
لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مى‏خوانيم كه” براء ابن عازب” (صحابى معروف) مى‏گويد:
رأيت الحسن بن على على عاتق النبى صلى اللَّه عليه و آله و هو يقول: اللهم انى احبه فاحبه:
” حسن بن على را بر شانه پيامبر ص ديدم در حالى كه مى‏فرمود:” خدايا من او را دوست مى‏دارم تو هم او را دوست بدار” «1».
در روايات ديگر آمده كه گاه حسين ع مى‏آمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر ص مى‏رفت و حضرت مانع او نمى‏شد «2»! و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.
__________________________________________________
(1)” صحيح مسلم” جلد 4 صفحه 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام حديث 58).
(2)” بحار” جلد 43 صفحه 296 حديث 57.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 209
در آيه بعد به عنوان نتيجه‏گيرى مى‏فرمايد،” اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمانهاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است” (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ).
نخست دستور به اجتناب از گناهان مى‏دهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مساله انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مى‏كند و سرانجام هم مى‏گويد سود تمام اينها عائد خود شما مى‏شود.
بعضى از مفسران” خيرا” را به معنى” مال” تفسير كرده‏اند كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است همانگونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:” بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند” (بقره- 180).
جمعى نيز خير را به معنى گسترده‏اى تفسير كرده، و آن را قيد” انفاق” ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مى‏دانند و مى‏گويند: منظور اين است اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسبتر به نظر مى‏رسد) «1».
ذكر اين نكته نيز لازم است كه دستور به تقوا به مقدار توانايى هيچ منافاتى با آيه 102 سوره آل عمران ندارد كه مى‏گويد: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ:” آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد” بلكه اين
__________________________________________________
(1) بنا بر اين تفسير اول” خيرا” مفعول” انفقوا” است، و بنا بر تقسيم دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است” يكن خيرا لكم”.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 210
هر دو مكمل يكديگرند، چرا كه در يك جا مى‏گويد:” تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد” و در جاى ديگر مى‏گويد:” حق تقوا را اداء كنيد” مسلم است ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانايى انسان است، زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.
بنا بر اين كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره آل عمران دانسته‏اند در اشتباهند.
و در پايان آيه به عنوان تاكيدى بر مساله انفاق مى‏فرمايد: و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” به معنى بخل توأم با حرص است، و مى‏دانيم اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد سعادت خود را تضمين كرده است.
گرچه در بعضى از روايات از امام صادق ع آمده است:
من ادى الزكاة فقد وقى شح نفسه
:” كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهايى يافته” «1» ولى روشن است كه اين يكى از مصداقهاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.
در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مى‏آورد و پيوسته مى‏فرمود:
اللهم قني شح نفسى
:” خداوندا! مرا
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301. […..]
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 211
از حرص و بخل خودم نگاهدار” يكى از يارانش عرض مى‏كند: فدايت شوم، امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مى‏فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».
سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس مى‏فرمايد:
” اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مى‏گرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است) (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).
چه تعبير عجيبى كه بارها در قرآن مجيد در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” تكرار شده، خدايى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالك اصلى همه ملكها است، از ما وام مى‏طلبد! و در برابر آن وعده” اجر مضاعف” و آمرزش مى‏دهد، و نيز از ما تشكر مى‏كند، لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمى‏شود، و بزرگوارى و رحمت فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه چرا اينهمه پاداش عظيم بگيريم؟! اينها همه نشانه اهميت مساله انفاق از يك سو و لطف بى‏پايان خدا در باره بندگان از سوى ديگر نيست؟
” قرض” در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه” حسن” همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.
” يضاعفه” از ماده” ضعف” (بر وزن شعر) چنان كه قبلا هم گفته‏ايم،
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 346.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 212
تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مى‏شود كه در مورد” انفاق” تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است! (بقره- 261).
ضمنا جمله” يَغْفِرْ لَكُمْ” دليل بر اين است كه انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.
تعبير به” شكور” كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مى‏كند، و” حليم” بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.
و بالآخره در آخرين آيه مى‏فرمايد:” او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است” (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مى‏كند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مى‏دهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.
و به اين ترتيب اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشويق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور كلى و خوددارى از هر گونه گناه مصمم‏تر مى‏كند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مى‏بخشد.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 213
نكته: يك حديث پر معنى
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است:
ما من مولود يولد الا فى شبابيك رأسه مكتوب خمس آيات من سورة التغابن
:” هيچ نوزادى متولد نمى‏شود مگر اينكه در مشبكهاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده”! «1» ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مى‏گويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكه‏هاى سر اشاره به حتمى بودن اين مساله است، يعنى محتواى اين آيات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.
تعبير به” شبابيك” جمع” شباك” بر وزن (خفاش) به معنى (مشبك) ممكن است اشاره به استخوانهاى سر باشد كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكه‏هاى مغزى است، و در هر حال دليل بر وجود اين روحيات در انسانها است.
خداوندا! ما را در اين آزمون بزرگ به اموال، اولاد، و همسر يارى فرما.
پروردگارا! ما را از بخل و حرص و شح نفس دور دار كه هر كس را از آن دور دارى اهل نجات و رستگارى است.
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 10 صفحه 24.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 214
بارالها! در روز قيامت روزى كه غبن و زيان بندگان گنهكار ظاهر مى‏شود ما را در كنف لطفت از اين” تغابن” بركنار فرما آمين يا رب العالمين.
پايان سوره تغابن 22 رمضان المبارك 1406
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 215
(65) سوره طلاق اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 12 آيه است
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 217
محتواى سوره طلاق
مهمترين مساله كه در اين سوره مطرح است- چنان كه از نامش پيدا است- مساله” طلاق” و احكام و خصوصيات، و پيامدهاى آن است، سپس بحثهايى از مبدء و معاد و نبوت پيامبر و بشارت و انذار به دنبال آن آمده است.
از اين رو مى‏توان محتواى اين سوره را به دو بخش عمده تقسيم كرد:
بخش اول هفت آيه نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مى‏گويد، و به قدرى جزئيات اين مساله را در عباراتى كوتاه و پر معنى به طور دقيق و ظريف مطرح ساخته كه انسان با ملاحظه آن خود را كاملا مستغنى مى‏بيند.
بخش دوم كه در حقيقت انگيزه اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او، و پاداش صالحان، و مجازات بدكاران، بحث مى‏كند، و مجموعه منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مساله مهم اجتماعى ارائه مى‏دهد، ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سوره” نساء قصرى” (بر وزن و معنى صغرى) در مقابل سوره معروف نساء است كه” نساء كبرى” مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 218
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است
من قرأ سورة الطلاق مات على سنة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله
:” هر كس سوره طلاق را بخواند (و آن را در برنامه‏هاى زندگى خود به كار بندد) بر سنت پيامبر از دنيا مى‏رود” «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 302.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 219
(وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ).
” لا تنهر” از ماده” نهر” به معنى” راندن توأم با خشونت” است، و بعيد نيست ريشه آن با” نهر” به معنى نهر آب جارى يكى باشد چرا كه آن هم آب را با شدت مى‏راند! در اينكه منظور از” سائل” در اينجا چه كسى است؟ چند تفسير وجود دارد: نخست اينكه منظور كسانى است كه سؤالاتى در مسائل علمى و اعتقادى و دينى دارند، به قرينه اينكه اين دستور تفريعى است بر آنچه در آيات قبل آمده” وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‏”” خداوند تو را گمشده يافت و هدايت كرد” پس به شكرانه اين هدايت الهى تو نيز در هدايت نيازمندان كوشا باش، و هيچ تقاضا كننده هدايتى را از خود مران.
ديگر اينكه منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند، و به سراغ تو مى‏آيند، بايد آنچه در توان دارى به كار گيرى، و آنها را مايوس نكنى، و از خود نرانى.
سوم اينكه هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى، دستور مى‏دهد كه به تقاضاى سائلان در هر قسمت پاسخ مثبت ده، اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر ص دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 506.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 108
عجب اينكه بعضى از مفسران براى اثبات اينكه مقصود از” سائل” در اينجا تنها سؤال كننده از مسائل علمى است گفته‏اند كه تعبير” سائل” در قرآن مجيد هرگز به معنى تقاضا كننده مالى نيامده است»
.
در حالى كه مكرر در قرآن در اين معنى به كار رفته است، چنان كه در آيه 19 ذاريات مى‏خوانيم: وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ:” در اموال آنها حقى است براى سائل و محروم” همين معنى در آيه 25 معارج و 177 بقره نيز آمده است.
و سرانجام در سومين و آخرين دستور مى‏فرمايد:” و اما نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن” (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ).
بازگو كردن نعمت، گاه با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس باشد، نه غرور و برترى‏جويى، و گاه با عمل است به اين ترتيب كه از آن انفاق و بخشش در راه خدا كند، بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است.
اين سنت افراد سخاوتمند و كريم است كه وقتى نعمتى به آنها روى آورد بازگو مى‏كنند و شكر خدا را بجا مى‏آورند، و عملشان نيز تاييد و تاكيدى است بر اين حقيقت، به عكس بخيلان دون همت كه دائما ناله مى‏كنند، و اگر دنيا را نيز به آنها بدهى اصرار در پرده‏پوشى بر نعمتها دارند، چهره آنها فقيرانه، و سخنانشان آميخته با آه و زارى و عملشان نيز بيانگر فقر است! اين در حالى است كه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است كه فرمود:
ان اللَّه تعالى اذا انعم على عبد نعمة يحب ان يرى اثر النعمة عليه:
__________________________________________________
(1)” تفسير عبده” جزء عم صفحه 113.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 109
” خداوند هنگامى كه نعمتى به بنده‏اى مى‏بخشد دوست دارد آثار نعمت را بر او ببيند” «1».
بنا بر اين حاصل معنى آيه چنين مى‏شود: به شكرانه اينكه فقير بودى خدا بى نيازت كرد، تو هم آثار نعمت را آشكار كن، و با گفتار و عمل اين موهبت الهى را بازگو نما.
ولى بعضى از مفسران گفته‏اند منظور از” نعمت” در اينجا تنها نعمتهاى معنوى از جمله نبوت يا قرآن مجيد است كه پيامبر ص موظف بود آنها را ابلاغ كند و اين است منظور از بازگو كردن نعمت.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام نعمتهاى معنوى و مادى را شامل شود.
لذا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه فرمود معنى آيه چنين است:
حدث بما اعطاك اللَّه، و فضلك، و رزقك، و احسن اليك و هداك:
” آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده همه را بازگو كن” «2».
و بالآخره در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم به عنوان يك دستور كلى مى‏خوانيم:
من اعطى خيرا فلم ير عليه، سمى بغيض اللَّه، معاديا لنعم اللَّه!:
” هر كس خيرى به او رسد و آثارش بر او ديده نشود، دشمن خدا شمرده مى‏شود، و مخالف نعمتهاى او” «3».
اين سخن را با حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع پايان مى‏دهيم كه
__________________________________________________
(1)” نهج الفصاحة” حديث 683.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 507.
(3)” تفسير قرطبى” جلد 10 صفحه 7192 نزديك به همين معنى در كتاب كافى جلد 6- كتاب الزى و التجمل حديث 2 آمده است. […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 110
فرمود:
ان اللَّه جميل يحب الجمال، و يحب ان يرى اثر النعمة على عبده:
” خداوند زيبا است، و زيبايى را دوست دارد! و همچنين دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببيند” «1».
(1) فروع كافى جلد 6 صفحه 438 حديث.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 111
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره محمد ص است تاكيد ديگرى است بر آنچه در آيات گذشته پيرامون مسائل مادى و دلبستگى‏هاى مردم به آن                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 496
و انفاق در راه خدا آمده است.
مى‏فرمايد:” بدانيد شما همان جمعيتى هستيد كه دعوت براى انفاق در راه خدا مى‏شويد، بعضى از شما اين فرمان الهى را اطاعت مى‏كنند در حالى كه بعضى بخل مى‏ورزند (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ).
در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه در آيات قبل گفته شد خداوند اموال شما را مطالبه نمى‏كند چگونه در اين آيه دستور به انفاق فى سبيل اللَّه داده شده است؟
ولى دنباله خود آيه در حقيقت به اين سؤال از دو راه پاسخ مى‏دهد: نخست مى‏گويد:” كسى كه در انفاق بخل كند نسبت به خود بخل كرده است” (وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ) «1».
چرا كه نتيجه انفاقها هم در دنيا به خود شما بازمى‏گردد، زيرا فاصله‏هاى طبقاتى كم مى‏شود آرامش و امنيت در جامعه حكمفرما مى‏گردد، محبت و صفا و صميميت جاى كينه و عداوت را مى‏گيرد اين پاداش دنيوى شما است.
و هم در آخرت در برابر هر درهم و دينارى مواهب و نعمتهايى به شما ارزانى مى‏دارد كه هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است، بنا بر اين هر قدر بخل كنيد به خودتان بخل كرده‏ايد! به تعبير ديگر مساله انفاق در اينجا بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است و تعبير به فى سبيل اللَّه نيز تناسب با همين معنى دارد، و واضح است كه هر گونه كمك به پيشرفت امر جهاد ضامن حفظ موجوديت و استقلال و شرف يك جامعه است.
__________________________________________________
(1) واژه بخل گاهى با عن متعدى مى‏شود و گاه با على در صورت اول معنى منع دارد و در صورت دوم اضرار.
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 497
پاسخ ديگر اينكه” خداوند غنى و بى‏نياز است و شما همه نيازمنديد” (وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ).
او هم از انفاق شما بى‏نياز است، و هم از اطاعتتان، اين شما هستيد كه در دنيا و آخرت نياز به لطف و رحمت و پاداش او داريد.
اصولا موجودات امكانيه و ما سوى اللَّه سر تا پا فقر و نيازند، و غنى بالذات تنها خدا است، آنها حتى در اصل وجودشان دائما وابسته به اويند، و لحظه به لحظه از منبع لا يزال فيض وجود او مدد مى‏گيرند كه اگر يك لحظه از آنها قطع فيض كند هستى همه بر باد مى‏رود” و فرو ريزند قالبها”! آخرين جمله هشدارى است به همه مسلمانان كه قدر اين نعمت بزرگ و موهبت عظيم را بدانيد كه خداوند شما را پاسدار آئين پاكش قرار داد تا حاميان دين و ياوران پيامبر او باشيد، اگر به اين نعمت بزرگ ارج ننهيد” و اگر روى‏گردان شويد اين ماموريت را به گروه ديگرى مى‏سپارد گروهى كه همانند شما نخواهند بود”! (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ).
آرى اين بار هرگز بر زمين نمى‏ماند، اگر شما به اهميت موقفتان پى نبريد، و اين رسالت عظيم را ناديده بگيريد، خداوند قوم ديگرى را برمى‏انگيزد و اين رسالت عظيم را بر دوش آنها مى‏افكند، قومى كه در ايثار و فداكارى و بذل جان و مال و انفاق فى سبيل اللَّه به مراتب از شما برتر و بالاتر باشند! اين تهديد بزرگى است كه نظير آن در آيه 54 سوره مائده نيز آمده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ:
” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هر كس از شما از آئين خود بازگردد (به خدا زيانى نمى‏رساند) خداوند در آينده جمعيتى را مى‏آورد كه آنها را دوست                        تفسير نمونه، ج‏21، ص: 498
دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران نيرومند و شكست ناپذير، مردانى كه در راه خدا جهاد مى‏كنند و هرگز از سرزنش سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمى‏دهند” (مائده- 53).
جالب توجه اين كه اكثر مفسران در ذيل آيه مورد بحث نقل كرده‏اند كه بعد از نزول اين آيه جمعى از اصحاب رسول خدا ص عرض كردند: من هؤلاء الذين ذكر اللَّه فى كتابه:” اين گروهى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده كيانند”؟! در اين هنگام سلمان نزديك پيامبر ص نشسته بود، پيامبر دست بر پاى سلمان (و طبق روايتى بر شانه سلمان) زد و فرمود:”
هذا و قومه، و الذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس:
” منظور اين مرد و قوم او است، سوگند به آن كس كه جانم به دست او است اگر ايمان به ثريا بسته باشد گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى‏آورند”! اين حديث و مشابه آن را محدثان معروف اهل سنت مانند محدث معروف بيهقى و ترمذى در كتب معروف خود آورده‏اند، و مفسران معروف شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند، مانند: نويسنده تفسير قرطبى، روح البيان، و مجمع البيان و فخر رازى و مراغى و ابو الفتوح رازى و مانند آنها.
در تفسير” در المنثور” در ذيل همين آيه نيز چندين حديث در همين زمينه آورده است «1».
حديث ديگرى از امام صادق ع نقل شده كه مكمل حديث فوق است فرمود:
و اللَّه ابدل بهم خيرا منهم، الموالى
:” به خدا سوگند كه خداوند به اين وعده خود وفا كرده و گروهى را از غير عرب بهتر از آنها جانشين آنها فرمود” «2».
__________________________________________________
(1)” در المنثور” جلد 6 صفحه 67.
(2) تفسير” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 108. […..]
تفسير نمونه، ج‏21، ص: 499
اگر با دقت و خالى از هر گونه تعصب به تاريخ اسلام و علوم اسلامى بنگريم، و سهم عجم، و مخصوصا ايرانيان را در ميدانهاى جهاد و مبارزه با دشمنان از يك سو، و تنقيح و تدوين علوم اسلامى را از سوى ديگر بنگريم به واقعيت اين حديث پى خواهيم برد و شرح اين سخن بسيار است.
خداوندا! ما را در مسير جهاد و ايثار و فداكارى در طريق آئين پاكت استوار و ثابت قدم بدار.
بارالها! اين افتخار بزرگى را كه به ما مرحمت فرمودى كه داعيان آئين پاك تو باشيم هرگز از ما سلب مكن.
پروردگارا! در اين هنگام كه طوفانهاى شديد از شرق و غرب براى محو آثار آئين پاكت درگرفته، به ما قدرت بيشتر، ايمان محكمتر، ايثار فزونتر و اخلاص فراوانتر مرحمت فرما! آمين يا رب العالمين جمعه 17 ماه رمضان (روز فتح بدر) سال 1405 مطابق 17: 3: 64 پايان سوره محمد (ص) و پايان جلد 21 تفسير نمونه
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 3
وصف پرهيزگاران بهشتى اشاره كرده، مى‏افزايد:” در اموال آنها حقى براى سائل و محروم بود (وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ).
تعبير به” حق” در اينجا يا به خاطر اين است كه خداوند بر آنها لازم شمرده است (مانند زكات و خمس و سائر حقوق واجب شرعى) و يا آنها خود بر خويشتن الزام كرده‏اند و تعهد نموده‏اند، و در اينصورت غير حقوق واجب را نيز شامل مى‏گردد.
بعضى معتقدند اين آيه تنها ناظر به قسم دوم است، و حقوق واجب را شامل نمى‏شود، زيرا حقوق واجب در اموال همه مردم است، اعم از پرهيزگاران و غير آنها، و حتى كفار، بنا بر اين وقتى مى‏گويد: در اموال آنها چنين حقى است يعنى علاوه بر واجبات آنها بر خود لازم مى‏دانند كه در راه خدا از اموال خويش به سائلان و محرومان انفاق كنند، ولى مى‏توان گفت كه فرق نيكوكاران با ديگران آن است كه آنها اين حقوق را ادا مى‏كنند در حالى كه ديگران مقيد به آن نيستند.
اين تفسير نيز گفته شده كه تعبير به” سائل” در مورد حقوق واجب است، چرا كه حق سؤال و مطالبه دارد، و تعبير به” محروم” در حقوق مستحبّ
__________________________________________________
(1) در المنثور جلد 6 صفحه 113.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 324
است كه حق مطالبه در آن نيست.
” فاضل مقداد” در” كنز العرفان” تصريح مى‏كند كه منظور از” حق معلوم” حقى است كه خود آنها در اموالشان قرار مى‏دهند، و خويشتن را موظف به آن مى‏دانند «1».
نظير اين معنى در سوره معارج آيه 24 و 25 آمده است مى‏فرمايد: وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ.
و با توجه به اينكه حكم وجوب زكات در مدينه نازل شد، و آيات اين سوره همگى مكى است نظر اخير تاييد مى‏شود.
در رواياتى كه از منابع اهل بيت ع رسيده نيز تاكيد شده كه منظور از” حق معلوم” چيزى غير از زكات واجب است.
در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
لكن اللَّه عز و جل فرض فى اموال الاغنياء حقوقا غير الزكاة، فقال عز و جل: وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ، فالحق المعلوم غير الزكاة، و هو شى‏ء يفرضه الرجل على نفسه فى ماله … ان شاء فى كل يوم و ان شاء فى كل جمعة و ان شاء فى كل شهر.
..:” ولى خداوند متعال در اموال ثروتمندان حقوقى غير از زكات قرار داده، از جمله اينكه فرموده است: در اموال آنها حق معلومى براى سائل و محروم است، بنا بر اين” حق معلوم” غير از زكات است، و آن چيزى است كه انسان شخصا بر خود لازم مى‏كند كه از مالش بپردازد … براى هر روز، و يا اگر بخواهد در هر جمعه و يا در هر ماه …” «2».
در اين زمينه احاديث متعدد ديگرى با تعبيرات مختلف از امام على بن
__________________________________________________
(1)” كنز العرفان” جلد 1 صفحه 226.
(2)” وسائل الشيعه” جلد 6 صفحه 27 (ابواب ما تجب فيه الزكات باب 7 حديث 2).
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 325
الحسين ع و امام باقر ع و امام صادق ع نقل شده است «1».
و به اين ترتيب تفسير آيه روشن است.
در اينكه ميان” سائل” و” محروم” چه تفاوتى است؟ جمعى گفته‏اند:
” سائل” كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى‏كند، ولى” محروم” شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مى‏دهد اما دستش به جايى نمى‏رسد و كسب و كار و زندگيش بهم پيچيده است و با اين حال خويشتن‏دارى كرده، از كسى تقاضاى كمك نمى‏كند.
اين همان كسى است كه از او تعبير به” محارف” مى‏شود، زيرا در تفسير محارف در كتب لغت و روايات اسلامى آمده است” او كسى است كه هر قدر تلاش مى‏كند درآمدى به دست نمى‏آورد گويى راههاى زندگى به روى او بسته شده است”.
به هر حال اين تعبير اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد نيازمندان نزد شما آيند و تقاضاى كمك كنند، بر شما است كه جستجو كنيد و افراد آبرومند محروم را كه به گفته قرآن (بقره- 273) يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:” افراد بيخبر آنها را از شدت خويشتن‏دارى غنى مى‏پندارند” پيدا كنيد، و به آنها كمك نموده، گره مشكلاتشان را بگشائيد و آبرويشان را حفظ نمائيد، و اين دستور مهمى است كه براى حفظ حيثيت مسلمانان محروم بسيار مهم است.
البته اين افراد را (به گفته قرآن در همان آيه بقره) مى‏توان از چهره‏هايشان شناخت تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ.
آرى گرچه خاموشند ولى در عمق چهره آنها نشانه‏هاى رنجهاى جانكاه
__________________________________________________
(1) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج‏22، ص: 326
درونى براى افراد آگاه آشكار است، و” رنگ رخساره آنها از سر درونشان خبر مى‏دهد”.
نكته‏ها:
1- توجه به” خدا” و” خلق خدا”
آنچه از اوصاف براى” متقين” و” محسنين” در اين آيات آمده در حقيقت در دو بخش خلاصه مى‏شود توجه به خالق آنهم در ساعاتى كه از هر نظر آمادگى براى راز و نياز با او و حضور قلب فراهم است، و عوامل اشتغال فكر و انصراف ذهن به حد اقل مى‏رسد، يعنى در اواخر شب.
و ديگر توجه به نيازهاى نيازمندان اعم از آنها كه نياز خود را ظاهر مى‏كنند يا مكتوم مى‏دارند.
اين همان مطلبى است كه در آيات قرآن كرارا به آن توصيه شده است، و آياتى كه” صلاة” و” زكات” را پشت سر هم مى‏شمرد و روى هر دو تكيه مى‏كند اشاره به همين مساله است، چرا كه” صلاة” بارزترين مظهر پيوند با خالق است و” زكات” روشنترين راه پيوند با خلق خدا.
[سوره الروم (30): آيات 37 تا 40]
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (38) وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (39) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (40)
ترجمه:
37- آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى‏سازد در اين نشانه‏هايى است براى جمعيتى كه ايمان مى‏آورند.                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 439
38- چون چنين است حق نزديكان و مسكينان و ابن سبيل را ادا كن اين براى آنها كه رضاى خدا را مى‏طلبند بهتر است و چنين كسانى رستگارانند.
39- آنچه را به عنوان ربا مى‏پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد نزد خدا فزونى نخواهد يافت و آنچه را به عنوان زكات مى‏پردازيد و تنها رضاى خدا را مى‏طلبيد كسانى كه چنين مى‏كنند داراى پاداش مضاعفند.
40- خداوند همان كسى است كه شما را آفريد سپس روزى داد بعد ميميراند سپس زنده مى‏كند آيا هيچيك از شريكانى كه براى خدا ساخته‏ايد چيزى از اين كارها را مى‏توانند انجام دهند منزه است او و برتر است از آنچه شريك براى او قرار مى‏دهند.
تفسير:
نخستين آيه مورد بحث هم چنان از” توحيد ربوبيت” سخن مى‏گويد، و به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كم‏ظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور و با مواجه شدن بلا، مايوس مى‏شوند، چنين مى‏فرمايد:
” آيا آنها نمى‏دانند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد تنگ مى‏سازد” (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).
نه ظهور نعمتها بايد مايه غرور و فراموشكارى و طغيان شود، و نه پشت كردن آن مايه ياس و نوميدى كه وسعت و ضيق روزى به دست خدا است، گاهى مصلحت را در اول مى‏بيند و گاه در دوم.
درست است كه عالم، عالم اسباب است و آنها كه تلاشگرند و سختكوشند معمولا بهره بيشترى از روزيها دارند و آنها كه تنبلند و سست و كم تلاش، بهره كمترى، ولى در عين حال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست، چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى‏بينيم كه هر چه مى‏دوند به جايى نمى‏رسند، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى‏كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است!.                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 440
اين استثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاثيرى كه در عالم اسباب آفريده، نبايد در عالم اسباب گم شوند، و نبايد فراموش كنند كه در پشت اين دستگاه، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى‏گرداند.
گاه چنان سخت مى‏گيرد كه هر چه انسان مى‏كوشد و به هر درى مى‏زند، همه درها را به روى خود بسته مى‏بيند، و گاه آن چنان آسان مى‏گيرد كه هنوز به سراغ درى نيامده در برابر او باز مى‏شود!.
اين امر كه در زندگى خود كم و بيش با نمونه‏هاى آن روبرو بوده‏ايم علاوه بر اينكه با غرور نعمت و ياس ناشى از فقر مبارزه مى‏كند، دليلى است بر اينكه در ما وراى اراده و خواست ما دست نيرومند ديگرى در كار است.
لذا در پايان آيه مى‏گويد:” در اين نشانه‏هايى است از قدرت و عظمت خدا براى قومى كه ايمان مى‏آورند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).
بعضى از مفسران سخنى به اين مضمون نقل كرده‏اند كه از عالمى پرسيدند:
ما الدليل على ان للعالم صانعا واحدا؟:” چه دليلى داريم كه عالم را خالقى يكتا است”؟ گفت: به سه دليل: ذل اللبيب، و فقر الاديب، و سقم الطبيب!:” عقب ماندگى افراد هوشيار، و تنگدستى افراد هنرمند و سخنور، و بيمارى طبيبان”! «1».
آرى وجود اين استثناها نشانه اين است كه كار به دست ديگرى است، چنان كه در حديث معروفى از على ع مى‏خوانيم:
عرفت اللَّه سبحانه بفسخ الغرائم و حل العقود و نقض الهمم:
” من خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه (گاه) تصميمهاى محكم، فسخ مى‏شود و گاه گره‏ها گشوده و اراده‏هاى قوى نقض مى‏گردد و ناكام مى‏ماند” «2».
__________________________________________________
(1) تفسير” روح البيان” جلد 7 صفحه 39 ذيل آيه مورد بحث.
(2)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 250.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 441
و از آنجا كه هر نعمت و موهبتى، وظائف و مسئوليتهايى را همراه مى‏آورد، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر ص كرده، مى‏گويد:” چون چنين است حق بستگان و نزديكان را ادا كن، و همچنين مسكينان و در راه ماندگان را” (فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ).
به هنگام وسعت روزى فكر نكن آنچه دارى از آن تو است، بلكه ديگران نيز در اموال تو حق دارند، از جمله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمين‏گير شده‏اند، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده‏اند و محتاجند.
تعبير به” حقه” بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مى‏پردازد حق خود آنها را ادا مى‏كند و منتى بر گردن آنان ندارد.
جمعى از مفسران، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام ص دانسته‏اند و” ذى القربى” را خويشاوندان او، در روايت معروفى از” ابو سعيد خدرى” و غير او چنين نقل شده:” هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام ص فدك را به فاطمه بخشيد و تسليم وى نمود” (لما نزلت هذه الاية على النبى (ص) أعطى فاطمه فدكا و سلمه إليها) «1».
عين اين مضمون از امام باقر ع و امام صادق ع نقل شده است «2».
اين معنى در روايت بسيار مشروحى ضمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء ع با ابو بكر از امام صادق ع آمده است «3».
ولى جمعى ديگر از مفسران خطاب را در اين آيه عام گرفته‏اند و شامل پيامبر ص و غير او مى‏دانند، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق
__________________________________________________
(1 و 2) مجمع البيان ذيل آيات مورد بحث.
(3) تفسير على بن ابراهيم (طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 186).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 442
خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند.
البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مفهوم گسترده‏اى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا ع مصداق اتم آن است.
و از اينجا روشن مى‏شود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين سوره منافات ندارد چرا كه مفهوم آيه يك مفهوم جامعى است كه هم در مكه مى‏بايست به آن عمل شود و هم در مدينه و حتى اعطاى” فدك” به” فاطمه” ع بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است.
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند جمله” لما نزلت هذه الاية …” در روايت ابو سعيد خدرى است كه ظاهرش اين است اعطاى فدك بعد از نزول آيه بوده است، ولى اگر” لما” را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمان خاص، اين مشكل نيز حل مى‏شود، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر ص به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است.
اما اينكه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شده‏اند ممكن است به خاطر اهميت آنها باشد، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است، و در ميان محرومان و نيازمندان، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند.
و يا به خاطر نكته‏اى است كه فخر رازى در اينجا آورده، او مى‏گويد:
” اصناف هشتگانه‏اى كه مى‏بايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است، ولى سه گروهى كه در آيه ذكر شده‏اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم است، چرا كه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 443
و همچنين” ابن السبيل” ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز متناسب با ترتيب اهميت آنها است” «1».
