ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج3

جلد ‌3 صفحه ‌3 سطر ‌7
لغت : 
قروء جمع قرء است و ” قرء ” دو معنا دارد : ‌1- پاكي ‌2- آلودگي به حيض . 
بعولة : جمع ” بعل ” : شوهران .  
رجال : مردان ، اصل اين كلمه ” رجل ” بمعناي قوه است و كلام ارتجالي به آن   كلام گويند كه متكلم بدون فكر و تأمل آن را ادا كند . 

جلد ‌3 صفحه ‌10 سطر ‌5
لغت :  
مرة و مرتان : يك دفعه و دو دفعه . 
امساك : نگاهداري كردن ، خودداري كردن ؛ خلاف ” اطلاق ” كه رها كردن   است .
ممسك : بخيل .  
تسريح : از سرح است بمعناي رها كردن . و بدرخت بلند كه در رشد آزاد و رها است ” سرحه ” مي گويند .  
يخافا : بترسند. از خوف بمعناي ترس است و بعضي گفته اند در اينجا بمعناي  ” گمان ” و بعضي گفته اند بمعناي ” يقين و علم ” مي باشد .  

جلد ‌3 صفحه ‌21 سطر ‌5
شرح لغات : 
اجل : پايان مدت و آخر كار .  
معروف : نيكي و حق كه عقل و شرع مردم را بدان دعوت ميكنند در مقابل   “منكر ” .

جلد ‌3 صفحه ‌24 سطر ‌4
شرح لغات : 
فلا تعضلوا : مانع نشويد يا حبس نكنيد . از ” عضل ” بمعناي حبس و گفته اند  بمعناي منع و بعضي گفته اند كه از تنگي و شدت گرفته شده است . و بهمين مناسبت به   كار مشگل و پيچيده ” معضل و معضله”ميگويند .

جلد ‌3 صفحه ‌28 سطر ‌7
شرح لغات :  
يرضعن : شير ميدهند : از مصدر ( رضع ) بمعني مكيدن پستان براي نوشيدن شير يا هنگام نوشيدن شير .
ارضعت المراة : يعني زن شير داد . و مرضعه : يعني زن شير دهنده ( دايه ) .  
مرضع : صاحب شير . 
حولين : دو سال ، مفردش : حول . 
حول : در اصل بمعني انقلاب و دگرگون شدن است ( حال الشيء عما كان عليه )  يعني شيء از حالت سابق خود دگرگون شد .   استحاله در كلام نيزاز همين معني است : چون از درستي دگرگون مي‌شود .   گويند حول مأخوذ از انتقال است ( يعني جابجا شدن ) از تحول عن المكان يعني از اين مكان بجاي ديگر منتقل شد .  
كسوت : پوشش ، مصدر بمعني پوشيدن لباس و نيز بمعناي خود لباس هم آمده . 
لا تكلف : تكليف نميشود . تكليف الزام و وارد كردن به كاري سخت و مشكل است و اصل تكليف از كلف بمعني ( ظاهر شدن اثر مي‌باشد ) و بنابراين تكليف را از اين رو تكليف ميگويند كه انسان را ملزم مي‌كند بچيزي و كاري كه اثر آن در وي ظاهر مي‌شود .  
تكلف : تحمل است . 
وسع : طاقت و توانا‏ي م‌کخوذ است از وسعت راه كه امكان رسيدن بهدف در   آن هست چنانكه اگر راه تنگ باشد امكان پيمودن و رسيدن بهدف نيست .  
فصال : بازگرفتن از شير . از اينرو به بازگرفتن از شير فصال گويند كه كودك را از پستان مادر جدا مي‌كنند و بغذاي ديگر معتاد مي‌سازند .  
فصيله يك مرد : فرزندان پدر اوست به اينجهت كه از يك اصل و ريشه ( يعني پدرش ) جدا   شده اند .  
فصل : افتراق و جدايي  
تشاور : مشورت كردن م‌أخوذ از شور .
مشورة : گرفتن و بيرون آوردن راي مستشار . 
اشاره : با انگشت نشان دادن . 
مشيره : انگشت سبابه را گويند چون معمولا با آن نشان مي‌دهند . 
شاره : هيأ‌‏ت و لباس نيكو ( زيرا بواسطه حسن و زيبايي مورد اشاره مردم است ) 
جلد ‌3 صفحه ‌37 سطر ‌4
لغت :  
يذرون : ميگذارند ، ترك مي كنند و كلمه ” يدع ” نيز بهمين معنا است و اين دو فعل كه باصطلاح به صيغه مستقبل اند ماضي ندارند .  
اجلهن : مدت شان . اجل بمعناي پايان مدت است و كلمه ” آجل ” ( مدت دار ) در مقابل كلمه   ” عاجل ” ( فوري ) است .

