عناوین روحانیت شیعه

انديشه عوامانه كريت و اعتصام علماء

بعضي از مردم خيال مي‌كنند كه تاثير گناه در افراد يكسان نيست، در مردم عادي گناه تاثير دارد و آنها را از تقوي و عدالت ساقط مي‌كند ولي در طبقه علماء تاثيري ندارد آنها يك نوع (كريت) و يك نوع (اعتصام) دارند، نظير فرقي كه بين آب قليل و آب كثير است، كه آب كثير اگر بقدر كر شد ديگر از نجاست منفعل نمي‌شود، در صورتيكه اسلام براي احدي كريت و اعتصام قائل نيست، حتي براي شخص پيغمبر اكرم ( ص ) ، چرا مي‌گويد:  »قُلْ اِنّي اَخَافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيْمٍ « اي پيغمبر بگو خود من نيز اگر معصيت كنم از عذاب روز بزرگ بيمناكم. چرا مي‌فرمايد:  »لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ«  اگر نوعي شرك در كار تو وارد شود عملت تباه خواهد شد، همه اينها براي اين تعليم است كه تبعيضي در كار نيست، كريت و اعتصامي براي احدي نيست.

داستان موسي و عبد صالح كه در قرآن كريم آمده داستان عجيبي است: يك نكته بزرگ كه از اين داستان استفاده مي‌شود اين است كه تابع و پيرو تا آنجا تسليم متبوع و پيشوا است كه اصول و مبادي و قانون نشكند و خراب نشود. اگر ديد آن متبوع كاري بر خلاف اصول و مباني انجام مي‌دهد، نمي‌تواند سكوت كند. گو اينكه در اين داستان علمي كه عبد صالح كرد از نظر خود او كه افق وسيعتري را مي‌ديد و به باطن موضوع توجه داشت بر خلاف اصول نبود، بلكه عين وظيفه و تكليف بود، ولي سخن در اين است كه چرا موسي صبر نمي‌كرد و زبان به انتقاد مي‌گشود، با اينكه وعده مي‌داد و به خود تلقين مي‌كرد، كه اعتراض نكند، باز هم اعتراض و انتقاد مي‌كرد، نقص كار موسي در اعتراض و انتقاد نبود، در اين بود كه بر رمز مطلب و باطن كار آگاه نبود، البته اگر بر رمز مطلب آگاه مي شد اعتراض نمي‌كرد و مايل بود كه برسد بر رمز مطلب، ولي مادامي كه از نظر او عملي بر خلاف اصول و قانون الهي است، ايمان او به او اجازه نمي‌دهد سكوت كند، بعضي گفته‌اند اگر تا قيامت عمل عبد صالح تكرار مي‌شد، موسي از اعتراض و انتقاد باز نمي‌ايستاد، مگر آنكه بر رمز مطلب آگاه مي‌شد.

موسي به او مي‌گويد:  »هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلَّي اَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً«  يعني آيا اجازه مي‌دهي از تو پيروي كنم تا مرا تعليم كني؟ او مي‌گويد: »إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً« تو نخواهي توانست، در مصاحبت من طاقت بياوري و نسبت به آنچه مي‌بيني سكوت كني، بعد خود او علت را بخوبي توضيح مي‌دهد:  »وَكَيْفَ تًصْبِرُ عَلي مالَمْ تَحِطَّ بِهِ خَبَراً«  مگر تو وقتي كه ببيني عملي بر خلاف صورت مي‌گيرد و از سر و رمز مطلب آگاه نباشي صبر خواهي كرد؟ موسي گفت: »سَتَجِدُنِي إنْ شَاءَ اللهُ صَابِراً وَ لا اَعْصي لَكَ امْراً. «

اميدوارم اگر خدا بخواهد صبر كنم و امر تو را مخالفت نكنم. موسي نگفت چه برمز مطلب پي ببرم و چه نبرم صبر خواهم كرد، همين قدر گفت: اميدوارم اين تحمل در من پيدا شود، البته اين تحمل آن وقت براي موسي پيدا مي‌شود كه از رمز مطلب آگاه گردد، بعد او خواست صريحتر از موسي قول بگيرد، كه حتي اگر برمز مطلب هم پي نبرد سكوت كن و اعتراض نكن تا وقتي كه موقعش برسد، خودم توضيح دهم: »قَالَ فَاِنْ اتَّبِعَتْنِي فَلا تَسْعَلْنِي عَنْ شَيْيءٍ حَتّي اُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً.  «يعني اگر دنبال من آمدي، هرچه ديدي سكوت كن، بعد من خودم توضيح مي‌دهم، در اينجا ديگر آيه كريمه ندارد كه موسي پذيرفت، در آيه همين قدر دارد كه بعد با هم راه افتادند و رفتند تا آخر داستان كه كم و بيش همه شنيده‌ايد.

