پروتستانتيسم در تقابل با مسيحيت كاتوليكي شكل گرفت
بعد از عروج حضرت عيسي (ع) رهبران مسيحي تا قرن ششم ميلادي در امورات سياسي و حكومتي و اجتماعي عموماً مداخلهاي نداشتهاند، از سال 756 ميلادي كه پادشاه فرانسه بخشي از سرزمينهاي تصرف نموده خود را، به پاپ بخشيد و با ضميمه نمودن اراضي متصرفه جديد به كليسا، دخالت كليسا به منظور حفظ قدرت مالي و اقتصادي و سياسي در امور اجتماعي افزايش يافت، در اين دوران كليسا به جاي خداپرستي، مردم را به شمايلپرستي و پيروي از جهل و خرافات دعوت مينمود و در قرون يازدهم تا چهاردهم ميلادي، پاپ آنچنان قدرتي يافت كه در صدد راهاندازي جنگهاي صليبي برآمد و در اين دوران، هشت جنگ صليبي حد فاصل سالهاي 1095 ميلادي تا 1270 ميلادي به بهانه نجات بيتالمقدس بر مسلمانان تحميل شد، متصرفات و اموال كليسا روز بروز افزوده ميگشت و افزونطلبي، پاپ را بر آن داشت تا با فروش الواحي به نام بخشايش گناهان گذشته و آينده به تجارت بپردازد كه اين امر موجبات گسترش مفاسد اجتماعي و اخلاقي فراوان را در جامعه مسيحيت به دنبال آورد.علاوه بر ترويج خرافات و گسترش فساد، كمكهائي كه به اجبار كليسا از اصناف مختلف، خصوصاً از كشاورزان دريافت ميكرد، به نارضايتي مردم افزود و از طرفي به خاطر حفظ ثروت و قدرت، از اقتدار ديني بهره جست و به تكفير بعضي از سلاطين پرداخت كه از جمله ميتوان به تكفير هانري چهارم، امپراطور آلمان توسط پاپ گريگور هفتم در سال 1075 ميلادي و فيليپ اول در سال 1094 ميلادي و لوئي هفتم در سال 1140 ميلادي اشاره نمود، همچنين با بهرهگيري از سازمان انگيزيسيون و تفتيش عقايد و افكار، مخالفانِ منافع خود را خارج مينمود، وجود وحشت و ارعاب را با ايجاد كورههاي آدم سوزي و گيوتينها در ميان مردم به راه انداخت و با افكار جديد، خصوصاً در زمينه علوم تجربي، به مبارزه پرداخت و در اواخر قرون وسطي، با پديدآمدن مؤسسات صنعتي و پيشرفتهاي علمي و فرهنگي، نهضت رفورماسيون يا پروتستانتيسم به وقوع پيوست و مردم و دانشمندان از كليسا رويگردان شدند.
اين نهضت در اروپاي سدههاي پانزده و شانزدهم توانست با روش اصلاح دين (رفورماسيون) راه را بر تفسير عقلاني دين از درون آموزهها و تعاليم مسيحيت هموار كند، اين نهضت كه به دست اصلاحگراني مانند »لوتر« و »كالون« هدايت ميشد، همانطور كه ذكر شد مبارزه با تعاليم مذهب كاتوليك و نظام بسته و راكد و متحجر كليسا و اربابان آن در دستور كار خود داشت و بر اين اساس مذهب پروتستان شكل گرفت.
در ايران بعد از مشروطيت، دكتر علي شريعتي با توجه به جوّي كه رژيم پهلوي ايجاد كرده بود و از دين به نفع رژيم حاكم بهرهبرداري مينمود، در صدد برآمد تا پروتستانتيسم مسيحي را بوميسازي كند و به عنوان الگوي اصلاح ديني ( رفورميسم ) پروژه پروتستانتيسم اسلامي را مطرح كرد و او به عنوان طراح اين حركت در جامعه ايران شناخته شد و ديدگاه او به شكلهاي مختلف تفسير و تقدير شد.
ولي در ميان اين تفاسير دو ديدگاه شاخصتر جلوهگري نموده است، در ديدگاه اوّل ميبايست در درون حوزه دين فرآيند اصلاحي آن شروع و سعي در پالايش فرهنگ ديني از كژيها و كاستيها و پيرايهها مينمود تا دين بتواند با توجه به زمان و مكان، براي حيات فردي و اجتماعي بشر، اثربخشتر و جهتدهندهتر باشد، در واقع كژيها و كاستيها و پيرايههايي را پالايش ميكرد كه از بد مسلماني كردن سرچشمه ميگرفت. »اسلام به ذات خود ندارد عيبي، هر عيب كه هست از مسلماني ماست« لذا شريعتي معتقد بود كه روشنفكران مسيحي، مذهب را كنار نگذاشتند، بلكه بينش مذهبي را احيا كردند، او ميگفت: »اگر ارزش كار مصلحاني چون »لوتر« و » كالون « را در غرب بشناسيم و نهضت اصلاح مذهبي ( پروتستانتيسم ) را كه مذهب مسيح را از چارچوبهاي متحجر و حالت رخوت و ركود و انحطاط كاتوليكي آن نجات داده، بررسي كرده باشيم و بدانيم كه اين نهضت تا كجا در بيداري و حركت و پيش رفت بنياد تمدن و قدرت اروپايي امروز سهيم بوده است، به اين نتيجه ميرسيم كه جامعه ما اكنون بيش از هر چيز به چنين مصلحان معترض اسلامي، نيازمند است، مصلحان معترضي كه خود با اسلام دقيقاً آشنا باشند و نيز با اجتماع و با دردها و نيازهاي زمان و بدانند، بر چه اصولي بايد تكيه كنند و عليه چه انحرافهائي بايد به اعتراض بپردازند.« لذا او با توجه به زمان و مكاني كه در آن واقع شده بود، يعني دوران حاكميت طاغوت، پروژه پروتستانتيسم اسلامي خود را طرح نمود.
