بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی18و19و20

بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 18

تفرقه، ابزار دست فتنه جویان

اختلاف بیانداز و حکومت کن

 

در جلسات قبل به برخی از روش‌های دشمن در جنگ نرم اشاره کردیم. یکی دیگر از روش‌های فتنه جویان که سابقه بسیار طولانی در تاریخ دارد، سوء استفاده از زمینه‌های اختلاف در بین مردم و دامن زدن به اختلافات است؛ حتّی اگر اختلافی نباشد، اختلاف ایجاد می کنند تا از این طریق قدرت مقابله مردم با آن‌ها تضعیف شود. با پراکنده شدن نیروهای فکری، عاطفی، علمی و سایر نیروهایی که یک جامعه در اختیار دارد، زمینه تسلّط دشمن فراهم می شود. اما اگر همه نیروهای جامعه در یک جهت متمرکز شد، تسلّط بر چنین نیروی متمرکزی بسیار دشوار میشود. خوبی اتّحاد و اتّفاق، و بدی اختلاف و پراکندگی مسئله‌ای نیست که احتیاج به اثبات داشته باشد؛ بلکه همه آنرا می‌دانند و قبول دارند. موضع قرآن هم روشن است؛ می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ كانُوا شِیعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی‏ شَی‏ء …»1 و هم چنین موارد دیگری وجود دارد که به اختلافات مردم اشاره و آن‌ها را نکوهش می‌کند و آن را موجب سقوطشان معرفی می‌نماید. اصولاً در منابع اسلامی این مسائل خیلی روشن است و احتیاج به توضیح ندارد. آنچه مهم است این است که بفهمیم اختلاف چگونه به وجود می‌آید و چگونه دشمنان از این اختلاف استفاده میکنند، تا در درجه اول از به وجود آمدن اختلاف پیشگیری کنیم و در درجه بعد، اگر اختلاف پیش آمد، راه رفع آن را بدانیم. این‌ها مسائلی است که اهمیت دارد.

اختلاف سلیقه، امری اجتناب ناپذیر

آیا امکان دارد در جامعه اصلاً اختلاف وجود نداشته باشد؟ در این‌جا منظور از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار است، و الّا اختلاف در شکل و قیافه و … لازمه خلقت است. مقصود این است که آیا امکان دارد در یک جامعه همه‌ی مردم یکسان فکر کنند و همه‌ی افراد یک نوع سلیقه و رفتار داشته باشند؟ چنین چیزی شاید عادتاً محال باشد و نمونه آن را ما در هیچ زمان و مکانی سراغ نداریم. تجربه هم به طور واضح این را نشان می‌دهد. از بین بردن اصل این‌گونه اختلافات، گرچه عقلاً محال نیست، ولی عادتاً امکان ندارد؛ به فرض هم که امکان داشت، شاید مطلوب نبود. اگر همه یکسان فکر می‌کردند، و همه تمایل داشتند که یک نوع کار انجام دهند؛ در این صورت کارهای مختلف در جامعه انجام نمی‌شد. رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشری، در سایه فعالیت‌ها‌ی گوناگونی است که با هم انجام میگیرد. این فعالیت‌های گوناگون در هم تأثیر و تأثر میگذارند و موجب رشد فکری، صنعتی، رفاهی، اقتصادی و علمی برای بشر می‌شوند. پس ریشه‌کن کردن چنین اختلافاتی مطلوب نیست.

وحدت، حول محور دین حق

حال که از بین بردن همه اختلافات امکان ندارد، آیا هیچ تلاشی برای ایجاد وحدت فکری و وحدت رفتاری لازم نیست؟ فرض اول این بود که نمیتوان کاری کرد که هیچ اختلافی به وجود نیاید؛ حال که آن فرض امکان ندارد، آیا باید جامعه را رها کنیم و بگذاریم هر اختلافی که می‌خواهد به وجود آید؟ همه عقلاء می‌دانند که بعضی از اختلافات اگر به وجود آید و هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن نشود، دیگر از جامعه انسانی، تمدن، اخلاق و امثال این‌ها چیزی باقی نخواهد ماند. اگر بنا باشد هر کسی هر چه دلش می‌خواهد، عمل کند و هیچ ضابطه‌ی‌ مقبولی وجود نداشته باشد، هرج و مرج، فساد و از هم گسیختگی، جامعه‌ی انسانی را فراخواهد گرفت. رها کردن اختلافات به این سبک هم درست نیست. به علاوه هر فرد یا جامعه‌ای ممکن است دشمنی داشته باشد که از این اختلاف‌ها سوء استفاده کند و آن‌ها را از بین ببرد. پس چه باید کرد؟ در چه اموری باید به دنبال وحدت بود و در چه اموری وجود اختلاف اشکالی ندارد؟

آن‌چه که باید سعی کنیم در آن‌ها اختلاف نشود، آن حقایقی است که برای سعادت انسان ضرورت دارد. باید سعی کنیم همه، حقّ را بشناسند و به حقّ ملتزم باشند و در حق اختلافی نشود. اما در سایر اموری که این ضرورت را ندارند، اختلافات چندان خطرناک نیست و به طور کامل هم نمیتوان از آن پرهیز کرد. آنچه که می‌توان تا حدودی در جهت رفع اختلاف در آن تلاش کرد، باورهای حقّی است که باید به آن معتقد بود و ارزش‌ها‌ی حقّی است که باید به آن پایبند بود و این یعنی دین حقّ. ما معتقدیم دین حقّ همیشه یکی است؛ لذا اگر در دین اختلاف شد، یا یکی باطل است و یکی حقّ، و یا هر دو باطل‌اند. دو دین که هر دو حقّ باشند، وجود ندارد. «فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ …»2: بعد از حقّ هر چه باشد، ضلالت است. اختلاف در دین، ممکن است انسان را به عذاب أبدی بکشاند و از سعادت دنیا و آخرت محروم سازد.

البته در دین یک سری مسائل اساسی وجود دارد که ارکان دین‌اند و قوام دین به آن‌ها است؛ باید سعی کنیم در این محدوده اختلافی وجود نداشته باشد. ولی ممکن است در دین یک سری مسائل فرعی و جزئی وجود داشته باشد که در آن اختلاف باشد و راهی هم برای رفع آن‌ها وجود نداشته باشد، مثل اختلاف فتاوای مراجع؛ دلیل عمده‌ی وجود این اختلاف هم عدم دسترسی به امام معصوم است. مقصود ما در این‌جا قطعیات و ضروریات دین است که اگر کسی انکار کند، دیگر تابع آن دین نخواهد بود؛ باید سعی کنیم استحکام این موارد حفظ شود و در آن‌ها اختلافی پیش نیاید.

برتری طلبی، عامل اصلی اختلاف

حال چرا گاهی در ضروریات و قطعیات اختلاف پیش می‌آید؟ خوشبختانه در خود قرآن و روایات جواب این سوال داده‌ شده است و ما که معتقد به دین هستیم، می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم. در این رابطه آیات زیادی داریم؛ مثلاً در آیه 19 از سوره آل عمران می‌فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُم‏ …». تعبیر «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ …»، مکرراً در قرآن ذکر شده است، و این یکی از آموزه‌های جامعه‌شناختی قرآن است؛ به این معنا که اختلاف در دین، فقط و فقط در اثر برتری طلبی و خودخواهی و تجاوز از حقّ پدید آمده و الّا خدا حجّت را تمام کرده است. اختلاف در اثر جهل نبوده؛ بلکه آن کسانی که خودشان اهل علم بودند، اختلاف ایجاد می‌کردند؛ فرقه‌ها، مذهب‌ها و ادیان مختلف را ایجاد کردند، چون می‌خواستند بر دیگران بزرگی بفروشند و برای خود پست و مقامی کسب کنند. با توجّه به این نوع آیات، می‌توان گفت: اگر این انگیزه «بَغْیاً بَینَهُمْ» نبود، اختلافی در دین پدید نمی‌آمد.

مساله برتری‌طلبی تنها در مسایل دینی نیست؛ بلکه چنین غریزه‌ای در انسان وجود دارد، و اگر به وسیله عقل و دین تربیت نشود، این غریزه‌ی شیطانی تقویت میشود و به فسادهای بسیاری منتهی میشود. این روحیه برتری‌طلبی اساس بسیاری از مفاسد است. قرآن می‌فرماید: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا …»3: سعادت أبدی برای کسانی است که به دنبال برتری‌طلبی بر دیگران نیستند. آنچه که باعث میشود عدّه‌ای به انحرافات دینی، فساد، کفر، شرک و … و در نتیجه به عذاب أبدی مبتلا شوند، روحیة برتری‌طلبی است. باز قرآن می‌فرماید: آنچه فرعون را فرعون کرد و در مقابل موسی قرار داد و باعث شد ادعای خدائی کند و بگوید: «… أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلَى»4، همین روحیه بود؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ …»5: فرعون علوّ و برتری جویی کرد.

در روایات ما بسیار سفارش شده که در فکر برتری جویی بر دیگران نباشید. در روایتی نقل شده: «اگر کسی بخواهد بند کفشش بهتر از بند کفش دیگران باشد، این مرتبه‌ای از برتری‌طلبی دارد»6. چرا انسان برای امور جزئی، چشم و هم چشمی کند و بخواهد کتاب، ماشین، خانه و پست و مقامش از دیگران بهتر باشد؟!

برتری جوئی ممکن است در دین هم واقع شود؛ مثلاً در محیط دینی مردم به یک عالمی احترام میگذارند؛ حال اگر این عالم رقیبی داشته باشد که خودساخته نباشد، وقتی ببیند مردم به آن عالم بیشتر احترام میگذارند، تحریک میشود و درصدد «بغی» بر می‌آید. روحیه‌ی برتریی جوئی غالباً با حسد توأم است. وقتی می‌بیند به دیگری بیشتر احترام میگذارند، ناراحت میشود. داستان رفتار برادران حضرت یوسف با او هم از همین قبیل است. این امر مختصّ به برادران یوسف نبود. برای ما هم این خطر وجود دارد، مگر اینکه به خدا پناه ببریم و او یاری کند. در سرشت ما این امر وجود دارد که دلمان می‌خواهد از کسی که همتای ما و هم‌درس ماست، برتری جوئیم. دوست داریم در درس. استاد به ما بیشتر توجه داشته باشد. این صفت منشأ فساد میشود، مگر کسی که در مکتب اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ تربیت شده باشد و خودش را اصلاح کرده باشد. قرآن هم می‌فرماید: «اختلاف در دین از همین جا پیدا شد که عالمان دینی برای اینکه بر اقرانشان برتری پیدا کنند، ایجاد اختلاف کردند». البته این امر اختصاص به عالمان ندارد؛ بلکه در سایر اقشار جامعه هم وجود دارد. انسان ذاتاً به فکر خود است. خودخواهی مخصوصاً در این دوره و زمانه با فلسفه اندیویدوآلیسم (فردگرایی)، نهادینه شده است و کمتر کسی به فکر دیگری است. حاصل سخن این‌که انگیزه‌ی کسانی که در صدد اختلاف در دین می‌افتند، دکّان‌داری و مطرح کردن خود است.