به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى‏فرمايد:” اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى‏طلبند بهتر است” (ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ).
” و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى‏دهند رستگارانند” (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
آنها هم در اين جهان رستگار خواهند شد، چرا كه انفاق بركات عجيبى در همين زندگى همراه خود مى‏آورد، و هم در جهان ديگر كه انفاق يكى از سنگينترين اعمال در ترازوى سنجش الهى است. با توجه به اينكه” وجه اللَّه” به معنى صورت جسمانى خداوند نيست كه او صورت جسمانى ندارد، بلكه به معنى ذات پاك پروردگار است، اين آيه نشان مى‏دهد كه تنها مساله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست، مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك و خالى از هر گونه ريا و خود- نمايى و منت و تحقير و انتظار پاداش توأم باشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر خلاف گفته بعضى از مفسران كه تصريح كرده‏اند انفاق به خاطر رسيدن به بهشت مصداق” وجه اللَّه” نيست تمام كارهايى كه انسان انجام مى‏دهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او، يا رسيدن به پاداش او، يا نجات از كيفر او باشد، همه مصداق” وجه اللَّه” است، هر چند مرحله عالى و كامل آن است كه جز عبوديت و اطاعت او را در نظر نگيرد.
__________________________________________________
(1) ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 444
در آيه بعد به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دو نمونه از انفاقها كه يكى براى خدا است، و ديگرى به منظور رسيدن به مال دنيا است اشاره كرده، مى‏فرمايد:” آنچه را به منظور جلب افزايش مى‏پردازيد تا در اموال مردم فزونى گيرد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت، و آنچه را به عنوان زكات مى‏پردازيد و تنها رضاى خدا را مى‏طلبيد چنين كسانى داراى پاداش مضاعفند” (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ).
مفهوم جمله دوم يعنى دادن زكات و انفاق كردن در راه خدا كه موجب اجر و پاداش فراوان مى‏باشد روشن است، ولى در مورد جمله اول با توجه به اينكه ربا در اصل به معنى افزايش است، تفسيرهاى گوناگونى گفته‏اند.
نخستين تفسير كه از همه روشنتر و با مفهوم آيه سازگارتر، و هماهنگ با رواياتى است كه از اهل بيت ع رسيده، اين است كه منظور هدايايى است كه بعضى از افراد براى ديگران- مخصوصا صاحبان مال و ثروت- مى‏برند، به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.
بديهى است در اين گونه هدايا نه استحقاق طرف در نظر گرفته مى‏شود، و نه شايستگيها و اولويتها، بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جايى داده شود كه بتواند مبلغ بيشترى را صيد كند!، و طبيعى است اينچنين هدايا كه جنبه اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى‏باشد.
بنا بر اين مراد از ربا، در اين آيه همان” هديه و عطيه” است و منظور از جمله” لِيَرْبُوَا فِي أَمْوالِ النَّاسِ” گرفتن پاداش بيشتر از مردم است.
بدون شك گرفتن چنين پاداشى حرام نيست، چون شرط و قراردادى در كار نبوده، ولى فاقد ارزش معنوى و اخلاقى است، و لذا در روايات متعددى كه از امام صادق ع در منابع معروف حديث آمده است از آن به” رباى حلال” تعبير                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 445
شده است، در مقابل” رباى حرام” كه در آن شرط و قراردادى گذارده مى‏شود.
در حديثى كه در كتاب” تهذيب الاحكام” از امام صادق ع در تفسير آيه فوق نقل شده چنين مى‏خوانيم:
هو هديتك الى الرجل تطلب منه الثواب افضل منها فذلك ربى يؤكل:
” منظور هديه‏اى است كه به ديگرى مى‏پردازى و هدفت اين است كه بيشتر از آن پاداش دهد اين رباى حلال است”.
در حديث ديگرى از همان امام ع مى‏خوانيم:
الربا ربائان احدهما حلال، و الآخر حرام فاما الحلال فهو ان يقرض الرجل اخاه قرضا يريد ان يزيده و يعوضه باكثر مما ياخذه بلا شرط بينهما، فان اعطاه اكثر مما اخذه على غير شرط بينهما فهو مباح له و ليس له عند اللَّه ثواب فيما اقرضه، و هو قوله فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ، و اما الحرام فالرجل يقرض قرضا و يشترط ان يرد اكثر مما اخذه فهذا هو الحرام:
” ربا بر دو گونه است: يكى حلال و ديگرى حرام، اما رباى حلال آن است كه انسان به برادر مسلمانش قرضى دهد به اين اميد كه او به هنگام باز پس دادن چيزى بر آن بيفزايد بى‏آنكه شرطى در ميان اين دو باشد، در اين صورت اگر شخص وام گيرنده چيزى بيشتر به او بدهد- بى آنكه شرط كرده باشد- اين افزايش براى او حلال است، ولى ثوابى از قرض دادن خود نخواهد برد، و اين همان است كه قرآن در جمله” فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ” بيان كرده، اما رباى حرام آن است كه انسان قرضى به ديگرى بدهد و شرط كند كه بيش از آنچه وام گرفته به او باز پس گرداند اين رباى حرام است” «1».
تفسير ديگرى كه براى آيه ذكر كرده‏اند اين است كه منظور رباى حرام است و در حقيقت طبق اين تفسير، قرآن مى‏خواهد ربا را با انفاقهاى خالصانه مقايسه كند و بگويد ربا گرچه ظاهرا افزايش مال است، اما نزد پروردگار افزايش
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين ج 4 صفحه 191.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 446
نيست، افزايش واقعى در انفاق فى سبيل اللَّه است.
و بر اين اساس، آيه را مقدمه‏اى مى‏دانند بر مساله تحريم ربا كه نخست قبل از هجرت پيامبر ص به صورت يك اندرز اخلاقى بيان شد، و بعد از هجرت در سه سوره ديگر قرآن (سوره بقره و آل عمران و نساء) تحريم آن به صورت تدريجى پياده گشت (و ما نيز بر همين اساس در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 270 اشاره‏اى داشتيم).
البته ميان اين دو معنى تضادى نيست، و مى‏توان آيه را به معنى وسيعى تفسير كرد كه هم” رباى حلال” و هم” رباى حرام” در آن جمع باشد و هر دو در برابر انفاق فى سبيل اللَّه قرار گيرد، اما تعبيرات آيه با تفسير اول سازگارتر است.
زيرا ظاهر آيه اين است كه در اينجا عملى انجام شده كه ثوابى ندارد و مباح است چون مى‏گويد: اين كار در نزد خدا افزايشى نمى‏آورد، و اين تناسب با رباى حلال دارد كه نه ثواب دارد و نه گناهى، ولى چيزى نيست كه موجب خشم و غضب پروردگار گردد، و گفتيم روايات اسلامى نيز ناظر به آن است.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه” مضعفون” كه صيغه اسم فاعل است در اينجا به معنى مضاعف كننده نيست، بلكه به معنى صاحب پاداش مضاعف است، زيرا اسم فاعل در لغت عرب گاه به معنى صاحب چيزى مى‏آيد مانند” موسر” يعنى” صاحب مال فراوان”.
اين موضوع را نيز نبايد از نظر دور داشت كه” ضعف” و” مضاعف” در لغت عرب به معنى دو چندان نيست، بلكه دو برابر و چندين برابر را شامل مى‏شود و حد اقل در مورد آيه، ده برابر است (چنان كه قرآن مى‏گويد: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها- انعام- 160).
و در مورد قرض به هيجده برابر مى‏رسد، چنان كه در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
على باب الجنة مكتوب القرض بثمانية عشر و الصدقة بعشر:
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 447
” بر در بهشت نوشته شده است كه پاداش قرض هيجده برابر و صدقه ده برابر است” «1».
و در مورد انفاق فى سبيل اللَّه گاه به هفتصد برابر و بيشتر مى‏رسد چنان كه در آيه 261 سوره بقره آمده است.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر به مساله مبدء و معاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيات اين سوره بود باز مى‏گردد، و خدا را با چهار وصف، توصيف مى‏كند تا هم اشاره‏اى به توحيد و مبارزه با شرك باشد، و هم دليلى بر معاد، مى‏فرمايد:” خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى‏ميراند و بعد زنده مى‏كند” (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).
” آيا هيچيك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته‏ايد توانايى بر چيزى از اين كارها دارد”؟ (هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
” منزه است خدا، و برتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى‏دهند” (سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ).
مسلم است هيچيك از مشركان، معتقد نبودند كه آفرينش به وسيله بتها صورت گرفته، يا اينكه روزى آنها به دست بتها است، و يا پايان عمرشان، چرا كه آنها اين معبودان ساختگى را واسطه ميان خود و خدا و شفيعانى مى‏پنداشتند نه خالق آسمان و زمين و روزى دهنده، بنا بر اين پاسخ اين سؤالات منفى است و استفهام، استفهام انكارى مى‏باشد.
مطلب ديگرى كه در اينجا مورد سؤال قرار مى‏گيرد اين است كه آنها معمولا معتقد به حيات بعد از مرگ نبودند، چگونه قرآن در آخرين توصيف
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 4 صفحه 190. […..]
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 448
پروردگار روى آن تكيه مى‏كند؟.
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه مساله معاد و حيات پس از مرگ- همانگونه كه در بحثهاى معاد گفته‏ايم- جنبه فطرى دارد، و قرآن در اينجا نه بر معتقدات آنها كه بر فطرت آنها تكيه مى‏كند.
بعلاوه گاه مى‏شود كه يك گوينده توانا هنگامى كه با كسى روبرو مى‏شود كه مطلبى را منكر است آن را همراه با حقايق ديگرى كه مورد قبول او است ذكر مى‏كند و قاطعانه روى آن تكيه مى‏نمايد تا اثر خود را ببخشد، و او را از مركب انكار پائين آورد.
از همه اينها گذشته ميان قدرت خدا بر زندگى نخستين، و زندگى بعد از مرگ رابطه ناگسستنى است، و با توجه به اين رابطه منطقى هر دو در يك عبارت آمده است.
به هر حال قرآن مى‏گويد وقتى تمام اين امور (خلقت و روزى و مرگ و حيات) به دست او است عبادت و پرستش هم بايد منحصر به او باشد، و با جمله سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ اين حقيقت را بازگو مى‏كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پائين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى‏دهند.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 449
[سوره النساء (4): آيات 37 تا 39]
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39)
ترجمه:
37- آنها كسانى هستند كه بخل مى‏ورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى‏كنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده كتمان مى‏نمايند (اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته) و ما براى كافران عذاب خوار كننده‏اى آماده كرده‏ايم.
38- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان به خداوند و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است.
39- چه مى‏شد اگر آنها ايمان به خدا و روز بازپسين مى‏آوردند و از آنچه خدا به آنها روزى كرده (براى او و در راه او) انفاق مى‏نمودند؟ و خداوند بر آنها آگاه است (و پاداش آنها را بطور كامل مى‏دهد).
تفسير: انفاقهاى ريايى و الهى
اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است.
” آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم، بخل                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 386
مى‏ورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مى‏كنند (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند آنچه را كه خدا به آنها مرحمت كرده، مخفى كنند، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى‏كند كه ما براى كافران عذاب خوار كننده‏اى مهيا ساخته‏ايم (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً) شايد سر اين تعبير آن باشد كه” بخل” غالبا از كفر سرچشمه مى‏گيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بى‏پايان پروردگار و وعده‏هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مى‏كنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد.
و اينكه مى‏گويد: عذاب آنها خوار كننده است براى اين است كه جزاى” تكبر” و” خود برتربينى” را از اين راه ببينند.
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى‏شود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مى‏ورزند! در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مى‏فرمايد:
وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ …:
” آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مى‏كنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و كسب شهرت و مقام است، و هدف آنها خدمت به خلق، و جلب رضايت خالق، نيست به همين دليل در موارد انفاق پايبند استحقاق طرف نيستند، بلكه دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره‏بردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست، بلكه انگيزه آنها                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 387
همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آن نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است.
وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است، او است كه به آنها مى‏گويد انفاق خالصانه موجب فقر مى‏شود: (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ- بقره- 268) و بنا بر اين يا انفاق نمى‏كنند و بخل مى‏ورزند (چنان كه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهره‏بردارى شخصى خواهند كرد (چنان كه در اين آيه اشاره شده است).
از اين آيه ضمنا استفاده مى‏شود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مى‏تواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند.
و نيز از آن استفاده مى‏شود كه رابطه” متكبران” با” شيطان و اعمال شيطانى” يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و” قرين” و همنشين خود انتخاب كرده‏اند.
وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ …
در اينجا به عنوان اظهار تاسف به حال اين عده مى‏فرمايد:” چه مى‏شد اگر آنها از اين بى‏راهه‏ها بازمى‏گشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مى‏كردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى‏دادند، و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مى- كردند” و با اينكه اين راه، صافتر و روشنتر و پرفايده‏تر است و راهى را كه آنها انتخاب كرده‏اند جز زيان و بدبختى نتيجه‏اى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمى‏كنند؟!.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 388
وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى‏دهد.
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به-” اموال” نسبت داده شده، و در اين آيه به” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” نسبت مى‏دهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:
نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى‏شود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” بودن مورد توجه است.
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى‏دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشه‏اى از آن را در راه او خرج مى‏كنند، جاى منت نيست از هر گونه كبرفروشى و منت خود- دارى مى‏كنند.
از طرف ديگر انفاق‏هاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايه‏هاى معنوى بى‏بهره‏اند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمى‏گيرد.
[سوره النساء (4): آيه 40]
إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40)
ترجمه:
40- خداوند (حتى) به اندازه سنگينى ذره‏اى ستم نمى‏كند و اگر كار نيكى باشد آن را مضاعف مى‏نمايد، و از نزد خود پاداش عظيمى (در برابر آن) مى‏دهد.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 389
تفسير: ذره چيست؟
” ذره” در اصل به معنى مورچه‏هاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مى‏شود و بعضى گفته‏اند در اصل اجزاء فوق العاده كوچكى از غبار است كه در هوا معلق است، و به هنگام تابش آفتاب از روزنه كوچكى به نقاط تاريك، آشكار مى‏شود، و نيز گفته‏اند اگر انسان دست خود را روى خاك و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد، اجزايى كه در هوا پراكنده مى‏شود هر يك ذره ناميده مى‏شود.
ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذره گفته شده است، و امروز به” اتم” كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذره گفته مى‏شود- زيرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق مى‏كردند به خاطر اين بود كه آن را كوچكترين اجزاى جسم تصور مى‏نمودند ولى امروز كه ثابت شده كوچكترين اجزاى يك” جسم مركب” مولكول و كوچكترين اجزاى يك” جسم بسيط”، اتمها است كه به مراتب از مولكولها كوچكترند، اين نام را در اصطلاح علمى براى” اتم” انتخاب كرده‏اند كه نه تنها با چشم ديده نمى‏شود بلكه با قويترين ميكروسكوپهاى الكترونيكى نيز قابل مشاهده نيست، و وجود آن تنها از طريق فورمولهاى علمى و از طريق عكسبردارى‏هاى خاصى كه با وسائل فوق العاده مجهز انجام مى‏شود اثبات شده است، و از آنجا كه” مثقال” به معنى” سنگينى” است، تعبير” مِثْقالَ ذَرَّةٍ” به معنى سنگينى يك جسم فوق العاده كوچك مى‏باشد.
آيه فوق مى‏گويد: خداوند حتى به اندازه سنگينى ذره‏اى ستم نمى‏كند، نه- تنها ستم نمى‏كند، بلكه اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مى‏نمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مى‏دهد.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 390
اين آيه در حقيقت به افراد بى‏ايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مى‏گويد:” اين مجازاتهايى كه دامنگير شما مى‏شود محصول اعمال شما است و از ناحيه خدا هيچ ستمى نخواهد شد و به عكس اگر بجاى بخل و كفر، راه خدا را پيش مى‏گرفتيد، و انتخاب مى‏كرديد، از پاداشهاى مضاعف و عظيم او برخوردار مى‏شديد.
ضمنا بايد توجه داشت كه” ضعف” و” مضاعف” در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را، بر آن بيفزايد و بنا بر اين آيه فوق با آياتى كه مى‏گويد: پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى‏رسد، هيچگونه منافاتى ندارد، و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است كه گناهانشان را بيش از مقدارى كه انجام داده‏اند كيفر نمى‏دهد، اما به حسنات آنها به مراتب بيش از آنچه انجام داده‏اند پاداش مى‏دهد.
اما دليل بر اينكه چرا خداوند ظلم نمى‏كند روشن است زيرا ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس عالم و از همه بى‏نياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست، ظلم كردن در باره او ممكن نيست نه اينكه نمى‏تواند ظلم كند و نه اينكه ظلم و ستم در مورد او متصور نباشد (آن چنان كه طايفه اشاعره تصور كرده‏اند) بلكه در عين توانايى به- خاطر اينكه حكيم و عالم است از ظلم كردن، خوددارى مى‏نمايد و هر چيز را در جاى خود در اين جهان پهناور هستى قرار مى‏دهد، و با هر كس طبق شايستگى و اعمالش رفتار مى‏كند.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 391
[سوره الرعد (13): آيات 19 تا 24]
أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (19) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (23)
سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (24)
ترجمه:
19- آيا كسى كه مى‏داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسى است كه نابيناست؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى‏شوند! 20- آنها كه به عهد الهى وفا مى‏كنند و پيمان را نمى‏شكنند.
21- و آنها كه پيوندهايى را كه خدا به آن امر كرده است برقرار مى‏دارند، و از پروردگارشان مى‏ترسند و از بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند.
22- و آنها كه بخاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مى‏كنند، و نماز را بر پا مى‏دارند، و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم، در پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند، و با حسنات، سيئات را از ميان مى‏برند، پايان نيك سراى ديگر از آن آنهاست.
23- باغهاى جاويدان بهشت كه وارد آن مى‏شوند و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى‏گردند.                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 183
24- (و به آنها مى‏گويند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پايان خوب اين سرا نصيبتان شد!.
تفسير: درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب.
در آيات مورد بحث، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه‏هاى سازنده طرفداران حق به چشم مى‏خورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى‏نمايد.
در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى‏فرمايد:” آيا كسى كه مى‏داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابينا است”؟ (أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏).
چه تعبير جالبى؟ نمى‏گويد: آيا كسى كه مى‏داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى‏داند، بلكه مى‏گويد آيا كسى كه اين را مى‏داند همانند اعمى است؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است.
و لذا در پايان آيه اضافه مى‏كند:،” تنها كسانى متذكر مى‏شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه‏اند”. (إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ).
” الباب” جمع” لب” به معنى” مغز” هر چيز است، بنا بر اين نقطه مقابل” اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى‏محتوا هستند.
اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى‏كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 184
سپس به عنوان تفسير” اولوا الالباب” ريز برنامه‏هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمان‏شكنى گذارده، مى‏گويد:” آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى‏كنند و پيمان را نمى‏شكنند” (الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ).
شك نيست كه عهد اللَّه (عهد الهى) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهايى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى‏شود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى‏كند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر ص از مؤمنان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى‏گردد.
و طبيعى است كه وفا به پيمانهايى كه انسان با ديگر انسانها مى‏بندد، نيز در اين مجموعه وارد است، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى.
دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست، چنان كه مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه پيوندهايى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى‏دارند” (وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ).
تعبيرى از اين وسيعتر در اين زمينه نمى‏توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش، دستور فوق مى‏گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى‏شود انجام نداد.
در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 185
سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه‏ها و ارتباطها تشكيل مى‏دهد.
از يك سو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى‏شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق.
بنا بر اين همان طورى كه از نظر تكوينى پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند.
از سويى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراهه‏ها سرگردان مى‏كند.
از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى.
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است.
بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق” يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ” است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع” ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ” است، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است.
از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى‏شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده‏اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان! مثلا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه از آن حضرت درباره تفسير” الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ” سؤال شد فقال قرابتك” فرمود:
منظور خويشاوندان تو است” «1».
و نيز در حديث ديگرى از همان امام ع مى‏خوانيم كه فرمود:
نزلت
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 صفحه 494.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 186
فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك:
” اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست”.
جالب اينكه در پايان اين حديث مى‏خوانيم كه امام فرمود:
فلا تكونن ممن يقول للشى‏ء انه فى شى‏ء واحد:
” از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى” «1».
اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر- نشان كرده‏ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى‏خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:
هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم:
” منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم” «2».
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه” آنها از پروردگارشان، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت مى‏ترسند” (وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ).
در اينكه ميان” خشيت” و” خوف” چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته‏اند: خشيت، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است،، إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ:
” از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند” (فاطر- 28).
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 صفحه 494.
(2) نور الثقلين جلد 2 صفحه 495.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 187
به كار رفته است روشن مى‏شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است.
در اينجا يك سؤال پيش مى‏آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست، با اينحال چه تفاوتى ميان” يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ” و” يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ” وجود دارد؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست، بلكه عظمت مقام او و احساس سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يك نوع حالت ترس و وحشت مى‏كند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد).
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى‏آيد در رابطه با سوء الحساب است، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد،” بد حسابى” وجود دارد؟! پاسخ اين سؤال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم: منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى‏باشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد.
و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از” سُوءَ الْحِسابِ”، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده‏اند همانگونه كه مى‏گوئيم حساب فلان كس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن.
اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 188
” پنجمين” برنامه آنها استقامت است، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد «1» آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى‏فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ).
كرارا مفهوم” صبر” را كه” استقامت به معنى وسيع كلمه” است، يادآور شده‏ايم و اما تعبير به” وَجْهِ رَبِّهِمْ” يكى از دو معنى را ميرساند:
نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى” عظمت” است، همانگونه كه به” نظر” و” رأى” مهم گفته مى‏شود هذا وجه الرأى:” يعنى اين رأى مهمى است” و اين شايد به خاطر آنست كه” وجه” در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است، زيرا اعضاى مهم گويايى و بينايى و شنوايى در آن قرار گرفته است.
ديگر اينكه” وجه رب” در اينجا به معنى” رضايت و خشنودى پروردگار” است، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى‏دهند، استعمال وجه در اين معنى، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى‏خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى‏سازد، (بنا بر اين وجه در اينجا جنبه كنايى دارد).
در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبايى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه” ابتغاء وجه اللَّه” و براى خدا باشد، و اگر انگيزه‏هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى است، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد
__________________________________________________
(1) صبر نه تنها در برابر” اطاعت” و” معصيت” و” مصيبت” لازم است، بلكه در برابر نعمت هم نيز صبر بايد كرد يعنى آن چنان كه انسان را به غرور و مستى و بى‏بندبارى نكشد. […..]
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 189
بى‏ارزش است.
و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى‏كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است؟ و گاهى از ترس اينكه نگويند چه آدم كم‏ظرفيتى است؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه مى‏داند بيتابى و جزع بيهوده است، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست.
اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه‏اى در زندگى رخ مى‏دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى‏دهد آن چنان كه عظمت حادثه را در هم مى‏شكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى‏كند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و” ابتغاء وجه اللَّه” محسوب مى‏شود.” ششمين” برنامه آنها اين است كه” آنها نماز را بر پا مى‏دارند” (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد اللَّه، و حتى مصداق زنده‏اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره‏اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤثر است، در اين جمله و جمله‏هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده.
چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد.                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 190
و به دنبال آن” هفتمين” برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى‏كند” آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده‏ايم در پنهان و آشكار انفاق مى‏كنند” (وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً).
تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات، به دنبال نماز قرار مى‏گيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى‏خورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با” خدا” و ديگرى پيوند او را با” خلق” محكم مى‏كند.
در اينجا توجه به جمله” مِمَّا رَزَقْناهُمْ” كه هر گونه موهبتى را اعم از مال، علم، قدرت، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى‏شود لازم است، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد.
تعبير به” سِرًّا وَ عَلانِيَةً” (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤثرتر است، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى‏كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد.
و از اينجا روشن مى‏شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آن چنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى‏كند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد).
بالآخره” هشتمين” و آخرين برنامه آنها اين است كه” آنها بوسيله” حسنات”،” سيئات” خود را از ميان مى‏برند” (وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ).
به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش، تنها به پشيمان شدن                        تفسير نمونه، ج‏10، ص: 191
و ندامت و استغفار قناعت نمى‏كنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مى‏آيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى‏دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.
” يدرءون” از ماده” درأ” (بر وزن زرع) به معنى دفع كردن است.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نميكنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى‏خوانيم: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ:” بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى‏دهد گويى دوست صميمى تو است”!.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر دو معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است.
در حديثى از پيامبر ص مى‏خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود:
اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها:
” هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آن را محو كند” «1».
و در نهج البلاغه مى‏خوانيم كه امير مؤمنان على ع فرمود:
عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه:
” برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان” «2».
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) كلمات قصار نهج البلاغه جمله 158.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 192
البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه‏ها مؤثر واقع مى‏شود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى‏شود.
و در پايان آيه پس از ذكر برنامه‏هاى مختلف گذشته، اشاره به عاقبت كار” اولوا الالباب” و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه‏ها كرده مى‏فرمايد:
” عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست” (أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ) «1»:
آيه بعد توضيحى است براى اين سرانجام نيك و عاقبت خير مى‏گويد:
” سرانجام كار آنها باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى‏شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها” (جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ).
و چيزى كه اين نعمتهاى بزرگ و بى‏پايان را تكميل مى‏سازد، اين است كه” فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى‏شوند” (وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ).
و به آنها مى‏گويند:” سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان” (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ).
آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظائف و مسئوليتها و تحمل شدائد و مصائب بود كه اين سلامت را به وجود آورد، در اينجا در نهايت امنيت و آرامش خواهيد بود، نه جنگ و نزاعى، و نه خشونت و دعوايى، همه جا امن و امان است،
__________________________________________________
(1)” عقبى” به معنى عاقبت و پايان كار است خواه خير باشد يا شر ولى با توجه به قرينه حال و مقال منظور در آيه فوق عاقبت خير است.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 193
و همه چيز به روى شما لبخند مى‏زند و آرامش خالى از هر گونه پريشانى خاطر اينجاست!.
و در پايان مى‏فرمايد:” چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى”؟ (فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ).
نكته‏ها:
1- چرا تنها صبر ذكر شده است؟
جمله” سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ” مى‏گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى‏گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامتتان، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه‏هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده و آن صبر است.
نكته اين موضوع را از بيان زنده و پر مغز على ع مى‏توان دريافت:
ان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه:
” صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن، تن بى‏سر بقايى ندارد و ايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت” «1».
در حقيقت پشتوانه همه برنامه‏هاى سازنده فردى و اجتماعى، همان شكيبايى و استقامت است و اگر آن نباشد هيچكدام از آنها به سامانى نمى‏رسد، چرا كه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى است كه جز با نيروى استقامت نمى‏توان بر آنها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است، و نه حفظ پيوندهاى الهى، و نه ترس از خدا و دادگاه قيامت، و نه اقامه صلاة و انفاق از مواهب الهى، و نه جبران خطاها بوسيله حسنات!
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 82.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 194
2- درهاى بهشت.
هم از آيات قرآن و هم از روايات به خوبى استفاده مى‏شود كه بهشت درهايى دارد، ولى اين تعدد درها نه به خاطر آن است كه عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه‏اند كه اگر بخواهند از يك در وارد شوند توليد زحمت مى‏كند، و نه از جهت آن است كه يك نوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، كه هر گروهى موظفند از يك در وارد شوند، و نه براى نزديكى و دورى راه است، و نه به خاطر زيبايى و تنوع به خاطر كثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنيا كه در مدخل باغها و قصرها و خانه‏ها مى‏گذارند نيست.
بلكه اين درها اشاره به اعمال و كارهايى است كه سبب ورود به بهشت مى‏شوند، و لذا در پاره‏اى از اخبار مى‏خوانيم كه” بهشت درهايى به نامهاى مختلف دارد، از جمله: درى دارد كه به عنوان باب المجاهدين! (در مجاهدان) ناميده مى‏شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحى كه با آن جهاد كردند از آن در وارد بهشت مى‏شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد مى‏گويند”! «1».
از امام باقر ع در حديثى مى‏خوانيم:
و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب عرض كل باب منها مسيرة اربعين سنة:
” بدانيد كه بهشت هشت در دارد كه عرض هر درى از آنها به اندازه چهل سال راه است”! «2».
اين خود نشان مى‏دهد كه” در” در اين گونه موارد، مفهومى وسيعتر از آنچه در تعبيرات روزانه گفته مى‏شود دارد.
و جالب اينكه در قرآن مى‏خوانيم كه جهنم” هفت” در دارد (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ) (حجر- 44) و طبق روايات بهشت داراى” هشت” در است، اشاره به اينكه طرق وصول به سعادت و بهشت جاويدان از طرق وصول به جهنم بيشتر است،
__________________________________________________
(1) منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه جلد 3 ص 995.
(2) خصال صدوق- ابواب الثمانية.
تفسير نمونه، ج‏10، ص: 195
و رحمت خدا بر غضب او پيشى مى‏گيرد” يا من سبقت رحمته غضبه” (جوشن كبير).
و جالبتر اينكه در مورد برنامه‏هاى” اولوا الالباب” در آيات فوق نيز اشاره به هشت برنامه شده بود كه هر كدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طريقى براى وصول به سعادت جاودان است.
3- بستگان بهشتيان به آنها ملحق مى‏شوند.
[سوره فاطر (35): آيات 29 تا 30]
إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30)
ترجمه:
29- كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى‏كنند و نماز را بر پا مى‏دارند و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم پنهان و آشكار انفاق مى‏كنند، تجارت (پر سودى) را اميد دارند كه نابودى و كساد در آن نيست.
30- (آنها اين اعمال صالح را انجام مى‏دهند) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است.
تفسير:
معامله پر سود با پروردگار!
از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف و خشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد بحث به مقام” اميد و رجاء” آنها اشاره مى‏كند، چرا كه گفتيم تنها به وسيله اين دو بال است كه انسان مى‏تواند به اوج آسمان سعادت پرواز كند، و مسير تكامل را طى نمايد، نخست مى‏فرمايد:” كسانى كه كتاب الهى را                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 251
تلاوت مى‏كنند، و نماز را بر پا مى‏دارند، و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم در پنهان و آشكار انفاق مى‏كنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست” (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ) «1».
بديهى است كه” تلاوت” در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يك سو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى.
اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى‏گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا).
و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية).
آرى علمى كه چنين اثرى دارد مايه رجاء و اميدوارى است.
