چرائی صلح امام حسن و قیام امام حسین علیهما السلام

دیر زمانی است که افرادی کوته بین ،مغرض و یا جاهل به سیره سیاسی امام حسن (ع) خرده می گیرند که چرا او مانند امام حسین (ع) قیام نکرد و با معاویه بن ابی سفیان از در سازش و مسالمت وارد گردید این خرده گیریها و اعتراضات ،در زمان حیات خود حضرت و در زمان ائمه بعد از وی نیز صورت گرفته است که آن بزرگواران به آنها پاسخ داده اند .

شاید بعضی هم وقعا به دنبال این سوال باشند که علت تفاوت سیره سیاسی امام حسن(ع) و امام حسین (ع) بیشتر از امام حسن (ع) در اندیشه نبرد در راه اسلام بوده یا دلیل دیگری داشته است ؟

برای کسانی که زیاد در عمق مطلب دقت نمی کند، روش سیاسی این دو امام بزرگوار متناقض می نماید، و لهذا برخی گفته اند اساسا امام دوم و سوم شیعیان دو روحیه مختلف داشته اند؛ امام حسن (ع) طبعا صلح طلب ،ولی امام حسین (ع)مردی شورشی و و جنگجو بوده است .

ما در این نوشتار از دو جنبه اعتقادی و اوضاع سیاسی- اجتماعی روشن خواهیم ساخت که صلح امام حسن(ع) و قیام امام حسین(ع) نه تنها متناقض نیستند، بلکه هر دو در زمان خود حرکتی لازم و در یک راستا و در تعقیب یک هدف بوده اند.

اسلام و جهاد

قبل از ورود به بحث توضیح مختصری درباره قانون اسلام در موضوع جهاد ضروری است، چون قیام و صلح هر دو به مسئله جهاد بر می گردند.امام حسن(ع) متارکه جهاد نمود و صلح کرد ولی امام حسین(ع) قیام کرد وبه جهاد مبادرت ورزید.آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ؟در قرآن کریم هم دستور به جنگ و جهاد داده شده و هم دستور صلح.آیات زیادی راجع به جنگ با کفار و مشرکین است ،مانند( وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم) ؛(در راه خدا با کسانیکه با شما می جنگند بجنگید) و آیات دیگری در باب صلح وارد شده است؛مانند: (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله انه هو السمیع العلیم) ؛((و اگر به صلح گراییدند،تو نیز بدان گرای و بر خدا توکل نما که او شنوای داناست)).

بنابراین اسلام نه صلح را به معنای یک قانون ثابت می پذیرد و نه در همه شرائط جنگ را توصیه می کند،بلکه هر کدام از این دو تابع شرایط خاصی است،از اینرو می بینیم پیامبر اکرم(ص) در بدر و احد و احزاب با مشرکین می جنگد و در حدیبیه با سرسخت ترین دشمنان یعنی مشرکین مکه قرارداد صلح امضا می کند.

سیره سیاسی ائمه(ع) از جنبه اعتقادی

اگر از لحاظ اعتقادی به حجت الهی بودن ائمه معتقد باشیم و هر حرکتی که از آنها صادر شده را الهی بدانیم، هر روشی که آن بزرگواران در پیش گرفته اند- اعم از صلح و جنگ- قابل توجیه و مورد قبول واقع خواهد شد.

ائمه اطهار(ع) همه نور واحد و معصومند و مرتکب خطا و اشتباه و گناه نمی شوند و هدف آنان نیز یک چیز بوده و هست و آن عزت و اعتلاء و حفظ دین مبین اسلام می باشد، چنانکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند: (( لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه؛ اسلام مادام در سایه وجود دوازده امام و خلیفه است عزیز و مقتدر است.))

بر این اساس ائمه هدی(ع) به مقتضای عصمت و علمی که دارند، همیشه نافعترین و بهترین راه را برای حفظ اسلام و اعتلای کلمه حق در پیش می گیرند و نهایت تلاش خود را در جهت رسیدن به این هدف مصروف می دارند.تمام دغدغه شان حفظ دین است؛ چه با شمشیر و چه با تدبیر. وحرکت هر یک از آن حضرات ادامه و مکمل حرکت امام دیگر بوده است و همه بر طبق دستور خدا و رسولش عمل کرده اند،چنانچه حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) در جواب جابر که به آن حضرت عرض کرد: نمی شود شما هم مثل امام حسن(ع) صلح کنید؟ فرمود: (( ان اخی فعل بامر من الله و رسوله و انا افعل بامر من الله و رسوله؛ همانا برادرم به امر خدا و رسولش عمل کرد،من نیز به امر خدا و رسولش عمل می کنم.))

ابو سعید عقیصا می گوید: به امام حسن مجتبی(ع) عرض کردم: چرا با معاویه صلح نمودی؟ آن حضرت فرمودند: (( یا ابا سعید! الست حجه الله تعالی ذکره علی خلقه،و اماما علیهم بعد ابی علیه السلام؟قلت: بلی .قال:الست الذی قال رسول الله (ص) لی ولاخی:الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا؟قلت: بلی. قال: فانا اذن امام لو قمت و انا امام لو قعدت،یا ابا سعید عله مصالحتی لمعاویه عله مصالحه رسول الله (ص) لبنی ضمره و بنی اشجع و لاهل مکه حین انصرف من الحدیبیه.اولئک کفار بالتنزیل و معاویه و اصحابه کفار بالتاویل،یا ابا سعید اذا کنت اماما من قبل الله تعالی ذکره لم یجب ان یسفه رابی فیما اتیته من مهادنه او محاربه،و ان کان وجه الحکمه فیما انیته ملتبسا؛

ای ابو سعید ! آیا من حجت خدای تعالی بر خلقش نیستم و امام بعداز پدر علی (ع) بر مردم نمی باشد ؟

گفتم :

چرا هستی .