به هرحال خواستم، عرض كرده باشم كه تقليد جاهل از عالم سرسپردگي نيست، تقليد ممنوع جاهل از عالم همان است كه شكل سرسپردگي پيدا كند و بصورت » جاهل را بر عالم بحثي نيست، ما ديگر نمي‌فهميم، شايد تكليف شرعي چنين و چنان اقتضا كرده باشد.« و امثال اينها ادا مي‌شود، اين داستان را به عنوان شاهد و تأييدي بر مطلب آن حديث امام صادق (ع) عرض كردم.

تقليد مشروع

حضرت بعد از آن جمله ها كه قبلاً راجع به تقليد مذموم نقل كردم، تقليد مشروع و ممدوح را اين طور بيان مي‌كند  »فَاَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخالِفاً عَلي هَواهُ مُطِيعاً لِاَمْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ يُقَلِّدُوهُ. « هركدام از فقهاء كه بتوانند خود را ضبط و نگهداري كند، دعوتها و صوتهاي شيطان كه  »وَ اسْتَفْزِزْ مَنْ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ اَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رِجْلِكَ« او را از جا نكند، دين خود را حفظ كند، دين خودش را نفروشد، ( شايد مقصود اين باشد كه دين را در ميان مردم و جامعه حفظ كند ) مخالف هواهاي نفساني و مطيع امر الهي باشد، عوام از همچو كسي، مي‌توانند تقليد كنند.

البته اين نكته واضح است كه مخالفت يك عالم روحاني با هواي نفس، فرق دارد با مخالفت يك نفر از عوام، زيرا هواي نفس هركسي در امور معيني است، هواي نفس جوان يك چيز است و هواي نفس پير يك چيز ديگر، هركسي در هر مقام و هر درجه و هر طبقه و هر سني كه هست، يك نوع هواي نفس دارد، مقياس هواپرستي يك عالم روحاني اين نيست كه ببينيم مثلاً شراب مي‌خورد يا نمي‌خورد؟ قمار مي‌كند يا نمي‌كند؟ نماز و روزه را ترك مي‌كند يا ترك نمي‌كند؟ مقياس هواپرستي او در جاه و مقام و ميل بدست بوسي و شهرت و محبوبيت و علاقه به اينكه مردم دنبال سرش حركت كنند و در صرف بيت المال در راه آقائي خود و يا بازگذاشتن دست كسان و خويشان و مخصوصاً آقازادگان گرام در   بيت المال و امثال اينها است.

بعد امام ( ع )  فرمود  »وَهُمْ بَعْضُ فُقَهاءِ الشَّيْعَةِ لاجَمِيعَهُمْ.  «  يعني كساني كه داراي اين فضائل و ملكات عاليه باشند بعضي از فقهاء شيعه هستند، نه همه آنها. اين حديث به اعتبار جمله‌هاي آخرش يكي از مدارك مسئله اجتهاد و تقليد است.