جلد ‌3 صفحه ‌40 سطر ‌5
شرح لغات : 
عرضتم : باشاره و كنايه بگو‏يد . تعريض در مقابل تصريح است كه كلام ،  دلالت ضمني بر مطلب داشته باشد نه صراحت و ريشه اين كلمه ” عرض ” است كه بمعناي  جانب و ناحيه ميباشد .  
خطبة : دعوت و خواندن است براي عقد و از خطاب گرفته شده است و كلمه   ” خطبه ” بمعناي وعظ و اندرز منظم ميباشد . 
اكننتم : پنهان كرديد و ” اكنان ” بمعناي پوشيدن و پنهان كردن است و نيز   به معناي در درون و ضمير خويش پنهان كردن ميباشد . 
سرا : پنهاني و مطلبي در درون خود نگاهداشتن  . 
جلد ‌3 صفحه5‌4
موسع : کسی که از نظر ثروت و مال بی نياز و در سعه است .
مقتر : تنگدست . 

جلد ‌3 صفحه ‌54 سطر ‌1
شرح لغات :  
حافظوا : مواظبت كنيد . از حفظ بمعناي ضبط و بخاطر نگاهداشتن در مقابل  نسيان كه بمعناي فراموشي است .  
وسطي : مؤنث ” اوسط ” ميانه يعني چيزي كه  در فاصله دو چيز قرار دارد .  
قانتين : از قنوت كه بمعناي دوام بر كار و چيزي و يا اطاعت و يا دعاء در حال قيام  و ايستادن مي‌باشد .  

جلد ‌3 صفحه ‌58 سطر ‌1
شرح لغات :  
رجال : پياده ها جمع راجل مثل كلمه ” قيام ” كه جمع قا‏م است و راجل كسي است كه روي پايش قرار گرفته خواه ايستاده باشد و خواه در حال رفتن .  
ركبان : سوارگان جمع راكب مانند كلمه ” فرسان ” كه جمع فارس است . 

جلد ‌3 صفحه ‌65 سطر ‌1
لغت :  
ا لم تر : آيا ندانستي . از ” رؤيت ” كه بمعناي علم است و ” ا لم تر ” بمعناي ” ا لم تعلم ” است .
جلد ‌3 صفحه ‌72 سطر ‌1
شرح لغات : 
قرض : در اصل بمعناي بريدن با دندان است و اينكه به ” وام ” قرض ميگويند  از اين باب است كه آن قسمت از مال را از بقيه اموال جدا ميكند و بديگري ميدهد كه  عين يا مثل آن را پس از مدتي بازگرداند . 
فيضاعفه : پس چند برابر كند او را و مضاعفه ، تضعيف ، اضعاف ، بيك معنا  است و آن افزودن و زياد كردن هر چيزيست تا دو برابر و يا بيشتر گردد . 
يقبض : ميگيرد از قبض كه در مقابل بسط است و همانطور كه ” بسط ” به   معناي دست باز بودن است قبض بمعناي دست گرفتگي و تنگي است .  
يبسط : ميدهد . از بسط بمعناي گشايش و وسعت و باين مناسبت بانچه پهن مي شود  ” بساط ” و بزمين وسيع ” بساط ” ميگويند .  

جلد ‌3 صفحه ‌75 سطر ‌5
لغت :  
الملاء : جماعت اشراف و بزرگان .  
جلد ‌3 صفحه ‌79 سطر ‌4
شرح لغات :  
اصطفاه : برانگيخت و آن را اختيار كرد و اصل كلمه ” صفي ” است كه باصطلاح به باب ” افتعال” رفته و اصتفي شده و روي قاعده ادبي ” تا ” به ” طاء ” تبديل شده است . 
بسطة : برتري و فضيلت در جسم و مال . 

جلد ‌3 صفحه ‌83 سطر ‌4
شرح لغات :
تابوت : ( صندوق ) لغت  بيشتر مردم عرب است و ” تابوه ” لغت انصار .  
سكينة : آرامش و از ماده ” سكون ” گرفته  شده است . 