ديدگاه دوّم نسبت به پروژه اصلاح طلبي ديني دكتر شريعتي، ديدگاهي بود كه اصلاح ديني را براساس الگوهاي بيروني غربي و يا شرقي و عمدتاً غرب جستجو ميكرد، در اين تفكر دين افيون و عامل انحطاط معرفي ميگرديد و اين همان مطلبي است كه آغاجري در انديشه خود بر آن اصرار ميورزد و خواهان اصلاح و تغيير دين ميشود و فقه اسلامي، سنتي، ناكارآمد، عتيقه و تاريخي قلمداد ميگردد.*
در نگاه اول پالايش فرهنگ ديني از كژيها و كاستيها و پيرايههاست و در نگاه دوم اصلاح در تفكر ديني است كه نتيجه آن اُمانيزم و انسان محوري ميباشد، همانگونه كه آغاجري خواستار آن شده و ميگويد: »ما نيازمند ديني هستيم كه براي انسان احترام قائل باشد، ارزش قائل باشد، اسلام بنيادگرا خيلي بيشتر از اسلام سنت گرا ارزشهاي انسان را لگدمال ميكند، … امروز به يك اُمانيزم اسلامي احتياج داريم، هم در صحنه مذهبي و هم در صحنه عموميمان، نياز داريم كه به يك انسان احترام بگذاريم و بعد از آن به شهروند احترام بگذاريم، هر انساني با لذات يك ارزش است، يك حوزه و حريم تجاوزناپذير دارد، هركس كه حقوق اين انسان را لگدمال كند از نظر اسلام كه ما معتقديم يك متجاوز است.« *
در اين گفتار، او اسلام را به سنتگرا و بنيادگرا تقسيم ميكند و هر دو را لگدمال كننده ارزشهاي انساني ميشمارد و ميگويد: »اسلام بنيادگرا خيلي بيشتر از اسلام سنتگرا ارزشهاي انسان را لگدمال ميكند.« و در نهايت، قسم سومي از اسلام را ارائه داده و ميگويد: »از نظر اسلام كه ما معتقديم « و اين قسم سوم چيزي نيست جز انسان محوري ( اُمانيزم ) كه در تقابل با خدا محوري ميباشد و تلاش ميكند، آنچه را كه رنگ و بوي غيب و ماوراءالطبيعه دارد، از جامعه انساني بزدايد. علاوه بر اشكال شكلي بر سخن ايشان، در محتواي نيز ايراد و اشكال وارد است و اين اشكال با نگاهي كه اسلام به انسان دارد و جايگاه رفيعي كه براي انسانيت قائل است روشن ميشود، كه اين نوشتار ظرفيت طرح آن را ندارد لذا خيلي گذرا به بخشي از اين نگاه رفيع و بلند اشاره ميكنيم و خوانندگان محترم را به مباني حقوقي انسان در اسلام ارجاع ميدهيم.
ارزشها و ضد ارزشهاي انسان
قرآن كريم در يك نگاه كلي ارزشها و ضد ارزشهايي را به انسان نسبت ميدهد، كه ارزشهاي او عبارتند از:
1- انسان خليفه خدا در روي زمين است.
2- ظرفيت علمي انسان بزرگترين، ظرفيتهايي است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد.
3- انسان فطرتي خدا آشنا دارد، به خداي خويش در عمق وجدان آگاهي دارد.
4- در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادي كه در جماد و گياه و حيوان هست، عنصر ملكوتي، الهي وجود دارد، انسان تركيبي از ماده و ملكوت است.
5- انسان موجودي انتخاب شده و برگزيده است، كه آفرينش او حساب شده است و تصادفي نميباشد.
6- شخصيتي مستقل و آزاد دارد و امانتدار خداست، رسالت و مسئوليت دارد و از او خواسته شده كه تا با كار و تلاش و ابتكار و نوآوري زمين را آباد سازد و با انتخاب خود، يكي از دو راه سعادت يا شقاوت را براي خويش رقم زند.
7- از كرامت و شرافت ذاتي برخوردار بوده و خداوند او را بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داده است و او زماني خويشتن واقعي خود را درك و احساس ميكند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستيها و دنائتها و اسارتها و شهوترانيها بشمارد و با رويآوردن به تقواي الهي، به كرامت اكتسابي دست يافته و به شرافت و ارزش خود بيفزايد.
8- انسان از وجداني اخلاقي برخوردار است و به حكم الهام فطري و عقل سليم بسياري از زشتيها و زيبائيها را درك ميكند، ولي نه به آن صورت كه او را از وحي و غيب مستغني سازد، لذا به او امر شده كه خدا و رسول خدا و اوليالامر را پيروي كند و با اجابت فرمان، آنها حيات انساني خويش را رقم زند.
9- خواستههاي او بينهايت است، به هر چه برسد از آن سير و دلزده ميشود، مگر آنكه به ذات بيحد و نهايت خدا بپيوندد و جز با ياد خدا آرام نميگيرد.
10- نعمتهاي زمين و درياها و آسمانها براي او آفريده شده، تا با بهرهگيري از آنها سعادت دنيوي و اخروي خود را رقم زند.
11- او بايد به اصل خلقت خويش، توجه داشته باشد و بداند از كجا آمده و در كجا به سر ميبرد و به كجا خواهد رفت. او را براي اين آفريده كه تنها خداي خويش را پرستش كند و فرمان او را بپذيرد، پس وظيفه انسان اطاعت امر خداست.
12- جز در راه پرستش خـداي خويش و جز با ياد او خود را نمييابد و اگر خداي خويش را فراموش كند خود را فراموش كرده است.
13- مراحل رشد و كمال او محدود به عالم ماده و دنيا نميباشد و همينكه از دنيا برود حقايق بسياري كه امروز بر او پوشيده است، برايش آشكار ميگردد.
14- او نبايد تنها براي مسائل مادي تلاش كند، يگانه محرك او حوائج مادي زندگي او نيست، بلكه بايد علاوه بر دنيا براي هدف و آرمانهاي عالي و معنوي و اخروي تلاش كند و جز رضاي آفريننده خويش مطلوب ديگري نداشته باشد.1
پروتستانتيسم چيست و پروتستانتيسم اسلامي به چه معناست
آغاجري ميگويد: »… اما از آنجائي كه در جامعه ايران، اساسيترين هسته فرهنگ، مذهب است، اصلاً جامعه ايران و فرهنگ ايراني در تمامي دورهها يك فرهنگ مذهبي بوده است، چه در دوره قبل از اسلام و در عصر ساساني و زرتشتي چه در دوره بعد از اسلام، چه در مرحله قبل از صفويه، و آن موقعي كه اكثريت ايرانيان هنوز به مذهب تشيع نگرويده بودند و چه بعد از آن، اساسي ترين هسته در فرهنگ ايران مذهب است، چون كه دكتر شريعتي به پروژه پروتستانتيسم اسلامي رسيد، با تحليلي كه از جامعه ايران داشت و با شناختي كه از تجربه پروتستانتيسم مسيحي داشت به اين جمع بندي رسيده بود.« *
در اين عبارت نكته قابل دقت اين است كه پروتستانتيسم اسلامي برگرفته از پروتستانتيسم مسيحي است. سواي اينكه چنين تعبيري در مورد اسلام صحيح است يا خير فعلاً از اين عبارت ميگذريم و نكات ديگري از سخنان ايشان را مورد دقت قرار ميدهيم، تا حلقههاي موجود در اين بيانات، كه با دقتي خاص ارئه شد به هم وصل سازيم و نتيجهگيري نمائيم. آغاجري در بخش ديگري از صحبت خود ميگويد: كتاب مقدس يعني انجيل و تورات مستقيماً توسط هيچ مؤمن مسيحي قابل فهم شمرده نميشد، يعني حتماً مسيحيان براي فهم كتاب مقدس خودشان نيازمند روحاني بودند. روحانيون هم واسط بين خلق و خدا بودند و هم واسط بين مسيحيان با مسيح بودند، نه با خدا بدون روحاني ميشد ارتباط برقرار كرد نه با كتاب مقدس، هيچكدام، اينكه اين كتاب مقدس كه به قول قرآن »لايمسُّهُ إِلاّ المُطَهَّروُن …« *
نكاتي كه در اين عبارت از بيانات او لازم است مورد نظر قرار گيرد يكي عنوان كتابمقدس براي انجيلوتورات و قرآن كريم است كه همه را در يك رديف قرار ميدهد و خود اهانتي آشكار به قرآن قلمداد ميگردد. زيرا انجيل و تورات فعلي كتبي تحريف شده توسط علماي يهود و مسيحي ميباشد، ولي قرآنكريم از هرگونه تحريف لفظي مصون بوده است، ايشان خيلي زيركانه ايراداتي كه بر محتواي انجيلوتورات به جهت تحريفي كه در آنها صورت گرفته وارد است را، بر قرآن نيز وارد ميكند.