پس معلوم شد هر كدام از اجتهاد و تقليد بر دو قسم است: مشروع و ممنوع.* *

در قرآن بر »اسوه « و »اقتداء « تاكيد شده است

در ديدگاه وحي بر روي  »اسوه « و  »اقتداء « تاكيد و امر شده است. حضرت ابراهيم و نبي اكرم اسلام عليهِما‌السّلام به عنوان اُسوه و الگوي كامل بشري معرفي شده‌اند، قرآن كريم در خصوص اسوه قرار دادن حضرت ابراهيم     ( ع ) مي‌فرمايد:  »قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي اِبْراهِيمَ وَ الّذِينَ مَعَهُ … «109 براي شما مومنان بسيار پسنديده و نيكو است كه ابراهيم و اصحابش را الگوي خود قرار دهيد _ در اين آيه شريفه نه اينكه مؤمنين به پيروي (تقليد) از ابراهيم (ع) امر شده‌اند، بلكه اصحاب بزرگوار آن حضرت نيز به عنوان بهترين الگوي رفتاري براي مؤمنان مي‌باشند و يا اينكه حضرت رسول اكرم ( ص ) به عنوان الگوي نيكوي بشري معرفي شده و قرآن در سوره احزاب آيه 21، در مورد الگو بودن ايشان براي انسانها مي‌فرمايد: »لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولُ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ…« _ البته شما را در اقتداء به رسول خدا، در صبر و استقامت و افعال نيكو، خير و سعادت بسيار است _ يا تعدادي از انبياء الهي را قرآن نام برده و مي‌فرمايد، آنها تربيت شدگان الهي‌اند، شما نيز به آنها اقتداء نموده و از آنها تقليد نمائيد،           »اُولئِكَ الّذِينَ هَدَي اللهُ فَبِهُداهُم اقْتَدِهِ« 110 و مفهوم اقتداء همان تقليد است، يعني هر كاري آنها انجام داده‌اند، ما هم انجام مي‌دهيم.

علاوه براين، در مسير هدايت و رسيدن به كمال مطلوب و مقصد انساني هم انسان ناگزير از پيروي و تقليد است، به دليل اينكه بُرد عقل آدمي، محدود است و انسان از رسيدن به بسياري از ارزشها و راههاي تعالي، صرف اتكاء به عقل، راه به جائي نمي‌برد، پس لازم است به كساني كه راهنماي بشريتند، تأسي و اقتداء نمايد، قرآن كريم در اين مورد مي‌فرمايد: » دو نفر هستند كه يك نفر خودش راه را بلد است و به ديگران هم نشان مي دهد و يك نفر هم هست كه خودش چيزي بلد نيست و بايد از ديگران بپرسد، آيا شما وقتي مي‌خواهيد حق را بجوئيد، سراغ كسي كه حق را مي‌شناسد و ديگران را هدايت مي‌كند مي‌رويد يا كسي كه خودش هم راه را نمي‌داند و به دنبال هدايت كننده و راهنما مي‌گردد؟«

آغاجري در جملاتي كه قبلاً ذكر نموديم عناوين بكار برده شده در مورد روحانيت را به استهزاء گرفته لذا ناگزيريم در مورد اين بخش از سخنان موهن ايشان به چهار مطلب اشاره كنيم:

1- سلسله مراتب ، علاوه بر كليسا و به بيان ايشان روحانيت، در بسياري از علوم ديگر هم وجود دارد، هيچ انسان عاقلي بر آن خرده نمي‌گيرد و آن را مسخره نمي‌كند ، آيا در دانشگاهي كه ايشان لقب دكترايش را يدك مي‌كشد، كسي بيايد و به سلسله مراتب علمي دانشجو، استاديار، استاد اشكال وارد كند و يا دانشجو، پزشكيار، پزشك عمومي، پزشك متخصص، پزشك فوق تخصص و … را به استهزاء بگيرد كاري عقلائي و پسنديده است؟

2- ايشان كه در رشته تاريخ تحصيل كرده بيش از هزار سال از عمر حوزه علميه نجف مي‌گذرد، صدها سال نيز از عمر حوزه‌هاي علميه ري – خراسان – اراك – اصفهان – قم – يزد – فارس – اهواز – اردبيل و غيره مي‌گذرد در كداميك از اين حوزه‌هاي علميه وقتي مراتب تحصيلي طلاب علوم ديني اعلام شود. القاب رسمي و به قول شماهيرارشي نيز به آنان ارائه مي‌شود؟ اگر نمي‌دانند كه بعيد است ندانند، بدانند، در حوزه علميه مراتب علمي و يا مدارج علمي و يا به قول ايشان مدارك ارائه مي‌شود، آن هم براي اينكه هر مرتبه علمي زير مجموعه‌اي است براي رسيدن به مراتب بالاتر علمي، مانند سطوحي كه امروز در حوزه‌ها معروف است، مانند مقدمات، اتمام لمعتين، اتمام رسائل و مكاسب، اتمام كفايتين، درس خارج و اجتهاد و اگر اين سير اشكال دارد در دانشگاه هم در علوم مختلف به نسبت، همين روش دنبال مي‌شود، چرا براي آنجا اشكال نمي‌دانند؟ ولي براي حوزه اشكال است!!

