حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی 9- بخل در قران کریم( تفسیر نمونه)

بخل در قران کریم( تفسیر نمونه)
مفهوم وسیع بخل:
[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 24]
سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24)
ترجمه:
21- بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده‏اند، اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مى‏دهد، و خداوند                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 359
صاحب فضل عظيم است.
22- هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمى‏دهد مگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است.
23- اين به خاطر آن است كه براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد، و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
24- همانها كه بخل مى‏كنند و مردم را نيز دعوت به بخل مى‏نمايند، و هر كس (از اين فرمان) روى گردان شود (به خدا زيانى نمى‏رساند) چرا كه خداوند بى‏نياز و شايسته ستايش است.

تفسير: يك مسابقه بزرگ معنوى
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن، و اينكه مردم در سرمايه‏هاى كم ارزش اين جهان نسبت به يكديگر تفاخر و تكاثر مى‏جويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هر گونه تلاش و كوشش دعوت كرده مى‏فرمايد:” براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پهنه آسمان و زمين است و آماده براى كسانى است كه ايمان به خداوند فرستادگان او آورده‏اند بر يكديگر سبقت جوييد” (سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ).
در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مى‏گيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرايى مؤمنان است، تا كسى نگويد بهشت نسيه است، و بر نسيه دل نبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مى‏شد، چرا كه از سوى خدايى وعده داده شده كه قادر                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 360
بر همه چيز است، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است.
شبيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده، با اين تفاوت كه در اينجا” سابقوا” (از ماده” مسابقه” و در آنجا” سارعوا” (از ماده” مسارعه” به معنى سرعت گرفتن بر يكديگر) آمده است كه با هم قريب الافق هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مى‏كند.)
تفاوت ديگر اينكه: در آنجا عرضها السماوات و الارض است و در اينجا” كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ” و با كمى دقت روشن مى‏شود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مى‏كند.
و نيز در آنجا مى‏گويد” آماده براى پرهيزكاران است” و در اينجا مى‏فرمايد:
” براى مؤمنان”.
از آنجا كه پرهيزكارى ثمره درخت ايمان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند.
به اين ترتيب هر دو آيه يك حقيقت را تعقيب مى‏كند با دو بيان متفاوت، به همين دليل آنچه از بعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت” مقربان” دانسته‏اند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت” مؤمنان” صحيح به نظر مى‏رسد.
به هر حال تعبير به” عرض” در اينجا در مقابل” طول” نيست آن چنان كه بعضى از مفسران گفته‏اند، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است، و از اين نظر به زحمت افتاده‏اند! بلكه” عرض” در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است، مانند تعبير” پهنه” در فارسى مى‏گوئيم پهنه دشت، يعنى وسعت صحرا.
تعبير به” مغفرت” و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 361
به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است، مانند” توبه” و” جبران طاعات فوت شده” و اصولا” اطاعت پروردگار، پرهيز از معاصى” است.
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند” پيشى گرفتن در جماعت در صف اول” و يا” صف اول در جهاد” و يا” تكبيرة الاحرام با امام جماعت” و يا” نماز اول وقت” به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمى‏كاهد.
و در پايان آيه مى‏افزايد:” اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مى‏دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است” (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).
يقينا آن چنان بهشت گسترده با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده، و از او نيز جز اين انتظار نيست.
چرا كه پاداش‏ها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.
و به هر حال اين تعبير به خوبى نشان مى‏دهد كه ثواب و جزا مزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است.
سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا، و شاد نشدن به اقبال آن، و غمگين نگشتن به ادبار آن، مى‏افزايد:” هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمى‏شود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 362
بيافرينيم در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است، و اين امر براى خداوند آسان است” (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ) «1».
آرى مصائبى كه در زمين رخ مى‏دهد همچون زلزله‏ها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف، و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى‏شود مانند مرگ و ميرها، و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى‏گيرد همه آنها از قبل مقدر شده است، و در لوح محفوظ ثبت است.
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده، تنها مصائبى است كه به هيچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى‏باشد (و به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است).
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره” شورى” مى‏خوانيم: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ:” هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد، و بسيارى را نيز عفو مى‏كند”! با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مى‏كنند، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم قرار گيرد نشان مى‏دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى‏شود بر دو گونه است: مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها، خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است.
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت
__________________________________________________
(1) در اينكه مرجع ضمير در” نبراها” چيست؟ احتمالات متعددى داده‏اند، بعضى مرجع آن را” زمين” و” انفس” مى‏دانند، و بعضى” مصيبه” و بعضى همه اينها، اما با توجه به لحن آيه مناسب معنى اول است چرا كه مى‏خواهد بگويد حتى پيش از آفرينش زمين و آسمان و شما اين مصائب پيش بينى شده است.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 363
يك امر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعه‏اى را مى‏گيرد، حساب اين دو از هم جدا است، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مى‏شدند، اين مصائب فلسفه دقيقى دارد كه در بحثهاى خداشناسى و عدل الهى و مساله آفات و بلاها به آن اشاره كرده‏ايم.
لذا در حديثى مى‏خوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين ع را با غل و زنجير وارد مجلس يزيد كردند يزيد رو به امام ع كرد و آيه سوره شورى را خواند: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (و مى‏خواست چنين وانمود كند كه مصائب شما خانواده نتيجه اعمال خودتان است، و از اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فورا كلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، ما نزلت هذه فينا، انما نزلت فينا: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها:” چنين نيست، اين آيه در باره ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى‏گويد: هر مصيبتى در زمين يا وجود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه و حكمتى دارد) «1».
بحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى (جلد 20 صفحه 440) داشته‏ايم «2».
شاگردان مكتب ائمه اهل بيت ع نيز همين معنى را از آيه فهميده‏اند، چنان كه نقل مى‏كنند هنگامى كه” سعيد بن جبير” را نزد” حجاج” آوردند و تصميم به قتل وى گرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت: چرا گريه مى‏كنى؟
در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده، گفت گريه نكن اين
__________________________________________________
(1) تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 247. […..]
(2) در جلد 4 صفحه 20 به بعد نيز ذيل آيه 78 و 79 سوره نساء بحث ديگرى داشته‏ايم كه تناسب با آيات مورد بحث دارد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 364
در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد:
ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «1».
البته تمام حوادثى كه در عالم رخ مى‏دهد در لوح محفوظ و علم بى‏پايان خداوند ثبت است، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر اين است كه موضوع سخن همين معنى بوده، و چنان كه خواهيم ديد نتيجه‏گيرى در آيه بعد از همين موضوع مى‏شود.
ضمنا جمله إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العاده‏اى كه دارد براى خداوند آسان است.
و منظور از” لوح محفوظ” علم بى‏پايان خداوند است، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد).
اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مهم برداشته، مى‏گويد:
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده‏ايد غمگين نشويد، و به آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد” (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ).
اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى‏كند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 9 صفحه 375.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 365
و حوادث ناگوارى روبرو است، و غالبا از خود سؤال مى‏كند: با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟! قرآن مى‏گويد:” هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد”.
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است، و همچنين موقعيت خودتان را در اين جهان گم نكنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آن را جاودانه نپنداريد كه اين دلبستگى فوق العاده بزرگترين دشمن سعادت شما است، شما را از ياد خدا غافل مى‏كند و از مسير تكامل باز مى‏دارد.
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است، بر ارواح خفته، و رمزى است از ناپايدارى جهان، و اشاره‏اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين” دار الغرور” زود انسان را به خود جذب و سرگرم، و از ياد حق غافل مى‏كند، ناگهان بيدار مى‏شود كه كاروان رفته، و او در خواب، و بيابان در پيش.
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناكى همچون زلزله‏ها، طوفانها، سيلها و بيماريها و امثال آن را بگيرد درسى است از” بى‏مهرى زمانه رسوا” و به انسان فرياد مى‏زند:
”          اين دشت خوابگاه شهيدان است             فرصت شمار وقت تماشا را
“! اين بدان معنى نيست كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آن را هدف و بهره اصلى خود نشمرد.
قابل توجه اينكه در مورد آنچه از دست مى‏رود تبديل به” فاتكم” (از                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 366
شما فوت شده) مى‏كند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آن را به خدا نسبت مى‏دهد و” بما آتاكم” مى‏گويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مى‏گيرد.
آرى اين مصائب شكننده تفاخر و غرور است، لذا در پايان آيه مى‏افزايد:
” خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد” (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
” مختال” از ماده” خيال” گرفته شده و به معنى” متكبر” است، زيرا تكبر از خيال فضيلت، و پندار برترى بر ديگران، پيدا مى‏شود، و” فخور” صيغه مبالغه از ماده” فخر” به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى‏كند.
تنها كسى گرفتار اين حالات مى‏شود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى‏برد.