برتری جویان، آلت دست فتنهگران

اما گاهی خودِ برتری‌جویان، فتنه‌گر نیستند؛ بلکه فتنهگران این‌ها را آلت دست قرار میدهند و از اختلافاتی که این‌ها ایجاد کرده‌اند، سوء استفاده میکنند؛ به آن اختلافات دامن می‌زنند و آن‌ها را تشدید میکنند؛ این افراد را در مقابل هم قرار میدهند تا به جان هم بیافتند و خود از این فرصت برای منافعشان بهره‌برداری کنند. پس ما در زمینه اختلافات با دو دسته افراد که اهل سوء استفاده‌اند، مواجه‌ایم. یک دسته کسانی که خود عامل اختلاف‌اند. انگیزه‌ی این گروه غالباً برتری‌طلبی‌،‌ ریاست‌طلبی‌ و … است. دسته دیگر کسانی‌اند که از این اختلافات سوء استفاده میکنند؛ گرچه خود اهل این صفات نباشند. دنبال این هستند که کجا دو عالِم، دو فرقه، دو قومیت و … با هم اختلاف دارند، تا اختلافاتشان را تشدید و قوایشان را تضعیف کنند.

راههای پرهیز از اختلاف

حال با در نظر گرفتن این حقایق وظیفه ما چیست؟

1. سعی کنیم خود ما عامل اختلاف نباشیم. برای این منظور باید خوی برتری‌طلبی و حسد را اصلاح کنیم. اگر این رذائل را اصلاح نکنیم، یک جایی خودش را نشان خواهد داد. ممکن است امروز میدانی نداشته باشد، ولی وقتی میدان پیدا کرد، گرچه در هشتادسالگی، انسان را به سقوط می‌کشاند.

2. سعی کنیم اختلافاتِ موجود را حلّ کنیم و نگذاریم به خصومت و تنازع بیانجامد. این اختلافات خواه ناخواه پیش خواهد آمد؛ ما ـ فرض این است که خودمان اهل ایجاد اختلاف نیستیم و قصد اصلاح داریم ـ باید سعی کنیم راهی پیدا کنیم که این اختلافات گسترده نشود. نباید بگذاریم این اختلافات به اصل دین سرایت کند.

اختلافات در فتنة اخیر، ابتدا از کسانی سر زد که خودشان اهل عمل به بعضی از وظایف شرعی بودند. گاهی کار به این‌جا می‌کشد که چنین افرادی اصل مطلب را هم از دست میدهند. خدمت یک بزرگی درباره یکی از همین ارکان فساد گفته بودند: «این فرد در مورد وحی و نبوّت و … اعتقادات فاسدی پیدا کرده است»؛ ایشان در جواب گفته بود: «این چه حرف‌هائی است که می‌زنید؟ ایشان چند روز پیش نزد من آمد و خمس و سهم امامش را با من حساب کرد. مگر میشود چنین اعتقاداتی داشته باشد؟!» و یا به شخص دیگری گفته بودند: «فلان شخص چنین حرفی‌های باطلی می‌زند»؛ ایشان در جواب گفته بودند: «ایشان ابداً اهل این حرف‌ها نیست. پدر ایشان در محله ما آن قدر محترم بود که مردم وقتی می‌خواستند قسم بخورند، به سر او قسم می‌خوردند؛ مگر امکان دارد پسر چنین انسانی این قدر فاسد شود؟!»

آیا این‌ها معیارهای صحیحی برای شناختن حقّ و باطل است؟ مگر هر کسی پدرش خوب بود، لزوماً خودش هم خوب میشود؟ و یا هر کسی پدرش بد بود، لزوماً خودش هم بد میشود؟ و یا اگر کسی وجوهات داد، لزوماً انسان درستکار و درست اندیشی است و سایر افعال و افكارش ملاک نیست؟ راه نفاق، راه فریب دادن است و باید هشیار بود. وقتی منافقی بخواهد نزد مرجعی تظاهر به دین‌داری کند، چگونه باید اظهار کند؟ نمیتواند بگوید: «من نماز شب می‌خوانم». یکی از راه‌های تظاهر این است که مبلغی را به عنوان خمس به مرجع بدهد. ما باید اشخاص را با وضع فعلی‌شان بشناسیم. ممکن است یک کسی اول کافر بوده، ولی بعد مسلمان شده است؛ آیا باید او را به خاطر گذشته‌اش کافر بدانیم؟ اکثر اصحاب پیامبر (ص) اول کافر بودند؛ آیا باید بگوییم: «این‌ها تا آخر باطل‌اند!»؟ عکس این حالت هم ممکن است؛ یعنی یک کسی اول مسلمان بوده، ولی بعد مرتد شده است. آیا چون سال گذشته مسلمان بوده، حتماً امسال هم مسلمان است؟ ملاک وضع فعلی افراد است. سعی کنیم واقعیت افراد را بشناسیم. از طرفی از ظاهر فریب نخوریم، و از طرف دیگر بی‌جهت پیش‌داوری نکنیم. اگر می‌خواهیم از کسی تبعیت کنیم، درباره کسی قضاوت کنیم و یا به کسی رأی دهیم باید وضعیت فعلی او را بشناسیم.

برای تلاش در راستای کم شدن اختلافات این را هم باید بدانیم که بسیاری از اختلافات جزئی وجود دارد که شیطان ابتدائاً در اثر سوء ظنّ‌ها به وجود می‌آورد؛ لذا باید به هر نقلی اعتماد نکنیم. قرآن می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ»7. ‌امیرالمؤمنین علیه السلام هم می‌فرماید: «… إِنَّهُ لَیسَ بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِع …»8‏: فاصله بین حقّ و باطل چهار انگشت است. در نقل قول‌ها باید تحقیق کرد و مراقب بود بی‌خود کسی متهم نشود. نقل‌های غیر موثّق گاهی اختلافات عجیبی بین افراد به وجود می‌آورد. در ضمن، گاهی گوینده در محل خاصّی یا مناسبت خاصّی سخنی میگوید و قصد خاصی دارد، ولی از سخن او سوءبرداشت میشود. در این موارد باید برویم و در مورد مقصود اصلی‌اش سؤال کنیم.

رهبری، محور وحدت جامعه

تا آنجایی که این اختلافات جزئی و از همین راه‌ها قابل حلّ است، باید سعی کنیم وحدت را حفظ کنیم و افراد را به هم نزدیک کنیم؛ مگر برسد به جایی که اختلاف در اساس دین باشد. دین همان چیزی است که همه به دنبال آن میگردیم. اگر این را از دست بدهیم، دیگر چه چیزی برایمان باقی می‌ماند؟ اگر فهمیدیم که کسانی نسبت به اساس دین جدّاً مشکل دارند، آن را سهل نگیریم؛ بلکه با آن جدّی برخورد کنیم. اما در مسایلی که به طور طبیعی در آنها اختلاف سلیقه‌ و رفتار پیش می‌آید، آن مسایل اجتماعی که چندان بین‌الرشد و بین‌الغی نیستند، به طوری‌که هر کسی بتواند در مورد آن‌ها به راحتی حقّ را بفهمد، تا آنجا که امکان دارد باید بگذاریم هر کسی سیلقه و فکر خودش را داشته باشد. اما اگر در حوزه‌ای است که با دین ارتباط دارد، و به‌گونه‌ای است كه با رفتار ما هم اصطکاک پیدا می‌کند یا باید در بارة او اظهار نظری کنیم ولی چون متخصص نیستیم نمیدانیم باید چه رفتاری داشته باشیم، اینجاست که نقش رهبری در جامعه اسلامی روشن میشود.

وحدت جامعه اسلامی وابسته به محور بودن رهبر آن است. وقتی در جامعه اختلاف وجود دارد، معنایش این نیست که همه‌ی طرف‌های اختلاف خائن‌اند؛ بلکه ممکن است درکشان با همدیگر فرق کند. در این موارد اگر هر کسی بخواهد نظر خودش را اعمال کند، مصالح جامعه اسلامی از بین می‌رود؛ لذا باید یک محور و معیاری برای رفتارهای اجتماعی (که هم بُعد اجتماعی و هم بُعد دینی دارد) وجود داشته باشد. فراموش نکنید همه این بحث‌ها مربوط به اختلاف در دین است یا چیزی که به دین مربوط میشود. این جاست که تنها راهی که می‌تواند جامعه را به صلاح، هدایت کند و از اختلافات خانمان‌برانداز نجات دهد، اتّحاد حول محور رهبری است. آیا اگر از او جدا شویم و بر خلاف او رفتار کنیم، به نفع جامعه اسلامی خواهد بود؟! چه دلیلی وجود دارد که دیگران بهتر از او بفهمند؟ کسی که سابقه‌اش در مسایل سیاسی و اجتماعی از همه بیشتر است؛ در همه مسائل جامعه بر همه اولویت و رجحان دارد؛ از لحاظ سابقه، هوش، فراست، تدبیر، تجربه کاری و … از همه بالاتر است. چنین شخصی فرضاً اگر خطائی هم داشته باشد، عملاً نشان داده است که خطایش از همه کمتر است. با این وجود چرا سراغ دیگران برویم؟ آیا اگر جای دیگر رفتیم، صلاح جامعه اسلامی تأمین میشود؟ آیا این راهی نیست که شیطان می‌خواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگی کند تا دشمن را بر ما مسلط کند؟

پس حاصل بحث این شد که یکی از روش‌های دشمنان برای ایجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. باید سعی کنیم از راه‌ها‌ی مختلف از به وجود آمدن این اختلافات جلوگیری کنیم. آنجا که خواه نا خواه اختلافات واقع شد و باید حتماً مسیری را انتخاب کنیم، معیار را رهبر قرار دهیم؛ آن رهبری که صلاحیتش را از هر جهت می‌شناسیم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

1. الانعام / 159

2. یونس / 32

3. القصص / 83

4. النازعات / 24

5. القصص / 4

6. المیزان، ج 16، ص 85

7. الحجرات / 6

8. نهج البلاغه، خطبه 141

 

بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 19

فتنه گران و وحدت

ایجاد اختلاف در دین، شرک است

در جلسات گذشته مباحثی پیرامون موضوع فتنه عرض کردیم و در چند جلسه اخیر به بررسی روش‌های فتنه جویان برای رسیدن به اهدافشان، پرداختیم. عرض شد: یکی از این روش‌ها که از دیر باز همه شیاطین از آن استفاده می‌کرده‌اند، ایجاد اختلاف و تفرقه است. طبعاً در مقابل این روش، باید به ضدّ آن متوسل شد؛ یعنی باید سعی کنیم که بین مسلمین وحدت و اتّفاق ایجاد کنیم و از عواملی که موجب اختلاف و دشمنی میشود، پرهیز کنیم. این نکته‌ای است که در قرآن کریم به صورت‌های مختلف مورد تأکید قرار گرفته است. در چندین آیه کسانی که در دین، اختلاف ایجاد میکنند، به صورت بسیار تندی مذمّت شده‌اند؛ حتّی در آیه 31 و 32 از سوره‌ی روم می‌فرماید: «… وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ …»؛ در این آیه در وصف مشرکین می‌فرماید: اینان کسانی هستند که در دین تفرقه ایجاد کردند. اینکه چطور به کسی که تفرقه ایجاد می‌کند، اطلاق مشرک میشود، نیاز به توضیح دارد. مجال بحث تفصیلی در این مورد نیست؛ اجمالاً باید گفت: شرک در این‌جا، شرک در خالقیت نیست؛ بلکه منظور شرک در ربوبیت تشریعی یعنی شرک در قانون‌گذاری است. اگر در مقابل قانون خدا، قانونی وضع شود، این عمل شرک در ربوبیت تشریعی است. کار کسانی که در دین اختلاف ایجاد میکنند این است که اموری را مطرح میکنند که غیر از دینی است که خدا نازل کرده است؛ بدعت‌هایی را مطرح و اموری را از دین حذف میکنند و این شرک در تشریع است.

