ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج16

تفسير عمومي آيات ‌1 تا ‌6 سوره كهف

جلد ‌15 صفحه ‌6 سطر ‌21
اعراب :  
قيما : حال از كتاب . عامل آن ” انزل ” .  
ان لهم اجرا : به تقدير ” بان لهم اجرا ” .  
ماكثين : حال . يعني ” خالدين ” .   
كبرت كلمة : درباره نصب ” كلمة ” اختلاف است : سراج گويد : مفسر ضمير   مستتر است . مثل ” نعم رجلا زيد ” يعني ” كبرت الكلمة كلمة تخرج ” مخصوص بذم نيزمحذوف است . برخي گويند : تميز است . مثل ” تصببت عرقا ” و اصل آن ” كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم ” است .
شاعر گويد :   و لقد علمت اذا الرياح تناوحت    هدج الريال تكبهن شمالا  
يعني : دانستم كه چون بادها همچون در هم آميختن آب دهان در هم آميزند ،   بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند . در اينجا ” شمالا ” تميز است .   كساني كه ” كلمة ” را برفع قرا‏ئت كرده‌اند ، آنرا فاعل مي‌دانند . منظور از ” كلمه ” جمله ” اتخذ الله ولدا ” است همانطوري كه به قصيده ،   كلمه گويند .   بنا بر قرا‏ئت رفع ، جمله ” تخرج من افواههم ” صفت و مرفوع است . اما بر قرائت نصب ، اين جمله صفت نيست ، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد ، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد . حال هم نمي تواند باشد ،   زيرا حال بجاي صفت است ، ديگر اينكه حال را براي نكره نمي‌آورند . بهتر است   كه خبر مبتداي محذوف باشد .  
اسفا : حال . زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است .  
ان لم يومنوا : ” ان ” را مي‌توان به فتح خواند و مي‌توان به كسر خواند ، لكن   در قرآن كريم به كسر قرائ‏ت كرده اند .