فرمود: آیا من آن کسی نیستم که رسول خدا (ص) درباره من و برادم فرمودند : حسن و حسین امامند چه قیام کنند و چه صلح کنند؟ گفتم: چرا هستی .

سپس فرمود: پس من چه قیام می کردم و چه صلح می نمودم ، امام هستم .

ای ابو سعید! به همان علتی که پیامبر با قبایل بنی ضمرو بنی اشجع و با اهل مکه زمالنی از حدیه بر می گشت صلح نمود من هم با معاویه صلح نمودم ، (با این تفاوت که ) اهل مکه کفار به تنزیل (یعنی به تصریح قرآن بسته هستند و معاویه و یارانش کفار به تاویل می باشند. ای ابو سعید ! زمانی که من امام منصوب از طرف هستم جایز نیست که در رای و نظرم اعم از اینکه صلح و یا جنگ باشد تخطئه شوم . اگر چه حکمت نظرم مشخص نباشد .))

بنابراین حدیث، اگر پیامبر اکرم (ص)در موقعیت و شرایط و امام حسن (ع) بود ، همان راهی که امام حسن (ع) در پیش گرفت را بر می گزید و طبیعتا اگر امام حسین (ع) هم در آن شرایط و موقعیت بود، راه چاره را تن دادن صلح می دانست

این بحث را با کلامی از مقام معظم رهبری در این زمینه به پایان می بریم.ایشانمی فرمایند: (( ما نباید در تفاوت شیوه عمل ائمه(ع) به تعداد امامان نظر کنیم،بلکه باید ائمه را بعنوان فردی که 250 سال عمر کرده و بنا به شرائط مختلف و نیازهای هر زمان و امکانات موجود، مختلف عمل کرده است.بدن شک اگر خود پیامبر(ص) هم 250 سال عمر می کرد و در زمان خود با شرائط متفاوت روبرو می شد، همانگونه عمل می کرد که ائمه(ع) عمل نموده اند.))

بررسی شرائط سیاسی- اجتماعی دو امام

برای معلوم شدن چرائی روش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در مقابل معاویه و یزید باید موقعیت و شرائط آن زمان آن دو امام بزگوار روشن گردد.

علت تفاوت شیوه این دو امام می تواند مسائل متعددی باشد که ما در اینجا به چهار تفاوت عمده زمان امام حسن(ع) با زمان امام حسین(ع) اشاره می کنیم:

1-تفاوت موقعیت اجتماعی دو امام

امام حسن(ع) در مسند خلافت مسلمین بود ولی امام حسین(ع) خلیفه مسلمین است و یک نیروی طاغی و باغی علیه او خروج کرده است ،کشته شدن او در این وضع یعنی کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز قدرت، ولی امام حسین(ع) یک معترض به حکومت موجود بود، اگر کشته می شد- که کشته شد- کشته شدنش شهادتی افتخار آمیز بود، همانطوریکه افتخار آمیز هم شد.

پس اگر امام حسن(ع) مقاومت می کرد نتیجه نهائی آن- آنطور که ظواهر تاریخ نشان می دهد- این بود که کشته می شد و یا دست و کت بسته تحویل معاویه داده می شدو اسیر می گردید،واین کشته شدن یا اسارت خلیفه مسلمین در مسند خلافت بود و موجب شکست اسلام می گشت،ولی کشته شدن امام حسین(ع) کشته شدن یک نفر معترض به حکومت فاسد بود واین موجب از بین رفتن فساد و بیداری مردم علیه فساد و حرکت آنان در حفظ اسلام می شد، که چنین نیز شد.

2-تفاوت جو فرهنگی و افکار عمومی

روزی که امام حسن(ع)صلح کرد،هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تامین کند. در آن روز مردم کوفه تمایلی به جنگ نشان نمی دادند، بگونه ای که وقتی امام آنها را گرد آورد و خطابه ای ایراد کرد و آنان را به نیک اندیشی و پایداری و استقامت تشویق نمود و روزها و خاطره های ستوده جنگ صفین را به یادشان آورد. و به آنان چنین وانمود کرد که در مورد پیشنهاد (صلح) معاویه با ایشان مشورت می کند،در آخر خطابه اش فرمود: آگاه باشید معاویه ما را به کاری فراخوانده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف، اگر داوطلب مرگید سخن او را به خودش برگردانید و با زبانه شمشیر او را به محکمه خدایی بکشیم و اگر خواستار زندگی هستید پیشنهاد او را بپذیریم و خشنودی شما را طلب کنیم،مردم از هر سو فریاد برآوردند:مهلت،مهلت،صلح را امضا کن.

آری کوفه زمان امام حسن(ع) کوفه ای خسته،ناراحت، متفرق و متشتت بود،کوفه ای که امیر مومنان (ع) د رروزهای آخر ملاقاتش مکرر از مردم آن و عدم آمادگی شان شکایت می کرد.