وحدت موهبتی إلهی

خدای متعال بر مسلمان‌ها منت میگذارد و می‌فرماید: «ما بین شما وحدت و ألفت ایجاد کردیم و این نعمتی است که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست». در آیه 62 و 63 از سوره انفال، خطاب به پیغمبر اکرم می‌فرماید: «… هُوَ الَّذِی أَیدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَینَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»: ما تو را هم به وسیله‌ی یاری إلهی و هم به وسیله مؤمنین مدد کردیم. مؤمنین چه زمانی پیغمبر را یاری میکنند و در پیش‌برد اهداف پیغمبر موثرند؟ وقتی که با هم اتّحاد داشته باشند و دل‌هایشان با هم متّحد باشد و خدا این لطف را در حقّشان کرد (وَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ)؛ بعد می‌فرماید: اگر تو تمام اموال روی زمین را صرف می‌کردی که چنین الفتی بین مسلمان‌ها به وجود آوری، امکان نداشت بتوانی چنین کاری انجام دهی (لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَینَ قُلُوبِهِمْ). این یک نعمت إلهی است که خدا در سایه ایمان به خدا و ایمان به پیغمبر، دل‌های مؤمنین را به یکدیگر مهربان می‌کند و با هیچ عامل دیگری این مهربانی پیدا نمیشود. همچنین می‌فرماید: «و اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا»1: به ریسمان الهی چنگ زنید و با هم متّحد شوید و به یاد آورید که شما مردمی بودید که با هم دشمن بودید؛ ولی خدا این عداوت را به محبّت تبدیل کرد. از این‌جا روشن میشود که یک راه مهم برای جلوگیری از فتنهها، وجودِ وحدت، هماهنگی، محبّت و صمیمیت بین مؤمنین و پرهیز از اموری است که موجب کدورت و کینه‌توزی میشود.

وحدت با منافقان، هرگز

با این وجود ما به آیاتی بر می‌خوریم که به ما اجازه وحدت و ائتلاف با هر کسی را نمیدهد. در عین حال که می‌فرماید: این نعمت بزرگ را به شما دادیم که دل‌هایتان را به هم نزدیک کردیم و دشمنی را از بین‌تان برداشتیم، ولی در برخی موارد آن قدر سخت برخورد می‌کند که انسان تعجب می‌کند. خدایی که رحمان و رحیم است به پیغمبری که «حَرِیصٌ عَلَیكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»2، در این زمینه دستوراتی می‌دهد که بسیار کوبنده است؛ از جمله در آیه 81 از سوره توبه می‌فرماید: وقتی دستور جهاد داده شد، عدّه‌ای از مسلمان‌ها ـ نه از کفّار ـ بهانه آوردند و گفتند: اکنون هوا به شدت گرم است و اگر در این فصل به جنگ برویم شکست می‌خوریم؛ صبر کنید مقداری هوا خنک شود، آن وقت به جنگ برویم. خدا بلافاصله می‌فرماید: «… قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا …»: اگر شما از گرما می‌ترسید، بدانید که گرمای آتش جهنّم خیلی سخت‌تر از این است. بعد می‌فرماید: نهایتاً این‌ها در جهاد شرکت نکردند؛ ولی بعد از این ممکن است که طایفه‌ای از این‌ها اجازه بخواهند که با تو به جهاد بیایند؛ «… قُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِی أَبَدًا …»3: به آن‌ها بگو: شما هرگز با من به جهاد نخواهید آمد. شما که روز اول بهانه آوردید، اکنون هم به دنبال کارتان بروید؛ به شما احتیاجی نیست. این برخورد از نظر سیاست و مدیریت جامعه خیلی عجیب است. البته مسئله به این‌جا ختم نمیشود و در ادامه می‌فرماید: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ …»4: اگر یکی از این کسانی که از جهاد تخلف کردند، مُرد، برای او نماز میت نخوان و بر سر قبرش هم حاضر نشو! این افراد کافر نبودند و علاوه بر این اجازه می‌خواستند که در جهاد شرکت کنند؛ با این حال خداوند می‌فرماید: این‌ها را قبول نکن؛ این‌ها صادق نیستند. بعد می‌فرماید: ممکن است این‌ها در صدد عذرخواهی برآیند و بگویند: «ما اشتباه کردیم؛ ما را ببخشید»، ولی به آن‌ها بگو: عذرخواهی نکنید؛ چراکه شما صلاحیت شرکت در جهاد فی سبیل‌الله را ندارید و برای همیشه از جامعه اسلامی مطرود خواهید بود. شما می‌دانید که خواندن نماز میت بر هر مسلمانی واجب کفایی است؛ امّا خدا به پیغمبرش میگوید: «بر این‌ها نماز نخوان!»

تفرقه‌افکنان و منافقان، مطرود جامعه مسلمین

در این‌جا ممکن است سؤال شود: پس این همه دستوری که درباره اتّحاد و صمیمیت، و گذشت و اغماض وجود دارد، چه میشود؟ دستوراتی مانند: «… وَلْیعْفُوا وَلْیصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ …»5: اگر کسانی اشتباه کردند، ولی عذرخواهی کردند، عذرشان را بپذیرید؛ اما این‌جا صریحاً می‌فرماید: اگر عذرخواهی کردند، نباید عذرشان را بپذیری؛ این دستور با آن روح رحمت، عفو و گذشتی که اسلام دارد و به خصوص با وجود پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- که مظهر اتمّ رحمت و مهربانی است، چگونه جمع میشود؟ باید گفت: از این دو دستور معلوم میشود که در بین مسلمانان کسانی هستند که ایجاد اختلاف، چند فرقه‌ای، چند گروهی، چند حزبی و … میکنند، گرچه در ظاهر حتّی نماز هم می‌خوانند، ولی نماز را با کسالت می‌خوانند (وَلاَ یأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى)6؛ چنین کسانی را قرآن طرد می‌کند و میگوید جزء جامعه ما نیستند؛ «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَكَانُواْ شِیعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیءٍ …»7: کسانی که تفرقه ایجاد کردند، اصلاً با تو هیچ ارتباطی ندارند.

گروه دیگری که قرآن برخورد تندی با آن‌ها می‌کند، کسانی هستند که در آیه 107 از سوره توبه به آن‌ها اشاره می‌کند. داستان از این قرار بود که عدّه‌ای که در دل نفاقی داشتند، در خارج از مدینه با بعضی از دشمنان اسلام روابطی سرّی برقرار کردند و هدفشان ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی بود. آن‌ها به بهانه دور بودن مسجد پیامبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- و این‌که به موقع به نماز نمی‌رسند، گفتند: در محله‌ی خودمان مسجدی می‌سازیم و آنجا نماز می‌خوانیم. از پیامبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- هم برای افتتاح آن مسجد دعوت کردند. این مسجد را با هدف لطمه زدن به مرکزیت اسلام ساختند؛ یعنی مرکز دیگری ایجاد کردند تا وحدت مسلمانان را از بین ببرند. آن‌ها می‌خواستند در مسجد خودشان نماز بخوانند و دیگر به مسجد پیامبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- نروند و خودشان برای خودشان تصمیماتی بگیرند؛ نقشه همین بود. ولی خدای متعال نقشه‌ی آن‌ها را فاش کرد و فرمود: «وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَینَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَیحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون‏»8؛ ضرار یعنی ضرر زدن به غیر. خدا می‌فرماید: این مسجد را برای ضرر زدن به مسلمان‌ها احداث کردند و این عملشان ناشی از کفر است (وَكُفْرًا). اینان ایمان واقعی به پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- ندارند و لذا میخواهند بهانه‌ای پیدا کنند تا از اطاعت او خارج شوند و برای خود دستگاهی درست کنند و به این وسیله بین مسلمان‌ها تفرقه ایجاد کنند(وَتَفْرِیقًا بَینَ الْمُؤْمِنِین). یکی دیگر از اهدافشان از ساخت این مسجد، ایجاد پایگاهی برای کسانی بود که سابقاً با پیامبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- جنگیده بودند و اکنون شکست خورده و تار و مار شده بودند(وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ). إرصاد یعنی رصد کردن،‌ کمین درست کردن،؛ می‌خواستند کمین‌گاهی برای کسانی که قبلاً با خدا و پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- جنگیده بودند، درست کنند. بعد می‌فرماید: «هرگز به این مسجد پا نگذار» و دستور تخریب آن مسجد داده شد.

