مباحثی از روانشناسی اجتماعی در اسلام


فصل دوم :

برخورداري از «خود»

آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل مي دهد و «من» واقعي او محسوب مي شود بدن و جهازات بدني و هر چه از توابع بدن بشمار مي رود نيست، زيرا بدن و جهازات بدني و توابع آنها به جايي تحويل نمي شوند و در همين جهان تدريجاً منهدم مي گردند. آن چيزي كه شخصيت واقعي ما را تشكيل مي دهد و «من» واقعي ما محسوب مي شود/ همان است كه در قران از آن به «نفس» و احياناً به روح تعبير شده است.

من واقعي انسان چيست؟

نظر فلاسفه اين است كه من هر كس همان روان و روح اوست كه انسان آن را تشخيص مي دهد «من» را كه انسان احساس مي كند يعني همان روح او وقتي به انسان مي گويند «من كيست؟ مي گويد روحم». روانشناسي امروز لااقل به اين مقدار رسيده است كه مقداري از خودت را كه تو احساس مي كني يك قسمت از «من» توست قسمت بيشتر از من، تو من ناآگاه توست كه تو خودت از وجود او آگاه نيستي يعني در شعور ظاهر تو وجود ندارد.

عرفا «من» را خيلي دقيق تر و عميق تر از روح دانسته اند و من انسان را به ذات اقدس حق مرتبط دانسته و مي گويند هر كس به من حقيقي خودش آنوقت دست مي يابد و من خود را آنوقت كشف مي كند كه خدا را كشف كرده باشد.

شهود من خود از شهود خدا هيچ وقت جدا نيست و اين از قرآن گرفته شده است كه مي فرمايد: « ولا تكونوا الذين نَسوُا الله فَاَنسيهُم اَنفسَهُم اولئك هم الفاسقون[1]»

اسلام مي گويد: يك شي با ارزش در شما هست و آن روح ملكوتي شماست اين روح ملكوتي (كه از آن تعبير به نفس شده همان عقل و اراده آدمي) مي باشد و در روايات اسلامي از آن تعبير به نفس (چيز با ارزش) شده است.

امام صادق (ع) مي فرمايد: « اُثامِنُ بالنَّفسِ النَّفيسَهِ رَبَّها» يعني بهاي نفس گرانبها را پروردگارش قرار مي دهم – و وقتي از امام سجاد (ع) پرسيده مي شود كه از همه مردم بزرگتر كيست؟ مي فرمايد: كسي كه در مقابل نفس خودش، براي هيچ چيزي اهميت قائل نباشد[2].

علي (ع) مي فرمايد: « فأَخَذَ امْرُؤُ مِن نفسه لِنَفْسِهِ[3]» انسان رشد يافته كسي است كه از خود براي «خود» بهره برداري نمايد.

و باز مي فرمايد: « والناسُ فيها رَجُلان: رَجلٌ باعَ فيها نَفسَهُ فَاَوتِبَها و رجُلٌ اِبتاعَ نَفسَهُ فأَعتَتَها» مردم در اين دنيا بر دو گروهند: گروهي از آنها كساني هستند كه «خود» را در اين دنيا فروختند و خود را به هلاكت انداختند و گروه دوم مردمي هستند كه «خود را خريدند و آن را آزاد كردند».

اميرالمومنين علي (ع) در اهميت شناخت «خود» مي فرمايد: «ملك امرُؤ لَم يَعرِف قَدرَه» هلاك شد انساني كه قدر خود را نشناخت.

در منابع اسلامي چه در قرآن كريم و چه در احاديث معتبر لزوم خود شناسي شديداً مورد تاكيد قرار گرفته است، و كسي خود را بشناسد و آن را حفظ كند هدايت يافته قلمداد نموده است.

در مقابل كساني را كه خود را گم كرده و تحت حوادث و جريانات اجتماعي آن را سركوب مي كنند و «من» واقعي خود را گم مي نمايند زيانكارترين افراد مي خواند «قل ان الخاسرين الذين خَسِروُا اَنفُسَهُم[4]» بزرگترين بافتنها و خسران ها اين است كه انسان خود را ببازد، زماني خلوت براي انسان رخ مي دهد و يا اجباراً در خلوت مي رود و يا اختياراً از مردم جدا مي شود چرا از تنهايي وحشت مي كند؟ در اينجا اگر انسان خودش را بيابد و خود را درك كند در تنهايي براي او وحشتي حاصل نمي شود واينكه در خلوت وحشت مي كند دليلش اين است كه خودش را نيافته است.