مردم همین کوفه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهای زمان معاویه را ئیئند و برنامه های ضد انسانی تهدید و گرسنگی معاویه علیه خود را تحمل نمودند؛بگونه ای که ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: در زمان معاویه شیعیان در هر جا که بودند به قتل می رسیدند،بنی امیه دست و پای اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند بریدند،هر کس که معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پیامبر بود زندانی شد و یا مالش به غارت رفت و یا خانه اش را ویران کردند.

و طبری می گوید: زیاد بن سمیه که حاکم کوفه و بصره بود و به تناوب شش ماه د ر هر کدام از این دو شهر حکومت می کرد،((سمره بن جندب)) را به جای خود در بصره گذاشت تا در غیاب وی امور شهر را به عهده بگیرد،سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید.

این ظلم و جورها واقعا مردم را بی تاب

کرد و دنبال راه چاره بودند .از این رو هیجده هزار نامه به امام حسین(ع) نوشتند و برای همکاری با آن حضرت اعلام آمادگی کامل نمودند.از نظر تاریخی اگر امام به آن نامه ها ترتیب اثر نمی داد،در مقابل تاریخ محکوم بود و می گفتند زمینه مساعدی را از دست داد.

بنابراین از ناحیه کوفه بر امام حسین(ع) برای قیام اتمام حجت می شود بگونه ای که امام نمی تواند آن اتمام حجت را نادیده بگیرد، ولی در مورد امام حسن(ع) قضیه بر عکس است و اتمام حجت بر خلاف بود و مردم کوفه عدم آمادگی شان را اعلام کرده بودند.

3-تفاوت یاران دو امام

امام حسن(ع) با یاران بی وفایی روبرو بود که عده ای از آنها در مقابل تطمیعهای معاویه خود را باختند و برق سیم وزرهای فتنه گر شام عقل از سرشان روبد و به لشکر معاویه ملحق گردیدند و جمعی دیگر از آنها برای معاویه نامه نوشتند که ما حاضریم حسن بن علی(ع) را دست بسته تحویل دهیم.

امام حسن(ع) یارانی داشت که خود وبال جان آن حضرت شدند بگونه ای که در ارد.گاه آن حضرت به خیمه حضرتش حمله ور شدند و آن را غارت کردند و سجاده را از زیر پایش کشیدند و با گستاخی ردایش را از دوشش کشیدند و در ساباط یکی از یاران وی بنام ((جراح بن سنان)) جلو آمد و با وقاهت تمام آن حضرت و پدر گرامیش حضرت علی(ع) را متهم به شرک نمود و به ران آن حضرت با شمشیر ضربه ای زد که گوشت را شکافت و به استخوان رسید.با چنین اصحابی امام چگونه می توانست در مقابل لشکر منسجم شام به جنگ ادامه دهد؟

در تواریخ آمده است که آن حضرت از یاران بی وفایش چنین شکوه می کند: ((به خدا سوگند معاویه برای من از این مردمی که گمان دارند شیعه هستند بهتر است))

و در خطبه ای که معاویه هم در آن مجلس حضور داشت فرمودند: ((و قد هرب رسول الله من قومه و هو یدعوهم الی الله حتی فر الی الغار ولو وجد علیهم اعوانا ما هرب منهم ولو وجدت انا اعوانا ما بایعتک یا معاویه.

رسول خدا (ص) با اینکه قومش را به سوی خدا دعوت می نمود، مجبور شد از دست آنها فرار کند و به غار پناه آورد و اگر یاران دذاشت هرگز از آنان فرار نمی کرد.

من هم اگر یارانی داشتم هرگز با تو ای معاویه بیعت نمی کردم.))

آن حضرت در بیان دیگری علت صلحش را نداشتن یار و یاور بیان می فرماید : (( و الله ما سلامت الامر الیه امر الا انی لم اجد انصار اولو و جدت انصار القاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم الله بینی و بینه )) به خدا سوگند من حکومت را به معاویه واگزار نکردم مگر به خاطر نداشتن یاران و اگر انصار و یارانی م ید اشتم ، شبانه روز با او می جنگیدم تا اینکه خداوند بین من و او حکم کند.))

اما حرضرتا امام حشسین (ع) یارانی داشت که هر چند از نظر کمیت تعداد شان اندکگ بود ولای از نظر ایمان و استقامت و وفاداری نظیر نداشتن ؛ بگونه ای که خود آن حضر ت آنان را چنین می ستاید L( اما بعد فانی لا اعلم اصحبا اوفی من اصحابی و لا اهل بیت ابرولا اوصل من اهل بیتی فجزاکم الله عنی خیرا،من اصحابی با وفاتر از یاران خود سراغ نهدارم و خاندانی نیکوتر و مهربان تر از خاندان خود نمنی شناسم. خداوند از جانب من به شما پاداش نیک دهد.))

یاران حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) حقیقتا قابل ستایش بوده اند و به درستی با ایمان و وفادار بودن، زیرا تا یک نفر از ایشان زنده بود نگذاشتن آسیبی به امام ومولایشان برسد.

4-تفاوت رویات و رفتار معاویه و یزد

معاویه و یزید هر چند در اصل هدف (از بین بردن اسلام غصب حق اهل بیت )متهد بودن و هر دو یک هدف را بیان می کگردن . ولی در رفتار و رحیه ، دو تفاوت عمده با هم داشتند کمه همین تفاوتها عکس العملهای مناسب خود را از ناحیه امامان (ع) می طلبید:

الف: کهنه کار بودن معاویه و خام بودن یزید:

معاویه بن ابی سفیان در حل و فصل مشکلات از مهارت خاصی برخوردار بود و به اصطلاح امروزی کهنه کار و آزموده بود و بدین وسیله توانسته بود مردم شام را با خود همراه کند.

