اهانت به مراجع تقليد و ولايت فقيه و مقلدين آنها
آغاجري در بخشهائي از سخنراني خود با ترسيم عملكرد و سلسله مراتب روحانيت به اهانت نسبت به مراجع بزرگوار تقليد ميپردازد، او ميگويد: » پاپها از قرن چهارم به بعد با استناد به روايت و متوني و با استناد به شعبه هاي كليساي مثل شوراي ليديه، استناد به ادله الهي كنستانتين و سنتها و روايتهاي ديني از اين قبيل، خود را به نماينده مسيح تبديل كرده بودند… اين هيرارشي در كليساي كاتوليك بود، نظام كليسائي از بالا شروع ميشود، پاپ، اسقفها، كاردينالها، كشيشها، كشيش محلي، كشيش فلان، كشيش فلان، بعد به تدريج در دوره ما تحتتاثير اين فرهنگ و البته تحتتاثير زمينههاي اجتماعي و اقتدارگرائي كه در ايران بوجود آمد، به تدريج به طرف اين سلسله مراتب رفتيم، طبقهاي با يك نظم سلسله مراتبي و هيرارشيك كه در راسش يك نفر آيت الله العظمي في العالمين و السموات و الارضين و … الي آخر و بعد همين طور ميآيد به پائين سلسله مراتب، آيت الله، حجت الاسلام، ثقه الاسلام، چي چي الاسلام، چي چي الاسلام … اصلاً كساني در ايران امروز تلاش ميكنند كه همه اين دستگاههاي موازي را در هم ادغام بكنند و نهاد را ببرند به سمت يك نهاد كاملاً كليسائي، بطوري كه در راس مجموعه نهاد ديني، فقط يك پاپ باشد و بقيه زير دست آنها، همانطور بيايند تا به پائين، تا به امروز نبود در جامعه ايراني، چندين و چند سازمان موازي بود، هر مرجع تقليد، آيت الله العظمي، خودش يك تشكيلات جدائي داشته، ولي كساني امروز در جامعه ما ميخواهند، همه مراجع تقليدها و آيتالله العظميها و اين تشكيلات موازي ديني را در هم ادغام بكنند بعد حق و حكم يك بروكراسي واقعي دربياورند.« *در پاسخ به ايشان بايد گفت اولاً جواز تقليد در مسائل دين مستند به ( آيه نفر ) ميباشد كه ميفرمايد: »وَ ما كَانَ الْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كافَّةً، فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ منهم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «103 زيرا فراگيري علوم اسلامي و تعليم دادن به ديگران در اصول و فروع دين واجب و لازم ميباشد و در مسائل فروع دين لزوم پيروي متعلمين از آنها همان تقليد است. ايشان اشكال نموده كه در صدر اسلام چنين چيزي نبوده كه برداشتي غلط از دين و ترويج دين را ارائه داده است، هر چند در زمان پيامبر و حضرات معصومين عليهِمالسَّلام به دليل حضور آنان در ميان اجتماع، اجتهاد به شكل فعلي ضروري نمينموده است، ولي چنان نبوده كه علماي بزرگ اسلام فقط در حد يك امام جماعت و مسئله گو بوده باشند: زيرا بسياري از آنها به عنوان قضاوت و يا فرمانروائي به نقاط ديگر ميرفتهاند و با بهرهگيري از اندوختههاي علمي خود و رد فروع بر اصول و اصول بر فروع، به اجتهاد دست ميزده و اجتهاد آنان هم مورد تائيد اهل بيت قرار گرفته است. ثانياً علاوه بر جواز تقليد در قرآن كريم و روايات، ما به پيروي از پيامبر و امام امر شدهايم و از نكات مهم، در تربيت اسلامي اسوهپذيري است كه قرآن نيز اين الگوها را معرفي ميكند و ما را مامور به پيروي ميداند لذا نكاتي را در اين باب عرض ميكنيم، قرآن كريم ميفرمايد: »ما اتاكم الرّسول فخذوهُ و ما نهاكم عنه فانتهوا. «104
و رسول خدا بعد از قرآن، به عنوان ثقل اكبر، ثقل اصفر را براي بشر به عنوان الگو معرفي نموده و آنگونه كه در كنزالعمال ج1 ص187 آمده فرمود: »اِنِّي تارِك فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ، كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْل بَيْتِي ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضِ« و خداوند متعال در ولايت پذيري علاوه بر ولايت خود و رسول خويش، ولايت اميرالمؤمنين علي (ع) را بر همگان ابلاغ نموده و فرمود: »إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ و الَّذِينَ امَنُوا الّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةِ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةِ وَ هُمْ راكِعُونَ «105 و يا در آيه ديگري فرمود: »اَطِيعُوا اللهَ وَ اُطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأمْرِ مِنْكُم« 106 كه در اين آيه شريفه مفهوم: » اطيعوا الله« روشن است ولي مفهوم اطيعوا الرسول غير از اطيعوا الله است يعني علاوه بر آنچه رسول در قالب وحي بيان ميكند در امور اجتماعي، مردم موظفند از پيامبر اطاعت كنند لذا فرمود: »و اطيعوا الرسول«
و مفهوم: »اولي امر منكم « ولايت ائمه معصومين عليهِمالسَّلام است يعني حرف آخر را امام براي امت ميزند و همه بايد پيروي كنند.