با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى‏گيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند:
از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است.
از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است.
از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى‏خوانند و او را عبادت مى‏كنند.
از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى‏نمايند.
و سرانجام از نظر هدف، افق فكرشان آن چنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده، تنها به تجارت پر سود الهى مى‏نگرند كه دست فنا به
__________________________________________________
(1) توجه داشته باشيد كه” يرجون” خبر” ان” است.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 252
دامانش دراز نمى‏شود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه” تبور” از ماده” بوار” به معنى شدت كسادى است، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى‏شود” بوار” به معنى هلاكت آمده، به اين ترتيب” تجارت خالى از بوار” تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد! در حديث جالبى چنين آمده:” مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم؟! فرمود: آيا مال و ثروتى دارى؟ عرض كرد آرى.
فرمود: آن را پيش از خودت بفرست، عرض كرد نمى‏توانم! فرمود:
ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به، و ان اخره احب ان يتأخر معه:
” قلب انسان همراه اموال او است، اگر آن را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگهدارد دوست دارد همراه آن بماند”! «1».
اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته، زيرا مى‏گويد آنها كه نماز را برپا مى‏دارند و انفاق در راه خدا مى‏كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستاده‏اند و مايلند به آن ملحق شوند.
آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤمنان راستين را چنين بيان مى‏كند:
” آنها اين اعمال صالح را انجام مى‏دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است”
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 407 ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 253
(لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ) «1».
اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مى‏خواهند از او مى‏خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمى‏دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است.
تعبير به” اجور” (جمع اجر) به معنى” مزد” در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گويى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى‏داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده.
و از اين تعبير محبت آميزتر جمله” وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ” است كه به آنان نويد مى‏دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى‏افزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى‏گنجد و هيچكس در اين جهان توانايى تصور آن را ندارد، از فضل گسترده‏اش به آنها مى‏بخشد.
در حديثى از ابن مسعود آمده كه پيامبر ص در تفسير همين آيه فرمود:
هو الشفاعة لمن وجبت له النار ممن صنع اليه معروفا فى الدنيا:
” منظور مقام شفاعت است كه به آنها داده مى‏شود تا در باره كسانى كه در دنيا به آنها خوبى كرده‏اند ولى بر اثر اعمالشان مستحق عذابند شفاعت كنند” «2».
به اين ترتيب آنها نه تنها خود اهل نجاتند كه براى ديگران نيز به فضل
__________________________________________________
(1) جمله” ليوفيهم” يا متعلق است به جمله” يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ …”
و بنا بر اين مفهومش اين مى‏شود كه هدف آنها از تلاوت و نماز و انفاق به دست آوردن اجر الهى است، و يا متعلق به لن تبور و مفهومش اين خواهد بود كه تجارت آنها هرگز به فساد نمى‏گرايد زيرا پاداش دهنده آنها خدا است.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 254
پروردگار مايه نجاتند.
بعضى از مفسران جمله” و يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ” را اشاره به مقام” شهود” دانسته‏اند كه در قيامت براى مؤمنان حاصل مى‏شود كه به جمال و جلال پروردگار مى‏نگرند، و برترين لذت را از اين تماشا مى‏برند.
ولى ظاهرا جمله مزبور معنى وسيعى دارد كه هم محتواى حديث را شامل مى‏شود، و هم مواهب ناشناخته ديگر را.
جمله” إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ” نشان مى‏دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهايى است كه احيانا از آنها سر زده، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است.
بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول” شكر” خود قرار مى‏دهد يعنى از اعمالشان تشكر مى‏كند، و برترين جزا را به آنها مى‏بخشد.
در تفسير مجمع البيان ضرب المثل جالبى در اينجا از عرب نقل شده كه مى‏گويند:” اشكر من بروقه”:” فلان كس از درخت بروقه «1» سپاسگزارتر است” و اين اشاره به درخت كوچكى است كه در سرزمين عربستان وجود داشته، و اعتقاد اعراب اين بوده هنگامى كه ابر بر سر آن سايه مى‏افكند به زودى سبز مى‏شود، و برگ بيرون مى‏آورد، بى‏آنكه ابر ببارد!، و اين ضرب المثلى است براى نهايت سپاسگزارى كه در برابر كمترين خدمت بزرگترين پاداش را بدهند «2».
البته خالق چنين درختى از آن هم سپاسگزارتر و بخشنده‏تر است.
__________________________________________________
(1) بروقه بر وزن حنجره.
(2) مجمع البيان جلد 8 صفحه 407.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 255
نكته: شرايط عجيب اين تجارت
جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه‏اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است «1».
و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى‏نظير است، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد:
1- تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى‏آيد! 2- او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است! 3- او” متاع قليل” را به” بهاى گزاف” مى‏خرد” يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير”: اى خدايى كه عمل كم را مى‏پذيرى و گناهان بسيار را مى‏بخشى”.
4- حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است” فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ”.
5- گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن مى‏دهد (بقره- 261).
6- علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى‏گنجد بر آن مى‏افزايد” وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ” (آيه مورد بحث).
و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!
__________________________________________________
(1) سوره صف آيه 1- توبه 111- بقره 207 و نساء 74. […..]
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 256
امير مؤمنان على ع مى‏فرمايد:
” و انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها”
” بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهايى غير از بهشت نيست آن را به غير اين بها نفروشيد” «1».
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار- جمله 456.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 257
[سوره آل‏عمران (3): آيات 116 تا 117]
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)
ترجمه:
116- كسانى كه كافر شدند هرگز نمى‏توانند در پناه اموال و فرزندانشان از مجازات خدا در امان بمانند و آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند.
117- آنچه آنها در اين زندگى دنيا انفاق مى‏كنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده‏اند (و در غير محل يا وقت مناسب كشت نموده‏اند) بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نكرده بلكه آنها خودشان ستم به- خويشتن كرده‏اند.
تفسير:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً …
نقطه مقابل افراد با ايمان و حق‏جويى كه وصف آنها در آيه قبل آمد افراد بى‏ايمان و ستم‏گرى هستند كه در اين دو آيه توصيف شده‏اند: نخست مى‏فرمايد:
” آنها كه راه كفر را پيش گرفتند هرگز نمى‏توانند در پناه ثروت و فرزندان متعدد خويش از مجازات خدا در امان بمانند” زيرا در روز رستاخيز تنها اعمال پاك و نيات خالص و ايمان صادق بدرد مى‏خورد، نه امتيازات مادى اين جهان …” يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ”:                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 59
” در آن روز نه ثروت سودى مى‏دهد و نه فرزندان مگر آنها كه با قلب سليم در پيشگاه خدا حاضر شوند” (شعراء آيه 89).
اما چرا در آيه از امكانات مادى تنها اشاره به ثروت و فرزندان شده است اين بخاطر آن است كه مهمترين سرمايه‏هاى مادى يكى نيروى انسانى است كه به عنوان فرزندان ذكر شده است، و ديگرى سرمايه‏هاى اقتصادى مى‏باشد. و بقيه امكانات مادى از اين دو سرچشمه مى‏گيرند.
قرآن با صراحت مى‏گويد: امتيازهاى مالى، و قدرت جمعى، به تنهايى نمى‏تواند در برابر خداوند، امتيازى محسوب شود، و تكيه كردن بر آنها اشتباه است، مگر هنگامى كه در پرتو ايمان و نيت پاك در مسيرهاى صحيح بكار گرفته شوند در غير اين صورت سرنوشت صاحبان آنها عذاب جاويدان خواهد بود، (أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
َلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ

” صر” و” اصرار” از يك ريشه هستند و به معنى بستن چيزى توام با شدت مى‏آيد و در اينجا به معنى شدتى است كه در باد باشد، خواه بشكل يك باد سوزان و يا سرد و خشك كننده.
در اين آيه اشاره به وضع بذل و بخششها و انفاقهاى رياكارانه آنها شده و ضمن يك مثال جالب سرنوشت آن تشريح گرديده است:
قرآن انفاق كردن كفار را به باد شديد و سوزان و يا فوق العاده سرد و خشك كننده‏اى تشبيه نموده كه به كشت و زرعى بوزد و آن را خشك كند، البته طبع باد و نسيم، احيا كننده است، نسيم بهاران شكوفه‏هاى را نوازش مى‏دهد و غنچه‏ها را باز مى‏كند، و روح در كالبد درختان مى‏دمد، و آنها را بارور مى‏سازد. انفاق نيز اگر از سرچشمه اخلاص و ايمان بوجود آيد بسيار مفيد و سود بخش است، هم مشكلات اجتماعى را حل مى‏كند، و هم اثر اخلاقى عميقى در نهاد احسان كننده باقى مى‏گذارد                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 60
و ملكات و فضائل اخلاقى را در قلب او بارور مى‏سازد.
اما اگر باد و نسيم ملايم و احيا كننده تبديل به طوفان مرگ‏بار و سوزنده و يا فوق العاده سرد گرديد به هر گل و گياهى كه بوزد آن را مى‏سوزاند و خشك مى‏كند.
افراد بى‏ايمان و آلوده نيز چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند روح خودنمايى و رياكارى همچون باد سوزان و خشك كننده‏اى بر مزرعه انفاق آنها مى‏وزد و آن را بى اثر مى‏سازد، اينگونه انفاقها نه از نظر اجتماعى مشكلى را حل مى‏كند (چون غالبا در غير مورد مصرف مى‏شود) و نه نتيجه اخلاقى براى انفاق- كننده خواهد داشت.
جالب توجه اينكه قرآن در آيه بالا مى‏گويدرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏
” يعنى مركز وزش اين باد سوزان و خشك كننده زراعت كسانى است كه به خود ستم كردند، اشاره به اينكه اين زراعت كنندگان در انتخاب زمان و مكان زراعت، دقت لازم را به عمل نياورده و بذر خود را يا در سرزمينى پاشيده‏اند كه در معرض وزش چنين طوفانهايى بوده است، يا از نظر زمان، وقتى را انتخاب كرده‏اند كه فصل وزش باد سموم بوده است، و به اين ترتيب بخود ستم كرده‏اند. افراد بى ايمان نيز در انتخاب زمان و محل انفاق بخود ستم مى‏كنند و سرمايه‏هاى خود را بى مورد بر باد مى‏دهند.
از آنچه در بالا اشاره شد، با توجه به قرائنى كه در آيه وجود دارد معلوم مى‏شود كه اين تشبيه در حقيقت در ميان دو چيز است يكى تشبيه انفاق آنها بزراعت بى‏موقع و در غير محل مناسب، و ديگرى تشبيه انگيزه‏هاى انفاق به بادهاى سرد و سوزان، و بنا بر اين آيه خالى از تقدير نيست و معنى جمله‏ثَلُ ما يُنْفِقُونَ‏
اين است كه مثال انگيزه انفاقهاى آنها همچون باد خشك و سرد يا سوزانى است (دقت كنيد).
جمعى از مفسران گفته‏اند كه اين آيه اشاره به اموالى مى‏كند كه دشمنان اسلام در راه كوبيدن اين آئين صرف مى‏كردند، و بوسيله آن دشمنان را بر ضد                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 61
پيامبر اسلام تحريك مى‏نمودند، و يا اموالى كه يهوديان به دانشمندان خود در برابر تحريف آيات كتب آسمانى مى‏دادند.
ولى روشن است كه آيه يك معنى وسيع دارد كه اينها و غير اينها را شامل مى‏شود.
ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ‏
در پايان مى‏فرمايد خداوند به آنها ستمى نكرده، اين خود آنها هستند كه بر خويش ستم مى‏كنند، و سرمايه‏هاى خود را، بيهوده از بين ميبرند، زيرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتيجه‏اى مى‏تواند داشته باشد؟
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 62
حب مال، نيز آفت بزرگى است، و اسارت در چنگال آن، اسارتى است دردناك، و نقطه مقابل آن انفاق و كمك كردن به نيازمندان است، لذا در هفتمين توصيف مى‏گويد:” و مردان انفاق‏گر و زنان انفاق كننده” (وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ).                        تفسير نمونه، ج‏17، ص: 311
[سوره آل‏عمران (3): آيات 133 تا 136]
وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134) وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136)
ترجمه:
133- و بر يكديگر سبقت بجوئيد براى رسيدن به آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده است.
134- همانها كه در وسعت و پريشانى انفاق مى‏كنند، و خشم خود را فرو مى‏برند و از خطاى مردم مى‏گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
135- و آنها كه هنگامى كه مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مى‏افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى‏كنند- و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد- و اصرار بر گناه نمى‏كنند با اينكه ميدانند.
136- آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهايى است كه از زير (درختان) آنها نهرها جارى است، جاودانه در آن مى‏مانند و اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 91
تفسير:
مسابقه در مسير سعادت
وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ” سارعوا” از” مسارعت” به معنى كوشش و تلاش دو يا چند نفر براى پيشى گرفتن از يكديگر در رسيدن به يك هدف است، و در كارهاى نيك، قابل ستايش، و در كارهاى بد، نكوهيده است.
به دنبال آيات گذشته كه بدكاران را تهديد به مجازات آتش و نيكوكاران را تشويق به رحمت الهى مى‏كرد، در اين آيه كوشش و تلاش نيكوكاران را تشبيه به- يك مسابقه معنوى كرده كه هدف نهايى آن آمرزش الهى و نعمت‏هاى جاويدان بهشت است و مى‏فرمايد: براى رسيدن به اين هدف بر يكديگر سبقت بگيريد.
در حقيقت قرآن در اينجا از يك نكته روانى استفاده كرده كه انسان براى انجام دادن يك كار اگر تنها باشد معمولا كار را بدون سرعت و به طور عادى انجام مى‏دهد، ولى اگر جنبه مسابقه به خود بگيرد، آنهم مسابقه‏اى كه جائزه با ارزشى براى آن تعيين شده، تمام نيرو و انرژى خود را به كار مى‏گيرد و با سرعت هر چه بيشتر به سوى هدف پيش مى‏تازد.
و اگر مى‏بينيم هدف اين مسابقه در درجه اول مغفرت قرار داده شده براى اين است كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شستشوى از گناه ممكن نيست، نخست بايد خود را از گناه شست و سپس به مقام قرب پروردگار گام نهاد!.
وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ: دومين هدف اين مسابقه معنوى بهشت قرار داده شده، بهشتى كه وسعت آن، پهنه آسمانها و زمين است (بايد توجه داشت كه مراد از” عرض” در اين آيه اصطلاح هندسى آن كه در مقابل” طول” است، نيست، بلكه به معنى لغوى كه وسعت                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 92
است مى‏باشد).
و به اين ترتيب قرآن با صراحت مى‏گويد: وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين مى‏باشد.
در آيه 21 سوره حديد همين تعبير با تفاوت مختصرى ديده مى‏شود” سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ” در اين آيه به جاى” مسارعت” صريحا كلمه” مسابقه” ذكر شده و” سماء” به صورت مفرد با الف و لام جنس آمده كه در اينجا معنى عموم مى‏دهد، و از” كاف تشبيه” استفاده شده است، به اين معنى كه در آيه مورد بحث صريحا مى‏گويد” وسعت بهشت همان وسعت آسمانها و زمين است” ولى در آيه سوره حديد مى‏گويد:
وسعت آن مانند وسعت آسمان و زمين مى‏باشد، و هر دو تعبير يك معنى را مى‏رساند.
در پايان آيه تصريح مى‏كند كه اين بهشت، با آن عظمت، براى پرهيزگاران آماده شده است (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ) اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه:
اولا: آيا بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده و وجود خارجى دارند يا بعدا در پرتو اعمال مردم ايجاد مى‏شوند؟.
ثانيا اگر آنها آفريده شده‏اند جاى آنها كجا است، (با توجه به اينكه قرآن مى‏گويد وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمين است).
آيا بهشت و دوزخ الان موجودند؟
اكثر دانشمندان اسلامى معتقدند كه اين دو هم اكنون وجود خارجى دارند و ظواهر آيات قرآن نيز اين نظر را تاييد مى‏كند، به عنوان نمونه:                        ير نمونه، ج‏3، ص: 93
1- در آيه مورد بحث و در آيات فراوان ديگرى تعبير به” اعدت” (مهيا شده) يا تعبيرات ديگرى از همين ماده، گاهى در مورد بهشت و گاهى در باره دوزخ، آمده است «1».
از اين آيات استفاده مى‏شود كه بهشت و دوزخ هم اكنون آماده شده‏اند اگر چه بر اثر اعمال نيك و بد انسانها توسعه مى‏يابند (دقت كنيد).
2- در آيات مربوط به معراج در سوره” و النجم” مى‏خوانيم:” وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏”:” بار ديگر پيامبر جبرئيل را نزد” سدرة المنتهى” در آنجا كه بهشت جاويدان قرار داشت مشاهده كرد، (نجم: 13 و 14 و 15)- اين تعبير گواه ديگرى بر وجود فعلى بهشت است.
3- در سوره” تكاثر” آيه 5 و 6 و 7 مى‏فرمايد” كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ”: اگر علم اليقين داشتيد دوزخ را مشاهده مى‏كرديد سپس به عين اليقين آن را مى‏ديديد”.
در روايات مربوط به معراج و روايات ديگر نيز نشانه‏هاى روشنى بر اين مسئله ديده مى‏شود «2».
بهشت و دوزخ در كجا هستند؟
به‏به دنبال بحث فوق اين بحث پيش مى‏آيد كه اگر اين دو هم اكنون موجودند
__________________________________________________
1- به آيات توبه: 89، توبه: 100، فتح: 6، بقره: 24، آل عمران: 131، آل عمران:
133، حديد: 21 مراجعه شود.
2- بايد توجه داشت كه بهشت جهان ديگر كه اكنون مورد بحث است غير از بهشتى است كه آدم در آن بود و قبل از آفرينش آدم وجود داشت.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 94
در كجا هستند؟
پاسخ اين سؤال را از دو راه مى‏توان داد:
نخست اينكه: بهشت و دوزخ در باطن و درون اين جهانند. ما اين آسمان و زمين و كرات مختلف را با چشم خود مى‏بينيم اما عوالمى كه در درون اين جهان قرار دارند نمى‏بينيم و اگر ديد و درك ديگرى داشتيم هم اكنون مى‏توانستيم آنها را ببينيم، در اين عالم موجودات بسيارى هستند كه امواج آنها با چشم ما قابل درك نيستند، آيه” كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” كه در بالا اشاره شد نيز گواه اين حقيقت است. از پاره‏اى از احاديث نيز استفاده مى‏شود كه بعضى از مردان خدا درك و ديدى در اين جهان داشتند كه، بهشت و دوزخ را نيز با چشم حقيقت بين خود مى‏ديدند.
براى اين موضوع مى‏توان مثالى ذكر كرد:
فرض كنيد فرستنده نيرومندى در يك نقطه زمين وجود داشته باشد كه به- كمك ماهواره‏هاى فضايى امواج آن به سراسر زمين پخش شود و به وسيله آن نغمه دل‏انگيز تلاوت قرآن با صدايى فوق العاده دلنشين و روحپرور در همه جا پخش گردد، و در نقطه ديگرى از زمين فرستنده ديگرى با همان قدرت وجود داشته باشد كه صدايى فوق العاده گوش خراش و ناراحت كننده روى امواج ديگرى در همه- جا پراكنده شود.
هنگامى كه ما در يك مجلس عادى نشسته‏ايم صداى گفتگوى اطرافيان خود را مى‏شنويم اما از آن دو دسته امواج” روحپرور” و” آزار دهنده” كه در درون محيط ما است و همه جا را پر كرده است هيچ خبرى نداريم، ولى اگر دستگاه گيرنده‏اى مى‏داشتيم كه موج آن با يكى از اين دو فرستنده تطبيق مى‏كرد فورا در برابر ما آشكار مى‏شدند اما دستگاه شنوايى ما در حال عادى از درك آنها عاجز است.
اين مثال گرچه از جهاتى رسا نيست ولى براى مجسم ساختن چگونگى وجود بهشت و دوزخ در باطن اين جهان مؤثر به نظر مى‏رسد.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 95
ديگر اينكه: عالم آخرت و بهشت و دوزخ، محيط بر اين عالم است، و به- اصطلاح اين جهان در شكم و درون آن جهان قرار گرفته، درست همانند عالم جنين كه در درون عالم دنيا است، زيرا مى‏دانيم عالم جنين براى خود عالم مستقلى است، اما جداى از اين عالمى كه در آن هستيم نيست، بلكه در درون آن واقع شده است، عالم دنيا نيز نسبت به عالم آخرت، همين حال را دارد، يعنى در درون آن قرار گرفته است.
و اگر مى‏بينيم قرآن مى‏گويد وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمانها و زمين است به خاطر آن است كه انسان چيزى وسيعتر از آسمان و زمين نمى‏شناسد تا مقياس سنجش قرار داده شود، لذا قرآن براى اينكه وسعت و عظمت بهشت را ترسيم كند آن را به پهنه آسمانها و زمين تشبيه كرده است، و چاره‏اى غير از اين نبوده، همانطور كه اگر كودكى كه در شكم مادر قرار دارد عقل مى‏داشت و مى‏خواستيم با او سخن بگوئيم بايد با منطقى صحبت كنيم كه براى او در آن محيط قابل درك باشد.
از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤال نيز روشن شد كه اگر وسعت بهشت به اندازه زمين و آسمانها است پس دوزخ كجا است؟
زيرا طبق پاسخ اول دوزخ نيز در درون همين جهان قرار گرفته و وجود آن در درون اين جهان منافاتى با وجود بهشت در درون آن ندارد (همانطور كه در مثال امواج فرستنده صوتى ذكر شد) و اما طبق پاسخ دوم كه بهشت و دوزخ محيط بر اين جهان باشند جواب باز هم روشنتر است زيرا دوزخ مى‏تواند محيط بر اين جهان باشد و بهشت محيط بر آن، و از آنهم وسيعتر.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 96
سيماى پرهيزگاران
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ …
از آنجا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده در اين آيه پرهيزگاران را معرفى مى‏كند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر نموده است:
1- آنها در همه حال انفاق مى‏كنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ) آنها با اين عمل ثابت مى‏كنند كه روح كمك بديگران و نيكوكارى در جان آنها نفوذ كرده است و بهمين دليل تحت هر شرائطى اقدام به اينكار مى‏كنند، روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهايى نشانه نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست، اما آنها كه در همه حال اقدام به كمك و بخشش مى‏كنند نشان ميدهند كه اين صفت در آنها ريشه‏دار است.
ممكن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مى‏تواند انفاق كند؟
پاسخ اين سؤال روشن است: زيرا اولا افراد تنگدست نيز به مقدار توانايى مى‏توانند در راه كمك بديگران انفاق كنند، و ثانيا انفاق منحصر به مال و ثروت نيست بلكه هر گونه موهبت خدادادى را شامل مى‏شود خواه مال و ثروت باشد يا علم و دانش يا مواهب ديگر، و به اين ترتيب خداوند مى‏خواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى كه از” بخل” سرچشمه مى‏گيرد بر كنار بمانند.
آنها كه انفاقهاى كوچك را در راه خدا ناچيز مى‏انگارند براى اين است كه هر يك از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار ميدهند، و گر نه اگر همين كمكهاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلا اهل يك مملكت اعم از فقير و غنى هر كدام                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 97
مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى بوسيله آن مى‏توانند انجام دهند، علاوه بر اين اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى‏شود.
جالب توجه اينكه در اينجا نخستين صفت برجسته پرهيزكاران” انفاق” ذكر شده، زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه در باره رباخواران و استثمارگران در آيات قبل ذكر شد، بيان مى‏كند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آنهم در حال خوشى و تنگدستى روشنترين نشانه مقام تقوا است.
2- آنها بر خشم خود مسلطند (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ).
” كظم” در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، و بطور كنايه در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى‏شوند و از اعمال آن خوددارى مى‏نمايند بكار ميرود.
” غيظ” به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است، كه بعد از مشاهده ناملايمات به انسان دست مى‏دهد.
حالت خشم و غضب از خطرناكترين حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خود- نمايى مى‏كند، و بسيارى از جنايات و تصميمهاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد در چنين حالى انجام مى‏شود، و لذا در آيه فوق دومين صفت برجسته پرهيزكاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است.
پيغمبر اكرم مى‏فرمايد: من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه ملأه اللَّه امنا و ايمانا”.
” آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مى‏كند”- اين حديث مى‏رساند كه فرو بردن خشم اثر فوق العاده‏اى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 98
3- آنها از خطاى مردم مى‏گذرند (وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ).
فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهايى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به- حالت عداوت بايد” كظم غيظ” توام با” عفو و بخشش” گردد، لذا بدنبال صفت عالى خويشتن‏دارى و فرو بردن خشم، مسئله عفو و گذشت را بيان نموده، البته منظور گذشت و عفو از كسانى است كه شايسته آنند نه دشمنان خون‏آشامى كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بيشتر آنها مى‏شود.
4- آنها نيكوكارند (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
در اينجا اشاره به مرحله عاليتر از عفو شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملى پشت سر هم قرار گرفته‏اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد بلكه با نيكى كردن در برابر بدى (آنجا كه شايسته است) ريشه دشمنى را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند بطورى كه در آينده چنان صحنه‏اى تكرار نشود، بطور خلاصه نخست دستور به خويشتن‏دارى در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف مى‏دهد.
در حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيه فوق نقل شده چنين مى‏خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين ع به هنگامى كه آب روى دست امام مى‏ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام ع از روى خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مى‏فرمايد:
” وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ” امام فرمود خشم خود را فرو بردم، عرض كرد” وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ” فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت” وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ” امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم «1».
اين حديث شاهد زنده‏اى است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله‏اى
__________________________________________________
1- به تفسير در المنثور و نور الثقلين در ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 99
عاليتر از مرحله قبل است.
5- آنها اصرار بر گناه نمى‏كنند (وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً …)
” فاحشة” از ماده فحش و فحشاء به معنى هر عمل بسيار زشت است و انحصار به اعمال منافى عفت ندارد زيرا در اصل به معنى” تجاوز از حد” است كه هر گناهى را شامل مى‏شود.
در آيه فوق اشاره به يكى ديگر از صفات پرهيزكاران شده كه” آنها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتكب گناهى شوند بزودى بياد خدا مى‏افتند و توبه مى‏كنند و هيچگاه اصرار بر گناه نمى‏ورزند”.
از تعبيرى كه در اين آيه شده چنين استفاده مى‏شود كه انسان تا بياد خدا است مرتكب گناه نمى‏شود آن گاه مرتكب گناه مى‏شود كه به كلى خدا را فراموش كند و غفلت تمام وجود او را فرا گيرد، اما اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزگار ديرى نمى‏پايد، بزودى بياد خدا مى‏افتند و گذشته را جبران مى‏كنند، آنها احساس مى‏كنند كه هيچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها بايد آمرزش گناهان خويش را از او بخواهند (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ)” كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد”.
بايد توجه داشت كه در آيه علاوه بر عنوان فاحشه، ظلم بر خويشتن نيز ذكر شده (أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) و فرق ميان اين دو ممكن است اين باشد كه فاحشه اشاره به گناهان كبيره است و ظلم بر خويشتن اشاره به گناهان صغيره.
در پايان آيه براى تاكيد مى‏گويد:” وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ”:” آنها هرگز با علم و آگاهى بر گناه خويش اصرار نمى‏ورزند و تكرار گناه نمى‏كنند”.
در ذيل اين آيه از امام باقر ع نقل شده كه فرمود:”
الاصرار ان يذنب الذنب فلا يستغفر اللَّه و لا يحدث نفسه بتوبة فذلك الاصرار
“: اصرار بر گناه اين است كه انسان گناهى كند و دنبال آن استغفار ننمايد و در فكر توبه نباشد                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 100
اين است اصرار بر گناه»
.
در كتاب” امالى صدوق” از امام صادق ع حديثى پر معنى نقل شده كه خلاصه آن چنين است:” هنگامى كه آيه فوق نازل شد و گناهكاران توبه كار را به آمرزش الهى نويد داد ابليس سخت ناراحت شد، و تمام ياران خود را با صداى بلند به تشكيل انجمنى دعوت كرد آنها از وى علت اين دعوت را پرسيدند، او از نزول اين آيه اظهار نگرانى كرد، يكى از ياران او گفت: من با دعوت انسانها به- اين گناه و آن گناه تاثير اين آيه را خنثى ميكنم، ابليس پيشنهاد او را نپذيرفت، ديگرى نيز پيشنهادى شبيه آن كرد كه آنهم پذيرفته نشد، در اين ميان شيطانى كهنه كار بنام” وسواس خناس”! گفت من مشكل را حل ميكنم، ابليس پرسيد:
از چه راه؟ گفت: فرزندان آدم را با وعده‏ها و آرزوها آلوده به گناه مى‏كنم، و هنگامى كه مرتكب گناهى شدند ياد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آنها مى‏برم، ابليس گفت راه همين است، و اين ماموريت را تا پايان دنيا بر عهده او گذاشت”! روشن است كه فراموشكارى نتيجه سهل‏انگارى و وسوسه‏هاى شيطانى است، و تنها كسانى گرفتار آن مى‏شوند كه خود را در برابر او تسليم كنند، و به اصطلاح با وسواس خناس همكارى نزديك نمايند! ولى مردان بيدار و با ايمان كاملا مراقبند كه هر گاه خطايى از آنها سرزد در نخستين فرصت آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشويند و دريچه‏هاى قلب خود را بروى شيطان و لشكر او ببندند كه آنها از درهاى بسته قلب وارد نمى‏شوند؟.
أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها.
در اين آيه پاداش پرهيزگارانى كه صفات آنها در دو آيه گذشته آمده توضيح داده شده است و آن عبارت است از” آمرزش پروردگار و بهشتى كه نهرها
__________________________________________________
1- تفسير عياشى در ذيل آيه
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 101
از زير درختان آن جارى است (و لحظه‏اى آب از آنها قطع نمى‏شود) بهشتى كه بطور جاودان در آن خواهند بود”.
در حقيقت در اينجا نخست اشاره به مواهب معنوى و” مغفرت” و شستشوى دل و جان و تكامل روحانى شده، سپس اشاره به مواهب مادى نموده، و در پايان مى‏گويد: وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ: اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند و مرد ميدان‏اند نه افراد واداده و تنبل كه هميشه از تعهدات و مسئوليتهاى خويش مى‏گريزند.
[سوره آل‏عمران (3): آيات 137 تا 138]
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138)
ترجمه:
137- پيش از شما سنتهايى وجود داشت (و هر قوم طبق اعمال و صفات خود سرنوشتهايى داشتند كه همانند آن را شما نيز داريد) پس در روى زمين گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟! 138- اين بيانى است براى عموم مردم، و هدايت و اندرزى است براى پرهيزكاران.