و افکار عمومی را با حکومت شام هماهنگ نماید ، ولی یزدبن معاویه جوانی خام و بی تجربه و فاقد این مهارت ها بود .

ب:قیافه دین گرایانه معاویه و فسق عنی یزید:

معاویه کفر را در لباس نفاق پوشانده بود و کینه اسلام و اهل بیت (ع) چنان در دل او ریشه دوانده بود که در پاسخ ((غیره شعره)) که از او خخواسته بود تا قدری درباره خواندان علی (ع) و شیعیانش به عدالت رفتار کند ،گفته بود : (( لا والله الا دفنا دفنا ؛ به خدا قسم هدفم دفن (نام پیامبر و اسلام) است .)) اما وی با همه کینه ای که نسبت به اسلام داشت،تظاهر به اسلام و دین داری می نمود و ظواهر دینی را رعایت می کرد.او نقاب دین به چهره داشت وبگونه ای عمل نمود که مردم را دچار تردید و دودلی کرد و همانطور که پیامبر اکرم(ص) خبر داد، دین خدا را مایه فریبکاری و بندگان خدا را بردگانی حلقه بگوش و مال خدا را ملک اختصاصی خویش ساخته بود.

این روحیه معاویه ،کار امام حسن(ع) را پیچیده تر نموده بود و باید سالها می گذشت تا چهره مزدورانه فرزند هند جگر خوار برای مردم آشکار می شد.صلح امام حسن(ع) این مهم را بخوبی به انجام رساند و چهره واقعی معاویه و بنی امیه را به مردم نشان داد.به خاطر همین روحیهحلیه گرانه معاویه است که امام حسین (ع) در مدت ده سال اول امامتش که در زمان سلطنت معاویه واقع شده بود قیام نکردند،اما با مرگمعاویه و شروع سلطنت یزید دست به قیام زدند.

ولی یزید به عنوان عنصر مقابل امام حسین(ع) جوانی عیاش،آلوده به گناه و سگ باز بود. او با شراب خواری علنی دستورات دین مبین اسلام را زیر پا می گذاشت.اشعاری که از وی در کتب شیعه و سنی در این زمینه نقل شده، به وضوح نمایانگر اوج فساد و انحراف او می باشد.یزید به صراحت اظهار کفر می کرد، چنانکه وقتی سر مبارک حضرت سید الشهداء(ع) را جلوی او گذاردند با چوب خیزران به لبهای مبارک حضرت اشاره کرد و اشعاری را خواند که از جمله آن اشعار دو بیت زیر است :

لعیت هاشم بالملک فلا

خبر جاء ولا وحی نزل

لست من خندف ان لم انتقم

من بنی احمد ما کان فعل

((بنی هاشم با حکومت بازی کرد، نه از عالم بالا خبری رسیده و نه وحیی نازل شده است. من از نسل قبیله خودم نیستم اگر از فرزندان احمد انتقام آنچه درباره پدران من انجام دادند را نگیرم.))

چنانکه ملاحظه می فرمائید در این اشعار فرزند زاده طلقا علنا رسالت پیامبر را تکذیب می نماید و با خود عهد می کند که انتقام مشرکین جاهلیت را که بدست پیامبر (ع) به هلاکت رسیده بودند از خاندان آن حضرت بگیرد.

یزید با دهن کجی آشکار به اسلام و دستورات حیات بخش آن ، از نظر اعتبار و ابرو به جایی رسیده بود که ((اخلل شاعر)) به روایت بیهقی –رو ب روی او چنین گفت : ((ای یزید حقا که دین تو همچون دین دراز گوش است، بلکه تو از هرمز کافرتری.))

طبیعی است که اعتراض در مقابل چنین حاکمی که آبرویش به خاطر فساد نزد مردم بر باد رفته است ، افتخاری بزرگ است، هر چند انسان در این اعتراض جانش را از دست بدهد.

سخن آخر:

امام حسن (ع) صلح نکرد بلکه صلح را بر او تحمیل نمودند ، او در مقابل گروه باغی و یاغی شام ابتدا قیام کرد و در رویارویی با معویه ، نیروهایش را به منطقه (مسکن) گسیل داشت اما بخاطر عواملی که بیان شد، ناچار تغییر سنگر داد و تدبیری اندیشید که بسان شمشیری دولبه به جان معاویه بن ابی سفیان بن حرب افتاد،زیرا معاویه در مقابل تدبیر امام دو راه بیشتر نداشت؛ یا به مواد معاهده صلح عمل کندکه در این صورت امام حسن (ع) به هدفش یعنی عمل به احکام اسلام طبق کتاب و سنت، حفظ خون شیعیان و گرفتن خلافت از دست غاصبان کاخ نشین شام می رسید و یا اینکه مواد معاهده را زیر پا بگذارد –که معاویه این راه را برگزید – و در این صورت نقاب از چهره حلیه گر و فریبکارانه معاویه کنار زده می شد و مردم پی به جنایت و فساد روحی او می بردند و زمینه برای قیا علیه بنی امیه فرام می گشت ،که چنین هم شد.

بنابراین ،صلح امام حسن (ع) راه به وجود آمدن نهضت عاشورا را هموار ساخت و نتایج آن را قابل عرضه ساخت و به قول عالم بزرگ و جلیل القدر ،مرحوم سید شرف الدین (ر) شهادت کربلا پیش از آنکه حسینی باشد حسنی بود . از نظر خردمندان ،روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداکاری بسی آمیخته تر است تا روز عاشورای امام حسین (ع) زیرا امام حسن (ع) در آن روز در صحنه فداکاری نقش یک قهرمان نستره و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب ایفا کرد.

سلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث حیا. بخش اول: دلايل صلح
الف: از منظر جبهه معاويه:
هدف اصلي معاويه «وصول کم هزينه به هدف» (يعني همان حکومت) بود؛ زيرا مي‌دانست صاحب اصلي حکومت امام حسن(عليه السلام) است و براي به دست آوردن حکومت بايد ـ هر چند در ظاهر ـ صاحب اصلي آن را قانع و متعهد بسازد و بهترين راه آن صلح بود.
به اين ترتيب معاويه از نتايج نگران کننده جنگ که بارها به آن تاکيد داشت و عواقب درگيري با فرزند رسول الله که جايگاه معنوي و اعتقادي مهمي ميان مردم داشت، در امان مي‌ماند.
تاريخ هم نشان مي‌دهد هدف معاويه «سلطه» بود که با صلح بهتر تأمين شد. وي در خطبه‌اش در نخيله گفت: «من با شما جنگيدم که سلطه خود را بر شما ثابت کنم و اين را خدا (با صلح) به من داد و شما ناراضي بوديد.» (شرح نهج‌البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج 4، ص 16.)
در کنار هدف اصلي، وي پنداشته بود کناره‌گيري امام حسن از حکومت به نفع او، در افکار عمومي به معناي کناره‌‌گيري از خلافت تلقي خواهد شد و او به عنوان خليفه قانوني معرفي خواهد شد. مؤيد اين نظر بيعتي است که معاويه از مردم به عنوان خلافت خود مي‌گرفت.
دستاورد ديگر اين بود که در صورت رد صلح از سوي امام و ادامه جنگ و شهادت امام، هيچ دستاويزي براي قيام‌هاي مخالفان و… نمي‌ماند.
روشن است که با پذيرش مصلحتي صلح از سوي امام حسن (عليه السلام) و به بيان ديگر پذيرش «ترک مخاصمه» دستاورد رفع مسئوليت در صورت قتل امام، از بين مي‌رفت. درباره حس سود جويانه و رسيدن به خلافت هم که امام حسن بارها حتي نزد خود معاويه موضوع واگذاري موقت حکومت و تفکيک حکومت و خلافت را مطرح مي‌کرد. (بحارالانوار، علامه مجلسي، ص 44، ج 10، ص 138و امالي، شيخ طوسي، دارالثقافة، قم، 1413 ق، ص 561.) در مورد هدف اصلي «وصول کم هزينه معاويه به حکومت» سخن خواهيم گفت.
ب. دلايل صلح از منظر جبهه امام:
جريان‌شناسي دقيق دو طيف متعارض (صالحان و ناصالحان) نشان مي‌دهد، «دنيازدگي و عدم دينداري»، مردم در نهايت موجب پذيرش صلح از سوي امام حسن شد؛ لذا آن حضرت اين دو را به عنوان عامل صلح معرفي و با تعبير «عبيد الدنيا» از آنان ياد مي‌کند. (بحارالانوار، ج 44، ص 21.)
نقاط اوج اين رويکرد را مي‌توان در استقبال نکردن مردم از حضور در اردوگاه جنگ امام حسن يافت، به گونه‌اي که امام حسن فرمود: شگفتا از مردمي که پي در پي نه حيا دارند، نه دين… اف بر شما اي بردگان دنيا…» (همان، به نقل از الخرائج و الجرائح، راوندي، موسسه امام مهدي، قم، 1409 ق، ج 2، ص 575.)
همين طور در سردادن شعار زندگي، وقتي که امام فرمود: معاويه ما را به چيزي فراخوانده است که عزت و عدالت در آن نيست. اگر زندگي دنيا را مي‌خواهيد، مي‌پذيريم و اين خار در چشم را تحمل مي‌کنيم و اگر مرگ را بخواهيد آن را در راه خدا ارزاني مي‌داريم.» راوي مي‌گويد: همه فرياد زدند: «بل البقية و الحياة.» (بحارالانوار، ج 44، ص 21.) مباحث مترتب بر دنياگرايي مردم را مرور مي‌کنيم.
1. آثار دنياگرايي و دين نداشتن در رفتار مردم:
اين آثار در قالبهاي مختلف خود را نشان داد که به واقع برخي محققان اين آثار و معلولها را به جاي علت صلح مطرح مي‌کنند. برخي از اين آثار عبارتند از:
پيمان‌شکني: وقتي سپاه قيس بن سعد قبيله به قبيله به معاويه پيوستند، امام فرمود: &laquo… (پس از شهادت پدرم) با من به اختيار بيعت کرديد و من هم پذيرفتم و در اين راه بيرون آمدم و خدا مي‌داند که چه تصميمي داشتم، ولي از شما سرزد آنچه سر زد.» (الفتوح، ج 4، ص 290.)
خيانت به امام: رويکرد دنياگرايي مردم ـ به ويژه خواص ـ را در قيام و صلح حسني در آيينه خيانتهايشان بايد ديد، چنان که معاويه در آغازين لحظات اکثر آن را جذب کرد از جمله فرماندهي از قبيله کنده را با پانصد هزار درهم خريد و او با دويست نفر به معاويه پيوست و امام فرمود: من بارها به شما گفته‌ام که شما وفا نداريد و بنده دنياييد.» (بحارالانوار، ج 44، ص 20.)
مصمم نبودن به مبارزه: براي نمونه وقتي جارية بن قدامه نزد حضرت آمد و تقاضاي حرکت به سمت دشمن کرد. امام فرمود: اگر همه اين مردم مثل تو بودند، رهسپارشان مي‌کردم؛ ولي نصف يا يک دهم مردم اين عقيده را ندارند.» (همان، ج 34، ص 18 و ر.ک. به: سيره پيشوايان، ص 110؛ حقايق پنهان، ص 216 و 213.)
2. بازتاب دنياگرايي مردم در جبهه امام:
