معامله وتجارت در قران کریم:(برگرفته از تفاسیر نمونه والمیزان)

معامله وتجارت در قران کریم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ (1/مطففین) الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4)
لِيَوْمٍ عَظِيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (6)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- واى بر كم‏فروشان.
2- آنها كه وقتى براى خود كيل مى‏كنند حق خود را به طور كامل مى‏گيرند.
3- اما هنگامى كه مى‏خواهند براى ديگران كيل يا وزن كنند كم مى‏گذارند! 4- آيا آنها باور ندارند كه برانگيخته مى‏شوند.
5- در روزى بزرگ.
6- روزى كه مردم در پيشگاه رب العالمين مى‏ايستند.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 243
شان نزول:
” ابن عباس” مى‏گويد: هنگامى كه پيغمبر اكرم ص وارد مدينه شد بسيارى از مردم سخت آلوده كم‏فروشى بودند، خداوند اين آيات را نازل كرد و آنها پذيرفتند: و بعد از آن كم‏فروشى را ترك كردند.
در حديث ديگرى آمده است كه بسيارى از اهل مدينه تاجر بودند و در كار خود كم‏فروشى مى‏كردند، و بسيارى از معاملات آنها معاملات حرام بود، اين آيات نازل شد و پيامبر ص آنها را براى اهل مدينه تلاوت فرمود سپس افزود خمس بخمس:” پنج چيز در برابر پنج چيز است”! عرض كردند اى رسول خدا: كدام پنج در مقابل كدام پنج است؟! فرمود:
ما نقض قوم العهد الا سلط اللَّه عليهم عدوهم! و ما حكموا بغير ما انزل اللَّه الا فشا فيهم الفقر! و ما ظهرت فيهم الفاحشة الا فشا فيهم الموت! و لا طففوا الكيل الا منعوا النبات و اخذوا بالسنين! و لا منعوا الزكات الا حبس عنهم المطر!:
هيچ قومى عهدشكنى نكردند مگر اينكه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط ساخت.

و هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند مگر اينكه فقر در ميان آنها زياد شد.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 244
و در ميان هيچ ملتى فحشاء ظاهر نشد مگر اينكه مرگ و مير در ميان آنها فراوان گشت! هيچ گروهى كم‏فروشى نكردند مگر اينكه زراعت آنها از بين رفت وقحطى آنها را فرو گرفت! و هيچ قومى زكات را منع نكردند مگر اينكه باران از آنها قطع شد”! «1» مرحوم” طبرسى” نيز در” مجمع البيان” در شان نزول اين آيات نقل كرده است كه مردى در مدينه بود بنام” ابو جهينه” كه دو پيمانه كوچك و بزرگ داشت به هنگام خريدن از پيمانه بزرگ استفاده مى‏كرد و به هنگام فروش از پيمانه كوچك (اين سوره نازل شد و به او و امثالش هشدار داد) «2».
تفسير: واى بر كم‏فروشان!
در اين آيات قبل از هر چيز كم‏فروشان را مورد تهديد شديدى قرار داده، مى‏فرمايد” واى بر كم‏فروشان”! (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ).
اين در حقيقت اعلان جنگى است از ناحيه خداوند به اين افراد ظالم و ستمگر و كثيف كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه‏اى پايمال مى‏كنند.
” مطففين” از ماده” تطفيف” در اصل از” طف” گرفته شده كه به معنى كناره‏هاى چيزى است، و اينكه سر زمين” كربلا” را وادى طف مى‏گويند به خاطر اين است كه در ساحل فرات واقع شده، سپس به هر چيز كمى واژه” طفيف” اطلاق شده است، همچنين به پيمانه‏اى كه پر نباشد يعنى محتوايش به كنارهاى آن رسيده اما مملو نشده است نيز همين معنى اطلاق مى‏شود، و بعد اين واژه در كم
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 31 صفحه 88- همين مضمون را” ابو الفتوح” و” مراغى” در تفسيرشان آورده‏اند.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 452.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 245
فروشى به هر شكل و به هر صورت استعمال شده.
” ويل” در اينجا به معنى” شر” يا” غم و اندوه” يا” هلاكت” يا” عذاب دردناك” و يا” وادى سخت و سوزانى در دوزخ” است، و معمولا اين واژه به هنگام نفرين و بيان زشتى چيزى به كار مى‏رود، و يا اينكه تعبيرى است كوتاه اما مفاهيم زيادى را تداعى مى‏كند.
قابل توجه اينكه در روايتى از امام صادق ع آمده كه خداوند” ويل” را درباره هيچكس در قرآن قرار نداده مگر اينكه او را كافر نام نهاده همانگونه كه مى‏فرمايد: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ:” واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ” «1» از اين روايت استفاده مى‏شود كه كم‏فروشى بوى كفر مى‏دهد! سپس به شرح كار” مطففين” و كم‏فروشان پرداخته مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه وقتى مى‏خواهند براى خود كيل كنند حق خود را به طور كامل مى‏گيرند” (الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ) «2».
” اما هنگامى كه مى‏خواهند براى ديگران كيل يا وزن كنند كم مى‏گذارند” (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ).
جمعى از مفسران از آيات فوق چنين استفاده كرده‏اند كه منظور از” مطفف”
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 527.
(2) تعبير به” على الناس” در اينجا اشاره به آن است كه حقى بر مردم دارند و در تقدير” اذا كالوا ما على الناس” بوده، و اصولا” كال عليه” در جايى گفته مى‏شود كه هدف از كيل گرفتن حقى است و اما” كاله” و همچنين” كال له” مربوط به جايى است كه منظور از كيل پرداختن حق ديگرى باشد (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 246
كسى است كه به هنگام خريد بيش از حق خود مى‏گيرد، و به هنگام فروش كمتر از حق مى‏دهد، لذا خداوند به خاطر هر دو جهت” ويل” را بر آنها نهاده.
ولى اين اشتباه است، زيرا تعبير” يستوفون” مفهومش اين است كه حق خود را به طور كامل مى‏گيرند، و چيزى كه دلالت بر اضافه بر حق كند در اين عبارت نيست، و اينكه مى‏بينيم خداوند آنها را مذمت كرده در مقايسه اين دو حالت با يكديگر است كه به هنگام خريد حق را به طور كامل مى‏گيرند، و به هنگام فروش ناقص مى‏دهند، درست مثل اين است كه در مقام مذمت كسى مى‏گوئيم:” هر گاه طلبى از كسى داشته باشد سر موعد آن را مى‏گيرد، اما اگر بدهكار باشد ماهها تاخير مى‏اندازد” با اينكه گرفتن طلب در رأس موعد كار بدى نيست، كار بد در مقايسه اين دو با يكديگر است.
قابل توجه اينكه: در مورد گرفتن حق تنها سخن از” كيل” است ولى در مورد پرداختن سخن از” كيل” و” وزن” هر دو به ميان آمده، اين تفاوت تعبير ممكن است به يكى از دو دليل زير باشد:
نخست اينكه خريداران عمده در زمانهاى گذشته بيشتر از” كيل” استفاده مى‏كردند، زيرا ترازوهاى بزرگى كه بتواند وزنهاى زياد را بسنجد وجود نداشت، اما پيمانه‏هاى بزرگ به آسانى يافت مى‏شد (در باب” كر” نيز گفته‏اند كه اين واژه در اصل نام پيمانه بزرگى بوده است).
ولى به هنگام فروش هم عمده‏فروشى داشتند (با كيل) و هم خرده‏فروشى (با وزن).
ديگر اينكه براى گرفتن حق استفاده از پيمانه مناسبتر است، چرا كه تقلب در آن مشكلتر مى‏باشد، ولى براى كم‏فروشى استفاده از وزن معمول‏تر است چرا كه امكان تقلب در آن بيشتر مى‏باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه آيات فوق گرچه تنها از كم‏فروشى در مورد
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 247
كيل و وزن سخن مى‏گويد، ولى بدون شك مفهوم آيه وسيع است و هر گونه كم‏فروشى را هر چند در معدودات (چيزهايى را كه با عدد مى‏فروشند) نيز شامل مى‏شود.
بلكه بعيد نيست با استفاده از الغاى خصوصيت، كم گذاردن در خدمات را نيز فرا گيرد، فى المثل اگر كارگر و كارمندى چيزى از وقت خود بدزدد در رديف” مطففين” و كم‏فروشانى است كه آيات اين سوره سخت آنها را نكوهش كرده است.
بعضى مى‏خواهند براى آيه توسعه بيشترى قائل شوند و هر گونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن در روابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانند، گرچه استفاده اين معنى از الفاظ آيه روشن نيست، ولى بى‏تناسب هم نمى‏باشد.
و لذا از” عبد اللَّه بن مسعود” صحابى معروف نقل شده كه گفت:” نماز نيز قابل پيمانه است! كسى كه كيل آن را به طور كامل ادا كند خداوند پاداش او را كامل مى‏دهد، و هر كس از آن كم بگذارد درباره او همان جارى مى‏شود كه خداوند درباره” مطففين (كم‏فروشان) فرموده «1».
سپس آنها را با اين جمله استفهام توبيخى مورد تهديد قرار مى‏دهد:” آيا آنها باور ندارند كه برانگيخته مى‏شوند”؟! (أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ).
” در روزى بزرگ” (لِيَوْمٍ عَظِيمٍ).
روزى كه عذاب و حساب و خبر او و هول و وحشتش همه عظيم است.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 452.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 248
روزى كه مردم از قبرها برمى‏خيزند، و در پيشگاه رب العالمين حاضر مى‏شوند” (يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).
يعنى اگر آنها قيامت را باور مى‏داشتند و مى‏دانستند حساب و كتابى در كار است، و تمام اعمالشان براى محاكمه در آن دادگاه بزرگ ثبت مى‏شود، و هر كس به اندازه سر سوزنى كار نيك و بد كرده، نتيجه آن را در آن روز عظيم مى‏بيند، هرگز چنين ظلم و ستم نمى‏كردند، و حقوق افراد را پايمال نمى‏ساختند.