جلد ‌15 صفحه ‌6 سطر ‌12
لغت :  
عوج : كجي و انحرافي است كه به چشم ديده شود . مثل : كجي چوب و   ” عوج ” كجي
و انحراف معنوي است و بچشم قابل رويت نيست . مثل كجي در دين و سخن .  
قيم : مستقيم .  
باخع : قاتل مهلك .
شاعر گويد :   الا اي هذا الباخع الوجد نفسه      لشىء نحته عن يديه المقادر  
يعني : اي كسي كه غم و اندوه ، بخاطر چيزي كه قضا و قدر ، از دسترست خارج   ساخته ، ترا كشته است .  
اسف : غم و اندوه شديد . اسف و اسيف : اندوهگين .
جلد ‌15 صفحه ‌10 سطر ‌11
اعراب :  
ايهم : مبتدا . زيرا اين كلمه استفهام است و استفهام بايد در صدر كلام باشد ،   بنابراين
” نبلو ” را كه مفيد معناي علم است ، معلق ساخته است .
جلد ‌15 صفحه ‌10 سطر ‌7
لغت :  
صعيد : سطح زمين . زجاج گويد : راهي كه در آن گياه نروييده است .  
جرز : زميني كه در آن گياهي نرويد . به سال قحطي هم بر اثر نروييدن گياه و   كمي باران ” جرز ” گفته مي‌شود . 
تفسير عمومي آيات ‌9 تا ‌12 سوره كهف
جلد ‌15 صفحه ‌12 سطر ‌12
لغت :  
كهف : غار . با اين فرق كه به غار بزرگ ، كهف ، و به غار كوچك ، غار مي‌گويند .   رقيم : مرقوم ، نوشته . رقم لباس : خط آن . ارقم : مار خوش خط و خال .  
اوي : بازگشت .  
فتية : جوانان . جمع فتي . اين جمع قياسي نيست بلكه سماعي است . مثل : صبي و صبيه ، غلام و غلمة . اما غني و غنيه ، صحيح نيست .  
ضربنا علي آذانهم : خواب را بر آنها مسلط كرديم . اين كلام بسيار فصيح   است .
شاعر گويد :   و من الحوادث لا ابالك انني     ضربت علي الارض بالاسداد  
يعني : يكي از حوادث ، اين است كه من راه‌ها را در روي زمين گم كرده‌ام  
حزب : جمعيت .  
امد : پايان مدت . 
جلد ‌15 صفحه ‌13 سطر ‌8
اعراب :  
سنين : ظرف زمان و مفعول فيه  
عددا : يا مفعول مطلق است يا صفت ” سنين ” يعني : ” سنين ذات عدد ” و مقصود زيادي سالهاست .  
امدا : ممكن است تميز و معمول ” احصي ” به تقدير ” احصي الامد ” و ممكن است منصوب به ” لبثوا ” باشد .  
برخي از بزرگان گفته‌اند : جايز نيست كه ” احصي ” صفت تفضيل باشد ، بلكه بايد   فعل ماضي باشد  ، زيرا در قرآن كريم   احصاه الله ( مجادله ‌6 )   بكار رفته است . ديگر   اينكه : هر جا بعد از صفت تفضيل ، تميز آورده شود ، در حقيقت ، تميز فاعل است . در حالي   كه در آيه ممكن نيست ” امد ” فاعل باشد . بنابراين ” احصي ” فعل و ” امد ” مفعول به است .
تفسير عمومي آيات ‌13 تا ‌16 سوره كهف
جلد ‌15 صفحه ‌19 سطر ‌12
لغت :  
شطط : خروج از حد و غلو .  
اعتزال : كناره گيري . تعزل نيز بهمان معني است . عمر و بن عبيد و اصحابش   را
– كه از حلقه درس حسن كناره گرفتند – معتزله گويند .
جلد ‌15 صفحه ‌19 سطر ‌16
اعراب :  
انهم فتية : كسر ” ان ” بخاطر استيناف است .  
اذ قاموا : متعلق است به ” ربطنا ” .  
شططا : يعني : ” قلنا قولا شططا ” نصب آن بنا بر مصدريت است .  
و ما يعبدون : منصوب و عطف بر ” هم ” ممكنست ” ما ” مصدريه باشد به   تقدير : ” و عبادتهم الا عبادة الله ” بنابراين مستثني منه مفعول ” اعتزلتموهم ”   است . بنا بر اول ، مستثني منه مفعول محذوف ” يعبدون ” است . 
تفسير عمومي آيات ‌17 تا ‌18 سوره كهف
جلد ‌15 صفحه ‌23 سطر ‌1
لغت :  
قرض : عبور كردن .
شاعر گويد :   الي ظعن يقرضن اجواز مشرف     شمالا و عن ايمانهن الفوارس  
يعني : به هودج‌هايي نگريستم كه از ميان ” مشرف ” و ” فوارس ” مي‌گذشتند ،  اولي در سمت چپ و دومي در سمت راست آنها بود . كلمه ” قرض ” در چيدن لباس و در   قصيده نيز استعمال ميشود .  
فجوة : زميني كه وسعت دارد . فجوه خانه ، و سعت آن .   
ايقاظ : جمع ” يقظ ” و ” يقظان ” يعني بيدار .  
رقود : جمع ” راقد ” يعني خواب .  
و صيد : محل بستن در . آستانه و جلو در .  
اعراب :  
اذا طلعت … في فجوة : مفعول دوم ” تري ” .  
و هم في فجوة منه : حال .  
ذراعيه : مفعول ” باسط ” كه اگر چه بمعناي ماضي است ، لكن حكايت حال است .   المهتد : اين كلمه را در اينجا بدون ياء و در سوره اعراف به ياء مي‌نويسند .   حذف ياء در اسم جايز و در فعل جايز نيست زيرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است .  
لو اطلعت : و او مكسور است . ضم آن نيز جايز است .  
فرارا : مفعول مطلق .           رعبا : تميز . 
سوره كهف (‌18)   آيه ‌19
اعراب : 
كم لبثتم : كم يوما لبثتم . ” كم ” مفعول است براي ” لبثتم ” و تميز حذف شده است .   بدليل اينكه در جواب گويد : ” لبثنا يوما او بعض يوم ”  
ايها ازكي طعاما : اين جمله ، مفعول است براي ” فلينظر ” و ” طعاما ” تميز است .
تفسير عمومي آيات ‌21 تا ‌24 سوره كهف
جلد ‌15 صفحه ‌34 سطر ‌17
لغت :  
عثر : اطلاع . اعثار : مطلع ساختن . عاثور : گودالي است كه براي شكار شيرحفر
مي كنند .  
مراء : جدال  
اعراب :  
اذ يتنازعون : ممكن است منصوب به ” اعثرنا ” يا به ” ليعلموا ” باشد .   علت اينكه : در ” و ثامنهم كلبهم ” و او آورده و در ” رابعهم كلبهم ” و … نياورده   اين است كه در اينجا جمله ” و ثامنهم كلبهم ” عطف است بر جمله ” سبعة ” به تقدير    ” هم سبعة ” و در موارد سابق بوسيله جمله ، توصيف نكره كرده است . 

ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج16

تفسير عمومي آيات ‌1 تا ‌8 سوره طه
جلد ‌16 صفحه ‌5 سطر ‌13
لغت :  
شقاء : ادامه چيزي كه تحمل آن بر نفس دشوار است . مقابل آن ” سعادت ” است
علي : جمع ” عليا ” .  
ثري : خاك مرطوب   
جهر : بلند كردن صدا . صفت فاعلي آن ” جاهر ” و صفت مفعولي آن ” مجهور ”   است . صوت مجهور يعني صداي بلند . در مقابل آن ” صوت مهموس ” است . 
جلد ‌16 صفحه ‌6 سطر ‌3
اعراب :  
از حسن روايت شده است كه ” طه ” را بفتح طاء و سكون هاء قرا‏ت ميكرد .   در اين صورت هاء مبدل از همزه است . يعني پاها را بر زمين گذار . زيرا در روايت   است كه
پيامبر خدا در نماز يكي از پاها را بلند ميكرد تا در نماز مشقت بيشتري   تحمل كند . از اينرو خداوند به او فرمود : پاها را بر زمين گذار . ما قرآن را بر تو نازل   نكرديم كه خود را بدردسر اندازي و ناراحت شوي . پس از نزول اين آيه ، رهبر   عاليقدر اسلام
پاها را بر زمين نهاد .   از امام صادق ( ع ) نيز همينطور روايت شده است . ممكن است
” هاء ” مبدل از   همزه نباشد ، بلكه در حال وقف باخر كلمه افزوده شده باشد و اين بنا بقول كساني   است كه كلمه را مهموز نميكنند .   ممكن است ” طه ” براي قسم و جمله بعد جواب قسم باشد .  
تذكرة : مفعول له و بهتر است كه مفعول مطلق براي فعل محذوف باشد و استثناء منقطع است به معناي ” لكن ” و همچنين در مورد ” تنزيلا ” كه مفعول مطلق است براي ” نزلنا ” يا ” نزل ” .  
لمن يخشي : صفت براي تذكرة . 