نكته ديگر فرهنگ تلورانسيسم يا تساهل و تسامحي است كه بر اين گفتار حاكم ميباشد كه در جاي خود بحث فراواني ميطلبد. و نتيجهاي كه آغاجري از اين بيانات ميگيرد تز خود كشيشي است ايشان ميگويد: » به اين احتياجي نيست كه ما براي فهم كتاب مقدس برويم سراغ طبقهاي به نام روحاني و اسقف، هر كسي خودش كشيش خودش است.« *
در اين عبارت از سخنان ايشان تكثرگرائي در حوزه معرفت ديني مورد تأييد قرار گرفته است، هركس آنچه را كه خود ميفهمد اين دين است، كه نتيجه اين سخن انكار نبوت و ملزومات آن است. آغاجري در نهايت ميگويد: »اينجاست كه به نظر من پروتستانتيسم اسلامي خيلي جديتر ميشود.« *
و اما بنيانگذار نظريه پروتستانتيسم شخصي است به نام »مارتين لوتر« كه در دهم نوامبر سال 1483 ميلادي در آلمان به دنيا آمد پس از گذراندن تحصيلات خود تا دكترا در دانشكده حقوق دانشگاه اِرفورت به سوي كليسا روي آورد و در سلك راهبان فرقه آكوستينوس قديس قرار گرفت سپس به رُم براي ديدار با پاپ حركت كرد و به وعظ در كليسا و تدريس در دانشگاه رم پرداخت، از عقائد او اين بود: »آنها كه باسوادند خود همهچيز ميدانند من براي آنها سخن نميگويم!« در سال 1509 از رم به آلمان بازگشت و به سوي كليسا شتافت و انتقادات خود را مكتوب نمود و بر درب كليسا كوبيد، لذا او به پروتستان ( معترض ) شهرت يافت، شاه پروس كه از مخالفان كليسا به شمار ميآمد » لوتر « را در پناه خود قرار داد و با حمايت او، »لوتر « مذهب جديدي در آئين مسيحيت، به نام »پروتستان« تأسيس كرد، از افكار معروف »لوتر« در رسالهاي كه در باب (آزادي مسيحي) نوشته، ميگويد: »همه آنان كه به مسيح باور دارند، شاه و راهبان همه، مسيحاند.« همچنين او معتقد بود كه »هر مسيحي كشيش خودش است.« و او اولين بنيانگذار فردگرائي مذهبي است – هر فردي ميتواند براي خود مذهبي داشته باشد و از دين ميتوان به تعداد انسانهاي روي زمين قرائت مختلف داشت – او معتقد بود كه آموزههاي – ديني مسيحيت از بين برنده ايمان است و آنرا اسارت بابلي كليسا ميخواند و در خصوص رابطه عقل و وحي معتقد بود: » عقل آدمي همواره عليه قانون خداوند ميشورد.« بعدها شخصي به نام » ماكس وبر« بر نقش مؤثر »لوتر « در پيدايش مفاهيمي چون دموكراسي و سرمايهداري تأكيد كرد و اين چيزي است كه اصلاح طلبان به اصطلاح، مذهبي مانيز، آن را براي ملت ما و شريعت مقدس اسلام و مذهب تشيع، در سر ميپرورانند.2
قالبهاي پروتستانتيسم اسلامي
آغاجري ميگويد: »پروتستانتيسم اسلامي كه در قالب اسلام عقلي، علمي و انساني است يك اسلام متفكرانه و روشنفكرانه است، يك اسلام نوگرا است.« *
ايشان قالبهايي را كه براي پروتستانتيسم اسلامي يا اسلام متفكرانه، روشنفكرانه و نوگرا مطرح ميكند، سه مورد است، اسلام عقلي، اسلام علمي و اسلام انساني و در اين بيان هيچ اشارهاي به جايگاه وحي نشده و گويا ايشان به اسلامي كه بر مبناي وحي الهي و قوانين آسماني شكل گرفته باشد، اعتقادي ندارد، يكي از سؤالاتي كه به ذهن راه مييابد اين است كه اولاً اسلامي كه ما ميشناسيم و دين الهي به شمار ميرود »انَّ الدّينَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ« 3 است و آن هم اسلامي است كه براساس وحي الهي تبيين شده و وحي هم آن را براساس حجتهاي ظاهري، مانند وجود مبارك رسول خدا » ما اتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُم عنهُ فانتَهُوا«4 و ولايت اميرالمؤمنين علي (ع) و اوليالامر از امامان بعد از او تبيين نموده و ميفرمايد: »اَلْيَومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً«5 رضايت خدا در اسلامي است كه با ولايت علي (ع) همراه باشد ولي در پروتستانتيسم اسلامي ارائه شده از طرف آغاجري هيچ جائي براي اسلام بر مبناي وحي نميبينيم و اين موضوع حتّي با انديشه طراحان اين تفكر، يعني ميرزا ملكم خان و دكتر علي شريعتي تفاوت و تازگي دارد، در هر صورت سخن ايشان دربردارنده اين معناي غلط در مورد وحي و بعثت انبياست كه بشر به دليل داشتن عقل و برخورداري از علم و فهم انساني ، نيازي به بعثت انبيا ندارد. ولي ما معتقديم، با وجود عقل به عنوان حجت باطني و شعور انساني و اراده و علوم بشري، باز بشر نياز، به وحي و بعثت انبيا و هدايت ائمه (ع) دارد، نياز به قانون آسماني دارد و در هيچ عصري بشر از حجت ظاهري يعني، پيامبران و يا ادامه دهندگان راه آنان بينياز نيست، بلكه با گذشت زمان احساس نياز به آئين هاي آسماني فزوني يافته و مضاعف ميگردد و براي اثبات ادعاي خويش به پارهاي از اين ثمرات اشاره ميكنيم:
1- در مسائل اعتقادي، اخلاقي و حتي فقهي، برخي از امور را عقل درك ميكند كه مستقلات عقليه گفته ميشود، ولي اموري هم هستند كه هرگز عقل و علم تجربي و فهم انسان بدون كمك از وحي، قادر به شناخت آنها نيست.