سازش با منافقان حماقت است

نمیدانم اگر ما آن زمان بودیم چه قضاوتی می‌کردیم. ممکن بود عدّه‌ای بگویند: «عجب! چرا خانه خدا را خراب میکنند؟ آن‌ها هم مسجدی ساخته‌اند تا در آن نماز بخوانند. بگذارید نمازشان را بخوانند!». چه بسا با احترام با آن‌ها رفتار می‌کردیم؛ چراکه از پول خودشان مسجدی ساخته بودند. امّا خداوند صریحاً به پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- می‌فرماید: این مسجد را خراب کن و هرگز در این مسجد پا نگذار. به مسجدی برو که از روز اول بر اساس تقوا پایه‌ریزی شده است؛ آن‌جا سزاوار نماز خواندن است؛ نه مسجدی که بر اساس ایجاد تفرقه و ضرر زدن به مرکزیت اسلام ساخته شده است. ممکن است بعضی از این سیاستمداران بگویند: «پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- باید به آنجا می‌رفت و نمازی می‌خواند و دست نوازشی هم به سر آن‌ها می‌کشید و بعد یک نائب مورد اعتماد آنجا میگذاشت. چرا باید مسجد را خراب کند؟ چرا اصلاً نباید به آن‌جا پا بگذارد؟ آیا این با روح رأفت پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- سازگار است؟»

مسئله این است که باید بین اختلافاتی که در جامعه به وجود می‌آید تفکیک قائل شد. برخی اختلافات به‌صورت طبیعی در بین مردم پیش می‌آید که البته گاهی هم شیطان کمک‌هایی می‌کند. مثل اختلافات قومی، نژادی و در زمان خودمان مانند اختلافات ترک، فارس، عرب و عجم و …. در این موارد کسانی در صدد بر می‌آیند که پان‌ترکیسم، پان‌عربیسم و … درست کنند؛ در نتیجه این اختلافات پیش می‌آید. این‌ها صرفاً یک گرایش‌های ساده‌ای است و چه بسا نقشه‌ای برای تضعیف دولت مرکزی نیست. اشتباهات این دسته قابل رفع و هدایت است و با راهنمایی و توصیه میشود از کینه توزی و دامن زدن به تفرقه جلوگیری کرد. امّا یک وقت کسانی عالماً و عامداً نقشه‌هایی برای تضعیف و براندازی دولت اسلامی طراحی میکنند. در این موارد صحبت از یک اشتباه، یک غفلت و یا حتی تنبلی هم نیست. قرآن نسبت به آنهایی که تنبلی کردند و جهاد نرفتند، فرمود: «بروید؛ دیگر ما با شما کاری نداریم»؛ با این‌که آن‌ها قصد براندازی دولت اسلامی را نداشتند؛ بلکه تنبلی کردند و جهاد نرفتند. حال اگر کسی چنین نقشه‌ای دارد و با بیرون از مرزهای کشور ارتباط دارد و قرائن و شواهد هم ثابت کرد که چنین نقشه‌ای دارد و مسئله غفلت و اشتباه و این حرف‌ها نیست، اسم سازش با چنین کسانی محبّت نیست. اسم این سازش، حماقت است. آیا با کسی که چنان با ما دشمنی دارد که می‌خواهد ریشه‌ی ما را براندازد، باید طرح برادری و دوستی ریخت؟! کسی که در راه نابودی ما هر کاری از دستش برمی‌آمده، انجام داده، با هر دولت بیگانه‌ای هم که توانسته، ارتباط برقرار کرده، از آن‌ها پول گرفته و آن‌ها برایش تبلیغات کرده‌اند، و اکنون که شکست خورده است، میگوید: «ما برادریم و باید با هم مهربان باشیم!»، قابل اعتماد است؟ آیا لیاقت برادری و مهربانی را دارد؟ آن وقتی که عزاداران سیدالشّهدا را می‌کشتند، چرا نمیگفتند: ما برادریم. آیا حالا وقت برادری است؟!

بله اسلام به وحدت و اتّحاد بسیار دعوت کرده است؛ امًا اتحاد با چه کسانی؟ با کسانی که با اساس اسلام و نظام اسلامی موافق باشند. اسلام میگوید: «با این افراد باید با کمال محبّت رفتار کنید و اگر اشتباهی هم از آن‌ها سرزد، چشم‌پوشی کنید تا وحدت جامعه اسلامی خدشه دار نشود و قدرت و عزّت کشور اسلامی محفوظ بماند و در اثر اختلاف، دشمنان‌ در شما طمع نکنند». این‌جا جای حفظ وحدت، تألیف قلوب، گذشت و محبّت است؛ امّا آیا کسی که علناً شمشیر را از رو بسته، ولی حالا هیچ راهی برایش باقی نمانده، و برای او امر دایر بین سقوط محض یا فریب مردم از راه عذرخواهی است، لیاقت این محبّت را دارد و این عذرخواهی او باید قبول شود؟ آنهایی که می‌خواستند عذرتراشی کنند، پیش پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- آمدند و گفتند: «… وَ لَیحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون»: ما قصد سوئی نداشتیم؛ گفتیم جنگ در هوای خنک بهتر است و زودتر پیروز می‌شوید. خدا می‌فرماید: دروغ میگویند؛ این‌ها قصد تقویت دولت اسلامی را نداشتند. این حال کسانی است که تنبلی کردند؛ چه رسد به آنهایی که برای براندازی نظام اسلامی با بیگانگان هم‌دست شدند و برای داشتن پایگاه، مسجدی ساختند!

مؤمن زیرک است

خداوند خواهان این است که بندگان مؤمنش، باهوش و با فراست باشند و نمی‌خواهد مؤمنین آدم‌های احمق، ابله و فریب‌خوری باشند، به طوری‌که هر دشمنی که روی خوشی به آن‌ها نشان داد و لبخندی زد، فریبش را بخورند. وقتی دشمنانتان را شناختید و دیدید که آن‌ها از هیچ چیز کوتاهی نکردند، چرا باید در حق آن‌ها ارفاق کنید؟ آیا باید زمینه‌ی راه اندازی یک فتنه دیگر را برایشان فراهم کرد؟ آن وقت چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله‌ـ می‌فرماید: «لَا یلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَینِ»: مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود؛ یعنی یک بار که گزیده شد، دیگر عبرت میگیرد. به نظر شما ما از اول انقلاب تا به حال چند بار گزیده شده‌ایم؟ آیا باید باز هم ما را فریب بدهند؟ آیا هر وقت گفتند: «ما غرض سوئی نداشتیم و باید با هم برادر باشیم»، باید بپذیریم؟ کفر و ایمان که برادر نمی‌شوند. قرآن به همین نمازخوان‌ها نسبت کفر می‌دهد و میگوید: «مسجدی که ساختند، کار کافرانه‌ای بود». خدا به پیغمبر-‌صلی‌الله‌علیه‌وآله- می‌فرماید: «با مؤمنین متحد باشید، نه با کافران و کفر پیشگان». این جا باید خیلی دقّت داشته باشیم؛ نباید حماقت به خرج دهیم؛ نباید دوباره و سه باره فریب بخوریم. اگر آن‌ها باز مسلّط شوند، با تجربه و آمادگی بیشتر همان برنامه‌ها را إجرا خواهند کرد.

پس ما نباید این دو مسئله را با همدیگر اشتباه بگیریم. حفظ وحدت یک مسئله، و هوشیاری، فراست و بصیرت هم یک مسئله است. باید از تفرقه‌ی در دین جلوگیری کرد. قرآن هم در این زمینه غالباً از تعبیر «فَرَّقُوا دِینَهُمْ» استفاده می‌کند؛ چراکه غالباً کسانی که اختلاف ایجاد میکنند، سراغ دین میروند تا یا بدعتی ایجاد کنند، یا یک چیز آن را کم‌رنگ کنند، یا در مورد حکمی بگویند: این حکم امروز قابل إجرا نیست و مربوط به هزار سال پیش است، یا در مفاهیم آن تشکیک کنند و بگویند: این یک قرائت است و علاوه بر این قرائت دیگری هم داریم. آیا با این‌که بارها چنین انسان‌هائی را آزموده و شناخته‌ایم، باز هم چشممان را ببندیم و بگوییم: «نجابت به خرج می‌دهیم و گذشت می‌کنیم»؟ این گذشت نیست؛ بلکه این حماقت و بی‌شعوری است. مؤمن باید باهوش و بافراست باشد. باید دشمنش را بشناسد. وقتی فهمید کسی دشمن است، نباید زود او را بپذیرد. قرآن در مورد کسانی که چند روز جهاد نرفتند، با این‌که نگفتند: خدا، پیغمبر یا نماز دروغ است، بلکه مسجد هم می‌آمدند و نماز هم می‌خواندند، می‌فرماید: اگر یکی از این‌ها مُرد، هرگز نماز میت بر او نخوان. ممکن است گفته شود: «مُرده که دیگر دشمنی نمی‌کند؛ حال اگر برای او نماز بخوانیم و استغفار کنیم، چه اشکالی دارد؟» شاید حکمتش این است که آن‌ها برای دیگران عبرت شوند و دیگران بفهمند که اگر کسانی با مسلمانان دشمنی کنند، از آنها نخواهند گذشت.

در بسیاری از موارد ما مفاهیم وحدت، رحمت، مهربانی و رأفت را با عدم هوشیاری، فراست و بصیرت اشتباه می‌کنیم. مؤمن باید بصیرت داشته باشد؛ باید باهوش باشد. نباید در مقابل این افراد شیطان صفت که دائماً در فکر فریفتن دیگران‌اند زود تسلیم شوند؛ بلکه باید با بصیرت کامل بگویند: «هیچ وقت شما را نمی‌پذیریم و با شما هیچ رابطه‌ای برقرار نخواهیم کرد» تا هم از فتنه‌ی مجدد آن‌ها جلوگیری شود و هم دیگران هوس راه انداختن چنین فتنههائی را نکنند. اگر از این‌ها بگذریم، دیگران هم میگویند: «ما هم فتنه‌ای راه می‌اندازیم؛ اگر شکست خوردیم، می‌رویم عذرخواهی می‌کنیم». این دستورات قرآن جنبه بازدارندگی دارد.

«و صلّ علی محمّد و اله الطّاهرین»

1. آل عمران / 103

2. التوبه / 128

3. التوبه / 83

4. التوبه / 84

5. النور / 22

6. التوبه / 54

7. الانعام / 159

8. التوبه / 107

 

بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 20

راضی به عمل، شریک عمل

انجام کارهای اجتماعی و حتی کارهای فردی به مقدماتی نیازمند است که باید از قبل فراهم شود. انسان‌هایی که به لوازم کار، آگاهی دارند، قبل از انجام کار، برنامه‌ریزی میکنند و مقدمات کار را فراهم می‌نمایند تا به موقع از آن‌ها استفاده کنند. البته ممکن است در این میان اتفاقات غیر منتظره‌ای پیش‌آید؛ با این وجود عُقلا برای کارهای خود از پیش برنامه‌ریزی میکنند. معمولاً وقتی می‌بینیم پدیده‌هایی از پی هم یا در کنار هم اتفاق می‌افتند و در هم‌دیگر تأثیر میگذارند و بعد از مدتی نتیجه‌ای بر آنها بار میشود، این‌ها را نشانه بر این می‌دانیم که طرحی در کار بوده است.