بسيارى از مفسران” يظن” را كه از ماده” ظن” است در اينجا به معنى” يقين” مى‏دانند، و نظير اين تعبير در قرآن مجيد وجود دارد، مانند آيه 249 سوره بقره قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ:” آنها كه مى‏دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز قيامت ايمان داشتند) گفتند چه بسيار گروه كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه عظيمى پيروز شدند” (توجه داشته باشيد اين آيه درباره گروهى از بنى اسرائيل است كه ايمان و استقامت خود را در مراحل مختلف نشان داده بودند).
شاهد گوياى اين سخن حديثى است كه از امير مؤمنان على ع نقل شده كه در تفسير آيه: أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ فرمود:
” مفهومش اين است: ا ليس يوقنون انهم مبعوثون؟” آيا يقين ندارند كه آنها برانگيخته مى‏شوند”؟! «1».
و نيز از همان حضرت ع نقل شده است كه فرمود:” ظن بر دو گونه است: ظن ترديد، و ظن يقين، آنچه در قرآن درباره معاد آمده است ظن يقين است، و آنچه درباره دنيا آمده است ظن شك”! «2».
اين احتمال نيز از سوى جمعى داده شده است كه ظن در اينجا به همان
__________________________________________________
(1) تفسير برهان جلد 4 صفحه 38. […..]
(2) نور الثقلين جلد 5 صفحه 528.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 249
معنى معروف امروز يعنى گمان بوده باشد، اشاره به اينكه توجه به قيامت آن چنان در روح و جان انسان اثر مى‏گذارد كه حتى اگر كسى گمان به آن داشته باشد و احتمال وجود چنين روزى را بدهد بايد از انجام كارهاى خلاف خوددارى كند، تا چه رسد به اينكه يقين داشته باشد، و اين همان چيزى است كه در ميان دانشمندان به عنوان” دفع ضرر مظنون” يا” دفع ضرر محتمل” معروف شده است، و مفهوم اين سخن آن خواهد بود كه اين گنهكاران بى‏پروا و بى‏باك نه تنها يقين به قيامت ندارند بلكه گمان آن را نيز ندارند (ولى تفسير اول با دلائلى كه گفته شد مقدم است).
مهم اين است كه واژه” ظن” به گفته” راغب” در” مفردات” در اصل اسم براى آن حالتى است كه از وجود قرائنى در فكر انسان حاصل مى‏شود اگر نشانه‏ها قوى باشد علم و يقين مى‏آورد، و اگر نشانه‏ها ضعيف باشد از حد گمان بالاتر نمى‏رود «    مفردات ماده ظن».
بنا بر اين واژه مزبور بر خلاف آنچه امروز در ميان ما معروف است مفهوم گسترده‏اى دارد كه هم” علم” و هم” گمان” را شامل مى‏شود، و گاه در اين، و گاه در آن به كار مى‏رود.
نكته: كم‏فروشى از عوامل فساد در ارض.
در آيات قرآن مجيد كرارا از كم‏فروشى نكوهش شده، گاه در داستان شعيب ع در آنجا كه قوم را مخاطب ساخته، مى‏گويد: أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ:” حق پيمانه را ادا كنيد، و ديگران را به خسارت ميفكنيد، با ترازوى صحيح وزن كنيد، و حق مردم را كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد” (شعراء 181- 183).
و به اين ترتيب كم‏فروشى و ترك عدالت به هنگام پيمانه و وزن را در رديف فساد در زمين شمرده است، و اين خود دليلى به ابعاد مفاسد اجتماعى اين اين كار است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 250
و نيز در آيه 7 و 8 سوره الرحمن رعايت عدالت در وزن را همرديف عدالت در نظام آفرينش در عالم جهان هستى گذارده، مى‏فرمايد: وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ:” خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت تا شما در وزن و حساب طغيان نكنيد” اشاره به اينكه مساله رعايت عدل در سنجش مساله كوچك و كم اهميتى نيست، بلكه در حقيقت جزئى از اصل عدالت و نظم كلى حاكم بر سراسر عالم هستى است.
و به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام به اين مساله اهميت فراوانى مى‏دادند، تا آنجا كه در روايت معروف اصبغ بن نباته آمده است كه مى‏گويد:
از على ع شنيدم كه بر فراز منبر مى‏فرمود:
يا معشر التجار! الفقه ثم المتجر:
” اى گروه تجار! اول فقه بياموزيد، و سپس تجارت كنيد” و اين سخن را امام ع سه بار تكرار فرمود … و در پايان اين كلام فرمود:
التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الا من اخذ الحق و اعطى الحق:
” تاجر فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر آنها كه به مقدار حق خويش از مردم بگيرند و حق مردم را بپردازند” «1».
و در حديث ديگرى از امام باقر ع نقل شده است:” هنگامى كه امير مؤمنان على ع در كوفه بود همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى‏آمد و بازار به بازار مى‏گشت و تازيانه‏اى (براى مجازات متخلفان) بر دوش داشت در وسط
__________________________________________________
(1) كافى جلد 5 باب آداب التجارة حديث 1.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 251
هر بازار مى‏ايستاد و صدا مى‏زد:” اى گروه تجار! از خدا بترسيد”! هنگامى كه بانگ على ع را مى‏شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرامى‏دادند، سپس مى‏فرمود:
قدموا الاستخارة و تبركوا بالسهولة، و اقتربوا من المبتاعين، و تزينوا بالحلم، و تناهوا عن اليمين، و جانبوا الكذب، و تجافوا عن الظلم و انصفوا المظلومين، و لا تقربوا الربا، و اوفوا الكيل و الميزان، و لا تبخسوا الناس اشيائهم، و لا تعثوا فى الارض مفسدين:
” از خداوند خير بخواهيد، و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد، و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كنيد، از ظلم خوددارى نمائيد، و حق مظلومان را بگيريد، به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را به طور كامل وفا كنيد، و از اشياء مردم كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد”! و به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مى‏كرد، سپس به دار الاماره باز مى‏گشت و براى دادخواهى مردم مى‏نشست «1».
و نيز همانگونه كه در شان نزول آيات نيز آمده پيغمبر اكرم ص مى‏فرمايد:
” هر گروهى كم‏فروشى كنند خداوند زراعت آنها را از آنها مى‏گيرد، و گرفتار قحطى مى‏شوند!” از مجموع آنچه در بالا گفته شد استفاده مى‏شود كه يكى از عوامل مهم نابودى و عذاب بعضى از اقوام گذشته مساله كم‏فروشى بوده است كه موجب به هم خوردن نظام اقتصادى آنها، و نزول عذاب الهى شده.
حتى در روايات اسلامى در آداب تجارت آمده است كه مؤمنان بهتر است به هنگام پيمانه و وزن كمى بيشتر بدهند، و به هنگام گرفتن حق خود كمى
__________________________________________________
(1)” كافى” باب آداب التجاره حديث 3 (با كمى اختصار).
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 252
كمتر بگيرند (درست بر عكس كار كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شده است كه حق خود را به طور كامل مى‏گيرند و حق ديگران را به طور ناقص مى‏پردازند) «1».
از سوى ديگر همانگونه كه در تفسير آيه فوق اشاره كرديم مساله كم- فروشى به عقيده بعضى معنى وسيعى دارد كه هر گونه كم و كسر گذاردن در كار و انجام وظائف فردى و اجتماعى و الهى را شامل مى‏شود.
__________________________________________________
(1)    به جلد 12″ وسائل الشيعه” ابواب التجارة باب 7 صفحه 290 مراجعه شود.
بيان آيات
اين سوره با تهديد اهل تطفيف و كم‏فروشى در كيل و وزن آغاز شده و كم‏فروشان را تهديد مى‏كند به اينكه در يوم عظيم كه روز قيامت است براى جزا مبعوث مى‏شوند، و اين مطلب را با تفصيل جريانى كه در آن روز بر سر فجار و ابرار مى‏آيد خاتمه مى‏دهد.
و آيات اول اين سوره كه سخن از مطففين دارد از نظر سياق با آيات مدنى، و آيات آخرش با سياق سوره‏هاى مكى مناسب‏تر است.
” وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ” كلمه” تطفيف” به معناى نقص در كيل و وزن است كه خداى تعالى از آن نهى كرده، و آن را افساد در زمين خوانده، و از شعيب حكايت كرده كه به قوم خود گفت:” وَ يا                        ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 379
قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ”
«1»، و ما در تفسير همين آيه در سوره هود بحث كرديم كه چرا كم‏فروشى، افساد در زمين است.
[چند وجه در باره اينكه در توصيف” مطففين” به” الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ …” خريدن به وزن گفته نشده‏]
” الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ” مصدر” اكتيال” كه فعل” اكتالوا” از آن مشتق است، وقتى با حرف” من” متعدى مى‏شود به معناى كيل گرفتن از مردم (و يا به عبارتى، خريدن كالا با كيل تمام است)، و اگر با حرف” على” متعدى شود به معناى ضرر. (و يا دادن جنس به مردم به كيل ناقص) است «2».
و اما كلمه” كيل” كه مصدر فعل” كالوا” است به معناى كيل دادن به مردم است، (كه خود من ترازو دارم) وقتى گفته مى‏شود.” كاله الطعام و وزنه” معنايش اين است كه كالاى مردم را وزن وكيل كرد، چيزى كه هست از ميان همه طوائف عرب، اهل حجاز براى رساندن اين معنا مى‏گويند:” كاله الطعام و وزنه” و ساير طوائف عرب مى‏گويند:” كال له الطعام و وزن له- طعام و كالا را براى او كيل وزن كرد”. و قرآن كريم به طورى كه مجمع البيان «3» گفته به لغت اهل حجاز نازل شده، و كلمه” استيفاء” كه فعل” يستوفون” مشتق از آن است به معناى گرفتن حق بطور تمام و كامل است، و كلمه” اخسار” به معناى افكندن ديگران در خسارت است.
و معناى آيه اين است كه: وقتى از مردم، كالايى مى‏گيرند حق خود را به تمام و كمال دريافت مى‏كنند، ولى وقتى مى‏خواهند كالايى به مردم بدهند به كيل يا وزن ناقص مى‏دهند، و مردم را به خسران و ضرر مى‏اندازند.