تنها ماندن امام حسن(عليه‌السلام): حضرت بارها با اين حقيقت تلخ روبه‌رو شد از جمله: در آغاز جنگ، وقتي به پل منيع رسيد، حجر بن عدي از سوي حضرت، مردم را در مسجد جمع کرد و کوشيد آنان را به جنگ تهييج کند. اما همه سکوت کردند؛ به گونه‌اي که عدي بن حاتم برخاست و گفت: سبحان الله! چقدر سکوت شما زشت است. آيا به امام و فرزند پيامبر خود پاسخ نمي‌دهيد. (مقاتل الطالبيين، ص 59؛ امالي طوسي، ص 559.)
امام در برابر اعتراضها به صلح هم مي‌فرمود: «سوگند به خدا! حکومت را به معاويه نسپردم؛ مگر اينکه ياراني نيافتم.» (احتجاج، طبرسي، ج 2، ص 71، بحارالانوار، ج 44، ص 147، بحارالانوار، ج 85، ص 212). حتي در دعاهاي امام نيز اين مطلب هست.
نااميدي از وصول به هدف با اقدام نظامي: هدف اصلي نظام امامت جامعه‌سازي و صيانت از جامعة النبي است. جنگ و صلح اموري فرعي‌اند که در مسير جامعه‌سازي، به دليل تعارض بناي جامعه جديد با منافع گروه‌هايي که از وضع سابق بهره مي‌برند، پيش مي‌آيد وگرنه ائمه فارغ از اين امور مشغول جامعه‌سازي اسلامي و تحقق مدينة النبي مي‌شدند.
امام حسن(عليه السلام)هم در اين مسير ناچار به جنگ شد و پس از تنهايي، نااميدي از ادامه وصول به هدف با اقدام نظامي پيش آمد. امام هنگام امضاي صلح نامه فرمود: «اينک پيش آمد من، به نااميدي از حقي که زنده دارم و باطلي که بميرانم، رسيد.» (علل الشرايع، شيخ صدوق، مکتبة الداوري، قم، ص 221. و ر.ک.به: تاريخ طبري، ج 3، ص 165؛ الفتوح، ج 3 و 4، ص 292 ـ 294؛ اعلام الوري؛ ج 1، ص 403.)
پذيرش گزينه صلح: اين بخش از تصميم امام پيامد طبيعي حوادث قبلي و نااميدي از وصول به هدف با جنگ بود. رواياتي که امام حسن در آنها مي‌گويد «اگر ياراني داشتم، صلح نمي‌کردم…» گوياي اين است که امام صلح را به عنوان استراتژي اتخاذ نکرد؛ بلکه طبق وضعيت موجود ناچار به استفاده از آن شد. (نمونه‌اي در پاسخ امام به زيد بن وهب جهني: ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 69.)
بخش دوم: آثار صلح
آيا منافعي که امام از ترک جنگ به دست مي‌آورد، قابل رقابت با دستاورد معاويه بود؟ آيا دستاورد امام حسن(عليه السلام)از اين اقدام بيشتر از دستاورد احتمالي وي از جنگ بود؟
در صورت مرجوح بودن دستاوردهاي امام، آن حضرت نبايد صلح را بپذيرد. آثار آينده نشان مي‌دهد که در هر دو صورت دستاوردهاي امام راجح بود. براي اين منظور بايد آثار صلح را مرور کنيم.
1. بقاي نظام امامت:
اصلي‌ترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاري فرمود: «اردت ان يکون للدين ناعي»؛ خواستم حافظي براي دين باقي بماند. (حياة الامام الحسن بن علي، باقر شريف قرشي، دارالبلاغة، بيروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.)
2. بقاي شيعيان:
امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نمي‌کردم، روي زمين از شيعيان ما کسي نمي‌ماند.» (بحارالانوار، ج 44، ص 1، و موارد ديگر. ر.ک.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلية الاوليأ، ج 2، ص 36؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 178.)
3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:
در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلام بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف نابودي اساس اسلام مي‌شد. (سيره پيشوايان، ص 97.)
امام هم مي‌فرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين کنده شود… خواستم دين خدا حفظ شود.» (حقايق پنهان، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280 و ر.ک.به: همان، ص 276.)
هر چند اين سخن عام است و ممکن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره مي‌کرد که مصلحت و حکمت اين کار، هر چند پنهان، خيلي مهم است. از جمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و… در اين کار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.» (بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 67.)
4. ترجيح امنيت بر اختلاف:
امام هنگام کوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، کينه‌ورزي و دشمني که شما خواهانيد، بهتر است.» (الفتوح، ج 3، ص 289 و 295.)
5. تامين عزت واقعي:
صلح هر چند در ظاهر عقب‌نشيني بود؛ اما به واقع عامل عزت شيعيان و شکست‌ناپذيري ابدي آنان شد؛ لذا امام در برابر سليمان بن صرد که به عنوان مذل المومنين به امام سلام مي‌دهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زير دست و در عافيت باشيد، نزد من محبوب‌تر است از اينکه عزيز باشيد و کشته شويد.» (الامامة و السياسة، ص 163 و ر.ک.به: موارد ديگر: همان 166، تاريخ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن، ص 171.)
در پرتو آثار