جلد ‌3 صفحه ‌88 سطر ‌6
شرح لغات :  
فصل : جدا كرد از فصل ، بمعناي قطع و جدا كردن و ” فصل بالجنود ” يعني لشكر را از مركز و محلشان جدا كرد و برد و در مورد از شير گرفتن بچه نيز كلمه ” فصل ”  بكار ميرود .  
جنود : جمع جند ( لشكر ) و اصل معناي آن زمين سخت صاحب سنگ است ولي بعدا بهر اجتماع نيرومند اطلاق شد .  
لم يطعمه : نچشد . 
اغترف : برگيرد ، بردارد . با دست برگيرد .  
غرفة : كفي و مشتي .  
جاوزه : گذشتند و عبور كردند و اجازه از همين ماده بمعناي گذراندن است  و مجاز هم آنست كه از اصل بموارد استعمال گذشته است و ” تجاوز ” بمعناي عفو ،   گذشت از گناه با عفو و بخشش و بمعناي ” ظلم ” گذشتن از حدود و مقررات است .  
طاقة : قوه و نيرو . 
فئة : جمعيت و دسته اي از مردم . جمع آن ” فئون و فئا‌ت ” است . 

جلد ‌3 صفحه ‌94 سطر ‌1
شرح لغات :  
برزوا : اصل بروز بمعناي ظهور است و برزوا يعني آشكار و ظاهر شدند . 
افرغ : بده و اصل فراغ بمعناي خالي بودن است و ” افراغ ” ريختن چيزيست مايع در ظرفي خالي . 
ثبت : پايدار كن و تثبيت ، چيزي را در جايش قرار دادن است .

جلد ‌3 صفحه ‌95 سطر ‌1
لغت :   
فهزموهم : شكست دادند ايشان را . از ” هزم ” بمعناي ” دفع ” است .  

جلد ‌3 صفحه ‌100 سطر ‌1
لغت : 
نتلوها: آنرا پشت سر هم ميخوانيم از ” تلاوت ” كه گفتن كلمه ايست پس از  كلمه ديگر بدون تأخير و فاصله چون در لغت ” تالي ” آن چيزيست كه بلافاصله دنبال  چيز ديگر قرار دارد .  
حق : بدرستي و راستي . 
جلد ‌3 صفحه ‌105 سطر ‌1
شرح لغات :  
بيع : فروش و تبديل كالا به بها در مقابل شراء و خريد ، كه تبديل بهاء است به كالا و كلمه       ” بيعان ” بمعناي فروشنده و خريدار است . 
خلة: دوستي خالص و كلمه ” خلل ” بمعناي فاصله هاي بين دو چيز است و “اختلال حال”  انحراف حال است بسبب فقر و ناداري و خليل دوست خالص است و  مناسبت با معناي لغوي كلمه اينست كه گويا بين دو دوست خالص ” اسرار آنها ” فاصله   است . 

جلد ‌3 صفحه ‌107 سطر ‌1
حي : زنده و كسيكه قدرت و علم برايش امكان دارد . 
قيوم : نگاهدارنده و پاينده اصل آن قيووم بوده است بر وزن ” فيعول ” اما روي  قاعده ادبي كه دو حرف واو و ياء اگر در يك جا جمع شوند و اولي ساكن باشد واو به ياء قلب شده و در ياء ادغام ميگردد بصورت ” قيوم ” شده است  . 
سنة : خواب سبك و بقول ما ” چرت ” .
نوم : خواب عادي و معمولي . 
وسع : فراگرفته و طاقت و توانا‏ي دارد ميگويند : ” لا يسعك هذا ” يعني توانا‏ي  و طاقت آن را نداري .  
كرسي : هر پايه و شالوده اي كه برآن اعتماد و تكيه شود .  
لا يؤوده : بزحمت و سختي نمياندازد او را . 
علي : بالا است در اقتدار و نفوذ و خداوند عالي متعالي است يعني قادر قاهر مي‌باشد و هيچ چيز او را ناتوان نمي‌كند .  
عظيم : بزرگ و در اينجا معنايش عظيم الشأن است . 