پس مضمون مجموع دو آيه يك مذمت است، و آن اين است كه مطففين حق را براى خود رعايت مى‏كنند، ولى براى ديگران رعايت نمى‏كنند. و به عبارتى ديگر حق را براى ديگران آن طور كه براى خود رعايت مى‏كنند رعايت نمى‏نمايند، و اين خود باعث تباهى اجتماع انسانى است كه اساس آن بر تعادل حقوق متقابل است، و اگر اين تعادل از بين برود و فاسد شود همه چيز فاسد مى‏شود.
__________________________________________________
(1) اى مردم من، به كيل و وزن وفا كنيد، و عدالت را در ميزان رعايت كنيد، و اموال مردم را به بخس مخوريد، و در زمين افساد و طغيان مورزيد. سوره هود، آيه 84.
(2) كه در هر دو صورت ترازودار ديگرى است، در صورت اول كه خريدارم، مى‏خواهم كيل مرا چرب بكشد، و در صورت دوم كه فروشنده‏ام مى‏خواهم خشك بكشد.” مترجم”.
(3) مجمع البيان، ج 10، ص 451.
ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 380
در آيه شريفه در مقابل كيل، وزن را آورد، ولى در مقابل اكتيال” اءتزان” را نياورد، بعضى «1» در سبب آن گفته‏اند: براى اين بوده كه مطففين، معامله‏گرانى بودند كه اغلب حبوبات و سبزيجات و متاعهاى ديگر را كلى مى‏خريدند و خرده خرده به تدريج مى‏فروختند، و عادت در بيشتر اين اجناس اين است كه با كيل سنجيده شود نه به وزن، بدين جهت تنها اكتيال را ذكر كرد، و از اءتزان نام نبرد چون اساس آيه بر غالب است.
بعضى «2» ديگر گفته‏اند اگر نامى از” اءتزان” نياورد براى اين بود كه كيل و وزن هر دو وسيله خريد و فروش است، آوردن يكى از آنها دلالت بر ديگرى هم دارد.
ولى اين توجيه درست نيست، براى اينكه اين حرف در كلمه” كيل” هم مى‏آيد چرا در برابر كيل وزن را ذكر كرد، ولى در برابر اكتيال اءتزان را ذكر نكرد؟ پس اين وجه خالى از تحكم نيست.
بعضى «3» ديگر گفته‏اند: اين دو آيه عادت و رسم كسانى را حكايت مى‏كند كه سوره درباره آنان نازل شده، مردمى كه تنها با كيل مى‏خريدند، ولى در هنگام فروش بعضى كالاها را كيل و بعضى را وزن مى‏كردند.
اين وجه نيز ادعايى بدون دليل است.
بعضى «4» ديگر در توجيه ذكر اكتيال و عدم ذكر اءتزان وجوهى ديگر آورده‏اند كه خالى از ضعف نيست.
[احتمال بر انگيخته شدن بعد از مرگ براى اجتناب از محرمات كافى است‏]
” أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ” استفهام در اين آيه انكارى، و براى برانگيختن تعجب شنونده است، و كلمه” ظن” در آن به همان معناى معروف است. و كلمه” اولئك” اشاره به مطففين است، و اگر براى اشاره به آنان اين كلمه را كه مخصوص اشاره به دور است برگزيد، براى اين بود كه بفهماند كم‏فروشان از رحمت خدا دورند. و منظور از” يوم عظيم”، روز قيامت است كه در آن به عملشان كيفر داده مى‏شوند.
و اگر اكتفاء كرد به ظن و گمان به مساله قيامت و حساب، با اينكه اعتقاد به معاد بايد علمى و يقينى باشد، براى اشاره به اين حقيقت است كه در اجتناب از كم‏فروشى احتمال خطر و ضرر آخرتى هم كافى است، اگر كسى يقين به قيامت نداشته
__________________________________________________
(1) روح المعانى، ج 30، ص 70.
(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 30، ص 70. […..]
ترجمه الميزان، ج‏20، ص: 381
باشد، و تنها احتمال آن را بدهد همين احتمال كه ممكن است قيامت راست باشد، و خداى تعالى در آن روز عظيم مردم را بدانچه كرده‏اند مؤاخذه كند، كافى است كه او را از كم‏فروشى باز بدارد.
[سوره التوبة (9): آيات 34 تا 35]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)
ترجمه:
34- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بسيارى از علما (ى اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى‏دارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى‏سازند، و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، به مجازات دردناك بشارت ده.
35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى‏كنند (و به آنها مى‏گويند) كه اين همان چيز است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد!.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 390
تفسير:
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى‏گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنها بود.
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده، مى‏گويد:
” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند، و خلق را از راه خالق باز مى‏دارند” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير” كثيرا” در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى‏شود كه در سابق به آن اشاره كرده‏ايم.
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق” باطل” مى‏خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است.
يكى اينكه: حقايق تعليمات آئين مسيح ع و موسى ع را كتمان مى‏كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنان كه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره شده است.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 391
و ديگر اينكه: با گرفتن” رشوه” از مردم حق را باطل و باطل را حق مى‏كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى‏دادند، چنان كه در آيه 41 سوره” مائده” به آن اشاره شده است.
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام” بهشت فروشى” و يا” گناه بخشى” مبالغ هنگفتى از مردم مى‏گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى‏فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و جدالهايى برانگيخته است!.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى‏كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى‏داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى‏ديدند متهم مى‏ساختند، و با تشكيل” محكمه‏هاى تفتيش مذهبى” آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى‏كردند.
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمى‏ساختند امروز گروه‏هاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنا بر اين به جرئت مى‏توان گفت: گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده‏اند به گردن آنها است!.
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان در باره اسلام به چه كارهايى كه دست نمى‏زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر ص روا نمى‏دارند.
اين موضوع به قدرى دامنه‏دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن اعتراف كرده‏اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است.                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 392
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت‏اندوزان پرداخته، مى‏گويد:” كسانى كه طلا و نقره را جمع‏آورى و پنهان مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده” (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).
” يكنزون” از ماده” كنز” بر وزن و به معنى” گنج” است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى‏شود لذا شتر پر گوشت را” كناز اللحم” مى‏نامند سپس به جمع‏آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است.
بنا بر اين در مفهوم آن جمع‏آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است.
” ذهب” به معنى” طلا” و” فضه” به معنى” نقره” است. بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان) در باره اين دو لغت تعبير جالبى كرده‏اند و گفته‏اند: اينكه به” طلا”” ذهب” گفته مى‏شود براى آن است كه به زودى از دست مى‏رود و بقايى ندارد (ماده” ذهاب” در لغت به معنى رفتن است) و اينكه به” نقره”” فضه” گفته مى‏شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى‏گردد (” انفضاض” در لغت به معنى پراكندگى است) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است!.
از آن روز كه جامعه‏هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده‏هاى مختلف در ميان انسانها رواج داشت، هر كس ما زاد احتياجات خود را از فراورده‏هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى‏داد، ولى در آغاز مبادله‏ها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى‏كرد، زيرا چه بسا افراد                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 393
ما زاد نياز خود را مى‏خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اينجا مسئله اختراع” پول” مطرح شد.
پيدايش” نقره” و از آن مهمتر” طلا” به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گران‏قيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.
بنا بر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است، و آنها كه پول را به صورت” گنجينه” پنهان مى‏كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى‏شوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است.
آيه فوق صريحا ثروت‏اندوزى و گنجينه‏سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى‏دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى‏گيرد نيز شامل مى‏شود.
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى‏توانيم به آن پى ببريم، زيرا نابسامانيهايى كه دامن بشر را، بر اثر ثروت‏اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مى‏شود بر هيچكس پوشيده نيست.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 394
جمع ثروت تا چه اندازه” كنز” محسوب مى‏شود؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى” كنز” محسوب مى‏شود، و طبق آيه فوق حرام است؟
يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده؟
و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن، بنا بر اين هر گاه انسان اموالى را جمع‏آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى‏خورد مثلا در حديثى از پيامبر ص چنين مى‏خوانيم:
” اى مال اديت زكاته فليس بكنز
“:” هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست” «1».
و نيز مى‏خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمى‏تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تامين نمايد … سرانجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر ص فرمود:”
ان اللَّه لم يفرض الزكاة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم
“:” خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى‏ماند قرار داده است” «2» يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
__________________________________________________
(1) و (2)” المنار” جلد 10 صفحه 404.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 395
در كتاب” امالى”” شيخ” از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه” هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست «1».
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى‏كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله حديثى است كه در” مجمع البيان” از على ع نقل شده كه فرمود:”
ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكاته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏

“” هر چه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است- بيشتر باشد” كنز” است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى‏شود، بنا بر اين ثروت‏اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده” «2».
و در كتاب” كافى” از” معاذ بن كثير” چنين نقل شده كه مى‏گويد از امام صادق ع شنيدم مى‏گفت:” شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است) اما هنگامى كه” قائم” ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده” وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ …” «3».
در شرح حال” ابو ذر” نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى‏خواند و با صداى بلند فرياد مى‏زد:” بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم”:” به گنج‏اندوزان بشارت ده
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيه و” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
(3)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 396
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى‏كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد”! «1».
و نيز استدلال” ابو ذر” در برابر” عثمان” به آيه فوق نشان مى‏دهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست، بلكه غير آنها را نيز شامل مى‏شود.
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره‏مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى‏شود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى‏شود، زيرا اسلام آن قدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است).
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى‏تواند محدوديتى براى جمع‏آورى اموال قائل شود (آن چنان كه در روايت على ع خوانديم) و يا به كلى همه اندوخته‏ها و ذخيره‏هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آن چنان كه در روايت امام صادق ع در باره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مى‏شود زيرا مى‏فرمايد: (
فيستعين به على عدوه
). ولى تكرار مى‏كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى‏تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).
و اما داستان” ابو ذر”، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آن چنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آن روز مخالف
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 214 و تفسير برهان جلد 1 صفحه 122.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 397
منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.
و يا اينكه نظر” ابو ذر” به اموال بيت المال بود كه در دست” عثمان” و” معاويه” قرار داشت، و مى‏دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه‏اى نمى‏توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست.