اين آثار نشان مي‌دهند که:
1. اقدام نظامي و تداوم جنگ فاقد دستاورد معين و قابل اعتنا بود و صلح تاکتيکي (ترک مخاصمه) نسبت به جنگ راجع بود. همين‌طور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بيشتر بود؛ زيرا يکي از دستاوردهاي امام، از ترک مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نمي‌کرد، اينها از بين مي‌رفت.
آنچه معاويه به دست آورد وصول به حکومت بود که البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي از همين نظام امامت در خطر، به طور کلي متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هر چند به گونه‌اي حداقلي، بقاي خود را تضمين کرد و شيعيان در فرصت‌هاي مناسب آينده به بازسازي خود پرداختند.
2. ادعاي ناکار آمدي صلح به دليل وفادار نماندن معاويه به شرايط و اعمال استبداد عليه شيعيان (حقايق پنهان، ص 198.) صحيح نيست؛ چون تأمين هدف اصلي [تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پيامبر] به عصرهاي بعد هم مربوط مي‌شود. اين هدف با اين صلح تامين شد و اقليت شيعه و اصل امامت با حفظ موجوديت خود از اين تنگة سخت گذشت؟
3. ادعاي برابري صلح با شکست و ذلت (برداشت حجر بن عدي، بحارالانوار، ج 44، ص 57.) هم درست نيست؛ چون با حفظ امامت و تشيع، خطر نابودي کامل آنها از بين رفت و چه پيروزي از اين بالاتر. (همان، پاسخ امام به حجر.)
4. تدبير صلح در برابر خطراتي که اساس تشيع، اسلام و امامت را تهديد مي‌کرد، نشان مي‌دهد که اين تصميم از روي جهل و کم‌کاري هم نبود. (برداشت ابوسعيد از صلح، همان، ص 1.) امام هم با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبيه آن به داستان سوراخ کردن کشتي و… توسط حضرت خضر و شکايت موسي… فرمود: «وقتي من از جانب خدا امام مسلمانانم، نبايد در جنگ و صلح مرا به ناداني متهم کنيد؛ گرچه حکمت و علت آن را ندانيد و امر بر شما مشتبه شود.» (همان.)
پ5. اتهام نداشتن خط مشي ثابت توسط ائمه هم درست نيست؛ زيرا هدف اصلي حفاظت از نظام پيامبر و جامعه‌سازي اسلامي در سايه حفظ امامت است که طبق شرايط به شيوه‌هاي مختلفي اجرا مي‌شود. صلح يا جنگ هدف نيستند تا ائمه متهم به تشتت و پراکندگي هدف‌ها شوند؛ بلکه شيوه‌هاي وصول به هدف‌اند. از اين رو شهيد مطهري معتقد است: «اگر واقعاً امام حسن به جاي امام حسين بود، کار امام حسين را مي‌کرد و اگر امام حسين به جاي امام حسن بود، کار امام حسن را مي‌کرد.» (سيري در سيره ائمه اطهار، 60.)
6. اين کار از روي روحيه سازش‌کاري و ترس و راحت کردن خود هم نبود؛ لذا امام در پاسخ عبدالله بن زبير فرمود: گمان مي‌کني من از روي ترس و زبوني با معاويه صلح کردم؟… واي بر تو! هرگز ترس و ناتواني در من راه ندارد. علت صلح من وجود ياراني همچون تو بود که ادعاي دوستي با من داشتند و در دل نابودي مرا آرزو مي‌کردند. (حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 280 و ر.ک.به: سيره پيشوايان، ص 93 ـ 94.)
نتيجه
دليل عمده پيشنهاد صلح از سوي معاويه «وصول کم هزينه به حکومت» بود و عامل عمده در پذيرش صلح از سوي امام عدم همراهي و فداکاري مردم ـ به ويژه خواص ـ بود که ناشي از دنياگرايي و راحت طلبي آنان مي‌شد و به بروز رفتارهايي چون پيمان‌شکني، خيانت و انجاميد.
بازتاب اين رفتارها به ترتيب تنها ماندن امام، نااميدي از وصول به هدف به وسيله جنگ و پذيرش ترک مخاصمه بود. آثار صلح (بقاي نظام امامت، شيعيان، دين،…) هم نشان داد که دستاورد امام به مراتب بيشتر از دستاورد معاويه بود. همين اثار گوياي اين است که: صلح کارآمد، برابر با پيروزي، از روي هوشياري، براساس حفظ خط مشي اصلي، شجاعت و رعايت مصالح امت اسلامي بود. همين صلح، آثاري را در پي داشت که قيام حماسي امام حسين(عليه السلام)آن را تکميل کرد و بقاي اسلام را تضمين نمود.
معرفي چند اثر براي مطالعه بيشتر
1. حقايق پنهان، پژوهشي از زندگي سياسي امام حسن مجتبي، احمد زماني.
2. صلح امام حسن پر شکوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، شيخ راضي آل‌ياسين، ترجمه سيد علي خامنه‌اي.
3. فصلنامه فرهنگ کوثر، ش 55 (ويژه نامه امام حسن(عليه السلام”، ش 56.
4. سيري در سيره ائمه اطهار، شهيد مرتضي مطهری