خود را در ديگران ديدن با از خود بيگانگي

گاهي افرادي خود را در برابر شخصيت فرد يا افرادي بصورت مفرط مي بازند و به برون گرائي مفرطي دچار مي شوند كه از آن به از خود بيگانگي تعبير مي كنيم اين نوع از خود بيگانگي از دو پديده اساسي ناشي مي گردد:

پديده يكم: برون گرائي مفرطي است كه جزء خود را با امتيازات حياتي رنگ آميزي مي نمايد و در جاذبه آن امتيازات بهر سو كشيده مي شود، براي دائمي بودن تحول است كه در «جزء خود» جريان دارد.

پديده دوم: ضعف و ناتواني خود است كه استقلال و موجوديت خود را نمي تواند حفظ كند.

اين ضعف و ناتواناي ممكن است ناشي از حقارتي باشد كه خود را فراگرفته و آن را از شايستگي استقلال و مديريت ساقط نبوده است و دو پديده موجب مي شود كه آدمي خود خويش را بيرون از خويشتن احساس كند، زندگي در ديگران يا به اصطلاح معمولي زندگي با عمر ديگران و امتيازات آنها، اين احساس حقارت يا خود كم بيني اگر همراه با احساس احتياج به داشتن خود بوده باشد، نتيجه اش همان است كه متذكر مي شويم يعني خود خويشتن را در ديگران مي بيند و خود كم بيني را با امتيازات خود ديگران جبران مي نمايد.

اين پديده خود كم بيني از دو عامل مهم ناشي مي شود:

1- شكست هاي پي در پي در مسير زندگي كه موجب از دست رفتن اعتبار و ارزش خود مي گردد.

2- سركوب كردن نيروها و فعاليت هاي مثبت روان آدمي، مانند : انديشه و تعقل، وجدان، اميد، اراده و غير ذلك.

قرآن كريم اين پديده خود كم بيني كه موجب سركوب قواي انساني مي گردد را «ظلم به خود» تلقي نموده و مي فرمايد:

«يا ايها الناس اِنّما بغيكُم علي انفسِكُم[5]»اي مردم به خودهاي خويشتن ظلم مي كنيد و گاهي اين از خود بيگانگي آنقدر تشديد مي گردد و به قول افلاطون به انكار خود مي انجامد، قران كريم مي فرمايد:

«ولا تكونوا كَالّذين نَسوُالله فَاَنساهم اَنفسَهم[6]» و نباشيد مانند كساني كه خدا را فراموش كردند و در نتيجه خداوند هم خودهاي آنان را مورد فراموشي خودشان قرار داد.

همچنين در سوره بقره مي فرمايد: «وَ لَبئس ماشَرَوا اَنفسَهُم لو كانوا يعلمون[7]» آنان خود را به طرز بدي فروختند اگر مي دانستند.

عده اي خود را در ديگران نمي بينند بلكه ديگران را در خود احساس و منعكس مي كنند و به تقليد از آنان مي پردازند كه نمونه آن را مي توان در شخصيت زندگي افراد و همرنگي با اجتماع باطل مشاهده نمود كه از آن به خود فريبي تعبير مي كنيم. قران كريم اين خود فريبي را در آياتي چنين بيان مي كند:

«عَلِمَ الله اَنَّكم تختانوُنَ اَنفُسَكُم[8]» خداوند مي داند كه شما به خود خيانت مي ورزيد.

«اُنظُر كيف كذَّبوا علي انفسهِم[9]» به آنان بنگر چطور به «خود» شان دروغ مي گويند.

«و ما يخدعون اِلاّ اَنفُسَهُم» آنان فريب نمي دهند مگر خودشان را كمال طلبي و اختيار:

انسان ها و هرواني هستند كه رو بسوي وجود مطلق و هستي بي پايان خداوند در حركتند و هرگاه از مسير اصلي و صراط مستقيم منحرف نشوند اين حركت تكاملي تا ابد ادامه خواهد يافت و هر روز وارد مرحله تازه اي از قرب خدا مي شوند.