برنامه‌ریزی و مقدمه‌چینی، هم از لحاظ صرف نیرو و هم از لحاظ زمانی که به برنامه‌ریزی اختصاص داده میشود، باید با اهداف طرح تناسب داشته باشد. مثلاً انسان برای ساختن ساختمانی که می‌خواهد صد سال عمر کند یک نوع برنامه‌ریزی می‌کند و برای خانه‌ای موقتی که می‌خواهد شش ماه در آن زندگی کند به گونه دیگری برنامه‌ریزی می‌کند. گاهی برنامه‌ها برای زمانی بسیار طولانی و اهدافی خیلی بزرگ طراحی شده که مقدماتش باید از نسلی به نسل دیگر منتقل شود؛ یک نسل باید مقدمه‌ای را طراحی کند، نسل دیگر آن طرح را تکمیل کند و نسل سوم از آن نتیجه بگیرد. این یک نوع مشارکت است. گاهی عده‌ای برنامه‌ای را برای هدفی طراحی میکنند یا اقدامی را انجام میدهند و عده‌ی دیگری، گرچه عملاً مشارکتی ندارند، ولی با تشویق و تأییدِ طراحان در آن کار سهمی پیدا میکنند. در قرآن کریم و روایات به مشارکتی فراتر از این هم اشاره شده است؛ قرآن کریم خطاب به یهودیان زمان پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرماید: «… قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین‏»1: اگر شما در اطاعت از خدا و رسول راست میگویید، پس چرا پیغمبران را می‌کُشید؟ نمی‌فرماید: فلم قتلتم: چرا پیغمبران را کُشتید؛ بلکه میگوید: چرا می‌کشید؟ ممکن است سوال شود: بعد از پیغمبر اسلام یا در زمان آن حضرت پیغمبرانی نبودند که یهودیان آن‌ها را بکُشند؛ پس معنای این آیه چیست؟ در فرمایشات امیرالمؤمنین علیه‌السلام جواب این سوال آمده است؛ حضرت می‌فرماید: «… أَیهَا النَّاسُ إِنَّمَا یجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِین‏ …»2: جامع بین مردم که باعث میشود انسان‌هایی با انسان‌های دیگر یک حکم پیدا کنند و به طور یکسان با آن‌ها رفتار شود اموری است که مورد رضایت یا ناخشنودی آن‌هاست. بعد حضرت در مقام استدلال می‌فرمایند: شتر صالح را یک نفر پی کرد؛ ولی خداوند می‌فرماید: «قوم صالح شتر را پی کردند» و خداوند هم همه‌ی آن‌ها را عذاب کرد؛ چون به کار او راضی بودند (فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا)؛ این برنامه‌ای دسته جمعی بود که یک نفر متصدی اجرای آن شد. بعد می‌فرماید: «هر کس به عمل قومی راضی باشد، جزء آن‌ها خواهد بود.»

چند هزار سال قبل بعضی از بنی‌اسرائیل مرتکب عملی شده‌اند؛ ولی در زمان پیغمبر اسلام به بنی اسرائیل خطاب میشود که چرا شما این کارها را می‌کنید. این مطلب به قدری در عرف عقلا و بیانات دینی جاری است که بعضی از جامعه شناسان معتقد شده‌اند هر قومی روح خاصی دارد كه تعلقی به همه افراد آن قوم دارد. البته به عقیده ما در این نظریه مقداری مبالغه شده است؛ ولی به هر حال این واقعیتی است که وقتی دل‌های مردمی از لحاظ ستایش و نکوهش یك امر شریک باشند از نظر رحمت یا عذاب هم شریک‌اند.

این نکته را از این جهت عرض کردم که وقتی میگوییم: «یک پدیده اجتماعی از قبل طراحی شده است» معنایش این نیست که دیروز برنامه‌ریزی کرده و امروز اجرا کرده‌اند؛ بلکه ممکن است این برنامه 50 سال پیش طراحی شده باشد. وقتی میگوییم: «کسانی پدیده‌ای اجتماعی را طراحی و اجرا کردند» لزومی ندارد خودشان اجرا کرده باشند؛ بلکه ممکن است آن‌ها طراحی کرده و بعداً کسانی طرح اجرایی آن را تهیه کرده و عده‌ دیگری هم آن را اجرا کرده باشند. بعضی پروژه‌های بزرگ به ده‌ها و گاهی به صدها پروژه‌ی کوچک مستقل تقسیم میشود؛ اما این‌ها مثل اجزای یک پازل با هم ارتباط پیدا خواهند کرد. وقتی انسان جدا جدا به آن‌ها نگاه می‌کند، ارتباطشان را به درستی درک نمی‌کند؛ اما وقتی نقشه‌ی کلان آن در دست باشد و هر کدام در جای خود قرار گیرند، آن وقت می‌فهمیم که طرحی در کار بوده و این اجزا طبق آن طرح کم‌کم به هم ضمیمه شده‌اند تا نتیجه‌ی مورد نظر بر آن‌ها مترتب شود.

ابلیس، هماهنگ کننده‌ی شیاطین

بیان این نکته به جهت مقابله با سخن کسانی است که میگویند: «اصلاً فتنه و طرحی در کار نبوده است؛ كسانی کاندیدای ریاست جمهوری شدند و چند نفری هم در جایی سر و صدایی کردند؛ این‌ها نه به هم ربطی داشت و نه اصلاً به نظام و اسلام ارتباطی داشت. اگر سوال شود: چرا عزاداران سیدالشهدا علیه‌السلام را کشتند؟ میگویند: «اتفاقی بوده است!» و اگر سوال شود: چرا وجود امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ را انکار کردند؟ میگویند: «حالا كسی یک حرفی زده است؛ شما خیلی سخت نگیر!» اما انسان‌های با بصیرت میگویند: «این‌گونه نیست؛ بلکه همه این حركت‌‌ها اجزای یک پازل‌اند و از مدت‌ها قبل طراحی و هر کدام در جای خود مهره‌چینی شده‌اند و بعد تدریجاً با هم ارتباط پیدا کرده و پدیده‌ی مورد نظر را به وجود آورده‌اند.»

اگر کسی خیلی بر انکار چنین ارتباطی اصرار دارد، راه ساده‌تری برای تبیین آن وجود دارد و آن این است که برای چنین اعمالی فوق همه انسان‌ها طراح دیگری هم هست و آن جناب ابلیس است كه از هزاران سال پیش قسم خورده که همه را گمراه خواهد کرد؛ (لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعین‏)3 و ابلیسِ زمان حال با تجربیاتی که در طول هزاران سال از زندگی انسان‌ها پیدا کرده است، با ابلیسِ زمان حضرت آدم خیلی فرق دارد؛ خیلی ملّاتر شده است. برای او صد سال وقت گذاشتن برای طراحی و اجرای یک برنامه، امر ساده‌ای است.

اجزای پازل فتنه

اگر ما پدیده‌های مختلف اوایل انقلاب تا به حال را کنار هم بگذاریم، می‌بینیم همه آنها تحت یک طرح کلی و اجزای یک فتنه‌اند. قدر متیقن آن‌چه به جناب ابلیس مربوط میشود گمراه کردن مردم و مبارزه با اسلام است. هم‌چنین به نص قرآن کریم شاگردان ابلیس تنها کسانی نیستند که دشمن جان و مال مردم‌اند؛ بلکه کسانی هم هستند که دشمن دین مردم‌اند؛ قرآن کریم می‌فرماید: «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْیهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم‏ …»4 و در جای دیگر می‌فرماید: «… وَ لا یزالُونَ یقاتِلُونَكُمْ حَتَّى یرُدُّوكُمْ عَنْ دینِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا …»5: مبارزه دشمنان با شما ادامه خواهد یافت و همواره با شما خواهند جنگید و هدفشان این است که اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند. پس عجیب نیست که برای گمراه کردن مردم و دست برداشتن آن‌ها از انقلاب اسلامی طرح‌هایی ریخته شود و برایشان مهم نباشد که چقدر طول بکشد؛ چون نابود کردن نظام اسلامی برای دشمنان اسلام آن قدر مهم است که اگر مقدماتش صد سال هم طول بکشد چندان مهم نیست.

در بحث‌های گذشته عرض کردیم که فتنهجویان برای به ثمر رساندن فتنه، چه روش‌هایی را به كار میگیرند و چه کارهایی انجام میدهند. حال اگر مروری بر بحث‌های مختلفی که قبلاً‌ عرض کردیم داشته باشیم می‌بینیم که مجموع آنها به شکل یک پازل در می‌آید.

از یک طرف از همان اوایل در دانشگاه‌های ما گرایش شک‌گرایی را ترویج کردند و بر این نکته پای فشردند که عقل انسان زمانی کامل میشود که بفهمد نمیتواند به چیزی یقین پیدا کند؛ در حالی که در همه جای قرآن صحبت از یقین است: «… وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یوقِنُون‏»6؛ «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنین»‏7؛ …. این یک قسمت پازل بود.

قدم بعد مربوط به یکی از شاخه‌های معرفت، یعنی معرفت دینی است؛ شروع کردند به بررسی براهین اثبات وجود خدا و توحید و نهایتاً گفتند: «هیچ کدام از این برهان‌ها تام نیست و اصلاً نمیشود دلیل عقلی بر وجود خدا اقامه کرد و بر فرض که وجود خدا ثابت شود، ما کاری با خدا نداریم؛ او برای خودش در آسمان‌ها خدایی کند. خدا ما را خلق کرده و به ما عقل داده است و ما باید با عقل خودمان کار کنیم. اصلاً خدا به مردم چیزی نگفته است!» اگر بگوییم: «قرآن، پیامبر و دین را به ما می‌شناساند»، میگویند: «قرآن کلام خدا نیست و اصلاً نمیتواند کلام خدا باشد. وحی تخیلات عرفانی است؛ حالاتی است که برای کسی پیدا میشود و او خیال می‌کند خدا با او حرف می‌زند!» این‌هم یک جزء دیگر از این پازل است.

در قدم بعد گفتند: «بر فرض كه قرآن کلام خدا باشد؛ دلیلی نداریم که هرچه خدا گفته صادق باشد. این مسأله از مصادیق حسن و قبح عقلی است كه از قضایای مشهوره و آراء محموده‌اند و اصلاً برهان‌بردار نیستند. خود شما هم میگویید: بعضی جاها دروغ گفتن عیبی ندارد؛ شاید خدا هم دروغ مصلحت‌آمیز گفته است!» در کنار این حرف‌ها عصمت را هم انکار کردند. با انکار عصمت و زیر سوال بردن معصومین، تکلیف مراجع تقلید هم معلوم است. این‌هم مهره دیگر پازل.