2- اگر بخواهيم تجدد ديني يا به قول ايشان پروتستانتيسم اسلامي را بر مبناي قالبهاي ارائه شده ترسيم كنيم و فرض بر اينكه در اين تجدد ديني براي خدا و رضايت خدا هم جائي قائل شويم، چگونه با عقل و علم تجربي و فهم انساني ميتوانيم، خواست خداوند، از انسان را بيابيم، تا مطابق آن عمل كنيم و رضايت او را جلب نمائيم و اين در حالي است كه نوانديشان ديني، جائي براي شناخت شهودي هم قائل نيستند، همانگونه كه آغاجري در سخنراني همدان بر آن تأكيد نموده و ميگويد: »بعضي از روايتهاي منصوب و شايد هم مجعول در اسلام گفته است »اكثر اهل الجنة البُلها« اكثر بهشتيها آدمهاي ابله هستند، … البته آقايان عُرفاي ما بعضي آمدهاند اين بُله بهشتي را يك بُله (نادان و ابله) ماوراي عقل تعريف كردهاند.« *
ما در اينجا به روايتهاي مورد اشاره ايشان كاري نداريم بلكه مورد نظر قسمت آخر جمله ايشان در مورد تعبيرات عرفاست كه مفهوم انكار شناخت و معرفت شهودي را به دنبال دارد.
3- اگر به گفته ايشان معتقد شويم، كه انسان اصالت دارد »انسان به عنوان انسان اصيل است« * و دين نه تنها اصالتي ندارد بلكه افيون تودهها و حكومتها نيز هست، اين سؤال مطرح ميشود كه كدام بخش از اميال و افعال انساني اصالت دارد؟ ترديدي نيست كه برخي از افعال اختياري ما خوب و شايسته و برخي از آنها ناشايست و زشت ميباشد و اعمال چه زشت و چه زيبا از انساني سر ميزند كه داراي عقل و علم و اصالت انساني است و اين انسان به گفته ايشان » بالذات يك ارزش است، يك حوزه و حريم تجاوزناپذير دارد، هركس حقوق اين انسان را لگدمال كند از نظر اسلام كه ما معتقديم يك متجاوز تلقي ميگردد« و بر اين اساس ديگر نياز به دادگاه و محاكم قضائي و مجازات و حدود و ديات و قصاص و تعزيرات و كفّارات و امر به معروف و نهي از منكر نداريم، چون اصالت از آن انسان است و اگر بخواهيم اين امور را اجراء كنيم، آن اصالت مورد نظر آغاجري خدشهدار شده و حقوق اين انسان اصيل لگدمال ميشود و براساس پروتستانتيسم اسلامي يك تجاوز تلقي ميگردد.
4- از آنجا كه انسان مدني الطبع است نياز به قوانيني دارد كه براساس آن زندگي خود را اداره و مديريت كند، همان عقلي كه ايشان آن را، از قالبهاي پروتستانتيسم اسلامي ميداند، به ما ميگويد: قوانين بشري هرچند عالي و مترقي باشد قادر نيست بشر را به سوي سعادت هميشگي سوق دهد. زيرا با تمام تلاشهاي روشنفكرانه و متفكرانه و نوگرايانه بشري هنوز ماهيت انسان براي احدي از دانشمندان به صورت حقيقي روشن نشده، هنوز جسم بشر را نشناختهاند، چه رسد به خصوصيات روحي و رواني او و اين عدم شناخت ما را ناچار ميسازد، تا قالب ديگري در رأس مواردي كه آغاجري مطرح ميكند، طرح كنيم و آن، اسلامِ براساس وحي است، كه آن هم در پروتستانتيسم اسلامي جائي ندارد.
5- در پروتستانتيسم اسلامي، تزكيه نفس و اخلاق براساس عقل و علم نوگرايانه، اموري نسبي به شمار ميروند و براساس اصالت فهم انساني، بايد بر مبناي تلورانسيسم »تساهل و تسامح« حركت كند و ديگر اخلاق حسنه و كمالات اخلاقي و اخلاق سيّئه و رذايل اخلاقي معنايي ندارد و براساس طرح خود كشيشي، »هركس خودش كشيش خودش است«، آنچه را كه از رذايل اخلاقي افراد انجام دهند، حسن و زيبا، تلقي ميشود و گرنه اصالت انسان و ارزش بالذات انسان و حوزه و حريم تجاوزناپذيري انسان خدشهدار ميگردد، بنابراين هرچه را كه انسانها انجام دهند فضيلت خواهد بود و اين موضوعي است كه با قالبهاي عقلي و علمي در تعارض قرار ميگيرد.
تفكر پوزيتيويسمي در انديشه آغاجري
»پوزيتيويسم« كه در فارسي مشرب تحقيقي، تحصّلي يا اثباتي خوانده ميشود، اين تفكر را دنبال ميكند كه بشر امروزه به مرحلهاي از تفكر و تعقل رسيده و ميتواند با اتكاء بر دانستهها و يافتههاي علمي زندگي خود را بنا كند و در اين ميان هيچ چيز ديگري، خواه از مسلّمات ديني و ايماني و خواه باورهاي مسلك و مذهبي، نبايد، در گزينش مسائل اجتماعي و سياسي و اقتصادي دخالتي داشته باشد، لذا براساس اين ديدگاه است كه، دين در جامعه عامل انحطاط معرفي ميشود، بنابراين انديشمنداني كه تلاش كردهاند با تكيه بر يافتههاي علمي، دين را از دنيا جدا نمايند در دو گروه قابل شناخت ميباشند. گروه اول گروهي كه مشرب خود را بر ماديت محض و انكار وجود خدا بنا كردهاند و گروه دوم مشربي كه به التقاط روي آورده و سعي دارد با ارائه قرائتهاي مختلف از اسلام و ترويج تفكر تساهل و تسامح ( تلورانسيسم ) دين را به عنوان جرياني فردي و در كنار مسائل اجتماعي قرار دهد، در گذشته ميتوان پرچمدار گروه اول را فردي مثل »آخوندزاده « معرفي نمود و امروزه اين تفكر در ميان گروهاي به اصطلاح ملي و مذهبي و بخشي جريانات همگرا با آنان رايج شده است، سردمدار گروه دوم را ميتوان »طالبوف« دانست كه اين جريان امروزه در تفكرات اصلاحطلبان دگرانديش جامعه ما مانند، تاجزاده، سروش، حجاريان، عبدي و آغاجري و … خودنمائي ميكند. اثبات اين ادعا را ميتوان در مقايسه دو عبارتي كه در ذيل درج ميگردد، دريافت نمود، در دوران مشروطيت به منظور اسلام زدائي انجمن سرّي به نام »انجمن سرّي باغ سليمان خان ميكده « تشكيل ميشود، اما اينكه اهداف اين انجمن سري و سازمانهاي مشابه آن چه بوده است را ميتوان در پيگيري اهداف انجمن مذكور از زبان مهدي ملكزاده به نقل از پدرش ملكالمتكلمين كه همراه با افرادي مانند سيدجمال واعظ عضو اين انجمن بودهاند دريافت.
