ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج8

جلد ‌8 صفحه ‌7 سطر ‌1
بيان آيه ‌1-‌2    لغت 
عدل : خلاف جور . 
اجل : پايان مدت . اجل انسان ، يعني پايان عمرش 
امتراء : شك . بيان شبهه ، بدون اينكه جوابي به آن داده شود . 
سوره انعام
جلد ‌8 صفحه ‌11 سطر ‌1
بيان آيه ‌3 
اعراب  
هو : بهتر اين است كه اين ضمير براي شان و قصه باشد . يعني : ” الامر الله   يعلم … ” پس ” الله ” مبتدا و ” يعلم ” خبر ” في السماوات و في الارض ” در محل   نصب به ” يعلم ” و ” سركم “مفعول ” يعلم ” . 
جلد ‌8 صفحه ‌14 سطر ‌1
بيان آيه ‌4-‌5
اعراب  
من آية : ” من ” زايده است و فايده آن فرا گرفتن همه موارد و به اصطلاح   استغراق جنس است . در محل رفع . من آيات : ” من ” براي تبعيض است .

جلد ‌8 صفحه ‌15 سطر ‌1
بيان آيه ‌6   لغت 
قرن : مردم يك عصر كه مقارن و معاصر يكديگرند . قرن را هشتاد سال و هفتاد   سال دانسته اند . بنظر ما قرن ، مردمي هستند كه با پيامبري يا عالمي معاصر باشند ،   خواه مدت آن كم باشد يا زياد . پيامبر اسلام فرمود ، ” خيركم قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ” يعني : بهترين شما ، آنهايي هستند كه   معاصر منند ، سپس مردمي كه بعد از آنها مي آيند ، سپس مردمي كه بعد از آنها مي آيند .  
تمكين : تمكن دادن به كسي براي انجام كاري خواه بوسيله دادن ابزار آن   كار باشد ، خواه بوسيله اي ديگر . 
اقدار به معناي قدرت بخشيدن است . 
مدرار : صيغه مبالغه است . يعني باراني كه به شدت و هميشه ببارد .  

اعراب  
كم : مفعول ” اهلكنا ” نه “يروا ” زيرا استفهام صدارت طلب است . در حقيقت   استفهام عمل ” يروا ” را باطل كرده است . البته بر حسب لفظ نه بر حسب معني . در   اينجا بوسيله ” لكم ” از خبر به خطاب ، منتقل شده و كلام را توسعه بخشيده است .   يكجا ” مكناهم ” و يكجا ” نمكن لكم ” فرموده و هر دو از نظر استعمالات عرب ،   صحيح است .
جلد ‌8 صفحه ‌19 سطر ‌1
بيان آيه ‌8-‌9-‌10   لغت 
قضاء : اين كلمه ، داراي معاني مختلفي است كه جامع همه آنهاپايان دادن   است درباره معاني آن در سوره بقره ، آيه ” و اذا قضي امرا فانما يقول له كن   فيكون (‌117) گفتگو كرده ايم . 
لبس : مشتبه ساختن و مشكل كردن چيزي ، بطوري كه فهم انسان از درك   آن عاجز شود .   حيق : فرا گرفتن و دامنگير شدن انسان ، نتيجه كار زشتي كه انجام داده است . 
جلد ‌8 صفحه ‌22 سطر ‌1
بيان آيه ‌‌12   اعراب 
الذين خسروا انفسهم : مبتدا و خبر آن ” فهم لا يؤمنون “
ليجمعنكم : لام قسم . ممكن است اين جمله ، آغاز كلام و ممكن است بدل و   مفسر از ” الرحمه ” باشد . 

جلد ‌8 صفحه ‌27 سطر ‌1
بيان آيه ‌14-‌15   لغت  
فطرة : آفرينش موجودات و آوردن آنها از نيستي به هستي . ابن عباس گويد : من   معناي ” فاطر ” را نفهميده بودم . تا اينكه دو نفر عربي كه بر سر چاهي اختلاف داشتند ،   نزد من آمدند و يكي از آنها گفت : ” انا فطرتها ” يعني : من از اول چاه را حفر كرده ام . 

جلد ‌8 صفحه ‌27 سطر ‌6
آيات ‌14 تا ‌15 اعراب  
غير الله : مفعول دوم ” اتخذ ”
ان عصيت ربي : ممكن است جمله معترضه باشد و محلي از اعراب نداشته باشد   و ممكن است جمله حاليه باشد در هر صورت ، جواب شرط محذوف است . 

جلد ‌8 صفحه ‌35 سطر ‌1
آيات ‌19 تا ‌20 سوره انعام
بيان آيه ‌19-‌20   اعراب  
شهادة : تميز   و من بلغ : در محل نصب به انذار . عا‏د موصول حذف شده است .   الذين آتيناهم الكتاب : مبتدا . خبر آن ” يعرفونه ”   الذين خسروا : صفت ” الذين آتيناهم ” يا مبتدا  

جلد ‌8 صفحه ‌40 سطر ‌1
بيان آيه ‌21-‌22      اعراب  
و يوم نحشرهم : يعني ” اذكر يوم … ”   الذين كنتم تزعمون : عا‏د موصول حذف شده است . همچنين دو مفعول   ” تزعمون ” يعني “تزعمونهم شركاء ” 
جلد ‌8 صفحه ‌42 سطر ‌1
بيان آيه ‌23-   لغت 
فتنه : آزمايش . ” فتن الرجل بالمراة ” يعني آن مرد شيفته آن زن شد . شاعر   گويد :
لئن فتنتني لهي بالامس افتنت                     عقيلا فامسي قد قلي كل مسلم 
يعني : اگر دنيا مرا آزمود و شيفته خود كرد ، ديروزهم عقيل را چنان شيفته   خود كرد كه هر مسلماني را بخشم در آورد . 
جلد ‌8 صفحه ‌42 سطر ‌17
اعراب .   كيف : مفعول ” كذبوا ” 

جلد ‌8 صفحه ‌47 سطر ‌1
بيان آيه ‌25   لغت  
اكنه : پوشش ها . جمع ” كنان ”   وقر : سنگيني گوش . شاعر گويد:
و كلام سيئي قد و قرت                اذني منه و مابي من صمم 
يعني : سخن زشتي كه گوش من از آن سنگين شد ، در حالي كه من دچار كري   نيستم .   اساطير : جمع ” اسطوره ” و ” اسطاره ” اين كلمه از ” سطر كتاب ” يعني   نوشتن كتاب گرفته شده است . مقصود از ” اساطير الاولين ” نوشته هاي عجيب و غريب   پيشينيان است . جمع ” سطر ” به ” اسطار ” بسته مي‌شود و ” اسطار ” به ” اساطير ”   بنا بر اين ممكن است ” اساطير ” جمع جمع باشد . شاعر گويد :
اني و اسطار سطرن سطرا               لقا‏ل يا نصر نصرا نصرا
يعني : قسم به سطر هايي كه نوشته شده اند ، من مي گويم : اي نصر ، ياري كن .  
جدال : خصومت 
اعراب
ان يفقهوه : مفعول له . يعني ” كراهة ان … ”   يجادلونك : حال  