شبهه :

چرا امام حسن – عليه السلام- بامعاويه صلح كرد؟

پاسخ :

از اين چراها مى توان بر اقدامات ائمه ديگر نيز نمود و چه بسا كه نموده اند مثلا چرا امام حسين – عليه السلام- صلح نكرد و چرا امام رضا – عليه السلام- قيام نكرد و… ولى با روشن شدن جواب اين شبهه همه اينگونه شبهات پاسخ داده مى شود.
امّا علّت صلح امام را ابتداءً از زبان خود آن حضرت بهتر است بشنويم وقتى شخصى به صلح حضرت اعتراض كرد، حضرت در جوابش چنين فرمود:
«من به اين دليل مجبور به قبول صلح با معاويه شدم و حكومت را به وى سپردم كه در مقابل وى يارانى براى پيكار با او نداشتم، اگر يارانى داشتم شبانه روز با او مى جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مى شناسم و بارها آنها امتحان پس داده اند، آنها مردمان فاسدى هستند; اصلاح ناپذير و سست پيمان و بىوفا كه دو نفر آنها با همديگر موافق نيستند، ظاهراً مطيع مايند ولى در عمل حامى دشمن ما و…»[1] در منابع تاريخى معتبر آمده است كه امام سپاهى براى مقابله با معاويه تجهيز نمود و از نخيله حركت داد اگر چه پدرش امام على- عليه السلام- اين قصد را داشت و كوفيان را براى پيكار با معاويه فرا مى خواند و آنها سستى مى نمودند و بهانه گيرى مى كردند. با اين همه اندكى فداكار بودند كه همواره حامى اهل بيت بودند و مطيع فرمان آنها و جمعى نيز به اميال و غرايز و اهداف مختلف گرد آنها جمع شده و راهى جنگ شدند، ولى اين ها بقدرى سست پيمان بودند كه نه تنها پيمان شكستند بلكه قصد جان امام را كردند و به خيمه او حملهور شدند، غير از آن فرمانده سپاه امام نيز خيانت كرد و در ساياط يكى از خوارج بر حضرت جراحتى وارد كرد علاوه بر آن شايعات جاسوسان معاويه و زود باورى جمعى از سپاه امام درباره همكارى قيس بن سعد و سعيد بن قيس، دو تن از فرماندهان سپاه امام با معاويه در بين سپاه امام پخش گرديد كه آنها هم مثل عبيداله بن عباس به سپاه معاويه پيوسته اند اوضاع و شرايط بسيار ناگوارى را براى امام پيش آورد، كه سپاه امام يكسره دچار هرج و مرج شد و از هم پاشيد و خطر شهادت امام توسط سپاه خود جدى شد كه سرانجام امام- عليه السلام- از اين صحنه نجات يافت. و با معدودى به مدائن رفت، كه اين اوضاع آشفته بهترين فرصت براى معاويه بود كه با عملى شدن نيرنگ و خدعه اش صلح را به امام مى توانست تحميل كند، و امام- عليه السلام- مصالح عمومى جامعه اسلامى را در آن ديد كه در اينگونه شرايط جنگ عملى نيست مگر به قسمت كشته شدن معدودى از دوستان و اصحاب على- عليه السلام- و صحابه پيامبر كه حاصل سنت پيامبر و حافظ ارزش هاى دينى بودند، تمام مى شد و مصالح بيشمارى كه براى انسان هاى عادى قابل درك نبود، و از طرفى امام چاره اى جز صلح در اين شرايط و اوضاع آشفته نداشت با دست خالى و تنها كه نمى شد جنگ كرد با خيانتكاران و عهدشكنان كه نمى شد به جنگ نيرنگ بازى چون معاويه رفت، و امام تنها راهى كه براى حفظ اساس دين و امامت امت اسلامى مى ديد كناره گيرى از خلافت بود و خود مى دانست كه معاويه اهل صلح نيست و كسى نيست كه به صلح و پيمان پاى بند باشد و آن را رعايت كند امّا جلو خونريزى بى هدف را مى گرفت و از حيثيت دين محافظت مى نمود. و اينطور هم شد و امام هرچه را كه پيش بينى مى كردند واقع شد. امام در چنين شرايطى راضى بر آتش بس شد نه صلح و آشتى با معاويه بلكه امام از حق مسلم خويش كه حكومت ظاهرى بود دست كشيد، امّا، امامت آن حضرت در مدت حياتشان ادامه داشت و سنت رسول اللّه و سيره او در سايه صلح امام محفوظ بود و به گوش حقيقت جويان كه اندك بوده و هستند مى رسيد همانطورى كه اين سنت و سيره در امامت حسين- عليه السلام- با قيام آن حضرت و شهادتش در كربلا حفظ شد، و در تمام جهان طنين انداز شد.
موضع امام حسن- عليه السلام- قبل از آتش بس با معاويه همان موضعى بود كه بعد از آن و در حين آتش بس و انعقاد آن وجود داشت و هيچ تغييرى در آن نبود زيرا كه امام- عليه السلام- چنين مى فرمود: «اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مى كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمى كردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است»[2].

پی نوشتها:

[1] . بحارالانوار، ج 44، ص 147.
[2] . سيد عبدا… شُبّر، جلاء العيون، جلد اول، ص 345. صلح امام حسن، شيخ راضى آل ياسين، ترجمه مقام معظم رهبرى (مدظله العالى).

جستجو