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى‏دهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخهاى ساسانيان را زنده كرد و” ابو ذر” حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!.
ابو ذر و اشتراكيت
مى‏دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز” ابو ذر” به سرزمين بد آب و هواى” ربذه” است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر ص در باره او نقل كرده‏اند:” آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابو ذر باشد”.
اين را نيز مى‏دانيم كه اختلاف” ابو ذر” با” عثمان” بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريخت‏وپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.
” ابو ذر” در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به” بيت المال” مربوط مى‏شد بسيار سخت‏گير بود و مى‏خواست همه مسلمانان روش پيامبر ص را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى‏دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 398
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه  سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما” ابو ذر” اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر اعمال” معاويه” بپاخاست تا آنجا كه” ابن عباس” مى‏گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى” ابو ذر” را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت.
” عثمان” نامه‏اى نوشت و” ابو ذر” را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به” معاويه” دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى” مدينه” راه ببرند و لحظه‏اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه‏اى كه” ابو ذر” به هنگام ورود به” مدينه” بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به” ربذه” فرستاد و در همانجا از دنيا رفت.
كسانى كه مى‏خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى” ابو ذر” را متهم مى‏كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى‏دانست و مالكيت شخصى را انكار مى‏كرد!!.
و اين تهمت بسيار عجيبى است، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده، با اينكه” ابو ذر” از نزديكترين افراد به پيامبر ص بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمى‏شد، چگونه مى‏توان چنين نسبتى را به او داد؟
بيابان‏نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى‏دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟
آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته‏اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى‏كنند؟! آرى ابو ذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه” كنز” معتقد بود، و صريحا اين عقيده خود را اظهار مى‏داشت، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى” كسرى” و” قيصر” را از نو زنده نمود.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 399
به علاوه” ابو ذر” عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده‏ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.
اگر ابو ذر گناهى داشته همين بوده است، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان چاپلوس و متملق و دين‏فروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى ناروايى را به او بسته‏اند.
گناه ديگر” ابو ذر” اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مومنان على ع داشت اين گناه نيز به تنهايى كافى بود كه دروغپردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكه‏دار ساختن حيثيت” ابو ذر” به كار گيرند، ولى دامان او آن چنان پاك بود و راستگويى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آن چنان روشن كه همه اين دروغپردازان را رسوا ساخت! از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابو ذر بسته‏اند اين است كه طبق نقل” ابن سعد” در” طبقات” مى‏گويند: جمعى از اهل كوفه به” ابو ذر” در همان زمان كه در” ربذه” بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم؟” ابو ذر” گفت: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود! «1».
اين دروغپردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 10 صفحه 406. […..]
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 400
بود اين قدر مزاحم او نمى‏شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و به هيچ وجه نتواند او را تحمل كند.
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده” المنار” در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان” ابو ذر” مى‏گويد كه داستان” ابو ذر” نشان مى‏دهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه” معاويه” جرئت نكرد به” ابو ذر” چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست! به راستى تعصب چه كارها كه نمى‏كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان” ربذه” سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مى‏شد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهايى نقشه‏اى براى ابو ذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى‏گذاشت؟
و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى‏گويند:
تبعيد ابو ذر به حكم قانون” تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت” صورت گرفت، زيرا گرچه بودن ابو ذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى‏بردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف‏ناپذير و خشنى كه در باره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابو ذر مجتهد بود و هم عثمان، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!. «1»
راستى ما نمى‏دانيم چه مفسده‏اى بر وجود ابو ذر در مدينه مترتب مى‏شد؟
__________________________________________________
(1) المنار جلد 10 صفحه 407.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 401
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر ص مفسده است؟
چرا” ابو ذر به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه‏هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامه‏هاى مالى صدر اسلام منشا فساد بود؟
آيا تبعيد” ابو ذر” و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟
آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت؟! ولى چه مى‏توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى‏شود منطق از در ديگر فرار مى‏كند.
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابو ذر رسانيد وجود ندارد.
كيفر ثروت‏اندوزان!
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى‏كند و مى‏گويد:” روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه‏ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى‏كنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد” (يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند:” اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد” (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ).
” اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد” و عواقب شوم آن را دريابيد
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 402
(فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه اعمال انسانها از بين نمى‏روند و هم چنان باقى مى‏مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى‏شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى‏گردند.
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها” پيشانى” و” پشت” و” پهلو” ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است، ولى از ابو ذر چنين نقل شده است كه: او مى‏گفت: اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضايى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى‏كند و تمام وجود آنها را فرا مى‏گيرد (حتى يتردد الحرفى اجوافهم) «1».
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى‏دادند: گاهى صورت را در هم مى‏كشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنايى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى‏كردند و منحرف مى‏شدند و گاهى به آنان پشت مى‏نمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته‏هاى زر و سيمشان داغ مى‏كنند! در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه در آيه مى‏خوانيم:” يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها” يعنى در آن روز آتش به روى سكه‏ها ريخته مى‏شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه” على” به كار برده نمى‏شود، بلكه فى المثل گفته مى‏شود:” يحمى الحديد” آهن را داغ مى‏كنند.
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه‏ها شود، چون اگر سكه‏اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى‏شود كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى‏گويد
__________________________________________________
(1)    نور الثقلين جلد 2 صفحه 214.
[سوره الأعراف (7): آيات 85
وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85)
ترجمه:
85- و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم گفت اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است، بنا بر اين حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است فساد نكنيد، اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد.
تفسير: رسالت شعيب در مدين
در اين آيات پنجمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين و درگيرى انبياء بزرگ با آنان يعنى قوم شعيب مطرح شده است.
شعيب كه نسبش طبق تواريخ با چندين واسطه به” ابراهيم” مى‏رسد، مبعوث به سوى اهل مدين گرديد، مدين از شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفه داشت، كه در ميان آنها بت‏پرستى و همچنين تقلب و كم‏فروشى در معامله كاملا رائج بود.
شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل مدين در سوره‏هاى متعددى از قرآن مخصوصا سوره” هود” و” شعرا” آمده است، و ما به پيروى از قرآن مجيد در ذيل آيات سوره هود به خواست خدا در اين زمينه مشروحا بحث خواهيم كرد، در اينجا تنها فشرده قسمتى از اين ماجرا را طبق آيات فوق بيان مى‏كنيم.
در نخستين آيه، خداوند مى‏فرمايد:” ما به سوى مردم مدين، برادر آنها شعيب را فرستاديم” (وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).
جمعى از مفسران مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير معروف خود نقل كرده‏اند كه” مدين” در اصل نام يكى از فرزندان ابراهيم خليل بود، و چون فرزندان و نواده‏هاى او در سرزمينى در طريق شام سكونت اختيار كردند به نام مدين ناميده شد.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 250
در اينكه چرا تعبير به” اخاهم” (برادرشان) شده است، در ذيل آيه 65 همين سوره توضيح داديم.
سپس اضافه مى‏كند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مساله توحيد شروع كرد و” صدا زد اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست” (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
و گفت اين حكم علاوه بر اينكه فرمان عقل است بوسيله” دلائل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده” نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).
در اينكه اين بينه (دليل روشن) چگونه چيزى بوده است، در آيات فوق سخنى از آن به ميان نيامده، ولى ظاهر اين است كه اشاره به معجزات شعيب است.
پس از دعوت به توحيد، به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلوده كم‏فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى‏دارد و مى‏گويد: اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده” حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد” (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ) «1».
روشن است كه نفوذ هر گونه خيانت و تقلب در امر معاملات پايه‏هاى اطمينان و اعتماد عمومى را كه بزرگترين پشتوانه اقتصادى ملتها است متزلزل و ويران مى‏سازد و ضايعات غير قابل جبرانى براى جامعه به بار مى‏آورد، به همين دليل يكى از موضوعات مهمى كه شعيب روى آن انگشت گذاشت همين موضوع بود.
__________________________________________________
(1) بخس به معنى كم گذاردن حقوق افراد و پائين آمدن از حد است، به گونه‏اى كه موجب ظلم و ستم گردد.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 251
سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده و مى‏گويد:” در روى زمين بعد از آنكه در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء اصلاح شده است، فساد نكنيد” (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها).
مسلم است كه از توليد فساد، اعم از فساد اخلاقى يا بى‏ايمانى يا ناامنى، هيچكس بهره‏اى نمى‏گيرد، لذا در آخر آيه اضافه مى‏كند،” اين به سود شما است اگر ايمان داشته باشيد” (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
گويا اضافه كردن جمله إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اشاره به اين است كه اين دستورات اجتماعى و اخلاقى هنگامى ريشه‏دار و ثمربخش خواهد بود كه از نور ايمان روشن گردد، اما اگر بدون پشتوانه ايمان باشد و تنها روى يك سلسله مصالح مادى تكيه كند، دوام و بقايى نخواهد داشت.
وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35/الاسراء)
[6- مبارزه با كم فروشى‏]
آخرين حكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوق مردم و مبارزه با كم‏فروشى است مى‏فرمايد:” هنگامى كه با پيمانه چيزى را مى‏سنجيد حق آن را اداء كنيد” (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ).
” و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد” (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ).
” چرا كه اين كار به سود شما است، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است” (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا).
نكته‏ها: زيان كم‏فروشى
نخستين نكته‏اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كرارا روى مساله مبارزه با كم‏فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است، در يك جا رعايت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى‏گويد: وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ:
” خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت، تا شما
__________________________________________________
(1) در زمينه اهميت وفاى به عهد و سوگند در جلد يازدهم تفسير نمونه ذيل آيه 91 تا 94 سوره نحل بحث مشروحى داشتيم.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 112
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد” (سوره رحمن آيه 7 و 8).
اشاره به اينكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساله كوچك و كم اهميتى نيست، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است.