جلد ‌8 صفحه ‌51 سطر ‌1
بيان آيه ‌26   لغت   ناي : دوري . ” ينؤن عنه ” يعني از آن دور مي‌شوند .  
جلد ‌8 صفحه ‌56 سطر ‌12
بيان آيه ‌27-‌28
اعراب 
و لو تري : جواب ” لو ” محذوف است . در مواردي كه در قرآن كريم ، جواب   ” لو
” حذف شده است ، بمنظور تعظيم و مهم شمردن موضوع است . امرء القيس نيز گويد : 
و جئتك لو شيئ اتانا رسوله          سواك و لكن لم نجد لك مدفعا  
يعني : پيش تو آمدم و اگر قاصدي از غير تو آمده بود ، نمي آمدم ولي در برابر   تو چاره اي نداشتم .   علت اينكه ” وقفوا ” را بصورت ماضي آورده ، اين است كه چنان اين خبر ،   قطعي و حتمي است كه گويي واقع شده است . 
جلد ‌8 صفحه ‌63 سطر ‌8
آيه 31و32
لغت  
بغته : وقوع امر ناگهاني   حسرة : شدت پشيماني   تفريط : تقصير   وزر : بار سنگين .
” يزرون ” يعني : بار سنگيني كه بدوش مي‌گيرند .   درباره زناني كه جنازه كشته خود را دنبال مي‌كنند ، در حديث است كه : ” ارجعن   موزورات غير ماجورات ” يعني : باز گرديد كه گنهكار مي‌شويد و اجري نمي بريد .   عقل : خودداري از كار زشت .  

اعراب  
حتي اذا … : اين كلمه ، براي غايت و پايان است . در اينجا اولا غايت   چه معني دارد و ثانيا
عامل ” حتي ” چيست ؟   اولا معناي غايت و پايان اين است كه : پايان تكذيب آنان حسرت
روز   قيامت است و ثانيا عامل آن ” كذبوا ” است .   يا حسرتنا : در اينجا ” حسرتنا “
منادي است . يعني ” اي حسرت ما ” اين    ندا يعني چه ؟   رسم عرب اين است كه هر گاه
مي‌خواهد در خبر دادن از يك حادثه بزرگ ،   مبالغه و تاكيد نشان دهد ، آن را منادي قرار
مي دهد . مقصودش اين است كه ديگران   را متوجه عظمت آن سازد . مثل :   ” يا حسرتا علي
ما فرطت في جنب الله ”   ( زمر ‌56   : زهي حسرت و تاسف بر اينكه در پيشگاه خدا تقصير
كردم ) برخي   گفته اند اين تعبير ، براي استفائه است .   ساء ما يزرون : به تقدير : ” بئس الشيئ شيئ يزرونه ” 

جلد ‌8 صفحه ‌73 سطر ‌1
آيه ‌35-‌36-‌37   لغت 
نفق : نقب و پناهگاه در زير زمين . اصل اين كلمه به معناي خارج شدن است .   منافق يعني كسي كه خارج از ايمان است . نفقه يعني چيزي كه از دست انسان خارج   مي شود . 
سلم : نردبان وسيله سالمي براي بالا رفتن . 
استجابت : فرق آن با اجابت اين است كه در استجابت ، معناي قبول است ولي   اجابت ، اعم از رد و قبول است . برخي هر دو را بيك معني دانسته اند .
اعراب  
ان استطعت : جواب شرط محذوف است . يعني ” فافعل ” حذف جواب شرط   در هر جا كه معلوم باشد ، صحيح است . 

جلد ‌8 صفحه ‌78 سطر ‌1
بيان آيه ‌38-‌39   لغت 
دابه : جنبندگان و حيوانات روي زمين . در حديث است كه : ” لا يدخل   الجنة ديبوب ” يعني : آدم نمام كه ميان مردم در جنب و جوش و حركت است ،   به بهشت نمي رود . در حديث ديگر است كه : ايتكن صاحبة الجمل الادبب تنجها   كلاب الحواب ” حواب جايي است ميان بصره و كوفه كه وقتي عايشه در آنجا پيش   از جنگ جمل فرود آمد ، سگان حواب باو حمله كردند . پيامبر بزنان خود فرموده   بود : كداميك از شما صاحب آن شتر پشمالو هستيد كه سگان حواب به او حمله   مي كنند ؟ 
جناح : بال 
اعراب
مامن دابه : ” من ” زائده است .
” ولاطائر ” عطف بر ” من دابه ” و درغير قرآن  برفع هم جايز است .
من شيئ :  ” من ” زايده است .
صم و بکم : هر دو خبر الذين . 
جلد ‌8 صفحه ‌87 سطر ‌1
بيان آيه ‌42-‌43-‌44-45لغت  
باساء : اين كلمه از ” باس ” يعني خوف و ترس . 
ضراء : اين كلمه از ” ضر ” يعني زيان . 
تضرع : اظهار خواري
مبلس : كسي كه دچار حسرت شديد است . فراء گويد : يعني كسي كه دليلي   ندارد و بيچاره
شده است .  
دابر : پشت سر و دنباله . بازماندگان . شاعر گويد :  
آل المهلب جز الله دابرهم                  اصخوا رمادا فلا اصل و لا طرف  
يعني : خداوند نسل آل مهلب را قطع كرد . آنها همه خاكستر شدند . نه اصلي   ماند و نه فرعي .   اصمعي گويد : دابر يعني اصل . شاعرگويد : 
فدي لكما رجلي و رحلي و ناقتي                        غداة الكلاب اذ تجز الدوابر 
يعني : فداي شما سواره ها و پياده‌ها و شتران كه قوم كشته شدند و اصل آنها   از بين رفت و اثري از آنها باقي نماند .   برخي گفته اند : دابر يعني آخر . 
جلد ‌8 صفحه ‌87 سطر ‌20
اعراب   لو لا : براي ترغيب است . 
و لكن قست قلوبهم : عطف است بر جمله ” فلو لا اذ جائهم بأسنا تضرعوا ”   زيرا از اين جمله بر مي آيد كه آنها تضرع نكرده اند . 
بغتة : حال . يعني : ” اخذناهم مباغتين ” 
جلد ‌8 صفحه ‌92 سطر ‌1
بيان آيه ‌46-‌47-‌48-‌49   لغت 
صدوف : منحرف شدن . صدف و صدفه يعني جانب . همچنين صدف يعني بناي   مرتفع . در حديث است كه ” كان ( ص ) اذا مر بصدف مايل اسرع المشي ” هرگاه از ديوار يا بنايي كه مايل شده بود مي گذشت ، به سرعت مي رفت .
اعراب  
من اله غيرالله : ” من ” مبتدا ” اله ” خبر ” غير الله ” صفت آن . جمله در   محل نصب در محل دو
مفعول ” ا رايتم ” كه بوسيله استفهام تعليق شده است . 
ان اخذ الله … : جواب شرط محذوف است . اين جمله در محل نصب و حال   است .
ياتيكم به : در محل رفع و صفت ” اله”  