با ترویج این افکار چه چیزی برای اسلام باقی می‌ماند؟ اصلاً اساسی برای دین باقی نمی‌ماند و هر چه در این زمینه پیشرفت کنند پایه‌های اسلام، انقلاب و نظام اسلامی سست‌تر میشود. هر روز به وسیله سخنرانی‌ها، مقالات، تحقیقات علمی و فلسفی، و بعد هم با مطالبی که در روزنامه‌ها، سایت‌ها و ماهواره‌ها منتشر میکنند، اساس باورهای اسلامی را هدف قرار میدهند. آیا این‌ها ربطی به هم ندارد؟

در کنار حمله به باورها، پایه‌های ارزش‌ها را هم هدف قرار دادند؛ ارزش‌هایی که از ضروریات اسلام و بعضاً از ضروریات عقل بشر است. برای این‌که بتوانند پایه‌های ارزش‌ها را بزنند، سعی کردند در مقابل آن‌ها ارزش‌های کاذبی ایجاد کنند و برای این‌که در یک جامعه اسلامی بتوانند حرف‌های باطلی را رواج دهند، به حرف‌های خود رنگ و لعاب دینی دادند و از استدلال به آیات قرآن و احادیث کمک گرفتند. اولین ارزش کاذبی که مطرح کردند این بود که گفتند: «ادیان مختلفی در دنیا وجود دارد و نمیتوانیم کاری کنیم که همه یک دین داشته باشند و دین‌های دیگر باطل شمرده شوند. در یک روستا یا یک شهر افرادی از دو مذهبِ شیعه و سنّی سال‌های طولانی در کنار هم زندگی میکنند و نمیتوانند برای هم اثبات کنند که کدام حق‌اند. این نشانه‌ی این است که خدا نخواسته همه مردم یک دین یا یک مذهب داشته باشند. عارفان هم گفته‌اند: «به تعداد انسان‌ها راه به سوی خدا هست.» یکی شیعه است، یکی سنّی، یکی یهودی، یکی مسیحی و همه‌ی این‌ها راهی به سوی خداست!» به این ترتیب فلسفه جدیدی به نام پلورالیسم دینی شکل گرفت. در این زمینه مقاله‌ای نوشته شد ـ‌که معروف هم شد‌ـ مبنی بر این‌که ما صراط‌های مستقیم داریم، نه یک صراط مستقیم! گفتند: «برای این‌که اتباع ادیان مختلف با هم جنگ و نزاع نکنند و بتوانند در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیزی داشته باشند باید تساهل و تسامح (تُلُرانس) را رواج داد!» آن‌چه به این هدف ضرر می‌زند غیرت و تعصب دینی است. اگر کسی از بدگویی به بزرگان دینش ناراحت شود و برای جلوگیری از توهین به دینش حاضر باشد جان‌فشانی کند، با مقاصد آن‌ها نمی‌سازد. آن‌ها برای از بین بردن این غیرت، تلرانس را ترویج میکنند.

یادم هست وقتی دولت اصلاحات تشکیل شد، من دعوتی برای آمریکای جنوبی داشتم. وزیر ارشاد وقت هم سفری به کلمبیا داشت که اتفاقاً آن وقت بنده آن‌جا بودم. اولین سفر خارجی وزیر ارشادِ جمهوری اسلامی در دوران اصلاحات سفر برای شرکت در کنفرانسی بود که موضوع آن تُلُرانس بود. تعبیر خودمانی تُلُرانس عبارت است از بی‌غیرتی، بی‌تفاوتی، نداشتن حساسیت نسبت به دین. این دقیقاً طرحی بود در مقابل کاری که امام در برابر سلمان رشدی کافر کرد. امام فرمود: «خون سلمان رشدی حلال است»؛ در این حد حساسیت نشان داد و بسیاری از نهادهای رسمی کشور هم برای ترور رشدی سرمایه‌گذاری کردند. آن‌ها دیدند اگر وضع به همین صورت ادامه پیدا کند کسی جرأت جسارت به دین را پیدا نمی‌کند و کار آن‌ها پیش نمی‌رود. لذا به فکر شکستن این فضا افتادند. تشکیک در مقدسات، کشیدن کاریکاتور، توهین به بزرگان و … بر همین اساس است. هدفشان این است که مردم بی‌تفاوت شوند. وقتی مردم جسارت بشنوند در ابتدا ناراحت می‌شوند، اما وقتی زیاد شنیدند عادت میکنند. روزی که سلمان رشدی آن حرف را زد همه مردم خونشان به جوش آمد؛ اما حالا بدتر از آن هم گفته میشود؛ ولی همه به سادگی از کنار آن میگذرند. این هم جزئی از آن پازل است.

در کنار این مسائل مسأله اومانیسم است که خود تاریخچه‌ی مفصلی دارد. این مسئله بیش از پنج قرن است که در اروپا مطرح شده و تأثیرات عظیمی در فرهنگ و رفتار اروپایی‌ها گذاشته و اکنون موج آن به ما رسیده است. اصل مسأله این بود که بعد از دوران تسلط مسیحیت(دوران قرون وسطی) روشن‌فکران اروپایی به فکر افتادند که انسان را به جای خدا بگذارند و به دنبال آن نظریه اصالت انسان را در ادبیات، اشعار، تئاترها، رمان‌ها و در کتاب‌های فلسفی ترویج دادند. اومانیسم که تلفظ انگلیسی آن هیومنیسم است یعنی انسان‌مداری. این فکر را در یک کشور اسلامی نمیتوان به سادگی ترویج کرد. لذا گفتند: «این فکر همان کرامت قائل شدن برای انسان است. قرآن هم میگوید: «لَقَدْ كَرَّمْنا بَنی‏ آدَم»8؛ قرآن هم برای انسان کرامت قائل است. بنابراین هیچ انسانی به هیچ وجهی نباید مورد بی‌احترامی قرار گیرد. کرامت یعنی ارجمندی و احترام. بنابراین هر قانونی که با کرامت انسان سازگار نباشد باید لغو شود. چه بی‌احترامی بالاتر از کشتن؟ لذا مجازات اعدام باید به کلی لغو شود. تازیانه زدن، دست بریدن و احکامی از این قبیل هم قابل قبول نیست. کلیه احکام کیفری اسلام باید لغو شود!» این فکر از زمانی در ایران اسلامی شروع شد که لایحه قصاص مطرح شد. در زمان حیات حضرت امام وقتی مسأله قصاص مطرح شد حقوق‌دانانی که عموماً گرایش به جبهه ملی و نهضت آزادی داشتند اعلامیه‌ای بر علیه این قوانین صادر کردند و گفتند: «این قوانین غیر انسانی است و ما باید کرامت انسان و حقوق بشر را بپذیریم!» مفاهیم اومانیسم، کرامت انسانی و حقوق‌بشر مفاهیمی ارزشی است که در مقابل اسلام رواج داده شد و بسیاری غافل بودند؛ اما امام فهمید قضیه از چه قرار است؛ لذا فرمود: «اگر جبهه ملی به این مسئله اعتقاد داشته باشند از امروز مرتدند و زنشان بر آن‌ها حرام است و اموالشان به وارثان مسلمانشان منتقل میشود.» امام یک نهیب زد و این‌ها عقب‌نشینی کردند. خیلی از آن‌ها به فرانسه و انگلیس و آمریکا فرار کردند. ولی نقشه‌ی آن‌ها برای اهدافشان درست طراحی شده بود و بعد هم به نحو کم‌رنگ‌تری دوام پیدا کرد. حتی برخی از کسانی که عمامه بر سر داشتند و با بیوت برخی مراجع مرتبط بودند، احکام کیفری اسلام را زیر سوال بردند و گفتند: «این احکام قابل اجرا نیست. امروز زمانی نیست که ما بتوانیم دست دزد را ببریم!» برخی از آن‌ها رسماً نوشتند: «قوانین کیفری جنبه بازدارندگی دارد و ما اگر کاری کنیم که دزدی نشود دیگر چرا دست دزد را ببریم؟ بیشتر دزدی‌ها به خاطر فقر و گرفتاری است. اگر زندگی آن‌ها را تأمین کنیم دیگر لزومی به بریدن دست نیست!» این‌ها را بعضی از عمامه به سرها نوشتند. این‌هم بخشی از کارهایی بود که باید انجام می‌شد تا زمینه فراهم شود که یک روز علناً کسانی وجود امام زمان را انکار کنند، علیه سیدالشهدا حرف بزنند و عزاداران سیدالشهدا را بکُشند. این‌ها آسان فراهم نمیشود. این مقدمات باید از 30 سال پیش آرام آرام و به صورت‌های مختلف فراهم می‌شد.

فتنهگران در عالم خیال خودشان گمان کردند اکنون وقت آن رسیده که به بهانه‌ی انتخابات به همه‌ی آنچه میخواهند برسند. شعار انتخاباتی بعضی از آن‌ها تغییر قانون اساسی و حذف شورای نگهبان بود. حذف شورای نگهبان یعنی حذف نهادی که اسلامی بودن قوانین را تضمین می‌کند. می‌خواستند از مقدماتی که از سی سال پیش تدارک دیده بودند بهره‌برداری کنند.

البته این رشته سر دراز دارد. اگر همه‌ی این‌گونه اقدامات را بررسی کنیم و بعد هم رواج مظاهر فساد، اعم از فساد اداری، فساد اخلاقی، فساد جنسی، وارد کردن کالاهای مبتذل و … را به آن‌ها اضافه کنیم، در این صورت جا دارد احتمال دهیم بلکه یقین کنیم که شیطانی یا گروهی از شیاطین این‌ها را برنامه‌ریزی کرده‌اند. اگر از شیاطین إنس نباشند، قطعاً شیطان جنّی نقشه‌ی این‌ها را طراحی کرده است و این‌ها همه شاگردان او هستند و هر کدام پروژه‌ای را عهده‌دار شده‌اند. قدر متیقن جناب ابلیس چنین کاری را بر عهده دارد؛ اما این‌که در بین انسان‌ها هم کسانی باشند که این اندازه در شیطنت پیشرفت کرده باشند که بتوانند نقش ابلیس را این‌گونه ایفا کنند؟ شاید اثباتش خیلی آسان نباشد؛ اما گویا شواهدی بر این مطلب وجود دارد.

آماده برای آینده‌ای سخت‌تر

به هر حال آن‌چه ما باید بدانیم این است که در زندگی اجتماعی انسان به خصوص بعد از نهضت حضرت امام و پیروزی انقلاب اسلامی دشمنانی هستند که برای براندازی اسلام به دنبال ایجاد چنین فتنههایی هستند. نباید گمان کنیم که فتنه‌ای بر پا شد و خنثی شد و دیگر تمام شد؛ «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَكُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یفْتَنُون‏»9. فتنهها هر روز پیچیده‌تر میشود. هنوز نه ابلیس مرده و نه شیاطین إنس و جن از بین رفته‌اند. احتمال دارد ما در آینده فتنههایی سخت‌تر و پیچیده‌تر داشته باشیم که امروز نمیتوانیم آنها را تصور کنیم. مرور این مطالب هم برای این است که از آنها عبرت بگیریم و مبتلا به آن‌ها نشویم.