مهدي ملكزاده ميگويد: »اختيار و زِمام اين مردم جاهل در دست حكومت و روحانيون و آلت بدون اراده آن دو مقام هستند و فعلاً از طبقه عوام براي منظوري كه در پيش گرفتهايم، كاري ساخته نيست، قدرت در اين مملكت به دست دو طبقه است، يكي دولتيها و ديگري روحانيون و تا حال، اين دو طبقه به واسطه سازشي كه با هم دارند، در مملكت حكومت ميكنند.« *
امروز هم آغاجري بر همين باور است، او ميگويد: »اسلامي كه امروز با آن طرف هستيم ديگر اسلام عاميانه نيست، اسلام آمرانه است … يك دين امانيستي است، يعني ديني كه افراد را تبديل بكند به افسار قدرت و حاكميت … امروز اسلام در قدرت است، روحانيت در دولت است و احكام اين دين بنيادگرا معطوف است به قدرت« برهمين اساس و طرز تفكر است كه، جامعه شيعي را به ميمون تشبيه كرده و ميگويد: » رابطه دينشناسان با مردم رابطه معلّم و متعلّم است نه رابطه مراد و مريد، نه رابطه مقلِّد و مقلَّد، كه مردم از او تقليد بكنند، مگر مردم ميمون هستند كه از او تقليد كنند.« *
مقايسه و تطبيق اسلام با مسيحيت
آغاجري در بخشي از سخنانش با اعتراض يكي از خواهران شركت كننده در مجلس سخنراني مواجه ميشود و آن خواهر ميپرسد: شما در رابطه با اسلام، يا مسيحيت صحبت ميكنيد؟ او جواب ميدهد »اينها هم تو اسلام وجود داشته و هم تو مسيحيت، من به جاي هر دوتايشان صحبت كردم« *
از ايشان به عنوان فردي كه دكتراي تاريخ است، سؤالم اين است كه، در مسيحيتي كه منجر به پروتستانتيسم شده كورههاي آدمسوزي وجود داشته است، انسانهايي را از دم گيوتينها به جرم حقخواهي و حقيقتطلبي گذرانده و گردن زدهاند و چه بسيار انسانهايي كه بوسيله ارّابههاي ميخدار صليبيون به صليب كشيده شدهاند، مكتب اسلام و مذهب تشيع در كجاي تاريخ، حاكميت يافته، كه چنين اعمالي را انجام دهد؟ آيا در طول تاريخ تشيع، اين علماي بزرگ مذهب نبودهاند كه خود پرچمدار آزادي و حقخواهي بودهاند و به ناجوانمردانهترين شيوهها به شهادت رسيدهاند؟ آيا عالم بزرگ شيعي، شمسالدينمحمدبن مكي و زينالدينعليبناحمد عاملي كه آنها را مُسلح نمودهاند و در تاريخ شيعه به عنوان شهيد اول و شهيد ثاني شهرت يافتند، اينگونه بودهاند؟! آيا شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، آن عارف بزرگ با سعايت دشمنان مذهب به شهادت نرسيده است؟! آيا آيت ا… شهيد غفاري نبوده كه با متّه دريل زنده زنده جمجمه او را سوراخ نمودند، آيا آيت ا… شهيد سعيدي نبود كه زير شكنجههاي دژخيمان فرياد ميزد اگر مرا قطعه قطعه كنيد هر قطره خونم فرياد ميزند خميني خميني؟! آيا آيت ا… شهيد صدر و خواهر مكرمهاش بنتالهدي جان خود را فداي اسلام علوي نكردهاند؟ آيا فرزندان به شهادت رسيده آيت ا… العظمي حكيم پشتوانههاي حق و حقيقتخواهي نبودهاند؟! آيا شهيد بزرگوار نواب صفوي نبود كه در راستاي آرمانهاي الهي ملت جان خود را فدا نمود؟! آيا شهيدان هاشمينژاد، مطهري و مفتح انديشه سازان اسلام ناب محمدي به شمار نميروند؟! آيا شهيدان محراب قاضي، دست غيب، اشرفي، صدوقي و مدني، بانيان نهضت اسلامي به حساب نميآيند؟! آيا شهداي روحاني در دوران جنگ تحميلي نسبت به جمعيت كشور در سالهاي دفاع مقدس بالاترين درصد آمار شهداء را به خود اختصاص ندادهاند و با خون خود اسلاميت و جمهوريت نظام را فرياد نكردهاند؟! آيا شهيد والامقام سيدمصطفي خميني كه به فرموده امام، اُميد آينده اسلام بود، جان خود را فداي اعتلاي اسلام و ايران نكرده است؟ كه امروز شما اين مناديان حق و حقيقت و آزادي و آزادگي را با دوران سالهاي تاريك مسيحيت مقايسه كردهايد؟!
اُمانيزم و اُمانيسم اسلامي در كلام آغاجري
آغاجري در بخش ديگري از سخنانش ميگويد: »قبل از شروع نهضت پروتستانتيسم در اروپا يك نهضت ديگري شروع شده بود كه همان نهضت اُمانيسم بود، نهضت اُمانيسم، نهضتي بود كه ميگفت انسان ارزش دارد، در مقابل، كليسا، خدا را مطرح ميكرد و براي اينكه به نام خدا انسان را قرباني كند، به نام خدا و نايب خدا و نايب مسيح كه پاپ، كه روحانيت مسيح بود، انسانها را قرباني ميكرد. اين البته سنتي است بسيار قديمي … اُمانيستها به اين اعتراض داشتند و ميگفتند انسان ارزشمند است، انسان به عنوان انسان، اصيل است.« *
ايشان براي تبيين ديدگاه انسان محوري (اُمانيسم) در مقابل خدا محوري ميگويد: »ما به عنوان يك روشنفكر، اگر دغدغه تحول در جامعه خودمان داريم، اگر ميخواهيم جامعه خودمان را از عقبماندگي نجات دهيم، بايد خود اين جامعه را بشناسيم و ببينيم آن عاملي كه اگر دچار انحطاط شود، جامعه را به خاك مينشاند و اگر رو به ترقي بروند جامعه را مترقي خواهد كرد، چيست؟ اين هسته اصلي و مركزي… اين انحطاط در مركزش دين قرار داشت، دين منحط.« *
سپس اضافه ميكند: »اما امروز هم به يك اُمانيسم اسلامي احتياج داريم، هم در صحنه مذهبيمان و هم در صحنه عموممان، نياز داريم كه به يك انسان احترام بگذاريم و بعد از آن به شهروند احترام بگذاريم، هر انساني بالذّات يك ارزش است، يك حوزه و حريم تجاوزناپذير دارد هركسي كه حقوق اين انسان را لگدمال كند از نظر اسلام كه ما معتقديم متجاوز است.« *
»آن اُمانيزمي كه ميگوئيم مبتني است بر يك فلسفه عميق آفرينش، انسان خليفه خداست و آدم نماينده نوع انسان است، خداوند به او كرامت داده و فرموده است »وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدم فِي البَرِّ وَ الْبَحْرِ« اين انسان كرامت دارد نفرموده از تعارفات معمولي كه ميكنيم، تعارفاتي كه گاهي در جامعه ما نسبت به مردم تعارف ميكنند، كه مردم خيلي حق دارند بفهمند، مردم سرور ما هستند، ولي نعمت ما هستند، اما وقتي پاي رأيگيري و نظردادن و تصميمگيري ميشود، مردم قدرت تصميمگيري ندارند، مردم احتياج به قيّم دارند، مردم نميفهمند، اين تعارفات نيست ( لقد كرّمنا ) كرامت اين انسان موجودي است صاحب كرامت بنيآدم،نه مسلمان،نه شيعه،نه آيت ا..،نه فقيه،بنيآدم همه انسانها كرامت دارند.« *
براي اينكه حدود اين اصالت و كرامت مشخص شود ميزان را كلام امام علي (ع) قرار ميدهيم، آن حضرت هم اصالت انسان (انسان محوري) را نفي نموده و هم آنچه كه از اُمانيزم در امور اجتماعي منتج ميشود.
