اشاره به حکمت نهفته در چشم


امام علی (علیه السلام):

از (خلقت) این انسان، در شگفت آیید! با تکه ای پیه می بیند، با پاره گوشتی سخن می گوید، به کمک قطعه استخوانی، می شنود و از سوراخی، نفس می کشد.( نهج البلاغه: حکمت ۸٫)

امام صادق (علیه السلام):

– در مناظره با طبیب هندی -: پیشانی، از مو تهی است، از آن رو که محل رسیدن نور به چشمان است؛ و در آن چین و چروک قرار داده شده است، بدان که سبب که عرق فرو ریخته شده از سر را در خود، محبوس سازد و مانع رسیدن آن به چشمان شود، تا بدان وقت که انسان، عرق خویش را پاک کند، آن سان که نهرهای زمین، آب ها را در خود، محبوس می سازند.

ابروها در بالای چشمان قرار داده شده اند تا نور را بدان اندازه که بسنده است، به چشمان راه دهند. ای هندی! مگر نمی بینی آن که نور بر وی چیره می شود، دست خویش را بر فراز چشمان می گیرد تا نور، بدان اندازه که بسنده است، از زیر آن به چشمان راه گشاید؟

بینی در میان دو چشم قرار داده شده است تا نور را در میان دو چشم، به دو بخش مساوی قسمت کند.

چشم همانند بادام است، تا میل بتواند دارو را در داخل آن جریان دهد و بیماری (عفونت) از آن بیرون آید. اگر چشم، مربع شکل یا دایره ای بود، نه میل در داخل آن حرکت می کرد، نه دارو به همه آن می رسید، و نه بیماری از درون آن خارج می شد.( الخصال: ص ۵۱۳ ح ۳٫)

امام صادق (علیه السلام):

– خطاب به مفضل بن عمر -: ای مفضل! اکنون به این حواسی که خداوند از میان همه آفریدگان، آنها را به انسان اختصاص داده و بدین واسطه، او را بر دیگران گرامی داشته است، بنگر. چگونه چشمان انسان به سان چراغ هایی که فراز مناره است، در سر انسان قرار گرفته تا قادر بر مطالعه اشیا باشد و در اندام های پایین تر (از قبیل دست و پا) قرار نگرفته است تا آفت ها بدان نرسد و از پرداختن مستقیم به کار و حرکت، چیزهایی بدان ها برسد که ناتوانش سازد، در آن، اثر گذارد و از آن بکاهد. چشم ها در اندام های میانی بدن (چون شکم و پشت) نیز قرار نگرفته است تا چرخش آنها به سوی چیزها و نگاهشان به سوی اشیا، دشوار باشد. بدین سان، از آن رو که جای چشم ما هیچ کدام از این اندام ها نبوده، عالی ترین جای حواس، همان سر است که خود، به صومعه حواس می ماند.

حواس نیز پنج چیز قرار داده شده که پنج چیز را درک می کند تا چیزی از این محسوسات، از کف نرود. چشم آفریده شده است تا رنگ ها را درک کند، هیچ سودی در آن ها متصور نبود.

گوش آفریده شده تا صداها را درک کند. اگر صداها وجود داشتند و گوش نبود که آنها را ادراک کند، دیگر هیچ نیازی به آنها نبود و هیچ مقصودی را بر آورده نمی ساختند. دیگر حواس نیز چنین اند.

از سویی دیگر نیز همین حقیقت، صادق است. اگر چشم وجود داشت، ولی رنگ ها وجود نمی داشتند، چشم را هیچ خاصیتی نبود؛ یا اگر گوش وجود داشت، ولی صداها وجود نمی داشتند گوش را هیچ جایگاهی نبود. پس ببین که چگونه این حواس و محسوس ها با همدیگر اندازه و همسان شده اند و هر حسی را محسوسی است که بر آن، اثر می گذارد و هر محسوسی را نیز حسی است که آن را درک می کند.

با وجود اینها، چیزهایی همانند نور و هوا، واسطه میان حواس و محسوس ها آفریده شده اند که حواس، جز به کمک آنها کامل نمی شوند؛ چه، اگر نوری که رنگ را بر چشم آشکار سازد، نبود، چشم نمی توانست رنگ را درک کند و اگر هوایی که صدا را به گوش برساند، نبود، گوش نیز نمی توانست صدا را درک کند.

پس آیا بر هر کس که نگاهی درست بیفکند و فکر خویش را به کار گیرد، پوشیده می ماند که پدیده ای چون فراهم بودن حواس و محسوس های همسان و همنواخت با یکدیگر، و نیز فراهم شدن چیزهای دیگر که حواس به کمک آنها کامل می شود و توصیف آنها را گفتم، می تواند از چیزی جز هدفداری و اندازه گیری از جانب خدای لطیف آگاه، سر چشمه گرفته باشد؟

ای مفضل! در زندگی نابینایان و خللی که در کارشان روی می دهد، اندیشه کن و ببین که چگونه چنین کسی، نه جای گام های خویش را می بیند، نه پیش روی خود را می بیند، نه میان رنگ ها تفاوت می گذارد، نه چشم اندازهای زیبا و زشت را از هم باز می شناسد، نه اگر از سویی به او حمله برند، گودالی را که پیش پایش هست، می بیند، نه اگر ضربه شمشیری به سویش فرود آید، دشمن و ضربت او را می بیند، و نه به انجام دادن کارهایی چون: نوشتن، داد و ستد و زرگری راهی می یابد، تا آنجا که اگر کار آیی ذهنی وی نبود، به پاره سنگی افتاده بر زمین می مانست…

ای مفضل! در پلک چشم، تامل کن و بنگر که چگونه به سان پوشش، بر آن قرار گرفته و چگونه مژه گاه ها به آویخته گاه های ریسمان می مانند و چه سان خداوند، چشم را در درون غار خویش نشانده و پرده موهایی (که اطراف آن است)، بر آن افکنده است.( بحار الانوار: ج ۳ ص ۶۹٫)

جستجو