و در زمان غيبت امام عصر (عج) ولايت فقيه فرع بر ولايت حضرات معصومين است و با واسطه از طرف خداست.
اين ولايت را امام زمان براي فقها اعتبار كرده و فرموده: وَ اَمَّا الْحَوادِثِ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيها إلي رُواةِ حَدِيثِنا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حَجَّةُ اللهِ عَلَيْهِمْ.107
و براساس اين اعتبار، ولايت فقيه هم منصوب از طرف خداست، چون واسطه او و خدا »اولي الامر منكم« است. و در شئون و اختيارات همان اختياراتي كه در امور اجتماعي براي پيامبر و امام ثابت است، براي ولايت فقيه هم ثابت است. و به نص قرآن و روايت، قاضي و حاكم، رسول و امام و فقها ميباشند، كه ما به شكل مفصل در كتاب سلسله نور در ولايت و رهبري آن را ذكر نموده و جويندگان طريق حقيقت را به آن كتاب ارجاع ميدهيم. علاوه بر اين قرآن ميفرمايد: »فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ و يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً« (نساء / 65)
و امام صادق (ع) در مرسله عمربن حنظله فرمود: … فَإنِّي قَدْ جَعَلْتَهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً.108*
پس اين قضاوت و اين حاكميت منصوب از طرف خدا و به اعتبار ولايت امام معصوم است ، نتيجه اين كه تقليد در شرع مقدس و سنت (سنت گرائي) امري مرجّح، پسنديده و واجب ميباشد.
تقليد از ديدگاه عقل، كشف حقيقت است
علاوه بر آنچه گفته شد، اقتضاي عقل انسان به عنوان يك موجود متفكر و داراي عقل و خرد اين است كه در موارد اعتقادي و فكري و نظري، از كساني تقليد كند كه معتقد باشد، آنها بهتر ميفهمند، يا چيزهائي كه او اصلاً نميداند آنها ميدانند، لذا از آنها تقليد ميكند و اين راهي براي كشف حقيقت است و براي زندگي اجتماعي ضروري است و اگر انگيزه تقليد، كشف حقيقت باشد، خودبخود نشان ميدهد كه از چه كسي بايد تقليد كرد، اگر ما بخواهيم حقيقت را كشف كنيم، علم بهتري پيدا كنيم، بايد از كسي تبعيت كنيم كه در آن فن تخصص داشته باشد، يا اصلاً اشتباه نكند. (معصوم باشد.) كه اين تبعيت از ائمه به حكم عقل است، چون معصومند و يا اگر اشتباه ميكند اشتباهش بسيار ضعيف و نادر باشد. و اين تبعيت از (قريب المعصوم) است و جايگاه مراجع بزرگوار تقليد و ولايت فقيه در مكتب تشيع اينگونه است، آنها از حد اعلاي عدالت و هواستيزي و صيانت از نفس و علم و اجتهاد برخوردارند و لذا عقل حكم ميكند، كه در امور ديني از چنين متخصصاني پيروي و تقليد شود، همانگونه كه در علوم ديگر، نظير علم پزشكي، عمران و معماري، علوم هوا و فضا و غيره پيروي از دانشمندان و متخصصان در آن علوم كاري پسنديده و مورد تاييد عقل است.