تفسير عمومي آيات ‌9 تا ‌16 سوره طه
جلد ‌16 صفحه ‌11 سطر ‌15
اعراب :  
اذراي : ظرف متعلق بمحذوف در محل نصب و حال از ” حديث موسي ” .  
اكادا خفيها : اين جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر براي ” ان ” .  
لتجزي : متعلق به ” آتية ” يا ” اقم الصلاة ” .  
فتردي : منصوب به اضمار ” ان ” در جواب نهي . 
تفسير عمومي آيات ‌17 تا ‌36 سوره طه
جلد ‌16 صفحه ‌17 سطر ‌21
لغت :  
توکو و اتكا : يعني تكيه كردن و خود را نگاه داشتن .   هش . شكستن شاخ و برگ
درخت .  
مآرب : حوائ‏ج جمع ماربه به سه حركت راء 
سيره : روش و طريقت . مقصود گذراندن شيئی است در جهتي .  
جناح : ميل . علت اينكه به بال پرنده ” جناح ” گويند ، اين است كه پرنده   بوسيله آن به اين سوي و آن سوي ميل مي‌كند . بازوي انسان جناح اوست . زيرا دست انسان از جهت بازوست كه به اين سوي و آن سوي گردش و ميل مي‌كند . بعضي   گفته اند : مقصود از جناح پهلوست . زيرا دنده ها از پهلو مايل مي‌شوند . ابو عبيده   گويد : جناح
يعني ناحيه .  
طغيان : گذشتن از حد در عصيان .  
شرح صدر : گشايش . شرح معني يعني گشايش معني .  
عقده : مجموعه بهم چسبيده‌اي كه جدا كردن آن دشوار باشد .  
حل : گشودن . ضد عقده .  
وزير : كسي كه بار سنگين ر‏يس را بدوش بكشد . اين كلمه از ” وزر ” بمعني   بار مشتق است .  
ازر : پشت . 
جلد ‌16 صفحه ‌18 سطر ‌14
اعراب :  
ما تلك بيمينك : زجاج گويد : ” تلك ” بمعناي ” التي ” است . بعضي از متاخرين معتقدند كه : ” تلك ” مبتدا و ” ما ” خبر و ” بيمينك ” در   محل نصب و حال است .  
اذا هي حية تسعي : اذا ظرف مفاجاة و عامل آن فعل است .  
سيرتها : منصوب به نزع خافض .
من غير سوء : در محل نصب و حال از ” بيضاء ” است كه خود حال   ديگري است .   لنريك : لام متعلق است به ” و اضمم ” و مفعول ثاني ” نري ”   محذوف است .  
هارون : بدل ” وزير ” .   
كثيرا : صفت براي مصدر محذوف . 
تفسير عمومي آيات ‌37 تا ‌44 سوره طه
جلد ‌16 صفحه ‌25 سطر ‌13
لغت :  
من : اين كلمه در اصل بمعناي قطع است و به نعمتي گفته مي شود كه از ديگري   براي انسان جدا شود .  
مرة : يكبار .  
قذف : انداختن  
يم : دريا  
اصطناع : نيكي كردن  
وني : سست گرديد .
عجاج گويد :   فما و ني محمد مذان غفر        له الا لاه ما مضي و ما غبر  
محمد از زماني كه خداوند او را مشمول عفو و مغفرت خود گردانيد ، هرگز سستي نكرد .  
جلد ‌16 صفحه ‌26 سطر ‌1
اعراب :  
مرة : مصدر و مفعول مطلق يا ظرف و مفعول فيه  
ما يوحي : ت‌کويل بمصدر و مفعول مطلق  
ان اقذفيه : در محل نصب و مفعول اوحينا  
لتصنع : جارو مجرور متعلق به ” القيت ” .  
علي قدر : در محل نصب و حال . يعني : ” جئت مقدرا ما قدر لك ” . 
جلد ‌16 صفحه ‌33 سطر ‌21
لغت :  
فرط : تقدم . افراط هم بمعني اسراف و تقدم از حق است . تفريط هم بمعني تاخر از حق است .  
قرن : مردم هر عصري كه در ميان ايشان پيامبر يا امامي يا عالم مقتدايي باشد و اگر هيچيك از اينها نباشد قرن گفته نميشود .  
نهي : جمع نهيه است . علت اينكه خردمندان را ” اولو النهي ” گويند .   اين است كه مردم را از زشتيها نهي مي‌كنند . برخي گويند : علت اين است كه كارها   به آراء ايشان منتهي مي‌شود . 
جلد ‌16 صفحه ‌34 سطر ‌5
اعراب :  
اسمع : جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر يا در محل نصب و حال .  
علمها عند ربي في كتاب : ” علمها ” مبتدا و ” في كتاب ” خبر و ” عند ربي ”   متعلق به آن يا صفت آن و منصوب بر حاليت يا خبر اول و ” في كتاب ” خبر ثاني   يا بدل .  
لا يضل ربي : در اينجا ” عنه ” محذوف است .
مثل : ” و اتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا‌ ”   كه ” فيه ” مقدر است .  
الذين جعل لكم الارض : يا محلا مجرور و صفت براي ” ربي ” يا خبر مبتداي محذوف است .  
من نبات : در محل نصب و صفت ” ازواجا ” .  
شتي : صفت بعد از صفت .  
تارة : مفعول مطلق . 
جلد ‌16 صفحه ‌46 سطر ‌3
لغت :  
لقف : به سرعت گرفتن .  
كبير : معلم .  
ايثار : ترجيح .  
تزكي : طلب پاكي و نيكي . زكات مال هم همين است زيرا باعث زيادي مال مي شود . 
اعراب :  
ما صنعوا : اسم ان  
آمنتم له : فرق آن با ” آمنتم به ” اين است كه اولي به معني تصديق و دومي به معني ايمان ضد كفر است .  
من خلاف : ممكن است به معني ” عن خلاف ” باشد يا به معني ” علي خلاف ” و   حال باشد .  
في جذوع النخل : ” في ” به معني ” علي ” است .  
اينا اشد عذابا : تعليق است يعني فعل ” لتعلمن ” در لفظ آن عمل نكرده است .  
و الذي فطرنا : عطف بر ” ما جاءنا ” يا اينكه و او براي قسم است .  
قاض : به تقدير ” قاضيه ” .
هذه الحياة : به تقدير ” امور هذه الحياة ” يا ” مدة هذه الحياة ” بنابر اول ” هذه ”   مفعول به و بنا بر ثاني مفعول فيه است .  
جنات عدن : بدل از ” درجات ” . 