جلد ‌3 صفحه ‌112 سطر ‌1
شرح لغات : 
رشد : بمعناي هدايت و راه صحيح در مقابل ” غي ” كه گمراهي و ضلالت است .  
طاغوت : طغيانگري يا طغيانگر و از ” طغيان ” گرفته شده است كه در مورد مفرد و جمع يكسان بكار ميرود و همين جهت را دليل مصدر بودن آن دانسته اند . جمع  طاغوت ، طواغيت ، طواغت و طواغ آمده است .  
عروة : ريسمان از نظر ارتباط و بستگي كه بدان حاصل ميشود و ” عروة الحمي ”   يعني تب به آن عارض شد و اصل در اين كلمه همان ” تعلق ” است .  
وثقي : مؤنث ” اوثق ” بمعناي محكم . 
انفصام : بمعناي انقطاع و جدا‏ي و بريدن .
کلمه طاغوت در قرآن کريم در هشت مورد آمده است که در برخي موارد ، ضمير جمع به آن برگشته است مانند همين آيه [ 256 سوره بقره ] و در بعضي موارد ضمير مؤنث که ظاهر در جماعت است مانند آيه 19 از سوره زمر : « الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها » (کسانيکه دوري مي کنند از طاغوت که پرستش کنند آنرا ) و در بعضي ضمير مفرد برگشته مانند آيه 59 سوره نساء « يريدون ان يتحاکموا الي الطاغوت و قد امروا ان يکفروا به » ( مي خواهند محاکمه به طاغوت برند در حاليکه فرمان يافته بودند که بدان کافر شوند . )
و گاهي ضمير « هؤلاء » به آن بر گشته مانند آيه « . . . يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين کفروا هؤلاء اهدي من الذين امنوا سبيلا » ( ايمان به بت و طاغوت آورده مي گويند درباره کافران که اينان از مؤمنين هدايت يافته ترند . ) در هر موردي از قرآن کلمه طاغوت معنايي است با اين آيه : بت ها دعوت کنندگان به شرک يا شيطان مي باشند .    

جلد ‌3 صفحه ‌116 سطر ‌1
بيان آيه ‌257 شرح لغات :  
ولي : نزديك بلافاصله و كسي كه اولي و احق و سزاوارتر از ديگران است در   اداره امور شخص كلمه ” والي ” بمعناي حاكم از اين باب است كه امور جمعيت را   اداره ميكند و به صاحب بنده     ” مولي ” ميگويند باين مناسبت كه به كار او ميرسد و نيز   به بنده مولي ميگويند زيرا اطاعت مافوق كرده و بكارهاي او ميرسد و فرمان مي‌برد  و استيلاء بر چيزي ، تسلط بر آن و از همين باب است .  و اينكه خداوند ” ولي ” مؤمنان است روي سه جهت ميباشد : 
‌1. براي آنها دليل و حجت آورده تا هدايت شوند مانند مضمون اين آيه : ” و الذين اهتدوا زادهم هدا ”   كسانيكه هدايت يافته اند خدا زياد ميكند آنانرا   در هدايت و روشني . 
‌2. خدا ولي م‌ْمنين است در كمك دادن به آنها براي پيروزي بر دشمنان و   غلبه دين آنها بر دين مخالفان . 
‌3. خدا ولي آنها است كه عهده دار دادن پاداش بر نيكوكاران مي‌باشد .

جلد ‌3 صفحه ‌119 سطر ‌5
بيان آيه ‌258 
شرح لغات : 
بهت : مبهوت و متحير شد و بهت همان حيرت و سرگرداني است در برابر دليل .  
جلد ‌3 صفحه ‌124 سطر ‌6
بيان آيه ‌259  
شرح لغات :  
خاويه : خالي ، از خواء بمعناي خلاء و بمعناي فرجه و فاصله دو چيز و به خانه اي  كه اهلش هلاك شده و خالي از آنها شده باشد ” خاويه ” گويند و نيز به گرسنگي از آن   جهت كه معده خالي از غذاست ” خوي ” گفته اند .  
عروش جمع ” عرش ” بمعناي بناء و ساختمان بلند ” و هي خاوية علي عروشها ”  بعضي ميگويند يعني ديوارها بدون سقف مانده بود . و به تخت نيز ” عرش ” ميگويند   از نظر بلندي آن و به سقف خانه نيز ” عرش البيت ” گفته اند . 
قرية : آبادي ، و اصل اين كلمه بمعناي جمع و اجتماع است و به ده و آبادي   باعتبار اينكه مردم در آن جمع اند ” قريه ” گفته شده است .  
اني يحيي : از كجا و چگونه زنده ميكند .  
عام : سال و جمع آن ” اعوام ” است و اصل ” عوم ” بمعناي شنا است . 
لبثت : مكث كردم و ” لبث ” بمعناي مكث است . 
حمار : الاغ ، چه وحشي و چه اهلي و اصل آن از ” حمرة ” بمعناي سرخي است .  
ننشزها : با نقطه و بي نقطه خوانده شده است بدون نقطه از ” نشر ” بمعناي پراكندگي و پخش يعني چگونه آن را پخش و پراكنده ميكنيم و با نقطه از
نشز : بمعناي زمين مرتفع و بلند و معنايش اينست كه چگونه آن برداشته و بلند ميكنيم . 