جلد ‌8 صفحه ‌96 سطر ‌1
بيان آيه ‌50   لغت   خزا‏ن : جمع خزانه ، جايي كه چيزي در آن نگهداري شود . 

جلد ‌8 صفحه ‌98 سطر ‌1
بيان آيه ‌51   اعراب
به : ضمير به ” ما يوحي الي ” بر مي‌گردد . 
ليس لهم من دونه ولي : جمله حاليه . 
جلد 8 صفحه 101
انعام آيه 52 و53
اعراب
فتطردهم : اين فعل در جواب نفي است و به همين جهت منصوب شده است .
فتکون : نصب اين فعل بخاطر اين است که در جواب نهي واقع شده است .
جلد ‌8 صفحه ‌107 سطر ‌1
بيان آيه ‌54     لغت  
سلام : اين كلمه را در لغت چهار معني است : ‌1- مصدر ‌2- جمع سلامت   ‌3- اسمي از اسماء خدا ‌4- درختي است . هرگاه اين كلمه به معناي مصدري بكار رود ،   دعايي است براي انسان كه از آفات ، سالم بماند . هرگاه نام خدا باشد ، معناي آن   مالك سلامت و خلاصي از مكروه است . درختي كه نامش ” سلام ” است ، درختي   قوي است . اين درخت ، بر اثر قدرت و نيروي خود از آفتها سالم است . صلح را هم   ” سلام ” و ” سلم ” مي نامند . زيرا معناي آن سلامت از شر است . ” سلم ” به معناي   دلوي است كه داراي يك دسته است و از دلوهاي ديگر ، سالمتر است . 

جلد ‌8 صفحه ‌110 سطر ‌1
بيان آيه ‌55     اعراب
كذلك . كاف اسم و مضاف و مفعول ” نفصل ” ، اما مشبه و مشبه به چيست ؟   ‌1- تفصيل آيات را تشبيه كرده است به آنچه قبلا در صفت اهل هدايت و اهل   ضلالت ، به تفصيل ياد كرده
است .   ‌2- يعني همانطوري كه آيات گذشته را براي شما تفصيل داده ايم ، براي ديگران  نيز تفصيل مي دهيم .  

جلد ‌8 صفحه ‌113 سطر ‌1
بيان آيه ‌56   اعراب 
من دون الله : مقصود اضافه دعا به غير خداوند و دعا كردن به ساحت  فاقد   اثر بتهاست .
اذا : اين كلمه ، معناي جزا مي دهد . يعني اگر بتها را پرستش كنم ، جزاي   من گمراهي است .  
جلد ‌8 صفحه ‌114 سطر ‌1
بيان آيه ‌57-‌58  لغت  
بينة : دليلي كه ميان حق و باطل جدا كند : برخي گفته اند ، يعني علم تازه .  
استعجال : طلب كردن چيزي قبل از وقتش .  
حكم : فيصله دادن كاري . 

جلد ‌8 صفحه ‌114 سطر ‌18
اعراب .  
كذبتم به : مرجع ضمير يا ” بينه ” است كه معناي بيان دارد و بازگشت   ضمير مذكر به آن صحيح است يا اينكه ” ربي ” است . بر سر فعل ” قد ” مقدر است .   زيرا جمله حاليه است و فعل ماضي هرگاه حال واقع شود ، احتياج به ” قد ” دارد .   
جلد ‌8 صفحه ‌118 سطر ‌1
بيان آيه ‌59-‌60   لغت  
مفاتح : جمع مفتح بكسر ميم يعني كليد و جمع مفتح بفتح ميم يعني خزانه . فراء گويد :     ” ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اولي القوة ” ( قصص ‌76 )   يعني : آنقدر گنجش  داديم كه حمل موجودي آن ، براي مردان توانا دشوار و سنگين بود .  
توفي : گرفتن و استيفاي چيزي بطور كامل .  
جرح : كاري كه با اعضاي تن انجام گيرد .

جلد ‌8 صفحه ‌118 سطر ‌8
اعراب  
و لا حبة : بتقدير ” و لا تسقط من حبة ”   الا في كتاب مبين : در محل رفع و خبر براي مبتداي محذوف . اين استثنا   منقطع است .  

جلد ‌8 صفحه ‌128 سطر ‌15
اعراب 63-64 
تدعونه : حال  
لئن انجانا : حال  
تضرعا و خفية : حال .  
جلد ‌8 صفحه ‌131 سطر ‌1
بيان آيه ‌65   لغت  
لبس : اختلاط و در هم آميختن كار يا سخن .  
شيع : جمع شيعه . يعني فرقه ها . تشيع عبارت از اين است كه از لحاظ ديني   از كسي پيروي كنند و او را دوست دارند . در عرف مسلمين به كسي شيعه گفته مي‌شود   كه به امامت و خلافت بلا فصل علي ( عليه السلام ) بعد از پيامبر ، معتقد باشد ، اعم از اماميه و زيديه و …   به همين جهت است كه بديگران شيعه گفته نمي شود . مگر اينكه بدون الف و لام بكار   رود و اضافه شود مثل : ” شيعة بني العباس ” .  
جلد ‌8 صفحه ‌136 سطر ‌1
بيان آيه ‌68-‌69  اعراب  
ذكري : ممكن است در محل نصب باشد به تقدير فعل و ممكن است در محل  رفع باشد ، بنا بر اينكه مبتدا باشد يا خبر . 
جلد ‌8 صفحه ‌139 سطر ‌5
بيان آيه ‌70   لغت  
ابسال : گرفتار كردن و كيفر دادن . شاعر گويد :  
و ابسالي بني بغير جرم               |                بعوناه و لابدم مراق                   يعني : فرزندان خود را بدون اينكه جرمي مرتكب شده باشند يا خوني ريخته   باشند ، تسليم كردم .  
عدل : فدا 
حميم : آب جوش  

اعراب  
ان تبسل : مفعول له  
ليس لها من دون الله : صفت براي ” نفس ”  
اولئك الذين ابسلوا : مبتدا و خبر .  
لهم شراب من حميم : خبر دوم يا كلام مستقل .  