جلد ‌16 صفحه ‌53 سطر ‌13
اعراب :  
هم اولاء : مبتدا و خبر يا ” اولاء ” بدل از ” هم ” و ” علي اثري ”   خبر بنابر اول
” علي اثري ” حال يا خبر دوم است . 
جلد ‌16 صفحه ‌53 سطر ‌10
لغت :  
يبس : يا بس و خشك . جمع يبوس .  
اسف : شديدتر از خشم ، حزن و اندوه . 
تفسير عمومي آيات ‌87 تا ‌96 سوره طه
جلد ‌16 صفحه ‌59 سطر ‌23
لغت :  
وزر : بار سنگين . اينكه به گناه ، وزر گويند به خاطر اين است كه صاحب  گناه ، سنگيني آن را متحمل مي‌شود . جمع وزر ، اوزار است .  
خوار : آوازي كه به شدت ، تغيير مي كند . مثل صداي گاو و غير آن .  
عكوف : درنگ كردن . اعتكاف در مسجد ، يعني ماندن در مسجد .  
رقبة : انتظار . مرقب جاي بلندي است براي مراقبت و ديده‌باني .  
بصر : آگاهي و ابصار ديدن . 
جلد ‌16 صفحه ‌60 سطر ‌6
اعراب :  
فكذلك القي : كاف صفت مصدر محذوف است . يعني : ” القي السامري القاء   مثل القا‏نا “.   جسدا : بدل از عجلا .  
ان لا يرجع : يعني ” انه لا يرجع ” ممكن است ” يرجع ” را نصب داد .  
ضلوا : در محل نصب و حال به تقدير ” قد ضلوا ” .  
الا تتبعني : در محل جربه ” من ” محذوف يا در محل نصب . يعني ” ما منعك من اتباعي ” و حرف لاء زائ‏ده است . مثل :   ” ما منعك الا تسجد ”   . 
جلد ‌16 صفحه ‌67 سطر ‌22
لغت :  
ظلت : اين كلمه در اصل ” ظللت ” بوده كه پس از حذف لام بعضي بفتح ظاء و بعضي بكسر ظاء ميخوانند .   
نسف : بهوا دادن غلات براي جدا شدن كاه و پوست آنها .  
صفصف : زمين بي گياه .  
قاع : زمين هموار . جمع ” اقواع ” و ” قيعان ” و ” قيعه ” .  
امت : گره و ناهمواري . 
جلد ‌16 صفحه ‌73 سطر ‌17
لغت :  
همس : مخفي داشتن سخن و صداي پنهان .  
عنوه : خضوع و خواري . چيزي كه به عنوه گرفته شود ، يعني به غلبه . لازم   نيست كه هميشه خضوع و خواري در مفهوم ” عنوه ” از روي قهر و غلبه باشد ، بلكه گاه نيز ناشي از حالت تسليم طرف است .  
هضم : نقص . هضم غذا بوسيله معده نيز به معني كم كردن غذاست .  
عزم : اراده و تصميم بر فعل .  
جلد ‌16 صفحه ‌74 سطر ‌1
اعراب :  
يومئذ : ظرف متعلق به ” يتبعون ” .  
لا عوج له : جمله حاليه .  
قرآنا : حال .  
عربيا : صفت آن . در حقيقت حال همين كلمه است .  
كذلك : كاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف . 

جلد ‌16 صفحه ‌80 سطر ‌16
لغت :  
ضحي : گرم شدن در برابر خورشيد .  
ضنك : ناگواري . 
جلد ‌16 صفحه ‌86 سطر ‌11
اعراب :  
كم اهلكنا : در اينجا فاعل ” يهد ” مقدر و مفسر آن همين ” كم اهلكنا ” است . 
جلد ‌16 صفحه ‌86 سطر ‌2
لغت :  
آناء الليل : ساعات شب . مفرد آن ” اني ” است . 
جلد ‌16 صفحه ‌90 سطر ‌12
اعراب :  
زهرة : منصوب است به معني ” متعنا ” يعني ” جعلنا لهم زهرة … ” ممكن است حال از هاء ” به ” باشد .  
لو انا اهلكناهم : يعني ” لو ثبت اهلاكهم ” زيرا ” لو ” فعل مي خواهد .
پس ” انا اهلكناهم ” در محل رفع و فاعل فعل مقدر است .  
من اصحاب الصراط : مبتدا و خبر است و فعل ” تعلمون ” تعليق شده است . 
تفسير عمومي آيات ‌1 تا ‌5 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌96 سطر ‌7
اعراب :  
من ذكر : در محل رفع و فاعل .  
من ربهم : صفت ” من ذكر ” .  
استمعوه : حال به اضمار ” قد ” .  
هم يلعبون : ” حال از ضمير ” استمعوا ” .  
لاهية : حال از ضمير ” يلعبون ” .  
الذين ظلموا : در محل رفع و بدل از ضمير ” اسروا ” يا خبر مبتداي محذوف يا فاعل
” اسروا ” بنا بلغت ” اكلوني البراغيث ” در اين صورت و او ” اسروا ” حرف است و علامت جمع مثل تاء ” قالت ” . ممكن است . ” الذين ” در محل نصب و مفعول فعل   محذوف باشد . 

تفسير عمومي آيات ‌6 تا ‌10 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌100 سطر ‌1
اعراب :  
اهلكناها : در محل جر و صفت ” قرية ” .  
جسدا : مفرد در معني جمع . بهمين دليل گفته شده است ” لا ياکلون ” .  
من نشاء : در محل نصب و عطف بر ” انجيناهم ” .