جلد ‌3 صفحه ‌130 سطر ‌5
بيان آيه ‌260  شرح لغات :
ليطمئن : تا آرام گيرد مصدر ” اطمينان” و ” اطمأن اليه ” يعني به او   اعتماد نمود .  
طير : پرنده اصل اين فعل در مورد سبكي چيزي است در هوا ولي بعدا در هر سرعت بكار ميرود مانند كلمه ” پرواز ” در فارسي .
جزءا : پاره اي ، بعض از چيزي ، و فرق كلمه ” جزء ” با كلمه ” سهم ” اينست   كه سهم بان قسمت از كل ميگويند كه كل قابل تقسيم بان است مانند عدد ‌2 نسبت  به عدد ‌10  ، ولي كلمه جزء اعم از آنست و بان عددي هم كه كل قابل تقسيم بان نيست ” جزء ” گفته ميشود مانند عدد ‌3 نسبت به عدد ‌10 .  

جلد ‌3 صفحه ‌137 سطر ‌1
بيان آيه ‌261  شرح لغات : 
انبتت : روياند از نبت رو‏يدن كه در مورد گياه ها و هر آنچه از زمين ميرويد استعمال ميشود . 
سنبله : خوشه و اصل آن ” اسبال ” است كه ريختن چيزي است كه مي‌پوشاند و زمين كشت ، با خوشه‌ها پوشيده ميگردد و نيز دانه ، در آن پوشيده ميشود .  
مأه : صد . 

جلد ‌3 صفحه ‌139 سطر ‌1
بيان آيه ‌262  شرح لغات :  
منا : من و باصطلاح : منت يادآوري آنچه نيكي نموده كه ارزش آن را پا‏يين مياورد و اصل ” من ” بمعناي قطع است مانند آيه كريمه ” لهم اجر غيرممنون ” براي ايشان است پاداش قطع نشدني و منت گذاردن چون قطع ميكند آن فضيلت و حقي را كه بايد نيكوكار نصيبش شود باين مناسبت به آن    ” من ” گفته اند : و واحد وزن را هم ” من ” گويند چون آن مقدار مخصوص را جدا ميكند .  
اذي : ضرر و آسيبي كه فورا به شخص ضرر خورده ميرسد .  
خوف : ترس از وقوع ضرري كه انتظارش ميرود .  
حزن : اندوه شديد .  

جلد ‌3 صفحه ‌142 سطر ‌1
بيان آيه ‌263  شرح لغات : 
غني : بي نياز و كسي كه دارا‏ي زياد دارد و خداوند كه مالك همه چيز است غني مي‌باشد زيرا او بر هر چيز توانا است و كلمه ( غني ) ضد حاجت و نياز است .  

جلد ‌3 صفحه ‌144 سطر ‌1
بيان آيه ‌264  شرح لغات :  
ر‏ا‌ء : اصل آن از رؤيت است و كسيكه عملي ريا‏ي و براي مردم انجام مي دهد  مي خواهد كه مردم آن را ببينند و روي اين مناسبت بان ” ر‏ا‌ء ” گفته اند .  
صفوان : كه براي يك مصداق ” صفوانه ” گفته ميشود مانند ” سعدان و سعدانة ،  
مرجان و مرجانه : سنگ صاف و سخت .  
تراب : خاك و ” ترب ” هم بهمين معنا است و به مردي كه از فقر و ناداري خاك نشين نشده ميگويند : ” ترب الرجل ” و آيه كريمه   ” مسكينا ذا متربه ”   هم بهمين معنا   است يعني فقيري خاك نشين .  
وابل : باران تند و ” وبال ” بد عاقبتي است .  
صلد : سنگ سخت و صاف و زمين ” صلد ” آن زميني است كه چيزي از آن نمي رويد از نظر سختي .  
جلد ‌3 صفحه ‌147 سطر ‌4
بيان آيه ‌265  
ربوة : تپه ، زمين بلند .  
اكل : خوراكي .  
ضعفين : دو برابرو كلمه ” ضعف ” را بعضي بمعناي يك برابر و قدري بيشتر و بعضي بمعناي دو برابر دانسته اند .  
طل : نم ، باران كم .  

جلد ‌3 صفحه ‌147 سطر ‌4
بيان آيه ‌265  
ربوة : تپه ، زمين بلند .  
اكل : خوراكي .  
ضعفين : دو برابرو كلمه ” ضعف ” را بعضي بمعناي يك برابر و قدري بيشتر و بعضي بمعناي دو برابر دانسته اند .  
طل : نم ، باران كم .  
جلد ‌3 صفحه ‌159 سطر ‌1
بيان آيه ‌268  شرح لغات :  
فقر : ناداري و احتياج در مقابل ” غني ” بمعناي بي نيازي و چون فقر بمنزله   شكسته شدن ستون فقرات است در بيچاره شدن و نرسيدن به مراد و مقصود لذا به ناداري   و بيچارگي و احتياج ” فقر ” گفته اند و به مصيبت و پيش آمد سخت ” فاقزه ” ميگويند كه   گويا ستون فقرات را مي‌شكند .  
يعد : وعده ميدهد و فرق دو كلمه ” وعد ” و ” وعيد ” اينست كه ” وعيد ” هميشه   در مورد شر و ناراحتي بكار ميرود ولي ” وعد ” را ميتوان با قيد خير و شر بكار برد   مثلا وعده خير و خوشبختي و يا وعده فقر و بدبختي ولي اگر كلمه ” وعده ” بطور مطلق   و بدون قيد بكار رود بمعناي وعده به خير ميباشد .
فحشاء : زشتي ها .  