در جايى ديگر با لحنى شديد و تهديد آميز مى‏گويد: وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ، أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ:” واى بر كم‏فروشان! آنها كه به هنگام خريد، حق خود را بطور كامل مى‏گيرند، و به هنگام فروش از كيل و وزن كم مى‏گذارند، آيا آنها گمان نمى‏كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهند شد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا” (سوره مطففين آيات 1- 4).
حتى در حالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى‏خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعد از مساله شرك متوجه كم‏فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنايى نكردند و به عذاب شديد الهى گرفتار و نابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249 ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد).
اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چيز و همه جا يك اصل اساسى و حياتى است، و همانگونه كه گفتيم اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى‏كند، بنا بر اين هر گونه انحراف از اين اصل، خطرناك و بد عاقبت است، مخصوصا كم‏فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كه ركن مهم مبادلات است از بين مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ريزد.
بسيار جاى تاسف است كه گاه مى‏بينيم غير مسلمانان در رعايت اين اصل از بعضى از مسلمانان وظيفه‏ناشناس، پيشقدمترند، و سعى مى‏كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پيمانه‏اى كه روى آن نوشته‏اند بى كم و كاست به بازارهاى  جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 113
آرى آنها مى‏دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند.
اين موضوع نيز قابل توجه است كه از نظر حقوقى كم‏فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند و لذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده‏اند ممكن نيست، حتى اگر صاحبانش را نشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.
2- نكته ديگر اينكه گاهى مساله كم‏فروشى تعميم داده مى‏شود به گونه‏اى كه هر نوع كم‏كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى‏شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كار خود كم مى‏گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى‏دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى‏شود و دلسوزى لازم را نمى‏كند، همه مشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند.
البته الفاظ آياتى كه در بالا گفته شد مستقيما شامل اين تعميم نيست، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره” الرحمن” خوانديم: وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ اشاره‏اى به اين تعميم دارد.
3-” قسطاس” به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيز استعمال شده) به معنى ترازو است، بعضى آن را كلمه‏اى رومى، و بعضى عربى مى‏دانند، و گاهى گفته مى‏شود در اصل مركب از دو كلمه” قسط” به معنى عدل و” طاس” به معنى كفه ترازو است، و بعضى گفته‏اند” قسطاس” ترازوى بزرگ است در حالى كه” ميزان” به ترازوهاى كوچك هم گفته مى‏شود «1».
به هر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست!.
__________________________________________________
(1) تفسير الميزان و تفسير فخر رازى و تفسير مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 114
جالب اينكه در روايتى از امام باقر ع در تفسير اين كلمه مى‏خوانيم:
هو الميزان الذى له لسان:
” قسطاس ترازويى است كه زبانه دارد” «1».
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه‏ها را به طور دقيق نشان نمى‏دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه‏ها روى زبانه منعكس مى‏شود، و عدالت كاملا رعايت مى‏گردد.
__________________________________________________
(1) تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 115

[سوره الشعراء (26): آيات 176 تا 184]
كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ (177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ (180)
أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (184)
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 330
ترجمه:
176- اصحاب ايكه (شهرى نزديك مدين) رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
177- هنگامى كه شعيب به آنها گفت، آيا تقوى پيشه نمى‏كنيد؟
178- من براى شما رسول امينى هستم.
179- تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
180- من در برابر اين دعوت پاداشى از شما نمى‏طلبم، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است.
181- حق پيمانه را ادا كنيد (و كم‏فروشى نكنيد) و مردم را به خسارت نيفكنيد.
182- با ترازوى صحيح وزن كنيد.
183- و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد ننمائيد.
184- از كسى كه شما و اقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد.
تفسير:” شعيب” و اصحاب” ايكه”
اين هفتمين و آخرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده، و آن داستان پيامبر بزرگ خدا” شعيب” و قوم سركش او است.
اين پيامبر در سرزمين” مدين” (شهرى در جنوب شامات) و” ايكه” (بر وزن ليله) (آبادى معروفى نزديك مدين) زندگى داشت.
آيه 79 سوره حجر گواه بر اين است كه سرزمين” ايكه” در مسير راه مردم حجاز به سوى شام بوده است.
نخست مى‏گويد:” اصحاب ايكه رسولان خدا را تكذيب كردند” (كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ).
نه تنها شعيب پيامبرى كه مبعوث بر آنها بود مورد تكذيب آنها قرار گرفت كه ديگر پيامبران هم از نظر وحدت دعوت، مورد تكذيب آنان بودند، و يا اصولا هيچ مذهبى از مذاهب آسمانى را پذيرا نشده بودند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 331
” ايكه” در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه در فارسى از آن به” بيشه” تعبير مى‏كنيم، سرزمينى كه نزديك” مدين” قرار داشت به خاطر داشتن آب و درختان زياد” ايكه” نام گرفت، قرائن نشان مى‏دهد كه آنها زندگى مرفه، و ثروت فراوان داشتند، و شايد به همين دليل غرق غرور و غفلت بودند! سپس به شرح اين اجمال پرداخته، مى‏گويد:” هنگامى كه شعيب به آنها گفت: آيا تقوا را پيشه نمى‏كنيد”؟ (إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ).
در حقيقت دعوت شعيب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران مى‏كردند دعوت به تقوى و پرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه‏هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است.
قابل توجه اينكه در اين داستان تعبير” اخوهم” كه در داستان صالح و هود و نوح و لوط آمده بود ديده نمى‏شود، شايد به خاطر اينكه شعيب اصلا اهل مدين بود و تنها با مردم آنجا خويشاوندى داشت نه با مردم” ايكه” لذا در سوره هود آيه 84 هنگامى كه فقط سخن از” مدين” مى‏گويد اين تعبير آمده است: وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً ولى چون در آيه مورد بحث سخن از اصحاب” ايكه” است و آنها با شعيب خويشاوندى نداشتند لذا اين تعبير ذكر نشده است.
سپس افزود:” من براى شما رسول امينى هستم” (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).
” تقوا را پيشه كنيد و از خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت نمائيد” (كه اطاعتم اطاعت او است) (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 332
اين را نيز بدانيد كه” من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى‏طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالميان است” (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِينَ).
همان جمله‏هاى متحد المال و كاملا حساب شده كه در آغاز دعوت ساير پيامبران آمده است: دعوت به تقوى، تاكيد بر سابقه امانت در ميان مردم، و تاكيد بر اين مساله كه اين دعوت الهى تنها انگيزه معنوى دارد و هيچ چشم داشت مادى از هيچكس در آن نيست، تا بهانه‏جويان و بدبينان آن را وسيله فرار خود قرار ندهند.
” شعيب” نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه‏اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده است بعد از دعوت كلى خود به تقوى و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انحرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را به زير نقد كشيد، و از آنجا كه مهمترين انحراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.
نخست مى‏گويد:” حق پيمانه را ادا كنيد” (كم‏فروشى ننمائيد).
(أَوْفُوا الْكَيْلَ).
” و مردم را به خسارت و زيان ميفكنيد” (وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ).
” با ترازوى مستقيم و صحيح، وزن كنيد” (وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ) «1»
__________________________________________________
(1)” قسطاس” (بر وزن مقياس) به معنى ترازو است، بعضى آن را يك واژه رومى و بعضى عربى مى‏دانند، بعضى معتقدند كه قسطاس ترازوى بزرگ را مى‏گويند، و ميزان ترازوى كوچك و اينكه قسطاس ترازويى است كه زبانه دارد، و به همين دليل وزن را دقيقا نشان مى‏دهد.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 333
” حق مردم را كم نگذاريد، و بر اشياء و اجناس مردم، عيب ننهيد” (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).
و در روى زمين فساد مكنيد (وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
در اين سه آيه اخير، شعيب” پنج دستور” در عباراتى كوتاه و حساب شده به اين قوم گمراه مى‏دهد، بعضى از مفسران چنين تصور كرده‏اند كه اينها غالبا تاكيد يكديگر است در حالى كه دقت كافى نشان مى‏دهد اين پنج دستور در واقع اشاره به پنج مطلب اساسى و متفاوت است و يا به تعبير ديگر چهار دستور است و يك جمع بندى كلى.
براى روشن شدن اين تفاوت توجه به اين حقيقت لازم است كه قوم شعيب (مردم” ايكه” و” مدين”) در يك منطقه حساس تجارى بر سر راه كاروانهايى كه از حجاز به شام، و از شام به حجاز و مناطق ديگر رفت و آمد مى‏كردند قرار داشتند.
مى‏دانيم اين قافله‏ها در وسط راه، نيازهاى فراوانى پيدا مى‏كنند كه گاهى مردم شهرهايى كه در مسير قرار دارند از اين نيازها حد اكثر سوء استفاده را مى‏كنند، اجناس آنها را به كمترين قيمت مى‏خرند و اجناس خود را به گرانترين قيمت مى‏فروشند (توجه داشته باشيد كه در آن زمان بسيارى از معاملات به صورت معامله جنس با جنس انجام مى‏شد).
گاه بر اجناسى كه مى‏خرند هزار عيب مى‏گذارند، و جنسى را كه در مقابل آن مى‏فروشند صد گونه تعريف مى‏كنند، و هنگام وزن و پيمانه جنس خود را دقيقا مى‏سنجند و گاه كم‏فروشى مى‏كنند ولى جنس ديگران را با بى اعتنايى وزن مى‏نمايند و گاهى بيشتر از مقدار لازم برمى‏دارند، و چون طرف مقابل به هر حال محتاج و نيازمند است ناچار است به تمام اين مسائل تن در دهد! گذشته از كاروانهايى كه در مسير راه هستند اهل خود منطقه نيز آنها كه ضعيفتر و كم‏درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمايه‏داران گردن كلفت معامله كنند سرنوشتى بهتر از اين ندارند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 334
قيمت متاع، اعم از جنسى را كه مى‏خرند و جنسى را كه مى‏فروشند به ميل آن ثروتمندان تعيين مى‏شود، پيمانه و وزن نيز در هر حال در اختيار آنها است و اين بينواى مستضعف بايد مانند” مرده‏اى در دست غسال” تسليم باشد!.