تفسير عمومي آيات ‌11 تا ‌20 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌104 سطر ‌12
لغت :  
قصم : شكستن .  
انشاء : ايجاد و اختراع .  
ركض : دويدن .  
مترف : متنعم .
زاهق : هلاك شونده .  
دمغ : شكافتن سر تا دماغ .  
استحسار : خسته شدن .  
اعراب :  
كم : در محل نصب و مفعول ” قصمنا ” .  
من قرية : در محل نصب و تميز يا صفت ” كم ” .  
اذا : ظرف مكان و متعلق به ” يركضون ” .  
تلك : در محل رفع و اسم ” زالت ” .
دعواهم : منصوب و خبر ” زالت ” .  
ان كنا : ممكن است شرطيه يا نافيه باشد .  
من عنده : مبتدا ” لا يستكبرون ” خبر آن و ممكن است عطف بر ” من في  السماوات ” باشد . در اين صورت ” لا يستكبرون و يسبحون و لا يفترون ” همه حال هستند . 
تفسير عمومي آيات ‌21 تا ‌30 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌110 سطر ‌20
اعراب :  
ام اتخذوا : ” ام ” منقطعه است و معادل همزه استفهام نيست .  
الا الله : صفت براي ” آلهة ” يعني ” غير الله ” .   
عما يفعل : ” ماء ” مصدريه است و ممكن است موصوله و اسم باشد . 

تفسير عمومي آيات ‌31 تا ‌35 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌118 سطر ‌1
لغت :  
رواسي : كوه ها .  
ميد : اضطراب و سرگرداني .  
فج : راه گشاده ميان دو كوه . جمع فجاج .  
فلك : هر چيز گردنده‌اي .  
سباحة : حركت كردن و شناور بودن . 
جلد ‌16 صفحه ‌118 سطر ‌7
اعراب :  
ان تميد : در محل نصب و مفعول له يعني : ” كراهة ان تميد بكم . ”  
سبلا : بدل از فجاج .  
كل في فلك يسبحون : جمله حاليه .  
ا فان مت فهم الخالدون : جمله شرط و جزا .  
فتنه : مفعول له يا مصدر در محل حال يا مفعول مطلق . 
تفسير عمومي آيات ‌36 تا ‌40 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌122 سطر ‌2
اعراب :  
اذاراك : ” اذا ” متعلق به ” اتخذوا ” كه مستفاد است از ” ان يتخذونك ” .
اهذا الذي : تقدير ” قا‏لين اهذا … ” كه حال است .  
بذكر الرحمان : متعلق به ” كافرون ” .  
حين لا يكفون : مفعول به ” يعلم ” يا مفعول فيه و جواب ” لو ” حذف شده است .  
بغتة : حال از مفعول يا فاعل . 
جلد ‌16 صفحه ‌121 سطر ‌14
لغت :  
هزو : ظاهر كردن چيزي كه خلاف باطن است براي عيبجويي .  
عجله : شتاب و جلو انداختن چيزي از وقت خود . اينكار مذموم است .   
سرعت : انجام چيزي در نزدكترين اوقات . اين كار پسنديده است . 

تفسير عمومي آيات ‌41 تا ‌45 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌126 سطر ‌6
لغت :  
كلا‏ة : حفظ . فرق ميان ” سخريه ” و ” هزء ” اين است كه در اولي تسخير و تذليل است ولي در دومي نه . 
جلد ‌16 صفحه ‌126 سطر ‌10
اعراب :  
ام لهم آلهة : اين ” ام ” منقطعه است يعني ” بل ” .  
لا يستطيعون : جمله مستانفه و نميتواند حال يا صفت براي ” آلهة ” باشد . 

تفسير عمومي آيات ‌46 تا ‌50 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌130 سطر ‌4
لغت :  
نفحه : واقعه كوچك .  
قسط : عدل . اين مصدر به معناي ” ذوات القسط ” است .
جلد ‌16 صفحه ‌130 سطر ‌7
اعراب :  
شيئا : مفعول ثاني ” تظلم ” يا مفعول مطلق به معني ” ظلما ” .  
مثقال : اگر رفع دهيم فاعل ” كان ” تامه و اگر نصب دهيم خبر ” كان ” ناقصه است .   حاسبين : تميز يا حال . دخول باء بر سر ” بنا ” بخاطر اين است كه خبر به معني   امر است . يعني ” اكتفوا بنا … ” .  
الذين يخشون : در محل جر و صفت ” المتقين ” يا در محل رفع .  
بالغيب : حال . 

جلد ‌16 صفحه ‌137 سطر ‌13
اعراب :  
علي اعين الناس : حال .   كبيرهم هذا ممكن است مبتدا و خبر باشد و ممكن است
” كبيرهم ” فاعل   براي ” فعله ” و ” هذا ” صفت آن .  
ان كانوا ينطقون : جواب شرط محذوف است .   
جلد ‌16 صفحه ‌137 سطر ‌11
لغت :  
نكس : چيزي را وارونه كردن . 