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى‏رسند خود را امانتدار او مى‏دانند، نه از رفتن آن غمگين مى‏شوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقيقت آنها خود را همچون مسئولان بيت المال مى‏دانند كه يك روز اموال زيادى را دريافت، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مى‏كنند، نه از دريافتش ذوق زده مى‏شوند و نه از پرداختش غمگين.
و چه تعبير جالبى دارد امير مؤمنان على ع در باره همين آيه آنجا كه مى‏گويد:
الزهد كله بين كلمتين من القرآن: قال اللَّه تعالى لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ و من لم ياس على الماضى، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه!:
” تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند متعال مى‏فرمايد:                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 367
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده‏ايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشيد”، بنا بر اين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته” «1».
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده، و طبق سنت حكيمانه‏اى مقدر شده است، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت، صبور و مقاوم مى‏سازد، به او آرامش خاطر مى‏دهد، و از بيتابيها و جزع مانع مى‏گردد.
ولى باز تاكيد مى‏كنيم اين تنها در مورد مصائب غير قابل اجتناب است، و گرنه مصيبتها و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهل‏انگارى خود انسان است از اين بحث خارج مى‏باشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامه‏هاى زندگى است.
اين بحث را با سرگذشتى كه بعضى از مفسران آورده‏اند پايان مى‏دهيم:
” قتيبة بن سعيد” «2» مى‏گويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم، صحرايى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند كه به شماره در نمى‏آمد، در آنجا پير زنى بود، پرسيدم اين شتران از آن كه بوده است؟ گفت: آن پير مرد را كه بالاى آن تل مى‏بينى كه نشسته و پشم مى‏تابد، به سراغ او آمدم، گفتم: اينها همه از آن تو بوده؟! گفت: بنام من بوده است! گفتم: چه شده كه به اين روزگار افتاده‏اند؟
او در جواب (بى آنكه اشاره‏اى به آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت: آن كس كه داده بود گرفت، گفتم: (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفته‏اى؟
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار كلمه 439.
(2)” قتيبة بن سعيد” يكى از محدثان است كه از مالك ابن انس روايت مى‏كند (منتهى الارب).
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 368
گفت: بلى، اين دو بيت را گفته‏ام:
لا و الذى انا عبد من خلائقه             و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن‏

ما سرنى ان ابلى فى مباركها             و ما جرى من قضاء اللَّه لم يكن!
” سوگند به آن كس كه من بنده‏اى از مخلوقات او هستم- كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است”.
” اگر شترانم در خوابگاه خود بودند- و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمى‏داد خوشحال نمى‏شدم” (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مى‏پسندم) «1».
آخرين آيه مورد بحث توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش) را معرفى مى‏كند، مى‏فرمايد:
” آنها كسانى هستند كه بخل مى‏ورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى‏كنند” (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ) «2».
آرى لازمه دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است، و لازمه تكبر و غرور بخل‏كردن، و دعوت ديگران به بخل است، اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مى‏داند، و هرگز نمى‏خواهد آن را از دست دهد، و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى‏شود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى‏ورزد!
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 11 صفحه 53- نظير همين معنا را تفسير روح البيان در جلد 9 صفحه 376 آورده است.
(2)” الذين …” بدل از” كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ” است (تفسير كشاف ذيل آيات مورد بحث) ضمنا بايد توجه داشت كه در بدل و مبدل منه تطابق در معرفه و نكره شرط نيست.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 369
و براى اينكه تصور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به” وام گرفتن خداوند از بندگان” كه همه براى تشويق آنها به انفاق است از نياز ذات پاك او سرچشمه مى‏گيرد، در پايان آيه مى‏افزايد:” هر كس از اين دستور روى‏گردان شود به خدا زيانى نمى‏رساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است” (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
همه به او نيازمندند و او از همگان بى‏نياز است، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مى‏باشد.
گرچه” بخل” در آيه فوق بيشتر ناظر به بخل در انفاق مالى است، ولى اين واژه مفهوم گسترده‏اى دارد كه بخل در علم و اداى حقوق و مانند آن را نيز شامل مى‏شود.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 370
بخل وحرص
[سوره الحشر (59): آيات 8 تا 10]
لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (10)
ترجمه:
8- اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مى‏طلبند، و خدا و رسولش را يارى مى‏كنند،                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 514
و آنها راستگويانند.
9- و براى كسانى كه در دار الهجرة (سرزمين مدينه) و در خانه ايمان، قبل از مهاجران، مسكن گزيدند، آنها كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى‏دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى‏كنند، و آنها را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند شديدا فقير باشند، كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش بازداشته رستگارند.
10- و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى‏گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى.
تفسير: سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام
اين آيات ادامه بحث آيات گذشته پيرامون مصارف ششگانه” فى‏ء” (اموال و غنائمى كه از غير طريق جنگ عائد مسلمين مى‏شود) مى‏باشد، و در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و ابن السبيل‏ها و بيش از همه تفسير” ابن السبيل” است، چرا كه بيشترين رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشكيل مى‏دادند كه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند اما به خاطر مهاجرت تهيدست شده بودند.
مى‏فرمايد:” اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند” (لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) «1».
” آنها فضل خداوند و رضاى او را مى‏طلبند و خدا و رسولش را يارى مى‏كنند و آنها راستگويانند” (يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ)
__________________________________________________
(1)” للفقراء” بدل است، و تفسيرى است براى” ابن السبيل”.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 515
. در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در” اخلاص” و” جهاد” و” صدق” خلاصه مى‏شود.
نخست مساله” ابتغاء فضل خدا و رضاى او” را مطرح مى‏كند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است.
بنا بر اين” فضل” در اينجا به معنى” ثواب” است، و” رضوان” همان خشنودى پروردگار است كه مرحله والاترى از تمناى ثواب مى‏باشد، همانگونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده، از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسول اللَّه را با اين عبارت توصيف مى‏كند تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً:” آنها را پيوسته در حال ركوع و سجود مى‏بينى در حالى كه فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند”.
حتى تعبير به” فضل” ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را ناچيزتر از آن مى‏دانند كه استحقاق ثوابى بياورد بلكه ثواب را يك انعام الهى مى‏شمرند! جمعى از مفسران” فضل” را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كرده‏اند چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده، ولى با توجه به اينكه مقام، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست، بلكه مناسب همان پاداش الهى است.
البته اين احتمال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنيا.
ديگر اينكه آنها پيوسته در خدمت آئين حق و يارى رسول او هستند                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 516
و لحظه‏اى از جهاد در اين راه دست بر نمى‏دارند.
(توجه داشته باشيد جمله” ينصرون” فعل مضارع و دليل بر استمرار است).
به اين ترتيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كرده‏اند.
و در سومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مى‏كند، هم در دعوى ايمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا ص، و هم در زمينه طرفدارى از آئين حق.
ناگفته پيداست كه اين اوصاف براى ياران پيامبر ص در زمان نزول اين آيات است، ولى مى‏دانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادند و خود را از افتخارات بزرگ اين آيه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ” جمل” را در بصره و” صفين” را در شام روشن ساختند، و در برابر خليفه رسول اللَّه كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند، افراد ديگرى مانند آنها.
در آيه بعد به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى در باره طايفه انصار مى‏كند، و بحثى را كه در آيه قبل در باره مهاجران بود با آن تكميل نموده، مى‏فرمايد:” و كسانى كه در دار الهجره (سرزمين مدينه) و در خانه ايمان قبل از مهاجران مسكن گزيدند” (وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
قابل توجه اينكه” تبوءوا” از ماده” بواء” (بر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاء مكان است، و به تعبير ديگر صاف و مرتب كردن يك مكان                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 517
را” بواء” مى‏گويند، اين تعبير كنايه لطيفى است از اين معنى كه جمعيت انصار مدينه قبل از آنكه پيامبر ص و مهاجران وارد اين شهر شوند زمينه‏هاى هجرت را فراهم كردند، و همانگونه كه تاريخ مى‏گويد آنها دو بار در عقبه (گردنه‏اى نزديك مكه) آمده، و مخفيانه با پيامبر خدا ص بيعت كردند، و به صورت مبلغانى به سوى مدينه بازگشتند، و حتى يكى از مسلمانان مكه را بنام” مصعب بن عمير” به عنوان مبلغ همراه خود به مدينه آوردند تا افكار عمومى را براى هجرت پيامبر ص آماده سازند.
بنا بر اين نه تنها خانه‏هاى ظاهرى را آماده پذيرايى مهاجران كردند كه خانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى‏توانستند آماده ساختند.
تعبير” من قبلهم” نشان مى‏دهد كه اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است، و مهم همين است.
مطابق اين تفسير انصار مدينه نيز جزء مستحقين اين اموال بودند، و اين منافات با آنچه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است كه تنها به دو يا سه نفر از طايفه انصار از اموال بنى نضير بخشيد، ندارد، زيرا ممكن است در ميان انصار افراد مسكين و فقير غير از آن چند نفر نبوده، در حالى كه شرط قبول اين اموال فقر و نياز بوده است، به عكس مهاجرين كه اگر هم مصداق فقير نبوده‏اند مصداق” ابن السبيل” محسوب مى‏شدند «1».
سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى‏باشد پرداخته، چنين مى‏گويد:
” آنها چنان هستند كه هر مسلمانى را به سوى آنها هجرت كند دوست
__________________________________________________
(1) اما مطابق تفسير ديگرى” وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ” مبتدا است و” يحبون” خبر آن مى‏باشد، و مجموعا جمله مستقلى را تشكيل مى‏دهد و ارتباطى با جمله قبل كه در باره مصرف” فى‏ء” است ندارد، ولى روشن است كه تفسير اول مناسبتر مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 518
دارند” (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ).
و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست، بلكه مهم نزد آنان مساله ايمان و هجرت است، و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى‏شود.
” ديگر اينكه آنها در درون سينه‏هاى خود نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى‏كنند” (وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا).
نه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مى‏ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى‏كنند، و اصلا اين امور به خيال آنها نمى‏گذرد، و اين نهايت بلندنظرى و بزرگوارى انصار را نشان مى‏دهد.
و در مرحله سوم مى‏افزايد:” آنها مهاجران را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند شديدا فقير باشند” (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) «1».
و به اين ترتيب” محبت” و” بلندنظرى” و” ايثار” سه ويژگى پر افتخار آنها است.
مفسران در شان نزول اين آيه داستانهاى متعددى نقل كرده‏اند،” ابن عباس” مى‏گويد: پيغمبر گرامى اسلام ص روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود:” اگر مايل هستيد اموال و خانه‏هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم با آنها شريك شويد، و اگر مى‏خواهيد اموال و خانه‏هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود”؟!
__________________________________________________
(1)” خصاصة” از ماده” خصاص” (بر وزن اساس) به معنى شكافهايى است كه در ديوار خانه به وجود مى‏آيد و از آنجا كه فقر در زندگى انسان ايجاد شكاف مى‏كند از آن تعبير به” خصاصة” شده است.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 519
انصار گفتند: هم اموال و خانه‏هايمان را با آنها تقسيم مى‏كنيم، و هم چشم داشتى به غنائم نداريم، و مهاجران را بر خود مقدم مى‏شمريم، آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود «1».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم: كسى خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد:
گرسنه‏ام، پيغمبر ص دستور داد از منزل غذايى براى او بياورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مى‏كند؟
مردى از انصار اعلام آمادگى كرد، و او را به منزل خويش برد، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت، سفارش كرد غذا را براى ميهمان بياوريد، و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت: كودكان را هر گونه ممكن است چاره كن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مى‏دادند، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى‏خورند، و به مقدار كافى خورد و سير شد، و آنها شب گرسنه خوابيدند، صبح خدمت پيامبر ص آمدند پيامبر ص نگاهى به آنها كرد و تبسمى فرمود (و بى آنكه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.
در رواياتى كه از طرق اهل بيت ع رسيده مى‏خوانيم: ميزبان على ع و كودكان فرزندان او، و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا ع بود «2».
بايد توجه داشت كه داستان اول ممكن است شان نزول آيه باشد، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر ص است كه در مورد اين ميهمانى ايثارگرانه آيه را تلاوت فرمود، بنا بر اين نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على ع ندارد.
__________________________________________________
(1 و 2) مجمع البيان جلد 9 صفحه 260.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 520
بعضى نيز نوشته‏اند اين آيه در مورد جنگجويان” احد” نازل شده كه هفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، كسى آبى به مقدار نوشيدن يك نفر آورد و سراغ هر يك رفت به ديگرى حواله داد، و او را بر خود مقدم شمرد، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود «1».
ولى روشن است كه اين آيه در داستان” بنى نضير” نازل شده، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه، و بيان نتيجه آن مى‏افزايد:” و كسانى كه خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خويش باز- داشته، رستگارانند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” چنان كه” راغب” در” مفردات” مى‏گويد به معنى بخل توأم با حرص است كه به صورت عادت در آيد.
” يوق” از ماده” وقاية” گرچه به صورت فعل مجهول است اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خدا است، يعنى هر كس خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند رستگار است.
در حديثى مى‏خوانيم كه امام صادق ع به يكى از اصحاب خود فرمود:
ا تدرى ما الشحيح:” آيا مى‏دانى شحيح كيست”؟! او در جواب عرض مى‏كند: هو البخيل:” منظور بخيل است”.
امام فرمود:
الشح اشد من البخل، ان البخيل يبخل بما فى يده، و الشحيح يشح بما فى ايدى الناس و على ما فى يده، حتى لا يرى فى ايدى الناس شيئا الا تمنى ان يكون له بالحل و الحرام، و لا يقنع بما رزقه اللَّه عز و جل!:
” شح از بخل شديدتر است،” بخيل” كسى است كه در مورد آنچه دارد
__________________________________________________
(1) همان مدرك.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 521
بخل مى‏ورزد، ولى” شحيح” هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى‏ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى‏كند آن را به چنگ آورد، خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست” «1». در حديث ديگرى مى‏خوانيم:
لا يجتمع الشح و الايمان فى قلب رجل مسلم!، و لا يجتمع غبار فى سبيل اللَّه و دخان جهنم فى جوف رجل مسلم!:
” بخل و حرص و ايمان در قلب مرد مسلمان جمع نمى‏شود، همانگونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع نمى‏گردد” «2».
كوتاه سخن اينكه: از آيه فوق به خوبى استفاده مى‏شود كه ترك بخل و حرص انسان را به رستگارى مى‏رساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران مى‏سازد.
در آخرين آيه مورد بحث سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى‏آورد كه با الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان” تابعين” معروف شده‏اند، و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى‏دهند:
مى‏فرمايد:” و كسانى كه بعد از آنها آمدند مى‏گويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه‏اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى” (و الذين جاءوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 291 حديث 64.
(2)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 262.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 522
گرچه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كرده‏اند كه بعد از پيروزى اسلام و فتح مكه به مسلمانان پيوستند، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست، بلكه تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى‏شود، و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص باشد از نظر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد، و به اين ترتيب آيات سه‏گانه فوق تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان” مهاجرين” و” انصار” و” تابعين” خلاصه مى‏شوند شامل مى‏گردد.
جمله” وَ الَّذِينَ جاؤُ …” ظاهرا عطف بر” لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ” است و بيانگر اين واقعيت مى‏باشد كه اموال” فى‏ء” منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست، بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى‏شود.
اين احتمال نيز داده شده كه جمله مستقلى باشد (به اين ترتيب كه و الذين جاءوا مبتدا و يقولون خبر است) ولى تفسير اول با توجه به هماهنگى آن با آيات قبل مناسبتر به نظر مى‏رسد.
قابل توجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سه‏گانه‏اى براى تابعين ذكر مى‏كند:
نخست اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش و توبه در پيشگاه خداوندند.
ديگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مى‏نگرند كه از هر نظر مورد احترامند، و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مى‏كنند.
سوم اينكه آنها مى‏كوشند هر گونه كينه و دشمنى و حسد را از درون دل خود بيرون بريزند، و از خداوند رءوف و رحيم در اين راه يارى مى‏طلبند، و به اين ترتيب” خودسازى” و” احترام به پيشگامان در ايمان” و” دورى از كينه                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 523
و حسد” از ويژگيهاى آنها است.
” غل” (بر وزن سل) چنان كه قبلا نيز گفته‏ايم در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است، و لذا به آب جارى در ميان درختان” غلل” مى‏گويند، و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مى‏كند به آن” غل” گفته شده، بنا بر اين” غل” تنها به معنى” حسد” نيست بلكه مفهوم وسيعى دارد كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مى‏شود.
تعبير به” اخوان” (برادران) و استمداد از خداوند رءوف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى‏خواهد تنها براى خود نخواهد، بلكه تلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و براى جمع انجام گيرد، و هر گونه كينه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينه‏ها شسته شود و اين است يك جامعه اسلامى راستين.
نكته: صحابه در ميزان قرآن و تاريخ
در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از” مهاجران” و” انصار” و” تابعين” در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همه” صحابه” را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند، و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر ص يا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند، و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حالى كه آيات فوق پاسخ دندان‏شكنى به اين افراد مى‏دهد، و ضوابط                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 524
” مهاجران” راستين و” انصار” و” تابعين” را دقيقا معين مى‏كند.
در” مهاجران” اخلاص، و جهاد، و صدق را مى‏شمرد.
و در” انصار” محبت نسبت به مهاجران، و ايثار، و پرهيز از هر گونه بخل و حرص را ذكر مى‏كند.
و در” تابعين” خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان، و پرهيز از هر گونه كينه و حسد را بيان مى‏نمايد.