جلد ‌8 صفحه ‌143 سطر ‌1
بيان آيه ‌71   لغت  
استهوته : او را پرتاب به بيراهه كرد .  
حيران : سرگردان . كسي كه راه بجايي نمي برد . اين كلمه صفت مشبهه است .  

اعراب
كالذي استهوته : در محل نصب و صفت براي مصدر محذوف . يعني :   ” دعاء مثل دعاء الذي … ”  
حيران : حال براي مفعول ” استهوته ” .  
له اصحاب : اين جمله صفت ” حيران ” است .  
يدعونه : صفت ” اصحاب ” است .  
امرنا لنسلم : اين فعل به سه صورت بكار مي رود : ” امرتك لتفعل ”   و ” امرتك ان تفعل ” و ” امرتك بان تفعل ” يعني : ” امرنا للاسلام” زجاج   گويد : يعني ” امرنا كي نسلم ” .  
جلد ‌8 صفحه ‌146 سطر ‌1
بيان آيه ‌73-‌72   اعراب  
و ان اقيموا الصلاة : ممكن است به تقدير ” و امرنا لان نسلم و لان نقيم   الصلاة ” باشد ، و ممكن است به تقدير ” امرنا بالاسلام و باقامة الصلاة ” باشد   بنا بر اين در محل نصب است .  
عالم الغيب : صفت براي ” الذي خلق … ” 

جلد ‌8 صفحه ‌150 سطر ‌5
آيات ‌74 تا ‌75 سوره انعام  لغت  
اصنام : جمع صنم . بتها . فرق ” صنم ” و ” وثن ” اين است كه اولي بتي   است كه داراي صورت باشد و دومي بتي است كه داراي صورت نباشد .   آلهة : جمع ” اله ” مثل ” آزرة ” جمع ” ازار ”   مبين : ظاهر و آشكار   ملكوت : ملك ، جز اينكه اين كلمه بر اثر زياد شدن و او و تاء ، داراي   مبالغه بيشتري است . اصولا وزن ” فعلوت ” براي مبالغه است مثل ” رهبوت خير   من رحموت ” يعني : اگر از تو بترسند ، بهتر از اين است كه بتو رحم كنند .  
اعراب  
و اذ قال : بتقدير ” و اذكر اذ … ”   كذلك : اين كاف براي تشبيه است . يعني همانطوري كه زشتي كردار آزر   را به ابراهيم ( عليه السلام ) نشان داديم ، ملكوت آسمانها و زمين را هم به او نشان مي دهيم .   برخي گويند : ملكوت بيني ابراهيم (عليه السلام ) ، تشبيه بملكوت بيني حضرت محمد ( صلی الله عليه و آله وسلم )   شده است .   و ليكون : اين كلمه عطف است بر محذوف . يعني : ” ليستدل به و ليكون … ” 
جلد ‌8 صفحه ‌154 سطر ‌1
آيات ‌76 تا ‌78 سوره انعام  لغت  
جن عليه الليل : تاريكي شب او را فرا گرفت . جن بموجودي گويند كه از   چشم ها پنهان و پوشيده است . شاعر گويد : 
و ماء وردت قبيل الكري                   و قد جنه السدف الادهم 
يعني : از جانب كري به آبي وارد شدم كه تاريكي سياه آن را پوشانده بود . 
افول : پنهان شدن .  
بزوغ : طلوع .  
قمر : در سه شب اول ماه به ماه هلال و در بقيه ماه ، قمر گفته مي‌شود . اينكه به ماه قمر مي گويند به خاطر سفيدي آن است . 
جلد ‌8 صفحه ‌154 سطر ‌14
آيات ‌77 تا ‌78 سوره انعام
اعراب   چرا ” شمس ” را يكجا مذكر و يكجا مؤنث بكار برده ، گويد : ” بازغة ”   ” هذا ربي ” … ؟   پاسخ اين است كه ” هذا ” اشاره به نور اوست .   اما علت اينكه شمس را مؤنث و قمر را مذكر قرار مي دهند ، اين است كه   تانيث در پاره اي از موارد براي تعظيم است .  

جلد ‌8 صفحه ‌163 سطر ‌1
بيان آيه ‌80-‌81     اعراب 
ان يشاء : در محل نصب و استثناء منقطع است . يعني ” لا اخاف الا مشي‌‏ة الله ”  
علما : تميز  
جلد ‌8 صفحه ‌166 سطر ‌1
بيان آيه ‌82   لغت 
ظلم : بكار بردن چيزي در غير محل خود . نابغه گويد ” النؤي كالحوض بالمظلومة الجلد ” مقصود زميني است كه در آن باران نباريده است . شاعر چنين زميني را مظلوم مي نامد ، زيرا در آنجا عده اي مسافر حوضي ساخته اند كه محكم نبوده و درجاي خود قرار ندارد . 

جلد ‌8 صفحه ‌169 سطر ‌9
اعراب  
تلك حجتنا : مبتدا و خبر . ظاهرا ” علي قومه ” متعلق به ” حجتنا ” است . لكن اگر ” آتيناها ” صفت ” حجتنا ” باشد ، ميان آنها فاصله شده و جايز نيست . بنا بر اين ” علي قومه ” متعلق است به محذوفي كه ” حجتنا ” قرينه آن است .  

جلد ‌8 صفحه ‌178 سطر ‌5
بيان آيه ‌91  
اعراب  
حق قدره مفعول مطلق تبدونها و تخفون كثيرا : صفت قراطيس يا حال   از ضمير كتاب است .  
يلعبون : جواب فعل امر نيست تا مثل ” ذرهم ياكلوا ” مجزوم شود . اين   فعل حال است . 
تلك حجتنا : مبتدا و خبر . ظاهرا ” علي قومه ” متعلق به ” حجتنا ” است . لكن اگر ” آتيناها ” صفت ” حجتنا ” باشد ، ميان آنها فاصله شده و جايز نيست . بنا بر اين ” علي قومه ” متعلق است به محذوفي كه ” حجتنا ” قرينه آن است .  