تفسير:
بررسى تاريخ گذشتگان
قرآن مجيد دورانهاى گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاريخ گذشته پيوند ميدهد، و پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 102
درك حقايق لازم و ضرورى ميداند، زيرا از ارتباط و گره خوردن اين دو زمان (گذشته و حاضر) وظيفه و مسئوليت آيندگان روشن مى‏شود، در آيه فوق ميگويد:
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ …
” خداوند سنتهايى در اقوام گذشته داشته كه اين سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت يك سلسله قوانين حياتى در باره همگان، گذشتگان و آيندگان، اجرا مى‏شود” در اين سنن پيشرفت و تعالى افراد با ايمان و مجاهد و متحد و بيدار پيش‏بينى شده، و شكست و نابودى ملتهاى پراكنده و بى ايمان و آلوده به گناه نيز پيش‏بينى گرديده كه در تاريخ بشريت ثبت است.
آرى تاريخ براى هر قومى اهميت حياتى دارد، تاريخ خصوصيات اخلاقى و كارهاى نيك و بد و تفكرات گذشتگان را براى ما بازگو مى‏كند، و علل سقوط و سعادت، كاميابى و ناكامى جامعه‏ها را در اعصار و قرون مختلف نشان مى‏دهد، و در حقيقت تاريخ گذشتگان آينه زندگى روحى و معنوى جامعه‏هاى بشرى و هشدارى است براى آيندگان.
روى اين جهت قرآن مجيد به مسلمانان دستور مى‏دهد” برويد در روى زمين بگرديد و در آثار پيشينيان و ملتهاى گذشته و زمامداران و فراعنه گردنكش و جبار دقت كنيد، و بنگريد پايان كار آنها كه كافر شدند، و پيامبران خدا را تكذيب كردند و بنيان ظلم و فساد را در زمين گذاردند، چگونه بود؟ و سرانجام كار آنها بكجا رسيد”؟.
آثار گذشتگان، حوادث پند دهنده‏اى براى آيندگان است و مردم مى‏توانند با بهره‏بردارى از آنها از مسير حيات و زندگى صحيح آگاه شوند.
جهان‏گردى (سير در ارض)
آثارى كه در نقاط مختلف روى زمين از دورانهاى قديم باقى مانده اسناد زنده                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 103
و گوياى تاريخ هستند، و حتى ما از آنها بيش از تاريخ مدون بهره‏مند مى‏شويم، آثار باقى مانده از دورانهاى گذشته، اشكال و صور و نقوش روح و دل و تفكرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان ميدهد، در صورتى كه تاريخ فقط حوادث وقوع يافته و عكسهاى خشك و بى روح آنها را مجسم مى‏سازد.
آرى ويرانه كاخهاى ستمگران، و بناهاى شگفت‏انگيز اهرام مصر و برج بابل و كاخهاى كسرى و آثار تمدن قوم سبا و صدها نظائر آن كه در گوشه و كنار جهان پراكنده‏اند، هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و سخنها مى‏گويند، و اينجا است كه شاعران نكته سنج به هنگامى كه در برابر خرابه‏هاى اين كاخها قرار مى‏گرفتند، تكان شديدى در روح خود احساس كرده و اشعار شورانگيزى مى‏سرودند چنان كه” خاقانى” و شعراى معروف ديگرى اين آوازها را از درون ذرات كاخ شكست‏خورده كسرى و مانند آن با گوش جان شنيده، و آنها را در شاهكارهاى ادبى سرودند «1».
مطالعه يك سطر از اين تاريخهاى زنده معادل مطالعه يك كتاب قطور تاريخى است و اثرى كه اين مطالعه در بيدارى روح و جان بشر دارد با هيچ چيز ديگرى برابرى نمى‏كند، زيرا هنگامى كه در برابر آثار گذشتگان قرار مى‏گيريم گويا يك مرتبه ويرانه‏ها جان مى‏گيرند و استخوانهاى پوسيده از زير خاك زنده مى‏شوند، و جنب و جوش پيشين خود را آغاز مى‏كنند، بار ديگر نگاه مى‏كنيم همه را خاموش
__________________________________________________
1-” خاقانى” در قصيده معروف خود به هنگام اشك ريختن در برابر ايوان مدائن مى‏گويد:
بر ديده من خنديد كاينجا ز چه مى‏گريد؟             خندند بر آن ديده كاينجا نشود گريان!
و عالم معروف مرحوم شيخ ابيوردى در قصيده معروفش در برابر تخت جمشيد مى‏گويد:
جم عبرت مردم شد، افسر ز سرش گم شد             سر خشت سر خم شد، هان اى سر باهش هان!
ويژگى مومنین راستین اين است كه:” از آنچه به آنها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند” (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى‏بخشند كه از علم و دانش، نيرو و قدرت، رأى صائب و تجربه و اندوخته‏هاى فكرى خود، از نيازمندان مضايقه ندارند.
كانونى از خير و بركتند، و چشمه جوشانى از آب زلال نيكيها كه تشنه كامان را سيراب و محتاجان را به اندازه توانايى خويش بى نياز مى‏سازند.                 
تفسير نمونه، ج‏17، ص: 148
[سوره الإسراء (17): آيات 26 تا 30]
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30)
ترجمه:
26- و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن.
27- چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى) پروردگارش كرد 28- و هر گاه از آنها (يعنى مستمندان) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 86
باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو.
29- هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.
30- پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد گشاده يا تنگ مى‏دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش.
در اين آيات فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنين انفاق را بطور كلى، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى‏كند.
نخست مى‏گويد:” حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده” (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ).
” و همچنين مستمندان و در راه ماندگان را” (و الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ):
در عين حال” هرگز دست به تبذير نيالاى” (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً).
” تبذير” در اصل از ماده” بذر” و به معنى پاشيدن دانه مى‏آيد، منتها اين كلمه مخصوص مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مى‏كند، و معادل آن در فارسى امروز” ريخت‏وپاش” است.
و به تعبير ديگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق ع مى‏خوانيم: كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كننده‏اى فرمود:
من انفق شيئا فى غير طاعة اللَّه فهو مبذر و من انفق فى سبيل اللَّه فهو مقتصد:
” كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 87
است” «1» و نيز از آن حضرت نقل شده كه روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بياورند، بعضى رطب را مى‏خوردند و هسته آن را به دور مى‏افكندند، فرمود:” اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى‏دارد” «2».
دقت در مساله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى‏خوانيم پيامبر ص از راهى عبور مى‏كرد، يكى از يارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زياد مى‏ريخت، فرمود: چرا اسراف مى‏كنى اى سعد! عرض كرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است؟ فرمود:
نعم و ان كنت على نهر جار:
” آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى” «3».
در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر ص (زيرا مخاطب در آيه او است) در ميان مفسران گفتگو است.
در احاديث متعددى كه در نكات، بحث آن خواهد آمد مى‏خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پيامبر ص تفسير شده، و حتى در بعضى مى‏خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا ع نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفته‏ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى‏كند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است.
خطاب به پيامبر ص در جمله” و آت” دليل بر اختصاص اين حكم به او نيست، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شده، مانند نهى از تبذير و يا مداراى با سائل و مستمند و يا نهى از بخل و اسراف، همه به صورت خطاب به پيامبر ص ذكر شده، در حالى كه مى‏دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است.
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) بنا به نقل تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 88
توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوع‏دوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است.
آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است، مى‏فرمايد:” تبذير كنندگان برادران شياطين هستند” (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ).
” و شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار كرد” (وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً).
اما اينكه شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده‏اى به او داده بود، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و اما اينكه تبذير كنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى‏كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى‏نمايند.
تعبير به” اخوان” (برادران) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است، همچون برادرانى كه يكسان عمل مى‏كنند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسان‏هاى آلوده بطور كلى بيان مى‏كند مى‏فرمايد: وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ:
” امروز اظهار برائت و تقاضاى جدايى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد”.                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 89
و اما اينكه” شياطين” در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره” زخرف” استفاده مى‏شود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد، شيطانى برانگيخته مى‏شود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ … حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (سوره زخرف آيه 36 و 38).
و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مى‏آورد و امكاناتى براى پاسخ گويى به نياز او در اختيارش نيست، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بيان مى‏كند و مى‏گويد” اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحمت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين روى‏گرداندن توأم با تحقير و خشونت و بى‏احترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توأم با محبت با آنها برخورد كنى” حتى اگر مى‏توانى وعده آينده را به آنها بدهى و مايوسشان نسازى (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً).
” ميسور” از ماده” يسر” به معنى راحت و آسان است، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مى‏شود.
بنا بر اين اگر بعضى آن را به عبارت خاصى تفسير كرده‏اند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده، همه از قبيل ذكر مصداق است.
در روايات مى‏خوانيم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر ص مى‏خواست و حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى‏فرمود:
يرزقنا اللَّه                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 90
و اياكم من فضله:
” اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد” «1».
در سنتهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كننده‏اى به در خانه مى‏آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى‏گفتند:” ببخش”، اشاره به اينكه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى‏كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هستى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم! و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران، شرط است، در آيه بعد روى اين مساله تاكيد كرده مى‏گويد:” دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده” (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش، و همچون بخيلان كه گويى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته‏اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش.
از سويى ديگر” دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى، و از مردم جدا شوى” (وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).
همانگونه كه” بسته بودن دست به گردن” كنايه از بخل،” گشودن دستها به طور كامل” آن چنان كه از جمله” وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ” استفاده مى‏شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است.
و” تقعد” كه از ماده” قعود” به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مى‏باشد.
تعبير به” ملوم”، اشاره به اين است كه گاه بذل و بخشش زياد نه تنها
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 91
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى‏دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مى‏گشايد.
” محسور” از ماده” حسر” (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت” حاسر” به جنگجويى مى‏گويند كه زره در تن و كلاه‏خود بر سر نداشته باشد.
به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى‏شوند، كلمه” حسير” و” حاسر” اطلاق شده است، گويى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مى‏رود و برهنه مى‏شوند.
و بعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است” محسور” يا” حسير” و” حاسر” گفته مى‏شود.
” حسرت” به معنى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده، چرا كه اين حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مى‏دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده، گويى از توانايى و قدرت برهنه شده است.
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليت و سامان دادن به زندگى خود وامى‏ماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى‏گردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در بعضى از روايات كه در شان نزول اين آيه نقل شده اين مطلب به وضوح ديده مى‏شود، در روايتى مى‏خوانيم پيامبر ص در خانه بود سؤال كننده‏اى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر ص پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
اين پيش آمد زبان كفار را باز كرد، گفتند: محمد خواب مانده يا مشغول                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 92
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است.
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت، و مصداق” ملوم حسور” شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر ص هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مورد تضادى كه اين دستور ظاهرا با مساله” ايثار” دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كرده‏اند كه گاهى پيامبر ص آنچه را در بيت المال داشت به نيازمند مى‏داد به گونه‏اى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى‏آمد، چيزى در بساط نداشت و شرمنده مى‏شد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مى‏گشود و خاطر پيامبر ص را آزرده مى‏ساخت، لذا دستور داده شد كه نه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد.
[چرا بعضى از مردم محروم و نيازمندند؟]
در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى‏داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.
آخرين آيه مورد بحث گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مى‏فرمايد:
” خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى‏دارد و بر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
اين يك آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است، او مى‏خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود                        ير نمونه، ج‏12، ص: 93
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى‏گيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.
از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنايى يعنى از كار افتادگان و معلولين) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى‏فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى‏دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مى‏كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
بعضى از مفسران در پيوند اين آيه با آيات قبل، احتمال ديگرى را پذيرفته‏اند و آن اينكه آيه اخير در حكم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است، مى‏گويد حتى خداوند با آن قدرت و توانايى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى‏كند، نه آن چنان مى‏بخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آن چنان تنگ مى‏گيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است.
بنا بر اين سزاوار است كه شما هم به اين اخلاق الهى متخلق شويد، طريق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد «1».
نكته‏ها:
1- منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه” ذى القربى” همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است.
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 13 صفحه 88.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 94
1- بعضى معتقدند مخاطب، همه مؤمنان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است.
2- بعضى ديگر مى‏گويند مخاطب پيامبر ص است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر ص به آنها است، مانند خمس غنائم و ساير اشيايى كه خمس به آن تعلق مى‏گيرد و بطور كلى حقوقشان در بيت المال.
لذا در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى‏خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق، پيامبر ص فاطمه ع را خواند و سرزمين” فدك” را به او بخشيد «1».
در حديثى كه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر ص نقل شده مى‏خوانيم:
لما نزل قوله تعالى وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ أعطى رسول اللَّه (ص) فاطمه فدكا:
” هنگامى كه آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ نازل شد پيامبر ص سرزمين فدك را به فاطمه ع داد” «2».
از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه حتى امام سجاد ع به هنگام اسارت
__________________________________________________
(1) فدك زمين آباد و محصول خيزى در نزديكى خيبر بود، و از مدينه حدود 140 كيلومتر فاصله داشت، و بعد از خيبر، نقطه اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مى‏رفت (به كتاب مراصد الاطلاع ماده فدك مراجعه شود).
بعد از آن كه يهوديان اين منطقه بدون جنگ تسليم شدند پيامبر ص اين سرزمين را طبق تواريخ و اسناد معتبر به فاطمه ع بخشيد، اما بعد از رحلت آن حضرت، مخالفان آن را غصب نمودند و ساليان دراز به صورت يك حربه سياسى در دست آنها بود اما بعضى از خلفا اقدام به تحويل آن به فرزندان فاطمه ع نمودند.
(2) اين حديث را” بزار” و” ابو يعلى” و” ابن ابى حاتم” و” ابن مردويه” از” ابو سعيد” نقل كرده‏اند (به كتاب ميزان الاعتدال جلد 2 صفحه 288 و كنز العمال جلد 2 صفحه 158 مراجعه شود)- طبرسى در مجمع البيان و همچنين در المنثور در ذيل آيه مورد بحث اين حديث را از طرق شيعه و اهل تسنن آورده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 95
در شام با همين آيه به شاميان استدلال فرمود و گفت: منظور از آيه” آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ” مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد) «1».
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حق ذى القربى را بپردازند پيامبر ص هم كه رهبر جامعه اسلامى است موظف است به اين وظيفه بزرگ الهى عمل كند، در حقيقت اهل بيت پيامبر ص از روشنترين مصداقهاى ذى القربى و شخص پيامبر ص از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است.
به همين دليل پيامبر ص حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فدك و مانند آن بود به آنها بخشيد، چرا كه گرفتن زكات كه در واقع از اموال عمومى محسوب مى‏شد براى آنها ممنوع بود.
2- بلاى اسراف و تبذير
بدون شك، نعمتها و مواهب موجود در كره زمين، براى ساكنانش كافى است، اما به يك شرط و آن اينكه بيهوده به هدر داده نشوند، بلكه به صورت صحيح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره‏بردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آن قدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره‏گيرى نادرست، آسيب نپذيرد.
و اى بسا اسراف و تبذير در منطقه‏اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كه ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهره‏گيرى از مواهب خدا در زمين، اسراف و تبذير روا مداريد.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 255.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 96
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است:
در جايى مى‏گويد:” اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد” وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (انعام- 141- اعراف 31).
در مورد ديگر” مسرفان را اصحاب دوزخ مى‏شمرد” وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (غافر- 43).
و” از اطاعت فرمان مسرفان، نهى مى‏كند” وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (شعراء- 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى‏شمرد مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (ذاريات- 34).
و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مى‏كند وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (يونس- 83).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدايت الهى مى‏شمرد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (غافر- 28).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى‏كند وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (انبياء- 9).
و همانگونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى‏شمرد.
” اسراف” به معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى‏دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه‏ها و خرجها گفته مى‏شود.
از خود آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى‏فرمايد وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً:” كسانى كه به هنگام انفاق، نه اسراف مى‏كنند                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 97
و نه سختگيرى و بخل ميورزند بلكه در ميان اين دو” حد اعتدال و ميانه را مى‏گيرند” (فرقان- 67).
3- فرق ميان اسراف و تبذير
در اينكه ميان اسراف و تبذير چه تفاوتى است، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نديده‏ايم، ولى با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى‏رسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار گيرند” اسراف” به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آنكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آن چنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد.
در اينجا از حد گذرانده‏ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است.
اما” تبذير” و ريخت‏وپاش آنست كه آن چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم، آن گونه كه بعضى از جاهلان مى‏كنند و به آن افتخار مى‏نمايند، و باقيمانده را در زباله‏دان بريزيم و اتلاف كنيم.
ولى ناگفته نماند بسيار مى‏شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى‏رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى‏گيرند.
على ع طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مى‏فرمايد. الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الآخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند اللَّه:” آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن، تبذير و اسراف است، ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد”.                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 98
در شرح آيات مورد بحث خوانديم كه در دستورهاى اسلامى آن قدر روى نفى اسراف و تبذير تاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرموده‏اند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى‏فرمايد.
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پاره‏اى از مواد مى‏كند، سخت به اين موضوع توجه كرده است تا آنجا كه از همه چيز استفاده مى‏كند، از زباله بهترين كود مى‏سازند، و از تفاله‏ها، وسائل مورد نياز، و حتى از فاضل آبها پس از تصفيه كردن آب قابل استفاده براى زراعت درست مى‏كنند، چرا كه احساس كرده‏اند مواد موجود در طبيعت نامحدود نيست كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت” دورانى” بهره‏گيرى نمود.
4- آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آيات فوق كه دستور به” رعايت اعتدال در انفاق” مى‏دهد اين سؤال پيش مى‏آيد كه در سوره” دهر” و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى‏خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مى‏گيرند و به ديگران مى‏دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است؟! دقت در شان نزول آيات فوق، و همچنين قرائن ديگر، پاسخ اين سؤال را روشن مى‏سازد و آن اينكه: دستور به رعايت اعتدال در جايى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده‏اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح” ملوم و محسور” شود.
و يا ايثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است.
از اين گذشته رعايت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 99
[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 67]
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً …..وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
ترجمه:
63- بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى‏روند …
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مى‏شود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى‏گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى‏برد و مى‏گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت‏گيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سخت‏گير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمى‏گردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگ‏ريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سخت‏گيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه‏اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 153
ميان دو چيز است و” قوام” (بر وزن كتاب) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذموم‏ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانت‏دار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى‏دانيم او نه اجازه اسراف مى‏دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 155                   
فضل الهى روى حساب است
در حديثى آمده است كه جمعى از فقراى امت خدمت رسول خدا ص رسيدند و عرض كردند: اى رسول خدا! ثروتمندان اموالى براى انفاق دارند و ما چيزى نداريم، وسيله براى حج دارند و ما نداريم، و امكانات براى آزاد كردن بردگان دارند و ما نداريم.
پيامبر ص فرمود: هر كسى صد بار” تكبير” بگويد افضل است از آزاد كردن يك برده، و كسى كه صد بار” تسبيح خدا” بگويد افضل است از اينكه يكصد اسب را براى جهاد زين و لجام كند، و كسى كه صد بار” لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ” بگويد، عملش از تمام مردم در آن روز برتر است، مگر اينكه كسى بيشتر بگويد.
اين سخن به گوش اغنياء رسيد، آنها نيز به سراغ اين اذكار رفتند، فقراى امت خدمت پيامبر ص رسيدند و عرض كردند: سخن شما به گوش
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 192 (خطبه قاصعه).
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 112
اينها رسيده و آنها نيز مشغول ذكر شده‏اند! پيامبر ص فرمود:
ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ

:” اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مى‏دهد” (اشاره به اينكه اين براى امثال شما است كه اشتياق انفاق داريد و وسيله آن در اختيار نداريد، و اما براى آنها كه ثروتمندند راه وصول به فضل الهى از طريق انفاق از ثروتهايشان است) «1».
اين حديث نيز شاهد سخنى است كه در بالا گفتيم كه فضل الهى روى حساب حكيمانه است.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 284.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 113
[سوره يس (36): آيات 45 تا 47]
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47)
ترجمه:
45- هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه پيش رو و پشت سر شما است (از عذابهاى الهى) بترسيد، تا مشمول رحمت الهى شويد (اعتنا نمى‏كنند).
46- و هيچ آيه‏اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى‏آيد مگر اينكه از آن روى گردان مى‏شوند.
47- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد كافران به مؤمنان مى‏گويند آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى‏خواست او را اطعام مى‏كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهى آشكاريد.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 399
تفسير: تمام آيات الهى را ناديده مى گيرند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود، در آيات مورد بحث عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى، و همچنين دعوت پيامبر ص و انذار به عذاب پروردگار بيان مى‏كند.
در نخستين آيه مى‏فرمايد:” هنگامى كه به آنها گفته مى‏شود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد، اعراض مى‏كنند و رويگردان مى‏شوند” (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) «1».
در اينكه منظور از” ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ” (آنچه پيش روى شماست)” و ما خلفكم” (آنچه پشت سر شما قرار دارد) چيست؟ مفسران تفسيرهاى بسيارى گفته‏اند:
از جمله اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست كه نمونه‏اى از آن در آيات قبل ذكر شده، و منظور از” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، و تعبير به” پشت سر” به خاطر آنست كه هنوز نيامده، گويى پشت سر انسان در حركت است، و سرانجام روزى به او مى‏رسد و دامانش را مى‏گيرد، و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكند و به تعبير ديگر كارى نكند كه مستوجب اين عقوبات گردد.
شاهد اين سخن اينكه تعبير به” اتقوا” در آيات قرآن يا در مورد خداوند به كار رفته، و يا در مورد روز قيامت و مجازات الهى كه در حقيقت هر دو به يك معنى باز مى‏گردد، چرا كه پرهيز از خداوند پرهيز از مجازات اوست.
__________________________________________________
(1) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ … جمله شرطيه است و جزاء آن محذوف مى‏باشد كه از آيه بعد استفاده مى‏شود، و در تقدير چنين بوده: و اذا قيل لهم اتقوا … اعرضوا عنه.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 400
اين خود دليل بر آنست كه در آيه مورد بحث نيز منظور پرهيز از عذاب و مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر است.
بعضى آيه را به عكس اين معنى تفسير كرده‏اند:” ما بين ايدى” را به عذاب آخرت و” ما خلفكم” را به عذاب دنيا، چرا كه آخرت در پيش روى ما قرار دارد (اين تفسير تفاوت چندانى از نظر نتيجه با تفسير اول ندارد).
ولى بعضى گفته‏اند منظور از” پيش‏رو” گناهانى است كه قبلا انجام شده كه پرهيز از آن به معنى توبه و جبران است، و منظور از” پشت سر” گناهانى است كه بعدا انجام مى‏شود.
بعضى ديگر معتقدند كه منظور از” پيش رو” گناهان آشكار و” پشت سر” به معنى گناهان پنهان است.
بعضى ديگر” ما بين ايديكم” را اشاره به انواع عذاب دنيا، و” ما خلفكم” را اشاره به مرگ مى‏دانند (در حالى كه مرگ چيزى نيست كه قابل پرهيز كردن باشد).
بعضى مانند نويسنده” فى ظلال” اين دو تعبير را كنايه از احاطه موجبات غضب و عذاب الهى دانسته كه كافران را از هر سو فرا گرفته است.
آلوسى در” روح المعانى” و فخر رازى در” تفسير كبير” هر كدام احتمالات متعددى داده‏اند كه قسمتى از آن گفته شد، و علامه طباطبائى در” الميزان”” ما بين ايدكم” را اشاره به شرك و معاصى در دنيا مى‏داند، و” ما خلفكم” را اشاره به عذاب در آخرت «1».
در حالى كه ظاهر آيه اينست كه اين هر دو از يك جنس مى‏باشند تنها تفاوت زمانى دارند، نه اينكه يكى اشاره به شرك و گناه و ديگرى اشاره به مجازات آن باشد.
__________________________________________________
(1)” الميزان” جلد 17 صفحه 96 (ذيل آيات مورد بحث).
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 401
به هر حال بهترين تفسير براى اين جمله همانست كه در آغاز گفته شد و آيات مختلف قرآن نيز گواه بر آن است، و آن اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست و” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت.
در آيه بعد بار ديگر روى همين معنى تاكيد مى‏كند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته، مى‏فرمايد:” هيچ آيه‏اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى‏آيد مگر اينكه از آن رويگردان مى‏شوند” (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).
نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است، و نه شرح آيات آفاقى، نه تهديد و انذار، و نه بشارت و نويد به رحمت الهى، نه منطق عقل و خرد را مى‏پذيرند و نه فرمان عواطف و فطرت را، آنها به كورانى مى‏مانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نمى‏كنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمى‏نهند! سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده مى‏گويد:” هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است در راه او انفاق كنيد كافران به مؤمنان مى‏گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى‏خواست او را سير مى‏كرد، شما تنها در گمراهى آشكاريد”! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
اين همان منطق بسيار عوامانه‏اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خود خواه و بخيل مطرح مى‏شود كه مى‏گويند: اگر فلانى فقير است لا بد                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 402
كارى كرده كه خدا مى‏خواهد فقير بماند، و اگر ما غنى هستيم لا بد عملى انجام داده‏ايم كه مشمول لطف خدا شده‏ايم، بنا بر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچكدام بى حكمت نيست!! غافل از اينكه جهان ميدان آزمايش و امتحان است، خداوند يكى را با تنگدستى آزمايش مى‏كند، و ديگرى را با غنا و ثروت، و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو در بوته امتحان قرار مى‏دهد كه آيا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را بجا مى‏آورد؟ يا همه را زير پا مى‏گذارد؟
و به هنگام غنا از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مى‏كند يا نه؟
گرچه بعضى آيه فوق را بر گروه خاصى، مانند يهود يا مشركان عرب و يا جمعى از ملحدين و منكران آئينهاى انبيا، تطبيق كرده‏اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم عامى دارد كه در هر عصر و زمانى مصداقهايى براى آن مى‏توان يافت، هر چند مصداق آن در عصر نزول آيه افرادى از يهود يا مشركان بوده‏اند، اين يك بهانه عمومى در طول اعصار و قرون بوده و هست كه مى‏گويند اگر رازق خداوند است پس چرا شما از ما مى‏خواهيد كه افراد فقير را روزى دهيم؟ و اگر خدا خواسته است آنها محروم بمانند پس چرا ما كسى را بهره‏مند سازيم كه خدا محرومشان ساخته؟
بيخبر از اينكه گاه نظام تكوين چيزى ايجاب مى‏كند و نظام تشريع چيز ديگر.
نظام تكوين چنين ايجاب كرده كه خداوند زمين را با تمام مواهبش در اختيار بشر قرار دهد، و آنها را در اعمال خود براى طى كردن مسير تكامل آزاد بگذارد، و در عين حال غرائزى در او آفريده كه هر كدام او را به سويى سوق مى‏دهد.
و نظام تشريع چنين ايجاب كرده كه قوانينى براى كنترل غرائز، تهذيب                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 403
نفوس، و تربيت انسانها از طريق ايثار و فداكارى و گذشت و انفاق قرار دهد، و انسان را كه استعداد رسيدن به مقام خليفة اللهى دارد از اين طريق به آن مقام منيع برساند، از طريق زكات تطهير نفوس كند، و از طريق انفاق بخل را از دلها بزدايد، و فاصله طبقاتى را كه منشأ هزاران فساد در زندگى بشر است از بين ببرد.
اين درست به آن مى‏ماند كه افرادى بگويند چه ضرورتى دارد كه ما درس بخوانيم و يا ديگرى را درس بدهيم؟ اگر خدا مى‏خواست به همه ما علم مى‏داد تا هيچكس نياز به فرا گرفتن علم نداشته باشد، آيا هيچ عاقلى اين منطق را مى‏پذيرد؟ «1».
جمله” قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا” كه تكيه روى عنوان كفر آنها كرده با اينكه ممكن بود به جاى آن تنها از ضمير استفاده شود اشاره به اين است كه اين منطقهاى خرافى و بهانه‏جوئيها از” كفر” سرچشمه مى‏گيرد!.
و تعبير” مؤمنان” به” أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ” (انفاق كنيد از آنچه خداوند به شما روزى داده) اشاره به اين است كه در حقيقت مالك اصلى خداست هر چند اين امانت چند روزى به دست ما و شما سپرده شده است، و چقدر بخيلند كسانى كه حاضر نيستند حتى مال كسى را به ديگرى به فرمان او بدهند؟! در تفسير جمله” إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ” (شما در گمراهى آشكارى هستيد) سه احتمال وجود دارد:
__________________________________________________
(1) جمعى از مفسران اين احتمال را نيز داده‏اند كه عرب در آن زمان به مهماندوستى معروف بود، و از انفاق خود دارى نمى‏كرد، هدف كافران اين بود كه مؤمنان را استهزا كنند، چرا كه آنها همه چيز را به مشيت خدا نسبت مى‏دادند، آنها نيز به عنوان استهزا گفتند: اگر خدا مى‏خواست فقيران را بى‏نياز مى‏ساخت، نيازى به انفاقهاى ما نيست، ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم مناسبتر به نظر مى‏رسد (به تفسير تبيان و قرطبى و روح المعانى ذيل آيات مورد بحث مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 404
نخست اينكه دنباله گفتار كفار نسبت به مؤمنان است.
ديگر اينكه خطاب خدا نسبت به كفار مى‏باشد.
سوم سخن مؤمنان در برابر كافران است.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است چرا كه ارتباط و اتصال با كلمات كفار دارد در حقيقت آنها مى‏خواستند در برابر مؤمنان مقابله به مثل كنند و آنان را به” ضلال مبين” نسبت دهند!
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 405
در حديثى آمده است: امام على بن موسى الرضا ع هنگامى كه مى‏خواست غذا بخورد دستور مى‏فرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذايى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مى‏داشت و در آن سينى مى‏گذاشت، سپس دستور مى‏داد آنها را براى نيازمندان ببرند، بعد اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: فلا اقتحم العقبة .. سپس مى‏افزود، خداوند متعال مى‏دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد”! «2».
در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مى‏افزايد: سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مى‏كنند” (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ).
به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مى‏كنند كه هم داراى ايمان
__________________________________________________
(2)” كافى” طبق نقل” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 424.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 32
[سوره فصلت (41): آيات 6 تا 8]
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)
ترجمه:
6- بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مى‏شود كه معبود شما تنها يكى است، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان! 7- همانها كه زكات را ادا نمى‏كنند، و آخرت را منكرند.
8- اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.
تفسير: مشركان چه كسانى هستند؟
اين آيات هم چنان سخن از مشركان و كافران مى‏گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر ص.