تفسير عمومي آيات ‌71 تا ‌75 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌144 سطر ‌1
لغت :  
نافله : بخشش خاص . نفل آن نفعي است كه زا‏د بر حد واجب باشد . نافله نماز زا‏د بر حد واجب است . برخي گفته‌اند : نافله غنيمت است .
شاعر گويد :   لله نافلة الاعز الافضل   براي خداست غنيمت كسي كه عزيزتر و برتر است . 
جلد ‌16 صفحه ‌144 سطر ‌6
اعراب :  
نافلة : حال و بقولي مفعول مطلق .  
يهدون : صفت براي ” ا‏مة ” و دو مفعول آن محذوف است .  
اقام : حذف تاء آن بخاطر اضافه است .  
لوطا : منسوب به فعل مقدر و مفسر آن فعل بعد و در اين صورت جمله فعليه عطف شده بر جمله فعليه و اولي است .  
فاسقين : صفت قوم يا خبر بعد از خبر . 

تفسير عمومي آيات ‌76 تا ‌80 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌147 سطر ‌9
لغت :  
نفش : راه يافتن گوسفند و شتر در شب بمزرعه .  
لبوس : زره يا شمشير يا نيزه . برخي گفته‌اند : هر چه پوشيده شود . خواه زره باشد خواه لباس .  
احصان : حفظ كردن . 
جلد ‌16 صفحه ‌147 سطر ‌14
اعراب :  
نوحا : عطف بر ” لوطا ” .  
اذ نفشت : متعلق به ” يحكمان ” .  
و كنا لحكمهم شاهدين : حال .  
كلا : مفعول اول ” آتينا ” و ” حكما ” مفعول ثاني .  
يسبحن : حال از ” جبال ” .  
الطير : عطف بر ” جبال ” يا مفعول معه . 

تفسير عمومي آيات ‌81 تا ‌86 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌152 سطر ‌6
لغت :  
ريح : باد .  
عصوف : حركت شديد باد . 
جلد ‌16 صفحه ‌152 سطر ‌9
اعراب :  
لسليمان : متعلق به ” سخرنا ” .  
عاصفة : حال .  
تجري بامره : حال .  
من يغوصون : عطف بر ” ريح ” .  
من الشياطين : حال از ” سخرنا ” .  
معهم : صفت بعد از صفت به تقدير ” اهلا مثلهم كا‏نين معهم ” .  
رحمة : مفعول له . 

جلد ‌16 صفحه ‌164 سطر ‌16
لغت :  
حدب : ارتفاع زمين .  
نسول : خروج .  
شخوص : خيره شدن .  
حسيس : حركت .
جلد ‌16 صفحه ‌164 سطر ‌21
اعراب :  
و اقترب : گفته‌اند : اين واو مطروح و فعل جواب شرط است . لكن بعقيده بصريان واو غير مطروح و جواب شرط ” يا ويلنا ” است به تقدير ” قالوا يا ويلنا ” .  
اذا هي شاخصة : ” اذا ” ظرف مكان و عامل آن ” شاخصة ” است و ” هي ” مبتداست .   ابصار الذين كفروا : مبتداي ديگري است كه خبر آن ” شاخصة ” و جمله   خبر ” هي ” است . 

تفسير عمومي آيات ‌104 تا ‌112 سوره انبياء
جلد ‌16 صفحه ‌170 سطر ‌17
اعراب :  
كطي السجل : كاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف است .  
وعدا : مفعول مطلق .
كما بدانا : متعلق به ” نعيده ” .  
رحمة : حال يا مفعول له .  
انما الهكم اله واحد : نايب فاعل براي ” يوحي ” .  
علي سواء : حال از فاعل و مفعول .  
ما توعدون : فاعل ” قريب ” يا مبتدا و ” قريب ” خبر . در هر صورت مفعول معلق
” ادري ” هستند .  
تفسير عمومي آيات ‌1 تا ‌5 سوره حج
جلد ‌16 صفحه ‌179 سطر ‌7
اعراب :  
يوم ترونها : متعلق به ” تذهل ” .  
ارضعت : مفعول اين فعل محذوف است . 
سكاري : حال و اگر ” تري ” بمعني ظن باشد مفعول ثاني .  
نقر : مرفوع و عطف بر ” خلقناكم ” يا بنابر استيناف و خبر مبتداي محذوف و مفعول آن
” ما نشاء ” يا محذوف و ” ما نشاء ” ظرف .  
لتبلغوا : جار و مجرور و متعلق بمحذوف .  
لكيلا يعلم : متعلق به ” يرد ” و ” كي ” بمعني ” ان ” . 
جلد ‌16 صفحه ‌178 سطر ‌20
لغت :  
زلزله و زلزال : حركت شديد .   
ذهول : غفلت .  
حمل : بار داري .  
مريد : آماده فساد .  
مضغه : مقداري از گوشت كه جويده شده .  
همود : خشكيدن و كهنه شدن .
بهيج : نيكي صورت . 
و ان ادري : مفعول اين فعل محذوف است ، يعني ” كيف يكون الحال ” . 