با اين حال ما چگونه مى‏توانيم كسانى را كه فى المثل در جنگ جمل حضور يافتند، و روى امام خود شمشير كشيدند، نه اخوت اسلامى را رعايت كردند، و نه سينه‏ها را از غل و كينه و حسد و بخل پاك ساختند، و نه سبقت در ايمان على ع را محترم شمردند محترم بشمريم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر سخنان اين و آن تسليم شويم؟! بنا بر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر ص، و چه در طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت، دقيقا تحت بررسى قرار مى‏دهيم، و بر اساس معيارهايى كه در همين آيات از قرآن دريافته‏ايم، در باره آنها قضاوت و داورى مى‏كنيم، پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى‏سازيم، و از آنها كه در عصر پيامبر ص يا بعد از او رابطه خود را گسستند مى‏بريم، اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 525
[سوره التغابن (64): آيات 14 تا 18]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)
ترجمه:
14- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مى‏بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 203
15- اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش عظيم نزد خدا است.
16- بنا بر اين تا آنجا كه در توان داريد تقواى الهى پيشه كنيد، و گوش دهيد و اطاعت نمائيد، و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است، و آنها كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگار و پيروزند.
17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مى‏بخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
18- او از پنهان و آشكار با خبر است و او عزيز و حكيم است.
شان نزول:
در روايتى از امام باقر ع مى‏خوانيم: كه در مورد آيه” إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ …” فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى‏خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مى‏گفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى‏سرپرست خواهيم شد، بعضى مى‏پذيرفتند و مى‏ماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه‏ها بر حذر داشت، اما بعضى ديگر اعتنا نمى‏كردند و مى‏رفتند ولى به خانواده خود مى‏گفتند به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ناظر به همين معنى است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 342 (حديث 20) همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير” در المنثور” و” تفاسير ديگر” از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچكدام به جامعيت روايت فوق نيست.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 204
تفسير: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند
از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى‏قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مى‏دهد.
نخست مى‏گويد:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).
البته نشانه‏هاى اين عداوت كم نيست گاه مى‏خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مى‏گيرند و مانع اين فيض عظيم مى‏شوند، و گاه انتظار مرگ شما را مى‏كشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.
بدون شك نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير” من” تبعيضيه، به همين معنى اشاره مى‏كند كه تنها بعضى از آنها چنينند، مراقب آنها باشيد.
البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى‏گيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.
مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مى‏گيرد كه راهى به سوى خدا مى‏رود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احيانا از هم جدا شده‏اند، بايد در تصميم‏گيرى ترديد به خود راه ندهد كه رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.
لذا در آيه 23 سوره توبه مى‏خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 205
فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏
:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است”.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه‏اى براى خشونت و انتقام‏جويى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مى‏فرمايد:” و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى‏دهد چرا كه خدا غفور و رحيم است” (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
بنا بر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همانطور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.
در داستان افك” عايشه” در تفسير سوره نور مى‏خوانيم: هنگامى كه كار شايعه‏سازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه- سازان بودند سوگند ياد كردند كه هر گونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت:” آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند”:
أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد”؟! در اينكه فرق ميان” عفو” و” صفح” و” غفران” چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مى‏شود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى‏كند، زيرا” عفو” به معنى صرفنظر كردن از مجازات است، و” صفح” مرتبه بالاترى است يعنى ترك هر گونه سرزنش، و” غفران” به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است.                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 206
به اين ترتيب افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مى‏كنند، بايد تا آنجا كه مى‏توانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيله‏اى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.
در آيه بعد به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مى‏فرمايد:” اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند” (َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
).
و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد،” اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود” (اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ‏
).
در آيه گذشته تنها سخن از عداوت” بعضى” از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مى‏كشانند، ولى در اينجا سخن از” همه” فرزندان و اموال است كه وسيله آزمايش انسانند.
در واقع خداوند براى تربيت انسان، دائما او را در كوره‏هاى داغ امتحان قرار مى‏دهد، و با امور مختلفى او را مى‏آزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) از مهمترين وسائل امتحان او را تشكيل مى‏دهند، چرا كه جاذبه اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مى‏كند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مى‏شود، انسان سخت در فشار قرار مى‏گيرد.
تعبير به” انما” كه معمولا براى حصر آورده مى‏شود نشان مى‏دهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيله امتحان است، و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم كه فرمود:                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 207

لا يقولن احدكم:” اللهم انى اعوذ بك من الفتنة” لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة، و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان اللَّه سبحانه يقول:” و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة
“:” هيچكس از شما نگويد خداوندا، من به تو پناه مى‏برم، از امتحان و آزمايش، چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مى‏خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اينكه خداوند مى‏گويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است «1».
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره انفال ديده مى‏شود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على ع و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سوره انفال آمده است، دقت كنيد).
در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كرده‏اند كه روزى رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين ع كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند در حالى كه پيراهنهاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مى‏افتادند، همين كه چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت، و بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود:” خداوند عز و جل درست فرموده است كه مى‏گويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مى‏روند و مى‏لغزند، شكيبايى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد «2».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 93.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301 (ذيل آيات مورد بحث) همين حديث را” قرطبى” در تفسير خود و” روح المعانى” و” فى ظلال”، و” الميزان” با تفاوتهاى مختصرى نقل كرده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 208
بايد توجه داشت كه” فتنه” و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شر، و در اينجا مى‏تواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مى‏خواهد پيامبرش را بيازمايد كه به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشه‏هاى زهرا ع هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل گردد، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، و گرنه مسلم است كه پيامبر ص از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمى‏شد.
و به هر حال اين عمل پيامبر ص هشدارى بود به همه مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على ع و فاطمه ع را بشناسند.
لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مى‏خوانيم كه” براء ابن عازب” (صحابى معروف) مى‏گويد:
رأيت الحسن بن على على عاتق النبى صلى اللَّه عليه و آله و هو يقول: اللهم انى احبه فاحبه:
” حسن بن على را بر شانه پيامبر ص ديدم در حالى كه مى‏فرمود:” خدايا من او را دوست مى‏دارم تو هم او را دوست بدار” «1».
در روايات ديگر آمده كه گاه حسين ع مى‏آمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر ص مى‏رفت و حضرت مانع او نمى‏شد «2»! و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.
__________________________________________________
(1)” صحيح مسلم” جلد 4 صفحه 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام حديث 58).
(2)” بحار” جلد 43 صفحه 296 حديث 57.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 209
در آيه بعد به عنوان نتيجه‏گيرى مى‏فرمايد،” اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمانهاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است” (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ).
نخست دستور به اجتناب از گناهان مى‏دهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مساله انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مى‏كند و سرانجام هم مى‏گويد سود تمام اينها عائد خود شما مى‏شود.
بعضى از مفسران” خيرا” را به معنى” مال” تفسير كرده‏اند كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است همانگونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:” بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند” (بقره- 180).
جمعى نيز خير را به معنى گسترده‏اى تفسير كرده، و آن را قيد” انفاق” ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مى‏دانند و مى‏گويند: منظور اين است اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسبتر به نظر مى‏رسد) «1».
ذكر اين نكته نيز لازم است كه دستور به تقوا به مقدار توانايى هيچ منافاتى با آيه 102 سوره آل عمران ندارد كه مى‏گويد: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ:” آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد” بلكه اين
__________________________________________________
(1) بنا بر اين تفسير اول” خيرا” مفعول” انفقوا” است، و بنا بر تقسيم دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است” يكن خيرا لكم”.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 210
هر دو مكمل يكديگرند، چرا كه در يك جا مى‏گويد:” تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد” و در جاى ديگر مى‏گويد:” حق تقوا را اداء كنيد” مسلم است ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانايى انسان است، زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.
بنا بر اين كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره آل عمران دانسته‏اند در اشتباهند.
و در پايان آيه به عنوان تاكيدى بر مساله انفاق مى‏فرمايد: و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” به معنى بخل توأم با حرص است، و مى‏دانيم اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد سعادت خود را تضمين كرده است.
گرچه در بعضى از روايات از امام صادق ع آمده است:
من ادى الزكاة فقد وقى شح نفسه
:” كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهايى يافته” «1» ولى روشن است كه اين يكى از مصداقهاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.
در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مى‏آورد و پيوسته مى‏فرمود:
اللهم قني شح نفسى
:” خداوندا! مرا
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301. […..]
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 211
از حرص و بخل خودم نگاهدار” يكى از يارانش عرض مى‏كند: فدايت شوم، امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مى‏فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».
سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس مى‏فرمايد:
” اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى‏سازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مى‏گرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است) (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).