 

عناوين روحانيت شيعه از كجا ناشي شده

القابي را كه برشمرده شده ، درست است كه در جامعه بر زبانها رانده مي‌شود و يا در مكتوبات برحسب ارادت و عشقي كه مؤمنين و شيعيان به روحانيت دارند و با برداشتي كه از بيانات حضرات معصومين نموده‌اند اين القاب را به علماي ديني جامعه خود داده و مي‌دهند ولي هرگز خود روحانيون چنين عبارتي را براي خود جعل و وضع نكرده‌اند.

همانطور كه ذكر شد مردم نيز به استناد فرمايشات معصومين عليهِم‌السَّلام چنين عناويني را براي علماء ديني خود وضع كرده‌اند كه توجه خوانندگان محترم را به چند حديث، در اين موضوع جلب مي‌كنم.

فقيه و مرجع تقليد : از سخنان امام حسن عسكري (ع) گرفته شده آنجا كه مي‌فرمايد: اَمَّا مَنْ كانَ مِنَ الْفُقَهاءُ صائِناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدِينِهِ، مُخالِفاً عَلي هَواهُ، مُطِيعاً لِاَمْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ يُقَلِّدُوا.111

كه مراد ما » من كان من الفقه ا« و  »فللعوام ان يقلّدوا « مي‌باشد.

حجت الاسلام : در توقيع مبارك حضرت ولي عصر (ع) به احمد بن اسحاق قمي چنين آمده: » وَ اَمَّا الْحَوادِثِ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيها إلي رُواةِ حَدِيثِنا فَإِنَّهُم حَجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَيْهِمْ« 112

كه مراد ما  »حجتي عليكم « مي‌باشد.

ثقة‌الاسلام : امام حسن عسكري (ع) در مورد نائب خود و فرزندش، ابوعمرو، عثمان بن سعيد عمروي اسدي بنا به نقل : احمد بن اسحاق كه نماينده امام ، در قم بوده است مي‌فرمايد:  »اَلْعُمَري ثَقِتِي فَما أَدّي إلَيكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ ما قالَ لَكَ مَعَنّي، يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ اَطِع فَاِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأمُون« عمروي مورد اطمينان من است، آنچه از من نقل كند بي‌ترديد از من شنيده و آنچه بگويد، از زبان من مي‌گويد از او بشنو و از وي اطاعت كن، كه او امين و مورد وثوق مي‌باشد. در اين روايت از ايشان به عنوان  »ثقة«  نام برده شده و شيعيان نيز به علماي مورد اطمينان خود، ثقة الاسلام گفته‌اند نكته ديگر اينكه سلسله مراتب علماي دين مربوط به اين پنجاه شصت سال اخير نمي‌شود ، با كمي تامل در اين روايات مشخص مي‌گردد كه احمد بن اسحاق قمي كه خود از اكابر علماء بزرگ شيعه است در مرتبه‌اي پائين‌تر از عثمان ابن سعيد قرار دارد كه امام احمد بن اسحاق را موظف مي‌كند تا از او اطاعت نمايد.

و همچنين وجود مبارك حضرت بقيه الله در مورد نائب دوم خويش، جناب ابوجعفر محمد ابن عثمان عمروي اسدي مي‌فرمايد :114 » وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بنِ عُثْمانِ الْعُمَرِي رَضِي اللهُ عَنْهُ وَ عَنْ اَبِيهِ مِنْ قَبلِ فَإنَّهُ ثِقَتِي وَ كِتابَهُ كِتابِي « محمد بن عثمان عمروي كه خدا از او و پدرش خشنود باشد مورد اطمينان من و نوشته او نوشته من است. مردم مؤمن و شيعه در مراجعه با علماء طراز اول شيعه، كه جامع علوم اسلامي بوده، مي‌باشند به مصادق آيه شريفه  »اَلّذِينَ يَدْعَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَداوةِ وَ العِشيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاتَعُدْ عَيْناكَ عَنْهُم« 115

چون در اتمام اين حالات اين علماء رباني را دعوت كننده بسوي خداوند مي‌بينند از آنها به عنوان آيت الله و نسبت به مراجع بزرگوار تقليدشان و يا مقام معظم ولايت فقيه »آيت الله العظمي « ياد كرده و نام  مي‌برند.