مى‏فرمايد:” بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 215
وحى مى‏شود كه معبود شما فقط يكى است” (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
نه مدعى فرشته بودنم، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى‏شود، من هرگز نمى‏خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى‏گذارم، و بيش از اين وظيفه‏اى ندارم، تصميم‏گيرى نهايى با خود شما است.
سپس ادامه مى‏دهد” اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد” (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ) «1».
سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى‏افزايد:” واى بر مشركان” (و ويل للمشركين).
آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته، و جمله‏اى را در اين زمينه بازگو مى‏كند كه منحصر به اين آيه است مى‏فرمايد:” همان كسانى كه زكات را ادا نمى‏كنند و نسبت به آخرت كافرند” (الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).
در حقيقت معرف آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.
اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده‏اند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع
__________________________________________________
(1) جمله” فاستقيموا” از ماده استقامت در اينجا به معنى مستقيم رو به چيزى بودن است و لذا با” الى” متعدى شده چرا كه مفهوم” استواء” را در بر دارد
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 216
اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى‏شود؟
بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته‏اند ترك زكات هر چند توام با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است.
بعضى ديگر ترك توام با انكار را دليل بر كفر دانسته‏اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى‏باشد.
جمعى گفته‏اند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است” خَيْراً مِنْهُ زَكاةً” (فرزندى كه از او پاكتر باشد).
ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لا يؤتون (نمى‏پردازند و ادا نمى‏كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.
بنا بر اين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.
مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سوره‏هايى است كه در مكه نازل شده، لذا ناچار شده‏اند كه زكات را در اينجا به معنى هر گونه” انفاق در راه خدا” تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.
به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه‏هاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانه‏هاى ايثار و گذشت و عشق به اللَّه است، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مى‏باشد، و انفاق و ترك انفاق مى‏تواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونه‏هاى                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 217
آن را در طول زندگى ديده‏ايم.
و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات توام با انكار وجوب آن است. نكته ديگرى كه مى‏تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه” زكات” در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى‏شده، و مى‏دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.
گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام در باره” اصحاب رده” (گروهى كه بعد از وفات پيامبر ص مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف” بنى طى” و” غطفان” و” بنى اسد” بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند.
درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى‏تواند در عين حال اشاره سربسته‏اى به مطلب فوق باشد.
در تواريخ آمده است كه” اهل رده” بعد از وفات پيامبر ص گفتند:
اما الصلاة فنصلى، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!:” نماز را مى‏خوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد”! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى‏دانستند. «1»
در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح” جلد 10 صفحه 9 ذيل آيات مورد بحث
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 218
بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى‏گويد:” كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند” (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ).
” ممنون” از ماده” من” در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنا بر اين” غير ممنون” يعنى” غير مقطوع” و بدون نقص، بعضى واژه” منون” (بر وزن زبون) به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانسته‏اند و همچنين” منت گذاردن با زبان” را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مى‏كند «1».
بعضى از مفسران نيز گفته‏اند: منظور از” غير ممنون” در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤمنان در اين اجر و پاداش گذارده نمى‏شود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد).
نكته: اهميت فوق العاده زكات در اسلام:
آيه فوق با تعبير تكان دهنده‏اش تاكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گسترده‏تر، و بايد چنين باشد زيرا:
” زكات” يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت، و پر كردن فاصله‏هاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاك‏سازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤثرى براى قرب الهى است.
در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى‏دهد” ترك زكات” در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان
__________________________________________________
(1)” راغب” در مفردات در ماده” من”
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 219
نمونه:
1- در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر ص به على ع اين بود:
يا على كفر باللَّه العظيم من هذه الامه عشرة، و عد منهم مانع الزكاة … ثم قال يا على! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤمن و لا مسلم و لا كرامة، يا على! تارك الزكات يسئل اللَّه الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
..:” اى على! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده‏اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد … سپس فرمود: اى على! هر كس قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.
اى على! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى‏كند اما پذيرفته نمى‏شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى‏گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مى‏شنود) …” «1».
2- در حديث ديگرى از امام صادق آمده است:
ان اللَّه عز و جل فرض للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دماءهم و بها سموا مسلمين:
” خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه‏اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى‏كنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مى‏شود” «2».
3- بالآخره در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا:
” كسى كه قيراطى از زكات را منع
__________________________________________________
(1 و 2) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفته‏اند
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 220
كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى” «1».
در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه) مشروحا بحث كرده‏ايم.
__________________________________________________
(1) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفته‏اند
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 221
[سوره آل‏عمران (3): آيه 92]
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92)
ترجمه:
92- هرگز به (حقيقت) نيكو كارى نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى‏داريد (در راه خدا) انفاق كنيد، و آنچه انفاق مى‏كنيد خداوند از آن با خبر است.
تفسير:
يك نشانه ايمان
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ واژه” بر” در اصل به معنى وسعت است، و لذا صحراهاى وسيع را” بر” (بفتح ب) مى‏گويند، و به همين جهت به كارهاى نيك كه نتيجه آن گسترده است و به- ديگران مى‏رسد” بر” (بكسر ب) گفته مى‏شود، و تفاوت ميان” بر” و” خير” از نظر لغت عرب اين است كه” بر” نيكوكارى توأم با توجه و از روى قصد و اختيار است، ولى” خير” به هر نوع نيكى كه به ديگرى بشود اگر چه بدون توجه باشد، اطلاق مى‏گردد.
آيه فوق مى‏گويد:” شما هرگز بحقيقت” بر” و نيكى نمى‏رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى‏داريد در راه خدا انفاق كنيد”.                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 3
در اين كه مقصود در اينجا از كلمه” بر” چيست؟ مفسران گفتگوى بسيار دارند، بعضى آن را به معنى بهشت، و بعضى به معنى پرهيز كارى و تقوى، و بعضى به معنى پاداش نيك گرفته‏اند، ولى آنچه از آيات قرآن استفاده مى‏شود اين است كه” بر” معنى وسيعى دارد و به تمام نيكيها اعم از ايمان و اعمال پاك گفته مى‏شود، چنان كه از آيه 177 سوره بقره استفاده مى‏شود كه” ايمان به خدا، و روز جزا، و پيامبران، و كمك به نيازمندان، و نماز و روزه، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات و حوادث” همه از شعب” بر” محسوب مى‏شوند.
بنا بر اين رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى، شرايط زيادى دارد كه يكى از آنها انفاق كردن از اموالى است كه مورد علاقه انسان است، زيرا عشق و علاقه واقعى به خدا، و احترام به اصول انسانيت و اخلاق، آن گاه روشن مى‏شود كه انسان بر سر دو راهى قرار گيرد، در يك طرف مال و ثروت يا مقام و منصبى قرار داشته باشد كه مورد علاقه شديد او است، و در طرف مقابل خدا و حقيقت و عواطف انسانيت و نيكو كارى، اگر از اولى بخاطر دومى صرف نظر كرد معلوم مى‏شود كه در عشق و علاقه خود صادق است، و اگر تنها در اين راه از موضوعات جزئى حاضر بود صرف نظر كند، معلوم مى‏شود عشق و علاقه معنوى او نيز بهمان پايه است و اين مقياسى است براى سنجش ايمان و شخصيت.
نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان
نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان بقدرى سريع و عميق بود كه بلافاصله بعد از نزول آيات اثر آن ظاهر مى‏گشت، بعنوان نمونه در مورد آيه فوق در تواريخ و تفاسير اسلامى چنين مى‏خوانيم:
1- يكى از ياران پيامبر ص بنام ابو طلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى داشت بسيار مصفا و زيبا، كه همه در مدينه از آن سخن مى‏گفتند، در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر ص به آن باغ مى‏رفت از آن آب ميل مى‏كرد و وضو مى‏ساخت، و علاوه بر همه اينها آن باغ درآمد خوبى براى” ابو طلحه”                        تفسير نمونه، ج‏3، ص: 4
داشت، پس از نزول آيه فوق به خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد: مى‏دانى كه محبوب‏ترين اموال من همين باغ است، و من مى‏خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره‏اى براى رستاخيز من باشد، پيامبر ص فرمود:
بخ بخ ذلك مال رابح لك
: آفرين بر تو، آفرين بر تو، اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود، سپس فرمود:
من صلاح مى‏دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى، ابو طلحه دستور پيامبر ص را عمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد «1».
2- روزى مهمانى بر ابو ذر وارد شد، او كه زندگى ساده‏اى داشت از مهمان معذرت خواست كه من بر اثر گرفتارى نمى‏توانم شخصا از تو پذيرايى كنم، من چند شتر در فلان نقطه دارم، قبول زحمت كن بهترين آنها را بياور (تا براى تو قربانى كنم) ميهمان رفت و شتر لاغرى با خود آورد، ابو ذر به او گفت به من خيانت كردى، چرا چنين شترى آوردى؟ او در جواب گفت: من فكر كردم روزى به شترهاى ديگر نيازمند خواهى شد، ابو ذر گفت: روز نياز من زمانى است كه از اين جهان چشم مى‏بندم (چه بهتر كه براى آن روز ذخيره كنم) خداوند مى‏فرمايد:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «2».
3- زبيده همسر هارون الرشيد قرآنى بسيار گران‏قيمت داشت كه آن را با زر و زيور و جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت، يك روز هنگامى كه از همان قرآن تلاوت مى‏كرد به آيه لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ رسيد، با خواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت هيچ چيز مثل اين قرآن نزد من محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم، كسى را به دنبال جواهرفروشان فرستاد و تزيينات و جواهرات آن را بفروخت و بهاى آن را در بيابانهاى حجاز براى تهيه آب مورد نياز باديه‏نشينان مصرف كرد كه مى‏گويند: امروز هم بقاياى آن چاهها وجود دارد و به نام او ناميده مى‏شود.
__________________________________________________
1- مجمع البيان و صحيح مسلم و بخارى
2- مجمع البيان ج 2 ص 474
تفسير نمونه، ج‏3، ص: 5
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ در پايان آيه براى جلب توجه انفاق كنندگان مى‏فرمايد: آنچه در راه خدا انفاق مى‏كنيد كم يا زياد از اموال مورد علاقه يا غير مورد علاقه، خداوند از همه آنها آگاه است و بنا بر اين هرگز گم نخواهد شد و نيز چگونگى آن بر او مخفى نخواهد ماند.
[سوره الشورى (42): آيات 37 تا 40]
وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (40)
ترجمه:
37- همان كسانى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مى‏ورزند و هنگامى كه خشمگين مى‏شوند عفو مى‏كنند.
38- و آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده، و نماز را برپا داشته، و كارهايشان به طريق مشورت در ميان آنها صورت مى‏گيرد، و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم انفاق مى‏كنند.
39- و آنها كه هر گاه ستمى به آنها رسد (تسليم ظلم نمى‏شوند) و يارى مى‏طلبند.
40- و كيفر بدى مجازاتى همانند آن است، و هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او با خدا است خداوند ظالمان را دوست ندارد.
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 458
تفسير: اهل ايمان تسليم ظلم نمى شوند!
اين آيات ادامه بحثى است كه در آيات گذشته در باره پاداش الهى نسبت به مؤمنان متوكل آمده بود.
به اين ترتيب كه بعد از وصف ايمان و توكل كه هر دو جنبه قلبى دارد به هفت قسمت از” برنامه‏هاى عملى آنها” چه در جنبه نفى، چه در جنبه اثبات، چه از نظر فردى، و چه اجتماعى، چه مادى و چه معنوى، اشاره مى‏كند، برنامه‏اى كه بيانگر اركان يك جامعه سالم با حكومت صالح و قدرتمند است.
جالب اينكه اين آيات ظاهرا در مكه نازل شده است، در آن روزى كه هنوز جامعه اسلامى شكل نگرفته بود، و حكومت اسلامى وجود نداشت ولى اين آيات نشان مى‏دهد كه از همان روز، بينش صحيح اسلامى در اين زمينه‏ها توسط اين آيات به مسلمانان داده مى‏شد، چرا كه آنها در دوران مكه تحت آموزش پيگير و مستمر پيامبر ص به منظور آمادگى براى ساختن جامعه آينده اسلامى قرار داشتند.
نخستين وصف را از پاكسازى شروع مى‏كند، مى‏فرمايد:” پاداش الهى و آنچه نزد خدا است براى كسانى بهتر و پايدارتر است كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت و ننگين اجتناب مى‏ورزند” (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ) «1».
” كبائر” جمع” كبيره” به معنى گناهان بزرگ است، اما اينكه معيار
__________________________________________________
(1)” الذين يجتنبون” به اعتقاد غالب مفسرين عطف بر” للذين آمنوا” در آيه قبل مى‏باشد، هر چند بعضى احتمال داده‏اند مبتدايى است كه خبر آن محذوف شده (و در تقدير چنين است و الذين يجتنبون … لهم مثل ذلك من الثواب) ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 459
كبيره بودن چيست؟ بعضى آن را به گناهانى تفسير كرده‏اند كه در متن قرآن وعده عذاب الهى نسبت به آن داده شده، و گاه به گناهانى كه موجب حد شرعى است.
بعضى نيز احتمال داده‏اند كه اشاره به بدعتها و ايجاد شبهات اعتقادى در اذهان مردم بوده باشد.
ولى چنان كه قبلا هم گفته‏ايم اگر به معنى لغوى كبيره باز گرديم” كبيره” هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است، يكى از نشانه‏هاى اهميت آن اين است كه در قرآن مجيد در مورد آن وعده عذاب آمده و به همين جهت در روايات اهل بيت ع نيز” كبائر” به اين صورت تفسير شده: التي اوجب اللَّه عز و جل عليه النار:” گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است” «1».
روى اين حساب اگر اهميت و عظمت گناهى از طرق ديگر نيز كشف شود، عنوان گناه كبيره به خود مى‏گيرد.
” فواحش” جمع” فاحشه” به معنى اعمال بسيار زشت و ناپسند است، ذكر اين تعبير بعد از” كبائر” به اصطلاح از قبيل ذكر خاص بعد از عام مى‏باشد، و در حقيقت بعد از بيان اجتناب مؤمنان راستين از همه گناهان كبيره، روى گناهان زشت و ننگين تكيه بيشترى شده است تا اهميت آن را آشكار سازد.
به اين ترتيب نخستين نشانه‏هاى ايمان و توكل پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است، چگونه ممكن است انسان دعوى ايمان و توكل بر خدا كند در حالى كه آلوده انواع گناهان است و قلب او لانه‏اى از لانه‏هاى شيطان؟! در توصيف دوم كه آن نيز جنبه پاكسازى دارد در باره تسلط بر نفس به هنگام خشم و غضب كه بحرانى‏ترين حال انسان است سخن مى‏گويد، و مى‏فرمايد:
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد اول صفحه 473
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 460
” آنها كسانى هستند كه به هنگام غضب عفو مى‏كنند” (وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).
نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى‏شود، و دست به اعمال زشت و جنايات نمى‏زنند، بلكه با آب عفو و غفران قلب خود و ديگران را از كينه‏ها شستشو مى‏دهند.
و اين صفتى است كه جز در پرتو ايمان راستين و توكل بر حق پيدا نمى‏شود.
جالب اينكه: نمى‏گويد آنها غضب نمى‏كنند، چرا كه اين جزء طبيعت انسان است و در بعضى موارد، يعنى در آنجا كه براى خدا، و در راه احقاق حق مظلومان باشد، ضرورت دارد، بلكه مى‏گويد آنها به هنگام غضب آلوده گناه نمى‏شوند، سهل است به سراغ عفو و غفران مى‏روند، و بايد هم چنين باشد، چگونه انسان مى‏تواند در انتظار عفو الهى به سر برد در حالى كه خود كينه‏توز و انتقامجو است، و به هنگام غضب هيچ قانونى را به رسميت نمى‏شناسد؟! و اگر مى‏بينيم در اينجا مخصوصا روى مساله” غضب” تكيه شده به خاطر آن است كه اين حالت آتش سوزانى است كه در درون جان انسان شعله‏ور مى‏شود، و بسيارند كسانى كه قادر بر مهار كردن نفس در آن حالت نيستند، ولى مؤمنان راستين هرگز تسليم خشم و غضب نمى‏شوند.
در حديثى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
من ملك نفسه اذا رغب، و اذا رهب، و اذا غضب، حرم اللَّه جسده على النار
: كسى كه به هنگام شوق و علاقه، و به هنگام ترس و وحشت، و هنگام خشم و غضب مالك نفس خويشتن باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام مى‏كند «1».
__________________________________________________
(1) تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 583
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 461
آيه بعد به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده، مى‏فرمايد:
” آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده، و فرمانهاى او را از جان و دل پذيرفته‏اند” (وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ).
” و نماز را برپا داشته‏اند” (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).
” و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى‏گيرد” (وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ) «1».
” و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم، در راه خداوند انفاق مى‏كنند” (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
در آيه گذشته سخن از پاكسازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود، اما در آيه مورد بحث سخن از بازسازى وجودشان در جنبه‏هاى مختلف است كه از همه مهمتر اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان او است مطلبى كه همه نيكيها و خوبيها و اطاعت اوامر الهى در آن جمع است، آنها با تمام وجود در برابر فرمانش تسليمند، و در مقابل اراده او از خود اراده‏اى ندارند، و بايد چنين باشد چرا كه بعد از پاكسازى قلب و جان از آثار گناه كه موانع راه حقند تسليم و اجابت قطعى است.
ولى از آنجا كه در ميان اوامر الهى مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه بالخصوص بايد انگشت روى آن گذاشت چند موضوع مهم را به دنبال آن يادآور مى‏شود كه مهمترين آنها” نماز” است، نمازى كه ستون دين، پيوند خلق و خالق،
__________________________________________________
(1)” شورى” هر گاه مصدر و به معنى مشاورت بوده باشد بايد در آيه فوق كلمه” ذو” در تقدير گرفته شود (امرهم ذو شورى بينهم) آن گونه كه بعضى از مفسران گفته‏اند، و يا حمل بر مبالغه و تاكيد شود، زيرا ذكر” مصدر” بجاى” وصف” معمولا همين معنى را مى‏رساند، ولى اگر شورى به معنى كارى كه در آن مشورت مى‏شود بوده باشد آن چنان كه راغب در مفردات گفته (الامر الذى يتشاور فيه) ديگر نيازى به تقدير نيست (دقت كنيد)
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 462
مربى نفوس، معراج مؤمن و نهى كننده از فحشاء و منكر است.
بعد از آن مهمترين مساله اجتماعى همان اصل” شورى” است كه بدون آن همه كارها ناقص است، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بعد مى‏نگرد، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مى‏ماند، اما هنگامى كه مسائل در شورى مطرح گردد و عقلها و تجارب و ديدگاههاى مختلف به كمك هم بشتابند مسائل كاملا پخته و كم عيب و نقص مى‏گردد، و از لغزش دورتر است.
لذا در حديث پر معنايى از پيغمبر گرامى اسلام ص مى‏خوانيم:
انه ما من رجل يشاور احدا الا هدى الى الرشد:
” احدى در كارهاى خود مشورت نمى‏كند مگر اينكه به راه راست و مطلوب هدايت مى‏شود”.
قابل توجه اينكه: تعبير در اينجا به صورتى است كه آن را يك برنامه مستمر مؤمنان مى‏شمرد، نه تنها در يك كار زودگذر و موقت، مى‏گويد همه كارهاى آنها در ميانشان به صورت شورى است، و جالب اينكه خود پيامبر ص با اينكه عقل كل بود و با مبدء وحى ارتباط داشت در مسائل مختلف اجتماعى و اجرايى، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر، به مشورت با ياران مى‏نشست، و حتى گاه نظر آنها را ترجيح مى‏داد با اينكه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مى‏شد، تا الگو و اسوه‏اى براى مردم باشد، چرا كه بركات مشورت از زيانهاى احتمالى آن به مراتب بيشتر است.
در باره اهميت” مشورت” و” شرائط شورى” و” اوصاف كسانى كه بايد مورد مشورت قرار گيرند” و” وظيفه مشاور” بحثهاى مشروحى در ذيل آيه 159 سوره آل عمران داشتيم (جلد 3 صفحه 142 به بعد) كه نيازى به تكرار آن نمى‏بينيم، اما چند موضوع را بايد در اينجا اضافه كنيم:
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 463
الف: شورى منحصرا در مورد كارهاى اجرايى و شناسايى موضوعات است نه در باره احكام كه تنها بايد از مبدء وحى و از كتاب و سنت گرفته شود تعبير به” امرهم” (كارهايشان) نيز ناظر به همين معنى است چرا كه احكام كار مردم نيست كار خدا است.
بنا بر اين اگر بعضى از مفسران مانند” آلوسى” دامنه آن را توسعه داده‏اند و احكام را در آنجا كه نص خاصى در آن وارد نشده مشمول آن شمرده‏اند بى‏اساس است به خصوص اينكه ما معتقديم هيچ امرى در اسلام نيست مگر اينكه نص عام يا خاصى در مورد آن صادر شده است، و گرنه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ (مائده- 3) صحيح نبود (شرح اين معنى را بايد در كتب اصول فقه در مورد بطلان اجتهاد به معنى قانونگذارى در اسلام مطالعه كرد).
ب: بعضى از مفسران گفته‏اند كه شان نزول جمله” أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ” در مورد انصار است، و اين يا به خاطر آن است كه آنها حتى قبل از اسلام كارهايشان بر اساس شورى بود، و يا اشاره به آن گروهى از انصار است كه قبل از هجرت پيامبر ص ايمان آوردند، و در” عقبه” با او بيعت كردند، و از حضرتش دعوت به مدينه نمودند (چون اين سوره مكى است و آيات فوق نيز ظاهرا در مكه نازل شده).
ولى به هر حال آيه مخصوص شان نزولش نيست و يك برنامه عمومى و همگانى را بيان مى‏كند.
اين سخن را با حديثى از امير مؤمنان على ع پايان مى‏دهيم، آنجا كه فرمود:
لا ظهير كالمشاورة و الاستشارة عين الهداية
:” هيچ پشتيبان و تكيه گاهى همچون مشورت نيست و مشورت عين هدايت است” «1».
اين نكته نيز قابل توجه است كه آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده
__________________________________________________
(1) وسائل الشيعه جلد 8 صفحه 425 (باب 21 از ابواب احكام العشرة)
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 464
تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمى‏كند بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است از مال از علم از عقل و هوش و تجربه از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز.
در توصيف ديگر كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى‏فرمايد:
” و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد تسليم ظلم نمى‏شوند و از ديگران يارى مى‏طلبند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ).
ناگفته پيداست كه در برابر وظيفه” انتصار” در مقابل ستم، ديگران نيز وظيفه يارى كردن دارند، چرا كه يارى طلبيدن بدون يارى كردن لغو و بيهوده است، در حقيقت هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد بر آوردن است، و هم مؤمنان ديگر موظف به پاسخگويى او هستند، همانگونه كه در آيه 72 سوره انفال مى‏خوانيم: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ:
” هر گاه آنها از شما براى حفظ دين خود يارى بطلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد”.
اين برنامه مثبت و سازنده به ظالمان هشدار مى‏دهد كه اگر دست به ستم بيالايند مؤمنان ساكت نمى‏نشينند، و در برابر آنها بپا مى‏خيزند، و هم به مظلومان اعتماد مى‏بخشد كه اگر استغاثه كنند ديگران بيارى آنها مى‏شتابند.
” ينتصرون” از ماده” انتصار” به معنى يارى طلبيدن است، ولى بعضى آن را به معنى” تناصر” (به يارى يكديگر شتافتن) تفسير كرده‏اند، ولى نتيجه هر دو با توجه به توضيحى كه داديم يكى است.
به هر حال وظيفه هر مظلومى اين است كه اگر به تنهايى قادر بر دفع ظلم و ستم نيست سكوت نكند، و با استفاده از نيروى ديگران به مقابله با ظلم قيام نمايد، و وظيفه همه مسلمانان است كه به نداى او پاسخ مثبت دهند.
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 465
ولى از آنجا كه يارى كردن يكديگر نبايد از مسير عدالت خارج شود، و به انتقام‏جويى، و كينه‏توزى، و تجاوز از حد منتهى گردد، در آيه بعد فورا آن را مشروط ساخته، مى‏افزايد: توجه داشته باشيد” كيفر بدى مجازاتى همانند آن است” (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها).
مبادا به خاطر اينكه بعضى از دوستان شما مورد ستم واقع شده‏اند از حد بگذرانيد، و خود مبدل به افراد ظالمى شويد، به خصوص اينكه در جوامعى همچون جامعه عرب در آغاز اسلام احتمال تجاوز از حد به هنگام پاسخ گفتن به ظلم احتمال قابل توجهى بوده، و مى‏بايست حساب يارى مظلوم از انتقام‏جويى جدا شود.
البته كار ظالم بايد” سيئه” و بدى ناميده شود، اما كيفر او مسلما” سيئه” نيست، و اگر در آيه از آن تعبير به” سيئه” شده، در واقع به خاطر قرينه مقابله است، يا اينكه از ديدگاه ظالم كه مجازات مى‏شود” سيئه” مى‏باشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير از آن به” سيئه” به خاطر اين است كه مجازات آزار و ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتا بد است، هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم كار خوبى محسوب مى‏شود.
اين شبيه تعبيرى است كه در آيه 194 سوره بقره آمده است: فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ:” هر كس به شما تعدى كند به مانند آن بر او تعدى كنيد، و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى نكنيد).
ولى به هر حال اين تعبير مى‏تواند مقدمه‏اى باشد براى دستور عفو كه در جمله بعد آمده، گويى مى‏فرمايد: مجازات هر چه باشد يك نوع آزار است، و اگر طرف پشيمان شده باشد شايسته عفو است.
در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه” هر كس عفو و اصلاح كند اجر و                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 466
پاداش او بر خداست” (فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ).
درست است كه حقى از او ضايع شده، و در مقابل ظاهرا چيزى نگرفته، اما به خاطر گذشتى كه از خود نشان داده، گذشتى كه مايه انسجام جامعه و كم شدن كينه‏ها و افزايش محبت و موقوف شدن انتقام‏جويى و آرامش اجتماعى است، خداوند بر عهده گرفته كه پاداش او را از فضل بى‏پايانش مرحمت كند، و چه تعبير جالبى است تعبير” على اللَّه”: گويى خداوند خود را مديون چنين كسى مى‏داند و مى‏گويد اجرش بر عهده من است! و در پايان آيه مى‏فرمايد:” خداوند قطعا ظالمان را دوست ندارد” (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ).
اين جمله ممكن است اشاره به چند نكته باشد:
نخست اينكه دستور عفو به خاطر اين است كه در صورت قصاص و كيفر گاه انسان نمى‏تواند خود را دقيقا كنترل كند، و از حد مى‏گذراند، و در صف ظالمان قرار مى‏گيرد.
ديگر اينكه اگر دستور عفو داده شده نه به معنى دفاع از ظالمان است، چرا كه خداوند ظالمان را هرگز دوست نمى‏دارد، بلكه هدف هدايت گمراهان و استحكام پيوندهاى اجتماعى است.
سوم اينكه كسانى شايسته عفوند كه از مركب ظلم پياده شوند، و از گذشته خود نادم گردند، و در مقام اصلاح خويش بر آيند، نه ظالمانى كه عفو، آنها را جسورتر و جرى‏تر مى‏كند.
و به تعبير روشنتر عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه‏اى دارد، عفو در جايى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد، و اگر مى‏بخشد از موضع ضعف نيست، اين عفو سازنده است، هم براى مظلوم پيروز چرا كه به او تسلط بر نفس و صفاى دل مى‏بخشد، و هم براى ظالم مغلوب كه او را به اصلاح خويش وا مى‏دارد.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 467
و كيفر و انتقام و مقابله به مثل در جايى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده، و مظلوم پايه‏هاى قدرت خود را محكم نكرده، و عفو از موضع ضعف است، اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص آمده است:
اذا كان يوم القيامة نادى مناد من كان اجره على اللَّه فليدخل الجنة، فيقال من ذا الذى اجره على اللَّه؟ فيقال: العافون عن الناس، فيدخلون الجنة بغير حساب!
” هنگامى كه روز قيامت مى‏شود كسى (از سوى خداوند) ندا مى‏دهد هر كس اجر او بر خدا است وارد بهشت شود، گفته مى‏شود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب به آنها مى‏گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت مى‏شوند” «1».
اين حديث در حقيقت نتيجه‏اى است كه از آخرين آيه مورد بحث گرفته شده و خط اصيل اسلام همين است.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 468
[سوره الحاقة (69): آيات 30 تا 37]
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ (34)
فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)
ترجمه:
30- او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! 31- سپس او را در دوزخ بيفكنيد! 32- بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذرع است ببنديد! 33- چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى‏آورد.
34- و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏نمود.
35- لذا امروز در اينجا يار مهربانى ندارد.                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 468
36- و نه طعامى جز از چرك و خون.
37- غذايى كه جز خطاكاران آن را نمى‏خورند.
تفسير او را بگيريد و زنجيرش كنيد!
در ادامه آيات گذشته كه سخن از” اصحاب شمال” مى‏گفت كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى‏دهند و آه و ناله از آنها برمى‏خيزد و آرزوى مرگ مى‏كنند، در آيات مورد بحث به گوشه‏اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده مى‏فرمايد:
” در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى‏شود: بگيريد او را، و در بند و زنجيرش كنيد”! (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ).
” غلوه” از ماده” غل” چنان كه قبلا هم گفته‏ايم زنجيرى است كه گاه به وسيله آن دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مى‏بستند و بسيار مشقت‏بار و رنج آور بوده.
” سپس گفته مى‏شود او را در آتش دوزخ وارد كنيد” (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ).
” بعد او را به زنجيرى بكشيد كه درازاى آن هفتاد ذراع است” (ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ).
” سلسله” به معنى زنجير است، و در اصل از ماده” تسلسل” به معنى                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 469
تكان خوردن و لرزش گرفته شده، زيرا حلقه‏هاى زنجير مى‏لرزند و تكان مى‏خورند.
تعبير به” هفتاد ذراع” ممكن است از باب” تكثير” باشد، زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالبا براى كثرت به كار مى‏رود، و نيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال چنان زنجيرى را آن چنان اطراف مجرمان مى‏پيچند كه سرتاپاى آنها را فرا مى‏گيرد.
بعضى از مفسران گفته‏اند اين زنجيرهاى طولانى براى يك فرد نيست، بلكه هر گروه را به يك زنجير مى‏بندند، ذكر اين مجازات بعد از ذكر غل و زنجير در آيات گذشته تناسب بيشترى با همين معنى دارد.
” ذراع” به معنى” فاصله آرنج تا نوك انگشتان” است (در حدود نيم متر) كه واحد طول نزد عرب بوده، و يك مقياس طبيعى است، ولى بعضى گفته‏اند كه اين ذراع غير از ذراع معمول است به طورى كه هر ذراع از آن فاصله‏هاى عظيمى را دربر مى‏گيرد، و همه دوزخيان را به آن زنجير مى‏بندند.