وفّقناالله و ایاکم ان‌شاء‌الله

1. البقره، 91

2. نهج‌البلاغه، خطبه 201

3. الحجر، 39

4. البقره، 120

5. البقره، 217

6. البقره، 4

7. الذاریات، 20

8. الاسرا، 70

9. العنکبوت، 2

 

بررسی مفهوم فتنه در بیانات آیت الله مصباح یزدی 21

فتنههای آینده و وظایف ما

فتنههای آینده و وظایف ما

در چند جلسه اخیر از جوانب مختلف درباره فتنه بحث کردیم. در این جلسه به بیان وظایفمان در برابر فتنههایی که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد می‌پردازیم. در بررسی اتفاقات گذشته، آن‌چه مهم است شناخت علل و عوامل دخیل در آن اتفاقات است تا از آن وقایع برای آینده عبرت بگیریم. یک درصد هم احتمال ندارد که فتنه‌ی اخیر، آخرین فتنه‌ای باشد که در عالَم اسلام یا در جامعه ما اتفاق افتاده است؛ چون ـ همان‌طور که در بحث‌های گذشته اشاره کردیم ـ فتنه از مصادیق امتحان است و امتحان یک سنّت دائمی و تغییرناپذیر الهی است. تا انسان زنده است و نفس می‌کشد در معرض امتحان است؛ تا اجتماعی هست فتنههای اجتماعی وجود خواهد داشت و قاعدتاً مردمی که فتنه‌ای را پشت سر میگذارند یعنی امتحانی را میگذرانند، در آینده باید امتحان سخت‌تری را بگذرانند؛ همان طور که در مراحل تحصیل طبعاً هر امتحانی سخت‌تر از امتحان قبل خواهد بود. معنا ندارد که امتحان کلاس چهارم آسان‌تر از کلاس سوم باشد! بنابراین می‌توان پیش‌بینی کرد که هم برای ما، هم برای سایر جوامع و هم برای فرد فرد انسان‌ها امتحاناتی پیش خواهد آمد. آن‌چه را که ما فتنه می‌نامیم، امتحاناتی اجتماعی است که توأم با ابهام‌ها و نگرانی‌هایی است. پس آن‌چه مهم است این است که از تحلیل فتنههای گذشته بتوانیم برای فتنههای آینده درسی بگیریم.

برای هر جامعه‌ای بر اساس نظام فکری و ارزشی آن، فتنههای خاصی متصور است. طبعاً ما بر اساس مبانی فکری و ارزشی اسلام فتنه را معنا می‌کنیم و باید وظیفه خودمان را در مقابل چنین فتنههایی تشخیص دهیم و از خدا توفیق عمل درست در مورد آن را بخواهیم. مسایل زیادی را می‌توان طرح کرد که برای غافل‌گیر نشدن در فتنه رعایت آن لازم است تا مثل بعضی افراد یا گروه‌هایی نشویم که نهایتاً در امتحان مردود و در دام شیطان گرفتار شدند و برخی از آن‌ها شاگرد و عامل شیطان شدند.

اگر بخواهیم لیستی از وظایف را شمارش کنیم، ده‌ها و صدها وظیفه داریم که باید عمل کنیم؛ در یک کلمه باید به اسلام عمل کنیم. اما به جهت این‌که الگویی در اختیار داشته تا بتوانیم به این وظایف بیشتر توجه داشته باشیم و به خاطر بسپاریم می‌توانیم وظایف را از لحاظ گروه‌های اجتماعی به سه دسته تقسیم کنیم و وظایف هر دسته را مشخص کنیم: یک دسته وظایفی است که همه مردم مسلمان و جامعه اسلامی برای محفوظ ماندن در فتنهها بر عهده دارند. دسته دیگر وظایفی است که به خواص و نخبگان جامعه مربوط میشود؛‌ گروه‌هایی که از لحاظ تعداد، جمعیت‌شان زیاد نیست؛ اما از لحاظ تاثیر در جامعه تاثیرشان زیاد است. این دسته علاوه بر وظایفی که همه مردم دارند به حسب موقعیت اجتماعی‌یشان، وظایف پیچیده‌تر و مشکل‌تری دارند. کلاس‌شان بالاتر است؛ لذا امتحانشان هم سخت‌تر است. دسته‌ی آخر وظایفی است که به مسئولین رسمی کشور مربوط است؛ وظایف آنها از همه سخت‌تر است. مسئولیت کل جامعه روی دوش این‌ها جمع میشود. البته این بدین معنا نیست که مسئولیت از دیگران سلب شود؛ اما این دسته باید بدانند که وظایف سنگین‌تری دارند؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر. پس ما سه گروه‌ داریم که باید در مقابل فتنه انجام وظیفه کنند؛ فتنهای که نمیدانیم چه زمانی پیش خواهد آمد؛ اگر می‌دانستیم، نقش امتحان کاملاً ایفا نمی‌شد؛ امتحان باید توأم با ابهام باشد؛ این امتحان به دست چه کسی پیش خواهد آمد؟ نمیدانیم؛ در چه شکلی و با چه رویکردی خواهد بود؟ نمیدانیم. اما می‌‌دانیم ما در دشواری‌ها و گرفتاری‌هایی واقع خواهیم شد تا مقدار ایمان، معرفت و پایبندی ما به اسلام آزموده شود و فتنه یعنی همین.

وظایف عموم مردم

عموم مردم جهت آمادگی برای رویارویی با فتنه سه وظیفهی مهم دارند. باید توجه داشت که ما نگران دینمان هستیم. نگرانی ما از فتنه تنها به خاطر مشکلات مادی و جانیای که برای جامعه ایجاد می‌کند نیست؛ بلکه بیشتر نگرانِ از بین رفتن دین هستیم. فتنههایی هم که در قرآن، روایات و کلمات بزرگان ذکر شده است بیشتر، فتنههایی است که با دین و سرنوشت ما در آخرت ارتباط پیدا می‌کند. اگر ما نگران لطمه خوردن دین هستیم باید ببینیم از چه جهاتی ممکن است به دین لطمه وارد شود. مهم‌ترین این جهات باورها و ارزش‌ها است؛ باید باورها و ارزش‌های‌مان را هر چه بیشتر محکم و مستدل کنیم. در دعاها و مناجات‌ها مکرر آمده است: «… اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ یقِیناً …»1. اولین لطمه به دین، سست شدنِ اعتقادات و ارزش‌هاست؛ پس برای این‌که با این خطر مواجه نشویم یا اگر مواجه شدیم بتوانیم مقاومت کنیم باید ایمانمان را تقویت کنیم. همه مردم موظف به این امر هستند. البته تکلیف همه یکسان نیست؛ چراکه پایه‌ی عقل و معرفت، و امکانات کسب علوم و معارف برای همه یکسان نیست؛ ولی به هر حال هر کسی باید دغدغه‌ی یقینی کردنِ اعتقاداتش را داشته باشد و ارزش‌هایی را که اسلام برای او مطرح می‌کند به نحو صحیح بشناسد تا فریب نخورد.

وظیفه‌ی دوم دستگیری از دیگران است. از آن‌جا که فتنه یک امر اجتماعی است و صرفاً امتحانی فردی نیست ما باید نگران دیگران هم باشیم. این‌گونه نیست که من اگر دین خودم را حفظ کردم، دیگر وظیفه‌ای ندارم. اسلام یک مسئولیت همگانی و یک نظارت عمومی را متوجه همه‌ی افراد می‌داند که با تعبیرات مختلف در قرآن کریم آمده و در سوره‌ی نصر این چنین به آن اشاره شده است: «… وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر …»2؛ نمیگوید: اهل سعادت، خودشان اهل حق و اهل صبرند؛ بلکه میگوید: به همدیگر سفارش میکنند که حق را رعایت کنید و به همدیگر سفارش میکنند که صبر و مقاومت داشته باشید. باید این را هم به عنوان یک مسئولیت بپذیریم. بزرگ‌ترین نماد این مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر است. در روایات آمده است: «… إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ … فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض‏ …»3: امر به معروف و نهی‌از منکر فریضه‌ی عظیمی است که بقاء سایر فرائض به آن وابسته است. اگر امر به معروف و نهی از منکر از جامعه برداشته شود سایر فرائض هم ترک میشود. این همان مسئولیت اجتماعی ماست. باید شروط و مراتب آن را درست بشناسیم و این یکی از تکالیف سخت زمانه‌ی ماست. شاید در هیچ زمانی امر به معروف و نهی از منکر به سختی زمانه‌ی کنونی نبوده است؛ چون یک فرهنگ الحادی و‌ شیطانی در کل عالم رواج پیدا کرده و آن این است که هر کسی در زندگی خودش آزاد است و دیگری حق دخالت در زندگی او را ندارد؛ بنابراین اگر به کسی که تحت تأثیر این فرهنگ است گفته شود: «این کار را انجام بده یا انجام نده» میگوید: «به تو ربطی ندارد!» با این‌که امر به معروف و نهی ازمنکر بزرگ‌ترین خدمت به جامعه است، به عنوان یک فضولی در کار دیگران تلقی میشود و آن‌قدر مهجور و متروک شده است که بعضاً بزرگان ما هم اشتباه کرده، گمان میکنند امر به معروف در صورتی تکلیف محسوب میشود که معروف در جامعه شناخته شود و این‌گونه استدلال میکنند که چون معروف یعنی شناخته شده، تا مادامی‌که شناخته نشده نباید امر به معروف کرد! اما ما در فرهنگ شیعی میگوییم: امام حسین علیه‌السلام برای امر به معروف کشته شد. ما یک چنین فرهنگی داریم. برای امر به معروف و نهی از منکر تا پای جان هم باید رفت. اما فرهنگ امروز جهان میگوید: «این کار فضولی در کار دیگران است!» خیلی حرف زشت و غیر مؤدبانه‌ای است. شاید هیچ زمانی این طور نبوده است. این فرهنگ الحادی غربی است که امواج آن همه‌ی کشورها از جمله کشور ما را هم کم و بیش فرا گرفته است. این وظیفه‌ی دوم هم یک وظیفه‌ی عمومی است؛ احیای امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک مسئولیت همگانی و نظارت عمومی بر کار همدیگر است. قرآن می‌فرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاء بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ …»4.

وظیفه‌ی سوم مربوط به اختلافات است. در زندگی اجتماعی مردم خواه ناخواه اختلافاتی پدید می‌آید. با وجود ایمان و عمل به وظایف فردی و توصیه به خیر و حق، باز هم ممکن است در مواردی اختلاف پیش آید؛ لذا باید یک محوری داشته باشیم که حلاّل اختلافات باشد. در اسلام این محور به نام امامت شناخته شده است (طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة5) و طبق عقیده‌ی ما شیعیان، در زمان غیبت امام معصوم، تجسم این محور در ولی‌فقیه است. او محور وحدت است. عموم مردم باید سعی کنند این محور را حفظ کنند. اگر این محور حفظ نشود خواه ناخواه جامعه دچار اختلاف و پراکندگی میشود و با اختلاف و پراکندگی دیگر عزّت، قدرت و سعادتی باقی نخواهد ماند. این سه وظیفه، وظایفی عمومی است.