امام علي (ع) در هنگام تلاوت آيه »يا ايُّهَا الْاِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ«7 فرمود: »برهان گناهكار نادرستترين برهانهاست و غدرش از توجيه هر فريب خوردهاي بياساستر و خوشحالي او از عدم آگاهي است، اي انسان چه چيز تو را بر گناه جرأت داده و در برابر پروردگارت مغرور ساخته و بر نابودي خود علاقهمند كرده است؟ آيا بيماري تو را درماني نيست؟ و خوابزدگي تو بيداري ندارد؟ چرا آنگونه كه به ديگران رحم ميكني به خود رحم نميكني؟«
امام (ع) در نفي تفكر كساني كه ميگويند خود انسان اصالت دارد و هر چه بخواهد بايد آنرا انجام دهد و خود دستورالعمل زندگي خود و جامعهاش را بنويسد، ميفرمايد: »چه بسا كسي را در آفتاب سوزان ميبيني و بر او سايه ميافكني، يا بيماري را مينگري كه سخت ناتوان است از روي دلسوزي بر او اشك ميريزي »صَبَّرَكَ عَلي دَائِكَ وَ جَلَّدُكَ عَلي مُصَابِكَ وَ عَزَّاكَ عَنِ الْبَكاءِ عَلي نَفْسِكَ وَ هيِ أَعَزَّ الْاَنْفُسِ عَلَيْكَ« اما چه چيز تو را بر بيماري خود بيتفاوت كرده و بر مصيبتهاي خود شكيبا و از گريه بر حال خويش باز داشته است.
در حالي كه هيچ چيز براي تو عزيزتر از جانت نيست، چگونه ترس از فرود آمدن بلا، شب هنگام تو را بيدار نكرده كه در گناه غوطهور و در پنجه قهر الهي مبتلا شدهاي؟«
سپس به نفي تفكر اصالت فرد »انديويدوآليسم« پرداخته و ميگويد: » … و چه ناتوان و بيمقداري تو كه بر عصيان او جرأت داري در حالي كه تو را در پرتو نعمت خود قرار داده و در ساية رحمت او آرميدهاي، نه بخشش خود را از تو گرفته و نه پرده اسرار تو را دريده است، بلكه چشم برهم زدني بياحسان خدا زنده نبودي در حالي كه يا در نعمتهاي او غرق بودي، يا از گناهان تو پردهپوشي شده، يا او مصيبتي را از تو دور ساخته، پس چه فكر ميكني اگر او را اطاعت كني؟ به خدا قسم اگر اين رفتار ميان دو نفر كه در توانائي و قدرت برابر بودند، وجود داشت (و تو يكي از آن دو بودي) تو نخستين كسي بودي كه خود را بر زشتي اخلاق و نادرستي كردار محكوم ميكردي«8
همچنين ميفرمايد: » وَ تَمَسَّك بِحَبْلِ الْقُرآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلالَهُ وَ حَرَّمْ حَرَامَهُ وَ صَدَّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ وَ اعْتَبِرْ بِما مضي مِنَ الدّنيا لِما بَقِيَ مِنْها، فَإِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَها لاحِقٌ بِاَوَّلِها وَ كُلُّها حَائِلٌ مُفارِقٌ«9 – به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار و حقّي را كه در زندگي گذشتگان بود تصديق كن و از حوادث گذشته تاريخ براي آينده عبرت گير، كه حوادث روزگار با يكديگر همانند بوده و در پايان، دنيا به آغازش ميپيوندد و همه آن رفتني است.
در اين عبارت از فرمايش امام علي (ع) نيز تفكر امانيستي (اصالت انسان) و تفكر اصالت انتخاب (انتخاب محض) و اگزيستانسياليسم به نقد كشيده و نفي گرديده، و اين همان چيزي است كه آغاجري بر ترويج آن، در جاي جاي سخنراني تأكيد ميورزد.
ترويج سكولاريسم يا تفكيك دين از دنيا
آغاجري ميگويد: » كاري كه توي طرح پروتستانتيسم اسلامي جاي مهمي داشت، تكيه بر عقل، علم، زمان و تجربه در واقع فهم و درك دين، با اين عنصر، آشتي دنيا با آخرت، مبارزه با آن تفكيك سنتي، تفكيك دين و دنيا، دين و زندگي بشري، طرح امانيسم اسلامي، به نظر من طرح بسيار مهمي است.« *
ايشان ابزار شناخت و فهم دين را عقل، علم، زمان و تجربه دانسته و جايگاهي براي وحي (قرآن) سنت (قول، گفتار و تقرير پيامبر و اهل بيت عليهِمالسَّلامُ و اجماع علماي شيعه، قائل نشده است، همچنين خواستار تفكيك دين و دنيا و زندگي بشري كه مفهوم واقعي و تعريف صحيح »سكولاريسم« است، ميباشد و در نهايت طرح اّمانيسم (انسان محوري) را مطرح و بر روي آن به عنوان يك طرح بسيار خوب تأكيد ميكند.
جدا انگاري دين از دنيا
برخي بر اين باورند كه »دين از دنيا جداست و نبايد دين و مقدّسات ديني را با دنيا و مسائل دنيوي درآميخت و اهداف عالي و تعاليبخش دين را خرج دنيا كرد، تا در نتيجه از آن اهداف عالي ديني و قدسي بازماند.«10
البته اين سلك از افراد دلسوزي براي دين را بهانهاي قرار دادهاند، تا اينكه با اين ترفند بتوانند، دين را از دخالت در امور سياسي و دنيوي و زندگي مردم جدا كنند، چرا كه تفكر افرادي مانند آغاجري، نشان دهنده عدم كارآئي دين است و دين را عامل انحطاط جامعه و مانند افيوني براي جامعه و حكومت ميداند. اما سؤال اساسي اين است آيا تز جدائي دين و دنيا آنگونه كه در غرب مطرح است در اسلام موضوعيت دارد يا خير؟
در بيان اينكه مفهوم واژه سكولاريسم چيست، به نظر ميرسد دقيقترين معنا جدا انگاري دين از دنيا يا به تعبير آغاجري تفكيك دين و دنيا و دين و زندگي بشري باشد چنانچه سكولار نيز به فردي گفته ميشود كه به امور معنوي و مذهبي علاقمندي نشان نميدهد و آن را به امور مادي و غيرمذهبي نيز ترجمه كردهاند. آغاجري ابزار لازم براي شناخت طرح پروتستانتيسم خود را عقل، علم، زمان و تجربه ميداند كه امور مادي و يا محدود به ماده ميباشند و هيچ جايگاهي در اين شناخت، براي امور معنوي، مانند وحي و خدا و ملائكه قائل نشده است.