اما اگر از مسير منحرف شوند سقوط كرده و نابود خواهند شد، حركت در اين مسير جز با اراده خود فرد صورت نمي گيرد در واقع اراده فرد علت تامه است براي انجم افعال او، و محيط و اجتماع، خانواده، مدرسه و دوستان و غيره در ساختار شخصيت در رفتار انسان علل مُعده بشمار مي روند.

قران كريم اين سير را چنين بيان مي كند و مي فرمايد:

« و اليه المصير[10]» بازگشت همه به سوي اوست « يا ايها الانسان انك كادحٌ الي ربك كرحاً فصلاقيه[11]» اي انسان تو با سعي و زحمت به سوي پروردگارت پيش مي روي و او را ملاقات خواهي كرد. «و اِنَّ الي ربك المنتهي[12]» و اينكه همه بسوي پروردگارت باز مي گردند.

نقش خود در آدمي آنقدر اهميت دارد تا جائي كه در عالم آخرت نيز به عنوان شاهد عمل مي كند و در دادگاه بزرگ قيامت بهترين گواه بر اعمال خود مي باشد در قرآن كريم آمده است:

« بل الانسانُ علي نفسهِ بصيره » بلكه انسان خود از وضع خودآگاه است، اين خود آگاهي انسان همان عامل موثري است كه او را در رفتارش مصمم كرده است.

براي كمال بايد خود را در ارتباط با اجتماع قرار داد:

تا انسان خود را در اجتماع مردم قرار ندهد و با آنان معاشرت نكند نمي تواند براي اعمال خود ميزان و سنجشي بيابد و خود را تقويت نمايد لذا لازم است براي رسيدن به كمال، انسان خويشتن خويش را در ارتباط با اجتماع قرار دهد.

در اين زمينه علي (ع) در وصيت به امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد:

« يا بُنّي اجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك فَأَحبِب لِغيرِكَ ما تُحِبُّ لِنفسِك، واكره لَهُ ما تكرَهُ لَما و لا تَظلِم لَما لا تُحِبُّ اَن تُظلَم و اَحسن كما تُحِبُّ اَن يُحسَنَ اليك و الستقبِح مِن نفسِكَ ما تَستَقبِحُهُ مِن غيركَ وارضَ مِنَ الناس بما ترضاه لهم من نفسك[13]»

فرزندم خويشتن را ميان خود و ديگران ميزان قرار ده و براي ديگران همان را بپسند كه بر خود مي پسندي و از آنچه از ديگران كرامت داري و براي تو ناخوشايند است از خويشتن نيز مكروه و ناخوشايند بدان به هيچ كس مكن چنانكه نمي خواهي كسي بر تو ظلم كند و به ديگران نيكوئي كن چنانچه دوست داري كه ديگران بر تو نيكويي كنند و از خويشتن زشت و قبيح بدان آنچه را كه از ديگران زشت و قبيح محسوب مي نمائي و از مردم به همان رضايت داشته باش كه از خويشتن براي آنان رضايت مي دهي.

بطور كلي فرد نياز به جامعه دارد :

در قران كريم زندگي اجتماعي آنان را ناشي از طبيعت اجتماعي انسان دانسته و مي فرمايد:

أهُم يقسِمونَ رحمهَ ربك نحنُ قسمنا بينَهم معيشتَهم في الحيوه الدنيا و رفعنا بعضَهُم فوق بعضٍ درجاتٍ لِيتَخِذَ بَعضَهُم بعضاً سخرياً و رحمهٌ ربك خيرٌ مما يجمعون[14]»

آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مي كنند. ما مايه هاي معيشت و وسائل زندگي – استعداد ها و امكانات – را ميان آنها در زندگي دنيا تقسيم كرديم و برخي را بر برخي ديگر از نظر امكانات و استعدادها به درجاتي برتري داديم تا به اين وسيله و به صورت متقابل برخي برخي را مسخّر خود قرار دهند – و همانا رحمت پروردگارت از آنچه اينها گرد مي آورند بهتر است.