اما آغاجري معتقد است كه رابطه دين شناسان با مردم كه رابطه مقلِّد و مقلَّد است رابطهاي ناصواب ميباشد او در اهانتي آشكار مردم را ميمون خوانده و ميگويد: »رابطه دين شناسان با مردم رابطه معلّم و متعلّم است نه رابطه مراد و مريد، نه رابطه مقلِّد و مقلَّد، كه مردم از او تقليد بكنند، مگر مردم ميمون هستند كه از او تقليد بكنند.« *
شهيد والامقام مرتضي مطهري تقليد را به دو قسم ممنوع و مشروع تقسيم نموده و در اين باب چنين مينويسد:
تقليد ممنوع
اما تقليد: تقليد بر دو قسم است: ممنوع و مشروع، يك نوع تقليد است كه به معناي پيروي كوركورانه از محيط و عادت است كه البته ممنوع است و آن همان است كه در آيه قرآن به اينصورت مذمت شده: »اِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي اُمَّةٍ وَ إنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُوْنَ« اينكه گفتم تقليد بر دو قسم است ممنوع و مشروع مقصود از تقليد ممنوع تنها اين تقليد كه تقليد كوركورانه از محيط و عادت و آباء و اجداد است نيست، بلكه ميخواهم بگويم همان تقليد جاهل از عالم و رجوع عامي بفقيه بر دو قسم است: ممنوع و مشروع.
اخيراً از بعضي مردم كه در جستجوي مرجع تقليد هستند گاهي اين كلمه را ميشنوم كه ميگويند ميگرديم كسي را پيدا كنيم كه آنجا (سر بسپاريم) ميخواهم بگويم تقليدي كه در اسلام دستور رسيده (سر سپردن ) نيست، چشم بازكردن و چشم بازداشتن است، تقليد اگر شكل ( سر سپردن ) پيدا كرد هزارها مفاسد پيدا ميكند.
در اينجا حديث مفصلي كه در اين زمينه هست و نوشتهام، براي شما از رو ميخوانم جمله معروف: »وَ امّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخالِفاً عَلي هَواهُ مُطِيعاً لِاَمْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ يُقَلِّدُوهُ« . كه از جمله سندهاي تقليد و اجتهاد است جزء همين حديث است و شيخ انصاري درباره اين حديث ميگويد: آثار صدق از آن نمايان است.
اين حديث در ذيل اين آيه كريمه است: »وَ مِنْهُمْ اُمِّيُّونَ لايَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ اِنْ هُمْ اِلاّ يَظُنُّونَ. « اين آيه در مقام مذمت عوام و بيسوادان يهود است كه از علماء و پيشوايان دين خود پيروي و تقليد ميكردند و دنباله آياتي است كه روش ناپسند علماء يهود را ذكر ميكند. ميفرمايد يك عده آنها همان مردم بيسواد و نادان بودند كه از كتاب آسماني خود چيزي جز يك رشته خيالات و آرزوها نميدانستند و دنبال گمان و وهم ميرفتند.
در ذيل اين آيه اين حديث است كه شخصي به حضرت صادق ( ع ) عرض ميكند كه عوام و بيسوادان يهود راهي نداشتند جز اينكه از علماء خود هرچه ميشنوند، قبول كنند، و پيروي نمايند، اگر تقصيري هست، متوجه علماء يهود است، چرا قرآن عوامالناس بيچاره را كه چيزي نميدانستند و فقط از علماء خود پيروي ميكردند، مذمت ميكند؟ چه فرقي بين عوام يهود و بين عوام ما هست؟ اگر تقليد و پيروي عوام از علماء مذموم است، پس عوام ما نيز كه از علماء ما پيروي ميكنند، بايد مورد ملامت و مذمت قرار گيرند، اگر آنها نميبايست قول علماء خود را بپذيرند اينها نيز نبايد بپذيرند.
حضرت فرمود: »بَيْنَ عَوامِنا وَ عُلَمائِنا وَ بَيْنَ عَوامِ الْيَهُودِ وَ عُلَمائِهِمْ فَرْقٌ مِنْ جَهَةٍ وَ تَسْوِيَةٌ مِنْ جَهَةٍ: اَمّا مِنْ حَيْثُ اسْتَوُوا فَاِنَّ اللهَ قَدْ ذَمَّ عَوامِنا بِتَقْلِيدِهِمْ عُلَمائُهُم كَما قَدْ ذَمَّ عَوامِهُمْ وَ اَمّا مِنْ حَيْثُ افْتَرَقُوا فَلا« يعني عوام و علماء ما و عوام و علماء يهود از يك جهت فرق دارند و از يك جهت مثل همند، از آن جهت كه مثل هم ميباشند خداوند عوام ما را نيز با آن نوع تقليد از علماء مذمت كرده و اما از آن جهت كه فرق دارند نه.