يكي از پژوهشگران غربي به نام » براين رويلسون « مينويسد: » اگر بخواهيم جدا انگاري دين و دنيا را به اجمال تعريف كنيم ميتوانيم بگوئيم فرايندي است كه طي آن وجدان ديني، فعاليتهاي ديني و نهادهاي ديني اعتبار و اهميت اجتماعي خود را از دست ميدهند و اين به آن معناست كه دين در عملكرد نظام اجتماعي به حاشيه رانده ميشود و كاركردهاي اساسي در عملكرد جامعه با خارج شدن از زير نفوذ و نظارت عواملي كه اختصاصاً به امر ماوراء طبيعي عنايت دارند عقلاني ميگردد … جدا انگاري دين و دنيا مفهومي غربي است كه اساساً فرآيندي را كه به خصوص به بارزترين وجهي در طول قرن جاري در غرب رخ داده است، توصيف ميكنند.«11
و در مورد بنيانگذاران طرح جدا انگاري دين از دنيا در مجله قبسات، سال دوم شماره اول، مقاله تحليل فراسوي روانشناختي فرويد از دين، نوشته احدفرامرز قراملكي ص 33 چنين آمده است: » سدههاي هيجدهم و نوزدهم عصر ظهور پيامآوران سكولاريسم است كه پيامآوران مهم آن » فردريك ينچه«، » كارل ماركس« و »زيگمونه فرويد« هستند، مراد از پيام آوران سكولاريسم كساني هستند كه مانند انبياء (عليهِمالسَّلامُ) رسالت و پيامي را بر بشريت عرضه ميكنند و برنامه نجات بشريت را در سر ميپرورانند، اما برخلاف انبياي الهي (عليهِمالسَّلامُ) نه تنها رسالت آنها از جانب خداوند متعال نيست بلكه پيامآور بر انقطاع از آسمان، استغناء از وحي، رقابت با انبياء، حذف دين از عرصههاي گوناگون زندگي بشر و موهوم پنداشتن حقايق آسماني نيز بودهاند.«
با توجه به اين مسائل روشن ميشود كه تز تفكيك دين از دنيا در اسلام هيچگونه موضوعيتي ندارد و صرف اينكه در گذشته افرادي اين عنوان را به كار بردهاند دليل نميشود كه فرد سكولار ديگري به تبيين اين واژه به نام اسلام بپردازد، زيرا حقيقت سكولاريسم به معناي حذف يا راندن اصل دين از صحنه اجتماع و عرصه قانونگذاري و سياست در غرب در ابتداي پيدايش، نبوده است.
بلكه طرد سياستهاي خشن و قوانين نارساي بشري بوده كه توسط روحانيون مسيحي عرضه شده بود نه قوانين اسلام كه وحي الهي و كلام رسول و اهل بيت (عليهِمالسَّلامُ) است و واقعيت اين كه سكولاريسم مسيحيتزدائي بوده است، نه دين زدائي، آنگونه كه آغاجري دين را مورد حمله قرار داده و آن را منحط ميداند و خواستار تغيير آن ميشود تا ديني منحط بر عقل بشر پديدار گردد، لذا توجه شما را به سخن دكتر »پشكه« از متكلّمان مسيحي غربي جلب ميكنم، ايشان كه يكي از استادان الهيات مؤسسه الهي – مذهبي »سنت كابريل« ميباشد به اين حقيقت اعتراف ميكند كه عقل گرائي به مفهوم طرد دين، پديدهاي است غربي، كه عامل عمده آن ضعف آئين مسيحيت در پاسخگوئي به نيازهاي حقوقي بشر است، او ميگويد: »هنگامي كه دوره پست مدرن مطرح ميشود بايد ديد شرايط پيدايش آن چه بوده است، در اين رابطه ميخواهم به رشته سابقم، يعني حقوق اشارهاي كنم و اين مسئله را بررسي كنم، كه چه شد در مسير تطور علم حقوق، عنصر عقل ناگهان آن چنان اهميت پيدا كرد؟ توجه داشته باشيم كه رشته حقوق مبتني بر احكام عقل، يك پديده عصر حاضر و جديد است، يكي از علل پيدايش آن در دنياي غرب عدم توانايي كليسا و پاپ در حل بحران مذهبي بود كه متأسفانه به وجود آمده بود، شرايط اجتماعي از دست كليسا و پاپ خارج شده بود و آنها ديگر قادر به تأمين صلح و امنيت جامعه نبودند، به عبارت ديگر قادر به تأمين عدالت مورد نياز نظام اجتماعي نبودند، در چنين شرايطي بود كه مردم به اين فكر افتادند كه از راه و روش عقلي كمك بگيرند و با توسل به احكام عقل مبناي مشتركي بيابند …«
حال كه دريافتيم تز جدا انگاري دين از دنيا و دين از سياست و يا دين از زندگي روزمره در اسلام موضوعيتي نداشته و ندارد سؤال ديگري مطرح ميشود و آن اينكه، هدف كساني كه ظاهراً از دين دفاع ميكنند ولي خواستار جدائي دين از دنيا ميشوند چيست؟ اسلام ديني است كه انسان كامل را خليفه خداوند ميداند و براي خداي سبحان »جمال و جلال« قائل است و »خليفه« را متخلّق به اخلاق مستخلف عنه ميپروراند و او را با مهر و قهر، هدايت ميكند تا با مهر خود صالحان را جذب و با قهر خويش طالحان را طرد كند و از اين روي مظهر اسم اعظم گردد، كه جامع اسماء »رضا و غضب« است، از اينجا روشن ميشود كه پندار انزواي دين از سياست مورد تأييد اسلام نميباشد، كسي كه عاجزانه سياست را از دين جدا ميكند، سياست، بيرحمانه همه دين را به كام نيرنگ خود ميكشد و آنچه بر سر كليسا آمد و آنچه بر پيكر عريان كساني كه در جامعه زهدورزي به سر بردند وارد شد، دو شاهدي هستند بر اينكه هرگز سياست مشئوم، دين را رها نميكند، بلكه فرمان ميدهد كه برابر خواستههاي هيئت حاكمه »انجيل« معني شود و آيه »اولي الامر« – نساء/59 – قرآن تفسير به رأي گردد، ممكن نيست سياستي كه از هر نيرو به نفع خود بهره ميبرد بدون مهار ديني رها شود و با دين پيمان ترك مخاصمه ببندد و همان طوري كه ديندار دين شناس پيشنهاد جدائي دين از سياست را داد، سيّاس بي دين، جدائي سياست از دين را امضاء كند، بلكه او همواره ميكوشد دين را به عنوان بهترين پديدة تخدير به سود خود تغيير و تحريف و نسخ و مسخ و فسخ كند، چه اينكه بيرحمانه نسبت به ساير اديان كرده اند، و همواره سعي دارند، بگويند دين با ماست، در حالي كه آن دين »مذبوح« همزمان با فري او داج اربعه خود مينالد كه من با شما نيستم.