بار ديگر تكرار مى‏كنيم كه مسائل مربوط به قيامت را با زبان ما ساكنان دنيا نمى‏توان كاملا بيان كرد و آنچه در آيات و روايات آمده تنها شبحى از آن را ترسيم مى‏كند.
تعبير به” ثم” در اين آيه نشان مى‏دهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مى‏شود، و اين مجازات جديدى است براى آنها، اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين زنجيرهاى فردى و جمعى قبل از ورود در جهنم است، و” ثم” به اصطلاح براى تاخير در ذكر است.
در دو آيه بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته مى‏فرمايد:” زيرا او اصرار داشت كه به خداى بزرگ ايمان نياورد” (إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 470
الْعَظِيمِ‏
).
و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى‏كردند نمى‏پذيرفت، و به اين ترتيب پيوند او با” خالق” به كلى قطع شده بود.
و نيز مردم را” بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏كرد” (وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ).
و به اين ترتيب پيوند خود را از” خلق” نيز بريده بود.
بنا بر اين عامل بزرگ بدبختى او قطع رابطه از” خالق” و” خلق” بود، و از اين تعبير به خوبى استفاده مى‏شود كه عمده اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى‏توان در اين دو خلاصه كرد، و عطف” اطعام مسكين” بر” ايمان” اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ انسانى است، و به راستى چنين است زيرا به گفته بعضى بدترين عقائد” كفر” است، و بدترين رذائل اخلاقى” بخل”.
جالب توجه اينكه نمى‏گويد:” اطعام نمى‏كرد” مى‏گويد: ديگران را وادار به اطعام نمى‏نمود، اشاره به اينكه اولا تنها اطعام كردن يك فرد، مشكل مستمندان را حل نمى‏كند، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد تا جنبه عمومى پيدا كند.
ثانيا ممكن است انسان شخصا توانايى بر اطعام نداشته باشد، اما همه كس توانايى بر ترغيب ديگران داشته باشد.
ثالثا افراد بخيل چنانند كه نه تنها بذل و بخششى ندارند بلكه علاقه به بذل و بخشش ديگران نيز ندارند.
از بعضى از قدماء نقل شده است كه به همسر خود دستور مى‏داد غذا را                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 471
بيشتر طبخ كند تا به مسكينان نيز بدهد، و بعد مى‏گفت:” نصف آن زنجير را با ايمان به خدا از تن خود بيرون آورديم، و نصف ديگرش را با اطعام بيرون مى‏كنيم” «1».
سپس مى‏افزايد:” چون عقيده و عمل او چنين بود امروز در اينجا يار مهربانى ندارد” (فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ).
” و نه طعامى جز از چرك و خون” (وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ).
قابل توجه اينكه” جزا” و” عمل” آنها كاملا با هم متناسبند، به خاطر قطع پيوند با خالق، در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند، و به خاطر ترك اطعام مستمندان، غذايى جز چرك و خون از گلوى آنها پائين نمى‏رود، چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى‏خوردند در حالى كه بى‏نوايان جز خون‏دل طعامى نداشتند.
” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:” غسلين” به معنى آبى است كه از شستشوى بدن كفار در دوزخ فرو مى‏ريزد، ولى معروف اين است كه منظور چرك و خونى است كه از بدن دوزخيان فرو مى‏ريزد، و شايد منظور راغب نيز همين باشد، و تعبير به” طعام” نيز مناسب همين معنى است.
در اينجا سؤالى مطرح مى‏شود و آن اينكه در آيه 6 سوره غاشيه آمده است: لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ:” آنها غذايى جز” ضريع” ندارند” و” ضريع” را به نوعى” خار” تفسير كرده‏اند، و در آيه 43- 44 سوره” دخان” مى‏خوانيم إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ:” درخت زقوم طعام
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 29 صفحه 51.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 472
گنهكاران است” و” زقوم” را به گياه تلخ و بدبو و بد طعمى تفسير كرده‏اند كه نمونه آن در سرزمين” تهامه” مى‏روئيده است، و شيره تلخ و سوزنده‏اى داشته، چگونه مى‏توان ميان آن آيات و آيه مورد بحث جمع كرد؟
در پاسخ اين سؤال بعضى گفته‏اند: اين هر سه كلمه (” ضريع” و” زقوم” و” غسلين”).
اشاره به يك مطلب است، (و آن گياه خشن و ناگوارى است كه غذاى اهل دوزخ است).
بعضى ديگر گفته‏اند: دوزخيان در طبقات مختلفى هستند و هر يك از اين سه چيز غذاى گروهى از آنان است.
بعضى ديگر گفته‏اند غذاى آنها” زقوم و ضريع” است، و نوشيدنى آنها” غسلين” و تعبير به” طعام” در مورد نوشيدنى بى‏سابقه نيست.
در آخرين آيه مورد بحث براى تاكيد مى‏افزايد:” اين غذا را جز خطاكاران نمى‏خورند” (لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ).
بعضى از مفسران گفته‏اند:” خاطى” به كسى گفته مى‏شود كه عمدا به سراغ كار خطا مى‏رود، ولى” مخطى” هم به عمد گفته مى‏شود هم به سهو، بنا بر اين اين غذاى دوزخى مخصوص كسانى است كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى‏پويند.
نكته: آغاز حركت‏گذارى حروف قرآن
در حديثى آمده است كه” صعصعة بن صوحان” كه از ياران” على” ع                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 473
بود، مى‏گويد: مرد عربى خدمت على ع آمد و از آيه” لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ” سؤال كرد، و بجاى” خاطئون” يعنى خطاكاران” خاطون” كه به معنى گام برداران است قرائت كرد، لذا پرسيد: همه مردم گام برمى‏دارند، آيا خداوند به همه آنها از اين غذا مى‏دهد؟
امام تبسمى فرمود و گفت: اى مرد عرب صحيح آن لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ است، عرض كرد راست گفتى اى امير مؤمنان! خداوند بنده غير خطاكار را تسليم عذاب نمى‏كند، سپس امام ع رو به” ابو الاسود” (كه مرد اديبى بود) كرد و فرمود: امروز حتى بيگانگان از لغت عرب نيز مسلمان شده‏اند، ترتيبى ده تا بتوانند زبان خود را اصلاح كنند، و ابو الاسود به دنبال اين دستور علامت رفع و نصب و كسر (پيش و زبر و زير) را ابداع كرد «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” در المنثور” از جلال الدين سيوطى جلد 6 صفحه 263.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 474
[سوره الفجر (89): آيات 15 تا 20]
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20)
ترجمه:
15- اما انسان هنگامى كه خداوند او را براى آزمايش اكرام مى‏كند و نعمت مى‏بخشد (مغرور مى‏شود و) مى‏گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته!.
16- و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد مايوس مى‏شود و مى‏گويد پروردگارم مرا خوار كرده! 17- چنان نيست كه شما خيال مى‏كنيد، بلكه شما يتيمان را گرامى نمى‏داريد.
18- و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏كنيد.                        تفسير نمونه، ج‏26، ص: 461
19- و ميراث را (از طريق مشروع و نامشروع) جمع كرده مى‏خوريد.
20- و مال و ثروت را بسيار دوست مى‏داريد.
تفسير: نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مايوس!
در تعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مى‏داد و آنها را به مجازات الهى تهديد مى‏كرد، در آيات مورد بحث به مساله امتحان كه معيار ثواب و عقاب الهى است و مهمترين مساله زندگى انسان محسوب مى‏شود مى‏پردازد.
نخست مى‏فرمايد:” اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مى‏شود، و مى‏گويد: خداوند مرا گرامى داشته است”! (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ).
او نمى‏داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايه غرور گردد، و نه بلاها مايه ياس و نوميدى، ولى اين انسان كم ظرفيت در هر دو حال هدف آزمايش را فراموش مى‏كند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مى‏پندارد كه مقرب درگاه خدا شده، و اين نعمت دليل بر آن قرب است.
قابل توجه اينكه در آغاز آيه مى‏گويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مى‏دهد ولى در ذيل آيه از اينكه انسان خود را مورد اكرام خدا مى‏بيند ملامت مى‏شود اين به خاطر آن است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 462
و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد، مايوس مى‏شود و مى‏گويد: پروردگارم مرا خوار كرده”! (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ).
ياس سر تا پاى او را فرا مى‏گيرد، و از پروردگارش مى‏رنجد و ناخشنود مى‏شود، غافل از اينكه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان او است، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است.
اين دو آيه هشدار مى‏دهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است، و نه ادبار نعمت دليل بر دورى از حق، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى‏كند، اين انسانهاى كم‏ظرفيتند كه گاه مغرور، و گاه مايوس مى‏شوند.
در آيه 51″ فصلت” نيز آمده است: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ:” هنگامى كه نعمتى به انسان مى‏دهيم روى مى‏گرداند و با تكبر از حق دور مى‏شود، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مى‏كند و بيتابى مى‏نمايد”.
و در آيه 9 سوره” هود” آمده است: وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ:” هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى‏شود”.
اين دو آيه علاوه بر اينكه مساله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى‏كند اين نتيجه را نيز مى‏بخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمتها، و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است.                        تفسير نمونه، ج‏26، ص: 463
چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند، و در مقابل چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمتها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.
در ضمن، اين آيه اشاره سربسته‏اى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مى‏كند.
سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مى‏شود پرداخته، مى‏فرمايد:” چنان نيست كه شما خيال مى‏كنيد (كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است) شما يتيمان را گرامى نمى‏داريد” (كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ).
” و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏كنيد” (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ).
قابل توجه اينكه در مورد يتيمان از” اطعام” سخن نمى‏گويد، بلكه از” اكرام” سخن مى‏گويد، چرا كه در مورد يتيم تنها مساله گرسنگى مطرح نيست، بلكه از آن مهمتر جبران كمبودهاى عاطفى او است، يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و ذليل و بى‏مقدار شده، بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مساله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است:
در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم ما من عبد يسمح يده على رأس يتيم رحمة له الا اعطاه اللَّه بكل شعرة نورا يوم القيامة:” هيچ بنده‏اى دست مرحمت بر سر يتيمى نمى‏كشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهايى كه از زير                        تفسير نمونه، ج‏26، ص: 464
دست او مى‏گذرد نورى در قيامت به او مى‏بخشد” «1».
در آيه 9 سوره” ضحى” نيز آمده است: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ:” اما يتيم را مورد قهر و تحقير قرار مده”.
و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق همچون جامعه عصر جاهليت ديروز و امروز رواج داشته و دارد، كه نه تنها به انواع حيله‏ها براى تملك اموال يتيمان متوسل مى‏شوند بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مى‏گذارند كه درد يتيمى و فقدان پدر را به تلخ‏ترين صورتى احساس مى‏كند.
از آنچه گفتيم روشن مى‏شود كه اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست، آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشته‏اند، بلكه معنى وسيع و گسترده‏اى دارد كه هم آن، و هم امور ديگر را شامل مى‏شود.
جمله” تحاضون” از ماده” حض” به معنى تحريص و ترغيب است، اشاره به اينكه تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد «2».
عجب اينكه در آيه 34 سوره” حاقه” اين موضوع را همرديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده مى‏فرمايد: إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ:” او به خداوند بزرگ ايمان نمى‏آورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمى‏كند” «3».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 15 صفحه 120 (چاپ قديم).
(2)” تحاضون” در اصل” تتحاضون” بوده كه يك تاء از آن براى تخفيف حذف شده است.
(3)” طعام” در اين آيه و آيه مورد بحث معنى مصدرى دارد و به معنى” اطعام” است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 465
سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مى‏دهد، و مى‏افزايد: شما ميراث را (از طريق حلال و حرام) جمع كرده و مى‏خوريد” (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا) «1».
بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست، بنا بر اين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد:
نخست اينكه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است، زيرا كلمه” لم” در اصل به معنى” جمع” است، و بعضى از مفسران مانند” زمخشرى” در” كشاف” مخصوصا آن را به جمع ميان” حلال” و” حرام” تفسير كرده است، به خصوص اينكه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مى‏كردند، و حق آنها را براى خود برمى‏داشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند (زيرا بسيارى از اموالشان از طريق غارت به دست مى‏آمد، تنها كسانى را سهيم مى‏دانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).
ديگر اينكه وقتى ارثى به شما مى‏رسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمى‏كنيد، جايى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى‏آيد چنين مى‏كنيد، مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيل‏تر و سخت‏گيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است.
سوم اينكه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه افراد بى‏ايمان، يا بى‏بندوبار هنگامى كه دستشان به اموال
__________________________________________________
(1)” لم” به معنى جمع‏آورى كردن است، و گاه به معنى جمع‏آورى توأم با اصلاح نيز آمده.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 466
ارث مى‏رسد به هيچوجه ملاحظه يتيم و صغير را نمى‏كنند، و از اينكه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حد اكثر سوء استفاده را مى‏كنند، و اين از زشت‏ترين و شرم‏آورترين گناهان است.
جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است «1».
بعد به چهارمين عمل نكوهيده آنها پرداخته مى‏افزايد:” و شما بسيار ثروت و اموال را دوست مى‏داريد” (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) «2».
شما افرادى دنياپرست، ثروت‏اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد، و مسلما كسى كه چنين علاقه فوق العاده‏اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع‏آورى آن ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى‏كند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى‏پردازد، و يا كم مى‏گذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جايى براى ياد خدا در دل او نيست.
و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مى‏كند: آزمايش در مورد يتيمان.
اطعام مستمندان.
آزمايش جمع‏آورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع.
و بالآخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط.
__________________________________________________
(1)” تراث” در اصل” وراث” (بر همان وزن) بوده سپس واو آن تبديل به تا شده است.
(2)” جم” چنان كه در” مصباح اللغه” و” مقاييس” آمده است به معنى كثير و فراوان است، و” جمة” (بر وزن جبه) به معنى موهاى جمع شده پيش سر است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 467
و عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است.
اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف” ايمان فلك داده به باد” چرا بزرگترين لغزشهاى فرزندان آدم در همين قسمت است؟
كسانى هستند در حدى از” مال” امينند، اما هنگامى پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسوسه‏هاى شيطان آنها را به خيانت مى‏كشاند، مؤمنان راستين كسانى هستند كه امانت و درستكارى و رعايت حقوق واجب و مستحبّ ديگران را در هر حدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند چنين كسانى مى‏توانند دم از ايمان و تقوى زنند.
كوتاه سخن اينكه كسانى كه از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط برآيند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهيزكار و با شخصيتند، و بهترين دوستان و ياران محسوب مى‏شوند، آنها در زمينه‏هاى ديگر نيز (غالبا) افراد پاك و درستى هستند، تكيه آيات فوق بر آزمونهاى مالى نيز از همين جهت است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 468
[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4)
الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى‏كند مشاهده كردى؟
2- او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى‏راند.
3- و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمى‏كند.
4- پس واى بر نمازگزارانى كه …
5- نماز خود را به دست فراموشى مى‏سپارند.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 358
6- آنها كه ريا مى‏كنند.
7- و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى‏نمايند.
تفسير: اثرات شوم انكار معاد
در اين سوره نخست پيغمبر اكرم ص را مخاطب قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مى‏كند.
” آيا ديدى كسى را كه روز جزا را پيوسته انكار مى‏كند”؟! (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ).
سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مى‏افزايد.
” او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى‏راند”! (فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ).
” و ديگران را به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمى‏كند” (وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ).
منظور از” دين” در اينجا” جزا” يا” روز جزا” است، و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن، بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است از جمله:” راندن يتيمان با خشونت،” و” عدم تشويق ديگران به اطعام افراد مسكين” است يعنى نه خود انفاق مى‏كند و نه ديگران را دعوت به اين كار مى‏نمايد.
بعضى نيز احتمال داده‏اند كه منظور از” دين” در اينجا قرآن يا تمام آئين اسلام است، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد، و نظير آن را در سوره” انفطار” آيه 9 كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ، و سوره” تين” آيه 7 فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ نيز                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 359
آمده است كه به قرينه آيات ديگر آن سوره‏ها منظور از دين روز جزا است.
” يدع” از ماده” دع” (بر وزن حد) به معنى دفع شديد و راندن توأم با خشونت و عنف است.
و” يحض” از ماده” حض” به معنى تحريض و ترغيب ديگران بر چيزى است،” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:” حص” تشويق در حركت و سير است، ولى” حض” چنين نيست «1».
از آنجا كه” يحض” و” يدع” به صورت فعل” مضارع” آمده نشان مى‏دهد كه اين كار مستمر آنها است در مورد يتيمان و مستمندان.
باز در اينجا اين نكته جلب توجه مى‏كند كه در مورد يتيمان مساله عواطف انسانى بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن، چرا كه بيشترين رنج يتيم از دست دادن كانون عاطفه و غذاى روح است، و تغذيه جسمى در مرحله بعد قرار دارد.
و باز در اين آيات به مساله اطعام” مستمندان” كه از مهمترين كارهاى خير است برخورد مى‏كنيم، تا آنجا كه مى‏فرمايد: اگر خود قادر به اطعام مستمندى نيست ديگران را به آن تشويق كند.
تعبير به” فذلك” (با توجه به اينكه” فا” در اينجا معنى سببيت را مى‏بخشد) اشاره به اين نكته است كه فقدان ايمان به معاد سبب اين خلافكاريها مى‏شود، و به راستى چنين است، آن كس كه آن روز بزرگ و آن دادگاه عدل، و آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تمام اعمال او ظاهر مى‏شود، ولى آنها كه ايمان ندارند اثر آن در جرأتشان بر گناه و انواع جرائم كاملا محسوس است.
در سومين وصف اين گروه، مى‏فرمايد:” واى بر نمازگزاران” (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ).
__________________________________________________
(1)” مفردات” ماده” حض”.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 360
” همان نمازگزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مى‏سپرند” (الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ).
نه ارزشى براى آن قائلند، و نه به اوقاتش اهميتى مى‏دهند، و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مى‏كنند.
” ساهون” از ماده” سهو” در اصل به معنى خطايى كه از روى غفلت سرزند، خواه در فراهم كردن مقدماتش مقصر باشد يا نه، البته در صورت اول معذور نيست، و در صورت دوم معذور است، ولى در اينجا منظور سهو توأم با تقصير است.
بايد توجه داشت كه نمى‏فرمايد” در نمازشان سهو مى‏كنند” چون سهو در نماز به هر حال براى هر كس واقع مى‏شود، بلكه مى‏فرمايد” از اصل نماز سهو مى‏كنند” و كل آن را به دست فراموشى مى‏سپرند.
روشن است اين مطلب اگر يك يا چند بار اتفاق بيفتد ممكن است از قصور باشد، اما كسى كه پيوسته نماز را فراموش مى‏كند و آن را به دست فراموشى مى‏سپارد، پيدا است كه براى آن اهميتى قائل نيست، و يا اصلا به آن ايمان ندارد، و اگر گهگاه نماز مى‏خواند از ترس زبان مردم و مانند آن است.
در اين كه منظور از” ساهون” در اينجا چيست؟ علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز كرده‏اند، از جمله اينكه منظور تاخير انداختن نماز از وقت فضيلت است.
و يا اينكه منظور اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى معتقد بودند و نه براى ترك آن عقاب.
يا اينكه منظور كسانى است كه در نمازهاى خود ريا مى‏كنند (در حالى                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 361
كه اين معنى در آيه بعد مى‏آيد).
البته جمع ميان اين معانى ممكن است هر چند تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.
به هر حال وقتى فراموش كنندگان نماز شايسته ويل هستند آنها كه به كلى ترك نماز گفته و تارك الصلاة هستند چه حالى خواهند داشت؟! در چهارمين مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده، مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه پيوسته ريا مى‏كنند” (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ).
و در آخرين مرحله مى‏افزايد:” آنها ديگران را از ضروريات زندگى منع مى‏كنند” (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ).
مسلما يكى از سرچشمه‏هاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداشهاى الهى است، و گرنه چگونه ممكن است انسان پاداشهاى الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوش آيند آنها آورد؟!” ماعون” از ماده” معن” (بر وزن شان) به معنى چيز كم است، و بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور از آن در اينجا اشياء جزئى است كه مردم مخصوصا همسايه‏ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى‏گيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت) ظروف و مانند اينها.
بديهى است كسى كه از دادن چنين اشيايى به ديگرى خوددارى مى‏كند آدم بسيار پست و بى ايمانى است، يعنى آنها به قدرى بخيل‏اند كه حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند، در حالى كه همين اشياء كوچك گاه نيازهاى بزرگى را برطرف مى‏كند، و منع آن، مشكلات بزرگى در زندگى مردم ايجاد مى‏نمايد.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 362
جمعى نيز گفته‏اند منظور از” ماعون” زكات است، چرا كه زكات نسبت به اصل مال غالبا بسيار كم است، گاه ده درصد، و گاه پنج درصد، و گاه دو و نيم درصد است.
البته” منع زكات” نيز يكى از بدترين كارها است، چرا كه” زكات” بسيارى از مشكلات اقتصادى جامعه را حل مى‏كند.
در روايتى از امام صادق ع آمده است كه در تفسير ماعون فرمود:
هو القرض يقرضه، و المتاع يعيره، و المعروف يصنعه:
” ماعون وامى است كه انسان به ديگرى مى‏دهد، و وسائل زندگى است كه به عنوان عاريه در اختيار ديگران مى‏گذارد، و كمكها و كارهاى خيرى كه انسان انجام مى‏دهد” «1» در روايت ديگرى از همان حضرت اين معنى نقل شده، و در ذيل آن آمده است كه راوى گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى وسائلى را به آنها عاريه مى‏دهيم آن را مى‏شكنند و خراب مى‏كنند، آيا گناه است به آنها ندهيم؟
فرمود: در اين صورت مانعى ندارد «2».
در معنى” ماعون” احتمالات ديگرى نيز گفته‏اند، تا آنجا كه در تفسير قرطبى بالغ بر دوازده قول در اين زمينه نقل شده كه بسيارى از آنها را مى‏توان در هم ادغام كرد و مهم همان است كه در بالا آورديم.
ذكر اين دو كار پشت سر يكديگر (رياكارى و منع ماعون) گويى اشاره به اين است كه آنها آنچه براى خدا است به نيت خلق بجا مى‏آورند، و آنچه براى خلق است از آنها دريغ مى‏دارند، و به اين ترتيب هيچ حقى را به حق دارش نمى‏رسانند.
اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم ص پايان مى‏دهيم، فرمود:
__________________________________________________
(1 و 2)” كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 363
من منع الماعون جاره منعه اللَّه خيره يوم القيامة، و وكله الى نفسه، و من وكله الى نفسه فما اسوء حاله؟!:
” كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايه‏اش دريغ دارد خداوند او را از خير خود، در قيامت منع مى‏كند، و او را به حال خود وامى‏گذارد، و هر كسى خدا او را به خود واگذارد، چه بد حالى دارد؟ «1».
نكته‏ها:
1- جمع‏بندى بحثهاى سوره ماعون
در اين سوره كوتاه، مجموعه‏اى از صفات رذيله كه در هر كس باشد نشانه بى ايمانى و پستى و حقارت او است آمده، و قابل توجه اينكه همه آنها را فرع بر تكذيب دين، يعنى جزا يا روز جزا قرار داده است، تحقير يتيمان، ترك اطعام گرسنگان، غفلت از نماز، رياكارى، و عدم همكارى با مردم حتى در دادن وسائل كوچك زندگى اين مجموعه را تشكيل مى‏دهد، و به اين ترتيب افراد بخيل و خودخواه، و متظاهرى را منعكس مى‏كند كه نه پيوندى با” خلق” دارند، و نه رابطه‏اى با” خالق” افرادى كه نور ايمان و احساس مسئوليت در وجودشان نيست نه به پاداش الهى مى‏انديشند و نه از عذاب او بيمناكند.
2- تظاهر و ريا يك بلاى بزرگ اجتماعى
ارزش هر عمل بستگى به” انگيزه” آن دارد، و يا به تعبير ديگر از ديدگاه
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679 حديث 20.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 364
اسلام، اساس هر عمل را،” نيت” تشكيل مى‏دهد، آن هم” نيت خالص”.
اسلام قبل از هر چيز پرونده نيت را مورد بررسى قرار مى‏دهد، و لذا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه:
انما الاعمال بالنيات، و لكل امرء ما نوى:
” هر عملى بستگى به نيت او دارد، و بهره هر كس مطابق نيتى است كه در عمل دارد”.
و در ذيل اين حديث آمده است: آن كس كه براى خدا جهاد كند اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا پيكار كند، يا حتى نيت به دست آوردن” عقال” (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مى‏بندند) كرده باشد بهره‏اش فقط همان است” «1».
اينها همه به خاطر آن است كه” نيت” هميشه به عمل شكل مى‏دهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مى‏دهد، شالوده آن را محكم مى‏كند، و تمام تلاش او اين است كه مردم از آن بهره بيشتر گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مى‏دهد، تنها به ظاهر و زرق و برق آن مى‏پردازد، بى آنكه به عمق و باطن و شالوده و بهره‏گيرى نيازمندان اهميت دهد.
جامعه‏اى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى‏شود، بلكه تمام برنامه‏هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى‏گردد، و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مى‏شود، و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان، و چنين جامعه‏اى؟! روايات در مذمت” ريا” بسيار زياد است، تا آنجا كه آن را نوعى شرك ناميده‏اند، و ما در اينجا به ذكر سه روايت تكان دهنده قناعت مى‏كنيم:
1- در حديث از پيغمبر اكرم ص آمده است:
سياتى على الناس
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 35 (ابواب مقدمه العبادات باب 5 حديث 10). […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 365
زمان تخبث فيه سرائرهم، و تحس فيه علانيتهم، طمعا فى الدنيا لا يريدون به ما عند ربهم، يكون دينهم رياء، لا يخالطهم خوف، يعمهم اللَّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم!:
” زمانى بر مردم فرا مى‏رسد كه باطنهاى آنها زشت و آلوده مى‏شود، و ظاهرشان زيبا، به خاطر طمع در دنيا اين در حالى كه علاقه‏اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى‏شود، و خوف خدا، در دل آنها وجود ندارد، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى‏كند، و هر قدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند هرگز دعايشان مستجاب نمى‏شود” «1».
2- در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام” زراره” فرمود.
من عمل للناس كان ثوابه على الناس يا زراره! كل رياء شرك!:
” كسى كه براى مردم عمل كند ثوابش بر مردم است، اى زراره! هر ريايى شرك است”! «2».
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم ص آمده است:
ان المرائى يدعى يوم القيامة باربعة اسماء: يا كافر! يا فاجر! يا غادر! يا خاسر! حبط عملك، و بطل اجرك، فلا خلاص لك اليوم، فالتمس اجرك ممن كنت تعمل له!:
” شخص رياكار در روز قيامت با چهار نام صدا زده مى‏شود: اى كافر! اى فاجر! اى حيله‏گر! واى زيانكار! عملت نابود شد، و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه از براى او عمل كردى”! «3».
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 باب الرياء حديث 14.
(2)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 49 (ذيل حديث 11).
(3)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 51 (ذيل حديث 16).
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 366
خداوندا! خلوص نيت، سخت مشكل است، خودت ما را در اين راه يارى فرما.
پروردگارا! آن چنان ايمانى به ما مرحمت كن كه جز به ثواب و عقاب تو نينديشيم و رضا و خشنودى و غضب خلق در راه تو براى ما يكسان باشد.
بارالها! هر خطايى در اين راه تا كنون كرده‏ايم بر ما ببخش.
آمين يا رب العالمين پايان سوره ماعون
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 367
(108) سوره كوثر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 3 آيه است
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 368
محتوى و فضيلت سوره” كوثر”
مشهور اين است كه اين سوره در” مكه” نازل شده است ولى بعضى احتمال مدنى بودن آن را داده‏اند، اين احتمال نيز داده شده است كه اين سوره دو بار نازل شده يك بار در مكه و بار ديگرى در مدينه، ولى رواياتى كه در شان نزول اين سوره وارد شده، قول مشهور را كه اين سوره مكى است تاييد مى‏كند.
در شان نزول اين سوره مى‏خوانيم:” عاص بن وائل” كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم ص را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد، و مدتى با حضرت گفتگو نمود، گروهى از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند، هنگامى كه” عاص بن وائل” وارد مسجد شد به او گفتند: با كه صحبت مى‏كردى؟ گفت: با اين مرد” ابتر”! اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد كه” عبد اللَّه” پسر پيغمبر اكرم ص از دنيا رفته بود، و عرب كسى را كه پسر نداشت” ابتر” (يعنى بلا عقب) مى‏ناميد، و لذا قريش اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر براى حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم ص را به نعمتهاى بسيار و كوثر بشارت داد، و دشمنان او را ابتر خواند) «1».
توضيح اينكه: پيغمبر اكرم ص دو فرزند پسر از بانوى اسلام خديجه داشت: يكى” قاسم” و ديگرى” طاهر” كه او را” عبد اللَّه” نيز مى‏ناميدند، و اين هر دو در مكه از دنيا رفتند، و پيغمبر اكرم ص فاقد فرزند پسر شد، اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود، و كلمه” ابتر” را براى حضرتش انتخاب
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 549.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 369
كردند «1».
آنها طبق سنت خود براى فرزند پسر اهميت فوق العاده‏اى قائل بودند، او را تداوم‏بخش برنامه‏هاى پدر مى‏شمردند، بعد از اين ماجرا آنها فكر مى‏كردند با رحلت پيغمبر اكرم ص برنامه‏هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.
قرآن مجيد نازل شد و بطرز اعجازآميزى در اين سوره به آنها پاسخ گفت، و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود، و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد، بشارتى كه در اين سوره داده شده از يك سو ضربه‏اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام، و از سوى ديگر تسلى خاطرى بود به رسول اللَّه ص كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئه دشمنان قلب پاكش غمگين و مكدر شده بود.
در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى (از پيغمبر اكرم ص) آمده است:
من قرأها سقاه اللَّه من انهار الجنة، و اعطى من الاجر بعدد كل قربان قربه العباد فى يوم عيد، و يقربون من اهل الكتاب و المشركين:
” هر كس آن را تلاوت كند خداوند او را از نهرهاى بهشتى سيراب خواهد كرد، و به عدد هر قربانى كه بندگان خدا در روز عيد (قربان) قربانى مى‏كنند، و همچنين قربانى‏هايى كه اهل كتاب و مشركان دارند، به عدد هر يك از آنان اجرى به او مى‏دهد” «2».
نام اين سوره (كوثر) از اولين آيه آن گرفته شده است.