ايراد افتراء و تهمت به مراجع تقليد شيعه و حوزه هاي علميه

آغاجري در بخشي از سخنان اهانت‌آميز خود در افتراء و تهمتي آشكار به مراجع تقليد مي‌گويد: » توي رساله يكي از اين آقايان روحانيون نوشته به همين مصاديق با مشروطيت، عليه علوم جديد، علوم شيعي و فيزيك و اينها كه آقا فراگرفتن اين علوم حرام است، علم شيمي يعني اينكه خدا نيست. آنهائي كه مي‌گويند ما بايد علم شيمي بياموزيم يعني اينكه علم شيمي مي‌گويد خدا نيست. تا همين اواخر توي حوزه‌هاي علميه يادگيري زبان خارجي خلاف شرع بود، چون روحانيت بود ديگر، از آلمان كه نيامده بود، روحانيت همين جامعه بود، ذهنيت قرون وسطائي داشت.« *

ابتدا با درج جمله‌اي از امام خميني رضوان الله تعالي عليه به بيان اهداف ايشان در اين همه اهانت و افتراء و دروغ افكني مي‌پردازم. آن امام راحل در وصيت نامه سياسي الهي خود مي‌فرمايد:  »از نقشه‌هاي شيطاني و قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجراء است و در كشور ايران از زمان جنگ رضاخان اوج گرفت، و در زمان محمدرضا، با روشهاي مختلف دنباله گيري شد، به انزواكشاندن روحانيت است، كه در زمان رضاخان با فشار و سركوبي وضع لباس و حبس و تبعيد و هتك حرمت و اعدام و امثال آن و در زمان محمدرضا با نقشها و روشهاي ديگر، كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيون بود.«،  »اينان و در يك كلام از صاحبان آراء باطله و گفتارهاي ناهنجار، چون مي‌دانند تنها كسي كه مي‌تواند مشت آنها را در جامعه باز كند و دروغ پردازي آنان را روي دايره بريزد، ملاّها هستند و … تنها چيزي را كه براي پيشرفت مقاصد مسموم خود مقدم بر هر چيز بر خود لازم مي‌دانند، آن است كه به هر وسيله شده است، با ياوه‌سرائي و دروغ پردازي و تهمت و افتراء به ملاّها، دست توده را از آنها كوتاه كنند و آنها را پيش مردم خوار و كوچك كنند و از نفوذ روحاني آنها با هر جانفشاني هست، بكاهند، ميدان تاخت و تاز براي آنها باز شود … به شهادت تواريخ معتبره از بعد از رحلت پيغمبر اسلام تا امروز تنها كسيكه دين مردم را نگاه داشته و جلوگيري از ياوه‌سرائي افسار گسيختگان كرده، علماء و ملاّها بودند.«116

آغاجري در بخش ديگري از سخنان خود با تحريف سخن شهيد مطهري، به اهانت عليه روحانيت شيعه و انبياء الهي ادامه داده و مي‌گويد:  »در جامعه‌اي كه با آن هنجارها معتقد است، يكي از كارهاي پيامبران شكستن همين هنجارها بود، هنجارهاي غلط، در بسياري از اوقات هم كنار آمدن با آن هنجارها به نفعشان بود، ولي پيامبران عوام زده نبودند، اما متأسفانه روحانيت سنتي عوام زده بود … عوام زدگي روحاني سخن من نيست، سخن شهيد مطهري است، كي گفته اين سخن را؟ در سال 1340 گفت: يكي از مسائل و مشكلات روحانيت ما و سازمان روحاني ما عوام زدگي است.« * مشاهده مي‌فرمائيد كه ايشان يكي از وظايف پيامبران الهي را هنجارشكني و مبارزه با هنجارهاي غلط در جامعه مي‌دانند و آنها را متهم مي‌كند كه گاهي هم با آن هنجارهائي كه مي‌بايست به مبارزه و شكستن آن برمي‌خواستند كنار مي‌آمده‌اند و در حقيقت از انجام وظيفه خود چشم پوشي كرده‌اند و روحانيت را به نقل از شهيد مطهري عوام زده دانسته است.