با توجه به آنچه گفتيم: به تعبيرات گوناگون آيات فوق باز مى‏گرديم:
در يك مورد آنها را دستور به ادا كردن حق پيمانه مى‏دهد، و در جاى ديگر توزين با ترازوى درست، و مى‏دانيم كه سنجش كالاها يا از طريق كيل است و يا وزن، مخصوصا روى هر يك از اين دو جداگانه انگشت مى‏گذارد، تا تاكيد بيشترى باشد بر اين دستور كه در هيچ موردى اقدام به كم‏فروشى نكنند.
تازه كم‏فروشى هم طرقى دارد، گاهى ترازو و پيمانه درست است ولى حق آن ادا نمى‏شود، و گاه ترازو خراب و پيمانه نادرست و قلابى است، و در آيات فوق به همه اينها اشاره شده است.
پس از روشن شدن اين دو تعبير به سراغ” لا تبخسوا” كه از ماده” بخس” گرفته شده است مى‏رويم، و آن در اصل به معنى كم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم، و گاه به معنى تقلب و نيرنگى است كه منتهى به تضييع حقوق ديگران مى‏گردد، بنا بر اين جمله فوق داراى معنى وسيعى است كه هر گونه غش و تقلب و تزوير و خدعه در معامله، و هر گونه پايمال كردن حق ديگران را شامل مى‏شود.
و اما جمله” لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ” با توجه به اينكه” مخسر” به معنى كسى است كه شخص يا چيزى را در معرض خسارت قرار مى‏دهد، آن نيز معنى وسيعى دارد كه علاوه بر كم‏فروشى، هر عاملى را كه سبب زيان و خسران طرف در معامله بشود در برمى‏گيرد.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 335
به اين ترتيب تمام سوء استفاده‏ها و ظلم و خلافكارى در معامله و هر گونه تقلب و كوشش و تلاش زيانبار، چه در كميت و چه در كيفيت همه در دستورهاى فوق داخل است.
و از آنجا كه نابسامانيهاى اقتصادى سرچشمه از هم گسيختگى نظام اجتماعى مى‏شود، در پايان اين دستورات به عنوان يك جمع بندى مى‏گويد (وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ”:” در زمين فساد نكنيد، و جامعه‏ها را به تباهى نكشانيد” و به هر گونه استثمار و بهره‏كشى ظالمانه و تضييع حقوق ديگران پايان دهيد.
اينها نه تنها دستوراتى كارساز براى جامعه ثروتمند و ظالم عصر شعيب بود كه براى هر عصر و زمانى كارساز و كارگشا است و سبب عدالت اقتصادى مى‏شود.
سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مى‏كند، و مى‏گويد:” از خدايى بپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد” (وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ).
شما تنها قوم و جمعيتى نيستيد كه روى اين زمين گام نهاده‏ايد، قبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آينده خويش را فراموش نكنيد.
” جبلة” از” جبل” به معنى كوه است، به جماعت زياد كه در عظمت همچون كوهند گفته شده، بعضى عدد آن را ده هزار ذكر كرده‏اند.
و نيز به طبيعت و فطرت انسان” جبلة” اطلاق شده چرا كه غير قابل تغيير است همچون كوه كه نمى‏توان آن را جابجا كرده.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 336
تعبير فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه آنچه من درباره ترك ظلم و فساد و اداى حقوق مردم و رعايت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده، و من براى احياى فطرت پاك شما آمده‏ام.
اما متاسفانه سخنان اين پيامبر دلسوز و بيدارگر در آنها مؤثر نيفتاد و پاسخ تلخ و زشت آنها را در برابر اين گفتار منطقى در آيات آينده خواهيم ديد.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 337
[سوره الشعراء (26): آيات 185 تا 191]
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (185) وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (187) قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189)
إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (191)
ترجمه:
185- گفتند تو فقط ديوانه‏اى! 186- (بعلاوه) تو تنها بشرى مثل ما هستى، تنها گمانى كه درباره تو داريم اينست كه دروغگو مى‏باشى! 187- اگر راست مى‏گويى، سنگهايى از آسمان بر سر ما فرو ريز! 188- (شعيب) گفت: پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى‏دهيد آگاه‏تر است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 338
189- سرانجام او را تكذيب كردند و عذاب روز” ابر سايه‏افكن” آنها را فرو گرفت، كه اين عذاب روز بزرگى بود.
190- در اين ماجرا آيت و نشانه‏اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.
191- و پروردگار تو عزيز و رحيم است.
تفسير: سرنوشت اين قوم خيره سر!
جمعيت ظالم و ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اينكه به خودكامگى خود ادامه دهند، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.
نخست همان برچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى‏زدند به او زدند و گفتند:” تو فقط ديوانه‏اى”! (قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ) «1».
تو اصلا يك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى‏شود، و گمان مى‏كنى با اين سخنان مى‏توانى ما را از آزادى عمل در اموالمان بازدارى؟!.
بعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما، چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى؟ (وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا).
” ما تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگويى هستى”! (وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ).
بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت
__________________________________________________
(1)” مسحر” چنان كه قبلا هم گفته‏ايم به معنى كسى است كه مكرر مورد” سحر” واقع شده و ساحران در عقل او نفوذ كرده و آن را از كار انداخته‏اند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 339
طلب كه مى‏خواهد با اين وسيله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند، آخرين سخنشان اين بود كه بسيار خوب” اگر راست مى‏گويى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز” و ما را به همان بلائى كه به آن تهديدمان مى‏كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى‏ترسيم! (فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
” كسف” (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه) و به معنى قطعه است، و منظور از قطعه‏هاى آسمان، قطعه‏هاى سنگهايى است كه از آسمان فرود مى‏آيد.
و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و كفر و تكذيب را به بدترين صورتى نشان دادند.
” شعيب” در برابر اين سخنان ناموزون، و تعبيرات زشت و زننده، و تقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى كه داد اين بود” گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى‏دهيد آگاهتر است” (قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ).
اشاره به اينكه اين امر از اختيار من بيرون است، و فرو باريدن سنگهاى آسمانى و عذابهاى ديگر به دست من سپرده نشده كه از من مى‏خواهيد، او اعمال شما را مى‏داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است، هر زمان شما را مستحق مجازات ديد و انذارها و اندرزها سودى نداد و به قدر كافى اتمام حجت شد، عذاب را نازل كرده، و ريشه شما را قطع خواهد نمود.
اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از داستانهاى انبياء به چشم مى‏خورد به خوبى نشان مى‏دهد كه آنها همه چيز را موكول به اذن و فرمان خدا مى‏كردند و هرگز ادعا نداشتند كه از خودشان چيزى دارند.
ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد،
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 340
و چنان كه قرآن در آيه بعد مى‏گويد:” آنها شعيب را تكذيب كردند و به دنبال آن عذاب روز” ابر سايه‏افكن” آنها را فرو گرفت”! (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ).
و” اين عذاب، عذاب روز بزرگى بود” (إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
” ظله” در اصل به معنى قطعه ابرى است كه سايه مى‏افكند، بسيارى از مفسرين در ذيل آيه چنين نقل كرده‏اند كه هفت روز، گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت، و مطلقا نسيمى نمى‏وزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانه‏هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.
در اين هنگام صاعقه‏اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه‏اى با صداى گوش خراش، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ريخت، و لرزه‏اى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.
مى‏دانيم” صاعقه” كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم صداى وحشتناكى دارد، و هم جرقه آتشبار بزرگى، و گاهى با لرزه شديدى نيز در محل وقوع صاعقه همراه است، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذاب قوم شعيب در سوره‏هاى مختلف قرآن آمده، همه به يك حقيقت بازمى‏گردد، در سوره اعراف آيه 91 تعبير به” رجفة” (زمين لرزه) و در سوره هود آيه 94 تعبير به” صيحة” (فرياد عظيم) و در آيات مورد بحث، تعبير به” عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ” آمده است.
هر چند بعضى از مفسرين مانند” قرطبى” و” فخر رازى” احتمال داده‏اند كه اصحاب” ايكه” و” مدين” دو گروه بودند و هر كدام عذاب جداگانه‏اى داشتند، ولى با دقت در آيات مربوط به اين قسمت روشن مى‏شود كه اين احتمال چندان قابل ملاحظه نيست.                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 341
در پايان اين داستان همان را مى‏گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود:
مى‏فرمايد:” در سرگذشت مردم سرزمين” ايكه” و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب، و لجاجتها و سرسختيها و تكذيبهاى آنان، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار، نشانه و درس عبرتى است” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً).
” اما اكثر آنها ايمان نياوردند” (وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ).
با اين حال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصلاح كنند، و هنگامى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت، آرى” پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است” (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).
نكته‏ها:
1- هماهنگى كامل در دعوت انبيا
در پايان سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ كه يك حلقه كامل را از نظر درس‏هاى تربيتى تشكيل مى‏دهد، توجه به اين نكته لازم است كه سرگذشت اين پيامبران در سوره‏هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است، ولى در هيچ موردى به اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.
در پنج قسمت از اين داستانها محتواى دعوت، تقوى است، و سپس روى امانت پيامبر و عدم مطالبه اجر و پاداش تكيه شده است.
و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى دوستانه و منطقى انتقاد شده.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 342
و بعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده، و سرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است.
و در پايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن، و عدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه، اشاره شده است.
و باز در پايان همه اينها روى” قدرت” و” رحمت” خدا تكيه گرديده است.
اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس” توحيد” را در دعوت انبياء نشان مى‏دهد، كه داراى برنامه واحدى بودند كه آغاز و پايانش يكى بود، همه معلمهاى كلاسهاى انسانسازى بودند، هر چند با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين كلاسها مى‏بايست تغيير يابد، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته تسلى خاطرى بود براى پيامبر و مؤمنان اندك نخستين، و براى مؤمنان در هر عصر و زمان كه از انبوه مخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند، و به نتيجه كار خود صد در صد اميدوار باشند.