__________________________________________________
(1) پيغمبر اكرم صاحب فرزند ذكور ديگرى بنام” ابراهيم” از” ماريه قبطيه” در مدينه در سال هشتم هجرت شد، ولى اتفاقا او نيز قبل از آنكه به دوسالگى برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پاك پيامبر (ص) را آزرد.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 548.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 370
[سوره البلد (90): آيات 11 تا 20]
فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14) يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15)
أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19) عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 26
ترجمه:
11- ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت! 12- و تو نمى‏دانى آن گردنه چيست؟
13- آزاد كردن برده است! 14- يا اطعام كردن در روز گرسنگى.
15- يتيمى از خويشاوندان را.
16- يا مستمندى به خاك افتاده را.
17- سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به شكيبايى و رحمت توصيه مى‏كنند.
18- آنها اصحاب اليمين هستند (و نامه اعمالشان را به دست راستشان مى‏دهند).
19- و كسانى كه آيات ما را انكار كرده‏اند افرادى شومند و نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى‏شود.
20- بر آنها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نيست).
تفسير: گردنه صعب العبور!
به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در آيات مورد بحث بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى‏دهد كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت راه نجات را نپيموده‏اند، نخست مى‏فرمايد:
” اين انسان ناسپاس از آن گردنه بزرگ بالا نرفت” (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ) «1».
__________________________________________________
(1) ظاهر اين است كه” لا” در اين جمله” نافيه” و” خبريه” است، و اينكه بعضى آن را به معنى نفرين و يا استفهاميه دانسته‏اند، بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، تنها اشكالى كه در اينجا وجود دارد اين است كه” لا” هنگامى كه بر سر فعل ماضى در آيد غالبا تكرار مى‏شود، همانطور كه در آيه 31 سوره قيامت مى‏خوانيم: فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى:” نه صدقه داد و نه نماز گذارد” در حالى كه در آيه مورد بحث تكرار نشده، ولى چنان كه مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” آورده گاه بدون تكرار نيز استعمال مى‏شود،” فخر رازى” و” قرطبى” در تفسيرهاى خود از بعضى از بزرگان ادبيات عرب نقل كرده‏اند كه اگر” لا” به معنى” لم” باشد تكرار لازم نيست، اين احتمال را نيز داده‏اند كه در اينجا در تقدير تكرار شده: فلا اقتحم العقبة و لا فك رقبة و لا اطعم فى يوم ذى مسغبة”.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 27
در اينكه منظور از” عقبه” در اينجا چيست آيات بعد آن را تفسير مى‏كند.
مى‏فرمايد:” تو نمى‏دانى آن گردنه چيست”؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ).
” آزاد كردن برده است” (فَكُّ رَقَبَةٍ).
” يا اطعام كردن در روز گرسنگى” (أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ).
” يتيمى از خويشاوندان را” (يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ).
” يا مستمندى به خاك افتاده را” (أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ).
به اين ترتيب اين گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده‏اند، مجموعه‏اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى‏زند، و نيز مجموعه‏اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده.
و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست.
اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمى‏شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن گردنه‏هاى صعب العبورى است كه بايد از آنها، يكى بعد از ديگرى.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 28
بحول و قوه الهى، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد.
بعضى” عقبه” را در اينجا به معنى هواى نفس تفسير كرده‏اند كه جهاد با آن را پيغمبر اكرم ص طبق حديث معروف” جهاد اكبر” ناميد.
البته با توجه به اينكه خود آيات،” عقبه” را در اينجا تفسير كرده، بايد مراد از اين تفسير چنين باشد كه گردنه اصلى” گردنه هواى نفس” است، و اما آزاد كردن بردگان، و اطعام مسكينان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى‏شود.
بعضى ديگر از مفسران گفته‏اند منظور از اين” عقبه” گردنه صعب العبورى است در قيامت، همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است:
ان امامكم عقبة كؤدا لا يجوزها المثقلون، و انا اريد ان اخفف عنكم لتلك العقبة!:
” پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمى‏گذرند، و من مى‏خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم”! «1» البته اين حديث كه از پيامبر ص نقل شده به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست، ولى مفسران از آن چنين برداشتى كرده‏اند، و اين برداشت با توجه به تفسيرى كه صريحا در خود آيات آمده مناسب به نظر نمى‏رسد، مگر اينكه منظور اين باشد كه گردنه‏هاى صعب العبور قيامت تجسمى است از طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن از اينها است (دقت كنيد).
قابل توجه در اينجا تعبير به” اقتحم” از ماده” اقتحام” است كه در اصل به معنى ورود در كار سخت و خوفناك است (مفردات راغب) يا دخول و گذشتن از چيزى با شدت و مشقت است (تفسير كشاف) و اين نشان مى‏دهد كه گذشتن از اين گردنه كار آسانى نيست، و تاكيدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده كه
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 495.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 29
فرمود” ما انسان را در درد و رنج آفريديم” هم زندگى او توأم با رنج است و هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با مشكلات مى‏باشد.
در سخنى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم:
ان الجنة حفت بالمكاره و ان النار حفت بالشهوات:
” بهشت در ميان ناملائمات پيچيده شده و دوزخ در لابلاى شهوات” «1».
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1- منظور از” فَكُّ رَقَبَةٍ” ظاهرا همان آزاد كردن بردگان و بندگان است.
در حديثى آمده است كه مردى اعرابى خدمت پيامبر ص آمده و عرض كرد اى رسول خدا! عملى به من تعليم كن كه مرا داخل بهشت كند، فرمود:
ان كنت اقصرت الخطبه لقد عرضت المسالة:” اگر چه سخن كوتاهى گفتى، اما مطلب بزرگى سؤال كردى” (يا اينكه گرچه سخن كوتاهى گفتى اما مقصود خود را به خوبى بيان كردى) سپس افزود: اعتق النسمة و فك الرقبة:” بردگان را آزاد كن و گردنها را (از طوق بردگى) بگشا”.
راوى سؤال مى‏كند مگر اين دو يكى نيست؟
فرمود: نه، منظورم از اول اين است كه مستقلا برده‏اى را آزاد كنى، و در دوم اينكه كمك به پرداخت قيمت آن نما تا آزاد شود.
سپس افزود:
و الفى‏ء على ذى الرحم الظالم، فان لم يكن ذلك فاطعم الجائع، واسق الظمان، و امر بالمعروف، و انه عن المنكر، فان لم تطق ذلك فكف لسانك الا من الخير
:” نسبت به خويشاوندانى كه به تو ستم كرده و از تو بريده‏اند باز گرد (و به آنها نيكى كن) و اگر چنين كارى ممكن نشود
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 176.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 30
گرسنگان را سير و تشنگان را سيراب كن، امر به معروف و نهى از منكر نما، و اگر توانايى بر اين كار نيز ندارى (لا اقل) زبان خود را جز از نيكى بازدار” «1».
2- بعضى از مفسران” فَكُّ رَقَبَةٍ” را به معنى آزاد كردن گردن خويش از زير بار گناهان از طريق توبه، يا آزاد كردن خويش از عذاب الهى از طريق تحمل طاعات دانسته‏اند، ولى با توجه به آياتى كه بعد از آن آمده و نسبت به يتيم و مسكين توصيه مى‏كند ظاهرا منظور همان آزاد كردن بردگان است.
3-” مسغبة” از ماده” سغب” (بر وزن غضب) به معنى” گرسنگى” است بنا بر اين” يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ” به معنى روز گرسنگى است گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده‏اند ولى اين تعبير تاكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن. براى اهميت اين موضوع، و الا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.
در حديثى از پيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم:
من اشبع جائعا فى يوم سغب ادخله اللَّه يوم القيامة من باب من ابواب الجنة لا يدخلها الا من فعل مثل ما فعل:
” كسى كه گرسنه‏اى را در ايام قحطى سير كند خدا او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مى‏سازد كه هيچ شخص ديگر از آن وارد نمى‏شود، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد” «2».
4-” مقربة” به معنى قرابت و خويشاوندى است، و تاكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظه اولويتها است، و گرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود، اين نشان مى‏دهد كه خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسئوليت سنگين‏ترى دارند.
از اين گذشته سوء استفاده‏هائى كه مخصوصا در آن عصر در اين زمينه نسبت
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 583.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 495.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 31
به اموال يتيمان خويشاوند مى‏شده، ايجاب مى‏كرده است كه هشدار خاصى در مورد اين گردنه صعب العبور داده شود.
ابو الفتوح رازى معتقد است كه” مقربه” از ماده” قرابت” نيست بلكه از ماده” قرب” است و اشاره به يتيمانى است كه از شدت گرسنگى گويى پهلوهايشان به هم چسبيده است «1» ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى‏رسد.
5-” متربة” مصدر ميمى از ماده” ترب” (بر وزن طرب) در اصل از” تراب” به معنى” خاك” گرفته شده، و به كسى مى‏گويند كه بر اثر شدت فقر خاك نشين شده، باز در اينجا تاكيد روى اينگونه مسكينها به خاطر اولويت آنها است و الا اطعام همه مسكينان از اعمال حسنه است.
در حديثى آمده است: امام على بن موسى الرضا ع هنگامى كه مى‏خواست غذا بخورد دستور مى‏فرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذايى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مى‏داشت و در آن سينى مى‏گذاشت، سپس دستور مى‏داد آنها را براى نيازمندان ببرند، بعد اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: فلا اقتحم العقبة .. سپس مى‏افزود، خداوند متعال مى‏دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد”! «2».
در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مى‏افزايد: سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مى‏كنند” (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ).
به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مى‏كنند كه هم داراى ايمان
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 12 صفحه 96.
(2)” كافى” طبق نقل” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 424.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 32
هستند و هم اخلاق والايى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند، و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده‏اند.
يا به تعبير ديگر در سه ميدان ايمان و اخلاق و عمل گام بگذارند و سر بلند و سرافراز بيرون آيند، اينها هستند كه مى‏توانند از آن گردنه صعب العبور بگذرند.
تعبير به” ثم” (بعد) هميشه به معنى تاخير زمانى نيست، تا لازمه اين سخن آن باشد كه اول اطعام و انفاق كنند، و بعد ايمان آورند، بلكه در اينگونه موارد- همانگونه كه جمعى از مفسران تصريح كرده‏اند براى بيان برترى مقامى است، چرا كه مسلما رتبه ايمان، و توصيه به صبر و مرحمت، بالاتر از كمك به نيازمندان است، بلكه اعمال صالح از آن ايمان و اخلاق سرچشمه مى‏گيرد و ريشه همه آنها را بايد در اعتقادات و خلقيات عالى جستجو كرد.
بعضى نيز احتمال داده‏اند كه” ثم” در اينجا به معنى تاخير زمانى است، چرا كه اعمال خير گاه سرچشمه گرايش به ايمان مى‏شود، و مخصوصا در تحكيم مبانى اخلاق مؤثر است، چرا كه خلق و خوى انسان نخست به صورت” فعل” است، و بعد به صورت” حالت” و سپس” عادت” و بعد از آن به صورت” ملكه” در مى‏آيد.
تعبير به” تواصوا” كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است، نكته مهمى در بر دارد، و آن اينكه: مسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هواى نفس، و همچنين تقويت اصل محبت و رحمت، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد، بلكه بايد به صورت يك جريان عمومى در كل جامعه درآيد، و همه افراد يكديگر را به رعايت و حفظ اين” اصول” توصيه كنند تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز محكمتر شود.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 33
بعضى گفته‏اند:” صبر” در اينجا اشاره به شكيبايى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است، و” مرحمت” اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و مى‏دانيم اساس دين را ارتباط با” خالق” و” خلق” تشكيل مى‏دهد، و به هر حال صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصيان است.
و در پايان اين اوصاف، مقام صاحبان آن را چنين بيان مى‏كند:” آنها اصحاب اليمين هستند” (أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ).
و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مى‏شود.
اين احتمال نيز داده شده كه” ميمنة” از ماده” يمن” و بركت است يعنى آنها صاحبان بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد، و هم براى جامعه.
سپس به نقطه مقابل اين گروه، يعنى آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب العبور بگذرند، پرداخته، مى‏فرمايد:” كسانى كه به آيات ما كافر شدند افرادى شوم هستند كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى‏شود” (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ).
و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است.
” مشئمة” از ماده” شوم” نقطه مقابل” ميمنة” از ماده” يمن” است، يعنى اين گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جامعه، ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى‏شود كه نامه اعمال افراد در دست چپ، يا در دست راست آنها باشد بعضى اين                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 34
تفسير را براى آن پذيرفته‏اند، به خصوص اينكه ماده” شوم” در لغت به معنى گرايش به چپ نيز آمده است «1».
و در آخرين آيه اين سوره اشاره كوتاه و پر معنايى به مجازات گروه اخير كرده مى‏فرمايد:” بر فراز آنها آتشى است فروبسته”! كه راه فرارى از آن نيست (عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ).
” مؤصدة” از ماده” ايصاد” به معنى بستن در و محكم كردن آن است، ناگفته پيدا است انسان در اطاقى كه هواى آن كمى گرم است مى‏خواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند، حال بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد؟! خداوندا! ما را از چنين عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ كن.
پروردگارا! گذشتن از عقبه‏هايى كه در پيش داريم جز به توفيق تو ميسر نيست توفيقت را از ما دريغ مفرما.
بار الها! ما را در صف اصحاب الميمنه جاى ده، و با نيكان و ابرار محشور نما.
آمين يا رب العالمين پايان سوره بلد
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 12 صفحه 97 و المنجد مادة” شام”.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 35
(91) سوره الشمس اين سوره در مكه نازل شده و 15 آيه دارد
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 36
محتوى و فضيلت سوره” الشمس”
اين سوره كه در حقيقت سوره” تهذيب نفس” و” تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها” است، بر محور همين معنى دور مى‏زند، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده، و بيشترين سوگندهاى قرآن را به طور جمعى در خود جاى داده است.
و در پايان سوره به ذكر نمونه‏اى از اقوام متمرد و گردنكش كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد، يعنى قوم” ثمود” مى‏پردازد، و با اشاره كوتاهى به سرنوشت آنها سوره را پايان مى‏دهد.
در حقيقت اين سوره كوتاه يكى از مهمترين مسائل سرنوشت‏ساز زندگى بشر را بازگو مى‏كند، و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسانها مشخص مى‏سازد.
در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است:
من قرأها فكانما تصدق بكل شى‏ء طلعت عليه الشمس و القمر!:
” هر كس آن را بخواند گويى به تعداد تمام اشيايى كه خورشيد و ماه بر آنها مى‏تابد در راه خدا صدقه داده است”! «1».
و مسلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان خود پياده كند، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خود بداند.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 496.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 37
[سوره الليل (92): آيات 12 تا 21]
إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏ (12) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏ (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى (14) لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى (15) الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (16)
وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى (18) وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏ (19) إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى‏ (21)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 79
ترجمه:
12- مسلما هدايت كردن بر ما است.
13- و دنيا و آخرت از آن ما است.
14- و من شما را از آتشى كه زبانه مى‏كشد بيم مى‏دهم.
15- كسى جز بدبخت‏ترين مردم وارد آن نمى‏شود.
16- همان كس كه آيات (خدا را) تكذيب كرد و به آن پشت نمود.
17- و به زودى با تقواترين مردم از آن دور داشته مى‏شود.
18- همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى‏بخشد تا تزكيه نفس كند.
19- و هيچكس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به وسيله اين انفاق) او را جزا دهد.
20- بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است.
21- و به زودى راضى و خشنود مى‏شود.
تفسير: انفاق و دورى از آتش دوزخ
در تعقيب آيات گذشته كه مردم را به دو گروه مؤمن سخاوتمند و گروه بى ايمان بخيل تقسيم كرده، و سرنوشت هر كدام را بيان مى‏نمود در آيات مورد بحث نخست به سراغ اين مطلب مى‏رود كه كار ما هدايت است نه اجبار و الزام، اين وظيفه شما است كه تصميم بگيريد و مرد راه باشيد، بعلاوه پيمودن اين راه به سود خود شما است، و هيچ نيازى ما به آن نداريم.
مى‏فرمايد:” مسلما هدايت كردن بر عهده ما است” (إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏).
چه هدايت از طريق تكوين (فطرت و عقل) و چه از طريق تشريع (كتاب و سنت) ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته‏ايم و حق آن را ادا كرده‏ايم.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 80
” و مسلما آخرت و دنيا همه از آن ما است” (وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏) «1».
هيچ نيازى به ايمان و طاعت شما نداريم، نه اطاعت شما به سودى مى‏رساند، و نه معصيت شما زيانى، و تمام اين برنامه‏ها به سود شما و براى خود شما است.
مطابق اين تفسير هدايت در اينجا به معنى” ارائه طريق” است، اين احتمال نيز دارد كه هدف از اين دو آيه تشويق مؤمنان سخاوتمند و تاكيد بر اين مطلب باشد كه ما آنها را مشمول هدايت بيشتر خواهيم ساخت، و در اين جهان و جهان ديگر راه را بر آنها آسان مى‏كنيم، و چون دنيا و آخرت از آن ما است بر انجام اين امر قادريم.
درست است كه دنيا از نظر زمان بر آخرت مقدم است، ولى از نظر اهميت و هدف نهايى مقصود اصلى آخرت است، و به همين دليل مقدم داشته شده است.
و از آنجا كه يكى از شعب هدايت هشدار و انذار است در آيه بعد مى‏افزايد:” حال كه چنين است من شما را از آتشى كه زبانه مى‏كشد بيم مى‏دهم”! (فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى).
” تلظى” از ماده” لظى” (بر وزن قضا) به معنى شعله خالص است، و مى‏دانيم شعله‏هاى خالص و خالى از هر گونه دود گرما و حرارت بيشترى دارد، و گاه واژه” لظى” به خود جهنم نيز اطلاق شده است «2».
__________________________________________________
(1)” لام” در” للآخرة” و همچنين در” للهدى” (آيه قبل) ظاهرا لام تاكيد است كه در اينجا بر سر” اسم ان” آمده، هر چند غالبا بر سر خبر مى‏آيد اين به خاطر آن است كه طبق تصريح بعضى از كتب ادبى هر وقت خبر ان مقدم شود لام بر سر اسم مى‏آيد.
(2)” تلظى” در اصل” تتلظى” بوده كه يكى از دو” تا” براى تخفيف افتاده است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 81
سپس به گروهى كه وارد اين آتش بر افروخته و سوزان مى‏شوند اشاره كرده مى‏فرمايد:” كسى جز بدبخت‏ترين مردم وارد آن نمى‏شود” (لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى).
و در توصيف اشقى مى‏فرمايد:” همان كسى كه آيات خدا را تكذيب كرد و به آن پشت نمود” (الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى).
بنا بر اين معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد، و به راستى كسى كه آن همه نشانه‏هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوى را ناديده بگيرد مصداق روشن” اشقى” و بدبخت‏ترين مردم است.
در جمله” الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى” ممكن است” تكذيب” اشاره به” كفر” و” تولى” اشاره به ترك اعمال صالح بوده باشد، چرا كه لازمه كفر همين است.
و نيز ممكن است هر دو اشاره به ترك ايمان باشد به اين ترتيب كه اول پيامبر خدا را تكذيب مى‏كند، و بعد پشت كرده براى هميشه از او دور مى‏شود.
بسيارى از مفسران در اينجا اشكالى را مطرح كرده، و به پاسخ آن پرداخته‏اند، و آن اينكه: آيات فوق نشان مى‏دهد كه آتش دوزخ مخصوص كفار است، و اين مخالف چيزى است كه از آيات ديگر قرآن و مجموعه روايات اسلامى استفاده مى‏شود كه مؤمنان گنهكار نيز سهمى از آتش دوزخ دارند، و لذا بعضى از گروه‏هاى منحرف كه معتقدند با وجود ايمان هيچ گناهى ضرر نمى‏زند به اين آيات براى مقصود خود استدلال كرده‏اند (اين گروه” مرجئه” نام دارند).
در پاسخ به و نكته بايد توجه كرد: نخست اينكه منظور از ورود در آتش در اينجا همان” خلود” است و مى‏دانيم” خلود” مخصوص كفار مى‏باشد، قرينه اين سخن آياتى است كه نشان مى‏دهد غير كفار نيز وارد دوزخ مى‏شوند.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 82
ديگر اينكه آيات فوق و آيات بعد كه مى‏گويد: بركنارى از آتش دوزخ مخصوص” اتقى” است (با تقوى‏ترين مردم) يعنى در مجموع مى‏خواهد فقط حال دو گروه را بيان كند: گروه بى ايمان بخيل، و گروه مؤمنان سخاوتمند و بسيار با تقوى، از اين دو گروه فقط دسته اول وارد جهنم مى‏شوند و دسته دوم وارد بهشت، و به اين ترتيب اصلا از گروه سوم يعنى مؤمنان گنهكار سخنى به ميان نيامده است.
به تعبير ديگر” حصر” در اينجا” حصر اضافى” است، گويى بهشت فقط براى گروه دوم و جهنم تنها براى گروه اول آفريده شده است با اين بيان پاسخ اشكال ديگرى كه در ارتباط با” تضاد” آيات مورد بحث، و آيات آينده كه نجات را مخصوص” اتقى” مى‏كند نيز روشن مى‏شود.
سپس سخن از گروهى مى‏گويد كه از اين آتش شعله‏ور سوزان بركنارند، مى‏فرمايد:” به زودى با تقواترين مردم از اين آتش سوزان دور داشته مى‏شود” (وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى).
” همان كسى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏كند، و منظورش جلب رضاى خدا، و تزكيه نفس و پاكى اموال مى‏باشد” (الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى).
تعبير به” يتزكى” در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به معنى كسب نمو معنوى و روحانى باشد، يا به دست آوردن پاكى اموال، چون” تزكية” هم به معنى” نمو دادن” آمده و هم” پاك كردن” در آيه 103 توبه نيز مى‏خوانيم: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ:” از اموال آنها زكاتى بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى و (هنگام گرفتن زكات) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است”.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 83
سپس براى تاكيد بر مساله خلوص نيت آنها در انفاقهايى كه دارند، مى‏افزايد:” هيچكس را نزد او حق نعمتى نيست تا به وسيله اين انفاق جزا داده شود” (وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏).
” بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است” (إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏).
و به تعبير ديگر: بسيارى از انفاقها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه طرف مقابل قبلا شده است، البته حقشناسى و پاسخ احسان به احسان كار خوبى است، ولى حسابش از انفاقهاى خالصانه پرهيزگاران جدا است، آيات فوق مى‏گويد: انفاق مؤمنان پرهيزگار به ديگران نه از روى ريا است و نه به خاطر جوابگويى خدمات سابق آنها است، بلكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است، و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العاده‏اى مى‏دهد.
تعبير به” وجه” در اينجا به معنى” ذات” است، و منظور رضايت و خشنودى ذات پاك او است.
تعبير به” ربه الاعلى” نشان مى‏دهد كه اين انفاق با معرفت كامل صورت مى‏گيرد، و در حالى است كه هم به ربوبيت پروردگار آشنا است و هم از مقام اعلاى او با خبر است.
در ضمن اين استثناء هر گونه نيتهاى انحرافى را نيز نفى مى‏كند، مانند انفاق كردن براى خوشنامى و جلب توجه مردم و كسب موقعيت اجتماعى و مانند آن، زيرا مفهوم آن منحصر ساختن انگيزه انفاقهاى آنها در جلب خشنودى                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 84
پروردگار است «1».
و سرانجام در آخرين آيه اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته و در يك جمله كوتاه، مى‏گويد:” و چنين شخصى به زودى راضى و خشنود مى‏شود” (وَ لَسَوْفَ يَرْضى‏).
آرى همانگونه كه او براى رضاى خدا كار مى‏كرد خدا نيز او را راضى مى‏سازد، رضايتى مطلق و بى قيد و شرط، رضايتى گسترده و نامحدود، رضايتى پر معنى كه تمام نعمتها در آن جمع است رضايتى كه حتى تصورش امروز براى ما غير ممكن است و چه نعمتى از اين برتر و بالاتر تصور مى‏شود.
آرى پروردگار اعلى، پاداش و جزاى او نيز اعلى است، و چيزى برتر از رضايت و خشنودى مطلق بندگان تصور نمى‏شود.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده‏اند كه ضمير در” يرضى” به خداوند باز مى‏گردد، يعنى به زودى خداوند از اين گروه راضى مى‏شود كه آن نيز موهبتى است عظيم و بى نظير كه خداوند بزرگ و پروردگار اعلى از چنين بنده‏اى راضى و خشنود شود، آن هم رضايتى مطلق و بى قيد و شرط، و مسلما به دنبال اين رضاى الهى، رضا و خشنودى آن بنده با ايمان با تقوا است كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، همانگونه كه در آيه 8 بينه مى‏خوانيم
__________________________________________________
(1)” استثناء” در جمله” إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏” استثناء منقطع است، منتها آيه قبل تقديرى دارد كه چنين است و ما لاحد عنده من نعمة تجزى فلا ينفق ماله لنعمة الا ابتغاء وجه ربه الاعلى، احتمال نيز دارد كه استثناء متصل باشد با در نظر گرفتن محذوفى و در تقدير چنين است: لا ينفق لنعمة عنده و لا لغير ذلك الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 85
رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و يا در آيه 28 فجر آمده است راضية مرضية ولى تفسير اول مناسبتر است.
نكته:
سخنى در باره‏شان نزول سوره” الليل”
فخر رازى مى‏گويد:” مفسران اهل سنت عموما معتقدند كه منظور از” اتقى” در سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ابو بكر است، و شيعه عموما اين حديث را انكار مى‏كنند و مى‏گويند در حق على بن ابى طالب ع نازل شده است” «1».
سپس او در يك تحليل مخصوص به خود چنين مى‏گويد:” امت اسلامى (اعم از اهل سنت و شيعه) اتفاق بر اين دارند كه برترين مردم بعد از رسول اللَّه ص يا ابو بكر بوده، و يا على، و اين آيه را نمى‏توان بر على تطبيق كرد، زيرا قرآن در باره اين فرد اتقى مى‏گويد وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏:
” هيچكس نزد او حق و نعمتى ندارد كه پاداش داده شود” و اين صفت بر على ع تطبيق نمى‏كند، چرا كه پيغمبر اكرم ص بر او حق نعمت داشت! ولى پيامبر ص نه تنها بر ابو بكر حق نعمت مادى نداشت بلكه به عكس او انفاق بر رسول اللَّه مى‏كرد و حق نعمت داشت! نتيجه اين مى‏شود كه مصداق” اتقى” ابو بكر است و چون اتقى به معنى پرهيزكارترين مردم است افضليت او ثابت مى‏شود”! «2».
گرچه مايل نيستيم در مباحث اين تفسير زياد در اين گونه مسائل وارد
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 31 صفحه 204.
(2) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 86
شويم، ولى اصرار بعضى از مفسران بر اثبات پيشداوريهاى خود به وسيله آيات قرآن تا آنجا كه حتى تعبيراتى مى‏كنند كه مناسب مقام شامخ پيامبر ص نمى‏باشد باعث مى‏شود كه چند نكته را در اينجا يادآور شويم.
اولا- اينكه فخر رازى مى‏گويد: اجماع” اهل سنت” بر اين است كه اين آيه در باره ابو بكر نازل شده بر خلاف چيزى است كه بعضى از مفسران معروف اهل سنت صريحا آورده‏اند، از جمله” قرطبى” در تفسيرش در روايتى از” ابن عباس” نقل مى‏كند كه تمام اين سوره (سوره الليل) در باره” ابو- الدحداح” نازل شده است (كه داستانش را در آغاز سوره آورده‏ايم) «1» مخصوصا به آيه وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى كه مى‏رسد باز مى‏گويد منظور” ابو الدحداح” است، هر چند از اكثر مفسران نقل كرده كه در باره ابو بكر نازل شده، اما خودش اين نظر را نپذيرفته است.
ثانيا- اينكه گفته است اتفاق شيعه بر اين است كه اين آيه در باره على ع نازل شده درست نيست، چرا كه بسيارى از مفسران شيعه همان داستان ابو- الدحداح را ذكر كرده و پذيرفته‏اند آرى در بعضى از روايات از امام صادق نقل شده كه منظور از” اتقى” پيروان و شيعيان او است، و منظور از الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى امير مؤمنان على ع است ولى ظاهر اين است كه اينها جنبه شان نزول ندارد بلكه از قبيل تطبيق بر مصداق روشن و بارز است.
ثالثا- بدون شك” اتقى” در آيه فوق به معنى با تقواترين مردم نيست بلكه مفهوم آن همان متقى بودن است، شاهد گوياى اين سخن اين است كه” اشقى” در مقابل آن به معنى بدترين مردم نيست، بلكه منظور كفارى است كه از انفاق بخل مى‏ورزيدند، بعلاوه اين آيه زمانى نازل شده كه پيغمبر اكرم
__________________________________________________
(1) تفسير قرطبى جلد 10 صفحه 7180.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 87
ص در حيات بود آيا مى‏توان ابو بكر را حتى بر پيغمبر اكرم ص مقدم داشت، چرا براى اثبات پيشداوريها و ذهنيات خود تعبيرى كنيم كه حتى به مقام شامخ پيغمبر لطمه زند.
و اگر گفته شود حساب پيغمبر ص جدا است، مى‏گوئيم پس چرا در آيه” وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏” حساب پيامبر ص جدا نشد، و براى اينكه على ع را از مورد آيه خارج كنيم بگوئيم چون مشمول نعمتهاى مادى پيغمبر بوده نمى‏تواند داخل در آيه باشد.
رابعا- چه كسى است كه در زندگيش مورد محبت احدى واقع نشده، و هيچكس براى او هديه‏اى و ضيافتى نكرده است، آيا واقعا چنين بوده است كه ابو بكر در تمام عمرش نه به ضيافت كسى رفت، و نه هديه‏اى از كسى پذيرفت، و نه هيچ خدمت مادى ديگرى را، آيا اين باوركردنى است؟ نتيجه اينكه منظور از آيه وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏ اين نيست كه هيچكس بر آنها حق نعمت ندارد بلكه انفاق كردن آنها به خاطر حق نعمت نيست.
يعنى اگر آنها به كسى انفاقى مى‏كنند تنها براى خدا است نه به خاطر خدمتى كه بخواهند آن را پاداش دهند.
خامسا- آيات اين سوره نشان مى‏دهد كه اين سوره در يك ماجراى دو قطبى نازل شده يكى در قطب” اتقى” بوده است، و ديگرى در قطب” اشقى” هر گاه شان نزول آن را داستان” ابو الدحداح” بدانيم مساله حل است، اما اگر بگوئيم منظور ابو بكر بود مشكل” اشقى” باقى مى‏ماند كه منظور از آن چه كسى است؟!.