 

منظور شهيد مطهري در بيان عوام زدگي روحانيت

برحسب ضرورت عين گفتار آن شهيد بزرگوار را درج مي‌كنيم و بخشهائي از ديدگاه آن شهيد فرزانه را در مورد روحانيت، مورد توجه قرار مي‌دهيم. استاد مطهري در مورد عوام زدگي بعضي از روحانيون چنين  مي‌گويد:

»جامعه در بسياري از حالات مانند فرد است، از آن جمله آفت زدگي است، البته آفت اجتماع متناسب و مخصوص بخود اجتماع است، هر جامعه‌اي نيز يك نوع آفت مخصوص بخود دارد، آفتي كه جامعه روحانيت ما را فلج كرده و از پا درآورده است ( عوام زدگي ) است، عوام زدگي از سيل زدگي، زلزله زدگي، مار و عقرب زدگي بالاتر است اين آفت عظيم معلول نظام مالي ما است. «

روحانيت ما در اثر آفت عوام زدگي نمي‌تواند، چنانكه بايد، پيشرو باشد و از جلو قافله حركت كند و بمعني صحيح كلمه هادي قافله باشد، مجبور است در عقب قافله حركت كند، خاصيت عوام اين است كه هميشه با گذشته و آنچه با آن خو گرفته پيمان بسته است، حق و باطل تميز نمي‌دهد. عوام هر تازه‌اي را بدعت يا هوي و هوس مي‌خواند، ناموس خلقت و مقتضاي فطرت و طبيعت را نمي‌شناسد، از اين رو با هر نوي مخالفت مي‌كند و هميشه طرفدار حفظ وضع موجود است.

ما هم اكنون مي‌بينيم كه عوام الناس به مسائلي جدي از نوع توزيع عادلانه ثروت، عدالت اجتماعي، تعليمات عمومي، حاكميت ملي و امثال اين مسائل كه پيوند ناگسستني با اسلام دارند و اسلام است كه عنوان كننده اين حقايق و مدافع آنها است، به آن چشم نگاه مي‌كنند كه به يك هوس كودكانه.

روحانيت عوام زاده ما چاره‌اي ندارد از اينكه آنگاه كه مسئله‌اي اجتماعي مي‌خواهد عنوان كند، بدنبال مسائلي سطحي و غيراصولي برود و از مسائل اصولي صرف نظر كند؛ و يا طوري نسبت به اين مسائل اظهار نظر كند كه با كمال تأسف علامت تأخر و منسوخيت اسلام بشمار رود و وسيله بدست دشمنان اسلام بدهد.

افسوس كه اين آفت عظيم دست و پاها را بسته است و اگر نه كاملاً روشن مي‌شد كه اسلام در هر عصر و زماني واقعاً تازه است لايغني عجائبه و لاينقضي غرائبه، معلوم مي‌شد كه حتي عميق‌ترين سيستمهاي اجتماعي قرن ما قادر نيست با آنچه اسلام آورده رقابت كند.

روحانيت عوام زاده ما چاره‌اي ندارد از اينكه همواره سكوت را بر منطق، سكون را بر تحرك، نفي را بر اثبات ترجيح دهد. زيرا موافق طبيعت عوام است.

حكومت عوام منشأ رواج فراوان ريا و مجامله و تظاهر و كتمان حقايق  آرايش قيافه و پرداختن بهيكل و شيوع عناوين و القاب بالابلند در جامعه روحانيت ما شده كه در دنيا بي‌نظير است. حكومت عوام است كه آزادمردان و اصلاح طلبان روحانيت ما را دلخون كرده و مي‌كند.

در سالهاي اقامتم در حوزه علميه قم كه افتخار شركت در محضر درس پرفيض مرحوم آيت الله آقاي بروجردي اعلي الله مقامه را داشتم، يك روز در ضمن درس فقه، حديثي به ميان آمد به اين مضمون كه از حضرت صادق (ع) سوالي كرده‌اند و ايشان جوابي داده‌اند. شخصي به آن حضرت مي‌گويد: قبلاً همين مسئله از پدر شما امام باقر (ع)  سؤال شده ايشان طور ديگر جواب داده‌اند، كداميك درست است؟ حضرت صادق (ع)  در جواب فرمود آنچه پدرم گفته درست است. بعد اضافه كردند:

اِنَّ الشِّيِعَةَ! اتُوا اَبِي مُسْتَرْشِدِيْنَ فَاَفْتاهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ وَ اتُونِي شُكّاكاً فَاَفْتَيْتُهَمْ بِالتَّقيَّةِ:

يعني شيعيان آنوقت كه سراغ پدرم مي آمدند با خلوص نيت مي‌آمدند و قصدشان اين بود كه ببينند حقيقت چيست و بروند عمل كنند، او هم عين حقيقت را به آنها مي گفت، ولي اينها كه مي آيند از من سؤال مي‌كنند، قصدشان هدايت يافتن و عمل نيست، مي‌خواهند ببينند از من چه مي‌شنوند و بسا هست كه هرچه از من مي‌شنوند به اين طرف و آن طرف بازگو كنند و فتنه به پا كنند، من ناچارم كه با تقيه به آنها جواب بدهم.