چه تعبير عجيبى كه بارها در قرآن مجيد در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” تكرار شده، خدايى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالك اصلى همه ملكها است، از ما وام مى‏طلبد! و در برابر آن وعده” اجر مضاعف” و آمرزش مى‏دهد، و نيز از ما تشكر مى‏كند، لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمى‏شود، و بزرگوارى و رحمت فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه چرا اينهمه پاداش عظيم بگيريم؟! اينها همه نشانه اهميت مساله انفاق از يك سو و لطف بى‏پايان خدا در باره بندگان از سوى ديگر نيست؟
” قرض” در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه” حسن” همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.
” يضاعفه” از ماده” ضعف” (بر وزن شعر) چنان كه قبلا هم گفته‏ايم،
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 346.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 212
تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مى‏شود كه در مورد” انفاق” تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است! (بقره- 261).
ضمنا جمله” يَغْفِرْ لَكُمْ” دليل بر اين است كه انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.
تعبير به” شكور” كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مى‏كند، و” حليم” بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.
و بالآخره در آخرين آيه مى‏فرمايد:” او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است” (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مى‏كند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مى‏دهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.
و به اين ترتيب اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشويق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور كلى و خوددارى از هر گونه گناه مصمم‏تر مى‏كند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مى‏بخشد.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 213
نكته: يك حديث پر معنى
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است:
ما من مولود يولد الا فى شبابيك رأسه مكتوب خمس آيات من سورة التغابن
:” هيچ نوزادى متولد نمى‏شود مگر اينكه در مشبكهاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده”! «1» ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مى‏گويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكه‏هاى سر اشاره به حتمى بودن اين مساله است، يعنى محتواى اين آيات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.
تعبير به” شبابيك” جمع” شباك” بر وزن (خفاش) به معنى (مشبك) ممكن است اشاره به استخوانهاى سر باشد كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكه‏هاى مغزى است، و در هر حال دليل بر وجود اين روحيات در انسانها است.
خداوندا! ما را در اين آزمون بزرگ به اموال، اولاد، و همسر يارى فرما.
پروردگارا! ما را از بخل و حرص و شح نفس دور دار كه هر كس را از آن دور دارى اهل نجات و رستگارى است.
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 10 صفحه 24.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 214
بارالها! در روز قيامت روزى كه غبن و زيان بندگان گنهكار ظاهر مى‏شود ما را در كنف لطفت از اين” تغابن” بركنار فرما آمين يا رب العالمين.
پايان سوره تغابن 22 رمضان المبارك 1406
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 215
(65) سوره طلاق اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 12 آيه است
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 217
محتواى سوره طلاق
مهمترين مساله كه در اين سوره مطرح است- چنان كه از نامش پيدا است- مساله” طلاق” و احكام و خصوصيات، و پيامدهاى آن است، سپس بحثهايى از مبدء و معاد و نبوت پيامبر و بشارت و انذار به دنبال آن آمده است.
از اين رو مى‏توان محتواى اين سوره را به دو بخش عمده تقسيم كرد:
بخش اول هفت آيه نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مى‏گويد، و به قدرى جزئيات اين مساله را در عباراتى كوتاه و پر معنى به طور دقيق و ظريف مطرح ساخته كه انسان با ملاحظه آن خود را كاملا مستغنى مى‏بيند.
بخش دوم كه در حقيقت انگيزه اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او، و پاداش صالحان، و مجازات بدكاران، بحث مى‏كند، و مجموعه منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مساله مهم اجتماعى ارائه مى‏دهد، ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سوره” نساء قصرى” (بر وزن و معنى صغرى) در مقابل سوره معروف نساء است كه” نساء كبرى” مى‏باشد.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 218
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است
من قرأ سورة الطلاق مات على سنة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله
:” هر كس سوره طلاق را بخواند (و آن را در برنامه‏هاى زندگى خود به كار بندد) بر سنت پيامبر از دنيا مى‏رود” «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 302.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 219
[سوره الليل (92): آيات 1 تا 11]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏ (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (4)
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏ (7) وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏ (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ (9)
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏ (10) وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 68
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند.
2- و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند.
3- و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد.
4- كه سعى و تلاش شما مختلف است:
5- اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد.
6- و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند.
7- ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم.
8- اما كسى كه بخل‏ورزد و از اين طريق بى نيازى طلبد.
9- و پاداش نيك (الهى) را تكذيب كند.
10- ما به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم.
11- و در آن هنگام كه (در جهنم يا قبر) سقوط مى‏كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت!
شان نزول سوره” الليل”
مفسران براى كل اين سوره شان نزولى از ابن عباس نقل كرده‏اند كه ما مطابق آنچه مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” آورده است روايت را مى‏آوريم:
” مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 69
بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود، صاحب نخل هنگامى كه بالاى درخت مى‏رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى‏افتاد، و كودكانش آن را برمى‏داشتند، آن مرد از نخل فرود مى‏آمد و خرما را از دستشان مى‏گرفت (و آن قدر بخيل و سنگدل بود كه) اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى‏ديد انگشتش را در داخل دهان او مى‏كرد تا خرما را بيرون آورد!.
مرد فقير به پيامبر ص شكايت آورد پيغمبر ص فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم. سپس صاحب نخل را ملاقات كرد و فرمود: اين درختى كه شاخه‏هايش بالاى خانه فلان كس آمده است به من مى‏دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد، مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله‏اى نيستم).
كسى از ياران پيامبر ص اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من بروم و اين درخت را از اين مرد خريدارى و واگذار كنم، شما همان چيزى را كه به او مى‏داديد به من عطا خواهى كرد؟ فرمود: آرى.
آن مرد رفت و صاحب نخل را ديد و با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت:
آيا مى‏دانى كه محمد حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم من از خرماى اين بسيار لذت مى‏برم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست.
خريدار گفت: آيا مى‏خواهى آن را بفروشى يا نه؟ گفت: نمى‏فروشم مگر آنكه مبلغى را كه گمان نمى‏كنم كسى بدهد به من بدهى گفت چه مبلغ؟
گفت چهل نخل.
خريدار تعجب كرد و گفت عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى‏كنى، چهل نخل!                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 70
سپس بعد از كمى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مى‏دهم.
فروشنده (طمعكار) گفت اگر راست مى‏گويى چند نفر را به عنوان شهود بطلب! اتفاقا گروهى از آنجا مى‏گذشتند آنها را صدا زد، و بر اين معامله شاهد گرفت.
سپس خدمت پيامبر ص آمد و عرض كرد اى رسول خدا! نخل به ملك من در آمد و تقديم (محضر مباركتان) مى‏كنم.
رسول خدا ص به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.
اينجا بود كه سوره و الليل نازل شد (و گفتنيها را در باره بخيلان و سخاوتمندان گفت).
در بعضى از روايات آمده كه مرد خريدار شخصى بنام” ابو الدحداح” بود «1».
تفسير: تقوا و امدادهاى الهى
باز در آغاز اين سوره به سه سوگند تفكرانگيز از” مخلوقات” و” خالق عالم” برخورد مى‏كنيم، مى‏فرمايد:
” به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند سوگند” (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏).
تعبير به” يغشى” ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پرده‏اى بر نيمى از كره زمين مى‏افتد، و آن را زير پوشش خود قرار مى‏دهد،
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 501.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 71
و يا به خاطر اينكه چهره روز يا چهره آفتاب عالمتاب با فرا رسيدن آن پوشانده مى‏شود، و به هر حال اشاره‏اى است به اهميت شب و نقش مؤثر آن در زندگى انسانها، از تعديل حرارت آفتاب گرفته، تا مساله آرامش و سكون همه موجودات زنده در پرتو آن، و نيز عبادت شب زنده‏داران بيدار دل و آگاه.
سپس به سراغ سوگند ديگرى مى‏رود و مى‏افزايد:” و قسم به روز هنگامى كه آشكار و ظاهر گردد” (وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى) «1».
و اين از آن لحظه‏اى است كه سپيده صبح پرده ظلمانى شب را مى‏شكافد و تاريكيها را به عقب مى‏راند و بر تمام پهنه آسمان حاكم مى‏شود، و همه چيز را غرق نور و روشنايى مى‏كند همان نورى كه رمز حركت و حيات و مايه پرورش تمام موجودات زنده است.
در قرآن مجيد زياد بر مساله نظام” نور” و” ظلمت”، و تاثير آنها در زندگى بشر توجه داده شده، چرا كه دو نعمت بزرگ دائمى و دو آيت از آيات مهم پروردگار است.
و بعد به سراغ آخرين قسم رفته، مى‏فرمايد:” و سوگند به آن كس كه
__________________________________________________
(1) قابل توجه اينكه” يغشى” به صورت فعل” مضارع” ذكر شده، اما” تجلى” به صورت فعل ماضى است، بعضى گفته‏اند اين به خاطر آن است كه در آن زمان كه آغاز دعوت پيغمبر اكرم (ص) بود ظلمت جاهليت همه جا را فرا گرفته بود ولى در اين صورت سوگند ياد كردن به چنين ظلمتى جالب به نظر نمى‏رسد، بهتر اين است گفته شود اين فعل ماضى چون بعد از” اذا” شرطيه واقع شده، معنى فعل مضارع را مى‏بخشد، يا اينكه در اصل” تتجلى” بوده كه يك تاء آن حذف شده، ولى در اين صورت فعل مؤنث خواهد بود و فاعل آن نمى‏تواند” نهار” باشد بلكه بايد در تقدير چنين باشد” اذا تتجلى الشمس فيه”.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 72
جنس مذكر و مؤنث را آفريد” (وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏).