شيعه اصرارى ندارد كه خصوص اين آيه در مورد على ع است آيات در شان او بسيار زياد است ولى اگر بر على ع تطبيق شود مشكل” اشقى” در آن حل است چرا كه در ذيل آيه 12 سوره شمس (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها) روايات                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 88
زيادى از طرق اهل سنت نقل شده است كه منظور از” اشقى” قاتل على بن ابى طالب ع است (اين روايات را چنان كه گفتيم حاكم حسكانى در شواهد التنزيل جمع كرده است).
كوتاه سخن اينكه گفتار فخر رازى و تحليل او در باره اين آيه بسيار ضعيف و مشتمل بر اشتباهات فراوان است و لذا حتى بعضى از مفسران معروف اهل سنت مانند آلوسى در روح المعانى اين تحليل را نپسنديده و بر آن خرده گرفته است آنجا كه مى‏گويد: و استدل بذلك الامام على انه (ابو بكر) افضل الامة و ذكر ان فى الآيات ما يابى قول الشيعه انها فى على و أطال الكلام فى ذلك و آتى بما لا يخلو عن قيل و قال:” فخر رازى به اين آيه استدلال كرده است كه ابو بكر افضل امت است و اضافه كرده كه در آيات بعضى قرائن است كه با قول شيعه سازگار نيست، و در اينجا سخن را طولانى كرده و مطالبى گفته كه خالى از قيل و قال (و اشكال) نيست” «1».
فراموش نبايد كرد كه خود آلوسى نيز نسبة مرد متعصبى است با اين حال تحليل فخر رازى را در اين آيه نپسنديده است.
2- فضيلت انفاق فى سبيل اللَّه
انفاق و بخشش در راه خدا و كمك مالى به افراد محروم و مخصوصا آبرومند، توأم با خلوص نيت از امورى است كه در آيات قرآن مجيد مكرر بر مكرر روى آن تكيه شده، و از نشانه‏هاى ايمان ذكر شده است.
روايات اسلامى نيز مملو از تاكيد در اين باره است تا آنجا كه نشان مى‏دهد در فرهنگ اسلام انفاق مالى به شرط اينكه انگيزه‏اى جز رضاى
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 30 صفحه 153.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 89
پروردگار نداشته باشد و از هر گونه رياكارى و منت و آزار خالى باشد از بهترين اعمال است.
اين بحث را با ذكر چند حديث پر معنى تكميل مى‏كنيم.
1- در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
ان احب الاعمال الى اللَّه ادخال السرور على المؤمن، شبعة مسلم او قضاء دينه
:” محبوبترين اعمال نزد خدا اين است كه قلب مؤمن نيازمندى را مسرور كند، به اينكه او را سير كرده، يا بدهى او را ادا كند” «1».
2- در حديثى از رسول اللَّه ص آمده است:
من الايمان حسن الخلق، و اطعام الطعام، و اراقة الدماء
:” از ايمان حسن خلق و اطعام طعام و ريختن خون (قربانى كردن در راه خدا) است” «2».
3- در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است كه فرمود:
ما ارى شيئا يعدل زيارة المؤمن الا اطعامه، و حق على اللَّه ان يطعم من اطعم مؤمنا من طعام الجنة
:” من چيزى را معادل ديدار مؤمن نمى‏بينم، جز اطعام كردن او، و هر كس مؤمنى را اطعام كند بر خدا است كه او را از طعام جنت اطعام نمايد” «3».
4- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه مردى مهار مركب حضرت را گرفت و عرض كرد اى رسول خدا! اى الاعمال افضل؟
” چه عملى از همه اعمال برتر است”؟ فرمود:
اطعام الطعام، و اطياب الكلام
:” غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن” «4».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 74 حديث 35 ص 365.
(2)” همان مدرك” حديث 38.
(3)” اصول كافى” جلد 2 باب اطعام المؤمن حديث 17. […..]
(4)” بحار الانوار” جلد 74 صفحه 388 حديث 113.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 90
5- و سرانجام در حديثى از رسول خدا ص مى‏خوانيم:
من عال اهل بيت من المسلمين يومهم و ليلتهم غفر اللَّه ذنوبه
:” كسى كه خانواده‏اى از مسلمين را يك شبانه روز پذيرايى كند خداوند گناهانش را مى‏بخشد” «1».
خداوندا! به همه ما توفيق ده تا در اين خير بزرگ گام نهيم.
پروردگارا! بر اخلاص نيت ما در همه اعمال بيفزاى.
بارالها! از تو مى‏خواهيم كه ما را آن چنان مشمول نعمت و رحمتت سازى كه هم تو از ما خشنود باشى و هم ما خشنود و راضى شويم.
آمين يا رب العالمين پايان سوره الليل
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 74 صفحه 389 حديث 2.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 91
(93) سوره ضحى اين سوره در مكه نازل شده و 11 آيه دارد
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 92
محتوى و فضيلت سوره” الضحى”
اين سوره كه از سوره‏هاى مكى است، و طبق بعضى از روايات وقتى نازل شد كه پيامبر ص بر اثر تاخير و انقطاع موقت وحى ناراحت بود، و زبان دشمنان نيز باز شده بود، سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر ص نشست، و تاب و توان تازه‏اى به او بخشيد و زبان بدگويان را قطع كرد.
اين سوره با دو سوگند آغاز مى‏شود، سپس به پيامبر ص بشارت مى‏دهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است.
بعد به او نويد مى‏دهد كه خداوند آن قدر به او عطا مى‏كند كه خشنود شود.
و در آخرين مرحله، گذشته زندگانى پيامبر ص را در نظر او مجسم مى‏سازد كه خداوند چگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده، و در سخت‏ترين لحظات زندگى حمايتش نموده است.
و لذا در آخرين آيات به او دستور مى‏دهد كه (به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ الهى) با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص نقل شده است
من قرأها كان ممن يرضاه اللَّه، و لمحمد (ص) ان يشفع له و له عشر حسنات بعدد كل يتيم وسائل!:
” هر كس آن را تلاوت كند از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى‏شود و شايسته است كه محمد ص براى او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده ده حسنه براى او خواهد بود” «1».
و اينهمه فضيلت از آن كسى است كه آن را بخواند و در عمل پياده كند.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 503.
ير نمونه، ج‏27، ص: 93
قابل توجه اينكه مطابق روايات متعددى، اين سوره و سوره آينده (سوره ا لم نشرح) يك سوره است، و لذا براى اينكه در هر ركعت بعد از سوره حمد بايد يك سوره كامل خوانده شود اين دو سوره را بايد با هم خواند (نظير اين معنى در باره سوره‏هاى” فيل” و” لايلاف” نيز گفته شده است).
و اگر درست در محتواى اين دو سوره دقت كنيم مى‏بينيم پيوند مطالب آنها بقدرى زياد است كه حتما يكى ادامه ديگرى مى‏باشد، هر چند ميان آن دو” بسم اللَّه” فاصله شده است.
در اينكه آيا اين دو سوره از هر نظر يكى است؟ يا در خصوص نماز بايد در حكم يك سوره حساب شود؟ گفتگويى است كه بايد شرح آن را در كتب فقهى (بحث قرائت نماز) مطالعه كرد، ولى به هر حال اجماع علماء بر اين است كه در قرائت نماز نمى‏توان به يكى از اين دو قناعت نمود.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 94
[سوره الإنسان (76): آيات 5 تا 11]
إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (10) فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11)
ترجمه:
5- ابرار (نيكان) از جامى مى‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است.
6- از چشمه‏اى كه بندگان خاص خدا از آن مى‏نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى‏سازند! 7- آنها به نذر خود وفا مى‏كنند، و از روزى كه عذابش گسترده است مى‏ترسند.
8- و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى‏دهند.
9- (و مى‏گويند:) ما شما را براى خدا اطعام مى‏كنيم و، هيچ پاداش و تشكرى از                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 343
شما نمى‏خواهيم.
10- ما از پروردگارمان خائفيم در آن روز كه عبوس و شديد است.
11- از اين رو خداوند آنها را از شر آن روز نگه مى‏دارد و از آنها استقبال مى‏كند در حالى كه شادمان و مسرورند.
شان نزول: (سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر” ص”).
ابن عباس مى‏گويد حسن و حسين ع بيمار شدند پيامبر ص با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند، و به على ع گفتند: اى ابو الحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى‏كردى، على ع و فاطمه ع و فضه كه خادمه آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق بعضى از روايات حسن و حسين ع نيز گفتند ما هم نذر مى‏كنيم روزه بگيريم).
چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر مواد غذايى دست خالى بودند على ع سه من جو قرض نمود، و فاطمه س يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت: السلام عليكم اهل بيت محمد ص” سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم، غذايى به من بدهيد خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.
روز دوم را هم چنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نان جوين) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 344
نيز روزه گرفتند).
در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد على ع دست حسن ع و حسين ع را گرفته بود و خدمت پيامبر ص آمدند هنگامى كه پيامبر ص آنها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مى‏لرزند! فرمود! اين حالى را كه در شما مى‏بينم براى من بسيار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه س شد ديد در محراب عبادت ايستاده، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده، و چشمهايش به گودى نشسته، پيامبر ص ناراحت شد.
در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت اى محمد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى‏گويد، سپس سوره” هل اتى” را بر او خواند (بعضى گفته‏اند كه از آيه” ان الْأَبْرارَ” تا آيه كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً كه مجموعا هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت).
آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در” الغدير” به عنوان” قدر مشترك” ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده آمده است، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى‏برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده‏اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن).
به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است «1».
__________________________________________________
(1)” الغدير” جلد 3 صفحه 107 تا 111 و در كتاب” احقاق الحق” در جلد 3 صفحه 157 تا 171 حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان و علماى اهل سنت با ذكر ماخذ نقل شده است.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 345
و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على ع و فاطمه زهرا و فرزندانشان آورده‏اند.
حتى چنان كه در آغاز سوره گفتيم اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف” امام شافعى” آمده است.
در اينجا بهانه‏جويانى كه هر وقت به فضائل على ع مى‏رسند حساسيت فوق العاده‏اى نشان مى‏دهند منتهاى دقت را در اشكال‏تراشى به عمل آورده و خرده- گيرى‏هايى بر اين شان نزول دارند از جمله:
1- اين سوره” مكى” است در حالى كه داستان شان نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن ع و امام حسين ع است كه قطعا در مدينه واقع شده! ولى چنان كه در آغاز اين سوره مشروحا بيان كرديم دلائل روشنى در دست داريم كه نشان مى‏دهد تمام سوره” هل اتى” و يا لا اقل” هيجده آيه” در مدينه نازل شده است.
2- لفظ آيه عام است چگونه مى‏توان آن را تخصيص به افراد معينى داد.
ولى ناگفته پيدا است كه عام بودن مفهوم آيه منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گسترده‏اى دارد، ولى شان نزول كه مصداق اتم و اعلاى آن است مورد خاصى مى‏باشد، و اين عجيب است كه عموميت مفهوم آيه‏اى را كسى دليل بر نفى شان نزول آن بگيرد.
3- بعضى، شان نزولهاى ديگرى نقل كرده‏اند كه با شان نزول فوق سازگار نيست، از جمله اينكه” سيوطى” در” در المنثور” نقل كرده كه مرد سياه پوستى خدمت پيامبر ص آمد و از” تسبيح” و” تهليل” سؤال كرد.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 346
عمر گفت: بس است زياد از رسول خدا سؤال كردى، پيامبر ص فرمود عمر خاموش باش، و در اين هنگام سوره” هل اتى” بر پيامبر ص نازل شد! «1».
در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است كه مردى از حبشه خدمت رسول خدا ص آمد و مى‏خواست از او سؤال كند، پيامبر ص فرمود سؤال كن و فرا گير، عرض كرد اى رسول خدا گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت به ما برترى داريد، اگر من به آنچه تو ايمان آورده‏اى ايمان بياورم، و همانند آنچه عمل مى‏كنى عمل كنم، من با تو در بهشت خواهم بود؟ فرمود آرى، سوگند به كسى كه جانم به دست او است سفيدى سياه‏پوستان در بهشت از هزار سال راه ديده مى‏شود، سپس پيامبر ثوابهاى مهمى براى گفتن لا اله الا اللَّه و سبحان اللَّه و بحمده بيان فرمود و در اين هنگام سوره هل اتى نازل شد! «2».
ولى با توجه به اينكه اين روايات تقريبا هيچگونه تناسبى با مضمون آيات سوره” هل اتى” ندارد، به نظر مى‏رسد كه براى پايمال كردن شان نزول سابق از سوى عمال بنى اميه يا مانند آنان جعل شده باشد.
4- بهانه ديگر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه چگونه انسان مى‏تواند سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟! ولى اين ايراد عجيبى است براى اينكه خود ما افراد متعددى را ديده‏ايم كه براى بعضى از معالجات طبى سه روز كه سهل است امساك معروف” چهل روز” را انجام داده‏اند، يعنى چهل روز تمام تنها آب نوشيده‏اند! و مطلقا غذايى نخورده‏اند! و همين امر باعث درمان بسيارى از بيماريهاى آنها شده،
__________________________________________________
(1)” در المنثور” جلد 6 صفحه 297.
(2) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 347
حتى يكى از اطباى معروف غير مسلمان بنام” الكسى سوفورين” كتابى در زمينه آثار درمانى مهم چنين امساكى با ذكر برنامه دقيق آن نوشته است «1».
حتى اگر تعجب نكنيد بعضى از همكاران در تفسير نمونه، اين امساك را تا 22 روز عملا انجام داده‏اند.
5- بعضى ديگر براى اينكه به سادگى از كنار اين فضيلت بگذرند از طريق ديگرى وارد شده‏اند، مثلا” آلوسى” مى‏گويد: اگر بگوئيم اين سوره در باره على ع و فاطمه س نازل نشده چيزى از قدر آنها نمى‏كاهد، زيرا داخل بودن آنها در عنوان” ابرار” مطلب آشكارى است كه هر كس مى‏داند، سپس به بيان بعضى از فضائل آنها پرداخته، مى‏گويد: انسان چه در باره اين دو بزرگوار مى‏تواند بگويد جز اينكه على ع مولاى مؤمنان و وصى پيامبر ص و فاطمه س پاره تن رسول خدا ص و جزء وجود محمدى ص و حسنين ع روح و ريحان، و آقايان جوانان بهشتند، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست، بلكه هر كس غير اين راه را بپويد گمراه است «2».
ولى ما مى‏گوئيم اگر بنا شود فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم، بقيه فضائل نيز تدريجا به چنين سرنوشتى دچار مى‏شود، و روزى فرا خواهد رسيد كه بعضى اصل فضيلت على و بانوى اسلام و حسنين ع را نيز انكار كنند! قابل توجه اينكه در بعضى از روايات از خود على ع نقل شده كه در موارد متعدد به نزول اين آيات در مورد خود و فرزندانش در مقابل مخالفان استدلال كرده است «3».
__________________________________________________
(1) اين كتاب بنام كتاب” روزه، روش نوين براى درمان بيماريها” به فارسى ترجمه و نشر شده است.
(2)” روح المعانى” جلد 29 صفحه 158.
(3)” احتجاج طبرسى” و” خصال صدوق” (طبق نقل الميزان جلد 20 صفحه 224).
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 348
اين نكته نيز قابل توجه است كه” اسير” معمولا در” مدينه” وجود داشت، و در مكه به حكم آن كه هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود كمتر اسير ديده مى‏شد، و اين گواه ديگرى بر مدنى بودن اين سوره است.
آخرين نكته‏اى را كه در اينجا لازم به ياد آورى مى‏دانيم اين است كه به گفته جمعى از دانشمندان اسلامى از جمله” آلوسى” مفسر معروف اهل سنت بسيارى از نعمتهاى بهشتى در اين سوره بر شمرده شده است ولى از” حور العين” كه غالبا در قرآن مجيد در عداد نعمتهاى بهشتى آمده مطلقا سخنى مطرح نيست، ممكن است اين امر به خاطر نزول اين سوره در باره فاطمه زهرا و همسر و فرزندانش مى‏باشد كه به احترام بانوى اسلام” س” ذكرى از” حور” به ميان نيامده! «1».
گرچه بحث ما در زمينه اين شان نزول طولانى شد ولى در برابر اشكال- تراشيهاى بهانه‏جويان چاره‏اى جز اين نبود.
تفسير: پاداش عظيم ابرار:
در آيات گذشته بعد از آن كه انسانها را به دو گروه” شكور” و” كفور” يا” شكرگزار” و” كفران كننده” تقسيم كرد، اشاره كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كنندگان آمده بود، آيات مورد بحث به سراغ پاداشهاى شكر گزاران و ابرار (نيكان و پاكان) مى‏رود، و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مى‏كند.
نخست مى‏فرمايد:” نيكان از جامى مى‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است”
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 29 صفحه 158.
ير نمونه، ج‏25، ص: 349
(إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً).
” ابرار” جمع” بر” (بر وزن رب) در اصل به معنى وسعت و گستردگى است، و به همين جهت صحراهاى وسيع را” بر” مى‏گويند، و از آنجا كه افراد نيكوكار اعمالشان نتائج گسترده‏اى در سطح جامعه دارد اين واژه بر آنها اطلاق مى‏شود، و” بر” (به كسر ب) به معنى” نيكو كارى” است، بعضى گفته‏اند فرق بيان آن و” خير” اين است كه” بر” به معنى” نيكى توام با توجه” است در حالى كه” خير” معنى اعمى دارد.
” كافور” در لغت معانى متعددى دارد و يكى از معانى معروف آن بوى خوش است همچنين گياهى است خوشبو، و يكى ديگر از معانى آن همان” كافور” معمولى است كه بوى تندى دارد، و براى مصارف طبى از جمله ضدعفونى كردن به كار مى‏رود.
به هر حال آيه فوق نشان مى‏دهد كه اين شراب طهور بهشتى بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مى‏برد، و هم شامه.
بعضى از مفسران نيز گفته‏اند” كافور” نام يكى از چشمه‏هاى بهشتى است، ولى اين تفسير با تعبير” كانَ مِزاجُها كافُوراً” كه مى‏گويد آميخته با كافور است سازگار نيست.
از سوى ديگر با توجه به اين كه كافور از ماده” كفر” به معنى” پوشش” است، بعضى از ارباب لغت مانند” راغب” در” مفردات” معتقدند كه انتخاب اين نام براى” كافور” به خاطر پوشيده بودن ميوه درختى كه اين ماده از آن گرفته مى‏شود در ميان غلافها است.
بعضى نيز تعبير” كافور” را اشاره به سفيدى فوق العاده و خنكى آن دانسته‏اند، زيرا كافور معمولى نيز از نظر” خنكى” و” سفيدى” ضرب المثل است.
اما روى هم رفته تفسير نخست از همه مناسبتر به نظر مى‏رسد، به خصوص                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 350
اين كه گاهى در عبارات كافور را همرديف مشك و عنبر شمرده‏اند كه از بهترين بوهاى خوش است.
سپس به سرچشمه‏اى كه اين جام شراب طهور از آن پر مى‏شود اشاره كرده مى‏افزايد:” اين از چشمه خاصى است كه بندگان خدا از آن مى‏نوشند، و آن را از هر جا بخواهند جارى مى‏سازند”! (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً «1» «2»).
آرى اين چشمه شراب طهور چنان در اختيار ابرار و عباد اللَّه است كه هر جا اراده كنند از همانجا سر بر مى‏آورد، و جالب اينكه در حديثى از امام باقر ع نقل شده كه در توصيف آن فرمود: هى عين فى دار النبى (ص) تفجر الى دور الانبياء و المؤمنين:” اين چشمه‏اى است در خانه پيغمبر اسلام ص كه از آنجا به خانه ساير پيامبران و مؤمنان جارى مى‏شود” «3».
آرى همانگونه كه در دنيا چشمه‏هاى علم و رحمت از خانه پيامبر اكرم
__________________________________________________
(1) در اينكه نصب” عينا” براى چيست؟ احتمالات زيادى داده‏اند، شايد از همه مناسبتر اين است كه” عينا”” منصوب به نزع خافض است، و در تقدير” من عين” بوده، بعضى نيز گفته‏اند” بدل” از” كافورا” و يا منصوب به اختصاص يا مدح است، و يا مفعول فعل مقدرى است، و در تقدير” يشربون عينا” مى‏باشد، ولى همانگونه كه گفتيم معنى اول مناسبتر است. […..]
(2)” يشرب” هم به وسيله با متعدى مى‏شود و هم بدون آن و” با” در” بها” ممكن است به معنى” من” باشد.
(3) تفسير” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 477 و” روح المعانى” جلد 29 صفحه 155.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 351
ص به سوى بندگان خدا و نيكان سرازير مى‏شود، در آخرت كه تجسم بزرگى از اين برنامه است چشمه شراب طهور الهى از همين بيت وحى مى‏جوشد، و شاخه‏هاى آن به خانه‏هاى مؤمنان سرازير مى‏گردد!” يفجرون” از ماده” تفجير” در اصل از ريشه” فجر” گرفته شده كه به معنى شكافتن وسيع است، خواه شكافتن زمين باشد، يا چيز ديگر، و از آنجا كه نور صبح گويى پرده شب را مى‏شكافد به آن” فجر” گفته‏اند، و به شخص فاسق از اين رو” فاجر” مى‏گويند كه پرده حيا و پاكى را دريده، و از مسير حق خارج شده است.
اما در آيه مورد بحث به معنى شكافتن زمين است.
قابل توجه اينكه در ميان نعمتهاى فراوان بهشتى كه در اين سوره آمده است نخستين نعمت” شراب طهور معطر خاصى” ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه پس از فراغ از حساب محشر در نخستين گام كه در بهشت مى‏نهند با نوشيدن از اين شراب هر گونه اندوه و ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مى‏شويند، و سرمست از عشق حق به استفاده از ساير مواهب بهشتى مى‏پردازند.
در آيات بعد به ذكر اعمال و اوصافى كه” ابرار” و” عباد اللَّه” دارند، پرداخته با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بى‏مانند توضيح مى‏دهد.
مى‏فرمايد:” آنها به نذر خود وفا مى‏كنند” (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ).
” و از روزى كه عذاب و شر آن گسترده است بيمناكند” (وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً).
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 352
جمله” يوفون” و” يخافون” و جمله‏هاى بعد از آن كه همه به صورت” فعل مضارع” آمده نشان مى‏دهد كه اين برنامه مستمر و هميشگى آنان است.
البته همانگونه كه در شان نزول گفتيم مصداق اتم و اكمل اين آيات امير مؤمنان على و فاطمه زهرا و فرزندان آنها حسن و حسين” سلام اللَّه عليهم اجمعين” مى‏باشند كه نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا كردند، و جز با آب افطار ننمودند، و قلب آنان از خوف خدا و خوف قيامت مالا مال بود.
” مستطير” به معنى گسترده و پراكنده است، و اشاره به عذابهاى گوناگون و وسيع آن روز عظيم مى‏باشد.
به هر حال وقتى آنها به نذرهايى كه بر خويشتن واجب كرده‏اند وفا مى‏كنند به طريق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مى‏كوشند.
ترس آنها از شر آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مساله معاد، و احساس مسئوليت شديد در برابر فرمان الهى است.
آنها به خوبى معاد را باور كرده‏اند، و به تمام كيفرهاى بدكاران در آن روز ايمان دارند، و اثر اين ايمان در اعمالشان كاملا نمايان است.
سپس به ذكر سومين عمل شايسته آنها پرداخته، مى‏گويد:” آنها غذاى خود را در عين اينكه به آن نيازمندند و دوست دارند به” مسكين” و” يتيم” و” اسير” مى‏دهند” (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً).
اطعام كردن آنها ساده نيست، بلكه توام با ايثار در هنگام نياز شديد است، و از سوى ديگر اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از” مسكين” و” يتيم” و” اسير” شامل مى‏شود، و به اين ترتيب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.
ضمير در” عَلى‏ حُبِّهِ” به” طعام” باز مى‏گردد، يعنى در عين اينكه علاقه به طعام                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 353
دارند آن را انفاق مى‏كنند، و به اين ترتيب شبيه چيزى است كه در آيه 92 سوره آل عمران آمده است لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ:” هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى‏رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد”. بعضى نيز گفته‏اند ضمير مزبور به” اللَّه” بر مى‏گردد كه در آيات گذشته آمده يعنى آنها به عشق پروردگار اطعام اطعام مى‏كنند ولى با توجه به اينكه اين مطلب در آيه بعد مى‏آيد معنى اول صحيحتر به نظر مى‏رسد.
معنى” مسكين” و” يتيم” و” اسير” روشن است، اما در اينكه اين اسير اشاره به كدام اسير است در ميان مفسران گفتگو است.
بسيارى گفته‏اند منظور اسيرانى است كه از مشركان و كفار مى‏گرفتند، و به قلمرو حكومت اسلامى در مدينه مى‏آوردند، بعضى احتمال داده‏اند كه منظور از آن بردگانى است كه اسير دست مالك خود مى‏باشند، و بعضى آن را به زندانيان تفسير كرده‏اند، ولى تفسير اول از همه مناسبتر و مشهورتر است.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه مطابق شان نزول مرد اسير بر در خانه على ع به هنگام افطار آمد، مگر اسيران زندانى نبودند؟
اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى‏شود كه طبق نقل تواريخ در زمان پيامبر ص مطلقا زندانى وجود نداشت، و حضرت ص اسيران را تقسيم كرده و به دست مسلمانان مى‏سپرد، و مى‏فرمود مراقب آنها باشيد، و به آنها نيكى كنيد، و گاه كه توانايى بر تامين غذاى آنها نداشتند، از ديگر مسلمانان براى اطعام اسيران كمك مى‏گرفتند، و آنها را همراه خود و يا حتى بدون همراهى خود به سراغ ساير مسلمانان مى‏فرستادند، تا به آنها كمك كنند.
زيرا در آن موقع مسلمين سخت در مضيقه بودند.
البته بعدا كه حكومت اسلامى گسترش پيدا كرد، و تعداد اسيران بالا گرفت                        تفسير نمونه، ج‏25، ص: 354
و حتى مجرمان با گسترش دامنه حكومت زياد شدند، زندان به وجود آمد، و ارتزاق اسيران و مجرمان از طريق بيت المال صورت مى‏گرفت «1».
به هر حال از آيه فوق به خوبى استفاده مى‏شود كه يكى از بهترين اعمال، اطعام محرومان و نيازمندان است، نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك نيز تحت پوشش اين دستور اسلامى قرار گرفته، تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجسته” ابرار” شمرده شده است.
در حديثى از رسول خدا ص مى‏خوانيم: استوصوا بالاسرى خيرا و كان احدهم يؤثر اسيره بطعامه:” با اسيران به نيكى رفتار كنيد، مسلمانان هنگامى كه اين سخن را شنيدند گاه غذاى خود را به اسير داده و او را بر خويشتن مقدم مى‏شمردند” «2».
چهارمين عمل بر جسته ابرار را اخلاص مى‏شمرد، و مى‏فرمايد:” آنها مى‏گويند ما شما را تنها براى خدا اطعام مى‏كنيم، نه پاداشى از شما مى‏خواهيم و نه تشكرى” (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً).
اين برنامه منحصر به مساله اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست، و اصولا در اسلام ارزش عمل به خلوص نيت است، و گرنه اعمالى كه انگيزه‏هاى غير الهى داشته باشد، خواه رياكارانه باشد، و يا به خاطر هواى نفس، و يا تشكر و قدردانى مردم، يا پاداش مادى، و هيچگونه ارزش معنوى و الهى ندارد، و حديث مشهور پيغمبر اكرم ص
لا عمل الا بالنية و انما
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به كتاب” احكام زندان در اسلام” مراجعه كنيد.
(2)” كامل ابن اثير” جلد 2 صفحه 131.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 355
الاعمال بالنيات
اشاره به همين معنى است.
منظور از” وجه اللَّه” همان ذات خدا است، و گرنه خدا” صورت” جسمانى ندارد، و اين همان چيزى است كه در ساير آيات قرآن نيز روى آن تكيه و تاكيد شده است، در آيه 272 بقره مى‏خوانيم: وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ:” شما جز براى خداوند انفاق نكنيد” و در آيه 28 سوره كهف در توصيف همنشينان شايسته پيامبر ص چنين آمده است: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ:” با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى‏خوانند، و تنها ذات او را مى‏طلبند”.
و در آخرين توصيف” ابرار” مى‏فرمايد:” آنها مى‏گويند: ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و شديد است” (إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً).
اين سخن ممكن است زبان حال” ابرار” باشد يا زبان قال آنها.
تعبير از روز قيامت به روز” عبوس” و” سخت” با اينكه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى‏گويند كه قيافه‏اش را در هم كشيده، به خاطر تاكيد بر وضع وحشتناك آن روز است، يعنى آن قدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گويى خود آن روز نيز عبوس است.
در اينكه” قمطرير” از چه ماده‏اى گرفته شده؟ در ميان مفسران و ارباب لغت گفتگو است، بعضى آن را از” قمطر” مى‏دانند، و بعضى آن را مشتق از ماده” قطر” (بر وزن مرغ) و ميم را زائده مى‏دانند.
ولى مشهور همان اول است كه به معنى شديد و عبوس است «1».
__________________________________________________
(1)” مفردات” راغب” لسان العرب”،” المنجد”،” قرطبى” و” مجمع البيان”.
تفسير نمونه، ج‏25، ص: 356
در اينجا سؤالى پيش مى‏آيد و آن اينكه اگر” ابرار” تنها براى ذات پاك خدا كار مى‏كنند پس چرا مى‏گويند ما از عذاب روز قيامت بيمناكيم، آيا انگيزه الهى، با انگيزه ترس از عذاب قيامت، سازگار است؟! اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى‏شود، و آن اين كه آنها به هر حال به خاطر خدا گام بر مى‏دارند، و اگر از عذاب قيامت مى‏ترسند به خاطر آن است كه عذاب الهى است، و اگر به نعمتهاى بهشت علاقه دارند چون اين نعمتها از ناحيه او است، و اين همان چيزى است كه در باب” نيت عبادت” در فقه مطرح است كه مى‏گويند: قصد قربت در عبادات منافات با انگيزه علاقه به ثواب، و ترس از عقاب، و يا حتى كسب مواهب مادى اين دنيا از سوى خداوند (مانند نماز استسقا براى نزول باران) ندارد، زيرا همه اينها بازگشت به خداوند مى‏كند، و به اصطلاح از قبيل” داعى بر داعى” است، هر چند مرحله عالى عبادت اين است كه علاقه به نعمتهاى بهشت و ترس از عذاب دوزخ نيز انگيزه آن نباشد بلكه يك پارچه به عنوان” حبا للَّه” انجام گيرد.
تعبير به” إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً” نيز شاهد بر اين است كه اين خوف نيز خوف از پروردگار است.

 


جستجو