جلد ‌8 صفحه ‌182 سطر ‌3
بيان آيه ‌92  اعراب  
انزلناه : اين جمله در محل رفع و صفت ” كتاب ” است ، همچنين ” مبارك ”  

جلد ‌8 صفحه ‌185 سطر ‌5
بيان آيه ‌93   لغت  
افتراء : نسبت ناروا دادن   غمرة : اين كلمه نسبت بهرچيزي كه بكار رود ، سختي ها و شدايد آن را مي رساند   مثلا ” غمرات الموت ” يعني سختي هاي مرگ شاعر گويد :   الغمرات ثم ينجلينا             |                     و ثم يذهبن فلا يجينا                     يعني : در آنجا سختي ها از ما دور مي شوند و ديگر بسوي ما بر نمي گردند .  
هون : خواري . شاعر گويد :  
اذهب اليك فما امي بواعية                |        ترعي المخاض و لا اغضي علي الهون   يعني : برو كه مادر من شترچران نيست و من بر خواري صبر نمي كنم .  
اما ” هون ” بفتح هاء يعني مدارا . مثل  ” يمشون علي الارض هونا ” ( فرقان   ‌63   : بر روي زمين بمدارا راه مي روند ) شاعر گويد :  
هونا كما لا يرد الدهر ما فاتا                    |          لا تهلكا اسفا في اثر من ماتا   يعني : آرام باشيد كه روزگار هر چه را برد بر نمي گرداند . خود را بدنبال كسي   كه مرده است ، از غم و اندوه نكشيد .  

اعراب  
و من قال سانزل : عطف است بر ” ممن افتري ”  
و لو تري … : جواب ” لو ” محذوف است . يعني ” لرايت عذابا اليما ”  

جلد ‌8 صفحه ‌190 سطر ‌4
بيان آيه ‌94   لغت
فرادي : اين كلمه جمع فرد و فريد و فرد است . 
تخويل : عطا كردن . اصل اين كلمه بمعناي بخشيدن خول يعني غلامان و   كنيزان است .  
زعم : پندار . ممكن است پندار حق باشد يا پندار باطل . شاعر گويد :  
يقول هلكنا ان هلكت و انما             |            علي الله ارزاق العباد كما زعم             يعني : مي گويد : اگر هلاك شوي ، هلاك مي شويم . همانا روزيهاي بندگان چنانكه او پنداشته است ، بر خداست .  
بين : مصدر ، يعني جدا شدن يا متفرق شدن . شاعر گويد :  
بان الخليط بر امتين فودعوا              |                    او كلما ظعنوا لبين تجزع           يعني : قوم در رامتين از هم جدا شدند و با يكديگر وداع كردند . آيا   هرگاه بخواهند از هم جدا شوند ، بي تابي خواهند كرد ؟   
اعراب 
فرادي : حال  
ما خولناكم : موصول وصله ، مفعول ” تركتم ”
جلد ‌8 صفحه ‌195 سطر ‌12
‌95 تا ‌96 سوره انعام  لغت  
فالق : شكافنده .  
حب : دانه ها . جمع حبه . نوي : جمع نواة ، هسته ها  
اصباح : صبح   سكن : وسيله آرامش  
حسبان : جمع حساب . برخي گفته اند مصدر است . 

جلد ‌8 صفحه ‌195 سطر ‌18
اعراب  
الشمس و القمر : منصوب به ” جعل ” مقدر است .
حسبانا : مفعول دوم  جلد ‌8 صفحه ‌201 سطر ‌5
بيان آيه ‌99   لغت
خضر : سبز . در حديث است كه ” ان الدنيا حلوة خضرة ” يعني : دنيا ظاهري آراسته و دلنشين دارد . ” اخضر ” نيز بهمين معني است . هر گاه در جايي سبزه زياد   باشد ، عرب آنجا را ” اسود ” يعني سياه مي نامد . عراق را بواسطه اينكه سبزه زياد دارد ، ” سواد عراق ” مي نامد .  
متراكب : متراكم ، سوار بر هم  
طلع نخل : اولين نشانه ثمر نخل  
قنوان : خوشه ها . جمع قنو  
دانيه : نزديك  
ينع : رسيدن ميوه   
جلد ‌8 صفحه ‌207 سطر ‌5
‌100 تا ‌101 سوره انعام  لغت  
بديع : مبدع ، آفريدگار . فرق ميان ابداع و اختراع ، اين است كه ابداع   انجام دادن كاري است كه بي سابقه است و اختراع انجام دادن كاري است كه تاكنون   سببي براي آن يافت نشده است . اختراع : كار خدا است ، زيرا بكاري اختراع گفته   مي شود كه كسي قادر بر انجام آن نباشد . بدعت به كاري گفته مي شود كه بر خلاف سنت   و در دين بي سابقه باشد . 
جلد ‌8 صفحه ‌207 سطر ‌11
اعراب  
الجن : نصب اين كلمه بنا بر دو وجه است : ‌1. مفعول ” جعلوا ” است ‌2. بدل از “شركاء” است . 
سبحانه . مفعول مطلق براي فعل محذوف  
بديع : خبر مبتداي محذوف . ممكن است مبتدا باشد و خبر آن ” اني يكون له ولد ” است . اين كلمه معدول از ” مبدع ” و اضافه به مفعول شده است . 

جلد ‌8 صفحه ‌212 سطر ‌1
بيان آيه ‌102-‌103   لغت  
وكيل : كسي كه وكيل بر چيزي است ، يعني حافظ آن است و آن را از ضررها  حفظ  مي كند با اينكه خداوند مالك اشياء است ، در اينجا وكيل و حافظ اشياء خوانده شده است ، زيرا ضرر و منفعت براي خداوند محال است و از اشياء استفاده مالكيت نمي كند ، بنا بر اين گفته مي شود : او وكيل يعني حافظ اشياء است . برخي گويند : وكيل  يعني كسي كه تدبير امور به او واگذار شده است . بهمين جهت است كه مؤمن توكل بخدا     مي كند . يعني امور خود را به او وا مي گذارد .  
ادراك : در اصل به معناي رسيدن به كسي يا چيزي است . ادارك بصر . يعني   دريافت با چشم . 