چرا كه وجود اين دو جنس در عالم” انسان” و” حيوان” و” نبات” و دگرگونيهايى كه از لحظه انعقاد نطفه تا هنگام تولد رخ مى‏دهد، و ويژگيهايى كه هر يك از دو جنس به تناسب فعاليتها و برنامه‏هايشان دارند، و اسرار فراوانى كه در مفهوم جنسيت نهفته است، همه نشانه‏ها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش، كه از طريق آن مى‏توان به عظمت آفريننده آن واقف شد.
تعبير به” ما” (چيزى) در اينجا در باره خداوند كنايه از عظمت فوق- العاده ذات پاك او و ابهامى است كه از اين نظر در اين قسمت حاكم است، به طورى كه او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم مى‏سازد.
بعضى نيز گفته‏اند” ما” در اينجا مصدريه است، و بنا بر اين معنى جمله چنين مى‏شود.” سوگند به آفرينش مذكر و مؤنث” ولى اين احتمال ضعيف به نظر مى‏رسد.
در حقيقت دو سوگند اول و دوم اشاره به آيات آفاقى است و سوگند سوم اشاره به آيات انفسى.
و سرانجام به هدف نهايى اين سوگندها مى‏رسد، و مى‏فرمايد:” سعى و تلاش و كوشش شما در زندگى گوناگون و مختلف است” (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى).
جهت‏گيرى تلاشها و نتائج آن نيز كاملا مختلف و متفاوت مى‏باشد. اشاره به اينكه شما به هر حال در زندگى آرام نخواهيد گرفت، و حتما به سعى و تلاشى دست مى‏زنيد، و نيروهاى خدا داد كه سرمايه‏هاى وجودتان است در مسيرى خرج مى‏شود، ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير، به كدام سمت، و داراى كدام نتيجه است؟ نكند تمام سرمايه‏ها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 73
بفروشيد، و يا بيهوده به هدر دهيد.
” شتى” جمع” شتيت” از ماده” شت” (بر وزن شط) به معنى پراكنده كردن جمعيت است، و در اينجا اشاره به تفاوت كوششهاى مردم از نظر كيفيت و هدف‏گيرى و نتيجه آنها است.
سپس مردم را به دو گروه تقسيم كرده، و ويژگيهاى هر يك را بر مى‏شمرد، و مى‏فرمايد:” اما آن كس كه در راه خدا اعطا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد” …
(فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏).
” و به جزاى نيك الهى ايمان داشته باشد” … (وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏).
” ما او را در مسير آسانى قرار مى‏دهيم” و به سوى بهشت جاويدان هدايت مى‏كنيم (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏).
منظور از” اعطى” همان انفاق در راه خدا و كمك به نيازمندان است.
و تاكيد بر” تقوى” به دنبال آن ممكن است اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق، و تهيه اموال از طريق مشروع، و انفاق آن نيز در طريق مشروع، و خالى بودن از هر گونه منت و اذيت و آزار بوده باشد، چرا كه مجموعه اين اوصاف در عنوان تقوى جمع است.
بعضى نيز گفته‏اند:” اعطى” اشاره به عبادات مالى است، و” اتقى” اشاره به ساير عبادات، و انجام واجبات، و ترك محرمات است، ولى تفسير اول هم با ظاهر آيه سازگارتر است، و هم با شان نزولى كه در بالا آورديم.
تصديق كردن” حسنى” (” حسنى” مؤنث” احسن” به معنى نيكوتر است)                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 74
اشاره به ايمان به پاداشهاى نيكوى الهى است، همانگونه كه در شان نزول آمده بود كه” ابو الدحداح” با ايمان به پاداشهاى خداوند اموالش را انفاق كرد، در آيه 95 نساء نيز مى‏خوانيم: وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏:” خداوند هر يك از آنها را وعده پاداش نيك داده است” (حسنى در اين آيه نيز به معنى پاداش نيك است).
بعضى نيز گفته‏اند: منظور” شريعت حسنى” يعنى ايمان به” آئين اسلام” است كه بهترين آئينهاست.
و بعضى آن را به كلمه لا اله الا اللَّه يا شهادتين تفسير كرده‏اند.
اما با توجه به سياق آيات و شان نزول، و ذكر حسنى به معنى پاداش نيك در بسيارى از آيات قرآن تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.
جمله” فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏” ممكن است اشاره به توفيق الهى، و آسان كردن امر طاعت بر چنين اشخاص بوده باشد، و يا گشودن راه بهشت به روى آنها و استقبال ملائكه و فرشتگان با تحيت و سلام از آنان، و يا همه اينها!.
مسلم است آنها كه راه انفاق و تقوى پيش مى‏گيرند، و به پاداشهاى بزرگ الهى مؤمن و دلگرمند، مشكلات براى آنها آسان مى‏شود، و در دنيا و آخرت از آرامش خاصى برخوردارند.
از همه اينها گذشته، ممكن است انفاقهاى مالى در ابتدا بر طبع انسان شاق و مشكل باشد، ولى با تكرار و ادامه راه چنان بر او آسان مى‏شود كه از آن لذت مى‏برد.
چه بسيارند افراد سخاوتمندى كه از حضور ميهمان بر سر سفره خود شاد و به عكس اگر يك روز ميهمانى براى آنها نرسد ناراحتند، و اين نيز نوعى آسان كردن مشكلات براى آنها است.
از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه اصولا ايمان به معاد و پاداشهاى عظيم                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 75
الهى تحمل انواع مشكلات را براى انسان سهل و آسان مى‏كند، نه تنها” مال” كه” جان” خود را نيز در طبق اخلاص مى‏گذارد و به عشق شهادت در ميدان جهاد شركت مى‏كند، و از اين ايثارگرى خود لذت مى‏برد.
” يسرى” از ماده” يسر” در اصل به معنى زين كردن اسب و لجام نمودن و آماده ساختن آن براى سوارى است، و سپس به هر كار سهل و آسانى اطلاق شده است «1».
در آيات بعد به نقطه مقابل اين گروه پرداخته، مى‏فرمايد:” اما كسى كه بخل‏ورزد و از اين طريق بى نيازى طلبد” … (وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏).
” و پاداش نيك الهى را تكذيب كند” … (وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى‏).
ما به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى‏دهيم” (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏).
” بخل” در اينجا نقطه مقابل” اعطاء” است كه در گروه اول (گروه سخاوتمندان سعادتمند) بيان شد،” و استغنى” (بى نيازى بطلبد) يا بهانه‏اى است براى بخل‏ورزيدن، و وسيله‏اى است براى ثروت اندوختن، و يا اشاره به اين است كه او خود را از پاداشهاى الهى بى نياز مى‏شمرد، بر عكس گروه اول كه چشمشان دائما به لطف خدا است، و يا خود را از اطاعت پروردگار مستغنى مى‏بيند و دائما آلوده گناه است.
از ميان اين تفسيرهاى سه‏گانه تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد هر چند جمع ميان هر سه تفسير نيز ممكن است.
__________________________________________________
(1)” تفسير كشاف” جلد 4 صفحه 762.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 76
منظور از تكذيب” حسنى” همان انكار پاداشهاى قيامت است، و يا انكار دين و آئين و روش نيكوى پيغمبران.
تعبير” فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏” كه در واقع دو تعبير ظاهر متضاد است (ما راه آنها را به سوى مشكلات آسان مى‏سازيم) نقطه مقابل” فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏” است به اين ترتيب كه خداوند گروه اول را مشمول توفيقات خود قرار مى‏دهد، و پيمودن راه اطاعت و انفاق را بر آنها آسان مى‏سازد، تا از مشكلات در زندگى رهايى يابند، ولى گروه دوم توفيقاتشان سلب شده پيمودن راه براى آنها مشكل مى‏شود، و در دنيا و آخرت مواجه با سختيها خواهند بود، و اصولا براى اين بخيلان بى ايمان انجام اعمال نيك و مخصوصا انفاق در راه خدا كار سخت و دشوار است، در حالى كه براى گروه اول نشاطآور و روح‏افزا است «1».
و در آخر آيه مورد بحث به اين بخيلان كور دل هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد:
” در آن هنگام كه او در قبر يا جهنم سقوط مى‏كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت” (وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى).
نه مى‏تواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد.