جلد ‌3 صفحه ‌164 سطر ‌1
بيان آيه ‌270  
شرح لغات :  
نذر : التزام بر انجام دادن عمل خير و نيك است بصورت معلق بودن بر شرطي  كه اگر حاصل شد او انجام دهد و از نظر فقهي ، نذر منعقد نميشود مگر اينكه با اين   جمله بگويد : ” لله علي كذا ” يعني براي خداست بر عهده من چنين و منظور از ” چنين ”  آن عمل و فعلي است كه نذر كرده مثل طعام دادن به مسكين و يا به حج رفتن مستحبي يا   مانند آن . و به لفظ ديگر منعقد نميشود . و اصل كلمه ” نذر ” بمعناي خوف و ترس است .   و ” انذار ” ترساندن و گفتن جاي دشمن است تا از آن دوري شود .  
انصار : جمع ” نصير ” بمعناي كمك دهنده انسان در برابر دشمن .  

جلد ‌3 صفحه ‌166 سطر ‌1
بيان آيه ‌271  شرح لغات :  
صدقات : جمع صدقه و فرق صدقه و زكوة اينست كه زكوة واجب است در حالي   كه صدقه ممكن است واجب باشد و يا مستحب .  
تخفوها : پنهان كنيد آن را و ” اخفاء ” پوشاندن است .   تبدون : آشكار كنيد و ” ابداء ” بمعناي آشكار كردن است مانند اعلان و اظهار .  
جلد ‌3 صفحه ‌173 سطر ‌4
بيان آيه ‌273  شرح لغات : 
يحسبهم : گمان ميكند . 
احصروا : ممنوع از تصرف شدند بعلت بيماري يا احتياج يا ترس . 
ضرب : زدن و ” ضرب في الارض ” يعني مسافرت .  
سيماء : علامت و اصل اين لغت  بمعناي بلندي است و به زياد كردن قيمت معامله  و بالا بردن آن ” سوم ” ميگويند . 
تعفف : سؤال نكردن و مناعت طبع . 
الحاف : اصرار ورزيدن . 
جلد ‌3 صفحه ‌179 سطر ‌1
بيان آيه ‌275 شرح لغات : 
ربا : اصل ربا بمعناي زياد شدن است و به آنچه از اصل سرمايه زياد مي‌آيد ” ربا “مي‌گويند .
يتخبطه : از خبط بمعناي آشفته شدن و ” خباط ” نوعي بيماري است مانند   جنون كه آشفتگي عقلي است . 
مس : جنون و ديوانگي . 
عاد : بازگردد از عود بمعناي بازگشت و عادت تكرار چيزي است .  
جلد ‌3 صفحه ‌185 سطر ‌1
بيان آيه ‌276  شرح لغات :  
يمحق : كم ميكند . از محق بمعناي نقصان و كمي و نيز محق و امتحق بمعناي هلاك و نابود شد مي‌آيد و به شب هاي اواخر ماه ” محاق ” مي‌گويند چون ماه در آن شب ها  رو به كمي و نقصان است . 
اثيم : گناه پيشه و كسيكه زياد گناه مي‌كند .  

جلد ‌3 صفحه ‌199 سطر ‌1
بيان آيه ‌282 شرح لغات : 
تداينتم : به همديگر وام داديد وتداين القوم يعني جمعيتي به همديگر قرض دادند. 
املال و املاء : بيك معنا است كه همان گفتن و اظهار است .  
فليملل : بايد بگويد و تصديق كند . 
لايبخس : كم نكند و بخس بمعناي نقص و كم شدن است و ” ثمن بخس ” يعني  بهاي كم و ناقص .  
سفيه : سبك عقل و نادان و اصل ” سفه ” خفت و سبكي است. 
لا يأب : دريغ نكند و اباء ، سرپيچي و بجا نياوردن كار است . 
تضل : فراموش كند و اصل ” ضلال ” بمعناي هلاكت است و بعضي مي‌گويند اصل آن رفتن چيزي است كه ديگر بدست نيايد . 
لا تسأموا : ملول نشويد و ” س‌کم ” بمعناي ملالت است .  
اقسط : عادلانه تر و قسط بمعناي عدل است . 