جلد ‌8 صفحه ‌212 سطر ‌11
اعراب  
خالق كل شيئي: خبر مبتداي محذوف يا صفت ” ربكم ” .  
جلد ‌8 صفحه ‌215 سطر ‌13
‌104 تا ‌105  لغت  
بصا‏ر : اين كلمه جمع بصيرت است . يعني دلالتها و راهنمايي را كه بوسيله   آنها اشيا بخوبي ديده شوند . ازهري گويد : بصيرت ، اعتقادي است كه از راه تحقيق   در قلب انسان پيدا مي شود .   درس : اصل اين كلمه به معناي ادامه خواندن است . دروس يعني محو شدن اثر .  
جلد ‌8 صفحه ‌216 سطر ‌1
اعراب  
كذلك : كاف در محل نصب و صفت مصدر است . يعني ” تصريفا مثل ذلك   التصريف ” .   و ليقولوا : عطف بر محذوف . يعني ” ليجحدوا و ليقولوا ” . 
جلد ‌8 صفحه ‌219 سطر ‌1
بيان آيه ‌106-‌107   لغت 
اتباع : پيروي از ديگري . پيامبر خدا بدستور وحي عمل مي كرد ” متبع ”   بود .  
وحي : القاي معني بدل بطوري كه بر ديگران مخفي باشد .  
اعراض : گردانيدن روي . شاعر گويد :  
و اعرضت اليمامة و اشمخرت    |             لأسياف بايدي مصلتينا                                 يعني : يمامه آشكار شد و سر بر افراشت ، همچون شمشيرهايي كه در دست افراد  حمله ور باشند .

جلد ‌8 صفحه ‌221 سطر ‌1
بيان آيه ‌108   لغت  
سب : بدگويي . اين كلمه از سبب است . زيرا شخصي كه بدگويي مي كند ، سبب   بدگويي ديگران مي‌شود . شاعر گويد :  
لا تسبنني فلست بسبي                |                    ان سبي من الرجال الكريم             يعني : مرا سب مكن كه تو لايق اين سب من نيستي . مردان بزرگ لايق سب من   هستند .  

جلد ‌8 صفحه ‌225 سطر ‌1
بيان آيه ‌109-
لغت:
جهد : بفتح جيم مشقت و بقولي مبالغه و بضم جيم ، طاقت . اين كلمه مفعول   مطلق است ، زيرا ايمان جمع ” يمين ” يعني قسم است و قسم مصدر است و چيزي كه   بمصدر اضافه شود ، مصدر است . 
جلد ‌8 صفحه ‌229 سطر ‌1
بيان آيه ‌111    
لغت:
حشر : راندن جمعي بسويی  

جلد ‌8 صفحه ‌233 سطر ‌7
آيات ‌112 تا ‌113 سوره انعام
لغت: 
زخرف : تزيين شده . تزيين شده . در حديث است كه ” انه لم يدخل الكعبة حتي   امر بالزخرف فنحي ” يعني پيامبر خدا داخل كعبه نشد ، تا دستور داد ، نقش ها   و تصويراتي كه كعبه را به آنها زينت داده بودند ، از آن دور ساختند . برخي گفته اند :   مقصود از ” زخرف ” طلاست . 
غرور : چيزي كه ظاهر آن خوش آيند و باطن آن ناخوش آيند باشد . شيطان از اين جهت غرور است كه انسان را بظواهر فريبنده سرگرم و او را از عاقبت بد غافل   مي كند . بيع غرر ، معامله است كه مورد اطمينان نباشد .  
تصغي : گوش دهد . مصدر آن ” صغو ” يعني گوش دادن . ” اصغاء ” نيز   بهمين معني است : شاعر گويد :  
تري السفيه به عن كل محكمة                      زيغ و فيه الي التشبيه اصغاء 
يعني : مي بيني كه آدم سفيه ، از آيات محكم منحرف و بايات متشابه گوش   مي كند . در حديث است كه : ” كان رسول الله يصغي الاناء للهر ” يعني پيامبر   خدا ظرف را براي گربه كج مي كرد كه آب بنوشد . بنا بر اين اصل اين كلمه بمعناي   مايل ساختن است كه گوش را هم بطرف سخن مايل مي كنند .
اقتراف : گناه كردن .  
سوره انعام (‌6)   آيه ‌112
جلد ‌8 صفحه ‌234 سطر ‌1
اعراب:  
عدوا : مفعول و بمعناي اعداد و شياطين بدل آن . يا اينكه در اصل خبر بوده  و حالا مفعول دوم و شياطين مفعول اول است .
غرورا : مفعول مطلق . زيرا سخن آراسته و شيوا گفتن ، فريفتن و غرور است .   برخي گفته اند مفعول له و برخي گفته اند بدل است .

جلد ‌8 صفحه ‌240 سطر ‌1
بيان آيه  115  
لغت: 
تبديل : گذاشتن چيزي بجاي چيزي .
صدق : خبري است كه مطابق واقع باشد .               
عدل : ضد ستم . برخي گويند : كارهاي خدا همه عدل است . برخي گويند :   كارهايي كه با بندگان مي كند ، عدل است .
اعراب:
صدقا و عدلا : تميز . برخي گويند : حال به تقدير ” صادقة و عادلة “.  

سوره انعام (‌6)   آيه ‌117  
جلد ‌8 صفحه ‌243 سطر ‌15
اعراب:
من يضل : درباره محل ” من ” چند وجه است : ‌1- منصوب است به حذف باء   مثل ” اعلم بالمهتدين ” ‌2- اين ” من ” براي استفهام و در محل رفع و مبتداست .   مثل   ” لنعلم اي الحزبين احصي ” ( كهف ‌12 )   ‌3- منصوب است به فعل مقدري كه   ” اعلم ” بر آن دلالت دارد . اما ” من ” مضاف اليه براي ” اعلم ” نيست ، زيرا ” افعل ”   به بعضي از افرادخود اضافه مي شود و خداوند برتر از اين است كه يكي از گمراهان يا   گمراه كنندگان باشد. برخي هم ” اعلم ” را به معناي ” يعلم ” دانسته اند .    
چنانكه حاتم طا‏ي گويد :     فخالفت طييء من دوننا حلفا   و الله اعلم ما كنا لهم خذلا 
يعني : قوم طي قسم خورده اند كه آنها را خوار نسازند و خدا مي داند .   اين قول صحيح نيست ، زيرا با ” اعلم بالمهتدين ” سازگار نيست. مقصود   قبلا درباره قرآن سخن گفت . اكنون مي گويد : اگر كسي تابع قرآن نباشد ،   گمراه  است و گمراه مي كند . مي فرمايد :               و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله : اين خطاب   به پيامبر اما مقصود ديگران است ، برخي گفته اند : مقصود پيامبر و ديگران است . طاعت   بمعناي فرمانبرداري و اطاعت از اراده و خواست مطاع است . فرق ميان اطاعت و   اجابت اين است كه در اطاعت، مطيع رتبه اش پايين تر از مطاع است او در اجابت لازم نيست كه چنين باشد .
جلد ‌8 صفحه ‌243 سطر ‌1
متن ذيل تفسير عمومي آيات ‌116 تا ‌117 سوره انعام
بيان آيه ‌116-‌117 
لغت:
اکثر: فرق آن با اعظم اين است كه اعظم گاهي صفت واحد قرار مي گيرد ولي   اكثر نه . خداوند را عظيم و اعظم گويند ولي اكثر نگويند .   خرص : دروغ . اصل اين كلمه بمعناي دريدن و پاره كردن است . شاعر گويد :   تري قصد المران فيهم كانه        تذرع خرصان بايدي الشواطب 
يعني : نيزه شكسته ها را در ميان ايشان مي نگري كه همچون برگ درختان خرماست كه زنان براي بافتن حصير پاره پاره كرده اند . 
اعلم : اين كلمه هرگاه با ” من ” استعمال نشود ، داراي دو معني است : ‌1- داناتر   از هر چيزي . مثل ” الله اكبر ” يعني خدا بزرگتر از هر چيزي است .
‌2- يعني عليم و   دانا . شاعر گويد :      ان الذي سمك السماء بني لنا  بيتا دعا‏مه اعز و اطول 
يعني : كسي كه آسمان را برافراشت ، براي ما خانه اي بنا كرده است كه پايه هاي   آن محكم و طولاني است . در اينجا اعز و اطول
يعني : عزيز و طويل . 