” ما” در آغاز اين آيه ممكن است” نافيه” باشد (چنان كه در بالا گفتيم)
__________________________________________________
(1)” يسرى” و” عسرى” هر دو صيغه مؤنث است ( (مذكر آن” ايسر و اعسر” است) و ذكر اين دو به صورت صيغه مؤنث يا به خاطر آن است كه موصوف آن” مجموعه اعمال” است و در تقدير چنين خواهد بود فسنيسره الاعمال يسرى- او- لاعمال عسرى يا مجموعه مسائل و پيشامدهاى زندگى، و اگر موصوف آن مفرد باشد ممكن است” طريقه” يا” خلة” و مانند آن بوده باشد.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 77
يا براى” استفهام) انكارى يعنى اموال او به هنگام سقوط در قبر يا دوزخ چه سودى به حال او خواهد داشت؟
” تردى” از ماده” ردائت” و” ردى” به معنى هلاكت است، و به معنى سقوط از بلندى كه مايه هلاكت شود نيز آمده است، بلكه بعضى اصل آن را به معنى سقوط مى‏دانند، و از آنجا كه سقوط از نقطه مرتفع موجب هلاكت مى‏شود به معنى هلاكت نيز آمده است، و در آيه مورد بحث ممكن است به معنى سقوط در قبر، يا دوزخ، و يا هلاكت به معنى مجازات بوده باشد.
و به اين ترتيب قرآن در اين آيات از دو گروه سخن مى‏گويد: گروهى مؤمن و با تقوى و سخاوتمند، و گروهى بى ايمان و بى تقوى و بخيل كه نمونه هر دو گروه در شان نزول به طور وضوح منعكس شده است.
گروه اول با استفاده از توفيقات الهى مسير خود را با سهولت پيموده و به سوى بهشت و نعمتهاى آن روان مى‏شوند، در حالى كه گروه دوم در زندگى با انبوه مشكلات روبرو هستند، اموال سرشارى را جمع مى‏كنند و مى‏گذارند و مى‏روند و جز حسرت و اندوه و وبال و مجازات الهى بهره‏اى عائدشان نمى‏شود و متاعى نمى‏خرند.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 78
مذمت بخل:
[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 67]
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
ترجمه:
63- بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى‏روند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى‏گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى‏گذرند).
64- آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى‏كنند.
65- آنها كسانى هستند كه مى‏گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است! 66- آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است.
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 147
تفسير: صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان” عباد الرحمن” آمده، مطرح مى‏شود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى‏شد از سر استهزاء و غرور مى‏گفتند: رحمان چيست؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند” رحمان” را به آنها معرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جايى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى‏توان درك كرد.
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى‏كند كه بعضى به جنبه‏هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى، و پاره‏اى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است، و رويهم رفته مجموعه‏اى است از والاترين ارزشهاى انسانى.
نخست مى‏گويد:” بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى‏روند” (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً)»
.
در واقع نخستين توصيفى كه از” عِبادُ الرَّحْمنِ” شده است، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى‏شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان
__________________________________________________
(1)” هون” مصدر است و به معنى نرمش و آرامش و عدم تكبر مى‏باشد، و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا براى تاكيد است، يعنى آنها آن چنانند كه گويى عين آرامش و نفى تكبرند!
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 148
مى‏دهند، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى‏توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى‏برد.
آرى آنها متواضعند، و تواضع كليد ايمان است، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مى‏شود، در زندگى روزمره با چشم خود ديده‏ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده‏ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقايق را به باد مسخره مى‏گرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است؟! آرى اين مؤمنان بنده خداوند رحمانند، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است. تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است.
و اگر مى‏بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مى‏دهد اين است كه وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا: در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى‏توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوه‏ها نمى‏رسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى‏باشد.
راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى‏داند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است؟ حتى اگر گردنش همطراز كوه‏ها شود تازه بلندترين كوه‏هاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگى‏هاى پوست نارنج نسبت به آن است، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم.
آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست؟! در حديث جالبى از پيامبر ص مى‏خوانيم كه روزى از كوچه‏اى عبور مى‏كردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤال كردند                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 149
عرض كردند ديوانه‏اى است كه اعمال جنون‏آميز و خنده‏آورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى‏خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى‏دادند:
فرمود:
المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤمن شر، فذلك المجنون و هذا مبتلى!:
” كسى كه با تكبر و غرور راه مى‏رود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مى‏كند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى‏دهد (غير از خود را نمى‏بيند و انديشه‏اش از خودش فراتر نمى‏رود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است”.
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنان كه قرآن در ادامه همين آيه مى‏گويد:” و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى‏دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى‏پردازند در پاسخ آنها” سلام” مى‏گويند” (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).
سلامى كه نشانه بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.
آرى يكى ديگر از پديده‏هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است.
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 150
پرداخته مى‏گويد” آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً).
در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جايى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مى‏پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى‏گذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى‏كنند.
گرچه جمله” يبيتون” دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى‏آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه‏اى از شب است، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است.
ضمنا تقديم” سجود” بر” قيام” به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است «1».
چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است:” آنها كسانى هستند كه پيوسته مى‏گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است” (وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً).
” چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است” (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً).
با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمى‏دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است،
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” سجد” جمع” ساجد” و” قيام” جمع” قائم” است.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 151
همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون، انسان را كنترل مى‏كند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى‏دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى‏شمرد.
واژه” غرام” در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبكار غريم «1» گفته مى‏شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى‏فرستد نيز” غرام” گفته مى‏شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پى‏گير و پر دوام است.
تفاوت” مستقر” و” مقام” شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام) است، و براى مؤمنان مدتى قرارگاه (مستقر) مى‏باشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى‏شوند اشاره شده است.
روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟
شعله‏هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟
اين احتمال نيز وجود دارد كه” مستقر” و” مقام” هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ، درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مى‏خوانيم” خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً”:” مؤمنان جاودانه در غرفه‏هاى بهشتى مى‏مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكويى است) (فرقان- 76).
در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مى‏شود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى‏گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى‏برد و مى‏گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت‏گيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سخت‏گير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمى‏گردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگ‏ريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سخت‏گيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه‏اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 153
ميان دو چيز است و” قوام” (بر وزن كتاب) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
نكته‏ها:
1- طرز مشى مؤمنان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه‏هاى بندگان خاص خدا تواضع است، تواضعى كه بر روح آنها حكومت مى‏كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است، تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامى‏دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است.
تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهايى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر ص مى‏خوانيم كه يكى از اصحاب مى‏گويد:
ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول اللَّه (ص) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث:
” من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم، گويى زمين زير پاى او جمع مى‏شد، و ما به زحمت مى‏توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى‏داد” «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه در تفسير آيه” الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً” فرمود:
و الرجل يمشى بسجيته التي جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر:
” منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد «2».
__________________________________________________
(1) فى ظلال ذيل آيه مورد بحث، در تفسير قرطبى روايت ديگرى نيز در همين زمينه نقل مى‏كند كه شباهت زيادى به آنچه در بالا گفتيم دارد.
(2) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 154
در حديث ديگرى در حالات پيامبر ص آمده:
قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب:
” هنگامى كه پيامبر اسلام ص راه مى‏رفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى‏داشت گويى از يك سرازيرى پائين مى‏رفت «1».
به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهايى مطرح نيست، بلكه دريچه‏اى است براى پى‏بردن به وضع روحيات يك انسان، و در حقيقت آيه اشاره‏اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمن مى‏كند.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذموم‏ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانت‏دار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى‏دانيم او نه اجازه اسراف مى‏دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 155
[سوره العنكبوت (29): آيات 28 تا 30]
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (28) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (29) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (30)
ترجمه:
28- و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت: شما كار بسيار زشتى انجام مى‏دهيد كه احدى از مردم جهان قبل از شما آن را انجام نداده! 29- آيا شما به سراغ مردان مى‏رويد، و راه تداوم نسل انسان را قطع مى‏كنيد، و در مجلستان اعمال منكر انجام مى‏دهيد؟!، اما پاسخ قومش جز اين چيزى نبود كه گفتند:
اگر راست مى‏گويى عذاب الهى را براى ما بياور! 30- (لوط) عرض كرد: پروردگارا مرا در برابر اين قوم مفسد يارى فرما.
تفسير: آلوده دامنان خيره سر!
بعد از بيان گوشه‏اى از ماجراى ابراهيم ع به سراغ ذكر بخشى از سرگذشت پيامبر هم عصرش لوط ع مى‏پردازد و مى‏فرمايد:” ما لوط را فرستاديم به خاطر                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 254
بياور هنگامى را كه به قومش گفت: شما كار بسيار زشتى را انجام مى‏دهيد كه احدى از جهانيان تا كنون مرتكب آن نشده است”! (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ) «1».
” فاحشه”- چنان كه قبلا هم گفته‏ايم از ماده” فحش” در اصل به معنى هر فعل يا سخن بسيار زشت و زننده است، و در اينجا كنايه از” همجنس‏گرايى” است.