آن شخص عرض كرد يا ابن رسولالله توضيح بدهيد. فرمود عوام يهود علماء خود را در عمل ديده بودند كه صريحاً دروغ ميگويند، از رشوه پرهيز ندارند، احكام و قضاءها را بخاطر رودربايستيها و رشوهها تغيير ميدهند، ميدانستند كه درباره افراد و اشخاص عصيبت بخرج ميدهند، حب و بغض شخصي را دخالت ميدهند، حق يكي را به ديگري ميدهند، آنگاه فرمود: »وَ اضْطَرُّوا بِمَعارِفِ قُلُوبِهِمْ إلي اَنْ مَنْ يَفْعَلُ مَا يَفْعَلُونَهُ فاِسقٌ لايَجُوزُ اَنْ يُصَدَّقَ عَلي اللهِ وَ لاعَلَي الْوَسائِطِ بَيْنَ الْخَلْقِ وَ بَيْنَ اللهِ .« يعني به حكم الهامات فطري عمومي كه خداوند در سرشت هركس تكويناً قرار داده ميدانستند كه هركس كه چنين اعمالي داشته باشد، نبايد قول او را پيروي كرد، نبايد قول خدا و پيغمبران خدا را از زبان او قبول كرد.
در اينجا امام ميخواهد بفرمايد كه كسي نگويد كه عوام يهود اين مساله را نميدانستند كه نبايد به قول علمائي كه خودشان برخلاف دستورهاي دين عمل ميكنند، عمل كرد.
زيرا اين مساله مسالهاي نيست كه كسي نداند، دانش اين مساله را خداوند در فطرت همه افراد بشر قرار داده و عقل همه كس اين را ميداند، باصطلاح اهل منطق از جمله قَضايا قِياساتُها مَعَها، دليلش با خودش است، كسي كه فلسفه وجوديش پاكي و طهارت و ترك هوا و هوس است اگر دنبال هوا و هوس و دنياپرستي برود بحكم تمام عقول بايد سخن او را نشنيد. بعد فرمود:
»وَ كَذلِكَ عَوامُ اُمَّتِنا اِذا عَرَفُوا مِنْ فُقَهائِهِم الْفِسْقَ الظَّاهَر وَ الْعًصَبيَّةَ الشَّدِيدَةُ وَ التَّكالُبِ عَلي حُطامِ الدُّنْيا وَ حَرامِها وَ اَهْلاكِ مَنْ يَتَعَصَّبُونَ عَلَيْهِ وَ إنْ كانَ لِإصْلاحِ اَمْرِهِ مُسْتَحِقّاً وَ بِالتَّرَفُقِ بِالْبِرِّ وَ الْإِحْسانِ عَلي مَنْ تَعَصَّبُوا لَهُ وَ اِنْ كانَ لِلْاَذْلالِ وَ الْاِهانَةِ مُسْتَحِقَّا فَمَنْ قَلَّدَمِنْ عَوامِنا مِثْلَ هؤُلاءِ الْفُقَهاءِ فَهُمْ مِثْلُ الْيَهُودِ الَّذَينَ ذَمَّهُمْ بِالتَّقْلِيدِ لَفَسَقَةِ فُقَهائِهِمْ. «
يعني و به همين منوال است حال عوام ما، اينها نيز اگر در فقهاء خود، اعمال خلاف، تعصب شديد، تزاحم بر سر دنيا، طرفداري از طرفداران خود هرچند ناصالح باشند، كوبيدن مخالفين خود هرچند مستحق احسان و نيكي باشند، اگر اين اعمال را در آنها حس كنند و باز هم چشم خود را ببندند عيناً همان عوام يهودند و مورد مذمت و ملامت هستند.
پس معلوم مي شود كه تقليد ممدوح و مشروع ( سر سپردن ) و چشم بستن نيست، چشم باز كردن و مراقب بودن است و اگر نه مسئوليت و شركت در جرم است.