سوره انعام (‌6)   آيه ‌120
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌247 سطر  16   
اعراب و لغت :
و ذروا : و او براي عطف است . از اين فعل فقط امر و مستقبل بكار مي رود ، زيرا نخواسته اند ابتداي بواو كنند . در مورد ” عسي ” فقط ماضي آن استعمال   مي شود .
ظاهر : چيزي كه قابل درك باشد . 
باطن : چيزي كه دركش دشوار باشد .  
كسب : كاري كه براي منفعت يا دفع ضرر انجام گيرد . كسب نسبت به انسان   داده مي شود ، نه
خدا ، زيرا نفع و ضرر بر خداوند محال است . 
اقتراف : اكتساب . 


سوره انعام (‌6)   آيه ‌123
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌255 سطر ‌9  
لغت: 
اكابر : جمع اكبر . اين جمع بصورت ” اكابره ” نيز بكار مي رود . مثل ” احامره و اساوره “
شاعر گويد :          ان الاحامرة الثلاثة اهلكت     مالي و كنت بهن قدما مولعا
الخمر و اللحم السمين احبه      و الزعفران و قد ابيت مردعا
يعني : سه سرخي كه از دير زماني به آنها عشق مي ورزيده‌ام ، مال مرا تباه كردند :   شراب و گوشت فربه و زعفران .  
جلد ‌8 صفحه ‌255 سطر ‌16
تفسير عمومي آيات ‌122 تا ‌123 سوره انعام
اعراب:
او من : همزه استفهام داخل بر واو شده و منظور از آن تقرير است . 
كذلك : كاف در محل نصب و عطف است بر ” كذلك زين … ”   مجرميها : ممكن است منصوب و مفعول ” جعلنا ” و ممكن است مضاف اليه   ” اكابر ” باشد . 
سوره انعام (‌6)   آيه ‌124
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان 
جلد ‌8 صفحه ‌260 سطر ‌1     
لغت: 
اجرام : اقدام بر كار زشت و قطع چيزي كه بايد وصل شود . به گناه نيز جرم و   جريمه گفته مي شود . 
صغار: خواري و مذلتي كه موجب كوچكي انسان شود . 
اعراب: 
اعلم حيث يجعل : ” حيث ” يا ظرف است يا ظرف نيست . اگر ظرف است   ” اعلم ” در آن عمل نمي كند ، زيرا در اين صورت ،يعني : در اين موضع خدا داناتر است   و اين صحيح نيست . بنا بر اين ظرف بودن ” حيث ” مشكل است وبايد اسم باشد و حكم   مفعول به را دارد . در اين صورت يعني : خداوند بمواضع رسالات خود داناتر است و حرف   جر از ” حيث ” حذف شده است . مثل   ” اعلم بمن ضل عن سبيله ” در ادبيات عرب ، گاهي   كلمه ” حيث ” بمعناي اسم بكار رفته است . مثل :   كان منها حيث تلوي المنطقا    حقفا نقا مالا علي حقفي نقا     در اين شعر ، ” حيث ” در محل نصب و اسم ” كان ” است و نمي تواند ظرف باشد .   يعني : گويا جايي كه كمربند را مي بندي دو تپه طولاني و انباشته رمل است كه بر دو تپه   رمل ديگر فرو آمده اند .   صغار عند الله زجاج گويد ” عند ” متصل است به ” سيصيب ” . ممكن است    متعلق به صغار باشد يا صفت آن و متعلق به ” ثابت ” باشد. 
سوره انعام (‌6)   آيه ‌125
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌263 سطر 1  
لغت: 
حرج : تنگناي سخت ، حرمت . مثل ” حرجت علي المراة الصلاة ” يعني :   نماز بر زن حرام شد .
درباره معاني هدايت و هدي و ضلالت و اضلال و آنچه كه جايز   است بخدا نسبت داده شود ، در سوره بقره ، ذيل آيه : ” و ما يضل به الا الفاسقين ” ( ‌26 )  گفتگو كرده ايم.  
سوره انعام (‌6)   آيه ‌128
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌272 سطر   1      اعراب:
خالدين :
زجاج گويد : حال است .   مثوا : ابو علي گويد : اين كلمه مصدر است نه ظرف مكان ، زيرا ظرف مكان عمل   فعل انجام نمي دهد و اين كلمه در ” خالدين ” عمل كرده است . يعني : ” النار ذات   اقامتكم ” . بنا بر اين ” كم ” فاعل مصدر است.  
تفسير عمومي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌277 سطر ‌4
تفسير عمومي آيات ‌131 تا ‌132 سوره انعام     
لغت:  
غفلت : سهو . ضد غفلت ” يقظه ” و ضد سهو ” ذكر ” و ضد ” غروب “حضوراست.
اعراب:
ذلك : خبر مبتداي محذوف . يعني ” الامر ذلك ” يا اينكه مفعول فعل   محذوف است . يعني ” فعلنا ذلك ” .
ان لم يكن : اين ” ان ” مخفف از ان است . يعني لانه لم يكن … چنانكه  شاعرگويد:
في فتية كسيوف الهند قد علموا      ان هالك كل من يحفي و ينتعل
يعني : در ميان جواناني كه همچون شمشير هاي هندي بوده ، دانستند كه هر پا برهنه و كفش بپا‏ي هلاك مي شود . (يعني : انه ) بعد از ” ان ” مفتوحه بايد ضمير مقدر باشد .اما بعد از ” ان ” مكسوره لازم نيست . 
كل : اين كلمه مثل “قبل و بعد ” نيست كه با حذف مضاف اليه مبني شود ،   زيرا ” قبل و بعد ” حتي در حال ذكر مضاف اليه معرب تامنيستند ، و رفع داده نمي شوند . 