جلد ‌3 صفحه ‌209 سطر ‌1
بيان آيه ‌283  شرح لغات :  
رهان : چيزها‏ي كه گرو ميگذارند و فعل آن ” رهن ” است . و جمله : ” رهنت عند فلان رهنا ” يعني نزد فلان شخص چيزي را گرو گذاشتم .  

جلد ‌3 صفحه ‌217 سطر ‌5
بيان آيه ‌286 شرح لغات : 
وسع : آنچه در توان و قدرت شخص است كه انسان مي‌تواند آنرا به سادگي و راحتي انجام دهد .  
اخطأنا : خطا و اشتباه نموديم . 
اصر: بار سنگين . 
جلد ‌3 صفحه ‌231 سطر ‌1
بيان آيه ‌6   شرح لغات :  
يصوركم : صورت ميدهد شما را و تصوير صورت و شكل دادن به چيزي است در تركيب بندي آن كه قبلا آن صورت را نداشته است و اصل آن از ” صاره ” مي‌باشد كه   بمعناي ” آن را بسوي چيزي گرداند ” است . 
ارحام : رحم ها و اصل آن از ريشه “رحمت ” است و چون رحم سبب عاطفه ها و   مهرهاست به اين نام موسوم شده .   يشاء : بخواهد از مشيت كه بمعناي خواست و اراده است .  

جلد ‌3 صفحه ‌232 سطر ‌1
بيان آيه ‌7   شرح لغات :  
محكمات : يقينها ، محكمها از احكام كه بمعناي اتقان و استواري است . 
ام الكتاب : اصل كتاب و به مكه ” ام القري ” مي‌گويند و به پرچم لشكر نيز    ” ام ”   گويند .  
متشابهات : چيزها‏ي كه با يكديگر مشتبه شده و مشكل مي‌گردند از ماده ” شبه ” 
زيع : كجي و انحراف .  
ابتغاء : طلب كردن .  
فتنه : فساد و اصل آن بمعناي آزمايش است همانطور كه مي‌گويند : ” فتنت الذهب بالنار ” يعني    ( طلا را با آتش آزمايش كردم ) و بعضي مي‌گويند   بمعناي خلاصي است يعني طلا را از آتش رها‏ي دادم .  
تأويل : تفسير و اصل آن بازگشت به چيزي است .  
راسخون في العلم : ثابتان و ريشه داران در علم .  

جلد ‌3 صفحه ‌239 سطر ‌1
بيان آيه ‌8-‌9  شرح لغات :  
هب : ببخش و اصل آن از هبه است و آن عبارت است از اين كه كسي چيزي را   بدون بها و عوض ملك ديگري گرداند .  
ميعاد : وعده دادن – نويد . 

جلد ‌3 صفحه ‌244 سطر ‌1
بيان آيه ‌10  شرح لغت :  
وقود – هيزم و آتش گيره .  

جلد ‌3 صفحه ‌245
دأب : عادت و نيز دأب به معناي کوشش و جديت در کاري مي باشد و از همين معنا به معناي عادت منتقل شده است زيرا عادت ، نسبت به چيزهايي است که انسان آنها را زياد انجام داده است .
ذنوب : گناهان جمع ذنب و « ذنب و جرم » به يک معني مي باشند و ريشه و اصل اين کلمه به معناي دنبال بودن است و چون به دنبال گناه ، استحقاق مذمت و سرزنش پيدا مي شود به آن مي گويند همانطور که به عذاب ، به مناسبت اينکه به دنبال گناه استحقاق آن پديد مي آيد گفته اند .

جلد ‌3 صفحه ‌248 سطر ‌1
بيان آيه ‌12  شرح لغات :  
تحشرون : محشور مي‌شويد از حشر كه بمعناي جمع است و به پيامبر اكرم ” حاشر ” ميگويند كه مردم را به دنبال خود گرد آورده و جمع مينمود . 
جهنم : يكي از اسم هاي آتش است و بعضي گفته اند كه از ” جهنام ” گرفته شده   است كه آن چاهي است كه عمق زياد دارد .  
مهاد : جايگاهي كه آماده براي انسان است .  