از اينجا توده ناآگاه نغمه ناموزون »انفكاك دين از سياست را همچون ناقوس كليسا تقديس ميكند و ديگراني كه از بيرون، آهنگ دين شناسي دارند، وضع اجتماعي متدينها را بررسي مينمايند و استنباط برون مرزي آنها اين است، دين افيون اجتماع و مخدر جامعه است، ليكن در بين اُمتها همواره مردان پيامبر گونهاي مبعوث ميشوند و به عنوان نائب امامان معصوم عليهِمالسَّلامُ، نداي اسلام ناب محمدي ( ص ) را به گوشِ هوش تشنه كامان ديار شهامت و شهادت ميرسانند و آنان را زنده و مقاوم به پا ميدارند و آهنگ »وَامْتازُو الْيَومَ اَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ« را هاتفانه به سمع مشتاقان كوي جهاد و اجتهاد مينوازند تا از خطر اسلام آمريكائي و هر ابرقدرت ديگر برهند و به اسلام ناب محمدي برسند، حال كه دريافتيم جدا انگاري دين از دنيا و دين از سياست و دين از زندگي روزمره در اسلام موضوعيتي نداشته و ندارد سؤال ديگري مطرح ميشود و آن اينكه، هدف كساني كه ظاهراً از دين دفاع ميكنند و خواستار جدائي دين از دنيا و سياست و زندگي ميشود چيست؟ جواب اين پرسش يك مطلب ميتواند باشد، برخي براي اينكه بتوانند حرفهاي باطل خود را به كرسي بنشانند طوري وانمود ميكنند كه آنها هم مدافع اسلام و در خط امام و ولايت قرار دارند از اين رو ميگويند: »پيدايش انقلاب و بروز تحولات جديد در ايران ميطلبد كه ما قرائت جديدي از دين داشته باشيم كه متناسب با نيازهاي روز باشد استحكام پايه هاي روشنفكري در ايران ايجاب ميكند براي حفظ قداست دين، آن را از سياست جدا كنيم. ارزش و جايگاه دين بالاتر و برتر از آن است كه خود را درگير سياست كند.«13
در اين باره به سخن حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه توجه فرمائيد كه ميفرمايد: »فَالاسْلامُ دِينُ السّياسَةَ بِشُؤُونِها يُظْهرُ لِمَنْ لَهُ أَدني تَدَبَّرَ فِي اَحْكامِهِ الحُكُومِيّةِ و السّياسَةِ و الْاِجْتِماعِيةِ و الْإِقتِصادِيةِ، فَمَنْ تَوَهَّم اِنَّ الدّينَ مُنْفَكٌ عَنِ السّياسَةِ فَهُوَ جاهِلٌ لَمْ يُعْرَفِ الْإِسْلامُ وَ لا السّياسَةَ«14 – اسلام با تمام شئونش دين سياست است و اين مطلب براي هركسي كه مختصر تدبّري در احكام حكومتي و سياسي و اجتماعي و اقتصادي اسلام داشته باشد، آشكار ميشود، پس هركس خيال كند كه دين از سياست جداست جاهل است، كه نه اسلام را شناخته و نه سياست را.
همچنين آن امام راحلِ عظيم الشأن، در وصيت نامه سياسي الهي خود ميفرمايد: »… اما طايفه دوم: كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا ميدانند، بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنت رسول الله ( ص ) آن قدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند بلكه بسيار از احكام عبادي اسلام، عبادي سياسي است كه غفلت از آنها اين مصيبت را بار آورده …«
امام علي (ع) در نفي سكولاريسم يا تفكر جداانگاري دين از دنيا و اثبات تئوكراسي – حاكميت دين و مذهب – ميفرمايد: »امّا وَالَّذِي فَلَقَ الْجَنَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورَ الْحاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَي الْعُلَماءِ اِلاّ يُقارُّ و اعَلَي كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلَي غارِبِها وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أَوّلِها وَ لَأُلْفِيتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ أزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ« – سوگند به خدائي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور بيعت كنندگان نبود و ياران حجّت را بر من تمام نميكردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكمبارگي ستمگران و گرسنگي مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته رهايش ميساختم و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب ميكردم، آنگاه ميديديد كه دنياي شما نزد من از آب بيني بزغالهاي بيارزشتر است. – 15
در جاي ديگر امام (ع) در ترسيم حاكميت ديني ميفرمايد: »وَ خَلَفَ فِيكُم مَا خَلَفْتُ الْاَنبِياءِ فِي اُمَمِها إذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَملاً، بَغَيْرِ طَرِيقٍ واضِحٍ وَ لا عَلَمٍ قَائِمٍ « – رسول گرامي اسلام در ميان شما مردم جانشيناني برگزيد كه تمام پيامبران گذشته براي امتهاي خود برگزيدند، زيرا آنها هرگز انسانها را سرگردان رها نكردند و بدون معرفيِ راهي روشن و نشانه هاي استوار از ميان مردم نرفتند. –
بنابر آنچه گفته شد طرفداران انديشه سكولاريزم چنين استدلال كردهاند:
الف- قلمرو دين، بيان حدود وظايف آدمي در ارتباط با خداست و بيان مقررات مربوط به ادارة جامعه، از حوزه انتظاراتي كه از دين ميرود خارج است و لذا تلاش براي تدوين مجموعهاي از نظامهاي اجتماعي در چارچوب مباني ديني كاري بيهوده است و براي اداره جامعه چارهاي جز مراجعه به عقل انساني و فهم بشري نيست.
ب- دين دربرگيرنده اصولي است مقدس و بيچون و چرا، در حالي كه سياست، زندگي بشري و دنيا به علّت ماهيت خود، بيانگر تلاش براي كسب قدرت و مستلزم چانهزني و چون و چراها و مصالح ناپايدار و گذر است، از اين رو، هماهنگي دين و سياست و يكي دانستن آنها، به قداست دين لطمه ميزند و در نهايت به ضرر دين تمام ميشود، به همين دليل بايد حساب دين را از اين امور مادي و دنيوي جدا كرد. از آنجا كه آغاجري در سخنراني خود از شهيد مطهري به عنوان نوگراي ديني يا دكرده و با تمسك به نام ايشان و بعضي از شخصيتهاي ديگر تلاش نموده كه اهانتهاي خود، به دين اسلام و اهل بيت و علماء شيعه را سخناني در راستاي نوگرائي ديني قلمداد كند، با استناد به كلام آن استاد فرزانه و شهيد بزرگوار به بخش ديگري از سخنان او پاسخ ميگوئيم، شهيد مطهري در مورد انديشه جدائي دين از دنيا (سكولاريسم) ميگويد: »بعضي گفتهاند زندگي يك مسأله است و دين مسأله ديگر، دين را نبايد با مسائل زندگي مخلوط كرد، اين اشخاص اشتباه اولشان اين است كه مسائل زندگي را مجرد فرض ميكنند، خير زندگي يك واحد و همه شؤونش توأم با يكديگر است، صلاح و فساد هر يك از شؤون زندگي در ساير شؤون مؤثر است ممكن نيست اجتماعي مثلاً فرهنگ و سياست يا اخلاق و تربيت و اقتصادش، فاسد باشد امّا دينش درست باشد و بالعكس، اگر فرض كنيم دين تنها رفتن به مسجد و كليسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، اين مطلب فرضاً در مورد مسيحيت صادق باشد در مورد اسلام صادق نيست.«16