سوره انعام(6)  
جلد ‌8 صفحه ‌281 سطر ‌11
تفسير عمومي آيات ‌133 تا ‌135 سوره انعام    
لغت: 
انشاء : آغاز خلقت . انشاء قصيده ، بوجود آوردن آن است . ” نش‌ک ” جوانان   تازه سال . شاعر گويد :
و لو لا ان يقال صبا نصيب    لقلت بنفسي النشا الصغار 
يعني : اگر نمي گفتند : نصيب ، بچه شده است ، مي گفتم : جانم بقربان بچه هاي خردسال . 
توعدون : اين فعل از ” ايعاد ” يعني تهديد يا از ” وعد ” است كه نسبت به نيكي است . 
مكانة : ابو زيد گويد : يعني مقام و منزلت . ” رجل مكين عند السلطان ”   يعني نزد سلطان منزلت دارد .  
اعراب:
كما انشاكم : كاف در محل نصب است . يعني مثل ما انشاكم ” .   من بعدكم : ” من ” به معناي بدل است . مثل ” اعطيتك من دينارك ثوبا ”   يعني بجاي دينارت بتو لباسي دادم .   من ذرية قوم آخرين : اين ” من ” براي ابتداست . 
ما توعدون : ” ما ” به معناي ” الذي ” است .   من تكون له : ” من ” مبتداست و خبر آن ” تكون ” يعني : كداميك از ما برايش   خانه آخرت است ؟ و در اينصورت ” تعلمون ” معلق شده است . ممكن است موصوله ومفعول”تعلمون” باشد . 
سوره انعام (‌6)   آيه ‌136
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌284 سطر ‌4
لغت :
ذرء : آفرينش اختراعي . اصل آن به معناي ظهور است .
” ذراة ” يعني   ظهور پيري .  
حرث : زراعت ، زميني كه براي كشت آماده شود . 
انعام :جمع ” نعم ” كه مقصود گاو و گوسفند و شتر است.  
سوره انعام (‌6)   آيه ‌137
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌288 سطر ‌ 1  
لغت: 
ارداء : هلاك كردن . ” مرداة ” سنگي كه از بالاي كوه پرتاب شود.  

سوره انعام (‌6)   آيه ‌138
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان  
جلد ‌8 صفحه ‌290 سطر ‌1  
لغت:  
حجر : حرام ، عقل و منع . حجر قاضي يعني منع قاضي . حجر زن يعني   نگهداري او .
اعراب:  
افتراء : مفعول له براي ” لا يذكرون ” ممكن است اين كلمه به معناي   ” يفترون ” و ” افتراء ” مفعول مطلق باشد.

سوره انعام (‌6)   آيه ‌140
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان  
جلد ‌8 صفحه ‌295 سطر ‌1
اعراب:
سفها و افتراء عليه : هر دو مفعول له يا مفعول  مطلق
سوره انعام (‌6)   آيه ‌141
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌297 سطر ‌4   
لغت: 
انشاء : ابتداع ، انجام كاري كه سابقه ندارد . اختراع ، انجام كاري در غير   بدون سبب . خلق ، آفرينش و تقدير و ترتيب . 
جنات : باغهاي پوشيده از درخت . روضه ، جايي كه داراي گياه سبز است .  
عرش : در اصل به معناي بالا بردن است . از همين جهت است كه به تخت و   سقف و ملك ، عرش گويند . عرش درخت مو، اين است كه شاخه‌هاي آن روي يكديگر قرار گرفته و بالا برده شده باشد . عريش ، چيزي شبيه هودج براي زنان . 
اسراف : زياده روي و گاهي كمروي . خلاصه اينكه تجاوز از حد حق و عدالت   را اسراف گويند . شاعر گويد :                         
اعطوا هنيدة يحدوها ثمانية                 ما في عطا‏ه‌ممن و لا سرف  
يعني : هنيده را چندان شتر دادند كه هشت نفر آنها را مي راندند . در بخشش آنها منت و كم بودي ( يا افراطي ) نبود .
اعراب :
مختلفا : حال از ” انشا” 
تفسير عمومي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌302 سطر ‌7
تفسير عمومي آيات ‌142 تا ‌144 سوره انعام     
لغت:
حمولة : شتران باربر . اين كلمه نيز اسم جمع است . اما بضم حاء يعني بارها   فرش : بچه شتر . علت اينكه بچه شتر را فرش گفته اند صاف بودن لثه هاي آنهاست   كه هنوز دندانشان نروييده است .   زوج : جفت . اين كلمه به يكي كه با او ديگري است و بدو تا اطلاق مي شود .
اشتمال : شامل شدن ، فرا گرفتن .
اعراب:  
حمولة : عطف بر ” جنات ” يعني ” و انشا من الانعام حمولة ” 
اثنين : اين كلمه نيز منصوب است به ” انشا ” و ” ثمانية ازواج ” بدل است از   ” حمولة و فرشا ” و ” اثنين ” بدل است از ” ثمانيه ”   ءاالذكرين: همزه استفهام داخل بر همزه وصل شده است و الف در ميان آنها فاصله   گرديده و همزه وصل ساقط نشده تا مشتبه نشود. اگر ساقط می شد مانعی نداشت ، زيرا  “ام” بر آن دلالت می کرد .
ام ما اشتملت : “ما” منصوب است بنا بر اينکه عطف باشد بر “انثيين” . علت اينکه “انثيين” را مثنی آورده ، اين است که منظور “معز” و “ضان”  است.
تفسير اختصاصي ترجمه تفسير مجمع البيان
جلد ‌8 صفحه ‌311 سطر ‌1
بيان آيه ‌146-‌147 
لغت:  
ظفر : ناخن . اظفر يعني دراز ناخن . چنانكه اشعر يعني دراز  مو .  
حوايا : جمع حاويه . آنچه در شكم جمع مي شود . 
اعراب: 
الحوايا : اين كلمه يا مرفوع و عطف بر ” ظهور ” است . يعني ” ما حملت   الحوايا ” ممكن است منصوب و عطف بر
” الا ماحملت ” باشد . 
ما اختلط بعظم : اين ما عطف است بر ” ما ” اول   ذلك : ممكن است در محل نصب و مفعول دوم ” جزينا ” باشد اما جايز نيست   مبتدا باشد ، زيرا تقدير آن ذلك جزينا هموه ” خواهد شد و اين در ضرورت شعر   جايز است.


جستجو