چون اين حديث مضمن تقيه از خود شيعه بود، نه از مخالفين شيعه، فرصتي بدست آن مرحوم داد كه درد دل خودشان را بگويند، گفتند: » تعجب ندارد، تقيه از خودماني مهمتر و بالاتر است، من خودم در اول مرجعيت عامه گمان مي‌كردم از من استنباط است و از مردم عمل، هر چه من فتوا بدهم مردم عمل مي‌كنند، ولي در جريان بعض فتواها ( كه بر خلاف ذوق و سليقه عوام بود ) ديدم مطلب اينطور نيست.«

البته نوع تقيه‌اي كه در متن حديث است با نوع تقيه‌اي كه ايشان فرمودند يكي نيست، دو نوع است، آن نوع تقيه كه در حديث است به محيط روحاني ما اختصاص ندارد، در همه جاي دنيا معمول است و چاره‌اي از آن نيست، ولي نوع تقيه اي كه در محيط روحاني ما معمول است از اختصاصات طرز تشكيلات ما است كه اخيراً پيدا شده. ايشان هم به يك مناسبت كوچكي خواستند درد دل خود را اظهار كنند.

مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي – اعلي الله مقامه – مؤسس حوزه علميه قم، بفكر افتادند يك عده از طلاب را به زبان خارجي و بعضي علوم مقدماتي مجهز كنند تا بتوانند اسلام را در محيطهاي تحصيل كرده جديد بلكه در كشورهاي خارج تبليغ نمايند. وقتي كه اين خبر منتشر شد، گروهي از عوام و شبه عوام تهران رفتند به قم و اولتيماتوم دادند كه اين پولي كه مردم به عنوان سهم امام مي‌دهند براي اين نيست كه طلاب زبان كفار را ياد بگيرند، اگر اين وضع ادامه پيدا كند ما چنين و چنان خواهيم كرد!!! آن مرحوم هم ديد كه ادامه اين كار موجب انحلال حوزه علميه و خراب شدن اساس كار است، موقتاً از منظور عالي خود صرف نظر كرد.

در چند سال پيش در زمان زعامت و رياست مرحوم آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني – اعلي الله مقامه – عده متنابهي از علماء و فضلاء مبرز نجف كه در زمان حاضر بعضي از آنها مرجع تقليدند، جلسه كردند و پس از تبادل نظر اتفاق كردند كه در برنامه دروس طلاب تجديد نظري نمايند و احتياجات روز مسلمين را در نظر بگيرند، مخصوصاً مسائلي را كه جزء اصول عقايد مسلمين است جزء برنامه درسي طلاب قرار دهند، و خلاصه حوزه نجف را از انحصار فقاهت و رساله عمليه نويسي خارج كنند. جريان به اطلاع معظم له رسيد. معظم له كه قبلاً درس خود را از جرياني كه براي مرحوم آيت الله حائري پيش آمده بود و از نظاير آن ياد گرفته بودند، پيغام دادند كه تا من زنده هستم كسي حق ندارد دست به تركيب اين حوزه بزند؛ اضافه كردند سهم امام كه به طلاب داده مي‌شود فقط براي فقه و اصول است نه چيز ديگر. بديهي است كه عمل ايشان درس آموزنده‌اي بود براي آن آقايان كه زعماء فعلي حوزه نجف هستند.