عامل امتياز انسان چيست؟

رفتار انسان از آن سلسله حوادثی است که سرنوشت حتمی و تخلف ناپذیر ندارد زیرا بستگی دارد به هزاران علل  و اسباب که از بشر ظهور می کنند و از آن جمله اند اراده ها، انتخابها و اختیارها، تمام امکاناتی که در مورد جمادات و نباتات و افعال غریزی حیوان وجود دارد و تمام «اگر» هایی که در وقوع آنها هست در رفتار بشر است.

در رشد موجودات جاندار هزاران شرط از شروط طبیعی وجود دارد و همه آن اگرها و شروط در رفتار انسان هست، علاوه بر آن در انسان عقل و شعور و اراده و قوه انتخاب و ترجیح دادن نیز قرار داده شده است.

انسان قادر است عملی را که صد در صد با غریزه طبیعی و حیوانی او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجی وجود ندارد به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی ترک کند و قادر است کاری که صدر درصد مخالف طبیعت است و هیچ گونه عامل اجبار کننده خارجی هم وجود ندارد به حکم مصلحت اندیشی و نیروی فرد آن را انجام دهد.

انسان مانند حیوان تحت تاثیر محرکات نفسانی و رغبت های درونی واقع می شود، اما در مقابل آنها  دست بسته و مسخر نیست کما اینکه در برابر محرکات بیرونی نیز دست بسته و مسخر نمی باشد.

انسان از یک نوع حریتی برخوردار است. یعنی اگر همه عواملی که برای یک حیوان در انجام عمل فریزی فراهم است و  الزاماً او را وادار به عمل و حرکت می کند برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترک شرای او از ناحیه عقل و اراده خودش باز است. انجام عمل و بروز رفتار  مشروط است به اینکه قوه تمیز و تشخیص او همانند یک شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند یک قوه مجریه به کار بیفتد.

اینجاست که تاثیر انسان در سرنوشت خود به عنوان یک عامل مختار یعنی عاملی که پس از آنکه همه شرایط طبیعی فراهم است در انتخاب فعل و شرک  آن «آزاد» است معلوم می شود.

اینکه می گوییم بشر آزاد و مختار است به این معنی است که عمل او از خواست و رضایت کامل او و تصویب قوه تمیز او سرچشمه می گیرد و هیچ عاملی او را برخلاف میل و رغبت و رضا و تشخیص او وادار نمی کند.

در مکتب اسلام هیچ عاملی که بتواند اختیار را از انسان سلب نماید پذیرفته شده نیست و در مودر نقش اجتماع و جامعه همانطور که گفته شد با اختیار و اراده انسان است که امری حتمیت و قطعیت می یابد، می توان نتیجه گرفت که عامل تعیین کننده در رفتار افرا همان «خود» اوست که مبدا و مسیر و هدف را انتخاب می کند. قران کریم انسان را در رفتار خود مختار دانسته و می گوید او می تواند با تکیه بر «خود» حتی مسیر جامعه را تغییر دهد. می فرماید :

« ان الله لا یُغیِّرُ ما بقومٍ حتی بغیِّروا ما باَنفسهِم[15] »

« و ما کان الله لیظلمهُم ولکن کانوا انفسهم یظلمون[16] »

« انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کنورا[17] »

در آیه ای دیگر می فرماید :

« فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفرُ[18] »

قرآن کریم فساد و تباهی در جهان هستی را نتیجه رفتار بد مردم که از روی انتخاب انجام می دهند دانسته و می فرماید:

« ظهر الفساد فی البحر و البحر بما کسبت ایدی الناس[19] » و همچنین سعادت مندی در دنیا و آخرت را نیز نتیجه رفتار اختیاری او دانسته او می فرماید:

« من کان یُرید حرثَ الاخره نَزِدلَهُ فی حرثِهِ وَ من کان یرید حرث الدنیا نوتِهِ منها[20]» در سوره اسراء آیات هیجده تا بیست می فرماید:

« هر که زندگی نقد را طالب باشد به آن اندازه و به آن کس که بخواهیم می دهیم سپس جهنم را برای او قرار خواهیم داد تا وارد آن شود در حالی که نکوهیده مغفور باشد و هر کس عاقبت و سرانجام خوش بخواهد و آن طور که شایسته است در راه آن کوشش کند و ایمان داشته باشد، کوشش او مورد قبول خواهد شد، ما به هر دو گروه مدد می رسانیم، به اینها و به آنها، فیض پروردگار تو از کسی دریغ نمی شود.»