وظایف خواص و نخبگان

همین وظایف برای خواص، شکل خاصی پیدا می‌کند. خواص به خاطر موقعیت‌های اجتماعی و ویژگی‌هایی که دارند و چون خدا نعمت بیشتری به آنها داده است و می‌توانند در جامعه تاثیرگذار باشند، باید این وظایف را بیشتر رعایت کنند. در مورد شناختن حق تنها مسئله این نیست که خودشان مبتلا به شک نشوند؛ بلکه باید سعی کنند زمینه رشد فرهنگ دینی در جامعه بالا برود. مقصود ما از فرهنگ همان‌طور که مقام معظم رهبری فرمودند، اعتقادات و ارزش‌هاست نه موسیقی و تئاتر و این قبیل چیزها، و اگر اسم آنها را هم کار فرهنگی بگذارند به ما مربوط نیست؛ آن‌چه که برای ما اهمیت دارد اعتقادات و ارزش‌هاست. گاهی از اختصاص بودجه برای فرهنگ خبر داده میشود یا گفته میشود: «اهتمام و رویکرد ما، رویکردی فرهنگی است»؛ ولی عملاً فرهنگ در ترویج موسیقی، تئاتر، و برخی هنرهای زیبا خلاصه میشود، و بود و نبود اعتقادات و محبوب بودن و نبودن ارزش‌ها خیلی اهمیت پیدا نمی‌کند. نخبگان و خواص جامعه باید نسبت به مسئله فرهنگ دینی خیلی حساس باشند؛ باید سعی کنند زمینه رشد فرهنگ دینی به معنای اعتقادات و اخلاق در جامعه بالا برود.

منظور ما از نخبگان و خواص، مسئولین رسمی نیستند؛ بلکه منظور قشرهای مختلف اعم از اساتید دانشگاه، علمای حوزه، و شخصیت‌های مورد اعتماد مردم می‌باشد که فهم، علم و توانایی اثرگذاری بیشتری در جامعه دارند. این افراد باید سعی کنند فرهنگ دینی را در جامعه تقویت کنند. این افراد در مردم اثرگذارند و از جهت رفتار، مورد تأسی دیگران قرار میگیرند. با امتیازاتی که اینان در جامعه دارند نه تنها از راه نوشتن کتاب، بحث، سخنرانی، مناظره و … می‌توانند در فرهنگ تاثیرگذار باشند، بلکه رفتارشان می‌تواند در جامعه الگو قرار گیرد. بهترین نمونه‌ی این گروه، علماء هستند. ایشان علاوه بر این‌که باید سعی کنند سطح معلومات دینی مردم را بالا ببرند، باید رفتارشان به گونه‌ای باشد که مورد تأسی دیگران قرار گیرند (كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِكُم‏6). مهم‌ترین امری که باید در رفتار ما روحانیان باشد بی‌اعتنایی به دنیا، تقوای عملی، راستگویی و درستکاری است. اگر خواص جامعه این امور – که عنوان کلی آن تقواست- را رعایت کنند، حرف‌شنوی طبقات مختلف مردم از آن‌ها و اعتمادشان به ایشان زیاد میشود و آن‌ها بیشتر می‌توانند به ارشاد و راهنمایی مردم بپردازند و اگر جایی پیشنهادی به مردم دادند با جان و دل می‌پذیرند. اما اگر ببینند این‌ها با یک شیوه و ابزار دیگری به دنبال ارتقاء زندگی خود هستند و هدفشان دنیاست، دیگر به این‌ها اعتنایی نخواهند کرد. هر چه نصیحت کنند، مردم در جواب خواهند گفت: «شما بروید خودتان را اصلاح کنید». این مسئولیت سنگین‌تری است که متوجه خواص جامعه است.

وظیفه‌ی سوم باز به حفظ وحدت جامعه بر اساس محور حقی که دین معرفی می‌کند برمیگردد. جامعه احتیاج به انسجام دارد. اگر در جامعه پراکندگی پیدا شود رو به زوال خواهد رفت. گرچه عموم مردم موظّفند به نحوی در این کار مشارکت داشته باشند و سعی کنند دنبال هر کسی نروند؛ اما نخبگان خودشان می‌توانند عامل اختلاف باشند؛ می‌توانند دعوت به نفس کنند؛ لیدر حزب شوند و بگویند: «هر چه من میگویم عمل کنید!» و دیگری بگوید: «هر چه من میگویم عمل کنید!». باید خواص سعی کنند با هم هم‌فکری کنند و اگر جایی اختلاف دارند با مشورت، دلسوزی و خیرخواهی اختلافشان را خود حل کنند. از طرف دیگر، اگر فهمیدند که کسانی سوء‌قصد دارند و فریب‌خورده و عامل بیگانه‌اند، آن‌ها را طرد کنند. این‌جا دیگر جای حفظ وحدت نیست. باید این‌ها را طرد و بایکوت کامل کرد تا دیگر نتوانند از موقعیت‌ها سوءاستفاده کنند، خودشان را جا بزنند و منشأ فساد و فتنه شوند. اما نسبت به سایر افراد، اگر اشتباهاتی هم دارند اغماض کنند و سعی کنند اختلافات را حل کنند. قرآن می‌فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا …»7؛ در تفسیر این آیه‌ی شریف، حبل‌الله، پیغمبر و قرآن معرفی شده است. مادامی که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در جامعه بود، مصداق حبل‌الله ایشان بود. قرآن می‌فرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»8. خداوند بعد از پیامبر اطاعت از امام معصوم را واجب کرد و بعد از اطاعت امام معصوم اطاعت از کسی که انعکاس نور امامت در جهان و سایه امام غایب در جامعه است. باید آن محور را تقویت کرد و همه را حول آن جمع کرد. اگر حول این محور جمع شدند امکان اتّحاد با آن‌ها وجود دارد و اگر حول این محور جمع نشدند، ابتدا باید با نصیحت آن‌ها را دعوت کرد و اگر از آمدن آن‌ها مأیوس شدیم باید آن‌ها را طرد کرد. این‌جا دیگر جای حفظ وحدت و هماهنگی و اینکه همه ایرانی هستیم و این حرف‌ها نیست؛ بلکه محور وحدت آن است که همه مسلمان، طالب حق و پیرو ولی فقیه هستیم. کسانی که در این امور با ما شریک‌اند با آن‌ها متّحدیم و دیگران تا جایی‌که قصد لطمه زدن به اصول ما را نداشته باشند با آن‌ها دشمنی نداریم و ممکن است همکاری‌هایی هم با آن‌ها داشته باشیم. این هم وظیفه سوم است.

وظیفه‌ی مسئولین نظام

تقریباً همین وظایف به شکل خاص‌تری برای مسئولین رسمی کشور وجود دارد. بُعد اول وظایف، درباره‌ معرفت و ایمان بود. گفتیم خواص هم باید برای ترویج فرهنگ اسلامی تلاش کنند. حال، مسئولین کشور در جهت حفظ مبانی فکری و ارزشی اسلام چه وظیفه‌ای دارند؟ طبعاً باید از قدرت‌های قانونی در این جهت استفاده کنند و برای نهادهایی که در این جهت تلاش میکنند اولویت قائل شوند؛ چون این نهادها هستند که اسلام را حفظ میکنند. متأسفانه در اثر میراث نامبارکی که از رژیم گذشته به جای مانده است عده‌ای هنوز گمان میکنند دولت وظیفه‌ای نسبت به دین ندارد و حفظ دین مردم فقط به عهده‌ی آخوندهاست و ربطی به دولت ندارد! این تفکر از ایده‌ی سکولاریسم یعنی تفکیک دین از سیاست سرچشمه میگیرد. در بینش اسلامی مهم‌ترین وظیفه دولت (مسئولین رسمی) حفظ دین مردم است؛ نه این‌که حفظ دین یک وظیفه‌ی تطفلی و دست دوم یا سوم باشد. همان طور که از وظایف دولت اسلامی حفظ جان مردم است، حفظ دین مردم هم وظیفه دولت اسلامی است. همان طور که دین انسان بر جانش برتری دارد و باید جان را فدای دین کرد، در برنامه‌های دولت هم باید به مسایل دینی و فرهنگ اسلامی اهمیت ویژه داده شود. این بزرگ‌ترین وظیفه‌ی دولت اسلامی است و باید در این جهت تلاش کند.

وظیفه‌ی دوم مسئولین، مبارزه با فتنه است. باید از نفوذ عناصر بیگانه در دستگاه رسمی کشور جلوگیری کنند. تاریخ اسلام، اعم از تاریخ صدر اسلام، تاریخ دوران اسلام تا عصر حاضر و تاریخ عصر حاضر شهادت می‌دهد ـ بحث عقلی و تحلیلی هم آن را تایید می‌کند ـ که مهم‌ترین راهی که بیگانگان می‌توانند فتنه‌انگیزی کنند نفوذ در دستگاه‌های رسمی کشور است. امام رضوان‌الله‌علیه چه قدر تأکید می‌کرد که مواظب باشید بیگانگان در کار شما وارد نشوند و نامحرمان به دستگاه‌های اداری و پست‌های حساس راه پیدا نکنند. همه مردم باید مواظب باشند؛ اما مهم‌ترین کارها و قدرت‌های اجرایی در دست دولت است و مهم‌ترین وظیفه‌اش هم این است که دشمن‌شناسی کند و دشمن را به مردم معرفی کند و از نفوذ عناصر بیگانه و مشکوک در پست‌های حساس جلوگیری کند. متأسفانه در موارد زیادی ـ که اکنون فرصت اشاره به آن‌ها نیست‌ـ در همین دوران سه دهه‌ی بعد از انقلاب در اثر مسامحه یا حسن ظن یا غفلت، عناصری در دستگاه‌های اجرایی و دستگاه‌های قانون‌گذاری نفوذ پیدا کردند و مسیر انقلاب را عوض کردند. بعد از رحلت امام رضوان‌الله‌علیه طولی نکشید که مسیر انقلاب تدریجا زاویه پیدا کرد و به جایی رسید که علناً همه‌ی مقدسات اسلام مورد توهین قرار گرفت. این انحراف دفعتاً ایجاد نشد؛ این زاویه آرام آرام باز شد تا به این‌جا رسید. اگر در آغاز کار، نقطه‌های آسیب‌پذیر و عناصر مشکوک شناخته شوند و از ورودشان به دستگاه‌های اجرایی کشور جلوگیری شود، به خصوص در پست‌های حساس و جایگاه‌های برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری از حضور آن‌ها جلوگیری شود، سدّ محکمی در برابر فتنهجویان به وجود می‌آید. اما اگر از روی رفاقت یا مسایل دیگر مسامحه شد (خدا می‌داند چه عواملی وجود دارد که موجب میشود کسی به کسی خوش‌بین یا علاقه‌مند شود و از او حرف‌شنوی داشته باشد، آن هم در کارهایی که سرنوشت یک جامعه به آن‌ها بستگی دارد) باید منتظر فتنه‌ی آشکاری بود. این‌ها هم وظایفی بود که به عهده‌ی مسئولین رسمی است.

پرودگارا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم می‌دهیم ایمان همه ما را حفظ بفرما.

و صلّ علی محمّد و آله الطّاهرین

1. الکافی، ج 2، ص 524

2. العصر، 3

3. تفصیل وسائل الشیعه، ج 16، ص 119

4. التوبه، 71

5. علامه مجلسی، زندگانی حضرت زهرا، ترجمه روحانی، ص 697

6. بحارالانوار، ج 67، ص 309

7. آل‌عمران، 103

8. آل‌عمران، 132

جستجو