با اين توضيح معلوم شد كه چرا شخصيتهاي برجسته ما همينكه روي كار مي‌آيند از انجام منويات خود عاجزند؟ و با اينكه خون دل مي‌خورند و انديشه اصلاح را همواره در دل مي‌پرورانند در عمل قدرت اجرا ندارند؟ چرا حوزه هاي علميه ما از صورت دانشگاهي ديني بصورت  »دانشكده فقه « درآمده؟ چرا علماء و فضلاء ما همينكه معروف و مشهور شدند اگر معلومات ديگري غير از فقه و اصول دارند روي آنها را مي‌پوشانند و منكر آنها مي‌شوند؟ چرا بيكاره و علف هرزه در محيط مقدس روحاني ما زياد است بطوريكه يك زعيم روحاني مجبور است براي آب دادن يك گل، خارها و علف هرزه هاي زيادي را آب بدهد؟ چرا در محيط روحاني ما سكوت و سكون و تماوت و مرده وشي بر منطق و تحرك و زنده صفتي ترجيح دارد؟ چرا حريت فكر و عقيده در ميان ما كمتر وجود دارد؟ چرا برنامه تعليمات طلاب و محصلين علوم ديني مطابق احتياجات روز تنظيم نمي‌شود؟ چرا روحانيون ما بجاي آنكه پيشرو و پيشتاز و هادي قافله اجتماع باشند از دنبال قافله حركت مي‌كنند؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟117

همچنين ايشان مي‌گويد:  »در تاريخ جهان تسنن جنبشي مانند جنبش ضد استعماري تنباكو به رهبري ( روحانيت ) كه منجر به لغو انحصار تنباكو در ايران شد و استبداد داخلي و استعمار خارجي هر دو به زانو درآمدند و يا انقلابي مانند انقلاب عراق كه عليه قيموميت انگلستان بر كشور اسلامي عراق بود و منجر به استقلال عراق شد و يا قيامي مانند قيام مشروطيت ايران كه رژيم سلطنتي استبدادي ايران را مبدل به رژيم مشروطه كرد و يا نهضتي اسلامي، به رهبري رهبران ديني مانند آنچه در ايران امروز مي‌گذرد، مشاهده نمي‌كنم، اين انقلابها همه به رهبري روحانيت شيعه صورت گرفت، نظريه افرادي كه آن را ( شجره روحانيت ) را درخت خشك و پوسيده‌اي مي‌دانند كه بايد ريشه كن شود، صد در صد مردود و زيانبار مي‌دانم، تز اسلام منهاي روحانيت را همواره يك تز، استعماري دانسته و مي‌دانم و معتقدم هيچ چيزي نمي‌تواند جانشين روحانيت ما بشود، حاملان فرهنگ اصيل و عميق و ذي قيمت اسلامي تنها در ميان اين گروه يافت مي‌شوند، آن تقواها، ايمانها، معنويتها، اخلاصها، و آن جوششها و جنبشها و فداكاريها كه رمز اصلي بقاء ملت است تنها در اين سرزمين مقدس سر مي‌زند.«118

»انقلاب اسلامي ايران اگر در آينده بخواهد به نتيجه برسد و همچنان پيروزمندانه به پيش برود، مي‌بايد باز هم روي دوش روحانيون و روحانيت قرار داشته باشد اگر اين پرچمداري از دست روحانيت گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفكران بيفتد، تا يك قرن كه هيچ، يك نسل كه بگذرد، اسلام به كلي مسخ مي‌شود، زيرا حامل فرهنگ اصيل اسلامي در نهايت همين گروه روحانيون متعهد هستند.«119

و اما تهمت ناروائي كه گفته است علماء شيعه در رساله شان نوشته‌اند كه فراگيري علوم جديد مانند فيزيك و شيمي حرام است در كداميك از رساله‌هاي علميه مراجع بزرگوار و كتابهاي فقهي ايشان چنين مطلبي آمده است آيا چنين مطلبي را در عروه الوثقي سيدمحمدكاظم يزدي كشف كرده؟! يا در تحرير الوسيله امام خميني؟! آيا حرمت علوم جديد را از كتاب الروضه البهيّه شهيد ثاني استخراج نموده‌ايد يا در اللمعه الدمشقيه شهيد اول؟! و يا در كتب معتبري مانند جواهر الكلام شيخ محمدحسن نجفي و الحدائق الناظره شيخ يوسف بحراني يافته است؟! اين همه تهمت و افتراء براي چيست آيا براي آن نيست كه مي‌بيند » صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيه گاه محرومان بوده است، هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار، سيراب شده‌اند.«120 و همين روحانيت با تكيه بر فضل و عنايت الهي حاكميت روي زمين را از آن مستضعفان خواهند نمود و با توكل بر ذات لايزال او به اين وعده الهي تحقق خواهند بخشيد،  »وَ نُرِيدُ اَنُمَنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُم اَئِمَّةً و نَجْعَلَهُمَ الْوارِثِينَ.«121

 


جستجو