از جمله ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ به خوبى استفاده مى‏شود كه اين عمل زشت و ننگين لا اقل به صورت همگانى و عمومى و در آن شكل زننده در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است.
در حالات قوم لوط نوشته‏اند يكى از عوامل اصلى آلودگى آنها به اين گناه اين بود كه آنها مردمى بخيل بودند، و چون شهرهاى آنها بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت آنها با انجام اين عمل نسبت به بعضى از عابرين و ميهمانان آنها را از خود متنفر كردند، ولى كم‏كم تمايلات همجنس‏گرايى در ميان خود آنها قوت گرفت و در لجن‏زار” لواط” فرو رفتند.
به هر حال آنها هم بار گناه خويش را بر دوش مى‏كشند و هم بار گناه كسانى را كه در آينده از عمل آنها پيروى مى‏كنند (بى آنكه از گناه آنان چيزى كاسته شود) چرا كه بنيانگذار اين سنت شوم و پليد بودند، و مى‏دانيم هر كس سنتى بگذارد در اعمال كسانى كه به آن عمل كنند سهيم است.
” لوط” ع اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش‏تر بيان ساخت و گفت:” آيا شما به سراغ مردان مى‏رويد”؟! (أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ).
__________________________________________________
(1)” لوطا” ممكن است عطف بر نوحا بوده باشد و بنا بر اين به منزله مفعول” ارسلنا” است بعضى نيز آن را مفعول فعل مقدرى مانند اذكر گرفته‏اند.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 255
” و آيا راه تكثير نسل انسان را قطع مى‏كنيد”؟! (وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ) «1».
” و آيا شما در مجالسى كه مركز اجتماعتان است آشكارا اعمال منكر انجام مى‏دهيد”؟ (وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ).
” نادى” از ماده” نداء” به معنى مجلس عمومى، و گاه به معنى مركز تفريح است، چون افراد در آنجا يكديگر را صدا مى‏زنند و ندا مى‏كنند.
قرآن در اينجا شرح نداده است كه آنها چه منكراتى در مجالس خود انجام مى‏دادند، اما ناگفته پيدا است اعمالى بوده است كه متناسب با همان عمل زشتشان بوده، و به طورى كه در بعضى از تواريخ آمده آنها فحشهاى ركيك و كلمات زشت و زننده رد و بدل مى‏كردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى‏زدند قمار مى‏كردند، بازيهاى بچه‏گانه داشتند، مخصوصا سنگهاى كوچك به يكديگر يا به عابران پرتاب مى‏كردند، انواع آلات موسيقى را به كار مى‏بردند، و حتى در حضور جمع بدن خود را برهنه و گاه كشف عورت مى‏كردند! «2».
در حديثى از” ام هانى” از پيامبر اسلام ص چنين آمده است كه حضرت در پاسخ سؤال از جمله و تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فرمود:
كانوا يخذفون من يمر بهم و يسخرون منه:
” آنها هر كسى كه رد مى‏شد سنگريزه به سوى او پرتاب
__________________________________________________
(1) جمعى از مفسران در تفسير جمله” وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ” احتمالات ديگرى نيز ذكر كرده‏اند، از جمله: با توجه به تاريخچه‏اى كه در فوق براى آنها ذكر شد آن را به معنى قطع كردن راه مردم در سفرهايشان به آن منطقه تفسير كرده‏اند، چرا كه كاروانيان براى اينكه از شر اين قوم در امان بمانند چاره‏اى نداشتند جز اينكه از بيراهه بروند تا به دست اين بيراهان گرفتار نشوند. بعضى ديگر آن را به معنى” سرقت اموال” مردم تفسير كرده‏اند، ولى تفسير اول كه در بالا ذكر شد مناسبتر به نظر مى‏رسد، چرا كه يكى از فلسفه‏هاى تحريم” لواط” طبق صريح روايات خطر قطع نسل آدمى است.
(2) سفينة البحار جلد 2 صفحه 517.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 256
مى‏كردند و به باد مسخره‏اش مى‏گرفتند” «1».
اكنون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت لوط ع چه بود.
قرآن مى‏گويد:” آنها جوابى جز اين نداشتند كه گفتند: اگر راست مى‏گويى عذاب خدا را براى ما بياور” (فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).
آرى آن هوسبازان كه فاقد عقل و درايت كافى بودند، اين سخن را از روى سخريه و استهزاء در برابر دعوت معقول و منطقى لوط گفتند.
و از اين پاسخ به خوبى استفاده مى‏شود كه لوط علاوه بر آن سخنان مستدل آنها را به عذاب دردناك الهى نيز در صورت ادامه راه خود تهديد كرده بود، اما آنها همه را رها كردند و اين يكى را چسبيدند، آنهم از روى مسخره و استهزاء در سوره قمر آيه 36 نيز شبيه اين مطلب آمده است وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ:” لوط قومش را از عذاب ما ترسانيد، اما آنها با بيم دهندگان به ستيز برخاستند”.
ضمنا اين تعبير قوم گمراه نشان مى‏دهد كه آنها مى‏خواستند از عدم نزول عذاب نتيجه‏گيرى كنند كه او كاذب و دروغگو است، در حالى كه اين رحمت خدا است كه حتى به آلوده‏ترين اقوام فرصت و مهلت براى مطالعه، تجديد نظر و بازگشت مى‏دهد.
در اينجا بود كه لوط ع دستش از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غم و اندوه” گفت: پروردگارا! مرا بر اين قوم مفسد، پيروز گردان” (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ).
__________________________________________________
(1)” تفسير قرطبى” ذيل آيات مورد بحث. […..]
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 257
قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده‏اند، اخلاق و تقوى را بر باد داده‏اند، عفت و پاكدامنى را پشت سر انداخته‏اند، عدالت اجتماعى را زير پا نهاده‏اند، و شرك و بت‏پرستى را با فساد اخلاق و ظلم و ستم آميخته‏اند، و نسل انسان را به فنا و نيستى تهديد كرده‏اند، پروردگارا! مرا بر اين فاسدان مفسد پيروز فرما.
نكته: بلاى همجنس گرايى!
” همجنس‏گرايى” چه در ميان مردان باشد (لواط) و چه در ميان زنان (مساحقه) از بدترين انحرافات اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد زيادى در جامعه خواهد بود.
اصولا طبيعت زن و مرد آن چنان آفريده شده است كه آرامش و اشباع سالم خود را در علاقه به جنس مخالف (از طريق ازدواج سالم) مى‏بينند، و هر گونه تمايلات جنسى در غير اين صورت، انحراف از طبع سالم انسانى و يك نوع بيمارى روانى است كه اگر به آن ادامه داده شود روز به روز تشديد مى‏گردد و نتيجه‏اش بى‏ميلى به” جنس مخالف” و اشباع ناسالم از طريق” جنس موافق” است.
اين گونه روابط نامشروع در ارگانيسم بدن انسان و حتى در سلسله اعصاب و روح اثرات ويرانگرى دارد: مرد را از يك مرد كامل بودن، و زن را از يك زن كامل بودن ساقط مى‏كند، بطورى كه چنين زنان و مردان همجنس‏باز، گرفتار ضعف جنسى شديد مى‏شوند و قادر نيستند پدر و مادر خوبى براى فرزندان آينده خود باشند و گاه قدرت بر توليد فرزند را به كلى از دست مى‏دهند.
افراد” همجنس‏گرا” تدريجا به انزوا و بيگانگى از اجتماع و سپس بيگانگى از خويشتن رو مى‏آورند، و گرفتار تضاد پيچيده روانى مى‏شوند، و اگر                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 258
به اصلاح خويش نپردازند ممكن است به بيماريهاى جسمى و روانى مختلفى گرفتار شوند.
به همين دليل و به دلائل اخلاقى و اجتماعى ديگر، اسلام شديدا همجنس گرايى را در هر شكل و صورت تحريم كرده، و براى آن مجازاتى شديد كه گاه به سرحد اعدام مى‏رسد قرار داده است.
موضوع مهم اين است كه بى بند و بارى و تنوع‏طلبى بيمارگونه دنياى متمدن مادى، بسيارى از پسران و دختران را به سوى اين انحراف بزرگ مى‏كشاند، نخست پسران را تشويق به لباسهاى جلف و زنانه و خودآرايى مخصوص و دختران را به لباسهاى پسرانه دعوت مى‏كند، و از اينجا انحراف و همجنس گرايى شروع مى‏شود تا جايى كه به وقيحترين اعمال در اين زمينه، شكل قانونى مى‏دهند و از هر گونه پيگرد و مجازات بركنار مى‏دانند كه قلم از شرح و وصف آن شرم دارد «1».
__________________________________________________
(1) در زمينه تحريم و فلسفه تحريم همجنس‏گرايى در اسلام بحث مشروحى در جلد نهم صفحه 192 به بعد (ذيل آيه 81 سوره هود) داشته‏ايم.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 259

جستجو