جلد ‌3 صفحه ‌251 سطر ‌1
بيان آيه ‌13   شرح لغات : 
فئه : گروه ، و معناي آن در آيه كم من فئة قليله . . . گفته شد . 
التقتا : برخورد نمودند و دو لغت ” تلاقي ” و ” اجتماع ” بيك معنا مي‌باشند .
يؤيد : كمك مي‌كند و نيرو مي‌دهد از ” ايد ” كه بمعناي نيرو است مانند آيه كريمه                   “و داود ذو الايد  … ” ( و داود كه صاحب نيرو و قوه بود . )  
عبرة : علامت و نشانه و كلمه . ” عبور ” بمعناي نفوذ است از يك طرف به طرف  ديگر و به نشانه كه ” عبرت ” گفته مي‌شود به اين مناسبت است كه بوسيله آن آيت و علامت از منزل جهل ، به منزل علم عبور مي‌شود و به كلام ” عبارت ” ميگويند چون معنا از   گوينده به مخاطب مي‌گذرد .  

جلد ‌3 صفحه ‌256 سطر ‌4 
آيه ‌14 شرح لغات :  
شهوات : جمع شهوت ، ميل به خواستنيها و همان غريزه ها‏يست كه براي  ادامه زندگي جاندار ضرورت دارد و خدا آن ها را بهمين جهت قرار داده است .  
قناطير : جمع قنطار ؛ مال فراوان و اصل قنطار از احكام است كه بمعني محكم   كاري است .   قنطر بمعني چيز بزرگ ميباشد .   و بعضي گفته اند اصل آن از قنطرة است كه بمعني ” پل ” ميباشد كه از آن عبور   ميكنند .   مقنطرة پديد آمده از قناطير است كه بصيغه مفعولي براي تأكيد آمده است مانند ” حجرا محجورا و نسيا منسيا ” . خيل اسب مخصوصي است و اصل آن از خيال گرفته شده است . و علت اينكه  بان خيل ميگويند آنست كه وقتي كسي بر آن سوار ميشود در خود خيال عظمت و   بزرگي ميكند .  
مسومة : از ” سومتها ” ( آنرا چرانيد ) گرفته شده است و سيماء بمعني نيكو است . و سيمياء نيز بهمان معنا است و گاهي هم بمعناي علامت ميباشد .  
جلد ‌3 صفحه ‌262 سطر ‌1
آيه ‌16-‌17   لغت :  
مغفره : پوشانيدن گناه است بواسطه برطرف شدن عذاب آن .  
ذنب و جرم : داراي يك معنا هستند فقط فرقي كه دارند اين است كه اصل ذنب بمعني دنباله است چون اعمال زشت انسان دنبال اوست .  
جرم : اصلش قطع است كه بنده بواسطه آن از خدا دور مي‌شود . و فرق بين قول و كلام اين است كه قول هميشه حكايت چيزي است ولي كلام چنين نيست . 
قانت : اطاعت كننده .  
الاسحار : جمع سحر است و نام وقتي است كه پيش از طلوع صبح مي‌باشد و اصل سحر از خفاء است چون شخص در اين موقع از نظرها پنهان است و سحر را نيز بهمين   مناسبت سحر ميگويند كه اسباب آن مخفي است . 

جلد ‌3 صفحه ‌265 سطر ‌1
آيه ‌18-‌19  لغت : 
شهادة : خبر دادن از چيزي است كه با چشم ديده باشد يا در حكم ديدن است . 
جلد ‌3 صفحه ‌265 سطر ‌4
الدين : مراد از دين در اينجا فرمان برداري است و اصلش از پاداش است و   دين نيز بهمين معنا است زيرا پاداش است كه بايد ادا نمود . 
اسلام : از سلم گرفته شده است يعني داخل شدن در سلامتي و كسي كه اسلام   بياورد در سلامتي داخل مي‌شود ، و ممكن است اسلام از تسليم باشد چون تسليم بر اوامر   خداوند مي‌شود و تسليم نيز از سلامتي و رها‏ي از فساد است و از آنجا كه آيين اسلام سبب   مي‌شود كه مردم بوسيله عبادات و كارهاي نيك از انحراف و فساد در امان باشند لذا به آن   اسلام گفته اند . اسلام و ايمان از نظر ما ( شيعه ) بيك معني است زيرا ما معتقديم كه ايمان از   چيزها‏ي است كه در قلب و درون ثابت است و كاري با اعضاء ظاهر ندارد و اسلام نيز   همين است ولي معتزله مي‌گويند ايمان عبارت است از واجباتي كه بوسيله اعضاء و   جوارح انجام مي‌يابد بنابر اين در اول   سوره بقره توضيح اين مطلب داده شده است . 
اختلاف : اختلاف در دين يعني روش يكنفر برخلاف روش ديگري باشد .  
بغي : از نظر معناي لغوي درخواست بزرگي است بوسيله ستمگري .


جستجو