و نيز هشدار و انذارى است براى جباران و ستمگران و گمراهان در هر عصر و زمان كه مجازات الهى را از خود دور نبينند، عذابهايى همچون زمين لرزه، صاعقه، طوفان مرگبار، آتشفشان، شكافتن زمين، باران سيل‏آسا كه انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازه ناتوانند كه انسانهاى گذشته!، چرا كه انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيش هنوز در برابر طوفان و سيل و صاعقه و زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب‏پذير و بيچاره است.
اينها همه به خاطر آن است كه هدف از داستانهاى قرآن رشد و تكامل انسانها است، هدف نور و روشنايى در جانها است و كنترل هوسهاى سركش، بالآخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 343
2- آغاز دعوت همه تقوى بود
قابل توجه اينكه قسمت مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغاز آنها معمولا دعوت به توحيد و يگانگى خدا است، و با جمله” يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ”” اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست” آغاز شده.
ولى در اين سوره (شعراء) همانگونه كه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود (أَ لا تَتَّقُونَ) اما در حقيقت هر دو به يك نتيجه بازمى‏گردد، زيرا تا حد اقل تقوا يعنى حق‏طلبى و حق‏جويى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤثر است، و نه چيز ديگر، لذا در آغاز سوره بقره خوانديم” ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ”:” اين كتاب آسمانى شك و ترديدى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزگاران است”.
البته تقوا مراتبى دارد و هر مرتبه پايه‏اى است براى مرتبه ديگر.
باز اين تفاوت در ميان سوره مورد بحث (سوره شعراء) و سوره” اعراف” و سوره” هود” ديده مى‏شود: در آنجا بيشتر روى مساله مبارزه با بت‏پرستى تكيه شده بود و مسائل ديگر تحت الشعاع بود، اما در اينجا روى انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخر و برترى جويى، اسراف و هوسبازى، انحرافات جنسى، استثمار و كم‏فروشى و تقلب تكيه شده، و اين نشان مى‏دهد كه تكرار اين سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و در هر مورد هدفى را دنبال مى‏كند.
3- قابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بر انحراف از اصل توحيد به سوى شرك و بت‏پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى‏كرد:                       تفسير نمونه، ج‏15، ص: 344
بعضى اهل تفاخر و تكبر بودند (قوم هود).
بعضى اهل اسراف و عيش و نوش (قوم صالح).
بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط).
بعضى مال‏پرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى‏كرد داشتند (قوم شعيب).
و بعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح).
ولى مجازات همه آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت، جمعى بوسيله صاعقه و زلزله نابود شدند (قوم شعيب و لوط و صالح و هود).
و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب (قوم نوح).
در حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و” آب” و” هوا” كه حيات آنها را تامين مى‏كرد، فرمان مرگشان را پذيرا گشت، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيش در دل مرگ و مرگش در دل زندگى، قرار گرفته، و باز هم غافل است و مغرور.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 345
[سوره هود (11): آيات 84 تا 86]
وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86)
ترجمه:
84- و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت اى قوم من!” اللَّه” را پرستش كنيد كه جز او معبود ديگرى براى شما نيست و پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد) من خير خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم!.
85- و اى قوم من!، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس) مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.
86- سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان) نيستم.
تفسير: مدين سرزمين شعيب.
با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم” شعيب” و مردم” مدين” مى‏رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت‏پرستى سرگردان شدند، نه تنها بت كه در هم و دينار و مال و ثروت خويش را مى‏پرستيدند، و به خاطر آن كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى‏كردند.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 200
در آغاز مى‏گويد:” و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم”:
(وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً) كلمه” اخاهم” (برادرشان) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود باز گو كند، نه فقط به خاطر اينكه از افراد قبيله و طائفه آنها بود بلكه علاوه بر آن خير خواه و دلسوز آنها همچون يك برادر بود.
” مدين” (بر وزن مريم) نام آبادى شعيب و قبيله او است، اين شهر در مشرق خليج عقبه قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته‏اند.
امروز شهر مدين به نام” معان” ناميده مى‏شود ولى بعضى از جغرافيون نام مدين را بر مردمى اطلاق كرده‏اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سينا مى‏زيسته‏اند.
در تورات نيز نام” مديان” آمده، اما به عنوان بعضى از قبائل (و البته اطلاق يك نام بر شهر و صاحبان شهر معمول است) «1».
اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همانگونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسى‏ترين پايه‏هاى مذهب يعنى” توحيد” دعوت كرد و” گفت: اى قوم! خداوند يگانه يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست” (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ).
چرا كه دعوت به توحيد دعوت به شكستن همه طاغوتها و همه سنتهاى جاهلى است، و هر گونه اصلاح اجتماعى و اخلاقى بدون آن ميسر نخواهد بود.
آن گاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى‏گيرد و در آن زمان در ميان اهل” مدين” سخت رائج بود اشاره كرده و گفت:
” به هنگام خريد و فروش پيمانه و وزن اشياء را كم نكنيد”
__________________________________________________
(1) اعلام قرآن صفحه 573.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 201
(وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ).
” مكيال” و” ميزان” به معنى پيمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است.
رواج اين دو كار در ميان آنها نشانه‏اى بود از نبودن نظم و حساب و ميزان و سنجش در كارهايشان، و نمونه‏اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها.
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى‏كند:
نخست مى‏گويد:” قبول اين اندرز سبب مى‏شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود، پيشرفت امر تجارت، پائين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه، خلاصه” من خير خواه شما هستم” و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود. (إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ).
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى‏گويد:” من شما را داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى‏بينم” بنا بر اين دليلى ندارد كه تن به پستى در دهيد و حقوق مردم را ضايع كنيد و به جاى شكر نعمت كفران نمائيد.
ديگر اينكه، من از آن مى‏ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى، عذاب روز فراگير، همه شما را فرو گيرد” (وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ).
” محيط” در اينجا صفت براى” يوم” است، يعنى يك روز” فراگير” و البته فراگير بودن روز به معنى فراگير بودن مجازات آن روز است، و اين مى‏تواند اشاره به عذاب آخرت و همچنين مجازاتهاى فراگير دنيا باشد.
بنا بر اين هم شما نياز به اين گونه كارها نداريد و هم عذاب خدا در كمين شما است پس بايد هر چه زودتر وضع خويش را اصلاح كنيد.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 202
آيه بعد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكيد مى‏كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده، مى‏گويد:” اى قوم! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد” (وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ).
و اين اصل يعنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شما حكومت كند.
سپس قدم از آن فراتر نهاده، مى‏گويد:” بر اشياء و اجناس مردم عيب مگذاريد، و چيزى از آنها را كم مكنيد” (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ).
” بخس” (بر وزن نحس) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است.
و اينكه به زمينهايى كه بدون آبيارى زراعت مى‏شود” بخس” گفته ميشود به همين علت است كه آب آن كم است (تنها از باران استفاده مى‏كند) و يا آنكه محصول آن نسبت به زمينهاى آبى كمتر مى‏باشد.
و اگر به وسعت مفهوم اين جمله نظر بيفكنيم دعوتى است به رعايت همه حقوق فردى و اجتماعى براى همه اقوام و همه ملتها،” بخس حق” در هر محيط و هر عصر و زمان به شكلى ظهور مى‏كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض! و تعاون و دادن وام! (همانگونه كه روش استثمار گران در عصر و زمان ما است).
در پايان آيه باز هم از اين فراتر رفته، مى‏گويد:” در روى زمين فساد مكنيد” (وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
فساد از طريق كم فروشى، فساد از طريق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق ديگران، فساد به خاطر بر هم زدن ميزانها و مقياسهاى اجتماعى، فساد از طريق عيب گذاشتن بر اموال و اشخاص، و بالآخره فساد به خاطر تجاوز به حريم حيثيت و آبرو و ناموس و جان مردم!.
جمله” لا تَعْثَوْا” به معنى فساد نكنيد است بنا بر اين ذكر” مفسدين” بعد از آن به خاطر تاكيد هر چه بيشتر روى اين مساله است.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 203
دو آيه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى‏كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحيد و ايدئولوژى صحيح، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه‏اى برخوردار است، و نيز نشان مى‏دهد كه بهم‏ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش كميت ثروت- ثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار ديگران بدست آيد- سبب بى‏نيازى شما نخواهد بود، بلكه” سرمايه حلالى كه براى شما باقى مى‏ماند هر چند كم و اندك باشد اگر ايمان به خدا و دستورش داشته باشيد بهتر است” (بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
تعبير به” بقية اللَّه” يا به خاطر آن است كه سود حلال اندك چون به فرمان خدا است” بقية اللَّه” است.
و يا اينكه تحصيل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى‏شود.
و يا اينكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى‏ماند هر چند دنيا و تمام آنچه در آن است فانى شود، آيه 46 سوره كهف وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا نيز اشاره به همين است.
و تعبير به إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (اگر ايمان داشته باشيد) اشاره به اين است كه اين واقعيت را تنها كسانى درك مى‏كنند كه ايمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهايش داشته باشند.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 204
در روايات متعددى مى‏خوانيم كه بقية اللَّه تفسير به وجود” مهدى ع” يا بعضى از امامان ديگر شده است، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقرعلیه السلام چنين نقل شده:
اول ما ينطق به القائم عليه السلام حين خرج هذه الاية بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، ثم يقول انا بقية اللَّه و حجته و خليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه
:” نخستين سخنى كه مهدى ع پس از قيام خود مى‏گويد اين آيه است” بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ” سپس مى‏گويد منم بقية اللَّه و حجت و خليفه او در ميان شما، سپس هيچكس بر او سلام نمى‏كند مگر اينكه مى‏گويد: السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه” «1».
بارها گفته‏ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى‏تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى‏تر و وسيع‏تر، تطبيق شود.
درست است كه در آيه مورد بحث، مخاطب قوم شعيبند، و منظور از” بَقِيَّتُ اللَّهِ” سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهى است، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد،” بقية اللَّه” محسوب مى‏شود.
تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ” بقية اللَّه” اند.
تمام رهبران راستين كه پس از مبارزه با يك دشمن سر سخت براى يك قوم و ملت باقى ميمانند از اين نظر بقية اللَّه اند.
همچنين سربازان مبارزى كه پس از پيروزى از ميدان جنگ باز مى‏گردند آنها نيز بقية اللَّه اند.