وجود آدمی همانطور که  ذکر گردید دارای قوای متعددی است و قبلاً گفتیم که مهمترین این قوا فطرت یا به تعبیری نفس فاصله که واقع ترکیب قوای وجودی اوست می باشد و این چیزی است که فصل قریب برای انسان بشمار می رود و او را از دیگر حیوانات جدا می کند.

ارزش انسان و ساختار شخصیتی او به این بعد از قوای آدمی وابسته است و اگر آن رشد و پرورش یابد بقیه قوی که از وراثت و محیط ناشی شده اند را تحت تاثیر قرار داده و در جهت صحیح رشد می دهد برای اثبات این مدعی ناچاریم بگوییم:

اولاً : بهره وری از ابعاد جسمی و غرائز بستگی به رشد صحیح این بعد دارد و وابسته به آن می باشد، تا ما اراده و اختیار نکنیم بهره مند شدن از آن ابعاد بطور قابل توجهی امکان پذیر نیست.

ثانیاً : ارزش هر موجود به وجه تمایز و جنبه های اختصاصی آن بستگی دارد و انسانیت انسان و رشد شخصیتی او وابسته به جنبه های خاص انسانی است که موجب تمیز انسان از سایر حیوانات می شود و آن نفس یا قوه اراده و اختیار و یا به تعبیر ی «خود» انسان می باشد.

خاتمه:

روانشناسان عموماً می خواهند بگویند که عواملی از قبیل وراثت و محیط طبیعی و اجتماع و تاریخ و عوامل زمانی و مکانی شخصیت انسان را می سازند و او را جبراً و قهراً به سوئی می کشانند.

دلیل عمده چنین برداشتی از انسان و طرز فکر آنان نسبت به این موجود این است که آنها با تجربه و حس و در محدوده علوم آزمایشگاهی و کاوشهای علمی ناقص می خواهند روانشناسی را ارائه دهند، ولی در آزمایشگاه و یا میدان کاوش علمی روانشناسان آدم را نمی توان مورد آزمایش قرار داد زیرا انسان موجودی است دارای ابعاد مختلف نباتی، حیوانی و بالاتر از آن او دارای قوه ادراک است که از عقل او ناشی می شود و این قوه در موجودات دیگر یافت نمی شود تا یک روانشناس در آزمایشگاهی بتواند آن را مورد آزمایش قرار دهد.

روانشناسان اجتماعی عوامل ذکر شده را عوامل سازنده شخصیت انسان و دلیل رفتار او معرفی می کنند حال آنکه به نظر ما این عوامل محدودیت هائی موثر در رفتار واقعی انسان بشمار می روند.

انسان در عین اینکه نمی تواند رابطه اش را با و راثت ، محیط طبیعی و اجتماعی و تاریخ و زمان و مکان بطور کلی قطع کنده می تواند تا حدود زیادی علیه این محدودیت های طغیان نموده و خود را از قید حکومت آنها آزاد سازد.

انسان به حکم نیروی عقل و علم از یک طرف و نیروی اراده و ایمان از طرف دیگر تغییراتی در این عوامل ایجاد می کند و آنها را با خواسته های خویش منطبق می سازد و خود در واقع صاحب و مالک رفتار خود می گردد. و به همین دلیل است که انسان باید خودش « خویشتن» را انتخاب کند که چه باشد.

والسلام علیکم  رحمه الله

قم – محمد علی محسنی زاده

منابع و مآخذ :

قران کریم

نهج البلاغه

اصول کافی

حکمت متعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه

راه و رسم زندگی

عدل الهی

سفینه البحار

جامعه و تاریخ

وسائل الشیعه

انسان موجود ناشناخته

انسان در قران

فلسفه اخلاق نوشته شهید مطهری

میز ان الحکمه


جستجو