تفسير عمومي آيات ‌6 تا ‌10 سوره حج
جلد ‌16 صفحه ‌184 سطر ‌14
اعراب :  
ثاني عطفه : حال 
له في الدنيا خزي : مبتدا و خبر و جمله خبر بعد از خبر براي ” من يجادل ”  
ذلك بما قدمت يداك : ممكن است مبتدا و خبر و ممكن است ” ذلك ” خبر مبتداي محذوف باشد . 
جلد ‌16 صفحه ‌188 سطر ‌14
لغت :  
حرف : طرف و جانب  
اطمينان : آرامش  
فتنه : محنت  
انقلاب : بازگشت  
عشير : همدم  
نصرت : ياري  
سبب : وسيله . به ريسمان و راه و پول ” سبب ” گفته مي شود .
جلد ‌16 صفحه ‌188 سطر ‌22
اعراب :  
لمن ضره اقرب : برخي گويند : اين لام در اصل م‌ْخر است . يعني ” من لضره … ”   علت اين است كه لام براي قسم است و بهتر است كه مقدم شود .
( مطالب و اقوال ديگري هم هست كه براي رعايت حال خوانندگان محترم از بيان آنها صرف نظر شد )   البته ممكن است لام را لام ابتدا گرفت و فعل ” يدعو ” تكرار فعل
” يدعو ” قبل ) . 

جلد ‌16 صفحه ‌193 سطر ‌3
اعراب :  
خبر ” ان ” اول جمله ” ان الله يفصل … ” است . 

تفسير عمومي آيات ‌19 تا ‌24 سوره حج
جلد ‌16 صفحه ‌196 سطر ‌10
لغت :  
خصم : اين كلمه مفرد و جمع و مذكر و مونثش يكسان است . در عين حال   مثناي آن هم جايز است و اينكه در آيه مثني آورده ، بخاطر اين است كه آنها دو گروه و دو خصم
هستند كه با يكديگر بمخاصمه پرداخته‌اند . نظير ” ان طا‏فتان من المومنين ” ( حجرات9 )  صهر : پختن و ذوب شدن .  
مقامع : جمع ” مقمعه ” وسيله اي كه با آن سر را بكوبند .  
حريق : محرق و سوزنده .  
اساور : جمع اسوار . دستبندها . سوار و سوار هم جايز است . 
تفسير عمومي آيات ‌25 تا ‌30 سوره حج
جلد ‌16 صفحه ‌202 سطر ‌7
اعراب :  
ان الذين كفروا : خبر ” ان ” محذوف بقرينه ” و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه .. . ”  
بالحاد : باء زا‏ده است ولي باء ” بظلم ” براي تعديه است .  
علي كل ضامر : در محل نصب و حال .  
ياتين : در محل جر و صفت . بمعني ” علي ابل ضامرة آتية … ”
جلد ‌16 صفحه ‌201 سطر ‌19
لغت :  
عاكف : كسي كه در يك مكان معين اقامت مي‌كند .  
بادي : بيابان نشين و در آيه غير بومي .  
مكان : جاي شيء .   
رجال : جمع راجل : پيادگان .  
ضامر : لاغر .  
عميق : دور .  
با‏س : كسي كه سخت گرسنه است .  
فقير : كسي كه تهيدست است .  
تفث : بر طرف كردن زوائ‏د بدن . 

تفسير عمومي آيات ‌31 تا ‌35 سوره حج
جلد ‌16 صفحه ‌210 سطر ‌11
لغت :  
خطف : ربودن .  
سحيق : بعيد .  
شعا‏ر : نشانه هاي مناسك حج و قربانيهايي كه بقربانگاه رانده مي‌شود .  
منسك : موضع عبادت  
اخبات : خضوع 

جلد ‌16 صفحه ‌216 سطر ‌6
لغت :  
بدن : جمع بدنه : شتر فربه  
وجوب : افتادن  
صواف : جمع صاف : به صف ايستادگان
قانع : قناعت كننده اي كه آبروي خود را نريزد .  
معتر : كسي كه سوال كند .  
صومعه : محل تجمع مسيحيان .  
بيع : كنيسه يهوديان .
اعراب :  
بدن : منصوب به فعل مقدر
صواف : حال .  
الذين اخرجوا : در محل جر و بدل از   ” الذين يقاتلون ”   يا خبر مبتداي محذوف يا منصوب بفعل محذوف .  
الا ان يقولوا : استثناء در اينجا براي نقض نفي است .
يعني ” الا بقولهم ”   بعضهم : بدل از ” الناس ” بدل بعض از كل . 

تفسير عمومي آيات ‌41 تا ‌45 سوره حج
جلد ‌16 صفحه ‌221 سطر ‌13
لغت :  
خاوية : خالي .
تعطيل : ابطال عمل .  
مشيد : مرتفع و بقولي گچكاري شده .

 


جستجو