و از آنجا كه مهدى موعود ع آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام ص است يكى از روشنترين مصاديق” بقية اللَّه” مى‏باشد و از همه به اين لقب شايسته‏تر است، بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران
__________________________________________________
(1) به نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 205
و امامان است.
در پايان آيه مورد بحث از زبان شعيب مى‏خوانيم كه مى‏گويد: وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم” و من مسئول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم” اين شما و اين راه و اين چاه! (وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ).
[سوره هود (11): آيات 87 تا 90]
قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88) وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90)
ترجمه:
87- گفتند: اى شعيب آيا نمازت تو را دستور مى‏دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى‏پرستيدند ترك گوئيم؟ و آنچه را ميخواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ تو مرد بردبار و رشيدى هستى؟.
88- گفت: اى قوم من! هر گاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق خوبى بمن داده باشد (آيا مى‏توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟) من هرگز نمى‏خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى‏دارم خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح تا آنجا كه توانايى دارم نمى‏خواهم، و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكل كردم و به سوى او باز گشتم.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 206
89- و اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما بهمان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست.
90- از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است.
تفسير: منطق بى‏اساس لجوجان.
اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس- العملى نشان داد.
آنها كه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مى‏پنداشتند و از كم فروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى‏بردند، در برابر شعيب چنين گفتند:
اى شعيب! آيا اين نمازت به تو دستور مى‏دهد كه ما آنچه را” پدرانمان مى‏پرستيدند ترك گوئيم”؟! (قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا).
و يا آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرف كنيم”؟ (أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نشاء).
” تو كه آدم بردبار. پر حوصله و فهميده‏اى”، از تو چنين سخنانى بعيد است! (إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ).
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چرا آنها روى” نماز” شعيب تكيه كردند؟.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 207
بعضى از مفسران گفته‏اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى‏خواند و به مردم مى‏گفت: نماز انسان را از كارهاى زشت و منكرات باز مى‏دارد، ولى جمعيت نادان كه رابطه ميان نماز و ترك منكرات را درك نمى‏كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو فرمان به تو مى‏دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را زير پا بگذاريم، و يا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم؟!.
بعضى نيز احتمال داده‏اند كه” صلاة” اشاره به آئين و مذهب است، زيرا آشكارترين سمبل دين نماز است.
بهر حال اگر آنها درست انديشه مى‏كردند، اين واقعيت را در مى‏يافتند كه نماز حس مسئوليت و تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى و حقشناسى را در انسان زنده مى‏كند، او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى‏اندازد، گرد و غبار خودپسندى و خودپرستى را از صفحه دل او مى‏شويد، و او را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان ما وراء طبيعت به عالم پاكيها و نيكيها متوجه مى‏سازد، و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و از كم‏فروشى و انواع تقلب باز مى‏دارد.
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى‏آيد اين است كه آيا آنها جمله إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ:” تو مرد عاقل و فهميده و بردبارى” را از روى واقعيت و ايمان مى‏گفتند و يا به عنوان مسخره و استهزاء؟.
مفسران هر دو احتمال را داده‏اند، ولى با توجه به تعبير استهزاءآميزى كه در جمله قبل خوانديم (جمله أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ) چنين به نظر مى‏رسد كه اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم و بردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روى چيزى نكند و به صحت آن اطمينان پيدا ننمايد، اظهار نمى‏نمايد، و آدم رشيد و عاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا  نگذارد، و آزادى عمل را از صاحبان اموال، سلب نكند، پس معلوم مى‏شود، نه مطالعه كافى دارى و نه عقل درست و نه انديشه عميق، چرا كه عقل درست و انديشه عميق ايجاب مى‏كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد و آزادى عمل را از كسى سلب نكند!.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 208
اما شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بر بيخردى گرفته بودند” گفت: اى قوم من! (اى گروهى كه شما از منيد و من هم از شما، و آنچه را براى خود دوست مى‏دارم براى شما هم مى‏خواهم) هر گاه خداوند دليل روشن و وحى و نبوت به من داده باشد و علاوه بر اين روزى پاكيزه و مال بقدر نياز بمن ببخشد، آيا در اين صورت، صحيح است كه من مخالفت فرمان او كنم و يا نسبت به شما قصد و غرضى داشته باشم و خير خواهتان نباشم؟!” (قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً) «1».
شعيب با اين جمله مى‏خواهد بگويد من در اين كار تنها انگيزه معنوى و انسانى و تربيتى دارم، من حقايقى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد و هميشه انسان دشمن چيزى است كه نمى‏داند.
جالب توجه اينكه در اين آيات تعبير يا قَوْمِ (اى قوم من) تكرار شده است، به خاطر اينكه عواطف آنها را براى پذيرش حق بسيج كند و به آنها بفهماند كه شما از من هستيد و من هم از شما (خواه قوم در اينجا به معنى قبيله باشد و طايفه و فاميل، و خواه به معنى گروهى كه او در ميان آنها زندگى مى‏كرد و جزء اجتماع آنها محسوب مى‏شد).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى‏كند” گمان مبريد كه من مى‏خواهم شما را
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه جزاى جمله شرطيه در آيه فوق محذوف است، و جزا چنين بوده است” أ فأعدل مع ذلك عما انا عليه من عبادته و تبليغ دينه”.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 209
از چيزى نهى كنم ولى خودم به سراغ آن بروم” (وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ).
به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام اين اعمال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خود در برابر آنها سر تعظيم فرود آورم، نه هرگز چنين نيست.
از اين جمله چنين بر مى‏آيد كه آنها شعيب را متهم مى‏كردند كه او قصد سودجويى براى شخص خودش دارد، و لذا صريحا اين موضوع را نفى مى‏كند.
سرانجام به آنها مى‏گويد:” من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما است تا آنجا كه در قدرت دارم” (إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ).
اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى‏كردند، اصلاح عقيده اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى.
و براى رسيدن به اين هدف” تنها از خدا توفيق مى‏طلبم” (وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ).
و به همين دليل براى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ” تنها بر او تكيه مى‏كنم و در همه چيز به او باز مى‏گردم” (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ).
براى حل مشكلات، با تكيه بر يارى او تلاش مى‏كنم، و براى تحمل شدائد اين راه، به او باز مى‏گردم.
سپس آنها را متوجه به يك نكته اخلاقى مى‏كند و آن اينكه بسيار مى‏شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى، تمام مصالح خويش را ناديده مى‏گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى‏سپارد، به آنها مى‏گويد” اى قوم من! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 210
و عصيان و سركشى وا دارد” (وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي).
” مبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما هم برسد” (أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ).
” حتى قوم لوط با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن از شما چندان دور نيستند” (وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ).
نه زمان آنها از شما چندان فاصله دارد، و نه مكان زندگيشان و نه اعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
البته” مدين” كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت، چرا كه هر دو از مناطق شامات بودند، و از نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها نيز آن چنان نبود كه تاريخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد، و اما از نظر عمل هر چند ميان انحرافات جنسى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب، ظاهرا فرق بسيار بود، ولى هر دو در توليد فساد، در جامعه و به هم ريختن نظام اجتماعى و از ميان بردن فضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند، به همين جهت گاهى در روايات مى‏بينم كه يك درهم ربا كه طبعا مربوط به مسائل اقتصادى است با زنا كه يك آلودگى جنسى است مقايسه شده است «1».
__________________________________________________
(1) ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله لا يَجْرِمَنَّكُمْ به دو معنى آمده است، يكى به معنى لا يحملنكم يعنى شما را وادار نكند، در اين صورت آيه از نظر تركيب چنين خواهد بود كه” لا يجرمن” فعل و” شقاق” فاعل و” كم” مفعول و” ان يصيبكم” كه معنى مصدر را دارد مفعول دوم است، و در اين صورت معنى آيه چنين مى‏شود: اى قوم من مخالفت با من شما را وادار نكند كه سرنوشتى همچون سرنوشت قوم نوح و مانند آنها را پيدا كنيد.
احتمال دوم اين است كه بمعنى” شما را به گناه نكشاند” بوده باشد، در اين صورت” يجرمن” فعل و” شقاق” فاعل و” كم” مفعول است و” أَنْ يُصِيبَكُمْ” نتيجه آن است، و معنى آيه همان خواهد شد كه ما در متن آورده‏ايم.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 211
و سرانجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراه مى‏دهد:
نخست اينكه” از خداوند آمرزش بطلبيد” تا از گناه پاك شويد، و از شرك و بت پرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد (وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ).
” و پس از پاكى از گناه به سوى او باز گرديد” كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت (ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ).
در واقع استغفار، توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى او است كه وجودى است بى‏انتها.
و بدانيد گناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است” چرا كه پروردگار من، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان” (إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ).
” ودود” صيغه مبالغه از” ود” به معنى محبت است، ذكر اين كلمه بعد از كلمه” رحيم” اشاره به اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار توجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى‏دارد كه هر كدام از اين دو (رحم و محبت) خود انگيزه‏اى است براى پذيرش استغفار و توبه بندگان.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 212
[سوره هود (11): آيات 91 تا 93]
قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (91) قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93)
ترجمه:
91- گفتند اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى‏گويى ما نمى‏فهميم، و ما تو را در ميان خود ضعيف مى‏يابيم، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى‏كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى.
92- گفت: اى قوم! آيا قبيله كوچك من نزد شما از خداوند، عزيزتر است در حالى كه (فرمان) او را پشت سر انداخته‏ايد؟ پروردگارم با آنچه انجام مى‏دهيد احاطه دارد (و آگاه است).
93- اى قوم! هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد من هم كار خود را خواهم كرد!، و به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او مى‏آيد و چه كسى دروغگو است، شما انتظار بكشيد من هم در انتظارم.
تفسير: تهديدهاى متقابل شعيب و قومش
شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشينش به عنوان خطيب الانبياء «1» لقب گرفته، گفتارش را كه بهترين راهگشاى زندگى مادى و معنوى اين گروه بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى‏خبرى مى‏كرد جواب دادند.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 213

جستجو